یاد شهدای کربلا(کیفیت بذل شهدا)
دسته ای از یاران که آخرین لحظات از سپاه دشمن به امام پیوستند
بعد از یاد شهدا این جمله را بگو
به یاد شهدای کربلا باشیم
اثر توسل به جناب حر ریاحی
سلطنت عالم در سیطره این بزرگواران است.
اسامی شهدای کربلا را باب کنیم
شهدای کربلا چند نفر بودند؟
عمر بن ضبیعه تیمی
اهل یمن بود و با عمربن سعد به کربلا آمد
سوم تا هفتم محرم در سپاه عمرسعد بود
روز هفتم به امام پیوست و در تیر باران به شهادت رسید
هفتاد سال داشت و همراه پیامبر اکرم در جنگ های بزرگ حضور داشت
سوارکار ماهر و تیرانداز شجاعی بود
رگه ها و زمینه های لطیفی که زمینه نجات می شود
حادثه هایی که کربلا را قابل باور می کند.
اثر شبهه و اثر رسانه
نعیم بن عجلان انصاری
روز عاشورا در اولین حمله به شهادت رسید
در سپاه امیرالمومنین در جنگ نهروان و جمل
اهل شعر و ادب بود
مسعود بن حجاج و پسرش
شب هشتم از عمرسعد جدا شد
در جنگ صفین کنار امیرالمومنین بود
به شیعه بودن معروف بود
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله صلی الله سید ابوالقاسم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و الطاهرین و لعن الله علی اعدائهم من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
عرض شد که ویژگی اصلی یاران امام حسین (علیه السلام)، بنا به آن چیزی که در زیارت عاشورا گفته شده، این است که اینها اهل بذل و بخشش از جان و خون و همه داراییشان بودند. این ویژگی ممتاز آنهاست و این در هر کدامشان به یک کیفیت خاصی با دیگری تفاوت داشت. هر کدام یک بذل خاصی داشتند؛ یک جوری امتحان شدند. بناست که در مورد این شهدا بیشتر صحبت بکنیم.
دسته اولی که از شهدای کربلا میخواهیم یاد بکنیم، کسانی بودند که از لشکر عمر سعد به امام حسین (علیه السلام) ملحق شدند. اینها «دقیقه نودیها» بودند؛ دقیقه نودیهای کربلا؛ کسانی که دیگر آخر کار خودشان را رساندند. عرض کردم مویرگی بود قضیه کربلا و بعضیها لحظه آخر خط خوردند و معلوم نبود چطور میشود.
یکی از دوستان میگفت که معمولاً گاهی رویاهای خوبی میبیند. خواب دیدم حضرت عباس (علیه السلام) را و ایشان به من فرمود که من ظهر عاشورا نگران برادرانم بودم که نکند اینها کم بیاورند و سر بخورند. خواب عجیبی است؛ محتوای عجیبی دارد. نگران بودم که نکند اینها نکشند توی این بلا، چون واقعاً کربلا بلای سنگینی بود. هرچه با هم بیشتر گفتگو بکنیم، ابعاد بیشتری از این قضیه روشن خواهد شد.
حالا ظاهراً بناست که ما دهه دوم، که حالا تو همین محل یا جای دیگری بحث رو ادامه بدیم، دهه سوم هم همین جا باز انشاءالله بحث را ادامه بدیم. شهدای کربلا برای ما باز کردن؛ شهدای کربلا با هم گفتگو بکنیم، چون واقعاً هم خیلی مظلومند و هم خیلی حرف در مورد اینها میشود زد. واقعاً عجایب سیره و شخصیت بزرگواران دیده میشود. خیلی جای کار است.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند که وقتی یاد شهدای کربلا کردید، حالا هر کدامشان را یاد میکنی، اسمشان را که میشنوید، بگویید: «یا لیتنا...». حالا اگر فردی میگویید «یا لیتنی»، جمعی میگویید «کنا معکم فنفوز فوزاً عظیماً». هر کدام از این شهدا را که اسم آوردیم، اولاً سعی کنیم یادمان بماند و حفظ بکنیم. انشاءالله در مسیر پیادهروی کربلا، اولاً از این بزرگواران بخواهیم که رزق کربلای ما را از اربابشان بگیرند و در مسیر پیادهروی کربلا انشاءالله به یاد این بزرگواران باشید. قرآن میخوانیم، هدیه بدهیم؛ زیارت هدیه بدهیم؛ زیارت عاشورا میخوانیم، هدیه بدهیم.
