تاریخ شهیدان کربلا
۲۸ ذی الحجه
شش نفر از شهدا به امام ملحق شدند
ماموریت تربیت شهدا با شهدا است
با فتنه سفیانی چه کنیم؟
با شهدا علقه و ارتباط داشته باشیم
توجه شهید را به خود جلب کن
برکات انس با شهدا
اوج شهدا و شهادت، شهدای کربلا هستند
عجایبی که خدا به ما نشان می دهد
شهید به وسعت بی نهایت غوغا می کند
باب الحوائج با همه قدرت و با همه محبتش حضور دارد
اگر شهید نشیم، باختیم
قاعده لطف و رحمت الهی
درخواست ما را در ملکوت عالم می نویسند
سیده مادران شهدا
عنایتی که به مادران شهدا می شود
عاقبت “طرِمَّاح بن عدی” که رئیس کاروان شهدا بود
از لیست شهدا خط نخوریم
عهدی که حر پای آن ماند
جملات عاشقانه و با معرفت یاران امام
عمرو بن خالد صیداوی
از بزرگان کوفه از طایفه بنی اسد
واکنش ایشان به خبر شهادت قیس بن مصهر
با “طرِمَّاح بن عدی” به کربلا آمد
عاقبت هر کس که به امام حسین علیه السلام پیشنهاد داد
تنها یورش حضرت عباس علیه السلام به دشمن
مجمع بن عبدالله
از یاران امیرالمومنین درجنگ صفین
بافرزندش به کربلا آمد
جناده بن حارث انصاری
شانزده نفر از دشمنان را به درک واصل کرد
معرفت همسر جناب جناده
شهادت عمرو بن جناده پسر جناب جناده
بلا گردان امام حسین علیه السلام
ادب و محبت بانو ام البنین به اباعبدالله سلام الله علیه
امان از انقطاع عباس سلام الله علیه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
در شرح حال اصحاب امام حسین علیه السلام بودیم و با یک سیر تاریخی، مروری داشتیم بر احوالات اصحاب امام حسین علیه السلام و ویژگیها و اوصافشان. در تحلیل شخصیت جناب حر بن یزید ریاحی بودیم که به مناسبت مسافت چند منزلی که ایشان با امام حسین علیه السلام داشت و وقایعی که رخ داد، داریم مرور میکنیم و افرادی که اسمشان میآید را هم یک مروری برشان خواهیم داشت.
در ۲۸ ذیالحجه، دوشنبه ۲۸ ذیالحجه، امام حسین علیه السلام رسیدند به عزیر الحجانات که دیشب عرض کردم، منطقهای بود و چند نفر از اصحاب امام حسین علیه السلام اینجا به امام حسین علیه السلام ملحق شدند. چند نفری رو اسم آوردند که ما، انشاءالله، در مورد این افراد عرض خواهیم کرد. افراد بسیار بزرگواری هستند و وقایع جالبی هم در احوالات این بزرگواران ذکر شد. شش نفر بنده اسم میآورم که اینها همه جز شهدای کربلا هستند و شما بعد از این شش تا، دیگر ذکر خودتان را... عمر بن خالد صیداوی، سعد (که سعد بن عبدالله باشد)، غلام عمر بن خالد، مجمع بن عبدالله مزحجی، پسرش، عائذ بن مُجم، جنادة و پسرش (که البته اینها باز میشوند دو نفر)، نافع بن هلال، و واضح، که غلام ترکی بود.
"یا لیتنا کنا معكم." به خطاب به خودتان بگویید: "معکم." اگر انشاءالله که سر سفره امام حسین مهمانشان هستند و ما را دعا میکنند و عنایت میکنند. جملهای یکی از دوستان میگفت، جمله بسیار زیبایی است. دوستانی که حالا مستند صوتی شنود را اگر شنیده باشند، این برادر عزیزمان میگفت: "شهدای قبل، شهدای بعد را تربیت میکنند." بسیار زیبا! شهدای قبل، شهدا را تربیت... مأموریت تربیت شهدا... قاسم سلیمانی را شهدای قبلی تربیت کردند اما الان دارد شهدای بعدی را تربیت میکند. شهدا نظارت دارند. میدانند کی به کی است و چی به چی است و در رأس شهدا، شهدای کربلا حواسشان هست.
حالا بعضاً در اثر این بحثها و اینها، سؤال میشود و میپرسند و اینها... گاهی آدم یک چیزی هم میگوید و خلاصه راه میافتد که آقا فلان جملهای که گفتی... در باب شهادت که همیشه باز است. بعضی وقتها بابهای بزرگی عنایت میکند. ابوابی از شهادت گشوده میشود و با در پیش خواهیم گذاشت. البته حالا این ایام که از خدای متعال میخواهیم امنیت حاکم بکند و دفع بکند از سر امت اسلام، ناامنی... مراقب باشند و حواسشان جمع باشد. شنیدید؟ باخبر شدید که تیمهای تروریستی خارج کشور شدند. به لطف خدا چندتایی از اینها دستگیر شدند. داعشیهایی که با مهمات فراوان آمدند و برنامهشان بود که ظهر عاشورا توی مراکز شلوغ عملیات تروریستی بکنند. ولی متأسفانه تعدادی از اینها هنوز دستگیر (نشدهاند). مراقب مشهد باشند. نیروهای امنیتی که هستند، خود ما هم باید بیشتر مراقبت بکنیم و دوستانم که گفتند، دوستان امنیتی که هر کسی مورد مشکوکی دید، اعلام بکند به ۱۱۳. انشاءالله که خدای متعال امنیت را حاکم بکند و در امان باشند عزاداران امام حسین علیه السلام و هرچی ناامنی و بلا و فتنه است، دامن خود همین داعشیهای خبیث، دشمنان اهل بیت را بگیرد، انشاءالله.
