برخی نکات مطرح شده در این جلسه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بنا بود در این جلسات بحثی را داشته باشیم در مورد شناخت اعمال صالح و نکتهای را عرض کردیم. در جلسۀ روز شنبه فرمودند: «بعد از زیارت، عملت را از نو آغاز کن.» گفتیم که اینکه میفرمایند از نو آغاز کن، هم منظورش جنس عمل است، هم سطح عمل. هم جنس عملت را عوض کن، هم سطح عملت را بالا بیاور. بعد از هر زیارت، انسان دورۀ جدیدی را شروع میکند. انسان متولد میشود، از نو زندگی آغاز میکند؛ یک سطح جدیدی از زندگی و بهرهوری زندگی برایش شروع میشود.
حالا در مورد جنس اعمال مقداری صحبت کنیم. بعداً در مورد سطح اعمال هم انشاءالله خواهیم رسید. فقط مختصر تعریف این دو را بگوییم تا به آن بپردازیم. جنس یعنی عملی باشد که ملکوت او را بپذیرد. این را بهش میگویند عمل صالح که قبلاً هم تعریفش کردهایم. سطح عمل هم یعنی عمل خالص بشود. در هر درجهای که هست، خالصتر بشود. هر چه توجه به خدا در عمل بیشتر باشد، انقطاع از غیر خدا به خدا بیشتر باشد، انسان خودش و دیگری را در عمل نبیند، خدا را ببیند و فقط برای او انجام دهد، این عمل خالصتر است.
گاهی سطح عمل آنقدر خالص میشود. حالا این را هم بگویم، دیگر اینها قواعد ملکوت، قواعد عجیب و غریبی است. برخی اساتید میفرمایند که شیاطین میتوانند عمل را ببینند. اینکه شیطان میتواند عمل را ببیند، بستگی به سطح رزولوشن خلوص عمل دارد. هر چقدر که عمل خالصتر میشود، از دید شیطان خارج میشود. هر چقدر عمل – به تعبیر فلسفی، نه به تعبیر عرفی، بلکه به تعبیر فلسفی – عمل کثیف (کدر، سنگین، ثقیل) باشد، این عمل بیشتر در معرض دید شیطان است. وقتی هم شیطان عمل را بیشتر و بهتر دید، بهتر میتواند رویش برنامه پیاده کند؛ میتواند به عمل ضربه بزند، میتواند عمل را بقاپد، سوار عمل بشود، عمل را بدزدد، غیر خدا را شریک کند، ریا بیاورد، عجب بیاورد، هزارتا آفت مثلاً میتواند درست کند. هر چه عمل خالصتر میشود، از دید شیطان خارج میشود. عمل. و عمل از عامل هم جدا نیست؛ دیگر عمل که از عامل جدا نیست.
حالا اگر عمل خیلی خالص شد، دیگر شیطان آن را نمیبیند؛ نه عمل را میبیند، نه عامل را میبیند. این را «مخلَص» میگویند. به این آدم «مخلَص» میگویند. شیطان گفت: «من همه را فریب میدهم، اَجمَعین، اِلّا عبادک منهم المخلَصین.» من با مخلَصین کار ندارم؛ نه یعنی دیگر بسکه رفیقیم یا دیگر آنها را ارفاق دادهام که حالش را ببرند. نه! نمیبینمش که بتوانم کاری روی آن انجام دهم؛ در دسترس من نیست. عمل مخلص و خود مخلص آنقدر بالاست که از دسترس شیطان خارج میشود. این میشود سطح عمل. هر چه سطح عمل بالاتر میآید، از دسترس شیطان بیشتر خارج میشود. این هم در موردش انشاءالله مفصل صحبت خواهیم کرد.
