*زکات بهمثابه رابطه انسان با خدا و خلق، و عامل بقاء خیر و رحمت الهی برای خود انسان و دیگران.
*تفسیر دقیق عبارت «بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین» و کاربرد آن در قرآن و نسبت آن با وجود امام زمان ارواحنافداه.
*تحلیل روایات تاریخی در باب مظلومیت امام عصر ارواحنا فداه، از جمله تقسیم ارث و تحویل ایشان به دشمن!
*ذکر مصادیق زکات در زندگی روزمره، از لبخند به مؤمن، تا استفاده از آبرو...
*روایت امام عسکری علیه السلام در مورد انواع زکات، و تطبیق کاربردی هر یک با مثالهای عینی از جامعه امروز.
*روضه: ترحم و شفقت بر مصیبت امام حسین علیه السلام، زکات روح بود برای رسول الله...
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربالعالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و حلال عقدة من لسانی یفقهوا.
جلسه گذشته به این نکته رسیدیم که هر چیزی که خدای متعال به ما داده، در قبالش یک تکلیفی، یک وظیفهای داریم. اسم این میشود زکات آن زکات باعث میشود که آن دارایی ما از انحصار خودپرستی ما خارج بشود و با آن دارایی، ما نسبت به دیگران ترحم نشان بدهیم، رحم بکنیم که وقتی رحم کردیم، این میشود: "و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمه." آدم در رفتارش هم دارد صبر نشان میدهد، هم مرحمت نشان میدهد. وقتی هم که مرحمت نشان داد و رحم کرد، خدای متعال هم به او رحم میکند، این قاعدهاش است. هر چیزی که داریم زکاتی دارد. آن زکات میشود ترحم ما نسبت به دیگران. آن زکات و آن ترحم باعث میشود که خدای متعال به ما رحم بکند. آن وقت آن دارایی ما برای ما میشود مایه خیر. آن دارایی ما، آن ابعادیش که خیر است و خوب است، برای ما میماند، آن داراییمان ابدی میشود، ماندگار میشود.
ببینید اینگونه است، زکات اینجوری است. آدم وقتی زکات مالش را میدهد، ممکن است به حسب ظاهر مالش کمتر بشود، ولی آنقَدَر که میماند خیر خوب الهی ماندگار است. زکات این شکلی است. حضرت شعیب (علیه السلام) به قوم خودش که گرفتار مشکلات اقتصادی بودند، میفرمود که دست بردارید از این حرامخوریها، از این حق و ناحق کردنها. این جمله معروفی که شنیدید، جمله حضرت شعیب است. الان از شما میپرسم، این جمله را که بشنوید، یاد چه روزی میافتید؟ "بقیة الله خیر لكم إن کنتم مؤمنین." یاد چه روزی میافتید؟ بله، نیمه شعبان. الله! خدا پدر و مادرتان را بیامرزد. "بقیة الله خیر لكم إن کنتم مؤمنین." این جمله از حضرت شعیب (علیه السلام) در قرآن، سوره هود، در مورد چیست؟ آیه، ما میگوییم در مورد امام زمان (عج) است، درست است؟ در حالی که حضرت شعیب (ع) که به اینها در مورد امام زمان حرفی نزده! حضرت شعیب (ع) حرفش در مورد این است: میگوید آقا صرف نظر کنید از این پولهای حرام، ولو پول کلان باشد. به همین حلالش بسنده بکنید، ولو کم باشد. آنکه خدا باقی نگه دارد، برای شما بهتر است، اگر مؤمنید! امشب، "بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین." آن مالی که کم است، ولی زکاتش را دادی، آن مالی که به خدا اتصال و ارتباط دارد، میشود بقیة الله. بقیة الله یعنی آن چیزی که خدا نگهش میدارد، باقی نگه میدارد. بقیة الله یعنی این. یکی از مصادیقش امام زمان (عج) است. یک نفر است! تا به حال دوازده قرن گذشته، خدا این یک نفر را نگه داشته. میلیارد میلیارد آدم آمد و رفت، خدا این یک نفر را نگه داشت. میلیارد میلیارد آدم پول داشت، قدرت داشت، ثروت داشت، زد و بند و ارتباط و پارتی و اینها داشت، ولی هیچ کدامش نماند. یک نفر، آدمی که نزدیکانش ریختند که چه کارش کنم؟ دستگیرش کنم؟ امام زمان (علیه السلام) این چند شب، یاد امام زمان نکردیم. این چند کلمه در مورد امام زمان بگوییم، کمی قلبمان جلا پیدا کند و انشاءالله امام زمان به همه ما توجه بکنند.
امام زمان (عج)، کسی بودند که وقتی امام سجاد (ع) اسم آوردند... این روایت را بگویم برایتان جالب است. از امام سجاد (ع) پرسیدند: «امام بعد از شما کیست؟» فرمود: «فرزندم، محمد.» محمد باقر (ع). گفتند: «بعد از او کیست؟» فرمود: «جعفر صادق (ع).» بعدش موسی کاظم (ع)، علی بن موسی (ع)، و همین طور... راوی میگوید: «پرسیدم آقا، چرا جعفر را که گفتید، گفتید جعفر صادق؟» فرمود: «آخه ما یک فرزند دیگری هم داریم، آن جعفر کذّاب است. به این جعفر میگوییم صادق، با آن جعفر کذّاب اشتباه نشود.» بعد فرمود: «این جعفر کذّاب همچین کسی است، میبینم آن روزی را که جعفر کذّاب حجره به حجره دارد دنبال میگردد مهدی ما را پیدا کند، تحویل دشمن بدهد، پول بگیرد.» که وقتی این جای روایت را امام سجاد (ع) فرمودند، گریه کردند. فرمودند: «روزی میآید، این جعفر کذّاب که خودش فرزند امام هادی (علیه السلام)، عموی امام زمان است، چون میدانست که برای سر امام زمان قیمت تعیین کردند، پول تعیین کردند، دنبال امام زمان میگشت که تحویلش بدهد.» امام زمان (عج) تنها امامی است که... حالا ببینید مظلومیت اینها... کمتر شنیدهایم دیگر. مظلومیت اهل بیت را شنیدهایم، روضه همه اهل بیت را شنیدهایم، برای امام زمان (عج) روضه نخواندهایم. امام زمان (عج) تنها امامی است که در زمان حیاتش، ارثش را تقسیم کردند. سهم ارثش را نداده شنیده بودی تا حالا این را؟ امام زمان (عج) تنها امامی است که زنده بود و ارثش را تقسیم کردند. چون گفتند که نیست. گفتند شگردی که طراحی کرده بود این بود که «اگر هست، بیاید خودش را نشان بدهد، ارثش را بگیرد. اگر هم نیست، پس همچین بچهای نیست، ارث ندارد.» این کاری بود که جعفر کذّاب و دیگران طراحی کرده بودند که خب امام زمان (عج) هم خودشان را به اینها نشان ندادند. اینها هم ارث امام زمان را تقسیم کردند.
حرفم چی بود؟ این همه آدم آمد و رفت، آقازاده بود، پولدار بود، با امکانات، با ثروت. یک بچه پنج ساله که عمویش دنبالش میگشت که تحویلش بدهد، پول بگیرد. زنده بود و ارثش را تقسیم کرده بودند. آن میلیارد میلیارد آدم رفتند، این بچه پنج ساله را خدا چرا چنین؟ "بقیة الله." دیدید آقا مطلب گرفتی چی شد؟ این "بقیة الله"، هر چیزی که به خدا ارتباط پیدا میکند، میشود "بقیة الله." داراییهای ما چه شکلی "بقیة الله" میشود؟ چه شکلی با خدا ارتباط پیدا میکند؟ وقتی که زکاتش را بدهی. گرفتی چی شد؟ هر چیزی را که آدم زکاتش را میدهد، این میشود "بقیة الله." ولو به حسب ظاهر کم میشود، ولی میماند. ولو به حسب ظاهر بعضیها زیاد دارند، ولی نمیماند. "نشانک: هو الأبتر." عاص بن وائل، خدا عذابش را بیشتر کند، پدر عمر و عاص، یازده تا پسر داشت. برگشت به پیغمبر (ص) متلک انداخت. گفت: «تو چه جور پیغمبری هستی که یک دانه پسرم برایت نمانده؟ تو اَبْتَری.» اینجا آیه نازل شد. کدام غیرت است؟ دیگر غیرت خدا به جوش میآید وقتی به ولیّ خدا توهین میشود. غیرت خدا به جوش میآید به ولیّ خدا گفتند أبتر. غیرت خدا به جوش آمد: "إنا أعطیناک الكوثر، فصل لربک و انحر، إن شانئک هو الأبتر." ما به تو کوثر دادیم، یک دختر، یک دانه و دختر! آن یازده تا پسر. گفتند دو نسل بعد، هیچ کدام از یازده پسرش بچه نداشتند. از عاص بن وائل به نسل سوم نرسیدند، همه نابود شدند. پیغمبر چه؟ آماری که الان توی کره زمین هست از سادات، آمار اعجابانگیزی است. با توجه به اینکه این همه از سادات کشتند، این همه از سادات تقیه کردند، انکار کردند. یک حجم بسیار زیادی... حالا من چون آمارها توی ذهنم نمیماند، اعداد و ارقام که درصدبندی کرده بودم از نژادهایی که روی کره زمین فراگیری دارد. نمیدانم جز رتبههای اول، فکر کنم جز دهتای اول میشد، نژاد بنیهاشم و سادات. که شما هر جای عالم بروی سید پیدا میکنی. یک دختر و این همه بچه! این همه هم کشتند تازه. از آن دختر که سه تا پسر داشت... یکیاش را کشتند، حضرت محسن (علیه السلام). یک سوم سادات را کشته! دوباره از امام حسن و امام حسین (ع). از امام حسن (ع) اکثر اولادش به شهادت رسیدند. عبدالله در کربلا نوجوان بود به شهادت رسید. قاسم نوجوان بود به شهادت رسید. این دو تا اصلاً بچه نداشتند، ازدواج نکرده بودند. از خود امام حسین (علیه السلام) تعداد فرزندان کم بود، پسر کم بود. همان چندتایی هم که بود، علی اصغر را کشتند، علی اکبر را کشتند. علی اکبر هم فرزند نداشت. باز یک دانه امام سجاد (ع) ماند. میبینید آقا این میشود "بقیة الله." این آن چیزی است که الهی است. ظاهرش این است که خیلی چیزی ندارد. همان جا وقتی میخواستند امام سجاد (ع) را بکشند، به همدیگر گفتند با این چه کار کنیم؟ یک تعبیر زشتی توی تاریخ آمده که هیچ وقت آن را نمیگویم، چون توهین به امام حسین (علیه السلام) کردند، خدا عذابشان را بیشتر کند. یکی از آنها یک پیشنهادی داد برای اینکه حضرت امام سجاد (ع) را بکشند. یک تعبیری به کار برد که خیلی زشت بود، که معنایش این بود که بکش، از نسل اینها نگذار چیزی بماند. آن یکی گفت: «نه بابا! این حالا زنده هم بماند، میخواهد چه کار بکند؟» ظاهر امام سجاد این شکلی بود. یک ظاهر نحیف، ضعیف، توی ایامی که بیمار بود. بهش نمیخورد اصلاً چیزی بلد باشد، نطقی داشته باشد! فقط یک کتابی که ازش به جا مانده، شده صحیفه سجادیه، زبور آلالله. همه امامان از نسل اویند. این را میگویند "بقیة الله." آنی که زکاتش داده نمیشود، بقا ندارد، ماندگار نیست، نابود فانی. "ما عندکم ینفد و ما عند الله باق." آنی که پیش شماست نابود میشود، آنی که پیش خداست میماند. چه شکلی میرود پیش خدا؟ وقتی زکاتش را میدهی. این هم تحویل خدا: "إن الله یأخذ الصدقات." خیلی جالب است، میفرماید صدقه را خود خدا میگیرد. از آن تعابیر عجیبی است که قرآن میفرماید صدقات را خدا میگیرد. خب حالا خدا که مگر دستی مثل ماست؟ اینقدر خدا به این توجه دارد و رحمت دارد، انگار دیگر همه این واسطهها را میزند کنار. انگار خودش مستقیم دارد میگیرد.
اهل بیت وقتی میخواستند صدقه بدهند، چند تا روایت داریم، چند مدل روایت. یکیاش این است که گاهی دست آن کسی که میخواست بگیرد را میبوسیدند. گاهی خودشان دستشان را میزدند پولی که میدادند، دست خودشان را میبوسیدند. گاهی قبل اینکه پول را بدهند، دست میزدند به دست آنی که میخواست بگیرد، تبرک میکردند، میبوسیدند. میگفتند: «آقا چرا این کار را میکنید؟» میفرمودند که: «چون خدا فرموده من خودم صدقه را میگیرم. ما توی این دست، دست خدا را میبینیم.» خیلی عجیب است! روایت عجیبی که داریم. صدقه این شکلی است، داری به خود خدا میدهی. حالا صدقه فقط پولی نیست. میگوید وقتی به برادر مؤمنت میرسی، تبسم میکنی. تبسم از سر محبت، نه تمسخر. لبخند، به روز آمدن محل کار، اداره آمدن. پلیس + ۱۰. شما پشت دخل نشستی، پشت سیستم. مردم هم عصبانی، خسته، کوفته، رنجیده. سیستم هم که الحمدلله همیشه قطع. درست است؟ آقا سیستم باید قطع باشد. لااقل دو ساعت باید بنشینی سیستم وصل بشود و بعد صف طولانی و گرما و برق هم که تازگیها میرود و یک دو ساعت هم باید روی آن حساب کنی و خسته و کوفته. حالا این پیرزن پا شده آمده، خسته، عصبانی. حالا یک کلمه هم داری یک چیزی میگوید: «چیه تو؟ برو بیرون. منم مثل تو. منم اعصاب ندارم. حقوق ما را هم ندادهاند.» نه اینجا شما یک لبخند میزنی. اگر بتوانی، یک لیوان آب خنک میریزی. یک جایی برای حاج خانم درست میکنی. صندلی میگذاری: «حاج خانم بنشین اینجا.» اگر کولر هم که روشن است، جا درست میکنی زیر کولر، یک لیوان آب خنک بهش میدهی: «حاج خانم شما بنشین، خستهای، اذیت شدی. من خودم اینجا کارهایت را انجام میدهم. هر وقت سیستم وصل شد، درست شد، خبرت میکنم.» این هم میشود صدقه. این هم دفع بلا میکند. این هم زکات است. این زکات قدرتش است. زکات توانش است. زکات آبروش است. میبینید آقا، زکات وصف است. این هم صدقه است: "اعوانک لذعیف صدقه." به آدم ناتوان وقتی کمک میکنی، این هم صدقه است. اینجا هم آنی که دارد از کار تو حمایت میکند و تشکر میکند، خود خداست. خدا دارد بهت باریکلا میگوید، خیلی قشنگ است. هر چیزی پس زکات دارد.
یکیاش را که دیشب عرض کردیم، آبرو بود. برایتان جالب است، میفرماید که زکات بدن را هم گفته بودم. این هم چون مثال برایش نگفتم، بگذار یک دور دیگر بگویم. دوازده تا زکات بود، سه تا شد. دیشب گفته بودیم که مثال هم بعضیهایش را زدیم، بعضیها را نزدیم. یک دور دیگر از اول بگویم که حالا انشاءالله امشب و فردا شب بحث را پیش ببریم.
در روایت آمده، فرمود: «قوت، توان.» توان زکات دارد، توان بدنی. بعد فرمود زکاتش چیست؟ امام عسکری (ع) فرمود: «مَعونةُ اَخِن لَکَ قد سَقَطَ حمارُه.» یعنی یک داداشی داری، برادر مؤمنی داری، مرکبش افتاده. حالا به قول ما امروزیاش میشود ماشینش تصادف کرده، ماشینش پنچر است، ماشینش از دور خارج است. این را وقتی که کمکش میکنی... حالا البته اینجا توی این مثال منظور این است که این را از روی زمین بلندش میکنی و این مثلاً الاغش را از روی زمین بلند میکنی. این هم میشود زکات. یک آدمی که زمین خورده، ناتوان است، کمکی میخواهد، تو توانش را داری. یک باری را یکی میخواهد بردارد، نمیتواند. رفتی ترهبار، پیرمردی، پیرزنی میوه خریده، سنگین است، نمیتواند بلند کند تا سر ماشین. مثلاً توی خیابان دارد میرود، کمکش میکنی، میآوری. نامش میشود زکات. زکات توان، توان بدن.
دیگر چی؟ "حمله فی صحراء او طریق." یا توی جاده داری میروی، توی بیابان یا توی جاده میبینی یک نفری پیاده است، سوارش میکنی. این هم میشود زکات. کمکش میکنی. چقدر زکات فراوان است. انواع و اقسام مدلهای زکات. اگر اینها جا بیفتد توی زندگی ما، توی مملکت ما، چه میشود آقا؟ غوغا میشود، غوغا میشود.
زکات آبرو، مثالی که باز از امام عسکری (علیه السلام) است، فرمود: «إیصالهم إلى ما یتقاعصون عنه لضعفهم عن حوائجهم.» بعضیها هستند نمیتوانند آن حاجت خودشان را مطرح کنند و بگیرند. شما سرِ زبانش را داری. شما آدمش را میشناسی. شما اعتبارش را داری. گاهی هم آدم مسئولیتی دارد. خدا رحمت کند شهید رئیسی عزیزمان را، چقدر توی این مسائل واقعاً ایشان نمونه بود. خودش میایستاد، از دست پیرزن نامه را میگرفت، خودش پاراف میکرد، خودش دستور میداد. به وزیر ابلاغ میکرد، پیگیری میکرد. میتوانست بگوید آقا وزیر! که چه عرض کنم. یک مدیرکل استانی هم دنبال کار را بیفتد کفایت میکرد. به رانندهاش میگفت: «وایسا اینجا، ببینم این پیرزن این بغل ایستاده چه کار؟» دیدید فیلمهایش را؟ زکات آبرو. من توانی دارم. من دستور بدهم، فرق میکند تا وزیر دستور بدهد. بگذار من دستور بدهم، کارش راه بیفتد. اینها چقدر قشنگ است. این جور آدمهایی.
سومینش چی بود؟ زکات جمال. زکات جمال. جمال یعنی چی؟ زیبایی. آدم یک چهره زیبایی دارد، آدم یک صدای زیبایی دارد، آدم یک خط زیبامیتواند با این دلبری کند. دلبریهای شهوانی و نفسانی و شیطانی دلبری نمیکند. به خاطر خدا، آتش به زندگی کسی نمیاندازد. آتش به احساسات کسی نمیاندازد. خانمها، آقایان، یک طور! جوانها یک طور! هر کی یک مدل. زکات جمالشان متفاوت است. زکات جمال، عِفاف است که دیشب در موردش صحبت شد.
چهارمینش چیست؟ زکات حِلْم. آدمی که با تحمل، آدمی که حوصله دارد. زکات حلمش همان تحمل کردنش است که البته اینجا یک روایت دیگر چون شبیه به این هست، آنجا توضیح میدهم.
پنجمین زکات، زکات شجاعت. زکات الشجاعه. بعضیها خیلی ادعای دل و جیگرشان میشود. داریم دیگر توی این زمانه، مخصوصاً با این فضای مجازی و اینها، اینستاگرام و اینها. طرف میآید لب پرتگاه میایستد توی ارتفاع. چقدر با زبان محلی سوال میکند: «وضعتان چطور؟ خبر دارند چه میگویند؟» آره. توی این کامنتها هم که دیگر ملت همیشه در صحنه کامنتهای جالب انگیز میگذارند. لب پرتگاه ایستاده توی ارتفاعات چند متری. چقدر آدم دلش هری میریزد. یکی توی کامنت نوشته بود: «بابا به فکر خودت نیستی، به درک! لااقل گوشی را سفت بگیر ما نیفتیم! گوشی بیفتد ما پرت میشویم ته دره. ما از گوشی داریم میترسیم، از توی گوشی داریم میبینیم ترسیدیم این ارتفاع را میبینیم.» بعضیهایشان هم بودند شنیدم که از آن بالا پرت شدند، مردند. دیگر به هر حال آخرالزمان است، باید شیطان موجودات احمقی که برای خودش جمع میکند را یک جوری بفرستد جهنم دیگر. شده تا آن بالا رفتهاند، روی آن لب پرتگاه، فالوور جمع بکنند. لپهم پرت میشود میمیرد. دیگر به هر حال حماقت آدمیزاد این شکلی است. شجاعت؟ کدام شجاعت واقعی است؟ دل و جیگردار. حالا به اینها میگویند آدم دل و جیگردار، شجاع. نه. شجاعت واقعی آن وقتی است که جهاد فی سبیل الله باشد. آدمی که برای خدا شجاعت نشان میدهد. این را میگویند شجاعت واقعی. زکات این شجاعت میشود جهاد فی سبیل الله. ترس ندارد، واهمه ندارد، برای خدا میآید وسط. از دشمن نمیترسد، از شمشیر دشمن نمیترسد، از مرگ نمیترسد، از بیآبرویی نمیترسد. این میشود شجاعت.
دیگر چی؟ زکات شرف. شرف معمولاً وقتی گفته میشود، یک آدمی که شریف است، حسب و نسب خوبی دارد. گاهی مثلاً آقازاده است، فرزند یک عالمی است، یک جایگاه مناسبی (تولیت حرم)، چه میدانم. یک جایگاه، مرتبه خاصی دارد. شرف. خود شرف هم زکات دارد آقا! جالب نیست؟ زکات شرف هم زکات است. زکات شرف چیست؟ تواضع. تواضع این نیست که من دست بزنم روی سینهام و هی بیایم به شما گردن کج بکنم. توی مسجد که میآیم این جوری متواضعانه، بعد توی خیابان که میروم مثلاً چه میدانم پارکینگ که میروم، پمپ بنزین که میروم، هی بوق بوق، تق تق، آقا بدو دیگه، یالا راه بیفت دیگه! همان حاج آقا است که توی مسجد و حرم و اینها هی گردن کج میکرد و خواهش میکنم اول شما، شما بفرمایید و اینها. از پارکینگ که میخواهند بیایند، این جوری قیژاژ میدهد، میرود جلو میایستد، هیچ کس را هم نمیگذارد ردش کند. اداهای الکی، این فیگورهای الکی. اینها تواضع نیست. تواضع یعنی وقتی که آدم با حق مواجه میشود بپذیرد. منی که مثلاً حالا ادعام میشود طلبم، درس خواندهام، چه میدانم. ملت احترام میگذارند، عناوین و القاب برایم به کار میبرند. یک آدمی میآید که شاید مثلاً سواد آنچنانی ندارد، اطلاعات آنچنانی ندارد، اصلاً شاید یک بچه باشد. میآید به من یک اشکالی میکند که حاج آقا چرا مثلاً چه میدانم... این حرف را زدی، چرا این طوری رفتار کردی، چرا آنجا آن کار را کردی؟ مثلاً میگویم حالا خیلی وقتها خیلی حرفها وارد نیست، خیلی اشکالات وارد نیست. ولی یک وقتی هست آدم نگاه میکند میبیند حرفش درست است. یک انتقادی دارد میکند که به حق است. قشنگ است، دقیق، درست. تواضع آن است که من ازش قبول کنم. ولو جایگاهش از من پایینتر است. ممکن است زیر دست من باشد، کارگر من باشد، بنای من باشد، راننده من باشد، چه میدانم. این جور تعابیری. بچه کوچک باشد. آقا من پدرم، بچهام دارد یک چیزی به من میگوید. جوان است، حرفی دارد میزند که وارد است، اشکالش درست است. حالا مخصوصاً این مسئله کجا خودش را نشان میدهد؟ خاصِ خاصش، مثلاً توی رابطه عروس و مادر شوهر، داماد و مادر زن، یا مثلاً حالا پدر زن، برادر زن، خواهر شوهر، مادر شوهر. اینها! آنجا دیگر قشنگ فینال جام حذفی است. قشنگ دوئل است. آنجا دیگر فضا، فضای گفتمان و مذاکره و سازش و اینها نیست. آنجا دوئل است. یکی کشته میشود، یکی میماند. یکی قهرمان میشود. در جدال مادر شوهر و عروس، یکی است که برنده است، برد-برد نداریم. آنجا جدال اینقدر ادامه دارد تا یکی حذف بشود. چرا؟ خوب آقا عروسم از من کوچکتر است، حرف درستی دارد میزند، اشکالش وارد است، خب قبول میکنم. مادر شوهرم است، حالا ممکن است بد هم دارد میگوید، مثلاً لحنش شاید بد باشد ولی حرفش درست است. قبول میکنم. این میشود تواضع. تواضع واقعی این است. من که هی این جوری متواضعانه گردن خم میکنم، نه خواهش میکنم شما بفرمایید. حالا ممکن است یک وقتهایی تواضع محسوب بشود ولی اصل تواضع نیست. تواضع یعنی پذیرش حق در برابر حق. آدم کرنش کند. مخصوصاً آن آدمی که یک شرافتی دارد، این خیلی مهم است.
یک شرافتی دارد. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله کاشف الغطاء، شیخ جعفر کاشف الغطاء. شخصیت بینظیری از علمای درجه یک ماست. فرموده بود: «اگر کتابهای فقهی شیعه نابود بشود، هر چه کتاب نوشتهام، از اول غیبت صغرا و غیبت کبرا تا الان که حالا مثلاً یک قرن و نیم پیش، مثلاً دو قرن پیش، هر چه کتاب نوشتهاند، بریزند توی دریا، همه را مینشینم از حفظ از اول تا آخرش مینویسم.» یک ادعای عجیبی است! همه را از حفظ مینویسم. من عباراتش را نمیگویم چون سنگین است، ممکن است کسی باورش نشود. چند تا کلمه دیگر همشان دارد که تعابیر عجیبی است که حاکی از این بود که من علمیت دارم. ایشان چقدر علمیت فوقالعادهای داشت. مرجع تقلید بود، شخصیت علمی درجه یک. صف نماز جماعت امام جماعت ایستاده بود و نماز اول را خواند. بین دو نماز یک سیدی میآید. مستمند بوده، گرفتار بوده. به ایشان میگوید که: «یکم از این سهم سادات، سهم جدم که پیشت است را رد کن بیاید.» مرحوم آیت الله کاشف الغطاء میگوید که: «دیر آمدی. من هر چه که داشتم تقسیم کردم، دادم رفت.» گفت: «دارم بهت میگویم سهم جدم را بده. سهم جد خودمه، رد کن بیاید.» گفت: «آقا ندارم، هر چه بود دادم رفت.» آب دهانش را جمع کرد، پرت کرد توی صورت ایشان! شرف مرجع تقلید! یک گوشه چشم، یکی از مریدهایمان تکه تکهاش میکردند. عکسش هم جلو در! فردا حواستان باشد همچین شخصیتی وارد مسجد نشود، تحت پیگرد قانونی. ایشان چه کار کرد؟ یک دستمالی درآورد، دهان طرف را پاک کرد. بین دو نماز. عجب! گفتن ساده است. بین دو نماز برگشت رو به جمعیت. این جور شخصیتی. یک وقت یک طلبه بیسوادی مثل من است، معلوم است. مرجع تقلید، آن هم همچین شخصیت علمی که در تاریخ کم نظیر بوده. دست برد به محاسنش، گفت: «مردم! آبروی این شیخ جعفر را زمین نزنید. هر کی هر چقدر میتواند کمک کنید توی این کلاهی که میگیرم دستم توی صفها میچرخم.» هر کی هر چقدر میتواند. نگفت برای این هم میخواهم. هر چقدر میتواند کمک کند. جمع کرد، همه را داد به این سید. آنی که یادم است، تشکر یادم است توی داستان، گرفت رفت. این را میگویند زکات شرف. تواضع.
زکات شرف. دیگر چی؟ مورد هفتم را امشب گفتیم. بقیهاش را فردا شب ان شاء الله عرض میکنیم.
مورد هفتم: زکات صحت. سلامتی، تندرستی. سلامتی و تندرستی هم زکات دارد. آدمی که سالم است، چهار ستون بدنش قوی است. نفسی میآید، میرود. هر وقت اراده کند، قبراق و سرحال از جا بلند میشود، راه میرود، میدود. ها؟ چیزهایی که به چشم ما نمیآید دیگر. همین که آدم یک چند روزی زمینگیر میشود، چشمش نمیبیند خوب، صداها را نمیشنود، تازه میفهمد اوه! همینها بود این نعمتها که میگفتند! مرحوم آیت الله خویی سر درس، از یکی از علما شنیدم این را. اواخر عمرش فرموده بود که: «طلبها! قدر جوانی و سلامتیتان را بدانید. دیشب کتابی میخواستم. توی کتاب نشسته بودم پای کتابخانه. کتاب را نگاه کردم، دیدم کتاب توی کتابخانه است. دقایقی به این کتاب نگاه کردم، دیدم جان اینکه بخواهم بلند شوم بروم کتاب را بردارم، ندارم.» پیر که آدم میشود این جوری است. آدم تا وقتی جوان است، اصلاً اینها به چشمش نعمت نیست. مگر سلامتی سلامتی هم زکات دارد. چیست؟ "السعی فی طاعة الله." آدم تلاشش را بکند برای طاعت خدا. تا جوان است، تا انرژی دارد، انرژی را بگذارد برای طاعت خدا. تا جوان و سرحال و سالم است، حج برود. تا سرحال و سالم است، پیادهروی کربلا برود. استادی داشتیم میگفت: «تا سالمی خودت حرم برو. از پا که بیفتی، باید التماس این و آن را بکنی. ماهی یک بار با ویلچر معلوم نیست آخر حرم ببرندت.» خیلی قشنگ بود این جمله ایشان. واقعاً من پشتم لرزید وقتی ایشان این جوری گفت. یک روزی میآید به این و آن التماس میکنی، معلوم نیست ماهی یک بار با ویلچر حرم ببرندت. تا میتوانی خودت برو، "السعی فی طاعة الله."
دو تا بزرگوار جمله به بنده فرموده بودند، هر دویشان امروز توی حرم امام رضا (علیه السلام) ملاقات کردم. هر کدام یک دوره، یک وقتی این جمله را گفتند. گفتند: «تا هستی، تا مشهدی، هر چقدر میتوانی حرم برو.» یکیشان فرمود: «روزی سه بار حرم برو. نمازها را همه را حرم بخوان. نشد، دو بار. نشد، دیگر آخرش روزی یک بار سعی کن.» یکی دیگر هم فرمود: «هر چقدر میتوانی حرم برو، از این حرم استفاده کن.» این میشود زکات تندرستی. آدم تا سالم است قدر نمیداند که. بعد دیگر از کار میافتد، آرزو میشود برایش. در راه خدا و در راه طاعت خدا مصرف کنیم.
زکات گفتیم چند تا دیگر مانده. ان شاء الله فردا شب عرض میکنم.
جمله آخر، بریم توی روضه. روح زکات چیست آقا؟ دلسوزی. ترحم. آدم دلش برای بقیه بسوزد یا دلش برای خودش بسوزد یا دلش برای بقیه بسوزد. رحمش بیاید. این میشود زکات روح. روضه امام حسین (علیه السلام) هم ترحم است. این روایت را ببینید عزیزان. این روایت را بشنوید و با این روایت بریم توی روضه. ام سلمه، همسر پیغمبر، میگوید که: «من نشسته بودم توی منزل پیغمبر. امام حسین (علیه السلام) آمد خدمت رسول الله. رفتم بیرون، کاری داشتم، رفتم انجام بدهم. رفتم، برگشتم، دیدم رسول الله قد اخذ حسینا.» دیدم پیغمبر امام حسین را در آغوش گرفته، "فَأَلجَعَهُ عَلى بَطن." چسبانده سفت به خودش. "فَإذا رَسول الله یَمسَحُ عَیْنَیْهِ مَن الدَّمعِ." دیدم هی پیغمبر اشکهایش را دارد پاک میکند، اشکهای خودش را هی پاک میکند. گفتم: «یا رسول الله! ما بَکائِکَ؟» آقا جان! گریهتان برای چیست؟ چرا گریه میکنی؟ فرمود: «رَحَمْتُ هذا المسکین.» برای این مسکین دلم میسوزد. در مورد امام حسین (ع) این جور تعبیر کردند: "هذا المسکین." همین که ما خودمان صمیمانه و محبت آمیز میگوییم: «برای این بیچاره، برای این بنده خدا.» فرمود: «برای این مسکین دلم میسوزد. دلم میسوزد برای امام حسین (ع)، دلم میسوزد.» چرا؟ فرمود: «أَخبَرَنی جِبرئیلُ أنَّهُ سَیُقتَلُ بِكَربَلا.» جبرئیل به من خبر داد به زودی، در آیندهای نه چندان دور این پسرم را در کربلا میکشند. بعد تربتی نشان داد، فرمود: «این تربت پسرَم، امام حسین (ع) است که جبرئیل به من داده.» اگر آماده هستید، یک خط مقتل بخوانم. شما هم امشب مثل پیغمبر دلتان بسوزد برای "هذا المسکین." دلتان بسوزد برای آن غریبی که در کربلا بهش ظلم کردند، حقش را پایمال کردند، بدنش را هم پایمال کردند. تعبیر سید بن طاووس در لهوف میگوید که این زن و بچه آمدند کنار این بدنهای پاره پاره در گودال قتلگاه. "ثم إن سکینة اعتَنَقَت جَسَدَ أبیها الحسین علیه السلام." این بدن امام حسین (علیه السلام) که مقطَّع الأعضا شده، پاره پاره شده، نه سری دارد، نه پیراهنی دارد، نه عمامهای، نه ردایی. سکینه خودش را انداخت روی این بدن. "اعتَنَقَت." این طور در آغوش گرفت بدن بابا را. بدن بیسر بابا را به آغوش چسباندند. رحم کردند به این بچه یتیم؟ نه والله. رحم کردند به این بدن پاره پاره روی زمین؟ نه والله. چه کردند؟ "فَجَمَعَتْ عِدَّةٌ مِّنَ الأَعرابِ." یک تعدادی از این آدمهای بی وجدان از سپاه عمر سعد جمع شدند، "حتى جَرُّواها." آمدند این دختر را از بابا جدا کردند. چطور جدا کردند؟ یا الله! اینجا چیزی نگفتند ولی جاهای دیگر امام سجاد (ع) فرمود: «زل میزدند به چشم خانواده اسرا تا کمی بغض توی گلوی یکی از ما جمع میشد، با تازیانه توی سر که گریه نکن.» یا الله! این دختر را از بابا جدا کردند. ولی یک نقل دیگر است که این طور گفته: که این دختر را داشتند میزدند و میبردند، شروع کرد با بابا این طور حرف زد. گفت: «یا أَبا! اِنظُر إِلى عَمَّتِيَ المَذبوحة.» بابا! نگاه کن عمهام را دارند میزنند. ترجمه دقیقترش این است: «بابا! به عمه کتک خورده من نگاه کن.» علی لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون.
خدایا در فرج آقا امام زمان (عج) تعجیل بفرما. نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. مثل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق الأرحام، ملتمسین دعا را سر سفره با برکت اباعبدالله (ع) مهمان بفرما. شب اول قبر امام حسین (ع) به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را نیست و نابود بفرما. عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. رزمندگان اسلام را غلبه و فتح و نصرت عنایت. بیماران اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان را برآورده بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بانبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...