اسرار و حقایق تربت امام حسین علیه السلام
گفتگوی زنبورعسل با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
ولایت تربت بر بدن انسان
کتاب کامل الزیاره، از معتبرترین کتب شیعه
عطای چهار چیز در ازای شهادت امام حسین علیه السلام
اثرات قوت نفس بر بدن
اثرات نافرمانی خدا بر نفس و بدن
یوم به معنای بروز است
معنای «یوم الحسین»
اداره آسمانها با خون شش ماهه
حقیقت اشک بر ابا عبد لله علیه السلام
(عبره) اشکی که انسان را از یک ساحت به ساحت دیگر می برد
سیره آیه الله بهجت رحمه الله علیه در برخورد با مسافران کربلا
معنای ابراز علاقه به زائر اباعبدالله علیه السلام
ضریح نمی خواست از امام حسین علیه السلام جدا شود
کمتر ز سنگی نیستی؛ حنانه شو، حنانه شو
ارادت اشیا به اباعبدالله
ابراز شیدایی و ناز کردن برای جلب توجه اباعبدالله
هر روز به یاد حسین علیه السلام باش
مداومت زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام در سیره آیه الله بهجت
سوره های قرآن ابا عبدالله علیه السلام
عصاره ی پنج تن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
به تربت سیدالشهدا (علیه السلام) اعتقاد فوقالعادهای داشت. کم نیستند کسانی که به توصیه ایشان با استفاده از تربت شفا یافتند. خب تربت امام حسین (علیه السلام) اسرار و حقایقی در خود دارد که اصلاً نه به درک میآید و نه به وصف. در بین چیزهایی که شفا دارند، باران نزولی است که صورت میگیرد و شفا میدهد. در مورد عسل، گزینشی است که صورت میگیرد و شفا میدهد. این دو را قرآن شفا دانسته است؛ آب باران و عسل. ترکیب این دو با هم برای مداوا بسیار خوب است.
در عسل، از بین همه گلهایی که هست، یک سری گلها شهد گرفته میشود و در روایت هست که در گفتگوی پیغمبر اکرم با زنبور - روایت معروف چیست؟ - پیغمبر فرمودند که این شهد گل را نمیدانم تا حالا استفاده کردهاید یا نه، شهد گل خیلی تلخ است. بنده شهد گل خوردهام، خیلی تلخ است. پیغمبر، در مقام کشف حقیقت، به این زنبور فرمودند که این شهد گل وقتی که شما میبری، چه شکلی این عسل شیرین را از آن تولید میکنید؟ گفت که به واسطه ولایت شما و صلوات بر شما. ذکر صلوات میفرستیم و این شیرین میشود؛ یعنی در مجرای ولایت شما قرار میدهیم، ارتقاء وجودی پیدا میکند. این دیگر حالا به نسبت همه بیماریها و نقصها ولایت پیدا میکند. اینها را دقت داشته باشید، خیلی حقایق و معارف در این مطالب است. یعنی عسل را که شما میخورید، این عسل نسبت به بیماریهای شما ولایت دارد. میآید نقصهای بدن شما را برطرف میکند و مداوای همه بیماریهاست. در ترکیب این، چیزی قرار دارد که از جهت وجودی امتیاز و برتری دارد. نقصهای مختلف را شناسایی میکند و برطرف میکند. البته همانطور که او ولایت دارد، بدن هم باید ولایتپذیر باشد؛ لذا هر کسی با استفاده از اینها مداوا نمیشود.
در روایت هم در مورد تربت - حالا بحث تربت چون میخواهیم داشته باشیم - فرمودند که ذکری دارد. استعمال تربت شرایطی دارد و گفتهاند که در «کامل الزیارات» بابی دارد. حالا کتاب «کامل الزیارات» را باید خواند. کتابی است که هر چقدر انسان مطالعه کند، سیر نمیشود و یکی از معتبرترین کتابهای شیعه است. عرض کنم که آنجا دارد که شیاطین میآیند و خودشان را به این تربت میمالند؛ هی تربت را که شما در منزل بگیرید، هی خودشان را میمالند که اثرش قطع شود و کم شود. خود این هم باز اسراری دارد، یعنی چه شیاطین هی میآیند؟ برای همین، وقتی میخواهید استفاده بکنید، آیتالکرسی بخوانید، «انزلنا» بخوانید. ادعیهای دارد، معوذتین بخوانید تا اثرش برگردد. خب، تربت هم ولایت دارد بر بدن. خاکی است که عجین و یکی شد با بدن اباعبدالله. انگار تن اباعبدالله در این خاک حضور دارد. شما تربت که میخورید، خب حالا در آن روایت دارد که اگر کسی تربت بخورد، انگار گوشت حضرت آدم را خورده. اگر خالی خاک - خاک - اگر بخورد، تراب انگار گوشت حضرت آدم میخورد، چون خاکهای معمولی استنادش به حضرت آدم است. تربت سیدالشهدا استنادش به امام حسین است؛ این امتیاز و تفاوتش است. آن را خوردنش به شدت بد و حرام است. ترکیبش وارد بدن که میشود، انگار انسان اتصال وجودی پیدا کرده با اباعبدالله.
