شوق زیارت کربلا
نهال عشق اباعبدالله علیه السلام
وقتی راهی نجف شدم.
نورانیت نماز میرزای نایینی (ره)
کودکی ات را حفظ کن
با فضیلت ترین اعمال
عمل قلبی بسیار بالاتر از عمل جوارحی
علامت ورود و خروج به عالم ملکوت
مثل برق مقامات را طی کردند
آداب زیارت با پای پیاده به حرم
عامل بسیاری از محرومیت ها
معنای سکوت بصری
قرائت سوره توحید در ایام زیارت
اذکاری که رزق زیارت را متفاوت می کند.
طرق مختلف برای زیارت، برکات مختلف دارد
توسل به هر نبی یک گشایش خاص دارد
آنچه در ذکر مهمه، توجه است.
نگه داشتن «حال» سخت است.
زیارت، ملاقات است.
مشهدی شدی؟
سهمت از محرم چیه؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
کتاب «رحمت واسعه» از مرحوم آیتالله العظمی بهجت را شروع کرده بودیم. یک صفحهای را خواندیم تقریباً. ادامه مطلب:
همنشینی محمدتقی با پدر و شرکت در مجالس حسینی و بهرهمندی از انوار اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) نهال محبت و عشق به آن سرور شهید را در دلش تنومند میکرد و سوز و گدازش را میافزود. او خود نیز در این مجالس مداحی و نوحهخوانی میکرد. این چنین بود که از همان کودکی شوق زیارت داشت. روزی خواهر بزرگتر که مرهمی بر زخم بیمادری محمدتقی بود، تصمیم گرفت با گروهی از زنان همسایه به زیارت مرقد امامزادهای که در نزدیکی شهر بود مشرف شود. این ماجرا را دیروز ماجرایش را گفتم ولی از روی متن نخوانده بودیم که آیتالله بهجت حاجتشان این بود که در کودکی به زیارت بروند.
سنگها را روی دست گذاشته بودند. او (خواهر) برادرش را نیز به همراه خود برد. در آن امامزاده سنگریزههایی بود که مردم آنها را در دست میگرفتند و حاجتشان را از ذهن میگذراندند. مردم میگفتند اگر آن سنگها در دستشان تکان بخورد، حاجتشان برآورده میشود. سنگریزهها دست به دست چرخید تا اینکه کسی گفت: «به این کودک هم بدهید.» کمسنوسال بود و فکر نمیکرد آن سنگها را به او هم بدهند. سنگها را به دست گرفت. نمیدانست چه بخواهد ولی نهال محبت حضرت اباعبدالله (علیه السلام) آنچنان در جانش ریشه دوانده بود که زیارت حضرتش حاجتش شده بود. به ذهنش آمد: «آیا به کربلا میروم؟» سنگها در دستش به قاعده حرکت کرد.
چند سالی از آن ماجرا گذشت و در این مدت محمدتقی در مکتبخانه و سپس حوزه علمیه فومن مشغول به تحصیل شده بود. همسالانش تعریف میکنند که محمدتقی اهل بازیها و شیطنتهای کودکانه نبود. پشت در خانه عالم فاضل آیتالله حاج شیخ احمد سعیدی به انتظار میایستاد تا شیخ بیرون آید و او همراهش شود و در نماز جماعت به او اقتدا کند. سالها بعد از نمازهای آیتالله سعیدی فومنی و راز و نیازهای او با خداوند متعال تعریف میکرد. شیخ احمد سعیدی که خود پرورشیافته حوزه علمیه نجف بود، وقتی نبوغ و استعداد محمدتقی را دید، به ماندن او در فومن رضایت نداد. میترسید که این استعداد بزرگ در حوزه کوچک فومن شکوفا نشود. کربلایی محمود را راضی کرد که تلخی فراق کودک دلبندش را به جان بخرد و او را به دریای بیکران حوزه علمیه نجف بسپارد.
کمتر از ۱۴ سال داشت که به کربلا رسید و وقتی گنبد و بارگاه سیدالشهدا (علیه السلام) را دید، شاید سنگریزههای امامزاده فومن و حاجت آن روز به یادش آمد. از همان ابتدا کمر همت را محکم بست. میگفت: «در کربلا بودم که مکلف شدم و به مدرسه بادکوبهای رفتم. پدرم به آنجا آمد و شیخ جعفر حائری در حضور پدرم مرا معمم کرد.» در همان روزهای نخست ورود به کربلا، وقتی برای زیارت سیدالشهدا (علیه السلام) به حرم مشرف شد، بلندای حالات عرفانی مرحوم نائینی را دریافت و در نماز ایشان نورانیتی را مشاهده کرد که از بسیاری از بزرگان نجف نیز پنهان مانده بود.
درباره آن نمازها میفرمود: «دیدم آن بزرگوار خشوع و خضوع و احوالات عجیبی در نماز دارد.» میرزا نائینی از علمای بزرگ نجف بود و میگویند آقای بهجت این سبک نماز خواندنشان را از ایشان یاد گرفته بودند و این مدل، یعنی مدل نماز آقای بهجت، مدل مرحوم آقای نائینی بوده. آن آیتالله سعیدی فومنی هم که اسمش آمد، نماز خیلی خاصی میخوانده. برای بچه، از همان بچگی آن فطرت پاک و آن جان پاک ایشان، عاشق این مسائل بود. بزرگی در مورد آقای بهجت فرموده بود که هنر آقای بهجت این بود که در تمام عمر «کودکیاش را حفظ کرد.» خیلی این جمله، جمله عجیبی است. «کودکیاش را حفظ کرد.» مگر میشود آدم کودکیاش را حفظ بکند؟ کودکی یک سنوسال و دورهای نیست که بیاید و برود. اگر آدم اهل لطافت بود، اهل طهارت بود، همیشه در همان لطافت و طهارت و کودکی میماند.
