‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. العلم اجمالی و قد تارة یتعلّق به شیء محدد و یسمی بالعلم التفصیلی و مثاله العلم بوجوب صلاة الفجر او العلم بنجاسة هذا الاناء المعین، و اخری یتعلّق به احد الشیئین لا على وجه التعیین و یسمّى بالعلم الاجمالی و مثاله العلم بوجوب صلاة ما فی ظهر الجمعه هی إمّا ظهر او جمعه دون أن یُقدر على تعیین الوجوب فی احداهما او العلم بنجاسة احد الاناءین بدون تعیین.
بحث بعدی که وارد میشویم، بحث علم اجمالی است. یک علم تفصیلی داریم که میشود همان «قطع». هم علم است، هم بر شیئی وارد شده که واضح و روشن است، اطرافش معلوم است. این قطع، اینجا تعبیری که مرحوم صدر به کار میبرند این است که قطع گاهی به یک چیز تعلق میگیرد، گاهی به دو چیز تعلق میگیرد. در واقع، آنی که به یک چیز تعلق میگیرد، دیگر خیلی قطع است. آنی که به دو تا چیز تعلق میگیرد، قطع به همراه شک است. یک وقت هستش که من میدانم این ظرف تویش آب است، قطع دارم. قطع من روی یک چیز است و اطراف قضیه کاملاً روشن است. این را اسمش را میگذارند «علم تفصیلی». شیءِ محدد؛ شیئی که اطرافش معلوم و مشخص است. علم به وجوب نماز صبح، علم به نجاست این ظرف معین. اینها همه چیست؟ علم تفصیلی است.
یک وقت دیگر، تعلق میگیرد به یکی از دو چیز. یکی از این دو تا لیوان غصبی است، دزدی است. اجمالاً میدانم که این مغازهدار طلاهایی که میفروشد، طلای دزدی هم هست. اجمالاً میدانم که بازار سید اسماعیل، کفشهایی که بغل خیابان و جنسهای دست دومی که میفروشند، اجمالاً تویش دزدی هم هست. عرض کنم که اجمالاً، حالا یا تفصیلی میدانم که این دقیقاً همین جنسِ دزدی است یا تفصیلی یک وقتی اجمالی میدانم؛ میدانم که این آقا جنس دزدی هم توی اموالش هست و میفروشد. اینجا یک قطعی هست ولی به همراه شک روی اطراف قضیه است. اصل مسئله قطعی است، روی اطراف قضیه بین چند تا امر مردد است. تعلق گرفته به یکی از دو چیز یا به یکی از چند چیز، به وجه تعیین هم نیست، مشخص نیست، روشن نیست.
علم اجمالی مثل اینکه میدانم آقا یک نمازی بالاخره ما ظهر جمعه داریم، یا نماز ظهر است یا نماز جمعه. یکی از این دو تاست و نمیتوانم مشخص کنم. تعیین یعنی اینکه معین نیست، نمیدانم این است یا آن. نمیتوانم معین کنم. لا علی وجه التعیین وجوب در یکی از این دو تا. به تعبیر دیگر نمیتوانیم روشن بکنیم که کدام یک از این دو تاست (مقصود مثال مرحوم صدر است). یا به نجاست یکی از این دو تا ظرف علم داریم. به نجاست یکی از این دو تا فرش (مثال رایج در حوزه). مکه که مشرف بشوید، دور کعبه علم اجمالی دارید به نجاست دور کعبه. حالا به خود کعبه اگر نرسیده باشد، تمام مسجدالحرام نجس است. چرا؟ به خاطر اینکه اینها با آب مضاف میشویند. وقتی نجس میشود، آیا بچه ادرار کرده؟ سریع از این ور بَند میاندازد آن ور بَند میاندازند، آب و کف و ریکا و چی و فلان، همه چی قروقاطی میایند کف را کاملاً میشویند (با آب مضاف). قشنگ نجاست را اگر توی فاصله ۳۰ سانتی مثلاً ریخته بود، میاورند قشنگ تا ۳ متر اطراف نجاست پخش میکنند.
علم اجمالیش هست، فقط مشکل این است که مشکل (یعنی خوبیش این است) که چون شما علم تفصیلی ندارید، همه جا میتوانید نماز بخوانید، مگر اینکه با چشم دیده باشید «اینجا رو من دیدم». البته یک لطفی که خدا میکند، چند وقت یک بار بارانی میآید و صاف میکند. آنجا اگر باران نیاید که اصلاً مشکلات زیاد است. بله، خلاصه در نجاست و اینها، علم تفصیلی لازم است. البته علم اجمالی هم هست و باعث تکلیف میشود. اینجا اگر شما علم اجمالی داشته باشید که همه زمین مسجدالحرام نجس است، علم دارید. از آن ور هم علم ندارید که باران آمده. یقینی است که اینجا فضا کامل نجس است. هیچ جایی (در حَرم)، نماز نمیشود. میشویند اما بحث نجاست را پخش میکنند. بحث دیگری این قضیه نجاساتی که روزی یک بار لااقل رخ میدهد، روزی دو بار لااقل رخ میدهد. هر روز دو بار هم که میایند کل سیستم را با همان (آب مضاف میشویند). اگر یقین باشد، اگر علم باشد یا نباشد، خوبیش این است که فقط آن حجر اسماعیل را فکر کنم نمیشستند. ان شاء الله که کلاً (وهابیت) را نابودشان بکند. با خیال راحت برویم.
بدتر از صدام، چه کسی فکرش را میکرد اینقدر کربلا عادی بشود؟ (گرچه) صدام بالاخره جایگاه خود عراقیها (را) بیمه نکردن که، بالاخره یک نظمی توی کشور حاکم کرده بود. «و نحن اذا حللنا العلم الاجمالی نجد انه مزدوج من العلم بالجامع». ما وقتی تحلیل میکنیم علم اجمالی را، میبینیم که علم اجمالی مزدوج است. دو تا چیز با هم است. مزدوج است از «العلم بالجامع بین الشیئین و منالشبهه و احتمالات بعدد اطراف التی یتردد بینها ذلک الجامع». دو تا چیز داریم: یک علم و یک شک. علم ما به یک جامعی است بین این و این. یک جامعی داریم به اسم نجاست (مثلاً) این ظرف و آن ظرف. یک جامع نجاست را علم داریم. این جامع نجاست که یقینی است. اطرافش شک و احتمال است. یعنی یک فرد، دو فرد مشکوک یا دو فرد روی افرادی که این علم روش آمده، اینجا مردد شده. دو طرف علم مردد است. ظروفی که این علم روش بار شده، متعدد است؛ دو تا است. ولی اصل علم هست. یک علم داریم با چند تا شک، با چند تا احتمال. حالا چطور میشود که هم علم باشد هم ابهام باشد؟ علم و ابهام چطور با هم یک جا جمع میشود؟
علم و ابهام با هم یک جا جمع نشده. چون نیستش که جمع نقیضین میشود. چون جمع نقیضین باید روی یک موضوع باشد. اینجا موضوع علم ما چیزی است، موضوع شک ما چیز دیگری است. موضوع علم، ورود جامع دو تا ظرف است. موضوع شک ما، تک تک ظرف است. ظروف جامع، دو تا ظرف یا سه تا ظرف. موضوع علم این ظرف، موضوع شک آن ظرف، موضوع شک آن ظرف. پس موضوع این دو تا با هم فرق کرد. تناقض پیش نمیآید. «صفحه المثال الاول یوجد عندنا علم بوجوب صلاة ما». در مثال اول، یک علمی پیش ما یافت میشود به وجوب نماز. «صلاة ما»، یک نمازی. «و عندنا احتمالان لوجوب صلاة الظهر خاصة بل وجوب صلاة الجمعه خاصة». ولی این علم اجمالی دو طرف دارد. یکی نماز جمعه است، یکی نماز ظهر است. پس یک جامعی را علم داریم که آن هم ظهر جمعه. بالاخره یک نماز خدا از ما میخواهد. بالاخره یک کاری واجب است. الان علم اجمالی داریم که در برابر نقض برجام، بالاخره جمهوری اسلامی باید یک کاری بکند. الان مجلسیان مرددند چیکار بکنند که نه سیخ بسوزد نه کباب ارباب.
«ولا شک فی أن العلم بالجامع و احتمال فی کل طرفین منجز أیضا». شکی در این نیست که علم به جامع منجز است، چون بالاخره علم است. محوریت و مُوَذِّریت این همان چیزی است که ما ازش بحث میکردیم. منجزیت و مُعَذِّریت را دارد. حالا اینجا الان روی منجزیتش کار داریم. تکلیف ثابت است، میآید روی دوش شما. تکلیف نشسته. شما علم داری دیگر. الان نمیتوانی تو این دو تا لیوان آب بخوری. دیگر نمیتوانی با این دو تا لیوان، این دو تا لیوان را مثلاً انفاق بکنی. دیگر نمیتوانیم. من میدانم که اجمالاً توی اینها، عرض کنم که یکیش دزدی است. یک بحثی مرحوم شیخ (انصاری) در مکاسب دارند از آن بحثهای «مِلِس مک» در مورد «هدیه سلطان». اگر سلطان به شما هدیه داد حکمش چیست؟ میشود گرفت یا نمیشود گرفت؟ بحث علم اجمالی را مطرح میکند. شما علم تفصیلی داری، علم اجمالی داری، یا شک داری؟ اگر علم تفصیلی داری که دقیقاً حکم چیست؟ مگر بله، بله سه تا چیز: علم تفصیلی، علم اجمالی، شک. داریم علم با شک. شک، شک خالی، شک بیعلم. تفصیلی، علم بیشک. نه، نه، کلاً شک دارم. من رفتم خانه کسی شک دارم که این خمس میدهد یا نمیدهد، کلاً شک دارم. ولی یک وقت از علم اجمالی دارم که خمس نمیدهد. الان این علم اجمالی من اطراف دارد. خمس نمیدهد، این برنجم بهش خمس تعلق گرفته، نداده. این سیبم بهش خمس تعلق گرفته، نداده. این لوبیا هم بهش خمس گرفته. گوشت بهش خمس گرفته. الان گرفته. سبزی بهش خمس گرفته. اینها همهاش مردد است.
من امروز رفته کار کردم. سال خمسیش گذشته باشد، معلوم نیست که همه اینها برای سال خمس گذاشته باشد. ممکن است این لوبیایش مال پارسال است، نخودش مال امسال است، چه میدانم عدسش مال امروز است. فقط به لوبیایش تعلق میگیرد. تفصیلی دارم. آقا با با خارج بوده بعد دو سال برگشته دارد غذا درست میکند. برنجش مال دو سال پیش است. گوشتش تو فریزر بوده، مال دو سال پیش است. سبزی و همه چیزش دو سال پیش است. خمس هم نمیدهد. جرم تفصیلی. دقیقاً رفته دزدی کرده. قصابی، مثلاً یک تکه کنده آورده غذا. حالا هدیه سلطان هم همین طور است. سلطان توی مالیاتهایی که از این مردم بدبخت بیچاره میگیرد، دقیقاً این را گرفته بوده، برایش آورده، به شما هدیه داده. علم تفصیلی (اگر باشد) گرفتن آن را حرام میدانیم. (اگر) گرفته بوده اجمالاً توی اینهایی که فرستاده، یکی از آنها بوده. کلاً شک دارید. (اگر) شک است، اشکال ندارد گرفتنش. ولی تو علم اجمالی، برائت جاری نمیشود. احتیاط (در) دو طرف قضیه را باید رعایت کرد. چرا؟ چون شما علم دارید. موضوع برائت چی بود؟ برائت از چی بود؟ از اصول عملیه. و موضوع اصول عملیه چی بود؟ شک. اینجا اصلاً ما شکی نداریم که بخواهد نوبت اصول عملیه بشود. موضوعش منتفی است. چرا؟ چون علم با شک داریم. البته مرحوم صدر اینجا دوباره یک نظر نوعی دارند خلاف مشهور که عرض خواهم کرد و زیر آب دوباره یک سری بحثها را میزنند. تازه اینجا که خوب است. اینجا دارند زیر آب مشهور را میزنند. تو حلقه ثالثه زیر آب خودشان را هم میزنند. امروز حلقه ثالثه که دیگر معرکه است.
اینجا میآید میگوید مشهور این را میگویند، ما این را میگوییم. بعداً حلقه (قبلی) خودمان هم این را گفتیم، حالا این را میگوییم. هیچی، حالا جا دارد تا صدر بیاید تو حوزه راه به حضور پیدا نکرد. چند سال؟ سال ۶۰ شهادت رسید. (متولد) ۵۹؟ چند سال میشود؟ جان؟ میشود ۵۳۶. این مباحث هم مال تقریباً ۱۰، ۱۲ سال قبلش است. ۵۰ سال تقریباً از مباحث میگذرد. تا ۵۰ سالگی، ان شاء الله. پس شکی نیست که علم به جامع منعکس است. پس علم به جامع منجز است. احتمال در هر دو طرف هم منجز است. حالا علم به جامع منجز است؛ روی دو تا مسلک. دو تا مسلکی که داشتیم تا حالا چی بود که خیلی با این دو تا مسلک کار داشتیم؟ بفرمایید. یکی مسلک «قبح عقاب بلابیان»، یکی مسلک «حق الطاعه». دو تا مسلک را بس. مسلک قبح عقاب بلابیان که همان کسانی بودند که قالب چی بودند؟ برائت عقلی. مسلک حق الطاعه قائل به برائت شرعی، احتیاط عقلی، برائت شرعی. هر دو تای اینها میگویند آن علم اجمالی منجز است. حالا هر کدام از دو طرف این علم اجمالی منجز هست. روی هم کی؟ هر احتمالی. روی مسلک حق الطاعه، احتمال منجز است. قبح بلا بیانیه میگویند احتمال منجز نیست. میگویند یک طرف علم اجمالی منجز است. طرف علم اجمالی، بله، طرف علم اجمالی از یک جهت هست ولی خودش معلوم نیست. قبح عقاب بلا بیانیه میگویند معلوم است. هم این معلوم است هم آن معلوم. معلوم اجمالی معلوم نیست، مشکوک است. جامعش معلوم است. اینکه مشکوک است، این محتمل است. ایشان میگوید حالا دیدی من چرا اینقدر چک و چانه میزدم که بگویم احتمال هم انکشاف دارد؟ اینجا گیر میافتد. شما منجز است ولی نمیدانیم چرا. مشکوکها ولی منجز است. همه اصولیون حی و حاضر و علما، اینها همه قائل (به) از کار افتادن (این قول) است. و من دیدم که برخی حضرات جواب بحث شهید صدر را هم دادند. کتاب جدیدی که نوشتند از بزرگان علمای از اصولیون رده اول الان حوزه بحث کردم. خوب است. همین قدر که شهید صدر را وارد گود کنند غنیمت است. حداقل حرف میافتد بعداً اهل (علم) میآیند میفهمند. تو صد سال بعد بالاخره حرف مینشیند. بدترین نوع مواجهه با یک آدم، حساب نکردن حرفشان است. میآیند اعتنا میکنند، جواب میدهند. نماز خودش غنیمت است. فحشش نده لااقل.
عرض کنم که شهید صدر یک جایگاه سیاسی اعتباری دارد که خیلی نمیشود با شوخی کرد. عرض کنم ایشان میآید میگوید که من که گفتم احتمال کاشفیت دارد. برای همین شما ببین، این احتمال هم کاشفیت دارد و منعکس دارد به حد خودش و یک تفاوت دیگر پیدا میشود. «قبح عقاب بلا بیان» خیلی این دو تا مهم است، خیلی مهم است. تفاوت اول: آنها قائل نبودند به اینکه کاشفیت دارد. ایشان قائل به این است که کاشفیت دارد. تفاوت دوم: آنها میگویند که این علم اجمالی منجزیت دارد نه احتمال. و احتمال را ما میگفتیم چی؟ تا وقتی حکم ظاهری نیامده، ترخیص بدهد. لذا اصل بحث، اصل تفاوت اینجاست. شهید صدر میفرماید که شارع میتواند بیاید بگوید نه از این ظرف بخور نه از آن ظرف. یا میتواند بگوید همینو بخور همونو ترخیص بده. آقا من علم اجمالی دارم، علم اجمالی منحل میشود. خیلی حرفها. این الان مشکوک مگر نبود؟ بالاخره مخالفت با علم اجمالی شد؟ مخالفت با علم اجمالی نشد. مخالفت با احتمال افتاد. بحث «شبهه غیر محصور» صرفاً علم اجمالی تو شبهه محصور است. شبهه محصوره یعنی اطرافش باید مشخص باشد. اطراف به آن معنا نه. اطراف یعنی یک امری باشد که عقلایی باشد، من بخواهم اعتنا بکنم به این شک. درصدش چطوری است؟ تو هم متناسب با خودش. یک وقت هست یک چیزی است که خیلی مهم است، یک به صدش هم مهم است. ولی یک وقت هست یک چیزی است که مثل نجاست، این یک به ۲۰ش هم اهمیت ندارد. مثلاً قتل یک پسرش هم مهم است. یکی از این صد تا که شما دستگیر کردی از این محاربین، یکیش بیگناه است. آقا ولش کن. ۹۹ تا را بکش. یکی از این صد تا ظرفی که برایت آوردند، نجس است. یک به صد تو نجاست که ارزش ندارد اصلاً. عقل اعتنا نمیکند. بله، شبهه محصوره و غیر محصوره همین است دیگر. الان من علم اجمالی (دارم)، شما شک دارید که بعضی مرغ ها را بسم الله نمیگویند. شک؟ رفتم دیدم که (واقعاً) بسم الله نمیگوید. وایستاده آنجا تابلو میگوید بالا سرم (لامپ) روشن است و همان بس است، کفایت میکند. ۱۵ هزار تا مرغ را من بسم الله بسم الله (که) جان برایم نمیماند. ۱۵ هزار بار بسم الله. ۱۰ تایی یکی ۱۰۰ تایی یکی یکی میگویم اولش به نیت همه. اینجوری علم اجمالی ما داریم که مرغ مردار است. (اگر) بسم الله نداشته باشد، مردار است. حالا خوردن این مرغهایی که تو بازار است چه حکمی دارد؟ اشکال دارد (چون) علم اجمالی شبهه غیر محصوره است. بله، بله. الان الان چه باید کرد؟
شبهه غیر محصوره است. علم اجمالی را تو حرم درس میگرفتیم. استاد دو نفر بودیم. استاد داشت به ما رسائل میگفت. بحث علم اجمالی. یک جوان عراقی، طلبه عراقی آمد نشست توی صحن کهنه. آمد نشست. استاد هم همین جور دیگر بحث وسایل (رسائل) عربی گفت، خیلی خوشش آمد و برگشت گفتش که همان جور عربی سؤال پرسید که مغازه های عراق، گوشت مردار با گوشت ذبح شده قاطی است. تشکیلات اینجوری نداریم مثل شما که «ذبح و فلان» و نماینده بفرستیم. گوشت از هلند میآید با گوشت مردار. گوسفند هم اعلام (میکند) قاطی است. مرغ مردار، مرغ ذبح شده قاطی است. چه کار باید بکنیم؟ مسلماً نه. آنجا اینجا دیگر بحث «سوق المسلمین» اینها (به) کفایت (نمیکند). سوق المسلمین حکایت از این دارد که این آقا به خاطر مسلمان بودنش اهل رعایت (شرایط) مسلمانی است. کسی که خودش دارد میرود (وارد میکند) باید چه کرد؟ شبهه محصوره یعنی در چه حد؟ دو تا یکی؟ مثلاً این طور هستش؟ گفت: بله، حق نداری بروی بخوری. حالا آنهایی که خوردیم، پیاده روی اربعین چه کار کنیم؟ اربعین هم که هیچ. حالا بنا رو (بر) بازار (گذاشته ایم که) بخریم. حالا بهترش این است که حالا ما که همیشه میرویم از موکبهای ایرانی معمولاً. بالاخره کشتار خودمان است. حتی من شنیدم که گاو و گوسفند هم خیلی هایشان بسم الله نمیگویند. این احتمالش خیلی ضعیفتر است ولی خب، مرغ را که دیگر در جریان بودیم. به هر حال شبهه محصوره یا غیر محصوره اگر باشد. بله، حالا من رفتم دیدم که این کشتارگاه بسم الله (نمیگوید). شبهه محصوره هم هست، علم اجمالی هم هست، بلکه علم تفصیلی هم هست. اگر بدانم که همه را به هر حال، الاغ که (نمیدانم). (مقصود این است که) ... (گوشت) الاغ که انرژی مالی ندارد.
علم اجمالی بدری، اگر شارع بگوید چی؟ شارع میآید با یک حکم ظاهری به ما میگوید. یک دستور کلی به ما میدهد. امام زمان به شما میگوید. حضرت آقا! من آقا جان! من علم اجمالی دارم به اینکه این مرغ شیخ محمد کوفی بوده. ها! قاعده کار داریم. هیچ وقت در طول تاریخ اتفاق (نیفتاده). قاعده رو بلع (کن). ماجرایی که تو حله، شیخ محمد کوفی بوده. ظاهراً خیلی توسلات داشته که امام زمان چرا نمیآیند و اینها. بعد حضرت میفرمایند که ... ماجرا خیلی زیبایی دارد. مجلسی تو بحار نقل کرده. شنیدم که الان آن منزل را هم مقبره کردند توی حله. حضرت دستور میدهند که همه اینها رو جمع کن، رفیق رفقای هیئتی. چند تا گوسفند هم بیار پشت بام. کسی نفهمد. میآیند جمع میشوند تو خانه، مینشینند. بعد این میگوید که ازت (یاران امام زمان) میگویند که بهشان بگو که «من پشت بام». صدا میکنند خود صاحبخانه. صاحبخانه میرود بالا. مردم (میبینند) که از تو ناودان خون راه افتاد. دوباره صدا میکنند نفر بعدی رو. میآید بالا. حالا حضرت گوسفندها را سر میبُرد. دو نفر بعدی میآیند، دوره خون راه بیفتد. دو نفر یا سه نفر که ملت همه در میروند. امام زمانی که بخواهد سر ما را ببرد. هی تک تک بیاید بالا آدم بکشد و اینها، ما همچین کسی (را) امام زمان (نمیدانیم). چنین چیزی در مورد امام زمان نگذاشتند. چرا، بوده. حالا در صورت (اینکه) وقتهای اینجوریش هم داریم از (سیره) معصومین.
حضرت به من گفتن که آقا! کی بود که گفت بله؟ اسمش یادم نمیآید. مگر امام صادق به من بفرمایند که این انار نصفش حلال است، نصفش حرام است. من اصلاً فکرم نمیآید که چطور میشود نصفش حلال، نصفش حرام. و همان اصطلاحی که حضرت فرمودند حلال میخورم. نصفی که حرام است... انار نصفش حلال، نصفش حرام. حداد مرحوم، استاد محمد حسین تهرانی فرموده بود که (او) بانک! (مقصود بانک ملی نیست) ایشان خودش مرجع تقلید سه تا هم (خاندان) حداد تقلید میکرد. تهرانی (مقلد) بله، شاگرد تو (درس) نماز (ایشان بود). ایشان به حداد اقتدا میکرده. سید محمد حسین (تهرانی) برای سید محمد حسین (مرحوم حداد) فرموده بود که اگر مرحوم حداد یک لیوان پر از خون به من بدهد، بگوید بخور، ذرهای تردید نمیکنم میخورم. فیلم (علم) اجمالی (؟) علم تفصیلی هم باشد. (؟) من یعنی مبانی اصولیمان له نشود. چون طالب وصل میکردیم که قطع نمیشود هیچکس بخواهد بیاید بگوید. آن هم نمیآید بگوید. در عین حال که قطع داری مثلاً چی نکن؟ بحث ما این بود. اگر من قطع دارم، شارع میتواند بیاید بگوید که در عین حال که قطع داری، قطعت برایت حجیت ندارد. بحث ما این بود. ولی من در حالی که قطع دارم، شارع بیاید به من بگوید که این را بخور، چه اشکالی دارد؟ من قطع دارم که این نجس است. پاک؟ چه اشکال؟ این محل بحث ما نیست. محل بحث ما این است که بگوید در عین حال که قطع داری، باشد، قطعت درست، ولی حجیت ندارد.
«بفند ما تقدم من ان کل انکشاف منجز مهما کانت درجته.» این قاعده مال کی بود؟ مال قبح عقاب بلا بیان بود یا حق الطاعه؟ هر انکشافی منجز است هر چقدر هم بخواهد درجهاش باشد. حق الطاعه. «ولکن منجزیة القطع علی ما عرفت غیر معلّقه.» غیر معلقه، منجزیت قطع بنا بر آنی که دانستی دیگر معلق نیست. «و منجزیة الاحتمال معلّقه.» این باز مسلک کیست؟ حق الطاعه. بلا بیان هم در علم تفصیلی معلق بر چیزی نیست. هم در علم اجمالی معلق بر چیزی است. ولی روی مسلک حق الطاعه تو علم تفصیلی معلق به چیزی نیست ولی تو علم اجمالی معلق به چیزی است. آن هم معلق به این است که شارع ترخیص بدهد. مثل ظن و احتمال چطور؟ ظن منجزیت داشت، ظن یک میزان کاشفیت دارد. به همان میزان منجزیت دارد. منجزیتش معلق بر چیست؟ (اینکه) ترخیصی از جانب شارع نیاید. شک منجزیت دارد. منجزیتش معلق بر چیست؟ ترخیصی از جانب شارع نیاید. هر طرف علم اجمالی هم منجزیت دارد. معلق بر چیست؟ ترخیصی از طرف شارع. «و کان به امکان المولی فی حالات العلم». مولا میتواند بیاید این احتمال را برطرف کند، این را یا آن را. هر کدامش را میآید برطرف میکند. باطل میکند. منجزیت احتمال را باطل میکند. «و ذالک» یعنی این ابطال «به ترخیص الظاهری فی عدم التحفظ». با ترخیص ظاهری میآید برای شما چه کار میکند؟ (میگوید) عدم تحفظ داری. نمیخواهد خودت را اسیر این (تکلیف) بکنی. فقط «فی اهمال احتمال وجوب صلاة الظهر بدلت منجزیة هذا الاحتمال.» اگر آمد آقا فقط گفتش که احتمال وجوب صلاة ظهر شما مهملش کن. مهمل، نماز ظهر نمیخواهد. بین نماز ظهر و نماز جمعه علم اجمالی است. شارع میآید میگوید نماز ظهر نمیخواهد. منجزیت این احتمال از بین رفت. «وضلت منجزیته احتمال وجوب الجمعه.» فقط نماز ظهر را زد، نماز جمعه سر جایش است. «و کذلک منجزیة العلم بالجامع فنهادله ثبت» (؟). (انگار) علم تفصیلی میشود. فقط این را اگر آمد گفت آقا شما ظهر جمعه بهت فقط نماز جمعه واجب است. تفصیلی است. ولی آمد گفت نمیخواهم، ظهر جمعه ازت نماز ظهر نمیخواهم. یک طرف رفت، یک طرف سر جایش هست و آن جامع هم هست. شما همان نماز جمعه را میخوانی. تعیین میخواهیم بگوییم که پیدا میکند یا نه؟ اگر امر مردد بین این دو تا بوده، یکیش منتفی شد، یکی دیگر ثابت شد، بله معیناً همین میشود به معنای «أن المکلّف لایمکن أن یترک کلّ الصلاتین رأساً». مکلف دیگر نمیتواند جفت نمازها را از بیخ بگذارد کنار. یکیاش را حضرت زدند، درست شد. هیچی دیگر. نه، من علم اجمالیام روی این دو تا بود. میرود دیگر. من دو تایش را با هم علم داشتم. نه شما روی دو تایش با هم علم داشتی. تک تکش هم محتمل بود، مُحتَمَلِ معلق بر چی بود؟ ترخیص. حالا یکیاش ترخیص آمد نمیخواهد. نماز ظهر نمیخواهم. حالا آن یکی چی؟ آن یکی هم معلق بر ترخیص است که ترخیصش نیامد، پس جزییاتش سر جای خودش هست.
مولا فقط اهمال احتمال وجود صلاة جمعه بطلت مال جزیه احتمال و ذلت منجزی (؟). برعکسش هم همین طور. اگر من فقط گفت نماز جمعه نمیخواهد، نماز ظهر سر جایش هست. «و به امکان المولا أن یُرخّص فی کلّ من الطرفین معاً بترخیصین ظاهریین». تیکه خطرناک کار اینجاست که صدر فرق میکند. حالا مولا میتواند بیاید تک تکش هم بگوید نمیخواهد. شماره اجمالی داری. چرا؟ چون جفتش موضوع شک است. و دلیل اصل عملی موضوعش چیست؟ شک. حکم ظاهری موضوع شک است. شما نسبت به نماز ظهر چی داری؟ خود نماز ظهر، نه به جامع. جامع بین ظهر جمعه کار نداریم. نسبت به خود نماز ظهر روز جمعه چه چی داری؟ شک. نسبت به خود نماز جمعه ظهر جمعه چی داری؟ (شارع میگوید) نمیخواهم. دو تایش را با هم نمیتواند. «فی کلّ من الطرفین معاً». با هم جریان تعبیر با هم علم اجمالی است. کشف میشود که غلط بوده دیگر. نه، علم بود. الان من اگر به یک چیزی قطع داشتم، بعداً شارع بیاید به من بگوید که در عین حال که قطع داری (این درست است...). آب را من قطع دارم که یک آب نجس است. من که نگفتم به قطعت عمل نکن، درست شد؟ مگر نگفتم قطع حجیت ندارد؟ بخور! حالا البته اینجا بحث است. ایشان میفرماید علم اجمالی یک چیز بود، اینها یک چیز دیگر است. اینجا دعوا سر همین است. ولی ایشان میفرماید که الان بین این و این وقتی شما درگیری، یک جامعی از این دو تا درآمده. آن جامع یک چیز است، محتمل است دیگر. محتمل الوجود، محتمل الوجود. اینکه محتمل الوجوب است وابسته به چیست؟ حکم و ترخیص. دیگر عمل به آن لازم نیست. این یکی چی؟ محتمل الوجود، ترخیص شد. عمل به این واجب نیست. حالا علم اجمالیام را چه کار کنم؟ علم اجمالی به من ربطی ندارد. این را من دارم میگویم. حالا بحث سر این است که اصلاً علم اجمالی منتفی میشود یا نه؟ علم اجمالی چیزی بود، این دو تا چیز دیگری است. این را در جواب شهید صدر میگویند که به هر حال که دارد علم اجمالی ما باهاش مخالفت میشود که من یقین دارم که یکی از این دو تا است. بعد شما میگویی که خب الان جفت اینها را مصرف کن. که شارع هم نمیتواند بگوید. من که علمم غلط بوده. ولی اگر علمم درست بوده (و) علم تندرست باشد. علم نیست. بحث سر حجیت است دیگر. وصل مثل حجیتش است. سر منجزیتش است. یعنی که من علم کاشف، کاشف برایم و منجزیت درست است یا غلط؟ بالاخره آنی که برای من کشف شده بود (به آن) مخالفت میکنم. مشکلش چیست؟ با حکم ظاهری کشف زیر آبش را داده. با حکم ظاهری تک تک اینها را با حکم ظاهری زده. نیامد حکم واقعی که نیستش که. حکم ظاهری که باشد، چیزی از واقعی کشف نمیشود. زیر آب علم من زده بشود. حالا اینها بحث است دیگر. باید بحث کرد. این تو حلقه ثالث بحث میشود. اینجا فعلاً همین قدر داشته باشیم. ایشان میگوید که اینها هر کدامشان محتمل است. شارع ممکن است. امکانش یک بحث، وقوعش یک بحث دیگر است آقا. «امکان امکان عقلی ثبوتی». ثبوتی بحث میکنیم. اثباتش را ایشان نمیگوید اتفاق افتاده. مظنون است که این محتمل است، آن هم محتمل است. و چون محتمل است، شارع میتواند بیاید بگوید ترخیص لازم دارد. «و بها تبطل کل المنجزیات بما فیها منجزیة العلم بالجامع». همه منجزها باطل میشود که از جمله آنها منجزیت علم به جامع هم هست. «فیها منجزیة العلم»، خود منجزیت علم به جامع هم باطل میشود. اصل آن هم، نمازم میپرد. من یک نمازی میدانستم ظهر جمعه دارم، مردد بودم نماز ظهر است یا نماز جمعه. گفت نماز جمعه نمیخواهد بخوانی. نماز ظهر، نه نماز جمعه، نه کلیت نماز از ما ظهر جمعه روشن شد. فقط عرض کردیم ثبوتیش، بله، اثباتیش که واقع شده نمیدانیم. چیزی نداریم. در واقع این طوری باشد. ثبوتاً میشود.
حالا ایشان میفرماید که گیر کار میدانی کجاست؟ شما آمدی علم اجمالی را یکی از اقسام قطع گذاشتی. این مشکلتان اینجاست. علم اجمالی، اقسام قطع نیست. قبح عقاب بلا بیانیا گفتن اینکه همان قطع است. علم اجمالی قطع است دیگر. واسه همین دلتان نمیآید باهاش مخالفت کنید. سختتان است، زورتان میآید. «إنّ العلم بالجامع غیر معلّق». قطع هم که جزئیاتش معلق بر چیزی نبود، پس اینجا هم نباید معلق بر چیزی باشد. منجز است. منجز است. کاری به کسی ندارد. جامع را بردار. ایمان جزئیات جامع را برداری ولی جواب «و الجوابش در حد حلقه ثانی است. حلقه ثالثه جدای دیگر» جواب کلاً فرق میکند. «إن القطع الذی تکون منجزیته تفصیلی». عزیز من، برادر من، آنی که علمش منجزیت دارد و منجزیتش معلق بر چیزی نیست چیست؟ علم تفصیلی است. «إذ لا مجال للترخیص الظاهری فی مورده». تو علم تفصیلی که جایی برای ترخیص ظاهری نیست. «لأن ترخیص ظاهری لا یمکن إلا فی حاله شک». چون اصلاً موضوع ترخیص ظاهری چی بود؟ شک. باید شک باشد که ترخیص ظاهری بیاید. آنجا اصلاً شکی نیست که بخواهم ترخیص ظاهری بیاید. ولی اینجا چطور؟ تو علم مشکوک است. این مشکوک است، آن هم مشکوک است. موضوعش محقق است. نه تو اطراف بالاخره علم اجمالی روی این آمده. علم اجمالی این دو تا با هم کنار هم آمدهاند. اجباری (است). به هر حال شک اینجا شما دارید میگویید هست یا نیست؟ باشد. شما میگویید علم اجمالی اصلاً یعنی چی؟ علم به علاوه شک. درست است؟ دو تا چیز دیگر. دو تا چیز شکل گرفت باشد. وسط نباشد، اجمالی نیست. علم اجمالی، اجمالی است. آن را برای چی میآورید؟ علم اجمالی یک مشخصه که دو تا چیز جامع که مشخص است. نسبت به به جامع که شما اجمالی نیستید که. تسمه کاری. قشنگ پای آن مشکوک وسط است. وگرنه که دیگر تردیدی نبود. باشد هر چی. بالاخره پای شک که آمده. شک که آمد تو میدان، حکم ظاهری هم میآید وسط. حکم ظاهری که آمد، منجزیت معلق میشود. حرف ایشان درست است ها. بلا شک «مع العلم التفصیلی و لکن فی حاله العلم الاجمالی حیث ان الشک فی کل طرف موجود مجال الترخیص الظاهری». شک تو هر طرفش هست. برای همین پای ترخیص ظاهری میآید وسط. «فتکون منجزیة العلم الاجمالی معلقه علی عدم احراز ترخیص ظاهری». پس اینجا منجزیت علم اجمالی معلق میشود بر چی؟ بر اینکه ترخیص ظاهری محرز نشود. تا کی علم اجمالی اینجا منجز است؟ تا وقتی که ترخیص ظاهری نیاید. تا وقتی محرز نشود ترخیص ظاهری آمده. «فی کل من الطرفین»، تو هر کدام از طرفین. که مشهور این را قبول ندارند. گفتند که اصلاً دلیل برائت نمیتواند بیاید اینجا. ایشان هی میگوید ترخیص ظاهری، ترخیص ظاهری. یکی از اینها که ترخیص ظاهری چیست؟ دلیل برائت است. برائت، برائت. برائت میتواند بیاید. ثبوتاً نه اثباتاً. اثباتاً هیچ جا نیامده، ثبوتاً (بله). ثبوتاً نمیتواند (دلیل برائت بیاید اینجا). میگوید: زیر آبش را بزند. «کل شیء لک حلال حتی تعلم انه نجس». درست. الان این نمیتواند این را در بر بگیرد. (؟) من یک لیوان برداشتم، دلیل برای چی میگوید؟ «کل شیء لک حلال». «کل شیء لک طاهر حتی تعلم انه نجس.» خب یک دانه را بفرمایید. دوباره میگذارم آن یکی (را). «کل شیء لک طاهر حتی تعلم انه نجس.» مشهور میگویند نمیشود. برائت نمیآید.
تفاوت ایشان میگوید مشکوک است. دلیل برائت هم مال مشکوک بود. مشکوک نیست. این الان شکی که رویش علم آمده. ایشان میگوید نه، مال این نیست. علم یک چیز دیگر است. اعمال جفت اینها با همدیگر، وقتی جفتی (؟) آبش خورد، دیگر اصلاً علمی نیست. علم مال بعد از اینهاست. نمونه قبل اینهاست. علم آمده روی این دو تا. خب حالا اگر این دو تا را ما تک تک آمد شارع گذاشت کنار، دیگر علمی نیست که. الان من میخواهم به این دست بزنم شما میگویید آقا این علم رویش است دست نزن. من میگویم بابا جان، آن مال بعد اینهاست. علم میآید رویش. من تک تک بررسی بکنم ببینم تویش چیزی نیست که دیگر علمی نیست. دقت میفرمایی؟ احتمال خودش میشود. چطور؟ عدد ما احتمال را داریم توی این یعنی وقتی میخواهیم این را بگوییم میگوییم شیئیه که احتمال نجس بودنش ۵۰ درصد است. برائت میتواند روی شک ما اینجا یک احتمالی از وجود نجاست را هم در بر داشته باشد، نیست مثل آن شیئی که همین طوری من باشم. اصلاً موضوع برائت هم، موضوع برائت هم که شما احتمال میدهی ۵۰ درصد این ور ۵۰ درصد باشد، بالاخره اینجا ۵۰ درصد آن علم ۵۰ نکرده. ۵۱ درصد فرقی نمیکند. چرا؟ چون شما الان این علمی که دارید این را کرده ۵۱ درصد. حساب احتمالی این را عوض کرده. آن علم یک بکگراند (پسزمینهای) شما فقط دارید به قول امروزی. آن بکگراند علم روی آن بکگراند نشسته، روی این نشسته. خود اینکه مشکوک است، علمش کجاست که پایش وایستادهای سینه میزنی. بالاخره من این را عمل نکنم، آن را هم... این را بزنم که آن را هم بگذارم کنار. یا این را بخورم، آن را بخورم؟ که جفتش آخر همان میشود که آخر من با علم مخالفت کردم. علم است. از بین میرود. بحث، بحث جونداریه. (؟) اینجوری حل نمیشود. درگیرند سر این بحث. اینکه بر بنده عرض میکنم شما تکیه روی حلقه اولی بکنید. برای همین آنجا به پای اصولی آدم سفت بشود که اینجاها میآید. یک جایی باید آدم سفت بشود. اثباتی نیست. بالاخره من دو تای اینها را وقتی میدانم یک قسمت ۶۰ فرق میکند با یک دو تا چیزی که این وسط هست و من هیچ علمی نسبت (به آن ندارم).
احتیاط ایشان این بحث مفصل را کجا میکند؟ تو برائت نظریه ثبوت. این از جهت ثبوتی بود. «و اما من الناحیه الواقعه اثباتا و انه صدره من الشارع ترخیص فی کل من من طرفی العلم الاجمالی فی الاصول». این بحثی که تو اصول عملی، تو برائت بحث میشود. ثبوتاً ما گفتیم میتواند. شما دخالت نکنید. خدا شما برو کنار، من خودم حلش میکنم. همین را بخور، آن را هم بخور. به معنای اینکه منجزیتها دوباره خلط نشود. وگرنه آن وقتی هم که من روی همین هم قطع بله. حضرت موسی قطع داشت که این بچه را نباید کشت، دعواش کرد دیگر. حضرت موسی میگویم با قطع او مخالفت شد. حالا خودش که دستور نداد با قطعی که او داشت مخالفت شد. «قتل نفس زکیه و غیر چی؟» آدم بیگناه و بچه بیگناه بود. گفتش که این، این بعداً فلان میشد. به جای این خدا به او چی بدهد مثلاً. خلاصه او قطع دارد ولی قطعش غلط. قطعش تو یک حدیه، توی سطحی. «کیف تصبر على ما لم تحط به خبراً». تو احاطه نداری. احاطه تو یک جایی، تا همین جا که احاطه داری قطع داری. درست هم هست. قطع داری کشتن این آدم حرام. تا همین اطلاعات درست است. قطع داری سوراخ کردن کشتی حرام. قطع داری بالا بردن دیوار اینجا برای اینها وجه عقلی ندارد. یک مشت آدم پستی که حاضر (نیستند) نان بدهند. (شما هم) ارزش این را ندارد که بخواهد دیوار خرابشان را شما درست بکنی. (اما) از یک زاویه بالاتر خضر قطع به آن ورش دارد. کشتی سوراخ بشود، قدردانی (قدردانی از خضر). بچهها کشته بشود. غرض اینکه با منجزیت ما کار نداریم. قطع تو قطع بحث منجزیتش نیست. تو علم اجمالی قطعاً شارع نمیآید بگوید در عین حال که قطع داری قطعت منجز نباشد. علم اجمالی میتواند بیاید بگوید در حالی که علم اجمالی داری روی این و آن، جفتش ثبوتاً داری جفتش را بخور. علم اجمالی منجز نباشد. کلاً نمو نمو (؟). چیزی دست ما نمیماند آخرش. حالا با همین عقل، عقل بشر. نماز عقل بشر. و گنجشک بخورد سیر (؟) بیاور. با این عقل ما همه چی برایمان خلاصه علم اجمالی هم که هیچ. اصلاً علم جهل تفصیلی حساب ظواهر. جان ما که اول میخوریم. هر سه تا حساب ظواهر باید خلاصه انسان پیش برود رو همین ها. تکلیف.
در حال بارگذاری نظرات...