حالا دیگر اسراری هست. ما یک بحثی یک وقتی در سیره ۱۴ معصوم داشتیم؛ سیره امام صادق (علیه السلام)، امام حسین در سیره امام صادق (علیه السلام). و آنجا بحث در مورد تربت کردیم و نکاتی را عرض کردیم که راز عظمت تربت سیدالشهدا در چیست. یک مباحثی دارد، بحث طینت و اینجور که تربت هر کسی از طینت اوست. ولی باز در مورد بقیه اهل بیت ما اجازه به این را نداریم. حتی امام کاظم (علیه السلام) وقتی به شهادت رسیده بودند، مردم آمدند کنار تابوت ایشان. حضرت بعد از شهادت تکلم کردند با اینها. فرمودند که: «من به مرگ طبیعی از دنیا نرفتم، من را کشتند. بدانید در زندان من را کشتند، مسمومم کردند، ولی خاک من را به عنوان تربت برندارید. تربت فقط اختصاص به اباعبدالله دارد.» لذا حالا اگر آدم بخواهد داشته باشد، سجده بکند، نماز بخوانَد، حالا فرق میکند. باز همان هم جایگاه تربت اباعبدالله را ندارد. تربت اباعبدالله یک چیز دیگری است، کلاً ماجرای دیگری دارد.
در ازای شهادت "اول الحسین" (علیه السلام)، امام باقر (علیه السلام) فرمود: «در ازای شهادت، خدا چهار چیز به او داد. یکیاش این بود: «جعل الشفاء فی تربته» خدا شفا را در خاک او قرار داد.» اینها را ما در ریاضی میگوییم، وقتی یک چیزی تقسیم شد، آن وقت اینهایی که تقسیم شده، همه کنار هم جمع بشود، میشود آن مخزن. اگر گفتیم تقسیم بر ۴ میشود ۲۵، یعنی چهار تا ۲۵ تا. وقتی میگوییم در ازای اباعبدالله، در ازای شهادت، این چهار تا داده شد، یعنی این چهار کنار هم، با هم میشود شهادت اباعبدالله. گفتیم چهار تا ۲۵، یک چهارم سده، یعنی از چهار تایی که در سطح هست، یکیاش در ۲۵. نمیدانم میتوانم حرف بزنم یا نه؟ آن وقت میگوییم در ازای شهادت اباعبدالله، یعنی اگر امام حسین را چهار شعبه بگیریم، یک شعبهاش در این است: یک شعبه در تربت اوست، یک شعبهاش در امامت، یک شعبهاش در زیارت و یک شعبهاش در حرم اوست، چون زیارت او با حرم او باز متفاوت است.
در ازای شهادت، خدا چهار چیز به او داد. این روایت خیلی مطلب دارد و جا دارد ماهها شرح داده شود. یعنی چه یکی؟ «جعل الامامة فی ذریته» خدا امامت را در ذریه او قرار داد. یعنی چه؟ یک بحث مفصلی میخواهد. مثل حضرت ابراهیم چه کرد که خدا امامت را در ذریتش قرار داد؟ بحثهای قرآنیاش را مطرح بکنیم تا دستمان بیاید. امام حسین چه ویژگیهایی داشتند و این اصلاً یعنی چه که امامت را در ذریه او قرار میدهد؟ این یک بخش.
بخش دوم: «و جعل الاجابه تحت قبته» اجابت را تحت قبه او قرار داد. این یعنی چه؟ این هم کلی بحث دارد. اصلاً قُبه یعنی چه؟ اجابت یعنی چه؟ اجابت را زیر قبه قرار داد یعنی چه؟ بعد امتیاز بودنش برای اباعبدالله یعنی چه؟ روشن است عرض من؟ خب، چطور است که یعنی بقیه معصومین این را ندارند؟ فقط امام حسین دارد؟ حتی پیغمبر اکرم این را ندارند. تربت پیغمبر شفا نیست، حرام است خوردنش. امتیاز مخصوص اباعبدالله است. در حرمها مستجاب نیست؟ در حرم امام رضا که دعا میکنید، مستجاب است. چه جور است که زیر قبه او مستجاب است؟ این یک چیز دیگر است، این یک اجابت دیگری است. این دومی.