یک قضیه از مرحوم ملاحسینقلی همدانی (قدس سره) عرض کردم، یکم باید آن را اصلاح بکنم که ملا علی کریمی خواب جناب حُر را دیده، که حالا یادم نیست جلسه اول این را گفتم یا جلسه دوم گفتم. اینکه ایشان خواب جناب حُر را دیده به خاطر این بود که مدتی به جناب حُر توسل میکرد. آقا! من فرمود، امام حسین (علیه السلام) فرمود: «تو آقای تهران خواهی شد.» مسجدی بود به ایشان دادند و ایشان هم اجاره داده بود و امرار معاش خیلی ضعیفی داشت تا گفتند که یک زلزلهای در تهران آمد و آن سنگی که در این چاه بود، تکان خورد و چاه باز شد. نفر اول پولدارهای تهران، ملا علی کنی.
ناصرالدین شاه از بیرون تهران و ایران میگفت، ظاهراً تهران بود. حالا بین تهران و ایران شک دارم. دور تا دورش دست این است. انگار اینجا مال ما نیست. این درصد توسل به جناب حُر بود. بعضیها باور نمیکنند که توسل به یک شهید چه میکند. ناصرالدین شاه که کسی نبود؛ یک تاجر قدرت ظاهری. توسل به یک شهید که گفتیم حتی ظاهراً بین همه شهدای کربلا، ایشان مقامش درجهاش شاید از همه پایینتر باشد. ولی کربلا و شهدای کربلا چین و چکارها میکنند. دیگر آن شهدای بزرگ، اولاد الحسین (علیه السلام)، خیلی صحبت نکردیم. حضرت علی اصغر (علیه السلام)، حضرت رقیه (سلام الله علیها)، دیگر حالا در اوج حضرت علی اکبر، حضرت عباس (علیه السلام). سلطنت عالم در چنگ اینهاست.
همین شهدا هم ای کاش باب بشود. حالا ما زهیر و اینها را، مثلاً اسم اینها را بین خودمان میشنویم. گاهی حالا بعضی اسمها که خب بین ایرانیها کلاً رایج نیست. بعضی اسمها که رایج است از این شهدای کربلا، تک و توکی مثل زهیر، مثل حبیب و حالا مسلم، اینها معمولاً تک و توکی اسامی اینها را بیشتر شنیده بشود. ایستگاههای صلواتیها را به نام... خیابانهایمان، میدانهایمان، کوچههایمان به نام اینها باشد. آدم کوچهها را میبیند. خصوصاً در تهران این سالهای اخیر، بعضیها که آمدند اوج هنرشان فقط همین اسم کوچهها و اینها بود. اسم شهدا را از جا برمیداشتند، پخش کردن خیابانها کردند. خجالت میکشد اسم اینها را به زبان بیاورد. بعضیهایشان نماد خیانت به این مملکت بودند. بعضیهایشان در یک جاهایی قتل عام کردند یا بنای قتل عام مردم را داشتند که اسم نمیآرم.
بعد میبینی فلان خیابان مطرح تهران. دردآور است. بعد در این مملکت شیعه، عاشق اباعبدالله، یک خیابان، یک کوچه به نام اکثر این شهدای کربلا ما نداریم. کمترین اطلاعاتی در مورد این بزرگواران ما نداریم. کمترین فرهنگسازی که میشود کرد، همین است. یک خیابان را بردارند بگذارند. حالا البته در قم میدان ۷۲ تن داریم. البته ۷۲ تن یک قول است در مورد تعداد شهدای کربلا. یک روایت است که میگوید: «نماز پشت امام حسین (علیه السلام) من دیدم که ۳۰ نفر اینجا بودند، ۴۲ نفر آنجا بودند.» جمع اینها میشود ۷۲ تن که گفتند شهدای کربلا ۷۲ نفرند. کربلا طبق اقوال جدیتر و مهمتر و درستتر، حالا تعداد متفاوت است، ولی رأی بهتر ۱۵۵ تاست. نصف ۷۲ تا نیستم. حالا یک جاهایی ما ۷۵ داریم.
الان اینجا میدان امام حسین، مسجد ۷۲ تن داریم. یک میدان ۷۲ تن قم داریم. ۷۲ تن شهدای کربلاست. ۷ شهدای همراه شهید بهشتی. ابهام این شکلی هم دارد که باز آنها هم ۷۲ تا نیستند، کمترند. فکر کنم تعدادی نیستند. خلاصه تعداد شهدایی که اسامیشان ضبط شده از شهر کربلا، بیش از اینهاست.
در این شهدا خیلی دستهبندیهای متفاوت و جالب یادم میماند. یکیاش همین است، شهدایی که از سپاه عمر سعد آمدند. اینها لحظه آخری بودند، ملحق شدند. یک تعدادشان آنهایی بودند که در آن ۵۰ تا شهید اول بودند که دیشب عرض کردم، خاطرتان هست؟ آن جنگ اول گرد و خاک شد، زمین افتادند. چند تا از اینها را اسم میآوریم و یکی یکی وارد «یا لیتنا کنا معکم» را اعلام بکنیم و اینها انشاءالله ما را یاد بکنند. این شهدای بزرگوار. شما هم در دلتان اُنس داشته باشید با اینها.
