قرائت زیارت امین الله و جامعه کبیره در حرم
در دعا، به یاد همگان باشیم
کندن از تعلقات مادی واعتباری
نیت مهم تر از عمل
جایگزین کردن تعلقات معنوی بجای مادی آن
پیامبر اکرم هیچ گاه درخواست دیگران را رد نمی کرد
رعایت ادب در زیارت
رعایت آداب ظاهری، توجه می آورد
راهکار جلب توفیقات و سلب محرومیتها
خاطره ای از شهید مطهری
بهترین سن برای سیر و سلوک
رعایت سکوت در حرم ها
ادب حضرت رباب
نحوه وفات حضرت رباب
لبخند حضرت علی اصغر در آخرین دقایق
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
در زیارت جامعه کبیره و امینالله - ایشان آنقدر در حرمها زیارت جامعه کبیره را خواندهبودند که فرزندشان در اثر شنیدن این زیارت فرازهای مختلف آن را حفظ شده بود - بهجت خیلی بلندبلند میخواندند؛ شاید از این جهت که بقیه متوجه شوند که ایشان در حال ذکري هستند و کسی حرفی، مطلبی، چیزی نزند. صبحها هم دعای صباح را - که اساتید میفرمودند: ما آنقدر که کنار بهجت صبحها دعای صباح را از ایشان شنیدیم، حفظ شدیم - بلندبلند میخواندند و همینطور امینالله و جامعه را. امینالله را ایشان در حرم خیلی میخواندند: «من از این مثلاً دو سه ساعتی که هستم، تقریباً شاید دو ساعتش به امینالله میگذره. امینالله رؤیایی میخوانم، میخوانم، میخوانم. به نیت حقالناس، پدر و مادر و اموات برای همه میخوانم؛ هر کس حقی به گردنم دارد».
دفترچهای هم داشتند؛ اسامی کسانی که حقی به گردن ایشان دارند را - ولو در حد دکتر؛ دکتر اگر میرفتند و دکتر کاری برايشان میکرد - ثبت میکردند و بعدها هم در عبادتشان و هم در زیارتشان به یادش بودند. خب، فاصلهی ما با بهجت، فاصلهی نجومی است دیگر؛ یک ذره دو ذره نیست. تازه، فاصلهی آقای بهجت با اهل بیت هم نجومی است. برای توسل به اهل بیت علیهم السلام خواندن همین توسلات مأثور را توصیه میکرد و میگفت: «بهترین توسلات همین توسلات مأثوره است، ولی باید قلب همراه زبان باشد. همینهایی که در مفاتیح و کتابهای دعا و زیارت هست، چیز جدیدی نمیخواهد آدم خلق بکند. توجه مهم است». «ذکری هی بخواهید یک ذکر جدید و ذکر خاص». نه!
معتقد بود حتی در آن ماجرای معروف که طرف برای ذکر پیغمبر رفت (اشتباه گفت؛ ماجرایش معروف است دیگر) از بادیه بلند شد، آمد خدمت پیغمبر. گفت: «آقا، من اهل باديَهام. اینجا خیلی وقت نمیکنم بیایم، امکاناتم ندارم اینجا بیایم، سواد هم ندارم. نه قرآن میتوانم بخوانم، نه دعا میتوانم بخوانم. یک ذکر به من یاد بدهید من بروم اینو انجام بدهم.» آثارش را زیاد نقل کرده. حضرت فرمودند که هر وقت خواستی با خدا حرف بزنی، بگو: «الهی، انت ربی و انا عبدک». این هم بلد نبود. پا شد، آمد، رفت در بادیه و گهگاه حالی پیدا میکرد، برمیگشت میگفت: «الهی، انت عبدی و انا ربک». پیامبر (عکس): «الهی، انت عبدی؟» یک حالی هم پیدا میکرد.
حالا ماجرا که چهشکلی پیغمبر باخبر شدند و اینها و ناراحت شدند و خیلی عصبانی شدند. وحی نازل شد که: «حبیب من! کار نداریم، آن حال قلبش را داریم نگاه میکنیم. آن "انت عبدی" که میگوید، همان "انت ربی" است. هزار تا "انت ربی" با لهجهی فصیح و تجوید و فلان و اینها - این ظاهر و این کلام و اینها نیست - یک کم اگر زیارت امام رضا علیه السلام میرود، کربلا میرود با یک عشقی، با یک شوری، با یک اخلاصی، بلد نیست بخواند اصلاً، سوادی هم نداره. یکی هم مثل ماها، مثل بنده، بلد نیستم، میرود در حرم، یک دور مفاتیح را دور میکند، پا میشود میآید. امروزش هم بدتر از دیروزش است. فردا شب اتصال مهم است؛ آن پیوند خوردن باطنی، توجه. تعلق، تعلق، همهی ماجرا در تعلق است. انسان از این تعلقات مادی و اعتباری کنده میشود، به آن تعلق حقیقی پیوند میخورد. آن وقت دیگر هر جا که باشد حرم است، هر سفرهای که پهن بشود، سفرهخانهی حضرت است، هر غذایی که بدهند، غذای حضراتی است.»
