طغیان؛ از عمیق ترین لایه های باطنی انسان تا مسائل سیاسی و اجتماعی
نماد طاغوت در قرآن فرعون است
تغییرات در این عالم پروژهای نیست؛ پروسهای است
آدم ذره ذره شاه میشه!
نسبت به طغیانهای کوچک حساس باشیم!
توجیه خطرناک: من که اختلاس نکردم؟
روایت قرآنی و عجیب باغدارهای غافل؛ طغیان پنهان و عذاب سخت
علت محرومیت تسبیح نکردن بود!
اعتماد به نفس آرامش نمیآورد؛ موجب ترس و دلهره میشود
مهم اینه چقدر طغیان داری، فرعون فقط امکانات بیشتری داشت
در قیامت "هذا لي" از انسان قبول نخواهد شد
طغیانهای لطیفِ گریبانگیر انسان
انسان با طغیان در دنیا به جایی نمیرسد، چه رسد به آخرت
جمله طلایی: نگو "لطف خداست" ؛ بگو "خدا لطف کرده تا امتحانم کنه"
ربط حجاب با قیمت مرغ!
چطور حجاب موجب بهبود وضعیت اقتصادی میشود؟
بی توجهی به یتیم؛ نشانه طغیان
فرهنگ فراموششده یتیمنوازی
روضه حضرت قاسم بن الحسن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (صل علی محمد و آل محمد) و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری، و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
در فرهنگ قرآن، برخی به عنوان طاغوت معرفی شدهاند. کلمه طاغوت یک اصطلاح دقیق و عمیق قرآنی است که یک فرهنگی را همراه خودش دارد. از ابعاد باطنی انسان شروع میشود تا به ابعاد گسترده سیاسی و اجتماعی نفوذ میکند و آنجا بروز دارد. در مورد طاغوت، البته باید بیش از اینها صحبت کرد. انشاءالله خواهیم هم گفت در جاهای دیگری این بحث را. بحث طاغوت باید ادامه پیدا بکند، ولی آن چیزی که فعلاً اینجا میشود مطرح کرد، این است که طاغوت آن کسی است که طغیان در او ریشه گرفته، تثبیت شده، همه وجودش را پر کرده و همه فعالیتهایش را تحتالشعاع قرار میدهد. هر کاری که دارد میکند، ظهور طغیان اوست، به طغیان کشیدن، به طغیان وادار کردن. طاغوت این است.
خب، نمادش در قرآن، فرعون و فرعونها هستند که «الذین طغوا فی البلاد فاکثروا فیها الفساد»، طغیان کردند اینها. جای دیگر به حضرت موسی میفرماید: «اذهب الی فرعون انه طغی»، برو که فرعون طغیان کرد. فرعون نماد طاغوت در قرآن است و البته انشاءالله در مورد فرعون هم چند جلسه ما جای دیگری بحث خواهیم داشت. خود شخصیت فرعون در قرآن باید مورد مطالعه قرار گیرد. فرعون کسی است که دیگر طغیانش خیلی سنگین است: «یذبح ابنائهم، و یستحیی نساءهم». راحت آدم میکشد، بچهها را سر میبُرد، زنان را به کنیزی و بردگی میگیرد. هیچ ابایی از هیچ جنایتی ندارد. داد میزند: «انا ربکم الاعلی». داد میزند: «الیس لی ملک مصر؟» من خدای برترم و همه این کشور، همه این مملکت مصر مال من است. این دیگر میشود طاغوت؛ کسی که یک مملکت را با هر آن چیزی که در آن هست، منابع انسانیاش، منابع طبیعیاش، همه اینها را از آن خودش میداند، مال خودش میداند. آدمها را مال خودش میداند، فرهنگ را از آن خودش میداند. این میشود طاغوت.
در برابرش میشود امینالله که شما زیارتش را میخوانید در حرمها. امینالله آن کسی است که همه اینها را امانت خدا میداند. امانتدار است. مملکت را میخواهد به امر خدا اداره کند. همه را امانت میبیند، ملک خدا میبیند. این میشود امینالله. در برابرش میشود طاغوت، میشود فرعون. این دیگر آن طغیانهای خیلی سنگین است، طغیانی است که خیلی وسیع است، خیلی ریشه دارد. این طغیانهای وسیع و ریشهدار از کجا شروع میشود؟ از طغیانهای کوچک شروع میشود. هیچکسی در شکم مادر فرعون نبوده، یکهو فرعون نشده، اصلاً نمیشود یکهو فرعون شد. اصلاً در این عالم هیچچیزی یکهو ما نداریم. همه چیز تدریجی، آرامآرام، فرایندی، و پروسه دارد. اصطلاحی دارند اهل تحقیق، میگویند پروژه است یا پروسه؟ همه چیز پروسهای است، آرامآرام طول میکشد. یک فرایند است، پروژه نیست که یکهو نمایان بشود، یکهو بیاید، نه! خیلی تدریجی است. فرعون هم آرام آرام شروع کرده، با طغیانهای کوچک کوچک حرکت کرده، شده فرعون. هرکس دیگر هم باشد همین است.
حضرت امام (رضوانالله تعالی علیه) در جماران، به ایشان گفته بودند که آقا این حیاط بچهها میآیند بازی میکنند، نرده میخواهد. حالا ظاهراً همان دوران نرده گذاشته بودند. البته خود آن افراد که گفته بودند، گذاشته بودند. امام موافقت نکرده بود. بعد گفته بودند: آقا مثلاً این نرده که گذاشتیم و اینها، این سنگها هم خیلی قدیمی شده. حالا که نرده داریم میگذاریم، سنگش را هم عوض کنیم. ایشان فرموده بود: «اول میگویی نرده، بعد میگویی سنگ بهش نمیخورد، بعد میگویی کاشیهای دیوار بهش نمیخورد، بعد کمکم میگویی رنگ ساختمان نمیخورد و کمکم میگویی پنجرهها هم نمیخورد، میگویی همه را عوض کن.» جمله ایشان آخرش مهم بود. فرمود: «ببین! اینی که الان شروع کردی، میکشد به طاغوت شدن آدم. ذرهذره شاه میشود.» جمله ایشان است: «آدم ذرهذره شاه میشود.» از همین جا شروع میشود، خردخرد، کوچولوکوچولو، بعد کلاً میبینید کلاً این خانه بهت نمیخورد، بعد کلاً به این محله نمیخوری، بعد کلاً به این کشور نمیخوری. هی میرود بالا. ایشان از همان اول متوقف کرده. آدمی که میشناسد طغیان را، اینشکلی برخورد میکند. حواسش به خودش هست. میفهمد از کجا شروع میشود. میفهمد داستان به همین جا ختم نمیشود، میرود.
نفس طغیان دارد. از کوچک شروع میشود، میرود بزرگ. همه آنهایی که طاغوت شدند، از زمین خاکی شروع کردند. فوتبالیستها از زمین خاکی شروع میکنند. الان دیگر الحمدلله اینقدر باند و مافیا آمده، زمین خاکی هم نمانده در این تهران. الحمدلله! وقتی که ما تهران زندگی میکردیم، همهاش زمین خاکی بود. اصلاً زمین خاکی دیگر پیدا نمیشود در این تهران، همهاش شده برج. بعد این بچهها هم باید بروند پول بدهند باشگاهها اینها را ببرند و استعدادیابی کنند. دیگر زمین خاکی نمانده. ولی زمان ما میگفتند از زمین خاکی شروع میکنند. همه آنهایی که طاغوت شدند، از زمین خاکی شروع کردند، از تخممرغدزدی شروع کردند که شتردزد شدند. برای همین باید نسبت به طغیانهای کوچک حساس بود. این جمله غلطی است که: آقا اینکه اختلاس نیست! سر چهارراه نزدیک حرم امام رضا (علیهالسلام)، خدا انشاءالله، به زودی از حرم آمده بودیم بیرون، سر چهارراه رسیده بودیم. ماشین سرپیچ، که این بغل راهباز میماند که اینها که میخواهند بروند، از بغل رد شوند، این را باید همانجا خودش را جا کرد، صف اول قرار بگیرد که مثلاً چرا؟ که سبز شد، از این بغل بیندازد برود. ما هم یک نگاهی کردیم و فهمید که: حاجآقا! سلام علیکم. گفتم: سلام علیکم. گفتم: راه را بستی سرپیچ ایستادهای! حالا نمیدانم شوخی، جدی، تمسخر، اینها. آره، حقالناس! حاجآقا، نه؟ گفتم: آره، ولی اختلاس نیست. گفتم: ولی اختلاسگرها از همینجاها شروع کردند. به چه مرحلهای رسیده! بعد ببینمش، ببینم چند ماه گذشته، چند لولی احتمالاً بالا آمده! از همین جا شروع میشود، از طغیانهای کوچک شروع میشود.
یک داستانی در قرآن داریم از یک طغیان کوچک، ولی خدا این طغیان کوچک را هم یک عذاب سختی کرده، هم یک حکایت از آن دارد در سوره مبارکه قلم. این داستان امشب، در محضر این آیات باشیم، صفا بکنیم. خیلی مطلب دارد، خیلی نکته دارد. سوره مبارکه قلم از آیه ۱۷ شروع میکند. اصلاً آدم تعجب میکند خدا چه را دارد میگوید. نمیدانم زمان این داستان ظاهراً مال زمان پیغمبر بوده. علامه طباطبایی میفرماید این قضیه در زمان پیغمبر رقم خورده، در مکه بوده. خیلی اتفاق دوری نبوده، اتفاق تاریخی نبوده، مال همان اطراف بوده. من نمیدانم، یعنی آن موقع واقعاً در قریش، در مثلاً حجاز، اینها مثلاً اختلاس نمیشد، خدا بیاید اختلاس در قرآن نقل بکند! آخه این داستان اصلاً ارزش گفتن دارد؟! بعد خدا ترکونده به قول ماها، این بدبختها را بابت چه کاری! بعد مثلاً ابوسفیان آنجا سرگنده، گاد فادر، بوده. هیچکس هم کارش نداشته، خدا هم نترکونده! این بدبختها را بابت این داستان ترکونده! البته یک داستانی خود این قضیه دارد که انشاءالله فردا شب نکات در موردش عرض خواهم کرد که اصلاً خدا معمولاً مؤمنین را میترکونده. چند تا داستان جالب هست انشاءالله عرض میکنم برایتان، مال زمان حضرت موسی و اینهاست. فردا شب خدمتتان عرض خواهم کرد اگر توفیق باشد، زنده باشیم. اصلاً داستان عجیب است. آیه نازل بشود. مثلاً همچین حالتی است.
داستانی که قرآن دارد نقل میکند در سوره مبارکه قلم، یعنی با تازه این یک تخلفی کرده. اینی که برایتان میگویم، همین تخلف را هم نکردهاند این بدبختها، همین جرم را هم انجام ندادهاند. داستان را ببینید. داستان چیست؟ اول میخواهیم داستان را بگویم، بعد آرامآرام آیاتش را بخوانیم. یا آرامآرام آیاتش را بخوانیم، بعد داستان را یکهو بگویم؟ کلاً فکر کنم نظر خاصی نداری! اول آیه. صحبتهایت را گوش میکنیم. اگر همین دو تا روزی ما بشود در این محرم، بس است، انشاءالله تا قیامت خدا همین بچهها را سر به راه کند و هدایت تا آخر دستشان را بگیرد و انشاءالله ذخیره پدر و مادرشان باشند و خدا اینها را ذخیره برای ما بنویسد. انشاءالله که به همه عزیزانی که در این جلسه نقش دارند. به اهل دلی در مسجدی گفتم، عکس بانی آن مسجد به دیوار بود. بهش گفتم که این حال و روز این بانی مسجد حالا من تمامش کنم. گفتم حال و روز این بانی مسجد آنور چطور است؟ از دنیا رفته. یک بچه داشت تکبیر میگفت، گفت: همین بچه که در مسجد دارد تکبیر میگوید، برای او بس است. بچه برایش بس است. هیچکس دیگر هم نماز نخوانده باشد، اینجا نیامده باشد، همین بچه که اینجا تکبیر گفت، برایش بس است.
دیگر بچه حق دارد چون بچه گفت. اول چی؟ اول آیه. اول آیه میفرماید: «انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنه». اسم اینها را هم قرآن اصحاب جنت، باغدارها، صنف باغداران. هیچ توضیح در مورد اینها نداده. بعد جالب است که شما قبل این آیات را بخوانید، در مورد یک گردنکلفتهایی قبلش دارد صحبت میکند. آنها را آزمایش کردیم مثل این بچههای باغدار که اینها را هم آزمایش کردیم. حالا این باغدارهای بینوا را شما ببینید، اصلاً داستانشان چیست؟ یعنی اینی که باز یک چیزی است، این همان هم نیست. «اذ اقسموا لیصرمنها مصبحین». جرم اینها چی بود؟ اینها شب، اینها باغ داشتند، شب دور هم نشستند. گفتند: آقا، کِی بریم میوهها را بچینیم؟ گفتند: صبح میرویم میچینیم. قسم خوردند، قرار گذاشتند. گفتند: خدا وکیلی صبح بریم بچینیم. گفتند: بریم. قسم خوردند. گفتند: آقا به خدا ما صبح فردا همه میرویم باغ، میوهها را بچینیم. «ولا یستثنون». انشاءالله و اینها را هم نگفتند. اگر خدا بخواهد، اگر بشود، اگر توفیق باشد، اینها. «فطاف علیها طائف من ربک و هم نائمون». شب اینها که خواب بودند، خدا یک گردبادی فرستاد دور باغشان. «فاصبحت کالصریم». اینها گفته بودند صبح بریم بچینیم تا «لیصرمنها صرم» چیدن میوهها. گفتند: حتماً ما صبح قسم خوردیم، بله که میچینیم. آفتاب نزده همه درختها را چیدیم. شب خواب بودند، گردباد آمد. «فاصبحت کالصریم». یکجور درختها را لخت کرد که از صرم شد، انگار همه را چیدند. «فتنادوا مصبحین». صبح از خواب بلند شدند. قرار شد بزنند بروند باغ که بچینند. هنوز اینها خبر نداشتند، از توی خانهشان میخواستند بروند باغ. «ان اغدوا علی حرثکم ان کنتم صارمین». به هم گفتند: آقا، اگر میچینید پاشو پاشو بریم، بریم باغ. «فانطلقوا و هم یتخافتون».
اختلاسگرها را ببینید! اینها را در قرآن خدا از اختلاسگران، از اینها گفته! بیچارهها! اینها شروع کردند در گوشی با هم پچپچ کردن که راه بیفتیم. «فانطلقوا و هم یتخافتون». پاوَرچین پاورچین آرام آمدند که صدا بلند نشود. چرا؟ «ان لا یدخلنها الیوم علیکم مسکین». گفتند: کسی بیدار نشود. این گشنهمشهها نفهمند ما گروهی داریم میرویم باغمان را بچینیم. دنبالمون راه میافتند، میگویند یک سبد هم به ما بده. این در داستان قرآن این است. آرام رفتند، کسی نیاید یک سبد میوه بخواهد. جرم! واقعاً چقدر این جرم است؟! الان اصلاً جرم است؟! اصلاً گناه کردند اینها؟! آقا الان زشت نیست قرآن اینها را نقل کرده؟! خدایا، اینهمه نزولخور در مکه است، بچههایشان را زندهبهگور میکنند، زشت است اینها را زندهبهگور. یکبار میگویی این بدبختها گفتند میرویم میوه میچینیم، به کسی نمیگوییم. اینها را چرا خدا اینجوری میکند؟! واقعاً به کجا داریم میرویم؟! نگاهش به همهچیز فرق میکند. اینها گفتند: آقا، آرام میرویم، «الا یدخلنها الیوم علیکم مسکین». یکوقت مسکین نیاید که بفهمند ما باغ داریم. آنها میآیند پشت در، ۵ تومان به ما بده، یک کیلو هم به ما بده. یکجور بریم که کسی نیاید. «و غدوا علی حرد قادرین». راه افتادند بروند برای چیدن و کسی هم نیاید و خیلی محکم و سفت آمدند. «فلما راوها قالوا انا لضالون». مسیر همیشگیشان است. درست است؟ حالا در تاریکی آمدند که کسی بیدار نباشد، نفهمد، ولی مسیر را کِی رفتند؟ آمدند دیگر، با باغشان است دیگر. ثمر داده، ثمر خوبی هم معلوم میشود داده بوده. دو روز است که دفعه اولشان نیست که میروند. واردند این مسیر را. آمدند اصلاً به باغ نگاه کردند، گفتند: «انا لضالون». آقا، اشتباه آمدی! عمو، برو برو حاجّی، برو! اشتباه! یکم نگاه کردند، آخه در که همان در خودمان است، کوچه هم که همان کوچه است، این درخت بلند هم که همان درخت همیشگی است، آن ته هم که آن بیل را حاج حسن آن ته جا گذاشته بودم، که همان است. گفتند: «بل نحن محرومون». آقا بدبخت شدیم! چی چی اشتباه آمدی؟! این چرا لخت است، میوه ندارد؟! «قال اوسطهم الم اقل لکم لولا تسبحون». آقای من! فدای این قرآن! با این ادبیات خدا لعنت کند آنهایی که این آیات را آتش میزنند، آتششان بزنند.
«قال اوسطهم الم اقل لکم لولا تسبحون». یک ساعت سخنرانی میخواهد الان از چی؟! خدا چه برداشتی؟! چی میگوید؟! فدای این خدا! فدای این قرآن! میگوید در اینها یک دانه آدم حسابی بود، البته نمیگوید آدم حسابی، میگوید «اوسطهم». یکیشان که یکم سر به راهتر بود، چون هیچ، اصلاً جلوتر برایتان میخوانم، طغیانگر بودند، طغیان کرده بودند اینها. بابا! خدا به این هم میگویی طغیان؟ گفتند: یکجور بریم کسی نیاید؟ آره دیگر، آدم از همین جا طاغوت میشود. آدم ذرهذره چاق میشود. از زمین خاکیست. زمین خاکی، همه جنایتکار عالم اینجا بوده، از باغ شروع کردند. میرفتند گدا نیاید. این طغیان ابتدایی، تحویل نگرفته. یکیشان هم یکم تحویل گرفته، میگوید: «قال اوسطهم». یکیشان که یکم سر به راهتر بود، در همهشان سر به راهتر بود، یکم به قول ماها یک دوزار عقل داشت، یکم میفهمید. یک جملهای گفت، خدا جمله این آدم را هم نقل کرد. «قال اوسطهم الم اقل لکم لولا تسبحون؟» من بهتان نمیگفتم تسبیح کنید؟ چقدر قشنگ است این! چقدر این حرفها با آن چیزهایی که در مدرسه و تلویزیون و مسجد و اینها به ما یاد دادند، چقدر فرق میکند! تسبیح، تسبیح یعنی چی؟ خدا را منزه کنیم، بگوییم سبحانالله. این منظورش است؟ خدا میگوید که اینها چرا اینجور پسکله خوردهاند؟ یکیشان که یکم حالیش میشد، فهمید به خاطر اینکه تسبیح نکردند. تسبیح چیست؟ به من گفتند سبحانالله. شب که نشستند، قرار داشتند، میگفتند بریم صبح باغ. یکی گفت: سبحانالله! بریم سبحانالله بگین. بعد از خانه آمدم بیرون، آرامآرام که میرفتم، گفت: همینجور که ذکر سبحانالله میگویی، سبحانالله تا آرام بگو، گداها نیایند. این بود؟
علامه طباطبایی در جلد ۱۹ «المیزان»، از صفحه ۳۷۳ توضیح میدهد این مطلب را. جملات ذیل این آیه دارد، خیلی زیباست. میفرماید که «فلولا تسبحون»، که اینها گفتند آن یکم آدمی که یک دوزار عقل داشت در اینها، گفت: آقا، من بهتان نگفتم تسبیح کنید؟ این را تا این جایش داشته باشید. یکم توضیح بدهم بعد برمیگردم ادامه داستان. فعلاً علت اولی که برایش گفت، آیه چی بود؟ چی بود؟ تسبیح نکردن. علامه طباطبایی توضیح میدهد این تسبیح نکردن یعنی چی؟ آقا، یعنی سبحانالله نگفتن؟ میگوید: «المراد به تسبیحهم له تعالی». یعنی چی تسبیح نکردن؟ «تنزیهه له من الشرکا». یعنی برای خدا شریک قائل چرا؟ «حیث اعتمدوا علی انفسهم». یعنی جا دارد دربست بگیرم همین الان بروم قم، قبر علامه طباطبایی را ببوسم برگردم. چقدر عاقل بوده! چقدر مرد بزرگ بوده! چقدر مرد…! میگوید که شرکشان به چی بود؟ اینها مشرک بودند؟ تسبیح، تسبیح سبحانالله گفتن نیست که! به اینکه جز خدا را به حساب نیاری. اینها جز خدا کی را به حساب آوردند؟ میگوید: «اعتمدوا علی انفسهم». اینها اعتماد به نفس! آقا، اعتماد به نفس را دست کم نباید گرفت. ریشه طغیان اعتماد به نفس است و ما در مورد اعتماد به نفس متأسفانه درست حسابی بحث نمیکنیم، صحبت نمیکنیم، نمیگوییم. بلکه بعضی وقتها تعریف میکنیم از اعتماد به نفس. اطمینان نفس خوب است، نفس مطمئنه داشته. اعتماد به نفس بد است. اطمینان نفس یعنی همه جانت پیوند خورده با خدا و تسلیم او. او چه میخواهد؟ او چه گفته؟ اطمینان نفس آرامش میآورد. اعتماد به نفس برعکس، اصلاً آرامش نمیآورد، تنش میآورد، دلهره میآورد که باید شبهای بعدتر انشاءالله در موردش صحبت بکنیم. «الا بذکر الله تطمئن القلوب». چند شب انشاءالله توفیق باشد بهش میرسیم که اصلاً فقط یک راه دارد، اطمینان، ذکر خداست، یاد خداست.
وقتی گفتی «هذا لی»، این مال من است. وقتی خودت را مالک دانستی، بیچاره میشوی. اعتماد به نفس داشتی، گفتی مال خودم است، گفتی میتوانم، گفتی میدانم، بیچاره میشوی. آرامش نمیآورد، این شرک است، این ضد تسبیح است. اینکه هی در قرآن میگوید: «فسبح باسم ربک العظیم» و «واذان هی تسبیح، تسبیح، سبحان ربی الاعلی»، «سبحان ربی الاعلی»، اینکه بابا چهار تا کلمه نیست که هی ما بگوییم در دهان بیاید قشنگ است. مثلاً دهانمان را پر از این الفاظ سبحانالله. تسبیح یعنی این. یعنی هیچکس کاره نیست، همه بروند گُم شوند، همه بروند دور بروند کنار، فقط تو. همه که گفتم خودم هم جز همه بودم. «علی انفسهم» اعتماد به نفس داشتند اینها. باغ خودمان است، میوه دارد، میرویم میچینیم. بله که میچینیم، بله که میرویم، خودمان میرویم، خودمان میچینیم، خودمان میخوریم. چرا به کسی دیگر بدهیم؟ ما زحمت کشیدیم، ما به عمل آوردیم، به بقیه چه؟ اعتماد به نفس. این شرک است، این ضد تسبیح است. حالا هی بنشین سبحانالله سبحانالله بگو. تسبیح این است؛ اینکه از خودت ندانی، بقیه را هم بیاری. حسن، در روایت ما گفتهاند مستحب است سر ظهر بروی باغت را بچینی، تازه بقیه را هم خبر کنی. بنر بزن: به زودی در این مکان میوهها چیده میشوند! برای خودمان میدانی که داری صحبت میکنی، کی به عمل آورد؟ الان مگر باغ کم است که اینقدر عوامل بیرونی و درونی میزند، یخ میزند، سرما میزند! از عجایب دیگر تازگیها دیدیم یکی از اقوام باغی داشت بیرون مشهد. کلی بنده خدا زحمت کشید، البته اهل خمس و زکات و همهچیز هم هست. یک چهار تا درخت آلبالو. بعد چند سال به عمل آورد. رفتیم دیدیم آقا یک لشکر گنجشک آمدهاند، درختها را لخت کردهاند. خیلی دوست دارند آلبالو، گیلاس هم تازه آن پشت بود، تفریحی میکسی میزدند. یکم بعضی وقتها یکم مانده بود گیلاسها، ولی آلبالو. بنده خدا هی برو آب بده، هی برو کود بده، هی برو شخم بزن، هی برو کلنگ بزن. خدا را ببین که این آدم را مأمور کرده بود از مشهد بلند میشد، روزی یک ساعت و نیم میرفت آب، برمیگشت. روزیای داشت خدا، روزی گنجشکها را میدهد. پاشو پاشو بیا اینجا، گنجشکهای من قرار است دو ماه دیگر بیایند اینجا غذا بخورند، گشنهشان میشود. بیا اینجا بین کار کاسبی زندگی تعطیل. خدا را ببین! بعد آن گنجشکهی داشته دو ماه پیش کیف و حال میکردهها! این را هم بدانی. آلبالویش را هم خورده، بلند شده رفته. یک انسان بیچاره بدبخت هم دو ماه داشته کار میکرده که او بیاید روزیاش را بخورد. چقدر عالم جالب و قشنگی داریم ما! واقعاً فرعون کاخش را آباد میکرد که زندگی کند، کاخ آباد کرد تحویل حضرت موسی داد. رفت کاخ نشست. بقیه. زندگی در کاخی که فرعون اینهمه به هم ریخته.
خیلی قشنگ. تسبیح نکردند اینها، اعتماد به نفس داشتند اینها. روی همین درخت چیدن و روی همین میوههای خودشان و روی همین باغ و روی همین چیزهای بیخود الکی که: به این پول ندهیم، به آن بدهیم. به این یک سبد بدهیم بعداً دو سبد گلابی بیاورد. به یکی بدهیم چهار تا درخت بیاورد. روی این چیزها حساب کتاب کرده بودند. خدا هم همه را زد، درختهاشان را به قول این جوانها زد، پوکوند، تمام. کار کی بود؟ اوسطشان، آنی که دو زار عقل داشت. گفت: من به تو نگفتم تسبیح کنید، بدانید این کار خداست. ادامه آیه، تازه این بیچارههایی که خدا اینقدر ملامتشان هم میکند. اینها کلاً با هم قرار گذاشته بودند به فقرا میوه ندهند. بعداً این یک دانه که برگشت بین اینها، زد در سرشان، گفت: من بهتان نگفتم تسبیح کنید؟ بعد آنها چهکار کردند؟ برگشتند گفتند: «سبحان ربنا انا کنا ظالمین». چه آدم خوبی هم بودند! گفتند: خدایا، شرمنده ما پشیمانیم، ما ظلم کردیم. ما ظلم کردیم. اصلاً کی به این کارها میگوید ظلم؟ کی به اینها میگوید ظلم؟ دو ساعت صف بانک ایستاده بودیم، یکی آمد زد جلو ما رفت. گفتم: آقا، صف است. به درک! مردی! برو به اختلاسگرها گیر بده. به ایشان هم عرض کردم، تأکید کردم به هرکی ببینم عرض میکنم همین جمله را که: آنها هم مثل تو از همین جا شروع کردهاند. نه اینکه گدا آمد، بهش ندادندها. به قرآن این را نمیگویدها. میگوید قرار گذاشتند. بچهها آدمهای خوبی بودند، میخواستند شرمنده نشوند. گفتند: یکجور بریم کسی نباشد که درخواست کند، شرمندهایم بشویم. چقدر آدمهای خوبی بودند واقعاً! گدا نیامد درخواست کند، گدا را با لگد پرت نکردند، دلش را نشکستند. قرار گذاشتند یکجوری بروند که کسی نباشد. اینها را میگوید ظالم؟ «سبحان ربنا انا کنا ظالمین». «فاقبل بعضهم علی بعض یتلاومون». حالا خدا داستان را هم ولکن نیست، همین تا آخرش را باید بگوید. داستان آدم و آدمیزاد. اینها داستان من و شماست، داستان زندگی، داستان همیشه است. شروع کردند به همدیگر را رو کردن. اول در دلشان گفتند: خدایا، ما اشتباه کردیم، ما ظلم کردیم. راست میگوید، ما خطا. بعد برگشتند به همدیگر، شروع کردند «یتلاومون». ملامت کردن. نفس لوامه اینجا فعال شد. خود نفس لوامه یک فصل از بحث است که الان ما بهش فعلاً نفس لوامه اینجا کار افتاد. شروع کرد ملامت کردن، سرزنش کردن، شروع کردند همدیگر را ملامت کردن. «قالوا یا ویلنان انا کنا طاغین». گفتند: آقا، یا ویلانا. معنای فارسی سادهاش دیگر خیلی عمومیاش میشود خاک بر سر. یا ویلانا، خاک بر سرم! «انا کنا طاغین». ما طغیان کردیم. خدا وکیلی چند نفر در این جلسه در ذهنشان بود که در نگاه خدا در قرآن این حرکتم طغیان است؟! کوچولو! آنجا نشسته! این در ذهنش طغیان به حساب نمیآید! میگوید طغیان. ببین، تو به بیرونش کار نداشته باش. میزند، میکشد، له میکند. طغیان یک ابعاد درونی دارد. از «هذا لی» شروع میشود. این مال من است، مال خودم است، سهم من است، حق من است. آنی که داشتی دیگر طغیانگری دیگر! حالا چقدر فرصت پیدا کنی طغیان کنی، دیگر بستگی به روزیات دارد. صدام باشی، امکاناتت باشد، بمب اتم دستت باشد، دیگر امکانات میخواهد. بتوانی ۵ تا را بزنی، ۵ میلیون را بزنی. ممکن است دیگر امکاناتت نباشد، فقط زورت به زن و بچهات برسد.
در روایت هم داریم: مرد بداخلاقی که به زنش زور میگوید، با فرعون محشور میشود. خدایا، انصاف! همه آدمها را زده، کُشتیم. فقط امکانات نداشت. همینقدر دسترسی داشت. اگر آنقدر امکانات داشت، آنقدر میکشت، آنقدر اذیت میکرد. این همین یک دانه را دق داد، مملکت را دق دادی. یک دانه را دق داد. من که اینجوری حساب کتاب نمیکنم من میگویم مایه چقدر داشتی! طغیان چقدر از درون داشتی! بلکه شاید این از آن هم بعضی وقتها بزند. اینها برگشتند گفتند: آقا، ما طغیان کردیم. «عصی ربنا ان یبدلنا خیراً منها». باریکالله به این آدم ها! گفتم: ولی امید داریم خدا یک دانه بهترش را به ما بدهد. ما دیگر اشتباه کردیم و پشیمان شدیم، آدم شدیم. «انا الی ربنا راغبون». ما دیگر از این به بعد رغبت ما به خداست. بعد آیه آخر این داستان که محشر است. میفرماید: «کذالک العذاب». آقا، داستان عذاب شنیدی؟ شنیدی در قرآن هی من میگویم عذاب عذاب عذاب. این است قضیهاش. عذاب این مدلی است. این مدلی! چقدر این عبارت، عبارت قشنگ و عجیبی است! عذاب این مدلی است. یعنی چی این مدلی است؟ چه این داستان! یک خیالات برای خودت داری، یک حساب کتابی میکنی، یک اعتماد به نفسی داری، میروی میبینی هیچ خبری نیست! «کذالک العذاب». آن مستند شنود را، که خب خیلی از عزیزان حتماً شنیدهاند، یکی از بزرگان به این حقیر میفرمود که بعضی از مطالب این مستند عجیب بود، از عجایب بود. میگوید: هرچی به خودم حساب کتاب کرده بودم که آنور اینها به درد میخورد، همانها را قبول نمیکرد. چهار سال رویش کار کرده بودم، زندان رفته بودم به خاطرش، ولی موقع ارائه دادن به بالادستی، مافوق، در دلم بود که من بگویم به نام من تمام بشود، این مال من است، معلوم بشود کار من بوده. ردش! لحاف تشک جمع کرده بودم در خانه، اینها را قبول نمیکردم. «هذا لی» نبود. هرچی گنده گنده داشتم، اینها را قبول نمیکردم. «هذا لی».
«کذالک العذاب». عذاب این مدلی است. یک خیری به خودت مثلاً باور داری، میآیی حالا بهت میفهمانم خبری نیست. اوه! آقا، خدایا همین جا بفرما. باغدار خوش به حالشان. همین جا فهمیدند، حالیشان شد چهکار کنیم. هیچکدام را نخرند، از ایشان به حساب نیاورند. آنی که گفتی این ببیند، آن هم که خوشت آمد، آن هم که اسمت را آنجا زدند و آن هم که تشویق کردند. این هم که برایت فالوور داشت و در هر کدام هم که یک دانه جفتکی زد. محجب چیزی بودیمها! واقعاً این فهمید من کیام. الحمدالله این فهم. بعضی وقتها این از طغیان لطیف برایتان بگویم و بعد بخش بعدی سخنرانی و بعد دیگر کمکم بریم در روضه. بعضی وقتها ماها فکر میکنیم مثلاً یک جمله تنگش میاندازیم، حلش میکند. بعضیها که خب اصلاً رسماً رد دادند. واقعاً مینازند به خوشگلیاش، واقعاً مینازند به پولش، واقعاً مینازند به مثلاً پدر و مادرش، به حسب و نسبش. آنکه هیچی. طغیانهای لطیفتر از این هم داریم. بله. مثلاً به یکی بگویند: آقا چقدر مثلاً شما صدایت قشنگ است! حسودیات میشود. خیلی مثلاً در فاز ماها مدل ما و اینها. میگوید: «هذا من فضل ربی». لطف خداست. هنوز جا داری، هنوز کار دارد. یعنی چی؟! من که آره، صدایم که خوب است. من هم مستحقش بودم، ولی خب خدا داده. آیا چرا نصفه میخوانی؟! سردار بنگاهیها و اینها میزنند، آیه را پشت کامیونها و اینها که مینویسند میبیند، تعجب میکند. مثلاً میگفت: یک پیکانی است، سپر نداشت، شیشهها شکسته بود، عقب جلو همه خورده بود. بعد روی شیشه نوشته: «و هرچه دارم از دعای مادر دارم.» نفرینت میکرده مادر! «هذا من فضل ربی». حضرت سلیمان تخت را برایش آوردند، گفت: بله دیگر، لطف خداست. آخه اینجوری نگفت. آقا، چشمانت قشنگ است؟ «هذا من فضل ربی». شما خیلی مثلاً خوشتیپی، خوشهیکلی، قد مثلاً قشنگ است، بلند است. «هذا من فضل ربی». آقا، این ادامه دارد! وقتی تخت را آوردند برای سلیمان، فرمود: «هذا من فضل ربی». ادامهاش چی بود؟ «لیبلونی ااشکر ام اکفر». آره، خدا لطف کرده، ولی... ولی خدا این کار را کرد که امتحانم کند. ببیند شکر میکنم یا کفران دارم. بقیهاش را بگو. یعنی چی؟ برگردیم اصلاح کنیم. آقا، چشمانت خیلی قشنگ است؟ «هذا من فضل ربی». «لیبلونی منی». اوه اوه! امتحان دارم من با این چشمها. «اکفور» معلوم نیست بتوانم شکر کنم یا نکنم. او! پدرمان درآمده. چه قشنگ. آقا، صدایت قشنگ است؟ وای یا اباالفضل! چهکار کنم من دیگر؟ حالا صدایم قشنگ است. چهکار کنم؟ خدا چه امتحانهایی خواهد گرفت با این صدا! خیلی خوب بودیم. اینها را معمولاً ماها پاداش میبینیم، امتحان نمیبینیم. و چرا پاداش میبینیم؟ چون خودمان را خوب میبینیم. کسی که خوب است، در ازای خوبیاش پاداش میخواهد. غلط! ما از خوبی در جلسه قبل صحبت کردیم. یک مقدارش هم شبهای آینده انشاءالله بیشتر صحبت خواهیم کرد. درک نسبت به خوبی غلط است. نه خوب نبودی. این هم پاداش نبوده، امتحان است. آقا، شما خیلی طرفدار داریم! بله دیگر، لطف خدا، دعای مادرم بالاخره پشت سر ما بوده. آقا امتحان! بیچارهام من واقعاً. میگویی طرفدار دارم؟ یا اباالفضل! خدایا به دادم برس. من را جهنم نبر. من اشتباه نکنم، من سوتی ندهم. ادامه دارد. برای امتحان است.
طغیان، هم دنیایت را نابود میکند، هم آخرتت را. یکم در مورد این یک توضیحی دارم عرض میکنم و بریم در روضه کمکم. آقا، این مطلب باید فهم بشود، باید دقت بشود. معمولاً ما به این نکته توجه نمیکنیم. طغیان، دنیایت را هم نابود میکند. اینجا در این مورد دیدید طغیان کردند، دنیایشان هم نابود شد. در خیلی مسائل ما به این نکته توجه نداریم. طغیان دنیا را نابود میکند. مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت فرمود که امام حسین را کشتند به خاطر اینکه فکر میکردند دنیایشان آباد میشود. نمیدانستند که دنیایت هم فقط با امام حسین آباد میشود. هیچکسی با طغیان دنیایش آباد نمیشود. جا بیفتد، بعد نشان داده بشود، باید ترسیم بشود. ما در این عرصه بسیار ضعیفیم. یک مثال میخواهم عرض بکنم. مثال هم خیلی نسبت به مطلبی که دارم میگویم بیمقدمه است، بیمحابا دارم وارد میشوم. خیلی عاقلانه نیست این مدل ورود به این مثال، ولی وقتمان کم است. وقتمان کم است، باید این بحث را به جایی برسانم. زود وارد این مثال نمیشدم. هیئتیه، خیلی آدم نگرانیهایی را که جاهای دیگر دارد، اینجا نداریم.
چند وقت پیش نزدیک همین محل، در یکی از این خیابانهای اطراف، جلسهای بود، میلاد امام حسین (علیهالسلام) هم بود. سخنرانی داشتیم. بعد خانمها طبقه بالا بودند، بنده خبر نداشتم از اینکه آنجا چه میگذرد. این دختر بزرگ ما که آنجا بود، بعد آمد بیرون برای ما تعریف کرد. ما آنجا مطالبی داشتیم، یک گریزی زدیم، یک نکتهای در مورد پوشش و اینها، مسائل روز. دخترم آمد بیرون، گفت: بابا، اینجا تو جلسه یک خانمی داد و قال کرد. چادری هم بود. برگشت گفت: بس است دیگر! همهاش هی حجاب! نمیدانم چادر، پوشش! از قیمت مرغ بگو. دلار چنده؟ تا این بچه از بیرون در در ماشین، گفتم: آه، حیف شد! چه سوژهای را از دست دادم! کیس خوبی را من از دست دادم. ای کاش این در جلسه همانجا، بالای منبر، به شما این کار را نکند! جوابش را میدادم. مطلب خوبی است. بعد دیدم چقدر من خودم نقص دارم در گفتن این مطلب. بعداً به رفقای رسانهای این را زیاد عرض کردم، روی این موضوع باید زیاد کار بکنیم. گفتم: ای کاش این همانجا این را به من میگفت. من یکم در مورد اقتصاد حجاب باهاش صحبت میکردم. نگارش اقتصادی، باید اعتقادی صحبت کنیم. نگو، یکم باید اقتصادی هم صحبت میکردیم. اقتصادیش را کلاً نگفتیم. این بنده خدا نمیداند. ای کاش من به این خانمه میگفتم، ای کاش فرصت میشد بهش میگفتم که الان مرغ کیلویی ۱۰۰ تومان را خودت داری میخری یا شوهرت؟! شوهرت؟ وضع پوشش اینجوری ادامه پیدا کند، مرغ که میرود بالا، آنکه طبیعی است. بایدم کار بکنم برایش، تخصصی بنده نیست. انشاءالله که بیاید پایین. فرض بگیریم میرود روی ۲۰۰ تومان. خدا نکند، ولی خب هرچی گفتیم خدا نکند سرمان آمد. فرض میکنیم سال دیگر میرود روی ۲۰۰ تومان. این وضعیت همینجوری برود، این وضع پوشش و اینهاست. استدلال هم برایش دارم، بهتان هم میگویم. ۲۰۰ تومان با این تفاوت که تو چند سال دیگر با این وضعیتی که پیش میآید، شوهرت را هم از دست میدهی. بعد دیگر مرغ ۲۰۰ تومانی را خودت باید بخری.
خیلی خانمها شوهر ندارند. اگر سؤالی نسبت به بحث دارید، بعد از جلسه خدمتتان هستم که ادامهاش را فردا شب بروم، چون دیگر امشب وقت گفتگو نمیشود، باید بروم در روضه. کم توضیح هم دارد. کاملاً قابل اثبات است. بنده آمارهای بینالمللی اینجا برایتان دارم. کاملاً روشن است. ببینید، وضعیت پوشش در روابط زن و شوهر اثر دارد. خیلی ساده میخواهم جمع و جور بگویم. یعنی هر قدمش را میتوانم کلی تمرکز کنم و اثبات کنم. بریم بعدی. برای اینکه خیلیهایش هم روشن است. وضعیت پوشش روی روابط زنها و شوهرها اثر دارد. هر چقدر که فضا باز باشد در روابط زنها و شوهرها، طبعا مرد میبیند هزینه برای ارتباط با یک زن برایش کمتر است. چرا من کرایه خانه بدهم؟ چرا اینهمه خرج کنم؟ چرا طلا بخرم؟ چرا سرویس بگیرم؟ چرا فلان کنم؟ با یک همخونگی، با یک رفاقت، قضیه حل میشود. بعد آسیب میزند، طلاق افزایش پیدا میکند. این هم طلاق افزایش پیدا میکند، خانمها حمایت اقتصادیشان کم میشود. این خانم باید برود دنبال اشتغال. این هم یک. خانمها باید وارد بازار بشوند بیش از آن چیزی که نیازشان است. این باعث میشود که سر شغلها با آقایان دعوایشان میشود. این هم یک. مرحله بعدی: آقایان از یک سری از مشاغل محروم میشوند به خاطر اینکه خانمها زیاد آمدند نسبت به بعضی شغلها. این هم یک. آقایان از شغلها محروم میشوند، اقتصادشان میآید پایین، ازدواج نمیتواند باز انجام بدهد. این هم یک. ازدواج کم میشود، تولید نسل میآید پایین. این هم یک. سن ازدواج افزایش پیدا میکند. این هم یک. ۵۰ سال بعد جامعه میشود جامعه پیر، بدون جوان. هرچی دولت در میآورد باید خرج اینها را بدهد، بدون هیچ تولیدی. خانمی که شوهر ندارد، شامل این هم میشود. ۴۰ سال زمان میبرد، ما اول این راهیم. غرب وسطهایش است. داستان چیست؟ این اقتصاد حجاب است. حجاب در نان شما اثر دارد، ولی ما بلد نیستیم این را. خیلی ساده است. چهار تا کلمه است. خیلی واضح است. اینها اصلاً هیچ سختی ندارد. از عالم غیب برزخ بگویم که واضحات زندگی است. شک داری کدامش باورکردنی نیست؟! خیلی واضح است اینها. پوشش در نان آیندهات اثر دارد. اگر گفتی قیمت مرغ، این را هم بدان، باخبر بشو. خیلی هم اعتقادی نیست. طغیان، دنیایت را نابود میکند. آن مدلی که خدا گفته نروی آخرت که هیچی، اینجا هم چیزی گیرت نمیآید. همیشه هم تاریخ این را نشان داده. مگر آنهایی که الان. این یک نمونه.
یک نمونه دیگر عرض بکنم و بریم در روضه. حالا این خود بحث حجابش بیشتر مطرح میشود. این دومی که میخواهم عرض بکنم، اصلاً اصل موضوعش کم مطرح میشود؛ بحث رسیدگی به یتیم. در آیات قرآن ما آیات فراوانی داریم: «آقا به یتیم رسیدگی کنید». مثل همین سوره مبارکه فجر: «بل لا تکرمون الیتیم». چرا آدم به یتیم رسیدگی نمیکند؟ به همان منطق «هذا لی» برمیگردد. من خودم دو سر عائله دارم، بچهام گشنه است، خرج دانشگاه این را نمیتوانم بدهم، در جهیزیه آن ماندهام، یتیم بر. به همین دلیل ما یتیم را ول میکنیم. «فذلک الذی یدع الیتیم». اگر یک پنج دقیقه وقت من را افزایش بدهی، چند تا نکته در مورد یتیم بگویم. ببخشید دیگر، این نکات نکات خوبی است، به درد زندگیام میخورد. در سوره مبارکه ماعون میفرماید: «ارایت الذی یکذب بالدین». دیدی آدمی که دین را تکذیب میکند؟ بعد چی؟! از کجا شروع میکند؟ خدا نمیگوید آدم میکشد، جنایت میکند، اختلاس میکند. میگوید یتیم را ول میکند. بیدین میخواهد قرآن معرفی کند، از یتیم شروع میکند. در سوره فجر هم از یتیم شروع میکند. آقا، یتیم مگر چقدر مهم است؟! من چند تا آمار بینالمللی برایتان بگویم. تمامش هم آدرسهای سایتهای خارجیاش را اینجا. آقا، حمایت نکردن از یتیم فقط آخرتت را خراب میکند؟ نه، طغیان است دیگر! میگوید: «هذا لی». من برای چی باید به فکر بچه یکی دیگر باشم که بابایش مرده؟ به درک! «هذا لی». مال خودم است. برای چی باید به یکی دیگر بدهم؟ طغیان. طغیان هم دنیایت را خراب میکند، هم آخرتت را.
من یکم در مورد این طغیان رها کردن یتیم که اصلاً در مملکت ما جدی گرفته نمیشود. متأسفانه رسیدگی به یتیم در کشور ما ضعیف است. تازه نگاه قرآن فقط این نیست که شما پول به یتیم بدهید. این الحمدلله خوب است، اکرام یتیم و اینها نسبتاً بد نیست. قرآن میگوید: «تو خالطوهم». بعد بیاریاش در زندگی خودت، بزرگش کنی. شما چند خانواده مذهبی سراغ دارید که یتیم آورده باشد در خانه خودشان، بزرگ کرده باشند؟ اگر فکر نمیکنید و این به ذهنتان نمیآید که بنده خیلی وضعم خوب است، از باب اینکه بگویم که بعد این مسئله را جدی بگیریم، این را عرض میکنم. یک ریا میخواهم انجام بدهم، خالص. در ایام کرونا گفتند که ما فرزند چهارممان یا به دنیا آمده بود یا داشت به دنیا میآمد. در کرونا به دنیا آمد. یک پدر و مادر کرونا گرفته بودند، از دنیا رفته بودند. یک دو تا بچه ازشان مانده بود، یک پسر بچه شیرخوره بود. ما نشستیم با خانواده جلسه مفصل و خیلی دقیقی داشتیم. با همدیگر کلاً صحبتهای خیلی جدی کردیم. به این تصمیم رسیدیم که این بچه را بیاییم در خانه بزرگ کنیم. همزمان دو تا بچه را شیر بدهیم، بزرگ کنیم. خیلی جدی شدیم و پیگیر شدیم که این بچه را بیاوریم. بعد به ذهنمان آمد که خب این بچه را که دارند رایگان میدهند، خب خیلی خانواده دیگر هستند که بچه میخواهند و ندارند. و کلی هم باید هزینه کنند. آن بچه را رایگان آنها بگیرند بزرگ کنند. این بود که کوتاه. این فرهنگ باید بین ما جا بیفتد.
قرآن میگوید: «فذلک الذی یدع الیتیم». در مورد قبح این صحبت نکردیم. خیلی بد است. یتیم ول است در جامعه، هیچکس پشتش نیست. تهش یک پولی بهش میدهند. بابا، یتیم فقط پول نمیخواهد. «تو خالطوهم». باید بیاید در زندگیات، بعد جای بابایش باشی. من بعضی از ثمرات این را برایتان بگویم. آمارهای بینالمللی مال شهریور، مال بهمن پارسال است، ۶ ماه پیش. گفتند که آقا، بچهای که پدر ندارد، احتمال فقر را در جامعه چهار برابر میکند. بعد میگوید که این مهارت یاد نمیگیرد، امکان ایجاد ارتباط شغلی با دیگران ندارد. ۹۰ درصد از کودکان بیخانمان و فراری در خانوادههای بیبدر بزرگ شدهاند. ۶۳ درصد از خودکشیهای نوجوانان مال آنهایی است که پدر ندارند. ۸۵ درصد کودکان و نوجوانان مبتلا به اختلالهای رفتاری، اینها که اینجورین، مال خانههایی هستند که یتیم بودند، پدر نداشتند. کودکان بدون پدر ۱۰ برابر بیشتر در معرض مصرف مواد مخدرند. ۷۱ درصد از کودکانی که دچار مصرف مواد مخدر و الکلند در خانههای بدون پدر بزرگ شدهاند. بیش از ۷۰ درصد از کودکانی که ترک تحصیل میکنند، پدر نداشتند. حتی باعث افزایش چاقی میشود. دو برابر افزایش چاقی میآورد برای بچههایی که پدر ندارند. و بچههایی که پدر دارند، آمادگی جسمانیشان بیشتر است. آمارهای دیگر که ۸۵ درصد جوانهای زندانی مال خانوادههایی بودهاند که پدر در آن نبوده. احتمال زندانی شدن کودکان بدون پدر ۲۰ برابر بیشتر است. احتمال بروز رفتار خشونتآمیز ۱۱ برابر بیشتر است. اینها میشود آمار یتیم رها بودن. یتیم در جامعه اقتصاد را نابود میکند. نوازی کن. بزهکاری میرود بالا، دزدی میرود بالا. یتیم بیا در خانه بزرگ کن. بعد زیر چتر محبتت باشد. بیا در حجره خودت، در مغازه خودت، زیر دست خودت. دستهنماز، جای پدرش را برایش پر کن. نگو «هذا لی»، به من چه؟ به درک! بابا، جای دیگر میزند، اقتصاد زندگیات را نابود میکند. طغیان خاصیتش این است. آنی که گفتم را گوش بده. دنیا آباد میشود. ای کاش این جا بیفتد در ذهن ما و در فرهنگ ما. در مورد یتیم خیلی سفارش داریم، سفارشهای عجیب و غریب.
یک موردی هم میخواستم امشب صحبت کنم، دیگر وقت گذشته، فقط عنوانش را میگویم که در ذهنتان باشد، خودتان رویش فکر کنید. ما یک یتیمی هم در جامعه داریم که این باز کمتر بهش پرداخته میشود. آن هم یتیم طلاق است. خانوادههایی که از هم جدا میشوند، پدر و مادر. به حسب ظاهر این بچه پدر دارد، ولی از نعمت پدر، از اینکه سایه پدر بالا سرش باشد، محروم است. این هم یتیم است، این هم رسیدگی میخواهد. یتیم طلاق عاطفی هم رسیدگی میخواهد. باید به یتیم رسیدگی کرد. حالا بماند که ما در خانههای خودمان بعضی وقتها بچههای خودمان را هم درست حسابی رسیدگی نمیکنیم. این میشود یتیم. این نکته را هم بگویم و عرضم تمام. یتیم را هم بدانید فقط بچه هفت هشت ساله نیست، تا وقتی که پسر بچه به سن بلوغ نرسیده، یتیم است. پیغمبر فرمود: «لا یُتم بعد الحلم». بعد از اینکه بچه به سن بلوغ رسید، دیگر یتیم نیست. تا کی یتیم است؟ تا وقتی که به سن بلوغ برسد. این پسر بچههای ۱۴ ۱۵ ساله یتیمند. اینها هم رسیدگی میخواهند. معمولاً سبز میشود دیگر، ولشان میکنند. یتیم رسیدگی میخواهد، حمایت میخواهد.
بریم در روضه. از یک یتیم دیشب خواندیم و گفتیم. یتیمی بود که امام حسین (علیهالسلام) فرمود: حواستان باشد، این بچه نیاید. زینب کبری: عمو، مراقب این بچه باش. این یتیم شهادتش برای امام حسین (علیهالسلام) سخت بود. چون بچه خودش را با هر ضرب و زوری بود رساند به امام حسین. یک شهادت دیگر بود، به نظر میرسد این از جهت سختتر بود برای امام حسین. یک یتیم دیگری هم بود در کربلا که امام حسین این را با دست خودش به میدان فرستاد. این را هم بدانید. گفتم یتیم تا کی یتیم است؟ تا وقتی که بالغ بشود. این عبارت را برایتان از مقتل میخوانم در مورد حضرت قاسم (علیهالسلام)، از کتاب «مقتل الحسین» خوارزمی که در جلد ۲ صفحه ۲۷ این را نقل کرده. ابن شهرآشوب هم در جلد ۴ صفحه ۱۰۶ و ۱۰۷ این را نقل کرده. عبارت را داشته باشید. میگوید که حضرت قاسم (علیهالسلام) به میدان آمد و «هو غلامٌ صغیرٌ لم یبلغ الحلم». پسر بچهای بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. معلوم میشود واقعاً یتیم بوده. قاسم آمد از عمو اجازه بگیرد برود میدان. این از شب عاشورا میدانید که پاپیچ بود که من هم فردا کشته میشوم یا نه. حالا امام حسینی که یتیم را آورده سر خانه زندگی بزرگ کرده، حالا با دست خودش بخواهد این بچه را میدان بفرستد پیش همچین دشمنی، خیلی سخت بود برای امام حسین. نظام وداعی که نقل شده، تقریباً میشود گفت هیچجا این وداع را ما نداریم. در مورد هیچکدام از شهدای کربلا این نیست. میگوید: «فلما نظر الیه الحسین علیهالسلام اعتنقه». گفت: عمو میخواهم به میدان بروم. تا این را گفت، امام حسین (علیهالسلام) او را به آغوش کشید. کشید در بغل، سفت قاسم را. «و جعلا یبکیان». نیت کنید روضه امشب را، مزدش را از امام حسن مجتبی بگیرید انشاءالله. «و جعلا یبکیان حتی غشی علیهما». آنقدر عمو و برادرزاده در بغل هم گریه کردند اینها! آقا، تعارف نیست این متن کتاب تاریخ. اینها برای بازارگرمی نبوده. تاریخ نوشته، گزارش از صحنه نوشته. باورش سخت است این عبارات. میگوید ابی عبدالله قاسم را بغل کرد، آنقدر در بغل هم گریه کردند، هر دو از حال، از حال رفتند. «ثم استأذن الغلام للحرب». حالا این مال این نبود که امام حسین اجازه میخواست، اجازه بدهد. تازه آنجا مطرح کرد که: عمو جان، میگذاری بروم؟ بعد از اینکه امام حسین به هوش آمد. یعنی اول که آمد، حضرت فرمودند این دارد میآید که میخواهد اذن میدان بگیرد. بغلش کردند، آنقدر گریه کردند، از حال رفتند. یکم به حال آمدند، تازه مطرح کرد: عمو جان، اجازه میدهی من میدان بروم؟ «فابی ابی الحسین ان یأذن له». فرمود: نه، من اجازه نمیدهم تو میدان. «فلم یزل الغلام یقبل یدیه». میگوید افتاد به دست و پا، آنقدر دست و پای حسین را. «ویسأله الاذن». التماس را ببینید! یک بچه، پسر بچه یتیم است. امام حسین چهکار کند؟ نه میتواند برود یتیم را بشکند. کِی شدیم بچه از حسین چیزی بخواهد، حسین بهش نه بگوید. نمیتواند دل یتیم را بشکند. نمیتواند یتیم را به میدان بفرستد. چهکار کنم؟ صحنه را تصور کن! آنقدر این دستها را بوسید، آنقدر پاها را. تعبیر یدیه و هر دو تا دست و با هر دو تا پا. این پا را میبوسید، هی آن پا را میبوسید. هی این دست، عمو، تو را به خدا بگذار من هم بروم. «حتی اذن له». حضرت اجازه داد. اینجایش هم عجیب است. میگوید: «و خرجه و دمعه علی خده». دیگر این بچه آنقدر گریه کرده بود، التماس کرده بود، میدان میخواست برود، همینجور داشت اشک میریخت و «هو یقول». آمد در میدان در حال گریه کردن، گفت: «ان تنکرونی فأنا فرع الحسنی». هرکه من را نمیشناسد، بداند بچه حسن است. به میدان. «سبط النبی المصطفی و المؤتمن». من پسر نوه رسول اللهام. بعد این بچه نمیدانم چه حالی داشت که اینجور رجزخوان گفت: «هذا حسین کالعصیر المرتهن». این هم حسین است که دستتان اسیر شد. «بین اناس لا سقی مزن». زد به میدان. «فحمل و کأن وجهه فلقت قمر». متن تاریخ میگوید: این بچه آمد در میدان، وقتی آمد همه گفتند یک تکه ماه آمده در میدان. بس که این بچه خوشگل بود. «فقتل علی صغر سنه خمسه و ثلاثین رجلاً». با آن سن کمش ۳۵ نفر از لشکر دشمن را کشت.
پسر امام مجتبی. حمید بن مسلم میگوید: من در سپاه ابن سعد بودم. به این بچه نگاه کردم، دیدم «علیه قمیص و ازار». عزیز روضهخوانمان میبخشند. بنده دارم وقت عزیز را میگیرم روضه میخوانم، چون میدانم اینها کمتر شنیده میشود. حیف است دیگر یک شب ششم که بیشتر نداریم در محرم و در سال. توصیف میکند وضع این بچه را، لباس رزم این بچه را در میدان. ببینید کلاه خود داشت؟ زره داشت؟ چی میگوید؟ «علیه قمیص و ازار». دیدم یک پیراهن دارد و یک عبا. و نه نعلین با دو تا کفش. نه پوتین. «قد انقطع الشسع احدهما». تازه اهدما، تازه دیدم مال کفش بند جلوی این کفش هم کنده شده. یعنی الان همین کفش هم از پشت در میآید. با این امکانات بچه در میدان ۳۵ نفر را کشت. میگوید گفتم عمر بن سعد ازدی میگوید گفتم: «والله لأشدن علیه». پدر این بچه را در میآورم. به خدا قسم. گفتم: چهکار میخواهی بکنی؟ گفت: به خدا یک ضربهای بهش میزنم که تا حالا دستم اینقدر برای ضربهای کار نکرده باشد. عبارت را ببینید. عبارت دشمن با همدیگر داشتند گفتگو میکردند. گفت: «یکفیک هؤلاء الذین». بچه که زدن ندارد. این همینهایی که دورش گرفتند، یعنی یکم دیگر کار این بچه تمام است. گفت: «والله لأفعلنه». نه، من میروم کار را تمام میکنم. «و شد علیه». رفت جلو، سرعت گرفت با اسب. «فما والّله برح حتی». این کار را. «حَتَّی ضَرَبهُ بِالسَّیفِ». یک ضربه محکم با شمشیر به سر قاسم. «فَوَقَعَ الْغُلامُ لِوَجْهِهِ». بچه با صورت از مرکب افتاد. یا اما یک کلمه صدا. اینجایش هم حماسی است. روضه باید حواسمان باهاش باشد. واقعه را ببینید. میگوید امام حسین (علیهالسلام) کسقر، مثل باز شکاری آمد در میدان. صفوف را رفت در دل دشمن و «و شدّت علیه لیث الحرب»، مثل شیر جنگی زد به این لشکر دشمن. قاتل قاسم را با شمشیر زد، دستش را سپر کرد این قاتل. «فتنحّى من السيف». شمشیر امام حسین خود دستش کنده شد. داد زد. «ثم تنحّى اهل الکوفة». خب، تصویر را داشته باشید. روضه را میخواهم تمامش کنم. اصل ماجرا را برسانم. این شروع کرد با دست بریده جیغ و داد کردن. رفقایش آمدند دورش را گرفتند که از دست امام حسین نجاتش بدهند، ازت نکُشندش. اینها که آمدند، شد کلی اسب دور این. اسب که زیاد میشود، چی میشود؟ گرد و غبار شد. امام حسین (علیهالسلام) میخواست برود بالا سر قاسم، آنقدر خاک برداشت میدان را. قاسم را حالا پیدا نمیکرد. تو را به خدا این صحنه را فقط یک لحظه تصور کن. میگوید: «و نَزَلَتِ الغُبْرَه». وایستاد تا غبار بشیند. هی این نگاه میکند قاسم را پیدا کند. «فاذا بالحسین قائِمٌ عَلی رَأسِ الغُلام». بچه را پیدا کرد. بچه را در چه صحنهای دید؟ اولین صحنهای که دید وقتی غبار نشست، چی بود؟ «و هو یَفحَصُ بِرِجلِهِ». یکهو دیدیم بچه هی دارد پا را زمین دارد جان میکند. آمد بالا سرش. فرمود: «عَظُمَ اللَّهُ عَلَى عَمِّکَ ان تَدعوهُ فلا یُجیبکَ». به خدا خیلی سخت است برای عمو. صدا زدم، نتوانستم جواب بدهم. خیلی سخت است وقتی هم جوابت دادم، کمکی بهت نرساندم. عمو جان، وقتی هم کمک رساندم، فایدهای. «قَتلوکَ الویل». قاتل روضه را تمام کنم. صحنه آخر راوی میگوید حمید بن مسلم میگوید: میگوید بچه را برداشت بغل کرد، برگرداند به خیمه. معمولاً امام حسین شهدای معرکه را سوار اسب میکرد، یکجوری این را میبست به اسب، برشان میگرداند. خیلی نمیخواهم اذیتتان کنم. میدانید چند تا شهید برنگشتند؟ یکی قمر بنی هاشم بود، خودش عرض کرد من نمیخواهم برگردم. یکی علی اکبر بود که امام حسین دیدی اصلاً روی اسب نمیماند. قاسم را هم سوار اسب نکرد ابی عبدالله. این بچه اینقدر سبک بود، اینقدر جثه کوچکی داشت. چهجوری برگرداند امام حسین به خیمه این را؟
یک دست ظاهراً افسار اسب را، بعد با یک دست هم این بچه را به سینه چسبان، بغلش کرد. میگوید دیدم بچه همینجور روی زمین کشیده میشد. ابی عبدالله به سینه چسبانده بود این بچه را تا خیمه برد. شاید یک معنایش این بود: من جیگرم سوخته، فقط این تن بیجان تو این جیگر را آرام میکند.
در حال بارگذاری نظرات...