شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه پنج

00:28:41
897

کتاب آن سوی مرگ کوششی کم‌سابقه برای به تصویر کشیدن عالم پس از مرگ است. ✔ نویسنده ی این کتاب کوشیده است تا با بهره‌گیری از گفته‌های افرادی که پیش از این تجربه‌ای نزدیک به مرگ را داشته‌اند، تصویری واقعی از عالم پس از مرگ به تصویر بکشد. ✔ مطالب این کتاب بر اساس آیات قرآن کریم، روایات اهل بیت (ع) و نکات عقلی و فلسفی ، طی ۳۹ جلسه در دانشگاه فردوسی مشهد، شرح و تبیین شده است. ✔ این مطالب در ادامه بخش سوم از مباحث تأثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت / نظام تقدیم، بیان گردیده است. ✔ پس از اتمام شرح کتاب طی دو جلسه در تهران به پرسش و پاسخ پیرامون مباحث مطرح شده پرداخته شده است.

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

شفای سحر توسط امام علی علیه السلام
در عالم برزخ صوت و لفظ نداریم
در برزخ ابزار نداریم
علم الابدان در بهشت
چرایی تلقین میت به زبان عربی ؟
زبان اهل بهشت چیست؟
انتقال معنا در برزخ بدون ابزار
انتقال عواطف بدون ابزار محبت
با آنچه دوست داریم متحدیم
در برزخ علائق بخشی از وجود فرد است
انتقال معنا در دریافت وحی
تشبیه نور در قرآن؟!
علم امام علی علیه السلام
مومن و دیدار امام علی علیه السلام
درخواست یمنی ها از پیامبر چه بود ؟
حُب امام علی علیه السلام در راس پرونده اعمال
تحولات شگفت انگیز جسمانی و روحانی سحر
سه اصل بندگی
فرق سالکین مجذوب و مجذوبان سالک
سه تحول ویژه برای سحر
چرا برخی خواب نمی بینند؟
گالری سحر با تصاویر خاص ملکوتی

متن جلسه

هوش مصنوعی : سلسله مباحث مصطفی امینی‌خواه با موضوع شرح و بررسی کتاب آنسوی جلسه پنجم سلام علیکم و بسم الله الرحمن خوب ادامه این ماجرای عجیب که امروز عجیب‌تر هم میشه اگر خدا توفیق بده بتونیم امروز انشالله این داستان رو تموم کنیم که از شنبه داستان بعدیش رو ماجرای بعدیش رو انشالله با همدیگه پیش ایشون میگه که من روی تخت بیمارستان افتاده بودم در کما بودم سکته مغزی دوبار سکته مغزی کرده بودم یه دونه ایست قلبی کرده بودم دیگه همه گفتن که دیگه منو به عزرائیل باید سپ از کسی بر نمیاد ترجیح می‌دادند که زودتر بمیرم تا کمتر زجر بکشم میگه روز سوم شبش بود که صدای اذان رو یه دفعه شنیدم نگاهم به در ورودی آی سی یو افتاد دری شیشه‌ای که تقریباً روبروی تختم بود از بدنم خارج نشده بودم ولی دیگه داشتم مید اطرافم رو دیدم یه نوری از در شیشه‌ای وارد آی بعد گفتن چه نوری گفت که توده‌ای نور طلایی رنگ و خیلی درخشان و آرامبخش نور بود ولی با نور زمینی تفاوت داشت خیلی تفاوت داشت خیلی درخشان بود بسیار درخشان‌تر از نور خورشید پرسش شدت نور اذیتت نمی‌کرد گفت شدید بود ولی کور کننده نبود با چشم جسمانی هم نمیشد دید نور خورشید در برابر این نور یه نور تند و داغ زمخت و بی‌روح بود این نور هم زیبا بود هم نرم بود هم ولرم بود هم روحدار بود آرامبخش نور مثالی بوده که دیده به اندازه سه قدم این نور به سمتم اومد توقف کرد همون وقت در میان نور هیئت مردی را تشخیص دادم مردی با یک عبای زرد رنگ من نبود در ثانیه‌های اول چهرش معلوم نبود ولی مشخص شد خیلی خیلی زیبا بود باز تاکید می‌کنم من نوعی زیبایی اصیل اصلا خود زیبایی بود دیگه