تفاوت غذای حضرت با این غذا چیست؟ «آن را صدقه سر امام رضا علیه السلام دادند. این غذا را صدقه سر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دادند». «خرمایی که الان جلوی بنده است، خرمای حضراتی، این چای، چای حضراتی، چای حرم». در کل عالم حرم است، همهی عالم حرم خداست. همهی عالم حرم امام زمان است؛ چیزی عوض نمیشود.
یکی از آقایان، از علمای مشهد، ببینید حال ما مهم است. ما هی میخواهیم فکر میکنیم که این صورتها باید عوض بشود، اینها نیست. یکی از علمای مشهد میفرمود که «صبحی بود و منزل ما آمد. اِ... برنامههای قوچانی و سیاهقاضی...» مشهد خیلی نمیشناسد. «ایشان فرمود که سیمای علمایی، چهرهی علمایی و اینها دارد. پیرمردی هم هست در حرم. یک وقتی چند تا جوان تهرانی آمدند کنار ما، گفتند: حاج آقا، غذای حضراتی داری؟»
«میشود؟» گفت: «منم کلاً روم نمیشود به کسی نه بگویم». خیلی حس خوبی است ها! از علامتهای تواضع همین است؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هیچ وقت نه نمیگفتند. از علامتهای تکبر نگفتن نه. سریع «نه» یکجوری. حالا آدم نمیتواند راه بیندازد. با ملاطفت، با مهربانی، با «حالا چشم، ببینم چهطور میشود». زبان، زبان تواضع! حاجات، امام حسین علیه السلام فرمود: «حاجات مردم به سمت شما نعمت الهی است. عنایت خدا به تو توجه کرده، این را به سمت تو فرستاده. یکهو بزنی ردش کنی».
بله، خلاصه فرمود که این جوانها به ما گفتند که «غذای حضراتی داری؟» «دلم نیامد بگویم نه.» گفتم: «شما ساعت ۲ اینجا باشید». ساعت ۱۱:۳۰ بود. پیرمردی هم است، رفت و آمدش هم سخت است. «پا شدم دربست گرفتم، رفتم رستوران رضایی از اقوام من. به تعداد اینها جوجهکبابی (مرغ) غذای... آمدم زیرگذر حرم که رسیدیم، گفتم: یا امام رضا علیه السلام! هر چه به غذاهای خودت میدهی به این هم بده. غذا، غذاست دیگر. مرغش که عوض نمیشود، برنجش که عوض نمیشود؛ طعم میدهی، برکت میدهی، صفا میدهی. هر چه میدهی، به این هم بده. اینها آمدند غذا را گرفتند، خوشحال رفتند و شبش مالیدند، گفتند ما در عمرمان غذای حضراتی به این خوشمزگی نخورده بودیم».
ماجرا این است، آنی که آن غذا را غذا میکند، این نیست که آمده باد حرم بهش خورده. آن تعلق مهم است. خب، حالا آدم هر جای عالم، وقتی وقت غذا خوردن این تعلق را داشت، دارد غذای حضراتی میخورد.
روایت هم دارد که اگر کسی یک لیوان آب را با «بسم الله» خورد، سه جرعه خورد، در هر جرعه یک «بسم الله» گفت، یک حمد گفت، این آب وقتی وارد بدن میشود - چون هر لقمهای که پایین میرود، ۴۰ روز در بدن هست - دفع کامل ۴۰ روز طول میکشد که یا تبدیل به انرژی بشود یا تبدیل به فضولات بشود، به صورت کامل این ۴۰ روزی که عدد حبس است دیگر. ۴۰ عدد حبس. این ۴۰ روزی که این آب در این بدن حبس است و در این بدن چله گرفته، روایت میفرماید: «این ۴۰ روز این آب در این بدن مشغول تسبیح است». حالا امثال آب زمزم عنایت خاصی بهش هست، ولی هر آبی میتواند زمزم، فرات باشد، با آن توجه، با آن نیت، با آن تعلق.
معتقد بود که در هنگام زیارت باید احترام حرم را نگاه داشت و ادب را رعایت کرد. گوشی دستش میگیرد، بلندبلند حرف میزند: «آنقدر من اذیت میشوم. صدا از پخش خواهرا میآید. گیس و گیسکشی، داد، سروصدا. خیلی زشت است اینها، خیلی بد است. بیادبی خیلی بد است».
«از خدا جوییم توفیق ادب / بیادب محروم ماند از لطف رب».
مولوی میگوید: «هر چه به آدم بدهند، به ادب میدهند، به مؤدب». اگر هم کسی میخواهد حالی پیدا کند، توجه. تعبیر حضرت استاد آیتالله بهجت میفرمود که «رعایت آداب ظاهری توجه میآورد». همین آداب ظاهری را آدم مراعات بکند، توجه هم برایش حاصل میشود. گامها را آهسته بردارد. حرم میخواهد برود، این ور و آن ور نگاه نکند. دیگر از ماشین که پیاده میشود، دیگر حرف نزند. «دخول» بگیرد، خوب توقف بکند، با توجه وارد بشود، حواسش پرت نباشد، با گوشی ور نرود، نامحرم نگاه نکند، فکر خرید و ماجرا نباشد. حرم بازاری نره. یعنی بازار رفته، جنسها را دیده، میرود حرم، فکرهایش را بکند که بیاید کدام را بخرد. حرم بازاری، مغازه.
