یکی از عناوین کلیدی در زیارت امینالله چیست؟
فرق مجاهدت انسانی و حیوانی
درجهی بالاتر از رسیدن به مقام چیست؟
خاطرهای شنیدنی از حاج آقا سید علی قاضی راجع به سفر ایشان به کربلا
دریچهی رحمت؛ در حرم امام حسین علیهالسلام
اصل مجاهدت در چیست؟
توضیح انواع جهاد و اجر آنها
ویژگیهای امامت از نظر امام حسین علیه السلام
روایتی شنیدنی از امام هادی علیه السلام راجع به مقام امامت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین. صلی الله علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی أمری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی. السلام علیک یا امین الله فی ارضه و حجته علی عباده.
بحث زیارت امینالله بودیم. تقریباً دو سال است که خدمت عزیزان هستیم. حالا بخش اصلی که میخواستیم به آن برسیم، نرسیدیم. این جلسه، آخرین جلسه امسالمان میشود. سال بعد، توفیقی باشد، بحث را ادامه میدهیم. به این فراز رسیدیم که: «اشهد انک جاهدت فی الله جهاد.»
بحث کلی که داشتیم این بود که در زیارت امینالله، مقاماتی مطرح است. این مقامات، در واقع، عنوانگذاریهایی است به حسب آن رتبهای که یک انسان کامل در آن مقام مستقر است. و ما داریم در زیارت، با حقیقت انسانیت و انسان حقیقی ملاقات میکنیم. این تعابیر، در خطاب با کسی است که حقیقت انسانیت اوست. این عبارات هر کدام، کاشف از یک بعدی از ابعاد انسان حقیقی و حقیقت است.
یکی از این عناوین کلیدی، عنوان «جهاد» است: «اشهد انک جاهدت فی الله حق...»
آن چیزی که انسان را انسان میکند، مجاهدت است. در واقع، تفاوت انسان و حیوان، یکی از تفاوتها این است: حیوان کمالاتی به حسب همان مقام حیوانیاش برایش حاصل میشود که محصول مجاهدت نیست. رسیدن به آن مجاهدت نمیخواهد، نه نگه داشتنش مجاهدت میخواهد. ولی انسان، کمالات انسانیاش هم رسیدنش مجاهدت میخواهد، هم نگه داشتنش مجاهدت میخواهد. نگه داشتنش از رسیدنش سختتر است.
گاهی بعضی فکر میکنند که: «خب آقا، اهلبیت که کار خاصی نکردند. خدا اینها را این شکلی آفرید و به مقامات رساند. مقامات را بهشان اعطا کرد.»
«خب به ما هم اگر ما میشدیم امیرالمؤمنین، زحمتی...»
در خود حرم امیرالمؤمنین، بنده سالها پیش، شانزده، هفده سال پیش یادم است؛ یک جوانی آخر شب بود، موقعی که حرم را میبستند، ساعتهای دوازده اینها، آخرها بود که داشتند خالی میکردند. نشسته بود با یکی دیگر داشت بحث میکرد. «من هم اگر امیرالمؤمنین میشدم، اینجوری هنر نیستش.» تا آنجا پا شده، آمده، بنده خدا گله کند که: «چقدر امیرالمؤمنین... امیرالمؤمنین ما...»
خب این، نصفه فهمیده. فکر میکند که یک سری مقامات را خدا تقسیم کرده، به امیرالمؤمنین گفته: «برو آن بالا بنشین.» به بقیه هم گفته: «بنشینید پایین.» این نمیداند که این مقامات، بر فرض هم که اولش رتبهبندیها را خدای متعال به این لحاظ تقسیم کرده باشد، بر فرض هم که رسیدن به آن مقام مجاهدت نخواهد – که اینطور هم نیست – مجاهدت میخواهد. یک مجاهدت مهمتر از رسیدن به مقام داریم، آن هم حفظ مقام است. این از جهاد رسیدن به مقام بالاتر است.
یک وقت از یکی از بزرگان پرسیدند. اخیراً، چند ماه پیش. الآن ایام میلاد، یعنی شهر میلاد امام حسین و فردا شب هم شمعشه (شهادت) حضرت عباس علیه السلام و شب جمعه هم هست. این واقعه معروف را که دیگر حالا همه خبر دارند؛ قضیه مرحوم آیتالله قاضی (رضوانالله علیه).
«من چهل سال مجاهدت کردم، زحمت کشیدم.» همه بزرگان، علما و عرفا... (صلوات بفرستید بر محمد و آل محمد). خواب خوب نمیدید. دردناک بود قضیه معروفی که شبهای جمعهاش ترک نمیشد و سالی چند بار ایشان پیادهروی داشت به سمت نجف تا کربلا، از همان طریقی که الآن بهش میگویند طریق العلماء. مثل الآن هم نبود که آدم... ما الآن که میرویم، اینقدر میخوریم که دیگر نمیتوانیم حرم برویم و خسته میشویم و این پیادهروی اربعین، چاق میشویم. بعضی از ماها که میرویم، برمیگردیم اصلاً؛ یعنی عرقسوز شدنمان هم باز به خاطر اینکه زیاد خوردیم. یعنی اگر کمتر میخوردیم، دچار عرقسوز هم نمیشدیم. با زحمت و شبانه و آن هم ناامنی و مشکلات... خدمت شما عرض کنم که گرسنگی و خستگی، تکوتنها، آن هم مداوم مشرف میشد.
حالا ماهی چقدر؟ پیاده ایشان چند بار مشرف میشد و شبهای جمعه تقریباً، هر هفته ایشان کربلا بوده و تا صبح در حرم بوده. یک تعبیر بنده شنیدم از یکی از آقایان، در حرم امام حسین. فرمود: «میخواستیم بخوابیم.» قدیمیترها که مثل الآن امکانات نبود؛ این پایین و بالا و اینها هم تو حرم نبود، فقط صحن. گفتم: «آقا، تو حرم اشکال ندارد؟»
از آثار آقای قاضی نقل شده که ایشان فرموده بود: «یک وجب تو حرم امام حسین پیدا نمیشود که من تویش نخوابیده باشم.» یعنی هر جا که هر سری که آمده، ایشان، خلاصه تو این صحن امکانات و اینها نداشته، اما تو صحن میخوابیده.
با اینجور مجاهدت و زحمت، ایشان چهل سال زحمت و توسل و شب جمعه و کربلا و اینها... که دیگر میگوید به حالت یأسی رسیده بودم، خبری نیست. شخصی، به قول امروزیها، یک خورده دیوانهطور میخورد. قیافهاش یک کمی خل. بقیه، (به او) دست (انداخته بودند). گفتند: «این عقلش کم است.»
شب جمعه، حسین آقا میفرماید که نماز مغرب را حرم حضرت عباس علیه السلام خواندم. آمدم بروم نماز عشا را حرم امام حسین علیه السلام بخوانم. از حرم حضرت عباس آمدم بیرون. این آدمی که بهش میخورد دیوانه، خوبی نداشته باشد، خلوزن (بود). یکهو نگاهی کرد به من. با آن حال پریشان و آن حال انحصاری که علی آقا (داشت) نگاهی کرد به من و گفتش که: گنبد قمر بنیهاشم علیه السلام را نشان داد، گفت: «امروز، قبله اولیا، عباس بن علی است و همه اولیا محتاج یک نگاه (او) هستند.»
میگوید: «حالم...» کسی حرفی که شنیدم، ناخودآگاه برگشتم دوباره تو حرم حضرت عباس علیه السلام و ثمره چهل سال زحمت را دیدم آنجا. دیگر درِ باز حرم حضرت عباس علیه السلام. حالا چی دید و چه شد و اینها، معلوم نیست. ولی این جمله ازشان نقل شده: «من آنجا فهمیدم که رحمت الله الواسعه حضرت اباعبدالله و پیشکار این فضیلت، یعنی باب این رحمت، قمر بنیهاشم، حضرت عباس است.»
چی بوده ایشان؟ چی شده برایشان که رحمت واسعه را فهمیده؟ خب اینکه مفهوم نبوده که، مفهوم شاید میدانست. چه حقیقتی برایش جلوه کرده؟ چه چیزی درک کرده در آن لحظه که فهمیده که رحمت الله الواسعه امام حسین علیه السلام و باب رحمت الله الواسعه هم قمر بنیهاشم است؟
یک وقت دیگری، ایشان در حرم امام حسین علیه السلام، این پایین پای حضرت علی اکبر، جایی که حرم ششگوشه پیدا میکند، ظاهراً آنجا هم اتفاق خاصی برایشان رقم خورده. که برخی اساتید هم مقید بودند حرم میروند، حتماً آنجا قرار بگیرند و زیارت کنند. که ایشان فرموده بود که: «من دیدم که این دریای رحمت از اینجا (است). کانال ورود به این دریای رحمت دیدم اینجاست و دیدم حرم امام حسین علیه السلام دریاست و (ورود به آن) از کنار قبر حضرت علی اکبر علیه (السلام است).»
دیگر حالا این بزرگان چی درک میکردند و چی میدیدند و چی شده و اینها، خدا میداند.
خدمت یکی از اساتیدی که از آقایان عرض شد که: «آقا، فرق ایشان مثلاً با خیلی از آقایان دیگر چیست که قاضی چهل سال زحمت میکشد، بابی باز میشود؟»
بعضی از این آقایان در عنفوان جوانی، معروف است که ایشان قبل از بلوغ معصوم بودند. بالغ شد در حالی که عصمت (داشت). و در چهارده سالگی در نماز... حالا چی داشت؟ اتفاقاتی (افتاد).
یک آقای سعیدی نامی بوده ظاهراً در گیلان. از کودکی ایشان ارتباط میگیرد با آن آقا. ماجرای معروفی هم (از آیتالله بهجت) نقل میکردند و هست تو همین کتاب «رحمت واسعه» ایشان که کتاب بینظیری است.
«امامزاده دشتی ما تو روستایمان معروف بود که: «اگه نمیدانم سنگ رو به چه نحو آنجا قرار بدی، اگه افتاد حاجتت رو میده.»»
«من هم بچه بودم. اینها گفتند: «حاجت میگیرند.»»
«میفرمود که: «گفتم من هم بروم بایستم حاجت بخواهم. با آن بچگی خودم، گفتم حالا حاجت چی بخواهم؟» «گفتم که حاجتم این است که کربلا بروم.»» اتفاق افتاد. من فهمیدم که من روزی کربلا (خواهم رفت).
حالا مزایای اداریشان، کربلا رفتنشان هم اتفاق عجیب و غریبی بود. قبل از بلوغ میرود کربلا. ظاهراً سعیدی بوده، فامیل آن روحانی که تو آن مسجد بوده. او تو نمازش حالت خاصی داشته. در اثر ارتباط با او، آقای بهجت هم سیزده، چهارده سالگی نمازش حالت خاصی در او رقم میخورد.
علی آقای بهجت میفرمود که: «مرحوم پدر ما فکر میکرد که این حالات، مال همه کسانی است که نماز میخوانند.» «هر که اللهاکبر میگوید، مثلاً اینجوری پردهها کنار میرود، مثلاً پرواز میکند، چیزهایی میبیند.» «میگوید: مدتها پدرم این شکلی فکر میکرد تا یک روزی با یک آقایی این احوالش را مطرح میکند به صورت اینکه مثلاً: «آقا، اینجوری که میشود، آن مثلاً یعنی چه؟ میبیند و میداند و اینها؟»»
برق از سرش پرید. «اینها چیست که میگویی؟»
گفت: «اینها که مال نماز است دیگر، نمازی که همه میخوانند. مگر شما از اینها تو نماز نداری؟»
میگوید: «نه پسر جان، کسی از اینها تو نماز ندارد.»
میگوید: «مگر همه تو نماز اینجوری نمیشوند؟»
میگوید: «نه پسر جان.»
از آنجا میفهمد که نمازش این شکلی است و کتمان میکند. این مال قبل از بلوغ ایشان (بود).
خب، چطور میشود که یک کسی مثل آقای قاضی چهل سال باید زحمت بکشد، یک کسی هم از بچگی (اینطور شود)؟ این سؤال مطرح شد که این قضیه... حالا تعبیری هم هست بین بزرگان: «هر که دیرتر رسید، بهتر رسید.» حالا این هم هست. حالا سؤال این بود که خب فرق اینها با همدیگر چیست؟
آن بزرگوار فرمودند که: «این خود (اتفاقات)... حالا اینکه حالا کسی که به آن مرتبه میرسد و اینها، آن یک سازوکاری دارد؛ یکی زودتر، یکی دیرتر است.» قشنگ و جالب و دقیق فرمود که: «مهم این نیست که کی به آن نقطه برسد؛ مهم این است که وقتی به آن نقطه رسید، بتواند آن را نگه دارد.» اصل مجاهدت از آنجا شروع میشود. انگار یک سازوکاری هم تو همین هست که خدای متعال میداند مثلاً این از همان بچگی میتواند نگه دارد، (در حالی که دیگری) چهل سال زحمت (کشیده است). یک تفاوتی از این جهت است.
مقام اهلبیت که فوق این مقامات این آقایان و این عرفاست، مقامی است که معصوم باید تو مقام بماند، حفظش کند، نگهش دارد. «اشهد انک جاهدت فی الله حق جهاده». این میشود جهاد واقعی. این میشود حق جهاد. خیلی مجاهدت (لازم است). مرتبه از همه (جهات) بالاتر است. یک لحظه تخطی، یک سر سوزن بیتوجهی، غفلت... خدا میداند چه سر طرف میآید. یک نمونههایش (اطلاعات) انبیا (است). آدم در مورد حضرت آدم مثلاً نقل شده؛ یک نمونه گناهی که آنجا به او نسبت داده، «فَغَوَیٰ» که در مورد حضرت آدم گفته شده، این مثل این معصیت بنده که نیستش که به نامحرم نگاه کردم، غیبت کردم. ترک اولایی که گفته میشود، این تو همان مرتبه عالی است. چه شکلی است قضیه؟ چیست؟
یک میدان دیگری (است)، مثل اینکه به بنده بگویند: «آقا، مثلاً امتحان پیاچدی هستهای، فیزیک هستهای.» فیزیک دبیرستانش اگر سر در بیاورم، امتحان همینها را بفهمم و قبول بشوم، قبول فیزیک (شدهام). فیزیک (برای من) نمره نیست. من را هم توی این زمره قبولیهای فیزیک به حساب میآورند. قبول فیزیک من چه میدانم اصلاً آنجا چه امتحانی میگیرند؟ بعد آنی که آنجا میافتد، دقیقاً چیو جواب نداده که افتاده؟
شب عید است، بخندید. میگفتش که: «معلم درس را داد. آخرش گفت: "هر که نفهمید بپرسد."» «گفتم من میدانم نفهمیدم، ولی دقیقاً نمیدانم چیو نفهمیدم که بخواهم سؤال کنم.» حالا دقیقاً این حکایت بنده است. من میدانم که آنجا یک سؤال خاصی میپرسند، ولی دقیقاً نمیدانم چی میپرسند. من که این نمره نیاوردم، دقیقاً چیو نمره نیاوردی؟
(مثلاً) پیتزا سفارش دادی، نشستی. منو را دادند و گارسون گفت: «خب، اینها را داری؟» گفت: «همهاش تمام شده.» گفت: «خب چی مانده؟» گفت: «فقط استراگانوف با زیتون. بیف استراگانوف با چی؟» (برعکس).
پیاچدی که حتی من تصور نمیتوانم بکنم، این آن مقام و تزلزل و فلان و این حرفهایی که آنجا هست و گناهی که مال آن مرتبه است، من حتی نمیتوانم تصور بکنم چه مرحلهای است. که امام در آن مرتبه ساکن است و گناهش مال آن مرتبه است، غفلتش مال آن مرتبه است، سقوطش مال آن مرتبه (است). فهمش هم به تصور ما نمیآید که بعد بفهمیم امام در مرتبه ثابت مانده. آن مجاهدتش به این است که در آن مرحله تنزل نمیکند. «حق جهاد» (است). «اشهد انک جاهدت فی الله حق جهاده.» یک وقت دیگری فرصت بشود، در موردش بحث بکنیم.
جهاد فی سبیل الله داریم، یک جهاد فی الله داریم، یک جهاد حق جهاد داریم. سه تا جهاد. برای عموم ما جهاد فی سبیل الله (است)؛ در راه خدا جهاد میکنیم. همانجور که حرکتمان هم فی سبیل الله است. حرکت بعضیها فی سبیل الله است، حرکت بعضیها در صراط (است). این سبیل به صراط ختم میشود. همین که نماز بخوانیم، یک اتصالی داریم بالاخره به آن عوالم بالا. همین روزهای که میگیریم، همین چادری که سر میکنیم. جهاد ماها همین است که شرایط سخت شده، حجابمان را از دست ندهیم. متلک زیاد میگویند، فشار زیاد است، اذیت زیاد است. دیگر مترو نمیشود سوار شد. دیگر تو خیابان نمیشود. دیگر ساعت ده شب، یک خانم چادری نمیتواند با امنیت مثلاً تو خیابان راه برود. در همان منطقه، ارتباطش با اعمال، با صورت شریعت، با ظاهر شریعت، جهادی است که از اینها جدا نشود. نمازش ترک نشود، روزهاش از دست نرود. همین حج برود، اینها جهاد فی سبیل الله است. این هم البته اثر خودش را دارد. جلسه بعد بحث بشود که: «حکم جهاد چیست و اثرش (چیست)؟»
به همین جهاد فی سبیل الله هم خدای متعال عنایات عجیبوغریبی میکند. فرمود: «کسی انجام بدهد، من او را در مدخل کریم (وارد میکنم).» «داخل مدخل کریم.» اگر کسی برای همین جهاد فی سبیل الله هم از خانه خارج بشود، هرچیزی که سرش آمد، فقط... «و من متولی اجرش هستم. حسابش هم با من.» تازه مرحله جهاد فی سبیل الله (است).
در این مسیر فی سبیل الله، «کَفّاراً... أَلَا کَتَبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلًا صَالِحًا.» «فی سبیل الله جهادی که میآیید، اگر تیر خوردید، اگر فی سبیل الله مخمصهای، زحمتی...» بله، اولش میفرماید که آیه ۱۲۰ سوره توبه: «مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَّسُولِ اللَّهِ وَلَا یَرْغَبُوا بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ لَا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَطَئُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْكُفَّارَ وَلَا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّیْلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ.»
مرحله جهاد فی سبیل الله؛ اگر در همین جهاد فی (سبیل الله) یک ذره تشنگی بهش برسد، یک ذره خستگی بهش برسد، یکم تو تنگنا بماند، مخمصه، (درگیر) ولایت کفار، هر قدمی که بردارد تو جهاد فی سبیل الله که صدای دشمن درآید، اعصاب دشمن به هم بریزد، «وَلَا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا» – هرچی از دشمن بهش برسد – «إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ». تکتک اینها را با همه ریزهکاریهایش عمل صالح مینویسم. کمترین مرحله جهاد است.
یک دو دقیقه تشنه شدی تو جهاد، عمل صالح نوشتم. اتفاقاً اینها معمولاً جزو آن اعمال صالحی است که آدم چون رویش حساب کتاب نمیکند، به حساب نمیآید. خستگی است. روی این خستگیه، چیز محدودی از همین جهاد فی سبیل الله است. دایره بسیج و «جَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَادًا کَبِیرًا»؛ دستور العماری که فرقان طبرسی که حالا به اشتباه میگویند طبرسی. ما دو تا داریم: یک طبرسی داریم، یک طبرسی (دیگر) داریم. طبرسیه تفرشی، عربیاش میشود تبریز. یک طبرسی هم داریم، طبرسی صاحب مجمع البیان است که قبرش حرم امام رضا علیه السلام در مشهد، بلوار طبرسی میخورد به همان قبر ایشان. مرحوم طبرسی صاحب احتجاج، ما (او را) طبرسی (میگوییم). چون طبرسی در مجمع البیان ذیل این آیه میفرماید: «بزرگترین جهادها، دفع شبهه معاندین است. بزرگترین جهادهاست.»
این شبهه را آدم بشناسد و با یک بیان منطقی و عقلی و فنی بتواند جواب بدهد. همین جهادی که حالا مثلاً ازش تعبیر به «جهاد تبیین» میشود، از اعظم جهاد است؛ اعظم منزلتاً. از بالاترین عظمت برخوردار است، فضیلت دارد. از جهتی هم از جهادهای دیگر شدیدتر است. اینجا زور بازو، تفنگ با دست بگیری و قناصه را بگیری و بزنی و زور بازو که خیلی فضیلت چندانی (ندارد). با این بازویش کار میکند، برود تیر بزند. این فکر صائب که بتواند (دشمن را شکست دهد)؛ حیطه شناخت دشمن هم سختتر است و سلاحهایش، سلاحهای ویژهتری است. زدنش هم دردسر و مصیبت بیشتری دارد. حوری اینجا میپری تو بغل حوریها (که نیست). وقتی که فحش میخوری، آنفالو میکنند، هیچکس هم هیچی به حساب نمیآید. هیچی هم به حساب نمیآید.
دقت بفرمایید؛ از جهات مختلف، به هر حال اینها تازه همهاش مرتبه جهاد فی سبیل الله است. کمترین خستگیاش، کمترین مخمصهاش، کمترین تیر، کمترین آزاری که بهت برسد، عمل صالح نوشته میشود. این عمل صالح آقا، شوخی نیستها! برای اینکه (یک) عمل به عنوان عمل صالح پذیرفته بشود، به عنوان عمل صالح رویش بار بشود.
آیه دیگر فرمود که: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَیٰ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً.» «اگر یک عمل صالح داشته باشد، من به او حیات طیبه میدهم.»
یکی از بزرگان در جلسه خصوصی (فرموده بود)، رحمت الله (علیه)، در جلسه خصوصی گریه کرده بودند، فرموده بودند که: «خدای متعال در ما یک صالح (عمل) ندیده که ما را حیات طیبه بدهد. یک عمل صالح در ما ندید.» ولی اینجا میفرماید: «جهاد فی سبیل الله، اگر یک ذره خسته بشوی، کلافه بشوی، فحش میخوری، متلک میشنوی، تمسخر میشنوی، دشمن برقش میآید، اعصابش خرد میشود، عمل صالح مینویسم.» بعد در ادامه هم میگوید: «مُحکَمْ: إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ.» محسنی تعریف کرده. کسی که این کار را میکند فی سبیل الله، بعد (نوبت) جهاد فی الله میشود.
«اَلَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا...» اینجا عمل صالح مینویسد در جهاد فی سبیل الله. در جهاد فی الله، (جنبهها) خاصتر است. جنبههای باطنی پیدا میکند. (از جهت) ظاهری (و) نمود ظاهری هم دشمنش ظاهری است، هم درگیری ظاهری است، هم زد و خورد ظاهری است. جهاد فی الله باطنی است. درگیری با نفس، با شیطان، درگیری با تعلقات و صفات کثیف و آلوده و افکار و خیالات و اعتقادات (است). جهاد فی سبیل الله که با همه اینها است، دیگر جهاد فی الله یک لایه بالاتر است. حواسش به اینها هم هست. آن جهاد فی الله، اگر آمد، خدا وعده داده: «اگر کسی جهاد فینا کرد، فلاح کرد، من عهدهدار خودم میشوم. استادش خودم، هدایتش میکنم، خودم خط را بهش (میدهم). خودم میگویم کجا برود، کجا نرود.» «لَنَهْدِیَنَّهُمْ» هم لام تأکید دارد، هم نون تأکید صغیره دارد. سه تا (تأکید). حتماً حتماً راهش را نشان میدهم. وارد آن فضای جهاد بشود، قدم بگذارد، تیر بزند. چون خیلی هم سخت است آن جهاد آنجا. به قول (علامه) حسنزاده (آملی): «جان به لب رسید تا جام به لب رسید.» «جان به لب رسید، جان به لب رسید تا بخواهند یک چیزی آنجا به آدم بدهند. اینقدر این آدم پدر ازش درمیآید. اینقدر ناز و کرشمه هم دارد آنجا عنایتها و سختی و سختی و سختی.»
خب مگه ما ابزار گناه مثلاً مگه چقدر پول نداریم که بخواهیم به یکی ربا بدهیم که نزولش را بگیریم، نزولخوری کنیم؟ بلاگرها (هم) همان پول (است)، چیست که همان هم نداریم؟ این گناههای این شکلی، ابزار و ادواتی میخواهد. خیلیهایش هم فراهم نیست. یک پولی میخواهد، یک امکاناتی میخواهد، یک شرابی میخواهد، یک بزمی میخواهد، یک نامحرمی میخواهد. صوتی بروم دانلود کنم و اینترنت را بشنوم و (اینها). ولی خطورات چیست؟ انگیزه چیست؟ نیت چیست؟ یک حب دنیا چیست؟ غفلت از آخرت چیست؟ غفلت از خدا چیست؟ این بخل من چیست؟ خالیخالی تو خلوتم نشستم. همهاش دارد کارم (میشود) جنگیدن. چقدر زحمت دارد؟ هنوز جنگیدن با این غفلتم از مرگ دارد.
بالا سر جنازه کار میکند. (مراسم) رضا مشهد ایران. موقع دفن میت، دو تا مداح دعوایشان میشد. میگفت: «این همه جنازههای تر و تازه را این ورمیدارد، من از صبح کاسبی نکردم.» رسماً کارش یکجوری است که اصلاً نمیتواند یاد مرگ نکند. از یاد مرگ پول درمیآورد، ولی یکجوری است که نمیتواند یاد مرگ بکند. آنقدر که درگیرش شده، دیگر اصلاً نمیتوانی. اصلاً یک مدت باید از دور (باشی). اینجوری نفس دنیا فاصله میگیرند، میروند. دیگر گوشی، دیگر از دنیا که... بعد خیلی بهت بدتر بفهماند که گرفتار دنیا شدی.
جملات امیرالمؤمنین: «نفسه ای دشمن حقیر خود (است).» ول کرده (و) به زن و بچه رفته بود تو بیابان.
در ادامه همین تعبیر هم جهاد فی الله را (فرموده): «سنت نبیه.» جهاد فی سبیل الله، جهاد فی الله و همهاش تو همین تبعیت از پیغمبر است. اینها سخت است. مثل پیغمبر باشی و کاسبی بکنی و همسر داشته باشی (و) میخواهی حقوق همسرت را ادا کنی. امام رحمت الله علیه (فرموده بودند)... حالا این جمله را انشاالله خانمها که نمیشنوند، آقایان هم نشنوند.
استاد شهابادی میفرمود که: «دستورات دین همهاش انسان را به آخرت میبرد، ولی آنهایی که به ظاهر آدم را دارد دنیایی میکند، (دربارهشان) فرموده بودی که تعدد زوجات...» منتظر صدای منظور (از) تعدد زوجات (نباشید). ظاهرش این است که انسان را وارد دنیا میکند، ولی اگر کسی بخواهد متعبد باشد به دستور شریعت، میبیند که خودش (انجام این کار) آخرت پدری از آدم درمیآورد. اصلاً دنیایی نیست. یک عدالتی که این میگوید، چیزهای عجیب و غریب تو روایات دارد. هم توی مراقبتهای علم است، هم مال کتاب نکاح است. (ما در) قم شروع کردیم، احکامش و اینها. یک فصلش همین است: این تنظیم ساعات احکام القسمة؛ قسمتت بشود قسم؛ یعنی قسمت وقت بین زوجات.
شب از کی شروع میشود که تو یک شب باید با این باشی، هر شبی که (با) هر کدام باشی، از کی شروع میشود؟ از سحر بگیریم؟ از نماز صبح بگیریم؟ از نیمهشب شرعی، اذان مغرب؟ که دقیقاً مثل همین و فردا شب خانه آن یکی باشی. دو دقیقه نباید جابهجا بشود. از تویش دنیا (را خارج میکند). سنت پیامبر، یازده تا، دوازده تا، پانزده تا (همسر) داشته. آن دیگر خیلی سخت است. مگر میشود کسی اینجوری مراعات عدالت بکند بین این؟ جهادش همین است؛ همین عمل به همین احکام است. لذا امیرالمؤمنین، یک گوشه (نبود). فکر کردی از دنیا (جداست)؟ نه اینکه وسط دنیا باشی، دنیا نداشته باشی، هنر است. نه این هم باحالتر است.
اینجا آدم نیاز به خلوت دارد. خود پیغمبر هم اعتکاف میرفت. ده روز هم اعتکاف میرفت. ما سه روز میرویم. رهبر جامعه دینی ده روز اعتکاف. یک سال ماه رمضان، ماه رمضان هم میرفت اعتکاف، دهه آخرش هم یعنی شبهای قدر. مسجد پیغمبر، شب بیست و سوم، قرآن به سر نمیگرفتند. مسجد پیامبر تو خلوت تک و تنها اعتکاف بود. یک سال هم خورد به جنگ. سال بعد، بیست روزش کرد ماه رمضان. غذای سال قبل، بله اعتکاف هم میرفت، خلوت هم داشت. دنیا را ول کردی، رفتی؛ یعنی دنیا را ول کردی، رفتی؟ نه، بیشتر گرفتار دنیا (شدی). خدا سپردیم بدبختها را گرسنه و تشنه و حقالناس (هستیم). این حب دنیاست. این عین تنبلی است. برخورد میکند، میشود جهاد فی الله. هنوز با حرف جهاد خیلی فاصله (داریم).
یک جوری حواسش به خدا جمع است که حتی به عنایات خدا هم حواسش پرت نمیشود. یک تعبیر از امام حسین (علیه السلام) بخوانم. یک کمیش تو همین کلام حضرت فهمیده میشود. نامهای که حضرت دادند به... عرض کنم که مردم کوفه، در «وقعة الطف»، جلد ۱، صفحه ۹۶، نامه حاکم آمد. حضرت دستور دادند که جواب اینها نوشته بشود. که: «بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی إلی الملأ من المؤمنین و المسلمین.»
این مردمی که مخاطبشان بودند در کوفه. «فَإِنَّهَا وَسَعِدَ قَدَمَ عَلَیَّ (کُتُبٌ).» نامههایتان به دست من رسید. «وَ کَانَ آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَیَّ مِنْ رُسُلِکُمْ»، فهمیدم منظورتان چیست، چی میخواستید. «اِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنَا اِمَامٌ... اِنَّ اللَّهَ اَنْ یُجْمِعَ مَا...» (گفتید) ما امام نداریم. «یا امام حسین، یا اباعبدالله، پاشو بیا اینجا امام ما باش که ما را دعوت کنی به حق و هدایت.» «فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ أَخِی وَابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی». من هم برادرم، پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خانوادهام – یعنی کی؟ – ایشان را فرستادم تا از حال شما برایم بنویسد. انشاالله اگر تو نامههایتان (نوشتهاید) آمادهاید، اگر آمد، اوضاعتان را دید، فهمید که آمادهاید و معلوم بود که آمادهاید، اینجوری که تو شما گفتید، تأیید کرد، تصدیق کرد مسلم، من هم به زودی راه میافتم، میآیم پیش شما.
این جمله آخر حضرت خیلی (مهم است). گفتید ما امام نداریم، امام میخواهید. به شما بگویم امام کیست که امام میخواهید؟ فرمود: «فَلَعَمْرِی، مَّا الْإِمَامُ إِلَّا الْعَامِلُ بِالْکِتَابِ.» که تو همینجا هم دارد که: «وَالْقَائِمُ بِالْقِسْطِ.» «وَالْعَامِلُ بِالْکِتَابِ». امام کسی نیست جز آن کسی که مو به مو دارد به قرآن و کتاب الهی عمل میکند. «وَالْآخِذُ بِالْقِسْطِ»، محکم وایستاده سر عدالت. دقیقاً تو همان نقطه. «وَالدَّائِنُ بِالْحَقِّ» متدین به دین حق است. این جمله آخرش اصل مطلب اینجاست: «وَالْهَابِسُ نَفْسَهُ عَلَیٰ ذَاتِ اللَّهِ». نفسش را در ذات الهی حبس کرد.
تو عرفان میگویند: «ذات و صفت یا نه؟» اگر همین باشد در ذات الهی، یعنی حتی توجهش به اسماء و صفات الهی هم نباید (باشد). بالاخره لطف خدا بود. خدا ما را خلق کرده. خالق (است). «بابا درست که میگویند مادر دلش قنج میرود.» یکم که این بابا زیاد میشود، مادر زیاد، مامان زیاد میگوید. بابا زیاد میگوید، اینها (مثلاً) باقر و اینها دیگر. اولین باری که گفت: «مامان مامان»، گفت: «الهی مامان قربونت بشه، فدات بشم.» اینها «قربونت بشم» میگوید. «مرگ مامان و مرگ مامان و درد.» اولی که زبان باز کرد: «مامان». غش کرد. «جانم مامان.» قبول بود. الآن دیگر این قبول نیست. از اینکه (فقط بگوید) مامان دیگر میخواهد «لا اله الا الله» (بگوید). «قبول است.» «ملکوت.» «آقا این آدم این مسلمان شد، لا اله الا الله گفت.» از یک جاهای دیگر «لا اله الا الله» گفتنها را گفته بود. که یک عمر از یک «الحمدلله» استغفار میکنم. چیست؟ گفت: «بازار آتیش گرفته بود.» «الحمدلله.» بعضی «الحمدلله» کتک دارد. «لا اله الا الله کی؟» تو چه (مقصود)؟ «لا اله الا الله تنزل سقوط.» مامان گفتنی این همه کلمات گنگ؟ بله، این تواضع اهل مرتبه. یک چیز الکی و شوخی و اینها نیست. تو مرتبه واقعاً خودش را نیست مطلق میبیند. اصلاً شرایط امام این است.
حالا این هم عرض بکنم. پرشیا نقرهای مشکلش حل شده، حقالناس (است). جهاد فی سبیل الله (است)، منی که تو خیابان جلو در خانه مردم (ایستادهام). عمل. بله. این هم عرض بکنم و تمام این جهاد فی الله، حق جهاد امام، یکی از معانیاش این است؛ یعنی یکی از نمودهایش اینجاست.
روایت دارد که امام هادی علیه السلام یک مؤدبی داشتند، معلمی. آن هم به دستور متوکل. «بچه است و مدرسه دارد، نمیشود که...» آقا میگوید در دهلیز خانه بودیم. راوی میگوید: «قضیه خیلی عجیب است، خیلی روایت محشری است.» میگوید که در مدینه بودیم. امام هادی هم با همان سن مثلاً هشت سال. مشقی که به حضرت داده بودند، کاغذ دست حضرت بود. یک لحظه دیدم که حال خاصی به ایشان عارض شد. فرو رفت در فکر. این کاغذها از دست ایشان افتاد و دواندوان رفت اندرونی و صدای شیون و فریاد بلند شد. برگشتم با چشمهای پفکرده، پرسیدم: «چی شد؟»
فرمود: «الان مات ابی ببغداد.» «الان پدرم، جوادالائمه، در بغداد از دنیا رفت.» با علم امامت باخبر شد. سؤال فنی میپرسی، جواب فنی قابل فهم نیست. کجا میفهمی؟ کی امام میشوید؟ پاسخ ببینید بازار چیست؟
فرمود: «یک حالی بر ما عارض میشود که در عالم، موجودی ذلیلتر در برابر خدا از خودمان نمییابیم، و شدت ولایت به خدای متعال، مقام امامت است.» دو مرتبه که نائل میشویم که در این عالم، موجودی دیده نمیشود که بخواهد ذلیلتر از بقیه (باشد). یک جور گفتن که آن شدت اتصال، یک جوری است که دیگر هر چه هست از رنگ میافتد. اینجور با خدا مواجه میشود. خیلی فوق این حرفهاست مطلب.
آن مقام، مقامی که معلوم شد که از الآن دیگر این امر ولایت در او جاری است؛ نام امام (است). «اَلْهَابِسُ نَفْسَهُ فِی ذَاتِ اللَّهِ.» جمله امام حسین علیه السلام.
حالا اراذل و اوباش پا میشوند میآیند، مقام امامت و امیرالمؤمنین. نجاساتی مثل یزید، طرف سرش به میمونش گرم است. مظلومیت این مواد مقدسه! بعد مردم بین این دو تا یزید و علی (علیه السلام) انتخاب (میکنند). امیرالمؤمنین (علیه السلام). «حَتَّیٰ یُقَالَ عَلِیٌّ وَ مُعَاوِیَةُ». آنقدر پایین آوردند، پایین آمدند، پایین آوردند. ترجیح میدهند از شورای نگهبانشان، دو نفر تعیین صلاحیت شدند: علی و معاویه.
و علی (علیه السلام). حدیثی هم به عمار فرمود: «تو قضیه عثمان...» امام پرسید که شما چرا قیام نکردی برای امامت؟ حضرت فرمود: «تو هر صدتایشان، سه تا رأی ندارند.» فرمود: «تو هر صدتایشان سه درصد، سه درصد مقبولیت حقوقی داشتند.» کجاست پیش خدا؟ کجاست پیش خلق؟ حقوق ابتدایی خودش (را) محروم (بود).
اینها را نمیخواهم روضه بخوانم شب میلادی، ولی شب جمعه هم هست. این داغ انگار بر دل فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نشسته که: «بودند دیو و دد همه سیراب و میم خاتم زهرا سلیمان کربلا...» حقوق ابتدایی که برای حیوانات قائل بودند، که از این هم محرومش کردند. همین هم این (است). همین حق هم برای او قائل نبودند. همین حق هم برای بچه شیرخواره او قائل نبودند. حق ابتدایی که: «به خاطر چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا.»
فرمود: «از این اضافه طعام وقتی شیر آوردند برای امیرالمؤمنین، فرمود: به ابن ملجم چی دادی؟» گفتند: «هیچ.» فرمود: «از همین شیری که به من دادید، به ما میدهید، تشنه است، گرسنه است.» علی در کوفه کرد اوقات تلخ خودش را به همین کوفیها. با فرزند او در کوفه، در بیرون کوفه چه کردند؟ از آب هم کوفیان خوش نداشتند. حرمت مهمان کربلا (است).
انشاالله که عنایت اباعبدالله، توجه خاصشان در این شب جمعه، شب رحمت، شب میلادشان شامل حال همه ما بشود و عیدی ما را در این اعیاد شعبانیه، معرفت به خودشان قرار بدهند انشاالله و عشق و ولایت خودشان قرار (دهند) و معیت با خودشان در دنیا و آخرت قرار بدهند انشاالله.
به صلوات بفرستید.