* محور مطالب سوره فجر؛ سوء تفاهمهای انسان نسبت به نعمتها و سختیها در زندگی
* اشتباه اصلی انسان؛ رسیدن یا نرسیدن نعمت => شاخص میزان ارتباط با خدا
* شاخص اصلی => نحوه مواجهه ما با نعمات الهی
* خودارزیابی قرآن؛ نسبت به یتیم چگونه عمل کردی؟
* حل ریشهای اکثر شبهات؛ توجه به وظیفه و مسئولیتی که هر نعمت به دنبال خود دارد
* نقطه اصلی سوء تفاهم نسبت به مال؛ ارزش ذاتی قائل بودن برای پول
* چرا دولت میبایست به حوزه علمیه بودجه بدهد؟
* تقوا؛ شاخص کرامت نزد خدای متعال، نه میزان بهرهمندی از دنیا
* هر نعمتی در دنیا "پیوست دستوری" هم دارد
* با مقدار گرفتن نعمت اکرام نمیشوی بلکه با عمل به "دستور و وظیفه" اکرام می شوی
* يا سهل قُل لِصَاحِبِ هَذَا الرَّأس أن يُقَدِّمَ الرأسَ أمامَنا حتى يَشتَغِل الناسُ بالنَّظَرِ إليه ولا يَنظُرُوا إلى حَرَمِ رسولِ اللّه صلّى اللّه عليه وآله ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
امام صادق (علیهالسلام) در روایتی فرمودند: «با سوره مبارکه فجر انس داشته باشید، فانها سورة الحسین علیهالسلام»؛ فرمود سوره فجر، سوره امام حسین (علیهالسلام) است. این سوره در واقع امام حسین (علیهالسلام) را معرفی کرده است، مخصوصاً در آن آیاتی که از «نفس مطمئنه» ذکر به میان آورده که: «یا ایها النفس المطمئنه ارجعی ربیک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی». در واقع امام حسین (علیهالسلام) نفس مطمئنه است. اصحاب امام حسین (علیهالسلام) هم در مراتب پایینتری نفس مطمئنه بودند. در برابر این نفس مطمئنه، دیگرانی را در سوره مبارکه فجر معرفی کرده که اینها باید شخصیتشان و ویژگیهایشان تحلیل شود. در واقع داستان انسان و ویژگیهای انسان، در این سوره مبارکه فجر به روشنی نشان داده شده است. انسانها یا اهل طغیانند یا اهل اطمینانند. به هر دوی اینها، زمان امتحان معلوم میشود.
در واقع سوره مبارکه فجر توی این معارف خودش را مطرح کرده است. اول هم با قسم به فجر سوره شروع شده که خب! این البته نیازمند به یک بحث جداگانهای است که چرا خدا به فجر قسم خورده؟ داستان قسمهای قرآن چیست؟ چه ربطی دارد؟ علامه طباطبایی میفرماید که خدای متعال به هر چیزی که قسم بخورد برای اثبات یک چیزی، خود این قسم دلالت میکند بر آن چیزی که میخواهد؛ که حالا این نیاز به بحث مفصلی دارد. انشاءالله در این جلسات یا در جلسات دیگری، یا در این دهه یا در دهه دیگری، در مورد این مباحثی را خواهیم داشت که این فجر اصلاً خود کلمهاش چیست و ربطش چیست که اینجا قسم خورده شده به فجر و آیات بعدیش. اول به فجر، بعد به شبهای دهگانه، بعد به لحظه رفتن شب و «واللیل اذا یسر»؛ به اینها خدای متعال در سوره مبارکه فجر قسم خورده است.
یک محوری در مطالب هست، آن هم این است که انسان گاهی دچار سوءتفاهم میشود توی زندگی دنیایی خودش. فکر میکند که اکرام الهی نسبت به خودش همین است که خدای متعال نعمتها را برایش میریزد، سرشار میکند، به وفور برایش نعمت میبارد. این سوءتفاهم در انسان باعث میشود که رفتارهای غلط و واکنشهای غلط از خودش نشان دهد و مبتلا به عاقبت بد شود، به گرفتاری میافتد؛ هم در دنیا گرفتار میشود هم در آخرت.
