اصل اختلاف بین خدای واقعیِ همهکاره و خدای دروغیِ هیچکاره است
همه چیز مالِ خداست، پس فقط حق اوست که امر و نهی کنه
اطمینان، حاصل فهمِ همهکاره بودن خداست
خدای متن یا خدای حاشیه؟!
خدای حال خوب کن یا خدای تمام احوال؟!
سکولاریسم، دموکراسی، لیبرالیسم، امانیسم: همه حاصل کفر به خداست
اختلاف ما سر رفتارها نیست؛ اتفاقا سر خود خدا اختلاف داریم!
همه قرآن محصول جمله " إنّا لِلّه" است
اصلا این بدن مال تو نیست که هر طور خواستی رفتار کنی!
دعوای اصلی اهل بیت علیهمالسلام در طول تاریخ: خدای راستگو یا خدای دروغگو
اکثر کسانی که خدا را قبول میکنند مشرک هستند
فقط به خاطر نماز خوندن براش غش نکن!
اگر میخوای غربی بشی کامل غربی شو!
منطق قاتل امام حسین علیهالسلام: دین سلیقهای
اگر همه بیدین نمیشدند خدا تمام دنیا را به کافران میداد
تهمت زدن مردم، نشانه محبت خدا
توجه کردن مردم، نشانه بغض خدا
وقتی خوب میشی در اقلیت قرار میگیری
نتیجه رو زدن به پادشاه ظالم
تشییع جنازه میلیونی علت خوب بودنه؟
روضه حضرت علی اصغر علیهالسلام
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در سوره مبارکه حج، آیه ۱۱ که قبلاً اشارهای به آن شد، خدای سبحان میفرماید: "و من الناس من یعبد الله علی حرف". بعضیها هستند که خدا را از یک کنار میپرستند. این خب البته خیلی معنا دارد. «حرف» به معنای کنار و گوشه است. وقتی میگویند «حریف»، یعنی کسی که روبرو یا کنار ایستاده است. بعضی خدا را بر «حرف» میپرستند. البته به معنای همین "حرف" فارسی خودمان هم هست. بعضیها فقط لب و دهانند، فقط حرف میزنند. خدا را حرفی میپرستند. خدا را یک کنار گذاشتهاند که عرض کردیم مسئله بسیار بسیار بسیار مهمی است. اصل چالش اینجاست. دعوا سر با حجابی و بیحجابی نیست، اشتباه نکنید! حالا به عنوان نمونه، حجاب را عرض کردم که مسئله روز و جدی است. دعوا حتی به یک معنا بین با نمازی و بی نمازی هم نیست. و همینطور دعوا بین یک خدای واقعی که همهکاره است و یک خدای دروغی تقلبی که هیچکاره است. و آن خدا چون همهکاره است، به همه چیز ما کار دارد؛ به موی سرمان، به تیپمان، به قیافهمان، به نحوه حرف زدنمان، به نحوه نشستنمان و به نحوه خوابیدنمان. در مورد همه اینها حکم داریم؛ مستحب داریم، واجب داریم، مکروه داریم. خدا در مورد همه اینها اظهار نظر کرده است. به یک معنا خدا در همه اینها دخالت کرده است، چون «مال خودشه». کلمه بسیار کلیدی است. ما تا آخرین جلسه در این مباحث با این عبارت کار داریم. «مال خودشه». انسانِ صاحب نفس مطمئنه کسی است که این را فهمیده است. این میشود "راضیه مرضیه". «مال خودشه»، هر کاری میکند مال خودشه، هر دستوری داده است مال خودشه. من باید راضی باشم به آن چیزی که او انجام میدهد و میگوید و باید همان را انجام دهم تا او راضی شود. هم من راضی میشوم، هم او راضی میشود، میشود "راضیه مرضیه". این نفس مطمئنه است. نفس مطمئنه این یک کلمه را فهمیده است: «انا لله». ما مال خداییم. خدا همهکاره ماست. همه وجود ما مال خداست.
بعضیها نگاهشان این نیست. "یعبد الله علی حرف". خدا را گذاشته یک کنار. ممکن است کامل هم انکار نکند خدا را. این آیه در مورد همینهاست. خیلی جمله جالبی است. اول این را به شما عرض بکنم. این آیه، آیهای است که امام حسین علیه السلام روز عاشورا این را خطاب به شمر و در مورد شمر استفاده کرده است. یکی از مصادیق این آیه را شمر دانسته است. بعضیها هستند خدا را از یک کنار میپرستند. خدا را گذاشتهاند یک کناری. خدا متن زندگیشان نیست. خدا همهکاره زندگیشان نیست. خدا یک گوشهای از زندگی است. متن زندگی دست کیست؟ دست خودم است. چیزهایی که دوست دارم. اصطلاحاً میگوییم آقا من عقل دارم، میفهمم، عاقلم، بالغام، حالیم میشود، سر در میآورم، علم دارم، تجربه دارم، دانش بشری داریم، قدرت دارم، توان دارم، استعداد دارم. متن زندگی همینهاست. البته میدانم یک جاهایی هم از پس یک سری کارها برنمیآیم و میدانم آنها را خدا از پسش برمیآید. آن وقتها میروم سراغ خدا. بالاخره دعا، معنویت، عبادت، اینها هم خوب است.
زمانی نیچه گفته بود که "خدا مرده" –معاذالله- بعدها گفته بودند که "نه، حالا اینجور هم نگو خدا مرده، حالا درسته خدا را ما خیلی باهاش کار نداریم، ولی خب یک گوشه بگذاریم باشد". بعضیها ممکن است با این حالشان خوب بشود. غرب تعریفش از خدا این است. دین را هم که افیون تودهها میدانند، در حکم مواد مخدر. بعضیها گل میکشند، شیشه میکشند، حالشان خوب میشود. به هر حال، مهم این است که حالش خوب شود، به کسی آسیب نزند. حالا گفت: "آقا بچهات میخواهد برود دانشگاه؟" گفت: "میخواهد برود مشکلی نیست. فقط به درسش آسیب نخورد". بچه گل میکشد؟ میگوید: "بکشد فقط به کسی آسیب نزند". غربیها یک جمله را فقط میگویند: "به کسی آسیب نزند". باشد، مهم نیست. حالات شخصی به کسی ربطی ندارد. به کسی آسیب نزن. با گل حالش خوب میشود، با تریاک حالش خوب میشود، با شیشه حالش خوب میشود. بعضیها مثلاً با قرآن و بعضیها هم با دعا حالشان خوب میشود. برای همین خدا را خیلی هم دور نیندازیم. آنها باز میگویند این را. من بابت تک تک این جسارتها یک بار کامل عذرخواهی کنم. خدا را کامل هم دور نیندازیم، خدا بالاخره به درد بعضیها میخورد. خدا نباید بیاید دخالت بکند توی مسائل زندگی ما. این سکولاریسم. به خدا چه که ما چه کسی را رئیس بگذاریم، چه قانونی بگذاریم. این خوب است، آن بد است. دین که حق ندارد توی این مسائل دخالت بکند. سکولاریسم. اینها را خودمان مینشینیم با همدیگر قرارداد میکنیم، به توافق میرسیم. هر چی هم هر جا حال کردیم، هر مدل حال کردیم، اکثریت هرچی گفتند همان را انجام میدهیم. این هم میشود دموکراسی. آن ورش هم که شعبه فرهنگیش هم میشود لیبرالیسم. کلش هم که برآیند اومانیسم (انسانمداری) است. هر جور حال کردی. خدا را هم نمیخواهد کامل دور بیندازی. خدا را یک گوشه بگذار. بالاخره یک کسی ممکن است با شیشه و تریاک حال کند، حالش خوب بشود. یک کم ممکن است بالاخره با دعا و خدا و پیغمبر و اینها حالش خوب بشود. خدا را یک کنار بگذار، بماند برای وقتهایی که لازمش داری. برای اینکه حالت خوب بشود. بعضیها خب واقعاً با دعا حالشان خوب میشود. بعضیها به کلیسا میروند، حالشان خوب میشود. دعا خوب است. یک وقتهایی آدم واقعاً لازم دارد دعا قرار نیست بیاید توی زندگی من نقش ایجاد بکند، ایفا بکند، بخواهد ساختار اجتماعی من را عوض بکند ولی حالتو که اگر خوب میکند بگذار باشد. اینها را میگویند. آنها تولید میکنند. بعد میآید کم کم توی شعبههای روانشناسیشان. بعد میشود نسخههای دارویی. همین جاها هم میآید. امام حسین اگر حالتان را خوب میکند، اگر میروی آنجا افسردگی برطرف میشود، اینها خوب است. امام حسین البته حق ندارد بیاید خیابانمان را سیاه کند. فضای شهرمان را عوض کند. توی ساختار سیاسیمان بخواهد دخالت بکند. امام حسین یک گوشه خوب است اگر حالت خوب میشود باهاش کنار. "و من الناس من یعبد الله علی حرف".
دعوا سر آقا با حجاب و بیحجاب نیست. دعوا سر خدای همهکاره و خدای هیچکاره است. این را بدانید. خیلیها نسبت به این مسئله شیرافهم نمیشوند. حالیشان نمیشود داستان چیست. دعوا سر دو تا خداست. یک خدای واقعی با خدای قلابی. دو تا خدا، یعنی دو تا رفتار فردی ساده. دو تا دین است، دو تا مرام است. روبروی هم ایستاده که نشئت گرفته از دو خدای کاملاً متفاوت. خب، اینهایی که خدا را یک کنار گذاشتهاند، چهکار میکنند؟ متن زندگیشان را گذاشتهاند روی آن چیزهایی که خوششان میآید و هر جا که خدا با این چیزهایی که من خوشم میآید همراه بود و به درد خودمان خورد از این (خدا) استفاده میکنیم. این عین تفکر سکولاریستی و لیبرالیستی است. قرآن در سوره حج به این اشاره کرده، [میگوید]: "زیر آب قرآن و دین و همه را میخواهم بزنم؟" نه، میخواهم برود یک کنار. برود توی خانه، برود توی پستو. هر کی هر جور حال میکند با آن، به صورت شخصی برای خودش با آن باشد. متن جامعه دست خودمان است. خودمان باید بنشینیم تعیین کنیم چهکار کنیم. همجنسگرایی یک مدتی بد بوده. سلیقه، همش سلیقه است اینها. چند شب پیش هم عرض کردم. سلیقه قبلی به این بوده که این بد است. بعدیها ممکن است سلیقهشان به این بشود که این خوب است.
الان بنده اینجا نشستهام در محضر شما. مثال بسیار ابتدایی است. شبهه نیندازد این مطالب. خب شما توقع ندارید یک کسی که با عبا و عمامه نشسته بالای منبر مثلاً جوراب پایش نباشد. توقع نداری دکمههای بند من تا اینجا مثلاً باز باشد، آستینهای من هم بالا باشد، یک ساعت مثلاً یک میلیاردی دستم باشد، یک آدامس هم توی دهانم باشد. حرام نیست این کارها را من انجام دهم. الان یک کم جا میخوریم، درست است؟ مگر اینکه عادی بشود دیگر. یک دفعه خب یک کم یکجور است. مثلاً آرام آرام شروع کنیم، یک دفعه نشود. اول با جوراب شروع کنیم. کم کم بدون جوراب بیاییم، یقه را باز کنیم، آستین را بالا بدهیم، ساعت بیندازیم، آدامس بیندازیم. بعد یک مدت عادی میشود. خب این سلیقه است. اینکه تابع قانون نیستش که، اصلاً قانون نداریم اینجا. یکی خوشش میآید، یکی خوشش نمیآید. الان هم که شماها این را میبینید، از باب این نیست که این کار واقعاً بد است. مثلاً دارم میگویمها. توی مثال واقعاً بد است. اینها واقعاً بد است. حالا شما فرض بر این بگذارید که اینها بد نیست. این کار که بد نیست، که شما سلیقه شما نمیگیرد. عادی نشده برایتان. جا میخورید. یک کم که بگذرد عادی میشود. همان مردم که شش ماه پیش من را [با این حالت] روی منبر گفتند "اه اه"، شش سال بعد میگویند "به به". خب این به معنای اینکه آن روز بد بود، امروز خوب است. اصلاً بد و خوب نداریم. میگوید: "همین را بیا در مورد همجنسگرایی هم بگو". یک زمانی مردم جا میخوردند، بدشان میآمد، میگفتند "اه اه". گذشت. عادی شد. الان میگویند "به!". زندگی همین است. مردم به مرور به چیزهایی عادت میکنند. چیزهایی بدشان میآید. فرهنگ عمومی، فهم عمومی. خدا و پیغمبر اینها نداریم اصلاً. حلال و حرام یعنی چی؟ واجب خدا گفته؟ خدا اصلاً فضای زندگی، ساختار زندگی، ساختاری نیست که بخواهی بگویی خدا گفته و خدا نگفته. این حرف آنهاست. حرف خوبی هم هست برای اینکه این را توی مغز ما فرو کرده. میخواهم به شما بگویم اصل چالش ما با همین حرف است، نه چیزهای دیگر. ما میرویم از حجاب شروع میکنیم. خب این بنده خدا ذهنش پر از این حرف است. بعد تو میگویی "بپوشان". روشن است چه دارم میگویم؟ بعد کسی به این حرف کار ندارد. به این منطق کسی کار ندارد. این منطق مهم است. آنها فرع قضیه است. آنها حاشیه است. آنها شاخ و برگ است. با شاخ و برگ شروع کردیم سروکله زدن. نگاهی که میگوید: "خدا یک کنار است"؛ به خدا چه؟ شفاف نمیگویند ولی توی ذهنشان هست [که]: "به خدا چه؟ این حرفها چیپ است. موی من به خدا چهکار دارد؟" یعنی واقعاً خدا مثلاً من آنجوری تیپ بزنم، میگوید: "بیا برو جهنم؟" من گیر بدهم. خب راست میگوید این بنده خدا. این اصلاً درکی از این ندارد که کلاً وجودش امانت است. «انا لله».
ببین تمام قرآن، علامه طباطبایی میفرماید که "قرآن همهاش از این یک حرف درآمده". خیلی مطلبشان، مطلب فوقالعادهای است. ذیل همین آیه هم ایشان مطلب را در تفسیر المیزان میفرمایند، در جلد اول تفسیر المیزان، که "همه حرفهای قرآن محصول این یک جمله است: «انا لله و انا الیه راجعون». ما مال خداییم". هر چی که بعد گفته مال این است، ادامه این است. بقیه این است. ما مال چون مال خداییم، بقیهاش را گفته: "این کار را بکن، آن کار را نکن. اینطور میشود، آنطور نمیشود". من این کار را میکنم، آن کار را میکنم، بقیهاش مال این است. "چون همهکاره است"، «لله ملک السماوات والارض». او همهکاره است. «له الخلق والامر». چند تا آیه بیاورم برایتان. هی دارد داد میزند: "خدا همهکاره است".
"منم چون همهکارهام، خدا یعنی تو نشستن من هم حساسی؟" ببین اصلاً نشستن تو نیست. نحوه استفاده از ملک من است. فهمیدی چی شد؟ نشستن تو نیست. اصلاً قضیه داری در ملک من تصرف میکنی. این مال من است. میگوید: "یعنی تو حساسی به اینکه من دستم را اینجوری بزنم؟" ببین، اصلاً دست تو نیست. این مال من است. آنجور نگذار. در ملک من درست تصرف کن. دعوا سر همین یک جمله است و هر که هم قبول نکرده، همین را قبول نکرده. سختتر کنم.
امام صادق فرمودند آقا تمام داستان تاریخ اسلام این است که ما یک سال، فکر میکنم ۱۳ جلسه این روایت را بحث کردیم در مشهد. فرمود: "تمام داستان تاریخ اسلام این است: «انا اهل بیتین تعادینا فیالله». ما دو تا خانواده بودیم در راه خدا با همدیگر جنگیدیم، سر خدا دعوا داشتیم. سر خدا دو تا خانواده بودیم سر خدا با هم دعوا داشتیم". اهل بیت پیغمبر با اهل بیت ابوسفیان. ابوسفیان با پیغمبر درگیر شد، پسرش معاویه با امیرالمومنین و امام حسن درگیر شد، پسرش یزید با امام حسین درگیر شد، یک پسر آخر هم دارد از همینها است به نام سفیانی. او هم با قیامکننده ما درگیر میشود. اول و آخر تاریخ اسلام همین دو تاست. خیلی عجیب است. اینها بابا اینها سر خدا که با هم بحث نداشتند، حکومت با هم بحث داشتند. «سر خدا با هم دعوا داشتیم. قلنا صدق الله و قالوا کذب الله». اصلاً حرف را شما ببینید چقدر عجیب است. ما اهل بیت پیغمبر میگفتیم "خدا راست میگوید"، اهل بیت ابوسفیان میگفتند "خدا دروغ میگوید". تمام جنگهای تاریخ اسلام سر همین دو تا کلمه بوده است.
برادرم، سر همین است. "خدا دروغ میگوید". ببین کسی که نمیآید اینجوری شفاف بگوید، آن توی مغزش، آنی که میگویم داستان است، همین است. فکرش است. به قول امروزیها بکگراندش است. آن تم داستان است. آن زمینه است، آن پشت است. رفتارش همه این را دارد داد میزند. دیشب داستان را خواندیم دیگر. فرمود: "اهل تسبیح نیستید". بابا کیست که بایستد صاف بگوید: "آقا من تسبیح نمیکنم خدا را؟" یزید هم باشد سبحانالله، سبحانالله دیگر میگوید. آن باغدارای دیشب را قرآن فرمود: "اینها اهل تسبیح نبودند". توی ذهنش این بود که "من یک کارهای هستم. من نقش دارم. مال من است". مال من است. توی ذهنش بود که "مال من است". توی ذهنش بود "مال من است". یعنی چی؟ فکر میکنیم "مال من است" یعنی "مال خدا نیست".
دقت کنید عزیزان، حواستان پرت نشود. داریم حرف عمیق با همدیگر میزنیم. وقتی من یک کاری میکنم، دقت کن، حواست باشد. یک جایی باید یک حق واجب، یک پول واجبی خرج بکنم. خرج نمیکنم. بکگراندش چیست؟ "مال خودم است، نمیخواهم بدهم". "مال خودم است" یعنی چی؟ بگو "مال خدا است". حالا اگر خدا گفت "مال من است" معنایش چیست؟ شما بگویید معنایش چیست؟ اگر خدا گفت "مال من است" معنایش این است که "خدا دروغ میگوید". درست شد؟ آقا پس اول، چه کسی جرات میکند بگوید "خدا دروغ میگوید"؟ آقا این حرفها چیست؟ آقا همه ملت امام را قبول دارند، خدا را قبول دارند. بله، چه کسی جرات میکند صاف وایستد بگوید "من خدا را قبول ندارم؟" برو ته ذهنش را در بیاور. ته ذهنش. «و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون». آیا اکثر کسانی که خدا را قبول دارند، مشرکند؟ این حرف خداست در قرآن. میگوید: "مومن پیدا نمیشود. مسلمان کجا بود؟ دروغ همه اینها کشک است". فقط خدا؟ "فقط خدا کجا بود؟" همش شرک است. برو توی ذهنش ببین چه خبر است.
"دارو دردش را خوب میکند"، فرمود: "همین هم شرک است". دارو چه کاره است؟ دارو کیست؟ "آقای دکتر، اول خدا، بعد شما". "بعد شما" یعنی مثلاً خدا پنج ساعت کار اداری میکند. بعد دیگر وقت تمام شد. میگوید دکتر، "هستی؟ من دارم میروم". "بعد شما" یعنی چی؟ اصلاً خدا اول است و بعد ندارد. «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن». خدا همه وجود آن دکتر را پر کرده است. مغز دکتر را پر کرده است. خدا با دست و پای دکتر کار میکند. دکتر کیست؟ دکتر، دکتر همان دیگر. بعد الان خدا میگوید: "فقط من همهکارهام". تو به ظاهر میگویی: "بله، بله، واقعاً بله".
"خدایا دروغ میگویی؟ جمع کن بابا. من خدایم. بابا تو اعماق وجودت را دارم میبینم. مگر من گول میخورم؟" بایستی بگویی "خدایا خیلی چاکریم، گردن کج کنی". من خدا هستم. احساساتی بشوم؟ میگویم: "وای میبینم دلت را".
توی روایت دارد: "دعای بعضیها را خدای متعال میفرماید مستجاب نمیکنم، چون میبینم دلش را. میبینم من را صدا میزند ولی [در دلش هست:] «همه، حسن و حسین به دادم برسند»".
رضا در روایت فرمود، امام صادق: "اگر کسی با این حال برود در خانه خدا، [خیلی تعبیر عجیب است.] با یک حالی بروی در خانه خدا. احساس کنی هیچکس توی این عالم کارهای نیست". فرمود: "خدا را صدا بزند، استوجی. حتماً دعایش مستجاب میشود". "راست گفتی، راست گفتی. راست". دعوا سر راست گفتن و دروغ گفتن است. دعوا سر خدا را قبول کردن است. "بابا خدا را که همه قبول دارند". "بابا تو داری اشتباه میکنی! خدا را هیچکس قبول ندارد". دیگر امشب خیلی صدام را بالا بردم. ببخشید دیگر. اعصاب برای آدم نمیماند واقعاً. خدا را قبول ندارند اتفاقاً. ابوسفیان و معاویه؟ بابا معاویه که نماز میخوانده. نماز؟ مگر دعوا سر نماز خواندن است؟ چه سادهایم! بیا توی فضای مجازی بگوید: "این نمازش را میخواند فلان چیز را. اگر ندارد، مثلاً به تو دارد میگوید از تو بدم میآید". مگر نمازیم؟ مگر نماز؟
"نماز میخواند حاج آقا!" "مردم، خدا دروغ گفته. برو بابا". یعنی چی "دروغ گفته؟" قرآن گفته. باز هم محل نمیگذاری! خب وقتی محل نمیگذاری یعنی چی؟ یعنی "خدا دروغ گفته". نماز تو را میبینم. البته همین قدر که توی نماز طغیان نداری، خدا آنقدر کریم است. بابت همین دستت را میگیرد. به پیغمبر گفتند: "قاطی نشودها. سر از داعش در بیاوریم". داعشیها طرف اگر دو رکعت نماز میخواند میکشتندش. فیلم هست دیگر. ازش میپرسد: "نماز صبح چند رکعت است؟" تتهپته میکند. میزند توی سرش. میکشتش. اسلام داعشی، اسلام خوارجی.
به پیغمبر گفتند: "طرف پشت شما میایستد نماز میخواند ولی عرقخور است". روایت: "نمازی که میخواند نجاتش میدهد". "بابا یا رسولالله! ما میشناسیم این را. این جوان هرزه است". "نجاتش میدهد". میآید پشت من نماز میخواند. شربت میگیرد دم در هیئت. شربت امام حسین. حجاب ندارد. هیچ ندارد. به خاطر غذا و شربتش آمده. امام حسین؟ قاطی نمیخواهیم بکنیم مسائل را با همدیگر. درست است ما دست و پای همان را میبوسیم. "چطور به شربت امام حسین توهین نکردی؟ امام حسین دستت را میگیرد". "وای خدایا من چهکار کنم. چقدر اینها خوب است. من را هم دعا کن وسط باشم." اینت خیلی خوب بود. اینجا طغیان نداشتی. خوب خوبها را خدا توی سرشان چی بگویم من. توی قرآن آنقدر بعضی از عباد صالحش را حالگیری کرده است! از اینها. انبیا را شما ببینید. «مستر کیسه» کرده با هم ساده صحبت میکنیم. حضرت داوودش. اینها آیات قرآن است بابا جان. اینها قرآن است. اینها خدای واقعی است. اینجور خدای واقعی ما، یک نماز میبیند، یکی غش نمیکند. حضرت داووده. بروید بخوانید سوره مبارکه (ص) را. شبهای جمعه خواندنش مستحب است. یقین میآورد. برای خدا غش میکند. دیگر وای. "من یک بندهای دارم برای من نماز میخواند".
برعکس خدا خیلی رحمتش وسیع است. یک کلمه اینوری میشوی، یک کوچولو تنزل میکنی، میخواباندت توی [خاک]. حضرت داوود قضاوت داوودی داشت. نگاه میکرد میفهمید. اختصاص خدا بهش داده بود. امام زمان هم تشریف بیاورند این شکلی قضاوت میکنند. خبر داری داستان شما را؟ به خدا نگاه کنید. من دیگر کم کم زود بگویم بروم سراغ مطالب بعدی که خیلی مهم است. عجایبی توی این قرآن.
آقا [داوود] نشسته بود توی محراب. یکباره دید دو نفر آمدند. حالا نگو این دو نفر هم که آمدند، دو تا فرشته بودند به شکل آدمیزاد برایش آمدند. یعنی اصلاً داستان واقعیت خارجی هم امتحان گرفته خدا از حضرت داوود. خدا از حضرت داوود هم امتحان میگیرد. سوره (ص) را بروید بخوانید. تفسیرش هم هست. الحمدلله اینترنت هم هست. توی گوشی همه شما هست. بزنید میآید. همه اینها در دسترس است. این یکی برگشت گفت: "آقا ما دو تا داداشیم ولی «نعجتی واحده» من یک دانه گوسفند دارم. این داداشم ۹۹ تا دارد. این به من میگوید تو که یک دانه به دردت نمیخورد، این را هم بده من بیندازم روی ۹۹ تا استفاده کنم". حضرات داوود قبل از اینکه حرف آن یکی را بشنود، قضاوت داوودی داشت. جمله را شما ببینید. چه جور قضاوت کرد! گفت: «ان کثیراً من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم». بالاخره آنها که مالشان با همدیگر قاطی میشود، گاهی به همدیگر ظلم میکنند. مگر اینکه دیگر خیلی ایمان و عمل صالحشان خوب باشد که آنها رفتند. یکباره دوزاریش افتاد داوود. "چهکار کردی؟" قضاوتش به حق بودها. داستان را ببینید، تو را خدا داستان را ببینید. یک لحظه به خودش آمد که تو چرا حرف این یکی را گوش ندادی؟ قضاوت کردی. فهمید (آیه قرآن). فهمید: «انا امتحانه». فهمید توی امتحان ما رفوزه شده است. «فخر راکعاً و اناب». که گفتند چهل روز ناله کرد تا خدا ببخشدش. خیلی با خدایی که ماها داریم فرق میکند. قبول داری؟ خدا باید همانجا میگفت: "بنده من، نگو آقا من چاکرم". نه آقا پیش میآید. "حالا یک چیزی شد. سرت را بگیر بالا. قربونت بشوم. نماز خواندی برای من. حالا مگر چی شده. ارحم الراحمینم". بعد آیه قرآن. ببینید میرفت توی کوهها ناله میزد. "بعد ما هم بهش میگفتیم ناله بزن با در و دیوار". قرآن است سوره مبارکه (ص). بخشش. توی بیابانها ناله زد. داستان چیست آقا؟ در ملک خدا تصرف [کرده است].
این انبیا را ببینید. هر کدام. قرآن دیگر، الی ماشاالله. بعد ما توی اراذلترینها یک نگاه میکنیم. مثلاً طرف یک بار یک نمازی خوانده، به یک کسی یک پولی، معلوم نیست چی بوده، دلمان میرود. "خدا ارحم الراحمین است. بخواهد دست کسی را بگیرد، با همین هم میگیرد". روایت داریم: "خیلیها را در قیامت خدای متعال میگوید ولو به شق تمرتین". میگوید: "اگر حتی به اندازه یک هسته خرما به یکی از بندگان خوب من رسانده باشی، بهشت بهت واجب است".
قاطی نباید بکنیم مسائل را با همدیگر. برای بهشت بردن، خدا اینجوری هم بهشت میبرد. ولی قرار نیست چون خدا اینجوری است، ما در این حد باید با خدا ارتباط داشته باشیم. تنظیم بکنیم در حدی که یک هسته خرما یک جایی یک کمکی کرده باشیم. دیگر بهشت حتمی است. بابا ما بندهایم. ملک انا لله. مال خودشه. حرف گوشکن باید باشد. کامل. این اصل مطلب است. خدای همهکاره و خدای هیچکاره. آدمی که خدا را راستگو میداند و قبول دارد و اونی که خدا را (معاذالله) دروغگو میداند و قبول ندارد. اختلاف این دعواست.
خب آیه چی فرمود؟ فرمود: «خیر اجمعنبه». اگر از خدای خوبی بهش برسد، خدا را هم قبول دارد، «خدا خوبی میرسد». [این را] قبول داری؟ اصلاً بحث نداریم. همین که یک چیزی خدا بگوید که خیلی خوشم نیاید و این، «فاصابته فتنه و انقلب علی وجهه». رویش را برمیگرداند. بعد میفرماید: «خسر الدنیا و الاخره». نگویی این چون آنجاها کار را خوب میکند، آن وقتهایی که خدا باهاش است، چون با این هم با خداست، پس این هم بابت همانها بهشتی است. نه آقا، نه! "نه دنیا دارد، نه [آخرت]. ذلک هو الخسران المبین". اصل خسارت همین است. بنده زیاد عرض کردم، میگویم: "اگر میخواهید غربی بشوید، کامل غربی بشوید". آقا چه نصفه؟ بابا توی غرب خانمها سرلختند. مشروب آزاد است. زن و سربازی میروند. نظرت چیست؟ مردم نفقه به زنهایشان واجب نیست. نظرت چیست؟ آن دو تا اولش خیلی خوب بود. سه تای بعدی هم خیلی خوب بود. این همان داستانی است که میگفت پشت علی نماز میخوانم، سفره معاویه. یا اینوری یا آنوری دیگر. به آنها که میرسی: "آقا چرا این دیه؟ ارث را میگوییم. موی سر یکی برداری به زور بزنی کچلش کنی، باید دیه کامل بهش بدهی". موقع گرفتن پول: "آقا این چه وضعشه؟ من این دین را قبول ندارم. چرا باید اینجا چند صد میلیون به من پول بدهند؟" با تراشیدن همان که گفته سرت را بتراشند، آنقدر میدهند. گفته سرت را بپوشان. "به تو چه که در مورد موهای من؟" نزن. باریکالله. آدم شدی. «خسر الدنیا و الاخره». «اصابت خیر اطمئنه». تا وقتی خوب است و پلو دارد و سیری و اینها، دیگر خیلی خوب است. هیچکس صدایش در نمیآید. یک خانمی تازگی به بنده میگفتش که: "برادرانی دارم ضد دین، ضد همهچیز. بعد افتادیم توی تقسیم ارث. سهم من یک دوم اینهاست". میگویند: "مبارک نیاورید که این را قرآن گفته". اصلاً هیچی. شما که سهمتان نصف است چرا؟ چون قرآن گفته. تو کدامش را قبول داری؟ این منطق مردم کوفه است. این منطق قاتل امام حسین است. آدم با همین منطق قاتل امام حسین. چقدر امکانات داشته باشه.
فرمود: «الناس عبید الدنیا». این جمله از امام حسین فرمود: "چرا دارم من را میکشند؟ اینها برده دنیا فضا محسو با البلاء قلبت دیان والدین لعک علی السنه ب تعبیر استاد آیت الله جوادی آملی دامت برکاتهم میفرمود که یعنی دین یا آدامس است توی دهان اینها". توی وقتی طعم دارد، خوشمزه است. هر جای دین مزه بدهد، خوب باشد، ازش یک چیزی در بیاید، چون قرار است دین یک کنار باشد، حال من مهم است. حال من دیه اینجوری که میدهم حال من خوب است باهاش. خیلی خوب است. من خانوم نفقه از شوهر میگیرم. خیلی حالم خوب است. کار کنم پول در بیاورم. اینی که به من میگوید سربازی را از تو برداشتم، خیلی خوب است. خیلی دوست دارم. اینکه برای من مهریه گذاشته، خیلی خوب است. خیلی دوست دارم. خوشم نمیآید. گرفتی چی شد داستان؟
علامه طباطبایی اینجا میفرماید که: "اینها دین را به استخدام دنیا درآوردند، نه دنیا را به استخدام دین". اصل دنیاست. کیف و حال و عشق و حال من است. هر جا دین با این خودش را تطبیق میدهد، این هم باشد، چه اشکال دارد؟ هر جا تطبیق نمیدهد، میاندازیمش کنار. این اصل داستان. این را تا اینجا داشته باشید.
نکته دوم را بگویم و انشاءالله امشب زودتر جمعش کنیم. نکته دوم به این برمیگردد که ما اصلاً پس متن زندگیمان را گذاشتیم روی خوبیها، آنهایی که خوشمان میآید. نکته دوم این است که آنهایی هم که خوشمان میآید معمولاً غلط است. یک مثال چند شب پیش عرض کردم. مثال آمپول برای بچه. بستنی. بچه سرما خورده بستنی میخواهد. حالا بیا حالیش کن بابا این برای گلویت بد است. بعد بستنی نباید بخوری. آمپول باید بخوری. دیگر قبول نمیکند. همان بستنی به من ندهیم هم قبول نمیکند. بستنی ندهی آمپول هم بدهی، اصلاً قبول نمیکند. چرا؟ چون مزه نمیدهد. چون درد دارد. خوشمزه است. این منطق زندگی ماهاست. اکثراً هم اشتباه کار میکند. اکثراً غلط است. موارد فراوانی هم ما در مورد این داریم و این باعث میشود ما تحلیلمان نسبت به خیلی مسائل غلط میشود. در مورد خیلی افراد تحلیلهای غلط داریم. در خیلی مسائل خصوصاً در مسائل سیاسی دچار تحلیل غلط میشویم.
یک کم بحث چالشی کنم از خستگی در بیایند. خوابتان بپرد. میخواهم حرارت بحث را بالا ببرم. باید یک کم حرارت خودتان هم بیاید بالا. یک صلوات بفرستید. آیاتی در قرآن داریم. انشاءالله شبهای بعد بیشتر بهش میپردازم.
خیلی چالشی میخواهم اولیش را بگویم و چند تا روایت بخوانم. یک آیه در قرآن داریم. خدا حساب کار همه ما را ساخته. آنقدر که زاویه دیدش به یک مسئله با ما فرق دارد. در سوره مبارکه زخرف، آیات ۳۳ تا ۳۵. خیلی جالب است این. البته توضیح داردها. از دوستان درخواست دارم که انشالله اگر حال دارین، حوصله دارین، وقت دارین، شبهای بعد این بحث را باید ادامهاش را داشته باشید. وگرنه این نصفش احتمالاً توی ذهنتان شبهه برایتان ایجاد میکند. آیهای داریم در قرآن. خدا میگوید که: "من میخواستم کلاً دنیا را بدهم به کافر". همهاش مال کافرها باشد، هیچی از دنیا گیر مؤمنین نیاید. خیلی آیه عجیبی است. دیدم اگر اینطور باشد دیگر واقعاً بیرحمی است. هیچکس دیگر مسلمان نمیشود. «و لولا ان یکون الناس امه واحده». اگر اینجور نبود که همه میرفتند کافر میشدند. من دیدم دیگر واقعاً همه کافر میشوند. خداییش دیگر این امتحان دیگر خیلی سخت بود. اگر هرکی کافرتر میشد، من بیشتر بهش دنیا میدادم. خداییش دیگر امتحانش خیلی سخت بود. میخواستم این کار را بکنمها. دیدم دیگر واقعاً مؤمنین بهش فشار میآید. «لجعلنا لمن یکفر با الرحمن». هرکی کافر میشد به من فحش میداد، اگر این نبود که همه مؤمنین از راه بدر میشدند، دیگر طاقت همچین امتحانی را نداشتند. «هرکی کافر به رحمان میشد». «لجعلنا لمن یکفر با الرحمن سقف خونهم من فضه و معارج علیها یظهرون». سقف خانهاش را با نقره ایزوگام میکردم. با نقره. نردبان پشت بامشان را نقره میکردم برایش. «و لبیوتهم ابوابا و سرورا علیها یتکون». در خانهاش را هم کامل نقره میکردم. تخت توی خانهاش را هم کامل نقره میکردم. سرویس مبلمان خانهاش را هم نقره میکردم. «و زخرف». تازه نقرهها را هم با طلا، طلا کوب میکردم. میگفتم تو فقط به خدا فحش بده، من بریزم برایت مال دنیا. «و ان کل ذالک لما متاع الحیوه الدنیا». چون اینها دنیاست، همه اینها تمام میشود. دنیا خاصیتش به این است که آن ورت را بسازد. خودش که ارزش ندارد. خیلی اینها عجیب استها. اصلاً ما ذهنمان کاملاً جای دیگری است. آقا چی داری میگویی؟ "پول مهم است". آره، تو کیستی؟ میمیری آخر یا نمیمیری؟ داستان ادامه دارد. باورت نشده یک ور دیگر هم زندگی هست. میگوید اینها که کافر هستند که سرشان توی این آخور دنیاست. پول را میریختم برایشان. «و الاخره عند ربک للمتقین». دنیا را میدادم به اینها کامل، آخرت را هم میدادم به متقین. آیا قرآن بود؟ برایتان خواندمها. میگوید این کار را نکردم. دیدم دیگر واقعاً مؤمنی نمیتواند تحمل کند. خیلی سخت است.
محاسباتمان نسبت به خیلی مسائل غلط است. خیلی چیزهایی که خوب میدانیم، درست میدانیم اینجوری نیست. چند تا روایت آتشین میخواهم برایتان بخوانم. تندتند. این بحث میدانم توی ذهنتان شبهه ایجاد کرده. خیلی هم خوب است، چون میخواهم فردا شب ادامه بدهم این بحث را. امشب فقط همین قدرش را میتوانم بگویم که دنیا را که میدانیم کشک است. همه میدانند کشک است ولی خیلی باورمان نمیآید، توی ذهنمان نگاهمان خیلی درست نمیکند. چند تا داستان میخواهم برایتان بگویم. خیلی [مهم است].
میفرماید: روایت اول را بگویم که ربطی به کربلا دارد. چند تا دیگر هم اگر فرصت بشود بعدش بگویم. از کدام کتاب دارم این روایتها را برایتان میگویم؟ یک کتاب داریم به نام «کتاب المؤمن». ترجمه فارسی هم شده است. درخواست میکنم از عزیزان کتاب را بخرید. این کتاب را بخوانید و کیف کنید. این کتاب مال قرن سوم هجری است. اثر کیست؟ اثر جناب حسین بن سعید اهوازی. ایشان شاگرد امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السلام است. این کتاب مال زمان اهل بیت است. از موثقترین کتب شیعه است. روایاتش عجیب و غریب است. چند تا روایت از این باب اول کتاب واقعاً روزتان و شبتان و ماه و سالتان را میسازد بلکه یک عمرتان را میسازد. خیلی عجیب است. توی چیزهایی که واقعاً ما یک جور دیگر فکر میکنیم، به خاطر همین گیر میخوریم توی زندگی.
میگوید که مفضل بن عمر میگوید که: "یک مردی آمد پیش امام صادق علیه السلام و «انا عنده»، من هم کنار حضرت بودم. گفتش که: «ان من قبلنا یقولون» آقا! من این حرف را زیاد میشنوم از مردم، از اطراف، توی جامعه، میگویند که اگر کسی را خدا دوستش داشته باشد، این آوازش را توی عالم پخش میکند و توی دل همه محبتش را میاندازد. «ان الله یحب فلان فحبوا». خدا وقتی کسی را دوست داشته باشد، توی همه دلها میاندازد. میگوید من را دوست دارم، همهتان دوستش داشته باشید. «فیلق الله محبته فی قلوب العباد». خدا مهرش را میاندازد توی دل مردم. و وقتی هم یکی از کسی بدش بیاید، بغض و کینهاش را میاندازد توی دل مردم. «فیلق الله البغض». من دیگر میخواستم تست بکنم. توی جلسه میخواستم بگویم نظر دهید، دست بالا بیاورید ولی خب چون بعدش خیلی جالب نیست دست بالا نیارید. فقط جواب بنده را بدهید توی ذهنتان. هست که این را خیلی از ماها قبول داریم. بله که وقتی خدا کسی را دوست داشته باشد، محبت توی دل مردم میاندازد. وقتی هم از کسی بدش بیاید، نفرت توی دل مردم. وقتی مردم کسی را دوست دارند، خدا دوستش دارد. وقتی مردم از کسی بدشان میآید، همه دارند در موردش بد میگویند، همه بدشان میآید. یک کاری کردی خدا نفرتش را انداخته. این توی ذهنمان هست دیگر. بله". سؤال که از امام صادق: "آقا این حرف بین ما زیاد است". ببین امام صادق کجا زد؟ داستان را. میگوید: "«کان علیه السلام متکئا». حضرت تکیه داده بودند. تا این را گفتم، «فاستوی جالسا». سفت نشست. آستینش را هم تکان داد". خیلی رسمی و شیک مجلسی. "حرف جدیه". فرمود: «لیس هکذا!» اصلاً اینطور نیست. حالا ادامهاش. حضرت نفرمود. بالاخره گاهی اینطور است. خداییش البته بعضی وقتها هست خدا کسی را دوست دارد، محبتش را میاندازد. حضرت کامل از بیخ میکوبد این را. میگذاری یک جای دیگر. وقت دیگر به تو یک طریق دیگر بسازیم. ما توی ذهنمان قاعدهاش را برعکس میگوییم. قاعدهاش را برعکس میگوییم. بقیهاش میشود استثنا. قاعدهاش برعکس است.
امام صادق چی میگوید؟ فرمودند: «ولکن اذا احب الله عزوجل عبداً ابتلی». نه آقا! وقتی خدا کسی را دوست داشته باشد، توی دهان مردم فحش و فضاحت میاندازد برای این آدم. «لیقولوا ما لیس فیه لیعفره و لیثمهم». تهمت میاندازد توی دهان مردم نسبت به این آدم وقتی خدا از کسی خوشش بیاید. تا خدا به این اجر بدهد. آنها را هم بابت گناهشان بزند توی سرشان. قفل کردم. خیلی خطرناک و ترسناک است. وقتی خدا از بنده بدش میآید، «الق الله المحبه فی قلوب العباد». محبت این را میاندازد توی دل بنده. چرا؟ «مالیس فیه». چون دروغ است. «لیعصمهم و ایاه». تا همه چوب گناهشان را بخورند بابت دروغی که میگویند. البته اینها که میگوید یعنی بابت آن زمینههایی که ما به گناه نمیاندازد. باطن بد اینها. این را جذب میکند. معنایش این است: این سیگنال را میگیرد. باطن اینها کثیف است. باطن کثیف نسبت به این آدم کثیف محبت پیدا میکند. هی فالوورهایش میرود بالا. آن یکی هی هم آنفالو میکنند.
از وقتی خدا بهش محبت نشان میدهد، همه میکشند بیرون. بعد حضرت کجا زدند؟ همان جایی که شما آمدی امشب برایش عزاداری کنی. منطق را ببین. داستان چیست؟ فرمود: «من کان احب الی الله تعالی من یحی بن زکریا». مگر یحیی محبوب خدا نبود؟ خدا یک کاری کرد همه در موردش بد گفتند، گرفتند سر از تنش جدا کردند. «و من کان احب الی الله من الحسین بن علی». چه کسی پیش خدا محبوبتر از حسین بن علی؟ چی در مورد حسین خوب گفتند؟ همه در موردش بد گفتند. همه ریختند کشتندش. «حتی تتلو الی الله من ابی فلان و فلان». چه کسی از این آل فلان و آل فلان بدتر؟ که اسم نبردن. «لیس کما قالوا». همه خوبش را میگویند. این همه طرفدار دارند. چه کسی از امام حسین بهتر؟ همه گفتند خارجی بیدین مشرک است، جنایتکار است. تا جایی که امام حسین چند بار شهادت داد توی وصیتنامه که من مسلمان بودم. بدانید بعد از من، من مسلمان بودم.
امشب توی روضه نکتهای را عرض میکنم که حضرت قرآن را برداشت آورد وسط. همین قرآنی که توی جنگ صفین معاویه آورد وسط. همین کوفیهایی که توی لشکر مقابل ایستادهاند. قرآنی که دیدند پیر و پاتال شدند الان همینها. معاویه قرآن. این نکاتی که توی سخنرانی گفتم این ادامهاش است که گول میخوریم. گول یک نماز و یک معاویه قرآن. این قرآن را قبول دارند. اما با این دعوا نداریم. امام حسین قرآن برداشت: "تو مگر مسلمانی؟ تو حقهبازی. قرآن دستت میگیری؟" میخوانم برایتان مقتلش را امشب ان شاء الله. فرمود: "چه کسی از امام حسین بهتر و محبوبتر برای خدا؟" خدا چه انداخت توی دل مردم؟ بدگویی و کینه و نفرت از امام حسین. ببین چقدر اشتباه میگیریم.
اینها دلیل بیطاقتی و طغیان ما توی امتحانات است. تحمل غربت نداریم. توی فامیل: "آقا از وقتی ما مذهبی شدیم، همه مسخرهمان میکنند. بد میگویند". خوب، یعنی چی؟ یعنی منظورت چیست؟ نه، خب اگر من مسیرم درست بود، چرا اینقدر باید همه از من بدشان بیاید؟ بابا چی داری میگویی تو؟ قاطی کردی. روالش این است. این قاعدهاش است. غریب میشوی. «وقلیل من عباد شکور». امام کاظم فرمود: "خدا اکثریت را در قرآن مذمت کرده. اقلیت مدح". هر وقت پای تعداد کم است گفته باریکالله. همین آیه هم که از حضرت داوود خواندیم و «قلیل ماهم». اینها کم است. خوبها کماند. اراذل زیادند. گول نخوری بدنت ناراحت باشد بابت اینکه این اراذل که زیادند روبرویت هستند. ناراحتی دارد. تو «خیر» را داری میبینی که اینها زیاد باشند، فالوورهایت برود بالا، مجلس شیلوغ باشد، سر و صدایت زیاد باشد. یک سوتی دادی خیر برعکس است. کم میشوند.
چند تا روایت دیگر داشتم که فرصت نمیشود. اگر حال دارید یکیش را بخوانم و بروم توی روضه. بخوانم یکیش را. خیلی سفت نگفتین ها. درست حسابی. خیلی این روایت زیباست.
امام صادق فرمودند که: "حضرت موسی، توی همان کتابه، حضرت موسی علیه السلام برادری داشت در راه خدا. رفیق داشت. زمان بنی اسرائیل. خیلی بهش احترام میکرد، محبتش را داشت، بزرگ میدانست این را". این رفیق حضرت موسی. عربیهایش را سعی میکنم کمتر بخوانم که داستان را گم نکنید. رفیق حضرت موسی. پس حضرت موسی رفیقی داشت. رفیق حضرت موسی، یک آدمی آمد پیشش گفتش که: "میشود آقا پیش این پادشاه ظالم بروی وساطت کنی مشکل من حل بشود؟" آن پادشاه هم یک پادشاهی از بنی اسرائیل. این رفیق حضرت موسی گفت: «والله ما اعرفه». "من نمیشناسم این را. «ولا سئلته حاجه قطّ». به خدا من هیچوقت تا حالا رو نزدم به این آدم". نفر سوم که به این گفته بود: "برو رو بزن به پادشاه"، بهش گفت: "حالا چی میشود یک بار رو بزنیم؟" اصلاً تمام معادلات ذهنتان این روایت را میریزد به هم. امشب شب به هم ریختن است. امشب نمیخواهم آباد کنم.
ببین فکر کنید تا فردا شب سؤالات را بفرستید. بگویید هزار تا سؤال برایتان ایجاد میشود. رفیق گفت: "حالا چی میشود یک بار هم برای ما رو بزنی؟ «لعل الله یغذی حاجتی علی یدک»". حالا شاید خدا خواست به واسطه تو حاجت من. او این هم دلش سوخت. با این راه افتاد. بدون اینکه به موسی بگوید رفت پیش آن پادشاه. پادشاه که این را دید، دید آن آدم خوب و درست حسابی بود. «فعدناه و عظمه». این را به خودش نزدیک کرد. تحویلش گرفت. این درخواست کرد: "آقا این مشکل این آدم را راه بینداز، حلش کن". این هم برایش راه انداخت. قضیه گذشت. این رفیق حضرت موسی با آن پادشاه دوتایی توی یک روز از دنیا رفتند. حضرت موسی هر روز میرفت به رفیقش سر میزد. در خانه رفیقش هم از توی قفل میشد. کلیدش را فقط حضرت موسی داشت. با هیچکس دیگر در ارتباط نبود. کسی هم توی خانه راه نمیداد. بخوانم. خیلی زیباست این روایت.
میگوید که: "موسی هر روز میرفت سر میزد و در یک روز اینها از دنیا رفتند". پادشاه با رفیق حضرت موسی. حضرت موسی یادش رفت به آن سر بزند. سه روز گذشت. بعد پادشاهی که از دنیا رفت، یک تشییع جنازه میلیونی برایش گرفتند که همین هم شاید باعث شد که حضرت موسی حواسش حالا شاید به یک معنا به این پرت بشود. یادش برود رفیقش را. خیلی شلوغ بود دیگر. همه شهر ریخته بودند به هم و اینها برای آن تشییع جنازه میلیونی گرفتند. سه روز. یادش آمد رفیقش را. نرفته سر بزند. رفت در خانه را وا کرد، دید این روی زمین افتاده. مور و ملخ هم آمدند صورتش را خوردند. یک قیافه بیریخت. حضرت موسی دیگر اینجا دیگر به سؤال آمد. گفت: «یا رب! عدوک حشرت له الناس». "خدایا! دشمنت بود، تشییع جنازه میلیونی و «ولیک عمته» این رفیقت بود ولی توی خلوت کشتی. سه روز جناژه بو گرفته. سر و صورت همه را خوردند رفته". خدای متعال چی فرمود؟
"داستان فرق میکند". آن چه که توی ذهن من و شما میلیونی است علامت دوستداشتن است. "انشاءالله یک جوری شلوغ داشته باشیم". «فقال الله عزوجل یا موسی!». "بگذار داستان را برایت بگویم". «جباره حاجت». حتماً داستان اینجوری بوده که مشکل آن آقا بدون اینکه به این پادشاه رو بزند یک کانال دیگر حل میشده. نباید به این پادشاه رو میزد. فرمود: "این رفیق من رو زد پیش این پادشاه ظالم. خب آن کار این را راه انداخت. جزای کار خوب آن پادشاه را دادم توی همین دنیا. باهاش صاف کردم. تشییع جنازه میلیونی دادم که اینور چیزی نداشته باشد. به بنده من خدمت کردی. این هم تشییع جنازه میلیونی بگیر برو. دیگر هیچی نگو. اینور هیچی ندارد. این هم روزت". "رو میزد به این هم گفتم رو زدی". "روت که مال من است پیش دشمن من زدی. خراب میکنم با مور و ملخ. همینجا صاف میکنم. آنور چیزی نماند. این را میلیونی دادم که آنور چیزی نماند. این را هم اینجا زدم که آنور چیزی نماند. این هم سؤال. درخواست که کرده بود". «کان لی غیر رضی من». "من خوشم نیامد از این کاری که بنده من کرد. این کار را کردم و ما له عندی ذنب». "یک کاری کردم دیگر گناه پیش من نداشته باشد. تمیز بیاید".
داستان چیست؟ ما چی فکر میکنیم نسبت به مسائل؟ کلاً یک چیز دیگری است قضیه. برای همین توی امتحان آدم باید فقط سعی کند خودش را با خواست خدا تطبیق بدهد. همین. این رازش است. این رمزش است که در مورد این بیشتر انشاءالله صحبت خواهیم کرد.
و یک کلید هم عرض بکنم. ببینید آقا توی امتحان وقتی که سخت میشود، آدم گرفتار میشود. اونی که مهم است این است آدم پیش دیگران گلایه نبرد. پیش دیگران غرغر نکند. پیش خدا گلایه بردن از حال خودمان و ناله کردن نه تنها بد نیست، چون بعضیها فکر میکنند این بد است. مادر شهید باشد، خبر شهادت شهید را بهش میدهند. بعضیها هستند میگویند من گریه نمیکنم. نه. جلوی دشمن گریه نکن که فکر کند تو ضعیف شدی، زبون شدی. در خلوت اتفاقاً یک بابی از مناجات است. برو هی گریه کن با خدا. خدایا از من قبول کن. خدایا بچهام فدای تو. اینجا گریه هیچ اشکالی ندارد. ناله اشکال ندارد. اصلاً ما توی آیه قرآن داریم که: "من بلا میفرستم، «لعلكم تتضرعون»". برای اینکه ناله بزنی. برای اینکه مناجات کنی. فلسفه بلا این است. توی خوبیها و خوشیهایت هم من را یادت نرود. آنجا هم حواست باشد. آنجا هم دعا داریم. شما ببینید توی هر شب زفاف. همسر را میخواهد ببرد داخل اندرونی خانه، روایت داریم دعا دارد، نماز. منگنه باشی که آخه با من باشی. حواست به من باشد. البته من امتحانم را میگیرم. یک جایی لازم داری شیرین باشد. یک جا لازم داری تلخ باشد. بند تو نیستم. ولی تو یک کلید داری برای اینکه توی همه اینها سالم بیایی بیرون و نجات پیدا کنی. حواست به من باشد. دعا کنی. با من حرف بزن. این نکته مهمی بود که عرض کردم.
امام حسین علیه السلام صبر جمیل داشت. تحمل کرد. غر نزد. انتقاد نکرد. نشکست. ولی با خدا حرف میزد. ناله میکرد. گریه میکرد. این نکته بسیار طلایی را داشته باشید. میخواهیم وارد روضه بشویم. هر مصیبتی توی کربلا رخ داد شما ببینید امام حسین حرف زده با خدا. دعا کرده. خیلی مهم است. و گریه کرده. این گریه فرق میکند با آن گریه احساساتی از سر ضعف روبروی دشمن. نه، ناله زد. بعضی وقایع که دیگر میشود گفت کمر امام حسین را شکسته. مصیبتهای سخت بوده.
بریم توی روضه. معطلتان نکنم. آدم هر جور فکر میکند، میبیند این مصیبت واقعاً مصیبت سختی است. بچه شیرخواره بیتاب باشد. بی آب باشد. بیخواب باشد. تشنه باشد. خسته باشد. توی گرما است. بدن این بچه عرقسوز میشود. بچه هم که نمیفهمد که بخواهی باهاش حرف بزنی: "عزیزم تحمل کن". جیغ میزند، داد میزند. بعد مادرش هم خوب بیقرار میشود. بعد پدر دوست دارد این بچه را ساکت کند، آرام کند. بعد پدر دوست دارد پیش این مادر سرافراز باشد. خیلی سخت است. اگر بابا بچه را بگیرد. یکی از دوستان به بنده میگفت: "من بچهام حالش ناخوش شد". خیلی با حالی این خاطره را تعریف میکرد. چند سال پیش. "بچه تب شدید دارد. به مادرش گفتم تو غصه نخور. تو بنشین توی خانه. من این را میبرم دکتر". میگوید: "بغلم کردم دویدم رفتم دکتر. دکتر «استن». بچه تمام کرد". گفت: "من خودم اصلاً دیگر، اصلاً برای من". بنده میگفت: "میگفت حاج آقا! من اصلاً یادم رفت من بچه داشتم. بچهام مرده. من بچه را به من تحویل دادند. من گفتم چهشکلی برگردم خانه؟ الان فقط برایم این مهم بود الان من جواب مادر این را چی باید بدهم؟ من چی بگویم الان مادر بیقرار است. آرام نشسته. تقریباً هم دلش قرص است که این بچه را یک دارویی میدهد دکتر، خوب میشود، برمیگردد. من چی برم در بزنم بگویم: «بیا این جنازه»".
اصلاً این روضه قابل فهم برای ماها نیست. این واقعاً سخت است. یک کمی خانمها این روضه شب هفتم را بهتر میفهمند. میخواهم بگویم خانمها بیشتر گریه کنند. کیا توی خانمها الان بچه شیرخواره توی بغلشان است؟ کیا الان دارند به بچه شیر میدهند؟ کیا بچهشان شیرش را خورده خوابیده؟ یکباره توی مجلس روضه صدای جیغ که بلند میشود، بچه از خواب میپرد. نگران میشوی. استرس پیدا میکنی. آرامش دارد بچه. اگر بچه یک کم بیقرار بشود، خوابش نبرد، جیغ و داد کند توی مجلس، استرس میگیری. توی خیابان. این روضه را شما بیشتر برایش گریه کنید. میخواهم مقتل بخوانم. شب هفتم، شب علی اصغر. متن مقتل عجیب است.
در «تذکره الخواص» میگوید که: "امام حسین علیه السلام وقتی دید اینها مصرند بر قتل او، «اخذ المصحف و نشره». قرآن را دست گرفت، باز کرد و «جعله علی راسه». گذاشت روی سر مبارک. بعد صدا زد: «بینی و بینکم کتاب الله و جدی رسول الله». «یا قوم! بما تستحلون دمی؟» چرا میخواهید من را بکشید؟" اینها محل نگذاشتند. آنجا دارد که تیر هم انداختند سمت حضرت. بخش دوم را داشته باشید.
«فالتفت الحسین علیه السلام و اذا به طفل له یُبکِی عطشان». برگشت به خیمه، دید یکی از این بچههای کوچک دارد گریه میکند. تشنه است. «فأخذه علی یده». بچه را روی دست گرفت. فرمود: «یا قوم! ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل». حالت به من رحم نمیکنید. من مسلمان نیستم، باشد. من دشمنم، باش. من دشمن. این بچه چی؟
خیلی تند میخواهم مقتل را بخوانم. معطلتان نکنم. «فرماه رجل منهم بسهم فذبحه». همان لحظه تیر انداختند به سمت بچه. سر از تن بچه جدا شد. «فجعل الحسین علیه السلام یبکی». امام حسین چهکار کرد؟ شروع کرد با خدا مناجات. وقت مناجات، وقت مصیبت. گفت: «اللهم احکم بیننا و بین قوم دعونا لینصرونا و یقتلونا». دعوت کردند ما را یاری کنند، زدند بچه شیرخوارهام را. اینجا خدا به امام حسین آرامش و تسلیت داد.
خانمها اینها را میفهمند. خانمها بهتر میفهمند حال امام حسین را. ببینید! ازت چیزی نگفت. نگو. به زبان نیاورد. توی دلش است. «فنودی من الهوا». یک صدایی از آسمان شنیده شد که آنها که بودند همه اختصاص به امام حسین نداشت. این مقتل را لشکر دشمن دارد نقل میکند. صدایی از آسمان منتشر شد. همه شنیدند. خطاب کرد به امام حسین: "بچه را رها کن حسین! «فان له مرضعا فی الجنه»". الان بچهات را توی بهشت دارند شیر میدهند. معلوم میشود امام حسین خیلی نگران بود این بچه آخه تشنه رفت.
«فتقدم الی باب الخیمه». یک تیکه دیگر از مقتل از جای دیگر برایتان بخوانم. اذیتتان نکنم. ببخشید. بخش ادامهاش را خوارزمی در مقتل الحسین میگوید. میگوید اینجا حضرت دست زیر گلوی علی اصغر. «حتی امتلأت کفه بالدم». دست زیر گلوی علی اصغر. هی دست زیر گلوی علی اصغر. از خون پر میشد. «ثم رفع کفیه نحو السماء». اما به «نحو السماء». خونی به آسمان میپاشد. «اللهم ان حبست عنا النصر». "خدایا! نصرت به ما نرسید. من تسلیمم". «فاجعل ذالک لما هو خیر لنا». "ولی این خون برای ما خیر قرار بده". «ثم نزل الحسین عن فرسه». از اسب پیاده شد. «أخذ حفر للصبى بجراب سیفه». با غلاف شمشیر شروع کرد برای این بچه قبر کندن. «و ذمه له بدمه». خونهایی که از این بچه بود، شروع کرد به تن این بچه مالیدن. تمام بدن را خون مالید. خون گلوی این بچه را آغشته کرد در خونش. «و صلی علیه». حضرت نماز خواند بر این بچه.
این را یک تیکه توضیح بدهم، عرضم تمام. «نماز خواند». اینجا بحث کردند آقا چرا امام حسین نماز خواند؟ این چه نمازی بود؟ "نماز میت بود؟" گفتند: "بچه تا زیر شش سال نماز میت ندارد." "امام حسین فقط کربلا یک نفر را هم دفن کرد، آن هم فقط علی اصغر بود." "بچه زیر شش سال نماز ندارد." گفتند: "پس این چه نمازی بوده؟ نماز میت که نبوده." علما گفتهاند، گفتند: "این نماز، آنقدر که بر اساس درک ما و اطلاعات ما فهمیده میشود، این نمازی است که عرض میکنم آیه قرآن فرمود: «و استعینوا بالصبر والصلاه». هر وقت احساس کردی داری کم میآوری، از نماز کمک بگیر". که امیرالمؤمنین موقع غسل دادن فاطمه، نماز صبر خواند. از نماز کمک گرفت. نماز صبر یعنی: "خدایا میدانی من دیگر نمیکشم".
در حال بارگذاری نظرات...