روایات داريم: «فلان کار را اگر بکنی مثل روزی میشود که از مادر متولد شدهای.» همه گناهان پاک میشود؛ یعنی حس و حال آدم میشود حال کودک. بعد کودک استعداد محض است. وقتی آدم برمیگردد به روز اول، فقط این نیست که گناهش پاک شد. استعداد محض است. این الان کاملاً قابلیت دارد، کاملاً آمادگی دارد برای ساخته شدن، برای فرم گرفتن. آقای بهجت (رضوان الله علیه) کودکیشان را حفظ کردند و از همان کودکی هی به این باطن پاک جهت دادند، قالب دادند، فرم دادند.
مخصوصاً دو چیز خیلی خاص و ویژه بود و اثرگذار بود: یکی توسلات امام حسین، اشک بر اباعبدالله، زیارت اینجور مسائل. یکی هم نماز. این دو تا. بنده در میان مستحبات بالاتر از این دو تا سراغ ندارم: یکی نماز شب، یکی هم اشک بر اباعبدالله. بعد میفرمودند: «اشک بر اباعبدالله از نماز شب هم بالاتر است، چون که نماز شب عمل قلبی نیست، ولی اشک بر اباعبدالله عمل قلبی است.» چون عمل قلبی از عمل اصطلاحاً جوارحی بالاتر است. عمل جوانحی از عمل جوارحی بالاتر است. عمل قلبی از عمل بدنی بالاتر است. نماز شب را ممکن است انسان بخواند ولی قلب متاثر نباشد، ولی در اشک بر اباعبدالله اول قلب متاثر میشود، بعد اشک. عمل قلبی به حساب میآید. محبت به حساب میآید. مودت به حساب میآید. اجر رسالت پیغمبر، مودت بود دیگر. اجر رسالت پیغمبر، عمل قلبی. همه دین را گفتند: "هل الدین إلا الحب و البغض"؟ همه دین محبت، همه دین بغض. اصل دین، اعمال قلبی. اشک بر اباعبدالله، عمل قلبی. آثارش هم هزاران برابر بالاتر از اعمال جوارحی است.
برای اعمال جوارحی را گفتند خیلی وقتها علامت قبولیاش اشک است. فلانجا اشارههایی شده. مثلاً اعمال امداوود را وقتی انجام میدهید که اعمال طولانی و مفصلی هم هست، گفتند آخرش سجده برو. اگر اشکی جاری شد معلوم میشود که خدا قبول کرده یا برای اذن دخول به حرم گفتند اگر اشکی جاری شد، بدان که اذن دخول بهت دادم؛ یعنی یک اتصال به ملکوت و علامت ورود و خروج انسان است. چیز عجیبی است. وقتی انسان به یک حالتی راه پیدا میکند، بروزش به اشکی است که از او جاری میشود. اسراری دارد اشک. خیلی مطلب عجیب و غریبی است. خیلی اتفاق عجیب و غریبی است. پس این دو تا که یکی نماز، یکی اشک بر اباعبدالله. این دو تا خیلی مهم بود.
حالا بخش نماز. بهجت خیلی متاثر از مرحوم آیتالله نائینی بودند. «دیدم آن بزرگوار خشوع و خضوع و احوالات عجیبی در نماز دارد. من چنین نمازی را به عدد انگشتان یک دست ندیده بودم. فقط یک نفر در شهر خودمان بود که همین آیتالله سعیدی و پس از او هم یکی دو سفر دیگری که آمدند، خبری از آنگونه نماز نبود.» در ۱۸ سالگی و به قصد تکمیل تحصیلات به نجف، دیار شیفتگان امیرالمومنین علی (علیه السلام) راهی شد و حدود ۱۰ سال در آنجا... این همه کمالات و این همه مقامات، اینها در کمتر از ۱۰ سال برای بهجت حاصل شده. ۱۴ سالگی به کربلا رفته بود. حالات خاص و عجیبی داشت و گفته بودند ۱۸ سالگی موت اختیاری به دست آورده بود؛ یعنی وقتی وارد نجف شد با موت اختیاری رفته بود. این مقامات و این مراتب را جهیدند و رفتند، رسیدند. خب، این واقعاً اینجور رفتنی و اینجور رسیدنی فقط تفضل خدای متعال و عنایت حضرت حق است. وگرنه آدم با عبادت جور و کارهای اینها نمیرسد به این مطلوب. فقط خدا عنایت میکند، فقط خدا توجه میکند.
در طول این مدت، یعنی تمام سالهایی که نجف بودند، تمام ایام زیارتی را با برخی علما و با پای پیاده به کربلا مشرف میشد. زیارت پیاده. من پیادهروی در زیارت مشهد هم که میآمدند، مخصوصاً جاهایی را میگرفتند که کمی از حرم دورتر باشد؛ که مسیر رفت و برگشتشان به حرم پیادهرویاش بیشتر شود. حالا آثار و برکاتی در این پیادهروی زیارت است. خدا میداند. بزرگان میفهمیدند، میدیدند. در طول مسیر اغلب در ذکر یا سکوت بود.