این حاج مهدی آقای سلحشور، دوست عزیز و بزرگوارمان میگفتند که اخوی ما، فرجالله سلحشور، که خب کارهای فاخری واقعاً ارائه دادند. یکیاش یوسف پیامبر (علیه السلام) بود و کارهای دیگری که در این سالها ساخت. واقعاً یوسف (علیه السلام) پیامبر یک کار استثنایی بود. برخی گفتند این بیداری اسلامی که رقم خورد، محصول سریال یوسف پیامبر بود. یعنی اثری که در منطقه ما و خاورمیانه داشت، این بود که مردم تازه فهمیدند اسلام یعنی چه و انبیا چی بودند؛ ظلم ستیزی و مقابله با حکومت طاغوت. که سال بعدش، یعنی تا ۸۷-۸۸ اینها فکر میکنم یوسف پیامبر پخش میشد. از ۸۹ این پیامهای منطقه شروع شد.
ایشان میگفتند که یک سیرهای که داشت، برادر ما حاج فرجالله رحمت الله علیه، علمایی بود. میگفت: «سر شب میخوابید.» گفتند: «شب میخوابید.» ده شب را میخوابید. دو پا میشد، فیلمنامههایش را آن موقع مینوشت. سریال حضرت موسی (علیه السلام) که ایشان نوشت، تمام شد. به مرحله ساختش که خواست برسد که به احتمال زیاد ایشان را ترور بیولوژیک کردند. نفر بعدی که کار را دست گرفت، ایشان را هم خلاصه از دور خارج کردند. دست گرفته بسازد که ایشان هم دیگر حالا خیلی قسمتها را ظاهراً حذف کرده. زیادی از این قسمت سالم بماند. سریال را بسازد.
یک بنایی داشت این برادر ما حاج فرج سحر. مهمان هم اگر داشت، ختم صلوات میگرفت. حدیث کسا میخواند برای آن شخصیتهایی که میخواست زندگینامهشان را بسازد. ختم صلوات برای اصحاب کهف، ختم صلوات برای حضرت یوسف (علیه السلام)، برای مادر حضرت یوسف (علیه السلام)، برای حضرت یعقوب (علیه السلام). چهار تا آدم دست و پا بسته حیات دارند. این نبی خداست. حی و حاضر. یک عنایت و یک توجهش غوغا میکند. شهید همینطور. شهدای کربلا. این توجه به شهدای کربلا، دعایی برای شهدای کربلا، هدیه صلوات به شهدای کربلا، هدیه زیارت، علی زیارت، ختم قرآن.
شهدای بزرگواری که در آن ۵۰ تا بودند، به شهادت رسیدند. یکیشان جناب خلاصه بن عمر بود و ه جیمین. یکیشان مسعود بن حجاج بود و پسرش که عرض میکنم اینها را. عمر بن زبیعه یکیشان است. زهیر بن سلیم ازدی یکیشان است. جوین بن مالک یکیشان است. عبدالله بن بشر هم یکیشان است. حالا این چند تا را امشب یک یادی ازشان بکنیم. تیرباران بودند یعنی قبل از اینها بودند عزیزان. بکنیم تک تک و هر چقدر امشب بشود. امشب هر چقدر بشود، شبهای بعد انشاءالله هی به مرور این افراد ناشناخته را.