اول در مورد جنس عمل. بزرگان هی میگویند که آقا، ترک گناه، ترک گناه، ترک گناه! این واقعاً یک حرف جدی است: ترک گناه. حالا مرحوم آیت الله العظمی بهجت یک جملۀ تاریخی دارند که این جمله را ما چندین جلسه در شرح این جمله صحبت کردیم، دیدیم تمام هم نمیشود؛ یعنی حداقل مثلاً ۵۰-۶۰ جلسه توضیح میخواهد، این سخن ایشان. ایشان میفرمایند که «ما آمدیم برای عبودیت. عبودیت هم یعنی ترک معصیت. معصیت هم یا معصیت عملیه است یا اعتقادی.» این لااقل ۶۰ جلسه توضیح میخواهد، مخصوصاً معصیت اعتقادیاش. ما رسالۀ عملیه که نوشتهاند برای معصیت عملیه را داریم، اما رسالۀ اعتقادی نداریم! قم هم چند بار خدمت رفقا، طلبهها و دوستان عرض کردم، گفتم: «آقا، بروید تو خط نوشتن رسالۀ اعتقادی. باورهای حرام چیاست؟» یکی از باورهای حرام قرآن میگوید: «اگر شهید را مرده بدانی، این باور حرام است.» بعضیها اعمالشان را که نگاه میکنند آلودگی ندارند، ولی میبیند رشدی نمیکند. خب، عزیز من! جنس اعمالت خوب است، جنس عقایدت خوب نیست، معصیت اعتقادی داری. پولی که در راه خدا خرج کردی را باید غنیمت بدانی، نه غرامت. اگر بگویی «از دستم رفت»، این معصیت اعتقادی است؛ باید بگویی «به دستم آمد.»
ماجرای همسر پیغمبر که گوسفندی را قربانی کردند، گوشت را... حضرت فرمودند: «چقدر رفت؟» گفت: «پنجاه و هفت قسمت که رفت، سه تکه مانده است.» حضرت فرمودند: «برعکس داری میگویی. باید بگویی سه تکهاش رفت، پنجاه و هفت تکه ماند.» آنچه که در راه خدا میدهی میماند، آنچه که در راه خدا ندادی، رفت. این میشود معصیت اعتقادی. پولی که از دست دادم برای خدا، این را از دست رفته میبینی، این معصیت اعتقادی است، این تاریکی میآورد. این جنس...
پس خود ایمان هم یک نوع عمل است: عمل قلبیه. میدانید، ما اعمالمان یا جوارحی است یا جوانحی. اعمال جوارحی همانهایی که با دست و پا انجام میدهیم، میبینیم، میشنویم، میگوییم و اعمال قالبی به آنها میگویند – به تعبیر حضرت امام در «آدابالصلات»: اعمال قالبی و اعمال قلبی. اعمال قالبی همین که با بدنمان انجام میدهیم. اعمال قلبی، اعمالی که با دل انجام میدهیم، تصدیق میکنیم؛ حسن ظن به خدا. امام رضا فرمود: هرکس... روایت را بخوانم، پرپرتان کنم؟ بروم. توضیح هم نمیدهم. اصلاً از من توضیح نخواهید. فقط دارم میخوانم که پرپرتان کنم! امام رضا فرمود: «هرکس ازدواجش را تأخیر بیندازد، به خاطر اینکه از فقر میترسد، فقد عصا الذنبَ.» یعنی میگوید: «خدا من را یک نفر را میتواند اداره کند، دو نفر بشوم، نمیتواند؟ بچه بیاورم، نمیتواند؟» آقا، زندگی خیلی کشکی میشود این شکلی! بله، منظورم همین بود؛ کشکی زندگی کنیم. پس تدبیر چی میشود؟ تدبیر که؟ تدبیر شما؟ تدبیر خدا؟ کدامش؟ البته تدبیر خدا قواعد دارد. تدبیر خدا؛ خدا چون حکیم است، باید کار حکیمانه انجام داد. بله، این را قبول دارم. من بروم چک بکشم، منی که در حسابم بیست هزار تومان هست، بروم چک پنج میلیونی بکشم، بگویم من که تدبیر از خودم ندارم، خدا پر میکند؟ خب، حالا میرود زندان و خدا را بهتر خواهی یافت! در زندان شهود خواهی کرد خدا را؟! بله، تدبیر خدا حکیمانه است.
ولی اصلاً همینکه خودت را یک وجود مستقل در برابر خدا میدانی، خود همین بزرگترین گناه است. «وجود و کردن»، «لایغاصبه»، همین که فکر میکنی «ما هستیم» بزرگترین معصیت اعتقادی است. «من که بهترم»؟ تو اصلاً چرا خودت را میبینی؟ تو ششهزار سال عبادت کردی، هنوز خودت را میبینی؟ «اِنَّکَ مِنَ السّاغِرین.» بیرونش کردم!
