برخی نکات مطرح شده در این جلسه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در داستان سوم این کتاب، آقای دکتر گفت که وقتی روح از تنم جدا شد، مرا به وادی حقالناس بردند. به مدت ۱۳۵ هزار سال آنجا بودم و سرگردان بودم. ۶۱۳ سال از آن را تنها بودم. تأکید میکنم، نمیتوانم این ادعای خودم را اثبات کنم.
بعد از اینکه این ۶۰۰۰ سال و ۱۳ سال گذشت، احساس کردم که دو نفر پشت سرم هستند؛ یکی سمت راست و یکی سمت چپ. من نمیتوانستم آنها را ببینم، فقط حضور سنگین و دائمیشان را حس میکردم. اینها مأموران الهی بودند؛ مأمورانی که هیچوقت با من حرف نمیزدند، فقط من با آنها حرف میزدم. البته نه به شیوه معمول، بلکه از طریق القای مفاهیم. من میتوانستم خواستهها، احساسات و افکارم را به آن دو منتقل کنم، بدون اینکه احتیاجی به صدا یا تلفظ داشته باشد؛ که قبلاً در مورد این عرض کردهایم.
هر سه نفر از این سه نفری که در این سه داستان برایشان اتفاق افتاده، میگویند که ما القای مفاهیم میکردیم. صوت و تلفظ و زبان و گویش و اینها را نداریم، چون اصلاً آن طرف نظام اعتباریات برچیده میشود. کلام، لفظ و کلمه، اینها مال نظام اعتباریات است. آنجا خودِ معناست.
بگذارید این را هم بگویم که در روایت داریم، وقتی در بهشت به صدا درمیآید، در روایت هست که وقتی در بهشت را میزنند، «و قالت یا علی»؛ صدای در بهشت «یا علی» است. کلاً برداشتند و زنگ ساختند. شما زنگ میزنی، سه بار «یا علی» میگوید؛ همسایه نصف شب از خواب میپرد، جدیدترین فحشهایی را که بهروزرسانی کردهاند، نصیبت میکند. این «یا علی» اینجوری نیست که حالا با سر و صدا در بهشت هرکس میخواهد وارد شود. آن «یا علی» به تعبیر حضرت استاد آیتالله جوادی [آملی]، چون بهشت دارِ زحمت نیست، و وقتی هم کسی در خانه کسی را میزند، یعنی با صاحبخانه کار دارد. آنجا چون دارِ اعتباریات نیست و دارِ زحمت نیست، صاحبخانه بهشت هم امیرالمؤمنین است. بهشت که به صدا درمیآید – بدون این تلفظِ «گفتنِ یا علی» برای اینکه ما بفهمیم – یعنی در به صدا درمیآید، صاحبخانه میفهمد کسی پشت در است. اینجور به ما گفتهاند بفهمیم که در به صدا درمیآید و میگوید «یا علی». لفظی به این معنا نداریم؛ کلمات به این معنا نیست. هرچه هست، معناست.
حقیقت، حقیقت ترسیم میشود. ما اینجا چون نمیتوانیم حقیقت را به هم نشان دهیم، لفظ میآوریم. شیر پاکتی تا حالا خوردهاید؟ خب، باید «شیر پاکتی» را یک لفظی برایش بیاورم. «شیر» باز چندین معنا دارد؛ بعد «پاکتی» را بعدش بیاورم. «شیر» چی؟ شیر آب؟ شیر چی فلان؟ شیر جنگل؟ هزار تا ماجرا بشه! باز بعدش اینجا چون لفظ، دستمان کوتاه است از اینکه حقیقت را بیاوریم، معنا را بیاوریم؛ آنجا دیگر لازم نیست. شما دستت کوتاه نیست برای اینکه معنا را بیاوری؛ خودِ معنا را به او نشان میدهی، ارائه میکنی؛ معنا. لذا نوع تکلم اینها با همدیگر از جنس لفظ.
اولین چیزی که به اینها گفتم – اشکالی ندارد بگویم – گفتم چون حرف را به صورت نامتعارف (نامتعارف) با مأموران در میان گذاشتم، ایرادی ندارد. حالا که صحبت به اینجا رسید، این را هم بگویم. دقت کنید، خیلی اینهایش قشنگ است.
