مروری بر رشادت های شهدای کربلا
ددمنشی هایی که در کربلا رخ داد
مرام علوی و مرام یزیدی
سرداری که از پسرش گذشت
حلاس بن عمرو
شب هشتم با برادرش به امام پیوست
در تیرباران به شهادت رسیدند
از افسران و پاسبانان کوفه در دوران امیرالمومنین علیه السلام
عبدالله بن بشر بن ربیعه خثعمی
شهید جلسه اش را مدیریت می کند
اصالتا یمنی و اهل کوفه
قبل از شروع جنگ به امام پیوست
آقازاده وثروتمند
حدودا چهل وپنج ساله
ایرانی هایی که بی نظیر بودند
جابر بن حجاج تیمی
غلام عامر بود
ماجرای بردگان ایرانی در کربلا
خودش را از سپاه عمرسعد به امام رساند
جوین بن مالک بن قیس تیمی
تحلیل برخی شهرها
قبیله بنی تیم هم قبیله ای ابوبکر بودند
شامی بود و برای ادای قرض آمده بود
تن به تن جنگید
یزیدبن زیاد مهاصر کندی
تک تیر انداز سپاه امام بود
جنگاور بود
هر یک تیر که در کمان می گذاشت، امام دعایش می کرد
با هر تیر رجز می خواند
ابوحتوف بن حارث عجلانی
از شهدا، شهادت بخواهیم
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و یفقهوا قولی.
مروری داشتیم بر شناخت اصحاب امام حسین (علیه السلام) و دستهبندی اولی که داشتیم شهدایی بودند که از سپاه عمر (رضی الله عنه) به سپاه امام حسین (علیه السلام) ملحق شدند. شهیدی که دیشب آخر بحث به آن اشاره کردیم، زهیر بن سلیم ازدی است. حالا رفقا اوایل یکم با حرارت «یا لیتنا کنا معکم» گفتند، بعد دیگر کمکم تمام شد و انرژیها آرام گرفتند. فقط تلفظ بکنید برای خودتان خوب است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند کسی که این را بگوید، خدا اجر شهدای کربلا را به او میدهد. دیگر خودتان مُفتی، اسم اینها را که میشنوید «یا لیتنی...» اگر خودت میگویی «یا لیتنی کنت معکم» و اگر جمعی میگویید «یا لیتنا کنا معکم».
این بزرگوار را عرض کردیم که در قضیه قادسیه که جنگ مهمی بود، آنجا جز فرماندهانی بود که با پدر عمر سعد همکار بود؛ یعنی سابقه رفاقتی دارد و بعدها هم که جز سپاه دشمن بود، شب عاشورا جدا شد. به هر حال، این دَدمنشیها و این حیوانصفتیها را که اینها در سپاه عمر سعد دیدند، بعضیها وجدانشان بیدار شد. آن قضیهای که میخواهم در مورد دیشب بگویم، ربط به این ماجرا هم دارد که عرض خواهم کرد. اینها بیدار شدند. «بابا، عمر سعد از روز هفتم آب را بست به روی لشکر.» به چه بهانهای؟ به بهانه اینکه در قضیه قتل عثمان، عثمان خلیفه سوم بود. جماعتی در مدینه جمع شدند، خلیفه را کشتند. خلیفه سوم بود، آب را به رویش بستند.
در آن ایام که آب به روی عثمان بسته شده بود، عجایب تاریخ است، میدانید کی برای عثمان آب میفرستاد؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) توسط چه کسی آب میفرستاد برای عثمان؟ توسط امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام). اینها گفتند مولای ما، آقای ما، چون بنیامیه خودشان را مرتبط میدانستند به عثمان، «آقای ما را با لب تشنه کشتند». یک بار در جنگ صفین، معاویه آب را بست به روی امیرالمؤمنین (علیه السلام) به انتقام آبی که به روی آقا و مولای ما بسته شده بود. ببینید رسانه چه کار میکند؟ پروپاگاندا را ببینید. افکار عمومی را چه شکلی فریب میدهد. «کی آب را بسته؟ امیرالمؤمنین!» امیرالمؤمنین (علیه السلام) بستند به بهانه اینکه «آقای ما را تشنه کشتی»؟
امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک سخنرانی حماسی فوقالعادهای کرد. سپاهش را فرستاد، رفتند فرات را، همین فراتی که قضیه کربلا در آنجا اتفاق افتاد، در صفین هم نزدیک به کربلا، فرات را باز کرد. خب فرات باز شد، چه شد؟ خیلیها فکر کردند که الان امیرالمؤمنین (علیه السلام) آب را روی سپاه دشمن میبندد. حضرت فرمودند: «آب بدهید هم به خودشان، هم به حیوانات.» مرام ما این نیست. آب روی کسی را بستن... در جنگ صفین بودند، سپاه شام بودند و در این قضیه در کربلا نبودند. عمر سعد بودند، قبلاً در سپاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند، در صفین. حالا دیدند روز هفتم عمر سعد دوباره آب را بست. محرم کربلا. بهانه چه؟ «آقای ما، مولای ما عثمان را، عثمان بن عفان را با لب تشنه کشتند.» سه روز آب به این کاروان نرسیده. یکم وجدان اگر باشد... مسلمان، مسلمان! تو که دیدی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ با معاویه چه کار کرد؟ شنیدید چه کار کرد؟ دیدید منطق اینها چیست؟
پدر همین آقا بود. این آقا در همان جنگ شرکت کرده بود. اباعبدالله (علیه السلام) در جنگ صفین کنار امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. واضح سر راه آدم قرار میدهد. آدم یکم دو زار فکر و عقل داشته باشد، بیدار میشود، میفهمد. خدا حرف را تمام میکند برای آدم. نیامدند. تک و توکی جنایت اهلبیت، یکی از این شخصیتهایی که وجدان بیداری داشت، البته بعضیهایشان دیر آمدند، ولی بالاخره آمدند، همین آقای زهیر بن سلیم ازدی بود که عرض کردم. پسرش جزء فرماندههای لشکر عمر سعد بود. این را هم بذل کرد، از پسرش گذشت. روبروی پسر... زیاد داریم مورد داریم. برادرش در سپاه بود، آمد روبروی برادرش.
