تسلیم باطنی با سلام ظاهری آغاز می شود
مومن واقعی، تسلیم محض عقل کل عالم است
علامه طباطبایی، در خواب هم فکر می کرد
بزرگان اسطوره تعقل و تعبد بودند
امامان امانت دار همه چیز در زمین هستند
روزهای هفته جلوه ظهور انبیا
هر روز هفته، تجلی کدام امام است؟
حسرت زیاد باعت ساعتهای بیهوده عمر
جلوه ی هیبت و سیادت پیامبر امام حسن عليه السلام
جلوه ی شجاعت و جود پیامبر در امام حسین علیه السلام
امام رضا محضر رضای خداوند است.
توسل به ائمه برای رفع حاجات
توسل به پیامبر و حضرت فاطمه و حسنین فقط برای امور اخروی
انتقام از ظالم با توسل به امیر المومنین
نجات از مفسده شیاطین با توسل به امام سجاد علیه السلام
طلب امور اخروی از امام باقر و امام صادق علیه السلام
طلب عافیت از امام کاظم علیه السلام
توسل به امام رضا علیه السلام در سفر
درخواست رزق بواسطه امام جواد علیه السلام
توفیق نوافل با توسل به امام هادی علیه السلام
درخواست آخرت از امام حسن عسگری علیه السلام
توسل به امام زمان در زمان اضطرار
ابلاغ سلام به امام حسین توسط فطرس ملک
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی. السلام علیک یا امین الله فی ارضه و حجته علی عباده. السلام علیک یا امیرالمؤمنین. اشهد انک جاهدت فی الله حق جهاده و عملت بکتابه و تبعت سنن نبیک، صلی الله علیه و آله.
در جلسات گذشته، کلمه «سلام» کمی گفتگو شد و خوب، بیش از اینها میشود صحبت کرد؛ ولی از آنجایی که به هر حال بحث، یک جوری باشد که امیدی باشد به اینکه ختم شود –و ختم قاعدتاً نمیشود–، امیدی باشد که حالا کمی پیش برود. خلاصه، امید باشد طی ۱۰ سال آینده بشود چند خطیاش را خواند. از این کلمه «سلام» فعلاً عبور میکنیم، هرچند خیلی مطلب [داریم].
فقط یک آیه را فعلاً مروری داشته باشیم؛ در سوره مبارکه نسا، آیات ۹۴ و ۹۵: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا». یعنی وقتی به راه میزنید، حواستان را جمع کنید. سعی کنید [در] میدان جنگ، وقتی میخواهید وارد بشوید، امور مشتبه نداشته باشید. همهچیز واضح باشد، همهچیز روشن باشد. نسبت به همهچیز با آگاهی و شفافیت وارد بشوید. «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىٰ إِلَیْکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا».
خیلی عجیب است؛ اگر کسی به شما سلام داد، نگویید: «تو مؤمن نیستی.» یعنی تو این مسیر، حواستان را جمع کنید، ولی یک کسی هم میآید ابراز «سِلم» به شما میکند، این را هم اصل را بر این نگذارید که «دشمن را باید باهاش درگیر شد و جنگید.» همینکه ابراز سلام میکند، همین را فعلاً از جرگه دشمنان به واسطه سلامی که کرده، خارج کنید؛ به خاطر سلامی که [داده]، ولو به ظاهر جزو دشمنان است یا مشتبه است، این را با او معامله دشمن نکنید.
[آیه ادامه میدهد:] «تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ». [یعنی به شما سلام میدهد] به خاطر اینکه به دنیا برسید و به اموال و مکنت و موقعیت دنیایی. نگویید که: «آقا این هم پس مسلمان نیست و مؤمن نیست و باهاش بجنگیم، خانه و ماشین و امکانات و اینهایش را برداریم»، دیگر غنائم دیگر! «فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ». نه، این کار را نکنید، خدا مغانم زیادی [دارد]. غنیمت پیش خداست.
[آیه ادامه میدهد:] «کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا». خودتان هم یک روز همینجوری بودید؛ با سلام زبانی شروع کردید، آرام آرام مسلمان شدید. «کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ»؛ قبلاً هم خودتان با سلام لسانی شروع شد. مسلمان شدن، تسلیم شدن، مجاهد شدن، توی میدان جنگ آمدن، اینکه آدم بخواهد اینقدر باور داشته باشد، هزینه کند، جدی بشود، [همه با] «سلام» شروع میشود؛ با همین ظواهر شروع میشود.
نباید کسی را به صرف اینکه حالا ظاهریه، معلوم نیست حالا فلان نیست، [نادیده گرفت]. نه آقا! اینها احساسات [جوانان] است. میگوید: «آقا مردم جمکران میآیند، حرم میروند»، به [حساب] باشد؛ «کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ»، تو هم به خاطر اینکه حاجت بگیری، آمدی، پایت به حرم و هیئت باز شد. از همین ظواهر و مسائل ابتدایی شروع میشود. نباید که از همه خواست که یکهو از همان روز اول حاج قاسم سلیمانی «دوبل» بشوند، بیایند وسط. مثلاً توقعات آنجوری که نمیشود داشت.
از همین اظهار سلام شروع میشود. لذا اگر کسی همینقدر اهل سلام بود، حرمی رفت، ولو زیارت درست حسابی هم بلد نبود، سلام داد، از دور سلام داد، این همین [میتواند] دستش را بگیرد، همین [شخص را] جزو جبهه اولیا تعریف میکند، از جبهه اعدا خارج میکند. میفرماید: «شما اولش این شکلی بودید، فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ، خدا بهتان منت گذاشت. فَتَبَیَّنُوا، با این حال باز هم پیگیری کنید، بررسی کنید، تحقیق کنید. إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا». چه آیه! بعدیش بحث جهاد است که حالا إنشاءالله واردش میشویم.