فقط شیوه حرف زدنم نبود که با طرز صحبت دنیوی فرق داشت، شیوهای که پدیدههای اطرافم را میدیدم هم متفاوت بود. چون اینجا ما شعاع داریم، انعکاس نور داریم، محدودیت داریم؛ آنجا اینها را نداریم. آنجا همه چیز حاضر است، فقط باید توجه کنیم. الان با صرفِ توجه، مسئله حل نمیشود، درست است؟ الان من بخواهم آن نوک آن تپههای آن پشت را ببینم، حل نمیشود. باید یک دستگاهی داشته باشم، بتوانم تصویر را برای چشم من حاضر کند و تصویر به قوه خیال رسیده شود. قوه خیال نیاز به ابزار دارد. در دنیا، بعد از این ماده، بعد از دنیا دیگر قوه خیال نیاز به ابزار ندارد.
«خیالی نیستها!» دقت کنید، خیلی اینها مهم است. باز خیلی نگرانم که بعضی مسائل یک جور دیگر جا بیفتد. خیالی نیست، توهم نیست. قوه خیال که میگوییم، نه یعنی توهم؛ یعنی آنی که باید ادراک صورت کند. اینجا ادراک صورت با دیدن، با چشم است؛ آنجا ادراک صورت با چشم نیست. خب، بعضیها هم کورند، نمیبینند. آن یعنی خودش حجاب ایجاد کرده برای قوه خیالش؛ نه اینکه چشم دارد و نمیبیند. عنبیه مشکل دارد، شبکیه مشکل دارد، عدسی چشمش مشکل دارد؛ اینها نیست. آن طرف چشم نیست، قوا نیست. خودِ قوه خیال محجوب است؛ همانجور که خودِ قوه عقل محجوب است؛ همانجور که فطرت محجوب است. روشن است؟
سؤالات خیلی خوبی دوستان میآیند میپرسند. خیلی هم دوست دارم اینها را جواب بدهم. دیروز یکی از دوستان سؤال خیلی خوبی پرسید. گفتم این را شما بروید، یکی دو ماهی بحث «اتحاد عقل و عاقل» را گفتگو کنیم. بعضیها را بخواهم جواب بدهم، باید وارد یک دوره وسیع مباحث فلسفی بشویم، از بحث مباحث بشویم. حالا امروز میخواهم یک سری صحبتها بکنم که چند ماه است هی میگوییم، هی هم دلدل میکنم بگویم یا نگویم. حالا ببینم چه میشود، فلسفی نیست.
همچنین، شیوهای که بوها را میشمیدم [شنیدن یعنی بو کردن] یا علوم مختلف را درک میکردم. به چه صورت میشمیدید یا درک میکردید؟ اگر فراموش نکنم، به وقتش خواهم گفت. فعلاً همینقدر بدانید که نوع دیدن، شنیدن، [شنیدن]، گفتن و درک، جورِ ابزار ندارد. خودِ آن حاضر است. بو هست، ولی با بینی احساس نمیشود؛ خودِ بو حاضر است. یعنی چه؟ قابل فهم نیست؟ درست است؟ شنیدن هست، ولی صوت نیست؛ خودِ مطلب حاضر است. روشن است؟
بعد میگوید: «شما داشتی با مأموران حرف میزدی؟» بله. اولین چیزی که به آن دو مأمور گفتم این بود که «من برای چه اینجا هستم؟» تا سؤال کردم، تمام لحظات زندگیام را در آنجا دیدم؛ از بدو تولد تا آخرین لحظه که در زمین زندگی کرده [بودم]. قبلاً به این هم دو سه بار اشاره کردهام. مثل فیلم نیست که بیاید رد شود، فریم به فریم باشد، سکانس به سکانس باشد، تقدم داشته باشد. همهاش همانجا حاضر است، یک حقیقت است. یک چیز [است]. اراده میکنیم کجایش را ببینی [یا] نبینی؟ نمیتوانی نبینی، باید ببینی. حاضر [است].
گفتم: «به عبارتی، اینجا را دقت کنید [به] سؤالی که میکنم [و به] جوابی که میدهد.» کتاب قشنگ است.