پس یکی امامت را در ذریه او قرار داد، یکی اجابت را در قبه او قرار داد، یکی دیگر اینکه روزهایی که زائرانش به زیارتش میروند، جز عمرشان به حساب نمیآید. یعنی چه؟ یک معنایش این است. بنده از یکی از اساتید پرسیدم، جلسه عمومی بود، مثل سر سفره که گفتند هرچی سر سفره نشستی، جز عمرت به حساب نمیآید؛ یعنی با حوصله عمل کن. ما آنجا قانع شدیم، ولی بعداً چیزی دیگر به ذهنم رسید که شاید حرف آخر هم نباشد، ولی این باز بالاتر از آن مطلب قبلی است. آن هم این است که خدای متعال، عمری که برای بندههایش لحاظ میکند، تقدیر میکند (۷۰ سال، ۸۰ سال) بدون محاسبه ایام رفت و برگشت کربلاست. عجیب و غریب! یعنی ۷۰ سال، بدون کربلاهایی که میروی، وسط مینوشتم. آن وقت هرچی بروی، از آن وقت غیر عمرت داری استفاده میکنی. نمیدانم مطلب فهمیده شد یا نه؟ خدای متعال ۷۰ سال نوشته است. حالا شما این ۷۰ سال را ۲۰ سالش را بکن راه رفت و برگشت زیارت. ۲۰ سال از آن طرف بهت میدهم. نمیگویم این جز آن ۷۰ سال بود. تازه، اینی که میروی، آن ۷۰ سال را هم اضافه میکنم. آن دیگر یک سری روایت دیگر است که موجب طول عمر میشود؛ زیارت اباعبدالله. باز از آن ندارد، اگر نَروی، عمرت کم میشود. حضرت فرمود: «اگر بگویم ۳۰ سال از عمرش کم میشود، دروغ نگفتهام.» میتوانست برود، نرفت. حتی اگر بگویم ۳۰ سال از عمرش کم شده، دروغ نگفتهام.
زیارتی هم هست که پول داشته باشی، نداشته باشی، امنیت باشد، نباشد، باید بروی. با حج فرق میکند. حج برای کسانی که پول دارند، خرج رفت و برگشتش، امنیت دارد، سلامت دارد. جاده کربلا این شکلی نیست. گفتم امنیت هم نداری، بروی، شهید بشوی. بابا، محشور راهنما بسته بشود. اینجا دائم باید در حال رفت و آمد باشد. سه تا شد: امامت را در ذریهاش قرار داد، اجابت را در قبهاش قرار داد، ایام زیارت زائرینش را جز عمر به حساب نمیآورد و شفا را در تربتش قرار داد. غوغایی است تربت اباعبدالله. البته کدام شفا؟ شفایی که در اثر اختلال باشد. چون بدن از نفس فرمان میبرد. حالا باز بحثها سنگین میشود، فقط یک اشاره میکنیم و توضیح میدهد مباحث معرفت نفسی و معارفی هم در آن هست.
بدن تحت فرمان نفس است. اگر کسی نفسش قوی شد، ببینید الآن ما یک سری کارهای بدنمان را - الآن نگاهی که بنده میکنم، تابع اراده است. اگر اراده بکنم، نگاه میکنم، اراده نکنم، نگاه نمیکنم. ولی اینکه خون به چشم من برسد، تابع اراده من است یا نه؟ حتی پلک زدن هم دیگر در اراده من نیست. اگر نفس قوی شد، اینکه خون به پلک برسد هم در اراده او قرار میگیرد. اینکه موی بنده سفید بشود یا نه، الآن در اراده من نیست، بلکه اگر نفس قوی شد، مو میخواهد سفید بشود، از او اجازه میگیرد.
امام زمان (ارواحنا فداه) چون نفسشان در اعلا درجه قدرت است، بدنشان در اختیار فرمان خودشان است. او باید اجازه بدهد تا پوست چروک بشود، تا بدن پیر بشود، تا مو سفید بشود. آیتالله بهجت فرمودند امام زمان به بعضیها چهره خودشان را در سن واقعی نشان دادند، به ایشان، به آیتالله بهجت چهره واقعی در سن واقعی نشان دادند که مرحوم شیخ محمدتقی آملی وقتی دیده بود، داشت از دنیا میرفت. از حضرت درخواست کرد، گفت: «آقا خواهش میکنم، من ظرفیت ندارم.» حضرت را در سن طبیعی و واقعی ۱۲۰۰ ساله خودشان دیدند و به اکثری که توفیق تشرف داشتند، در سن ۴۰ سالگی نشان دادند. حضرت اراده میکنند. اینها کدام بدن را با اراده من؟ آن بدن الآن مجسم میشود. اراده میکنند ۵۰ تا بدن کنار هم باشد. روشن است؟
بدن تحت فرمان نفس. اگر نفس تحت فرمان خدا نبود، بدن هم از تحت فرمان نفس درمیآید. بیشتر مشکلات و مریضیها و گرفتاریها به خاطر همین است. بدن فرمان نمیبَرَد چون نفس فرمان نمیبرد. بدن قهر میکند با نفس آدم. وقتی با خدا قهر کرد، بدنش هم با نفسش قهر میکند. تربت اباعبدالله کارش این است: علامت به بدن اعلام میکند، میگوید این آدم آشتی کرد با خدا، بدنم برمیگردد به نفس، شفا پیدا میکند. این یک بخشش است، این یک نکته از میلیاردها نکتهای است که در اسرار تربت سیدالشهدا نهفته است.