البته آن چیزی که حکایت شده، قبل از ظهور برای ما، منطقه در شام، در عراق و فتنه سفیانی، فتنهای بسیار عجیب است و میگویند که مرحوم آیتالله العظمی بهجت گاهی دست به دست میزد و میفرمود: "با فتنه سفیانی چه کنیم؟" فتنه سفیانی فتنهای عجیب و غریب است و هزاران نفر، بلکه دهها هزار نفر از شیعیان کشته خواهند شد. فتنه سفیانی که فتنهای عجیب است و توصیف شده در روایات ما به چه نحوی است؛ شهادت این افراد و کشتار شیعیان، که بگویم... حالتان هم به همین حدش اکتفا میکنم. مطالعه بکنید. آقای بهجت (رضوان الله علیه) فرمود که چیزهایی که گفتند از بلاهای قبل از ظهور، خیلیهایش با صدقه و قربانی و دعا و اینها برطرف میشود، از آنهایی است که هیچ لقمه (خطا در کلام: منظور هیچ طوری) برطرفشدنی (نیست)، جز علائم حتمی ظهور امام زمان. به کمترین حد انشاءالله برطرف بشود از سر امت شیعه.
به هر حال شهدای گذشته شهدای آینده را تربیت میکنند. علقه و عاطفه به این شهدا خیلی مهم است. یکی از دوستان دیشب گفت که فردا شب یاد کن از شهید صدرزاده که شهید تاسوعا است و سالگرد ایشان است و جالب بود. گفت که من از اینجا سالگرد ایشان را میروم شهریار. مراسم خیلی زیباست. این ویژگیها، بله. دربی که میشود پرسپولیس و استقلال، که میشود از بندرعباس و نه بندر کجا و کجا و اینها، استادیوم... یک شب، دو شب هم پشت در میخوابند که حالا میخواهند مثلاً تو بازی شرکت بکنند. حالا تیمشان ببرد، ببازد. حالا ارزش داشته باشد اصلاً مسابقه را از استادیوم دیدن. خوب این تعلق به شهید از اینجا پا میشود، میرود مراسم شهید، میرود مزار شهید. اینها خیلی چیزهای باارزشی است و توجه شهید را جلب میکند. شهید زنده است، تو زندگی نقش دارد. بلاهایی را از سر آدم، شهید دفع میکند. نگاه کن برای دفع سحر چیکار کنیم؟ خوب سحر یعنی چی؟ یعنی حضور شیاطین. میخواهی چیکار کنی شیاطین دفع بشود؟ شما یک حضور یک روح نورانی پاک اگر تو زندگیت باشد، کنارت باشد، این بلاها، آسیبها، شیاطین، سحر، اینها را همه از زندگی دفع میکند. اُنس با شهید، اُنس با شهدا، تعلق به اینها، ارتباط روحی با اینها، اینها را حاضر میکند در زندگی شما. ناظر میکند، لیست دفع میکند، جلب میکند.
چیزهای عجیب و غریب گاهی نقل شده، که دیگر حالا بنده مباحث خیلی چیزها را نقل بکنم در مورد حضور شهدا و عنایات شهدا، مطلب فوق تصور ماست. چیزهای عجیب و غریبی گفته شده و باز تأکید میکنم، اوج شهادت و شهدا... شهدای کربلا. خیلی این شهدا عالی هستند، خیلی بالا. ما که نمیفهمیم. تو این تجربیات نزدیک به مرگ، این برنامههایی که پخش شد، دیدید دیگر. آن آقا تو کما بود، بالا سرش آن خانم میآمد مثلاً کنار بدنش باهاش حرف میزد، بهش امید میداد: "تو خوب میشوی، از جا بلند میشوی." و امید میگرفته. یک جوانی که داشته میرفته بیرون از شهر، موسیقی هم گذاشته بوده با سرعت آنچنانی هم داشتن میرفتند، تصادف کرده. این آنقدر روحش حاضر است، میرفته دنبال آن پرستار، تو اتاق آن طرف سیگار میکشیده، نگاه میکرده، حرفهایی که با هم میزدند، شوخیهایی که میکردند. این تا این طرفدار تراکتور، آن یکی استقلالی است. با دست چهار میگرفته. میگوید: "چون من خودم استقلالی بودم، آنجا هم که بودم استقلالی بودم." اینها عجایب نیست. خدای متعال به ما نشان میدهد. میگوید: آن یکی آقا تصادف کرد، از شیشه پرت شد. مال فصل قبلیش بود که نشان میداد، دو فصل قبلش. تصادف که حالا یک جوان دانشجو. باورمان بیاید، بابا غوغایی است در ملکوت. غوغا میشود تو این جلسه. از صدر عالم تا امام حسین، تا بعد شهدا، انبیا، اولیا. "مادرم فلان جا بود، به من توجه میکرد. حاضر میشدم کنارش."