میفرمود: «نماز را بازاری نکنید». نماز بازاری یک بخشش به این است که تندتند خواندن. یک بخشش هم این است که حواسش پرت است. «حجر» زیارتهای فوری ضربتی آدم نداشته باشد. «کجا میخواهد برود، چهخبر؟» با توجه، مختصر هم میخواهد زیارت بکند با توجه. بدهی دارد. «میآید انجام بدهد، بالای سر برود، نماز را آنجا بخواند، از پایین پا وارد بشود». مزار علما، به نامشان ادب. مزار علما رفتن خودش چقدر جلب رضایت میکند از طرف حضرت. احترام، ادب. شما وقتی در جلسهای وارد شدید، یک استادی نشسته بود. ۲۰ شاگرد خوبش هم نشسته بودند. خود استاد اینجاست. چشم استاد هم میافتد. آدم عنایت میکند، توجه میکند، ادب میکند، به استاد هم نزدیک میشود. خیلی بد است آدم حرم برود، به این مزار علما و بزرگان کار نداشته باشد، توجه نداشته باشد. به هر حال این احترام و ادب خیلی بحث مهمی است.
زیارت عاشورا، انسان میخواهد بخواند، با احترام، با ادب قرائت قرآن همینطور. پا را دراز کرده، لم داده، گردن کج. یکی از دوستان ما یک خانمی تماس گرفتهبود با ایشان. خانم تماس گرفته، با ایشان صحبت کند. خانم گفته بود که «میخواهی با مرد نامحرم صحبت کنی، اول چادر سرت کن». پشت تلفن، خط. «بنشین صحبت کن». چادر فقط علامت پوشاندن مو که نیست. یعنی من الان برای ارتباط با نامحرم در یک «حریم» خودم را قرار دادم، خود را جمع و جور میکند. این آدم مهمه ها! اینها بحثهای مهمی است. اینها آثار دارد. عقلش نمیکشد، نمیفهمد. توقع کسی که در سطح حیوانات زندگی میکند، راست میگوید. مگر سگ و خوک و الاغ میپوشانند که ما میخواهیم بپوشانیم! چه فرقی بین ما و آن است؟ راست میگوید دیگر. واقعاً هم همین است؛ سطح زندگی همین است.
او دیگر نمیفهمد. فاطمه زهرا سلام الله علیها از مرد نابینا هم میپوشاند دیگر. یعنی چی؟ خب، مگر قرار بر این نیست که او نبیند؟ اگر به ندیدن است که خوب نمیبیند دیگر. خب چیه؟ باید بپوشاند. «حریم». یک حریم. او نمیبیند، خدا که میبیند. یعنی چی؟ یعنی خدا میبیند. حریم میخواهد از من. شرایط آداب میشود ادب. در منزل آدم. حالا دیگر بحثهای مهمی است و بحثهای متنوعی هم هست و معضله. خب آدم پسر بزرگ دارد، داماد بچرخد. تناسبی باید در نظر گرفته بشود. فکر کرده فقط تو خیابان ول نباشد دیگر. تو خانه هر جور باشی؟ مگر سطح محارم همه در یک سطح است؟ برادر با پدر فرق میکند. پدر با شوهر فرق میکند. اینها بهش میگویند آداب.
آداب توجه خدای متعال را میآورد. آداب لطافت میآورد. هیچ چیز مثل عمل به آداب لطافت نمیآورد. جزئیات، چقدر ما اینها را در اساتید میدیدیم. یک وقتی سر درس المیزان، الی ماشاءالله از اینها، از ریزهکاریها و لطافتها و حواسجمعیها. حواسش پرت نیست. در مقام عبودیت دائماً دارد لحاظ میکند همهی ریزهکاریها را.
تاییدنامه میخواستیم - برای یک جایی خیلی سال پیش. این ماجرا مثلاً شاید مال 8 یا 7 سال پیش، 7 سال پیش - سر درس المیزان آمدم. یک برگهای آوردم. کتاب المیزان را دستم گرفته بودم. دادم به استاد. بعد گفتم: حاج آقا، یک تاییدیه مینویسید برای فلانجا؟ نگاه کردند. «زیردستیِ تفسیر المیزان؟» گفتند: «من تفسیر المیزان را زیردستی بگذارم؟! برویم در کلاس من روی میز بنویسم برات». رفتیم در کلاس. برگه را باز کردم دیدم پشت برگه از این برگههای باطلهای بود که یک طرفش نوشته است. «شما میخواهی برای تاییدیه این را ببری؟ این توهین به آنها محسوب میشود که یک برگهی باطله را دارد استفاده میکند. برگهی سفید برایت میآورم مینویسم». ادب را ببینید! میخواهد احترام آن را نگه دارد، میخواهد احترام من را هم نگه دارد. ببینید اینها ریزهکاریهاست و هر چه که آدم گیرش میآید از همینهاست.