پس ما با همین سلام ظاهری، با همین توجه کمی که توی همین سلام داریم، آرام آرام میتوانیم به باطن «سلام» راه پیدا کنیم؛ تسلیم بشویم. خودمان را در اختیار [مربیان] قرار بدهیم. این گِلِ وجودمان را بسپاریم به دست این مربیان عالی. تربیت همین است دیگر؛ آدم گِلِ وجودش را بدهد دست اینها. سلام و تسلیم همین است.
«و سلم تسلیماً»؛ تسلیمهایی که گفتم خیابانهای دیگر [نیست]. این تسلیم را بیان فرمود: «فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا». ایمان نمیآورند، به رب تو قسم، مؤمن نیستند، تا آن وقتی که اگر توی پیغمبر، تو مشاجراتشان بین اینها قضاوت کردی، حکم به نفع یکی از این دو طرف بود، اصلاً [چنین چیزی] پیش نمیآید.
دیگر آدم به اختلافی خورده، آنقدر اختلاف جدی [است که] کار به دادگاه کشیده. اختلافات جزئی را که با هم کنار میآییم. [این] اختلاف جدی دادگاه به دادگاه کشیده، من هم سِفت پای حرفم وایسادم، او هم سِفت پای حرفش وایساده. دوتایی رفتیم خدمت قاضی، نبی اکرم قضاوت کرده، به نفع او حکم کرده! کدام [آدم]؟ تصور کن تو این موقعیت! فرمود: «به رب تو قسم، اینها مؤمن نیستند تا اینکه اگر توی این موقعیت قرار گرفتند، پیغمبر حکم میکرد، اینها محکوم شدند، نباید حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ، اصلاً تو دلش هیچی [نباشد].» تا اینجور نشود، مؤمن نیست.
«وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا»، این میشود تسلیم، این میشود حقیقت سلام، این باطناً دارد سلام میدهد به پیغمبر. البته این سلام باطنی، آن سلام ظاهری راهش است. همان ابراز علاقه، همان محبت. همان اگر ملکه بشود برای آدم، هی توی انسان شکل بگیرد، ریشه بدواند، آرام آرام این شکلی میشود. آن محبّت دستگیری میکند از آدم. سرزمین وجود آدم بالاخره ریشه میدواند، یک جایی بالاخره جوانه میزند. توی فشار قرار میگیرد، سختش است. آقا دارد میگوید: «این زمین مال من نیست.» گاهی هم ممکن است او سندسازی کردهها! بدانید! پیامبر که بر اساس علم غیب که قضاوت نمیکند. «شاهد» بعدش را آورده، پول داده، شاهد [خریده] یا قسم دروغ دارد میخورد. اینجا دیگر خیلی زور دارد، خیلی زور دارد. آدم از یک ولی خدا اگر ببیند که حرف دو تا آدم دیگر را مبنا قرار داده، به قضاوتی رسیده در مورد من قرار گرفته، آدم دینش به باد میرود. دو نفر آدم موجه میآیند پیش یک آدم [خوب]، یکی از اولیای خدا، چیزهایی میگویند، ذهن آن آقا را نسبت به تو خراب میکند. خبر دروغ، تحلیل غلطی به این خبر رسیده. «فلان کار را کردی.» آن هم میآید میگوید: «فلان کار را کردی.» آن آقا ذهنش نسبت به شما خراب میشود. یک واکنش سفت و سختی نسبت به شما میگیرد. یک قضاوتی میکند، آدم از دین واقعاً در میآید؛ یعنی به همهچیز شک میکند، به همهچیز شک میکند که این ابتدائیات اسلام را رعایت نمیکنند. این سوءظن دارد، این تهمت دارد میزند.
به شهادت عادل، پیامبر اکرم [صلی الله علیه و آله]. روایت معروف منابع اهل سنت: عبدالله بن عمر. شب عید فطر، عبدالله بن عمر، پسر خلیفه دوم، شب عید فطری آمد به پیامبر اکرم گفت: «من ماه را دیدم، عید فطر است.» تازه به شهادت یک نفر! یکی از ادله که بسته فدک مطرح میشود در احتجاج با اهل سنت، همین است که پیغمبر اکرم اعلام عید کرد با شهادت یک نفر؛ [اما] شما این همه آدم شهادت دادند فدک مال فاطمه است، اعتنا نکردید. [برای] حرف فاطمه، حرف امیرالمؤمنین، روزهها را خوردند، عید فطر گرفتند! یک نفر گفت: «من ماه را دیدم.» پیغمبر اینجوری قضاوت میکند روی این روال است. حالا آدم توی آن فضا که علیه من حکم شده، علیه من حکم شده، محکوم شدن توسط پیغمبر، خیلی هم زور دارد. آدم کَنف میشود، نقرهداغ میشود، به قول معروف. انگار انگار پا میشود میرود دادگاه پیغمبر، محکومش میکنند، با گردن کج برمیگردد. زمین حکم کرده، و [باید] بدهد به آن. «ماشین مال من نیست.» چرا؟ برای اینکه شاهد نداشتم. چرا؟ برای اینکه قسم خورد.
فرمود: «به رب تو قسم، ایمان ندارم مگر اینکه تو آن لحظه باید تسلیم محض باشی. حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا.» تسلیم این است، سلام این است. فرمود: «شیعه ما اونیه که سیب بهش میدهیم، میگوییم: نصفش حلال، نصفش حرام، دیگر نمیتواند فکر بکند، حساب کتاب بکند.» تعطیل کردن عقل نیستها! ترقی بخشیدن عقل است. برای اینکه عقل کل امام است. عقلش را دارد میدهد دست امام. دست هرکی دیگر بدهد، عقلش تعطیل شده. حق هم ندارد به کسی دیگر [بدهد].