نکته مهمی است. بعضی در این پیادهروی خوشمشربی خوب است. در سفر خصوصاً آدم باید طوری نباشد که همسفرانش اذیت شوند، خسته شوند، حوصلهشان سر برود. اینها خوب است، ولی مخصوصاً مسیر پیادهروی به سمت کربلا را اگر کسی مشرف میشود، آن مسیر مسیر خوشگذرانی و بگو بخند و حرف نیست. حالا بعضی وقتها که حرف، بعضی وقتها غیبت است، بعضی وقتها ایذا است. کاملاً بهره آدم را به حداقل میرساند. تا جایی که میشود در این مسیر، در مسیر زیارت سکوت باشد، ذکر باشد. مگر اینکه حالا شرایط طوری باشد که انسان حالا میبیند مصلحت... مثلاً دیگران خستهاند، شوخی هم میکند، یک تنوعی هم در فضا ایجاد میکند. که باز هم ترجیح به این است که آدم با جمع کمتری برود. حالا اگر مثلاً ۱۰۰ نفر، ۲۰۰ نفر از اینجا راه افتادیم رفتیم آنجا، گروههای سهنفره، چهارنفره، دونفره، هرچه کمتر باشد در مسیر بهتر است و آدم بیشتر مشغول فکر باشد، مشغول ذکر باشد. سکوت بکند، واسطه جذب میشود. چون حرف زدن آدم، جذب کرده را تخلیه میکند. سکوت واسطه جذب میشود. آدم انرژی را و نور را جذب میکند. واقعاً قهرمانی بود در سکوت. در میدان کلام شکست خوردی، در میدان سکوت شکست... بعضیها قهرمان میدان سکوتاند. هنری است واقعاً. قهرمان میخواهد. واقعاً کسی در میدان سکوت قهرمان بشود، برنده بشود. بسیاری از مشکلات به خاطر همین حرف زدنهاست. بسیاری از محرومیتها همین کلمات سادهای است که گاهی میگوییم.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رد میشدند. مادر یکی از شهدایی که پای رکاب پیغمبر شهید شده بود، جسد فرزندش نشسته... روایت این است که حضرت آمدند خودشان دفن کردند. حضرت آمدند این شهید را دفن کردند با دست خودشان. حتی در ذهنم است که در کفنی هم گذاشتند که لباس خودشان... اینجا مادر شهید برگشت به این شهید گفت که: «خوش به حالت! خوش به سعادتت! چی بالاتر از این؟ چی بهتر از این؟ تو به دست پیغمبر دفن شدی.» پیامبر اکرم فرمودند که: «به قول ما، عجولانه قضاوت نکن!» گفت: «آقا چه قضاوتی؟ شما دفنش کردی؟» حضرت فرمودند: «شاید پسر تو اهل حرفهای بیمعنا بود. شاید، شاید اهل حرف بیربط بود. این اگر بوده باشد، او مقام شهدا را ندارد ها!» حرف عجیب، روایت عجیبی است. «اگر اینطور بوده باشد، پسر تو آن مقام شهدا را ندارد، ولو من دفنش کردم، در حرم دفن شده و فلانجا دفن شده و فلانی در نمازش حاضر شده و فلانی نمیدانم در مدرسه نیست.» اینها محرومیت میآورد.
برخی توصیه میکردند در حرم اهلبیت جدای از سکوت لسانی، سکوت بصری هم داشته باشید. آداب برخی اساتید ما جزو آداب زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) میگفتند. به من گفتند که: «اگر اینجا اینگونه است، زیارت کربلا چه آدابی دارد؟» سکوت بصری، خود اینها لطافت میآورد دیگر. اگر کسی مقید بود فضای حرم میرود، میآید، چشم او الکی نچرخد، هر جایی نبیند، اینور آنور هی نگاه نکند. خود این تمرکز میآورد، خود این لطافت میآورد، خود این آمادگی میآورد. از پراکندگی آدم را در میآورد. سکوت بصری. حالا الان که میرویم در حرم، بعضیها امسال بنده گوشیمان هم دستمان است و همزمان داریم با صد نفر هم پیام میدهیم و میخوانیم و چک میکنیم و یک زیارت و یک سلام.
در مسیر زیارت سکوت، اگر انسان ذکر نمیگوید سکوت، وگرنه ترجیح با ذکر است. اذکار هم مختلف است. حالا آن ذکر عامی که همه برکات را دارد، ذکر صلوات و ذکر استغفار. ولی سوره مبارکه توحید، اگر کسی بتواند در فضای زیارت از روزی لااقل هفتاد تا تا هزار تا، کسانی که به زیارت مشرف میشوند، حالا ایام محرم میشود این کار را کرد. به نظرم جزو اعمال روز عاشورا هم هست هزار تا «قل هو الله». چون روز تجلی توحید است دیگر، روز عاشورا. کسی بتواند در مسیر پیادهروی، حالا بزرگان سفارش میکردند زیارت عاشورا زیاد خوانده بشود با صد لعن و صد سلام. دو بار، سه بار. گفتند تا ۱۴ بار روزی ۱۴ بار در این مسیر پیادهروی. تقریباً صد لعن و صد سلام یک ساعت طول میکشد دیگر. حالا بعضیها سرعتشان بیشتر است، بعضیها کندترند. ۴۰ دقیقه، نیم ساعتم میتوانند بخوانند. حالا جدای از زیارت عاشورا، سوره مبارکه توحید، سوره حمد، ذکر صلوات، اینها خیلی آثار دارد. اذکاری که آدم در مسیر زیارت دارد، رزق زیارت او را متفاوت میکند. اذکاری که آدم در فضای، در مسیر زیارت دارد، با او میشود رزق زیارت او از یک دریچه دیگری دارد وارد زیارت میشود.