نفر اول جناب عمر بن زبیعه تیمی. من دوباره زبیعه تیمی. احس. ایشان اهل یمن بوده. با عمر سعد آمده بود کربلا که گفتم عمر سعد کی آمد کربلا. چندم محرم رسید کربلا. سوم محرم. تا هفتم محرم در سپاه عمر سعد. هفتم محرم از سپاه عمر سعد جدا شد. در تیرباران هم به شهادت رسید. سنش هم حدود ۷۰ سال بود و جالبش این است که ایشان صحابه پیغمبر بوده. در بعضی جنگها همراه پیغمبر شرکت کرده بود و در جنگهای بزرگ شرکت داشت. خیلی جالب است. صحابه پیغمبر باشید، دو سه روز آخر از این لشکر نجات پیدا میکند. در لشکر ماندن، بدبخت شدم. چه تعداد دیگر صحابه پیغمبر در زیارت رجبیه امام زمان (علیه السلام) به ایشان سلام داد. «السلام علی عمر بن زبیة الزبوعی». امام زمان با اسم به ایشان سلام گفتند که ایشان تردید داشته. خیلی مردد بوده. چکار کند؟ کدام ور باشد؟ و این تردیدها را شکست و با جبین مالک. و توضیحات در مورد ایشان هم عرض میکنم. با هم این دو تا از لشکر عمر سعد جدا شدند و آمدند لشکر امام حسین (علیه السلام) و گفتند که سوارکار ماهر بود. تیرانداز شجاع بود. رزمنده دلاور بود. تحت تاثیر این تبلیغات بنی امیه و لشکر عمر سعد و اینها قرار گرفته بود و نسبت به امام حسین (علیه السلام) دید منفی پیدا کرده بود. دیگر دو سه شب مانده به عاشورا، به مرور آن ذهنیتشان نسبت به امام حسین (علیه السلام) عوض میشد. چیزهایی میدیدند. خصوصاً دیگر حالا شب عاشورا و صبح عاشورا. خروج کرده. دنبال قدرت است. دنبال لجبازی است. و عمر سعد مسلمان است. صحابه پیغمبر بوده. آدم حسابی است. آن هم که در آسمان میدرخشد. بواطن لطیفی داشتند. یک زمینههای خوبی داشتند. این زمینههای خوب خیلی مهم است. یک رگههایی در وجود آدم است. یک وقتهایی این بروز پیدا میکند. سخاوت است. گاهی یک ادب است. گاهی شجاعت است. یک مردانگیهایی. یک غیرتهایی. یهو خدا دست آدم را با اینها.
کله شقیهای یک لجبازیهای یک حسادتهای در مورد زبیر گفتند یک حسادتهایی بود در دلش نسبت به امیرالمومنین. یهو زد بالا. آمد معرکه راه انداخت در روی امیرالمومنین. جنگ آخرش هم که آنجور کشته شد به درک. و اینجوری زیاد داشتیم شما زبیر را نگاه کنید. زبیر اولین کسی بود که برای امیرالمومنین شمشیر کشید. مادر زبیر کسی بود که اولین کسی بود که بدن امیرالمومنین، قنداق امیرالمومنین را در خانه خدا در کعبه تحویل گرفت. مادر زبیر. امیرالمومنین وقتی حمله کردند به خانه حضرت زهرا، اولین کسی که از خانه آمد بیرون شمشیر کشید، بستن بردند. اولین کسی که برای امیرالمومنین شمشیر کشید، زبیر بود که دستش را گرفتند، شمشیرش را زدند زمین، زدند دماغش را شکستند. اینجور غیرت داشت. اولین کسی هم که روی امیرالمومنین شمشیر کشید، زبیر. اولین کسی که برای علی شمشیر کشید، اولین کسی که بر علی شمشیر کشید، طلحه و زبیر. داستان این است اصلاً. نمیشود آدم مطمئن باشد تا آخر چی میشود. الان خوبیم. هیئت. اینقدر از من و تو تندتر، حزباللهیتر، آتشیتر، علاقهمندتر، دست و دل بازتر. خرجها میکردند افرادی برای امام حسین (علیه السلام) و کربلا، چه وضعی از دنیا رفته.
عملیات مرصاد که چند روز پیش سالگردش بود. سالگرد عملیات مرصاد تن آدم را میلرزاند. این منافقینی که به فرمان مسعود رجوی ملعون آمدند، شما میتوانید منافقین چکار میکردند؟ در تهران با تیغ موکت سر میبریدند. انفجار. ۱۷ هزار نفر را ترور کردند. بچههای کوچکی که جزغاله شد. سرچ نکنید بهتر است ولی هست در اینترنت. بچههای کوچکی بود که جزغاله شد با این عملیاتهایی که میکردند. عملیات مرصاد. به قول خودشان فروغ جاویدان. کجا رفتند؟ وصیتنامه نوشتند. در حرم حضرت عباس (علیه السلام) شهادتشان را از حضرت عباس (علیه السلام) گرفتند. آداپ قاطی که بکند اینها. آقا خیلی درش نکته است. خیلی قاطی کردند. تا آخر هم قاطی کردند. امام حسین (علیه السلام) هم کشته شد. بعضیها بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) تازه دوزاریشان افتاد.