الان یک شیرینیفروشی در مشهد گل میکند. تفاوت این شیرینیفروشی با یک شیرینیفروشی دیگر در چیست؟ در دقت این آقا است. آشپزی با آشپزی مگر فرق میکند؟ برنج را باید دَم بکشند. خورشت را بار بگذارند. لوبیا بریزد، گوشت بریزد. همهی عالم بلدند این کار را بکنند. چیه که غذای خوشمزهتر میشود؟ ریزهکاری بیشتر، دقت کرد، آداب بیشتری را مراعات کرد، دقت بیشتری لحاظ کرد. همین است دیگر. نماز هم همان نماز است. این آدابی دارد، دقتی دارد، ملاحظاتی دارد. حالا بنده خودم وضعم واقعاً خراب است و خجالت میکشم اینجا حرف میزنم برای خودم حرف میزنم که یک تکانی بخورم. از همان هم خجالت میکشم، فقط حرف! هیچ خبری نیست.
شبیه محمدعلی آقای قاضی فرموده بود که «پدر من برای نماز شب که میایستاد، پیراهن و قبا و عمامه و جوراب و عطر». برای نوافل! قطعاً بنده در نمازهای واجب همین شکلی نمیخوانم. قطعاً سیدعلی قاضی هم بشوم، این ریزهکاریها، این دقت در حرف زدن، در ... خیلی زیاد است. حالا از این قبیل که ما از اساتید دیدیم، خیلی لطافتها، این دقتها، این ریزهکاریها. استاد مشهد بودند. گفتم: «دوست داشتیم ما در منزل خدمت شما باشیم». گفتند که «اینجایی که ما هستیم، منزل شماست. آنجایی که شما هستی، منزل امام رضا علیه السلام است». اینجوری هم که ما هستیم. چقدر قشنگ!
ایجاد توجه میکند، دقت دارد، حواسجمع است. نباید مزاحم حضور و ارتباط قلبی افراد شد. زیارت میکند. در حال خوشی ایستاده. «اینو گفته بخون، کجا بخونم؟» ممکن است به خاطر این کارش یک سال حضرت دیگر نطلبش. کلی زمینه ایجاد کرده که یک دو دقیقه ارتباط و اتصال برقرار بشود. تو میآیی قطع میکنی. اتصال تو را هم قطع میکند. «این را بخونم یا آن را بخونم؟» «این گفته این کلمه چیه؟» زیارت نمیکند. یکی که در این فضا نیست نشسته. بابا، آداب دارد هر چیزی. چرا آخه ما آنقدر زندگی میکنیم؟ بعضی وقتها آنجور بیبندوباری، آنجور آدمها ممکن است نداشته. بیبندوباری دیگری است. بیبندوباری در عبادت است. او بیبندوباری در عبادت نمیکند. این بیبندوباری در عبادت خاص زیارت میکند. خاص نماز میخواند. اتم خاص. خیلی این مسائل آدم.
زیارت عاشورا میخواهد بخواند، رو به قبله مینشیند، با توجه. حالا آنی که بزرگان سفارش میکردند، انگشتری در دست میکند، عودی روشن میکند. چون خیلی به اینها نظر داشتند. در منزل استاد روضه بود، هر سال فاطمیه. یک وقتی من زودتر رفتم، کاری داشتم، دیدم که ایشان قبل مجلس روضه عود روشن کردند در خانه. نظر رحمت را جلب میکند، ملائکه را میآورد، آثار دارد. آدم عطری استفاده میکند، لباس مطهری میپوشد، رو به قبله، با توجه زیارت. دیگر چه فرقی میکند؟ مقتل میخواهد بخواند همینطور، دعا میخواهد بخواند همینطور، قرآن میخواهد بخواند همینطور.
شیخ محمدتقی آملی همین فرموده بودند: زیر کرسی نشسته بودند. گفتند که «قرآن که آن بالاست، مغازه». همین هم انجام ندهید! آنقدر اهتمام و دقت داشتند. روی قرآن چیزی نگذارند. آیت الله جوادی آملی خیلی وسواس عجیب و غریبی دارد. کتابهایی که روی هم میگذارند، باید به ترتیب درجهبندی. ۵ تا کتاب دستشان است. آن بالابالایی باید قرآن باشد یا تفسیر قرآن باشد. بعدیش با روایت باشد یا مثلاً دعا باشد. بعد مثلاً کتاب فقهی اگر هست که آیات و روایات دارد. پایینتر کتاب فلسفی مگر است که روایتی ندارد. پایینتر رتبهبندی، درجهبندی. پاکت نامه را هم حتی روی قرآن، مثلاً روی مفاتیح نمیگذارند. خیلی اینها ملاحظات دارد دیگر.
