آیا امام حسین علیهالسلام متعلق به همه است؟
امام حسین علیهالسلام در شلوغیهای هیئات گم نشود!
پاسخ به شبهه "باطل بودن هر پرچمی قبل از ظهور"
دین خود را از قرآن بگیریم نه فضای مجازی!
شاخصههای نفس مطمئنه
اساس دین شامیان بر پایه بغض و دشمنی با امیرالمومنین علی علیهالسلام پایهریزی شد.
نقش قرآن در تغییر فضای شام به نفع اهلبیت علیهمالسلام
مشخصهی نزدیکترین افراد به امام حسین علیهالسلام از چیست؟
گفتگوی امام حسین علیهالسلام و جناب حر در کربلا
برخورد امیرالمؤمنین علی علیهالسلام با جناب سلمان
ویژگی مهم بندگی و اولین مرتبه تقوا
منشاء طغیان و اطمینان
معنای اختلاف عقیده در دینداری
آیا والدین مالک فرزندان هستند؟!
ماجرای جالب از عبارت "نانخور اضافه نمیخواهم"
فرزند خود را به خدا عطا کنیم!
تسلیم حضرت یعقوب در برابر امر خدا
ماجرای جالب از محبت علامه طباطبایی به دخترش
روضه حضرت رقیه سلاماللهعلیها
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد.
[اللهم صلی علی محمد و آل محمد]. اللهم صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین، و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.
عرض شد در روایات ما فرمودند سوره فجر، سوره امام حسین (علیه السلام) است و میشود به یک تعبیر گفت سوره فجر، شناسنامه امام حسین (علیه السلام)، معرفینامه امام حسین (علیه السلام) است. ما باید نسبت به امام حسین (علیه السلام) یک شناخت دقیق و متقن داشته باشیم. گاهی برخی تعابیر مغالطهآمیز در فضای جامعه ما زیاد شنیده میشود که حالا از همین ابتدای جلسه به برخی از نکات میپردازم تا انشاءالله روال بحث را هم ادامه دهیم.
مثلاً گاهی ماها این تعبیر درست را ازش استفادههای بدی میکنیم. این عبارت درستی است که میگوییم آقا، امام حسین (علیه السلام) مال همه است، هر جناحی، مال هر طیفی است. امام حسین رنگبندی ندارد، جناح اینور و آنور ندارد، مذهبی و غیرمذهبی و حتی مسلمان و ارمنی و اینها ندارد. امام حسین مال همه است. خیلی هم حرف کاملاً درستی است، ولی معمولاً استفادهای که از این جمله میشود، کاملاً غلط است؛ چون گاهی استفادهای که از این عبارت میشود این است که اجازه میدهد هر کسی هر مدل دلش میخواهد امام حسین را ببیند، تحلیل بکند و بگوید. یک کمی هم این «قرتیبازیها» تازگیها بیشتر مد شده است توی فضای مجازی و اینها؛ با هر مدل آدم بنشینیم مصاحبه کنیم، بالاخره به امام حسین دارد. بعضی افراد سوابقشان مشخص است، به قول امروزیها «لایفاستایلشان» معلوم است، قد و قوارهشان معلوم است. امام حسین مال آنها هم هست. قبول!
اینی که امام حسین مال همه است، قرار نیست یک جور باشد که امام حسین از زاویه هر کس تحلیل شود، تبیین شود، معرفی شود، بعد امام حسین یک جوری بشود به همه بخورد. امام حسین مال همه هست، ولی قطعاً یک جوری نیست که به همه بخورد. امام حسین قاعده دارد، امام حسین قواره دارد، ضابطه دارد. این جور در باز کردن برای اینکه همه بریزیم توی هیئت امام حسین... امام حسین مال همه است. گاهی اینقدر امام حسین هم گم میشود. امام حسین کی هست؟ چیست؟ ضابطهاش چیست؟ فقط یک غریب مظلومی است؟ اینکه بیشترین مظلومیت برای خود امام حسین (علیه السلام) است؛ برای اینکه غریب و مظلوم عزاداری نمیکنیم، مشکی نمیپوشیم، پیاده نمیرویم تا مزارش. امام حسین نفس مطمئنه است، این داستان ماست. نفس مطمئنه شدن ضابطهای دارد. نفس مطمئنه بودن، قواعدی دارد. امام حسین نفس مطمئنه است. امام حسین خیلی آغاز، امام حسین خیلی بالاست. امام حسین مال همه است، ولی امام حسین مال همه است! امام حسین... این مال همه بودنش باعث نمیشود امام حسین عوض شود. این نکتهای است که بنده احساس خطر کردم و میکنم. بعضی وقتها توی این گشت و گذارهایی که توی این فضای مجازی و اینها میکنیم، آدم احساس میکند خیلی دیگر امام حسین… امام حسین بگوید، آن یکی هم بیاید بگوید، این هم از زاویه خودش بگوید.
بله، امام حسین مال ارمنیها هم هست، ولی دیگر قرار نیست امام حسین را ارمنی کنیم. امام حسین مسلمان بوده است، به خدا! البته امام حسین یک جوری است که ارمنیها وقتی بیایند نگاه کنند، دلشان میرود، ولی امام حسین ارمنی نمیشود. یک جور دیگر نگو که ارمنیها هم خوششان بیاید، یک جور ارمنیها را نیار وسط از امام حسین بگویند که امام حسین برود سمت ارمنیها. امام حسین، امام حسین است. ارمنیها آمدهاند سمت امام حسین، امام حسین نرفته است سمت ارمنیها. امام حسین مال عَرقخورها هم هست. عرقخورها آمدهاند سمت امام حسین، امام حسین نرفته است عرقخورها. امام حسین، امام حسین است. امام حسین چه به عرق و شراب و این داستانها! امام حسین مال همه است، امام حسین مال بینمازها هم است. قاطی نکنیم داستان را. این نکتهای که عرض کردم نکته دقیقی بودهها، نکتهسنجها میگیرند مطلب را، و افراد باتجربه و خصوصاً افرادی که با دقت تحلیل میکنند مسائل را، پیگیری میکنند مسائل را.
یک کم دیگر دُوز سلبریتیبازی امام حسین (علیه السلام) دارد میرود بالا، دوز عمومی کردن امام حسین... امام حسین عمومی هست و بوده همیشه در طول تاریخ. اینمدلی، هی اینور و آنورش را قیچی کنیم، آنها هم بیایند. آقا، میشود من بگویم امام حسین مسلمان بودند؟ آخه این را بگویی دیگر ارمنیها پا میشوند میروند. هیچی! امام حسین ارمنیها باشین! امام حسین یک جوری بودم، بالاخره با ارمنیها میخورند. نمیشود که! آخه این جوری که امام حسین مسلمان بوده است، امام حسین شیعه بوده است، شیعه امیرالمومنین بوده است، امام حسین مخالف سقیفه بوده است. اهل سنت برای امام حسین عزاداری میکند، در هیئت برای اهل سنت هم باز است، ولی قرار نیست که امام حسین را سنی کنیم. امام حسین را باید توی قالب خودش بشناسیم. این آن نکته اصلی است که از جلسه اول روی آن تاکید داشتیم و امام حسین را باید از دریچه قرآن شناخت. محکمترین منبعی که ما داریم برای اینکه بتوانیم مسائل را تحلیل بکنیم، کتابی که هیچ خدشهای بهش نیست، توی هیچیش تردید نیست، «لا ریب فیه»، یک سند محکم است. از آنجا باید امام حسین را شناخت، از آنجا باید تحلیل کرد، از آنجا باید واقعه کربلا را بررسی کرد. قرآن کریم، و در قرآن کریم ما یک سورهای داریم، این سوره دارد فریاد میزند شخصیت امام حسین (علیه السلام) و اهل بیت را و خصوصاً امام حسین (علیه السلام).