خدا میداند فقط امام حسین در کربلا چه کرد و این عالم چه شد. عالم بعد از عاشورا، عالم قبل عاشورا نیست. امام حسین عالمی نو خلق کرد. از ظهر عاشورا یک نمونهاش همان بود که در روضهها خواندیم و گفتیم که از خون گلوی علیاصغر به آسمان پاشید و یک قطره برنگشت. کل مکانیزم عالم ریخت به هم. دیگر الآن ساختار آسمان را خون علیاصغر دارد مدیریت و کنترل میکند. مسیر جاذبه را عوض کرد. خدا میداند چه شد. عاشورا و کربلا چیست؟ «یومک یا اباعبدالله» فقط از جهت مصیبت نیست. یک یوم به معنای ظهور است، به معنای بروز است.
یک وقت شاید اینجا گفتم، نمیدانم. یوم به معنای بروز. وقتی میگویند «یوم الحسین»، «یوم الحسین» زیاد داریم. امام رضا (علیه السلام) فرمود: «ان یوم الحسین اقرح جفونا.» روز حسین، روز حسین یعنی چه؟ روز قیامت، روز قیامت یعنی آفتاب دارد، روز حسرت، روز پشیمانی. حالا روز پشیمانیات هم میآید. وقتی به یکی میگویند روز پشیمانیات هم میآید، یعنی طلوع آفتاب میزند و غروب تمام میشود. دقت بفرمایید عرض بنده را. وقتی میگویند روز حسرت، یعنی از بین طلوع تا غروب آفتاب. دیگر غروب آفتاب شد، روز حسرتش تمام شد یا نه؟ یعنی حسرت تو بروز پیدا میکند، همه وجود تو را میگیرد. نکات نکات مهمی است. اینها دقت میخواهد.
ما این جلسه را خیلی سال خدمت عزیزان هستیم و دیگر مطالب و حرفها آشنا هستند. خود عزیزانم که الحمدلله اهل عمل هستند. روز حسین نه یعنی از طلوع آفتاب عاشورا تا غروب عاشورا، یعنی بروز حسین، یعنی جلوه حسین. «لا یوم کیومک.» هیچ جلوهای به جلوه تو نمیرسد، هیچ بروزی به بروز تو نمیرسد. هیچ امامی از خدای متعال همچین رزقی نداشت که انقدر در عالم خود را جلوه بدهد. هیچ امامی فرصت پیدا نکرد انقدر بتابد در عالم. «لا یوم کیومک یا اباعبدالله.» لذا تربتش هم خاص میشود، زیارتش هم خاص میشود، اسمش هم خاص میشود. اسمش برای حضرت آدم وقتی میآید، اشک او جاری میشود. این خمسه طیبه را وقتی به او میگویند، میخواهد توبه بکند، میگوید به این پنج اسم قسم بده. خدا به پنج اسم قسم میدهد، اسم پیغمبر، اسم امیرالمومنین، به اسم اباعبدالله که میرسد اشک جاری میشود. همین اشک حالا، چهل سال گریه کرده. گریه دیگری، یک جنس دیگری است، یک اتفاق دیگری است. این گریه اتصال وجودی دارد با اباعبدالله. نزول اباعبدالله است از چشم شما، از مجاری ادراکی شما. نمیدانم. این حرف شما انگار ابری شدید که حامل حسین هستید و دارید میبارید. اشک ندامت و توبه. بهش گفتند آدم چهل سال توبه کردی، الآن پذیرفته شد. پا نشد برود، خوشحال نشد. گفت ولش کن این حرفها را، این اسم چی بود؟ این اسم آخر چی بود؟ همه وجودم را آتش زد. حسینی که هنوز نیامده، کربلایی که هنوز رخ نداده. ماجرای تاریخی نیست که بگوییم یک اتفاق تاریخی افتاد، اشک میریزیم. یک سر مکنون در باطن عالم که خدا به خوکان و گرگها اجازه نمیدهد به این حریم وارد بشوند، پس میزند اینها را.
«انا قتیل العبرة لا یذکرنی مومن الا استعبر.» من کشته اشکم. اسمم بیاید، مومن اشکش جاری میشود. کشته اشکم، «قتیل العبرة» نه «قتیل البکاء.» این هم باز معارف و حقایقی دارد. یک «عبره» داریم، یک «بکاء» داریم. «بکاء» همان اشک معمولی است. «عبره» اشک با عبور است. اشکی که از یک ساحت، انسان را به ساحت دیگر عبور میدهد. «انگشتی اشکم، من دست دراز کردم به سوی آدم و آدمیان. گفتم بیا. اجابت من با اشکی است که در او جاری میشود. علامت اینکه دست من را گرفته و دارد رد میشود و بالا میآید، اشکی است که از او جاری است.» «لا یذکرنی مومن الا استعبر.» حقایقی نهفته است، حقایقی نهفته است. چه میدانیم ما؟ چه میفهمیم؟
توصیه میکرد که مقدار کمی از تربت امام حسین (علیه السلام) را با آب زمزم مخلوط کند و هر روز مقدار اندکی از آن را به قصد شفا به بیمار بدهد. برای استعمال تربت، بهترش این است که با آب مخلوط بشود، آن هم ترجیحاً آب زمزم یا آب فرات. آب فرات هم باز خودش اسراری دارد. روایات عجیب و غریبی اینجا در مورد آب زمزم، روایات عجیب و غریبی در مورد آب فرات هست. چه بسیارند بیمارانی که از همه پزشکان ناامید شده بودند، ولی با تربت پاک سیدالشهدا (علیه السلام) شفا یافتند.