آن آقا شیشه اتوبوس پرت شده بیرون، میگوید که آمدم بالا. آدم معمولی، نه شهید است نه مؤمن است، نه عالم است، نه هیچی. مسلمان معمولی. میگوید: نگاه کردم به اهل اتوبوس. فصل ۱ همین برنامه شبکه ۴ بود. نگاه کردم دیدم همه اینها را با همه اطلاعاتشان میشناسم. اراده میکردم به یکیشان توجه میکردم، اراده میکردم میفهمیدم تو ذهنش چیست، تو گوشیش چیست، چه شماره (هایی) و آن افرادی که تو گوشی شمارههایشان هست، تو گوشی آن افراد که شمارههایی هست و شماره کیا را دارند. میگفت: "دیدم همه اینها جلو چشم من حاضرند. فقط کافی است من توجه کنم، توجه کنم میآید." خب حالا امام کیست؟ امام رضا چیست؟ شهید چیست؟ عمر بن خالد صیداوی. بابا این بزرگوار حاضر. من حاضر. طراحی کرده که این صحبتها اینجا بیاید مطرح بشود. این بیاید بگوید، آن بیاید بشنود. آن شهید طراحی کرده اینها را. شبی سه تا، چهار تا، پنج تا، شش تا، ده تا شهید داریم اسم میآوریم، یاد میکنیم. غوغا.
بنده واقعاً خدا را شکر میکنم آنقدر به من حیات داد که بتوانم تو این جلسه شرکت بکنم. اسم بافضیلت این شهدای بزرگوار بر زبان جاری کنم. اگر بدانی بعد از مرگ این شهدا چه غوغایی خواهند کرد. که تو فلان شب، فلان جلسه از من گفتی. همه با هم گفتند: "یا لیتنا کنا معک." برای همهتان ثبت کردم. برای همهتان کنار گذاشتم. این هدیه را برای تو دادم اینجا که یادم کردی. این را بهت دادم. آنجا که یادم کردی. بعد به واسطه حرف تو، فلانی رفت حرم، زیارت عاشورا خواند. باز بابت حرف تو، این را به تو دادم، این را به آن دادم. بابا شهید دارد کار میکند. شهید که نرفته استراحت. آزاد شده از قفس تن. به وسعت بینهایت دارد کار میکند. به وسعت بینهایت اشراف دارد، احاطه دارد و یک رحمت بینهایت خدا به او سپرده برای اینکه "رحمة الله الواسعه." امام حسین علیه السلام، قمر بنی هاشم در رأس شهدا، بالاتر از همه شهدای طول تاریخ غیر از امام حسین علیه السلام. چون سیدالشهداست. بالاتر از همه شهدای طول تاریخ که حضرت عباس غوغا میکنند اینها. حضرت عباس علیه السلام چیکار میکنند؟ همین جوان که عرض کردم، میگوید که لحظهای که تصادف کردم، ناخودآگاه گفتم: "یا ابوالفضل، یا ابوالفضل." ناخودآگاه، به قول خودش، میگفت: "ما ایرانیها تو هر جا که میترسیم، یهو یا ابوالفضل." کشکی، الکی... یک سیلی از یک شهید خورده بود، خیلی جالب بود. واقعاً سیستم خلقت برمیگردد. خدا منتشر میشود. چه خبر است تو باطن عالم؟ چقدر شهید زنده است؟
آن شهید بزرگوار، شهید امین کریمی که اسمش رو تو برنامه آوردند و قبر مبارکش مدفون است. تو بچگی یک سیلی زده به این آقا. این هم میگوید من وقتی خبر شهادتش را دادند که تاسوعا شهید هم خودش به حضرت عباس وصل بود، هم آن جوان به حضرت عباس وصل بود. چون موقع شهادت، موقع تصادف، "یا ابوالفضل" گفته بود. عباس با یک حرکت مدنظر قرار داده بود. شهید تاسوعا سیلی زده به آن جوان. خبر شهادتش را شنیده، گفته: "خدا بیامرزدت، ولی من با تو سیلی حلالت نمیکنم." میگوید چند وقت بعدش رفتم سر قبرش، نشستم. دستم را اینجوری کردم، گفتم: "از اون سیلی نمیگذرم." برای اینکه شهید شفاعتم بکند آنجا که کنار بدنم نشسته بودم و مدتها گذشته بود. تو کما بودم و خیلی ناراحت بودم چرا من برنمیگردم به تنم. میگوید شهید بالا سرم حاضر شد، بهم گفت: "چطوری داداش فلان؟ از ما بگذر بابت این سیلی. اگر نگذری، حضرت عباس میآید شفاعت میکند." سلام الله. حضرت عباس آمد گفت: "من میروم." همه شواهد صدق داستان است. داستان واقعی است. از دلش دارد روایت میکند قضیه را. مسائل آن طرف هم هست. این سادگیهای افکارمان آن طرف هم داریم دیگر. ناخودآگاه دوباره گفتم: "یا ابوالفضل." (خطاب از شهید) "به من میگویند باب الحوائج. به مادرت بگو آنقدر من را صدا نزن." (شهید) زنده، حاضر. با همه قدرتش حاضر. با همه محبتش حاضر و دستگیری (کرده). نشان داده قدرتمایی کرده. "چه کار خوبی کردی دوست یار ما را بخشیدی. یار ما." خوش به حال این شهدا. شهید مدافع حرم، شهید تاسوعا، حضرت عباس برایش برود حلالیت بگیرد. شهادت واقعاً باختهای (نیست)، باختی (نیست). مگر شهید تاسوعا شهید است. شهید عباس از باطن عالم میشنود و جدی میگیرد و جدی جدی روزیات میکند.