ماجرای مرحوم علامه طباطبایی، شاید اینجا گفتم، یک وقت که آیتالله حسنزاده میفرمودند که علامه طباطبایی در مقام ادریس در مسجد سهله مشغول ذکری که بودند، دیدند روحشان پرواز کرد. فرموده بودند که: «این به خاطر آن مقام ادریس بود.» مقام ادریس مشغول ذکر بود و حضرت ادریس هم کسی بود که قرآن میفرماید: "و رفعناه مکانا علیا." چون او را سیر دادند و پروازش دادند، به علامه طباطبایی هم با آن لطافت باطن و با آن طهارت و آن نورانیت، ایشان در آن مقام که قرار گرفته بود، از دریچه ادریس به او رزق رسید. رزق ادریسی به او رسید. رزق ادریسی پرواز بود. به ایشان هم پرواز شد.
رزق فرق میکند. زیارت را انسان در مسیر با توسل مثلاً به حضرت علی اکبر رفته باشد، با توسل به حضرت علی اصغر رفته باشد، متوسل به حضرت زینب رفته باشد، اینها و آثارش فرق میکند. من خوب هم هست انسان در زیارتهای مختلف این جنبههای مختلف، شئون مختلف را داشته باشد. هر نوبتی از یک دریچهای برود. درخت... یکی از بزرگان به من فرمود: «این چله زیارت عاشورا را از عاشورا تا اربعین، چند سال قبل که آن موقع هنوز پیادهروی اربعین و اینها به این نحو نبود، هنوز این شکلی، یعنی بین ایرانیها معروف نبود، سالهای به نظرم ۸۹ اینها بود، ۸۹، ۹۰، چند بود.» ایشان فرمود که: «از روز عاشورا تا اربعین هر روزی را به نیت یکی از شهدای کربلا انجام بده.» بعد فرمود: «ماه صفر تمام نشده برکتش را میبینی.» که همان هم شد. ما به طرز عجیبی از بعد اربعین برایمان یک زیارت کربلا دوباره نصیبمان شد. در واقع این را انگار این روح شهدای کربلا دوباره کشیدند و بردند. بهشان اینجور در واقع دیده بود و فهمیده بود. از این که برکاتی دارد از هر دریچه انسان وقتی بیاید، رزقها متفاوتند.
در این مسیر حتی طرق که آدم وارد میشود، شما مثلاً از مسیر نجف بروید، از مسیر بغداد بروید، از مسیر حله بروید، اینها فرق میکند. حرم امام رضا (علیه السلام) از درهای مختلفش آثارش فرق میکند. حضرت یعقوب سفارش کرد به برادران یوسف، به فرزندانش: "ادخلوها من ابواب متفرقة." میخواهید مصر بروید از درهای مختلف وارد بشوید. هر دری یک اثری دارد، برکاتش آثارش متفاوت است. شیخ بهایی هم طلسمهایی را کار کرده بود در حرم امیرالمومنین. جاساز بود. هر حجرهای یک حجرهای اثر خاصی دارد. در یکجا مثلاً کسی میخواهد طب بخواند، فضا برایش کامل میسر است. یکی در یک حجره دیگر ریاضیات، در یکی دیگر فقه. خب این شیخ بهایی است و انقدر قدرت دارد این کار را بکند. حالا امیرالمومنین قدرت ندارد؟ اباعبدالله قدرت ندارد؟ لذا این ابواب متفرقه خیلی مهم است در فضای زیارت و آدم از دریچههای مختلف، علمای مختلف را میتواند واسطه بکند. هدایا برایشان داشته باشد. برخی میگفتند مثلاً شبها برای علما حمدی میخواندیم، قل هو الله میخواندیم، آثارش را میدیدیم. برای فلانی که میخواندیم اینطور میشد، برای آن یکی که میخواندیم اینطور میشد. مقاماتشان متفاوت است دیگر. درجاتشان متفاوت است. هر کدوم در برزخ خودشان میبرند. هر کدوم ابوابی که به رویشان باز شده متفاوت است. حتی بین انبیا اینطور است. هزار باز این را هم اساتید میفرمودند. ما مثلاً یک ذکر یونسیه داریم، یک ذکر ایوبیه داریم، یک ذکر یعقوبیه داریم، یک ذکر یوسفیه داریم، یک ذکر مریمیه داریم. فقط ذکر یونسیه نیست. اینها مال موقعیتهای مختلف. البته خب ذکر یونسیه در همه اینها یک ذکر ویژه ایست و انقطاع محض.
برنامه جواد آقای ملکی میفرماید که از استاد که قاعدتاً باید محمود ملا حسینقلی باشد، پرسیدم: «شما بین اعمال کدام را بالاتر و برجستهتر از همه دیدید؟» ایشان فرموده بودند که: «دو تا کار، که در واقع میشود سه تا کار: یکی صد تا «انا انزلنا» خواندن شب جمعه. یکی صد تا «انا انزلنا» خواندن عصر جمعه و یکی هم ذکر یونسیه.» احتیاج به استاد دارد، به دستور استاد میخواهد. آنی که آمنه و اساتید برای مرحله عام میفرمودند، میگفتند یک دانه در محل عامش، یکی همگانی. یکیش همگانی، بالاترش دیگر دستور. آن یکی شب جمعه، عصر... که آثار و برکات عجیب و غریبی دارد. آیتالله کشمیری هم خیلی توصیه ذکر یونسیه داشتند. در طریقت من علامه طباطبایی هم برای خواص به نحو خاصی دستوراتی هست در این ذکر. به هر حال این ذکر یونسیه است. خب از کارهای دیگر هم هست. این دریچههاییست که انگار آنجور گشایشی که برای یونس (علیه السلام) حاصل شد، انسان خودش را در معرض آنجور رحمتی قرار میدهد، در معرض آنجور تابشی قرار میدهد، در معرض آنجور گشایشی قرار میدهد. خب یک گشایشی هم برای حضرت یوسف شد. یک گشایشی هم برای حضرت مریم شد. یک گشایش بر حضرت یعقوب شد. گشایشی داشتند دیگر. هیچ پیغمبری در قرآن نیست که بدون گشایش بوده باشد. همه ابتلا داشتند ولی ابتلایشان آخر با گشایش بود. ابتلاهای خاص بود، گشایشها هم خاص بود.