خیلیها قرآن در منزل میخواهند بخوانند. معمولاً در منزل ما هر کدام ۵-۶ تا قرآن هست دیگر. قرائتش را همیشه با یک قرآن انجام نمیدهند. تقسیمبندی میکند. مثلاً ۵ جز اول این قرآن، ۵ جز دوم آن قرآن. چرا؟ چون قرآن اگر رویش غبار بنشیند، نفرین میکند. قرآن الان تلویزیون خانه وقتی غبار برمیدارد، یعنی چی؟ یعنی کسی اینجا تلویزیون نگاه نمیکند. درست است؟ برای تلویزیون نگاه کردن. تلویزیون غبار برنمیدارد. علامت بیمحلی به تلویزیون. در این خانه به تلویزیون بیمحلی میشود. در این خانه وقتی قرآن غبار برمیدارد، یعنی در این خانه به قرآن بیمحلی میشود. بعد دیگر حالا ببینید روایت چی میگوید که آن خانه چه اتفاقاتی برایش میافتد. برکت از آن خانه نمیرود، ملائکه از آن خانه میروند، شیاطین در آن خانه میآیند، نور قرآن برداشته نمیشود. اینها ریزهکاریهای ماجراست و خیلی وقتها سلب توفیق، محرومیت با همینهاست. خیلی وقت هم جلب رحمت با همینهاست.
مرحوم کربلایی کاظم با چی بهش توجه شد، عنایت شد؟ در حد واجبات انجام داد. گفت: «من فقط قرآن را سواد هم نداشتم بخوانم، از باب علاقه برمیداشتم نگاه میکردم». همین! بعد کل قرآن در سینهی او ریختند؛ معجزهی قرن شد!
رعایت ادب. اسم اهل بیت میخواهد بیاورد، با «علیه السلام». وقتی میخواهد بنویسد «علیه السلام» را کامل مینویسد. مرحوم شهید ثانی در کتاب شریف منیة المرید - حالا دیشب در منبر بنده ذکری از این ماجرا کردم، از این کتاب - در این کتاب میفرماید: «اولین کسی که "صلی الله علیه و آله و سلم" را به صورت ساده نوشت، گرفتار عقوبت الهی شد، "صلی الله علیه و سلم"».
حاج آقای قرائتی فرمود که «همه جا ریز بپاش دارد، به این "صلی الله علیه و آله و سلم" که میرسد، صرفهجویش میآید». مگر اینکه حالا مثلاً آدمی پیامی، پیامکی چیزی دارد میفرستد، میخواهد مختصرش بکند، به عنوان رمز و علامت و اینها، بحث دیگری است. وقتی مانعی نیست، بالاخره ریزهکاریهایی که خیلی مهم است و خیلی وقتها توجه بهش نیست.
یک وقت رفتیم تهران محضر آقایی که به رحمت خدا رفته، پدر شهید بود، عالمی بود ولی منافقین ایشان را اول انقلاب صدمه زده بودند، آسیبی خورده بود، جسمیش آسیب جدی داشت. نزدیک امامزاده یحیی میشود تهران. رفتیم چهار پنج نفر طلبه، روضهای بخوانیم. ایشان نشسته بود، تکیه داده به دیوار. ما روبرو نشسته بودیم روضه بخوانیم. «قبله کدام وریه؟» گفت: «من هر وقت هر جا نشستم، تو قبله را پیدا کن! ۸۰ ساله رو به قبله نشستم». ۸۰ سال رو به قبله نشسته! خیلی عجیب است. ببینید اینها! وقتی در اینجور چیزها توجه باشد، آدم مطالعه میخواهد بکند رو به قبله. بهش خیلی مسائل، مسائل مهم و ریزهکاریهایی است و دقت در اینها یکی از کمترین، کمترین توفیقاتی که ایجاد میکند، این است که آدم دیگر از حرام دور میشود، از گناه دور میشود، کیلومترها فاصله میگیرد از گناه. مراعات همین.
البته به شرط اینکه فشار و افراط نباشد. این حواسمان باید جمع کنیم دیگر. بعضیها آنقدر درگیر این ریزهکاریها میشوند که از ۱۰۰ تا کار دیگر میافتند. شوهر آدم میخواهد اینجا غذا بخورد. میگوید: «نه، ببین اینجا بنشینیم که رو به قبله باشد». اینها که دیگر اینجا دیگر وقتی این حرفها نیست.
خود همین استاد عزیز یک وقتی فرودگاه آمده بودند. ماشین را میخواستیم بیاوریم تا، تا وسایل گرفتن و اینها، اذان مغرب شد. خدمتتان عرض کردم که مشهد اذان شده. اگر قصد نماز چیزی دارید، اینجا نمازخانه هست. چون آقازادهی کوچکش با آنها بود، فرمودند که «فلانی، برو از مادرت بپرس اجازه میدهد اینجا نماز بخوانی، بیا. سختش است برویم هتل بخوانیم». ایستادیم. آقازاده رفت از مادر پرسید. آمد. مادر اجازه دادند. در سفرهای مختلفی رفته بودیم با حضرت استاد. جاهای مختلفی، نافله ایشان مفصل میخوانند. نماز را در قنوتش و ذکر و اینها. دیدم که از کار مستحبی را تقریباً، نافلهها را هم زدند، دو تا نماز سریع خواندند، آمدند بیرون. ایستادم منتظر. همسر! مرد نسبت به زن که قطعاً حق کمتری دارد. وظیفهی زن «مرد بزن در این قیاس». از جهاتی بحث زندگی و مدیریت منزل و اینها کمتر است. به نسبت وظیفهی زن به شوهر. حالا شبهای محرم و روزهای محرم. این جلسه و آن جلسه. نه ناهاری خبری هست، نه شامی خبری هست، نه گردگیری خبری. ناموس شب عاشورا! فرمود که «حقالناس دارید. اینجا نمانید. پاشید بروید حقالناس بدهید». کربلا، شهادت با امام حسین علیه السلام قاطی کرد با هم. به هر حال این رعایت آداب خیلی مهم است.
