شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه هشت

00:23:12
770

کتاب آن سوی مرگ کوششی کم‌سابقه برای به تصویر کشیدن عالم پس از مرگ است. ✔ نویسنده ی این کتاب کوشیده است تا با بهره‌گیری از گفته‌های افرادی که پیش از این تجربه‌ای نزدیک به مرگ را داشته‌اند، تصویری واقعی از عالم پس از مرگ به تصویر بکشد. ✔ مطالب این کتاب بر اساس آیات قرآن کریم، روایات اهل بیت (ع) و نکات عقلی و فلسفی ، طی ۳۹ جلسه در دانشگاه فردوسی مشهد، شرح و تبیین شده است. ✔ این مطالب در ادامه بخش سوم از مباحث تأثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت / نظام تقدیم، بیان گردیده است. ✔ پس از اتمام شرح کتاب طی دو جلسه در تهران به پرسش و پاسخ پیرامون مباحث مطرح شده پرداخته شده است.

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

حضور در برزخ مثل حضور در خواب
ممکن است انسان ترکیبی از حیوانات باشد
جدا شدن روح از جسم مانند گرفتن ناخن
جلوه ملکوتی آب رحمت است
هنرمندی که در گلزار شهدا فعالیت میکرد
لحظه جان دادن مانند کشیدن دندان است
توصیف علامه مجلسی از لحظه جان دادنش
مشاهدات مهندس از اتفاقات اطراف جسمش
رنگ های دنیایی واقعی نیستند
شیفته نورها،رنگ ها و نغمه ها شده بودم!
شنیدن صدای روحانی
صاحب صدا عواطف را نیز انتقال میداد
همراهی هدی با آیت الله بروجردی
گفت و گوی مهندس با صدای روحانی
مشاهدات مهندس از منزل پدری

متن جلسه

هوش مصنوعی: سلسله مباحث مصطفی امینی‌خواه با موضوع شرح و بررسی کتاب سوی مرگ جلسه هشتم سلام علیکم و بسم الله الرحمن ماجرا به اینجا رسید که این جناب مهندس از جسم جدا شدم بدن دیگری داشتم بالاتر از اسمشو گذاشتن جسم نصیری یا ما گفتیم همون بدن مثالی چه لباسش گفتن که نقره‌ای خیلی روشن بود از جنس همون وجود اسیری و بدن مثالی میگه که شما از دیدن این هیئت جدید تعجب نکرد تعجب نکردم میگه چطور میشه خواب زیاد دیدید در حالت خواب با صحنه‌های غیرمعمولی مواجه شدیم در عین حال چندان تعجب تعجب حضوری که آدم در خواب داره در عالم برزخ هم داره از خودش تعجب نمیکنه مگر اینکه انسان به صورت دیگری وارد عالم برزخ بشه که اون بحثش از دیدن خودش وحشت می‌کنه خدایی نکرده ممکنه کسی صورتش به صورت انسان اونجا دیگه حیوان بودن هم ترکیبی تلفیقی مدل میشه انسان ترکیبی از حیوانات مختلف باشه خدایی نکرده گرگ باشه در عین من بوزینه باشه در عین حال مثلاً مورچه باشه همه اینا میشه جلوه‌های مختلف ویژگی‌های منفی حیوانات همه در یک نفر بروز داره حالا ماجراهایی هست افراد معاص شاید یه وقتی اشاره برخی مطالب خواب نمی‌دیدم ولی چیزی که از خودم می‌دیدم تعجب نمی‌کردم و صحنه‌های خارق‌العاده می‌دیدم ولی می‌دونم که می‌دونستم که مردم میدونستم از بدنم جدا شدم اون جسمی که رو زمین افتاده مال منه اطلاع داشتم که او وجود خاکی و از کار افتاده منه وجود حی و برتر منیم که در بالا قرار چقدر به اون بدنی که رو زمین داشتی علاقه داشتی اصلا علاقه‌ای بهش نداشتم از نظرم فقط یک لاشه زشت بدبو سنگین و دل به هم زن بود داستانی رو یا خود ایشونه یا یکی دیگه نقل میکنه که میگه دیدم یه کسی چندین ساله می‌خواد برگرده یکی از آدمای شرور میخواد برگرده به بدنش نمیتونه تعلم وقتی زیاد باشه تعلقش کمه به بدن به عالم ماده زود می‌کنه و میره از این لباس جدیدی هم که داره خوشش میاد یه مثال براتون بزنم چون بحث تعلق خیلی مطرح شد یه مثال خوب بخوام عرض بکنم نسبت ما با بدن چیه شما ناخن زیاد ناخنتونم دفن کردید اون ناخنی که دفن کردی زیر دست و پا رفته لگدمالش کردن کوبیدنش ناخن دفن کردید اتوبان درست کرده باشن ساختمان ساخت هیچ حسی نسبت به اون ناخنتون ندار البته وقتی از اونجا رد بشید مثلاً میگما ناخن گرفتم اینجا دفن یه حس تعلق این شکلی بهش دارید ولی دردی رو احساس نمی‌کنید بابت اون نا شکسته باشه نصفش افتاده باشه نصفش اینجا باشه این دیگه درده افتاده درد نداریدا فشار قبر به اونی که تو خاکه نیستا سر پیچ دفن کنید اینجا مثلاً تاکسی خورش خوبه آب و هواش خوبه یکی از این بازیگرا رفته بود روستاشون خلاصه بارون میاد مرده‌هاشونم اینجا تو شمال خیلی خوش به حالشون همش بارون میاد و میوه دارم بالا سرشون خلاصه به اینا نیست اصلاً اون کاری به این نداره مثلاً بارونی که میاد چه دخل بینی داره که تو قبره خب آقا پس چرا میگن که برای مرده مثلاً بیاید آب بپاشه رو قبرش اثر داره آب مظهر رحمت خداست آبی که شما می‌ریزید صورت دنیای آب آبه صورت ملکوتیش رحمت خواب دیدید که تو آب دارید شنا می‌کنید البته بستگی به آبشم داره کباب شیرین باشه آب شور باشه اگه آب شیرین باشه معناش اینه که در رحمت خدا غرق خواهید شد اگه آب شور باشه یعنی در دنیا غرق خواهید دوتا چیز کاملا متضا و آب شیرین تو خواب خیلی خوبه اگه آب به آدم بدن آب بخوره تشنگی تو خواب خیلی بده برخی اموات رو آدم به شکل تشنه می‌بینه در نماز کاهل بوده معمولا اون طرف تشنه موقع جان دادنم تشنه است چون از رحمت خودشو محروم کرد این صورت رحمت به صورت علینا من الم در قرآن داره میگه که جهنمیا به بهشتیا میگن یکم از این آب به ما بدید اونا میگن که ان الله حرمها علی الکافرین خدایان بر کافرین حرام کرده چون جلوه رحمت در جهنم رحمتی نیست در جهنم آب نیست هیچ خبری از آب آب جلوه رحمته بدن این میت رو قبر این میت بارون بیاد حال میکنه مثلا بغل استخر باشه مثلاً بچه‌ها بپرن تو آب آبش بپاشه روما اینجوری نیست ربطی نداره به اون آبی که اینجا داره می‌ریزه اون جلوه رحمته شما به قصد نزول رحمت داری آب میریزی خدای متعال رحمت جاری میکنه بر در بهشت یا در برز این بدن اصلاً کاره‌ای نیست این تمام شد رفت یکی از دوستان بردیم خدمت یکی از اساتید این دوستمون تو قبرستان کار می‌کرد شهید بود گل شهدا بخش بغل شهدا اموات و اینا زیاد می‌بردن یکم حالت افسردگی اساتید اهل ف اهل بخیه گفتم حاج آقا ایشون مرده‌ها رو زیاد می‌بینه حالش خوب نیست یه چیزی بفرمایید به چه شکلی می‌بینی با لباس سفید نه جنازه که مثل لباس پرت کرده یه انباری باشه که لباس پر لباس باشه وحشت داره لباس کار ده هزار تا لباس کار چه تر لباس یکی در میاریم هیچ نسبتی هم به ما مگر اینکه کسی خدایی نکرده تعلق به این داشته باشه وضعیت میشه از جدایی از بدن سبک از این رها البته اینم بگم جمله مهم حضرت استاد آیت الله جوادی می‌فرمودند لحظه جان دادن مثل کشیدن دندان اگر سر تو دندون چه اتفاقی میفته یه موجودی رو می‌خوان روح رو ازش بگیرن تو دندون اینه دیگه می‌خوام روحو بگیر می‌کننش نزعش می‌کند روح رو از دندان می‌خوان بگیرن اگه سر نکنن بی حس نکنن چه اتفاقی میفته چقدر درد احساس میکنه تعلقه دیگه روح رو میخوان حالت جان دادن برای کسی که تعلق به دنیا داره این شکلیه نسبت به کل بدن نه فقط خیلی درد ولی کسی که بی‌حسه این اصلاً پرواز می‌کنه میره جزایری مرحوم علامه مجلسی زودتر از دنیا رفت یک سال بعد اومد تو خوابه محمود جزایری که ایشون پرسید چی شد و گفت مشغله فقط برات بگم یکی اومد تو اتاق من دراز بکش من مشت و مالت بدم شست پا مالیدن داره سبک میشه سر پای ما سبک شد به زانو رسید سبک شد دوتا کردن و علامه از دنیا رفت و بدبخت شدیم و بیچاره شدیم و خلاصه دیدم خیلی هوا خوب شد و فضا خوب شد و معطر شد و پر نور شد و سرحالم غصه نداره معمولا این کتاب مرگ خیلی خوشگله برای همه ایشون می‌فرماید که من تا اونجا سبک بودم جنازه رو دست گرفتم رفتم تا قبر که گذاشتن دردام شروع شد اینکه عرض کردم از قبر شروع میشه ماجرا اینه به حساب کتاب که رسید تازه اصل ماجرا شروع شد به من گفتن چی آوردی گفتم بحارالانوار برای خدا چیزی ندارن علامه مجلسی فرمود که آخر خودشون گشتن گفتن که اصفهان رد می‌شدی یه بدبختی رو گرفته بودم داشتن می‌زدن گفتن که این بدهیشو نمیده یکی داره دو دستی می‌زنه بدبخت گناه چه گناهی داره یادش نبوده قبول کردن ماجرایی که دوتا ملک میان و حساب کشی میکنن و اینا یه ماجرایی داره حالا خیلی خواستم حالا خوشتون طلبه گفت که من بعد نماز صبح دیدم مطالعه بهم دست داد استغفار کردم الحمدالله برطرف شد من دیدم اصلاً علاقه‌ای ندارم به این بدنم از بالا دیدم که کارگرا و بناها دورش جمع شدن هر کسی چیزی می‌گفت سنگ کار گفت خدا لعنتم کنه مقصر شاگردش نالید گفت یتیم شدم مهندس رفت لوله کش بهش توپید که چرا چرند جوشکار روی کالبدم خم شد و گفت شک دارم ولی احتمالاً هنوز زنده است سوار شد با دنده عقب به سمت جسدم اومد دو تا از کارگران پتو کهنه کف وانت پهن کردند رفتن تست کردنا ست کردن رفتن پرسیدن گفتن آقا این واقعاً اینجور بوده اونام تایید کرد راننده فوراً به سمت بیمارستان حرکت کرد تنها گذاشتن میگه نه دو تا کارگری که جسم به وانت منتقل کردن کنارش موندن یکیشون سر کالبدم رو روی کشاله گذاشته بود وقتی وانت حرکت کرد نزدیک کالبدم بودم یادم نیست چطوری بهش نزدیک شده بودم آقا به خاطر دارم که فاصله کمی با بدن خاکیم داشتند تقریبا نیم متر بالاتر از او در هوا شناور بودند ایستاده افقی بودی ایستاده بودم ضمناً تمام علومی که در زمین کسب کرده بودم با من بود اینم جالب گرچه گاهی علم زمینی من و انتظاراتم با تجارب جدید جور در نمی‌اومد مثل چی مثلا وقتی در پشت وانت ایستاده بودم انتظار داشتم که وزش باد رو احساس کنم یا مثلاً انتظار داشتم هر رنگ و نوری رو مثل سابق که تو جسمم بودم ببینم اما در وضعیت جدیدم رنگ و نورها با اونی که قبلا دیده بودم متفاوت بود بسیار متفاوت دقت کنید ما در این عالم رنگ‌ها و نورها را به صورت واضح نمیبینیم خیلی جالبه به وضوح می‌بینیم ولی اینطور نیست این رنگ سبزی که سبز نیست که رنگ قرمز که قرمز نیست اداشو درآورده چطور میگه نگاه کنید در موقعیتی قرار داشتم رنگ‌ها و نورها طور دیگه جلوه می‌کردند درخشش اونها خارق العاده اعجاب انگیز و سکرآور بود من هرگز چنین درخششی رو در حیات مادی خودم ندیده بودم انگار که در زندگی مادی رنگ‌ها را از پشت جوراب سیاه دیده باشم تو دنیا رنگ نیست اینجا از پشت یک جوراب سیاه از پشت یک جوراب سیاه و ضخیم یا انگار با یک عینک تیره بهش نگاه کرده باشد عقب وانت احساس می‌کردم جوراب سیاه ضخیم یا عینک تیره را از صورتم برداشتم می‌خوام بگم تفاوت رنگ‌ها قبل و پس از مرگ تا این حد به نظر میرسه از این گذشته من در اون وضعیت رنگ‌های جدیدی رو دیدم رنگ‌هایی که در زندگی زمینی هرگز دیده نمی‌شوند حتی به صورت مات هم دیده نمی‌شن مشاهده میکنیم که بین مادون قرمز و ماورا بنفش قرار دارند حقیقت اینه که هزاران رنگ دیگر هم وجود داره رنگ‌های بسیار زنده حیرت انگیز و زیبا من همه اونا رو می‌دیدم به علاوه نغمه‌های بسیار دلپذیر رو می‌شنیدم باید اعتراف کنم که به ترتیب وصف نشدنی شیفته نورها رنگ نغمه‌ها شده بودم در حین همون شگفتی بود که اون صدا با من ارتباط برقرار کرد به نظرم اون صدا از دل همون نورها رنگ‌ها و نغمه‌ها بیرون اومد میگه اون صدا چی بود صدای روحانی که خب قاعدتاً یه ملکی بوده که ایشون ندیده صدای روحانی منظور آدم از طریق گوش می‌شنوه صدای درونی هم نبود صدایی بود که از نقطه نزدیک برمی‌خاست و به درونم نفوذ میکرد یعنی من نه از راه گوش بلکه از درونم میشنیدم چطوری بگم که متوجه بشید اون صدا به یک نفر تعلق داشت صدا رو می‌دیدم نه صداشو به صورت معمولی می‌شنیدم صاحب صدا هر کسی که بود به صورت غیر عادی کلام منتقل می‌کرد صاحب صدا می‌تونست از همون طریق عواطفش رو هم به من منتقل کنه عواطف را انتقال میدن شیر عواط دنیا کسی عاطفه رو منتقل کنیم البته منم می‌تونستم به همان گونه افکار و احساساتم رو بهش منتقل کنم اون صدا یا در اصل صاحب نامرئی صدا تا آخرین لحظات با من بود تا آخرین لحظات تجربه مرگ و چند روزی بعد از اون تجربه‌ام حتی با حتی زمانی که خاموش میشد میدونستم که با من و کنار منه حضور عاقلانه باوقار و پر از محبتش رو دنیا ارتباط داشته باشید اینجا بعضیا اسم اینو این صدای روحانی و این موجودی که اینجور انتقال میده اسم اینو گذاشتن هدی مرحوم قوچانی به نظرم اسمشو هادی گذاشته تو کتاب سیاحت غرب اینجور هادی بود که کنار من بعضیا تو همین دنیا این هدیه‌ها براشون فعال میشه بهشون خط میده بروجردی این شکلی بود که دو تا ماجرای معروف بروجردی ایشون فرمود که من هر کار خوبی که می‌کردم احساس میکردم این کار مثلا نمیدونستم خوبه یا بده این هدی که حالا ایشون اسمشو ملکی که از بچگی همراه من بود میفته که یه کتابی رو برداشتم و زد به شونم یعنی بنداز بعد یه ماجرای دیگه هم داره که ایشون می‌خواسته بیاد ایران میره کاظمین ایران که می‌رید اینو به فلان آقا می‌رسونید از مراجع ایشون نامه رو میاره با خودش میگه تو حرم ظاهراً کاظمین یاد حرم کاظمین که بودم این ملک به من گفت که نامه رو در بیار آتیش بسوز مرجع دیگه نامه مرجع ریز ریز کردم اومدم لب مرز سربازهای رضا شاه منو گفتن نامه رو رد کن بیاد کودتا حکم اعدام نامه ندارم مگه میشه تو نامه رو از اون گرفتی ببری من نامه ندارم اثبات خدا رحم کرد ما نجات پیدا کردیم خدا جون ما رو نجات بزنگاه‌هایی این هدی به آدم خط خیلی بعد از مرگ اینو می‌بینن که براشون تعریف می‌کنه که الان کجایی و چه خبر و یه حس آرامشی هم بهشون میده خیلی سریع یه چند خط دیگه بخونم بعد میگه که این صدای روحانی که باهات بود حضور مهربان پدرانه داشت وسیع‌تر از پدر یک معلم یک استاد یک راهنمای بی اندازه مهربان من از این به بعد الهام یا القا را صدای روحانی اسمش رو میزارم نفر قبلی که مصاحبه کردیم اونم در مورد همین صحبت کرد اولین جمله‌ای که صدای روحانی به شما گفت یا القا کرد چی بود سلام چی سلام اولین کلمه‌ای که گفت سلام به سلامش جواب دادم مدتی حرف زدیم چه حرفی زدیم میگه حرفای خصوصی بود دیگه ازم نپرس میگه که صدای روحانی به صورت محبت آمیز گفت که من موقتا مهمونشم یعنی قراره دوباره به زندگی مادی برگردم بعد از اینکه چیزهایی رو دیدم و شنیدم ازش پرسیدم چقدر طول میکشه تا برگردم گفت زیاد طول نمی‌کشه من هیچ میلی برگشتن ندارم بعضیا استخاره بعضی از صاحبان استخاره روحانی با من هست و یه سری چیزا رو به من میگه بعضی از کسایی که به استخاره می‌رسند یا به تعبیر خواب می‌رسند این شکلی بهش میگن تعبیرش داریم همین الان داریم برگشتن نداشتم ولی نگران والدینم بودم اینجاش خیلی قشنگه یه اشاره خیلی سریع بکنم میگه نگران والدینم بودم چون یه برادرم را از داده بودم و خب منم جوون بودم سن و سالی نداشتم می‌دونستم که برای پدرم خیلی خبر تلخیه وقتی می‌خوام بهش این خبر رو بدم و خیلی مضطرب می شدند اگر باخبر می‌شدن مادرت سر بزن برای چند لحظه همه جا تاریک شد خودم رو در خانه پدر مادرم دیدم داخل کوچکترین اتاق خونه نشسته بودند یه اتاق سه در چهار بود والدینم از بین سه اتاق خونه فقط به این اتاق کوچک انس گرفته بودند همیشه تو همین اتاق می‌شستن در همین اتاق غذا می‌خوردن همین اتاق نمونه پذیرایی می‌کردن همین اتاق می‌خوابیدن میگه که مادرم نزدیک سماور روی تشکچه مخصوص خودش بود پدرم گوشه راست اتاق در حالی که داشت به حرف‌های مادرم گوش می‌داد پیچ‌های رادیو رو داشت می‌بست میگه یعنی چی باز کرده بود داشت پیچاشو می‌بست با یه پیچ گوشتی چهارسو و دسته زرد پدرم در تعمیر وسایل صوتی مهارت داشت مادرم داشت ماجرایی که در جلسه قرائت قرآن پیش اومده بود جز به جز تعریف می‌کرد مادرم پای ثابت سکته کرده بود سکته مغزی این چیزی بود که مادرم داشت به پدرم تعریف میکرد وسطای صحبتش پدرم دوروبرشو نگاه کرد لباشو به هم فشار داد چند بار روی قالی دست کشید فهمیدم دنبال پیچ کوچیکی که گم کرده می‌گرده دنبال چی می‌گردی بی اختیار دستمو به سوی پیچ دراز کردم و گفتم اینجاست تا گفتم پدرم نگاهشو به سمت چر که این تصرفات ملکوتیه شاید بعداً یک کمی در موردش صحبت بکنیم که ملائکه خیلی از این کارا می‌کنن انگار صدامو شنیده باشی متوجه اشاره دستم شده باشه لبخند زنان به مادرم گفت دیدمش پیچو برداشت همون موقع زنگ تلفن به میدونستم که چه کسی داره زنگ میزنه کاملا میدونستم کی داشت زنگ میزد یکی از کارگرای ساختمون و مردی میانسال به اسم اسماعیل بود می‌خواست جریان پدر مادرم اطلاع بده دیگه دوست نداشتم اونجا باشم نمی‌خواستم والدینم رو هنگام شنیدن خبر ببینم از تماشای چنین صحنه متنفر بودم چند سال قبلش برادر کوچیکم رضا بر اثر تصادف فوت کرده بود من خونه پدرم بودم وقتی دوستش تلفن کرد و خبر داد دیدم چطور مادرم ویران شد و کمر پدرم تا خورد صحنه رو ببینم یاد رضا داداشم افتادم رضا رو ببینم از دنیا رفته قبر رضا و اتفاقاتی میفته که رضا رو می‌بینه و چی می‌بینه و اینا انشالله فردا خواهید دید رضا و ماجراها که انشالله قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرما و صلی الله علی سیدنا محمد و آ

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00