شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه چهار

00:24:27
923

کتاب آن سوی مرگ کوششی کم‌سابقه برای به تصویر کشیدن عالم پس از مرگ است. ✔ نویسنده ی این کتاب کوشیده است تا با بهره‌گیری از گفته‌های افرادی که پیش از این تجربه‌ای نزدیک به مرگ را داشته‌اند، تصویری واقعی از عالم پس از مرگ به تصویر بکشد. ✔ مطالب این کتاب بر اساس آیات قرآن کریم، روایات اهل بیت (ع) و نکات عقلی و فلسفی ، طی ۳۹ جلسه در دانشگاه فردوسی مشهد، شرح و تبیین شده است. ✔ این مطالب در ادامه بخش سوم از مباحث تأثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت / نظام تقدیم، بیان گردیده است. ✔ پس از اتمام شرح کتاب طی دو جلسه در تهران به پرسش و پاسخ پیرامون مباحث مطرح شده پرداخته شده است.

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

آیا داشتن نعمت سقفی دارد ؟
اهمیت آشنایی با خود واقعی
ناله در فراق از اهل بیت در بهشت
به بهشت هم اکتفا نکنید
هیچ چیزی معادل ما نیست مگر قرب خدا
شیرینی مرگ برای مومن
برگشت روح سحر به بدنش
تفاوت موت اختیاری و موت انخرامی
سالم بودن جسد شیخ صدوق بعد از هزار سال
رابطه روح قوی و سلامت جسم
حسابرسی دقیق برای مومنین و کافرین درجه یک
شب اول قبر و نماز وحشت
از کما بیرون آمدن سحر و نابینایی و…
وقوع مرگ دوم سحر
وجود دو حس متضاد در فرد هنگام مرگ
خروج و ورود روح به بدن از شست پا
کمای سحر و تصمیم به اهدای اعضای او

متن جلسه

هوش مصنوعی : سلسله مباحث مصطفی امینی‌خواه با موضوع شرح و بررسی کتاب آنسوی جلسه چهارم سلام علیکم رحمت الله بسم الله رحمان رحیم یه سوالی رو دیروز یکی از دوستان پرسیدند سوال خیلی خوبی حالا ربط به بحثمونم داره پرسیدن که حالا البته یه بخشش مربوط به اینه که این بحث‌هایی که ما داریم جایگاه توی کارای دنیویمون چی میشه خب آقا بهشت چقدر خوبه بعد از اینجا انقدر جذابه پس اینا رو کلاً اینور ول کنیم دیگه یه نکته دیگه پرسیدن گفتن که من خیلی علاقه دارم به مثلاً رفاه داشته باشم مال داشته باشم وضعیت خوبی داشته باشم گفتن خونه ۱۰۰۰ متری داشته باشم حالا نمی‌دونم الانم تشریف دارن یا نه خیلی خوبه هیچ مشکلی در این‌ها نیست نعمت داشتنش سقفی داره گفتم تمدن نعمت ما روایتی نداریم که این مقدار نعمت داشته اون مقدار دیگه نداشته یا در نعمت به حداقل اکتفا کن نکته خیلی مهمی که باید بهش توجه بشه و گل بحث مام اینجاست اینه اینو خواهش می‌کنم مضاعف بهش توجه مسئله‌ای نیست که ما چقدر پول داشته باشیم نداشته باشیم وضعمون خوب باشه بد باشه بحث سر اینا نیست بحث اصلی اینه که ما در مورد خودمون دچار سوء تفاهم مسئله اصلی قرآن و اهل بیت در مورد خود دچار سوء تفاهم رفاه داشته باش رفاه خودت نعمت خودت سهم خودت ولا تنسن نصیبک من الحیات الدنیا سهم تو از دنیا فراموش نکن سهم خودت خیلی از اینا که ما داریم سهم خودمون نیست امیرالمومنین فرمودند که خزانه‌دار دیگران نباش گفتن یعنی چی حضرت آدم پول جمع کن برای بچه برای خودت جمع