لازم هواش شبیه عباهای معمولی بود آره ولی نه از جنس هواهای معمولی به گمانم از رشته‌های نوری طلایی رنگ یا از نرمه‌های طلا درست شده بعد صدایی نام اون آقا رو به من گفت میگه ببخشید من نمی‌خواهم نمی‌خواهم نام آقا را بگویم امیدوارم اعتراض تا آخرم اسم آقا رو نمیارند ولی خب آقا کین امیرالمومنین صدای نام آقا رو به من گفت بلافاصله به آقا سلام کردم آقا با ملایمت و مهربانی بی حدی جواب سلامم را داد دو سه تا نکته خیلی مهم داره اینجا دقت و گفت سحر جان هنوز زمان مرگ تو نرسیده خدا می‌خواهد که سال‌های بیشتری در دنیا بمانی لازم است از همین حالا بگویم وقتی آقا حرف میزد لب‌هایش تکان نمی‌خورد طبیعتاً صدایی هم از دهانش خارج نمیشد در عالم برزخ صدا و صوت و لفظ و اینا نداریم هرکی هرچی بخواد برسونه چون اینا مال عالم ماده است که ما نیاز اصلا ما در عالم برزخ چیزی به اسم بشین روش حسابی فکر کنید همه علومی هم که ما می‌خونیم در مورد ابزاره شما ابزار نسبت به ماده رو می‌شناسی ما ابزار ترقی ماده نسبت به معنا رو می‌شناسیم یعنی چی ما فقهی که یاد می‌گیریم یک سر سوزن این مباحثی که تو فقه یاد می‌گیریم بعد از خاصیت نداره آقا شک بین دو و سه کدوم بزرگواری تو بهشت بین دو و سه شک کسی پیدا نمیشه پیش نماز یکی هست پشتش خوندن نمیدونن نمازشون درسته غلطه یه قطره خون افتاده رو پاشون این الان در حد درهم بغلی هست حاج آقا چیکار کنیم مثلاً معامله انجام دادن به قراری بوده مثلاً عالم دنیاست فقهی که ما می‌خونیم ابزار علوم طبیعی رایج طبیعی آکاد علوم مربوط به دانشگاهم همه از جنس ابزاره اینا رو دیگه بعد از مرگ ما نداریم اینا موقع مرگ همون فشار اول مرگ همه میره دیگه دکتر و مهندس و اینا دیگه هیچی نداره حاج آقا و آیت الله و فتوا و رساله و مگر اینکه تبدیل شده باشه به یه چیز دیگه که بعداً در موردش صحبت می‌کنیم که بعضیا هستند در برزخ علومشون هنوز دارند مثلا جناب بوعلی در برزخ الان علومش رو داره بعضی از ایشون دارن استفاده می‌کنند استفاده‌های طبی علم طبش رو برده علم طب البته بهتون بگم حالا در گوشی میگم علم طب بعداً به بین خودمون بمونه علم طب تو بهشت هم به درد قرآن میگه که اینا دو تا چشمه دارن یه چشمه چشمه کافوره یه چشمه چشمه زنجبی یعنی طبع گرم و طبع سرد رو ما تو بهشت بحث مزاج البته بقیه بحث‌های طبی نه مثلاً پاش شکسته جراحی کنید مزاج رو داریم نفس برمی‌گرد بدن مثالی هم مزاج داره حرارت و خنکی هست تو برز مزاج گرم و سرد هست لذا امیرالمومنین ما دوتا علم داریم علم الادیان و علم الابدان این دوتا علم واقعی علم الابدانم واقع عمل جراحی و اینا اونام خوبه همه همه اینا خوبه همه رو باید داشت ولی اونی که آدم میبره علم ابدان رو میبره علم مزاج اونجا بعضی بهشی‌ها مزاجشون گرم میشه یهو اونجا فضا گرمه و اینا اینا رو اون تکلم به این صورت رو نداریم لفظ و کلمه نداریم درسته به میت با زبان عربی میگن حالا اینم یه بحثیه که چرا زبان عربی میگن به میت اسم صحبت میکنن چرا زبان عربی زبان عربی یه بحثی است دیگه من می‌ترسم که بگم یکمی دعواهای پانترکیسم و پان عربیسم و فارسیسم و از این حرفا در بیاد که آقا این عربی گرایی شد و نمی‌دونم ترکی گرایی شد و اینا روایت‌های جالبی داریم در مورد اینکه زبان بهشتی‌ها چیه