آدم خودش را در مسیر اینها قرار میدهد. واسه همین هم سفارش باز میشد بین اساتید: «زیارت عاشورا بخوانید، هدیه کنید به انبیا. هر زیارت عاشورایی را به یک پیغمبر.» بعد از این چله عاشورا تا اربعین آدم به این نحو زیارت داشته. حالا حرف در این زمینه زیاد است. به هر حال این طول مسیر زیارت که چه باید کرد؟ بیشتر از همه این اعمال در دستور خاصی ندارد نسبت به اینکه چه ذکری و چه کاری و فلان، ولی اشارهای بکنم در بحث زیارت که در مسیر زیارت چه کارهایی میشود کرد. فعلاً یک خلاصه و چکیدهای عرض کردیم. این هم همین بود. بیشتر از همه ذکر، سکوت. اذکار هم این است که عرض کردیم که به نحو عمومی است. همه میتوانند انجام دهند و آنی که در ذکر مهم است توجه است. دیگر زبان بچرخد و هی تسبیح بچرخد و اینها نه اینکه بد است، اثر آنچنانی ندارد. ذکر با توجه، ذکر با تأمل. مخصوصاً مسیر پیادهروی. هرچند آدم به ساعتهای آخر که انرژی کمتر میشود و خستهتر میشود، خیلی فضا برای ذکر فضای مساعدی است و در طول این مسیر آن روز آخرش خیلی خاص است. خیلی برکات و عنایات شامل حال آدم میشود.
یکی از علما نقل میکنند: «در راه کربلا به منزل خان مصلی که رسیدیم، نماز صبح را جملگی به ایشان اقتدا کردیم.» با اینکه برخی علمایی که همراه ما بودند از ایشان بزرگتر بودند. از بچگی نمازش نماز خاصی بود. از علمای بزرگ هم بودند ولی در مسیر زیارت کربلا نماز صبح به ایشان اقتدا کرده بودند. مسئله ۱۴ سالگی ایشان در نماز غش میکرده آقای بهجت (رضوان الله علیه). خب این رسیدنش ممکنه، نگه داشتنش شبیه محال است. ایشان ۸۰ سال و بیش از ۸۰ سال این حال را نگه داشته بود و تقویت کرده بود. یک چیزی میگوییم یک چیزی میشنویم. یکی از اساتید میفرمود: «هیچ وقت از خدا عصمت...» ایشان به شوخی میگفت: «برای اینکه عصمت رسیدنش ممکنه، نگه داشتنش محاله.» و آدم مثل اینکه هواپیما را روشن بکنیم و بپریم. روشن کردن و پریدنش ممکنه. نگه داشتنش در آسمان باحال دیوار اگر بخورد، کار آدم تمام است. باز با فضل و عنایت پروردگار همه چیز ممکنه. نگه داشتن حالات خیلی سخت است. آدم یک مجلس روضهای میرود، یک زیارتی میرود، حالی بهش دست میدهد، توجهاتی دست میدهد. خب این خیلی برایشان حاصل میشود، ولی بخواهد این را بدارد و بلکه تقویتش بکند، خیلی کار دشواری است. خیلی کار دشوار.
آنهایی که مرد راه بودند، ویژگیشان این بود؛ این جذبههای آنی که نصیبشان میشد را نگه میداشتند. اگر حرم میرفتند، جرقهای میزد، حالی دست میداد، اتفاقی میافتاد، این دیگر جزئی از وجود اینها میشد. نگهش میداشتند. غفلتها و این کثرت معاشرتها که بنده بیش از همه خودم مبتلا و گرفتار هستم، میگیرد این محرومیت که میآید به خاطر اینهاست. پیغمبر اکرم گفتند: «آقا با خدمت شما که میرسیم خیلی حال خوشی دست به ما میدهد. احساس میکنم در آسمانیم، در بهشتیم. از اینجا که میرویم با زن و بچه گفتگو میکنیم، سر کار میرویم، کلاً یادمان میرود. نخاف علینا النفاق، ما میترسیم منافق شده باشیم که اینجا یک حالی داریم، بیرون یک حالی داریم.» حضرت فرمودند: «نه، این نفاق نیست. این خطوات شیطان است.» خطوات شیطان که آرام آرام شما را دور میکند از این توجهاتی که اینجا دارید. بعد پیغمبر فرمودند: «اگر حالی که اینجا دارید را بیرون از اینجا بتوانید نگه دارید، با ملائکه ملاقات میکنید و دست میدهید.» یعنی در عالم مثال مستقر میشوید. این مقام مقام مستقر شدن در عالم مثال، بلکه ورود به عالم عقل. اگر آن حال را نگه دارید، پرش انسان هم همین است دیگر. یک موتوری، یک آتشی روشن شد. حالا این انسان بتواند با آن حرکت کند، پرواز بکند. روشن کردن ماشین خیلی کار سختی نیست. راه انداختن ماشین را بچهای میتواند ماشین را روشن کند. جرقه را میتواند ایجاد بکند. این ماشین را میخواهد ببرد و به مقصد برسد. این خیلی کار سختی است. این را هم باید از خود خدای متعال به واسطه اهلبیت خواست که نصیب آدم بکند.
