زیارت حقیقی
معنای حضور قلب
زیارت از راه دور و نزدیک ندارد.
امام، باطن عالم است
زیارت مواجهه ی با نور است
یه لقمه به قلب بده
تربیت، تدریجی است.
اولین مرحله سیر وسلوک
دلت بند کفار نباشد
نگاهت به اخلاق و عرفان هالیوودی نباشد.
همه چیز طفیلی امام زمان علیه السلام است.
مرتبه ی خودت رو پیدا کن
حالت فطام
یک سری به ما بزن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله من الان قیام یوم الدین.
«زیارت، در نظر او عملی ظاهری و صوری نبود؛ بلکه در هنگام زیارت، واقعاً در محضر زیارتشونده حاضر میشد.» معتقد بود -صفحه ۱۸- معتقد بود: «اگر میخواهید زیارت، زیارتی اساسی باشد باید قلبتان هم همان را بگوید که زبانتان میگوید». یعنی قلب هم همان چیزی را درک کند که در زیارتنامه قرائت میشود. الان حضور قلب معنایش همین است دیگر.
حالا امثال بنده که محرومیم از این مسائل؛ ولی به میزانیکه آدم توجه دارد که چه میگوید، لااقل همین را که میگوید، بندهای که الان با شما صحبت میکنم، حواسم هست دارم چه میگویم، حالم میشود دارم چه میگویم. یک کلمه حفظ نکردم بیایم بگویم بروم؛ که بعد اگر از من پرسیدید فلان جمله را گفتی، من بگویم یادم نمیآید که اصلاً یک همچین حرفی زده باشم، کجای حرفم بود؟ این توجه به اینکه من مخاطبی دارم، دارم با او حرف میزنم، حرفم هم چیست؛ میشود حضور قلب. در نماز اگر باشد، در زیارت اگر باشد، در قرائت قرآن اگر باشد، جاهایش فرق میکند ولی اصلش یکی است. همهاش میشود حضور قلب.
در زیارت، انسان توجه به این داشته باشد که امام حاضر است. امام هست. امام زنده و مرده ندارد. امام تازه اگر هم بخواهد فرقی داشته باشد، امامی که از دنیا رفته حضورش بیشتر از امامی است که زنده است. تازه این هم غلط است! یعنی امام واقعاً زنده و مردهاش هیچ فرقی نمیکند ولی بخواهد هم فرق بکند، امامی که از دنیا رفته حضورش بیشتر است. اگر بخواهد فرق بکند، هیچ فرقی برای امام ندارد که در این عالم باشد، در قالب جسم باشد یا از قالب جسم درآمده باشد. همین الان اگر امام زمان -این را بنده چند بار جاهای مختلف عرض کردهام، بحثهایی در مورد زیارت داشتیم- که اگر همین الان امام زمان، شما باخبر شوید مثلاً نماز ظهر حضرت در یکی از مساجد مشهد است، خوب اگر شما رفتید، مشرف شدید خدمت امام زمان، چه حسی دارید؟ اگر حرف زدید با حضرت، چه حسی دارید؟ حرم امام رضا (علیه السلام) دائماً همین حالت را دارد. دائماً همین حالت را دارد. انگار امام زمانی که الان برای نماز ظهر شما رفتید، زیارت کردید و حرف زدید، همین امام زمان را دارید میروید، هر ساعتی که اراده بکنید با او حرف میزنید، در محضرش حاضر میشوید، هیچ تفاوتی ندارد. زیارت اباعبدالله هم همینطور. زیارت از راه دور و نزدیک هم ندارد. اگر ما زیارت عاشورا از راه دور خواندیم، هم همین است. همانجوری که شما اگر اینجا نشستید با امام زمان گفتگو کردید، تفاوتی ندارد.
چه فرقی میکند شما محضر خود حضرت باشید، همانجا با حضرت صحبت بکنید. «إذن الله الواعیة»، «عین الله ناظرة». تعبیر شما وقتی با دوستتان دارید حرف میزنید، حرفی که از دهان شما درمیآید برای اینکه به گوش دوستتان برسد، قبل از اینکه به گوش دوستتان برسد، به گوش امام زمان میرسد. اینطور حضرت حضور دارند در عالم باطن، در عالم دیگر. مثل خورشید چطور همهجا حضور دارد؟ شما بگویید هزار تا اتاق، یک میلیون اتاق، صد میلیون اتاق، برای خورشید فرقی میکند؟ شما الان این خانه را بکنید دو طبقه، سه طبقه، صد طبقه، هزار طبقه، برای خورشید فرقی میکند؟ اگر هم کسی از خورشید محروم شد، خودش کاری کرده که محروم شده. خورشید که همهجا هست. خورشید با همه هست. ما اگر خودمان را در برابر او قرار دادیم، استفاده میکنیم. اگر بهش پشت کردیم و سایه کردیم و هی حجاب درست کردیم، محرومیم.