سالها از دوری او از کربلا میگذشت. دل در حریم سید شهیدان (علیه السلام) مدام در طواف بود و زبان هر روز درودهای بسیاری از عمق وجود بر اباعبدالله (علیه السلام) و یاران و اهل بیت مظلومش میفرستاد، ولی گویا قلب واله و شیدای او به اینها راضی نبود. وقتی با خبر میشد کسی راهی کربلاست، مبلغی به او میداد و از او میخواست که به نیتهایی که دارد برایش زیارتی بخواند. رمز و رازی هم داشت این سفارشهای آیتالله بهجت. خیلیها میآمدند به ایشان میگفتند: «آقا، ما داریم میرویم حرم حضرت عباس، برای من دعا کن.» چه ماجرا؟ پول میداد، میفرمود که حرم حضرت عباس روضه بخوان. گاهی هم میفرمود روضه حضرت علیاصغر بخوان. به یکی فرمودند: «این چند روزی که هستی ده بار روضه علیاصغر بخوان در کربلا.» حالا تناسب با آن شاکله آن فرد داشته. او داشته میرفته. ایشان خودش میخواسته از مجراهای مختلف فیض بهش برسد، ولی این حس شاید بشود گفت همه اینهایی که میآمدند، بهشان میگفتند ما داریم کربلا، مقامات من پایینتر. اینها باید دعا میکردند که امام حسین فیضی به مضار جاری کند. ولی ایشان برعکس بود. شما دعا کنید اینجور بکنید، واسطه میکرد. انگار چون ابراز علاقه به زائر اباعبدالله، ابراز علاقه به خود اباعبدالله، ابراز نیاز به اباعبدالله و امام حسین (علیه السلام) خوشحال میشوند، نظرشان جلب میشود، وقتی میبینند یک کسی به تربت امام حسین...
استاد عزیز ما بعد از نماز همیشه، بنده دیدهام دو دستی به این تربت امام حسین (تربت مخصوصی هم دارند، یک وقتی من درخواست کردم به ما ندادند) دو دستی روی تربت میزنند و به صورت و قفسه سینه و بازوها همه را میمالند، تبرک میکنند. همه تنشان را از این تربت. این ابراز علاقه و ابراز نیاز به خود اباعبدالله است، همانطور که ضریح اهل بیت موضوعیت ندارد، در و دیوار موضوعیت ندارد. یک سنگی بوده در بیابان، آن را آوردهاند کردهاند سنگ حرم. یک چوبی بوده در جنگل، آن را آوردهاند کردهاند چوب در حرم. این چوب فلان جنگل است، این دیگر چوب فلان جنگل نیست. این چوب، چوبی است که خودش را به امام رسانده. فرق ضریح امام حسین (علیه السلام) که داشتند عوض میکردند چند سال پیش. این عزیزانی که آنجا کار میکردند، مصاحبه تلویزیونی این را گفتم، جالب بود و عجیب بود. گفتند: «ما ضریح قبلی را وقتی میخواستیم از جا دربیاوریم، انقدر سنگین شده بود این ضریح، از جا کنده نمیشد. متعجب کردیم. هم وزن آن یکی ضریح است، راحت بلند کردیم آوردیم بغل. چرا این از جا کنده نمیشود؟» تعبیر آن عزیزی که داشت صحبت میکرد در تلویزیون این بود، گفت: «ما وقتی که ضریح را کندیم از مزار اباعبدالله، شیون ضریح را شنیدیم. انگار دارد میگوید من را از حسین جدا نکنید.» سالیان سال این ضریح جایی بوده که امام زمان دست گذاشتهاند. برعکس، ضریح جدید را که آوردیم، هنوز روی هوا گرفته بودیم پایین بزنیم، خودش را انداخت. انگار رسید به این. دیگر چوب معمولی و سنگ معمولی و آهن و اینها نیست. این سنگی است که امام حسین نظر داشته از ازل به او. برای خودش جدا کرده، از ازل عهد داشته، عهد گرفته: «یا حسین، یک سالی هم سهم من است. من کنار شما باشم.» برای همین آدم سر و صورت را به این سنگ میمالد.
