* ارتباط سوره فجر با امام حسین علیهالسلام در چیست؟
* نتیجه دنیا دوستی => طغیان و کفران
* حضرت موسی علیهالسلام؛ چوپانی مظنون به قتل و تهدید پادشاهی و تمام دارایی فرعون!
* قالب امتحانات الهی؛ ناهمگونی ظاهر و باطن
* معجزات انبیاء علیهمالسّلام؛ معما گونهای عجیب و ناسازگار
* چرا همه انبیاء علیهمالسّلام مورد تمسخر قرار گرفتند؟
* يا أَبَتاهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ: هذا جَدِّي رَسُولُ اللهِ ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
«امام صادق علیهالسلام در روایتی فرمود با سوره مبارکه فجر انس داشته باشید.» فرمود: «سوره مبارکه فجر، سوره امام حسین علیهالسلام است و اگر کسی مداومت داشته باشد و این سوره را در نمازهای واجبش، در نمازهای مستحبیاش زیاد بخواند، با امام حسین علیهالسلام همدرجه خواهد شد در بهشت.» امام صادق علیهالسلام فرمود: «خب، سوره فجر مشخصاً در مورد امام حسین علیهالسلام با تعابیر "نفس مطمئنه" یاد میکند.» که خب، مشخص است، این آیات در مورد امام حسین علیهالسلام است. «یا ایها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة». امام حسین علیهالسلام نفس مطمئنه است و شهادت حضرت هم بازگشت این نفس مطمئنه است به رب خودش؛ در وضعیتی که هم این نفس مطمئنه از خدا راضی است، هم خدا از این نفس مطمئنه راضی است.
امام صادق علیهالسلام نفرمودند: «فقط این آیات در مورد امام حسین علیهالسلام است.» فرمودند: «تمام سوره فجر در مورد امام حسین علیهالسلام است.» خب، این نکته بسیار مهم و درخور توجه است. درست است که این آیات، مشخصاً آیات بخش مطمئنه در مورد امام حسین علیهالسلام است، ولی آیات دیگر این سوره هم ربط به امام حسین علیهالسلام دارد.
خب، ما در این ده شبی که خدمت دوستان هستیم، در این جلسه مقداری از معارف سوره مبارکه فجر را انشاءالله با هم مرور میکنیم. اول باید ببینیم فضای کلی سوره مبارکه فجر چیست؟ به نحو کلی چه مطالبی در این سوره مطرح شده و ربط کلیت این سوره با امام حسین علیهالسلام چیست؟ بعد به صورت جزئیتر وارد مباحثی بشویم، انشاءالله.
مرحوم علامه طباطبایی - رضوان الله تعالی علیه - در تفسیر بینظیر "المیزان"، در جلد ۲۰، صفحه ۲۷۸، دو پاراگراف توضیحاتی میدهند که محتوای سوره مبارکه فجر را به صورت کلی تعریف میکنند که مطالب دقیقی دارد. بنده اینها را بخوانم و بعد باز نکات دیگری که هست.
میفرمایند که در این سوره، «تعلق به دنیا مذمت شده است، به صورت ذم تعلق به دنیا، المتعقب للطغیان و الکفر» (یعنی تعلقی که مسبب طغیان و کفر است). اولِ فضای کلی سوره مبارکه فجر این است: «دنیادوستی، دنیاخواهی.» نتیجه دنیا دوستی، طغیان است، کفران است. مثلاً ما در کربلا یکی از چیزهایی که خیلی واضح میبینیم، طغیان و کفران است. این طغیان و کفران هم محصول چیست؟ محصول دنیادوستی، عشق به دنیاست. که دنیا چشم انسان را پُر میکند. دنیا هم یعنی چه؟ دنیا یعنی همین ظواهر، همه مسائل ظاهری، همین چیزهایی که ابزار است برای اینکه ما با اینها ابدیتمان را بسازیم، حقیقت زندگیمان را شکل بدهیم. آدم اینها را معیار قرار میدهد، به اینها دل خوش میکند، مزه میکند اینها برای آدم، یادش میرود اینها وسیله است، کاری برایت انجام بدهد.
به صورت خاص در سوره مبارکه فجر روی مال و پول دست میگذارد. پول را خیلی، حالا هم خود پول را، هم «أکلًا لمّا» و «تحبّون المال حبًّا جماّ». میگوید که: «میخوری، یک لقمه چپ میکنی مال را، که عاشقش شدهای.» ریشه طغیان همین است. آدمی که سر پایین نمیآورد پیش خدا، پیش ولیّ خدا، چون فکر میکند دارد. خیلی وقتها اتفاقاً اینهایی که اهل طغیانند در مقابل با اولیا خدا، مکنت ظاهریشان بیشتر هم هست. مثل فرعون. وضع دنیایی فرعون چطور بود؟ وضع دنیایی موسی چطور بود؟ معلوم است که زیر بلیط موسی نمیرود. با یک لاقَبای پاره حضرت موسی آمده، لباس پشمی، از تو بیابانها آمده، با شغل چوپانی که ده سال چوپانی میکند و قرآن، یک دانه عصا دستش گرفته، سیمای ظاهریاش، سیمای معمولی و بلکه پایینتر از معمولی. آمده توی کاخ آنچنانی، به کسی که اوج قدرت، قدرت نظامی، اطلاعاتی، اقتصادی (یکی از چیزهایی که توی حکومت او رخ داده است، این اهرام ثلاثه است که هنوز که هنوزه نظیر ندارد در دنیا)؛ بعد آمده به این فرعون میگوید که: «حرف گوش بده، أطیعوا أمری.» خندهدار! خب، واقعاً این حرف امیرالمؤمنین است که در نهجالبلاغه میفرماید که: «از این جالبتر و عجیبتر این است، امیرالمؤمنین میفرماید که: موسی آمد به فرعون، "کاخت برایت بماند، حرف من را گوش بده."» نیامد فقط بگوید: «حرف من را گوش بده.» «شرطه له دوام عزه و بقاء ملکه.» (به او شرط کرد که اگر میخواهی عزتت بماند، ریاست سر جایش باشد، حرف من را گوش بده.)
موسی خندید! تازه اضافه کنید به این قضیه را که موسی فرارش از کاخ فرعون به واسطه قتل یکی از سربازان فرعون بود. او را کشته بوده، متواری شده سالها، برای اینکه دستگیرش نکند. در نگاه حکومت مجرم فراری! تصور کنید یک مجرمی توی یک کاخی جنایت کرده، یک کسی که توی این کاخ بزرگ شده، جنایت کرده؛ بعد ده سال با لباس چوپانی با یک عصا برگشته، میگوید که: «میخواهی کاخت را برایت نگه دارم؟» اگر جسارت نباشد به حضرت موسی باید بگوییم: «هر که هر جا این حرف را بزند ازش تست الکل میگیرند. چی میگویی تو؟ چهکار میکنی؟ کجایی؟ جنایت کردی، ده سال قایم شدی، بعد ده سال آمدی با یک لباس پاره، بعد میگویی که...» خندهدار نیست این قضیه؟ خدای متعال فرعون را این شکلی امتحان کرده با موسی. معلوم است که زیر بلیط نمیرود. تازه تو اگر قدرتمند بودی، سپاه و تشکیلات داشتی، میآمدی این حرف را میزدی، تازه آنجا هم من با تو وارد جنگ میشدم. صاف آمدی یک کاره، بعد میگوید قبول کن! الآن توقع داری من هم سجده کنم بگویم بفرما این دسته کلید مال شما، فقط یک اتاق هم به ما بدهید؟ معلوم است که فرعون زیر بلیط موسی نمیرود.
این داستان زندگی ماهاست. داستان همیشه یک قالب است، قالبی است که خدای متعال تو این فضا بندههایش را امتحان میکند. اصلاً قالبی است که خدای متعال تو این فضا اینها را عرضه میکند. همهاش یک چیزهایی است که روی حساب ظاهری با آن چیزهایی که فکر میکنی جور در نمیآید. تعابیر فوقالعاده خطبه قاصعه امیرالمؤمنین (قاف، الف، صاد، عین، ها، ه). خطبه قاصعه که طولانیترین خطبه نهجالبلاغه است. خیلی خطبه عجیب و غریب و فوقالعادهای است. این خطبه را بخوانید. (ما خیلی خطبه عجیب و شیرینی است.) از اول خلقت امیرالمؤمنین شروع میکند، میفرماید: «داستان آدم با شیطان همین بود.» تا آخر خلقت به پیغمبر اکرم میرسد، به همان روزگار معاصر خودش که: «از اول داستان همین بود، خدا با یک ظواهری آدمها را امتحان میکند که موجودات را امتحان میکند. انسان امتحان شد، هم جن، این شیطان.» موجوداتش را با یک ظواهری امتحان میکند که خیلی روی حساب ظاهر و هیچ جور نیست. آدم را ظاهرش را خدا فقط به شیطان نشان داد، گفت سجده کن. باطنش را مخفی کرده بود. از همان اول خلقت این داستان بوده. انبیا همیشه ظواهری داشتند: معمولی و پایینتر از معمولی. میآمدند به اینها میگفتند، ادعاهایی میکردند، حرفهایی میزدند، از یک عوالمی، پذیرفتن سخت بود.
حضرت نوح علیهالسلام به مردم میگوید که: «اگر خدا به من آتانی رحمتا من عنده، فعمیت علیکم.» که این هم خیلی آیه بسیار فوقالعادهای است. خود این کلمه «عُمیت» هم خیلی کلمه، میفرماید: «اگر خدا به من رحمت ویژهای داده باشد که عمیت علیکم.» عُمیت، عُمیه به معنای نابینا، چیزی که چشمبندی شده. حالا کلمه قشنگش این است، اینکه میگویم کلمه خیلی جالبی است، کلمه عُمیت. حضرت نوح فرمود که: «یک چیزی شده که، یک اتفاقی در پشت پرده رقم خورده که از چشم شما دور است، عُمیت علیکم.» قشنگش به این است که این کلمه را ما توی فارسی استفاده از آن میکنیم که آن هم در نوع خودش جالب است. یک کلمه توی فارسی داریم، میگوییم: «معما.» معما از همین ریشه است. (عین و میم و یا). معما یعنی چه؟ چشمبندی شده. یک سری کلمات جلو شما نشان میدهند، یک چیزهایی به ذهن میآورد که دور از آن معنایی است که مد نظر شماست. یعنی هر که وقتی اینها را میشنود اول کلاً ذهنش یک سمت دیگر میرود. خیلی جالب است. الآن یک کسی یک معما بگوید با همدیگر تحلیل کنیم، توی همین جلسه. «معما، معمای خوب، معما چی داری؟ نداری؟ معمای قابل پخش باشه.» من تکرار نمیتوانم. حالا مثلاً همین از این جنس است دیگر. یعنی چیزهایی که آدم وقتی میشنود مثلاً، (خجالت توی چیستان بوده توی این معما بوده.) ظاهرش گول زننده است، ظاهرش فریبدهنده است. نکته اصلی اینجا است: ظاهرش گاهی دورکننده است، یعنی اصلاً کلمات یک جوری است که کامل ذهنت دور میشود. مثلاً میخواهد چه میدانم، (میکروفون)، مثلاً توی معما به شما بگوید، ولی کلماتی میآورد خب، شما نسبت به میکروفون با یک کلماتی انس دارید. مثلاً صوت توی هیئت استفاده. این واژهها بیاید کنار هم چیده بشود، ذهن شما سریع منتقل میشود. یکهو یک چهار تا کلمهای که کاملاً دور از ذهن است کنار هم چیده میشود بعد به شما میگوید که: «با اینها منتقل شو به میکروفون.» خیلی سخت است دیگر، این میشود معما.
حضرت نوح به مردم فرمود که: «آقا، داستان نبوت، نبوت ماها یک معماست.» معماست یعنی یک کم هم که دلت میپذیرد میخواهی بیایی جلو، یک چیزهایی میبینی باز پس میزنی. یک معجزه هم نشان میدهد آدم یک کم دلش آرام میشود. بعد میخواهی بروی با حضرت نوح رفیق بشوی میبینی زنش بهش ایمان نیاورده. حالا زنش را قبول کردی، بچهات را چهکار کنم؟ حالا من پذیرفتم تو خیلی عاقلی، رفتی وسط بیابان داری کشتی میسازی، باران میآید تو ششصد ساله داری کشتی میسازی، مسخره کردی ما را؟ داستان چیست؟ دوربین مخفی است؟ اعتقاد پیدا کنم، تو خودت من را دور میکنی! خیلی جالب است داستان نبوت داستان معما.
یکهو مثلاً یک پیغمبر یک معجزهای میخواهند، همه توقع دارند مثلاً این مدل معجزه را بیاورد، کلاً یک معجزه دیگر میآورد. حضرت صالح آقا یک موجود درست و حسابی بردار بیاور. قشنگ همه فهم. شتر از توی کوه درآورده، بعد شتره کره هم دارد، بچه دارد. بعد حالا قبول، آقا شتر از تو کوه درآمده، قبول. سهمیهبندی کردن آب و یک روز کل روستا، یک روز این شتره. آیه قرآن است دیگر. سهمیهبندی کردن. شتر درست و حسابی، شتر کمهزینه نمیشود در بیاوری؟ سوبوله حساب بکند، یک چیز کمهزینه کمقیمت. شتر آوردی، آخه میخواهم قبول کنم، ببین من الان با شترت مشکل ندارم، چرا آب میخورد؟ این شتره آقا سهمیهبندی کردن ملت. حالا اول سر شتره جا خوردند، میخواهند قبول کنند، سر همین قضیه آبش، گرفتند شتره را کشتند. فردا هم چیزی نشد، سه روز بعد عذاب آمد. این داستان یک جوری است، هیچی سر در نمیآوری.
ظهر عاشورا عجیب، خیلی از این معماها هستی زیاد دارد. همهاش معماست. ظهر عاشورا نمیتوانم باز بکنم. لحظات آخر امام حسین علیهالسلام، حضرت در هجوم آوردن. یکهو آسمان شروع کرد رنگش عوض شد. مقاتل معتبر گفتند: «یکهو همه چیز به هم ریخت.» اینهایی که رفته بودند کار را تمام کنند، همه کشیدند عقب. گفتند: «الان عذاب آسمانی میآید.» ساعت قشنگ، یک ساعت متوقف شده. زمان طولانی. «قشنگ الان عذاب میآید، نابودمان میکند.» عذاب رفت و سر از پیکر مطهر امام حسین جدا کرد. هیچی هم نشد. عذاب بفرستی نمیخواستی. اگر کلاً نمیخواهی بفرستی خب، چرا آن لحظه اینجوری شد؟ آن لحظه آن جوری کردی خب، بعدش هم میزدی اینها را نابود میکردی. اصلاً داستان چیست؟ همین مسئله همین است، همه گیر داستان چیست؟ یک وقتهایی یک چیزهایی همه میفهمند. من باز یک جور دیگر میشود که حضرت نوح فرمود: «فعمیت علیکم و کارهون.» هم ببین، خیلی عجیب است. کار انبیا سختیهای عجیب و غریبی دارد.
بنده این جلساتی که حالا میرویم و این ور و آن ور و اینها، لطف مردم واقعاً خیلی زیاد است. ماها طلبهها نوعاً خیلی همیشه شرمنده محبت مردم هستیم. خود این حقیرم که خب دیگر واقعاً هر جا میرویم این محبت عالیترین حدش میبینیم. از برق ما که مثلاً سخنرانی میکنیم، حرفهایمان همهاش تلخ است. میگوییم: «آقا مثلاً قید شهوات را بزن، چشمت را کنترل کن، هر موسیقی گوش نده، مال حرام نخور.» آنقدر مردم خوششان میآید هی میآیند به به، حاج آقا، احسنت، ماشاالله. جذب چی؟ خیلی عجیب است. اینها در زمان ما واقعاً خدا نعمت را به عالیترین حدش رسانده. مردم ما واقعاً بینظیرند، واقعاً بینظیرند. معجزه نشان میدادند، معجزه نداریم. من اثر دارد. من متحول شدم. برای من فایده دارد، خاک بر سرش من که دارم استفاده میکنم از هر چه میگویند. اول از همه عمل میکنند.
دستشان رازشان توی همین عبارت حضرت نوح است. فرمود: «فَعُمِّیت علیکم.» این معما دارد. ظاهرش یک جوری است که دورت میکند. میخواهی قبول کنی؟ حضرت نوح خیلی عاقل است، خیلی خوب است ها! ولی خب یعنی کشتیسازی توی بیابانش را من چهکار کنم؟ آخه میدانم آخه حرفهایش حکیمانه است. خیلی حرفهای عجیب و غریب و حتی غیبی و اینها هم زیاد دیگر. ولی آخه این کشتیسازی توی بیابان سرزمین بیآب و علف که از این ور تا چند صد کیلومتر آن ور، این ور و آن ور آب ندارد. آخه غصه نخور، یک باران شدیدی میآید این خودش راه میافتد. حالا شما خندهتان است، یعنی جوک نیست از چیستان تبدیل. آنقدر میآید که میشود کشتی. بعد آب آنقدر میآید، همهاش عجیب است. همین الانش هم عجیب است ها! تصور کنید آب آنقدر میآید که کشتی راه میافتد. آقا یعنی آب چقدر میآید که کشتی مثلاً؟ آب تا سه متر میآید بالا. خب بنده خوبم. خدا تا سه متر آب بیاید بالا که اینها همه آدمها غرق میشوند. تو چه؟ بعد آب که میآید خب، توی کشتی هم آب میرود دیگر.
الانش هم سخت است پذیرفتنش، الان که رخ داده، تمام شده رفته، تکههای کشتیش هم پیدا کردند، اثبات کردند، توی باستانشناسی. قبول کند مردم بدبخت بیچارهای که بدون امکانات، تجهیزات و بدون هوش مصنوعی رفقا. اولین که آمده بود اسمش چی چی بود؟ چت جیپیتی. هر سوالی از این داری بپرس. جواب میدهد. بالاخره سلام بر این داستان درد میکند. من سوالی که کردم از این چت جیپیتی این بود. گفتم: «آخوندها کی میروند؟» آقا جواب داد! ۱۵ تا مولفه نوشت: «نارضایتی اقتصادی، فشار عمومی، فشار براندازان بیشتر است.» این فهمید که چون آخرش هم نوشت: «با توجه به شرایط کنونی چون مثلاً از این ۱۰، ۱۵ تا مثلاً این پنج تا را شما ندارید، به نظر میرسد که آخوندها فعلاً هستند.» (براندازان بیشترند.) براندازند البته (با خنده). خلاصه کشتیش کار میکند. بر فرض الان ما هوش مصنوعی داریم، پذیرفتن سخت است. آنها بدبخت هیچی نداشتند. قبول کنیم باران میآید، کشتی راه میافتد. بعد شما اگر ایمان نداشته باشی غرق میشوی. چه جور بارانی که مثلاً تقسیمبندی میکند، میگوید: «من مثلاً غیر مؤمنین را میزنم، مؤمنین کارشان ندارم.» بار بعد آمده حیوانها را دارد آرام آرام سوار کشتی میکند. خندهاش میگیرد وقتی تو آن شرایط باشد. هر پیغمبری که آمد «ما أرسلنا من رسول إلا کانوا بهم یستهزئون.» خندیدند، مسخره کردند. برای اینکه انبیا یک کارهایی میکنند با عقل ظاهری نوع بشر جور در نمیآید. خیلیهایش هم جور در میآید ها! کلاً آدم به قول آن آقا میرود تو آمپاس.
شتر درست و حسابی در بیاور. نمیشود. مشکل اقتصادی خوردیم، آب یک روز این مملکت را دارد میخورد. این همه دردسر برای ما درست کند. آیتالله، این ناقه الله، این فلان است، دست بهش بزنی فلان میشود. برای همه قابل پذیرش است.
کیا دچار طغیان میشوند، زیر بلیط نمیروند؟ آنهایی که چشم و گوششان به این ظواهر پُر است. این نکته کلیدی ظاهر بین دنیاست. چون انسش با همینهاست. از بچگی فکر کرده که مثلاً آقا مثلاً باران فقط مال ابر است. غیر ابر هم باران است. بعد مثلاً دیده که آقا ابر هم میخواهد بیاید مثلاً باد باید بیاید. (خالی.) یکی بیاید بگوید آقا مثلاً شما صدقه بدهی مثلاً باران میآید. مسخره است دیگر. میخندند دیگر. تو فلان گناه را بکنی مثلاً اثر دارد توی کم شدن باران. آقا چهربطی دارد؟ این چهربطی دارد؟ سوال جدی. دعا میخوانی مریضیت خوب میشود. ما توی خانهمان موش آمده بود. ما با موشها داستانهای عجیب و غریب در قم. آدرس خانه بعدی کجاست؟ خدمت برسیم؟ خانه اولی که ما موش داشتیم. پنیر دور تا دور خالی شده. تله سر جایش نمیرود. البته حکمتی هم داشت. بعدها فهمید. دیگر بنده خیلی مستاصل شدم. بعد خصوصاً که آن خانمها هم از موش و اینها میترسند. «بندازی بیرون نمیرود.» یک دعایی پیدا کردم به نظرم توی مفاتیح بود که برای دفع این حیوان که توی خانه. خیلی برایم جالب است این صحنه. یادم نمیآید قدیمی هم داشت. «از همین سوراخ انداخت. صاف ببینم مطمئن بشوم که این رفت.»
خانه دیگری بودیم و آنجا یک مدت طولانی ما روزی دو سه تا موش میگرفتیم. فکر کنم ۵۰ ۶۰ تا موش گرفت. دیگر دیدیم حل نمیشود. عواملی که اثر داشتند. مهاجرت ما از قم به مشهد همین بود. دیدیم از این خانه باید بلند شویم. و منزل داشت. دیگر یکی از دلایلش این بود. ما از قم به مشهد مهاجرت کردیم. موشها مامور خدا بودند. خلاصه امام فرمود: «بادها، شنها مامور خدا بودند.» بعد که ما رفتیم گفتند: «دیگر آن کسانی که بودند گفتند دیگر هیچ موشی تو این خانه دیده نشود.» ما روزی سه تا موش میگرفتیم. سه تا موش. میگوید: «تمام نمیشد.» یعنی به کَر وصل بود آنجا. به موش عجیب.
آقا، برای دفع موش دعا داریم. خندهاش نمیگیرد؟ موش مثلاً ماموریت داشتی؟ اصلا خود این حرف خندهدار نیست؟ حالا شما مؤمنید، پاکید. موشها ماموریت داشتند بیایند. آقا باز همان بحث ساقی و اینها احتمالاً دوباره مطرح میشود. سوالات جدی که در این زمینه هست. دعا یعنی دعا چه ربطی به موش دارد؟ مثلاً دعا میخوانی، چند تا لفظ میگویی ولی موش مثلاً میآید میرود. خلاصه انبیا میآیند میگویند: «آقا فلان چیز در فلان چیز اثر دارد.» از یک روابطی میگویند بالاتر از فهم ظاهریِ آدم. آدمی که سطح فهمش در حد همین حس و ظاهر و همان چیزهایی است که دیده و شنیده و لمس کرده. «صله رحم میرود عمرت افزایش پیدا میکند.» «صدقه میدهی مریضیت خوب میشود.» داغ و مغز «که صدقه مجتهدی» میفرمود که خانواده دوستانم اینها مریض میشوم، قیمت ویزیت دکتر زیر بالش سر بچه میزنم، فردا صدقه میدهم.
بیانیههایی رخ خواهد داد از طریق اطباء و اینها که آقا این خ. مرز واقعیت گم میشود. این است که کار انبیا را سخت میکند. امام حسین علیهالسلام هم گرفتار این مسئله بود. چشمهای ظاهربین طغیان میکند. بعد میبیند که آقا هر چی هم طغیان میکند مثل اینکه هیچی نمیشود. هر چه طغیان کردند حسب ظاهر هیچ اتفاقی نیفتاد. البته بعدها آثارش را نشان داد که اگر فرصتی باشد شبهای بعد انشاءالله عرض خواهم کرد چه گرفتاریهایی برای رخداد کسانی که مرتکب جنایت شدند در کربلا. اولش نه. هر جسارتی، هر جنایتی، بودند، هیچی نمیشود. اینها هی جَریتر شدند، جدیدتر شد. ظهر عاشورا هی کشتند از این شخصیتهای درجه یک. خب شما ببینید یک علیاکبر آمده به میدان، «اشبه الناس برسول الله.» طیب و طاهر، معصوم. زدند، کشتند. شیرازه سپاه اباعبدالله از هم پاشید. ناله امام حسین علیهالسلام بلند شد. فراق علیاکبر. آب از آب تکان نخورد در لشکر دشمن. شاید بعضیها ترسیدند. اولش ترسیدند. بعضی جاها نقل شده که مثلاً حضرت علیاکبر گفتند: «ما با رسولالله که جنگ نداریم.» عقبنشینی کردند. بعد دیدند نه آقا، اینها زدند و کشتند. هیچی هم نشد. اینها جَریتر شد. دلشان انگار بیشتر قرص شد. حساب ظاهربین است دیگر. «خبری نیست که تو برحق بودی که ما الان اینجا باید نابود میشدیم.»
این جمله از متلکهایی است که خیلی سوزاند اباعبدالله را ظهر عاشورا. باهاش اشک بریزید. متلک. عمق این متلک و کنایه را با جانتان بفهمید. ظهر عاشورا امام حسین علیهالسلام از شدت عطش به خودش میپیچید. بعد برای اتمام حجت رو کرد به لشکر دشمن، فرمود: «عطش جان من را میگیرد.» این جمله را بشنوید ببینید چشم ظاهربین طغیانگر چی میگوید. یکی از لشکر دشمن برگشت گفت: «مگه نمیگویی بابا ساقی حوض کوثر است؟ مسخره کردی ما را؟ مگه میشود کسی باباش ساقی حوض کوثر باشد از شدت عطش به خودش بپیچد، از عطش بمیرد؟» بعد آن یکی به متلک گفت: «غصه نخور الان که کشتیمت میروی پیش بابات سیراب.» «مگه نمیگویی بابات آن طرف سیراب میکند؟»
شاید به این دلیل بود. برای اینکه توی دهان اینها بزند. شاید، شاید روضه را امشب از این زاویه بخوانیم. شاید به این دلیل بود برای اینکه توی دهان این آدمهای ظاهربین بزند حضرت علیاکبر وقتی که از روی اسب به زمین افتاد صدا زد: «یا ابتا، هذا جدی رسولالله.» (باباجان، جدم رسولالله آمد با جامی از آب و شراب بهشتی من را سیراب کرد.) بشنوند لشکر دشمن که: «آره، واقعیت دارد. آره، سیراب میشوند. آره، رسولالله میآید. آره، رسولالله سیراب میکند.» خب، این جمله شاید وجهش این بود که بفهماند به لشکر دشمنِ ظاهر که واقعیتی پشت قضیه است. آره، حوض کوثر، این آب بهشت، این سیرابی. این جمله برای لشکر دشمن پیام داشت که واقعیت حالیشان کند. ولی برای لشکر اباعبدالله هم پیامی داشت. اشک بریزیم با این روضه. پیام این بود که: «پدر جان، جدم رسولالله، الان اینجا جدم امیرالمؤمنین حاضر است.» این جمله رسید به گوش زینب کبری. گفتند تنها جایی که ظهر عاشورا زینب کبری سراسیمه از خیمه بیرون دوید. دوان دوان به میدان آمد. تا شنید علیاکبر به پدرش گفت: «جدم رسولالله اینجا حاضر است.» زینب کبری دوان دوان آمد. اینجا پیغمبر حاضر است، امیرالمؤمنین. البته از آن طرف شبه رسولالله داغ سنگینی است. چون امام حسین عرض کرد: «به خدا، خدایا تو میدانی ما هر وقت مشتاق ملاقات رسولالله میشدیم به این بچه، آینه پیغمبر است، تمثال پیغمبر است.» زینب کبری انگار آمده آخرین نگاهش را به این چهره ماهپاره بیندازد وداع بکند. انگار هنوز کامل دل نکنده. حالا شما ببینید زینب میگوید: «هنوز کامل دل نکنده.» حسین چیست؟ در رفتن علیاکبر حال زینب این است. با این بچه سخت است. این بچه روی زمین افتاده. از خیمه تا میدان. حال حسین چیست که تا رسید به این بچه صدا زد: «علی، دنیا بعد از بابا دیگر زندگی بعد از تو خیلی سخت است.»
السلام علیک یا اباعبدالله و الارواح التی حلت بفنائک.
در حال بارگذاری نظرات...