زیارت، حالتی است که انسان خودش را با این نور مواجه میکند، خودش را در برابر نور قرار میدهد. اصطلاح امروزیها، حمام آفتاب میگیرد. بعضی حمام آفتاب میگیرند، حالا برای چه، نمیدانم؛ مثلاً پوستشان، برای پروتئین و ویتامین، خواص درمانی که در نور آفتاب هست. این خودش را در معرض تابش قرار میدهد. زیارت رفتن، حمام آفتاب است. انسان خودش را در آن مغناطیس و در برابر آن اشعه قرار میدهد، به شرط اینکه حجابی بین او و آن آفتاب نباشد. مثل اینکه بنده حمام آفتاب بگیرم زیر سایهبان، یک سایهبان برای خودم بزنم بعد بنشینم حمام آفتاب. و حمام آفتاب دیگر اینجا معنا ندارد. حال ما در زیارت باید اینطور باشد.
فرمود: «قلبتان هم همان را بگوید که زبانتان میگوید». حالا از آداب ذکر و بحث ذکر که بحث مفصلی است، گفتن اینکه لقمه به لقمه، تعبیر حضرت امام از مرحوم آیت الله شاهآبادی: «هر ذکر و هر کلمهای که میگویی، یک لقمه به قلبت بده.» یک بچه کوچکی که بزرگتر نشسته کنار یک دیس غذا، هر لقمهای که خودش میخورد، یک لقمه کوچک هم برای او سوا میکند، به اندازه کام او، به اندازه ظرفیت در دهان او. ذکر را اینطور میگویند باید به کام دل داد. اگر ما الان مثلاً یک "لا اله الا الله" گفتیم، باید برگردیم به قلبمان ببینیم قلبمان تکرار کرد با ما یا نه.
مثل یک معلمی که میخواهد به بچهها درس بدهد. معلم اگر بیاید الفبا را پای تخته بنویسد برود، که هیچکس یاد نمیگیرد. هیچ بچهای تربیت و تعلیم نمیشود. یک حرف را اول - تازه آن قبل از اینکه حروف الفبا را شروع بکنم، یک سری سرمش شروع میکنم که اینها شبیه برخی حروف الفباست. دیدید دیگر حتماً - این مثلاً شبیه "س" است، آن شبیه "الف" است، آن شبیه "ب". اول شبیهش، آرام آرام کار میکند با او. بعد کم کم میرسد به خود حرف. بعد حالا به آن حرف که میرسد، یک دانه حرف "آ" که مینویسد، میگوید دو صفحه باید بروی از روی این هی تکرار کنی، تکرار کنی، تکرار کنی. بعد حرف "ب". بعد کل حروف را که یاد گرفت، ترکیب کند. یا مثلاً دو تا دوتایی که یاد میگیرد، پنج تا پنجتایی یاد میگیرد، ترکیب کن "آ" و "ب" را با هم ترکیب کن.
قدم به قدم، نظام عالم، نظام خلقت این شکلی است. آرام آرام و تدریج، تربیت تدریجی. آرام آرام. توجه این شکلی است. یک دفعهای حاصل نمیشود که بعد آدم نگاه کند بگوید مثلاً من چه میدانم، حالم اینطوری است یا چرا آنطوری است؟ آن قدم به قدم است. یک دفعهای نیست که من نگاه کنم بگویم خب چرا من شب که میخواهم صبح پا میشوم آقای بهجت نیستم؟ شب خوابید، صبح پا شد که شد آیت بهجت؟ هفتاد سال، هشتاد سال، نود سال، صد سال زحمت کشیدن و درد کشیدن و زخم خوردن و آسیب دیدن، زمین خوردن، پا شدن، راه افتادن. این ماجرایی دارد تا خدای متعال هی آرام آرام عنایت بکند. اول پیغمبرش را به مقام نبوت میرساند، مثل حضرت ابراهیم. بعد امتحان، هی سختی، هی فشار. بعد به مقام امامت میرساند. یک دفعهای که نمیآید یک قالب در بیاورد حضرت ابراهیم را تبدیل بکند به امام. چقدر زحمت دارد این تعلقات؟ کی باید قطع بشود؟ هی انقطاع، هی انقطاع.
انقطاع! طباطبایی در رساله «مراحل سیر و سلوک و مراحل دینداری» مراحل انقطاع را بیان میکند. اولین مرحله انقطاع، انقطاع از دشمن است. حالا این بحثهایی که ما شبها در «جامعة الحسین» داریم -نمیدانم تشریف میآورند عزیزان- اولین مرحله سیر و سلوک، اینها میگویند حرف سیاسی است، به مذاق بعضی هم خوش نمیآید. چقدر هم آدم هی میآید از ما میپرسد که آقا استاد به ما معرفی کن برای سیر و سلوک. قدم اول تو، استاد تو، سیر و سلوک تو این مسائل، این است که آدم اعتقادات سیاسیاش را درست کند. این قدم اول است. انقطاع اول، انقطاع از دشمن.
«من انقطع عن غیر الله». اساتید میفرمودند که این قدم اول، معصیت اعتقادی. معصیت درآمدهایم. قدم اول این است. میگوید من مثلاً دروغ نمیگویم، غیبت نمیکنم. خب دل وقتی که بنده به کفار و مشرکین، اعتماد به آنها دارد و دوست دارد رابطه با آنها خوب بشود و آنها مشکلاتمان را حل کنند و آنها اشتغالزایی کنند و آنها نمیدانم چه کار بکنند و آنها به ما تکنولوژی بدهند، قدم اول را برای ورود به صراط مستقیم، این در کلمات آقای بهجت، جاهای دیگر است - من مرتب کردهام یک شب احتمالاً در همان جلسات بخوانم. اینجا صحبت اینجوری که میخوانیم، فکر میکنم یک - یک بچه همهاش از همین حرفها، یک تسبیح دستش بود و همهاش او- انقدر حرف سیاسی دارد.
کسی از کفار نبرده، این اصلاً هنوز وارد صراط مستقیم نشده که بخواهد بعد در صراط مستقیم حرکت بکند. قدم اول اینهاست. اینها قبل از سیر و سلوک است. من قدم مسلمانی در دینداری ماها و تربیت ماها مشکل دارد. کسی اینها را به ما نمیگوید.
مردم کوفه نماز میخواندند، امام حسین را هم کشتند. دینداری با نماز و اینها نیست که بگوییم دیگر نمازخوان حل شد. قدم اول دینداری، «لا اله الا الله». اول با نفی شروع میشود، نفی دیگریپرستی. «لا نعبد الا ایاه». پرسیده بودند شما چه شکلی انقلاب، این ماجراها را، اینها از کجا؟ اصل توحید به ما میگوید ما نباید نوکر آمریکا باشیم. همه دین به توحید برمیگردد. توحید به ما میگوید نباید نوکر آمریکا باشیم. بعد حالا طرف میخواهد سیر و سلوک بکند و حال و هوای معنوی هم دارد. از اینها هم نمیتواند دل بکند. خودش را مسخره کرده. بنده مقیدم به اینکه هر کس استاد اخلاق میخواهد، معرفی نکند اینجور اساتید را. وقتی میآید افراد، مگر تک و توکی که واقعاً آدم بفهمد که اینها اهل کارند، اهل زحمتند. خود اساتید هم بارها فرمودند معرفی نکنید به کسی. یک وقت یکی از اساتیدی که شما میشناسید و همینجا محضرشان هستید، از ایشان داشتم به یک کسی چیزی میگفتم، شاید گفته باشم اینجا، نمیدانم. ایشان فرمود: «فلانی، مگر من از تو عهد نگرفتم در مورد من با کسی صحبت نکن؟» یک چند نفری را معرفی کرده بودم. ایشان تماس گرفتند گفتند: «برای چی شما پیش من کسی را میفرستی؟ اذیت میشوم.» این جماعت، بعضیها اصلاً دنبال ماجرا... ایشان دقیقاً همین بود: دنبال یک چیز، گنج پیدا کند. او میخواهد چه میدانم، اکثر آنهایی که حالا یک کمی از این فضاها خوششان میآید و اینها، در این وادی که میافتند، یکی بیاید به ما بگوید من چند سال عمر میکنم و نمیدانم کدام دانشگاه بروم و چه رشتهای بروم؟ یک نگاه به من بکند، کلاً بگوید مشکلاتم چیست؟ هالیوودی. بعضیها نگاهشان به استاد اخلاق و استاد عرفان و اینها، خون دل خوردن دارد. زحمت کشیدن دارد. قطعه قطعه شدن دارد. این مسیر استخوانهای آدم خرد میشود در این راه.
بعد از یک ابتلای سنگینی به یکی از اساتید عرض کردم که آقا بعدش چی میشود؟ «بعدش بدتر میشود.» اگر حرکت کنی، بعدش بدتر. حرکت نکردی - به تعبیر باز یکی دیگر از اساتید - ظرفیتت تمام شده. یک پیمانه پر شد. همین قدر برایت، همین قدر نوشته بودند. تا مرحله دوم، مرحله اول، مرحله مقدماتی. آن فشارها را همان موقع تحمل کرد، همهچیز دیگر خوب شد. همین قدر سهمت، همین قدر. وگرنه هر چه جلوتر بروی، سختتر میشود، فشار بیشتر میشود تا به یک حدی انسان برسد، کلاً جزء مخلصین بشود. آن وقت دیگر رهاست. دیگر از همه تعلقات درآمده. از این فشارها، نه اینکه فشارها کم میشود، او دیگر احساس نسبت به فشار ندارد. فشار احساس نمیکند.
هواپیما دیدید وقتی میخواهد بلند بشود، اصطلاحاً «تیکآف» که میخواهد بکند، آن اول در این بلند شدنش چقدر فشار است؟ چقدر میگوید کسی تکان نخورد؟ همه کمربندها را ببندند. بعد که میآید کامل مستقر میشود در آن مقیاسی که قرار است قرار بگیرد، بعد دیگر میگوید هر کس میخواهد بایستد، راه برود، بنشیند. من که این هواپیما دیگر سقوط کرده. راحت باش. یعنی به این مرتبهای رسیده که این دیگر الان میتواند، الان تکان خوردن شما برای او آسیبی ندارد. مقام مخلصین شش هزار پا مثلاً رفته بالا. آن مرحله بلند شدن، اصل سختی کار در آن تیکه است.
«تجافی عن دار الغرور» به تعبیر امام سجاد (علیه السلام)، از این اعتباریات و از این توهمات آدم بخواهد بکند، بلند بشود، او آسیب و زحمت. کمترین تعلقش و از کفار. این دیگر چیست آخه؟ مگر... که بعضیها انقدر فشار میآید. حرفهای جناحی. خیلی جالب است ها! یعنی یک جناح به کفار بنده. شما علیه او که صحبت میکنی، میشود آن یکی جناح. بعد میشود جناحی. حرفهایت «این دیگر واضحاتی است که ما در سوره حمد هر روز داریم میگوییم: ما را به صراط مستقیم هدایت کن.» یعنی صراط «مغضوب علیهم» و «ضالین» نباشد، با انقطاع از کفار و یهود و نصارا پیدا بکنیم. این جناحی است. اصولگرا باشی، اصلاحطلب نباش. خیلی جالب است واقعاً. چرا حرفهای تو میآیی مثلاً منبر را جناحی میکنی؟ میگویی مثلاً اصولگرا، اصلاحطلب. مزخرف است واقعاً. اصولگرا، اصلاحطلب، همه جناحهای سیاسی ما آلوده است به تعلق به کفار. حالا بعضیها بیشتر، بعضیها کمتر. بعضیها را اسرائیلیها میگویند اینها سرمایههای نظامی ما در ایران هستند! بعضیها این تعبیر برایشان به کار نمیبرند ولی امید دارند بهش.
چیزی که هست این است که قدم اول، این اصلاً ورود به این وادی است. اولین مرحله برای پذیرفتن ولایت الله، کدام امام حسین؟ آدمی که تعلق به کفار دارد اصلاً با کدام امام حسین ارتباط دارد؟ امام حسین توهمی در ذهنش برای خودش یک امام حسین تراشیده و ساخته، با همان هم دارد عشقبازی میکند. روز قیامت هم میبیند اصلاً «ظلما کنتم تعبدون». واقعاً اینطور است. همانطور که بعضیها در مورد خدا، خدای خیالی میپرستند، در مورد امام حسین هم بعضیها با امام حسین خیالی مشغولند. این شیعه انگلیسی و اینجور ماجراها مشغول امام حسین خیالی. امام حسین واقعی نیست. امام حسین قیمه و قمه، امام حسین واقعی نیست. امام حسین، در زیارت آدم خودش را در برابر آن امام واقعی میخواهد قرار دهد. حجابها را باید کنار بزند. حجابها با چی کنار میرود؟ با انقطاع. هر مرحله از انقطاع انسان بهش رسیده باشد، یک مرحله از حجاب از او کنار میرود. آن وقت زیارت او با زیارت قبلی فرق میکند.
یک امام حسین دیگری را حالا زیارت میکند. نه! ده سال پیش امام حسین دیگر را داشت زیارت میکرد. ده سال پیش حرم امام رضا را زیارت میکرد الان خود امام رضا را دارد زیارت میکند. تازه امام رضا را یک وقت در مرحله افعال دارد زیارت میکند، یک وقت در مرحله اسماء و صفات دارد زیارت میکند، یک وقت در مرحله ذات. اصطلاحاً بهش میگویند مقام نورانیت. فرق میکند. بعد احساس میکند اصلاً ما قبلاً که میآمدیم ما مشرک بودیم، ما زیارت نمیکردیم. واقعاً من در زیارت، تصور و توهم آن بود. امثال بنده که حرم میرویم، زیارت میرویم برای اینکه ثواب بهمان بدهند، گناههامان پاک شود. ثواب بهمان میدهد. زیارت امثال بنده است. البته خب همین هم هست. ولی این بهره اولیا خدا که این نبوده از زیارت.
«زیارت را با آدابش به جا میآورد و میفرمود از اهم آداب زیارت این است که بدانیم بین حیات معصومین (علیهم السلام) و مماتشان هیچ فرقی وجود ندارد؛ یعنی الان هم امام حی است و حرفت را میشنود.» اهتمامش به امر زیارت کمنظیر بود. «اعتقادش بود که اگر کسی بخواهد تشنگی و عطش دیدار با معصومین (علیهم السلام) را در وجود خود تسکین دهد، زیارت مشاهد مشرفه به منزله ملاقات آنها و دیدار آن حضرات است.» چطور آدم دلش برای یکی تنگ میشود، میرود ملاقات او؟ اولیا خدا زیارت رفتنشان از باب دلتنگی است. دلشان تنگ میشود، میروند زیارت. دلتنگی برای خود امام. و هر چه مرتبه آدم بالاتر برود، این دلتنگی شدیدتر میشود. هر چه معرفت -علامت معرفت این است، رشد معرفت- هر چه معرفت بالاتر برود، این دلتنگی شدیدتر. بعضیها سال به سال دلشان تنگ میشود. غذای شش ماه به شش ماه، بعضیها سه ماه به سه ماه، بعضیها ماه به ماه، بعضیها هفته به هفته، بعضیها روز به روز، بعضیها ساعت به ساعت، بعضیها دقیقه به دقیقه، بعضیها ثانیه به ثانیه.
بهجت یکجا تعبیری دارند امام حاضر در مورد امام زمان. «امام زمان حاضر، امام زمان غایب.» امام زمان حاضر که نزد عارفین حاضر است. نزد عارفین حاضر است. کسی اگر عارف شد، امام زمان اصلاً برای او غایب نیست. هیچ غیبتی نیست. حضرت تشبیه کردهاند به خورشید پشت ابر. دیگر این از ابرها، از این حجاب بالا رفته. کسی اگر از بالاتر رفت، هیچ حجاب بین او و خورشید نیست. اصلاً ابر دیگر نمیشود، سایه دیگر نمیشود. اوست و خورشید، اوست و نور. هر جا نگاه میکند نور میبیند.
به مرحوم سید علی آقای قاضی (رضوان الله علیه) گفته بودند که «میشود امام زمان را دید؟» ایشان فرموده بودند: «کور شود چشمی که صبح از خواب بیدار شود و اول کسی که ببیند امام زمان نباشد!» کور شود این چشم! یعنی کور هست آن چشم. یعنی بنده کورم. دیدن یعنی دیدن صورت و دیدن بدن و دیدن هیکل و دیدن حقیقت. دیدن نور. با نور او زندگی کردن. همهچیز را از طفیل وجود او دیدن. این جلسه از طفیل وجود امام زمان، این حرف از طفیل وجود امام زمان، این کتاب از طفیل وجود امام زمان، این آقای بهجت از طفیل وجود امام زمان، این نعمت سلامتی، این نعمت حیات، این نعمت اشک بر اباعبدالله. همه، همه، همه، همه، همه رزقی که خدا به ما میدهد، آفتابی که هست، آبی که هست، زمینی که هست، آسمانی که هست، همهاش از طفیل وجود اوست. او را در همه اینها میبیند. این میشود حضور در برابر امام. این میشود زیارت. دائماً دارد زیارت میکند حضرت.
کسی پرسیده بود: «آقا برای چه اینقدر در حرم وقت میگذارید؟» فرموده بود: «فلان آقا، که منظور آیت الله حاج آقا حسین قمی بوده، زیارت در حرم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) چهار ساعت طول میکشید هر روز.» برای ماها نیستها. قطعاً برای ماها نیست. چه بسا برای کسی حرام هم باشد. افراط فوق ظرفیت، دین ممکن است خارج بشود. الان برای امثال بنده یک زیارت مختصر و مفیدی که تا آن حدی که احساس میکنم دیگر مرزی که دارم خسته میشوم و حوصلهام سر میرود تا آنجا، بیست دقیقه، نیمساعت، چهل دقیقه، یک ساعت. هر چقدر که احساس میکنم دیگر از این بیشتر بشود، خسته میشوم. برای فردا دیگر حال ندارم بیایم. بیست دقیقه است. بیست دقیقه ظهر است. «ولا تتغلّوا». گفتهاند زیارت کن، طولش نده. زیارت نمکین. به قول یکی از اساتید میفرمود: «همانطور که غذا را تا سیر نشدی رها کنی، عبادت هم همینطور، زیارت هم همینطور. یک لقمه دیگر مانده، سیر شدی، ول کن.» احساس میکنی یک دعا دیگر بخوانی، هنوز جا نگهدار که تشنه باشد برای فردا.
حالا ببینید ظرفیت این مردان بزرگ چی بوده که چهار ساعت زیارتشان طول میکشیده! با عطش میرفتند، منتظر بودند برگردند. آیت الله مرعشی نجفی شبها میآمد پشت در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) در زمستان مینشست که در را باز کنند. میفرمود که «میخواهم وقتی در باز میشود، اولین زائر باشم.» سی سال. چند سال گفتهاند که وضعیت ایشان این شکلی بود. چه حسی است؟ خب من دو بار اگر همچین کاری کردم، دفعه سوم دیگر خسته میشوم، زده میشوم، عجب پیدا میکنم. ما یک سال برایمان پیش بیاید: «ما یک سال است که اولین زائر حضرت معصومه هستیم.» همین حال به آدم دست میدهد. دیگر محروم میشود. در ظرفیتت کم است دیگر. چه ظرفیتی داشتند؟ سی سال میآمدند باز احساس بدهکاری میکردند. ممنون بودند که تو سی سال گذاشتیم اولین زائر باشم. در حد مرجعیت بود. مرحوم حاج آقای قمی. حتی یک دفعه زلزله شد و همه مردم فرار کردند. ایشان همانجا ماند در حرم امام حسین. از ازدحام طوری بود که روی سر و کله ایشان میپریدند ولی ایشان نشسته بود. این چه حالی است؟ میگوید تو از حرم میخواهی فرار کنی، کجا بروی؟ میخواهی پناه بیاری به به جایی که مأمن و پناهگاه داری میروی. یک جایی که به هیچ پناهگاه پناه بیاری. خب پناهگاه امام حسین است. پناهگاه حرم امام حسین است. این حس، اینها این بود ها. همه داشتند در میرفتند از حرم، از زلزله نجات پیدا کنند. ایشان نشسته بوده. جای دیگر هم اگر کسی بخواهد از زلزله حفظ بشود، امام حسین نگه میدارد. بعد تو داری از امام حسین فرار میکنی که حفظ بشوی؟ البته خب اینها حال هر کسی نیست. هر کسی در این حد نیست که بخواهد اینها را بفهمد.
بهاالدینی از یکی تعریف کردند گفتند ایشان بدون پول زن و بچهاش را برده مکه، برگردانده. بعد یکی دیگر نشسته بود گفت: «آقا این حماقت نیست؟ همچین کاری کرده!» برای شما حماقت است. برای ایشان توکلی است. مرتبه این آقا یکجوری است که او انجام داده، اثر توکلش است ولی شما اگر انجام بدهید، اصلاً حماقت است. مراتب آدمها فرق میکند دیگر. درجات آدمها فرق میکند. من مرتبه خودم را پیدا کنم. موسیقی فوتبالیست... یک نفر که تازه میخواهد فوتبالیست بشود، ببیند فلان فوتبالیست روزی پنج هزار تا روپایی میزند. این همان روز اول شروع کند پنج هزار تا روپایی زدن. بیست تا هم نمیتواند بزند. کلاً از همهچیزش گذشت. گفتم فوتبالیست کسی است که روزی پنج هزار تا فوتبال روپایی بزند. بابا این مال بیست سال زحمت کشیدن است. وزنهبرداری. یکهو بیاید وزنه پانصد کیلویی بلند کند. آنی که پانصد کیلو بلند میکند، بیست سال زحمت کشیده. خب من از همین الان تصمیم بگیرم دیگر روزی چهار ساعت بروم حرم. بیست دقیقه، یک ربع شروع کرده. آرام آرام بیشترش کرده، رسیده به چهارصد. تازه چهار ساعت هم کمش است. از ایشان میپرسیدند: «آقا شما خسته نمیشوید؟» میگفت: «من خودم را در بهشت میبینم. چرا بیرون بیایم؟» حال اینها این است دیگر. واقعاً احساس میکند در بهشت است. در بهشت مگر کسی خسته میشود؟ مگر کسی از بهشت میخواهد در برود؟ هی ساعتش را نگاه کنی: کی ما را از اینجا بیرون ببرند؟ یک کم دور بزنیم مثلاً. این تازه بیرون که هست، هی بیتاب من کی بروم؟ هی ساعت را نگاه میکند. هی حواسش به آنجاست.
«عشق به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) با گل وجودش سرشته شده بود و در نزد او کسی عزیزتر از این خاندان نبود.» میفرمود: «اهل بیت (علیهم السلام) آنقدر مقامات و کمالات دارند که تمام عالم هیچ نسبتی با آنها ندارد و اصلاً عالم در مقابل آنها ارزشی ندارد. خدا میداند چه عظمتی دارند و در عالم چه خبر است. حیف است که در عالم یک نفر آدم عادی از آنها عزیزتر زندگی کند.» تا حالا بابت این غصه خوردیم که حق اهل بیت ادا نشد؟ شأن اهل بیت ادا نشد؟ شما فرض کنید که گاهی میبیند آدم، میبیند مثلاً فلان جا یک شغل خیلی سطح پایینی -حالا نمیخواهم اسم بیاورم چه شغلی- مشاغلی که مشاغل سطح پایین است و مثلاً چه میدانم؟ بعد دستفروشیها مثلاً شاید باشد. شما فرض کنید یک استاد دانشگاه، یک دکتر، یک عضو هیئت علمی آمده یک جایی دارد دستفروشی میکند. چقدر آدم ناراحت میشود؟ میگوید شأن او مراعات نشده. این را در جای خودش قرار ندادند. از جای خودش پایین آوردند. چقدر آدم... حالا شما نگاه کنید امیرالمؤمنین را از آن جایگاه پایین کشیدند، چه کسانی نشستند؟ الان چهارده قرن هیچ امامی سر جای خودش نبود. دوازده قرن آقای ما، مولای ما، حضرت بقیهالله (ارواحنا فداه)، این همه آدم آمد و حکومت کرد و رفت در این دنیا، یکی یکی پستتر و کثیفتر و نجست. او خانهنشین، بیابانگرد، اصلاً معلوم نیست کجاست، زندگیاش چطور است؟ همهاش در حالت مراقبت از جان خودش است که او را نکشند. تعبیر روایات این است: دوازده قرن در حالت امنیتی فوقالعاده دارد زندگی میکند که زمین و زمان جمع شدهاند او را دستگیر کنند و بکشند. «خائفاً یترقب»، به تعبیر قرآن و روایاتی که این آیه را تطبیق دادهاند به امام زمان. مثل کسی که دائم نگران نیروهای امنیتی است که بیایند او را دستگیر بکنند. «خائفاً یترقب» حال حضرت موسی بود وقتی که از مصر فرار میکرد. دوازده قرن امام زمان با این حال دارند زندگی میکنند.
بابت اینها غصه میخوریم؟ اگر بنده استاد دانشگاه باشم بروم جای دستفروشی بکنم، چقدر حال غم و مصیبت در وجودم میافتد. میلیارد میلیارد بدتر از این این است که امام زمان را از جایگاه خودش محروم کرده. او دنیا را اداره بکند، بشریت زیر نور او رشد بکند و دل خوش کردیم به این کفار و یهود. اینها یک دردی از ما دوا کنند.
«اهل بیت (علیهم السلام) را هادیان طریق توحید میدانست و راه رسیدن به معارف الهی را شناخت و معرفت به آنها میدانست.» بر این اعتقاد راسخ بود که «معرفت ائمه وقتی بالا برود، به معرفت خدا میرسد.» چون اینها بابند. هر چقدر معرفت نسبت به اهل بیت بالاتر برود، معرفت نسبت به خدای متعال بالا میرود. هر چه علاقه نسبت به اهل بیت بیشتر بشود، علاقه نسبت به خدا بیشتر میشود. هر چه سوز انسان نسبت به اهل بیت بیشتر بشود، بگذارید راه، راه تحصیل رضای خدا همین است و ساده هم هست. یعنی معمولاً ماها برای ابتدای کار یک کاری را بگویم برای خدا انجام بده، یک کاری بگویم برای امام حسین انجام بده. با اینکه امام حسین جدای از خدا نیست، شعاع نور خداست ولی معمولاً برای امام حسین راحتتر انجام میدهیم. دیگر خمس بده. یک پولی را بگویم خرج هیئت کن. عموم مردم کدام را راحتتر میدهند؟ این بابی است که واقعاً خدا بر ما گشوده و سبب نجات امت است. همینها دست ما را میگیرد. اگر امام حسین نبود چقدر از آدمها از انفاق در راه خدا محروم میشدند؟ همین که میبینید در هر محله، هر خانهای، محرم که میشود یک نحوی یک خرجی، حالا با همه کم و کسری اقتصادی و مشکلات زندگی، یک چیزی میخواهد در این دیگ بریزد. در دیگ اباعبدالله. یک گوشه کار اسم او را بنویسم، ثبتش کن، یک جای او را لحاظ کنم. واقعاً اگر امام حسین نبود چه میکردی؟ یک جوری همه درگیر میشوند. به خدا هم که رحمت واسعه است. خود او رحمت واسعه است. اباعبدالله هم رحمت واسعه. میگوید: «همین مشکی پوشیدی بس است.» همین! همین مشکی پوشیدی، تو ابراز ارادت کردی. ابراز ارادت کردی. یک دری باز گذاشتی برای شفاعت، یک دری باز گذاشتی برای نجات. اعلام صلح کردی با من. «من احبّ الله من احبّ حسیناً». خدا دوست میدارد کسانی که حسین را دوست میدارند.
رضا فرمود در قیامت فاطمه زهرا سوا میکند. فاطمه است، حالت فِتام، حالت جدا کردن است. چطور شما عدس را پاک میکنید، سنگها را از آن میگیرید؟ این را میگویند حال فِتام. روز قیامت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) یکی یکی سوا میکند. در روایت این است، متن روایت این است: اول محبین حسینش را، بعد محبینِ محبین را، بعد محبینِ محبینِ محبین را. یکی حسین را دوست داشت، یکی این است که حسین را دوست داشت، دوست داشت، یکی اینی کسی که دوستدار حسین را دوست داشت، دوست داشت. تو یک بویی از این محبت گرفتی، عطر گرفتی، نور گرفتی. رحمت واسعه است. قیامت فهمیده میشود چه غوغایی کرد اباعبدالله در این عالم. این خون موج زده در این عالم. همه عالم طوفان به پا کرده، غوغا به پا کرده. فقط خدا میداند چه کرده اباعبدالله. چه عهدی داشته؟ هر چه داشت... آخه یک چیزی میگوییم، یک چیزی میشنویم. ما هیچ حالتی بالاتر از حالت انقطاع اباعبدالله نمیتوانیم فرض بکنیم. معنا ندارد حالتی انقطاعی بالاتر از هر چه که داشت. هر چه که داشت، هر چه را بشود فکر کرد، هر چه را بشود تصور کرد، همه را داد. همه را تقدیم کرد. «لا اله الا الله».
ما شاید گاهی - یعنی حتماً اینطوری است در مورد بنده خودم، حال خودم اینطوری است - ما اگر خودمان هم یک قدمی برای خدا بتوانیم برداریم، راضی باشیم به زحمت بیفتیم. دیگر اینی که بخواهد از زن و بچهمان، از خانوادهمان خرج بکنیم، دیگر واقعاً سخت است برایمان. این شوخی نیست. امام حسین (علیه السلام) زن و بچه را هم کف دست گرفت، تقدیم کرد برای خدای متعال. ما هر چقدر خودمان برای خدا حاضر باشیم، زحمت بکشیم، عرق بریزیم، زخم برداریم، کتک بخوریم، دیگر راضی نیستیم که بچهمان هم بخواهد اذیت بشود، زحمت بکشد، به خطر بیفتد، به رنج بیفتد. قدم به قدم این بچهها تازیانه خوردند، سیلی خوردند، شب زیر خار مغیلان خوابیدند. امام سجاد فرمودند: «روزها گرم بود، شبها سرد بود. روز آفتاب به صورت ما میزد، شب باد سرد به صورت ما میزد. در پیادهروی اربعین نمیدانم تجربه کردید یا نه. مثالهایی که هوای کم دارد گرمتر میشود، مخصوصاً پارسال بنده این را خیلی تجربه کردم چون ایام عاشورا، ایام اوایل مهر بوده دیگر. همین ایامی که الان میشود پیادهروی اربعین تقریباً. روزها به شدت گرم میشود، شبها به شدت سرد میشود.» بعد امام سجاد فرمودند: «این گرمای روز، سرمای شهر باعث شد که مثل تخم مرغی که پوستش تیکه تیکه میشود، صورتهای ما اینجور ترک ترک شده بود.» بعد فرمود: «عین مقتل و عین تعبیر روایت. فرمود: با کعب نی بالا سر ما وایساده بودند. به محض اینکه بغض میکردیم کعب نی را فرو میکردند در سرمان. نمیگذاشتند یک قطره اشک بریزد.»
این تازه امام سجاد معصوم، امام مرده. انقدر در فشار بوده. حالا بچه سه ساله شوخی نیست اینها. دشمن خدا بودند و به هیچی رحم نکردند. به هیچی رحم نکردند. آنها به یک انگشتر در دست اباعبدالله رحم نکردند. مراعات هیچچیزی را نکردند. مگر دختر بچه چقدر جان دارد؟ مگر چقدر توان دارد؟ تا میخواهد بخوابد میزنند. تا میخواهد یک کم استراحت کند میزنند. بعضیها میگویند زبان حال حضرت رقیه (سلام الله علیها) این است. حرف خوب و قشنگی هم هست. میگویند انگار در شام که انگار حرف او با قلبش با اباعبدالله به زبان حال، به پدر گفت: «بابا تا الان سیلی بود، تازیانه، کعب نی بود؛ ایستادم، تحمل کردم. از این به بعد دیگر از سیلی و کعب نی خبری نیست. دیگر راضی نباش من بیشتر از این در دنیا باشم. تا الان نخواستم که فکر نکنی کم آوردم. ببینید تا آخر ایستادم. به شام هم برسیم سنگبارانمان بکنند. فکر دخترت کم آورده. ولی الان دیگر نمیتوانم بمانم. دیگر تمام شده.»
«لا اله الا الله». باب نجات امت. چطور نجات داد دخترش را؟ «یا اباعبدالله ما را هم نجات بده. یک سری به ما بزن. یک سری به ما بزن. همانطور که به دخترت یک سری، یک سر، یک سر آمدی پیش بچه.» بچه کوچک وقتی بابا را میخواهد، آغوش بابا را، دست بابا را میخواهد، نوازش بابا را میخواهد. کجای دنیا دیدید؟ یعنی همیشه اینطور است، بچه در بغل بابا مینشیند، بابا نوازش میکند. کجای دنیا دیدید بابا انقدر کوچک شده باشد در بغل بچه بنشیند، بچه نوازشش کند؟
«بر سر نی زلف رها کردهای، بر سر نی زلف رها کردهای، با جگر شیعه چهها کردهای، با جگر دخترت چهها کرد.» وقتی دیدند صورتت، یک جای سالم برایش نمانده، این سر سنگباران شده، این لبها ترک ترک شده، این رگها بریده شده، این محاسن خونی... «بابا کجاها که نرفتی؟ شنیدم شب تنور رفتی.» بعضیها نقل کردهاند میگوید کاروان خواست راه بیفتد، نیزهدار نیزهای که سر اباعبدالله بالایش بود آورد راه بیندازد دید نیزه سنگین شده، تکان نمیخورد. «لم یتحرک». تکان نمیخورد. هر چه زحمت دادند، خودشان را فشار وارد کردند، مستأصل شدند. برگشتند رو به کاروان اسرا گفتند: «این نیزه تکان نمیخورد.» امام سجاد طبق این در برخی مقاتل بنده دیدهام این نقل را. امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: «بروید به سر روی نیزه نگاه کنید، ببینید چشم این سر به کدام سمت نگاه کردن؟» دیدند چشم خیره شده به یک گوشهای از بیابان. گفتند: «آقا چشم به یک گوشهای از بیابان خیره شده.» فرمودند: «بروید ببینید آن گوشه از بیابان چه خبر است؟» آمدند دیدند یک بچه پناه بیپناه حسین.
تو با سر، چشم از مظلوم و ضعیف و بیپناه برنمیداری. میشود به ما هم نگاه کنی آقا؟ تو ما راه نیفتادیم از ما چشم راه بیفتیم. گوشهای از این بیابان روی خار اسیریم، گرفتاریم، روی زمین ماندیم. کاروان رفت و جام بچههای توییم. یا اباعبدالله غریبیم. ما هم آب خوردیم. از دشمن درجه یک، از نفسمان، از اعداء. آقا جان به داد ما هم برس. آقا جان. «علی لعنة الله علی القوم الظالمین. و یعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.»
خدایا در فرج آقامان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما نوکران حضرت. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، مرحوم آیت الله العظمی بهجت، حقوق اساتید، اساتید، اساتید را سر سفره با برکت اباعبدالله مهمان بفرما. شب اول قبر اباعبدالله به فریادمان برس. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. حاجات مشروعه را حاجتروا بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. «بانبی و آله. رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.»