جلسه جالبی نیست. این ملکوت عالم است. برایت تثبیت میکند و قاعده لطف و رحمت الهی اقتضا دارد. یک جایی این جملهات را بهت میدهد. درخواست کردی کدام را میدهد. خدا هیچ درخواستی را و هیچ حاجتی را بدون جواب رد نمیکند. تو گفتی کربلا، داری هزار بار عاشورا شهید شدی به همه اسامی که گفتی. میخواهم عرض بکنم اینها را ساده نگیریم. جلسه چیزهای تاریخی دارند میگویند. نه آقا! این جلسه فوق همه جلسههایی است که تو عمرمان شرکت (کردهایم). شما وصل به شهیدیم. یاد شهید، شهید حاضر است. شهید ناظر است و شهید کمک میکند. شهید آبرو دارد. شهید دستگیری میکند. بسیاری از این ابتلاها و گرفتاریهای زندگی ما با حضور شهدا تو زندگیهایمان. خاطراتی هست، داستانهایی هست، عجایبی هست که دیگر فرصت طرحش نیست. وقتتان گرفته میشود اگر میگفتیم و عجایبی... کسی رفته بود کربلا، اخیراً تو ذهنش بود. میخواستم شب اول بگویم که بعد دیگر نشد. روز (و) شب اول. حالا امشب هم جایش نبود، ولی امشب به یادم آمد این قضیه عجیب و جالب.
کسی کربلا رفته بود و نیتش این بود به نیابت از شهدا و مادران شهدا. بعد از زیارت خواب دیده بود. خواب دیده بود که منزل یکی از شهدای مدافع حرم حضور دارد که مادر او شهید هم در قید حیات است. حضرت زهرا سلام الله علیها توی منزل آن شهید حضور دارند. بعد بهش گفته بودند که همان جور که امام حسین علیه السلام سید شهدا است، (مادر شهید)، مادران شهدا. گفته بودند امام حسین سید شهدا است، حضرت صدیقه طاهره هم سیده این برترین شهید و او هم برترین مادر شهید. گفته بودند بیبی (سلام الله علیها) خودشان را موظف میدانند صبح به صبح به منزل مادران شهدا بیایند و به امور اینها نظارت کنند. این شخصی که این را دیده بود، رفته بود یکی از بزرگان قم گفته بود و نگفته بود من نیتم از زیارت مادران شهدا و (نیز) رضایت حضرت زهرا سلام الله علیها به عنوان شهید. بزرگان حاضر (در) قم این را گفته بود و نیت را نگفته بود. تأملی فرمودند، فرمودند: "صدیقه طاهره این نیت و زیارت را از شما پذیرفت." (برای) به نیت راضی کردن مادر شهید برود کربلا. روایت راضی میشود حضرت زهرا سلام الله علیها. مادر شهید، (فوق) همه مادران شهداست و این مادر شهید حواسش به همه مادر شهدا هست. تصور میکنیم، فکر میکنیم این نیست. اینجا این مجلس، این برنامه یک سقفی بالا سرمان است به حجاب. هیچی از پشت پرده معلوم نیست.
اصل حرفی که ما اینجا داشتیم قبل از اینکه این بزرگواران را توضیح عرض بکنم، یک توضیحی باید در مورد یک فرد دیگری بدهم. قضیه حر رو هم کمی پیش ببریم. این افراد که آمدند یک رئیس کاروان داشتند که راه بلد بود به اسم تُرمّاه بن عدی. ترمّاه با ت دستهدار و ه جیمی... ط دستهدار و ه جیمی دو نقطه و بیشعور (این قسمت مبهم است). آقا! از کسانی بود که همه فکر میکردند جز شهدای درجه یک کربلا است. رئیس کاروان این چند تا که آمدند به امام حسین ملحق شدند، ایشان بود. ولی به طرز عجیبی ایشان از شهادت محروم ماند و لحظه نودی است. امیرالمؤمنین نامه به معاویه میخواست بدهد، این را میفرستاد. میرفت با معاویه روبهرو میشد، میآمد. ترمّاه همچین کسی بود. همین یک گفتوگویی با امام حسین کرد. معلوم میشود این گفتوگو، توفیق شهادت چقدر حساس (است).
شهادت... خواب دیدم حضرت زهرا (سلام الله علیها) را. یکی از دوستانی که میشناسید، ایام جبهه خواب دیدم شهید شدهاند و جام عسلی شهادت بنویسید (خطا در کلام: منظور نوشیدن) و جام عسلی به من دادند. هنوز زنده است ایشان. خدمت شما عرض کنم که گفت: "بعدش فلان شهید رو خواب دیدم که خواب عجیبی هم بود." از آن شهید دیده بود. داستان مفصلی. بخواهم بگویم نیم ساعت، چهل دقیقه طول میکشد. خوابمان (خطا در کلام: منظور خواب آن) شهید که چه قضایایی قبلش، بعدش رخ داده بود. شهید به من گفتش که: "باباجان تا حالا چندین بار شهادت برای شماها نوشتهاند." آن دوست ما در کتاب "سه دقیقه در قیامت" میگفت: "به من گفتند که هر نگاه حرام شهادت را به... این شهدا رفیق میشوی، شهدای کربلا، یک شهادت میآیند." (خطا در کلام: منظور از دست میدهی.) دوباره فردا تو خیابان، محل کار، اینور، آنور، فلان قضیه... آدم با سابقه، سابقه خوب. لحظه آخر شهادت.