زودتر فهمیدند. این شامه یکم کار میکرد. یکم فهمیدند عمر سعد چیست. آخه واقعاً بین عمر سعد و امام حسین (علیه السلام) آدم نفهمد کی به کی است؟ این همه نورانیت، صفا، لطافت، معنویت، قداست. این شبهات در همین فضای امروزی خودمان. شما نگاه کنید. بعضی چیزها به این وضوح با این تبلیغات و سر و صداها بلعیده میشود. بلعیده میشود. سه تا روحانی مظلوم، بیپناه، زبان روزه، تشنه. آمدند در حرم امام رضا (علیه السلام). جلسه کاری داشتم برای اطعام مستضعفین حاشیه شهر. با دست خالی در صحن امام رضا (علیه السلام)، شاهرگ اینها را زدند. چاقو در قلب اینها فرو کرده. در این مملکت، در فضای مجازی، در این گروهها. چرا؟ چون شنیدیم اینها در حاشیه شهر فلان کار را مثلاً میکردند. حالا شنیدی. کی بهت گفت؟ از کجا میدانی؟ آن هم حالا یک ازبک فلان فلان شده پیدا شده، چاقو را برده، خودش هم دارد اقرار میکند: «آقا! من تکفیری وهابیام. بازجویی نداریم. اعدامم کنید. من برای شهادت آمدم.» در هیئتی امام حسینی. سیاه بپوش. محرم. ازش دفاع کنی. حالا واقعاً باورنکردنی است دیگر. ولی دارد رخ میدهد.
توی این فضای مجازی را که میبینی کربلا را باورش خیلی دور از ذهن نیست. تو باشی تو همین آدم روز عاشورا بودی. وایمیستادی کف بزنی. «حسین (علیه السلام) را کشتند! خارجی را کشتند!» وقتی حق به این وضوح میبینی. اینقدر واضح است، اینقدر روشن. بر فرض این آقا حاشیه شهر دفترخانه راه انداخته برای اینکه مثلاً چهار تا دختر ایرانی را مثلاً تحویل چهار تا مرد عراقی بدهد. این را در حرم بیایند با چاقو تیکه تیکه کنند؟ چرا؟ به خدا آدم تو را که میبیند کربلا را باورش میشود. حقش بود! آخونده چی بودن! آدم کربلا را باورش میشود. تردید را باورش میشود. اثر شبهه را باورش میشود. اثر رسانه را باورش میشود.
کار کرد. آقا جان! روی فکر باید کار کرد. فکر را باید تقویت کرد. جدی. سواد رسانهای را برد بالا. مهارت است. آموزش. فرستاده. پرورش تفکر پرسشگر. تفکر انتقادی. تفکر منتقدانه. میگویند در تفکر پرسشگر میگویند. هوا تاکسیهای ما که اطلاعات جدید پیدا میکنی، در برگشت دو سه برابر ضد آن را. فوتبال حرف بزنم. گفت: "نه. اینترنت سبزها فقط برای تحلیل خاورمیانه است. میخواهیم فوتبال تحلیل کنیم." همه هم الحمدلله یک فامیلی دارند که در منزل مسئولین کار میکرده. قرائتی ما. فلان کسمان در خانه ایشان فلان جا کار میکرده. از خانه یک چیزهایی میگفت. میگفت: "این از در که وارد میشوی، چند هزار متر فلان است. خانهاش بالا شهر فلان جا بود. پسرش حاجی. از پسرش چیا میگفت؟ دمش گرم. جمهوری مینشیند. تهران. این بالا شهر دیده بوده. پسر نداره. میزنی. آدم کربلا باورش میشود. عقلشان کار میکرد.
این یکی از این شهدای بزرگوار. شهید دوم جناب نعیم بن عجلان انصاری خزرجی. خرید ۱۱۱. امشب کسی از شما توقع تشنه و خسته، صبح سر کار رفته و اینها. ایشان، ایشان هم نزدیک ۷۰ سال سنش بوده و روز عاشورا در اولین حمله به شهادت رسید. ماجرای جالبی دارد. ایشان در جنگ صفین. حالا باز داستانهای عجیب است واقعاً. ایشان آقا جز سربازان سپاه امیرالمومنین (علیه السلام). دو تا برادر داشته. نذر و نعمان. نعیم خودش بوده. نعیم خودش بوده. نعمان یک داداشش، نذر یک داداش دیگرش. گفتند که شاعر بود. سخنور بود. ادیب بود. اینها. و در جنگ جمل که همین جنگ با طلحه و زبیر بود، کنار امیرالمومنین. در جنگ نهروان که جنگ با خوارج بود، آنجا هم کنار امیرالمومنین و گفتند نوجوانیاش پیغمبر را هم درک کرد و باز هم امام زمان (علیه السلام) به ایشان هم سلام دادند با اسم هم در زیارت ناحیه هم در زیارت رجبیه "السلام علی نعیم بن الاجلان الانصاری". دو تا داداشش دوران امام حسن مجتبی (علیه السلام) از دنیا رفتند. گفتند که این سه تا برادر خیلی اهل شعر بودند. شجاع بودند. قصائد معروفی دارند. اشعار حماسی میسرودند. مردم به اینها میگفتند "لسان الانصار" و "شاعر الانصار". و سه تایی به امام حسن مجتبی (علیه السلام) خیلی ارادت داشتند و آن دو برادر خوب زمان امام حسن (علیه السلام) از دنیا رفتند. ایشان برادرش نعمان مدتها از طرف امیرالمومنین حاکم بود در بحرین و عمان. مسئولین حکومت امیرالمومنین. خیلی چیزهای عجیبی است اگر روی اینها فکر کنیم.
