شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه شش

00:16:26
844

کتاب آن سوی مرگ کوششی کم‌سابقه برای به تصویر کشیدن عالم پس از مرگ است. ✔ نویسنده ی این کتاب کوشیده است تا با بهره‌گیری از گفته‌های افرادی که پیش از این تجربه‌ای نزدیک به مرگ را داشته‌اند، تصویری واقعی از عالم پس از مرگ به تصویر بکشد. ✔ مطالب این کتاب بر اساس آیات قرآن کریم، روایات اهل بیت (ع) و نکات عقلی و فلسفی ، طی ۳۹ جلسه در دانشگاه فردوسی مشهد، شرح و تبیین شده است. ✔ این مطالب در ادامه بخش سوم از مباحث تأثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت / نظام تقدیم، بیان گردیده است. ✔ پس از اتمام شرح کتاب طی دو جلسه در تهران به پرسش و پاسخ پیرامون مباحث مطرح شده پرداخته شده است.

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

تجربه های نزدیک به مرگ در همه دنیا
وقایع خاص داستان دوم
دلایل عدم تمایل مهندس به مصاحبه
شروع ماجرای تجربه مهندس
علت عنایات ویژه به برخی افراد
شرح تجربه اول مهندس
تجرد نفس تجرد برزخی است
توبیخ مرحوم پهلوانی نسبت به تجربه شاگرد
تشبیه مهندس از بدن مثالی
عدم آگاهی مهندس از بدن مادی
در عالم مثال بعد معنا ندارد
شرکت در کلاسهای آیت الله بهجت با پرواز روح

متن جلسه

هوش مصنوعی : سلسله مباحث مصطفی امینی‌خواه با موضوع طرح و بررسی کتاب آن سوی جلسه ششم سلام بسم الله الرحمن الرحیم از این کتاب آن سوی مرگ داستان اولش را با چقدر توفیق بشه ماجرای دوم را پیش بریم تو این ایام باقی مانده بنا داریم انشالله اگه بشه تمومش کنیم و اگر دوستان مایل بودن داستان سومش رو هم بعد از چطور میشه من تو این ایام مطالب جدیدی روبرو شدم خیلی جالب بود اصلا سایتی داری که تجربه‌های مرگ رو بیش از ۴۰۰۰ مورد در جاهای مختلف دنیا جمع کردن و مطالب عجیب و غریب همه هم از جنس هم خیلی برام جالب بود واقعا دریچه‌ای برای گفتگو فضای فعلی مردم دنیا این تجربیات چیزهای جالب تجربیات جالبی است مطالب مطالب قشنگی مسلمان ایرانی و اینام نداره همه طیفی از همه واشنگتن شیکاگو لندن جاهای مختلف آفریقا نیجریه از همه اینا تجربیاتشون رو گذاشتن یه مجموعه خیلی وسیع و عجیب غریبی شده من خودم مشتاق شدم که بشینم تک تک اینا رو مطالعه کنم به نظرم خیلی از تو اینا چیزهای خوبی در میاد یه فرصتی حالا ایام نوروز هزار تا کار برای خودمون تعریف کردیم که بشینیم انجام بدیم مطالعه کنیم بعد ایام تعطیلات بعضی دیشب غرور اجمالی به بعضیاش داشتم پر که بعضی نکات جالبی هم داره اتفاقاتی که برای افتاده این تجربه برای همشون بوده که یه دور کل اعمالشون جلو چشمشون میومده قشنگ‌تر اینو تصویر کردن حالا میارم انشالله براتون می‌خونم راستی آزمایی کرد صحت سنجیش اونجا درسته چون اینا که ما گفتیم از قرآن و روایت حالا این داستان دوم یه سری وقایع خاصی رو ایشون که یه آقای مهندسی هیچ اسمی ازش نمیاره هیچ نشون از ایشون نمیده دوبار مرگو تجربه میکنه دفعه اول خیلی معمولیه دفعه دوم اتفاقات جالبی داره گفتم اون ۴۰ صفحه آخرش رو هم که پاور کنه وحشتناکیه بخونم دقیقا از کجا شروع میشه حاج آقا از اول شروع کنید چیزی نداره ترس نداره از اول داستان که بخونید به اون ۴۰ صفحه که میرسید آنفاکتوس میزنید خالی خالی چیزی فضایی داره گل و بلبلی میره یهو همه چی برمی‌گرده همه میاد تو فضای جن و من اتفاقات عجیب غریب یکی از دوستان گفتش که من خوندم اتفاقی برام نیفتاده گفتم حاضری شب تنها بخوابی گفت نه ابدا اتفاق افتاده خلاصه این ماجرا اتفاقات جالبی رو داره من خیلی سریع اول بخش اولش رو امروز بگم بقیه‌اش رو با فردا بخونیم اگه توفیق باشه چهارشنبه خدمتتون هستیم انشالله بحث رو پیش ببریم هفته بعد هم که ما هستیم تا روز قبل بیست و نهم خدمت با مهندس قرار داشتیم اوصاف ظاهریش رو میگه کت و شلوار قهوه‌ای داشت بدنی عضلانی موهای بلند لبخندی درخشان چشمان گیرا و در چهره برنزه و چشمان درشت صورت گرم خوش آمد گو و پر از وعده و میگه که ما گفتیم که آقا چرا اجازه مصاحبه به ما نمی‌دادی ایشون گفتش که من قصد نداشتم زیر بار مصاحبه برم اگه شما رو رنجوندم عذرخواهی می‌کنم و چند تا دلیل داشتم یکی اینکه مدت‌هاست تصمیم گرفتم داستانمو برای کسی نگم داستانشم واقعاً بعضی جاهاش عجیب غریب یعنی من اینو دارم میگم که بدونید این بابا قصدی نداره از بیانش فرار می‌کرد از دکان دستگاهی راه بندازه فرار می‌کرد از اینکه این حرفا رو بزنه به زور گیرش آورد و یکی اینکه واهمه داشتم اسمم رو فاش کنید و یکی هم اینکه نمی‌خواستم منو آدمی توهم زده لاف زن و کمی دیوونه بدون اینا میگن نه آقا این حرفا چیه میگه نه حالا یه سری چیزا می‌گم باورتون نمیشه واقعاً هم همین تو ذهنشون میومده جواب می‌داده یه سری وقایع برای اینا میگه آخرای داستان در عین حال آدم بسیار مومن و معتقدی هم بوده میگن در کار خودش مهندس ساختمان بوده انسان بسیار مومن مقید بوده که حالا تو داستانم بهش اشاره میشه گفته که خودم میتونم مطمئن باشم که هرچی دیدم واقعیه ولی قادر نیستم این اطمینان به شما منتقل کنم شایدم اصلاً لازم نباشه شما در باور کردن یا باور نکردن قصه من مختار البته می‌دونم که خواسته یا ناخواسته درباره مطالبی که میگم فکر می‌کنید و به عقیده من همین ماجرا از کجا شروع میشه یه عمارت قدیمیشون داره شهرشو نمیگه کجاست کی با باغی بزرگ اون خونه باغ رو از عموم خریده بودم بعد از تعمیرات مختصری در عمارتش ساکن شدم ۳۳ سال و ۱۱ ماه داره ایشون اون موقع که مصاحبه کرده و دو ازدواج گرفتم به دلتون برا راه بعد میگه چرا طلاق گرفتی میگم بعدا یه چیزایی از عالم زر میگه واسه همین دارم میگم همه هرچی من با محاسبه مهندسی منبر اینجا الان خودش چرا طلاق گرفتی میگه آدم بدی نبود به انصافیه زن خوبی بود همدیگرو دوست داشتیم سلیقه‌مون با هم فرق میکرد طرز فکرم فرق می‌کرد هیچ وقت صدامونو بلند نکردیم همیشه اختلاف نظر تحمل می‌کردیم پدر مادرش رفتن پاریس قبول نکردم و دیگه کم کم سرد شد و گذاشت از وقتی که او طلاق گرفت و رفت من تنها شدم و ماجرا از تنهایی من شروع شد خونم خالی شد به شدت سرد شد برای دور موندن از خانه دیوانه وار خودم رو در کارم غرق کردم روزی ۵۰ ساعت کار می‌کردم تانک ۶ ماه قبل مجدد ازدواج کردم که حالا از همسر جدیدشم تعریف می‌کنه دوبار برام این تجربه پیش اومد دفعه اول ۵ سال پیش دفعه دوم سال قبل از پارسال منظورشون پیرسال تجربه اول من مربوط به زمانیه که تازه از همسرم جدا شده بودم یعنی دو ماه بعد از آن طلاق غم انگیز غروب یک روز سه شنبه بود در دفتر کارم با معمار یکی از ساختمونا دعوا چرا دعوا کردی میگه که من خیلی حساسم نسبت به کار نباید از کار دزدید دیدم که این از هر وانت سیمان فقط یک سومش رو در ساختمان مصرف کرده بود بقیه رو به انبار مخفی برده بود بزرگوار اهل فعالیت بوده من تو کارم جدیم معدم نمی‌تونه لقمه حروم هضم کنه هیچ وقت حاضر نشدم به خاطر نفع بیشتر به مشتری خیانت کنم برای هر مشتری طوری خونه می‌سازم که انگار برای خودم می‌سازم شاید حتی بیشتر از خود صاحب کار حساسیت داشته باشم ایناست که گاهی عنایت‌های الهی رو داره آدمای ویژه خیلی قیافه و پوزیشن و نمی‌دونم اینا عجیب غریبی ندارن پسر پیغمبره نه گاهی بسیار معمولین ما که به شدت معمولی و به شدت چهره به شدت معمولی خودش به شدت آدم خاص بعضی از اینا رو شاید یه روزی در موردشون با هم گفتگو بکنیم اگه آدرس اون روز غروب کلی به معمار توپیدم بعد اخراجش کردم در نهایت عصبانیت سوار ماشینم شدم به سمت خونه اومدم تو راه داداشم زنگ زد موضوع مشورت بگیره بهش گفتم دارم میرم خونه بیا اونجا با صحبت کنیم فصل تابستون بود وسط حیاط کنار حوض یه تخت چوبی بزرگ گذاشته بودم تخت می‌خوابیدم اینم بگم در خونه رو به حیاط فاصله تخت تا در خونه ۲۰ بعد شب شده بود حیات چراغ حیاطو روشن کردم رو تخت نشستم منتظر داداشم بودم چند دقیقه گذشت یهو حالت سرگیجه به من دست داد احساس کردم پیشونی تا میانه سرم بی حس حالم بهتر دستم رو خواستم به سمت بالشی که اون سوتر بود ببرم که یهو دستم در میانه راه قبل از رسیدن به بالش متوقف شد هرچه سعی کردم بیشتر ببرم نتونستم انگار قفل شده بود انگار زمان ایستاده بود در عین حال حس بسیار لطیفی داشتم از اون لحظات فقط همینو به یاد میارم دیگه چیزی نفهمیدم تا اینکه یه وقت دیدم صدای زنگ خونه بلند شد تا صدای زنگو شنیدم سریع از جا بلند شدم با سرعت زیاد به سمت در خونه رفتم پشت در که رسیدم خواستم ضامن قفل رو پس بکشم تا درو باز کنم ولی موفق انگشتام از ضامن در عبور کرد اون موقع هنوز به حقیقت قضیه پی نبرده بودم خونه رسیدم جسم اسیده گفتم منظور چیه بدن مثالی اصلا متوجه نبودم که بدن مادیم روی تخته چوبی جا مونده برای بزرگانم مقدمه حالات ویژه‌شون از همینجاست مرحوم بانو امین در حال جارو زدن خونه بوده که معرفت مقدمه اولش تجرد تجرد برزخیس و تجرد عقلیست همینجور میره بالا مراتب اولش همینه یهو یه چیزای دیگه‌ای می‌بینه بعضیا استعداد دارن زود رد میشن از میمونن هم دکون راه میندازن یه چیزایی می‌بینه بعد تازه دستش میاد که چه شکلی میشه ملتو سر کیسه اینجا نمونه چون به شدت جذاب یکی از اساتید می‌فرمود که من اوایل کار اینور می‌شستم می‌رفتم تو آمریکا چرخ می‌زدم آمار ملت در می‌آورد استادشون مرحوم آیت الله پهلوانی تهرانی خیلی توبیخ کرده میخواست با سایه دستم ضامن به عقب بکشم دیدم نمیتونم برای بار دوم سعی کردم هرچی سعی می‌کردم ضامن پس بکشم دیدم موفق نمیشم دستم از در عبور می‌کرد بخشی از دستم تا نزدیک آرنج اونور میگه دستت چه شکلی بود شبیه دست مادیم بود اما بخشش خاصی ضمناً جنسشم فرق دیدید تصویر تو آینه عین شماست هیچ فرقی نداره با وجود این اون تصویر از جنس بدن شما گوشت و پوست و استخوان نداره ماهیتش فرق می‌کنه کالبد اسیری من تا حدودی اینجوری بود انگار از جنس بخار بود البته از جنس بخار نبود روح یه جورایی انگار رطوبت داره اینه که رطوبت نداره یه جورایی انگار رطوبت ولی این نزدیکترین تشبیه که فعلاً به مغزم میرسه به حدی لطافت داشت که مانعی در مسیر دید محسوب نفر اول اون خانم خودش رو ندیده خود بدن مثالی شو ندیده بود این بدن مثالیش هم داره می‌بینه اطراف بود و برگشت تو امام به من آقا به من بهشت رو نشون داد توصیفی نفر بعدی رو بردن بهشون نشون دادن با همه جزئیات و خیلی قشنگ و ریزم نفهمیدم چرا اینجوری شده خیلی ناگهانی یهویی بود موقعی که سمت در می‌دویدم از خودم نپرسم چرا پاهام به زمین برخورد نمیکنه موقع دویدن حدود ۵ سانتی‌متر از کف زمین فاصله داشتند خیلی عجیبه که این موضوعات اصلاً فکرم بله دستم تا آرنج در آن سوی در بود به اختیار به جلو خم شدم در نتیجه سرمم از در ببینم برادران پشت در بود یادمه که به خودم فشار آوردم تا بقیه بدنم را از درد خارج کنم ظاهرا بیش از حد فشار آوردم چون دفعتا به بیرون پرت شدم تقریبا تا دو متر اون طرف‌تر از جایی که داداشم ایستاده بود او پشتش به من بود پشتش به من بود در عین حال می‌تونستم صورتشو ببینم توصیف کرد دیگه یعنی چی پشتشه دارم صورتشو اراده کنه ببینه می‌بینه بعد دیگه معنا کوچه و هرچی تو کوچه بود واقعی بود کاملا واقع به جز اینکه می‌تونستم صورت برادرم رو ببینم که داداشم پشتش به من بود همه چیز طبیعی بود فقط این غیر طبیعی بود برام که چطوری در اینکه پشتش به منه صورتشم می‌تونم ببینم چین چراغ برق آسفالت دیوارها حتی قله سنگ کنار در افتاده بود برادرم دیدم که با نوک کفشش قلوه سنگو کنار زد زنبور کوچک سمتش اومد بلافاصله بدنشو کنار کشید با دست راست زنبور تاروت بعد با نگاه ناپدید شد وقتی ناپدید شد داداشم به سمت دکمه زنگ رفت با صدای ضعیف باز نمی‌کنی کجایی در جوابش گفتم من اینجا نه صدامو شنید نه منو دید تصمیم گرفتم بهش نزدیک بشم ضربه آروم به شونش بزنم فاصلم باهاش تقریبا دو متر بود اومدم برادرم دکمه زنگو فشار داد به محض فشرده شدن دکمه دکمه زنگ تو تاریکی فرو رفتن همزمان فشار زیادی روی قفسه سینه و چشمام احساس کردم تخت دراز کشیدم فوراً بلند شدم به سمت در خونه رفتم در حالی که میدونستم جسم اسیریم بوده که چند لحظه پیش برادرم رو داداشم اومد تو گفتم تمام نشانه‌هایی رو که دادم تایید کرد وایساده بودی زنبورو رد کردی قلوه سنگو زدی اینو گفتی گفت آره و قطعاً جسم اصلی من جسم خاکیم خارج شده اما اینکه تو اون زمان از لحاظ جسمانی مرده بودم یا نه نمی‌دونم نه مرگ نبوده این پرواز روح طبیعی شاید واقعا مرده بودم لازم نباشه که آدم بمیره تا چنین چیزهایی رو تجربه یکی از اساتید می‌فرمود من مازندران بودم از درس آقای بهج دور افتاده بودم صبح‌ها شرکت می‌کردم با پرواز روح فکر می‌کنم وقتش رسیده که از دومی بگید وقتش دیگه ایشالا فردا میگم ماجرا دومشو که از روی بلندی میفته و تجربه می‌کنه مرگ انشالله فردا با بحث رو خواهیم در فرج امام عصر تعجیل قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرما و صلی الله علی سید محمد

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00