کن نه برای بچه نه برای ورثه من که هیچی نداشته باش داشته باش ولی اصل بهره رو خودت ببر به اونام یه چیزی برسه اصل سهم مال خودمونه خود ما کیم اصل ماجرا اینجاست این داستانی که ماجراهایی که شروع کردیم گفتنش و داریم با هم هر روز می‌خونیم برای اینکه با اون خود اصلیمون آشنا بشیم تازه اینم به شما بگم اینی که تو این ماجرا دیدیم و حالا بازم می‌خونیم که روحش از بدن جدا میشه و میره اتفاقاتی براش میفته اینم خود واقعی ما نیستا اشتباه نکنیدا ما حتی بهشت هم برامون کمه در مورد بهشت انشالله میایم می‌رسیم می‌بینی چه غوغاییه آدم روحش پرواز می‌کنه امیرالمومنین فرمود من اگه تو نهج البلا خطبه طاووس را که فرمودند آخر خطبه طاووس رو بخونید همین امروز برید بخونید حضرت از عجایب طاووس میگن بعد فرمودند این یه نعمت کوچیک بود از مخلوقات خدا در دنیا چون هیچ کسی نمیتونه وصفش کنه از زیبایی و عظمتش بعد فرمودین از دنیاست آخرتو چی میگید بهشتو چی میگید فرمودند من از بهشت اگه برای شما بگم میری تو قبرستونا قبر می‌کنید می‌خوابید میگید از اینجا بیرون نمیایم تا بمیریم من مجلسی هازا از کنار من علی پاشید میرید تو قبرستون بهشته‌ها ما برای بهشت هم نیومدیما خدا رحمت کنه مرحوم میرزا علی آقای شیرازی استاد نهج البلاغه شهید مطهری بود این داستان یادگاری داشته باشید تا حالا نگفتم براتون حالا اینو تا حالا خیلی جایی نگفتم کلا چون داستان خیلی بکر و ناب شهید مطهری فرمود من با ایشون که آشنا شدم زندگیم عوض شد این مرد الهی یه حالاتی نهج البلاغه رو به طرز خاصی هم فهمیده تو یکی از آثارشون میگن روز جمعه سحر پاشدم بعد موقع نماز صبح بود صدای ضجه میرزا علی آقای شیرازی بلند شده گفتم چی شده ایشون فرمود که سحر خوابونم یا دیر بلند شدم میدونی چرا دیشب نشستیم شب جمعه بود شب جمعه شعر خوندن کراهت داره تازه شعر حافظ خونده بوده ایشون گفتن که من دو تا بیت خوندم همین محرومیت آورد از سحر یه همچین روح لطیفی داشت اومده بود بالای منبر میرزا علی آقای شیرازی برای مردم سخنرانی می‌کرد گفت آی خلایق آی مردم دیشب خواب دیدم قیامت را خودش گریه می‌کرد جمعیتم گریه می‌کرد زجه مردم بلند بلبشویی بود غوغایی بود وانفسایی بود صحنه قیامت ملت گریه می‌کرد از ماست می‌کشیدن تو حساب و کتاب ملت گریه می‌کرد جهنم بهشت یکمی آروم شدن مردم داشت گریه می‌کرد فرمود منو بردن به صدای گریه‌اش رفت بالا گفت منو بردن بهش اهل الله رو جدا کردن بهشتیا رو جدا کردن من جز اهل الله نبودم منو بردن بهشت بهشت رفتی دیگه گریه نداره که این خودشو می‌شناسه حقیقتشون بهش کمه برا من من که نیومدم بهشت برم این کتاب خیلی جذابه ولی دچار سوء تفاهم می‌کنه مارو نعمت‌های بهشتی که میگه آقا باغه و از اون بالا آبشارو می‌پری پایین و هرچی اراده بکنی مرغه رو کباب می‌کنی و کباب بزنیم حالا اینجا گیرمون هواپیما سوار بودن هواپیما نداره گفت اینا تو دنیا عقده داشتن بندگان خدا هواپیما می‌خواستن سوار شدن نتونستن اینجا جبران هواپیما سوار شیم تازه اون هواپیمای بهشتم نیومدیم سخته حرف زدن همیناس دیگه به بهشتم اکتفا نکن به قول آقای حسن‌زاده می‌فرمود در ملکوت هم نمانید ما فقط برای خدا اومدیم فقط برای خدا همه اینا وسیله باسط دنبال چشم برزخی و طی الارض و این ماجراها این مسخره بازی طی الارض پیدا کنیم چشم برزخی پیدا خیلی بالا هیچ چیزی معادل ما نیست مگر قرب خدا مگر قرب خود خدا واسطه‌ام نه از حضرت ابراهیم یه روزی ماجرا رو گفتم دیگه گفت جون به عزرائیل نمیدم چون از جبرئیلم کمک نخو اینجوری بشه آدم فقط به خودش فقطم از خودش می‌گیرم ادامه داستانو داشته باشیم یه ۱۰ دقیقه‌ای بخونم یه ماجرای خیلی قشنگی اینجا داره این سحر خانوم یه اتفاقی براش میفته حالا اگه این جلسه برسم این جلسه میگم اگه نه فردا عرض می‌کنم خدمتتون میگه که من برگشتم دوباره بالای بدنم تو آی سی یو ولی دوست نداشتم به جسمم برگرد حتی دلم برای برادرام تنگ نشده بود بانک خیلی دوسشون داشتم چون چیزی زیباتر و تسکین بخش‌تر از مرگ وجود ندارد العز لذات در روایت داره که هیچ لذتی معادل از دنیا رفتن نیست ولی برای مومن برای کسی که بعد از این زندگی دارد برای بعد از این ۷۰ سال برنامه داره کسی برای بعد ۷۰ سال برنامه داره شیرین‌ترین لذتش کسی سقف برنامه‌هاش تا ۷۰ ساله اول مصیبت میگه تو بعد از مرگ بی‌نهایت آزادی آرامی نگران امروز و فردات نیستی هیچ عامل آزاردهنده‌ای وجود نداره دلشوره حسرت غم ولی متاسفانه به بدنم برگشتم بازگشت اولش بود یه مرگ دومم داره که عرض می‌کنم میگه بالا بودم یهو دیدم صحنه تاریک شد دیگه چیزی ندیدم فقط فهمیدم که داخل جسممم تا چند روز تو کما بودم دائم تو بی‌خبری نبودم یه وقتایی یه چیزایی از صدای اطراف می‌شنیدم بعضی اوقات مثلاً ۲۰ دقیقه همه صداها رو می‌شینم دوباره قطع می‌شد دوباره بعد از یه مدتی صدا می‌شنیدم و یه بار یه پرستاری دیدم به همکارش گفتش که واقعاً حیفه این دختر بمیره دختر ۲۴ ساله با اون اوصافی که از ایشون کردن و اینم اتفاقی یه دختر ورزشکار و سال یخچال بیفته روش یهو بالاخره سخته دیگه اگه بخواد از دنیا بره واقعاً مرگ سختی است البته اینم بگم جلسات قبل نگفتم ایشون اونقدری که معرفی می‌کنه آدم مقیدی بوده معمولی بودم نماز و روزه و اینا رو داشتم اینم البته اینم گفتم مرگ هنوز اتفاق نیفتاده یه ماجرای دیگه هم بگم براتون یادم میره این نکته نکته خیلی مهمیه ببینید اینایی که تو کما میرن یه مدتی آزادن از بدن البته بعضیا توجه هم دارند بعضی توجه حالت از دنیا رفتن وقتی از دنیا میره همه نسبت با بدن قطع میشه یه حساب کتابی داره که اون ماجراش فرق می‌کنه حضرت امام رضوان الله علیه آیت الله بهجت فرمودند ۱۳ خرداد قبل از اینکه ایشون از دنیا بره روحش معدود ماجراهایی که ایشون روح آقای خمینی اومد ۱۳ خرداد با من خداحافظی کرد عرض کردم خود آقای بهجت رفتن بعضی از شاگردانشان خداحافظی کردند برخی به خود بنده گفت گفتن ما مکه بودیم در طواف بودیم آقای بهجت من با ما خداحافظی کردن اومدیم تو هتل هتل بودیم