زیارت در نظر او عملی ظاهری و صوری نبود، بلکه در هنگام زیارت واقعاً در محضر زیارتشونده حاضر میشد. حضور دیگر. زیارت، ملاقات، دیدار. شما وقتی منزل دوستتان میروید، منزل مادر میروید، منزل پدر میروید، منزل اقوام میروید، در و دیوار خانه او را ببینیم میروید؟ خود او را ببینید. مثل اینکه من بروم پشت در خانه رفیقم دست به دیوار بکشم و برگردم. «اومدم زیارت.» خود من را دیدی؟ نقل کردم یک آقایی که در مسجدهای بهجت، روزهای بهشت فعالیتی... مشهد مشرف میشدند، چند ماهی مشهد بودند. چند نوبت این آقا را مشهد دیده بودند. آقای بهجت به شوخی گفته بودند که: «مشهد زیاد میآیید، مشهدی شدی.» توفیقی حاصل. آقای بهجت در شوخی جدی حرفها را میزدند. یک فضای عرفانی خاصی نمیگرفت که مثلاً مرید پیدا بکند و اینها. لابهلای حرفها را میزدند. اهلش میفهمیدند ایشان چه میگوید. آقای بهجت لابهلای شوخی و خنده گفته بودند که: «این همه مشهد آمدی، امام رضا را دیدی؟» گفته بود: «نه.» «خوابش را ندیدی؟» گفته بود: «نه.» فرموده بودند: «پس مشهدی نشدی، پس هنوز مشهدی نشدی.»
مشهد یعنی محل شهود. هم محل شهادت، هم محل شهود. کسی به مشهد میرسد که به شهود رسیده باشد، به رؤیت رسیده باشد، به ملاقات رسیده باشد. حجابها را کنار زده باشد. ماجرای جلسه قبل از محرم به نظرم عرض کردم همینجا. بله عرض کردم. آیتالله بهجت به مرحوم آیتالله مروارید این داستان را گفته بودند. فرموده بودند که یا آقای... مجلس روضهای که میرفت، سخنرانی میخواست شروع بکند، اول سلام به اباعبدالله میداد و تا جواب سلام نمیگرفت شروع نمیکرد منبر. بعضی فهمیده بودند ازشان پرسیده بودند که: «چطور به اینجا رسیدی؟» گفته بود که حالا اسمی هم نیاوردند آقای بهجت کی بوده، کجا بوده. ایشان گفته بود که: «من در شهر خودمان، آنجایی که هستیم، منبری دوم شهر به حساب میآیم. من برای فلانی هستم. ایشان منبری اول. من خیلی دوست داشتم که احساس رقابت میکردم با این منبری اول. خیلی دوست داشتم موقعیتهایی پیش بیاید خودم را در برابر این آقا نشان بدهم.» گرفتاریهایی که امثال بنده داریم اینهاست. «خواستم خودم را نشان بدهم. خیلی دوست داشتم جاهایی من را دعوت بکنند که قبلش آن آقا منبر رفته که من بعد این آقا بیایم یک کر و فری بکنم و خودی نشان بدهم و همه بفهمند که...»
از این حال خودم هم بدم میآمد. میدانستم که این حال، حال شیطانی است. واسه همین سعی میکردم با خودم مبارزه کنم. یک بار به من آمدند گفتند: «آقا دهه اول فلانی منبر میرود، شما برای دهه دوم بیا.» در نفس خودم، در باطن خودم خیلی خوشم آمد. فضا فراهم شده بروم این آقا را از آن رتبه اول بکشم پایین، خودم را نشان بدهم. با نفسم مبارزه کردم. نیت کردم چهل روز منبر نمیروم. گفتم: «من تا چهل روز منبر رفت…» دوباره مثلاً اگر محرم و صفر بود برای فاطمیه خواستم. گفتند: «ایشان دهه اول، شما دهه دوم.» گفتم که باز گفتم: «تا چهل روز منبر نمیروم.» یک چند نوبت که این کار را کردم خب آدم یک چند تا شلاق اینجور به نفسش بزند، میریزد این آلودگیها و کثافت و خباثتها. خدا نصیب بکند واقعاً. یکی از بهترین جاهایی که آدم میتواند شلاق بزند همین مجالس روضه، مجالس فیض اباعبدالله است. گفته بود که: «من چند نوبت که این کار را کردم، انقدر لطافت پیدا کردم که دیگر هر وقت به امام حسین (علیه السلام) سلام میدادم، جواب حضرت را میشنیدم.» در اثر لطافت پیدا کردم. جواب سلام حضرت را میشنوی. خب تازه این شنیدن پایان کار نیست، ابتدای کار است. چون هر سلامی، هر جوابی که میگیری، هر جوابی یک برکت، یک رزق و یک خاصیت دیگری دارد، یک عنایت دیگری دارد. در هر توجهی که اباعبدالله (علیه السلام) میکند، یک سری نهفته است، یک حقیقتی نهفته است، یا آثاری نهفته است. یک همچین حرکتی میخواهد، یک همچین زحمتی میخواهد.
بهره بردن از امام حسین (علیه السلام) دریایی است که بالاخره امثال بنده ایم که پای رفتن نداریم، دست برداشتن نداریم. در این ساحل قرار میگیریم، یک نسیمی به صورت ما میخورد. در این محرم و صفر سهم ما از این دریا امثال بنده یک نسیم. بعضیها یک دستی هم به آب میزنند. بعضیها یک صورتی هم با آب میشورند. بعضیها یک تنی هم به آب میزنند. وسطای دریا میروند. بعضیها در آب غرق میشوند. کمسالهای بهجت بودند در این دریا غرق شده. هیچ چیزی از آنها نمانده، شده جزئی از دریا، متلاشی شده در این دریا. هیچ چیزی از مثل امروز اباعبدالله الحسین (علیه السلام) رسید به کربلا. اگر کسی متصل شد به این دریاف، علامتش این است که احوال قلب او با احوال امام او یکی میشود. گفت: «آقا من یک وقتهایی ناراحت میشوم.» به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: «نمیدانم برای چیست، حزن من از کجاست.» فرمودند: «به خاطر این است که من که امام توام محزون شدم و تو به خاطر اتصالی که به من داری، حزنی که در وجود من بود به تو هم رسید.» یک منبعی وقتی آب در آن جاری میشود، این رگههایی که متصل به این منبع است، لولههایی که متصل به منبع است، اینها هم آب میگیرد. "یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا." به حزن ما محزون میشوند، از غصه ما غصه میگیرند، غصهدار میشوند. به هرکی متصلتر این حال در او شدیدتر. اگر در دهه اول محرم امام زمان حالشان حال محزونی است، علامت قرب ما به امام زمان این است. چقدر نزدیک شدیم؟ نشانش همین. هر چقدر این حال بر ما غلبه کرد، معلوم میشود نزدیکتر شدیم. هر چقدر از این حال دوریم، معلوم میشود که خودمان هم دوریم.
مثل امروز که اباعبدالله (علیه السلام) رسیدند به کربلا. یک حزنی در وجود نازنین اباعبدالله (علیه السلام) افتاد. وقتی پرسیدند: «اسم این سرزمین چیست؟» گفتم: «قاذریه.» فرمود: «اسم دیگری دارد؟» گفت: «قادسیه.» عرض کرد: «قادسیه.» حضرت فرمود: «اسم دیگری دارد؟» همینجور تک تک اسامی را گفت. حضرت فرمودند: «اسم دیگری دارد؟» گفت: «آقا این زمین را یقال له ارض کرب و بلا، به این زمین ارض کرب و بلا هم میگویند.» حضرت فرمودند: "اللهم انی اعوذ بک من کرب و بلا." «به تو پناه میبرم از کرب و بلا.» حزنی در وجود نازنین اباعبدالله افتاد. همانجور که وقتی امیرالمومنین جنگ صفین میرفتند، از این مسیر، چند کیلومتری خارج از مسیرشان محسوب میشد. مسیر را کج کردند، راه را کج کردند، آمدند کربلا. زمینی که هنوز شهید به خودش ندیده، تازه امام حسین (علیه السلام) کاروان بودند و همراه امیرالمومنین بودند. حضرت راه را کج کردند. به زمین کرب و بلا که رسیدند، از این اسب پیاده شدند، روی زمین نشستند و گریه طولانی کردند. امیرالمومنین (علیه السلام) ببخشید، اینجا بود که خون ما را میریزند، اینجا بود که عزیزان ما را میکشند، اینجا بود که جوانهای ما را سر میبرند. این زمین یک همچین حالی دارد.
هیچ پیغمبری نبود، در روایت دارد در «کامل الزیارات»، مگر اینکه خدای متعال سفری را برای او در تقدیر گرفت، مقدر کرد که او به کربلا برود و هر پیغمبری به کربلا رفت، زخمی برداشت. پای او زخم شد، دست او زخم شد، سر او زخم شد. اینجا زمینی است که هرکی آمده یک خونی باید از او بریزد. همه سهمی از خون دارند. لا اله الا الله. زمین زمینی است که با خون ریشه میگیرد. رضا کسی نبود در این زمین خونی ازش ریخته نشده باشد. از این کاروان اباعبدالله که امروز به کربلا رسیدند، خون گلو دادند، بعضی خون دست دادند، بعضی خون پا دادند، بعضیها زیر شلاق و تازیانه بدنشان خونی شد، بعضیها روی این خارهای بیابان دویدند پاهایشان خونی شد، بعضی هم مثل زینب کبری سر به چوبه محمل خون سر جاری شد. بعضی خونها هم بود بر این زمین جاری نشد. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «اگر این خون بر این زمین جاری میشد، دیگر خدا کل عالم را جمع میکرد، طومار این عالم جمع میشد.» آن هم خون گلوی علی اصغر بود که عبدالله الحسین دست زیر گلوی علی اصغر گرفت. بچه مگر چقدر خون دارد؟ آن هم بچهای که تشنه باشد، آب بدن خشک شده باشد. روایت این است که حضرت مشت را نگه میداشتند، کمی کف دستشان پر میشد، به آسمان میپاشیدند. یک قطره از این خون به زمین برنگشت. تنها کسی که خونش به زمین نرسید، علی اصغر بود.
البته آن هم به یک معنا خونش به زمین رسید. چون تعبیر مقتل این است که امام حسین (علیه السلام) این دست خونیشان را که به آسمان پاشیده بودند، خونها را آخر این دست خونی را به تن علی اصغر مالیدند. همه این بدن علی اصغر را در خون خودش به دم ملتصق بدمه... دو نفر بودند در کربلا، اینها عجیب است. اسرار و حقایقی در اینها نهفته است، خدا میداند چرا اینها چه عهدی با خدا داشتند، چه سری بوده، چه مسئولیتی در باطن عالم داشتند، تقدیرشان این شده. این از خدا گرفته.
شهدای کربلا اول شهید شدند بعد سر از تنشان جدا شد. این را نمیگویم «ذبح قتیل». اول کشته شدند بعد سر از تنشان جدا. کجایی میگویند که کسی وقتی سر از تنش جدا بشود، کشته بشود، یعنی زندهزنده سر از تنش جدا بشود. در کربلا حالا ما دو تا ذبیح بیشتر نداریم که زندهزنده سر از تن جدا بشود. در رأس این دو نفر اباعبدالله الحسین که به تعبیر زیارت ناحیه، هنوز نفس در سینه بود که سر از تن جدا شد. هنوز این بدن داشته تکان میخورده، هنوز دست و پا داشته تکان میخورده. نفر دوم هم که زندهزنده سر از تن جدا شد، علی اصغر بود. همچین تیر از پهلو، از بغل آمد، سر را کند. این بچه هنوز داشت دست و پا میزد. دو تا ذبیح.
دو نفر هم هستند "ملتخمٌ بالدم" یعنی همه تن اینها به خون آغشته است. بقیه اینجور نبود، محل زخمشان خونی بود. یکی اباعبدالله الحسین. امام حسین (علیه السلام) البته یک ویژگی خاص و منحصر به فردی دارد. این دو نفری که که "ملتخمٌ بالدم"، یعنی در خون غلطیدند، یکی امام حسین (علیه السلام) است، علی اصغر. با این تفاوت که امام حسین (علیه السلام) یک چیز دیگری هم دارند که علی اصغر ندارد. امام حسین هم "ملتخم" هم "مرملٌ بالدماء". "مرملٌ بالدماء" یعنی چی؟ یعنی اولاً انقدر در خون غلطید تمام بدن. بعد چون در خاک بیابان بود این خاک بیابان گل ایجاد کرد. همین بدن با خون و گل در هوا آمیخت. این است که تربتش شفاست. این است که تربتش عالم را منقلب میکند. این است که تربتش حجاب هفتگانه را برمیدارد. بس که در این خاک غلطید، عجین شد این خاک با تن اباعبدالله. خاک خودش را به حسین رساند. ولی علی اصغر فقط "ملتخمٌ". انقدر این خون گلو را اباعبدالله به این تن نازنین و کوچک... همه این تن، همه قنداقه خونی شد.
امام حسین (علیه السلام) خدایا تو شاهدی، رو کردند به علی اصغر، گفتند: «پسرم جایگاه تو پیش خدا از شتر صالح کمتر نیست.» این قوم مرا دعوت کردند ما را کمک کنند، آب روی ما بستند، بچه شیرخواره را هم از ما گرفتند. چون حضرت حالا نمیدانم امروز چه سنی بود ما رفتیم سراغ حضرت علی اصغر. روز هفتم باید بریم. شاید همین روزهای اول حضرت علی اصغر را خواستند پاکمان کنند، با طهارت وارد بشویم. "حق شناس" میفرمود: «نمیدانید این دست کوچک بچه شیرخواره را انگشتتان را در دستش میگذارید چه سفت میگیرد.» کسی اگر علی اصغر دستش را... این دستهای کوچک چه غوغایی. حضرت صالح شتری که برایش بیرون آمد این شتر یک بچه شتری هم با او بود که آن شیرخواره بود. شتر مصرف آبش زیاد بود. این قوم ثمود ملعون دیدند این شتر خیلی آب میخورد. مصرف آب این مردم جیرهبندی شد. یک روز برای شتر، یک روز برای مردم. اینها دیدند این شتر خیلی آب مصرف میکند. دلیل اینکه گرفتند شتر را کشتند این بود. "ناقة الله و سقیها". به این شتر باید آب برسانید. برای اینکه آبش ندهند شتر را گرفتند کشتند. خب این شتر آب زیاد میخورد. بر فرض گناهی داشت. آن بچه شتر چه گناهی داشت که گرفتید آن را هم کشتید؟ عذابی که به قوم ثمود نازل شد به خاطر این بود که این بچه را هم گرفتند کشتند. این شیرخواره بود، گناهی نداشت. لذا اباعبدالله فرمودند: «تو جایگاهت از این شتر کمتر.» بر فرض من با اینها دشمنی داشتم، من از اینها کسی را کشته بودم، من با... درگیر شدم. تو چه گناهی کرده بودی؟ تو چه جرمی داشتی؟
لعنة الله علی القوم الظالمین و یعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
خدایا به آبروی اهل بیت (علیهم السلام) و به آبروی اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در فرج آقامون امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش، نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، حضرت امام، مرحوم آیتالله العظمی بهجت، همه ذوی الحقوق را بر سر سفره پرکرامت اباعبدالله و حضرت علی اصغر مهمان بفرما. به آبروی اباعبدالله حجابهای باطنی، حجابهای نورانی، حجابهای ظلمانی را از قلب ما کنار بزن. استعداد رسیدن به کمال، استعداد وصال قرب شهود را به آبروی اباعبدالله، به عظمت این مجالس در ما بالفعل بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم صلاح ما بود، نگفتیم صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن.
بنبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.