این بزرگوار، که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم به ایشان سلام دادند: «السلام علی زهیر بن سلیم». نفر بعدی، دیگر باید تندتند، انشاءالله بگوییم. این اسامی را بیاوریم. یاد این بزرگواران را زنده بکنیم. حلاس بن عمرو ازدی راشبی. «یا لیتنا کنا معکم.» ایشان شب هشتم به امام حسین (علیه السلام) ملحق شد با برادرش نعمان و در همان تیرباران اول صبح هم به شهادت رسید. تیربارانی شد. نبرد ۵۰ نفره. نبردی که بعد دیگر جنگ تنبهتن خیلی هم که سپاهی نبود، دیگر جنگ تنبهتن طول کشید یکم تا نزدیک ظهر و به نماز رسیدند. چند نفر در نماز اباعبدالله (علیه السلام) شهید شدند؟ یک هفت، هشت نفری هم بودند. بعد از نماز امام حسین (علیه السلام) به شهادت... بعد نماز سپاه امام حسین (علیه السلام) دیگر خالی شده بود. نمازی که خواندند که چند تایی گرفتند و دو سه تا از این بزرگواران در نماز امام حسین (علیه السلام) در آن تیرباران و بقیه هم دیگر بعد نماز که اینجا اتفاقات جالبی هست که امشب، انشاءالله، قضیه را برایتان عرض خواهم کرد.
این بزرگوار تقریباً ۵۵ سالش بود و جزء اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود در صفین، حلاس با جیم. و در زیارت رجبیه هم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به او سلام دادند و در دوران امیرالمؤمنین (علیه السلام) جزء افسران کوفه و جزء پاسبانان کوفه بوده. خیلی قضیه عجیب غریبی است. دیگر بنشینیم فکر کنیم. پاسبان کوفه، حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، آمده امام حسین (علیه السلام) را بکشد. فکر کنید محافظ امام خمینی (ره) مثلاً بیاید حاج احمد آقای خمینی (ره) را ترور کند. طرف در آن دم و دستگاه بوده. آلوده بشود، با این خط عوض بشود تا شب هشتم بوده. عرض میکنم شما اینها را ببینید و ببینید در آن سپاه عمر سعد دیگر چه کسانی بودند. اینها جدا شدند، بقیهشان هم مثل اینها ماندند تا آخر.
پاسبان کوفه بوده، در جنگ صفین هم شرکت کرده. در زیارت رجبیه اسم ایشان حلاس نیامده، جلاس آمده، که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به آن سلام دادند: «السلام علی جلاس بن عمرو.» و در آن قضیه صفین جزء افرادی بود که دید آب را معاویه بست برای امیرالمؤمنین (علیه السلام)، جزء افرادی بود که زدند، آب را باز کردند و بعد دید که امیرالمؤمنین (علیه السلام) با معاویه چه برخوردی کرد. بسته شده، باز... خدا خیرش بدهد، آمد. یک دو روزی که آب بسته شده بود، همانجا ایستاده بود. آنجا ۱۲ هزار نفر زدند به شریعه آب را باز کردند، محاصره را شکستند و الان ۲۲ سال از آن قضیه میگذرد.
دوستان اسم این کتاب چیست؟ کتابی که ما از آن استفاده میکنیم. خدا خیر بدهد دکتر سنگری عزیز و بزرگوار را. این کتاب هم داستانی دارد، خاطرهانگیز. خریدش اشتباهی صورت گرفته بود. چند تا کتابی بود منزل و اینها. از کتابفروشی که آمدیم، این کتاب اشتباهی خریداری شده بود. کار شهدای کربلا بوده، از آن روز برای امروز که این بحثها میخواهد انجام بشود. آن موقع، آن سال، این دو جلدش که هر جلدش تقریباً ۷۰۰ صفحه است و دو جلدش آن موقع، آن سال، قیمت دو جلدش، خدمت شما عرض کنم که، ۴۵ تومان بوده. جفتی ۴۵ (تومان). الان هر جلدش بغل دستم ۲۵۰ تومان باید پولش باشد. آقای دکتر سنگری این کتاب را نوشتهاند. «آینهداران آفتاب» ۱۵۰۰ صفحه در مورد شهدای کربلا بحث کرده. قلمش هم یک قلم جذابی است. یعنی هم کار تحقیقی کرده، هم حالت داستانوار، در مورد هر شهیدی که صحبت کرده. اسمش را آورده، مشخصاتی گفته، اطلاعات تاریخی بسیار خوبی داده. پژوهش ایشان یک پژوهش بسیار عالی است. واقعاً دست مریزاد باید بهشان گفت و خدا قوت باید گفت. خدا حفظش کند ایشان را. مایهای رمان به قضیه داده. قضیه را جالبش کرده. یک زمینههایی از داستان، از شخصیتی که میشناخته، در همین شخصیت، مثلاً قضیه صفین و آن جنگ و آزاد کردن آب و اینها را مثلاً آورده. یک مایه دراماتیک بهش داده تا رسیده به قضیه عاشورا. اصلاً خواندنش خسته نمیکند. یعنی یک کتاب تاریخی نیست که فقط یک سری اسم باشد و همین. خواندن متن بسیار جذابی دارد که انشاءالله اگر پیدا کردید و پولش را داشتید، بروید. خلاصه.
[کتاب] را پیدا نمیشود. ایشان با برادرش، با هم آمدند. با برادرش نعمان و شب هشتم ملحق شدند به اباعبدالله (علیه السلام) و توصیف ایشان کرده که نماز صبح را پشت امام حسین (علیه السلام) خوانده و بعد از نماز صبح به شهادت رسیدند توی آن تیربارانی که عرض کردیم.
و نفر بعدی عبدالله بن بشر بن ربیعه خَثعَمی. احسنت. یک کسی برای شهید رضا اسماعیلی، این شهید بسیار عزیز و بزرگوار که باید هر شب یاد کنیم، تقریباً از شب اولم هر شب یاد این عزیز بزرگوار و شهید واقعاً دوستداشتنی را… کاری کرده بود سال گذشته برای این شهید. مقدماتی فراهم کرده بود. ببینید کار برای شهید چقدر عظمت دارد و جدی بگیرید این کار را، خصوصاً برای شهدای کربلا. یک کاری بکنید. یک کسی یک کاری کرده و برای شهید مجلس یادوارهای، جایی، مجلس باشکوهی، زمینهسازی و کار و اینها. مراسم خیلی باشکوهی شده بود. مراسم سالگرد این شهید. از طریق آن شهید به این شخص گفته بود که این مراسمی که برگزار کردی برای من، یک هدیهای برای تو و کل خانوادهات دارم. شخص خودش و خانوادهاش را خلاصه به طرز عجیبی که باید هزینه هنگفتی میدادند، ولی یک جوری تقریباً رایگان، همه با هم رفته بودند کربلا. شهید گفته بود که یک هدیهای هم خودت هم خانواده از جانب منزل و گفته بود بقیه بچههایی هم که کار کردند به هر کدام از آنها یک هدیه میدهند. هفت، هشت، ده نفری که فعال بودند توی این قضیه. شهید این شکلی. شهید زنده است. دست و بالش باز است. ازش کار میآید و بیجواب نمیماند.