نکته بسیار کلیدی و مهمی است؛ میفرماید که «الانسان اذا ابتلاء ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن»؛ وقتی که نعمت، خدای متعال به او میدهد در دنیا، فکر میکند که این به پاس زحماتش و به پاس خوب بودنها و خوبیهایش است و خدا دارد او را تجلیل و تکریم میکند و مرحبا به او میگوید، آفرین به او میگوید، جایزه به او میدهد، اکرامش میکند. اکرام خدا را توی این موقعیت میبیند که مثلاً من بچههای خوبی دارم، بچههای سالمی دارم، مدرک تحصیلیشان فلان است، وضع امکانات زندگیام فلان است، سطح درآمدم فلان است، منطقهای که مینشینم و خانهام در آن منطقه آنچنانی است، ماشینی که مثلاً زیر پایم است آنچنانی است. اینها را شاخص قرار میدهد برای اینکه بگوید خدا من را تحویل گرفته است. معلوم میشود که به همین نشانه، معلوم میشود که من جایگاهم پیش خدا خوب است؛ این را شاخص قرار میدهد، این را معیار قرار میدهد. وقتی که اینها از او گرفته میشود، میگوید: «ربی اهانن»؛ نه، خدا به من اهانت کرد، حقم را به من نداد، رابطهام با خدا خوب نیست، خدا من را قبول نداشت، کارهای من را تأیید نکرد. حالا از بد روزگار اگر تا به حال هم کار خوبی واقعاً داشته انجام میداده، از الان به بعد شک میکند، مگر معلوم میشود پس این نماز و روزه، اینها علامت حق بودن و درست بودن و اینها نیست. ببین هر کی که نمیخواند وضعش فلان است، هر کی میخواند وضعش اینطور است. اینها را شاخص قرار میدهد برای اینکه رابطهاش را با خدا کشف کند، برای درک جایگاه خودش پیش خدا به اینها توجه میکند. اگر اوضاع و احوال ظاهری دنیاییش خوب بود، اینها را علامت قرار میدهد برای اینکه رابطه ما با خدا خوب است، رابطه خدا هم با ما خوب است، خدا ما را قبول دارد، خدا ما را تأیید میکند. به هر کی هم که همچین وضعی داشته باشد، میگوید خدا او را تأیید میکند، خدا قبولش دارد. هر کی این وضع را نداشت، میگوید پس خدا قبولش ندارد، خدا ردش کرد.
خب، ما در مورد این مطلب مفصل در این ماه محرمی که گذشت، در جلسات دیگری مباحثی را عرض کردیم. خب، عمده مخاطبینی هم که در این مباحث ما هستند، البته خب، محضر عزیزان هستیم به صورت حضوری و فیزیکی و اینها، ولی خب، عمده مخاطبین چون به نحو مجازی این مباحث را پیگیری میکنند، به هر حال ما مطالب را سعی کردیم در هر دههای، در هر جلسهای، ابعادی از سوره مبارکه فجر و مطالب و معارفی از سوره مبارکه فجر به آن بپردازیم که هم به فراخور آن جلسه یک مبحث مجزایی مطرح شود، هم به فراخور عزیزانی که از طریق فضای مجازی بحث را پیگیری میکنند؛ یک بحث سلسه و تا به حال حدود سی جلسه و بیشتر فکر میکنم، ما مباحثی را مطرح کردهایم. سوره مبارکه فجر یکی از آن مباحث کلیدی که مطرح میکند همین است؛ میفرماید که آدمیزاد دچار سوءتفاهم شده نسبت به اکرام. دچار سوءتفاهم شده است اینکه خدا چه کسی را تحویل میگیرد؟ به چه کسی محبت دارد؟ چه کسی پیش خدا جایگاه دارد و چه کسی ندارد؟ انسان در مورد این مسئله دارد اشتباه میکند. فکر کرده اونی که بهش نعمت اینجایی دادهام، آن محبوب من است، عزیز من است، پیش من گرامی است، جایگاه دارد، اعتبار دارد، موقعیت دارد. اینها اشتباه است. جایگاه اینجایی فقط امتحان است.
در واقع یک عبارتی را اینجا بنده نوشته بودم که بخوانم. اینجور نوشته بودم حقیر: «اکرام الهی به نعمت و موقعیت دنیایی نیست، به نحوه قرار گرفتن در برابر این موقعیت دنیایی است.» اینکه یک نعمتی میآید این دلیل نیست برای اینکه خوب بودهای. اینکه این نعمت چگونه میرود، دلیل برای اینکه خوب هستی یا بد؟ آمدن نعمت ملاک نیست. نعمت به ما برسد از خدا تا ما، دلیل نیست برای اینکه ما خوبیم یا بدیم؛ که اگر رسید بگوییم خوبیم، اگر نرسید بگوییم بدیم. اینکه نعمتی که آمد چه جور تحویلش میدهیم؟ چه جور برمیگردانیم؟ از ما تا خدا چه شکلی میرود؟ این تعیین میکند خوبی یا بدی را. دوباره بگویم: نعمت از خدا تا ما میآید، از ما تا خدا برمیگردد. درست است؟ برمیگردانیم دیگر، امانت است دیگر، دوباره تحویلش میدهیم. هر امانتی که میآید تحویل میدهیم به خدا، برمیگردانیم. آمدن نعمت از خدا به ما، اینکه این را داد، آن را نداد، دلیل نیست برای اینکه پس من خوبم که این را به من داد، پس من بدم که آن را به من نداد. اینها علامت خوبی و بدی و موقعیت پیش خدا نیست. اینکه با این چهکار کردی؟ چهجور برگرداندی؟ موقعیت تو در برابر نعمت چیست؟ تو چهکار کردی؟ تو چهکاره بودی؟ این تعیین میکند رضا را.