[پرسیدم:] «به عبارتی، همه وقایع زندگیتان به ترتیب، مثل فیلم از نظرتان گذشت؟ از ثانیه صفر تا ثانیه آخر؟»
[پاسخ داد:] «نه، نه! اشتباه متوجه شدید. اصلاً مثل فیلم نبود. چطوری برایتان توضیح بدهم؟ همه وقایع، همه ثانیهها و صحنههای زندگیام در آنجا بود؛ در اطرافم. از دوران شیرخوارگی تا نوجوانی، جوانی و میانسالی. همه اعمالم، ریز، خوب یا بد، آنجا بود. هر کاری را که در طفولیت انجام داده بودم، یا در دوره دبستان، یا دوره راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه و غیره.»
نویسنده میگوید: «اصلاً درک نمیکنم.»
او هم میگوید: «انتظار نداشتم که درک کنید.»
بنده دو تا آیه بغل اینها نوشتهام؛ این دو مطلبی که ایشان میخواهد بگوید و آن بزرگوار متوجه نمیشود. یکی سوره مبارکه آل عمران، آیه ۳۰؛ یکی آیه ۱۱۰ [احتمالاً اشاره به آیه دیگری است که "یوم تجد" دارد]: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِن خَیْرٍ مُّحْضَرًا»؛ روزی که نفس هر آنچه عمل کرده، محضر میبیند، خودِ عمل را میبیند. گزارش نمیدهند. اینجا فیلم صورتش را بهت نشان میدهند به ترتیب قطعات. نه، خودِ عمل حاضر است، زنده.
الان دیروز ما همینجا بودیم. دیروز کجاست؟ دیروز سخنرانی کردیم. سخنرانی دیروز کجاست؟ صوتش؟ دیروز؟ دیروز که از بین رفت؟ نه! دیروز هم [از بین نرفته است]. عمل ما کجاست؟ عمل ما همین الان با من و شماست. سخنرانی دیروز همین الان با من است. چیزهایی که دیروز شنیدید، همین الان با شماست. زنده است، حاضر است. هیچی تمام نمیشود، هیچی نمیرود.
این گردش خورشید که میآید و میرود، تکراری است؟ خورشید هر روز، خورشید هر روزه [است]. حرفهای سنگین [است]. خورشید هر روز خورشید [قبلی] نیست. خورشید الان خورشید یک ساعت پیش نیستها! خورشید الان، خورشید الان [است]. مبانی فلسفی دارد، میخواهم توضیح بدهم، طول میکشد. فیّاض علیالاطلاق، فیضش آنبهآن، آنبهآن دارد فیض میدهد و حیات میدهد. یکمی سنگین است، واردش نشویم که یکمی فلسفه [است]، یکمیش عرفانی [است].
عمل همین الان با من حاضر است. ۲۰ سال پیش این کار را کردم؟ تمام شد رفت؟ تمامشدنی ندارد. «ما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عندالله». تقدم، نظام تقدیم، اصلاً بحث سر همین بوده. نظام تقدیم؛ فرستادی؟ فرستادی، نرفتها! فرستادی، چسبید به خودت. عمل باهات است. هرچه شنیدی، همین الان با توست. هرچه دیدی، همین الان با توست.
یک تکه وسطش بیایم. بعضیها قوه حافظه را میخواهند فعال کنند، مدیریت ذهن و فلان و اینها. چه جور حافظهمان قوی شود؟ راهکارها هست؛ مثلاً حفظیات زیاد کنی، از این حرفها. اینها مال روانشناسی است. یک راهکار دیگر دارین که شما از اینجا بپری تو عالم بالا؟ هرچه گرفتی، حاضر، حاضر میکنی، احضار میکنی. آن مال نفسی است که قوی است، سنگین. این حرفها نه، اصلاً مشخص است.
همانطور که انتظار نداشتم و ندارم عمق سرگردانی، تشویش و غمهایم را درک کنید، کسی میفهمد که به آن وادی رفته باشد.
[پرسیدم:] «ادامه بدهید درباره دیدن گذشتهام.»
[پاسخ داد:] «بله، اینجا را برایتان بگویم. بعد احتمالاً یکی دو تا نکته [دیگر]، باید ببینم فضا چطور است.»
«نکته جدیدی ندارم که اضافه کنم. فقط میتوانم دوباره و این بار با صدای بلندتر بگویم، با یک تشدید بزرگ در بالای هر کلمه: «همه اعمالم در وادی حقالناس وجود داشتند. حتی اعمالی که در دنیا به اندازه یک ویرگول به آنها اهمیت نداده بودم. آنها حرکت داشتند، عمل زنده است، حیات داشتند، دوام داشتند. متأسفانه اعمال خوبم بسیار کم و اعمال خنثی یا بدم بسیار زیاد [بود].»