اینها که آمدند ملحق بشوند به امام حسین، حر گفتش که: "من اجازه نمیدهم اینها بیایند." امام حسین فرمودند که: "نگفتی که مسیر را برو، سر عهدمان قرار بود بمانیم." امیر (عبیدالله) نامه داده، گفته که "من به تو سخت بگیرم. جاسوس هم دور من گذاشته. من نمیتوانم بگذارم که شما..." البته اینها را که راه داد. اینجا امام حسین علیه السلام ایستادند، آن خطبه معروف را خواندند: "ان الحق... مگر نمیبینی به حق عمل نمیشود و باطل را کسی جلویش را نمیگیرد." اینجا اصحاب یک سنگ تمامی برای امام حسین گذاشتند. جناب زهیر... گفتوگو بکنیم. چقدر این آدم، آدم جالب و عجیبی است. طلاق داد و خانمشم که طلاق داد، آن با چه زن باصفایی بود که با اینکه زهیر طلاقش داده بود، باز آمد کربلا. زنهایی بود که ماند تو روز عاشورا. کربلا بود با اینکه طلاق گرفته (بود). طلا بهش داده: "به کسی کار ندارم. آن امام حسین چی گفته؟" زهیر اینجا امام حسین این جملات را که فرمودند، پا شد گفت: "یابن رسول الله! خدا ما را توی مسیر تو و التزام به تو ثابتقدم نگه دارد."
امام حسین تو آن سخنرانی فرمودند که: "بابا این دنیا چیزی ندارد. دنیا تمام شدنی است. چرا به این دنیا چسبیدهاید؟" زهیر برگشت گفتش که: "یا اباعبدالله! دنیا اگر باقی و ابدی بود و ما مختاریم بین دنیای ابدی و شهادت پای رکاب تو، باز هم شهادت. الان که دنیا فانی است. اگر دنیا ابدی بود هم باز با تو را انتخاب میکردیم. ما فنای با تو را به بقای دنیا ترجیح میدادیم. الان که بقای با تو و پناه دنیاست، تا شهادت هستیم." که شب عاشورا برگشت گفت: "هزار بار اگر تکهتکه بشوم، (باز) ول نمیکنم."
هلال بن نافع... البته ما یک نافع ابن هلال داریم، یک هلال بن نافع. اینها (را) توجه داشته باشید. اینجا بعضی وقتها اسم نافع ابن هلال را برعکس مینویسند. مثل اینجا که میگویند هلال ابن نافع. هلال بن نافع تو لشکر عمر سعد بود، نافع ابن هلال با امام حسین بود. آره، کمی مثل چیز میشود دیگر. فریبرز عربنیا (و) ابوالفضل... اولش (خطا در کلام: منظور نافع)؛ نافع از جا بلند شد، گفت: "آقا شما با هر کی دوست باشی ما باهاش دوستیم. با هر کی هم دشمن شما باشه ما دشمنیم." بُرَیر (که گفتم پیرمرد ۹۰ ساله سیدالقراء، پیرمردی بود ولی اهل قرآن و اینها)، عرض میکنم شبهای قبل عرض کردم، اینها نکات اینجاست. رسول الله از جانب ما منت نیست که آمدیم تو را کمک میکنیم. از جانب تو منت است که به ما اجازه دادی ما کنار تو باشیم. تو منت گذاشتی و توفیق پیدا کردیم همراه تو باشیم. بجنگیم و آنقدر میجنگیم تا اعضای بدنمان تکهتکه بشود. با این وضعیت بیایم تو عرصه قیامت و جدّت ما را شفاعت کند.
