
جلسه سه
کتاب آن سوی مرگ کوششی کمسابقه برای به تصویر کشیدن عالم پس از مرگ است. ✔ نویسنده ی این کتاب کوشیده است تا با بهرهگیری از گفتههای افرادی که پیش از این تجربهای نزدیک به مرگ را داشتهاند، تصویری واقعی از عالم پس از مرگ به تصویر بکشد. ✔ مطالب این کتاب بر اساس آیات قرآن کریم، روایات اهل بیت (ع) و نکات عقلی و فلسفی ، طی ۳۹ جلسه در دانشگاه فردوسی مشهد، شرح و تبیین شده است. ✔ این مطالب در ادامه بخش سوم از مباحث تأثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت / نظام تقدیم، بیان گردیده است. ✔ پس از اتمام شرح کتاب طی دو جلسه در تهران به پرسش و پاسخ پیرامون مباحث مطرح شده پرداخته شده است.
برخی نکات مطرح شده در این جلسه
برزخ محدودیت دنیا را ندارد
عالم ماده، عالم مزاحمت است برخلاف عالم معنا و فرا ماده
قدرت خارق العاده حواس مثالی
اتصال روح به بدن با رشته های نورانی نقره ای
چشم برزخی حاصل عدم تعلق به بدن
قدرت ذهن خوانی ارواح متعالی
دلیل خوشحالی اموات از حضور در کنار قبرشان
زندگی در برزخ با عادات دنیوی
اوج عذاب برزخی، وجود تعلقات دنیوی
حرکت روح مانند تابش نور
باز بودن چشم برزخی بچهها تا دو سالگی
ستاریت خدا، مربوط به عالم ماده
ستاریت، عصمت می خواهد
زمان در عالم بالا معنا ندارد
حقیقت آینده و گذشته، همین الان هست
متن جلسه
هوش مصنوعی : سلسله مباحث مصطفی امینیخواه با موضوع شرح و بررسی کتاب آنسوی جلسه سوم سلام علیکم و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم ماجرای این خانم رو داشتیم با هم میخوندیم عزیزانی هم که از بحث جا موندن یا جلسه قبل و نبودن یا این جلسه نمیخوان باشن یا جلسات بعد ممکنه نباشند خلاصه سیر بحث ممکن از دست بدن آدرس عرض کنم که پیام رسانهایی که فایل جلسات اونجا بارگذاری میشه رو دوستان توی برد زدن میتونن عزیزان اگه خواستن اونجا مراجعه بفرمایند البته اون پیام رسان ایرانیش اونجا زودتر پیام و فایلها زودتر اونجا بارگذاری میشود راحتتر در دسترستر نسبت به اون غیر ایرانی خب ایشون میگه که من جسم جدا شده بودم و حس خیلی خوبی داشتم نه تنها وجود داشتم بلکه در مقایسه با نیمه مادی خودم کاملتر بودم تواناتر هوشیارتر بودم آزادتر بودم شگفت انگیزتر بودم خوب هرچی از عالم ماده انسان فاصله بگیره از محدودیت فاصله میگیره همه لذتهایی که اینجا هست در سطح بالاترش در عوالم بعدی هست با این تفاوت که محدودیتها رو نداره اینجا خوردن سوء هاضمه میاره دفع معده گنجایش باید داشته باشی عرق ریختن میخواد زحمت داره سوخت و سوز داره تو عالم مثال بالاتر همین خوردن هست لذتش هزاران برابر که اصلاً قابل قیاس نیست مثل لذت بردن از عکس پرتقال و خود پرتقال پرتقال تازهای که شبنم زده باشه بوی اون عطرش پیچیده باشه این کجا عکس پرتقال یا این پرتقالهای مصنوعی که دستشویی میگیرن این کجا تازه همین مثال منم مثال درستی نیستا چون همین قدم قابل قیاس نیست تفاوت هیچ و همس همین قدم نیست لذت اینجا کجا لذت اونجا کجاست درد اینجا کجا درد اونجا درد اینجا محدودیت داره قرص میخوری برطرف میشی بیهوش میشی از دنیا میری بالاخره یه وقفهای داره و تازه همه ابعادش رو هم انسان خیلی وقتا درک نمیکنه متناسب با فهمشه که آدم مخصوصاً اگر درد درد عقلی باشه مثلا به کسی بیحرمتی کردن بر فرض میگم این به میزان درکش میفهمه بیحرمتی رو برای همین بچه یه مقداری درک داره بزرگتر یه مقدار دیگهای درک داره حالا این وقتی میاد تو عوالم بالاتر محدودیتهاش از بین میره سطح درد اصلا قابل قیاس نیست اگر بخواهیم قیاس بکنیم لذت و درد مادی و فرامادیر تشبیهاتی داره مثلاً سنگ کلیه کدوم عزیزان اینجا درد سنگ کلیه را تجربه کردند داریم کسی رو آقا تجربه نداریم قاعدتاً درد زایمانم اینجا نمیتونم مثال بزنم تجربه کرده میگن که دوز درد سنگ کلیه دو درجه از درد زایمان کمتره آقا درد شدید بود خیلی دو درجه گفتن از درد زایمان دردش کمتره برای آقایون دیگه بالاترین دردی که میشه تحمل میشه همون درد تقریباً سنگ کلیه است بله در سنگ مثانه بدتره تجربه کردی حالا شما دردی که ایشون میگه از سنگ مثانه و سنگ کلیه و ما فقط تشخیص میدیم الان بنده فقط که آقا مثانه با کلیه فرق میکنه دردشم احتمالاً مثلاً حالا مثل اینکه چی بگم حالا من خیلی درکی از سنگ کلیم به این معنا نمیتونم داشته باشم مثلاً سوزشی داره انقدی میفهم درد داره اذیت میشه آدم این درک بنده است از این درد اونی که درد رو چشیده و کشیده میفهمه درد چیه درسته اونم یه مقداری همین بزرگواری که الان خدمتتون خود ایشون همین الان براش فلفل نیست اون درد خاطرهای ازش هست درسته راحت نشسته ولی درد تو عوالم بالاتر اصلاً تمام نمیشه دردها با هم جمع میشه لذت آن با هم جمع میشه اینجا نمیشه ۱۰ تا لذت همزمان برد مثلاً شما این عصارههایی که کمپوتو آبمیوه و اینا درست میکنن دو تا سه تا پنج تا میوه رو قاطی میکنن یه چیز بیخودی از توش در میاد کوفت زهرمار آدم میشه همه رم خراب میکنه از سیب و موز و توت فرنگی و میوههای استوایی کردی یه چیز جدید شده آدم نمیفهمه اصلاً این چی چی هست یعنی دو تا سه تا ماده عالم مزاحمته دقت کنید نکته خیلی مهمیه عالم ماده عالم مزاحمته هرچی با هرچی میخواد جمع بشه ترکیب میشه تو عالم ماده اینجوریه همه با هم ترکیب میشه یعنی دو تا چیز که با هم بیاد یه سومی تولید میکنه درست شد عالم معنا و عالم فرامادن این شکلی نیست دو تا چیز با هم جمع میشه در عین حالی که دوتاست هر کدومش هست و هزار تا دیگه هم کنارش میاد و هزار تا هم هزار تا و همه رم با هم لذت میبر فهمیدنی نیست واقعاً حالا ایشون میگه که من یه همچین حسی داشتم تازه عرض کردم ایشون حس مرگ واقعی رو نداشته یعنی از دنیا نرفته واقعاً توی اون دالان رفتن از دنیا بوده در ماهیت جدیدم متعالیتر از قبل بودم میخوام یه کمی تندتر بخونم پیش بریم نکات قشنگ اینجا داره میگه حس شنوایی بویایی و بینایی هم بسیار قویتر شده بود بویایی بویایی که دیگه نباید کار بکنه میگه از دنیا رفتم بویایی احساس میکنه بوی چی یه بوهای دیگر داره که موقع مرگ یه نسیمی وزیده میشه داره که اصلاً مرگ برای مومن مثل بو کردن گله حالا تو یکی از این ماجراها داستان قبض روح یه کسی رو نقل میکنه که میگه من دیدم عزرائیل رو ندیدن حضرت عزرائی یکیشون برای تو بیمارستان قبض روح یکیو میبینه که اونجا نقل قول یعنی میگه که من عزرائیل به چه شکلی دیدم و اومد برد یه چیز دیوانه کننده و مست کننده میخو روایات مختلف بعضیش داره که مثل بو کردن گل میمونه بعضیش داره که مثل یه نسیم بهش میگن نسیم منصیه میاد کلا یادت میره چی بوده و کجا بودی و چی داشتی و همه رو یادت میره میری یه گلیو بو میکنی خالی میش اونجا شامه آدم چند هزار چند میلیون برابر میشه لذت بوی چندین برابر میگه مخصوصاً بینایی من خیلی قویتر شده بود میتونستم بالاتر از آی سی یو رو هم ببینم از همون جایی که بودم تمام بیمارستان رو میدیدم همه اتاقها رو راهروها رو بخشها رو همه کسایی که داخل ساختمان بیمارستان بیا تو محوطه بیرونی بودن مثل نگاه کردن به ماکت یه ساختمون بزرگ اما بدون سقف انگار سقف همه بیمارستان برای من برداشته سقف اتاقا راهروها بخش بعد میگه من اسم همه کسایی که تو بیمارستان بودن میدونستم بدون اینکه اینا رو از قبل بشناسم توجه بهش میکردم همه هویتش اینا همه رفتن تطبیق دادنا این بخش اولش رو همه اینایی که این خانم گفته رفتن پرسیدن و تطبیق دادن خیلی مهمه یه سری رشتههای نقرهای به من رسم بر رشتههای بسیار ظریف از جمجمه کالبدم تا جایی که وجود اسیریم بود که گفتم بدن مث بعد اونا میتونستن تا بینهایت امتداد داشته باشند میگم نمیتونم توصیف بکنم فقط چیزی که میتونم بگم من که بفهمی اینه که شبیه تارها یا الیافی نقرهای رنگ و بر تارهایی از موج و نور تا حدی مثل تار عنکبوت که تو آفتاب و بعد از بارون برق بزنه اما برخلاف تار عنکبوت خیلی محکم بعداً فهمیدم که جسم مادی و وجود اسیری یا بدن مثالی توسط این رشتهها به هم متصلند هنوز تعلقش به بدن بوده و تعلق بدنو داشته میدیده در مورد تعلق به بدن اشاره چند جلسه جلوتر صحبت میکنم اصل داستان بیفتیم همه این ماجراها مربوط به تعلق به بدنه هرکی از بدن همین الان شما همین الان از بدن تعلقتو بتونی کم بکنی ضعیف بکنی به درجات خیلی پایین برسونی برزخ که هیچ بعد از برزخ کلا لو تعلمون علم الیقین لتروون الجهیم آیه قرآن کدوم سوره سوره تکاس اگر علم الیقین داشته باشید همین الان جهنم و اهلش رو میبینید نه برزخ بعد برزخ یقین اگه باشه که حالا یقینم انقطاع از همین تعلقات مادی یه مرتبهاش از اینا اگه آدم رد بشه همه رو میبین چشم برزخی یه چیز عجیب و غریبی نیست البته نمیخوایم بگیم آقا بریم همه داشته باشیم فضیلتی هم نیست داشتنش نه فضیلت عجیب غریب طبیعی دقت بکنید نکته خیلی مهمی من باید تذکر باز بدم ما اینجا ننشستیم بحثهای معاد رو داشته باشیم با هم عالم غیب و چشم برزخی اینام نمیخوایم بگیریم در موردش بحث بکنیم ما داریم در مورد ساختار و هندسه عالم با هم بحث میکنیم بحثمون اینه بالاتر از اینجایی که هستیم یه نظامیه یه عالمیه یه قواعدی داره ما یه زندگی داریم همین الان تو بالاتر از این زندگی اشراف دارم دارم میبین بحث ما اینه نمیخوام در مورد معاد و مرگ و این حرفا نمیخوایم صحبت بعد میگه که موقع مرگ که میشه مرگ اصلی و مرگ کامل این رشتههای نقرهای قطع میشن تا وقتی که رشتهها قطع بدن بدن مثالی میتونه برگرد بعد میگه که من اونجا کل تایمی که بودم چند ثانیه بود به وقت زمین خیلی وقت کوتاهی رو گذروندم بعد یادتون هست دیروز زن عموش پرستار بود تو این بیمارستان خاطرتون هست دیگه متوجه زن عموم شدم دیدم که در حالت شوک کنار جسمم ایستاده یه پرستار بلند قد سریع اومد سمت تختم یه نگاه به دستگاه انداخت به طرف راهرو دوید میخواست جریانو به دکتر فیاض اطلاع بده دکتر فیاض تو راهرو بود داشت با دوتا پرستارا صحبت میکرد من کاملاً حرفاشو میشنیدم وضع یکی از مریضا رو داشتم براشون شرح میدادن مریض تخت شماره ۳ با همه جزئیات یادشه رفتن تطبیق دادن بین صحبتهاش بود که پرستار بلند قد صداش کرد دکتر سحر از دنیا رفت دکتر فیاض با شتاب به آی سی یو دو خودشو به جسمم رسوند چند پرستار دور دکتر جمع شدن آقای فیاض سرشون فریاد کشید اینجا رو خلوت کنید پرستارا خودشونو کشیدن کنار زن عموم همونطور مبهوت ایستاده بود فیاض بهش گفت چرا نمیری کنار یکی از پرستارا آهسته به دکتر گفت این زن عموی سحره بهت زده شده دکتر روی جسمم خم شد سعی کرد اقدامات لازم را انجام بده زن عمو مزاحم کارش بود دکتر بهش توپید از اینجا برو جلو دست و پام نباش زن عموم تکون نخورد آقای فیاض رفت جلو مقابلش ایستاد دو تا سیلی بهش زد قصدش این بود که از حالت شوک درش بیاره کنار کشید پرستاری بود که چشمای غمگینی داشت جلو دوید زیر بغلشو گرفت از آی سی یو بیرونش برد پرستاره رو میشناختی اینجاش خیلی جالبه میگه تا وقتی که بمیرم نه ولی اون لحظه وقتی بهش توجه کردم دیدم خانم فلانی ۳۲ اصالتاً کرمانی دوتا بچه داره یه دختر داره یه پسر داره بیشترم اگه بخوای میگم میگه بگو میگه دخترش ۸ سال داره بیماری آسم داره پسرش ۴ سال داره همه اینا رفتن تطبیق دادن این پرستار روز سختی رو شروع کرده و ساعت ۶ صبح به طور اتفاقی متوجه شده بود شوهرش یه زن دیگه داره بعد میگه که زن عمو رو از اتاق بردن بیرون دکتر فیاض به یکی از پرستارا گفت تازه من به شما بگم بین پرانتز باید گفت این بنده خدا این مقدار رو فهمید اگه سطح معنویش بالاتر بود تا عالم زر طرفو کش آقای بهجت به یکی گفته بودن از ازل تا ابدتو میخوای بهت بگم یکی از علما مرحوم شیخ جو کربلا از ازل تا ابد تو اگه خواستی بهت وقتی زن عمو از اتاق بیرون رفت دکتر فیاض به یکی از پرستارا گفت این دختر سکته مغزی کرده سریع بخش مغز رو بگیر به دکتر رضایی بگو خودشو اینجا برسونه پرستار گفت فکر نمیکنم امروز دکتر رضایی بیمارستان باشه فیاض بی حوصله گفت هست ازش میپرسن که تو اون فاصلهای که بودی یک و نیم متر فاصله داشتی جابجا نشدی جای قبلیم بودم خیلی کنجکاو بودم ببینم عاقبتم چی میشه و برام جالب بود که میدونم همه با اضطراب زیاد میان اطراف جسمم به خاطر نگرانی محبت آمیزشون حس خوبی داشتن ولی نمیخواستم به دنیا برگردم ولی محبتهایی که میدیدم خوشحالم میکرد اینم دقت کنید کنار قبر اموات رفتن از این سنخه البته خیلی دوزش متفاوته که وقتی کنار قبر میرید از محبتی که و توجهی که به میت کردید خوشحال میشه هیچ نسبتی هم با این بدن نداره همین حسی که این خانم داره خوشحال میشه به این بدنت یعنی انگار به من دارن محبت میکنن منی که در واقع اینجا اصلاً نیستم و قصدم ندارم برگردم خیلی قشنگ مسائلو توضیح میده حالا جزئیاتشو باید بیشتر صحبت کرد که من وارد اون بحث نمیخوام بشم چون بعد از مرگ اتفاقات دیگهای میفته و رابطه جسم و روح یه جنس دیگهای میشه خصوصاً وقتی تو قبر بذارن و بعد از ۴۰ روز که کلا دیگه انقطاع حاصل میشه ۴۰ روز ۴ ماه همینطور میره تا یک سال هی به مرور تعلق او کلا دیگه از بین میره البته در مورد مومنین در مورد بقیه نه حالا در موردش انشالله بعداً صحبت زن عمو اومد رفت یه چند دقیقه روی تخت اتاق کناری دراز کشید دوباره آی سی یو برگشت کمی اونجام بود بعد فکر کرد بهتره که موضوع سکته منو به عموم خبر بده در واقع اول تصمیم گرفت به برادر بزرگم اطلاع بده ولی نهایتاً ترجیح داد به عمو بگه بالاخره بیرون رفت تا به عمو زنگ بزنه بعد میگه که به کسی هم گفت که میخواد به محمود زنگ بزنه میگه نه تو ذهنش که اومد من فهمیدم تو ذهنش که اومد فهمیدم بعد این خانم بعد از اون حالت همین الان اینجوریه که هرکی تو ذهنش چیزی میاد میفهم آخرای داستان بهش میرسیم از اونجا دارم بعد میگه که چقدر طول کشید میگه با زمان دنیا کلا نیم ساعت خارج از جسمم بودم همه مدت اون بالا نبودم ۲۰ دقیقه که گذشت جابجا شدم جابجا شدی چه اتفاقی افتاد داشته باشین جالبه میگه که یه پرستاری بود به اسم زهرا داشت از کنار تختم رد میشد پاش به یه کابل گیر کرد محکم خورد زمین من یهو خواستم نزدیکش بشم ببینم چی سرش اومده ازش میپرسن که خب مگه همون بالا که بودی نمیدیدی گفت چرا عادت زمینیمو هنوز داشتم میریم سمتش اینو داشته باشید ما جسممونو میذاریم و میریم ولی عادتهامونو با خودمون میبریم نکته بسیار مهمی است انشالله بعداً سال دیگه دو سال دیگه نمیدونم چند وقت دیگه یه بحث مفصل ۵۰ ۶۰ جلسه در مورد شاکله داریم به شخصیت عادتها که ما تو عالم برزخ به عادتهامون زندگی میکنیم مفصل صحبت میکنه فقط داشته باشید که تعلقم که قطع میشه عادت هنوز هست یه خاطره براتون سریع بگم و بریم ماجرا تا یه جایی برسونم و رفع زحمت کنیم یکی از دوستان ما ۱۰ سال پیش از بچههای دانشگاه امیرکبیر از بچههای خیلی خوبمون بچههای دو رشتهای هم دکترای برق هم صنایع از بچههای بسیار نخبه و تیزهوش و بچههای خیلی خوب اینا یه اردو اومدن قم با هم بودیم و برگشتن تو خوابگاه سوار آسانسور شده بودم آسانسور بین طبقه سه و چهار گیر میکنه و از طبقه همکف هم سه طبقه پایینتر خوابگاه نشسته بوده یهو کنده میشه و هفت طبقه رو تو پرتاب میشه خلاصه یه پاش به یه رگ بند بود ما بیمارستان امام خمینی رفتیم عیادتشو خلاصه اتفاقاتی افتاد پاش قطع شد شبی که پاشو قطع کرده بودن شاید همون شب یا فردا شبش بود من اومده بودم کنارش میگفت که حاج آقا این پایی که قطع شده سر شصتم میخاره چیکار کنم طبیع گفتم این یه بخشی از حالت برزخیه داری درک میکنی تعلق به بدن هست حالات مربوط به بدنو داره بدنو نداره که حالا برای کسی که تعلقش به بدن خیلی زیاده اوج عذاب همینه میخواد پاش یه کاری بکنه نمیتون فرمان نمیبره بدن دیدی بی حس میشه چقدر سخته دست کار نمیکنه فرمان نمیبره ارادشو داری ابزارشو نداری ابزار میگیرن ازت به تعبیر جوادی اوج سختی اینجا اینه مثل اینکه از معتاد موادو بگیرن اعتیادو نگیرن اگه اعتیادو بگیرن که خوبه مشکل نداره اعتیادو نگه میدارن موادو میگیر ابزاری که باهاش تقدیر میکنه رو اینجام همینه میگه من یه لحظه به این دختر متوجه شدم رفتم سمتش دیدم که یکی از پاهاش صدمه دیده داره خون میاد انگشت چاق پای چپش میگه اونجایی که جابجا شدم به یه تجربه جدیدی رسیدم دیدم من چقدر راحت میتونم جابجا شم فهمیدم راحت میتونم جابجا شم گفتم خب یه دوری هم بزنم انقدر راحت هرجا اراده کنم همونجا بعد نیاز به پرواز و راه رفتن و اینا نبود اراده میکردم حاضر میشدم گفتم برم یه دور تو حیاط بیمارستان و اینا بزنم اینجاش خیلی جالبه سرگرمی بود یه جور سرگرمی بچگانه همین دور میزدم از اینور میرم اونور اینجا در میام اراده کردم برم حیات بیمارستان یه آن دیدم حیات بیمارستانم آدما از کنارم رد میشدند گاهی میانم عبور میکرد دیگه خیلی هندی میشه اینجاهاش وسطم رد میشدن اینکه رد میشدم مثل اینکه آقا این تابش نور یکی از تابش نور رد تازه تابش نورم این نوری که ما اینجا داریم مادیه همینم باز اشتباهه فرضش روح اینجوری اشراف داره جسمها همه هستند میان میرن روحم هست حضور همه رو احساس میکنه بعد میگه که حس خاصی نداشتم مثل این بود که سایهای باشم از من عبور کنند یا مثل اینکه یه تیکه نور باشم که ازم رد بشن نه دردم میومد نه فشار میومد تو محوطه بیمارستان اینجاش خیلی قشنگه یه زنی از کنارم گذشت در حالی که کودکش رو در آغوش داشت طبیعیه که اون زن به هیچ وجه متوجه من نشه اما فهمیدم که کودکش تونسته منو ببینه از نگاهها و حرکاتش فهمیدم میگه کودکی چند سالش بود میگه یک سال و هشت ماه و ۱۰ روز نگاه که کردم همه میگه وقتی تو آغوش مادرش ازم دور میشد به من لبخند میزد حتی انگشتهای کوچولوشو برام تکون داد بچهها تا دو سالگی چشم برزخیشون باز کی ماجرا مفصلی داره میگه رفتم اتاق نگهبانی اینجاشو داشته باشین خیلی جالبه میگه نمیدونم چرا خواستم اونجا باشم به هر حال تا اراده کردم اونجا بودم دو نفر با لباس فرم در نگهبانی بودن اسماشون کتاب جابجا درست بوده میگه یکی به اسم جلیل بود یکی به اسم ناصر جلو هر کدومشون یه استکان چایی بود یهو تلفن زنگ خورد جلیل گوشی رو برداشت مشغول صحبت شد ناصر به استکانش نگاه کرد یه حشره سبز رنگ داخل استکان افتاده بود چندشش شد با سر انگشت حشره رو بیرون آورد نگاه به جلیل کرد حواس جلیل به تلفن بود ناصر سریع استکانشو پوزخند زد این تنها کار زشتی نبود که ازش دیدم ناصر عمل زشت دیگری هم انجام داد به مراتب بدتر از اولی تطبیق بدم خیلی خوب اونجا که رفتی بهش بگو حشره رو برداشتی چایی رو جابجا کردی یه کار دیگه خیلی زشت دیگه هم کردی که نمیگم شرمنده کاری که هرگز جرات نمیکنه به کسی بگه خاطر جمع باشید که فوراً منظورتو میفهمه از قول من بگید مواظب اعمالش باشه خدا همه چیز را میبین بیشتر از این وارد جزئیات نمیشم از دو موردی که تو اتاق نگهبانی دیدم خوشم نیومد در نتیجه خواستم به آی سی یو برگردم یه لحظه دیدم آی سی یو بودم بالا نزدیک سقف یه ماجرایی داره اینجا که انشالله فردا براتون میگم فقط این بخششو نکته عرض بکنم ببینید اعمال دیگران با ستاریت خدا چه جور در میاد چشم برزخی با ستاریت خدا چه جوری در اولاً که ستاریت خدا مربوط به عالم ماده است اینجا پوشونده تو دنیا اونم علت داشته فرموده من اگر باطن شما رو اینجا نپوشونم هیچکی نه با کسی معامله میکنه نه کسی کسی رو دفع میکنه لو تکاشفتم لما تدافنتم باطن برزخی همدیگرو میدیدین هیشکی با هیچکی معاشرت نمیکرد اینجا ستاریت حاکم تو مناطق بالاتر دیگه ستاریت همه چی عری عیان این یه نکته بعد اینکه ستاریت عصمت انسان خودش یه وقتی این پرده ستاریت رو از بین میبره اینم یه نکته کسی که تو پرده ستاریته با توبه با استغفار بله اونجا خدای متعال به بقیه نشون نمیده پرده رو دریده نشون بده عملی که شما انجام میدید خدا میبینه مومنین میبینه خدا میبینه رسول میبینه مومنین هم میبینن الان بنده و شما که اینجا نشستیم اونایی که درجه ایمانشون بالاست اراده بکنن توجه بکنن توجه میکنه زیر و زبر مارم آمار دارد چیکار کردیم چیکار میکنیم تو چیکار میکنی من میگه بعداً تو کدوم دوراهی قرار میگیری و تو اون دوراهی چیکار کن حالا اینکه چطور میشه آینده رو گفت انشالله در موردش صحبت میکنم یه بحث خیلی سنگین فلسفی داره که آینده همین الان هست فقط باید رخ بده ما کاری که تو دنیا داریم چیه ما هر آنچه که هست رو داریم بروز میدیم هر آنچه که عالم بالاتر هست داریم بروزش میدیم آینده همین الان هست گذشته همین الان هست همش همین الان هست زمان اصلاً تو عالم بالاتر معنا نداره ما گذشته و آینده نداریم بالا سه شنبه چهارشنبه نداره امسال پارسال سال بعد نداره همش همین الان حقیقتش هست بروز چک متفاوته یکی بروزش گذشته یکی بروزش هنوز نرسیده کسی رفت بالاتر هم بروز گذشته رو میبینه هم بروز آینده رو میبینه چشم تو مرگ همه اتفاقات میفته یکی از اینا مادرش رو میره میبینه از مادرش تا وقایع ظهور رو میپرسه و مادرش بهش میگه که تو خاورمیانه چه اتفاقاتی میفته تو این کتاب اگه وقت بشه بهش میرسیم دو نفر تو خاورمیانه اینجورین اونجورین این اتفاقات میفته بعد اونجور میشه بعد انشالله به ظهور منجر میشه تا وقایع آینده را تازه اینا اموات سطح پایین کتاب آن سوی مرگ جلسه قبل معرفی کرد از آیه جمال صادقی بهشتیای معمولین اولیای خدا عرفا یه چیزایی رو خبر دارن اصلاً در مغز نمیگنجد خدایا فرج امام عصر بر قلب نازنینش از ما راضی بفرما و صلی الله علی سیدنا محمد و آله ط
جلسات مرتبط
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه چهل و یک
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه چهل
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه بیست و پنج
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و دو
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و هشت
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و نه
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه بیست و دو
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه بیست و سه
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه بیست و چهار
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه بیست و شش
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