توی سوره مبارکه فجر میفرماید که اینجور نگو که چون خدا به من این امکانات را داد، پس من پیش خدا جایگاه دارم. نه، «کلا بل لاتکرمون علیتیم». عجیب است و داستان جالبی است! اصلاً معیارت را برای اینکه پیش خدا کرامت داری و جایگاه داری این قرار نده که به تو پول داد، شهرت داد، قدرت داد، اینها را داد. معیار تو این قرار بده که چه کردی با اینها؟ تو با اینها چه کردی؟ میگوید با اینها نگو «ربی اکرمن». «کلا بل لاتکرمون علیتیم». اکرام را کجا باید بفهمی که خدا اکرامت کرده یا نه؟ خیلی این آیات لطیف است. اصلاً قرآن واقعاً آدم به وجد میآید، پرواز میکند در برابر این نحوه بیان و این عبارتپردازی قرآن. خود این کلمههایی که قرآن استفاده میکند واقعاً شعفانگیز و شگفتانگیز است. میگوید که میخواهد بگوید که آقا! تو با این اکرام، خدا را نباید درک بکنی که به تو نعمت داده، نعمت دنیایی. باید ببینی تو... بعد میآید یک نمونه مطرح میکند. میگوید ببین، من الان بهت نمونه میگویم برای اینکه معلوم شود تو چه کردی. یک وظیفه برایت تعیین میکنم، یک میدان برایت تعریف میکنم، ببین تو این میدان چه کردی.
خب، توی مسابقه به یک کسی ماشین بزرگتر میدهند، به یک کسی ماشین کوچکتر میدهند. مسابقات رالی مثلاً ماشینها متفاوت است یا مسابقات دو که مثال خیلی خوبی است. اگر دیده باشید مسابقات دو را از پایین که دوربین نشان میدهد، شما فکر میکنی ناعادلانه است؛ یکی جلو وایستاده، یکی آن ته وایستاده. صفبندیهایشان عجیبغریب است. بغل هم واینایستادهاند. نگاه که میکند آدم از پایین که نگاه میکند، میگوید آقا! این چه مدلی است؟ این حقهبازی است، این کلاهبرداری است، این ظلم است. این باید از اینجا بدود، آن از آن ته بدود. مثلاً ده متر فاصله دارند با هم. میگوید نه آقا! از بالا که نگاه میکنی میبینی اینها دایرهای باید بدوند؛ این دایرهاش کوچکتر است برای همین از عقبتر شروع میکند، آن دایرهاش بزرگتر است جلوتر شروع میکند. خط پایان همهشان یکی است، نسبت اینها با خط پایان یکسان است. مثلاً همهشان باید دویست متر بدوند، نقطه شروعشان فرق میکند، نقطه پایانشان یکسان است. مهم این است که میرسی به آن خط پایان یا نه. امکانات همه را برابر قرار داده.
خیلی جالب است. در ساختار تکوین و تشریع و اینهام همین هست. یعنی مثلاً خانمها نه سالگی بالغ میشوند، تقریباً. خب پسر چند سالگی بالغ میشود؟ مثلاً برفرض پانزده سالگی. حالا این البته خیلی اسرار تویش است ولی یکی از چیزهایی که ظاهری است و هر کسی میفهمد این است. خب این پسر دیگر پانزده سالگی که بالغ میشود، این دیگر معافیت از تحصیل ندارد، این تا آخر عمر باید نماز بخواند، روزه بگیرد. آن خانم هر ماهی سه روز تا ده روز معاف میشود از نماز، معاف میشود از روزه. بعدها بچهدار میشود باز یک مدتی به خاطر همین از نماز و روزه معاف میشود. انگار خدای متعال یک حساب کلی سرانگشتی کرده، گفته آن وقتهایی که در طول سال نمازهایی که قرار نیست بخوانی و من یک شش سال جلو میاندازم، شش سال جلوتر شروع کن تکلیف را که آنها جبرانش شود. همان داستان میدان مسابقه دو که آنها جلوتر، از اینها عقبتر.
یکی که نگاه میکند، ساده است، میگوید دختر مظلوم! برای چی باید شش سال جلوتر نماز بخواند و روزه بگیرد؟ آن پسر مثلاً لندهور میگیرد، میخوابد. ما الان در بچههای خودمان همچین داستانی را داریم. پسر ده ساله داریم با دختر شش ساله. این دختر شش سالهمان زودتر از پسرمان مکلف میشود. خندهاش میگیرد. مثلاً این دختره باید سه سال دیگر نماز بخواند، پسره میگیرد میخوابد، هیچکس هم کاریاش ندارد. برای نماز صبح، این دختر بدبخت باید نماز صبح بیدار شود. از پایین که نگاه میکنی، میگویی آقا ظلم است. از بالا که نگاه میکنی، نه این دختر هم اتفاقاً چهل سالش میشود، صبحها میگوید نمیخوابد. غصه نخور، انقدر میخوابد، انقدر روزهها را میخورد، انقدر نمازها را نمیخواند، نمازهایش تازه غذا هم ندارد، راحت. اونی که اینها را گفته حساب کتابش را کرده، درست چیده.
رو حساب ظاهر که میآیی جلو، از پایین که نگاه میکنی میبینی یکی جلوتر، یکی عقبتر، یکی بیشتر دارد، یکی کمتر دارد. فکر میکنی ظلم شد. بعد رو حساب همین میگویی آن بیشتر دارد، پس بهتر است. وقتی نگاه امتحان نبود، میگوید چرا مثلاً خدا به مردها این امکانات را داده؟ مثلاً حق طلاق را داده، مثلاً چیچی را داده، مثلاً چیچی را داده، چیچی را داده؟ حالا نمیخواهم بگویم که باز داستان شود و به شبهات و اینها بیفتد. بعد مثلاً اینها را به خانمها نداده. پس معلوم میشود که این دین شما، اینرو چون خدا را که قبول ندارد یعنی قبول ندارند دین خدا باشد، بانک اعتراض میکند. میگوید من خدا را قبول دارم، قبول ندارم اینها حرف خدا باشد. خدا که اینجوری نمیگوید. من و مردها فرق نمیگذارد. اینو شما آخوندها ساختید. صریح و بیپردهاش این است دیگر. شماها ساختید! برای چی ساختیم؟ برای اینکه خودتان مرد بودید، به نفع مردها درآوردید همهاش را. میگویند دیگر رسماً. متأسفانه که اگر آدم یک کمی فکر بکند، خیلی مشکلاتش حل میشود.
خب الان اگر این احکام مردونه است، مردها به نفعشان است که زنها بیحجاب باشند یا باحجاب باشند؟ زنها عده نگه دارند یا ندارند؟ و صد تا چیز دیگر. زنها نفقه بهشان واجب باشد، مهریه واجب باشد یا نباشد؟ مغز آنجاها کار نمیکند و زحمت هم به خودش نمیدهد که فکر کند حق طلاق چرا باید با مردها باشد؟ چون آخوندها نوشتند، آخوندها هم همه مرد بودند. ده جای دیگر را نگاه نمیکند. اینها را معیار میگیرد برای کرامت. اونی که حق طلاق دارد، آن بالاتر است. آن بهتر است. آن برده. آن جایگاه دارد. همهاش امتحان، تکلیف. چرا مثلاً خانمها نمیتوانند رئیسجمهور بشوند؟ رهبر بشوند؟ نمیتوانند بر فرض مثلاً قاضی بشوند؟ تا آخر عمر سجده شکر بکنی که نمیتوانی قاضی بشوی. خدا چه بار سنگینی! به من طلبه التماس بکنند، بعضاً حرفهایی است مثلاً آقا بیا قاضی شو. البته نباید منصب قضا خالی بماند بالاخره باید بروند افراد خوب و کار دست بگیرند ولی خب کار خیلی سخت است. آدم آب از دهنش راه نمیافتد که بگویند عمر رهبر شد! با رئیسجمهور شو! دیوانهام مگر من بروم خودم را بیندازم جلو، بروم رئیسجمهور بشوم؟ رئیسجمهور بودن چقدر سخت است! اخرویاش هم که حساب نکنی، دنیویاش را میدانی چقدر سخت است؟ حساب چند نفر باید پس بدهی؟ چرا باید فحش بخوری؟ در امنیت نیستی. یک سر خیابان نمیتوانی بروی، بچهات را پارک ببری، نوهات را پارک ببری. بعد الان توی خانم ناراحتی که رئیسجمهور بشوی؟ همین بیانش را هم باز قبول نمیکند. مشکل به کجا برمیگردد؟ به اینکه این این منصب را برای این منصب ارزش قائل است. این نکته اصلی، ارزش قائل است. نه بالاخره رئیسجمهور بودن یک جایگاهی است. جایگاه چیست؟ ارزش دارد یا تکلیف دارد؟ مسئولیت دارد. مسئولیت برداشته شده روی دوشت. اگر عالم را به چشم مسئولیت و امتحان دیدی، خیلی مسائل حل میشود. وقتی به چشم بهرهمندی و خوردن و بردن دیدی، احساس میکنی سرت کلاه رفته. هم تو شریعت سرت کلاه رفته، هم تو ساختار تکوینی عالم. اصلاً این مدلی که خدا ساخته، سرت کلاه رفته.
آدم خواه ناخواه پیر میشود. وقتی پیر شد، فرتوت میشود، ناتوان میشود، ضعیف میشود. وضعیت اقتصادی، موقعیتش به حسب ظاهر چون دیگر توانمندی فعالیتش کم میشود، به سمت افول میرود، به سمت ضعف میرود. ساختار عالم پس خدا دارد به همه ظلم میکند. هر کی پیر میشود، اگر پول درآوردن و نان درآوردن و بیشتر داشتن و اینها ملاک است، پس هر کی پیر میشود خدا میزند پس کلهاش. جوانها محبوبند برای خدا. بچهکوچکها که دیگر اصلاً هیچی. شغل ماها... قاق! اینجوری است خدا اینجوری نمره میدهد؟ اینجوری ارزشگذاری میکند؟ البته توی جوامع حیوانی این مدلی است. بله، همینجوری ارزشگذاری میکند. ارزش یک آدم به میزان بهرهوری مادی و سودی است که در جامعه ایجاد میکند و میزان نقشش در تولید پول است. صحبت بکنیم در مورد حضرت پول، دامت برکاته. کپسولمان... یک بحث مفصلی در مورد مال و پول دارد. نقطه اصلی اشتباه اینجاست که برای پول ارزش ذاتی قائل است. بعد این وقتی شد ارزش، این است که به بقیه چیزها ارزش میدهد. این است که حالا نمره میدهد، با این میسنجند کی در جامعه بهتر است. اونی که بیشتر دارد، کی مفیدتر است؟ اونی که بیشتر پول تولید میکند.
آخوند فائدهاش برای مملکت چیست؟ اگر منظورت این است که علف و جو برایت بیاورم، احتمالاً هیچی. اگر منظورت این است که عقلت را راه بیندازم، خیلی هیچی! هیچکس کار من را نمیکند برایت. این جایگاه را به حوزه علمیه چی شد؟ با لفظ و منطق حیوانی اگر بخواهی سؤال کنی، سؤال درستی است. بله، خب چی شد واقعاً؟ حوزه علمیه بودجه بدهند؟ حوزه علمیه چهکار میکند؟ مگر گندم تولید میکند؟ مثلاً چهمیدانم؟ آرد میکند برایمان؟ نان میپزد برایمان؟ دنداندردمان را خوب میکند؟ البته روی همه اینها اثر دارد. توی جلسه جوانی پا شد به ما گفتش که مثلاً اگر فلان رشته یا فارغالتحصیلانش اعتصاب کنند، مثلاً رانندهها اعتصاب بکنند، مملکت فلج میشود. فلان رشته اعتصاب کند مملکت فلج میشود. شما آخوندها اگر اعتصاب بکنید مملکت چی میشود؟ دیگر بنده حیا کردم جواب بهش ندادم. محترمانه برخورد کردم وگرنه مثلاً میتوانستم بگویم خب ما هم اگر اعتصاب بکنیم، تو حرامزاده بودی. آنجا فضا جوی نبود که. اگر اعتصاب میکردند، تو هم حلالزاده نبودی. کمترین خاصیت حضور یک آخوند توی یک جامعه است. و باید دنبال بابات میگشتی تمام عمرت را. مثل حاج زنبور عسل بابات را پیدا میکردی. کما اینکه در قلب هم این شکلی است. یک نفر ده تا کاندیدا دارد برای اینکه باباش کیست. سالها و آخر با تست دیانای و اینها باید باباش را پیدا کند. آخوند اگر نبود، نیازمند به تست دیانای و این حرفها بودی. الحمدلله ننه بابات را میشناسی. کمترین خاصیت آخوند. ولی خب همین هم باز یک فهمی میخواهد.
باز این جوانی بود که میفهمید این حرف را. اگر بهش نگفتم البته، جلو جمعش نکردم، آتشش را داغتر نکردم، آرامش کردم، گفتم بالاخره ما هم یک خاصیتهایی داریم. حالا به هر حال آنقدر هم دیگر ما را ... آنقدر هم که فکر میکنی ما بیخاصیت نیستیم. ولی خب آن اصل نگاهش مشکل دارد. من در تولید سود ناخالص ملی انقدر نقش دارد؟ آماری هم نداریم البته که یک آخوند مثلاً در میزان استخراج نفت مثلاً چقدر دخالت دارد. آمار محسوسی نمیشود آورد. آن نگاهش باید عوض شود به این زندگی، به خودش، به عالم، به همه اینها. تو الان ارزش به پول دادی. سؤالت این است که این آخوند در جیب من چه نقشی دارد؟ اینکه پول هم میگیرد! پس هیچی. حذف بشوند. خمس میگیرد. چی میگیرد؟ چی میگیرد؟ دیگر حالا تو بیا توضیح بده که «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم بها و تزکیهم» دارد لطف میکند این پول را دارد ازت میگیرد که اولاً برای خودش نمیگیرد. مسئولیت این یک قرانی هم که میگیرد باید پیش فروشگاه الهی جواب بدهد. در جیب اینکه چیزی نمیرود. گم شود. این باید برود پس بدهد. این دوست ما قبلاً توی بحثی گفتم، یک جایی یکی از دوستان چند سال پیش، وقتی که پول ارزشش از پهن بیشتر بود، مثل الان نبود که معادل پهن است، موقعی که ارزشی داشت پول، یکی از دوستان روحانی ما یک کسی آمده بود به ایشان وجوهات داده بود سه میلیون. این بنده خدا هم رفته بود، در ذهنمه، سه میلیون مثلاً شاید ده پانزده سال پیش، شاید هم… رفته بود لباسش را آویزان کرده، سرویس رفته بود، برگشته بود وضو بگیرد اینها، دیده بود پول را زدند. سه میلیون از جیبش پرداخت کرده بود. حالا آن نادان آمده میگوید برای چی باید به آخوند پول بدهیم؟ چرا آخوند پول میگیرد؟ این پول کی را دارد میگیرد؟ پول خون بابااش را که ازت نمیگیرد که. مسئولیت داریم. پولی که دارد ازت میگیرد به یک کس دیگر هم دارد تحویل میدهد تا آن نقطه آخری هم که باید برسد. همه مسئولیت اوست. دارد لطف میکند. مسئولیت با خودت است. اصلش این است که تو بروی تکتک اینها را شناسایی کنی، صلاحیتشان را بررسی کنید، اگر ساداتند، اگر غیر ساداتند، قرون به قرونش را با دقت و وسواس برسانی به اهلش. این بنده خدا بار تو را روی دوش گرفته پرداخت میکند برایت. باید دستش را ببوسی. پول بدهیم! این داستان محاسبات کج و معوج ماست. کلاً چپه میگیریم خیلی چیزها را. آنهایی که فائده دارند، مضر میبینیم. مضرها را... حالا حرف توی این زمینه زیاد است. نمیخواهم وارد مصادیق این مسئله بشوم.
قرآن اگر میخواهی اکرام را بفهمی یعنی چی، با اینها تحلیل نکن. «کلا بل لاتکرمون علیتیم». تحلیل تو باید با این باشد که تو چهکار کردی؟ تو به کدام وظیفه و نقش خودت عمل کردی؟ آمدن و رفتن اینها که مثل اینکه بگوید آقا فلانی بهش زیاد پاس میدهند توی میدان فوتبال، هر چی توپ به این میرسد کرامت است، افتخار است که مثلاً همه پاسها را به این میدهند، همه توپها را به این میدهند. «آخ جانم! امروز پنجاه و پنج تا پاس دادند. من چقدر خوبم!» هی هر چی پاس به من میدهند، گل نکنیم، پاسها را که پدرت را در میآورند. اخراجت میکنند. بازیکن خوب اونی است که یک دانه توپ بهش پاس میدهند، گل میکند. پنجاه و پنج تا پاس دادند لااقل ده تایش را گل میکردی! پنجاه و پنج تا تکبهتک زدی توی اوت. حالا برو خوشحال باش. همه پاسها را به من میدهند. پدرت را در میآورند. مگر توپی که میآید ارزش است؟ توپی که میرود ارزش است؟ توپی که تا تو میرسد ارزش نیست. توپی که از تو میرود ارزش است. توی گل میرود یا نمیرود؟ میگوید انسان نادان بابت نعمتی که بهش میرسد میگوید: «ربی اکرمن». نه، بابت کاری که تو کردی باید بگویی: «کلا بل لاتکرمون الیتیم». تو یتیم را اکرام نکردی. تو توپها را گل نکردی. تو موقعیت داشتی، امکانات داشتی، چهکار کردی با این امکاناتت؟
اول هم دست روی چی میگذارد؟ یتیم. بعد دست روی مسکین میگذارد. بعد دست روی ارث میگذارد. یک مرور اجمالی به این آیات داشته باشیم. شبهای بعد بیشتر بهش بپردازیم انشاءالله. «کلا بل لاتکرمون علیالیتیم». نه، با این نگو خدا من را اکرام نکرد. با آن بگو اکرام نکرد. با چی؟ با اینکه تو یتیم را اکرام نکردی؛ که اگر اکرام میکردی میشد فهمید که خدا هم تو را اکرام میکند. آنجا باید بفهمیم. یتیم را اکرام نکرد، یتیم را ول کرد. «ذالک الذی یدع الیتیم» که در آیه دیگر میفرماید اصلاً از یتیم هم شروع میکند. آدم توقع دارد مثلاً اول بگوید پدر و مادرش، نرسیده مثلاً به بچههایش، مثلاً به همسرش نفقه نداده. اینها طبیعی است دیگر. اونی که به ذهن ما بیشتر میآید این است که دیگر خب اینها وظایفی است که خیلی واضح است. نه، این خیلی بد است! پدر و مادرش را اصلاً رسیدگی نکرده. میگوید یک پدر و مادر چیست؟ آن که معلوم است. آن که از حیوانات هم… آن که حیوان هم رسیدگی میکند. انسان اگر میخواهی ببینی هستی یا نیستی، اکرام داری یا نه، توی این چیزهای انسانی فهمیده میشود. انسانی کجا فهمیده میشود؟ توی مثل نحوه تعاملت با یتیم. یتیم معلوم میکند انسان است یا نه. در واقع شاخص فهمیدن اینکه ما پیش خدا کرامت داریم یا نه، نعمت شاخصش تقواست. «ان اکرمکم عندالله اتقاکم». تقوا یعنی چی؟ یعنی عمل به وظیفه. آنجایی که دستور داده، اونی که نعمت را داده، پیوسته نعمت یک دستوری هم داده. تو فقط نعمتش را نگاه میکنی. هر نعمتی با یک دستوری همراه است، با یک وظیفهای همراه است. با گرفتن نعمت اکرام نمیشوی. با عمل به آن دستور و وظیفه اکرام میشوی. اینی که آمد، وظیفت چی بود در قبالش؟ در کنارش. بچهدار شدی، چهکار کردی با این بچه؟ خانهدار شدی، چهکار کردی با این خانه؟ حالا در مورد اینها مفصل انشاءالله شبهای بعد بیشتر صحبت خواهیم کرد.
خدا لطف کرده به ما بچه داد. تا به حال جمکران هم میرفتیم، توسل و اینها. دیگر هم نمیرویم. دیگر گرفتیم. نماز آدم برای چی میخواند؟ مگر حاجت بگیرد. دیگر گرفتیم دیگر. «کلا والله تکرمون التیم و لا تحاضون علی طعام المسکین». طعام مسکین را نمیدهی. رفته پله بالاتر. نمیگوید حق مسکین را نمیدهی! نمیگوید مسکین را رسیدگی نمیکنی! میگوید تشویق نمیکنی نسبت به اینکه طعام مسکین را به او بدهند. خیلی عجیب است این آیات. بعد دیگر میرود سراغ ارث و «تاکلون التراث اکلًا لمًا و تحبون المال حبًا جمًا». این میشود ویژگی انسان طغیانگر که دلش به همین موقعیت دنیایش خوش است.
بریم به شهر شام و به مصائبی که فردا به این اهل بیت بزرگوار وارد شد در شهر شام. ویژگی مردم شام چیست؟ موقعیت ظاهریشان را شاخص قرار دادند برای برتر بودنش. چون دارا هستند، چون شکم سیرند، توی خانههایشان نشستند، زیر سقف خانهشان هستند، این خانواده با دست بسته وارد شدند. به حسب ظاهر اسیر. اینها فکر میکنند پس ما بهتریم. پس اینها ذلیل، پس اینها پایینترند. چقدر تحقیر کردند این زن و بچه را در حالی که اینها پیش خدا جایگاه داشتند. اینها نوادگان رسولالله، دردانه امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا، اینها یادگاریهای اباعبدالله الحسین.
شب جمعه است، شب رحمت. شب اول ماه صفر. دلمان را بفرستیم امشب کربلا و با امام حسین امشب بریم شام. با این سر بریدهای که فردا وارد شهر شام میشود. بر نیزه وارد میشود. این مقتلی که خدمت عزیزان میخوانم از خوارزمی از علمای اهل سنت و از مقاتل معتبر ماست؛ مقتل الحسین خوارزمی. روضه عجیبی است. انشاءالله که دلمان آتش بگیرد در این روضه و در این مصیبت.
یک شخصی است به نام سهل بن سعد، که این پیرمردی صحابه پیغمبر بوده. و مثل فردا که روز اول صفر سال ۶۱ هجری باشد، این سهل بن سعد در شام بود. خب شام منطقه تجاری بود. رفتوآمد زیاد میکردند برای خرید و فروش. من بندر لب دریاست. میآمدند و میرفتند. سهل بن سعد آمده بود شام. میگوید که من میخواستم بیتالمقدس بروم که البته بیتالمقدس درست است، فلسطین. میخواستم بروم. توی مسیرم آمدم شام توسط… وسط مسیر به شهر شام رسید. یک هو به شهری رسیدم دیدم «ترضت الانهار» که حالا در مورد این، شبهای بعد انشاءالله بیشتر صحبت خواهیم کرد. منطقه بسیار برخورداری بود منطقه شام و میشود گفت ثروتمندترین منطقه عرب بود. میگوید آمدم رسیدم به شام. دیدم یک منطقه پر از رودخانه، «کثیرة الاشجار»، پر از درخت. و دیدم که همهجا را با پارچههای حریر و اینها آراستهاند. دیدم همه هم خوشحالند و «هم فرحون مستبشرون». دیدم همه جشن گرفتهاند و شادند و دیدم زنهایی هستند که دارند دف میزنند و طبل میزنند. گفتم: «لعل لهل اهل شام عیدا لا نعرفه نحن». گفتم احتمالاً مردم شام امروز یک عیدی دارند من خبر ندارم. دیدم چند نفرند وایستادهاند، دارند یک گوشه با هم حرف میزنند. به اینها گفتم: «الکم به شامه عید لا نعرفه نحن». امروز توی شام عید خاصی است که من خبر ندارم؟ گفتند: «یا شیخ نراک غریبا». معلوم میشود غریبهای. گفتم: من سهل بن سعدم، صحابه پیغمبر بودم، حدیث از پیغمبر بلدم. گفتند: «یا سهل، ما اعجبک السماء لا تمطر ودماً». معلوم میشود اینها آدمهایی بودند که حالیشان میشده یک چیزهایی. به سهل گفتند: سهل! عجیب است که الان از آسمان خون نمیبارد، «والارض لا تخسف باهلها». عجیب است که زمین اهلش را نمیبلعد. گفتم برای چی؟ گفتند: «هذا راس الحسین عترة رسول الله یحدا من ارض العراق الی الشام». دارند سر حسین بن علی را وارد شام میکنند. الان وارد میشود. گفتم: «وا لحسین! والناس یفرحون». عجب سر حسین را دارند، مردم شادند! «فمن ای باب یخل؟». گفتم از کدام در میآید؟ به من اشاره کردند به یک دری که «یقال لهو باب الساعات» که بهش باب ساعات گفته میشود. میگوید خودم را به در رساندم. «فبینما انا و هناک» رسیدم به آنجا «اذ جاءت رایات». دیدم یک سری پرچم پشت هم وارد شهر شام شد و «و اذا انا بفارس بیده رمح منزوح الثنان». دیدم یک نیزهداری وارد شد. یک سری بر این نیزه زده و «وعلیه راس من اشبه الناس وجها برسولالله». نگاه کردم. صحابه پیغمبرم. میگوید دیدم شبیهترین چهره به پیغمبر روی این نیزه است. و «و اذا به نسبت» … خب پشت این چی دیدم؟ کنار این چی دیدم؟ ناگهان برگرداندم. یک طرف نیزه دیدم. روم را برگرداندم. دیگر چی دیدم؟ «به نسبت من ورائه علی جمال بغیر وطایب». یک تعداد زن دیدم سوار بر مرکب بدون رکاب. روضهمان را طولانی نکنیم. همین چند خط آتش بگیرد دل همهمان. میگوید که من نزدیک شدم به این کاروان. این زنها... به یکیشان گفتم: «یا جاریه! من انت؟». دختر جان تو کی هستی؟ گفت: «سکینه بنت الحسین». من سکینه دختر حسینم. گفتم: «ال که حاجت الیه». خب اینها را طبق بیان زیارت ناحیه امام زمان (عجاللهتعالیفرجهالشریف) فرمود: دست اسرا را به گردن بسته بودند. «مغلولة الی اعناقه» دید که از اینها کاری بر نمیآید. گفت: دخترم از من کاری بر میآید برایتان انجام بدهم؟ من سهل بن سعدم. من از کسانی هستم که از جد تو حدیث شنیدم. خواست بگوید من خودیام. اگر کاری داری به من بگو. گفت: «یا سهل! یا صاحب الزمان!» شما اینها را میبینید. درخواست کرد سکینه از این سهل. گفت: ای سهل! «قل صاحب الراس ان یتقدم به راس امامنا». درخواستم این است به این نیزهای که، به این کسی که نیزه سر را دارد، ازش درخواست کنی نیزه را جلوی ما بگیرد. «حتی یشتغل الناس بالنظر الیه فلا ینظرون الینا فنحن حرم رسول الله». یک کم مردم سرشان پرت شود. انقدر به ما نگاه نکنند. خواهران پیغمبری.
در حال بارگذاری نظرات...