در هیئت هم، مجلس حس ندارد، اشکی ندارد. این به همین رعایت آداب برمیگردد. یکی از اساتید میفرمود که «یکی از - به نظرم اقوام - میگفتند یکی از اقوام جوانمرگ شد». بعد سؤال بود: «چرا؟ جوان خوبی هم بود. زود از دنیا رفت». بهش گفتند که «یک وقت بعد نماز صبح، مکاشفهای دست داد، دیدم که این جوان آن سال حج که رفته بودند (یا عمره بوده یا حج بوده)، یک بخشی از مسیری که میخواسته بیرون بیاید، پشت به کعبه رفته. به همین بیادبی باعث شد که عمرش کم بشود و همان سال از دنیا رفت». آثار وضعی اعمال. حالا که آدم زود از دنیا برود لزوماً نه خوب است نه بد است دیگر. بالاخره زودتر رفته بهشت. ولی این حساب و کتابها و این ماجراها را دارد.
یکی از آقایان در مورد یکی از شهدای بزرگ انقلاب - تردید دارم اسم بیارم یا نیارم - ایشالا مفید باشد. مرحوم شهید مطهری رضوان الله علیه اواخر عمرشان متوجه میشوند که مرحوم علامه طباطبایی در معرفت تکمیلهاند. ولبر... وقتی بهشان میگویند، میگویند که «ما این همه سال شاگرد شماییم. با هم کتاب چاپ کردیم. الان بر بنده باخبر بشوم، متوجه بشوم شما از بنده درخواستی در این زمینه نداشت ید برای منم که چیزی نگفت ید. درخواستی نداشتید من چیزی بگویم». سؤال، خوب پرسیدن است. نه این که بگوییم: آقا، ما بنشینیم، تو یک چیزی بگو! سؤال هم فرع این است که آدم حرکت کرده، راه افتاده، کار کرده، با یک مانعی مواجه شده، مشکل و مسئله مواجه شده، حالا سؤال میکند. سؤال نداشتن علامت حرکت نکردن است. هر کسی حرکت بکند، به سؤال خواهد رسید. گفته بود: «آقا بالاخره به داد ما برسید». الان که من دیگر نمیتوانم. «شما برو با سیدمحمدحسین طهرانی که آن موقع تهران بوده، ایشان علامه قم بودند، شهید مطهری، سیدمحمدحسین طهرانی هم تهران بودند. شما الان برو با ایشان ارتباط بگیر». و شهید مطهری ظاهراً ۲ سال آخر عمر شریف شاگرد استاد محمدحسین میشوند و دوشنبهها جلسهی خصوصی داشتند. مرحوم سیدمحمدحسین طهرانی فرموده بودند که «شهید مطهری از ششدانگش دو دانگ اینگونه بودند. اگر ششدانگ را میداد، همینقدر زود شهید نمیشد». هم میماند و رهبر میشد.
حساب و کتاب شلوغ بود. کَوران انقلاب خورد و ایشان هم شورای انقلاب درگیریهای آنجوری دیگر نمیرسید به این ماجرا. بعد این ماجرا هم سن و سالی دارد دیگر. بالاخره محسن غریبه. ۶۰ سال شهید مطهری میخواستند آغاز بکنند در حالی که دیگر سن سیر و سلوک تقریباً از اول بلوغ است. ۱۵ سالگی برای خانمها، ۱۰-۱۱ سالگی. سَنی که خوب محصول میدهد به آدم، میتواند کار بکند، مانعی ندارد. تعلقات کم است. فضا فراهم است. در سن و سال... هر چه آدم گیرش بیاید در همان سنین کم است. من که حالا بعد ناامید بشویم دیگر باید زحمت بیشتر بکشیم. هر چه جلوتر میرود، امام فرمود: «هر یک روزی که از عمر بگذرد، کار سختتر میشود». هر یک روزی که بگذرد، کار سختتر میشود. به هر حال نکتهی مهمی در این بحث همین است.
رعایت آداب. شیخ عباس حجتی میفرمود: «مجلس روضهی اباعبدالله علیه السلام! این چیزهایی که دورریز است را در سطل آشغال نریزید، دفن بکنید یک جایی!» گفت: «سفرهی یکبارمصرف استفاده نکنیم. سفرهی معمولی داشته باشید. زباله را جدا کنید». اینها رعایت آداب. اینها جلب توجه میکند. «من برای هستهی خرمای گریهکن تو هم ارزش قائلم. من به شما میگویم. من هم برای تو ارزش قائلم. کفش جفت میکند. برای کفش گریهکن شما ارزش، برای وقتش ارزش، برای نشستنش ارزش قائلم».