و گفتند که ایشان البته حالا بحث برخی ایشان را جز سپاه عمر سعد دانستند. برخی گفتند نه، از سپاه عمر سعد ملحق نشد. این خودش تا فهمید امام حسین (علیه السلام) آمدند کربلا، خود را رساند و اهل مدینه هم بود. در آن تیربارانی که شد، ایشان به شهادت رسید. این هم نفر دوم. حالا ما سعی میکنیم تک به تک معرفی نامه اجمالی از این بزرگان داشته باشیم که ذکر خیرشان بشود و یک شناخت اجمالی از اینها پیدا کنیم. تعداد بیشتری را بتوانیم.
مسعود بن حجاج تیمی با پسرش عبدالرحمن بن مسعود با عمر سعد آمدند کربلا. شب هشتم از عمر سعد جدا شدند. دوتایی پدر و پسر جدا شدند. "من هم به امام حسین (علیه السلام) ملحق شدم." گفتند این آقا کسی بوده که در جنگ صفین کنار امیرالمومنین (علیه السلام) بوده. صفین امیرالمومنین را درک کرده. تا شب هشتم محرم به عمر سعد بوده. دو روز آخر حسینی شد. شهید شد. و این دو بزرگوار را امام زمان (علیه السلام) در زیارت ناحیه و زیارت رجبیه اسمشان را آوردند. «السلام علی مسعود بن حجاج و ابنه». حضرت به این دو تا سلام دادند. در کوفه خیلی مشهور بود و این مسئول را به عنوان قهرمان میشناختند. معروف بود. پسرش هم همینطور. و این پدر و پسر. پدر حدود ۵۰ سال سنش بوده. پسر حدود ۲۰ سال سنش بوده و هر دو هم چون حمله اول به شهادت رسیدند و گفتند که حالا برخی احتمال دادند. گفتند این دو بزرگوار که خواستند از کربلا، از کوفه بیایند بیرون به سمت کربلا معلوم نیست. یک عدهای اینها را هم گفتند خلاصه گفتگوهای هم از این بزرگواران نقل شده.
خلاصه این شبانه با پسرش. پدر به پسر گفت: "بیا بریم." "من نمیآیم." و پسر. واسه همه رقم داریم. این کسی که با پسر آمد. «من خودم ملحق میشوم» یا «پسرش را تنها بفرستند، خودش برگردد.» پدر پسری آمدند. در نوع خودش جالب است. جدی به جنگیدن دارند و ایستادند و جز شهدای کربلا شدند.
نفر بعد زهیر بن سلیمه ازدی. دیگر هر چی جلوتر میرویم، دیگر انرژیهایم دارد تمام میشود و آشنایی آگاهی پیدا کنیم. صلوات برایشان بفرستید. صل علی محمد و آل محمد. گفتند که ایشان هم ساکن کوفه بود. برادرش مخمف بن سلیم جز یاران معروف امیرالمومنین بود. ایشان دیگر خیلی جالب است. ایشان شب عاشورا از عمر سعد جدا شد. شب هفتم این پدر و پسر. شب هشتم این بزرگوار. شب عاشورا. و ایشان هم در تیرباران صبح به شهادت رسید. امام زمان (علیه السلام) به ایشان هم سلام دادند در زیارت ناحیه. «السلام علی زهیر ازدی». آقا! این ایشان خیلی جالب است. اصلاً از یک جهاتی ایشان خیلی منحصر به فرد است. ایشان یک شخصیت قدرتمندی بوده. یک فرماندهی بوده. در جنگ قادسیه که سپاه اسلام با ایرانیها درگیر شد در نهاوند، جنگ معروف جنگ قادسیه دیگر. که سعد بن ابی وقاص، پدر عمر سعد، جز فرماندهان آن لشکر. اصلاً بعضی از اینها اعتبارشان را از هم جهاد گرفته بودند. گفتم سردار قادسیه. در این مختار زیاد شنیدید این قضیه. سردار قادسیه. سردار قادسیه. عمر سعد پسر کسی بود سردار قادسیه بود. فتح ایران به دست اینها رقم خورده. بزرگی به حساب میآمد.
این آقای سلیم بن زهیر بن سلیم. ایشان کسی بود که در آن جنگ جز سرداران سپاه بود و گفتند یک سرداری بود در سپاه ایران به اسم نخارجان یا نخوارجان یا نخیرخان. آقای زهیر بن سلیم که الان دیگر در کربلا پیرمرد شده. ایشان در آن جنگ با این سردار، سردار ایرانی، فرمانده لشکر بود، نبرد تن به تن کرد و او را کشت و از آنجا معروف شد و بعداً هم که برخی از شعرای بزرگ عرب در مذمت بنی امیه شعر سرودند، خواستند تحقیر کنند بنی امیه را، گفتند: «شما کسی بودید که این آقای فرمانده خوشنام و معتبری که رفیق بابای عمر سعد و اینها بوده، شما به این هم رحم نکردید، کشتیدش.» ایشان همان کسی است که پسرش فرمانده لشکر بود در سپاه عمر سعد. همان بزرگوارانی که یادش کردی که پسرش عبدالله بن زهیر. خدا انشاءالله لعنت کند پدر را. غرق رضوان و رحمت کند پسر را. غرق لعنت کند. "بیا بریم." پسر قبول نکرد. و پدر تنها زد به لشکر امام حسین (علیه السلام).
خیلی شما تصور کنید، میدون یک لشکر همهاش رفیقای ۴۰ سال، ۵۰ سال. شما با هم پیاده بودید. رفیق بودید. جنگها با همدیگر رفتیم. هم محلی. شهادت عظمت. گفتند که ایران هم میدانید دیگر اذان از مسجد یعنی از نهاوند وقتی فتح کردند. اذان بلند شد و ایرانیان عجیب بودند دیگر. یعنی کسانی بودند که دعوت اسلام را که شنیدند، همه مسلمان شدند. ایرانیها به اسلام واکنش مثبت و سریع نشان ندادند. فتح ایران جز فرماندهها بود. گفتند که غروب تاسوعا وقتی دید یک تصوری که خیلی از مردم کوفه داشتند، اینها را داشته باشید. یادگاری. خیلی اینها جالب است. تصورمان از این چیزهای خام و توهمی نسبت به مردم کوفه درمیآید. مشابهسازی کنیم. ببینیم چقدر این با زمان ما شباهت دارد.
یکی از چیزهایی که در مردم کوفه بود این بود، مردم کوفه یک تحلیلی داشتند. اینها تصور میکردند که امام حسین (علیه السلام) در اثر مذاکره کوتاه میآید. تحلیلشان هم الکی نبود. برای اینکه دیده بودند امیرالمومنین (علیه السلام) در جنگ صفین با معاویه مذاکره کرد و کوتاه آمد. امام حسن (علیه السلام) هم در ماجرای صلح و معاویه مذاکره کرد. کوتاه آمد. دو بار بنی هاشم با آل ابوسفیان مذاکره کردند. بنی هاشم کوتاه آمد. هم امیرالمومنین حکومتش در کوفه بود مذاکره با معاویه را انجام داد و پذیرفت. هم امام حسن (علیه السلام). در امام حسین (علیه السلام) یکم صحبت میکند، یک مذاکرهای میشود، صلح میکنند. خیلی فاجعه آمیز قضیه کربلا.
شکمهایشان از حرام پر بود. ما که الحمدلله کثیف بودن. خیلی از اینهایی که میبینید شب هفتم، شب هشتم، شب نهم، شب دهم ملحق شدند به امام حسین (علیه السلام) برای این بود که اینها البته اینها اینقدر مرد بودند، اهل بذل بودند. دیدند اینجوری شد. کندن. حاضر شدند کشته بشوند. خیلی کناری وایسادن. «شیوخ من رجال کوفه». پیرمرد بودند. از مردم کوفه. ظهر عاشورا وقتی تنهایی اباعبدالله را دیدم روی بلندی نشسته بودند. گریه میکردند و دعا میکردند. تضرع میکردند. میگفتند: «اللهم انزل علیه. خدایا! خودت به جنود آسمانی، با ملائکه مرد را کمک کن.»
یک عده میگویند مردم کوفه ریختند آمدند غارت کردند. نه آقا! شاید ۱۰۰ نفر آمدند غارت کردند. مبهوت بودند. آقا چی شد؟ کشتن. واقعاً راست است. احتمالاً اینطور میشود. احتمالاً… احتمالاً از بحث خارج میشویم که وقتی بارها عرض کردم بعضی دوستان. آنجوری مگر نیست؟ نه آقا اینجوری است. قضیه دروغ است. شأن روضه و روضهخوان را حفظ میکند ولی اشتباه است این روضه. میگوید مردم کوفه اهل بیت را سنگ باران کردند. رونمایی کنند وارد کوفه شدند. سحر بود. هوا هم گرم بود. چون مهر ماه ما بود دیگر. قضیه کربلا به وقت ما مهر ماه روز عاشورا ۱۰ مهر. گرمای مهر. مردم کوفه پشت بام میخوابیدند. خود شهدا هم دوست دارند روضهها خوانده بشود.