تعبیری از مرحوم علامه طباطبایی بگویم، پرپرتان کنم؟ این را هم توضیح ندهم. خیلی این سنگین است. این را نمیدانم بگویم یا نه؟ قول میدهید گیر ندهید به این جمله؟ خیلی میترسم ازش. اگر بعداً حال، حوصله، وقت یا چیزی بود، مفصل میشویم در موردش صحبت میکنیم. جملۀ خیلی قشنگی است. یعنی هیچکس غیر از علامه طباطبایی ندیدم این جمله را فرموده باشد. ایشان در اثبات اینکه در عالم جبر نیست – جبر نیست – یک جملهای آورده، پدر همه را درآورد. در رسالۀ توحیدیه ایشان هفت تا رسالۀ توحیدی دارد. رسالۀ سوم که رسالۀ افعال است، بحث جبر و اختیار را توضیح میدهد. همه را یک خط یک خط توضیح میدهد. مهمترین برهان برای اینکه در عالم جبر نیست، این است: جبر مال وقتی است که دو تا وجود باشد؛ یکی باشد و یکی دیگر. یکی بخواهد آن یکی را مجبور کند. دوتایی نیست که بخواهد یکی آن یکی را مجبور کند. پرپر شدید؟ پدرتان درآمد یا نه؟ قشنگ کمر آدم را میشکند. جبر مال وقتی است که این یکی میخواهد آن یکی را مجبور کند. یکی است و [کسی نیست که] مجبورش کند. توضیح بدهیم یعنی چه؟ استخوانهایتان را بشکنم؟ حال کنیم با همدیگه؟ صفا کنیم؟
خلاصه آقا، گناه از اینجا شروع میشود؛ عمل صالح از اینجا شروع میشود که آدم خودش را کارهای نمیبیند، اصلاً خودش را وجودی نمیبیند. چرا اهل بیت آنقدر استغفار میکردند؟ استغفار اهل بیت برای چه بوده؟ فروکش دارد گاهی این حالت انقطاع، گاهی اوج دارد. یک کمی که از آن اوجش فروکش میکرد، احساس گناه میکردند. گناه به این نیست که آقا ما غیبت کردیم؟ امیرالمومنین دارد ضجه میزند، میگوید: «خدایا، غیبتها را ببخش!» «کل ذنوبی و قبائحی و زلاتی...» تعابیری که در دعای کمیل دارند. «خدایا، این همه نگاه...» «فی خلواتی...» مثلاً آقا امیرالمومنین در خلوت چهکار میکردند؟ مثلاً صحیفۀ امام داشتند؟ یک فولدر! «مِن سوءِ فعلي و إساءتي و دوام تفريطي.» خلوت میروی، چهکار میکنی؟ اینجور تعابیر! آقا، من خلوت میروم، خدایا، از خلوتهایم دارم استغفار میکنم. استغفار از چیست؟ استغفار از آن حالت انقطاعی که در اوج نیست. من همین که غذا میخورم، یک کمی حواسم به این غذا هست؛ آن هم تو به من گفتی حواست را جمع کن: «فَلْيَنظُرِ الإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ.» غذا میخوری، حواست باشد چه میخوری. من میخواهم فقط تو را ببینم. تو به من گفتی غذایت را هم نگاه کن. خدایا، من را بغلم کن! من حالم بد شد به این نگاه کردم! این استغفار امیرالمومنین است.