آیهی قرآن میفرماید که وقتی یکی وارد جلسه میشود، جا بهش بدهید. «تفصحوا فی المجالس». جا باز کنیم وقتی کسی میآید. بعد ادامهاش خیلی جالب است: «یفصح الله لکم». جا باز کن، خدا برایت جا باز میکند. چطور جا باز میکند؟ جا باز کردن خدا چیست؟ خانه بهت میدهد؟ نه! برای قلبت جا باز میکند، برای حکمتت جا باز میکند، برای معرفتت جا باز میکند. این از کجا به کجا! برای مجلس روضه یک کم جا بدهید یکی بنشیند، یک توفیقاتی از یک جاهایی دارد میرسد آدم، خودش هم نمیفهمد چرا، چهجوری، چی پشتش بود.
رعایت آداب خیلی برای این نکته اصرار میکرد که در حرمها باید سکوت را رعایت کرد. با کار برخی زوار که به بهانهی صلوات سکوت حرم را به هم میزدند، موافق نبود. به خادمان حرم حضرت معصومه علیها السلام توصیه کرده بود که به مردم بگویند: «خدا میداند که در این حرمها چه ملائکهای و چه اولیایی به طواف مشغولند. صدا بلند نکنید و فریاد نزنید. آنها متأذی میشوند». اذیت ملائکه. حالا اذیت زائرانی که آن که دیگر هیچ.
گرد و غبار حرم را شفای دردها میدانست. در حرم کاظمین به آیت الله جاودان عرض کردم: آقاجان، اینجا چهکار کنیم؟ گفت: «برو خودت را بمال، بزن. همهی تنت را بمال، بزن». اول فکر کردم شوخی میکند. گفت: «جدی میگویم، برو همهی تنت را بمال، بزن». آثاری دارد. پیراهن یوسف برای یعقوب آثاری داشت. هم ولی خداست، هم آن ولی خداست. ولی بیماری چشم او را لمس پیراهن این مداوا میکند. یک اثری در این پیراهن آن ولی خدا هم که با یک دعا میتواند مشکلش برطرف بشود. هر کسی هر دردی، هر مشکلی، هر بیماریای داشته باشد، با نیت شفا اگر آن بخش را به هر دیواری از دیوارهای حرم امام رضا علیه السلام بمالد، خوب میشود. شفای حرم، شفای دردها میدانست.
در هنگام زیارت بسیار متواضع بود و برای خود جایگاهی در نظر نمیگرفت. ویآیپی درست میکنند. جایگاه خاصی رجال اصحاب میشوند. حتی در زمان مرجعیت هم دیده میشد که با وجود کهولت سن و ضعف بدن، هنگام ورود به حرم خم میشد و عتبهی در را میبوسید. دیده بودم از ایشان با آن سن و سالها. وضعیتشان. کسی حمل و نقل نکند و در فشار قرار نگیرد. چون میآمد میرسید خم میشد روی زمین میافتاد. این عتبه، آن زیر چهارچوب در میبوسی و صورت میمالی. نه فقط ببوس، صورت میمالید.
«پا میشود دربندی به شیخ مرتضی انصاری گفته بود که شما چرا فتواش به این است که «عتبه بوسی حرام است؟» در جهاتی فتواش به این بود: «عتبه بوسی نشد». ایشان فرموده بود که «من گفتم عتبه بوسی امیرالمومنین علیه السلام حرام است، به خاطر این است که این عتبه را حسن و حسین باید ببوسند. نه بر ما حرام است». رندانه جواب. حسن و حسین باید. این لطافتها و این ظرافتها زمینهی توفیقات، برکات، ادب کردنها. هر کس مؤدبتر بوده در این دستگاه و در این درگاه مقربتر بوده. هر مؤدبی مقرب.
یک شعری دارد اباعبدالله الحسین علیه السلام میفرمایند که «من عاشق آن خانهای هستم که رباب در آن است». چند تا همسر داشتند امام حسین علیه السلام. مشخصاً فهمیده میشود در بین همسرانشان رباب را بیشتر از همه دوست داشت. سلام الله علیها. چرا؟ چون ادب حضرت رباب بیش از همه بود. خیلی خیلی ادب خاص و عجیبی داشت حضرت رباب.
ادب ظاهری به معنای ادبیات قوی. با پدر او یکی از بزرگترین شاعران عرب بود. لطافت انگار در ژن او بود. چون یک کلمه در این واقعهی کربلا، قبلش، بعدش، حینش گله، ناراحتی، نقزدن، اعتراض از این زن بزرگ یک کلمه در مقاتل نقل نشده. بعد از شهادت علی اصغر حضرت رباب یک کلمه در مورد علی اصغر چیزی گفته باشد، یک کلمه هیچ. فقط دیدند غروب عاشورا، شام غریبان بدون این که کسی بفهمد آرام دارد گریه میکند. چون از غروب عاشورا آب را آزاد کرده بودند، آب دادند به اسرا. برخی هم گفتند حضرت رباب قصد نوشیدن نداشت. به امر زینب سلام الله علیها از این آب نوشید آب را که خورد، در جا گریه میکند. چی شده رباب؟ هیچی! «خانم، تا چند ساعت پیش بچه داشتم، شیر نداشت. حالا شیر دارم، بچه ندارم».