دید این محبت اصحاب را به امام حسین. تعلق اصحاب... خب این چهار تایی که بعضی از این بزرگوارها را نکاتی در موردشان عرض بکنم. بعضیهای دیگرشان را هم خدمت شما عرض کنم که بماند برای جلسه بعد. یکیشان عمر بن خالد صیداوی است. ایشان از بزرگان کوفه بود. از طایفه بنی اسد بود. تو کوفه که مسلم آمد، کمک مسلم بود و بعد که مسلم به شهادت رسید، دید چارهای ندارد غیر از اینکه مخفی بشود. قیس بن مسهر که حالا ایشان را هم الان اسمش را آوردیم، بعداً باید یادش بکنیم، این شهید بزرگوار. اینها قبل از کربلا. قیس بن مسهر پیک حضرت بود که فرستادندش دیگر. حالا امام حسین فرستادند برود کوفه و وقتی وارد کوفه شد، عبیدالله دستگیرش کرد و هر چی خواستند ساکتش کنند، ساکت نشد و هر جا رسید از امام حسین گفت و دعوت به امام حسین کرد. آخر او را از بالای دارالعماره زنده پرتش کردند به شهادت رسید، که وقتی خبر شهادتش را به امام حسین دادند، حضرت گریه کردند. مسهر (که در) کوفه کشته شد. خب بعضیها کلاً ترسیدند، ول کردند، فرار کردند. فهمیدند جنگ جدی است. بعضیها مثل این جناب عمر بن خالد صیداوی، خبر شهادت قیس بن مسهر را که شنید و فهمید که امام تو مسیر است و دارد میآید، خودش با غلامش سعد، با آن چند تای دیگر که اسم آوردم، از کوفه خارج شدند و ترمّاه بن عدی هم که راه را میشناخت، بهش گفتند که (ایشان) آمده بود کوفه خرید بکند، آذوقه را به خانوادهاش برساند. چون اینجا خرید کرده بود. با اینها آمد (به) امام حسین. (ترما گفت:) "این آذوقه که خرید کردم را برسانم برمیگردم." به امام حسین رسیدند. این هم راه بسته بود دیگر. همه خروجی شهر را عبیدالله بسته بود. راه بلد بود. از بیقولهها و بیابانها و راههای فرعی شبانه، اینها را برداشت آورد و صحابه امیرالمؤمنین بود، عرض کردم معاویه رو چیا که نگفت. به معاویه چه داستانی درست کرد تو گفتوگو با معاویه: "علی اگر یک دانه مثل تو داشته باشد، بس است." که گفت: "من کوچکترین صحابه علی." شاعر، آدم رسانهای، عاشق اهل بیت. تردید نسبت به امام حسین، شل بودن شهادت، پیشنهاد. هر کی آمد به امام حسین پیشنهاد داد، توفیق شهادت ازش گرفته شد. عظمت بقیه شهدای کربلا... ما آمدیم تو دل امام حسین خالی کردیم. که بعداً عرض بکنم چی.
یک دانه از شهدای کربلا چیزی نگفت. مگر تُرمّاه تو دل ایشان گفت: "آقا! همهتان بدبخت میشوید. اینها اصلاً نمیشود جنگید. این چیست اصلاً؟ این چرا شما اینجوری آمدین؟ بیا." یک دانه از اصحاب امام حسین حرفش... خلاصه آقا جان، ایشان روز عاشورا توی آن درگیری اول که چندین بار عرض کردیم، وارد نبرد شدند. دیگر حالا ذکر خیر هم باشد چون شب تاسوعا است. قبلاً یک اشاره به این قضیه کرده بودم. لشکر عمر سعد محاصره کردند. چند نفر بودند. ایشان بود و غلامش و جابر بن حارث و مجمع بن عبدالله. این چهار تا محاصره شدند ظهر عاشورا و اینجا عباس (سلام الله علیه)، حضرت عباس میدان نرفت و آب را که رفت آورد، با یک نیزه برای دفاع رفت و یک مشک... مشک و نیزه و پرچم هم دستش بود (که) این کنار جاساز کرده بود بین دست و خدمت شما عرض کنم پا و بغل که البته با دستش هم کنترل میکرد. شده یک یورش برد. محاصره کرده بودند ۴ نفر را. اسم عباس علیه السلام آمد که دارد میآید. محاصره شکست. یادتان هست قضیه اربیل (که) اسم حاج قاسم که آمد، داعشیها عقبنشینی کردند چند کیلومتر. شنود که کرده بودند، شنیده بودند که اینجا حاج قاسم آمده. شنیدم که حاج قاسم آمده. خط حاج قاسم، قمر بنی هاشم (حضرت عباس) علیه السلام. محاصره شدند. فقط دیدند از دور دارد یک سوار میآید. گفتند: "این کیست؟" گفتند: "عباس است." دیگر محاصره شکست. این تنها یورش بود که حضرت عباس علیه السلام ظهر عاشورا تو صحنه آمد که این چند نفر را نجات داد. باز اینها وارد (جنگ) مجروح هم شده بودند. باز هم وارد جنگ شدند و آنقدر جنگیدند که به شهادت رسیدند.
گفتند روز عاشورا عمر بن خالد به امام حسین علیه السلام عرض کرد که: "یا اباعبدالله! فداتون بشم. تصمیم گرفتم به یاران شما بپیوندم. دوست ندارم زنده بمانم و ببینم شما بین خانوادهات تنها ماندی و کشته شدی. برو میدان، من هم یک ساعت دیگر به تو ملحق میشوم." و رفت میدان و شهید شد و امام زمان هم در زیارت ناحیه به ایشان سلام دادند. هم به خودش، هم به غلامش که همراهش بود. اون هم غلام با معرفتی بود که حالا ذکر خیر ایشان را هم خواهم کرد.
نفر بعد مجمع بن عبدالله عائذی است. ایشان آقای داستانی دارد. این را بگویم. ایشان جز یاران امیرالمؤمنین بوده در جنگ صفین بوده و با بچهاش آمد کربلا. امام حسین علیه السلام از اینها پرسید که: "کوفه که بودیم، کوفه چه خبر بود؟ از کوفه خبری؟" اینها گفتند: "آقا! اشراف کوفه رشوه گرفتند. شما را فروختند. با رشوه دلشان جلب عبیدالله شده. عموم مردم کوفه دلشان با شماست ولی شمشیرهایشان را هم کشیدهاند برایشان." ایشان روز عاشورا به شهادت رسید همراه فرزندش. امام زمان هم در زیارت رجبیه و زیارت ناحیه به ایشان سلام داده و پسر ایشان هم جز شهدای کربلا است.