زبان جهنمیا چیه گفتن زبان بهشتی‌ها عربیه نه اینکه با زبان عربی صحبت می‌کنند اینا چون تابع قرآن بودن و قرآن به زبان عربی نازل شده به زبان معیار زبان عربی به زبان پیغمبر زبان عربی بوده از این بابه وگرنه تو بهشت با زبان عربی نداریم هرکس یه وقتی با دوستان شوخی می‌کردم می‌گفتم مثلاً اینایی که میان پیاده‌روی اربعین پاکستانی بزرگواری که میان مثلاً شب امام حسین خواب ببینند حضرت قبول کرداهه مثلاً چی میگن بهش به زبان هندی حضرت مثلا هندی صحبت می‌کنه اهل بیت که به همه زبان‌ها تو همین دنیا مسلط بودند بعد از اینم که اصلاً ما زبانی نداریم بخواد بگه منتقل میکنه معنا را اینجا چون معنا رو نمیشه منتقل کرد ابزار لازم داریم الان من به شما بخوام بگم آقا از شیر بترس باید برم تو جنگل یکی بردارم بیارم بهتون نشون بدم نمیتونم برم بیارم ابزارشو ندارم با کلمه میگم ابزار اونجا دیگه ابزار ابزار نداریم اونجا حقیقت رو نشون میدم تکلم نداریم گفتنی در کار نیست که این نکات خیلی نکات مهم این یه نکته که تو هر سه تا داستان هر سه نفر به این تاکید می‌کنند که ما چیزایی که دیدیم و شنیدیم کلمه رد و بدل نشد صوتی نبود اصل معنا را به ما گفتن جملاتش را بی آنکه بر زبان آورد به ذهنم القا می‌کرد با نوعی صدای بی صدا ضمناً کلماتی هم که به ذهنم منتقل می‌کرد صرفاً کلمه نبودند بلکه آمیخته به احساسات و عواطف بودند بغلش که آقا طرف احساس نکنه فحش دادی یه استیکر بزار یه گیفی بفرستی با چشمت با زبان بدنت باید معنا رو برسونی اینا همه ابزاره دیگه اونجا ابزار نمیخواد اونجا ع ها و عواطف حاوی متن خودش منتقل یعنی در این مطلب هر چقدر محبت هست یا نفرت هست لازم نیست کاری انجام بده تا محبت رو برسونه محبت منتقل میشه حتی عجیب‌تر بهتون بگم محبت دیده میشه ابراز محبت کنه محبت‌های آدم حاضره بالاتر بریم دیگه یاتاقان بزنه فقط یه اشاره‌ای بکنم می‌فرماید لو احب رجلن حج لا حشره الله مع اگه کسی یه سنگی رو دوست داشته باشه خدا اینو با این سنگ محشور می‌کنه یعنی چی نه محبت سنگ در وجودش دیده می‌شود گفتم یا نگفتم این نکته خیلی نکته مهمیه ما با آنچه که دوست داریم متصل نیستیم با دوست داریم متحد گفته بودم اینو اینجا با اونی که دوست داری متحدیم بخشی از وجودمونه علاقه هامون بخشی از وجود علاقه‌ها رو می‌ البته خودمونی که تعلق بهش داریم نه علاقه به ماشینو می‌بریم ماشینو نمی‌ اذیت میش ماشین می‌خوایم پول می‌خوایم بعد تازه پوله میفته دست یه نامرد دیگه که من بزرگترین فشارهای مرده‌ها این بچه افتاده تو پولا داره می‌غلته خرج می‌کنه بعد تعلق به پوله هست حساب و کتابشم این داره میده خیلی زور داره بره کلاً رها بشه که حله تعلقش از خود پول دیگه خلاصه اینا اگه فهمیده میشه بحث وحی و نبوت و اینام فهمیده میشه که پیغمبر وحی رو دریافت می‌کردن کلمه و صوت و اینا نبوده معنا منتقل می‌شده معنا رو پیغمبر در قالب ل بعد میگه که این آقا یه جلوتر آمد و ناگهان نویسنده میگه در اینجا سحر به گریه افتاد اول با صدای آرام و سپس بلند جالبه که هر سه تاشون وقتی خاطرات برزخیشونو می‌خوان بگن به شدت گریه شانه‌های لاغرش مثل شاخه‌های درختی در برابر طوفان قدرتمند می‌لرزید آنقدر صبر کردم تا بر خودش مسلط شد ادامه داد آقا یک قدم جلوتر آمد و ناگهان هاله نورش مرا در بر گرفت حال نور بوده از اون زمان من در نوری که او را احاطه کرده بود غرق مثل نوری که رو صحنه تئاتر میفته بود میگه نه مثل یک چراغ روشن حالا مثال‌هاشم قشنگ یک چراغ روشن که درون و بیرونش را نور فرا گرفته باشد چون خود قرآن هم تشبیه به نور کرده اهل بیت مثل نورهی کمشکات فیها مصباح المصباح فی زوجاجه از زجاجت انها کوکب دری مبارک زیتون لا شرقیه ولا غربیه یکاد نار علی نور امثال للن تشبیه شده تازه ادامه کردم رجا کی تشبیه کرده به مشکات حالا این آیه بحث مفصلی داره تشبیه شدن به چراغدانی که نور را می‌تاباند اهل بیت یه وجود داره تقسیم می‌کنه یه چراغ روشن که درون و بیرونشو نور گرفته باشه اما فقط نور نبود در واقع مخلوطی از درخشش خالص داشته باشید خیلی اینجاش قشنگ مخلوطی از درخشش خالص عشق ایمان و دانایی عظیم بود احساس کردم یه تیکه علم رو دیدم اینکه ما میگیم اصل اینجاست اینه امیرالمومنین داره که به حضرت میگن امیرالمومنین لعنه یمیر المومنین علم علم امیر یه معناش عم کسی که ریاست یه معناش از میره میاد میره این جیره‌هایی که داشتن آذوقه‌هایی که داشتن سهمیه‌هایی که داشتن تو خزانه امیر کسی بوده که میره دار بوده این میوه‌ها رو در اختیار می‌ذا تو روایت می‌فرماید که امیرالمومنین و امیرالمومنین میگن به خاطر اینکه میوه علم دست اوست سهم علم حالا ببینید توجه می‌کنند حضرت به این دختر چی میشه یه دختر ۲۴ پنج ساله به چه مقامی میرسه تو همین دنیا الان هست داستان یه توجه امیرالمومنین به او ماجرای علامه جعفری خاطرتون است با هم یه روز خوندین یه لحظه دست حضرت رو احساس کردم دیگه دیدم هر مطلبی که دارم میخونم هیچ مطلبی برام سنگین نبود و هیچ چیزی برام غریبه نبود احساس کردم همه علم به من منتقل شد چون مبدا علم و وصل شده و معدن العلم تو زیارت جامعه معدن علم اهل بیتن علم حقیقی حقیقت علم علم به حقای میگه احساس کردم یه تیکه عشقه یه تیکه ایمانه یه تیکه خلوص یه تیکه علم احساس کردم پر از عشق پر از آرامش پر از ایمان شدم و تا اندازه‌ای چند لحظه مکث کرد و گفت تا اندازه‌ای هم نصیبی از دانایی برده بعد می‌پرسن که یعنی چی میگه به گمانم کاملا روشن است در آن نور عشق و ایمان و آرامش و دانایی خاصی وجود داشت خب اون عشق و ایمان و آرامش به من منتقل شد به اضافه ذراتی از دانش به همین دلیل امروز چیزهایی رو میدونم که قبلا نمیدونستم سرشو بین دستاش گرفت با بغض در گلو گفت بسه خواهش می‌کنم نمی‌خوام جلو شما بی‌تربیت به نظر برسم اما لطفاً در این باره که چه علمی را الان دارم بعد این نویسنده میگه من دیگه دیدم اینجا نمیتونم کوتاه بیام باید بگه چی داره دفعه قبلی بهش رحم کردم منو مصر شدم خیلی گیر دادم اینم گفت که آقا من التماس می‌کنم گیر نده و فلان و اینا میگه که زمانش چقدر بود میگه به حسب زمان دنیا یک ساعتی در حضور آقا بودم مرا با خودش به دنیای دیگری برد ایشون تو این ماجرا تعریف نمی‌کنه که دنیای دیگه‌ای که فقط میگه آقا من بهشتو نشون اون دو نفر بعدی دو نفر وقایعی که دیدنو میگن ایشون چیزی صحنه‌های زیادی رو نشونم داد و بعد مرا به روی تخت بیمارستان برگردوند حالا این دختری که این دیگه اینا که دیگه واقعیت داره دیگه دکترا و پرستارا همه بودن دیگه تو اون بیمارستان دختری که