«باز تأکید میکنم: من در حال تماشای فیلم زندگیام نبودم، در حال تماشای خودِ اعمالم بودم؛ خودِ عمل را دارم میبینم.»
[شخص مقابل] نفهمید دیگر، پوکر فیس نگاهش کردیم.
میگوید: «هرگز فکر نکنید اعمالی که در زمین انجام میدهید، محو میشود. هیچکدام از اعمالتان از بین نمیرود. آن چکی که ۲۰ سال پیش زدی، همین الان [هست]. با این کلمهای که گفتیم، لبخندی که زدی، همین الان هست. هیچ [چیز] از بین نمیرود. از بین رفتن نداریم. هر کاری که تاکنون در این دنیا انجام دادهاید، الان در آن عالم هست. هر حرکتی که انجام دادهاید، هر کلمهای که بر زبان آوردهاید، هر نگاه گناهآلودی که به کسی انداختهاید، هر پوزخندی که به قصد تمسخر دیگران زدهاید، حتی هر اندیشه یا نیتی که در ذهن داشتهاید...»
«یک لحظه صبر کنید! دارید میگویید که هر اندیشه و نیتمان در آنجا هست؟»
با صدای دبیری که بخواهد فرضیه نسبیت را برای شاگردی کندذهن توضیح بدهد، گفت و [ادامه داد:] «و تا ابد باقی خواهد ماند. خدا نیازی ندارد که اعمالمان را بنویسد؛ نیازی ندارد که صدایمان را ضبط کند؛ نیازی ندارد که از رفتارمان فیلمبرداری کند. وقتی که حتی نیتها و افکارمان در آنجا هست، ببینید، فرض کنید شما حرف توهینآمیزی به من زدید، من ناراحت شدم. خب، حالا بشنوید! آن توهین شما و آن ناراحتی من الان در عالم بالا هست.»
[پرسیدم:] «توهین یا ناراحتی به چه شکلی وجود دارد؟»
[پاسخ داد:] «شکل هر کدام از این دو را دقیقاً به خاطر دارم، اما محال است بتوانم برایتان رسم کنم؛ محال است. این کار از من ساخته نیست. آن اشکال هیچ شباهتی به آفریدههای مادی ندارد.»
محبت صورت دارد، محبت صورت [دارد]، محبت را میشود دید. نفرت را میشود دید. حسد را میشود دید. بروز پیدا میکند دیگر.
ایشان هم میگوید، سؤال میکند، میگوید: «آقا! یعنی این صفت بروز پیدا میکند؟» یک وقت حسادت دارد، یک متلک میاندازد. خودِ حسادت ریخت دارد. حسادت داریم تا حسادت. بعضی حسادتها بیریختتر است [و] بعضی حسادتها دوزش کمتر است. محبت داریم تا محبت. بعضی میبینند این صورت [را]. بعدش هم قابل ادراک است.
مرحوم آیتالله کشمیری میفرمود: اگر جایی رفتید مهمانی، اشتهایت نسبت به غذا باز شد – عالم، عالم ارتباط است – اشتهایت نسبت به غذا باز شد، یعنی صاحبخانه با عشق برایت غذا را پخته است. [اما اگر] اشتها بسته شد، گشنه بودی، میروی مینشینی سر سفرهات، زورکی پخته، خوشش نیامده، به کرات تجربه شد.
بعدازظهرش یکی از اساتید ما منزل ما بود. یکی از این دوستان عاشق آن استاد ما بود، خیلی دوست داشت ایشان را ببیند. من نگفته بودم ایشان منزل ماست. بعد غذا زیاد درست کرده بود، مانده بود. بعد اینها آمدند، [یکی] گفت: «آقا ممنون، ما اسنک پک زدیم و اینها، دیگر نمیآییم.» [اما] استاد خوردند و اینها، ماشاالله اشتها باز شد و [بقیه غذا را] نخوردند. آنجا، علاقه [و] اشتها یعنی علاقه. صورت دارد، علاقه اثر دارد. محبت من به شما، محبت شما به من صورت دارد، قابل درک است. خودِ علاقه، نه کلام محبتآمیز. خودِ علاقه، خودِ نفرت. روشن است؟ خودِ ایمان، خودِ کفر، خودِ نفاق، حتی اندکی.