این شهدایی که اسمشان را میآوریم، طراحی کرده که این ساعت من و شما اینجا بنشینیم. من و شما هم بیاییم. کی بیاید توی این جلسه، کی نیاید؟ شهید مدیریت میکند. جلسه خودش. آن هم یکی دو تا نیستند. در مورد ۱۵۰ تا شهید داریم صحبت میکنیم. ۱۵۰ تا شهیدی که در قله شهادت و شهدای تاریخ هستند که همه شهدا… البته، همه اینها هم به کی غبطه میخورند؟ حضرت عباس (علیه السلام). یادشان میکنیم، مروری میکنیم. یک ارتباطی با اینها برقرار میکنیم. باز عرض میکنم یک چیزی در مورد یکی از اینها، انشاءالله، امشب خواهم گفت.
این آقای عبدالله بن بشر، برخی هم گفتند عبدالله بن بشیر، ایشان اصالتاً یمنی بوده، اهل کوفه بوده و ایشان هم با عمر سعد آمده کربلا. تقریباً ۴۵ سالش بوده و قبل از اینکه جنگ شروع بشود به امام حسین (علیه السلام) ملحق شد. ایشان هم در همان حمله اول جزء ۵۰ تا بوده، به شهادت رسیده. این بذل هر کدام را دقت بکنید. ایشان آقا، ایشان آقازاده بوده در کوفه. باباش جزء مُلّاکهای کوفه بود. شهید از طبقه ثروتمند. ۴۵ سال، جوان. بچه پولدار، بالاشهری. بالاشهری شهدای کربلا از ولنجک، نیاوران اینها آمده بوده. درست شد؟ پدرش گفتند آقا، کلی زمین و ملک و مزرعه داشته. اصلاً اسم یک محله وسیع به اسم پدر ایشان بوده. به اینها میگفتند جَبّانه بشر یا مقبرهی پدرش.
ایشان عبدالله ابن بشر بوده. دیگر آن بشر باباش راست است. مثلاً حاج اکبر، مثلاً بلوار حاج اکبر. یک محله، یک روستایی به اسم ... در همین مشهد اینها هم زیاد داریم، دیگر فلان محل اصلاً به اسم یک بنده خدایی. همین یک سری زمینها هست اصلاً به اسم فلانی. زمین فلان اصلاً در این تبلیغاتی که زمینهای فلانی، مثلاً آپارتمان در زمینهای فلانی. این بذل میخواهد دیگر. شما بچهپولدار باشی. اینها مال املاک تو است. جوان هم باشی، ۴۵ سال، اوایل خوش و خوشان و اوایل بخور بخور. قید همه اینها را بزنی، بیایی کربلا شهید. بالاشهری کربلا را داشته باشد. بالاشهریا به ایشان متوسل بشوند.
این بزرگوار هم گفتند که پدر ایشان همراه عمر سعد بوده در قضیه قادسیه که اشاره کردم. قضیه قادسیه را، قادسیه اواخر خلافت خلیفه اول بود که توی آن نبرد، خلیفه اول از دنیا رفت و بقیهاش را خلیفه دوم اداره کرد. ولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) حمایت کرد از اینها و البته ایرانیها علاقه داشتند به اسلام. عرض کردم این قضیه که صورت گرفت. نکته جالبش این است، گفتند در برخی از نقلهای تاریخی، گفتند لشکر اسلام که با ایرانیها میجنگید، فرماندهاش خرمدین (خرمزاده، خرمدین)، یک همچین چیزی. گفتند که لشکر اسلام که با اینها میجنگید، برخی آمارها ۱۵ هزار نفر در لشکر اسلام که با ایرانیان میجنگیدند، ایرانی بودند. ایرانیان مَرکباند در طول تاریخ. بعد با کمترین کشته و کمترین مشکلات این قضیه رقم خورد. مردم همینجور فوج فوج آماده بودند. شهید مطهری (ره) بحث کرده در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران». مطالعه بکنید در مورد اسلام آوردن ایرانیان که چقدر اینها آماده بودند. اینها اصلاً روی هوا زدند اسلام و تشیع را، خصوصاً تشیع را، روی هوا زدند.
با اینکه خلیفه دوم ایران را فتح کرد، ولی اینها با اهلبیت (علیهم السلام) بودند. لذا میگوید در سپاه مختار که انتقام اباعبدالله (علیه السلام) را گرفتند، این را دیگر خدا وکیلی خوب درآورده بودند در فیلم، در فیلم مختارنامه میگوید اصلاً در سپاه مختار بس که ایرانیها زیاد بودند، اصلاً زبان محاوره و غالب سپاه مختار فارسی بود. حتی ما در شهدای کربلا ۱۵ نفر را شهید ایرانی یاد کردند. بحث تخصصی تاریخیاش زیاد است. ۱۵ تا شهید کربلا ایرانی بودند. قوم ما در طول تاریخ سنگ تمام گذاشته. در قضیه قادسیه این آقای عبدالله بن بشر، باباش جزء فرماندهها بود کنار سعد بن ابیوقاص. سعد بن ابیوقاص کی بود؟ پدر... خدا حفظتان میکند، خدا خیرتان بدهد اینهایی که همراهی میکنید با بحث، خستگی آدم را در میکند. استقبال و این فهم و این اتصال، خستگی آدم را در میآورد. یک بحثی ارائه میشود، دوست دارد که مطلب روشن بشود، فهمیده بشود، ارتباطی با این بحث نظم به بنده از باب این شخصیتهای بزرگی که داریم در موردش صحبت میکنیم.