مبارکه فجر تعابیری داریم، این تعابیر، تعابیر دقیقی است و البته تعابیر غریبی مثل کلمه نفس مطمئنه. ما انشاءالله این مباحث را اینجا شروع کردیم. البته خب، تعدادی عزیزان در جلسه محضرشان هستیم، دهها هزار نفر هم در فضای مجازی مباحث را پیگیری میکنند از جاهای مختلف دنیا و این مباحث مقداریاش را ما اینجا تا شب سیزدهم خدمت عزیزان هستیم. دو روزه تاسوعا و عاشورا هم محضر دوستان هستیم که میشود ۱۵ جلسه. از نیمه دوم ماه محرم انشاءالله محضر حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) تا آخر ماه صفر انشاءالله مباحث ما در مشهد ادامه خواهیم داد. مباحث دیگری را، چون ابعاد وسیعی دارد این بحث. امسال انشاءالله تمام محرم و صفر را سر سفره سوره مبارکه فجر هستیم. البته هر جایی به بُعدی از این بحث میپردازیم. خیلی ابعاد دارد و بنده هم نگرانم تا آخر صفر مبحثمان تمام نشود، احتمال تمام نخواهد شد. تلاشی میکنیم انشاءالله خودشان هم عنایتی بکنند و هدایت بکنند قلبمان را به آن چیزی که مدنظرشان است.
سوره مبارکه فجر اگر خوب تحلیل شود، نفس مطمئنه اگر خوب تحلیل شود، ما اصلاً خود امام را از همین کلمه میتوانیم پیدا بکنیم. دیشب یک گریزهایی زدم توی بحث، این بحثمان ثمرات سیاسی فوقالعادهای دارد. معلوم میشود آقا، طاغوت کیست. شما شاخص دستت است، تا قیامت همه را میتوانی عیارسنجی کنی. آن آدمی که مورد تأیید... یک روایت پیدا میکنم روایتی که حالا توی سندش هم بحث... بنده گاهی از این بچههای هیئتی میشنوم، تقصیری هم ندارند این مسائل کار نمیشود، مبنایی تحلیل نمیشود. بیشتر تقصیر متوجه بنده و امثال بنده است. توی همین تهران، جلسات دیگری، بچههای هیئتی همین اطراف ما. ماههای پیش با این دوستان جلساتی داشتیم، توی همین منطقه دولاب، از این بچههای مذهبی هیئتی هی این روایت را علم میکردند: آقا، روایت داریم هر پرچم قبل از ظهور امام زمان طاغوت است. حالا دیگر چه استفادههایی از این روایت میکنند. بابا، طاغوت معنا دارد توی فرهنگ قرآن. طاغوت در برابر نفس مطمئنه است، طغیان در برابر اطمینان است. سفره از سبد معرفتی خارج کردیم. روایاتی که روی سرمان جا دارد، خیلی عزیز است، ولی با دو تا روایتی که نه سندش معلوم است نه دلالتش معلوم است، اینها بحثهای طلبگی و تخصصی است دیگر. نه معارضش را بررسی کردیم، نه اصلاح و تغییر، نه عموم و خصوصش را دیدهایم. بابا، دیگر اینقدر هم دیگر کشکی نیست که هر روایتی دست هر کسی... مگر هر جملهای از هر جایی دست من رسید فتوای پزشکی بدهم؟
ما رفتیم مشکلی داشتیم اخیراً، دوست پزشکمان گفت: آقا، باید آزمایش بدهی. بعد آزمایش دادیم، یکی از رفقا این آزمایش ما را برداشت توی اینترنت سرچ کرد: اوه اوه، حاج آقا داری میمیری! گفت: فلان چیز مثلاً خونت باید هزار باشد، ۲۹! زندهای تا الان؟ آقا، ما یخ کردیم، اصلاً دیگر رفتیم توی فاز اینکه وصیت بنویسیم و اینها، همین سه چهار شب پیش. بعد فرستادم برای دکتر، یک نگاهی کرد، گفت: بابا، فقط ویتامین دی کم است. آن هم مال همه کم است. خب، این شده است داستان این معارف ما. توی اینترنت یک سرچ میکند روایت میآید: اوه اوه، آقا اینها! بابا، این تخصص میخواهد، آدم استاد باید بخواند، هزار باید هزار باشد. اینترنت زدم... این شده است داستان دین ما. آن که داستان بدن ما بود، آن بنده خدا داشت از سر محبت به باد میداد. داستان دینمان، یک روایت یک جا پیدا کردیم، بابا باید بنشینیم با هم تحلیل کنیم اینها را. این داستان دارد، باید برویم سراغ قرآن. مظلومیت قرآن! همه چی میگوییم.
بنده اینجا اگر میدانم، خب ما جلسات تجربه داریم دیگر، اگر اینجا خواب بگویی مثلاً آقا عنایت امام حسین به فلان طایفه را، اصلاً این جلسه از آن وسط آدم آویزان میشود، اینقدر جمعیت میآید. مشتری زیاد دارد این مطالب هرچی بیسندتر، بیمبناتر، کشکیتر! هرچی عمیقتر... یکی از بزرگان به من [گفت]: نمیفهمم. حواست باشد هرچی عمیقتر صحبت کنی بیشتر پا میشوند میروند. البته نباید سخت صحبت کرد، جوری که هیچ کس نفهمد، و ساده گفت، صمیمی گفت، روشن گفت. ولی وقتی عمیق میشود، یک کم بنشینیم فکر کنیم، یک کم بنشینیم دقت بکنیم، دیگر حوصله کم میشود. داستان خوبه، یک حالی هم دست میدهد، و خوبی میشود، همین وضعمان دیگر! وقت عمیق شدن ما کی است؟ غیر از محرم، غیر از این مجالس وقت دیگری داریم دور هم جمع بشویم، فرصت داشته باشیم بنشینیم یک کم در مورد امام حسین فکر کنیم؟ باید بنشینیم با همدیگر تحلیل بکنیم. بله، روایت اون جوری هم داریم، ولی اون طاغوتی که امام گفته است که نمیآید زیر آب طاغوتی که قرآن گفته است را بزند. چی گفته است؟ طاغوت در برابر نفس مطمئنه گفته است. برای نفس مطمئنه ضابطه گفته است، معرفی کرده است. نفس مطمئنه یعنی عبد، یعنی عبودیت. نفس مطمئنه یعنی «راضیةً مرضیه». بعد چقدر این تعابیر قشنگ است، چقدر این تعابیر قشنگ است، چقدر این تعابیر کاربردی است! «راضیةً مرضیه».
نفس مطمئنه کسی است که هم از خدا راضی است، هم خدا از او راضی است. وقتی کسی خدا ازش راضی شد چه اتفاقی میافتد؟ روز غدیر چی فرمود؟ «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمْ الْإِسْلامَ» حالا راضی شدم. ببین، راضی شدم میگوید شفاعت کسی انجام میدهد که راضی باشم ازش. راضی خدا از کی راضی است؟ نفس مطمئن. نفس مطمئنه را اگر پیدا کردی، معلوم میشود ولی توی جامعه کی است. گرفتی چی شد؟ چقدر قشنگ است! نفس مطمئنه در برابر طاغوت. نفس مطمئنه خودش را سپرده به خدا. نفس مطمئنه حرف گوش کن است. نفس مطمئنه مطیع است. نفس مطمئنه تابع است. راضی، که اینها حالا باید هر کدامش روی آن مفصل باید بحث شود. مورد رضایت خدا ازش راضی است. اینها اگر خوب تحلیل شود، از همین کلمات ما میتوانیم به خود امیرالمومنین برسیم، به اهل بیت برسیم، پیدایشان کنیم. اینها را در طول تاریخ ببینیم. آخه قواره یزید میخورد به نفس مطمئنه؟ آخه مردم نادان کوفه، مردم احمق شام، شما سوره فجر بلد نبودید؟ آخه تو اگر سوره فجر میفهمیدی با یزید بیعت میکردی؟ آخه کجایش به نفس مطمئنه میخورد؟ این داد میزند طاغوت است. بعد تو اینقدر پرتی یزید را باهاش بیعت کردی، بعد میگویی حسین طاغوت است؟ اگر مردم قرآن میفهمیدند که روبروی اهل بیت وا نمیایستادند. اینها روضه است، اینها خودش روضه است، اینها داد آدم را بلند میکند.
شما میدانید توی شهر شام یک گریز میزنم، برمیگردم، توی شهر شام میدانی چه اتفاقی افتاد که اوضاع عوض شد؟ امام سجاد (علیه السلام) و زینب کبری (سلام الله علیها) اینها رفتند شهر شام، ورق برگشت. دیگر شهر شام شهری بوده است که اساساً توسط بچههای ابوسفیان، توسط معاویه و رفقای معاویه اینها مسلمان شدند. فتحش کردند. آنجا از بیخ با بنیامیه مسلمان شدند. از بیخ اسلامشان اسلامی بود که روبروی امیرالمومنین بود. از اول که دین را یاد گرفتند، دین یاد گرفتند که علی دشمن خدا بود. از همان روز اول بسم الله را که گفتند، به همچین دینی وارد شدند. دینی که علی دشمن خداست. درس دانشگاه و مدرسهشان توهین به امیرالمومنین بوده است، بدگویی از امیرالمومنین. مردم شام با این چیزها بزرگ شدند. از کی؟ از زمان معاویه. وقتش، وقتش که علی بود اینها با علی جنگیدند. امیرالمومنین که دیگر پیشانی سفید تاریخ. با امیرالمومنین جنگیدند. حالا که گذشته، امام حسن، امام حسین، مردم شام پا کار معاویه بودند. داستانهای زیادی هم هست که نمیخواهم الان وقتتان را توی این فضا بگیرم. امیرالمومنین جنگیدند. اینها با امام حسن جنگیدند. اینها به اهل بیت امام حسین جسارت کردند با آن قضایایی که میدانید. وقایعی که در شام رخ داد. امام سجاد چه کار کردند به نظرتان که اینها ورقشان برگشت؟ شهر شام وضعش عوض شد، تا خودت درباره یزید مردم عزاداری گرفتند برای امام حسین (علیه السلام). همسران یزید مشکی پوشیدند، مجلس روضه گرفتند. یزید دید دیگر نمیتواند اینها را اینجا نگه دارد، گفت: برگردند. اوضاع به هم ریخت، هرچی اینها بیشتر اینجا هستند، بیشتر مردم دارند به اینها باور پیدا میکنند. زود بفرستید بروند، با احترام بفرستید.
کاری که اهل بیت کردند توی شام این بود، فقط چند تا از آیات قرآن را امام سجاد (علیه السلام) به آن شخصی که توهین کرده بود، یک مرد شامی بود به حضرت داشت توهین میکرد، حضرت برگشتند بهش نگاه کردند، چرا توهین میکنی؟ گفت: شما خارجی هستی. این آیه را خواندی: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطهیراً». گفت: آره، توی نزلت نام کیه؟ توی «ألْ قُربی» را خواندی؟ نمیدانم، آواز «ألْ قُربی» را خواندی؟ آره. در مورد کی است؟ نمیدانم. یک کم فکر کن. «اَهْلِ بَیْتِ پیغمبر» صحبت میکند، ما اهل بیت پیغمبریم. گفت: واقعاً میگویی؟ به نظرت کسی دیگر میخورد اهل بیت پیغمبر باشد؟ طرف شهادتین را جاری کرد، داد زد که من شیعه شما شدم، و همانجا یزید گرفت گردنش را زد. بروید بخوانید توی همین لُهوف و کتاب. اینقدر پیاده بودم مردم شام. میدانید معنایش چیست؟ یعنی مردم اگر کمترین فهم مردم شام که مبدأ فتنه بودند، اگر کمترین فهم را نسبت به قرآن داشتند، امام حسین کشته نمیشد. خیلی درد است ها.
در مورد کی است آخه؟ به کی میخورد اینها؟ «اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الاَمرِ مِنْکُمْ». هر کی بیاید، هنوز هم میگویم، هر کی رئیس باشد میشود اولوالامر. به قذافی ها میگفتند اولوالامر، به حسنی مبارک میگفتند اولوالامر، به صدام هم میگفتند اولوالامر. هر کی رئیس... این جوری است. مشکل یک مشکل ریشهای است. باید برگشت به قرآن. امام حسین را باید از قرآن بگیریم وگرنه من و شما هم از امام حسین جدا میافتیم. یک امام حسین تخیّلی و تقلبی بهمان میدهند، امام حسین توهمی بهمان میدهند، با خود امام حسین، روبروی امام حسین وای میایستند. این دیگر از آن مرموزترین شگردهای امروز ماست که امام حسین را با امام حسین میزند. همان جور که توی جنگ صفین قرآن را با قرآن زدند. دیگر با یک چیزی بدل نمیآید. خود امام حسین را برمیدارد، عوضش میکند، اینور و آنورش را میزند، یک چیز جدید بهت میدهد. یک امام حسین لیبرال، یک امام حسین کتشلواری، وسط عرقخوران نشستن، پاستوربازی میکنند. بهانه الله؟ امام حسینی که کجا توی توییتر آدم میبیند، این است. توی «تایم لاین» امام حسین، این است. این مدلی است. توی اینستاگرام امام حسین، تقریباً این شکلی است: یک مشت ریاکار دروغگو، مفتخور، اینها. یک مشت لوتی معرفتشناس نشسته بودند دور هم، یک سابقه عرقخوری، سابقه کیفری همه داشتند، امام حسین پیدا کرد، از توی زندان تکتک پیدا کرد. گفت: بریم کربلا! نماز شبخوان همه وایسا، شمشیر کشیدن. امام حسین امروز ما این نیست. داستان یک چیز دیگر است.
امام حسین نفس مطمئنه است. کسی میآید سمت امام حسین که اهل این داستان باشد. نفس مطمئنه یعنی چی؟ یعنی بنده، یعنی یعنی حرف گوش کن، یعنی تسلیم. نزدیکترین آدم به او کسی است که بیشتر از همه تسلیم است، بیشتر از همه حرف گوش کن است، بیشتر از همه روی خودش پا میگذارد، بیشتر از همه خودش را فدا میکند، بیشتر از همه از خود گذشتگی دارد، از خودگذشته است که انشاءالله این بخشها را داشته باشید توی ذهن مبارکتان. توفیقی باشد، حیاتی باشد، انشاءالله ظهر تاسوعا در مورد این بیشتر با هم صحبت خواهیم کرد. نماد بارزش قمر بنیهاشم (علیه السلام). نزدیکترین فرد به حسین این است. اتفاقاً این حُر که هی سنگش را به سینه میزنی، ما هم سنگش را به سینه میزنیم، واقعاً هم لوتی بوده، واقعاً هم کار درست بوده، و اتفاقاً عظمت حُر همین است که از خود گذشت. آخه اینش را نمیگوید، فقط میگوید امام حسین حُر را پذیرفت. آخه امام حسین در چه حالی حُر را پذیرفت؟ خشکخالی شمشیر کشیده بود میخواست مثلاً فرو کند؟ حضرت فرمود: بیا تو بغلم؟ شمشیر از دستش افتاد دیگر، همان جا توی بغل ماند؟ نه بابا، از خودش گذشت، آمد پای امام حسین. قاعدهاش این است، اینجا میخواهی بیایی باید خودت را بگذاری پشت در. دیگر صرف ندارد! آغوشش باز بود. بابا، اتفاقاً تا قبل این داستان که آغوشش باز نبود، همش متلک میانداخت امام حسین به حُر. «ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ»، که مادرت به عزایت بنشیند. جواب نداد آره؟ بعدش حُر جواب نداد، امام حسین باز یک چیز تندتر. بعدش بهش گفتند، اینها دیگر باز نمیگوید. سکوت کرد. حضرت دوباره یک تعبیر تندی بهش گفتند: برو کنار ببینم. بگویم برایتان؟ امشب یادگاری امام حسین یک چیز سنگین گفته است، آن هم گردنش را کج کرد و... دیگر عشق آغاز شد. حضرت فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند! چی میخواهی؟ از مادرم یاد کردی؟ من معمولاً این را بیجواب نمیگذارم، ولی خب در مورد مادر شما نمیتوانم چیزی... چی میخواهی؟ گفت: باید من شما را تحویل عبیدالله بدهم. فرمود: اصلاً خدا آنقدر عمر برایت ننوشته است که بخواهی مرا تحویل عبیدالله بدهی. یعنی منظور این است که این آرزو را به گور خواهی برد. جمله امام حسین به حُر این بود، فرمود: تو اصلاً نمیبینی اون روزی را که بخواهی مرا تحویل عبیدالله بدهی، زنده نیستی آن وقت.
که بعضی البته از این برداشت عرفانی قشنگ هم کردند که معنایش این است که تو اجلت برای روز دهم محرم نوشته شده است، توی محرم خواهی مرد. یا اینور یا آنور. ولی امام حسین همچین نگفت: وای وای! چی گفت؟ خدایا، بیا تو بغلم. توهین نکرد. خب، بیا توهین کن، منت هم بگذار مثلاً سر امام حسین. آخه توی خیابان اینمدلیها. امام حسین توی خیابان میگوید: دین ندارید آزاد باشید. بعد آزاد باشید هم یعنی فقط اختلاس نکنید. کلاً همه با همیم، دور هم نشستیم دیگر. حالا داریم کیف میکنیم. شلوغ نکن دیگر، به هم نزنیم بازی را. نه بابا، امام حسین و قرآن خیلی فرق میکند. البته خیلی شیرین است، حالا در مورد شیرینیهای امام حسین انشاءالله نکاتی را عرض خواهم کرد. خیلی شیرین است، خیلی دلبر است، ولی خیلی هم صاف است. یک کم اینور و آنور بشوی میزنی بیرون، از خط میافتی. خیلی صاف، یک کلمهات جابجا میشود. قمر بنیهاشم هم باشی یک کم اینجوری رفتار کنی، یک دیر انجام بدهی، یک کم زود انجام بدهی. امام حسین، بابا متن حق است. همین حُر هم تازه روی خودش پا گذاشت، آقا شد روی سر ما جا دارد. ولی برخی علما میگویند که به خاطر بالاخره همان اول داستان که این جوری شد و اینها، محروم شد از فیض دفن شدن در زمین کربلا. این هم چیزی کمی نیست. به خیلی... آقا، روی سر ما جا دارد، ولی آخه حُر را که نمیشود با حبیب مقایسه کرد. حبیب امام حسین تنگ دلش گذاشته، یک ضریح هم بهش داده. حُر را انداختند بیرون شهر. شما ۲۰ بار کربلا رفتی، چند بار زیارت حُر رفتی؟ ما این همه رفتیم، یک بار توفیقمان شد. چند بار زیارت کردی؟ شده کربلا رفتیم دستمان به ضریح نرسیده، رفتیم ضریح حبیب را بغل گرفتیم. فرق میکند آخه. حبیب که یکی نیستش که. بابا، این کسی بوده است که شبی یک دانه ختم قرآن میکرده است. من امام حسین، عرقخوران... نه بابا، امام حسین، امام حسین بندههاست. «فَادْخُلِي فِي عِبَادِي، وَادْخُلِي جَنَّتِي». باید عبد بشوی. یک کم اینور و آنور بشود، جا میمانی، عقب میافتی.
فضاهای بشم که حضرت مشت زد توی سینه سلمان که توی ذهنش یک لحظه چیزی آورده بود وارد بشم. حالا سلمان توی آن درجه به ذهنش آمده بود امیرالمومنین اسم اعظم دارد؟ چرا استفاده نمیکند؟ یک کم انگار اعتراض توش نهفته است، انگار اشکال دارد به کار امیرالمومنین. سطح را ببین، معرفت را ببین، کلاس را ببین، افق پرواز را ببین. امیرالمومنین با مشت زد توی سینه. «چته؟ کجایی؟» این جوری است. اتفاقاً بیشتر این گوشت تاپوندنها را توی اصحاب نزدیکشان داشتند اهل بیت. از این جهت که اینها بهترند، مراقبت بیشتری میطلبد. اصل نکته این است، داستان داستان طغیان و اطمینان است. طغیان از کجا شروع میشود؟ اطمینان از کجا شروع میشود؟ اطمینان از بندگی شروع میشود. یک فهرست اجمالی از بحث بگویم، به چند تا مثال عرض بکنم و انشاءالله بیشتر بحث را شبهای آینده توفیقی باشد، محضر دوستان انشاءالله ادامه بدهیم.
امام صادق (علیه السلام) به عنوان بصری... عنوان بصری پیرمردی بود نود و چند ساله. شیعه هم نبود. آمد خدمت حضرت و علاقه داشت چیز یاد بگیرد. استاد دانشگاه نگاه میکرد به امام صادق (علیه السلام). یک بار آمد، اذیتم، راهش ندادند. آقا، وقت رفت و با دل شکسته... طغیان میشکند، اینجا باید بشکنی. نه به خاطر اینکه پیش من بشکنی، باید پیش حق خودت را بشکنی. اگر میخواهی چیزی نصیبت شود روی خودت، صدای کلفت! نمیشود. آمدیم اینجا یک چیزی یاد بگیریم که بعد هم داد و بیداد بکنیم. این چه وضعی است در را روی ما بسته؟ پاشد رفت کنار قبر پیغمبر زار زار گریه کرد، دو رکعت نماز خواند، توسل کرد «لِیُعْطَفْ عَلَیَّ قَلْبُ جَعْفَر»، تا خدا دل جعفر را به من منعطف کند. دوباره برگشت با گردن کجی در زد. خادم در را باز کرد. چی میخواهی؟ یک سوال دیگر بکن. راه ندارد، ما را راه بده. از حضرت اجازه گرفت. حضرت فرمود: بگو بیاید توی مصلا نشسته وسط محل نماز نشست و حضرت... امیر بار تحویل. بعد تیکه سنگینی هم بهش انداخته بودند. این با مالک بن انس حشر و نشر داشت. از این قلابیها، از این دکاندارها. حضرت دفعه اول که ردش کردند، فرمودند بهش بگو برود با همان رفیقش بگردد و حشر و نشر کند، همان جا برود. یک کم شکست، دوباره برگشت و حضرت راهش دادند. فرمودند که: «مَا اسْمُکَ؟» اسمت چیست؟ «مَا کُنْیَتُکَ؟» فامیلت به قول ما چیست؟ من ابوعبدالله هستم. حضرت فرمود: «ثَبَّتَ اللهُ کُنیَتُک». کدام کنیه را برایت نگه دارد؟ ابا عبدالله. خوشحال شد، گفت: اگر همین جلسه، همین یک دانه بود بس. گفتم: آقا، آمدم یک کمی چیز یاد بگیرم. حضرت فرمود: «اَلْعِلْمُ لَيْسَ بِاَلتَّعِلِّمِ، بَلْ هُوَ نُورٌ». علم که یاد گرفتنی نیست، «ال علم به تعلم»؟ نور. حالا ما یک فصلی از بحثمان در مورد نور است که مفصل باید در موردش صحبت شود؛ چون کار طاغوت این است که از نور به ظلمات وارد میکند. کار نفس مطمئنه این است که از ظلمات به نور وارد میکند.
فصلی از بحثمان انشاءالله... فرمود: علم نور است. علم که با کلاس و درس و استاد نمیشود. چه کار کنیم؟ علم میخواهیم؟ فرمود: باید بنده بشوی، خدا بهت نور بدهد. عبودیت میخواهم. «فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِی نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ» برو دنبال عبودیت. گفت: آقا، عبودیت چیست؟ ما «حقیقت العبودیة» را سه تا چیز فرمود. این باید بشود. آقا، درس دانشگاه ما، درس حوزه ما، آن آدمی که ما دنبالشیم، مؤمن. اگر میگوییم طرف مؤمن است، خواستگاری میرود، میگویند مؤمن است. مؤمن یعنی عبد. من یعنی ریش دارد؟ ما الان مشکی میپوشد، چادر دارد؟ اینها خوب است، اثر دارد، مهم است. اینها را که نمیخواهیم تحقیر بکنیم، ولی اینها دلالت تام ندارد به اینکه این عبد است. دلالت تام ندارد. عبد باید باشد. چقدر روی خودش پا میگذارد؟ وقتی به حق میرسد چقدر حق را میپذیرد؟ مگر ریشدار و قلدر نداریم؟ مگر بیریش تسلیم نداریم؟ البته اینها هر کدام درجات دارد، ممکن است نسبت به یک چیزهایی تسلیم باشد، نسبت به یک چیزهای دیگر تسلیم. به همان میزان که تسلیم، حرف گوش کن، اهل حق است، همان میزان اهل اطمینان است، همان میزان از طغیان فاصله گرفته است.
سه تا چیز حضرت فرمود که اینها حقیقت عبودیت است. اولیه این بود: «لا یری نفسَه فی ما خوَّلهُ اللهُ تعالی علیهم مِلْکاً» اولین ویژگی بنده این است که برای خودش قائل به مالکیت نیست. مال من ندارد. مال من در برابر خدا، در برابر مردم، نه. پیش خدا مال من ندارد. حق و حقوق ندارد پیش خدا. پس ما چی؟ ندارد. پس ما چی؟ پس کارهای من چی؟ پس نمازهای من چی؟ داستان قابیل از اینجا شروع شد دیگر: پس قربانی من چی؟ داستان ابلیس از اینجا شروع شد دیگر: پس نمازهای من چی؟ پس من چی؟ به آن سجده کنم؟ پس من چی؟ پس من کی؟ امام صادق فرمود: این اولین درجه تقواست. اول داستان بنده شدن یعنی این. نفس مطمئنه یعنی بنده. بنده اولین ویژگی، اولین چیزی که برای خودش کار میکند این است، بعد این مالکیت را کم بکند، احساس مالکیتش را پیش خدا. این سروصدا و قلدری بنده روی... یک نمونه امشب میخواهم مثالهایی را عرض بکنم و انشاءالله شبهای بعد بیشتر به این بحث بپردازیم.
گاهی آدم احساس مالکیت دارد، اصلاً طغیان از اینجا میآید. «إِنَّ الإنْسَانَ لَيَطْغَىٰ أَن رَّآهُ اسْتَغْنَىٰ» مال خودش است. یک چیزی دارد. طغیان مال من است. بنده دیشب یک اشارهای کردم. معمولاً با جوانها بحث که میکنم، جوانهایی که معمولاً یک رگ و ریشه اعتقادی دارند ها. میبینم خدا را قبول دارد، پیغمبر را قبول دارد، امام حسین را قبول دارد، نماز روزه اینها، البته شبهاتی دارد، مسائلی دارد، چالشهایی دارد. وقتی میخواهیم عمیق با هم صحبت بکنیم، به یک نقطه برسیم که بهش نشان بدهم تو اصل چالش ذهنیت از کجا نشئت گرفته است؟ توی گفتگو معمولاً سعی میکنیم اینجا برسانیم طرف را، و بارها پیش آمده اقرار کردند، به این نقطه میرسد که: پس حق انتخاب من چی میشود؟ به این نقطه میرسیم. میگوییم خدا هست. میگوید: خب، خدا هست، من هم هستم. به هر حال ما هم هستیم. پس ما چی میشویم این وسط؟ پس خواست من چی میشود؟ از اینجا آن نقطه دقیقی که سرمنشا طغیان، سرمنشأ شبهات، سرمنشأ چالش. اختلاف عقیده یعنی اختلاف سلیقه. یعنی خدا همه را پذیرفته، بندههای من، کلاً من دربست نوکر همهتانم، عاشق همهتانم، هر جور باشید دوست دوست دارم، عزیزم هستی، فدایت بشوم. مسیحی، ارمنی، یهودی، اینها ندارد. اینها سلیقه است. مثل مثلاً سلیقه را که نمیشود تحمیل کرد دیگر. عقیدت را تحمیل نکن. چون تعریفش از عقیده، سلیقه است. یعنی سلیقهات را تحمیل نکن. شما آقا، آلوی زرد دوست داری، من آلوی مشکی دوست دارم، آن یکی خرمالو دوست دارد، آن یکی هلوانجیری دوست دارد. نه آقا، حتماً هلوانجیری بخوری. اینها مقالاتشان است ها، اینها که دارم به شما عامیانه و ساده و با فکاهه میگویم، اینها مقالات علمی است که امروز دارند مینویسند که: آقا، اختلاف عقاید در دینداری شبیه این است. یکی آلوی زرد دوست دارد، یکی آلوی سیاه دوست دارد. نمیتوانی زورش کنی که الا و لابد آلوی زرد بخوری. دوست ندارد، دوست ندارد. سلیقهات اصلاً امر خدا یعنی چی؟ اصلاً خدایی که ما تعریف کردیم امر نمیکند وایستاده نگاه میکند فقط کف میزند. عنوان علمیاش هم در غرب «ساعتساز لاهوتی» است. سرچ بکنیم، مقالات علمیاش میآید. از زمان دکارت این بحث گرم شده است در غرب. الان مبنای علمی در غرب است. اصلاً خدا ساعتساز لاهوتی است. خدا کارایی نیست توی عالم. دستور که هیچی، اصلاً خلق کرده، نشسته یک گوشه نگاه میکند. این نظریه تا زمان داروین به شدت محل اعتنا بوده است؛ چون دکارت و نیوتن قائل بودند که خدا خلق کرده، ولی دخالت نمیکند. به داروین که میرسد کمکم داروین توی اصل خلق کردنش هم شبهه میکند. این دیگر جهان بعد از داروین است. میگوید آن قبلیها گفتند، روی سر امام جا دارند، بالاخره دکارت آدم بزرگی است، نظر دکارت است. اصلاً ما توی همین هم شک داریم که خدا خلق کرده باشد. اصلاً کلاً از همان گوشه هم انداختندش کنار. تا قبل این خدای غرب است. این جوان ما نمیدانی درسی که توی دانشگاه میخواند، ذهنش آلوده میشود به خاطر اینها. این داستانهای فرعی نیست، به خاطر اینکه خدایی که آن بیخ گرفتند، با آن شروع شروع کردند داستان و عالم را، آن خدا همچین مشکلی دارد. دعوا را از ته شروع میکنیم. از حجاب شروع میکنیم، از سگ و چه میدانم عرقخوری و اینها شروع میکنیم. دعوا از اینجاست که یک خدای معاذالله بیکار و علاف و گوشهنشین نشسته نگاه میکند.
نکته جالب این است که قرآن هم اصلاً به این بحثهای امروز ما کار ندارد، به دکارت و اینها کار ندارد. قرآن هم این شکلی خدا را معرفی میکند. میگوید توی ذهن خیلی خیلیها این شکلی است: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ». شبهای بعد انشاءالله مقایسه خواهیم کرد با... میگوید خیلیها خدا را گذاشتهاند یک کنار. خدا را همهکاره نمیبینند، همهکاره نمیبینند، یک کناره میبینند. خدای یک کناره که یک وقتهایی البته ما کارمان گیر میافتد، میرویم سمتش. همهکاره نیست. یک کم برگردم عینیش کنم توی مسائل خودمان و بحث را تمام کنم. مثال میخواهم بزنم. اگر میخواستم مدل دانشگاهی بگویم، یک مثال نمیزدم برای اینکه به بحثمان از جهت علمی آسیب میزند. ولی چون هیئت است، فضای عمومی و دورهمی، میخواهم مثال عینی بزنم که برایمان جا بیفتد.
آقا، ماها بچه داریم، خدا بهمان بچه داده، الحمدلله. خدا انشاءالله همه اینها را سالم و صالح قرار بدهد. آنهایی که ندارند بهشان بدهد، آنهایی که دارند بیشتر کند. آنهایی که دارند خوب بگان [بچههاشان را]... بچههایشان را. حتی ماهایی که خدا و پیغمبر را قبول داریم، یک چالش معمولاً توی ذهنمان است. ماها خیلی وقتها خودمان را مالک بچههایمان میبینیم. همهکاره بچهها، صاحب اختیار بچهها. حتی آدمهای خوب، مالک بچهها. توی ازدواج بچههایمان دخالتهایی میکنیم. من کار ندارم به اینکه باید دخالت کرد، یک وقتهایی دخالت لازم است، بعضی دخالتها خوب است، ولی خیلی از دخالتهای ماها یک وقتهایی حکایت از این دارد که ماها خودمان را همهکاره بچهها میبینیم. احساس میکنم سعادت اینها بند به تصمیم من است. من، زرخرید منم، یک چالشی که با خیلیها ما داریم. بچههای مذهبی مؤمن زیاد هم به آن مراجعه میکنند، خصوصاً این ایام. خانواده مذهبی دارند، خانواده مؤمن دارند. مثلاً دانشجوی کاسب دیپلمه میخواهد بیاید طلبه شود. پدر و مادر مخالفت میکند، نمیگذارد. ما دانشکده مهندسی که بودیم، چالش جدی داشتیم. خیلی از دانشجویان ما رشتههای مهندسی را انتخاب میکردند، بعداً تغییر رشته میدادند به رشتههای علوم انسانی، تجربی، رشتههای دیگر. ازشان پرسیدیم چرا؟ میگفت: اجبار ننه بابا بوده است. گفتند این رشته پول دارد، مهندسی خوب است، نان دارد. بعداً پشیمان میشود. بابایی فکر میکند این صاحب اختیارش است، این برایش تصمیم باید بگیرد. یک نگاهی توی ذهن ماها هم هست. یک رگههای باریکی است. گاهی میخواهم بگویم اینهاست داستان طغیان ماها. بعد پا روی حق میگذاری، میگوید: نه. موارد دیدیم.
آقا، اینجا به صراحت اعلام میکنم، ما مواردی دیدیم، حالا وقت نیست دیگر، میخواهم ۱۰. واقعاً تحویل بدهم امشب انشاءالله وگرنه خاطراتی دارم برایتان میگفتم، خاطرات عجیب. اگر ۵ دقیقه وقتم را تمدید کنید، یکیاش را میگویم. بگویم باید مردم رای بدهند. خب، رای نیاورد. تصویب با صلوات باید تایید.
یکیاش این بود که خودش را مالک نمیبیند. یکی اینکه برای خودش برنامهریزی ندارد. و سومیاش هم اگر یادم بیاید... این دومیاش را نگفتم، چون توضیح میخواهد. یعنی چی برای خودش برنامهریزی ندارد؟ یعنی برنامههایش را به خدا سپرده است. یک وقت آقا، ما چند سال پیش محرم بود یا وقت دیگری مشهد منبر داشتیم. یکی از این بچههایی که جلسه میآمد، گفت: من مادرم با شما کار دارد. خیلی سال پیش، شاید مثلاً ۱۳ سال پیش. سریع بگویم به یک جایی برسد این بحث. آن خانم تماس گرفت و گفتش که: من بچه چهارمم را باردارم، شوهر من گفته است که من این بچه را نمیخواهم، نانخور اضافی نمیخواهم. من توی همین سهتاش ماندهام، چکار کنم؟ چی میگوید؟ شوهرم میگوید: الا و بلا کورتاژ، بعد بچهات را بنداز، من نمیگذارم پای بچه به خانه ما باز شود. آقا، چکار کنیم؟ دیگر با کلی التماس و اصرار و مشاوره و اینها مرد راضی شد به محض اینکه این به دنیا بیاید که همینش هم برایش سخت بود که خرجهای زمان بارداری خانمش را به محض اینکه بچه به دنیا آمد توی بیمارستان بدهند برود. حالا ظاهراً معامله هم کرده بود، همین کار را هم کرد. این تماس اول بود با ما. دو ماه یا سه ماه بعد گذشته بود. تماس دوم همان خانم. بله، بفرمایید. دیدم گریه میکند. خاطراتی که این داستانهای باورنکردنی، «کلید اسرار»، چیزهایی که ما دیدهایم با چشم. کتاب چاپ کردند، این خاطره. «چرا گریه میکنی؟» «بچهام ظاهراً دو ماهه به دنیا آمده است، شوهرم پریشب یک کم حالش بد شد. بردیم دکتر آزمایش اینها. امروز جواب آزمایشش آمده است. فهمیدیم دو ماه سرطان خون دارد.» «از روزی که بچهام به دنیا آمده است؟» «چکار کنیم؟ آقا، نذر قربانی اینها...» دو هفته بعد تماس. گریه شدید. «شوهرم مرد.» و گفت: «خوابش را دیدم.» آدم نسبتاً مؤمنی هم بود. میخواهد برود حرم امیرالمومنین، یک بچه شیرخوره وایستاده میگوید: «بین من و مادرم فاصله انداختی؟ حرم فاصله میاندازد؟» گفتم: آره. گفت: «نانخور اضافی نمیخواهم.» خدا گفت: «من هم نانخور اضافی نمیخواهم.» خود ایشان نانخور اضافی بود. رفت. نصف مالکیت و طغیان ماهاست که گاهی توی خود ماها هم هست. فکر میکنی ما مالک این... «لا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ و إِيَّاکُمْ» مگر تو روزیش را میدهی؟ تو چکارش هستی؟ مگر تو صاحبش هستی؟ مال یکی دیگر است.
امام صادق فرمود: سنگینیش مال زمین است، روزیش هم توی آسمان است. به تو چه؟ خیلی این تعبیر، تعبیر قشنگی است. «سنگینیش مال زمین»، «ثَقْلُهَا عَلَى الْأَرْضِ وَ رِزْقُهَا فِی السَّمَاءِ». سنگینیش روی زمین است، روزیش هم توی آسمان است. به تو چه؟ تو چرا ناراحتی بچهدار شده است و ناراحت بود.
توی فرهنگ قرآن یک ادبیات بسیار فوقالعادهای ما داریم، عطا کردن بچه به خدا. مادر مریم (سلام الله علیها): «رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي». خدا، این بچهای که در رحم دارم را نذر تو کردم. این باشد برای تو، «محراً» آزاد باشد. علامه طباطبایی بحث میکند ذیل این آیه در سوره آل عمران. یعنی چی آزاد باشد؟ بچه آزاد است دیگر، بنده که نبوده است؟ بنده که نبوده است. ایشان میگوید که این آزاد باشد یعنی یعنی از حق و حقوق من مادر آزاد باشد. میخواهم درگیر من نباشد، این مال تو باشد. اسمش را هم میگذارد مریم. مریم اصلاً کلمه است، توی آن زبان به معنای خادم است، به معنای نوکر، نوکر مسجد. کلمه مریم معنایش این است. مریم بچهای بوده است که اینها نکات فوقالعاده است. علامه طباطبایی اینها را از آیات قرآن استفاده میکند در تفسیر المیزان. مریم بچهای بوده است که پدرش از دنیا رفته بوده است، برادری هم نداشته، تنها بچه مادر بوده است، تنها انیس و مونسش بوده است. حالا داستان مفصل است که این مادر وعده داشته از جانب خدا. بهش گفته بودند تو یک پسر فوقالعاده خدا بهت میدهد. اسم روی آن نمیگذارد. وقتی به دنیا میآید میگوید اسمش را میگذارم مریم. بعد ناراحت میشود، میگوید: «چرا من؟» «لِمَ لَدَيْتِ بُنَيَّةً؟» چرا من دختر به دنیا آوردم؟ نمیدانسته خدا میخواسته هم دختر بهش بدهد هم پسر، جفتشان بینظیر. مریم هم عیسی. اینها نمونههای قرآنی است. بچه را میبخشیدند برای خدا. اصلاً من مالکش نیستم. من واسطه آمدنش هستم. من پیک هستم، پیک موتوری، واسطه آمدنش هستم، من کارایی نیستم. فقط وایستم که بیاید. به من چه بقیهاش؟ مادر موسی، بچه را بگذارند توی آب. «چشم، بچهام است.» «بچهام است» نداریم. بچه تو نیست. عبد من است. عبد من است. حواسم هست بهش.
و داستان میرسد به یعقوب (علیه السلام). خیلی اینها لطیف است. و نفس مطمئنه در راه خدا دیگر. اوج این داستان که حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. اوج حضرت ابراهیم، بچه را برمیدارد، چاقو میگذارد زیر گلویش. آقا، اینها اصلاً اگر قرآن دست ما بود میخواستیم تلویزیون... قابل پخش نیست. بدآموزی. یعنی چی؟ بچه زیر گلو، کنوانسیون حقوق بشر چی میگوید؟ قرآن ببخشید، گاهی به آدم میگوید چاقو بگذار زیر گلو بچه سر بِبَر. آقا، نگویید اینها را، مردم زده میشوند. دینی که عبودیت توش نیست، راست میگوید، واقعاً زده میشود. این دین عشق است، دین عبودیت. میرسد به یعقوب. بچه را توی چاه انداختهاند. میداند به علم نبوت که نکشتندش، ولی به امر خدا باید صبر بکند. اینقدر مطیع، ارتباطش با خدا حاکم بر ارتباط با بچهاش. حتی پیگیر این نمیشود که این بچه کجاست برود بررسی کند که آقا یک کاروانی، چیزی آمدهاند. صبر میکند. «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ» تسلیم. حالا این بحث یک نکاتی دارد انشاءالله شبهای بعد در موردش عرض میکنم. در مورد صبر که اینجا هم علامه طباطبایی نکته فوقالعادهای [اشاره میکند]. صبر کرد، ولی صبرش به این معنی نبود که بنشیند دست روی دست بگذارد، ولی تسلیم. کار طبیعیاش را انجام داد، آن محبت عاطفی و طبیعیاش را داشت، ولی تسلیم امر خدا. مال تو است، تو اراده کردی این برود عزیز مصر بشود، من هم چاکر. ولی آقا، اینها نفس مطمئنه که دارند و تسلیمند، عاطفهشان هم سر جایش است، محبتشان اینهاست که خیلی لطیف و دقیق. محبت بینظیر، تسلیم امر خداست. بچه رفته، صبر میکند ۴۰ سال، ولی ۴۰ سال گریه میکند. اینقدر گریه میکند که چی میشود؟ «مِنَ الدَّمِ وَ هُوَ الْکَلِیمُ» چشمهایش کور شد. هی میگفت: «یوسف! آخ یوسفم!» محبت در اوج. اینقدر گریه میکند نابینا میشود. بهش میگویند: بابا، بسه! چقدر یوسف یوسف؟ ۴۰ سال گذشته است!
یک نکته لطیف، خاطره دیگر بگویم و بریم کربلا. بعضی پرسیدند چرا یعقوب ۴۰ سال برای یوسف گریه کرد؟ دلایلی گفتند. من یکیاش را بهتان میگویم. شما دیگر اهل روضهاید، امشب هم شب جمعه است، اصلاً توضیح نمیخواهد. گفتند: چرا یعقوب ۴۰ سال گریه کرد؟ سه تا دلیل گفتند. یکیاش را بهتان میگویم. گفتند میدانستی یوسف زنده است؟ میدانست بعداً هم یوسف را زنده میبیند، ولی چون بیخبر بودیم بچه شبها کجا میخوابد؟ بیابان است؟ زیر دست دشمن نباشد؟ با دوست باهاش محبت میکند؟ نمیکند؟ گفتند یعقوب ۴۰ سال گریه کرد برای این بود، خبر نداشت یوسف اوضاعش چطور است. روایت خیلی سابقا دیدم که اولین دیدار این را هم بهتان یادگاری بدهم. اولین دیدار یعقوب و یوسف روز دهم محرم بود یا محرم به همدیگر. بعضی روایات دیدم اولین سوالی که یعقوب از یوسف پرسید، بعد از ۴۰ سال، تا در آغوش گرفت، عزیز مصر شده، محاسنش سفید شده، بچه دارد. یوسف... توی بعضی روایات دیدم یعقوب در گوش یوسف آرام گفت: «بابا، من ۴۰ سال است یک سوال دارم. پیراهن از تنت کندند اذیت نشدی؟ توی چاه انداختند زخم نشدی؟» همین بس است دیگر برایتان. چی بگویم این شب جمعه؟ از محبت مادرش امشب بگویم که میآید: «بُنَیَّ، بُنَیَّ!» میگوید دور این ضریح که باشد انشاءالله هفته دیگر که شب جمعه، شب عاشورا است از محبت این پدر به بچه بگویم. به این بچه سه ساله، به این دختر. او میدانست یوسفش را میبیند، مرد. پسر گلیم خودش را از آب بیرون میکشد، سر همین که فقط خبر نداشت وضع یوسف را، گفتند این قدر گریه کرد که نابینا شد.
امام که زنده و مرده ندارد. شما که باورتان نمیآید این سری که از تن جدا شده، واقعاً باعث شده امام حسین منقطع شود از دنیا. نخیر، امام زنده است. همین تنم نباشد زنده است. این سر که جای خود دارد، این سرسری است که قرآن میخواند روی نیزه. این سر چهها که ندید. توی این مسیر از به زمین خوردن این بچه از روی ناقه، از تازیانه خوردن این بچه، از سیلی خوردن این بچه، از جا ماندن این بچه از کاروان، از پای پرآبله... روضهام را با این چند جمله تمام میکنم. انشاءالله عزیزمان روضه حضرت رقیه را امشب برایتان میخوانند، آتیشتان بیشتر میشود. یک نقلی است توی برخی از مقاتل گفته شده است. میخواهم اینور داستان، آنور داستان را زیاد شنیدهاید که گفتگوی این بچه با پدر. میخواهم این داستان را توجه کنید. محبت این پدر به بچه. این آتیشی که توی دل اباعبدالله بود از این وضع این بچهها. آخه بچه سه ساله، آن هم توی دست همچین لشکر بیرحم، آن هم همچین شبها و همچین مکان و توی بیابان خار مغیلان و خسته، گرسنه، دست و پای بسته، دست و پای زخمی، این صورتهای سوخته، این آفتابی که به این صورت خورده. امام سجاد فرمود: «پوست صورتهایمان ترک ترک شده بود.» گفتند منزل به منزل هر جا میرفتند، من کسر میخواهم. این دیگر روضه شب جمعه است. شب سوم است، میدانم روضه ممکن است آزردهتان کند. گفتم: منزل به منزل هر جا میرسیدند، طبقی سر نازنین اباعبدالله را توی این طبق میگذاشتند. صبح که میشد سر را بیرون میکشیدند، ببخشید دیگر. هی نیزه میزدند میرفته است. منزل به منزل. به یک منزل رسیدند، توی بیابان بود. این جوری نبود که هر منزلی مسقف باشد، خانه داشته باشد، توی بیابان خوابیدند. شبها نهایت اینکه خیمهای بزنند. سر را به نیزه زدند حرکت کنند. دیدند این نیزه سنگین است. داد به نفر بعد، دید آن هم نمیتواند حملش کند، داد نفر بعد. اینها فهمیدند یک داستانی دارد. با همدیگر صحبت کردند، به جواب نرسیدند. گفتند شاید خود اینها سر در بیاورند. این خانواده عجایب ما ازشان زیاد دیدیم. به امام سجاد گفتند: «آقا چه شده است؟» این سر چرا حرکت نمیکند؟ چرا این نیزه سنگین شده است؟ حضرت فرمودند: «نگاه کنید ببینید جهت این سر کدامور است و ببینید چشم دارد کجا را نگاه میکند.» آمدند نگاه کردند، دیدند سر به سمت بیابان است. وسط بیابان را دارد نگاه میکند. گفتند: «آقا، جهت سر به اینور است.» فرمود: «یکیتان برود آنجاها بگردد.» یکی رفت دید یک بچه کوچک. این جور با سرش مراقبت کرد این بچهها جا نمانند. هر چقدر توانست مایه گذاشت ولی دیگر این شب آخرین بچه اینقدر بیقرار شد بهانه بابا را گرفت. دیگر دید راهی ندارد، آخر با طبق آمد سراغ بچه.
در حال بارگذاری نظرات...