تناسب ارتباط بین ظاهر و باطن
راه نفوذ و رسیدن به سلام باطنی ؟
قلب، مرکز حقیقت انسان
تبیین قاعده " دلت پاک باشد "
ملکوت گریه بچه
پاکی باطن کودکان
رزق حقیقی، رزق دریافتی قلب
آثار سوء نداشتن ادراک قلبی ؟!
توضیح امام درباره " فضل خدا و رسولش "
چه کسانی قلوب شان قفل است ؟
لفظ بی معنا و ظاهر بی باطن در عالم نداریم
راه رسیدن به خشوع دل و خضوع قلب؟
اعراض از لغو، راه رسیدن به خشوع در نماز
حُبّ و بُغض، همه دین است
تاثیر نامگذاری فرزند با نام اهل بیت
ظاهر راه به باطن دارد
برتری لطافت و طهارت جسم اهل بیت
توجهات خاص پیامبر، برای انعقاد نطفه حضرت فاطمه سلام الله علیها
نماز شب، حُسن خُلق می آورد
تبیین " مومن افسرده نمی شود "
تفاوت حُزن الهی و حُزن شیطانی
سلام ظاهر، سلام باطنی می آورد و برعکس
نگاه به ذریّه حضرت فاطمه سلام الله علیها عبادت است
عمل، سببی برای ورود یا خروج از سیّادت
روشن کنندگان ظلمت و تاریکی روز قیامت ؟
مقام شفاعت برای سادات در قیامت
سلام خاص خدا بر حضرت فاطمه سلام الله علیها
وصیت نامه حضرت فاطمه سلام الله علیها
روضه جانسوز حضرت فاطمه سلام الله علیها
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا علی، ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی من الآن الی قیام. السلام علیک یا امین الله فی عباده. السلام علیک یا امیرالمؤمنین.
بحث زیارت امینالله را محضر عزیزان داشتیم در این جلسات و مطالبی را در حد رضایت اندک بود، محضر عزیزان داشتیم. نکته بسیار مهمی که در این بحث اشاره شد، جلسه قبل برای طرح بیشتر دارد. این بحث، این نکته است که بین ظاهر و باطن ارتباط برقرار؛ سلام ظاهری با سلام باطنی مرتبط. به میزانی که سلام ظاهری باشد، سلام باطنی میآید. راه نفوذ و رسیدن به سلام باطنی همین سلام ظاهری [است]. آن سلام باطنی، توجه قلبی و دریافت قلبی [است]. اساساً حقیقت انسان، قلب انسان [است] و ظاهر و بدن و کالبد و همه، دروازهای، راهی، سبیلی است برای نائل شدن به آن مرکز حقیقت انسان که قلب انسان است.
بحث بسیار مهمی است و جای گفتوگوی بسیار مفصلی دارد؛ یعنی در یک جلسه و دو جلسه نیست؛ باید گفتگو بشود. آن بخشی که محل توجه اصلی خدای متعال است، خدا به اعمالتان نگاه، خدا به دلهایتان نگاه میکند. این جمله عوامانه «دلت پاک باشه»، ولی مشکلش در این است که آن کسی که این حرف را میزند، قاعده دستش نیست و درکی ندارد از این مطلب. نسبتها را بلد نیست؛ نسبت ظاهر با باطن چه نسبتی [است]؟ فکر میکند یک دل مجزا از ظاهر داریم و میشود سلامت قلب داشته باشیم، بدون اینکه سلامت جوارحی داشته باشیم. میشود بدون سلامت اعمال، سلامت احوالش [را داشته باشد] دیگر!
حالا بریم [سراغ] همهمه و امواج گوناگونی که از جاهای مختلف [میآید]. صدای موسیقی، موسیقی متن، رحمت، صدای گریه بچه... حالا فرمود: «تا چهار ماه، شهادت «لا اله الا الله».» تا چهار ماه، این گریه خوانش ملکوتی شهادت «لا اله الا الله» [است]. دوم، صلوات معنوی اکرم. چهار ماه سوم، استغفار، لولهای استقبال برای پدر مادرش.
حالا چرا چهار ماه؟ چرا شهادت «لا اله الا الله» و بعد صلوات بر پیامبر و بعد استغفار؟ برای یک سال [زندگی] بچه. بچه کمکم زبان باز میکند؛ زبان اینجا باز میشود، زبان آنجایی کمکم بسته [میشود]. همانجوری که چشم اینجای شکم کمکم ادراکات برقرار میشود، چشم تا ۲ سال میبیند، کمکم از دست میدهد و فراموش هم میکند.
تجربیات نزدیک به مرگ، مطلبی بود که اولین بار وقتی گفته میشد، خیلیها تعجب [کردند]. چندین تجربیات، چند تایش بالاخره این قضیه را اثبات کرد. جوان [در] بیمارستان، بچه خواهرش رفته بود. بازیگر تلویزیون که [گفت]: «ایمان، عمو ایمان را دیدم!» اینجا یک فیلمی هم تازگی منتشر شده بود، نمیدانم دیدید یا نه؛ بچه دارد گل میگذارد روی مزار شهدا. [به] سمت مادرش میگوید: «این آقا به من سلام داد، تشکر کرد از تو زمین؛ به من سلام [داد].» شهید مدافع حرم. بله، به هر حال بچهها باطن پاکی دارند و دریافتهایشان آنسویی [است]. کمکم که اینسویی میشوند، کمکم ادراکات هم اینوری میشود.
بچه توحید خالص است دیگر؛ شهادت «لا اله الا [الله]»، یعنی اساساً هیچ درکی غیر از ادراک توحیدی توی [ذهنش] نیست. آلوده نشده به این بازیهای اینجا: «قیمت دلار؟ ارز؟ خانه را بفروشیم؟ چه میدانم فلان چی بخریم؟» این داستانهایی که ما داریم، هیچ ارتباطی با اینها ندارد. گریه بچه به خاطر این است که و گریهاش وقتی که امام از دید او غایب میشود، این هم جای بحث [است].
خوب، پس حقیقت انسان، قلب انسان است. در این بچه، در این نوزاد، قلب، قلب طیب و طاهر [است]. هیچ آلودگی به هیچ چیزی ندارد؛ صاف [است]. و خدا به این توجه دارد، به این عنایت میکند. لذا فرمود: «به واسطه اشک این نوزاد، اگر یک نوزاد در یک امت باشد، از اشک او خدا به تمام آن امت رحم میکند و عذاب از همهشان بر [طرف میشود].» به اشک او رحمت جاری میشود، برکات جاری میشود برای کل امت. حالا آن خانه، فضا و پدر و مادر اینها که حسابش جداست. و خدا خودش را متکفل روزی طفل صغیر [میداند]. و یا راه مشایخی الکریم!
حقیقت انسان میشود توجهی که قلب انسان پیدا میکند؛ دریافتی که قلب انسان [دارد]. پس رزق حقیقی میشود رزقی که قلب انسان پیدا میکند. این چند نکته را عزیزان توجه داشته باشند، ولو گوینده خودش [اشتباه کند]. وقتی گفته میشود «حقیقت»، یعنی اینجا آستانه حقیقی؛ جای دیگر میشود مجاز. اگر حقیقت انسان شد قلب انسان، رزق حقیقی انسان میشود رزقی که قلب [مییابد]. در رشد حقیقی انسان میشود رشد قلب. ادراک حقیقی انسان میشود ادراک قلب.
لذا قرآن فرمود: «لهم قلوب لا یفقهون بها.» بعد فرمود: «اولائک...» آن اونی که ادراک قلبی ندارد، او مثل حیوانات [است]. مرحوم آیتالله العظمی وحشت میفرمود: «نماز برای این است که در هر نماز یک رزق ویژه [دریافت شود]. در هر نماز، دریافت جم. در هر نماز، یک فرار جدید [از گناه].» آن دلی که قفل نیست [باز است]. «أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا.» دل قفل میکند؛ «قلوبنا قلف.» گاهی قفل میخورد، گاهی غلف با غلاف [پوشانده میشود]. آیا در غلاف میرود؟ گاهی رین برمیدارد. حالات دل، حالات مختلفی است. در قرآن هم «لمحجوبون» تابلو. بعدش چی بود؟ در سوره مطففین دیگر، درست است؟ «بَلْ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ.» اینها دلها رین گرفته، چرک گرفته.
این کبدهای چرب و عکسهایش را دیدید دیگر؟ کبد صاف را میگذارد، کبد چرب هم میگذارد. یا ریه را مثلاً پاکتهای سیگار گرفته، سیاه هم [شده]. گذاشت [نشان میدهد] این ریه میشود ریه رین گرفته، ریه آلوده. آن کبد چرب، کبد آلوده. فرمود: «رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ». انسان این حرفهایی که زده، این کارها را که کرده، اینها چرک انداخته بوده.
قضیه معروف ابوحنیفه مهمان امام صادق علیه السلام بود. روایت مفصلی است. گفتگوهایی کرد؛ حضرت هم به او توپ و تشر میکرد. سفره انداختند، غذا را خوردند و امام صادق کفر این غذا را میل فرمودند. حمد بعد از غذا که خواستم بکنم، عرض کردم: «اللهم هذا منک و من رسول.» [ابوحنیفه گفت:] «آقا! مشرک شدی! یعنی چه از خدا و پیغمبر؟» اعتماد به نفس از محصول درس که نمیگیرد، در مقام تلمذ که نیست. آمده [که] هیچ تذکری هم بدهد. گفت: «لقد اشرکت یا اباعبدالله!» [حضرت فرمودند:] «مشرک شدی؟» حضرت فرمودند: «هذا فی القرآن!» [گفت:] «در قرآن؟ کجای قرآن؟ مگر نخواندی: «أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ». به زودی خدا از فضلش به ما عنایت میکند و رسولش هم از فضل [بینیاز میکند].» «اغناهم الله و رسوله»، خدا اینها را بینیاز کرد و رسول اینها را بینیاز کرد.» گفت: «عجب! کانیات حسن. انگار من این آیه را تا حالا نخوانده بودم.» مراتب! چرا بابا؟! کلی خوانده بود این آیات را. «ولاکن قال الله فیک و فی امثالک.» ولی خدا درباره تو و امثال تو فرمود: «بَلْ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ». فرمود: «دل که چرک میشود، آدم نمیفهمد.»
قرآن گوش که نیستش که، رزق زبان که نیست. این هم یک سهمی دارد. این راه باطنش است. میخواند و میشنود که باطن را پیدا کند، که باطن قلب است. باطن وقتی قفل داشت و قفل داشت، وقتی رین داشت، دیگر [نمیفهمد]. چرا بنده سلام میدهم به امام، جواب سلام نمیشنوم؟
بودند بزرگانی اهل معنا [که] بود، داستان مفصلی است. حالا الان یادم آمد. این همه جلسات بحث گفتیم. گفت: «اهل معنایی بود. بهش گفتند: «آقا! این احادیث را میخواهیم ببینیم جعلی است یا درست است؟»» با سواد هم نبود. گفت: «شما ظاهراً راهی داری برای تشخیص. موقعی که نماز را شروع کردم، کنار بندههایی [است که] داستانهایی [و] قضایایی [دارند]، کنارم بنشین. به سلام نماز که رسیدم، سلام به پیامبر که دادم، با دست اشاره میکنم. یکییکی روایتها را بخوان و سؤال خود را مطرح کن که این روایت درست است یا جعلی است.» «سلام نماز که میدهم، سلام به پیامبر که میدهم، رسول الله را میبیند. آنجا که دیدم، شما سؤالها را بپرس، من ببینم پیامبر چه جواب میدهد.»
نشست کنارش. شروع کرد نماز. رسید و «السلام علیک ایها النبی». با دست، حدیث اول را [تایید کرد] یا رد کرد. حدیث بعدی، حدیث بعدی... نماز این بوده داستانش! این چهار تا کلمه نیست که ما میگوییم و میرویم: «سلام فرمانده!» مثلاً یک سرودی، مثلاً «مهر خاوران». وسطش هم «پیامبر! ای امام!». پیامد امام به زبان بیاید [تا] حقیقت داشته باشد که دارد. هیچ لفظ بیمعنایی در این عالم نداریم. هیچ ظاهر بیباطنی در این عالم نداریم، هیچی.
یک گردش چشم را روی حساب برسانم؛ چه باطنی مد نظرت بود؟ میخواستی از این به چه چیزی برسی؟ یک حرکت دادن دست که از زمان فرمانده سکته کرد که احمد تکان دادن دستم را از من حساب [میکرد]؛ تکتک یک تکان دادن سر، چون ظاهر بیباطن نداریم. باطن بیظاهر هم [نداریم]. هیچ باطنی هم بدون ظاهر به آن رسیده نمیشود.
اگر خشوع دل راه رسیدن به خشوع دل [است]، خضوع تن است. چون خشوع را گفتند مال دل [است]. «قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ». خشوع مال دل [است]. راه رسیدن به خشوع، مسئله [این است که] چه کنیم به خشوع در نماز برسیم؟ «الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ لَاغُونَ». هم علامه در «المیزان» به این اشاره کردهاند، هم آیتالله بهجت میفرمود که راه رسیدن به خشوع در نماز، اعراض از لغو، قیمت کلیدی طلایی. بله، کاری است که همراه با توجه انسان، غرضی از این کار مد نظر [است]. ولو کارهای خوب [باشد،] از عادت اثر [میگیرد]. در عین حالی که صورت عمل، صورت خوبی است، باطنش چیزی برای انسان [نمیدهد].
یکی دیگر از شاهکلیدهای رسیدن به خشوع، خضوع [است]. «خَضَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَٰنِ». خضوع [در] صوت. یکی دیگر هم دارد: خضوع در مورد چشم دارد؛ «خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ». آن هم خشوع است. یک خضوع هم یادم هست که جای دیگر هم راه رسیدن به خشوع [است]. باطل مزاح [است]. همین تمرین، تمرین اینکه نماز انسان همراه با خضوع بشود.
چرا مکروه در نماز بازی کردن با ریش و بازی کردن با انگشت و بازی کردن با دکمه و رها کردن دست و بالا بردن سر؟ حضرت فرمودند که اگر این پیغمبر دیدند طرف دارد در نماز با ریشهایش بازی میکند، فرمود: «اگر آیات من بر کوه نازل بشود، تیکهتیکه [میشود].» خشیت الهی، خشوع و تیکهتیکه شدن [است]. اگر دلش خشوع داشت، ظاهرش هم خضوع داشت. خشوع باطن در خضوع ظاهر خود را نشان میدهد. خضوع در ظاهر هم خشوع در باطن [است]. فرمود اگر کسی نکتههایی به ذهن میرسد، عرض بکنم.
بعد نکات حضرت زهرا سلام الله علیها. خیلی بحث مفصلی است و جای کار مفصلی هم دارد. ابعاد بسیار وسیعی دارد این. اگر کسی به صاحب ثروتی احترام بگذارد به خاطر ثروتش، یک سلام گرم [بدهد] هتل ثروتش، فرمود: «اگر این کار را بکند، ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ.» دو سوم دینش بود. احترام به پولدار به خاطر پولش، دو سوم دین میرود. خیلی تعبیر عجیبی است. همان دینی که با ازدواج دو سومش حفظ میشد یا نصفش یا دو سومش، با یک احترام به پولدار [از بین میرود]. برای اینکه اساساً دین، جایگاهش در دل است. دین که به این رفتارهای ظاهری [نیست]. اینها کارکرد [یا] اینها مجاز دین است. حقیقت دین، چون حقیقت انسان، دین حقیقتش باید در حقیقت انسان باشد. حقیقت انسان، قلب است. گرایش قلبی است که [به] مرتبه ظاهری رسیده. عمل باعث تحکیم محبت [است].
تا وقتی به عمل نرسیده، این شناور است تو قلب. به عمل که رسید، رسوخ پیدا میکند. محبت به پول و ثروت و اینها داشت، ولی آن محبت هنوز آسیب نزده و به دینش. والب، همه دین حب لله، بغض لله [است]. اینجا این شد حکم. مال خوب [؟] به پول خوب. به پول هم که با حب لله و حب خدا تناسبی [ندارد]، با دین خدا تناسبی [ندارد]. تا قبلش یک جولانی در دلش بود، هنوز بروز نداشتید. به مرحله عمل که رسید، این آن محبت را تثبیت کرد. محبت [به دین] را زد. دفعه سوم چه میشود؟ اگر ملکه شد برایش چه میشود؟ سگ بیاحترامی کرد، بیاحترامی به پولدار کردن. اگر احترام کرد به ولی خدا، به خاطر اتصالش به خدای متعال، نگاه به عالم امام رضا علیه السلام [است]. ظاهر و باطن.
طبق یک حدیث، حضرت یوسف علیه السلام وقتی مواجه شد با زلیخا (اسم اصلیاش زلیخا)، به او گفت که: «چرا این همه فتنه کردی؟» گفت: «عاشقت بودم، زیبا بودی.» گفت: «تو زیبایی ندیدی. تو اگر پیامبر آخرالزمان را میدیدی، چه میگفتی؟» پیامبر فرمود که: «یوسف از من اجمل بود، من از او املح، ملیحتر هستم، با نمکتر [هستم].» هرچه که اینها در اوصاف اهل بیت شما میشنوید، نسبت به ظاهر نباید [باشد]؛ چون ظاهر مجاز [است]. او حقیقت [است]. حقیقت قلب نمکین بودن [است]، نمک زیبایی [است]. «پیامبر آخرالزمان را میدیدی، چه میگفتی؟»
عاشق [شدی]. جبرئیل نازل شد بر یوسف: «[او] به ولی من احترام کرد، به حبیب من ابراز علاقه کرد. بگو حاجت چه دارد؟ به او بده!» این داستان مال اینجا است: «حاجت دارم جوان بشوم، با تو ازدواج کنم.» و اینها روایت در بهار [الانوار] است. فرمود: «به حبیب من ابراز محبت کرد. نام حبیب من آمد، واکنش مثبت نشان [داد]. اظهار شغل. ابراز محبت ح [کرد].» فایده هم دارد اینها. اسم بچه را حسن و حسین و جعفر و علی و محمد و زهرا و فاطمه و اینها میگذاریم، فایدهای هم دارد. فایدهاش این است: همه دین محبت است، همه دین بغض [است].
محبت تو کی در نظرت بزرگ بود که خواستی نام او را بگذاری روی بچه؟ به کی افتخار کردی که خواستی بچهات به آن نام مفتخر بشود؟ واضح است که ربّ روایتی عجیب غریبی دارد. میفرماید: «روز قیامت...» خیلی سال پیش، شاید ۱۵ سال باشد، شبکههای اجتماعی اینها نبود. پیامک کردم برای تعدادی از دوستان که نامشان محمد [بود]. یکی از دوستانی که روحانی فاضل [و] نجیب، آقای بهجت، ایشان خیلی واکنش [نشان دادند].
روایت این است که روز قیامت، جهنمیهایی که همنام نبی اکرم [هستند]، خدای متعال [آنها را] میآورد. میفرماید که: «تو از نام حبیب من شرم نکردی؟ گناه. از نام حبیب من شرم. از نام حبیب من شرم نکرد. ولی من از نام حبیبم شرم، تو عذابت. من از نام حبیبم شرم میکنم، آزاد.» عشق خدای متعال به نبی اکرم، عشق عجیب و غریبی است. عشق او به صدیقه طاهره در حدیث کسا: «ما فی محبت هؤلاء الخمسة.» به عشق اینها خلق کردم همه هستی را. به عشق لبخند، هستی دارد میچرخد. لبخند بر لب فاطمه. کاری میکنم روز قیامت، یک ربّک فت. بماند که مفصل است که در قیامت برای نبی اکرم و فاطمه زهرا خطاب میکند که: «هل رضی؟ راضی شدی؟» غرض اینکه این ظاهر، راه به باطن دارد. باطن هم قلب [است].
محبت گاهی این عمل [را انجام میدهد]. ابراز احترام به یک کسی، محبت دنیایی. محبت چیست؟ الهی [است]. ولو چیز ساده و احترام [باشد]. بحث ظاهر و باطن، بحث مفصلی است. حالا نکاتی هم بنده نوشتم، عرض بکنم. بحث خود رابطه جسم و روح با همدیگر [است]. خیلی به این بحث نمیرسیم.
قضیه ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها که چقدر مهم است؛ بحث نطفه و مراقبتهایی که نبی اکرم [داشت]. که اساساً ساختار فیزیولوژیکی او بهشتی مفصل [است]. ما پریروز در یک کلاسی شاید یک ساعت در موردش صحبت کردیم؛ در مورد طینت اهل بیت علیهم السلام. جسم اهل بیت، لطافت و طهارتش فوق لطافت و طهارت روح انبیا [است]. روح ابراهیم از جسد اهل بیت پایینتر است. «روح ابراهیم میشنویم.» روح ابراهیم از جسد اهل بیت پایینتر است. قواعد دیگری دارد.
آفتاب مستقیم به سر مبارک نبی اکرم میتابید. علامه طباطبایی در «سنن النبی» نقل کرده: «مستقیم میتابید، ولی پیامبر سایه نداشت.» چند تا ویژگی اختصاصی داشت. آنقدر این بدن لطافت داشت. در همین حد هم حجاب. غذای حاجت میکرد. کتاب فوقالعادهای است، با عشق هم نوشته این کتاب. «غذای دریایی [به او] میرسد.» داستان معروفی است. اینها عشق است، اینها عشق [است]. رضوان الله [علیه]. یک غذای دریایی خاصی را، یک میگوی خاصی ظاهراً بوده، پیامبر اکرم این غذا را میل کردند. [علامه طباطبایی] گفتند: «چند سال تو ذهن من است.» علامه طباطبایی دربهدر گشته بودند، یک بار این غذا را از باب اینکه یک شباهت اجمالی با نبی اکرم پیدا کنند در خوردن این خوراک، غذا را پیدا کرده بودند در این قضیه غذایی که پیامبر دوست داشت و میل کرده بود. میفرماید که: «غذای حاجت میکرد نبی اکرم، زمین میبلعید این قاضورات نبی اکرم.»
بحث مفصل [است]. این دوستان سر کلاس منتشر نکنید. در محصول نجاست راه ندارد و قاضورات هم نجس نبوده. بحث مفصلی [است]. زمین میبلعید و وقتی کسی از آنجا رد میشد، میدیدند بوی مشک بهشتی از قاضورات نبی اکرم، مشک بهشتی میآمد. این قاضورات پیامبر اکرم [است]. قاضو نجاسات اهل نجاستی که البته نجس نیست. واسه همین: «أبواب إلا بابه». دیگر همه درها را بستند، غیر از در خانه علی.
بحث مفصلی از علما بحث کردند. در حال بست [بود] برای اینکه کسی جنب وارد مسجد نشود. چرا امیرالمومنین و فاطمه زهرا در منزل باز بود؟ اینها میخواستند بروند غسل کنند، بعد به حال جنابت، فرض غسل جنابت و اینها میکردند، از باب سنت و عمل به ظواهر و اینها بود. مفصل است. این تن اهل بیت با این حال، برای فاطمه زهرا ۴۰ روز عزلت [لازم بود] تا نطفه شکل بگیرد. این پیامبر اکرم با همچین نطفهای [است]. فاطمه زهرا وقتی میخواهد بیاید، چهل روز از غذای بهشتی تناول کرد. چهل روز از همه فاصله گرفت که این نطفه میخواهد بیاید.
بحث مفصل [است]. رابطه جسم با روح، رابطه نطفه با روح، بستر شکل گرفتن [نطفه]. حضرت خدیجه سلام الله علیها، زن استثنایی که هرچه داشت، داد در راه خدا. وقتی خواست از دنیا برود، عرض کرد: «یا رسول الله! در حدی که کفن برای خودم داشته باشم، پول ندارم.» جبرئیل نازل شد، عرض کرد: «خدای سبحان کفن خدیجه را فرستاد: «مِنْ أَكْفَانِ الْجَنَّةِ».» همچین زنی عنایت میشود، نطفه فاطمه [از او شکل میگیرد]. بعد این ذریه، خب، این نطفه، این ژن مانده، منتقل شده.
بحث نسبت ظاهر و باطن. باطنی میآید، گاهی باطنی هست، ظاهری ایجاد میکند. نماز شب میخوانی، ظاهرتان نور [میگیرد]. نماز شب فرمود: «نماز شب یا حسن الخلق.» نماز شب باعث حسن خلق میشود. یکی از چیزهایی که موجب درمان افسردگی [است]. افسردگی ابعادی دارد. این مطلب تذکر نمیدهیم. برخی وسایل پیش میآید و اینها. بعضی هم مثلاً اختلالات جسمی برایشان پیش میآید که افسردگی پیدا میکنند. شما چرا میگویید مؤمن افسرده نمیشود؟ پاسخ تویش هست؛ مشخص است. مؤمن افسرده نمیشود. معنای به قول طلبهها تناسب حکم [و] موضوع روشن است؛ یعنی آن جنبههای ایمانی و جنبههای روحی دارد لحاظ میشود. بله، یک کسی هم ممکن است دچار اختلالات ظاهری بشود. این افسردگی که گفته میشود با آن اختلالات جسمی فرق میکند. [این] نمایه قرآن است: «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» که کلام ما نیستش که.
دوستان [اینها را] رد [کردند]. مشکلات فراوانی [است]. البته همین حزن هم که در همین آیه فرموده. حالا این هم باز نکته. «الکلام یَجُرُّ الکلام.» همینجا که فرمود ولی خدا دچار خوف و حزن نمیشود، آیه دیگری از کلام یعقوب نقل کرد: «إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ». از یعقوب عرض کرد: «من این تشویش خاطر و حزنم را به خدا شکایت [میکنم].» ولی خدا الهی است. آن حزن مادی و شیطانی و نفسانی.
و قبل از اینکه اینجا نماز شب فرمود باعث حسن خلق میشود، ارتباط با عالم نور [است]. خلوت وقتی میکند با خدای متعال، خلوت کرده، نور میتابد بر [او]. اینقدر این سعه وجودی پیدا [میکند]. از این کلافگیها و بیحوصلگیها و از این تشویشها، حسن خلق مو [میآورد]. گاهی برعکس، ظاهرش را مراعات میکند، باطن [هم] شکل [میگیرد]. «لَمْ تَكُنْ حَلِيمًا فَتَحَلَّمْ». اگر آدم صبوری نیستی، خودت را بزن به اداش را در بیار. بعد فرمود: «خود همین ادا درآوردن، کمکم آن ملکات را در انسان شکل میدهد؛ چون ظاهر انسان به باطن میرسد.»
عنایت میشود. بحث مفصل [است]. در بحث جسم هم همین. سلام، سلام ظاهری راهی برای سلام [باطنی است]. از این کانال به سلام باطنی میرسد. سلام باطنی، سلام ظاهری [است]. سلام [ظاهری] اثرش این میشود که آن وقت همه عالم با او در صلح است. آتش هم نمیسوزد. سلام ظاهر. چرا؟ چون «سلام علی ابراهیم». از عالم بالا دریافت سِلْم کرد، همه هستی به او اعلام سلام میکند. آتش هم به او سلام میکند و سنگ و تیغ و اینها هم به او سلام میدهند.
خوب، دو تا روایت بخوانم، عرضم را تمام کنم. هرچند مطلب اینجا زیاد [است]. در مورد اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها مطلب را عرض کردم. روایتش را برایتان بخوانم که ببینید. روایت این برمیگردد به اینکه ژن خون جاری است در ذریه حضرت زهرا و این بستر ظاهری هست و آماده است برای دریافت، مگر اینکه خودش خراب [شود]. رضا سادات اساساً جنسشان متفاوت [است]. مغرور [باشند یا نباشند،] عنایت تکلیفشان هم دو برابر [است]. اگر با این حال کسی مسیر معصیت رفت، دو برابر چوب میخورد برای اینکه راهش دو برابر دور بود از گناه. دو برابر راه رفته تا به گناه [برسد].
این هم مسیر برای سادهتر [شدن]. حالا ببینید روایت مرحوم صدوق در «عیون اخبار الرضا» از امام رضا علیه السلام نقل [شده است]. در جلد ۱، صفحه ۵۵. امام رضا فرمود: «النظر...» فرمود: «النظر الی ذریتنا عباده.» نگاه به ذریه ما عبادت است. «رسول الله»، «النظر الی الأئمه منکم عباده.» منظور امام معصوم است دیگر، یا نه؟ فاطمه زهرا و امیرالمومنین [علیهما السلام]، پیامبر [و] نگاه به تمام فرزندان نبی [هم] عبادت است. ولی شرط دارد. این شرط خیلی کار [سختی است]. «ما لم یفارقوا منهاجه.» تا وقتی خطشان از پیغمبر جدا نشود و «لم یتلوثوا بالمعاصی»، خودشان را با گناه آلوده نکنند. وگرنه دیگر امکانات، به قول امروزیها، آپشنهای سید بودن را از دست میدهد.
جای قرآن هم آیه قرآنش کجاست که حضرت نوح عرض کرد که: «نبنی من اهلی تو...» فرمود: «خانوادهات را با خودت ببر، همه نجات پیدا کردی. پسرم هم که جزء خانوادهام است.» مطلب عجیبی [است]. قواعد عجیب ملکوتی. خدای متعال فرمود: «عمل او ملکه شد برایش. عمل غیر ص. دیگر اهل تو نیست. یعنی اصلاً انتسابش به نوح از بین رفت. ذریه نوح به حساب نمیآید. فرزند نوح به حساب نمیآید.» عمل آنقدر اثر دارد. ظاهر و باطن با هم. ظاهر بر باطن اثر دارد. عمل کسی را از سیادت خارج میکند. عمل کسی را به سیادت وارد میکند. کی با عمل سید شد؟ سلمان منا [اهل البیت].
آقای بهجت، ابراهیم هادی، حاج قاسم، [همه] محرم شدن فاطمه زهرا سلام الله علیها را دیدند. همکلام شدند. یک بار نشد فاطمه زهرا را ببینیم و ایشان ما را خطاب کند به عنوان فرزندم. عبدالحسین برونسی، فاطمه زهرا با این عنوان [او را] خطاب [کرد]. کتاب روان دریافت. ضوابطی دارد. یک اخلاصی دارد، یک طهارتی دارد. فرمود: «نگاه به ذریه ما عبادت [است] تا وقتی که خودشان را آلوده نکنند.»
یک روایت جالب دیگری [هم] دارد از ابوبصیر از امام صادق علیه السلام. هدیهای باشد امروز [برای] صادق عزیز جلسهمان و تمام سادات. و ان شاء الله این روایتها قلب نازنین حضرت زهرا را [شاد کند]. در «امالی شیخ صدوق»، روایت خیلی نابی است. میفرماید: «اذا کان یوم القیامه جمع الله الاولین و...» روز قیامت خدا اولین و آخرین را جمع [میکند] «فی صعید واحد»، در یک زمین [وسیع]. «فتخشاهم ظلمت شدیده». در قیامت اینها که جمع میشوند، یک تاریکی شدیدی اینها را میگیرد.
«فَیَضِجُّونَ الی ربهم.» ضجه میزنند سمت خدا. «خدایا! این ظلمت را از ما برطرف [کن].» «قال:» «فَیُقْبِلُ قومٌ.» جماعتی میآیند به سمت [آن] «یَمْشُونَ بِنُورٍ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ». نور از جلوی اینها [است]. «قد عَزَّى ارض القیامه». زمین قیامت [را] و نور اینها را [فرا میگیرد]. «فیقول اهل جمع هالا انبیاء الله.» اینهایی که تو تاریکی ایستادند، ندا میآید از جانب خدا: «ما هؤلاء؟» [به] انبیا؟ «نه، اینها پیغمبر [نیستند].» «ملائکه؟» «اینها ملائکهاند.» ندا میآید: «ما هؤلاء؟» به ملائکه؟ «نه، اینها ملائکه نیستند.» میگویند: «هؤلاءِ شهدا؟» «اینها شهیدند؟» خطاب میرسد: «ما هؤلاء؟» به شهید؟ «شهید نیستند.» میپرسند: «من [هؤلاء]؟» ندا میآید: «یا اهل الجمع! شما کی هستید؟» [زمین] میتابد، زمین قیامت را روشن [میکند].
«فیقولون: نحن علویون، نحن ذریه محمد.» (اللهم صل علی محمد و آل محمد.) «فرزندان. نحن اولاد علی.» ولی با بچههای [ما]، «نحن المخصوصون بكرامة الله». خدا یک کرامت اختصاصی به ما داده [است]. «نحن آمنون المطمئنون». ما در امانیم، در اطمینانیم، رهاییم، آزادیم، [از] عذاب [در امانیم]. ندا میآید: «یَجِيهِمُ النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ». از جانب خدا ندا میآید: «اشفعوا فی محبیکم». شما سادات، محبین خودتان را شفاعت کنید. دیگر بحث محبین امیرالمومنین و حضرت زهرا و امام حسین اینها نیست. محبین سادات است و «اهل مودتکم و شیعتکم»، آنهایی که شما را دوست داشتند، آنهایی که شیعیان شما هستند، خودتان شفاعت کنید. فی یشفع اینها هم شفاعت میکنند و شفاعت هم در حق اینها پذیرفته [میشود].
حالا فرق فرزندان فاطمه زهرا چیست؟ این روایت آخر، مطلب آخر. البته این یک نکتهای هم اینجا دارد. قبلش عرض بکنم. جلسه قبل عرض کردم. البته جلسه قبل که اینجا خدمتتان بودیم، وقتی خدیجه سلام الله علیها از دنیا رفت، فاطمه زهرا که ۵ ساله یا ۴ ساله بود، دور پیامبر میچرخید. به سوال مادرم به پیغمبر جواب نمیداد. جبرئیل نازل شد که خبر داد از منزل برزخی حضرت خدیجه با امکانات و ویژگیهایش، که به فاطمه بگو در همچین منزلی که قصری [است]، امکاناتش این [چنین] است، در و جواهر و اینهایش این شکلی است. بگو مادرت به همچین منزلی مهمان است.
ولی قبلش گفت: «خدای متعال مرا فرستاد. اول به فاطمه سلام برسان و بگو خدای اول خدا به فاطمه سلام رساند و گفت به او بگو که مادرت اینجا است.» فاطمه زهرا وقتی سلام را دریافت کرد، جبرئیل فرمود: «تو هم از جانب من به خدای متعال بگو: «الهی! انت السلام، تو خودت سلام [هستی]. سلام از تو و به تو برمیگردد.»» این بانویی است که همچین سلامی دریافت کرده که یک جلسه توضیح دادم که اصلاً حقیقت سلام، خود فاطمه زهرا [است]. سلام هی! آن سلامی که خدای متعال به فاطمه زهرا داد، فاطمه زهرا به ذریهاش [منتقل کرد]. جلسه قبل عرض کردم: «سلام علیک من أصحاب الیمین». سلام از جانب ما نسبت به ذریه پیامبر.
حالا میخواهم عرض بکنم. سلامی که فاطمه زهرا از خدا دریافت کرد را منتقل کرد به عرض عزاداری عبارت از ابن عباس. مرحوم مجلسی در جلد ۴۳ «بحار الانوار»، صفحه ۲۱۴، نقل کرده. آخر روایت از اولش باید بخوانم. اینجا تعابیر خاصی هم [دارد]. آرامآرام وارد اینجا [شویم]. دارد که: «لما توفی شقت اسما.» وقتی فاطمه زهرا از دنیا رفت، اسماء گریبانش [را پاره کرد]. و «فَخَرَجَتْ فَتَلَقَّاها الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ». و [حسن و حسین] برآمدند بیرون. حسن و حسین آمدند، گفتند: «أَينَ أُمُّنَا؟» مادرمان [کجاست]؟ «فَصَمَتَتْ أسماءُ». اسماء سکوت [کرد]. «فَدَخَلَا الْبَيْتَ». خود بچهها وارد خانه شدند. «مُمْتَدَّةً». مادر پاهایش را دراز [کرده بود]. این یک معنایی به ذهن بنده [میرسد]: گویی مادر عادتش این نبود که پای خودش را دراز کند. بچهها انگار تعجب کردند از اینکه دیدند مادر پا دراز کرده در بستر.
«فَحَرَّكَ الْحُسَيْنُ». حسین علیه السلام دید مادر از دنیا [رفته]. «فَقَالَ يَا أَخَا آجَرَكَ اللَّهُ فِي الْوَالِدَةِ». رو کرد به امام حسن: «برادر! خدا صبرت بده در عزای مادر.» «خَرَجَا يُنَادِيَانِ: يَا مُحَمَّدُ! يَا أَحْمَدُ! الْيَوْمَ جُدِّدَ لَنَا مَوْتُكَ». پیامبر را صدا میزدند: «یا رسول الله! داغ تو برای ما تازه شد.» «إِنَّ الْمَادَّةَ تَتَمَنَّى». مادرمان از دنیا [رفت]. سَمِعَ أَبُو الْحَسَنِ. اخبار علی به امیرالمومنین خبر دادند. مسجد. خیلی من نمیتوانم این عبارت را توضیح بدهم. شما خودتان هم، الحمدلله، همه اهل فهم هستید و اهل روضهاید.
تعبیر اینجا میگوید امیرالمومنین در مسجد بود وقتی حسنین خبر دادند به امیرالمومنین، امیرالمومنین غش کرد که اینجا نقل دیگری هم هست که مرحوم مجلسی جای دیگری در همین جلد ۴۳ این عبارت را نقل میکند: «عَلَى وَجْهِ عَلِيٍّ بِصُورَةٍ إِلَى الْأَرْضِ». علی با صورت به زمین افتاد وقتی خبر فاطمه را به او دادند. «حَتَّى رَشُّوا عَلَيْهِ الْمَاءَ». آب به صورت امیرالمومنین [پاشیدند]. یعنی چه؟ امیرالمومنین نفس مطمئنه است. همه لشکر دشمن با هم حمله میکردند، از جا تکان نمیخورد. این همه مصیبت دیده، این همه زخم برداشته. چه داغی بود این داغ که وقتی به او خبر دادند، غش کرد؟ «ثُمَّ أَفَاقَ». به حال آمد. «فَضَمَّهُمَا». این دو تا آقازاده دست انداختند، دستهای امیرالمومنین را گرفتند. زیر شانههای امیرالمومنین را گرفتند. «بابا» را برگرداندند به خانه.
دو تا بچه [و] این مظلومیت! «أَدْخَلَهُما بَيْتَ فَاطِمَةَ». پدر را برگرداندند به خانه فاطمه. اسماء بالای سر نشسته، گریه میکند. محمد به زبان ما: «الهی بگردم برای این یتیمان پیامبر! بعد از مادر شما خوش بود؟ جای خالی پیامبر را مادر شما برایمان پر کرد. بعد مادر شما [رفت]، دلم [گرفت]. سبحان [الله]! هم ببالیم به خودمان، هم بدانیم چه مادری داریم.» امیرالمومنین پارچه را از صورت فاطمه کنار زد، دید نامهای کنار سر فاطمه [است]. «فَنَظَرَ فِيهَا». بهترین نامه، وصیتنامه فاطمه زهرا است. نوشته: «بسم الله الرحمن الرحیم. بنت رسول الله.»
این وصیت فاطمه، دختر پیامبر [است]. «وَ هِيَ تَشْهَدُ أَن لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا». عقاید خودش را اقرار کرد تا به این عبارت میرسد: «علی جان! من فاطمهام، دختر پیامبر. حالا دوست دارم تجهیزم کن و صل علی بر من نماز بخوان. ولا تعلم أحداً. کسی را خبر نکن. و أستودعک الله. با تو خداحافظی میکنم.» خداحافظی [به پایان] نرسیده. خوب، جان مطلبم اینجاست عزیزم! آخرین جمله وصیتنامه فاطمه زهرا که برای امیرالمومنین نوشته [شده است]. چقدر این جمله مهم بوده [است]. در این سه خط اصرار داشته فاطمه زهرا این جمله [را]، جمله آخر، [بنویسد]. «علی جان! با تو خداحافظی میکنم. وَ أَقْرَأْ عَلَىٰ وُلْدِي السَّلَامَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ». به فرزندانم تا روز قیامت سلام میفرستم. حتی سلام من را [هم] برسان. فرمود: «سلام میرسانم به فرزندانم تا روز قیامت.» لا اله الا الله.
در این مجلس، دو تا یتیم در این جلسه هستند. فرزندان شهید، همسر بزرگوار شهید در جلسه هست. این دو تا یتیم، پدربزرگشان هست، مادربزرگشان هست، عزیزانشان هستند. گاهی آنقدر بچهها محبت میبینند، پس میزنند، خوششان نمیآید. این همه ترحم [است]. برید امروز به خانهای که کسی نبود، دست خودشان به همدیگر تسلیت میدادند. مردم آغوش باز میکنند. بچهها راحت گریه کنند. یکجوری سر بچهها را گرم کنم که این بچهها گریه نکنند، ناراحتیشان مضاعف نشود. قربان آن بچههایی که آستین به دهان گرفتند، صدای گریهشان درنیامد. به قربان آن آقازادهای که دیگر نتوانست آستین در دهان [بگیرد]. شروع کرد بلند بلند [گریه کردن]. فرمود: «من چیزی دیدم که چند خطی هم روضهای بخوانم. ان شاء الله عزیزمان ادامه بده.»
این امروز این بچههاست در خانه امیرالمومنین. دلمان را بفرستید مدینه، در خانه امیرالمومنین، تسلیت بگوییم به [آنها]. ای خوش آن روزی که ما در خانه مادر داشتیم؛ دیده از دیدار رخ منور [مان]. جماعت وقتی میآیند، میخواهم بهتر تصور کنیم تا ان شاء الله به حال بهتری [برسیم]. اشک خانوادهای که عزا دارند. هی گروهگروه میآیند دیگر. مسجدیها میآیند، همکاران مثلاً متوفی. هر جماعتی هم که میآیند، یک تعداد مینشینند. یکی روضه میخواند، همه با هم گریه میکنند. صاحب عزا کنار همه اینها گریه [میکند]. تصورتان این باشد که الان جمع ما با هم وارد خانه امیرالمومنین میخواهیم روضهای بخوانیم. این بچهها هم با ما گریه کنند. هر کسی جسم عزیزم [را] روز [...]. ولی ما که نش [توانستیم] مادر خود را به شب برداشتی! یا صاحب الزمان!
روز جمعه، فدای دل غمبار [تو]. کاش آن روزی که تنها مادر ما را زدند، ما یکی را در میان کوچه [میدیدیم]. کاش محسن را نمیکشتم تا غنچهای یادگار از آن گل رعنای پرپر [نمیشد]. کاش آن ساعت که دانستی بیمادر شدی، جای آغوشش به خاک تیره بستر داشتی. آی! عرض روضهام همین دو خط [بود]. اذیت نکنم. معمولاً فردای دفن آن عزیز، تجربه شماست. اول یک کم شلوغ است مجلس و منزل. کمکم که همه میروند، صاحب عزا تک و تنها که میشود، رو میآورد به یادگاریها. گوشیاش را باز میکند، عکسها را نگاه میکند. آلبوم عکس میآورد. لباسهای عزیزشان را برمیدارد، بو میکند. هرجایی از خانه یادگاری باشد، به آن توجه میکند. یا صاحب الزمان! امروز این هی به این در نیمسوخته هی نگاه میکنند. صدای هنوز از بین در و دیوار. خون مادر رو این در و دیوار. این در و دیوار به حال ما که ما مادری شکستهپهلو پشت این درد [گذاشتیم]. مادر ما رفت دنیا در آن حالی که ما گریه بر حال قبر پیامبر داشتیم. همه ناله بزنند.