این عبدالله بن بشر. خیلی اینها جالب است. اینستا بیو میزنند، آن بالای پیجش میزند یک معرفینامهای در مورد خودش، برنامه مثلاً تجربهها، تجربههای نزدیک به مرگ، مثلاً شرکت کردم، هم عکس پروفایلشان را میگذارند، برنامه بشناسند. عبدالله بن بشر، هر کی بهش میرسید، معرفینامهای که ازش داشت و آن بیو پیجش چی بود؟ شعری بود که پدرش در جنگ قادسیه میخواند. پدر عبدالله بن بشر، همین بشر. این آقای بشر که پولدار بود، ملاک بود توی کوفه. یک بیت شعر خوانده بود در قادسیه. «انا خطّ بِبابِ القادِسیَّه ناقَتی و سعدُ بنُ ابی وقاص (علیه السلام) امیری»* میگوید: «در قادسیه جلوی در قادسیه شترم خوابید، شترم نشست، در حالی که سعد بن ابیوقاص امیرم بود.» میخواهد بگوید آقا من در جنگ قادسیه سرباز سعد بن ابیوقاص بودم. سرباز بابای عمر سعد بودم. این شعر ماندگار شده بود، مثل اینکه مثلاً مثال است دیگر. مثلاً فلان آقا توی اسارتگاه، آن خانم آمده بود مصاحبه از آن اسیری که رزمندهای که الان زندگینامهاش چاپ شده، آقای تهانیان، فکر میکنم فامیلیاش باشد، نوجوان هم بود آن موقع. «اول حجابت را درست کن.» بعد یک آقای دیگری هم آنجا بود که بعداً نماینده مجلس شد، با موگرینی سلفی گرفته بود [خنده]. ایشان هم آنجا یک شعری خوانده بود که «ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است، ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است.» این دیگر ماندگار شده بود. البته بنده خدا بعدها با سلفی موگرینی ماندگار شد، ولی تا مدتها بیتی که خوانده بود ازش مانده بود. همه این را به این اسم میشناسند. یک بیت شعر خوانده بود این عبدالله بن بشر در جنگ، ماندگار شده بود. یعنی مثلاً روحیه داده بود رزمندههایشان در جنگ که مثلاً شترم از کار افتاد، به درک، ما سرباز سعد بن ابیوقاصیم، ما مثلاً فدا، وفاداریم.
حالا شما باباش رفیق شیشه سعد بن ابیوقاص باشد، بابات هم پولدار باشد، اسم و رسم داشته باشی، تو بیو پِیجت هم زدی من بچه آن کسیم که در جنگ اینجور سرباز وفادار و فداکار سعد بن ابیوقاص بوده. تا این لحظه آخر هم با عمر سعد آمدی. قضیه اسم و رسم و آن افتخار، آن بیو پِیجت را هر کدام یک مدل پا گذاشتن، یک مدل بذل است. اینهایش جالب است. در کربلا تنوع عجیب و غریبی است که هر کدام از چه گذشتند، آمدند به شهادت خدا نائل میکند. آقا، "بابا، سعد بن ابیوقاص، من اینجا او سرباز سعد بن ابیوقاص بود، منم سرباز ابیعبدالله امام حسین (علیه السلام) شناخته بشوم." گفتند که ایشان آمد روز هشتم خودش را به امام حسین (علیه السلام) ملحق کرد و یک شعر هم حالا نسبت دادند: «ایها المغرور فی دار الکبر، من حال اصحاب القبور انم الدنیا کبیت العنکبوت کل من ظا...» این را ایشان میخوانده و خلاصه از این جماعت جدا میشود و میآید و در تیرباران به شهادت نائل میشود.
نفر بعدی که از ایشان یاد میکنیم جناب جابر بن حجاج تیمی. حالا قابل قبولتر میشود. حمله اول به شهادت رسید. ایشان هم با عمر سعد آمده بود کربلا. ایشان هم سنش حدود ۴۵ سال بود و غلام عامر بن محشر تیمی بود. اینها غلامها را... این آقایان غلام، اینها که غلام بودند، غلام یعنی برده. اینها میگویند که آقا این ۱۵ تا شهید ایرانی، اینها همان بردههایند که در کربلا بودند. غیر از جون شهید معروف که همه میشناسیم، شهید سیاهپوست، ایشان غلام بود ولی آفریقایی بود. مال نوبه بود. بقیهشان گفتند که اینها ایرانی بودند. چون اصلاً معمولاً اینها بردهها را از دو جا میگرفتند. برده مال داخل ممالک عرب که نبود که. یا از ایرانیها برده میگرفتند، مثل همان قضیه قادسیه و اینها که آمدند. یا از آفریقاییها برده میگرفتند. غلامان در کربلا یا آفریقاییاند یا ایرانیاند. اگر آفریقایی باشند معمولاً چین، سیاهپوست. اگر یک شهیدی را میخواستیم نگوییم، دیگر گفتیم دیگر. اگر یک شهیدی را یاد کردم، گفتند غلام بوده، نگفتند سیاهپوست بوده، احتمال زیاد کجایی بوده؟ ایرانی بوده. پس احتمال زیاد این شهید بزرگواری که اسمش را آوردیم در شهدای ایرانی قضیه بوده. شهدای ایرانی کربلا خیلی اتفاق جالبی میتواند باشد. شیرینی، بچهمحلها هم رفتند کربلا شهید شدند.
ایشون گفتند که اول خیلی جالب است توشون. ایشون این بزرگوار جابر بن حجاج اول در کوفه ملحق شد، رفت در دستگاه مسلم بن عقیل. وقتی مسلم را کشتند، مخفی شد. «در دید آقا هوا پس است، اوضاع خراب است.» باز بعدش که فهمیده امام حسین (علیه السلام) رسیدند کربلا، حالا یا در لشکر عمر سعد رفت کربلا، خودش را به امام حسین (علیه السلام) رساند یا جدا. ولی گفتند ایشان هم با عمر سعد آمده کربلا، این تصریح شده. خلاصه دنبال فرصت بود که خودش را به امام حسین (علیه السلام) برساند. ببین چقدر نوسان بوده توی آن شرایط کوفه. بله، الان که نگاه میکنی که همه چی... شما الان با مسلم بیعت کن، بعد شبانه بریزند بکشندش. فردا صبح خبر شهادت. خیلی مسئله بغرنج و عجیبی است تشخیص. یعنی همین بصیرت که چه کار کنم؟ تحلیل داشته باشی، تشخیص داشته باشی. این است.