جناب جنادة بن حارث انصاری، ایشان نفر بعدی است که ایشان هم جز شهدای کربلا است و اسمش را چندین مدل گفتهاند که حالا کار نداریم. اینها دیگر بحثهای فرعی. همین افرادی که اسم آوردم. اینها همه با هم تو همان دستهای بودند که محاصره شده بودند و موقع نبرد. این آقای جناده... این را اسمش را حفظ بکنید. حالا بعضی شهدا (ی دیگر) را حفظ نمیکنید، ایشان (را) اسمش را حفظ (کنید). آقای جنادة بن حارث، این آمد تو میدان رجز خواند:
"اَنا جُنادَةُ بنُ الحارِثِ لَستُ بِخَوّارٍ
وَلا بِناکِثٍ عَن بَیعَتی حَتّی یُثَنی وارِثی
اَلیَومُ ساقَنی فیمَن جِنادَتی"
(من جنادة بن حارث هستم، نه ترسو و نه پیمانشکن از بیعت خود. تا وارثم از من ارث ببرد. امروز مرا سوق داد به سوی کسانی که جنازه من...).
یعنی پسر حارث پیمانشکن نیستم. از بیعتم دست برنمیدارم. میمانم تا وارث من از من ارث ببرد و امروز جنازه من رو زمین میافتد. ایشان هم رفت میدان و ۱۶ نفر از سپاه عمر سعد رو به درک واصل کرد. در زیارت ناحیه هم از ایشان اسم آمده. بعد از ایشان پسرش عمر بن جناده رفت به میدان. اینجا خیلی جالب است. پدر شهید شد. همسر جناده تو لشکر امام حسین... جناده که شهید شد، مادر، مادر (خطا در کلام: منظور مادر)، یعنی همسر جناده، مادر عمر، پسرش را کشید کنار، گفت: "نوبت توست. برویم میدان. پدر شهید شده، وقتش است." اینها چیزهایی که کمتر شنیدیم از کربلا. زن بزرگوار گفتش که: "میروی؟" چقدر زیباست این صحنهها در کربلا. حالا زنی که تو میدانی مصیبت... سختترین مصیبت برای یک زن کشته شدن شوهرش است. این از پیغمبر است دیگر. در جنگ احد، آن زن پرسید که: "از پدرم چه خبر؟ از فرزندم چه خبر؟ از پدرم چه خبر؟ از شوهرم چه خبر؟" شنیدید دیگر. بعد از پیغمبر پرسید که: "از پسرم چه خبر؟" حضرت فرمودند: "شهید شد." زد زیر گریه. سؤال کرد: "از پدرم چه خبر؟" شیون کشید، از حال رفت. حضرت فرمودند: "محبت زن به شوهرش از همه محبتها قویتر است." حالا این زن شوهرش را کشتند. آمد پسرش را کشید کنار، گفت: "این آقا را میبینی؟ حسین ابن علی. میروی روبهرویش میایستی. آنقدر ازش دفاع میکنی تا بکشمت. آنقدر دفاع میکنی تا بکشمت." آمد به امام حسین علیه السلام عرض کرد. عمر بن جناده هم خودش، هم پدرش، هم مادرش انشاءالله سر سفره امام حسین دعاگوی ما باشند. آمد پیش امام حسین علیه السلام (که برود) میدان. حضرت فرمودند که: "تو جوانی. پدرت شهید شده. شاید مادرت..." (خطا در کلام: نخوردن به معنای راضی نبودن.) "نخورد." (مادرش) "رسول الله! مادرم من را فرستاده. باید بروم میدان." رفت میدان و شهید شد و سر بریدهاش را پرت کردند به سمت لشکر امام حسین علیه السلام. مادرش سر را گرفت، مثل مادر وهب پرت کرد تو لشکر عمر سعد. بعد حمله کرد به لشکر عمر سعد. دو نفر از اینها را هم کشت. برگرد. خدا رحمتت کند مادر عمر بن جناده. میروی میدان، روبهروی آقا آنقدر میجنگی. وقتی این زن آنقدر معرفت دارد امام حسین... شما نگاه کنید معرفت. که عسل با عشق حسین شیر داده به این (کودک). با عشق حسین بچه را بزرگ کرد. معرفت مادر عمر بن جناده بیشتر است یا معرفت ام البنین؟ عشق کدامشان بیشتر است که این بچهها را دور حسین میگرداند. قربان صدقه... از بچگی شنیده. امیرالمؤمنین فرمودند: "این شهید کربلا است. این دستهای علمدار، این دستها، دستهای سقاست." همه اینها... این بچهها را شیر داده به عشق اینکه اینها کربلا شهید بشوند. مادر ام البنین چه باید بگیریم؟ ام البنین چی باید بگوید که همه زندگیش حسین بود و همه عشقش فاطمه بود و گفت: "به من فاطمه نگویید در این خانه. این خانه یک فاطمه دارد. آن هم مادر حسین." فدای ادب تو بانو! فدای عشق تو!