شب حضرت زینب (سلام الله علیها) است. انشاءالله بی توجهی میکنم. سید در دیگران لااقل تصوراتم تا حد زیادی عوض میشود. اینجوری نبود که مثل شام نبود که. شام این اهل بیت را پشت در نگه داشتند. سه روز شهر را آماده کردند. آذین بستند. زن و بچه وارد شدن. سنگباران کردند. آتش باران کردند. رقصیدند. آن مال شام است. مال کوفه نیستا. اشتباه نکنید. پشت بام دیدند صدای جرس شتر. کاروان وقتی میآید صدا دارد دیگر. ۴۰ تا ۵۰ تا شتر وقتی با هم وارد بشوند. این زنگولههای شترها صدا دارد. صدای پای شتر هست. صدای کاروان هست. اینها از صدای شتر و زنگوله شتر شب از خواب پریدند. مثل الان که نبود در شهر رفت و آمد باشد. دیگر از یک ساعتی در بسته میشد. شب در شهر اتفاقی نمیافتاد. در روز همه اتفاق خاصی افتاده که شب در خیابان کاروانی آمده. جنگ زیاد بود. کشورهای منطقه. حالا ایران بود. آفریقا بود. جاهای دیگر بود. کشورهای اطراف میجنگیدند. در واقع آن افرادی که در جنگ میگرفتند اسیر جنگی را وارد شهر میکردند. اسیر جنگی. کاروان آمده شتر. ولی به اینها اسیر جنگی. چون اسیر جنگی باید یک مرد پهلوانی باشد. مرد قدرتمندی باشد. این کاروان مرد قدرتمند مرد جنگی دیده نمیشود. یک مشت زن و بچه آمدند. همه هم قیافهها ماتم زده. چهرههای معصوم. این عظمت شهدای کربلا را میرساند. فهمیدم باید چکار بکنم. دوزاریشان افتاد. سر به این زن و بچه گفتند: «من ای اهل بیت انتم. شما از کدام خانواده که اسیر جنگی شدید؟»
اینها سالها با خاندان امیرالمومنین زندگی کردند. با بنی هاشم زندگی کردند. زنهای کوفه شبیه به درس زینب کبری بودند. جواب شنیدم: «من اهل بیت رسول الله. از خاندان پیغمبر.» میگوید مردم کوفه گریبان دریدند. به سر زدند. صورتهاشان را زخم کردند. صدای گریه و فریاد و شیون از مردم کوفه بلند شد. «مگر حسین را کشتند؟» سیاهی بود که به در و دیوار زدند و شهر کوفه شد عزاخانه. البته امام سجاد فرمود: «هم کشتید هم گریه. خشک نشود الهی نالههایتان.» «لا اله الا الله».
اینجا این روضه را این شب چهارم هدیه میکنم به حضرت زینب (سلام الله علیها) و شهدای کربلا و شهدای مدافع حرم. شهید اسماعیلیها. شهید رضا اسماعیلی و مادرش. گفته بود مادر: «تکفیریها دارند حمله میکنند به سمت حرم زینب (سلام الله علیها).» مادرش گفته بود: «تو مرد خانهای؟ مگر شوهر ندارم؟ تو جوان منی؟» ۲۰ سالش بوده. آقا رضا. اسم همسرش باردار بوده. "مادر! اگر یک خشت از حرم بیبی کم بشود..." مادرش را راضی کرده بود. دستش را بستن. این شهید اسماعیلی عزیز و بزرگوار رضوان الله علیه. در دانشگاه دستگیرش کردند. بهش گفتند: «توهین کن به زینب (سلام الله علیها).» "مادرم منو فرستاده برای زینب (سلام الله علیها) سر بده." و زنده زنده. ۲۰ دقیقه شهید. طول کشید و تمام این ۲۰ دقیقه: «یا علی!» فریاد شهدایی که جان دادند تا یک نقطه تا یک خار به مزار زینب کبری (سلام الله علیها) نشیند. غیرتمندان کجا بودند؟
گفتم وقتی وارد کوفه شد زینب. این زنهای کوفه نصف شبی اهل بیت رسول الله را اسیر آوردن. و یک جملهای را بعضیهاشان میگفتند که این نقل شده در بعضی مقاطع: میگوید «بعضی روسری، پارچه، چادر، هرچی دارید با خودتان بیاورید.» «السلام علی الرؤوس الکاشفات.» امام زمان (علیه السلام) در زیارت ناحیه: «سلام بر آن سرهایی که معجر ازش به غارت رفت.» مردم کوفه برای زینب (سلام الله علیها) چادر جور کردند. «السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار ولا جعله الله اخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. السلام علیک.»