این بزرگوار آخر خودش را به امام حسین (علیه السلام) رساند و نکته عجیب و جالبش این است که شنیده بود که عبیدالله، ببینید عبیدالله صدامی بود برای خودش. ماکتی از عبیدالله. قشنگ همه کارهایی که صدام میکرد، عبیدالله صد برابرش را انجام میداد. یکی اینکه برگشت گفت هر کی با ما نیاید کربلا، اعدامش میکنیم. حالا میخوانم برایتان. آدم داشتیم، تاجر داشتیم از شام پا شده بود آمده بود کوفه کاسبی کند. بیزینس بود، برای تجارت آمده بود. یقه او را گرفتند، گفتند کربلا نروی اعدام میشوی. ایشان هم شنید که توی کوفه راه افتادند، کارتونها از «وانتد» میزدند، لوک خوششانس. اعلام کردند اینهایی که با مسلم بودند، الان قایم شدند، هر کدامشان را بیاورید هزار درهم بهتان میدهیم. یک جوی راه انداخت. رندی کرد، خودش را زد در سپاه عمر سعد. رندی بود که ایشان کرد احتمالا کربلا و ملحق شد به امام حسین (علیه السلام) که حالا احتمالاً روز پنجم یا ششم محرم بوده که خودش را رساند. رسید به کربلا. بعدش خودش را به امام حسین (علیه السلام) ملحق کرد و گفتند ظاهراً شب عاشورا بوده که ایشان جدا شده و پشت امام حسین (علیه السلام) نماز صبحش را خواند و در آن تیرباران اول صبح ایشان به شهادت رسید.
شهید بعدی، دیگر میرود سراغ یک سری شهدای خاص که در مورد اینها باید فردا شب صحبت بکنم. میخواستم امشب بگویم، فرصت نمیشود، که همهتان هم میشناسید کدام بزرگوار را که از سپاه عمر سعد آمد، به امام حسین (علیه السلام) ملحق شد و همه ایرانیها، همه ملت، همه دنیا میشناسندش؟ جناب حُر. ولی حُر چند نفر بودند که ملحق شدند، این را معمولاً نمیدانیم. خودش با پسرش و برادرش به امام حسین (علیه السلام) ملحق شدند. پسرعمویش نیامد. خیلیها دیگر نیامدند. هممحلهایها... و گروه بعد از شهادتش، غلامش به امام حسین (علیه السلام) ملحق شد. داستانهایی دارد. فردا شب، انشاءالله توفیق باشد، عرض میکنم قضایای جالبی دارد شهادت حُر و پیوستنش به لشکر امام حسین (علیه السلام) و اتفاقاتی که رخ داد. کاسب شده باشی. وقتی آمد، جلوتر از خودش، پسرش و برادرش را انداخت جلو که جلوی چشمش کشته بشود. «دون الحسین» و حالا فردا شب، انشاءالله در مورد حُر نکاتی را عرض خواهم کرد.
جُوین بن مالک بن قَیس تَیمِی. احسنت. ایشان هم شب عاشورا به امام حسین (علیه السلام) ملحق شد با یک تعدادی که اینها همقبیلهاش بودند. بنیتیم بودند. تَیمی، تَیمی، تَیمی. بعضی جاها شهرها دیگر بنده اسم نمیآورم. مثلاً در آذربایجان، آذربایجان ایران، یک شهری داریم. در استان اصفهان هم یک شهر اینجوری. اینها اول انقلاب یک مرجع تقلیدی علیه امام (ره) در استان اصفهان هم بعد انقلاب با امام (ره) و انقلاب و اینها مشکل داشت. شما هنوز که هنوز است در این شهرها مقلدین این آقایان را میبینید. بعد رفته بودم یکی از این شهرهای استان اصفهان، هنوز که هنوز است عکس اینها را در و دیوار هست. آن عَلَقهای که به این آقایان دارند، نمیگذارد خیلی بعضیها با انقلاب و نظام و اینها صاف بشوند پای بعضی. حالا قبیله بنیتیم چه قبیلهای هستند؟ همشهریهای کیاند؟ همقبیلههای کیاند؟ جناب ابوبکر، خلیفه اول. هممحلهای کسی باشی که فرمان آتش زدن خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) را صادر کرده. متهم اول قتل حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. همشهری و هممحلهاش باشی. بد بشوی. شهید پای رکاب پسر حضرت. امتحان پس دادن. همه ما در معرض این امتحانها هستیم. یک هو رگ قومی و قبیلهای، این تعصب را میزند بالا. نه ما مشهدیها با فلانیها خوب نیستیم. مثلاً مسجدیها، آن مسجدیها این فامیل، مثلاً آن فامیل این مشکل دارد، بدش میآید. این تعصبات قومی و قبیلهای دیدید، چند تا تیمی داشتیم بزرگوار. البته برخی حالا «تیم» میگویند، برخی «تمیم» میگویند. «تمیم» یا با «ت» متمایل فرق میکند، به بحث دیگری میشود.
این بزرگوار هم اسمش هم در زیارت ناحیه آمده هم در زیارت رجبیه. میگویم اینها اثر دارد. بله، ما همان شهری هم که در استان اصفهان عرض کردم، شهید حججی را داده. شهید احمد کاظمی را داده. بیشترین شهید انقلاب گفتند همان شهر داده در استان اصفهان. میخواهم بگویم بالاخره این چیزها هست. یک ریشههای این شکلی هست. یک فضاهای اینجوری هست. یک تعصبات قومی و قبیلهای هست. گاهی عرب و فارس هست. گاهی این شهری، آن شهری است. گاهی این روستایی، آن روستایی است. یک دعوای اینجوری داریم. وقت جلسه گرفته نشود. بله، این بزرگوار را هم گفتند اسمش آمده. برخی اسمش را گفتند «جُوَیر»، برخی گفتند «جُوَیس». اسامی را به صورتهای مختلفی آمده و ایشان هم در همان حمله اول. این بزرگوار همان کسی بود که از شام آمده بود کاسبی کند. گرفتنش، گفتند باید بروی کربلا بجنگی وگرنه اعدامت میکنیم. این بیزینس بود بنده خدا. البته برای تجارت نیامده بود. یک کسی ازش، ایشان طلب داشت. از یک کسی برای طلبش آمده بود و زن و بچهاش هم آنجا در شام منتظر. ولی این هم باز نکته است که شامی بود، به معاویه و یزید، از شهر یزید پا شده آمده اینجا، رفته شده شهید پای رکاب امام حسین (علیه السلام). خودش باز نکته جالب است.