امام البته نمیگوید: «من جای تو فکر میکنم.» امام میگوید که: «الان فعلاً تو نمیفهمی. اینکه میگویم گوش بده، بعدها میفهمی یعنی چه.» این حرف امام این است: «لازم نیست بفهمی.» نه، لازم است بفهمی؛ [اما] «نمیتوانم الان حالیت بکنم قضیه چیست.» قضیه موسی و خضر. «نمیتوانم بهت بفهمانم قضیه چیست. جلوتر بروی خودت میفهمی.» «لَا تَسْأَلْ عَن شَیْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا.» خودم توضیح میدهم، ببین، نمیگوید که «ولش کن، به تو نیامده!» میگوید: «تو نپرس، خودم توضیح میدهم. الان نمیتوانم، الان جایش نیست، الان نمیفهمی، مقتضیاش نیست.»
آدم خیلی چیزها را به بچه کوچک نمیتواند توضیح بدهد. الان این بچه احتمال زیاد از باباش بازی میخواهد، ها؟ مشغول هم هست دیگر. آدم دیگر میبیند آقا پنج دقیقه، ۱۰ دقیقه، یک ساعت، پنج ساعت، میگیری ازش گوشی را. حالا شما به این توضیح بده که این همه بازی برای چشمت ضرر دارد، خرف میشوی بابا، مریض میشوی. میگوید: «چشم چیست؟ مریض میشوم چیست؟ مریض میشوم؟ سلامتی میخواهم چکار؟ وقتی نتوانم بازی کنم، سلامتی میخواهم چکار؟» بنشینم با این بازی کنم. این درکش همین است. چکار باید با این کرد؟ تهش این است که آدم با تحکم برخورد میکند. آن چکار باید بکند؟ باید تسلیم باشد. این تسلیم بودن این است؛ یعنی میدانم که آقا یا مصلحت نیست، یا نمیتوانم [در] فضا و فرصت و امکان و اینها نیست که بخواهند برای من جا بیندازند قضیه چیست. پیش امام باید این شکلی بود.
بعضی بزرگان تعبدات عجیب و غریبی داشتند. روحیه تعبد یکچیز عجیب غریبی [است]. آیتالله العظمی بهجت، رحمتالله علیه، از مرحوم بادکوبهای، از بزرگان نجف [نقل میکردند]. سید حسین بوده اسم ایشان، سید حسین بادکوبهای. استاد ایشان و علامه طباطبایی، بزرگان دیگر، فیلسوف بود. چه فیلسوفی! فیلسوف حسابی. در مسجدی در نجف تدریس میکرد؛ پشتبام مسجد. بعد این مسجد را داشتند بازسازی و اینها میکردند، بیرون مسجد راهپله میخورد؛ راهپله خاکی. راهپله خاکی میخورد، میرفتند پشتبام. ایشان هم درسش پشتبام [بود]. بادکوبهای بیرون مسجد، توی خاکها، کفشهایش را در میآورد، پا برهنه از آن راهپله خاکی میرفت پشتبام درس میداد؛ حالا فلسفه یا هرچی. چون توی مسجد با کفش رفتن کراهت دارد، احتیاط میکرد، یک وقت نکند اینجا مسجد باشد با کفش وارد شده باشم! ایشان میفرمود: «آنجور فلسفه گفتنی با اینجور احتیاط کردن، این خیلی معرکه است.»
آنجور فلسفه گفتنی با اینجور احتیاط کردنی؛ تعبد. بعضی اساتید شنیدم میگفتند: «آقا ما آنقدر علوم عقلی را کار کردیم، روح تعبد در ما ضعیف شده.» یکی از اساتید ما زیاد میفرمود: «فلسفه کار کردم، روح تعبد در من ضعیف است. من باید قانع بشوم. نمیتوانم.» تع [یعنی] مدیریت استدلال که نشد، استدلال که شاید مسجد باشد، که استدلال نشد که! خیلی هنر میخواهد آدم اینقدر فیلسوف باشد، میخواهد برود همهچیز را بنشیند الان تحلیل عقلی محض بکند، ولی همین جا حواسش هست پایش را توی مسجد میگذارد. روایت داریم کراهت دارد. احتیاط بکنیم یک وقت نکند [مسجد باشد]. شاید این همه تعبد، اینجور تعبدی، اینجور تسلیم بودنی، خیلی هنر است، خیلی عظمت [است].
یعنی آدم با روایت که مواجه شد... میگفتند علامه طباطبایی روایت صنعتیاش ضعیف بودم، احتیاط میکرد. [میگفت] «حالا شاید گفته باشد.» همچین فیلسوفی! فیلسوفی که میگفتند جاویدان میفرمود: «ایشان کسی بود که در خواب هم فکر میکرد.» علامه طباطبایی در خواب هم فکر میکرد. از شدت تعقل مشکلات پیدا شده در مغز ایشان، از بس که فکر کرده بود. آنجور تعقلی با اینجور تعبدی، این همه احتیاط!
خوانساری، حضرت احمد خوانساری. میگویند ایشان هم خیلی برجسته بوده. حالات ایشان را باید مطالعه بکنیم. احتیاطاً توی مسیر که میآمده دیگر بعضیهایش اصلاً باورنکردنی است، نقل نباید بشود. حالا بنده فقط میخواهم بگویم که مسیر که میآمده مسجد، از [حیاط] نماز بخواند [؟] توی بازار جورابش را و عبایش را ظاهراً برمیداشته موقع نماز [تا] مبادا [خاکی شود]. احتیاطاً شاید توی مسیر که میآمدیم مال یتیمی بوده، گرد و خاکی روی این هوا نشسته باشد، شاید مال یتیم بود. احتیاط معروف. احتیاطات ایشان، شدت احتیاطاتش [معروف است].
امام خمینی گفتند: «آقا ما در مورد عدالت ایشان شک داریم.» [اما] «ایشان عادل است.» ایشان [خود] میفرمود: «من در مورد عصمتش شک دارم؛ معصوم است یا نه؟ در عصمت.» بس که احتیاط! احتیاطات عجیب و غریب، احتیاطات سنگین. در این حال، ایشان هم از علمای بسیار بزرگ ماست. خیلی هنر میخواهد این روح تعبدی [که] میشود «سلام»؛ این با همه وجودش تسلیم است. آن سلام ظاهری باید به این سلام باطنی ختم بشود. نمیشود.
سلام ما در برابر معصوم باید این شکلی باشیم. معصوم هم در برابر خدا این شکلی است. آن «السلام علیک» هم همین است. همه هستی هم در سلام به اوست. اینجور توی مشت اوست. هرچه او اراده کند، با کوچکترین اراده او، همه هستی و کائنات در تحت اراده [اوست]. استاد محض خداوند نسبت به خدای متعال چه شکلی است؟ ما هم باید نسبت به او شکلی بشویم. «سلام»، این سلامی که ما توی زیارت میدهیم، این است.
خوب، سلامش چه بود؟ «السلام علیک یا امین الله فی ارضه و حجته علی عباده.» اول با این دو عنوان سلام دادیم: «من آمدم تسلیم کسی بشوم که امین خداست در این عالم. خدا همه حقایق را به امانت به او سپرده. امانتدار خدای متعال، امانتدار همه کمالات خدای متعال است.» خوب، آمدم خودم را هم که من هم امانت الهیام، تسلیم او کنم. «السلام علیک یا امین...» و او «حجت» است، میبرد به مقصد میرساند. آمدم خودم را تحویل بدهم، «من را ببر به مقصد برسان.» این سلام است.
بعدش یک سلام خاص: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین.» آن امام را به صورت خاص بهش سلام میدهیم که حالا اینجا هم وجوهی دارد که حالا وارد بحث نمیشویم؛ چرا اینجا امام را به صورت خاص [میگوییم]، چه معنایی تویش است، چه لطفی تویش است؟ اینکه به امام به صورت خاص سلام بدهیم. خوب، همان امین الله بودن و حجت بودن کفایت میکرد دیگر توی سلام، نه! اینجا چیز دیگری درش نهفته است. امام به صورت کلی حامل حقایقی است، به صورت جزئی هم عنایات خاصی در هر امامی به صورت جزئی نهفته است. این حالا بحثی دارد که واردش نمیشویم.
مثل روز، مثل [شب]، مثل ماه. همه ماهها ماه است. زمان، همه روزها زمان [و] وقت است. همه ساعتها وقت [و] زمان. ولی ساعتها با همدیگر [فرق دارند]. شما ساعت چهار صبح، سحر را نمیتوانی مقایسه کنی با ساعت ۱۱ صبح. هر کدام فواید [خود را دارند]. ساعت چهار صبح برای کارهایی [است]. بله، انسان به صورت کلی از وقت هر استفادهای میتواند بکند؛ چهار پنج صبح میتوانی آشپزی بکنی، ۱۱ صبح هم میتوانی آشپزی کنی، سه [بعد از ظهر هم] آشپزی کنی، ولی یک ساعتهایی برای آشپزی مناسبتر است، یک ساعتهایی برای مطالعه مناسبتر است. پنج بعد از ظهر خیلی به مطالعه تناسب نداشته باشد مثلاً. تا هفت صبح تناسبش بیشتر است. همهاش ساعت است. «نحن الأیام» فرمود: «همه ما یومیم.» ولی تقسیم کردند دیگر.
شنبهها را چرا اینجوری [تقسیم کردند]؟ خیلی کار تویش هست، خیلی معنا هست. شنبهها گفتند نبی اکرم [رسول الله است]، الأحد امیرالمؤمنین. یکشنبه امیرالمؤمنین. شنبه پیامبر، یکشنبه امیرالمؤمنین. خیلی جالب هم هست که به همین ترتیبی که میآید جلو، معصومینشان هم همان عدد میشوند. یکشنبه یکی است. دوشنبه دو تا، حسن و حسین. سهشنبه سه تا، امام سجاد، امام باقر، امام صادق. چهارشنبه چهار تا، امام کاظم، امام رضا، امام جواد و امام هادی. پنجشنبه باز یکی میشود، امام عسکری. جمعه [امام زمان]. نه اینکه توی این روزها توسل کنیدا! [فقط] توی این روزها توسل کنید خوب است. [بلکه] در این روزها مهمان این امامید. نه! فرمود: «این روز خود ماییم.» حرف دارد تویش.
یکشنبه خود امیرالمؤمنین است؛ جلوه امیرالمؤمنین در ایام و ساعات شده یکشنبه. جلوه رسول الله در ایام و ساعات شده شنبه. در این ایام و ساعت هم باز خودش حساب کتاب دارد. شما ۱۲ ساعت داریم، دو تا ۱۲ ساعت. توی بعضی روایات هم همین ۲۴ ساعت ما را تأیید کردند؛ روز قیامت ۲۴ تا صندوق باز میشود، ۲۴ ساعت. [درباره] ۲۴ ساعت ما توی روایت هم هست؛ میبیند بعضیهایش از این صندوق نورانی است، خیلی تمیز است. بعضیها خیلی کثیف است، بعضی تاریک، بعضی پوچ است. نورانیها ساعتهای عبادت و نماز و توجه است. این تاریکها ساعتهای گناهت است. این پوچها ساعتهای بطالت است. میگوید بابت گناه هیچی [نیست]. بابت بطالت است، میخواهد از حسرت بمیرد. گناه هیچی، آن را که دق میکند بابت ساعتهایی که پوچ گذرانده. حسرت میبرد. این تعبیر روایت است. فرمود: «حسرتی به او وارد میشود که اگر به کل بهشتیها یک دانه هسته [خرما] تو داده بشود، همه توی بهشت دق میکنند.» ساعتهایی که الکی گذراند.
این ۲۴ ساعت، ۲۴ ساعت خودش دو تا ۱۲ ساعت. ۱۲ ساعت همان ۱۲ امام. خود امام یعنی چه؟ یعنی هر ساعت یک تناسب خاصی با یک امامی دارد. هر امام یک جلوه خاص، یک عهد خاصی دارد. یک روایتی را [در] جلسه به مناسبت خواندیم. پیامبر اکرم فرمود... لحظه آخرش را پیدا کنم برایتان بخوانم. روایت خیلی جالبی [است].
لحظه آخر حضرت زهرا سلام الله علیها [بود]. شما میخواهید از وقتی تا پیدا بشود صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. [مکث] خب، یکی دیگر: علی محمد و آل محمد. بازم خوب است، صلواتمان که ساعت به بطالت نگذشت، ولی روایت پیدا نشد. عرض کنم خدمت شما که بود، زدم، پرید. حالا میگوید: لحظات آخر حضرت زهرا سلام الله علیها به پیامبر اکرم عرض کردند: «شما دارید از دنیا میروید، یک ارثی بین دو تا بچه بدهید؛ حسن و حسین.» فرمود: «هیبتی و سیادتی.» فرمود: «هیبت و سیادتم را میبخشم به حسن.»
«فَاطِمَةُ علیها السلام أَتَتْ بِوَلَدَیْهَا الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ.» [عوالم العلوم، جلد ۱، صفحه ۳۱۲] «فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَانِ ابْنَاکَ فَوَرِّثْهُمَا شَیْئاً.» فاطمه زهرا، حسن و حسین را آوردند محضر پیغمبر، عرض کردند که: «اینها دو تا بچه شمایند، یک چیزی به اینها ارث بدهید.» پیغمبرم فرمود: «أَمَّا حَسَنٌ، فَلَهُ هَیْبَتِی وَ سِیَادَتِی، وَ الْحُسَیْنُ، فَلَهُ جُودِی وَ شَجَاعَتِی.» هیبت و سیادتم، آقاییم را میدهم به حسن؛ شجاعت و جودم را میدهم به حسین. این هم به این معنا نیستش که او شجاعت و جود ندارد، این هم هیبت و سیادت ندارد. یک جلوه خاصی است. جلوه خاصی [است]. او همه کمالات این را دارد، این هم همه کمالات او را دارد. او، این کمالات در او یک درخشش دیگری دارد؛ درخشش دیگری.
مثل این ستارههایی که شما توی آسمان میبینید، همهشان روشناند. حالا نمیخواهم ستارهها را با ماه مقایسه کنم، خود ستارهها با همدیگر [فرق دارند]؛ بعد ستارهها پرفروغتر و ستارهها کمفروغتر. توی اسماء و صفات اهل بیت این شکلی است. بعضی توی بعضی چیزها جلوهشان بیشتر [است].
مثلاً امام رضا علیه السلام فرمود: «رضای خدا در او جلوه کرده.» روایت است: «امام رضا مظهر رضای خداست.» این خیلی حرف تویش است. توی اولیا خدا میگویند تمام کمالات به واسطه رضای الهی حاصل میشود. سرچشمه همه کمالات این است. درس معراج هم خدای متعال همین را فرمود. خدا رضایتش را جلوه داد در امام رضا. میشود جلوه رضای الهی. او جلوه شجاعت پیغمبر است. این جلوه هیبت پیغمبر است. اینها هر کدام لذا بین ساعات تفاوت [است]، بین ایام تفاوت [است].
عمده مظلومیتها، ظلمها دوشنبهها رقم خورد. قضیه سقیفه، قضیه شهادت حضرت زهرا بنا به روایت، خود عاشورا عمدتاً اینها دوشنبه رقم خورد. روز حسن و حسین، جلوه مظلومیت. حساب کتابی دارد. شنبه مظهر برکت. فرمود: «سفر اگر بروی، سنگ بالا سرت بیاید، برمیگردد.» سید بن طاووس [در] امان الأخطار نقل کردند روایت شنبه روز برکت. انجام بدهی شنبه، شنبه بلا میخواهد نازل بشود، برمیگردد. نبی رحمت شنبه، خود پیامبرها. اشتباه نکنیدها! روز پیامبر نیستا! مثل روز ۹ دی مثلاً اسمگذاری میکنیم روز نمیدانم میثاق فلان، روز وحدت، حضور دانشگاه. شنبه خود پیغمبر است. پیغمبر در ظرف زمان تجلی کرده شده شنبه. امیرالمؤمنین در ظرف زمان تجلی کرده شده یکشنبه. امام زمان در ظرف زمان تجلی کرده شده جمعه. خود امام زمان است. وجود زمانی امام زمان است. یکم شاید اینها سخت باشد. خود گوینده نمیفهمدها! فقط دستگاه [تلفظ] پلی میشود. همینجوری کلمات پشت سر هم. از کجا به اینجا رسیدیم؟
آن سلام چرا خاص شد؟ یکی از وجوهش این است. سلام به صورت کلی برکات کلیاش را دارد، به صورت جزئی برکات جزئی. [پس] سلام به امام رضا و سلام به امام هادی فرق میکند. «السلام علیک یا امین الله و حجته»، برکات کلیاش. ولی این ساعت به آن ساعت تفاوت [دارد]. سلام به این امام [متناسب] لباسش خوانده شد.
مرحوم صدوق یک استادی داشته، خیلی ازش استفاده میکرد. شیخ صدوق، بچهمحلمان. خدمت شما عرض کنم که بعضی مطالب را توی آثارش از قول ایشان میگوید. با اینکه مرحوم صدوق فضایش خیلی فضایی که به قول ما اخباریگری، مطالب ذوقی هم [از او] نقل میکند. مرحوم مجلسی هم به ذهنم هستش که توی جلد ۶۳ بحار، شاید آن هم اگر بگردیم پیدا میشود، الان طولانی [است].
آن استادش یک شب رسول الله را خواب میبیند. ایشان توی آثارشان به عنوان روایت نقل میکند. خواب میبیند پیغمبر اکرم بهش میفرمایند که: «برای هر کدام از حاجاتت به کدام یک از معصومین توسل کن.» ۱۴ معصوم. میفرماید مثلاً میگوید: «برای نوافل و بِرّ الاخوان...» وقت جلسه هم میرود. باز من که یک حدیث کساء دیگر بخوانید که باز این هم پیدا شد. صلوات. این سری معلوم میشود که فکر کنم نیتتان خیلی خوب بود، چون همین [که] زدم، آمد. جلد ۹۱ بحار، صفحه ۳۵.
[روایت از] ابوالوفاء شیرازی. میگوید: «من اسیر بودم در کرمان، در دست ابن الیاس.» اصلاً ما یکچیز دیگر نوشته بودیم امشب بگوییم، کلاً یکچیز دیگر شد. میگوید: «توی بند بودم، دست و پایم بسته بود. به من خبر دادند که میخواهد بیاید اعدامم کند. من توسل کردم به امام سجاد علیه السلام. فَاسْتَشْفَعْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِزَیْنِ الْعَابِدِینَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ.» شباهت داشته اوضاعش با [اوضاع] امام سجاد در کوفه و شام. توسل کرد به امام. «فَحَمَلَتْنِی عَیْنِی»، چشمانم سنگین شد. «فَرَأَیْتُ فِی الْمَنَامِ رَسُولَ اللَّهِ». خواب. معمولاً خوابی که صدوق و مجلسی [نقل میکنند]، میگوید: «در خواب پیغمبر را دیدم و هُوَ یَقُولُ.» خیلی عجیب است. البته خود این خواب تعبیر میخواهد. خود خوابی که [فردی] پیغمبر را دیده، این خودش باز بیاید یکم توضیح بدهد این را در حدی که حالا فهمیدم و منتقل کرده، داریم عرض [میکنیم].
پیامبر اکرم به من فرمودند که: «برای امور دنیایی، نه، به من توسل کن! لَا لِابْنَتِی، نه به دخترم فاطمه! لَا لِابْنَیَّ، نه به دو تا بچههایم حسن و حسین! از ما فقط آخرت بخواه و هر فضلی از خدا عزوجل در آن [دنیا] به دست آوری، به ما متوسل شو.»
«أَمَّا أَخِی أَبُو الْحَسَنِ، برادرم علی بن ابیطالب، فَإِنَّهُ یَنْتَقِمُ مِمَّنْ یَظْلِمُکَ.» هرکی بهت ظلم کرده، میخواهی انتقام بگیری، توسل کن به امیرالمؤمنین. واگذارت کردم به امیرالمؤمنین، پودر میشود! اصلاً آدم تصور نمیتواند بکند کسی [که] واگذار به امیرالمؤمنین بشود! عجیب است. من اصلاً این عبارت را یادم نبود، این هم روزی امشب ما شد. فاطمیه. اصلاً توی ذهنم نبود این عبارتش. میگوید: گفتم: «یا رسول الله، عَلَیْهِ ظُلِمَتْ فَاطِمَةُ فَصَبَرَ وَ قَصَدَهُ هُوَ عَلَى أَرَسِکَ.» گفتم: «آقا شما میگویید برای انتقام به امیرالمؤمنین توسل بشود، این همه به خودش و همسرش ظلم کردند، انتقام نگرفت! فَکَیْفَ یَنْتَقِمُ لِی مِمَّنْ ظَلَمَ؟ انتقام من را بگیرد؟» فرمود: «ذَلِکَ عَهْدٌ عَهِدْتُهُ إِلَیَّ وَ أَمَرْتُهُ، وَ لَمْ یَجِدْ بُدّاً مِنَ الْقِیَامِ بِهِ وَ قَدْ عَدَلَ الْحَقَّ فِیهِ.» یک قراری بین من و علی بود و امرش کرده بودم، و نمیتوانست قیام بکند، حق را ادا کرد. «وَ الْآنَ فَالْوَیْلُ لِمَنْ یَتَعَرَّضُ لِمَوْلانَا.» ولی الان کسی [که] تعرض به کسی که حب علی دارد، بدبخت [است].
«وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ»، [چند شب دیگر انشاءالله حرم امام رضا نائب الزیارهتان باشیم و به یاد این روایت هم باشیم] «فَلَهُ النَّجَاةُ مِنَ السَّلَاطِینِ وَ مِنْ مَفْسَدَةِ الشَّیَاطِینِ.» [یعنی] چنگ این سلاطین و اینها اگر میخواهی نجات پیدا کنی و از مفسده شیاطین اگر نجات پیدا کنی، به امام سجاد توسل کن.
«وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ»، امام باقر [و] امام صادق، «فَلَهُما الآخِرَةُ» [و] علم باشد دیگر.
«وَ أَمَّا مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ»، جد آقا سعید، از ایشان چی بخواهیم؟ «فَلْتُلْتَمَسْ بِهِ الْعَافِیَةُ». از ایشان عافیت بخواهیم. بحث مفصلی دارد.
«وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى»، از امام [رضا]، «فَلَهُ النَّجَاةُ فِی الْأَسْفَارِ، فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.» سفرهایی که در دریا و خشکی داری، توسل به امام رضا. سفر، سفر ظاهری نیست، سفرهای باطنی و سلوک و اینها هم هست.
«وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ»، امام جواد علیه السلام، چی بخواهیم؟ «فَلْیُسْتَنْزَلْ بِهِ الرِّزْقُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى.» رزق و [برکت] نازل [میشود]. رزق اگر میخواهی به واسطه امام جواد علیه السلام بگیری.
«وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ»، امام هادی علیه السلام، «فَلَهُ تُوفِیقُ النَّوَافِلِ وَ بِرِّ الْإِخْوَانِ.» توفیق نافله میخواهی نماز شبخوان بشوی، به امام هادی توسل کن. نافلهها البته نوافل میتواند مجموعه مستحبات هم باشد. این محبت بین برادرها، میخواهی رفیقات زیاد بشوند، رفیق خوب نصیبت بشود، با رفیقات خوب باشی، همهاش به امام هادی علیه السلام توسل [کن].
«وَ أَمَّا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ»، امام عسکری، «فَلَهُ الْآخِرَةُ.» باز از امام عسکری فقط آخرت بخواه. خیلی اینجا تعبیر [عجیبی است].
«وَ أَمَّا الْحُجَّةُ»، امام زمان، چی؟ «فَإِذَا بَلَغَ السَّیْفُ مِنْکَ الْمَذْبَحَ، فَاسْتَغِثْ بِهِ.» مگر پیغمبر اکرم [نگفت] با دست [؟] «هر وقت شمشیر اینجا گذاشتند، استغاثه کن به حجت.» دیگر کارت به استخوان که رسید، مال اضطرار است. امام زمان، توسل به او موقع اضطرار. «فَهُوَ یُغِیثُکَ وَ هُوَ کَهْفٌ وَ غِیَاثٌ لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِهِ.» به او استغاثه کن، او هم پناهگاه کسانی است که بهش استغاثه میکنند.
میگوید: من هم گفتم: «امام سجاد علیه السلام توسل کنم.» اینجا به دستور پیغمبر فهمیدم چکار کنم. گفتم: «یا مولا یا صاحب [الزمان]! اَنَا مُسْتَغیثٌ بِکَ.» به امام زمان توسل [کردم]. یکهو دیدم یک شخصی «قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ»، دارد از آسمان میآید پایین. «عَلَى فَرَسٍ وَ بِیَدِهِ حَرْبَةٌ مِنْ حَدِیدٍ.» سوار بر اسبی است، یک شمشیر هم در دستش [است]. عرض کردم: «یا مَوْلایَ، اکْفِنِی شَرَّ مَنْ یُعَادِینِی!» آقا اینها میخواهند من را اذیت کنند، من را از شر اینها نجات بده. «فَإِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِیکَ.» حضرت فرمودند: «قَدْ کَفَیْتُکَ.» آقا! خودت برای من کافی باشد، من برایت کافیام. فرمود: «من از خدا برای تو خواستم و قَدِ اسْتُجِیبَتْ دَعْوَتِی.» کدام؟ دعای من مستجاب [شد].
امام زمان فرمود: «فَأَصْبَحْتُ»، صبح شد، بیدار شدم. «فَاسْتَدْعَانِی ابْنُ إِلْیَاسَ.» ابن الیاس، ظالم در کرمان که من را اسیر کرده بود، یکی فرستاد پیش من، من را خواست. «وَ حَلَّ قَیْدِی وَ خَلَعَ عَلَیَّ.» دست و پایم را از غل و زنجیر باز کرد، من را آزاد کرد. به من گفت: خیلی جالب [است]! گفت: «به من استغاثه به کی توسل کردی؟» گفتم: «اسْتَغَثْتُ بِمَنْ هُوَ غِیَاثُ الْمُسْتَغِیثِینَ حَتَّى سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.» الحمدلله رب العالمین.
بعضی از اینها که اینجور توسل میکردند، آنور آن ظالم هم خواب میدیده، مثلاً پیغمبر را خواب میدیده که «این را آزاد کن.» [یا] موسی بن جعفر مثلاً. غرض اینکه امامها همه مشترکاند، یک حقیقتاند، یک نورند؛ ولی این نور، جلوههایش با هم تفاوت [دارد].
حالا دیگر میخواستیم وارد بحث بعدی بشویم. خستهام. آخرین شب هم هست و ما ۱۱ روز از زن و بچه دوریم دیگر. روضه بخوانیم، برویم کاشانه خودمان برگردیم. عرض ما فعلاً تو این جلسه همین شد که این سلام خاص، اثر خاص [دارد]. سلام به اباعبدالله اثر خاص [دارد]. ملائکه خاصی هم دارد. مثلاً فوتروس مسئولیت پیدا کرده. توی روایات هست، حالا به چه کیفیتی میشود، این بحث مفصلی دارد.
گفتند که ملکی بود که پر و بالش سوخته بود، تبعید شده بود. وقتی ملائکه داشتند میرفتند محضر امام حسین علیه السلام، وقتی حضرت به دنیا آمده بودند، به این هم گفتند که «تو هم بیا با ما.» روایت دیگر گفتند که این هم راهی شد و گفت: «من پر و بالم سوخته است.» و گفتند: «بیا.» گفتند که آمد و این پر و بال سوخته را زد به گهواره اباعبدالله، و از این رحمت واسعه خدای متعال، این پر و بال برگشت. آنجا گفت که: «چون به واسطه شما پر و بالم برگشت، به قول ما این پر و بال خرج شما میگردم. در این زمین مثل پهپاد میگردم. هر کسی هر جایی سلام به شما داد، میگیرم، ابلاغ میکنم. کار من این بشود. سلام را من میرسانم به تو.»
هر جا بگویید: «السلام علیک یا اباعبدالله»، فلانی سلام [داد]. امام حسین نیاز به فوتروس هم ندارد. ساز و کاری است که در دستگاه خلاق [خداوند] اثر خودش را دارد. هر سلامی اثر خودش [را دارد].
آن سلام به رسول الله معمولاً وقت مطالعات سنگین بوده [که در] اهل بیت چطور روایتی [بوده است]. آدم این را نمونههایی عرض بکنم و روضه را بخوانیم. [روایت] دارد که فرزندان فاطمه سلام الله علیها هنگامی که آمدند با مادر وداع بکنند، خصوصاً امام حسن و امام حسین، این عبارت را گفتند که: «یَا أُمَّاهُ، أَقْرِئِی مِنَّا السَّلَامَ إِلَى جَدِّنَا رَسُولِ اللَّهِ وَ قُولِی لَهُ: کُنَّا أَصْبَحْنَا یَتِیمَیْنِ غَرِیبَیْنِ بَعْدَکِ.» [یعنی] از جان ما به او بگو: «ما بعد از تو یتیم شدیم یا رسول الله.» و حالا مادرم [را] از دست دادم. این یک سلام به رسول الله بود که این بچهها مادر را واسطه کردند سلامشان را به پیغمبر برسانند.
یک سلام هم امیرالمؤمنین داد هنگام دفن فاطمه، در آن گرفتاری و فشار که واقع شد، همینجور که داشت کار دفن را انجام میداد، رو کرد به قبر رسول الله: «السلام علیک یا رسول الله! فی جوارک.» یا رسول الله! از جانب خودم و دخترت بهت سلام میدهم. گفتند اینجا از شدت فشار امیرالمؤمنین به پیغمبر اکرم متوسل [شد].
امشب ابیاتی که میخواهیم بخوانیم خدمت عزیزان، ابیات عربی هم روضهمان باشد، هم شعرمان باشد، هم ذکر مصیبت. اشعاری از مرحوم غروی اصفهانی، استاد مرحوم آیتالله بهجت و طباطبایی. خیلی بزرگان به اشعار عربی ایشان عنایت [داشتند]. خیلی ویژه است. بزرگان خیلی [آنها را] وحشتآرا میدانستند. اشعاری را در وصف حضرت زهرا و روضه حضرت زهرا سلام الله علیها این بزرگوار سرود. اشعار عربی چند بیتش را میخوانم. انشاءالله با همین ابیات هم عرض توسل داشته باشیم، هم اشک.
«اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ یا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ! وَ مَا اَصَابَهَا مِنَ الْمَآسِی، مِفْتَاحُ بَابِ حَدِیثِ الْبَلاءِ.» هر مصیبتی که به فاطمه رسید، درش از آنجایی باز شد که در به روی فاطمه [شکسته شد].
«إِنْهَالَتْ شُجُونِی مِمَّا...» داستان درد، خیلی غم و غصه از آن جنایتی که کردند، آن دستهای خیانت بر فاطمه. «وَ هَجَمَ الْعِبَادُ عَلَى بِنْتِ الْهُدَى وَ مَهْبِطِ الْوَحْیِ وَ مُنْتَهَاهُ.» یک عده هجوم آوردند به دختر هدایت و [محل] وحی و منتهای [آن].
«بَابٌ بَبَابٍ وَ آیَةُ النُّورِ عَلَیْهِ...» کدام در را آتش زدند؟ همان در که بر سردرش آیه نور نوشته بود. «رَحْمَةٌ نَجَاةٌ لِأُمَّتِی.» دری که در رحمت بود، در نجات امت بود، آتش زدند. «بَلْ بَابٌ بَابُ وَجْهِ اللَّهِ قَدْ تَجَلَّى، مُکْتَنِفُ النَّارِ غَیْرِ الْعَالِی وَ مِنْ وَرَائِهِ عَذَابُ النَّارِ.» لا اله الا الله.
این روضه باز عذر میخواهم، فیض ببریم. همه علما [و] بزرگان [و] امواتمان سر سفره بیبی مهمان باشند. مزد گریه و نالههای فاطمیههایی که گذراندیم و امشب با یاد [ایشان] بگیریم، انشاءالله.
«إِلَّا بِصَمْصَامٍ عَزِیزٍ مُقْتَدِرٍ.» [یعنی] استخوان دندهای که شکسته، مگر اینکه منتقم الهی انتقام بگیرد از این استخوانهای پاکیزه شکسته. مصیبت، مصیبت! آتش میگیرند از این [که] خون مبارکش جاری بود. میشود فهمید چه کردند با فاطمه. چشم [بود]، چشم معرفت، روی صورت روان شد. توی گوش صدای ناله تازیانه [آمد]. بالاترین طول تاریخ. و من [این] سواد متن [را] تمام کنم. یکی دو بیت دیگر. ضربه غلاف شمشیری مبارک شد. خبر مسماری اسرار [را] میگوید. دیگر از [آن] خبر ندارم. مرحبا! زبان چقدر قشنگ [میخواهد] بگوید. سینه خبری [دارد]. فاطمه! یا زهرا!