خداحافظی کردن اومدیم پایین جلسه بعثه داشتیم گفتن آقای بهجت از دنیا رفته اینا بین بزرگان بوده یا مرحوم آیت‌الله پهلوانی تهرانی یکی از بزرگان برای خود بنده می‌فرمود که من مازندران بودم ایشون رفت از همه شاگرداش قبل از رح اوایل ماه شوال از دنیا رفت ماه رمضانش رفت خونه تک تک شاگرداش ۱۷ ۱۸ من با خبر شدم خیلی ناراحت شدم گفتم آقا ما اومدیم تبلیغ مازندران شما پیش همه شاگردا پیش ما نیومدی وقتی خبر رحلت ایشونو دادن گفت همونجا با اینکه تازه ایشون از دنیا رفته بود دیدم از روبرو وارد شد منو بغل کرد بعد گفت راحت شدی گفتم آره گفت من بله بله نکته اختیاری یه موت اختیاری داریم یه موت انحرامی داریم حالا وارد بحثش بحث فل آخریه که میره حالا این نکته‌ای که هست اینه که اینا انخرامی نرسیدم مثلا عجل نوشتن ۹۵ سال تا قبل اون ۹۵ سال هر وقت اراده کنه میره برزخ و برمی‌گرده و نکته سختی که بعدش داره که حالا می‌ترسم شبهه براتون بشه اینا بعد از ۹۵ سالم هر وقت اراده کنن برمی‌گرد به دنیا بخشی از رجعتم همینه مرحوم قاضی به برخی از شاگردانشون فرموده بودند که این دستور بین من و شما امانت هر وقت کارم داشتید اینو بگید من میام با همین بدن میام دیگه حالا واردش نمیشم که کیا دیدن و چیا پرسیدن و اینا یه کسی که اشراف داره ماده در اختیار روح علم از دنیا که میرن جسد سالم میمونه شیخ صدوق رو هزار سال جسد ایشون رو قبرشون آب افتاده بود توی ابن باوی تهران که پدر پدربزرگ ما کنار ایشون دف عرض کنم که مزار ایشون رو شکافته برای اینکه درست میگن جسدش طوری سالم بود پوست طوری سرخ بود انگار محاسن همون روز کوتاه کرده بود انگار محاسن همین الان کوتاه ناخناش این تازگی گرفتنه دیده می‌شد نگرفته دو دسته روایت داریم یه دسته گفته پنجشنبه ناخن بگیر یه دسته گفته جمعه ایشون یه دست و پنجشنبه پنجشنبه از دنیا رفته بوده سر انگشت‌ها تازگی داره بعد هزار سال این چینو نگه می‌داره روح قویه روح قوی جسدو و این تعلق مادیش را از بین رفته اون تعلق معنوی هنوز هست امام اومدن پیش من قبل از اینکه از دنیا برن برای خداحافظی من ایشونو دیدم و دیدم خیلی خوشحاله امر خود را ناجح میدانست آقای خمینی امر خود را ناجح بابت اینکه به تکلیفش عمل کرده خوشحال این یه داستان حاج احمد آقای خمینی یه داستانی تعریف کردم که دو سه سال بعد از رحلت امام ایشون خواب امام رو می‌بینه ظاهراً دو بار همین خواب رو می‌بینه که دفعه دوم که خواب میبینه سکته میکنه به حاج احمد آقا بعد از این ماجرا عوض میشه روحیاتش و شخصیتش اینو که نگفتم اینجا براتون گفته بودم دفعه دوم که خواب می‌بینه از امام می‌پرسه که آقا اونور چه خبر حالا امامی که اول رفته بوده با آقای بهجت خداحافظی کرده بوده امر خود را ناجح می‌دانسته این دفعه این سری که میاد حاج احمد آقا مثلاً گفتگو داشته باشه احمد خیلی اینور کار سخته من که به سختی عبور کردم تو فکر خودت من دست که تکان دادم در بالکن جماران از من حساب هر دستی که تکون دادم که اینو برای حاج احمد آقا بعد از این سکته کردن و حالاتون عوض شد جمع میکنه میره قم یکی از روستاهای اطراف قم اونجا از جماران و فضای سیاسی و اینا جدا میشه و بعد از مدتی هم به اطرافیان میگه من خیلی نیستم و فلان تاریخ از دنیا میرم و همین از دنیا میره حاج احمد آقای جمع کرد اون ماجرا اولی که هنوز قطع کامل نکرده روح خیلی با نشاط مثل این بنده خدا سرحال اصلاً دوست نداره برگرده به جسم ولی اون وقتی که کنده میشه تمام میشه پرونده حساب کتاب اینم به شما بگم دو دسته رو حساب کتاب دقیق می‌کنند یکی مومنین در اعلا درجه یکم کافرین در درجه چرا این دیگه حرف سنگینیه به خاطر اینکه اینا برزخ جنات عد یا جهنمی که خلوت داره اون جهنم قیامتی لذا اینا تو قیام دیده نمیشن مثل صدام و فلان و اینا مفصله بحث معاد خیلی بحث سنگینیه نمی‌خوام واردش بشم نمیشه جمعش کرد مرحوم علامه اسفاری که درس می‌دادن تو قم به بحث معاد که رسیدن رد شده شاگردان خاصشون بودن گفتن آقا چرا درس نمیدی چون فرمودند که رزق حوزه و علما نشده بحث از همین جا میرن وارد میشن تو اون بهشت نهایی مومنین درجه یک و کفار درجه اینکه امام حساب کتاب اینجوری داشتن از این از ماست کشید اونجا دیگه فرق میکنه هیچ کدوم از این سه نفری که تو این کتاب داستانشون اومده به اون ماجرا حساب کتاب نرسیدن که اصطلاحاً شب اول شب اول قبرم توضیحات داره که شبه واقعاً یا اون نماز وحشت چیه اینجوری باید بخونی وحشت وحشت واژه عربی به معنای تنهایی ضد انس اونس استی هاش وقتی که کسی از حالت انس درآمده میشه وحشت تنهایی نماز وحشت کمک کارش میشه حالا این حساب کتابش چه شکلیه و شب اول قبر اون دو ملک میان چی می‌پرسن اصلاً سوال از چه سنخی و اینا یه بحث مفصلی است که فعلاً نمی‌خوام وارد اونجا حال آدم کاملا متفاوته با اون اولی که شاداب بوده با نش حالا خلاصه ایشون میگه که من برگشتم یکی دو دقیقه تمومش کنم صدا رو می‌شنیدم اینا اطرافم می‌گفتن که واقعاً حیفه که این دختر بمیره به خدا حاضرم هر عضوی از بدنم که لازم باشه بهش هدیه بدم فقط بمونه زنده بمون و حرف‌های دیگه‌ای که دکترا می‌زدنو می‌شنیدم حرفایی که در مورد من بود بلندتر می‌شنیدم هر حرفی که زده می‌شد می‌شینم حرفایی که بلندتر دقیق‌تر می‌شنیدم داداش بزرگم اومد اشک ریخت رو پیشونیم احساسش کردم بعد شنیدم دکتر بهش گفت من دیگه قادر نیستم معجزه کنم خارتونو برگردونم باید از خدا بخواهیم که شفا بده شما مجبورید قوی باشید تحمل کنید اگه اینطور پیش برید منفجر میشید برادرم گفت نمی‌تونم ببینم خواهرم در این حال ۴ روز تو کما بودم درد خیلی شدیدی داشتم بعد ۴ به هوش اومدم چشممو باز کردم پرستار گفت خدایا شکر برگشت یکی دیگه ازم پرسید درد داری چشام باز بود ولی نمی‌دیدمش گفتم شما رو نمی‌بینم گفت چرا بعد به من گفت که مهم نیست چند روز کما بودی حتماً به خاطر کماست زنگ زدن برادرم اومد و اینا ولی هیچکسو نمی‌دیدم بعد فهمیدم که کامل کور شدم نه تنها کور شدم نیمه راست بدنمم فل تو بیمارستان کلی آزمایش روم انجام دادند