آقا، دستگیرش کردند بنده خدا را. هر چی گفت آقا، من از شام آمدم اینجا، کسی را نمیشناسم. هیچ کی گوش نکرد. بردندش دارالعماره پیش عبیدالله. گفتند تو چرا اینجایی؟ برای چی تو جنگ نیستی؟ که گفتم سن ایشان هم حدوداً ۵۰ سال. «خبر ندارم کربلا چیست، جنگ چیست.» گفتند که عبیدالله موجود خبیث و کثیف. برگشت گفتش که قیافهاش معلوم است که بیگناه است ولی گردنش را بزنید تا عبرت بشود برای هر کی که نرفته کربلا، در شهر مانده. این بنده خدا را به همین، با همین تهدید فرستادند کربلا که با ۴۰۰۰ سوار در سپاه مزنی بود. یکی از فرماندههای لشکر عمر سعد. کوفه هم میگوید که بازار شمشیر و اسب و فلان و اینها داغ بود. این ایام دیگر. این هفت، هشت روز. شمشیری بود که میفروختند و این نعلبندها و شمشیرفروشها و اینها دیگر بازارشان سکه بود. ملت می... فضا، فضای جنگی کربلا. ایشان هم فرستادند کربلا دور از زن و بچه و خانواده و همه کس.
روز هشتم یا روز نهم بود که هزارتو، کوفی. ایشان رسید کربلا. آخرین کاروانها بوده دیگر. مشخص. وقتی گرفتنش گفتند تو آخر بوده دیگر. فرستادند رفتن جبهه. این مانده بوده، گرفتنش و جزء آخرینها بود که فرستادنش کربلا. گفتند که غروب تاسوعا وقتی که بحث شمر را دید و سماجت شمر و اصرارش به جنگ و قضیه امام حسین (علیه السلام)، اسبش را خلاصه افسارش را کشید و خودش را رساند به امام حسین (علیه السلام). گفتند که ایشان جزء کسانی بوده که جنگ تن به تن کرد و بلافاصله بعد از آن حمله اول، آن ۵۰ تا که شهید شدند، از آنجا بلند شد و رفت در دل دشمن و در همان فضا، در همان نبرد به شهادت رسید که حالا اینجا گفتند که فریاد «یا محمد» اش بلند بود وقتی که داشت میجنگید و در میدان خلاصه همه رقمه فداکاری میکرد. این بزرگوار هم یادش کردیم و یزید بن مهاجر که اسمش را آوردم چند شب پیش، اگر یادتان باشد. این بزرگوار هم داستان جالبی دارد. تکتیرانداز سپاه امام حسین (علیه السلام). ۱۰۰ تا تیر انداخت، ۹۵ تا خورد به هدف. تکتیراندازی بود. حدوداً ۴۰ سالش بود. دو بار (در) میدان جنگید. اولین بار با شمشیر جنگید، رفت چند نفر را کشت، برگشت. بعدش آمد تیرانداز که ۱۰۰ تا تیر پرتاب کرد و بعد از تیراندازیاش هم باز دوباره جنگید که گفتند بین ۹ نفر تا ۱۹ نفر نقل شده که ایشان کشت از لشکر دشمن. معلوم میشود که جنگاور قدری بود و در زیارت ناحیه هم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به ایشان سلام دادند. «السلام علی یزید بن زیاد معاصر کندی».
(تیر) که میانداخت. اینهایش قشنگ است. اینها را داشته باش. دیگر اینها سوگلیهای این بحث است که جای دیگری احتمالاً نخواهیم شنید. بغلش ایستاده بودند. این تنها کسی بود که تیراندازی هم نبود. کمان امام حسین (علیه السلام) دعایش میکردند: «اللهم سدد رمیته واجعل ثوابه الجنة». چقدر افتخار، چقدر کیف دارد! خدایا، تیرهایش را محکم کن، پاداشش را هم بهشت قرار بده! از ۱۰۰ تا ۹۵. یک رجزی داشت: «فُرسان الاعرجَلِ» وزنش مشخص است. چه لحنی داد میزد: «مَن ابنِ...» خلاصه از پدرش و شخصیتی که از پدرش بوده و ما جنگاوریم و خلاصه یک رجزی میخوانده برای دشمن. انرژی و روحیه اینها را نشان میدهدها. رجزهایی که اینها میخواندند. بسته باشد. ۱۰۰ نفر بین ۳۳ هزار نفر محاصره شده باشی، در گرما، گرسنه، تشنه، خسته. رفقایت را کشتند. در آن فضای روانی، در مظلومیت و غربت. ایستاده داد میزند، رجز میخواند. این انرژی و این خیلی تویش نکته است. این روحیه.
آن آقا، یک آقایی هست به نام گونزالس در اسپانیا بوده، نمیدانم اسم ایشان را شنیدید یا نه؟ جعفر گونزالس. شیعه میشود و میآید ایران درس میخواند توی جامعهالمصطفی قم. «چی شد که شیعه شدی؟» «از جنگ ایران و عراق. دیدند که یک پیرمرد و یک جوان ایستادهاند، توی فضای جنگی ایستادهاند، دارند میخندند تا بنا گوش.» این روحیه اینها را که من دیدم. که یک کشوری که دارد با ۸۰ تا کشور میجنگد، تحریم، سیم خاردار ندارد، هیچ چی ندارد. اینجور در جنگش بدون هیچ چی، همه را دارند میکُشند. ایستادهاند میخندند. خود این انرژی و روحیه چیز است. نشان میدهد حقانیت. آن طرف هر چی بود ترس و استرس و تشویش. اینور انرژی، آرامش. که حالا، انشاءالله، میرسیم به این شهدا. بعداً بریر شب عاشورا تا صبح شوخی میکرد. «فردا میمیریم، شب آخر عمرمان است.» میگفت من هم اهل شوخی نیستم. ۹۵ سال سنش بود. «محل شوخی نیستم. من شادم آقا. فردا میخواهیم برویم بهشت. میخواهیم چیزهایی که خدا وعده داده، در بهشت برسد.» این انرژی و روحیه مال اینجاست.