من فقط قادرم این اطمینان را به شما بدهم. نه تنها کلمه توهینآمیز، خودِ توهین در عالم برزخ وجود دارد. خودِ ناراحتی هم وجود دارد، به شکلهای عجیب، به شکلهای عجیب و اثیری، به شکلهای عجیب، اثیری و توصیفناپذیر. علاوه بر توهین و ناراحتی، تمام احساسات و حالات درونی ما در عالم بالا وجود دارد. اگر به کسی محبت داشتیم یا اگر حسادت ورزیدهایم، آن محبت یا حسادت الان هست.
آقای دکتر، ما در زمین ناراحتی را نمیبینیم، اثرش را میبینیم. محبت نمیبینیم، اثرش را میبینیم. یکمی حوصله کنیم، یک نکات خوبی میخواهم انشاءالله بگویم. در عالمِ پَر، تو حرفش گفت: «محبت یا ناراحتی در عالم بالا نامرئی نیستند، میشود دیدشان. اینجا مخفی میکنی، میشود دید؛ ولی بدبختانه من نمیتوانم شکلشان را برای شما وصف کنم. مشکل همین است.» از ناتوانیاش در وصف آن فضا بسیار کلافه به نظر میرسید.
پلکهایم را بستم تا در تاریکی به حرفهایش فکر کنم. [او] باز کردم.
حسین مهلت نداد. به دکتر گفت: «بسیار خوب آقای دکتر، اعمال و افکار و احساسات شما در وادی حقالناس وجود داشت. شما چه میکردید؟»
پاسخ داد: «در میان تکتک اعمالم، در میان تکتک افکار و نیات زمینیام سرگردان بودم؛ سرگردان، غمگین، وحشتزده، پشیمان و تنها. من رسوب محکمی از همه اینها را با خودم حمل میکردم. در واقع احساس خردکننده، برنده و نیشزننده آزارم [میداد].»
[پرسیدم:] «خردکننده، برنده و نیشزننده؟ کلمات مبهمی است. انتظار دارم حالتان را دقیقتر تشریح کنید.»
«چه حالی پیدا میکنید اگر مار بزرگی در شکمتان باشد، دائم بِلولَد و نیش بزند؟» بیرون از ما نیست، تو خودمان است. گر گرفتم، طبع [من] از جنس آتش جهنم [بود].
«چه حالی پیدا میکنید اگر سیخهای داغ در زخم بدنتان فرو [برود]؟ در زخمی که هنوز تازه است؟»
«چه حالی پیدا میکنید اگر همه خبرهای بد را یکهو به شما بدهند؟»
«چه حالی پیدا میکنید اگر شما را از فراز ابرها به پایین پرتاب کند؟»
«چه حالی پیدا میکنید اگر مجبور شوید روی فلزی در حال ذوب شدن بنشینید؟»
«چه حالی پیدا میکنید اگر بفهمید جز شما کسی در دنیا وجود ندارد؟»
خیلی قشنگ است. احساس تنهایی در جهنم. همه احساس تنهایی میکنند. اجتماعشان اجتماع نیست، تفرقه است. تشبیه از پیغمبر است؛ مثل هزار تا میخی که توی دیوار باشد؛ هیچ اتصال، نسبت و رفاقتی با هم ندارد. چطور میشود که جهنم برای همه جا دارد، ولی هرکس میخواهد وارد بشود، «ضیقاً» (به تنگی) برای همه تنگ است؟ «مزید». چه جور تنگ است که برای همه جا دارد؟ مثل دیواری که برای یک میلیون میخ جا دارد. خیلی مثال قشنگی است. نسبت میخها توی دیوار با همدیگر چیست؟ هیچ نسبتی با هم ندارند، هیچ علاقهای با هم ندارند. برعکس، بهشت به همدیگر متصلاند، به هم چسبیدهاند، یکیاند.
حال من در آن دنیا از مجموعه همه حالات بدتر بود؛ کمکم دهها برابر بدتر بود. روحم مدام میکشید، درونم ذوقذوق میکرد. من دیگر یک روح انسانی نبودم، گلوله سوزان و سرگردان از ترس، اضطراب، غم و شرم بودم.
این تکهاش را هم بخوانم، بعد یک نکته بگویم.
حسین نالید: «وای، چه حال بدی داشت!»
جواب: «خیلی. برزخ برای افراد گناهکار مکان راحتی نیست، سراسر مصیبت است. حتی تصورش آدم را به وحشت میاندازد. آنجا تو را بین اعمالت رها میکنند. تو شروع میکنی به دیدن و فهمیدن اینکه کارهایت چقدر بد بوده. هر کدام از اعمال بدت یا افکار مسمومت چه پیامدهای ناگواری به بار آورده، چطور به احساسات دیگران، به مال، به جسم، به روحشان صدمه زده. در نتیجه از درون عذاب میکشی؛ بر اثر پشیمانی و شرم، و به دلیل عدم توانایی در جبران خطاهایت. آن وقت آرزویت، بزرگترین آرزویت، تنها آرزویت، این است که بمیری. ما در این دنیا از مرگ میترسیم، اما در آنجا مرگ یک آرزوی دستنیافتنی است.»
یک نکته دیگر: برای شرمگین بودن و عذاب کشیدن در برزخ لازم نیست که تو مرتکب قتل شده باشی. اگر دلی را شکسته باشی، اشکی را در آورده باشی، عذاب میکشی؛ حتی اگر اشکی را خشک نکرده باشی؛ اگر زخمی را مرهم نگذاشته باشی؛ اگر به فریاد کمکخواهی مظلومی جواب نداده باشی. بس است. بقیه ماجرا...
یکمی حرف بزنیم. بگویم، دیگر اشکالی ندارد. ما خودمان این ماجرا [را] که میگوییم، قویتر از اینها [است]. نه که اینها را دیدهام، قویترش را ما دیدهایم. حالا یک نمونهاش را برایتان بگویم. امروز، محسن [...].
ماجرا مفصلی است که ما در نوجوانی چه شد که به این مسیر در سن ۱۲-۱۳ سالگی آشنا شدیم. که اهل برزخ و این مسائل بودند و اینها. در اقوام و خویشان با فضا، فضای مساعد و مثبتی نبود. اینها را دیدیم، اتفاقاتی افتاد و از برزخ، برخیها گفتند و وادی ما عوض شد و بعد سیری با افراد از این دست و قویتر هی آشنا شدیم.
یکی از دوستانی که آشنا شدیم، هنوز هم دوستیم. البته خیلی ارتباطی نداریم ولی یک دوره بلندی را ارتباط داشتیم. یک دوستی داریم، ایشان عنایتی بهش شد. حالا من حالات این آقا را بخواهم بنویسم، به جای «آن سوی مرگ» باید «این سوی مرگ» بنویسم؛ چون پیش آمده ایشان یک ترک گناه کرده بود، ماجراش را هم گفته برای بنده که چه بوده و بعدش چشم برزخیاش باز میشود و اتفاقاتی برایش میافتد. انسان ویژهای است؛ یعنی این مدلی من جایی ندیدم و پس ویژگیهایی که این دوست ما دارد، حالا انشاءالله که این حرفها شرمنده نمیشود، شرمنده بشود ما استقبال میکنیم. تهش این است، یکیاش این است که [میگویند:] «ارّا حاج آقا! از فطیر اراک نخواهی خورد، از گندم ری نخواه! رفیق ما را نخواهید دید!»
خلاصه، این رفیق ما، این دوست ما – که البته ۲۰ سالی شاید از ما بزرگتر است – یکی از ویژگیهایی که خدا بهش داده این است که با هر کسی بخواهد تو عالم برزخ ارتباط برقرار بکند، اراده بکند، برقرار میشود. این یک مرحله [است].
مرحوم آقای الهی طباطبایی، برادر علامه [طباطبایی]، یک شاگردی داشت، یک سید روحانی. اراده میکرد، میدید. ماجراش هم مفصل است که اشاره آقا را بکنم که بدانید کی بوده، چه بوده. ایشان یک سید روحانی بوده، میخواسته فلسفه بخواند. در تبریز از روح افلاطون میپرسد که: «برم پیش کی فلسفه بخوانم؟» [افلاطون میگوید:] «محله فلان، سید محمد حسن الهی طباطبایی فلسفه درس میدهد.» از طریق افلاطون با آقای الهی آشنا میشود. مرحوم آقای الهی هم میبیند این کیس مناسب و خوبی است. چند مورد را بهش میگوید که: «اینها را بپرس از ملاصدرا.»