معروف‌ترین فوق تخصص چشم و معاینه‌ام کرد ماهرترین متخصص مغزم اومد چند مت فایده نداشت اف لیجی بودم که بیناییش را برای همیشه از دست داده ولی ناراحت نبودم برای اینکه مطمئن بودم خیلی نمی‌مونم چون لگنم شکسته بود بخشی از روده و طحال و کبدمم دور ریخته بودند نیمه راستم فلج بود وزنم به شدت پایین اومده بود داشتم محو می‌شدم از من فقط یه اسمی مونده یک درصد هم احتمال نمی‌دادم که زنده بمونم و احساس می‌کردم که این کوری آخرین مرحله زندگیمه این خود این حس اینم خیلی چیز مهمی است که هم پدر از دست داده در جوانی هم مادر هم سلامتی ببین چقدر روحیه با نشاطی داره ایناست که مورد عنایت قرار می‌گیره چند صفحه جلوتر میگه یکی از اهل بیت و منو گرفت برد عالم بالا رو بهم نشون داد و من سلامتی رو داد و بهم علم داد فردا براتون می‌خونم که اسم نمیاره کدوم معصوم بودن ولی امیرالمومنین روی تخت دراز کشیده بودم هیچ پرستاری تو اتاق نبود تلویزیون بخونم داخل راهرو تلویزیون صداشو زیاد کرده بودم داشتن اخبار گوش می‌دادن یهو دیدم صدای گوینده قطع شد دنیا در سکوت فرو بالا هم نزدیک سقف آی سی یو ولی این بار راحت‌تر مردم سریعتر مردم مثل قبل نبود که گردنم بیفته همه چیزو می‌دیدم متوجه شدم که برای راحتی مریضا بیشتر چراغ‌ها رو خاموش کردم و دیدم که دستگاه‌های کنار تختم روشن همه بیمارستانو می‌دیدم اما این بار هیچ صدایی نمی‌شنیدم حرکت لبای پرستاران می‌دیدم ولی صداشونو نمی‌شنیدم و می‌دونستمم چی میگن ولی صدا رو نمی‌شنیدم اینا خیلی توش نکته است دیگه وقت نیست من توضیح بدم می‌فهمیدم چی میگم ولی صدا نمی‌شنیدم بعد از حدود ۵ دقیقه از اون بالا دیدم یکی از پرستارا تو راهرو چرخوند دهنشو باز کرد بلند گفت یعنی فهمیدم که داره میگه میخوای کانال عوض کنم جوابی نشنیدی تو دلش گفت چرا جواب نمیده برم ببینم خوابش برده اومد واحد آی سی یو بالا بدنم اومد سرش به صورتم نزدیک کرد دوباره لباش تکون خورد خوابی دستمو گرفت صورتمو تکون داد هول شدم حس کردم که داره داد میزنه بچه‌ها بیاین دوباره سکته پرستارا دوباره ریختن تو اتاق یه لحظه بعد دکترشون یکیشون دکتر خبر کرد یه دقیقه طول کشید تا دکتر اومد تشخیص داد باز دچار سکته مغزی شدم کارشو شروع کرد این بار نسبت دفعه قبل مدت زمان بیشتری در اون بالا بودم دکتر مشغول کار بود همه داشتن مانیتور نگاه می‌کردن همون لحظه متوجه شدم که دیگه مشکل شنوایی ندارم حالا خوب می‌تونم بشنوم صدای دکتر شنیدم که گفت دچار ایست قلبی شد عجله کنید ثانیه‌های بعدی جملات دیگه‌ای شنیدم نبض نداره جریان خونش قطع شده عملیات احیا رو شروع کنید زود باش این توبش کن اکسیژن ماساژ قلبی یک میلی‌گرم آدرنالین ماساژ قلبی آتروپ مانیتور خوب بررسی کن مطمئن شو که اتصالات دستگاه برقراره یک میلی گرم دیگه آدرنالین قلب به کار نمی‌افته مطمئن بودم کارم تمومه اینجاش قشنگه یکمی حس بهش دعا می‌کردم که خداوند مرا ببخشد به خاطر آنچه کرده بودم و آنچه نکرده بودم یکمی اون حسی که بهتون گفتم اینجا بهش دست داد وقتی حس تعلق کامل میاد یه دور آدم با اعمال که مواجه میشه دوتا حس متضاد کامل دست میده یکی اینکه هرکی از دنیا میره هرکی از دنیا میره خوشحال میشه که چقدر خوب شد اومدم دو بچه هم داره خوب میگن چقدر خوب شد اومدم بد اومدم که کمتر بار گناهم کمتره نسبت به هر دو با همم دوست دارم دوباره برگردن خیلی چیز عجیبی ها دوتا حس متضا دوست دارم برگردم بدا دوست دارم برگردم برم یه کاری کنن خوبه قرآن داره آیات بله اونایی که میانن که درصدشون زیاده اونام دوست دارن برگردن که کاری انجام بدن اونایی که دیگه وضع معلومه و می‌دونن که باز در مجموع اوضاعشون خوبه البته بدشون نمیاد برگردن با وضع بهتر بیان ولی بابت اینکه اومدن خوشحال خلاصه میگه که یه لحظه احساس کردم که به جسمم برگشتم فقط این نحوه برگشت رو بگم ما می‌خواستیم ۱۲۰ تموم کنیم ببخشید عذر می‌خوام دیگه خیلی مهمه میگه که یه لحظه احساس کردم که میلیون‌ها تن وزن پیدا کردم که همون لحظه برگشتم به جسمم کم کم کشیده شدم هرچی جلوتر می‌رفتم به سمت بدنم کشیده شدم رشته‌های نقره‌ای رنگ کوتاه‌تر می‌شد بالاخره احساس کردم روی انگشتای شست قرار گرفتم خروج از بدن از شست پا شروع میشه و میاد به مغز ورود به بدن دوباره از شست پا اولین جایی که ایشالا می‌بینی چی اولین جایی که آدم موقع مرگ می‌بینه که ایشالا می‌بینم اول احساس می‌کنه پاش داره سبک میشه اثر انگشتم اثر ۶۰ شروع جونت به لب برسه بهت وقت تا اون لحظه آروم آروم بدن جدا میگه که شست پا محکم به هم چسبیده بود همون انگشتای شص شروع به وارد شدن کردم همونجا وارد به بدنم فوراً فهمیدم که انگشتام از انرژی گرمی پر شد من در پاهام لایه به لایه جلو می‌رفتم خیلی قشنگ ترسیم می‌کنه به تدریج به زانوها و کشاله ران‌هام رسیدم برای اینکه بفهمید میتونم بدنم مثل یک مجسمه شیشه‌ای توخالی تصور براتون ایجاد کنم یه مجسمه شیشه‌ای توخالی که بخار انرژی بخشی را از پایین بهش بدمند این بخار قطعات بدنم رو پر می‌کرد و جلو می‌ همزمان اعضام یکی یکی جان می‌گرفتن من اونقدر در تنم جلو رفتم تا سرانجام آخرین نقطه جمجمه‌ام رسیدم اون لحظه صدای شاد دکتر شنیدم که گفت خطر رفع شد قلبش دوباره به کار افتاد به مغز که برگشت قلب کار افتاد اینا خیلی توش نکته تا چند دقیقه بعد هنوز صدای اطرافمو می‌شنیدم یکی بهش گفت خدا بهش رحم کنه هم سکته مغزی کرد هم ایست قلبی به بخش قلب زنگ بزنید خانم دکتر رحیمی بگید که فورا بیاد و و بعد صداها قطع شد دوباره رفتم تو کما سه روز تو کما بودم و دکترا به این نتیجه رسیدند که من مرگ مغزی کردم و باید اعضای بدنم رو هدیه بدن و اهدا کنن و و همه قطع امید کردن تا اینکه اون عنایت بهش شد که یکی از اهل بیت رو می‌بینه که انشالله فردا براتون عرض می‌کنم اتفاقه میفته و کامل سالم می‌شه برمی‌گرده با یه اتفاقات خیلی جدید و بکری خدایا در فرج امام عصر تع قلب نازنینش از ما راضی بفرما و صلی الله علی سیدنا محمد و

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00