گفتند که این بزرگوار هم اول سواره بوده. بعد از اینکه اسبش را کشتند، روی زانو نشست. ۱۰۰ تا تیر انداخت که ۹۵ تا از آنها به دشمن خورد و در میدان هم که آمد، میجنگید. این شعر «یزیدُ و ابی مهاجرو کَعنی لیس البقیلَ خادرو.» من شیرم آمدم در میدان. «یا ربِ انی الحسینَ ناصر»، خدایا من یار حسینم. «ول بن سعد تارکن وهاجر.» من بدم میآید از این پسر سعد، از این عمر بن سعد. ترکش کردم.
ایشان هم گفتند در منزل شرافت، ظاهراً در کاروان حُر بوده. چون در شورا، حُر راه را برای امام حسین (علیه السلام) بست و موقع اذان شد، امام حسین (علیه السلام) فرمودند تو برو برای خودت نماز بخوان، ما برای خودمان نماز میخوانیم. به حُر گفتند بحث نمونه، بحث حُر است. به امام حسین (علیه السلام) نشان داد در آن منزل. آنجا این جناب یزید بن مهاجر به امام حسین (علیه السلام) ملحق شد. گفتند ابوشعثا بهش میگفتند. موهای بلند و آشفتهای داشت. فیلم بسازند، این شخصیتها را رویش کار بکنند. کار جذاب میشود. و تکتیرانداز یعنی معادل حرمله بوده دیگر در سپاه امام حسین (علیه السلام)، آن طرف ملعون، لعین ازل و ابد، تکتیرانداز عمر سعد بود. ایشان هم تکتیرانداز سپاه امام حسین (علیه السلام) بود. عرض کردم در شرف به امام حسین (علیه السلام) ملحق شد. این شعرش هم که خواندم و بعد از نماز ایشان گفتند که بعد از نماز صبح زد به میدان و دیگر چند تا مانده بودند از اصحاب. اول اصحاب همه کشته شدند. بعد بنیهاشم آمدند در میدان. ایشان دیگر جزء آخرین اصحابی [بود] که کشته شد و بعد از عابس. یک تیردان سنگینی هم داشت. آن خستگی و تشنگی و اینها. مثل مثلاً شما فرض کنید این کسانی که خمپاره میزدند، به اینها چی میگفتند؟ در جنگ خمپارهزن، آرپیجیزن؟ سپاه امام حسین (علیه السلام) بوده. آن خودش یک چیز سنگینی است دیگر. با آن تشنگی و خستگی باید حمل بکنی. جنگ هم کردی، زخم تیرباران اولی که سپاه امام حسین (علیه السلام) همهشان زخمی شده. زخمی هم که شده، خون هم دارد اصلاً میرود. تشنه هم هست. این بار تیر هم هی ورمیدارد، جابجا میکند.
شهید ابراهیم هادی. یکی از این کسانی که از کانال کمیل زنده مانده بود، گفته بود که من از او پرسیدم که نویسنده کتاب ابراهیم میگفت که گفتم از آن کانال کمیل چه خبر؟ «روزهای آخر، آب روی اینها بسته بودند. در تشنگی و در آن کانال.» گفت که: «یک جوان تهرانی بود، نمیشناخته، ایشان به اسم ابراهیم هادی. جوان تهرانی بود. ما همه افتاده بودیم از رَمَق، مجروح شده بودیم، تشنه بودیم. یک جوان تهرانی بود مثل فرفره کار میکرد.» بدن هیکلی. این تا آخر هی رزمندهها را، این مجموعهها را میبرد، میآورد. احتمال زیاد شهید ابراهیم هادی. این روحیه ها قشنگ است. یعنی تصویرسازیاش در ذهن چیزهای جالبی برای آدم. تیرهایی هم که میانداخت، هر کدام که میانداخت، اصحاب تکبیر میگفتند و رفت در میدان و قرآن میخواند و میجنگید و این صفهای دشمن را از هم باز میکرد و گفتند که لحظه آخر هم آ… شهدای تنبهتن معمولاً لحظه آخر امام حسین (علیه السلام) بالا سرشان آمدند. یک لحظه آخر گفتند که امام حسین (علیه السلام) بالای سر… خوب این هم از این شهید.
آقا، بنده اینها را آماده کرده بودم به شما بگویم. یک شهیدی را اصلاً خبر نداشتم. نه آماده نکرده بودم، خبر نداشتم ایشان جزء شهدای جدا شده از لشکر عمر سعد. بحثم آماده کرده بودم. دو سه روز بود که آماده بودم که این را عرض (کنم). دیشب یک عزیزی یک دوست از کربلا پیام داد. گوش کرده، گوش نکرده. خبر دارد، ندارد. پیام داده که این فلانی خیلی عجیب است ها! این همچنین سابقهای داشته بعد آمده اینجور شده. گفتم: «یا…» این شهیدی که اصلاً بنده کار نکردم. جزء شهدایی بوده که از قلم افتاده. فهمیدم این شهید از همان کربلا، از همان مزار، خودش را انداخته در دل این رفیق ما که به فلانی پیام بده اسم من جا مانده توی این شهدایی که خواندی. «چرا؟» توی کتاب هست، ولی شهید اختلاف است. برخی گفتند بوده، برخی گفتند نبوده. چون اصل قضیهاش خیلی عجیب است. باورش برای برخی علما سخت بوده. جالب است. در این کتاب بنده ملاحظه نکرده بودم. در این کتاب صفر ایستاده و گفته ایشان پای رکاب اباعبدالله شهید شد. برای اینکه ایشان لحظه آخر در گودی قتلگاه به امام حسین (علیه السلام) ملحق (شد). سابقهاش چی بوده؟ اینهایی که تا حالا گفتیم، گفتیم همه همرزمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) در صفین بودند. بعد رفته بودند لشکر عمر سعد. بعد ملحق شدند به امام حسین (علیه السلام).
ایشان دشمن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ خوارج بوده! خودش و داداشش خارجی بودند در جنگ نهروان. یعنی در صفین بود با امیرالمؤمنین (علیه السلام). جزء آنهایی بودند که قرآن به نیزه زدند. بعد با امیرالمؤمنین (علیه السلام) مشکل پیدا کردند، جدا شدند. یک سپاهی شدند. خوارج. ابنملجم بوده. زمان دوران امیرالمؤمنین (علیه السلام). تعجب کردند، ولی ایشان آقای دکتر سنگری میگویند: «نه، هیچ چی عجیب نیست. تعجب نکن.» و این قضیه که رخ داد. بنده در عظمت این شهدای کربلا و حضورشان در این جلسه، آن بحث به یقین رسیدم که اینها حاضرند. خیلی عجیب بود. یکی از در کربلا، کنار ضریح امام حسین (علیه السلام). «این فلانی خیلی عجیب است. این سابقهاش این بوده الان جزء شهدای کربلا است.» شهید چیزی نیست. این شهید بزرگوار اسمش هست ابو الحتوف انصاری اجلانی (عجلانی). خودش با برادرش که برادرش هست سعد بن حرصه یا سعد بن بله، سعد بن حرس انصاری عجلانی. این را بگویم و دیگر برویم در روضه. خودش روضه است. روضه امشب خود همین قضیه است.
