‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
«القطع الطریقی و الموضوعی»
بحث بعدی که در حلقه ثانیه مطرح میشود، بحث قطع طریقی و قطع موضوعی است. دربارهاش صحبت شد و روشن شد که منجزیت دارد، معذریت دارد و در واقع همه اینها برمیگردد به آن کاشفیتی که دارد. مبنای حقالطاعه این کاشفیت را توسعه میداد و در "ظن" و "احتمال" هم قائل به کاشفیت بود و بر همان حساب، منجزیت و معذریت (لولا ترخیص شارع) را قبول میکرد.
حالا بحث بعدیمان این است که قطع چند نوع است؟ ما دو نوع قطع داریم: قطع طریقی و قطع موضوعی.
«تارتاً یحکم الشارع بحرمة الخمر مثلاً، فیقطع المکلف بالخمر، و بذلک یصبح التکلیف منجزاً علیه کما تقدم و یسمی القطع فی هذه الحال بالقطع الطریقی بالنسبه الی تلک الحرمة لآنه مجرد طریق و کاشف عنها و لیس له دخل و تأثیر فی وجودها واقعاً لآن الحرمة ثابتة للخمر علی ای حال سواء قطع المکلف به ان هذا خمر أو لا».
آقای شهید صدر با مثال شروع میکنند و میفرمایند: «خمر حرام است». اینجا مکلف قطع دارد به حرمت و قطع دارد به اینکه این خمر است. دو تا قطع: یکی قطع به حرام بودن که میشود قطع به حکم، یکی قطع به «هذا خمر» که میشود قطع به موضوع. من قطع به حکم دارم یا قطع به موضوع دارم؟ هر دو اگر باشد، که خب دیگر حل است: هم قطع به این دارم که این آب است و هم قطع دارم که آب پاک است؛ راحت استفاده میکنم. اینجا تکلیف بر او منجز میشود، هم قطع به حکم و هم قطع به موضوع؛ تکلیف منجز میشود.
این قطع در این حالت، بهش میگویند قطع طریقی، به نسبت آن حرمت. این قطع طریقی است؛ یعنی من به وسیله این قطع، به حکم میرسم. حکم برایم روشن میشود. حکم هست، قطع روی آن میآید. من هم قطع نداشته باشم، باز هم حکم هست.
ببینید، قطع طریقی با قطع موضوعی فرقش این است: قطع طریقی - اصطلاحاً - یک چیزی هست که شما قطع داشته باشی یا نداشته باشی، هست. قطع موضوعی یک چیزی است که وابسته به قطع شماست. اگر قطع داشته باشی، هست؛ اگر نداشته باشی، نیست. قطع «توشه»؛ قطع جزو موضوعِ قطع موضوعی است.
یه وقت به شما میگویند: «الخمرُ حرام». شما قطع داشته باشی یا قطع نداشته باشی، خمر حرام است. یه وقت میگویند: «مقطوع الخمرية حرام». آنچیزی که قطع داری خمر است، حرام است؛ یعنی تا وقتی قطع نداشته باشی، حرمتی نیست. وقتی قطع شد، حرمت چیست؟
اول یک قطعِ ما میآید مُحرِز میکند، مُنجِز میکند، کشف میکند حکم را. حکم هست. شما پرده را از رویش برمیدارید. این بود، اون زیر بود، کشف میکند. قطع کشفش میکند. الان این حکم برای ما، بله، ولی...
«این الخمر حرام»؟ «الخمرُ حرام»، موضوع حکم خمر است. نه، کلاً «الخمرُ» ، «کل خمرٍ» (جنس). چرا دیگر؟ موضوعش همین خمر است. هر خمری که بیرون باشد و تعلق قطع ما نسبت به آن صورت بگیرد. آخرش درستش کردیم که بگوییم نه، بگوییم حرام است.
قطع طریقی حکم را منجز میکند. ما به موضوع کار نداریم. بله، موضوع باید روشن و مُحرَز شود. بحثمان سر حکم است. کاشف از حکم، قطع طریقی کاشف از حکم است؛ قطع موضوعی کاشف از حکم نیست. چرا؟ چون کاشف نیست، مُوجِد حکم است. قطع موضوع، حکم را تشکیل میدهد، نه اینکه حکم را کشف بکند.
شما الان میگویی که آقا، آب پاک است. میخواهی قطع داشته باش، میخواهی قطع نداشته باشی، حکم است. بله، حالا باید قطع داشته باشی که این آب است؛ برای موضوعش باید قطع داشته باشی. یا قطعم نداشته باشی، ظن داشته باشی، یا احتمالم بدهی کفایت میکند؛ چون شارع ترخیص داده.
ولی یه وقت است به شما میگویند که «مقطوع النجاسة أکله حرام»، «مقطوع النجاسة بیعه حرام». بیعِ چی حرام است؟ مقطوع النجاسة. چی شده؟ یعنی شما الان حکمی ندارد! این بیعش چه حکمی دارد؟ تا وقتی که قطع نداری نجس است. اون حکم حرمتِ بیع، حکمش کی میآید؟ حکمی ما نداریم. حکم وقتی میآید که شما قطع به نجاست داشته باشی.
برعکس حرمت خمر؛ حرمت خمر، شما قطع داشته باشی یا نداشته باشی، این الان به شما میخورد. این الان ظرف خمر است. شما قطع داشته باشی حرام است، یا قطع نداشته باشی این خوردنش حرام است یا حرام نیست؟ آها، یه تفاوت فقط دارد: اگر جاهل باشی، بر شما حکمش منجز نشده است و عقاب نمیشوی. اگه قطع نداشته باشی، اگه شک داشته باشی، نمیدانستی خوردی، عقاب نمیشوی. عقاب نشدن یه بحث است، حکمش ثابت شده باشد یه بحث دیگر. برای این حکم تراشید. این خمر (ثبوتاً).
درست. حالا مثلاً من جاهلم، جهل به حکم (درست). چون جهل موضوع که تو همه جا هست؛ کاری به آن نداریم. من نمیدانم که «الخمرُ حرام». حالا بازم «الخمرُ حرام». یا «الخمرُ» و نمیدانم که این خمر است. بازم حرام است. هیچ کس تو این عالم نداند که خمر حرام است، باز هم «الخمرُ حرام». منجز بر افراد نمیشود؛ عقوبت نمیشوند بابتش. ولی این حکم ثابت است، تراشیده شده، نوشته است. حکم و نوشته است، حکم برش خورده. موضوع دارد. تثبیت شده.
ولی تو قطع موضوعی اصلاً حکمی نیست تا این موضوع نیاید. تا قطع به نجاست نیاید، حکمی نیست. حکم. تفاوتش چیست؟ نه اینکه اصلاً حکم نیست، یعنی هیچی ننوشتهها. ببینید، عرض بنده را خوب دقت بفرمایید. این تیکه از آن تیکههای مهم است.
ببینید الان قطع من کی منجزیت دارد؟ کی کاشفیت دارد؟ اصلاً همین. وقتی که کاشفیت داشته باشد، کی کاشفیت دارد؟ وقتی که شما یک چیزی داشته باشید و قطع بیاید رویش. قطع رویش بیاید. این هست. ولی وقتی قطع شما خودش عضوی از یک مجموعه است، بخشی از این. این دیگر قطع شما کاشف از آن نیست. الان تو بحث حکم نجاست، قطع خودش یک تیکه از موضوع است. ما حکم داریم و موضوع (درست). حکم و موضوع قبلاً تو حلقه اولی چی میخواندیم؟ حکم چیست؟ حکم و موضوع چیست؟ توضیح دادیم. آقای کریمی تو حلقه اولی، موضوع سبب است برای حکم، برای تنجیز حکم.
الان اینجا قطع خودش جزو موضوع است. یعنی قطع توی موضوعی. توی موضوعی. خود قطع یک تیکه از موضوع است. تا وقتی قطع نیاید، اصلاً حکمی نمیآید. نیست به این معنا. تا وقتی قطع نیاید، اصلاً حکمی نیست. چرا؟ چون حکم مسبب موضوع است. موضوع چگونه شکل میگیرد؟ با قطع! قطع میآید، تازه موضوع را شکل میدهد. موضوع که شکل گرفت، موضوع حکم شکل میگیرد.
ولی تو قطع طریقی قطع که دیگر مال موضوع نیست. موضوع حکم هست، قطع میآید حکم را کشف میکند. به نحوی میشود «کلی مصداقی». یعنی چی؟ «الخمرُ این شی مثلاً خوردنش حرام است». غصب کردم. صاحبش گفته که این ظرف آب را کسی دست نزن. این ظرف آب را کسی دست نزن. نه نه، و کار داریم به حکمش دیگر. حکم حرمت این ظرف، حکم حرمت خوردن این آب، استعمال این ظرف. حکم بالاخره برش خورده است. همه بحث روی چیست؟ بحث سر این است که قطع جزو موضوع نیست. تیکه اصلی بحث اینجاست. اگه جزو موضوع باشد، کاشف نیست. چرا کاشف نیست؟ به خاطر همین سیری که گفتیم. چون قطع دارد موضوع را شکل میدهد، موضوع حکم (رو) شکل میدهد. قطع نمیتواند کاشف حکم میخواهد بشود. سیر این جوری است. این تقدم دارد. تو حلقه اولی عرض کردم، اصطلاحات (شهید) را رد نشوید، اینها (را) این جوری دارد میگوید، بعداً با آن کار دارد، با اینکه الان هیچ اشارهای بحث نمیشود. «بابا جان من، نمیشود مقدم، مقدم، اینها را جابجا نکن. باید سر جایش باشد».
این به خاطر همین است. نمیشود بیاید روی حکم. تو موضوعی، قطع نمیتواند کاشف از حکم بشود در قطع موضوعی. چرا؟ چون خودش مقدمه است. وقتی میخواهد کاشف بشود، (باید) مؤخر باشد. باید یک چیزی باشد که بیاید کشف بکند. باید یک حکمی باشد که این بیاید کشف بکند. تو قطع موضوعی اینطور نیست. این اصلاً خودش میآید، بعد حکم میآید. پس ما در قطع موضوعی کاشفیت نداریم. وقتی کاشفیت نداشتیم، منجزیت هم نداریم. پس کجا قطع منجز است؟ در قطع... پس به این وسیله تکلیف منجز میشود بر او. همانجا که گذشت. و قطع در این حالت، قطع طریقی نامیده میشود به نسبت آن حرمت. به نسبت آن حرمت، آن حکم. پس ما قطع را به نسبتِ حکم کار داریم. قطع کاشف از حکم است. اصلاً منجزیت و معذریت با حکم کار دارد؛ با موضوع که کار ندارد که. منجز است برای حکم. بر شما منجز میکند، معذر است برای حکم. حالا اینجا باز با معذریت هم کار نداریم. تو این تیکه کار نداریم. بحثم سر چیست؟ بحث سر منجزیت است. قطع طریقی منجزیت حکم را کشف کرد. دیگر دستش به حکم رسید. دوباره همه بحثهای اصولی به هم... کشف کرد حکم را، دستش به حکم رسید؛ یعنی چی؟ یعنی لوح محفوظ.
«لآنه مجرد طریق و کاشفٌ عنها»، چون این قطع فقط طریق و کاشف از آن است. از کدام است؟ از آن حرمت. و برای این قطع، دخالت و تأثیری در وجود آن حرمت نیست واقعاً. یعنی چی؟ دخالت و تأثیر ندارد در وجود آن حرمت. یعنی جزو موضوعش نیست. «ثابت». چون حرمت برای خمر ثابت است. ثابت است یعنی چی؟ یعنی اینکه شما قطع داشته باشی یا نداشته باشی، حکم و موضوع سر جایش است. قطع شما موضوع را شکل نمیدهد که بخواهد موضوع حکم را شکل بدهد. قطع شما چیزی است و حکم و موضوع چیز دیگریست. همان که گفتیم قطع میآید رویش، نه تویش. قطع توی موضوع نیست، قطع توی حکم نیست. قطع روی حکم و موضوع تو طریقی است.
«الا ای حال»، میخواهد مکلف قطع داشته باشد به اینکه این خمر است یا قطع نداشته باشد. اصلاً جاهل باشد، اصلاً همه عالم مجنون باشند؛ احکام ثابت است و نوشته است. این یه وقت است که شد حکم، شد قطع.
حالا قطع موضوعی چی؟
«و اخری یحکم الشارع به أن ما تقطع به انه خمر، حرامٌ». یک وقت دیگر شارع حکم میکند به اینکه آنچه که قطع داری به اینکه خمر است، حرام است؛ یعنی «مقطوع الخمریة». پس یک وقت قطع است، یک وقت «خمر حرام است»، یک وقت «مقطوع الخمریة حرام است». یعنی موضوع، «مقطوع الخمریة» است. تا قطع به خمریت نداشته باشی، حرمتی نیست. قطع که آمد، الان قطع شما دارد کاشف از حکم میشود. موضوع را شکل میدهد. ما قصد نداریم. نمک «الخمر حرام» نیست. «الخمرُ حرام»، خود خمر حرام است. «مقتول الخمریة حرام» نیست. قطع من که دخالتی ندارد. یکی از تکالیفی که خدا بر من نوشته، عدم شرب خمر است یا نیست؟ این عدم شرب خمر. یعنی خدا ننوشته؟ یعنی اصلاً یعنی بر من نیست؟ این بر من نیست مگر اینکه پیدا کنم که این خمر است. بعد تازه آن حکم میآید. حرمت، تازه الان که قطع پیدا کردم این (حکم) میآید، یا نه هستش الان با من؟ پس حرام نیست خمر، مگر وقتی که قطع داشته باشی، مکلف به اینکه این خمر است.
قطع موضوعی. این را بدانید، قطع موضوعی تک و توک داریم. خیالتان را راحت کنم. تک و توک. نه، نیست. نه، خیلی کم. حالا بعداً میآییم در رسائل و در کفایه، اقسام دیگری از قطع را هم ملاحظه میفرمایید که برخیاش اصلاً وجود خارجی ندارد. بعد تو خارج ما یک ماه یه قطعی را استاد گفت. بعد فرمودند که از سر فقه تا ته فقه شما یک بار با این مواجه نخواهید شد. چه چیزی وجود ندارد؟ فقط مینشینی میخوانی. یک شقهای هست در کنارش. و طلاب افتادند به جان استاد قطع.
حالت بهش میگویند قطع موضوعی. چون دخالت دارد در وجود حرمت و ثبوتش برای خمر. وجود حرمت یعنی چی؟ حکم! قطع دخالت دارد در حکم. به وسیله قطع است که حکم میآید. نه به وسیله قطع است که حکم کشف میشود. ها! دو تاست. من به وسیله قطع، حکم را کشف میکنم (میشود قطع طریقی). یه وقت است به وسیله قطع، حکم تازه میآید (میشود قطع موضوعی). چرا حکم میآید؟ چون موضوعش میآید. یه وقت از موضوع هست، حکم هست؛ من به وسیله قطع به این میرسم، کشف میکنم حکم را بر موضوع. ولی یه وقت هستش که من تازه قطعم میآید موضوع را شکل میدهد که بعد تازه حکمش بیاید. فیالقطع اولی، موضوع تعلق میگیرد. موضوعمان قطعی میشود تو ذهنمان. بعد از این تازه حالا حکم را کشف میکنیم. توی موضوعی، نه. برعکس، تو طریقی اینطور است. تو طریقی دو تا قطع میآید.
درباره این «تخته» بنویسیم. ببینید، ما یک قطع طریقی داریم، یک قطع موضوعی. یک موضوع داریم، یک حکم. این دو تا ثابتند، بعد قطع میآید رویش. ولی یه وقت است این قطع، توی موضوع قطع موضوع. درست؟ حالا تو جفت اینها قطع نسبت به موضوع میشود پیدا بشود؛ یعنی قطع طریقی میتواند جفتش را داشته باشد: هم قطع به موضوع، هم قطع به حکم. ولی قطع موضوعی فقط قطع قطعی است در موضوع؛ دیگر با حکم کار نداری. چرا؟ چون اصلاً مقدم است نسبت به این حکم. تازه بعد این میآید. نمیتواند. اگر بخواهد قطع نسبت به حکم بشود، یعنی هم باید مقدم باشد، هم باید مؤخر باشد. نه دیگر، تا وقتی موضوع نباشد، حکم نمیآید. نه، حکم میآید. دیگر کشف نمیکند. میآید. شد. خود حکم رویش بار میشود. بله، به یک معنا کشف میکنیم. کشف میکنیم ولی نه با این قطع. با این قطع، بله، بله، با قطع طریقی کشف میکند. بله، دو تا قطع داریم. بله، دومین حکم، هر وقت که حکم کشف میشود، پای...؟
«فهو بمثابة الموضوع للحرمة»؛ یعنی نسبت به حرمت، مثل موضوع است. به نسبت حکم. چطور؟ شما استطاعت و وجوب حج داشتید تو حلقه اولی؟ استطاعت و وجوب حج. تا استطاعت نمیآمد، اصلاً وجوب حجی نبود. وجوب حج نبود؟ ثبوتاً یا اثباتاً؟ اثباتاً که بود. اثباتاً، تنجیزش وابسته به این بود که شما بدانی. این هم «مقطوع الخمریت حرام». نه، یعنی ثبوتاً اصلاً ثبوتاً نیست. اشاره کردم، دوباره ننوشته خدا. نوشته، به شما بار نمیشود. تنجیزش چی میخواهد بفرمایید؟ قطع میخواهد. تو کجا؟ تو موضوع. حالا اگه شما خود حکم را هم کشف کردی، کشف کردی، اشکال ندارد؛ ولی آن دیگر با قطع موضوعی کشف نشده، با قطع طریقی کشف شده.
طریقهاش چیه؟ کشفه. طریق تنجیز. خوب «بلغت»!
«إنّما ینجز التکلیف إذا کان قطعاً طریقاً بالنسبه الی قطع». فقط تکلیف را منجز میکند. این «إنّما» الان حصرش را روی چی میآورد؟ روی تکلیف! از تکلیف. فرق «إنّما» با «الا» چی بود؟ دومی.
«والقطع إنّما ینجز التکلیـ...» تکلیف فقط، اضافه فقط. فقط وقتی که قطع طریقی باشد، تکلیف را تنجیز میکند. «مؤمنان فقط برادرند». نه، «مؤمنان فقط برادر». «مؤمنان برادرند، فقط». چون فقط را الان مؤمنان آوردی. «مؤمنان فقط برادرند.» «مؤمنان برادرند، فقط». جلو. چون «مؤمنان فقط برادر» خیلی ترجمهها. گیراش همین جوری است دیگر که مطلب را نمیرساند. درست بود. من که میشنوم، چیز دیگر میفهمم.
چقدر داریم الان. ماشالله، پریشب کجا بود خدایا؟ دانشگاه تهران سخنرانی کردیم. من با یه جوونی، جوانهای امروزی تهرانی. گفتش که من دائم قرآن میخوانم و رابطه نداشتهام. خیلی مذهبی. اما اهل روضه و هیئت و فلان. ترجمه این آیه: من ماندم که الان اول سوره بقره «کنتم امواتاً فأحیاکم» یعنی چی؟ ما اموات بودیم بعد ما را زنده کرده. اموات بودیم. دیگه اصلاً وجود نداشتیم. زنده شدیم. به چند تا قول بود توی تفسیرها بررسی، گفتم و فلان. خیلی خوشحال شد. «پس این بوده». ترجمه این را به مشکل انداخته بود. اگه خودش میتوانست عربی بخواند بفهمد، اصلاً گیر نمیکرد. تفسیر یاد میدهید، کلاس ترجمه بریم. بعد گفتند که خب، بیایید تدبر در قرآن. حالا شد ماهی را گرفته، گذاشته جلوی شما. حالا رویش این پوستش است، نمیدانم این فلانش است. این ماهیگیری نشد. مرد حسابی، تو خودت باید ترجمه را بفهمی. عربی یاد بگیرد. بلاغت و دنگ و فنگ و لغت و...
پس منجز تکلیف است فقط وقتی قطع طریقی باشد. «بالنسبه الیه»؛ به نسبت تکلیف. «لأنّ منجزیته إنّما» دوباره «إنّما» هی...
«إنّما هی من أجل کاشفیته و هو إنّما یکشف إنّما یکون قطعاً طریقیاً بالنسبه». حالا این «إنّما»های بعدی را شما ترجمه بفرمایید. به خاطر اینکه منجزیتش، منجزیت آن قطع فقط از باب این است که کاشفیت دارد. چون کاشفیت دارد، منجزیت دارد. و این کاشفیت کجاست؟ (در قطع) طریقی.
«وهو إنّما یکشف إنّما یکون قطعاً طریقیاً بالنسبه الی...»؛ یعنی آن تکلیفی که، آن تکلیفی که «یکون القطع قطعاً طریقیاً» به نسبت آن تکلیفی که قطع به نسبت بهش میشود قطع طریقی. فقط از او کشف میکند. پس آقا، قطع سه تا «فقط» داشت. قطع فقط مال منجزیت است. قطع منجزیت تکلیف فقط مال قطع طریقی است. منجزیت فقط مال کاشفیت است. کاشفیت اینجا فقط مال اونی است که دارد حکمش را کشف میکند. کاشفیت روی چی آمده؟ روی کشف حکم. پس تو قطع طریقی، قطع کاشفِ حکم است. تو قطع موضوعی، قطع مولدِ حکم است. مُوجِدِ حکم.
«التکلیف الذی یکون القطع موضوعاً له و دخيلاً فی اصل ثبوته». اما آن تکلیفی که قطع موضوع برایش، تکلیفی که قطع موضوع برای آن تکلیف است، یعنی قطعمون قطع موضوعی است و دخیل است در اصل ثبوتش. «فهو لا یتنجز بذلک القطع». آن تکلیف منجز نمیشود به وسیله آن قطع. یعنی چی؟ یعنی با قطع موضوعی تکلیف منجز... کاشفیت میخواهد. کاشفیت هم روی چی باید بیاید؟ روی حکم. الان ما اینجا حکممان هست یا تازه با قطع میآید؟ واسه همین این قطع موضوع، کاشفیت از او... بله، همین را گفته، عربی گفته.
«ففی المثال المتقدم، بالقطع الموضوعی الذی قلناه، لا یکون القطع بالخمریة منجزاً للحرمة». تو قطع خمریت که پیدا میکنی، کی منجز حرمت نیست؟ که این تازه مولد حرمت است. تازه حرمت میآید. حرمت که باهاش کشف نشد. حرمت تازه آمد. «عنها إنّما یولدها». تولیدش میکند. چون موضوع است که حکم را...
«فی هذا المثال، القطع بالحرمة مقطوع الخمریة». اونی که حرمت را منجز میکند تو این مثال، قطع به حرمت مقطوع است؛ که حکم قطع، روی حکم که میشود قطع طریقی. احسنت. تخته، کارگردان است. و «طریقاً الیه من التکالیف». دوم: «ما یکون موضوعاً مولداً له من الأحکام». هر قطع بیاید روی حکم، میشود قطع طریق و کاشف و منجز. هر وقت بیاید روی موضوع، قطع موضوعی. نه کاشف، نه منجز، مولد. مولد حکم.
«فقط یتفق ان یکون قطعاً واحداً طریقیاً بالنسبه الی تکلیف...» همون که گفتیم. «و موضوعیاً بالنسبه الی تکلیف آخر». حالا گاهی آقا جان میشود خود این طریقیت و موضوعیت نسبی است. میشود نسبت به یک چیزی قطع، قطع موضوعی باشد، نسبت به چیز دیگری قطع، قطع طریقی باشد.
مثلاً،
«قال المولی الخمر حرام». مولی به شما میگوید که آقا، خمر است. تو مقاله: «مَن قطع به علیه بیع...». بیعش آمده روی مقطوع الخمری. خود حکم حرمت مال چیست الان؟ من قطع دارم که این خمر است. قصد دارم که این خمر است. یا قطع دارم به حرمت. قطع دارم حرام است. قطع دارم «الخمرُ حرام». قطع من کاشف از این حرمت است. این حرمت بر من منعکس شد. حالا قطع دارم «الخمرُ حرام». خودش موضوع میشود برای حرمتِ بیع. درست. قطع دارم «الخمرُ حرام». این کاشف است و منجز است برای من که دیگر خمر استفاده نکنم. خود این قطع طریقی نسبت به بیع چیست؟ نسبت به بیعِ، فروختن خمر. آنجا قطع موضوعی چی؟ بیعش حرام است. اونی که قطع داری خمر است. آنجا حکم حرمت بیع وقتی میآمد که موضوع باشد. موضوع نبود تو وقتی قطع نداشتی. الان موضوع شکل گرفت ولی «الخمرُ حرام» که وابسته نبود به اینکه شما قطع داشته باشی، نداشتی یا داشتی، فرقی نمیکرد. من الان قطع که پیدا کردم، اینجا حکم را کشف کردم. آنجا موضوع را کشف کردم با یک قطع. سنگین است. گفتیم با یک قطع و اعجاز.
(استفاده از تخته:) قطع طریقی، یک موضوع «مقطوع الخمریة حروم». قطع موضوع. الان من اینجا «الخمرُ حرام». قطع دارم. قطعم میآید چیکار میکند؟ این حرمت را بر من منجز میکند. درست شد. قطع من جزو موضوع است. من هم یه قطع دارم. قطع دارم به اینکه «الخـ...» گیر داریم. «حرمت خمر». من قطع دارم حرام است. قطع دارم دیگر. چیست؟ حرمت بر من منجز است. درسته؟ این طریق. این یه قطع دیگر (است). قطع به حرمت خمر. این یک قطع است. این یک قطع اینجا این را بر من منجز کرد. «کل خمرٍ حرام» را برای من منجز کرد. اینجا مولد این موضوع شد. موضوع «مقطوع الخمریة» را شکل داد. «مقطوع الخمریة» هم دُورِه. حکم دیگه داشت. «مقطوع الخمریة». حکمش چی بود؟ بیعش حرام است. حرمت خمر مولد حرمت بیع. آنکه من مثال اول زدم برای همین بود که اینجا را درست بکنم ولی آن مثال یه خورده دیدم که باید زیاد توضیحات بدهم. در واقع ما رو موضوع کار داریم اینجا. مثالمون با حکمش خیلی درگیر نیست. حالا این کلیتش را فقط شما داشته باشید. جزئیاتش بماند برای حلقه ثالث. فقط کلیت.
چی شد؟ یک قطع به تنهایی به نسبت یکی شد منجز، به نسبت یکی شد مولد. این منجز بود، قطع طریقی. به نسبت این، قطع موضوعی. اینجا موضوع شکل داد. اینجا حکم. پس یک قطع میتواند هم طریقی باشد به نسبتی، هم موضوعی باشد به نسبت دیگر. آره، یه خورده الان اگه ما بخواهیم کل حرمت خمر را بگیریم، موضوع نمیشود. به قطع طریقی به حرمت خمر رسیدیم. حالا خود آن خمر که موضوع آن قطعیت ماست، میآید میشود موضوع یک موضوع درست. حرمت خمر میآید میشود... بیان کرده بودیم. میآمد. حرمت خمر که نمیآید. حرمت حرام. درست. حرمت خمر برای ما منتشر... طریقی. آن طریق باز شد. بر کل این موضوع خمر موضوع. حالا خود این موضوع ما که خمر باشد، میآید وایمیسد توی یک حکم طریقی دیگر، میشود موضوع برای حکم طریقی دیگر. بعد اشکالات دیگری هم هست اینجا. مثال ایشون دارد. در همین حد مطلب ایشون فقط روشن شده باشد. این اشکالاتمان هم کنارش باشد.
«بحرمة الخمر، القطع الطریقی بالنسبه الی حرمة الخمر و قطع الموضوعی حرمة الخمر». قطع طریقی به نسبت به حرمت خمر و قطع موضوعی به نسبت حرمت بیع الخمر. پس اینجا دو تا حکم است. یکی حکم حرمت خمر، یکی حکم حرمت بیع مقطوع الخمریة. قطع به حکم اولی، موضوع میشود برای حکم دومی.
مثال دیگر، شاید بهترش این باشد. بگوییم که آقا: «مَن نبذَ الفاسقَ فهو فاسق». «و مقطوع الفسقه حرامه شهادت». مثال به نظر میآید که بهتر بنویسیم: «مَن کبِیرَةً فهو فاسق». حکم دیگه حکم هست یا نیست؟ چه حکمیه؟ حکم وضعی. بعد از این شهادت «و مقطوع الفسق ردت شهادت». حالا ادامه همان که بگذاری رو دیگر کاملاً جواب میدهد. بله، حکم. حالا من قطع به فسق دارم. اینجا قطع به فسق اینجا حیثیت دارد. اینجا موضوعیت. اشکالی که عرض کردم با این بر طرف میشود. خب، این هم از این بحثمان. حالا «جواز اسناد مولا» را بحث خوبیست که انشاءالله جلسه بعد این را هم تمام خواهیم کرد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...