ستون حنانه، وقتی که پیغمبر اکرم کنار ستون تکیه میدادند، منبر میرفتند. برای پیغمبر منبر با چوب منبر ساختند. پیغمبر اکرم بعد از نماز منبر میرفتند. آن روزی که بلند شدند، به جای اینکه سمت ستون رفتند، سمت منبر، تا رو منبر نشستند، همه صدای ناله ستون حنانه را شنیدند. برای همین بهش میگویند حنانه، ناله کرد، شیون که مولوی هم قشنگ میگوید: «بنوا نور مصطفی، آن استان حنانه را، کمتر ز سنگینی نیستی حنانه شو.» حنانه ما وقتی جدا میافتیم، حنانه میشویم یا نه؟ نالهام بلند میشود یا نه؟ یا اباعبدالله، یک سال زیارت نیامدیم، دو ساله نیامدیم، ۵ ساله نیامدیم، ۶ ماهه نیامدهایم. امام صادق فرمودند: «اتزوره فی کل شهر؟» ماهی یک بار زیارت میروی؟ گفت: «نه.» حضرت فرمودند: «ما أجفاکم للحسین.» چقدر جفاکارید شما! ماهی یک بار زیارت. زیارت حسین! چه جور تحمل میکنی این دوری را؟ «کمتر ز سنگی نیستی.» سنگ طاقت نیاورد. پیغمبر رفتند روی چوب نشستند. بگو: «آقا، من به آن سنگ و چوب حرم شما حسودیام میشود. زیر دست زائرای شما باشد، من دور بشوم؟» ابراز شیدایی. ابراز شیدایی نوکر یک عاشق. یا دو تا آدم معمولی به هم علاقهمند میشوند، این به آن میگوید: «هر وقت فلان اسم را میشنوم، یاد تو. هر وقت اسم فلان شهر را میشنوم، یاد تو میافتم.» چقدر در دل او بیشتر جا باز میکند. «اسم شهری که مثلاً پدر تو درش به دنیا آمده، هر وقت میشنوم یاد تو میافتم.» ابراز علاقه، ابراز عشق است دیگر.
یا اباعبدالله، هر کی میخواهد کربلا برود، ما هوایی میشویم. هر کی از کربلا میآید، ما هوایی میشویم. به حضرت میگوییم غصه نخور. من هرچی به او بدهم، به تو هم میدهم. دست و بال من که بسته نیست. بگویم فقط توی این چارچوب حرم، عالم در اختیار ید سلطانی من است. او این همه راه آمد، تو نیامده. تعبیر شاید تعبیر قشنگی نباشد، ولی خیلی در این مقام تعبیر تعبیر رسایی است. ما باید خودمان را برای امام حسین لوس کنیم. خودمان را لوس کنیم برای کرشمه بیاین ناز بخریم. بچه کوچیکها خورده زمین، پایش هم چیزیش نشدهها. همین مادر بهش توجه که میکند، بچه خودش را لوس میکند. ای مادر، بوسش میکند، هی ناله میکند. یعنی بیشتر ببوس، بیشتر نوازش کن.
«لا اله الا الله.» هر روز زیارت عاشورا میخواند با صد لعن و صد سلام. استادش مرحوم غروی اصفهانی را یاد میکرد و میفرمود که او از خدا خواسته بود تا آخر عمرش زیارت عاشورایش ترک نشود که میگویند غروی اصفهانی که مشهور به کمپانی هستند، همینطور هم شد. زیارت عاشورا را خواندند و از دنیا رفتند. خواسته بود از خدا که من آن روزی که از دنیا میروم، بدون زیارت عاشورا نباشم. اینها لوس کردن است برای امام حسین. میخواهد بگوید: «حسین، من روزی را بدون تو شب نکردم.» چقدر آدم جا در دل یک آدم بیرحم، آدم با این حرف جا باز میکند. «شبانه روزی نیست که من به یاد تو نباشم.» طرف پیام میدهد، میگوید: «من شبانه روزی نیست که مثلاً پروفایل تلگرام تو را ندیده باشم.» آدم جا باز میکند. دشمنت هم باشد، در دلت جا باز میکند. یا اباعبدالله، من شبانه روزی نبود. صد لعن، صد سلام. غوغایی میشود. بعد امام حسین اگر نظر کند، بخرد، ببرد، او دیگر چه میشود؟ خدا میداند به این خاک بیارزش نظر کرده و همچین چیزی شده.
با گفتن این ویژگی استاد، گویا حال خود را هم بازگو میکرد. همینطور تا آخرین روزهای عمرش هر روز زیارت عاشورا میخواند با صد لعن و صد سلام. چنان بهرههایی از این زیارت نصیبش شده بود که دیگران را نیز به خواندن و مداومت بر آن دعوت میکرد. روزی شخصی به محضرش رسید و گفت آقا، من فرصت نمیکنم که هر روز این زیارت را با صد لعن و صد سلام بخوانم، چه کنم؟ راه چارهای به او نشان داد و فرمود که زیارت عاشورای غیر معروفه را بخواند. آن بخش بعدیاش در مورد حضور ایشان در مجلس روضه و اینهاست که حالا انشاءالله جلسات بعد عرض میکنم.