چه شد که ایشان به امام حسین (علیه السلام) ملحق شد؟ این جزء خوارج بوده در دوران امیرالمؤمنین (علیه السلام). جزء خوارج بود. مرحوم علامه شوشتری «کربلا باشد». خدشه کرده، گفته بابا مگر میشود کسی از خوارج باشد، بیاید بشود یار امام حسین (علیه السلام)؟ اینها خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از دین خارج میدانستند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) میدانستند بعد پاشو بیا کمک امام حسین (علیه السلام). شواهد تاریخی حکایت میکند که ایشان به سپاه امام حسین (علیه السلام) ملحق شده بوده. روضهای که نشنیدیم و نخواهیم شنید. امشب این روضه را یادگاری داشته باشید. خودش حدود ۵۲ سالش بوده، برادرش هم حدود ۵۵ سالش و در جوانی دشمن امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند، خوارج. و گفتند سپاه امام حسین (علیه السلام) نقدها البته مختلف. برخی گفتند که اصحاب شهید شده بودند، نوبت به بنیهاشم میخواست برسد، اینها ملحق شدند. اصلاً همه شهید شده بودند. امام حسین (علیه السلام) تنها شده بود. در آن آخرین کلامی که امام حسین (علیه السلام) در گودی قتلگاه داشت بعد از اینکه همه اصحاب شهید شدند، که حضرت صدا زد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من ناصر ینصرنی؟ هل من معین؟» اینجا این ناله را که این دو تا برادر شنیدند، با اینکه، با اینکه خارجی بود از امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدش میآمد، آن لحظه را که دیدم، وجدانشان به درد آمد. این آقا تنها شده. میگوید: «یک مرد پیدا نمیشود از خیمههای من دفاع کند؟ از حرم رسول الله دفاع کنیم؟» گفتند: «امام حسین هم الکی نبود.»
بعد امام حسین (علیه السلام) چه مشتریهاییاش را میشناسد. طرف تا ظهر عاشورا همه را کشتند. عباس (علیه السلام) را هم کشتند. بوده در لشکر عمر سعد. علیاصغر (علیه السلام) را هم کشتند. بوده در لشکر عمر سعد. خیلی واقعاً جا داشت این پیامی که دوست ما از کربلا داد. واقعاً شهید. ولی خب بالاخره حضرت زهرا (سلام الله علیها) برایش نوشته بوده. شهادت خیلی مهم است. برای آدم نوشته باشد. شهدا هستند توی مجلس. حجم شهادت. اگر داری سر بسته میگویم. موجی از شهادت. موج وصی اسید در پیش است. گفتم و رفتم توضیح بیشتر هم نمیخواهم. موج وسیعی از شهادت در پیش است و برات [شهادت] خیلیها نوشتهاند و ممکن است خط هم بخورد. بگیر از حضرت زهرا (سلام الله علیها). ببین ابوالحتوف لحظه آخر در گودی قتلگاه خودش را رساند. چه؟ گفتند: «فقط به برادرش گفت برویم یک جوری بایستیم سپاه عمر سعد سمت خیمهها نرود.» گفتند: «صاف آمدند محافظ خیمهها شدند و آنجا کشته شدند توسط سپاه عمر سعد.» لحظه آخر ببین چه بوده که یک خارجی، دشمن امیرالمؤمنین (علیه السلام)، دلش به رحم آمد برای بچههای ابیعبدالله (علیه السلام). چه غربت و مظلومیتی بود. اباعبدالله (علیه السلام) در چه وضعیتی. آخه یکی پیدا نمیشود بیاید از زن و بچه دفاع کند.
آن لحظه آخر خیلی اوضاع عجیبی بود. محاصره کردند اباعبدالله (علیه السلام) را. امشب از یک شهیدی میخواهیم بگوییم، آن هم مال لحظه آخر است. عبدالله بن حسن، شهید ۱۰ ساله که معمولاً شب پنجم محرم روضه شهید… دیگر وقتی اوضاع این طور بوده که خارجی در لشکر عمر سعد میآید کمک اباعبدالله (علیه السلام)، حق بده این بچه ۱۰ ساله از توی خیمهها بدود، برود سمت قتلگاه. چی دیدیم؟ بچه از آن بالا دستش توی دست زینب (سلام الله علیها) روی گودی بود. زینب (سلام الله علیها) دست این بچه را سفت گرفته بود به دستور اباعبدالله (علیه السلام) بیرون نکشد، در میدان نیاید. صحنه را که دید عمو را دوباره یک روضه عاشورایی برایت بخوانم. اگر حقش را ادا نمیکنی، نگویم. مدارا میکنند با شهدای کربلا. باشد؟ چرا به هر کدامتان یک عنایت ویژه و خاصی میکند. رفیق، از الان تا عاشورا با او آتش بگیر. انشاءالله. آتشت همین قدر بهت بگویم ارباب من و تو در گودی قتلگاه انقدر تنها شد و غریب واقع شد که اسبش ایستاد ازش دفاع کرد. گفتند: «ذوالجناح هی پایش را بلند میکرد، میزد لشکر را عقب میانداخت.» چندین نفر را گفتند ذوالجناح… این صحنه را که بچه دید. دست همه را به سمت گودی قتلگاه دید، ابج بن کعب شمشیر را برده بالا. حُرمَلِه… دستش را سپر کرد. شمشیر فرود (آمد)، دست این بچه ۱۰ ساله روی هوا آویزان شد، افتاد. اباعبدالله (علیه السلام). روضهام را تکمیل کنم. حقش را ادا کن، انشاءالله. تکتیرانداز لشکر اینجا یک کاری کرد. آتشی زد به دل… لحظه آخر این بچه افتاد در بغل ابیعبدالله (علیه السلام). بیجون و تشنه و دست بریده میگوید حرمله آنجا بود. تا «السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارهکم. السلام علیک»