مرگ مغزی کرده دوبار ایست قلبی کردی نصف بدن فلج شده نصفه دیگه هم تحرک نداشته نابینا شده حالا روح برمی‌گرده گریه کرد بعد گفت که ببخشید شما رو رنجوندم ولی چیزهایی است که ناچارم برای خودم نگه دارم به عنوان خاطرات شخصی که نمیگم به صورت کلی براتون بگم او بی‌اندازه مهربان بود اینجاش خیلی قشنگه و خیلی مهمه او بی اندازه مهربان دانا پاک و خالص بود ظاهرا جدا از من بود ولی در حقیقت در همه روحم جاری بود اینو حسیه که بعد از مرگ مومن نسبت به امیرالمومنین دارد غم مرگو از اینا می‌گیره یادم آیت الله جوادی درس نمی‌خونه و گریه می‌کردن این روایت رو که مومنین موقعی از دنیا رفتن امیرالمومنینو می‌بینن خود ایشونم گریه می‌کرد عزیزانی هم که تو کلاس بودن همه گریه می‌کردن تو درس بودن لحظه جان دادن همه غم‌های عالمو فراموش می‌کنه با دیدن امیرالمومنین احساس می‌کنه یکیه با این وجود و پرواز می‌کنه وقتی امیرالمومنینو می‌بین اینجاش قشنگ از همان لحظات اولیه فهمیدم که او را می‌شناسم فهمیدم زمان زیادی است که او را می‌شناسم از کی او رو می‌شناختی از از اولین لحظات خلقت واقعا از اولین سپیده دم تاریخ او را می‌شناختی عبارت شاعرانه‌ای است بله اینطورم میشه گفت او مولای من بود مایه سعادتم راهنمایم دوستم خیرخواهم نجات‌دهندم باعث امیدم با لفظ نمیشه اینا رو گفت واقعا به لفظ نمیاد این حس ما نسبت به امیرالمومنین یه تعدادی از مردم یمن دیگه ماه رجب داریم وارد میشیم و آخرین جلسه قبل از ماه رجب بمونه ماه رجب ماه امیرالمومنینه با این توجه وارد ماه رجب یه تعدادی از یمنی‌ها اومدن خدمت پیغمبر مدینه گفتن یا رسول الله ما دوست داریم وصی بعد از شما رو بشن معرفی کنید وصی من کسیه که در شان فلان آیه نازل شد که در نماز صدقه میدن جزئی تر بگیر کسی که در شانش فلان آیه ناز همینجور ده ۱۵ تا از این آیاتی که در شان امیرالمومنین نازل شده حضرت خوندن اینا گفتن فایده نداره معرفی کنین کیه خیلی تعبیر قشنگ حضرت فرمودند که تو این صف نماز جماعت راه بیفتین تک تک اینا رو نگاه کنید هرکی دل برد او علیه هرکی ازتون دل برد امیرالمومن یمنیا چهار پنج نفر بودن ظاهراً اومدن تک تک نگاه کردن امیرالمومنین سن و سالی نداشت بیست و خورده‌ای تا رسیدیم به امیرالمومنین جرقه‌ای در وجودمون افتاد با اشک برگشتم گفتم یا رسول الله کانه لنا ابن تعبیر کانهو لنا احساس آقا بابامونه امیرالمومن تعلق یه فرزند به پدر رو داریم احساس می‌کنیم وصی بعد از من اون باطن پاک این تعلق رو داره فاضل طین شیعیان اضافه گل خلق اتصال دارند لحظه مرگم متصل میشه به حقیقت از علی خودش این حس لذتی که داره برمی‌گرده به اون جایگاه اولیه بهش دست میده همه وجودشم از عشق امیرالمومنین پر میشه عنوان صحیفه المومن حکم علی بن ابیطالب اولین چیزی هم که تو پرونده مهمه همین نسبت با امیرالمؤمن در را از همه اعمال بالاتر خلاصه میگه که یه چیزی بگو اونم میگه نه بذار رد بشم و عاقبت آقا گفت که باید برود با عطوفت یک پدر معنوی به من خیره شد به من خیره شد تا خدا نگهدار بگوید و از پیشم برود در آن هنگام خواستم رسم ادب را به جا آورم خواستم مودبانه بنشینم و با او خداحافظی کنم و یکو به احترام آقا روی تختم نشستم میگه تو که فلج بودی با همون تن فلج نشستی میگه بله چند لحظه