توجه داشته باش؛ اینها عیال تواند. تو به اینها رزق میدهی. آخر اینها که خودت عیالشان هستی! یعنی عیال تو، عیال. رزق اینها به گردن تو است. تو رزقشان را میدهی. فقط این وسط به من گفتی حواست به اینها باشد. به من گفتی حواست به اینها باشد. من نمیتوانم کامل تو را نگاه کنم، آنجوری تو هم به من گفتیها. مثل اینکه شما را مثلاً حاکمی که عاشقشید، مأموریت بفرستد. به عشق او هم مأموریت میروی، ولی میروی هی پیامهای عاشقانه میفرستی، پیام عذرخواهی میکنی: «آقا، من دوست داشتم الان...» دارد کار او را انجام میدهدها! «آقا، من دوست داشتم پیش تو باشم، هی تو را ببینم، هی دستت را ببوسم، هی پایت را ببوسم. محروم شدم از این دیدار.» کاری که گفتی. بعد گزارش هم میدهد: «اینهایی که گفتی انجام دادم، این را انجام دادم، آن را انجام دادم، ولی... ولی خودت را میخواهم!» یک اصل؛ آن مایع اولیه و هستۀ مرکزی عمل صالح، این توجه و اخلاص و انقطاع است. اصل استغفار هم از این عدم انقطاع است. حالا گاهی عدم انقطاع به این است که کلاً از خدا... شیطان... دیگر این از جنس عمل من است. معصیت خدای نکرده سر میزند. یک وقت هم نه، یک توجهی گاهی دارد به یک غیر خدا.
چند وقت قبل اینجا نخواندم. توی مزار شهدا برای رفقا خواندم. روایت خیلی زیبایی است؛ خیلی نه! باید زیباست. میگوید امام صادق (علیه السلام) به یکی از اصحاب فرمودند که «تو چرا حرف زدنت عوض شده؟» [پاسخ داد:] «دندانم... پیر شدم، این دندانهایم افتاده، مدل حرف زدنم عوض شد.» میماند. در این ویژگیهای اهل بیت در عین حال که بشرند، مَلَکند. امام صادق فرمودند که «من هم این دندان بغلیام افتاده بود.» حالا این تعبیر توضیح دارد. شیطان میآید من را وسوسه میکند. حالا شیطان من را وسوسه میکند یعنی چی؟ امام صادق که از مخلصین است، یعنی شیطان دامش را دارد، حالا دستش نمیرسد، ولی دامش را دارد. شیطان میآید من را وسوسه میکند، میگوید که «اگر این دندانهای دیگرت هم افتاد، تو با چی میخواهی غذا بخوری؟» وسوسه! من هم در برابر این وسوسه میگویم: «لا حول ولا قوة الا بالله.» روایت داریم که در برابر وسوسه این ذکر را [بگویید:] «لا حول ولا قوة الا بالله.» من کارهای نیستم. میگوید شیطان میآید به من میگوید که «دندانهایت افتاد، با چی میخواهی غذا بخوری؟» جنس را ببین! این جنس عمل زشت و عمل غیر صالح از اینجا شروع میشود؛ از جایی که احساس میکنی او یک پولی دارد، او یک مکنتی دارد، او یک توانی دارد، میتواند مشکل تو را برطرف کند. مادر همۀ گناهها شرک است؛ علامه طباطبایی و از آیات و روایات فراوان ایشان [بیان کردهاند که] همۀ گناهها به شرک برمیگردد؛ از توجه به غیر خدا. هر گناهی آدم انجام میدهد، به خاطر اینکه یک توجه و تعلقی به غیر خدا داشته و اینها آدم را به گناه میکشانند. حالا گاهی گناه آنقدری که مخالفت علنی میکند و روبهروی خدا میایستد [نیست]، دل فقط رفته، باطناً احساس میکند نیاز دارد، باطناً احساس میکند این غذا است که دارد من را سیر میکند.
آقا، این حرفها خیلی عجیب است! نیاز گرسنگیمان را برطرف میکند؛ خدایا، غذا! خدا به واسطۀ غذا. حالا اگر خدا حال نکرد به واسطۀ غذا برطرف کند، چی؟! هر چه حال کرد. حضرت موسی چهل روز کوه طور بود؛ نه غذا خورد نه آب خورد. خدایا، دیگر بیمارستان بودیم، دیدیم گرسنهمان نمیشود؛ سرمی که زدند. برای همین راه دهان است که آدم سیر میشود؟ کانالهای دیگر هم دارد. از راه رگ هم میشود گرسنگی را برطرف کرد. بعداً کشف کردند از صد تا راه دیگر هم میشود گرسنگی را برطرف کرد. بله یا نه؟! به امیرالمومنین گفتند: «شما غذا نمیخوری، چرا آنقدر زور داری؟» غذا که نمیخوری! نان جو خشکیده را با زانو میشکست، توی آب میزد، آب گِلشُلش میکرد، بعد میگذاشت گوشۀ دندانش موک بخورد، قشنگ خیس بخورد، یک کم شل بشود، تازه بتواند گاز بزند. خدایا، شکمی که با این سیر میشود، چطور یک عده میخواهند با حرام سیرش کنند؟! مسئولین میگویند: «ما شیشلیک بخوریم، جان داشته باشیم کار بکنیم.» شما غذایت این است، در خیبر را میکند، پرت میکند؟! حضرت فرمودند در نهجالبلاغه است: «قیاس نکنید. من مثلاً مثل درخت بیابانیام. آب بهش نمیرسد، ولی اصلِ باعود (شاخههای خیلی سفت) هستم.» من این در خیبر را که کندم، با قوت جسمانی نکندم، با قوت روحانی کندم. قوت جبرئیل بر مطبخ نبود، یا از مطبخ نبود؟ از غذا که آدم قوی نمیشود، ضعیف میکند! آنها که خیلی میخواهند قوی بشوند، از غذا فاصله میگیرند. استادی فرموده بود که اگر کسی میخواهد به قدرت معنوی برسد که به واسطۀ قدرت معنوی بر ماده [غالب شود]، غذایش باید بشود نان جو و روغن زیتون. نان جو و روغن زیتون درس بخوانیم! این به خاطر همان تعلق به ماده است. جنس من از جنس عمل صالح نشده. اگر جنس عمل صالح بشود، هر چه غذا کمتر بخورم، قویتر میشوم؛ چون تعلقم به خداست. سنگین است، نه؟ خیلی اعصابخوردکن است. بشنویم که آقا، آدم باید مظهر اسم «قوی» بشود. لزوماً با غذا خوردن آدم مظهر اسم «قوی» نمیشود؛ با عمل، با توجه، با تعلق به خدا. اسم «قوی» آنقدر جان دارد؛ صد سالش است، ۱۵۰ سالش است.
یک جمله من دیروز از حضرت امام میخواندم، خیلی برایم جالب بود. سپاه ارومیه بعد از درگیریهای ارومیه آمده بودند خدمت امام. سال ۵۸ بوده به نظرم. از آن سخنرانیهای معرکۀ امام است. دو سه تا پاراگراف بعد امام میفرمایند – قریب به این میفرمایند: «الان بگردی در این مملکت، آدم از من خستهتر پیدا نمیکنی.» نود سالش است. امام شوخی نیست. هشتاد و خردهای سالش است، بازنشسته میشود. امام ۸۰ ساله شده، تازه انقلاب کرده، وقت استراحت است، باید جا پهن بکند. بعد سال ۵۸... ۵۷ و ۵۸ امام تقریباً روزی هفت تا هشت تا سخنرانی دارد؛ شش تا، پنج تا، هفت تا، هشت تا. همۀ مطالب نو، تکراری نیست. بعد این آدم چقدر فکرش، فکر قویای است. آقای رحیمیان – حرفهای اصلیمان باشد برای جلسۀ بعد – حاج آقای رحیمیان در این کتاب «زیر سایۀ آفتاب» – چون دو تا کتاب داریم، یکی «پا به پای آفتاب» داریم که چهار جلد است، یکی «زیر سایۀ آفتاب» – در این کتاب «زیر سایۀ آفتاب» میگوید که امام تقریباً سی سال بود که فلسفه درس نداده بود. من [که میخواستم درباره] هر فلسفهای، مباحث فلسفی [سخت را بپرسم] – میگوید: هر سؤال فلسفی از هر جا، نظر هر که را که میخواستم از امام میپرسیدم، انگار امام صبحش درس داده بود، جزوۀ درس دستش بود، داشت از رو برایم میخواند. چه میدانم! با اینها قدرت حافظه ایجاد نکرده. یک جای دیگر [است]. بنده قوت حافظه یک جای دیگر است. این مظهر اسم «قوی» است. این قوت تنش از یک جای دیگر است. یک عشق دیگری او را سرپا نگه داشته، یک قدرت دیگر او را سرپا نگه داشته. منِ بُعدِ حیوانی فقط قوی است. غذا میخورم یک کمی جان میگیرم. بعد فلان نوع غذا را باید بخورم که یک کمی فکرم باز بشود. بخورم که فکرم باز بشود. فلان ورزش باید انجام دهم. البته همۀ اینها سر جای خودش. ما نمیخواهیم اسباب را نفی بکنیم. غذا سر جای خودش، ورزش سر جای خودش، رسیدن به سلامتی و تن و اینها سر جای خودش. ولی اینها یک مرحلۀ پایین از مظهر اسم «قوی» است. محل بالاترش را آدم باید پیدا کند. آن با چی حاصل میشود؟ با اخلاص. وقتی آدم بالا رفت، مظهر اسم شد، دیگر از اینها فاصله میگیرد.