بالاخره شهید کاروان از کربلا وارد مدینه شده. سراسیمه خودش را رساند. فرمود: "از حسینم خبر بده." گفتند: "خانم! از عباس بگوییم؟" فرمودند: "از حسین." گفتند: "خانم! حسینت را کشتند." گفت: "باورم نمیشود." (خطا در کلام: منظور از دختر خانم عباد زدم کشتن، دقیقاً مشخص نیست، اما با ادامه متن، منظور از "دخترم" احتمالاً حضرت زینب است و "کشتند" نیز به مظلومیت این ماجرا اشاره دارد.) باورم نمیشود کسی عباسم را چطور کشت؟ میدانست کسی (جنگ) محاصره را با یک یورش شکست. اسمش آمد که آمده تو میدان، محاصره شکست. همه فرار کردند. کی میتوانست با عباس جنگ تن به تن کند؟ تمام (جانم فدای) عباسم. میشناسم. جنگ تن به تن نکرده. چطور کشتندش؟ به من بگو. این تو جنگ آب بیاورد. با دست گرفت. شمشیر به دست. خانم! یک دست (خطا: منظور یک دست) به مشک بود که دست راست را زدند. مشک به دست چپ گرفت. اش (خطا در کلام: منظور آه) وای! شیر این بچهام را کشتند. ام الرثای عباس. اشعاری که سرود، توصیف کردند برایش. البته اینجا گفتند. حالش یک جوری منقلب... کیفیت شهادت را گفتند. گفتند بچهای در آغوشش بود حضرت (خطا در کلام: منظور اینجاست که شهید کاروان از کربلا که مادر ام البنین را دیده، یا حضرت ام البنین در آن لحظه بچه در آغوش داشته که در اینصورت کمی غیر واقع بینانه است زیرا ایشان از مدینه بیرون نمیرفتند و منظور از “حضرت” در اینجا می تواند حضرت زینب باشد که در مقتل آمده) عبدالله بن عباس میگوید: "آنقدر این زن، این هیجان و این آتش دل از شهادت اباعبدالله... گرگ وجودش این دستگاه را که خواست به سر بزند، دستش را که بلند کرد، بچه از دستش افتاد. کشته بشوی." (خطا در کلام: این "کشته بشوی" احتمالاً دعایی است علیه شمر یا دیگر عوامل کربلا) سر را برگرداند، پرت کرد. مادر عباس، این زن وقتی اینجور معرفت دارد، اینجور غیرت دارد، اینجور عشق به اباعبدالله دارد. عباس! شرمنده شدم از بچههای اباعبدالله. از سکینه، از بچههای اباعبدالله. اینهایی که برگشته در مدینه عذرخواهی میکرد: "شنیدم عباس من وعده آب به شما داده." چه حالی داشت قمر بنی هاشم. شب تاسوعا است رفقا! شب تاسوعا است، شب عباس است. این روضه را امشب بگویم. این روضه اشک بریزیم و انشاءالله روح همه علما و بزرگان شهدا شاد باشد. رزق شهادت من امشب قمر بنی هاشم امضا بکند انشاءالله. مثل شهدای شهید امیر کریمی، همه خوبان و عزیزانی که گرفتند حاج پیمانه را گرفتند و سر کشیدند. خیلیهایمان احتمالاً سال دیگر تاسوعا نیستیم، امشب برای عباس کمی اشک بریزیم.
مرحوم آیتالله بهاءالدینی یک سال خواسته بود (و) خوب ایشان چشمش باز بود، باطن عالم را میدید. خواسته بود یک صحنه از صحنههای کربلا را بهش نشان بدهند. طبیب ایشان گفته بود، نقل کرده بود که روز عاشورا رفت تو خلوتی نشست و به بقیه هم گفت که نیایید. مشغول ذکر شد و در خلوت و اینها... خلوت بود. ناگهان دیدم فریاد ایشان از گریه بلند شد. جوری که سه روز از خوراک و خواب و همه چی افتاد. کمی به حال میآمد. طبیب ایشان را گفتند: "آقا! بیا با ایشان صحبت کن. چرا حال ایشان از عاشورا اینجوری شد؟ چی دید در عاشورا که این شکلی شد؟" کمی بسوزی. بعد از اینکه کلی با ایشان صحبت کرده بودیم، بعد سه روز که یک کمی حالش بهتر شده بود، حرف بزند، "چی شد مگه عاشورا؟ مگه چی دیدی؟ به ما بگو فقط." بعد از این همه گفتن و التماس و اینها، فقط ایشان یک جمله گفته بود بین آن گریهها و نفسنفس زدن: "فرموده بود امان از انقطاع عباس." لحظهای که چی شد؟ تو آن صحنه حال قمر بنی هاشم، مشک... این گلوی تشنه علی اصغر وقتی که آب آمد، آن لحظه متوجه بچههای حسین جلوی چشمش... بلبل زدن (خطا در کلام: منظور لب لبی زدن) علی اصغر، این بچههایی که سینه گذاشتند کف نمناک (خیمه) که از این نم کف خیمه کمی فقط خنک بشوند. جلو چشمش گذشت. جان به قربان تو شهیدی که وقتی ابی عبدالله آمد بالا سرت. به تو "السلام علیک یا ابا عبدالله و علیک منی سلام الله ما بَقیتُ و بقیَ الليل و النَّهارُ." (خطا در ذکر سلام امام حسین) بقی (خطا در کلام: منظور باقی بمانم) تو آخرت عهد من. زیارت کن (خطا در کلام: منظور بقیَت زیارت کن.). السلام سلام.