کوتاه روی تختم نشستم و مجدداً به پشت افتادم حالا چشمانم چشمان جسمانیم کاملا باز بود هر چیزی یا هر کسی رو که اطرافمون به طور واضح می‌دیدم از جمله پرستار احمدی او بهت زده کنار تختم ایستاده پرستار احمدی کنار تخت ایستاده بود به من زل زده بود زمانی که به خودش اومد با صدای لرزه ازم پرسید تو چه کردی تخت نشستی چطور این کارو کردی چطور تونستی پرستار قانعی پرستار احمدی جریان بهش گفت نمی‌تونی باور کنی که من چی دیدم سحر از کما بیرون اومد به چند لحظه‌ای نشست پرستار قانعی جلوتر اومد ازم پرسید سحر حالت خوبه جواب دادم خیلی خوبم می‌دونی من دوباره می‌تونم ببینم شگفت زده انگشتاشو روی لواش گذاشت تو چه گفتی می‌تونی ببینی آره باور نکرد امکان نداره اگه راست میگی بگو من چی پوشیدم خندیدم جواب دادم خوب لباس پرستاری پوشیدی خودکار قرمزم تو دست بی‌نهایت خوشحال شد سریع همه چراغا روشن کرد بقیه پرستارا صدا زد رفت دکتر رضایی رو داشته باشی پرستار احمدی داستان برای دکتر رضایی شرح داد دکتر در برابر اظهارات او سرش را جنبان و گفت این غیر ممکنه محاله که بتونه رو تخت بشینه نیمی از بدنش کلاً فلجه نیم دیگر هم حس چندانی نداره بعلاوه می‌خواست بگه که نابینا هم هست ولی من با چشمای خودم دیدم که نشست فقط برای مدت کوتاهی ولی نشست دکتر رضایی اومد کنارم با نگاه شکاک منو پایید بعد با سه تا سه تا از دکمه‌های روپوشش رو باز کردم پرسید روپشم چی به تن دارم جواب دادم یه بلوز آبی رنگ بزار ببینم یه تار مو هم اونجاست درست زیر یقه بلوزتان دکتر بلوزشو کمی پایین کشید تار مو رو و برداشت بسیار منقلب شد مچ دست راستمو گرفت فشار داد آخه ضعیفی از گلوم بیرون اومد پرسید دردت گرفت گفتم بله حتی داغی احساس کردم این یعنی بدنم حس داره سمت راستم دیگه فلج نیست اشک تو چشمام جمع شد به طور کامل بهبود یافتیم میگه نه به طور کامل چشمام بینا شد دیگه فلج نبودم قسمت چپم بنیه گرفت ولی بعضی از بخش‌های داخلی بدنم هنوز مشکل داشت از لحظه وقوع معجزه اون بخش‌ها به سرعت نور شروع به خوب شدن کرد روز به روز ساعت به ساعت ثانیه به ثانیه بهتر شدند طوری که بعد از چهار روز دیگه هیچ مشکلی نداشتم و از بیمارستان مرخص شدم میگه که خوب دیگه تموم شد داستان زندگیم شروع بعد چند صفحه بعد میگه که بعضی از تحولاتی که برام پیش اومد جنبه جسمانی داره بعضی هم صرفاً روحی و معنویه اینش قشنگه میگه مهمترین تحولی که تو زندگیم پیش اومد اینه که عمیقاً عاشق خدا شدم اینا خیلی مهمه‌ها از این داستان ایناشه که مهمه من قبلا خدا را دوست داشتم ولی حالا عاشقشم می‌خوام به هر طریقی که شده خودمو بهش وصل کنم شما نمی‌دونی چقدر بهش علاقه دارم به خاطر اونه که نفس میک اگه بلند میشم حرف میزنم سکوت می‌کنم اگه به کسی کمک می‌کنم امروز با اطمینان کامل میدونم که مالک مطلق خداست یادتونه در مورد علم چی می‌گفتیم امام صادق به عنوان بصری چی فرمودند دنبال علم میگردی برو بندش بندگی چطوره حضرت فرمودند سه تا چیز اولش اینه که خودتو مالک ندون دست خدا بسپاری دغدغه فکری و اشتغال ذهنی داری به این باشه که چیکار کنه خدا رو راضی کنی حالا این اول علمو گرفت بعد اینطور شد به اینا میگن مجذوبان سال اول اینطور میشن سالکین مجذ این دو دسته‌ای که عرفا میگن اینه این مجذوب سال هنر نیست بله قرآن می‌فرماید سامری چشم برزخی داشت جبرئیلو دید فبصرتو بهی ما لم یبصرو فسولت لی نفسی چشم برزخی باز میشه نفس که از کار نمی‌افته جهنم بره بدتر از همه جهنمه با چشم برزخی میره جهنم مائده‌ای از آسمون بیاد دست عیسی خدا فرمود اگه بفرستم دیگه رحم نمی‌کنم بعدش این مسئولیت‌ها هست فقط یه اشاره‌ای بکنم ایشون میگه که من دیگه کارو عشق بهشته میگه نه خیلی آدم باید بی کلاس باشه که به عشق بهشت کار بکنه آدم مسواک که میزنه هم دندونش سفید میشه هم دندونش سالم میمونه آدم بی عقل باشه که فقط برای اینکه دندون سفید بشه مسواک می‌زنه آدم مسواک می‌زنه سالم باشه دندون که سالم بود سفیدم میشه آدم کار برای خدا میکنه بهشت هم از رو نمی‌خونم براتون بگم تمومش کنم میگه که خب الان بعد از این واقعه چیا مونده گفتی تحولی صورت گرفته سه تا اتفاق براش افتاده میگم و اشاره وار دیگه دوستان اگه خواستن باید مطالعه کنن گوشیتو بده گوشیشو میده و میگه که اول گوشیتو نگاه کن ببین آنتن داره میگه آره دوباره میده دستش میگه که آنتن داره میگه آره گوشیو میده به این میگه که این یه بخشی از ماجراست حالا ساعتتو به من بده ساعتتو نگاه کن میگه ۴:۳۵ الان میخوره اسم رضا افتاد پاشیدم سه تا چیز با هم و تلفن تا زنگ زد گفتم رضا من نمی‌تونم جواب بدم باشه بعداً تلفن که تموم شد دختره گفت که این خانم محتر چند دقیقه گذشت مثلاً ۵ دقیقه ببین ساعت تو دست من عقربه‌اش تکون نخو بعد از این اتفاق میدان مغناطیسی بدن من عوض شده موبایل ندارم گوشی دستم میاد آنتنش قطع میشه عقربه ساعتم رو دستم کار نمیکنه این یه بخشه ذهن خوانی هم می‌کنه که حالا گفت البته حس ششم علم غیب نیست مثل همین که گفتم بهت زنگ می‌زنن و اینا سریع میگم تمومش کنم گفت که من تصاویر خاص ملکوتی میفته رو دستم اوایل رو دستم کنار نقاشی می‌کردم الان تو ذهنم تصویرش میاد اینم بدونید که هرچی ارتقا پیدا می‌کنه کسی که وارد عالم برزخ و ملکوت شده روایت پیغمبر فرمودند که اگر خواب یه مدتی خوابتون قطع شد غصه نخورید وقتی یقین کامل میشه آدم دیگه خواب نمیبین عقل وقتی قوی بشه دیگه آدم از عالم مثال رد میشه وارد عالم عقل میشه صورت دیگه براش پیغمبر مثلاً وحی مثل خواب دریافت نمی‌کردند که صورت ببیند این مال مراتب اولیه است که آدم می‌خواد وارد عالم نقاشی می‌کردم الان دیگه تو ذهنم میاد و ما ازش خواستم که این گالری رو به من نشون بده گفت خونه پدریمه هیچی از اینا ننویسی خونه پدری دو خط فقط در موردش نوشته میگه سحر ما را به خانه پدریش برد تابلوها را دیدیم هر تابلو یک شاهکار هنری و معنوی بود تکان دهنده نفس‌گیر بی‌ن خارق العاده به تمام معنا یک معجزه بود که البته ایشون گفت من می‌خوام بعداً یه گالری بزنم نه به اسم خودم اینا رو منتشر کنم مردم گفت همه اون خونه هم پر نقاشی‌هاش با صورت‌هایی که دریافت این داستان اول ما بود که تمام شد داستان دوم یه جذابیت‌های دیگه‌ای داره انشالله از شنبه با هم ادامه میدیم خدایا در فرج امام عصر تعجیل بفرم قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفهم این ماه رجب ماه معنویت ماه برکت ماه علم ماه خلوص ماه آسمانی شدن برای ما قرار و صلی الله علی سیدنا محمد و آله

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00