این لوس کردنی که عرض کردم یک حرف عاطفی و احساسی نیست، یک واقعیتی است. باور بنده این است. اینی که ظهر عاشورا حضرت علیاکبر از میدان برگشت به خیمه، گفت: «بابا، یا ابه! العطش قد قتلنی.» تشنگی من را کشت و سنگینی آهن من را از پا درآورد. نمیخواست امام حسین را در تنگنا قرار بدهد که برای من آب جور کن. میدانست این در حد عصمت حضرت علیاکبر یا معمولی آدم عاقل در آن شرایط آب نمیخواهد از امام حسین. در تنگنا قرار نمیدهد. امام حسین را شرمنده نمیکند. امام حسین، علیاکبر، امام حسین را شرمنده کند در آن حد از معرفت و عصمت. علیاکبر آب نمیخواست آنجا از امام حسین. آمده بود خودش را برای امام حسین لوس کند. آمده نظر جلب کند. آمده توجه بخرد. رضا اباعبدالله فرمودند: «یا بنَیّ، هات فمّک.» دهانت را جلو بیار پسرم. زبان در دهان علیاکبر که خدا، اهل معرفت شاید یک نمه بفهمند و فقط خدا میداند که اگر حسین در دهان کسی زبان بگذارد، یعنی چه. یعنی چه زبان خشکیدهای که هیچ رطوبتی بهش نمانده بود.
«لا اله الا الله.» سنجاب علیاکبر با انرژی برگشت به میدان. گرفت اونی که میخواست بگیرد. خیلی اسرار. اینجاها واقعاً آدم هرچی نگاه میکند متحیر میشود. آخه چه خبر؟ وسط میدون جنگ، درگیری، آن شدت این عشقبازیها و این عجایبی که دارد رخ میدهد، خیلی واقعاً جای تعجب است. علیاکبر آمده، این همه راه وسط میدان جنگ را ول کرده، دشمن منتظر. «کجا رفت؟» رفت زبان بابا را به کام بگیرد، برگردد. حالا درش اسراری است. در برخی روایات دیدم بنده در مورد امام حسین (علیه السلام)، تعبیر روایت این است که امام حسین (علیه السلام) از شیر حضرت زهرا (سلام الله علیها) ارتزاق نکردند، شیر مادر نخوردند. هر وقت که تشنه میشدند و نیاز به خوراک و غذا داشتند - اولاً که ۶ ماهه به دنیا آمدند، خودش باز بحث دیگر و جدایی در خود همین هم نکتهای است - هر وقت هم که گرسنه و تشنه میشدند، رسول الله انگشت در دهان امام حسین میگذاشتند. از انگشت رسول الله ارتزاق کردند. خیلی حقایق و معارف. انگشت رسول الله مگر چه خاصیتی دارد؟ انگشت علامت هدایت و دلالت. دیگر آدم جایی را میخواهد اشاره بکند. راه کسی که قرار است همین امت را ببرد به بهشت برساند، باید از شیره انگشت رسول الله مکیده باشد. خب حالا علیاکبر زبان اباعبدالله را به کار گرفت. انگشت بگذارند در دهان علیاکبر. یعنی این زبانی که یک عمر جز خدا نگفته، جز خدا نخواسته. شیر در وجود این علیاکبر ریخت اباعبدالله الحسین. این عطش است و این بود. «العطش و قد قتلنی» یعنی بابا مردم، دیگر پس کی میخواهی در این جان تشنه بریزی؟ علیاکبرش باید تا آن لب برود، عطش به آنجا برسد تا همچین عنایتی بهش بشود. ماها چه؟ تو از راه رسیدهایم، میخواهیم عنایتی بشود. مثل علیاکبری باید به آنجا برسی. «العطش و قد قتلنی.» باید برگردیم به اباعبدالله بگوییم: «آقا، دیگر عطش کشت. یا بکش، یا دانه، یا از قفس آزاد کن. تا به کی جان کندن ما را تماشا میکنی؟» «العطش قد قتل و ثقل الحدید.» «ثقل الحدید» منظورش آهن و اینها نیست. اینها بزرگترین عارفان عالماند. «اشبه الناس به رسول الله.» رسول الله هر حرفی دارند با رمز میزنند، با جوامع الکلم. رسول الله بعد بیاید بگوید آهنگ سنگین است، سخت اذیت شدم؟ میخواهد بگوید اینجا دیگر نمیتوانم بند بشوم. بابا، اجازه بده. تکویناً در وجود من بریز. من بروم. راضیاش کن به رفتن من. برساند من را به پیغمبر. بده در وجود من. اتصال من به پیغمبر. لذا وقتی که از اسب به زمین خورد، گفت: «بابا، من رسیدم. رسول الله آمدهاند بالا سرم.» کدام از شراب تو من را رساندی حسین؟ من با تو رسیدم به پیغمبر.
اینی که زینب کبری به سر زنان به میدان آمد، نه از این باب بود که حالا در یک حدی فهم امثال بنده است، از حد مصیبت مادی و اینها بالاتر نمیرود، میگوییم مصیبت سنگین بود. زینب کبری به میدان آمد، ولی بالاترش این است بگوییم علیاکبر به قرب و شهود پیغمبر رسید. این لحظه اتصال علیاکبر با پیغمبر اکرم. این فنا فی الله، این بقا بالله، انقدر لحظه فوقالعادهای. زینب کبری آمده در این صحنه حاضر باشد، شاهد باشد. او هم به محضر رسول الله مشرف بشود. این تعبیر تعبیر عجیبی نیست و تعبیر سادهای نیست که خدایا تو شاهد باش. من اشبه الناس را به این فرستادم. اشبه الناس به رسول الله را اولین کسی که فرستادم، علیاکبرم بود که اشبه الناس به رسول الله. قرار است در این میدان غوغایی بشود. خب، این فنای علیاکبر لحظه باشکوهی بود. فنا و بقا. لذا هیچ کدام از شهدای کربلا غیر از اباعبدالله که خود سدی است و او اصلاً ماجرای شهادتش یک طور دیگری است. امام حسین (علیه السلام) چون هر کدام از این شهدای کربلا یک جلوهای از شهادت امام حسین بودند. یکی زیر سم اسب لگدکوب شد، یکی دست ازش بریدند، یکی چشم ازش دریدند، یکی گلو ازش بریدند. همه اینها را با هم جمع کنید، میشود نحوه شهادت امام حسین (علیه السلام).
اینها هر کدام یک سوره بودند از قرآن حسین. حسین قرآنی بود که هر کدام از اینها یک سورهای از آن قرآن بود. نحوه شهادت علیاکبر منحصر به فرد بود در بین شهدای کربلا غیر از اباعبدالله الحسین. وقتی برگشت به میدان، جنگی کرد. چون عصاره پنج تن به تعبیر یکی از اساتید میفرماید حضرت علیاکبر عصاره پنج تن. اسمش علی بود، اشبه الناس به رسول الله. سنش سن مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها). کرم و جودش کرم و جود امام مجتبی (علیه السلام) و نسبتش با اباعبدالله که مشخص است. زیارت عاشورا ایشان را جدا کردهاند: «السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین» این علی بن الحسین، گفتهاند علیاکبر نه جز اولاد الحسین حساب کردند و نه جز اصحاب الحسین. جداست. قبر او هم جدا شد، پایین پای اباعبدالله. همه شهدای کربلا یک مزار دارند، علیاکبر یک مزار دیگر. این جداست، این علیاکبر یک حساب دیگری دارد با اباعبدالله. دفتردار اباعبدالله. او را باید ببینی، او را باید ببینی اگر میخواهی وصل بشوی به حسین.
وقتی به میدان آمد، جنگی کرد. شهادت او هم عصاره پنج تن. لذا هم فرقش را دریدند، هم پهلویش را شکافتند، هم جگرش پاره پاره شد. اسب علیاکبر اسب جنگی است، اسب تربیتشده است. وقتی سوار زخمی میشود، اسب تربیتشده، اسب جنگی اگر سوار دست انداخت دور گردن اسب، اسب میفهمد باید برگردد عقب، سوارش را برساند خیمه. آمادهاید برای غربت علیاکبر گریه کنیم؟ یا اباعبدالله. چون شما دوست دارید گریه میکنیم، چون میدانیم شما کربلا انقدر دوست دارید همه بیایند دور بدن علی را بگیرند، گریه کنند، ولی همه خندیدند به اشک همه، کف زدند. این را از ما اینجور بپذیر یا اباعبدالله. به حساب این بگذار، انگار ما در صحرای کربلا دور بدن علی کنار شما آمدیم. زیر شانههای شما رو، بابا رو از بدن پسر جدا میکنند. اقوام شانههایش را میمالند. شما هر کار کردی، دیدی بدن را نمیتوانی جمع کنی. علیاکبر به محض اینکه فرق نازنین شکافته شد، دست انداخت گردن اسب. اسب فهمید باید برگردد عقب، شتاب گرفت، سرعت گرفت. خون سر علیاکبر جلوی چشمهای اسب را گرفت. مسیر را جای اینکه برگردد عقب، رفت تو دشمن. «فقط قطعوه بأسیافهم ارباً اربا.» دیگر انگار یک تکه گوشت افتاد دست چند تا گرگ. دیگر هرچی شمشیر داشتند به این بدن زدند. ارباً اربا، تکه تکه این بدن از هم جدا شد. فقط صدا زد: «بابا، من رسیدم.» اصلاً نگفت بابا من تکه تکه شدم. گفت: «بابا، رسول الله آمدند، من رسیدم.»
اباعبدالله مثل باز شکاری خودشان را... این جماعت متفرق شد. سر علی را به بغل گرفتند. «ولدی.» جدّیترین نفرینی که میشود در کربلا گفت، اباعبدالله انجام دادند. رو کردند به عمر سعد، فرمودند: «قطّع الله رَحِمَک یا عمر، کما قطّعت رَحِمی.» الهی خدا بچههایت را ازت بگیرد که بچههایم را ازم گرفتند. «لعنت الله علی الظالمین.»
به آبرو و عظمت حضرت علیاکبر در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بدهیم. نسل ما را نوکران حضرتش. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، مرحوم آیتالله العظمی بهجت، حقوق الساعه سر سفره با برکت حضرت علیاکبر مهمان بفرما. شب اول قبر حضرت علیاکبر به فریاد ما برسان. شر ظالمین به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت، اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت و عنایت. حاجات مشروعه مومنین و مسلمین حاجت روا بفرما. هرچه گفتیم و ساختیم، هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بانبی و آله، الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.