برخی مقاطع اینطور گفتند که وقتی این کار را میخواست راه بیندازد، بعید هم نیست اینطور باشد. چون در نقلهای تاریخی رد پایی از حضرت رباب در واقعهی شام و کوفه دیده نمیشود، هیچ اسمی از ایشان نیست. گفتند این خانواده که خواست از کربلا راه بیفتد. حضرت رباب درخواست کرد. گفت: «خانم جان، من دیگر کس و کاری در مدینه ندارم که بخواهم برگردم مدینه. اگر اجازه بدهید من همینجا بمانم. من کنار آقای خود باشم. جای دیگر ندارم، کسی دیگر ندارم». گفتند یک سال هم یک سال هم بیشتر زنده نبود ایشان بعد عاشورا و تماماً این یک سال را گریه کرد. زیر آفتاب مینشست. سایبان زدند برایش. دیدند نه، باز هم نمیآید. گفتند که «اینجا سایبان برای شما زدیم. چرا زیر آفتاب مینشینی؟» گفت: «بدن ارباب من را زیر آفتاب رها کرده». چقدر مؤدب! چه ادبی است! چه ادبی است! این ادب است. میخواهم یک کم آب بخورم. «شما همش گریه میکنی بدنت خشک میشود». نمیگفت: پسرم را با لب تشنه کشتند. میگفت: «ارباب من را با لب تشنه».
ادب علی اصغر کیست؟ وقتی حسین هست، آن جنبهی عاطفی علی اصغر خب شدیدتر است. ولی برای آنی که معرفت دارد، میگوید: تشنگی حسین که سختتر از تشنگی علی اصغر است. حسین که معصومتر از علی اصغر است. عصمت حسین کجا، عصمت علی اصغر کجا! آن حجت کبرای الهی را با لب تشنه سر بریدند. دیدند خیلی ضعیف شده رباب. زنهای بنی اسد گفتند: یک غذای خوبی درست کنیم به این خانم بدهیم، یک کم جان بگیرد، انرژی بگیرد، توان داشته باشد. یک روزی یک مرغی کباب کردند. حضرت رباب، مرغ سر بریدن بریان کردن آوردند، غذا را گذاشتند. حضرت رباب را صدا کرد. «خانم، این غذا را میل کنید.» گفتند تا نگاه کرد به این حلقوم بریدهی این مرغ، شیونی کرد، گریهای کرد و از دنیا رفت! خون همچین مادری در رگ این علی اصغر است.
او هم ادب دارد. با زبان بیزبانی بابا را آرام کرد علی اصغر. با زبان بیزبانی همین که سر روی دست اباعبدالله افتاد با تیر سهشعبه، برخی گفتند: «علی اصغر لبخند زد به بابا». ادب این بچه است. فکر نکنی «من دردم آمد». حضرت اسماعیل را وقتی برد ذبح کند حضرت ابراهیم، حضرت اسماعیل به بابا گفت: «بابا، سر من را از پشت جدا کن». گفت: «چرا؟» گفت: «اگر بخواهی از جلو جدا کنی، چشم تو چشم میشوی. میترسم خجالت بکشی». همین که اباعبدالله با علی اصغر چشم به چشم شده، این بچه لبخند زد: «بابا، یک وقت خجالت نکشی».
گفتند اسماعیل این روایت را. اسماعیل را حضرت ابراهیم وقتی میخواست سر ببرد، این چاقو عمل نکرد. چندین بار هی چاقو را کشید حضرت ابراهیم، سر بریده نشد ولی گلوی اسماعیل زخم شد. وقتی که برگشت به منزل، که برگشت، خب مادرش که نمیدانست ماجرا، نگفته بودند به هاجر. چیزی بود بین خود حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل. ابراهیم بعد که کار تمام شد. بیاید به هاجر. نمیدانست. اسماعیل که وارد خانه شد، هاجر دید این گلوی بچه چند تا زخم برداشته. گفتند: آنقدر گریه کرد هاجر، سه روز بعد از دنیا رفت که «گلوی پسر من، پسر نوجوان من، گلوش این طور زخم شد».
تو اگر جای رباب بودی چهکار میکردی؟ بچهات در بغلت بیقراری کرده، بردند سیرابش کنم، سر بریدهاش را برگردان. یک کلمه حرف نزن! «سر خممی سلامت / شکند اگر صبویی». سر شما سلامت.
اللهم العن علی القوم الظالمین.
ای منقلب! خدایا در فرج آقامون امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار ده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، مرحوم آیت الله العظمی بهجت را بر سر سفرهی با برکت و سفرهی بینظیر حضرت علی اصغر قرار بده. شب اول قبر حضرت علی اصغر به فریاد ما برس. حاجات مشروعهی ما را به آبروی این آقازاده، عصا حاجت روا بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت و عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاحمان هرچه نگفتیم و صلاح ما را میدانی برای ما رقم بزن. بانبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلاة.