* ارزش پایینِ خداپرستی ذهنی و لفظی
* دو رکن اساسی خداپرستی؛ اطاعت و رضایت
* کسی را میپرستی که به او میگویی "چشم"!
* کسی را میپرستی که دنبال "خوشایند" او هستی!
* بعضی سیاسیون "غربپرست" هستند
* نپرستیدن خدا؛ ریشه تمام طغیانها
* ولایت => "دلباختگی"
* عمل به رضای خدا؛ تمام سیر و سلوک
* توجه به مرگ و آخرت؛ آمادگی برای سیر و سلوک
* نشانه نفاق؛ کسبِ "عزت و پیروزی" از غیر خدا
* سرنوشت عبرتآموز حارث ملعون، قاتل طفلان مسلم
* روضه سر ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در فرهنگ قرآن، پرستش خدا یک امر انتزاعی و ذهنی نیست؛ یک امر واقعی است. پرستش خدا به اینکه ما در ذهنمان یک مفهومی را به نام خدا بگذرانیم و در همان ذهنمان تصدیق کنیم که این خدا هست و مثلاً خوب است و ویژگیهایی دارد، صفاتی را در ذهنمان به او نسبت دهیم که مثلاً یکی از این صفات این است که خدا واحد و وحدانیت دارد، یگانه است، یکی است، کار تمام نمیشود. این را بهعنوان توحید و خداپرستی، خدای متعال نمیپذیرد.
در فرهنگ قرآن، دو پایه جدی و اساسی در عبودیت است. البته بیشتر از اینها هم میتوان در نظر گرفت، ولی با تدبر در آیات بسیاری، خصوصاً توضیحات تفاسیر مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه)، خداپرستی در فرهنگ قرآن دو بنیان جدی دارد. این دو کلمه را باید ما روی آنها خیلی تمرکز بکنیم و دقت بکنیم. دو رکن اساسی خداپرستی در قرآن این دو رکن است: اطاعت و رضا.
این دو کلمه را میتوان از اینجا کشف کرد. خداپرستی و پرستش، به این دو واژه وابستگی شدید دارد. ساده و امروزی و بدون گره و تعقیبش، این میشود: آدم به هر کس که میگوید «چشم!»، همان خداست. خدا همانی است که بهش میگویی «چشم»، همان را میپرستی. این عین عبارت مرحوم علامه طباطبایی است. امروز سالگرد این بزرگوار بود. ذیل آیه «أفرأیت من اتخذ إلهه هواه»، ایشان میگوید: «یعنی چه؟» بعضیها هوای نفس را میکنند اله، هواپرستی میکنند.
ایشان میفرمایند: «پرستش در فرهنگ قرآن به معنای اطاعت است. همانی که بهش میگویی چشم، همان را میپرستی.» حالا هی تو ذهنت یک مفهومی به اسم خدا را پرورش بده؛ درست نشد. با ذهن که قضیه حل نمیشود. به کی میگویی «چشم»؟ همانی را که میپرستی. این یک معنا، یک رکن، که خیلی مهم است. اینها ساختار محتوای دینی ما را عوض خواهد کرد. اگر اینها بیاید تو قالب مفاهیم درسی ما، درسهای ما عوض خواهد شد، مباحث اعتقادی ما عوض خواهد شد، نگاهمان به دین عوض میشود، نگاهمان به خداپرستی عوض میشود، تحلیلهای سیاسیمان هم عوض میشود.
که دیشب یک گوشهای از این بحث را عرض کردم که «ماها فکر میکنیم بعضی از این سیاسیون خائن، اینها خدا را میپرستند ولی حالا مثلاً سلیقه سیاسیشان به این است که مثلاً به غرب و غربیها گرا بدهند. نه آقا! اینها غربپرستند به جای خداپرست.» این یک مفهومی است که قرآن بهش تأکید دارد: «اتخذوا من دون الله آلهة... لیکون لهم عزا.» (و جز خدا را به پرستش گرفتند ... برای آنکه مایۀ عزّتشان باشد.) جز خدا را دارند میپرستند برای اینکه عزت کسب کنند، اعتبار پیدا کنند، جایگاه پیدا کنند، موقعیت پیدا کنند. این اصلاً خدا را ول کرده! تو به نمازش نگاه نکن! مگر خداپرستی به نماز است؟ خداپرستی به اطاعت است، خداپرستی به چشم گفتن است.
اونی که به جان کری میگوید: «چشم! آقا این فلان کشتی نباید فلان جا برسد. چشم!» تمام شد. حالا بعد آمد دید که این، اینی که گفته بود این کشتی نباید برسد که بود؟ دلیلش چه بود؟ این حرف خودش بود یا حرف خدا بود؟ بعد باز معلوم میشود. این رشته خوب ادامه دارد دیگر. همه حرفها که مستقیم از خود خدا نیستش که. ممکن است یک کسی به شما بگوید: «آقا تو این مجلس امام حسین، اینجوری نشین.» شما میگویی: «چشم.» این «چشم» گفتن شما، «چشم» گفتن به خداست؛ برای اینکه حرف این آدم حرف اثر هوای نفسش که نیستش که. این میخواهد عزت و عظمت و نظم مجلس امام حسین حفظ بشود. این اثر علاقهاش به امام حسین است. این حرفی که دارد میزند، دستوری که دارد به شما میدهد، از سر هوای نفسش نیست. اگر از سر هوای نفسش باشد، شما به او بگویی «چشم»، هوای نفس او را پرستیدی. این میشود فرعونپرستی.
یک عده هوازنپرستاند. هوای خودشون رو میپرستند. یک عده هم فرعونپرستند، هوای نفس فرعون را میپرستند چون فرعون زور دارد، میترسند. این بخش از صحبت یک مطلب مفصلی دارد که انشاءالله فردا شب که شب آخر این جلسه است، مفصل در مورد این نکات عرض خواهم کرد؛ در داستان ساحرانی که اول به عشق فرعون آمدند، بعد به دست فرعون کشته شدند؛ داستان مفصلی در قرآن است که خیلی نکته دارد. علامه طباطبایی هم غوغا کرده. چند جای تفسیر المیزان، هم در سوره اعراف، هم در سوره طه، هم در سوره شعراء، نکات بینظیری فرموده. بعد تازه علامه فرموده: «ای کاش وقتش بود بیشتر از اینها بهتون میگفتم که چه داستان عجیبی است این داستان این ساحرها که طی چند دقیقه از پایینترین نقاط این عالم به عالیترین نقاط عالم صعود کردند.» یکی از داستانهای عجیب قرآنی که چند جای قرآن تکرار شده است: از فرعونپرستی به خداپرستی آمدند.
پس رکن اصلی پرستش، اطاعت است. به کی میگویی «چشم»؟ این رکن اول. رکن دومش: خوشایند، رضایت. میخواهی کی خوشش بیاید؟ خوش آمدن هر کسی را که میخواهی خوشش بیاید، همان را میپرستی. مفاهیم عجیبی است. اینها اگر خوب روی آنها دقت بشود، بعد ما یک تلنگر اساسی به ما میخورد که ما اصلاً تا حالا خدا را میپرستیدیم یا نه؟ ما خیلی خیالمان جمع است نسبت به اینکه خدا را میپرستیم. حالا ممکن است جاهای دیگری اشکالاتی داشته باشد، درک مسئله اصلی همین است که خدا را نمیپرستد. ریشه هر طغیانی، ریشه هر گناهی، این است که انسان خدا را نمیپرستد.
اطمینان به کی داری؟ اونی که اطمینان به خدا دارد، خدا را باور کرده، خدا را تکیهگاه قرار داده، ویژگی اصلیاش این است: دنبال این است که خدا خوشش بیاید و خودش هم از خدا خوشش میآید. من از خدا خوشم میآید و دنبال اینم که او هم خوشش بیاید. این میشود همانی که در سوره فجر فرمود: «یا ایها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیةً مرضیةً فادخلی فی عبادی.» (ای نفس مطمئنّه، به سوی پروردگار خویش بازگرد، در حالی که تو از او خشنود و او از تو خشنود است. پس در میان بندگان من درآی.) حالا برو داخل بندههای من، تو را بنده به حساب میآورم. تو نفس مطمئنهای، تو به من تکیه دادی، تو به من اطمینان داری، تو زندگیات را زیر چتر حمایتی من تعریف کردی. علامتش چیست؟ «راضیةً مرضیةً.» هم خوشت میآید از من و کارهای من و دستورات من، راضی هستی؛ تو از من خوشت میآید، به من دل دادی، من را پسندیدی. الانیا (امروزیها) میگویند «لایک»، پسندیدن، لایک. تو من را لایک کردی در تمام عمرت و دنبال این هم بودی که من تو را لایک کنم. نگران این بودی که من خوشم نیاید، نگران این بودی که من خوشم بیاید.
آن استرسی که "یک وقت ناراحت نشوند، یک وقت رها نکنند، یک وقت چه میدانم از برجام بیرون نیایند، یک وقت بهشان برنخورد، یک وقت فلان نشود"، این استرس را تو نسبت به من داشتی، دیگران نسبت به دیگران داشتند. و هر کس نسبت به هر کس داشته باشد، همان را دارد میپرستد. ارزش این، یعنی ارزش که چه عرض کنم، قبح این کار را پایین نیاور. عظمت این آلودگی را خراب نکن. خیلی عظمتش بالاست. آدم وقتی در جهت جلب رضایت کسی است، این یک اتفاق معمولی نیست، این عین پرستش است، عین پرستش.
در روایت بینظیر و فوقالعاده امام جواد (علیه السلام) فرمود: «من أصغی الی ناطق فقد عبده.» (هر کس به سخنگویى گوش فرا دهد، او را عبادت کرده است.) که خیلی روایت عجیبی است. آدم گوشش را به هر کی داد، گوشش به هر کی بود، همان را دارد میپرستد. الان شما که در این جلسه نشستهاید، این کار شما صرفاً حضور در یک جلسه نیست، این عین پرستش است. این کسی که الان دارد برای شما صحبت میکند، دارد چه به شما میگوید؟ از کی دارد میگوید؟ از کجا دارد میگوید؟ دلبخواهی دارد حرف میزند؟ هر چه خوشش میآید دارد میگوید؟ یا دارد محکم و متقن حرف میزند؟ رو حساب دارد حرف میزند؟ مستدل دارد حرف میزند؟ مستند دارد حرف میزند؟
گوش دادن ما ساده میگیریم. "یک جلسه رفتیم نشستیم". آقا اینها همش توش پرستش خدا نهفته است. این دو دقیقه اینجا نشستن در تمام ابدیت شما اثر دارد. در تمام عبودیت شما اثر دارد. یک کار سادهای نیست که «آقا یک دو دقیقه هم اینجا نشستیم. حالا دو تا پیجم اونجا فالو کردیم. حالا یک دوتا کانالم اونجا دیدیم. حالا دو تا فیلم هم از آمریکاییها دیدیم.» همه اینها عین پرستش است. دل دادی، توجه کردی، حواست به آنجاست، گوش دادی، دل باختی.
این دل باختن... حالا هی دوست دارم این واژهها را توضیح دهم، میترسم که بحثمان دور بشود. اصلاً معنای کلمه «ولایت» را کی میداند یعنی چه؟ یک دور ما باید این واژهها را بازآفرینی کنیم روی معنای دقیق امروزیاش. ولایت یعنی چه؟ یکی میتواند بگوید معنای ترجمه ساده و ابتدایی و همهفهم و امروزی کلمه ولایت چیست؟ کسی میداند؟ جانشین امام زمان! یا مثلاً معمولاً میگویند سرپرستی. ها! سرپرستی. کلمه ولایت اگر یک ترجمه ساده و قشنگ بخواهیم برایش تعیین بکنیم، ترجمهاش میشود دلباختگی. دلباختگی. ولی خدا یعنی کسی که دلباخته خداست. ترجمه دقیقترش میشود پاکباختگی، کسی که پاکباخته خداست.
ولایت از جانب ما نسبت به خدا کدام است؟ یک ولایت نسبت به ما دارد که آن اشراف وجودی خدای متعال، حمایت و توجه و سیر دادن و حرکت و همه اینها توش نهفته است. ولایت از جانب ما: «إنی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم.» (من در صلحم با هر که با شما در صلح است، و در جنگم با هر که با شما در جنگ است، و دوستم با هر که شما را دوست دارد.) من ولایت دارم نسبت به هر کسی که نسبت به شما ولایت دارد. ولایت یعنی چه؟ «والاکم» یعنی کی؟ یعنی اونی که پاکباخته شماست، دلباخته شماست. منم پاکباخته اون میشوم، منم دلباخته اون میشوم.
خوب، این پاکباختگی و دلباختگی کجا خودش را نشان میدهد؟ همین که چشمم بهش باشد، گوشم بهش باشد، منتظرم چی میگوید، حرفش برایم مهم است، خوشایندش برایم مهم است، بهش «چشم» میگویم، بهش دل میدهم، بهش چشم میدهم، بهش گوش میسپارم. ببینید اینها را ما ساده میگیریم. اینها را جدا میگیریم از آن فرایند، فکر میکنیم یک پرستش خدا داریم، یک سری چیزها اینجوری هم داریم که حالا خیلی هم ربطی ندارد که حالا سخنرانی مینشینیم، مهم اینه که ما خدا را میپرستیم. درسته پای سخن این آقا مینشینیم که چرتوپرت هم میگوید (مثلاً دور از جون شما)، ولی مهم اینه که من خدا را میپرستم، حالا پای این سخنرانی هم مینشینم.
نه آقا! قرآن میگوید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّه.» (و برخی از مردم هستند كه سخنان بیهوده را میخرند تا از راه خدا منحرف كنند.) همین حرفهای بیهوده آدم را از راه به در میکند. بعد تو همین آیه انتهایش میفرماید که اینها را بهشان بگو که «عذاب الیم» در پیش دارد. همین شنیدن و گفتن و نشستن و برخاستن و لایک کردن و دیدن و اینها، همینها پرستش است. مگر آدم دلش با چیزهای دیگر میرود؟ مگر از کجا شروع میشود؟ برای همین به پیغمبر اکرم خطاب میکند: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا.» (هرگز چشمان خود را به آنچه برخی از آنان را از شکوفه زندگی دنیا برخوردار ساختهایم مدوز.) خیلی خیره نشو به این موقعیت دنیایی و ظاهری کفار. خوب معمولاً زندگیهایشان یک ظاهر خوشی دارد چون سطح فهمشان و سطح زندگیشان در حد ظاهر است. به ظواهرشان خیلی میرسند. یک شکوه ظاهری معمولاً دارند. شکوه ظاهریاش دلرباست. میگوید: «حواست پرت نشود، خیلی خیره نشو، خیلی نگاه نکن.» از همین خیره شدن ظاهری به مظاهر زندگی اینها دلت میرود. دلت که برود، آن وقت دلت یکی دیگر را میپرستد.
خیلی عجیب است. یکی دیگر را میپرستد. لذا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن خطبه ۱۶۰ نهج البلاغه فرمود: «پیغمبر اکرم آمد منزل که حالا ظاهراً خانه عایشه بوده، دید پرده قشنگی عایشه به دیوار زده. فرمود: «غَیِّبِیها عَنِّی! غَیِّبِیها عَنِّی» (آن را از نظرم دور کن، آن را از نظرم دور کن.) فرمود: «میترسم با دیدنش دلم برود.» ما بعضی وقتها خودمان از خودمان خیلی مطمئنیم. «ما که دلمان نمیرود! آقا زندگی شاهان هم داشته باشیم دلمان نمیرود.» پیغمبر اکرم از یک پرده فیکسهتنی احساس خطر میکند نسبت به دلش که «دلم نرود.» تو از امیرالمؤمنین بهتری؟ که بودی؟ میترسی؟ تو نمیترسی؟ پیغمبر از یک پرده فیکسهتنی میترسد که دلش برود. ماها همینجور می رویم غرق توی دنیا میشویم، گاهی هیچ نگران نمیشویم که دلمان برود. مهم این است که آدم دلش... این را هم میگوییم کنارش: «ما دلمان نرفته.» نه آقا! دل به سادگی میرود، حواس آدم پرت میشود.
گاهی مظاهر خوبی هم هست. نمیخواهم الان وارد این فضا بشوم. در قرآن آیات عجیبی داریم در مورد حضرت سلیمان که یک سری اسب برایش آوردند که الان اگر بگویم شبهه تو ذهنتان میافتد. یک وقتی اگر فرصت بشود، در سوره صاد، این آیات، فرصت بشود شاید به این آیات یک وقتی یک جایی بپردازیم که مشغول شد حضرت سلیمان. با اینکه اینها سپاه خدا بود. اسب هم برای سپاه خدا میخواست. قرآن میگوید مشغول اینها شد نمازش قضا شد. «کفّر دیوها علیه.» آیات را حالا من فرصت نمیکنم الان توضیح بدهم دیگر.
فضای مجازی هست، الحمدلله ان شاءالله به این آیات مراجعه کنیم، ببینیم در تفاسیر چه گفتند. در سوره مبارکه «صاد»: «فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ.» (پس شروع به دست کشیدن بر ساقها و گردنهاى آنها کرد) این آیات را در سوره مبارکه صاد ببینید. حضرت سلیمان یا تو آن روایت دارد که خیلی روایت زیبایی هم هست، روایت عجیبی هم هست البته میگوید که: «سپاه حضرت سلیمان كه میآمد، مورچه داد زد گفت: «ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.» (به خانههایتان درآیید، تا سلیمان و لشکریانش شما را در هم نشکنند، در حالی که نمیدانند.) مورچه داد زد گفت: «آی مورچهها! بروید تو لانههایتان! سپاه سلیمان لهتان نکند. سپاه سلیمان لهتان نکند، حالیشان نیست، نمیدانند.» حضرت سلیمان خوب میداند زبان اینها را. شنید. به آن مورچه فرمود که حالا ظاهراً اینجا لبخندی هم زد، گفت: «چه بود؟ چه بود که گفتی؟» این تو روایت، اونی که خواندم آیه قرآن بود. این را دیگر تو گفتی. «این چه بود گفتی که بریم تو لانههایتان؟ من که حواسم هستش که، خوب برای چی اینجور گفتی؟» مورچه به حضرت سلیمان گفتش که: «من ترسیدم این مورچهها سپاه تو را ببینند، این حشمت و شکوه صفات تو را ببینند، فکر کنند خبری است.» بانک سپاه حضرت سلیمان. به قول ماها. حالا مورچه دارد میگوید. خیلی این عجیب است. خیلی جای فکر دارد. معنای سادهاش این میشود که مورچهها اگر تو را میدیدند از خدا غافل میشدند، فکر میکردند تو خیلی قدرتمندِ آنچنانی هستی. خواستم بروند تو لانههایشان که این شکوه سپاه تو، اینها را نگیرد، مبهوت نکند. عجیب است. اینها مطالب عجیبی است که حیوانها نسبت به این مسائل مراقبت دارند.
تو روایت، نامش روایت البته با فضای دین ما سازگار است. این روایات، روایت دارد: «أكرموا البقر فإنه سید البهائم.» (گاو را اكرام كنید، كه سرور چهارپایان است.) فرمود: «گاو را اگر دیدید احترام بگذارید.» از پیغمبر اکرم. حالا احترام بگذارید نه یعنی پا و جفت کنید دست، مثلاً احترام نظامی بگذار یا مثلاً برید بوسش کنید یا مثلاً دست به سینه جلو پاش بلند شوید، مثلاً آقای گاو تشریف آورد احترامش بگذار. یعنی توهینش نکن، لگد بهش نزن، با احترام باهاش برخورد کن. فرمود: «سید البهائم است.» در بهائم، درجه یک چهارپاها گاو. که ما ملکی هم در آسمان به شکل گاو داریم. روایتی دارد که نمیخواهم واردش بشوم. ملکی به شکل خروس داریم که اون ملک وقتی میخواند، تمام این خروسهای روی زمین شروع میکنند به خواندن، متناسب با وقت خودشون. و ملکی هم به شکل گاودون. چهار تا ملک به شکل حیوان داریم تو آسمان که حالا اونم باز بحث اینها هم روایتش هست. سرچ هم بکنی تو اینترنت، جستجو بکنیم میآید. مطالب زیاد است.
این که فرمود: «گاو را احترام بگذارید.» شعوری توی حیوانات هست. چرا «سید البهائم» است؟ میفرماید که: «گاو گردنش مثل گوسفند بود.» گوسفند گردنش روبه بالاست، مثل بقیه حیوانات. این گردن روبه بالا بود تا زمان حضرت موسی و قضیه سامری و قضیه گوسالهپرستی. از وقتی که قوم موسی بهواسطه سامری، گوسالهپرست شدند، گاوهای عالم... حالا این دقیقاً باید بررسی بشود از جهت تاریخی هم ببینیم قرائن چقدر تأیید میکند این رو... این گاوها این شکلی شدند. تو فلسفه مباحثی داریم به اسم «رب النوع». جستجو کنید، مطالعه کنید. دیگر وقت نیست. هر موجودی رب النّوعی دارد و ویژگیها از بهواسطه رب النّوع به اینها داده میشود. دور از عقل نیست که به هر حال رب النّوع گاو این ویژگی را داشته و این گاوها این شکلی شدند که عرض کردم. روایت هم داریم که ملکی به شکل گاو داریم تو آسمان. میگوید: «تا زمان سامری این گاوها سرشان به بالا بود. از وقتی که مردم گوسالهپرستیدند، گاوها دیگر سر به آسمون بلند نکردند.» «استحیاءً من الله». از سر خجالت از خدا که یک موجودی شبیه ما در پیش روی تو، در... درگاه تو، روبهروی تو پرستیده شده. «من گاو دیگر روم نمیشود آسمون رو نگاه کنم.»
عجایب توی این هستی! مسخره میکنیم. قطعاً خیلیها این حرفها را بشنوند مسخره میکنند. با عقل نداشتهشان جور درنمیآید این حرف. از باطن این عالم، باطن این هستی ما خبر نداریم چه خبر است. پس پرستش دو تا رکن کلیدی دارد: اطاعت و رضایت. اونی که بهش میگویی «چشم»، اونو میپرستی. اونی که میخواهی خوشش بیاید، او را میپرستی. دنبال خوشی هستیم دیگر. خوبی و خوشی. خوبی و خوشی روبروی همه. معمولاً برای ماها سخت است که یک کسی خوشیهایش را با خوبیها تطبیق بدهد. اگه کسی توانست خوشیهایش را با خوبیها تطبیق بدهد، از چیزهایی خوشش بیاید که خوب است. چی خوب است؟ حق. چی خوب است؟ خدا. «وَاللهُ خیرٌ و أبقی.» (و خدا نیکوتر و پایدارتر است.) خوشیهایش را با خدا تطبیق داد، راهش این است.
لذا عرفا و بزرگان میگویند آقا! تمام سیر و سلوک یک جمله است: عمل برای رضای خدا. تمام شد. همین یک کلمه است. البته همین یکی هم پدر... اینم البته ورود بهشت. علامه طباطبایی در بعضی از دستورات عرفانی و معرفتی که میدادند از همین جا شروع میکردند که نامههایش هم موجوده دیگر. امشب همهاش ما ارجاع دادیم به فضای مجازی. یک جوان بیست و چند ساله از علامه طباطبایی دستور میخواهد که «آقا! من میخواهم مسیر معنویت را برم، سلوک و حرکت به سمت خدا.» علامه طباطبایی چند تا چیز به ایشان میگویند که مثلاً: «شبها سوره حشر را بخوان، توبه کن، چه کن، چه کن، و سعی کن هر کاری که میکنی برای رضای خدا باشد.» بعد میفرمایند که: «چند وقت بعد به من خبر بده حالت چطور شد.» خوب اینها را اگر کسی عمل بکند با توجه، سریع حالش عوض میشود. هم حالش در بیداری عوض میشود، هم حالش در خواب عوض میشود.
خوب، این دستور علامه طباطبایی، قدم اول را از رضای خدا فرموده بودند. خوب خیلی سخت است کسی از اول شروع کند، هر کاری که میخواهد بکند، توجه کند به اینکه الان کی خوشش میآید. خیلی سخت است متمرکز شدن توی این مسئله. یک جمله میخواهم بگویم، آب میخواهم بخورم، حواسم باشد که برای خوشایند خدا باشد، به دستور خدا باشد. خوشایند نفسم نباشد. خیلی سخت است. یک مقدمهای دارد. اون مقدمهاشو باید جدی گرفت.
مقدمهاش چیست؟ مقدمهاش این است که انسان باید اول حواسش را به باطن هستی جمع بکند. حواسش به این باشد که این ظواهر باطن دارد. مشغول این ظاهر نشود. باطن اصلی هم که باید بهش توجه کنیم چیست؟ آقا مرگ، آخرت. خود این توجه زیاد به مرگ و آخرت و اینکه این زندگی همش همین نیست، یک باطنی دارد. این حال کمکم عوض میکند. اون حال اول که آمد، زمینه میشود برای اینکه کمکم برای رضای خدا کار کند، برای خوشایند خدا کار کند. اینها میشود آقا مفاهیم اصلی و بنیادین خداپرستی. خداپرستی اینجا با اون خداپرستیهایی که ما فکر میکنیم چقدر فرق میکند. «خدا یک دونه است!» تمام شد! خدا را آخه! این خدایی که قبول داری، خیلی جاها باید خودش را نشان بدهد. تو ازدواجمان خودش را نشان میدهد، تو بچهدار شدنمون خودش را نشان میدهد. «بله، خدا را قبول دارم. خدا همهکاره است.» تو راست میگویی؟ واقعاً شما همان نیستی که بچه را میبری کورتاژ میکنی، سقط میکنی؟ آمار سقط در ایران، آمار فاجعهآمیزی است. آماری که چند سال پیش بنده داشتم این بود که روزانه در ایران معادل سقوط هشت تا هواپیما ما کشتار جنین داریم. معادل سقوط یک هواپیما سقوط کند، چه کار میکند تو این مملکت؟ سه تا هواپیما پشت سر هم سقوط کند، وزیر برمیدارند، بلکه شاید او را هم بردارند. روزانه هشت تا هواپیما مال چند سال پیش است. الان آمار بدتر است. معادل هشت تا هواپیما ما کشتار جنین داریم. کدام مملکت؟ مملکتی که روز عاشورایش قیامت میشود، سر و تهش به هم نمیخورد. ما عاشورامون با آمار سقط جنینمون نمیخورد. مردم، مردم متدینین. قطعاً اونایی که سقط جنین میکنند، تعداد زیادیشان رودرواسی که نداریم با همدیگه. بعضی از این حرفها خوششان نمیآید. به ما میگویند نگو! اونها واقعیات. درصد زیادی، بنده خودم مراجعه بسیاری داشتم، مخصوصاً به خاطر بعضی از این مباحثی که از ما منتشر شد و توی اون مباحث اشارهای به این بحث کشتار جنین و اینها شده بود. پیام بسیار زیادی داشتیم از افراد متدین، خانمهایی که پیام میدادند میگفتند که: «ما نمیدانستیم سقط جنین اینقدر گناه است.»
تا جایی که چند سال پیش، به لطف خدا، به جایی نرسید. یکی از این تهیهکنندههای معروف صدا و سیما، دو سه سال پیش بود، تماس گرفت: «یک سریال میخواهیم بسازیم برای ماه رمضون. به ما گفتن که شما کارشناس.» حالا الحمدلله به نتیجه هم نرسید. آمدیم پای کار ولی خوب اونها بودجه بهشون نرسید. بعد موضوعشم این بود که میخواستند فقط این یک مفهوم را جا بیندازند. خودشان تهیهکننده که از تهیهکنندههای معروف، اگر بگویم میشناسی یعنی کارهاشو بگویم همهتان دیدید تلویزیون. گفتش که: «میخواهیم با این محتوا بسازیم، داستان داستان یک خانمی که تجربه نزدیک به مرگ پیدا میکند و میرود آنجا و این وسط دو تا بچه را سقط کرده بوده، میبیند عقوبت این کار.» گفت: «آنقدر دیگر این داستان سقط جنین داستان شده تو مملکت ما، دیگر این آقایان به فکر افتادهاند، مسئولین و اینها که یک سریال برای موضوع ساخته بشود.» که الحمدلله ساخته هم نشد. خدا را شکر. سال بعدش زنگ زدم گفتم: «با مفهوم شیطان میخواهیم یک سریال بسازیم.» آمدند. الحمدلله ساخته نشد.
یک جلسه چند سال پیش گفتن: «آقا این چیه این عروسکه که چیز میکنه توی فیسبوک و اینها شبهه افکنی میکنه، زئوس سال ۹۵. آمدند گفتند که: «ما یک چیزی علیه زئوس میخواهیم بسازیم.» گفتیم: «باشه، خیلی خوبه.» نشستیم طراحی کردیم و گفتند: «باشه، ما بریم بودجهاش را برداریم بیاوریم در خدمتیم.» چند سال؟ الان هفت سال. حالا هفت سال است که ما منتظریم بودجهاش بیاید و این رفقا زنگ بزنند به ما. بعد هفت سال. خیلی الحمدلله کار مشغله زیاد است، فرصت نمیشود به این مسائل بپردازیم.
غرض اینکه اصل داستان این است که ما اگر یک جا خدا را گفتیم، امام حسین را گفتیم، باید ببینیم که چقدر اینها به هم جور در میآید. خداپرستی کجاها بروز پیدا میکند؟ توی حرف شنیدنها، باور کردنها، تو خوش آمدنها. نمیشود من تو مسجد که آمدم خدا خدا کنم، تو خانه که رفتم آن مدلی دارم زندگی میکنم که خودم خوشم میآید. به کی میگویی «چشم»؟ به خودت؟ به هوای نفست؟ یا به خدا؟ همان را داری میپرستی. خیلی چیز عجیبی است. رسماً قرآن میفرماید که آقا! تعداد زیادی از مردم هواپرستاند. کی را میخواهی برای خودت نگه داری؟ کی را میخواهی از خودت راضی نگه داری؟ دنبال اینی که کی خوشش بیاید؟ همان را داری میپرستی. خوب چرا آدم میخواهد بعضیها را برای خودش نگه دارد، راضی نگه دارد؟ یک دلیلش این است. توی این آیه سوره مریم که دیشب خواندیم میفرماید: «لیکون لهم عزا.» چون عزتش دست اوست، اوست که من را نگه میدارد.
یک آیه دیگر در سوره مبارکه، در سوره مبارکه یاسین دارد: «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ.» (و جز خدا، معبودانی اختیار کردند تا شاید یاری گردند.) آیه ۷۴ سوره مبارکه یاسین. چرا رو به غیر خدا میآورد؟ غیر خدا را میپرستد برای اینکه نصرت میخواهد، کمک میخواهد. خیلی عجیب است ها! اینها خیلی مفاهیم عجیبی است. رو اینها خیلی فکر کنیم. هر کی را که کمککار خودت میدانی تو مشکلات، همان را داری میپرستی. آقا! به این باشد که همه، اوتن (او هستند). از کی کمک میخواهی؟ کمک نخواهیم نه. از هر کی کمک میخواهی، حواست باشد که این کارهای نیست. اگر هم کمک میخواهی به دستور نفس، تو هوای نفست و به میل درونیت نرو. به دستور خدا، امر خدا برو. چون خدا گفته اینجا از این مؤمن کمک بگیر. چون خدا گفته از این دارو کمک بگیر، برای همین من دارو میخورم، برای همین قرض میگیرم. این خیلی عجیب است ها! اینها مفاهیمی است که خیلی دورهی از فضاهای فکری ما. متأسفانه باید خیلی روی اینها ما بیشتر کار بکنیم. «لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ.» به غیر خدا رو میآورم برای اینکه نصرت میخواهد، کمک میخواهد. احساس میکند بدون حمایت او کارش پیش نمیرود، بدون تأیید او چیزی گیرش نمیآید. آدم را میآورد، باعث میشود آدم رو بیاورد به غیر خدا.
یک دلیل دیگر هم عرض بکنم دیگر، بریم تو روضه. در سوره مبارکه فرقان آیه ۳: «وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُورًا.» (و کافران به جای خداوند، معبودانی برگرفتند که چیزی نمیآفرینند و خودشان آفریده شدهاند؛ و مالك زیان و سودی برای خود نیستند و مالک مرگ و زندگی و برانگیخته شدن از قبر هم نمیباشند.) اینها خدا رو ول کردن، رفتن یک آلههای غیر خدا رو میپرستند. اونهایی که اینها میپرستند هیچی خلق نکردن، هیچ خاصیتی ندارند. «وهم یُخْلَقُونَ.» تازه خودشون هم مخلوقند. «وَلَا يَمْلِكُونَ.» تعبیر داشته باشین، چقدر فوقالعاده است! حیف که وقت نیست تو این آیات مفصل بحث بکنیم. «وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا.» خیلی قشنگه. علامه طباطبایی میفرماید که: «نمیگوید ببین! خوب دقت کنید. یک عابد داریم، یک معبود داریم.» معبودم که فقط اونی نبود که میروی پیشش سجده میکنی، دست به سروکلهاش میمالی. معبود این است، مثلاً سنگ را میپرستند، آنجا سجده میکنند. معبود کی شد؟ همانی شد که ازش کمک میخواستی، همانی بود که عزتت را دست او میدیدی، همانی بود که بهش میگفتی «چشم»، همانی بود که دنبال این بودی که راضی نگهش داری، همان معبودت بود. میگوید: «به این معبود رو آوردن.» حالا این معبود کیست؟ معبود کسی است که نه نفعی دستش است، نه ضرری.
تعبیر چقدر قشنگ است! علامه طباطبایی میفرماید: «نمیگوید معبود نسبت به عابد مالک نفع و ضرر نیست. میگوید: «لَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا.» این معبود برای خودش مالک هیچی نیست، چه برسد به تویی که به این دل دادی!» این بدبختهایی که آمریکا را میپرستند، میپرستند دیگر. بعد آدم خندهاش میگیرد که این بدبختها به یک موجودی دل دادند که اون خودش گرفتاریهای خودش را نمیتواند حل کند. این دختره فرفریه رفته بود فرانسه با مکرون عکس گرفته بود، نوشته بود: «بابام من را ول کرد.» باباشم بنده خدا مظلوم گرفتار این بچه نادان شد. نوشت: «بابام من را ول کرد ولی عوضش قدرتمندترین مرد اروپا الان پشت من است.» زد دو روز بعدش فرانسه ریخت به هم. خود مکرون الان آویزون این و آن است که یکی بیاید نجاتش بدهد. هر جا رفت این سیم ظرفشویی همه را بدبخت کرد.
اون يكى شاهزاده... من دارم مراعات مىكنم، وگرنه تعابير قرآنىاش در مورد اين افراد خيلى سنگينترها! خيلى ادبشون مىگيره يهو به اينها كه میرسند خيلى احساس ادب مىكنند. تعابير قرآنى در مورد اينها تعابير بسيار تند و شديديه: «أَنَّهُمْ لَا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا.» تعابير قرآن خيلى تنده در مورد اينها: «كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ.» «کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ.» تعابير قرآن خيلى تند و تيزه در مورد اين موجودات در مورد خود كفّار. اينها كه رسماً قاتلند.
اون یکی پاشده بود رفته بود با این صهیونیستها سر میز نشسته بود و کلی گپ و اینها. آمد استایلم ریخت به هم، یعنی حماقت اینها را آدم میماند که با یک کسی نرد قمار میبندند و میریزند که اون خودش بدبخت است، از هفت دولت آزاد نیست. «لَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا.» اینها باز میروند به اونها آویزون میشوند که نجات پیدا کنند. «وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُورًا.» نه زندگیشان دست خودشان است، نه مرگشان، نه قیامتشان. همچین موجود فقیر و بدبختی. همه هم همیناند دیگر، به هر کی غیر خدا رو بیاری، داستانش همین است. میگوید: «اینها را میروم میپرستم، به اینها دل میدهند. پشتشان به اینها گرم است.» پشتشان به اینها گرم است.
این داستان ماست. یک عده نادان در کربلا پشتشان به عبیدالله گرم بود، به عمر سعد گرم بود، به یزید گرم بود. من فقط یک اشارهای بکنم و برم دیگر تو روضه. آن دو تا طفل بزرگواری که ماها این دو تا را معمولاً توی فضای خودمان به نام طفلان حضرت مسلم میشناسیم. البته بحث از بعضی روایات فهمیده میشود که اینها فرزندان عبدالله بن جعفر بودند، همسر زینب کبری (سلام الله علیها). مرحوم صدوق در امالی قائل به این است که اینها فرزندان مسلم بودند. چرا داستانش مفصل است. فقط یک اشارهای میکنم که آن نامرد حارث، خدا عذابش را بیشتر کند، به این دو تا بچه رحم نکرد. کودک بودند اینها، نابالغ بودند. سر این دو تا بچه را کنار نهر آب از تن جدا کرد. توی کیسه کرد برای عبیدالله آورد. شنیده بود هر سری را مثلاً هزار درهم میدهند. طبق این نقلی که مرحوم صدوق دارد، این دو تا سر را وقتی گذاشت، گفت: «منم دو تا سر دارم. تو به هر سری یک مقدار پول میدادی.» ببین! وقتی به غیر خدا، به طاغوت وقتی دل میدهی، خدا اينجور نابودت میکند. عبرت قرار میدهد، نشان میدهد ماها بفهمیم، دلمان گرم بشود.
عبیدالله ملعون برگشت بهش گفت: «کی به تو دستور داده بود سر از سر این دو تا جدا کنی؟ من اصلاً اینها را زنده میخواستم.» گفت: «پول میخواهی؟ تو غلط کردی که رفتی سر این دو تا را جدا کردی.» دستور داد سر اینم همونجا جدا بکند. این حارث ملعون به خاطر دو قرون دوشی پول، دو تا بچه مظلوم را با چه وضع فجیعی جلو چشم برادر سر برید. برداشت آورد که جایزه بگیرد. سر خودش هم بریدند، جسدش هم پرت کردند. عبیدالله ملعون، خود این عبیدالله ملعون آنقدر سهم از این دنیا نداشت که یک قبر گیرش بیاید. جسدش را که در شام آتش زدند، در موصل در آن جنگی که ابراهیم بن مالک داشت، سرش را که فرستادند، آخر هم سرش را تو سطل زباله پرت کردند. یعنی عبیدالله آخر یک قبر گیرش نیامد از این دنیا. عاقبت اینهاست. بعد آنها کی بودند که به پشتوانه اینها رفتند جنایت کردند؟ که عبیدالله تأیید کند، عبیدالله کف بزند، عبیدالله خوشش بیاید.
یک داستانی را تعریف بکنم و روضهام همین قضیه باشد. یک مطلبی است. خب تو روضهها زیاد شنیدهاید. قضیه مجلس عبیدالله و جنایاتی که این ملعون در آن مجلس کرد. تا به حال بنده بهصورت جزئی این واقعه را نقل نکردم. خب منابع مختلف و مقاتل مختلف عبارات عجیبی دارد که به نظر میرسد همه اینها هم درست است. دیالو... بنده عذرخواهی میکنم که این مقتل را مقاطع در واقع عرض میکنم. قطعاً دل شما مؤمنین به درد میآید ولی بههرحال باید بدانیم که چه گذشت در مظلومیت این خانواده و مظلومیت اباعبدالله (علیه السلام).
مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مىفرمايد كه: اين من مختلف عرض مىكنم. هر كدومش را چند تا نقلى كه مختلف است را سريع عرض مىكنم انشاءالله خدمتتون. گفتند كه وقتى سر از تن مبارك اباعبدالله جدا شد، سر را براى عبيدالله... سر اباعبدالله را براى عبيدالله ملعون فرستادند. عبيدالله در قصر دارالعماره نشسته بود و خانواده امام حسين (عليه السلام) را هم وارد اين قصر و دستور داد مردم هم بيايند كه اين صحنه را ببينند. دستور داد سر مبارك اباعبدالله را بگذارند پيش روى عبيدالله ملعون. چه گفتند؟ در يك سپرى اين سر را قرار دادند. حسن (سر) امام حسين روبروى عبيدالله ملعون قرار دادند. اينجا دارد كه خوب اين داستان را من اينجا بايد عرض بكنم تا بعد با توضيحات بيشتر بگويم. خوب مىدانيد اين چوب دستى كه در دست عبيدالله ملعون بود، شروع كرد با اين چوب دستى جسارت كردن به اين صورت مبارك اباعبدالله و تحقير و تمسخر امام حسين (عليه السلام).
یک شخصی آنجا بود کنار عبیدالله به نام زید بن ارقم که این پیرمرد بود و از صحابه پیغمبر. ایشان تا این صحنه را دید، گفت: «ارفع قضیبک عن هاتین الشفتین!» (آن چوب را از این لبها بردار!) گفت: «این چوب دستیتو از روی این دو لب بلند کن! انقدر به این لبها نزن! فوالله الذی لا اله غیره، قسم به خدایی که غیر او نیست، لقد رأیت شفت رسول الله صلی الله علیه و آله علیهما.» (به خدا سوگند که من دو لب پیامبر خدا (ص) را دیدم که بر این دو لبهایت حرکت میکرد.) «و ما أحصیت کثرة ما یقبلهما.» (و نمیتوانستم تعداد بوسههای او را بشمارم.) اینجا تعبیر عجیبی دارد! میگوید: «به خدا خودم دیدم لبهای رسول الله روی این دو لب بود و دیدم پیغمبر بیشمار بوسه میزد به این لبها. لَا أُحْصِيهَا! انقدر میبوسید که من نمیتوانستم بشمارم بوسههای پیغمبر به این لبها را.» اینجا طبق نقل شیخ مفید فقط حکایت از ضربه به لبهای اباعبدالله دارد. اینجا زید بن ارقم گریه کرد و عبیدالله ملعون هم گفت: «اگه پیر نبودی به خاطر اینکه گریه کردی سرت را جدا میکردم! بعد از این فتح ما خوشحال باشی!» زید پا شد از مجلس بیرون رفت.
اینجا تعبیر ضربه زدن به لبها را دارد. من شرمم میآید بقیه تعابیری که تو مقاتل گفتن را عرض بکنم خدمتتان، ولی بههرحال مظلومیت امام حسین (علیه السلام) و بد نیست شنیدن این مظلومیت. چند تا نقل دیگر ما داریم در مورد جسارت عبیدالله به این سر نازنین، که یک شخصی به نام قاسم بن محمد میگوید: «من اصلاً در تمام عمرم صحنهای دلخراشتر از این کار ندیدم، کاری که عبیدالله با سر اباعبدالله الحسین میکرد. من در عمرم صحنه دلخراشتر از این ندیدم.» چند تا کار گفتند که من خیلی سریع میگویم اذیتتان نکنم. یکی این بود که، من عذر میخواهم بابت این تعابیر، یکی این بود که با این چوب دستی هی این دهان اباعبدالله را هی باز میکرد، روی دندانها میکوبید. یکی این نقل شده که همه اینها توی سندهای معتبر است که بنده اینجا همه را آوردم.
یکی دیگر دارد که روی چشم امام حسین با این چوبدستی میکوبید. یکی دیگر دارد: «انف الحسین و عینیه.» (روی بینی و دو چشم امام حسین.) تعبیر «مثیر الاحزان» این است: «انف الحسین و عینیه» (روی بینی و دو چشم امام حسین) ضربه میزد با این چوبدستی. «فی فمه» (در دهان). و این چوبدستی را در دهان فرو میکرد. عذر میخواهم، من واقعاً بابت این تعابیر. یک نقل عجیبی دارد که این را «تذکرة الخواص» نقل کرده. انشاءالله که همه اینها دروغ است. ولی چه کنم؟ تمام این مقاتل معتبر است. معتبرترین مقاتل ماست. این تعبیر دیگر خیلی واقعاً دلخراش است. خدا عذابش را بیشتر کند. مخصوصاً اگر این کارها را جلوی چشم این زن و بچه کرده باشد که ظاهراً همینطور بوده، از این متنها اینطور فهمیده میشود. تو همان مجلس داشته جلوی چشم این زن و بچه...
تذکرة الخواص میگوید: «لما وضع رأس بین یدی ابن زیاد.» (هنگامی که سر امام حسین در مقابل ابن زیاد گذاشته شد.) یا امام رضا از شما عذرخواهی میکنم در محضر شما گفتن این روضهها سخت است، ولی چه کنیم؟ امام سجاد این صحنهها را دید. سر را گذاشتن جلوی عبیدالله. «قال له کاهنه.» (کاهن او به او گفت.) کاهنی داشت عبیدالله، منجم بود. من واقعاً شرمم میآید از خواندن اینها، ولی دیگر مظلومیت امام حسین را باید باخبر بشویم. این کاهن گفت: «قم فضع قدمک علی فم عدوک!» (برخیز و پایت را بر دهان دشمنت بگذار!) منجمش بهش گفت: «پاشو این پاتو بذار رو دهن این دشمن.» «فقام علی فیه.» (پس برخاست و پایش را بر دهان او گذاشت.) این نامرد هم پاش را گذاشت روی لبها. اینجا گفتن زید بن ارقم پا شد گفت: «والله لقد رأیت رسول الله واضحاً قدمی!» (به خدا سوگند که من پیامبر خدا (ص) را دیدم که پاهایش را بر دهان تو میگذاشت!) گفت: «نامرد! من دیدم پیغمبر لبهاشو روی این لبها میذاشت. بردار این پاتو از روی این لب!»
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل والنهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علیک.
در حال بارگذاری نظرات...