یکی از ماجرای پدرشان را تعریف کردم. پدر ایشان میگوید: «از همه راضیام، الا سید محمد حسین.» [یعنی] علامه طباطبایی. [پرسیدم:] «میگویم چرا؟ ثروت هنگفتی دارد، هیچیش به من نرسیده.» به علامه میگویند: «آقا! ماجرا چیست؟» فرمود: «که احتمالاً پدر من توقع داشته از تفسیر المیزان.» فرمود: «والله قسم، فکر نمیکردم ثواب داشته باشد.» بیشتر از همه سید محمد حسین [کسب کرده است].
این آقا – سید – اراده میکرد موردی را که میخواست. این رفیقمان از این آقا قویتر [است]. شما اراده میکنی، او میبیند، بدون اینکه اسم بیاری. شاید فقط ۱۰۰ مورد را من اراده کردم، او گفته؛ از اول تاریخ، وسط تاریخ، قبل تاریخ، بعد تاریخ. فیوز میپرد! اینجا تو جلسه وارد بودیم.
یکی اراده کردم، بعد گفتم: «فلان قبرستان.» گفت: «نگو، من ذهنم میریزد به هم. حرم امام رضا، صحن انقلاب، آن گوشه، آهای! آقا سیدی، این شکلی است.» دارد میگوید: «من فلانیم.» سؤالت چیست؟ جواب سؤالت را هم نمیپرسی. سؤال تو ذهنت میآید، میگوید: «این سؤالی که پرسیدی، جوابش این است.»
یکی از رفقای ما خیلی اصرار داشت ایشان را ببیند. رفقای شهیر ما، یک دو سالی پابند شد که من میخواهم این آقا را ببینم و گیر داد. بردیم آقا را. «شهید آوینی» علاقه دارد. بعد تو ذهن شهید آوینی را آورده بود. خب بهشت زهراست، آنور صیاد است. این و یک سیدی، «سید شهیدان اهل قلم»؛ مرتضی امینی. و کتابش برای دو سال تازه چاپ شده. حواسم بود. دمت گرم! به ما گفته ماجراهایی هست از گذشته، آینده، اینها که حالا بماند.
بعد خدمت شما عرض کنم. اینها [را] اول گفتم. یک چیزی میخواستم بگویم ازش که خیلی قشنگ است. چون حرف خیلی زیاد است. وقتی من حمام [کذا]، حمام عبدالمطلب، تو ماشین، و پشتبام خانه، مزار شهدای گمنام، سید فلانی و سید فلانی، یک مدت طولانی، یک سال، هر روز میآمد دنبال ما، با هم میرفتیم استخر. «حالات استخریه» [است]. باید یک کتابی بنویسیم. تو استخر خیلی مطالب میگفت. ماجراها داشتیم. خیلی مسائل و اتفاقات و اینها مال آنجا بود و چیزهای بنده به کرات ازشان دیدم که حالا [برای] بعضی عهد گرفته که حق نداری بگویی. هیچ اشارهای هم نمیتوانم بکنم.
یک بار توی سونای بخار نشسته بودیم. اینجا تو سونای بخار، این حالی که این آقا گفت، من یاد آن ماجرا افتادم. دیدم که قشنگتر از همه اینها که تو این کتاب گفتهاند، این دوست ما این حال را ترسیم کرد.
بخار، همه تشریف بردید دیگر، انشاءالله؟ بخار باشی، بخار هوا نیست، اکسیژن نیست، داری خفه میشوی. خودت از درون محبت و احترام باشد... حال برزخ این شکلی است. نفس تو برزخ اینجوری است. هوا نیست، همه دارند خفه میشوند. برزخ، آب و هوایش، هوایش، تنفسش مثل سونای بخار است. صدقهای که میرسد برای اموات، مثل این در باز کردن است، مثل آن آب پاشیدن است. نفسی میگیرد، یک دری باز میشود، یک نفسی میگیرد. خفه شدنش هم یک خفه شدنی است که هیچ کاری نمیتوانی بکنی. گیری، راه نداری. نه نفس میآید، نه نفس میرود. خیلی قشنگ ترسیم کرد این حال نفس و حال وضعیت برزخی هر کسی را.
حالا، چیزهایی [مثل] رفیق ما، مواردی را ما به ایشان از همسران نوح، همسر نوح و لوط و اینها را ما تو ذهن آوردیم. گفت: «حمام خطبه متقیان» من به ذهن آوردم. مردی نابینا بوده. اوصاف [او را] شروع کرد گفتن. گفت: «تو میگویی که این شیخ به کتاب من خیلی علاقه دارد.» خطبه متقین از شدت حب امیرالمؤمنین [...] [نامفهوم]. بعد آخر [هم] گفت: «میگویم سواد کلاسیک و اینها هم ندارد.» برای همین خیلی وقتها مطلبی هم که میگوید، ماجرا مفصل است.
خیلی مسائل هست در مورد ایشان و بقایایی که پیش آمده. بخواهم بگویم، خیلی بحث دامنهدار [است]. جزوهای به من داد، به درد نمیخورد. فقط از این جهت بود که گفتم نکته قشنگ. بعضی از این حالاتی بود که ما بعضی از قبرهای برخی علما را که هیچکس نمیدانستند اینجا کجا دفن است، ایشان کجا دفن است، با ایشان پیدا میکردیم. ملاصدرا را کسی نمیداند قبرش کجاست. ملا حسینقلی همدانی تا سالها قبرش مخفی بود. خیلی شخصیتهای این شکلی هستند. وضعیتش اینجوری است و کنار قبرش آنجوری است. اینور اینجوری است. مثلاً تو حرم میگفت: «فلانی، قبرش رفتی؟ یک قبر آنجاست، آن خیلی بزرگ است.»
خلاصه از این مسائل هست، خیلی هم به درد ماها نمیخورد. وظیفه ما این است همین حقالناس و این مسائلی که گردن نداشته باشیم. حال برزخ، خواستم یک اشارهای بکنم. حال برزخ این شکلی است؛ یک تنهایی عجیب و غریبی، رکود، یک سختی، تنگنا. خیلی ماجرا هست. من تو ذهنم بعضیهایش میآید، چون وقتم نیست و نمیخواهم وارد این مباحث بشوم.
قویتر دیدم و شنیدم. خیلی عادی است. اگر برخی تعجب میکنم، به چشم دیدم از این آقا. روز روشن، جلو چشم من دارد میگوید: «آقا فلانی اینجوری است، این کار را کرده.» کودکی ما یک کاری را گفت. وقتی گفت، من خودم یادم نمیآمد. گفت: «تو بچه بودی فلان سن این کار را کردی.» بعدش اتفاق خواهد افتاد. خبر نداشت، فلانی فلانی بعداً چه میشود. یک اسکنی گرفت و بعضیهایش را میدانستم که این آدم اینجوری این کارها را کرده. بعد یکی دو تا گفت که من نمیدانستم. حالا افشای سر نمیشود، درست است؟ البته قبلش گفت، گفت: «اگر پروندهاش قابل انتشار باشد، به من نشان میدهند؛ اگر قابل انتشار نباشد، نشان نمیدهند. بگو: این معلوم است که پروندهاش بسته شده. با اینکه زنده است ولی چون تحولی پیدا نمیکند، پروندهاش را نشان دادند به من. این کارها را کرده، از دنیا خواهد رفت، تو برزخش هم این مهم نیست.»
در هر صورت، اینی که منش، این روش، این متد، این سبک، این سیاق و همه اینها واقعیت است. حالا چهار نفر میخواهند مسخره کنند، انکار کنند، تکذیب کنند، اتفاقی نمیافتد. بعدش [وضعیت] برای [آنها] عوض نمیشود. مهم این است که یک درصد احتمال بدهیم اینها هست. اگر اینها باشد، خیلی با مصیبتهاست. اگر بعد از مرگ این خبرها باشد، خیلی چیز پیچیدهای میشود.
اهل بیت، آبروی امام زمان – که ایام ایام میلادش است – دست ما را بگیرد، کمکمون بکند، نجات بدهد ما را از این وضع و انشاءالله برزخ اول خوشی، راحتی، سرحالی، رفاقت، صمیمیت، گرم محبت، اول آرامشمان باشد انشاءالله. اولی که وارد عالم برزخ میشویم.
خدایا، در فرج امام عصر تعجیل بفرما.
جلسات مرتبط

جلسه هشتاد و چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشتاد و پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشتاد و شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشتاد و هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشتاد و هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نود
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نود و یک
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نود و دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نود و سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نود و چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت