جستجوی انسانی که گزارشی از وضع خودمان به ما بدهد
قواعد حضرت زهرا درمورد وضع ایمان
شیعه اهل بیت در بهترین مراتب بهشت
بهشتی ای که شیعه نیست
تطهیر شدن قبل از رفتن به بهشت
گرفتاری های دنیا از روی علاقه به شیعیان
شفاعت بعد از سیصد هزار سال برزخی
ویژگی های بلای دنیا
بلای عالم کثرت و بلای عالم وحدت
واهمه داشتن با وجود بودن در بهشت برزخی
نظر امام رضا در قضیه بمب گذاری حرمشان
ماهیت گرفتاری در بهشت برزخی
محرومیت از نغمه هایی در بهشت
بهای چند ثانیه اشک ریختن در دنیا
تطهیر انسان در طبقه عالی جهنم
تطهیر با انقطاع است
تحلیل تجربه گر مرگ از گناهان خود
تشرف عجیب آیت الله بهجت
شرط عقد امام خمینی
جهنمی شدن به خاطر تعریف از خوبی
خاطره ای از مراقبه حاج شیخ مرتضی حائری
واکنش عجیب آیت الله بهجت به غیبت
زمینه بیشتر گناه در روابط خانوادگی
اصل بر مراقبت نسبت به مسائل روزمره
پاسخ به درخواست استغفار فرزندان حضرت یعقوب
درخواست استغفار از صاحب الزمان
روضه مشترک امام حسین و حضرت زهرا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
یکی از سؤالاتی که از ما زیاد پرسیده میشود، مخصوصاً در این چند شب اخیر، موارد زیادی داشتیم که این سؤال را از ما پرسیدند. البته این که از ما میپرسند، این خودش –یعنی از بنده بپرسند– چیز بدی؛ خیلی هم این ور و آن ور [این سؤال مطرح است]. حالا به مناسبت اینکه گاهی برخی از مباحث و اینها گفته شده و شنیده شده، و اینها هم امروز ظهر به مناسبتی از بنده پرسیده شد، هم دیشب پرسیده شد، هم چند شب قبل جای دیگر پرسیده شد.
خیلیها هستند دنبال میگردند یک کسی، یک ولی خدا، صاحب نفسی، یک گزارشی از ما به خودمان بدهد؛ گاهی حال و روزمان چطور است؟ لوکیشنی از ما به خودمان بدهد: ما کجاییم؟ بهشتی هستیم یا جهنمی هستیم؟ درست میرویم یا غلط میرویم؟ خوبیم یا بدیم؟ داریم جلو میرویم، داریم عقب میآییم یا وایسادهایم؟ خیلیها همچین چیزی را میخواهند و دنبال این هم هستند که یک کسی پیدا بشود، نگاهی به ما بکند و یک گزارشی از ما به ما بدهد.
خیلی هم، عرض میکنم، از بنده این را زیاد میپرسند. حالا این هم چیز بدی است. حالا دیگر چون پاسخهای فردی زیاد داریم، یک بار یک پاسخ گفته بشود که انشاءالله بشود این پاسخ، برای یک بار برای همیشه، پاسخ باشد.
روایتی خیلی جالبی داریم تقدیم میکنم؛ هم پاسخ است، یعنی هم مربوط به این مطلب است، هم در کل روایت خیلی جالبی است و خیلی مطلب است. تفسیر برهان، جلد ۴، صفحه ۶۰۲؛ مجلسی هم در جلد ۶۵ بحار، صفحه ۱۵۴، این را نقل کرده است.
یک آقایی به خانمش گفت: «برو خدمت حضرت زهرا سلامالله علیها، از بیبی بپرس من حال و روزم چطور است؟ من کجا هستم؟ وضعم چطور است؟ وضع من چطور [است]؟» دیگر ولی خدا بهتر از حضرت زهرا که نداریم دیگر. چشم برزخی که هیچ؛ دیگر او خودش حقیقت عالم است، حقیقت قدس است.
چطور به خانمش گفت: «برو بگو: "فاسألیها: أأنا من شیعتکم أو لست من شیعتکم؟"» برو بپرس من شیعه هستم یا نیستم؟ سؤالش در این حد بود که آیا من شیعه هستم یا نیستم؟ شیعه شما هستم؟ فاسألتها. این خانم آمد از حضرت زهرا سلامالله علیها سؤال کرد که این حال و روز [و] اوضاع این شوهر ما چطور است؟ خانم، وضعش پیش شما چطور است؟
خیلی جالب است! حضرت زهرا سلامالله علیها قاعدهای فرمودند، قواعدی فرمودند، خیلی این قواعد مهم و لازم [هستند]. یعنی خود حضرت زهرا سلامالله علیها جواب مستقیم ندادند که تو شیعه ما هستی یا نیستی؟ توقع داریم مثلاً حاج اصغر خیاط مثلاً یک نگاه بکند به ما، بگوید. [اما] حضرت زهرا سلامالله علیها نگفت. تازه مشکل اینجاست که در مورد این افراد تازه باید اثبات بشود که اصلاً این میداند یا نمیداند؛ خودش اوضاعش چطور است که گزارش بدهد؟
اینجا حضرت زهرا سلامالله علیها بوده. سؤال این بود که ما حال و روزمان چطور است؟ جواب حضرت: «فقالت علیها السلام: برو به شوهرت اینها را بگو.» خیلی جالب است. «قولی له: "إن کنتَ تعملُ بما أمرناک و تنتهی عما زجرناک عنه..."» بهش بگو: «امرهایی که به شما کردیم را اگر عمل میکنی، نهیهایی که کردیم ترک میکنی، همین انجام واجب و ترک محرم، اگر اینها را داری، «أنت من شیعتنا و إلا فلا.» [اگر] نداری، نیستی. روشن است. از اینجا به بعدش خیلی جالب است.
خانم آمد به شوهرش گفت: «فَرجعت فخبّرتْه، فقال: یا وَیلی، و من ینفکّ من الذّنوب و الخطایا؟» شوهر آدم چیزفهمی بود، گفت: «بدبخت شدم! مگر میشود آدم گناه نداشته باشد؟ کی پیدا میشود که گناه نکرده باشد؟ کی پیدا میشود گناه نکند؟» «فعنئذٍ أنا خالدٌ فی النّار؟» اینجوری که بیبی فرمودند، پس من جهنمیام؟
فرمودند: «واجباتت را انجام میدهی و محرماتت را ترک میکنی، [آن وقت] شیعهای.» [این] نشان میدهد آدم باصفایی بوده؛ چون خیلی از امثال بنده توهم داریم که ما که الحمدلله این را ترک کردیم. این توهم نداشت. گفت: «من که گناهکارم، گناه؟ کی پیدا میشود گناه نکند؟ اگر اینطور است، من گناه میکنم، گناه کردم؛ دیگر شیعه پس نیستم.» «شیعه هم نباشی، جایت جهنم است.» استدلال طرف [این بود]: «گناه میکنم، شیعه نیستم؛ شیعه نباشم، جهنمیام، من جهنمی.» «فإن من لیس من شیعتهم فهو خالدٌ فی النّار.» چون اگر کسی شیعه اینها نباشد، جایش [در جهنم است]. فَرجعت المرأه. خانم دوباره برگشت خدمت بیبی دو عالم، حضرت زهرا مرضیه سلامالله علیها.
فقالت لفاطمه علیها السلام ما قال لها زوجها. حالا بیبی چه فرمودند؟ خیلی مطلب اینجا هست. فقالت فاطمه علیها السلام: «لیس هکذا.» فرمود: «نه، اینطور که شوهرت گفت نیست. اینجوری نیست که یک گناه کنی از شیعه بودن خارج بشوی، از شیعه بودن خارج بشوی، از بهشت خارج [بشوی]. بگذار بهت توضیح بدهم داستان چیست.»
«إنّ شیعتنا من خیار أهل الجنّه.» اگر کسی شیعه ما باشد، [او] در بهترین مراتب بهشت [است]. «و کلُّ محبینا و موالی أولیائنا و مُعادی أعدائنا،» دقت بکنید عبارات را؛ خیلی حرف دارد. «و المُسلِمُ بقلبه و لسانه لنا، لیس من شیعتنا اذا خالف اوامرنا و نواهینا فی سائر الأوقات.»
اگر کسی به ما اهل بیت علاقه دارد، از دشمن ما هم بدش میآید، با دوستان ما هم دوست است، با دلش و زبانش هم تسلیم ماست؛ اگر با امر خدا، با امر ما و نهی ما مخالفت میکند، این شیعه ما نیست، ولی «و هم مع ذلک فی الجنّه.» ولی باز هم بهشتی است. شیعه نیست، ولی بهشتی [است]. ما را علاقه دارد، دوستانمان را دوست دارد، دشمنانمان را بدش میآید، با دل و زبانش هم در خدمت ماست، ولی گناه میکند. یک وقتهایی هم واجبی از دستش در میرود، یک وقتهایی هم، خدای ناکرده، حرامی از او رخ میدهد. بهشتی هست ولی شیعه نیست. تو پرسیدی من شیعه شما هستم یا نیستم؟ من گفتم اینجور باشد شیعه نیستی، چون شیعه خیلی مرتبه خاصی [است]. ولی «و لکن بعد ما یُطهَّرون» به بهشت میروند. شیعه نیست، بهشتی هست ولی باید تطهیر بشود.
و تطهیر ذنوبهم بالبلایا و الرزایا. یا در دنیا با بلا و فشار و گرفتاری و اینها تطهیرش میکنند، میبرندش [به بهشت]. بیماریها و مشکلات و فقر و بیآبرویی و مشکلات خانوادگی، اینها برای تطهیر اینها [است]. از سر علاقه به ماست؛ اثر علاقه به شیعیان است. این جور گرفتاریها برای تطهیر شیعیان [است]. یا اینجا با این چیزها تطهیرش میکنی، میبریم[ش]. شیعه نیست ولی میبریمش به بهشت. کی میبریمش به بهشت؟ بعد از تطهیر، یا با این بلایا، «أو فی عَرَصاتِ القِیامَهِ، بأَنواعِ الشَّدائدِ.» یا در قیامت، گرفتاریهای قیامتی باید پیدا [کنند] که در آن روایت امیرالمؤمنین فرمود: گاهی شفاعت ما در «خصال» مرحوم [صدوق]، بعد از ۳۰۰ هزار سال برزخی نصیب شیعهمان میشود. «ثلاث مِئه الف.» بعد از ۳۰۰ هزار سال برزخی ما مشکلش را حل میکنیم. ۳۰۰ هزار سال طول میکشد. ۳۰۰ هزار سال برزخی، [و] قیامتی... خیلی اینها فقط گفتنش ساده است.
گرفتاریهای اینجا را آدم یک روز بیماری، درد، فشار. همان که در دعای کمیل حالا امشب اگر توفیق داشتید خواندید: «بلاء دنیا قلیل مدت یصیر.» اینجا مدتش کم است، ساده است، بلایی نیست. برای اینکه اینجا بلاهایش عالم کثرت [است]، بلایش هم کثرتی [است]. عالم وحدت، بلایش وحدتی [است]. اینجا دست آسیب میبیند، پا مشکل ندارد، گوش میشنود چون بدن کثرت دارد. [اما] عالم روح، وحدت [است]. «التی تتلو علی الأفئده. دار الله الموقده. التی تتلو علی الأفئده.» حتماً دیدید آدم گاهی گرفتاری روحی که پیدا میکند، تمام مشاعرش مختل میشود، تمام بدنش گرفتار [میشود]. گرفتار روحی این شکلی [است]: گوشش دیگر کار نمیکند، نه چشمش کار میکند، دستش دیگر حس دارد؟
فرمود: یا اینجا با این بلایا و اینها پاک میشود، یا آن طرف با فشارهای [برزخی]؛ حالا چه فشار قبر، چه فشارهایی برزخی. بعضیهایشان در بهشت برزخی هم هستند. گاهی گرفتاریهای برزخی، مخصوصاً حقالناس، مخصوصاً حقالناس! مخصوصاً با اینکه آنجا متنعم است، توی یک فضای خوبی است. طرف گاهی میبینی در باغی [است]. مثلاً، توی باغ قشنگی هم هست، دار و درخت هم دارد، هوایش هم خوب است؛ ولی فرض بفرمایید پلاتین شمال و اینها... آدم زیاد [است]. یک پیرزن تنها با مشکلات اقتصادی، توی یک باغ قشنگی دارد زندگی میکند. خیلی جایش قشنگ است، دلباز [است]. میآید به این درختها نگاه میکند. صبح شبنم میزند، غروب باران میزند. هوای خنک، نسیم فلان، هوای فلان. این پرتقالها، صدای غاز، صدای خروس... بیدار میشدی. بعدش... آره دیگر، دلها را آتش نزنیم!
توی باغ بودیم و خلاصه شب باران میزد، صبح پا میشدیم آفتاب میزد، میدیدیم آب گرفتیم پرتقالها را. هوای خوب، همهچیز رو به راه است. هوا خوب است، پرتقال دست میگردی. چیزی که زیاد بود پرتقال و میوه و فلان. ولی مثلاً آدم گرفتار فراق [است]. بر فرض، تنها. تنهاییِ باغ بزرگ و شب دزد بیاید، ترس، واهمه میشود. در بهشت برزخی کسی مطمئن باشد ولی واهمه دارد. واهمه اینکه این حقوق را حلال میکنند یا نمیکنند؟ راضی میشوند یا نمیشوند؟ به چه چیزی راضی میشوند؟ طرز تنهایی در بهشت برزخی اجازه نمیدهد عالم را ببیند. در جمعهای اینها شرکت بکند. اینها مجالس جمعی دارند، شبنشینی دارند، دورهمی، اعیاد، وفیات، مراسم عزاداری دارند. چیزهای مکرر و عجیب و غریبی نقل شده. عاشورا محضر حضرت زهرا عزاداری دارند، عید غدیر محضر امیرالمؤمنین جشن دارند. حالا اینها جشنهایشان به چه کیفیتی است؟ مجالسش چه فضایی دارد؟ خدا میداند. داستان عجیبی است.
میفرمود: در بمبگذاری حرم امام رضا سال ۷۳، کسی امام رضا علیهالسلام را دیده بود. در آن عاشورا، شام عاشورا یا فردا، گفته بود: «آقا جان، حرم شما بمبگذاری شد، انفجار شد، شما آنجا چه حالی داشتید؟» فرمود: «ما کربلا بودیم آن لحظه.» معنا دارد این حرف؛ دیگر امام که همهجای عالم مال امام [است]، قبر و غیر قبر برایش ندارد. معنای خاص خودش را دارد. مجالس اینجور محافلی، اینجور دورهمیها، اینجور قضایایی هست. [میفرمود:] «عزادار بودیم در قضای کربلا. ما را فارغ کرده بود از این قضای این زائرانمان در حرم.» امام [فرمود:] «ما آنجا بودیم.»
حالا ممکن است کسی هم متنعم باشد در بهشت، ولی از این مجلس محروم باشد. بهشتی [است]؛ [اما] مجلس عزا شرکت کرد یا مجلس ۱۰ شرکت کرد. این بنده خدا اینجا مانده، گرفتار این گرفتاری. یعنی گرفتار است. نمیتواند بیاید در بهشت. افتاده است، مریضاحوال است، کسالت دارد، گرسنه است. گاهی در یک باغ و بوستان گرسنه است، تشنه است، درهمومغموم است. اینها زیاد پیش میآید. زیاد اینجور قضایا دیده میشود، شنیده میشود، نقل میشود. اینها حساب و کتاب دارد.
گاهی محرومیتها، به هر حال، بهخاطر برخی معاصی است. موسیقی حرام گوش میکرده؛ حالا اینجا باید فعلاً تطهیر بشود. از نغمهها محروم است. طهارت سمع پیدا کند، بتواند یک سری نغمهها را [بشنود]. [اگر اینطور نشد،] نیست. نه، ولی آلودگی [مانع میشود].
فرمود: «تطهیرشان میکند.» اینهایی که به ما گفتند حلال و حرام است، آقا بازی نبوده، شوخی نبوده، الکی نبوده که فقط ما حقالناسش را بچسبیم. نه. این گفته: موسیقی حرام. فرمود: «نغمههایی در بهشت دارد.» روایت [است]: «حرام است بر گوشی که حرام شنیده است، نغمههایی در بهشت مدهوش میکند.» نغمه حضرت داوود علیهالسلام در منزل خودش نغمه میخواند. حضرت داوود... این بهشتیها در منازل خودشان غش میکنند. ممکن است کسی بهشتی باشد ولی هنوز تطهیر نشده گوشش؛ این از این نغمه محروم [است]. از یک سری تصاویر محروم است، از یک سری اجتماعات محروم است. اینجور میشود. باید تطهیر بشود. آن کسی که گناه کند، شیعه ما نیست، ولی بهشتی است. ولی بهشت رفتنش منوط به چیست؟ منوط به تطهیر [است].
خدا رحمت کند حاج آقا مجتهدی رحمتالله علیه. شب جمعه است. [در این باره] همه انواع روایت دارد. در قیامت گناهکار مینشیند گریه میکند. قرائتی عجیب [است]. بنده اولین بار شنیدم، خیلی [در آن حال] آدم میلرزد. گناهکار مینشیند گریه میکند. فرمود: «ملک به او میگوید که اگر این گریه را چند ثانیه در دنیا داشتی، تو را رها میکرد از ۵۰۰ سال گریه که اینجا [باید بکنی].» چند ثانیه، یک شب جمعه، دعای کمیلی، حرمی، استغفاری، مناجاتی، چند ثانیه اشک میریختی، اینجا ۵۰۰ سال گریه از تو برداشته میشود. اینجا ۵۰۰ سال گریه کنی، کار آن را نمیکند.
چون تطهیر اصلش مال عالم دنیاست. تا جایی که بشود در دنیا تطهیر بشود، [اگر] بماند کار خیلی سخت میشود، خیلی سخت میشود. همانطور که میگویند مشکلات جنین آن حدی که بشود در رحم باید برطرف بشود، [اگر] بیاید در دنیا خیلی سخت است، خیلی سخت میشود. اگر مثلاً ریهاش مشکلی دارد، استخوانبندیش مشکلی دارد، قلبش مشکلی دارد... میگویم تا بشود باید در جنین [حل شود]. الان که به یک جایی رسیده که در همان جنین را در رحم عمل جراحی میکند، [میگوید] برای اینکه اینجا به آنجا خیلی فرق میکند؛ اینجا بیاید کار خیلی دشوار [است]. بزرگان فرمودند: «چیزی ندارید بماند برای بعد از مرگ. اینجا باید انسان تطهیر بشود.» حضرت زهرا فرمودند که: «در شدائد قیامت تطهیر بشود.» یا در دنیا با بلا، یا در قیامت با شدائد، «أو فی الطبقه الأعلی من جهنم بعذابٍ...» یا دیگر باید جهنم برویم. ولی جهنم اگر برود در عالیترین طبقه جهنم است، چون جهنمش عمق ندارد. جهنمش سطحی [است]. زمان خاصی انجام [میشود]، بله، یک مدت کوتاهی. چون محبت اهل بیت را دارد، این جهنمش عمق ندارد. جهنم عمیق مال اونی است که گناه، شرک، آلودگی به قلبش نفوذ کرده، ملکه شده. در این [صورت] جهنم صفات را ندارد، جهنم ذات را که ندارد، جهنم صفات هم ندارد. این جهنم، جهنم افعال [از] جهت آلودگیهای فعلی بوده است، این [شخص] تطهیر بشود. حالا در جهنم به چه کیفیتی تطهیر [میشود]؟ بحثش مفصل است. این سوزاندن است؛ یعنی چه؟ تطهیر با انقطاع است. توجه داشته باشید؛ تطهیر با انقطاع، دورههایی را میگذراند تا به این فهم، فهم قلبی میرسد. کنده میشود از غیر خدا. در ریشه تمام گناهان شرک است، آلودگی به غیر خداست. این باید بریده بشود. این گوش الان آنقدری آمادگی ندارد که بخواهد دریافت الهی داشته باشد. چرا؟ چون آلوده شده به غیر خدا. گوشش را سپرده به غیر خدا. این باید تعطیل بشود. یا در این دنیا تعطیل میشود، بلاها این شکلی [است]. یک جوری دل کنده میشود. در گرفتاریهایی قرار میگیرد، دلش از همه بریده میشود. از این آدمهای گناهکار، از گناه، مجلس گناه، قبلهها، فیلم فلان میدید، کنده شده. دلش نمیشود. فلان نغمه را گوش میکرد، کنده شده. دلش نمیشود. طهارت اینطور نشد. در برزخ نشد، در قیامت نشد، خدای ناکرده در جهنم ولی در طبقه عالی جهنم. چرا؟ چون جهنمش عمیق نیست.
بعد فرمود: «الی أن نستنقذَهم بحُبّنا منها.» تا وقتی که بیاییم نجاتش بدهیم. «نستنقذهم.» بیاییم اینها را نجات بدهیم. با چه چیزی نجات بدهیم؟ «بحُبّنا.» با محبت خودمان اینها را از جهنم نجات [دهیم] و «و ننقلَهم إلی حضرتنا.» اینها را منتقل کنیم به محضر خودمان، منتقل کنیم به محضر خود.
یک عزیزی آمده بود دفتر حاج عمادی؛ گفتگو هم کردیم، حالا منتشر نشد. گفت: «من در تجربه نزدیک به مرگ خودم را در محفل انبیا و اولیا و معصومین دیدم. در محضر امیرالمؤمنین علیهالسلام دیدم. خودم فهمیدم محضر امیرالمؤمنین هستم. چهره را ندیدم. سلام دادم، جواب نشنیدم.» خیلی لطیف خودش تحلیل کرد. گفت: «فهمیدم حالا یا همانجا یا بعدش فهمیدم چرا اینطور شد.» گفت: «من چشمم طهارت نداشت، صورت امیرالمؤمنین را ندیدم. تصاویر میدیدم، صورتهای بد. گوشم هم طهارت نداشت، جواب سلام حضرت را [نشنیدم].» و من گفت: «اول فکر کردم حضرت جواب سلام ندادند، بعداً فهمیدم که حضرت جواب دادند. من بعد فهمیدم این که توفیق پیدا کردم سلام بدهم بهخاطر اینکه زبانم زبان خوبی بود؛ زبانم نرم بود، دل نمیشکستم، خوب صحبت میکردم، زخمزبان نمیزدم. توفیق پیدا کردم سلام بدهم، ولی نه دیدم چهره را، نه شنیدم جواب را.»
چقدر حساب و کتاب دارد آنجا! تازه اینکه با چه چهرهای ببیند آنجا. او هم حکایت [کرد که] تشرفی برای من، تشرفاتی برای من حاصل شد. به مناسبتی فرموده بود که: «در تاریخ سابقه نداشته من حضرت را در سن واقعیشان ملاقات کردم.» امام زمان فرمود: «در طول تاریخ این تشرف برای کسی تا حالا حاصل نشد.» چه طهارتی میخواهد و چه ظرفیتی میخواهد که امام زمان خودشان را در چهرهای به ایشان نشان دادند که بتواند تمام این سالهایی که بر حضرت گذشته و همه وقایع [را] اشراف و احاطه پیدا کند؟ [این] خیلی عظمت میخواهد! خیلی از خیلیها [که] تشرفات [دارند]، اینها معتاد و ابدال و اینها [هستند]. یک مؤمنی را میفرستند، یک مشکل او حل بشود. امام زمان [خودشان] نیست[ند]. محمدتقی عاملی ملاقات کرده بود، از دور داد زده بود: «آقا جان، نزدیکتر نیا، طاقت ندارم.» می... در مسجد سهله، زیارت استاد آیتالله جوادی و علامه حسن [زاده آملی] داد زده بود از دور که: «آقا جان، نزدیکتر نیاییم، طاقت ندارد!» تازه همچین مرد بزرگی! آقای بهجت در سن واقعی! خب اینها به چه چیزی برمیگردد؟ فرمود: «مخالفت با امر ما نکند.» همینهایی که ما گفتیم راهش همین است؛ همین روابطمان، همین رفاقتهایمان، همین حرفی که بنده با شما میزنم، گفتگو میشود.
یک شبانهروزی بر من بگذرد، من دل کسی را نشکنم. هر شب یا یک شب لااقل بنشینم با خودش حساب و کتاب کنم. با خودمان حساب و کتاب بکنیم: آیا امروز حرفی که دل نشکند نزدم؟ نه اینکه دلی به دست بیاورم، مغازه [بزنم]. در وصیتنامه: «الله الله از شکستن دل.» خیلی، خیلی دل شکستن؛ چون دل خانه خداست. «حسینی» که کسی کعبه را خراب کند. «القلب حرم.» دل شکستن. حرفی میزنیم، کاری میکنیم، زخمزبانی، نیشی، کنایهای... این بسترهای خانوادگی ما، روابط. گاهی مقایسه میکنیم، یکی را بها میدهیم. مخصوصاً گاهی حالا خیلی وقتها توجه نداریم. خیلی وقتها برای اینکه به این بفهمانم که مثلاً آن یکی بهتر دارد کار من را انجام میدهد، شروع میکنم هی پیش این از آن تعریف کردن. دل شکستن است دیگر، زخمزبان است دیگر. اگر پشت سر باشد، هم غیبت است، هم زخمزبان.
حضرت امام رحمتالله علیه، منزلشان نجف، کسی را میآورد خدمتگزاری برای کار. [یک] خانم یک مدت کار کرده بود و اینها. خانم امام راضی نبود، عوض کرده بودند. یکی دیگر را آورده بودند. مراقبت؛ یعنی اینها [را] خدا نصیبم بکند انشاءالله. میگفت که همسر امام، که حالا خودش هم خیلی آدم [بزرگی بود]، اصلاً شرط عقدشان این بود. [در] خواستگاری، [او] رحمتالله علیه، همسر امام چند تا شرط میگذارد: «زندگیام باید اینطور باشد. دوریام از خانوادهام اینطور [باشد]. شما باید قول بدهی همسر دیگری نگیری، نه دائم، نه موقت. وضعیت مرفهای [داشته باشم].» ایشان بزرگ شده بود. میگوید: «من تعجب کردم که هرچه شرط گذاشتم امام قبول کرد. گفتم خب حالا نوبت شماست که شرط بگذاری.» گفتم: «الان ایشان هم چند تا شرط سنگین میگذارد، پدر ما را در [میآورد].» [امام فرمود:] «من از تو هیچی نمیخواهم. معصیت خدا نکن، معصیت خدا!»
خانم امام این خدمتگزار جدید را که میآورد پیش امام، میگوید که: «آقا، این خانم فلانی خیلی خوب کار میکند.» امام میفرماید: «اگر منظورت این است که آن خانم قبلی خوب کار نمیکرد، این غیبت است. من هم نمیخواهم گوش بدهم.» چه مرز باریک [و] حساسی! گاهی بهخاطر تعریف از یکی میرویم جهنم! بوی این را میداد که انگار مراقبت اینهاست.
مرحوم شیخ مرتضی حائری، که استاد خیلی از علما و مراجع بودند، فرزند شیخ عبدالکریم حائری. ایشان سخنرانی میکرده، ظاهراً داشته مینوشته در مورد آشیخ عبدالکریم حائری که استاد حضرت امام و مراجع، مؤسس حوزه علمیه قم [بود]. کسی که در جوانی از دنیا رفت. تجربه نزدیک به مرگ پیدا کرد. از امام حسین علیهالسلام درخواست کرد که حضرت اجازه بدهند برگردد به دنیا با من کاری نکردم و برمیگردد به دنیا. میآید اراک، حوزه را تأسیس میکند و همان حوزه را میآورد قم، میشود حوزه.
آشیخ مرتضی در وصف شیخ عبدالکریم، پدرش، داشته مینوشته که مثلاً: «مرحوم مغفور حضرت آیتالله شیخ عبدالکریم، آیتالله العظمی شیخ عبدالکریم حائری.» میگوید: «شک کردم این 'مرحوم مغفور' که مینویسم درست است یا من نمیتوانم قرص بگویم آشیخ عبدالکریم؟ من چه میدانم 'مرحوم مغفور' هست؟» مرحوم آیتالله شیخ عبدالکریم حائری شب خواب دیدم. شیخ عبدالکریم فرمود: «مرحوم مغفور هستم، ولی دوست دارم سر انگشتت را ببوسم که حواست به نوشتنت مراقبه [باشد]، توجه [کنی که] معصیت نشود، معصیت نشود.»
گفت: «چند تا طلبه شمالی آمدند خدمت آیتالله بهجت رضوانالله علیه. اینها با همدیگر کَلکَل داشتند، شوخی داشتند، یک قرار و مداری داشتند. بعد برنج را [بین خود] تقسیم میکردند. یک سال نوبت آن بوده، یک سال نوبت این بوده. می[آیند] در خدمت این بزرگوار.» ایشان سرش پایین بوده. این [طلبه] شروع میکند از آن یکی بدگویی کردن. آقا میرود چایی بریزد. همین که میرود سر سماور، آقا دیده بود که این دو تا اینجا نشستهاند. این [طلبه] شروع میکند، میگوید: «حاج آقا، من از این شیخ فلانی گله دارم پیش شما. این سهم برنج ما را نمیدهد.» [آقا] داشت میریخت. به شوخی گفت: «حالا من گوش کدامتان را باید بپیچانم؟» برگشت، سرش را آورد بالا. دید این آقا هست، آن آقا نیست. رنگش شد مثل میت؛ سفید. عرق سرد نشست روی پیشانیاش. گفت: «من غیبت کردم! کجا رفتی شما؟» گفت: «آقا، یک دقیقه رفت تو حیاط، برمیگردد.» گفت: «میلرزید تنش؛ من غیبت کردم!» شیعه شدن اینهاست؛ با امر ما مخالفت نکنیم.
[به] فندق بچهام چهجوری برخورد میکند؟ یک روز تصور کنم امیرالمؤمنین در منزل من [باشند]. روی سرم، جلو امیرالمؤمنین رفتار میکنم. در محیط کارم، محل کارم، در خیابان، پمپ بنزین، ترافیک... اینجوری که میپیچم جلو ماشینها، امیرالمؤمنین در ماشین بغل من نشسته باشند. خودم تصدیق میکنم به اینکه آقا چیزی نیست که بتوانم ارائه بدهم. محضر امام خودم شرمنده [هستم].
این را فرمود فاطمه زهرا. فرمود: «قاعدهاش این است: حرف گوش میدهی، شیعهای وگرنه ناامید نباش که اهل نجات نیستی ولی باید تطهیر بشود. کار زیاد دارد تطهیر.» میخواهم خدا انشاءالله به آبروی اهل بیت، به فضل و کرمش، تطهیر کند ما را. به هر حال، در روابط، خصوصاً فضای خانوادگی، ارتباطات، اینها زمینه کار شیطان [است]. زمینه حسادتها، زمینه بدگوییها، پشت سر حرف بردنها، چشم و هم چشمیها، خیلی، خیلی مراقبت [میطلبد].
حالا الحمدلله این صحبت، [چرا؟] گوینده اهل عمل بشود. بهلطف خدا، الحمدلله این فضا، این محیط، این جمع خانوادگی، جمع باصفا، جمع پاک، جمع مؤمنانه. الحمدلله صفا و محبت و طهارت و تقوا از این جمع میبارد. الحمدلله در امان نیست از شر نفس و شیطان معصیت. این مراقبتها لازم [است]. گاهی خودمان هم خبر نداریم؛ حواسمان هم نیست. چیزی میگویی، دلی میشکنی، دلی با ما صاف نمیشود. سالها میگذرد، دل با او صاف نیست. یک حرف یادم زد، یک چیزی.
چند ماهی که اینجا با دوستان رفت و آمد داشتیم، بههرحال حتماً در برخوردهایمان حرفی بوده، کاری بوده، چیزی بوده که بههرحال موجب رنجش عزیزان بوده. خدای ناکرده شاید بالاخره آزاری برای کسی داشتیم. همهتان حلال بکنید همدیگر را نسبت به هم. همه انشاءالله همدیگر را حلال بکنیم و انشاءالله [گناهان را] بنام [نزد خودمان] بگذاریم برای اینکه مراقبت و توجه نسبت به همه مسائل معمولی، همین زخمزبان، چیزهای خیلی ساده، چیزهای سنگینش. با همینها اگر انسان شروع بکند، اوایلش سخت است. از هر ده تا شاید ۸ [مورد] از دست آدم در برود، یکی دو تایش را بتواند کنترل کند. آرامآرام انشاءالله خدا کمک میکند. همین که ببینند ما در مسیر اصلاحیم و داریم جبران میکنیم، درست میکنیم، انشاءالله توجهات خاص اهل بیت میآید.
چرا توجهاتشان میآید؟ شب جمعه است. شب رحمت است، شب استغفار. برادران یوسف وقتی آمدند محضر یعقوب گفتند: «یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا، إنّا کنا خاطئین.» در محضر خدا استغفار. ما اشتباه کردیم. یعقوب همان [جا] صوفه [گفت]: «سوف استغفر لکم ربی.» بعداً برایتان استغفار میکنم. همانجا استغفار نکرد. در روایت دارد که روز دوشنبه بود که به حضرت یعقوب اینها گفتند برای ما استغفار کن. حضرت یعقوب گذاشت برای شب جمعه که شب جمعه بر اینها استغفار کند. شب رحمت.
امشب ما [در] محضر آقا و مولایمان باید عرض بکنیم: «یا صاحبالزمان، یا أبانا استغفر لنا، إنّا کنا خاطئین.» شما برای ما استغفار کنید. اگر امشب کربلا رفتی، اگر مدینه رفتید، کنار مزاری که فقط شما زائر [آن] شوید در این عالم، همنایبالزیاره ما باشید، سلام ما را برسانید، هم برای ما استغفار کنید. استغفار امام، آن هم کربلا، آن هم شب جمعه، زیر قبه چه میکند! وگرنه ما چیزی برای نجات نداریم. دستاویزی نداریم. امیدی نداریم برای نجات. نجاتی اگر باشد به دعای امام زمان [است]. نظری بکند. ما که کاری نکردیم که بخواهیم توقعی داشته باشیم. ولی به هر حال دلمان خوش است به همین پیرهن مشکی که پوشیدیم که بگوییم یا صاحبالزمان، ما را هم در این عزا یک گوشهای از [محفل] حساب [کنید]. ما عزادار مادر شما به حساب [میآییم]. یک گوشه محفل عزا، چایریز به حساب [میآییم]. یک خس و خاشاکی از این محفل، یک گوشه من هم ثبت و ضبط بکنید.
«گر نگاهی به ما کند زهرا، دردها را دوا کند زهرا.» امشب بیبی از کربلا به ما باید توجه کند. امشب شبی است که هم باید برای مادر گریست هم برای پسر گریست. امشب مادر برای پسر سینه میزند، پسر برای مادر. «السلام علیکم یا اهل بیت النّبوه و موضع الرّساله.»
شبهای جمعه فاطمه با اشک دیده... شبهای جمعه فاطمه با اشک دیده صورت گذارد [بر] رگهای بریده. «ای مرغ بسمل گشته من! ای ماهی در بستر خون آرم! ای پارهپاره پیکر عریان! سرت کی بر گلوی خنجر کشید؟ جانم به این گفتگوی مادر! این فرزند مادر دود میدیدی هوا را؟ تکیه زدی بر نیزه با قد خمیده.»
معمولاً اینطور روضه میگوییم از زبان فاطمه که: «مادر، کاش ما جای تو سیلی خورده بودیم.» امشب یک طور دیگر بگوییم از زبان مادر خطاب به این فرزند: «ای کاش من جای نیزه خورده بودم! ای کاش از مقتل تنت را برده [بودم] از بین لشکر! تا دویدن سوز دخترانت را شنیدی... شرمنده! کاری برنمیآمد ز دستم حسین! با گریه میدیدم که در مقتل منزل سادات...» عذر سادات، اینطور روضه میخوانم. «افتاد روی پیکر، رد ۴۰ [روز].» امروزه مشترک مادر و پسر است. یکی زیر دست و پا در مدینه، یکی زیر دست و پا در قتلگاه. «رد ۴۰ آخر، ترات را در همه صحرا کشیدند.» «پیراهنی را که... پیراهنی را که خودم آدم [کردم] به زینب، با نیزه وقت [شهادتش] دریدند.» «من بودم و دیدم تنت بین گودال.» «مولا بیا.»
زهرا دوباره رفت از آن شب آخر. وصیت کرد: «علی جان، بهت میسپارم، مراقبشان کن بین همه.» با اینکه کوچکتر از او هم بود، کوچکتر از اَبِی [عبدالله] بود، ولی از گردنی [؟] جان [گرفت]. حواست به این باشد. «این کربلا، این بچه خیلی بلا در پیش [دارد]. گودی قتلگاه، حرم، گهواره، تشنگی سوزان، غربت و تنهایی دارد. یا صاحبالزمان، این بچه قنداق به روی دست دارد، کمر[ش خم شده و] عباس ندارد، ناله «اکبر! اکبر!» دارد، سر بریده [و] انگشتر به غارت رفته دارد. حواست به حسینم!»
تمام روزم طول کشید، ببخشید. نصف شب زن خولی از خواب پرید. دواندوان به سمت آشپزخانه. خولی از خواب بیدار شد. همسرش فریاد [زد]: «نامرد! چه کردی؟» گفت: «برایت آوردم.» گفت: «چیکار کردی؟» گفت: «سری آوردم که هموزنش طلا.» «لا إله إلّا الله.» ح******** زنهای مردم چشمشان [به] شوهر [خودشان] [است]. وسایل خانه... «فرزند پیغمبر آوردی؟» گفت: «تو از کجا فهمیدی؟» [گفت:] «خواب بودم؛ در عالم رؤیا دیدم در آشپزخانه هی میگوید: 'حسین!'»