مرحوم علامه تهرانی میفرمود: «سه تا شاگردِ حداد سحری و افطاری یک وعده غذا میخورد. آن هم یک ترب در گرمای کربلا. یک ترب میخورد افطار که همان سحریاش هم بود.» الان من و شما... من که اصلاً باورم... درجۀ ایمانتان بالا... ممکن است تعبداً قبول کنید. قطعاً حرام است! آیا باید تو ربّ بخواهم زندگی کنم؟ یک سطح دیگر از زندگی. این فقط یک روزنه است. ببینیم آقا، اینها هم هستند. یک آدمهای دیگر هم هستند. یک جور دیگر زندگی میکنند. یک جنس دیگرند؛ چون جنس عملشان فرق میکند، جنس شاکلۀ و شخصیتشان هم فرق میکند، جنس زندگیشان هم فرق میکند. اینها اصلاً یک مدل دیگر، کلاً.
خدا به آبروی پیغمبر و اهل بیت ما را اهل این حیات قرار بدهد. گفت: «حیات طیبه است.» دیگر عمل صالح اگر انجام بدهی، وارد حیات طیبه [میشوی]. علامه طباطبایی ذیل این آیه میفرمایند که یعنی اصلاً یک زندگی دیگر و جدیدی برایت شروع میشود. آدمی که اهل عمل صالح است، یک مدل خدا، یک مدل دیگر زندگی دارد. تا حالا با غذا سیر میشدی، وارد یک دورۀ جدید زندگی میشوی؛ با یک چیز دیگر سیر میشوی. تشنهاش است، با ذکر خواب از سرش میپرد. [یا] با ذکر بیدار میشود. یکی از اساتید میفرماید: «خدا را شاهد میگیرم، من هیچ سحری با ساعت زنگدار بیدار نشدم. آیا آخر سورۀ کهف را میخوانم، ساعت را میگویم کوک میکنم؟ ملائکه را گاهی با اسم صدا میکنند.» این را داشته باشین. جالب است بگویم؟ حیفم میآید بعضی حرفها را... حیفم میآید نگفته بماند. «بستگی به شرایط روزم دارد. روزهایی که خیلی خوبم، مرحوم شیخ مرتضی زاهد هم گفته، میگوید: سحرها ملائکه که میآیند، روزهایی که خیلی خوبند، میگویند: "آقا شیخ مرتضی پاشو." روزهایی که یک کم خوبند، میگویند: "آقا مرتضی پاشو." روزهایی که خوبم، "مرتضی پاشو." روزهایی که بد نیستم، میگویند: "آقا!"» بعد تازه آن بعدش چیست که باز ملائکه بیدارش میکنند، صدایش میکنند؟! اینش جالب است. یک حیات دیگر است. ما با اینها زندگی میکنیم. خب، الان من هم شب به امید آن بخوابم؟ نه ساعتم من را بیدار کند؟ یعنی ساعتی که زنگ میزند، با همین بیدار شوم؟ یک عده دیگر هستند. یک زندگی دیگری دارند. کلاً یک حیات طیبهای دارند. اینها یک جور دیگر زندگی میکنند. با چی؟ محمد صالح؟ خدا انشاءالله نصیب ما بکند.
خدایا، در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد.
جلسات مرتبط

جلسه هجده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نوزده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و یک
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت