روایت امام علی علیه السلام در مورد ماندن در دنیا
عظمت آیت الله بهجت و دست نخوردن فطرت کودکی ایشان
اعمالی که باعث پاک ماندن انسان میشوند.
خواب دیدن بچه کوچک در خواب
یکی بودن پرونده مادر و کودک نزد خداوند
معامله امام خمینی با عروسش
پاداش نوشیدن شیر توسط نوزاد
گفتن یک لا اله الا الله
آیا آرزوی مرگ کنیم؟!
توصیههای ناب آیت الله کوهستانی
پیش فروش شدن تمام وقت آیت الله بهجت
سخنان امام خمینی ره در مورد مشاهده پرونده اعمال توسط امام زمان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
بالاخره، بعد از دوازده جلسه، وارد متن داستان میشویم و مقدمه تمام شد. خدا توفیق بدهد انشاءالله بتوانیم این بحث را داشته باشیم و استفاده بکنیم. خود صاحب تجربه هم فرمودند که: «من اینها را گوش کردم، دارم گوش میکنم، بحث را پیگیری میکنند و اینها.» حالا ایشان هم باز اگر نظری نسبت به مطالب و مباحث و اینها بفرمایند، قابل استفاده است.
بخش اول کتاب و داستان، یک بیوگرافی در واقع از ایشان است. عنوانش هم هست "گذر ایام".
«پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم. در خانواده مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. در دوران مدرسه و سالهای پایانی دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود. در سالهای آخر دوران دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم.»
اواخر دوران جنگ را جبهه رفته بودند. راستی من در آن زمان در یکی از شهرستانهای کوچک استان اصفهان زندگی میکردم. «دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند. اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه کسب معنویت انجام میدادم. میدانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر، در جهاد اکبر موفق بودند؛ لذا در نوجوانی، تمام همت من این بود که گناه نکنم.» معلوم میشود که انسان مقیدی است و حواسجمع در این مسائل. «وقتی به مسجد میرفتم، سرم پایین بود که یکوقت نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.» از نوجوانی چون اهل این مراقبات و مسائل بوده، «یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم. در همان حال و هوای هفده سالگی، از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتیها و گناهان نشوم.»
و بعد، با التماس از خدا خواستم که: «مرگم را زودتر برسان.» گفتم: «من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم، من میترسم به روزمرگی دنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم؛ لذا به حضرت عزرائیل التماس میکردم که زودتر به سراغم بیاید.» خب، خوب است آدم دوست داشته باشد زودتر بمیرد؟ یا نه...
ماجرای بهاءالدین را که عرض کردم، اینجا یکی از اساتید فرمود که: «خدمت ایشان بودیم، ایشان فرمود که چند روز پیش ملکالموت اینجا بود.» ملکالموت آمد پیش من، به من گفت: «میخواهی بروی یا میخواهی بمانی؟» بهش گفتم: «یکم دیگه به من مهلت بدین، شاید آدم شدهام.» عزرائیل، بیاید ازت بپرسه: «میخواهی بروی یا بمانی!» خلاصه اینجور بودند این بزرگان.
دو تا روایت بخوانم برایتان، روایتهای قشنگ. امیرالمؤمنین فرمودند که: «من دوست داشتم در کودکی از دنیا میرفتم.» دنیا بمانم، به هر حال اینجا جای ماندن نیست دیگه! اینکه واضح است چه چیزی برای دیدن و ماندن؟ فرمود: «دوست داشتم زود از دنیا میرفتم.» به یک امید ماندم که دیدم این ارزشش را دارد من در دنیا به خاطرش بمانم؛ این هم این بود که به معرفتالله برسم. منتشر کردیم چند ماه پیش، همین هوس فقط ماندم به معرفتالله.
یک روایت دیگر هم دارد. این در بحار است، حالا بحار از کجا نقل میکند الان خاطرم نیست. زمان خلیفه دوم در مدینه، یک خانمی پشت بام منزل وقتی لباس برمیدارد ببرد پهن بکند، یک بچه کوچک شیرخواره را زمین میگذرد تا این لباسها را پهن بکند. این بچه چهار دست و پا میرود، میرود از پشت بام خارج میشود، میرود روی ناودان آویزان میشود. این مادر که وقتی این صحنه را میبیند بیتاب میشود و جیغ و داد و سر و صدا، میریزند جلو در خانه خلیفه دوم: «آقا به دادمان برس.» این گفتش که: «از من کاری برنمیآید، بروید در خانه علی، اینها کارهای علی است!» خلافت و حکومت!
آمدند در خانه امیرالمؤمنین گفتند: «آقا، این مادر دارد میمیرد، بچه آویزان ناودان است، به داد ما برس.» بچه را دیدند و فرمودند: «یک بچهای همسن خودش بردارید بیاورید.» یک بچه همسن خودش آوردند. و یکی، و بعد این بچه کوچک آمد و به اذن امیرالمؤمنین و اراده تکوینی و ولایت تکوینی امیرالمؤمنین، این بچه به آن بچه، اینها فقط دیدند که اینها یک سری صوت ایجاد میکنند. یک آوایی این بچه تولید کرد و آن هم یک آوایی تولید کرد و اینها یک سری حرفهای این شکلی با هم زدند. این از ناودان برگشت رفت.
دیگر همه کف و سوت و هورا در مدینه، آنقدری شادی دیده نشده و در هیچ روزی که اینجور یکهو فضا عوض شده باشد، همه شاد. چه شد؟ حضرت فرمودند که: «من چون این بچه به بلوغ نرسیده بود، نخواستم امرش کنم خودش بیاید.» باهاش صحبت کرد: «یا أَخي، برادر، این مادر داغدار میشود، بچه ... مادر، تو مثلاً اذیت میشوی؟» گفتش که: «من میخواهم قبل از بلوغ از دنیا بروم که شیطان بر من سبیلی پیدا نکند. نکند بعد از بلوغ از من خطایی دربرود، گناهی انجام دهم. میخواهم قبل از بلوغ از دنیا بروم. نکند در دنیا بمانم به بلوغ برسم، گناه کنم.» گفت آن یکی بچه بهش گفتش که: «تو غصه نخور! من ضمانت میکنم کنار این آقا امیرالمؤمنین که تو برگردی روی پشت بام. وقتی که برگشتی روی پشت بام، خدا برای تو نسلی بیاورد که این نسل تو محب این آقای باشد که کنار من ایستاده، امیرالمؤمنین.» خدا به تو نسلی میدهد محب امیرالمؤمنین در این دنیا. بچه قبول کرد، به هر حال.
نشان میدهد که خب، اینها چیزهایی میفهمند. زبان زبان فطرت است، به هر حال این زبان فطرت خیلی مهم است. بعضیها حفظش میکنند. باز بزرگی در مورد مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت فرموده بود که: «عظمت آقای بهجت این بود که فطرت کودکیاش را دستنخورده نگه داشت.» همانی که روز اول بوده. گناهان در مورد برخی کارها دارد، شما وقتی این را انجام میدهی مثل روزی میشوی که «یوم ولدته امه». مثل روزی که مادر او را به دنیا آورده.
مرحوم آیتالله پهلوان تهرانی میفرمودند که: «گاهی آدم خواب میبیند، در خواب بچه کوچکی بغل گرفته.» این به این معنی است که بچهدار میشوی و خدا مثلاً بچه و اینها میدهد. درخت شاید به معنای نسل و بچه و اینها باشد ولی چیزهای مختلفی است. ایستگاه عقیقه. گاهی گنبد، گنبد مثلاً حکایت از دختر میکند. تعبیر خواب ابن سیرین که از این چیزهای جالب و عجیب زیاد دارد. «در خواب اگر دیدید که بچهدار شدید، ایشان فرمود که معناش این است که کاری انجام دادی که مثل روزی که از مادر متولد میشوی، پاک شدی.» مثل روزی که از مادر متولد میشوی، پاک!
از این کارها هم زیاد است دیگر. نماز یکشنبه ذیالقعده که اول عرض کردیم، از اینهاست. زیارت امام رضا (علیه السلام) از اینهاست. اعمال داریم مثل روزی میکنند که از مادر پاک میشوند. بزرگی میفرمود که: «این خانمی که بچهدار میشود، نمیداند این بچه را که الان میگذارند کنارش، بچه را که به دنیا آورده میگذارند کنارش که حالا شیر بخورد یا روی سینه او باشد و اینها. این نمیداند که این بچه با این مادر، الان پرونده جفتشان پیش خدا یکی است.» اسباب اینکه مثل روزی که از مادر پاک شده، میشود زایمان است. رنج زایمان. ای کسی که دنبال مغفرت مفتی میگردی، بچه بیاور! ثواب! سلام علیکم!
حضرت امام (دوران رهبریشان) ایام دهه فجر هم هست، شاد باشد روح همه این بزرگانی که حق به گردن ما دارند خصوصاً حضرت امام (رضوان الله علیه). عروسشان بابت یکی از این بچهها خیلی اذیت میشد. این خیلی شیطونی میکرد. بعد حالا یکی از رفقای ما بود که میگفتش که: «من بچه کوچکم اذیت میکند، خانمم بچه را داده به من گفته ببر بیت رهبری بده به آقا.» گفتم: «چرا؟» گفت: «انقدر آقا میگوید بچه بیاورید، بگو خودت بزرگش کن!»
حالا اینجا عروس امام به امام گفته بود: «پدر ما را درآورده! اذیت میکند، شیطونی میکند، به هم میریزد. کثیفکاری دارد دیگر، بچهها!» انشاءالله. بعد امام برگشته بودند به ایشان، گفته بودند که: «من حاضرم یک معاملهای با تو بکنم، همه ثوابهای عمرم را میدهم، ثواب بزرگ کردن این بچه را به من بده!» (کسی که نماز شبش قضا نمیشد!) و حالا یک ثواب انقلابش بس است دیگر! جابهجا! اسباب مغفرت مفتی است خلاصه. و خود بچهدار شدن، تربیت بچه، هر جرعه شیری که گفتند، هر قورتی که بچه میخورد.
یک فرزندی از فرزندان اسماعیل را، چون بهترین نسل کره زمین فرزندان اسماعیل هستند، پاکترین نسل. نسل اسحاق خوردهشیشه زیاد دارد، بنیاسرائیل! اسماعیل بهتر از بنیاسرائیل. البته هر دو آخرش بنیاسرائیل هم ختم میشود به اسحاق. اسحاق ختم میشود به ابراهیم. شیر میخورد، این ثواب آزاد کردن یک بچه از بچههای اسماعیل را بهش میدهد، مثل روزی میشود که از مادر متولد شده. مثل روزی که از مادر متولد شده یعنی چه؟ یعنی برمیگردد به فطرتش. عید فطر یک ماه کنترل میکنی، مواظبت میکنی، برمیگردی به فطرتت، به فطرت برمیگردی. این فطرت اساس کار است.
آقای بهجت فطرت را دستنخورده نگه داشت. یک عمر! این بچه یک روزه، آن پرونده یک روزه... دست نخورد! خیلی است واقعاً که در عمرش یک گناه عالماً و عامداً انجام نداده بود. بلکه حتی میگفتند در حد کراهت هم از ایشان دیده نشد. در همه عمرش یک مکروه هم دیده نشد. چطور بعضیها در عصمت اهل بیت شک دارند؟ ما دیدهایم کسانی را که ادعا دارند در همه عمرشان گناه نکردهاند! این وقتی عصمت دارد، آنها بر آنها شک کنند! اینها عصمت دارند، بر بچههای اهل بیت کوچکها، اینها در حد عصمت. به هر حال...
این میشود ماجرای فطرت پاک. خلاصه: «زود از دنیا بروم، به عزرائیل التماس میکردم زودتر به سراغم بیاید.»
البته آرزوی مرگ نکنید. بودن در دنیا خیر است. یک «لا اله الا الله» گفتنش در دنیا اثری دارد که انسان با هیچ چیزی نمیتواند قیاسش بکند. و آرزوی اکثر اهل برزخ این است که برگردند اینجا یک «لا اله الا الله» بگویند. و حسرتشان این است که برگردند یک ثانیه حرم امام رضا (علیه السلام) بنشینند، زیارت کنند. اینها حسرتهای اهل برزخ است. دارد که وقتی صدای اذان که بلند میشود آنجا صدای ناله بلند میشود: «ای کاش برمیگشتیم در دنیا.»
بنا به فرموده خودشان هم که آرزوی مرگ خوب نیست. آمادگی برای مرگ خوب است، شوق مرگ خوب است، آرزوی مرگ خوب نیست. جای درست و حسابی که همه خبرها آنجاست، همان جایی است که تو هستی. اینجا یک «لا اله الا الله»، یک نمازش اثر دارد. اینجا فقط نتیجه است. اثر کار آنجایی است که تو توشی.
مرحوم آیتالله کوهستانی میفرمودند: (شش تا جملهای که در محل ایشان، در منزل ایشان استفاده شده، در بعضی سخنرانیها گفتم حالا اینجا شاید نگفته باشم اینجا بگویم.) منزل آیتالله کوهستانی در شهر کوهستان، بین ساری و نکا. اگر رفتید مازندران، امام رضا (علیه السلام) طلبید رفتید شمال، آنجا انشاءالله بروید. دیگه در مسیر شهر کوهستان از اینور که میروید به سمت ساری یک زیرگذر از پایین میخورد. رد نکند. تابلو زده کوهستان. روستای کوچکی است، خیلی باصفاست.
در منزل ایشان هم محمدرضا پهلوی دیده شده، هم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). هر دو! محمدرضا پهلوی آمده بود، خب محمدرضا پهلوی مال شمال و آلاشت و اینها بود. خیاط آمده بوده. و امام زمان را هم دیده بودند. شهید هاشمینژاد در مدرسه، در آن منزل تربیت شده. اهل کرامت و اینها. آیتالله کوهستانی شخصیت کمنظیر حرم امام رضا هم دفن است. ایشان بالای سر امام رضا (علیه السلام). ماجراهای دفن ایشان و اینها که آزادگان ایشان برای بنده تعریف کردند، سال ۵۱ (رحمت خدا بر ایشان).
جملاتی دارند که در حاشیه نوشته شده دور خانه ایشان. منزل، همان منزل الآن که میروید حصیر پهن است، یک عکس از ایشان هست و دقیقاً آن عکس، آن موقعیت خانه همان است. هیچ. در این پنجاه سال، چهل سال هیچ تغییری نکرده. یک منبر است و چهار تا کتاب، دقیقاً چهار تا کتاب کج چیدهاند و کوهستانیها نیستند. ۱۵۰ سال. در مسجد ایشان نوشته که: «بیهوش بوده، روزهای آخر و چند لحظهای به هوش میآید، این جمله را میگوید، دوباره بیهوش میرود و از دنیا میرود.» ایشان به هوش میآید میفرماید که: «آیا غیر از راه خدا راهی هست؟» هنوز! چه دیده بوده؟ کجا بوده؟
مسجد ایشان در خیابان دو تا جمله دارد. به سمت منزل ایشان که میروید یکیش این است که: «به جهنم که دنیای ما خراب شد، آخرت ما خراب نشود.» جلوتر زده که: «در عزا و عروسی به یاد خدا باشید.» دور تا دور چند تا جمله دارد که یکیش خیلی سخت است: «فشار... که من حرف بیهوده را کمتر از لقمه حرام نمیدانم.» یک جمله.
یک جمله دیگر این است که: «خدا یک علی داشت، الحمدلله آن هم امام ما شد. پیش ما لنگ و لوچها، شیعه علی را به جهنم ببرند، من که طاقت ندارم جهنم.» فرموده بود که: «ای کاش موقع تشییع جنازه به من اجازه میدادند سر از تابوت بیرون بیاورم و به شما بگویم: قدر این “لا اله الا الله” که میگویید را بدانید.» اسم کتابشان هم «بر قله پارسایی» فکر کنم چاپ شده. کتاب. به نظرم اسمش «بر قله پارسایی» است.
آش میدادند. با یک ظرف کوچک، در حد یک نفر، ۳۰۰ نفر ایشان غذا، آش برقرار میکردند. آیتالله عیاضی. آش پز بود. کوهستان، رستمکلا. آنجا ایشان آقازادهاش دفن است. ایشان هم از بزرگان بوده و صاحب کرامت. حرم امام رضا. آقای عیاضی و آیتالله سید محمدعلی روحانی که ذکر خیرشان را زیاد کردیم ما اینجا، تعبیر خواب داشتند و اینها به مراتبی رسیده بود و حقایقی برایش کشف شده بود. اینجا آقای روحانی به آقای عیاضی گفته بود که: «من و تو با هم هممباحثه بودیم، تو به اینجاها رسیدی من نرسیدم.» تازه ایشان خودش همین تعبیر خواب... «تو چه جور به اینجا رسیدی؟ از کجا به اینجا؟ وقتی که ما با هم هممباحثه بودیم، کتاب را میخواندیم، تو کتاب لقمه را روی زمین میگذاشتی، من کتاب لقمه را روی پایم میگذاشتم. فرق پا...» ادب!
رفته بود محضر امیرالمؤمنین، گفته بودند که: «آقا این مکاسب و این درسهایی که ما اینجا میخوانیم اینها همان مازندران ما هم هست، همه جا هم هست. برای اینها نیامدم نجف.» جملهای که گفتی: «آن علمی که در سینه است، حملهای... ای کاش برایش حامل پیدا میکردم!» از آنها میخواهم! ایشان فرموده بود که: «عنایاتی شد و هر چی کتاب داشتم ریختم در فرات.» اینجاست در سینه آنهایی که امیرالمؤمنین داد. عرض کنم که بهشان عرض کردم که: «قشنگ ما را پیاده کردی! بچه هم بودیم، دلم خوش باشد!» ایشان فرمود که: «این اسرار توحیدیه!» اینها جملات مانده!
من اولایی که رفتم نجف امیرالمؤمنین را گفتم که: «از آن حقایقی که پیش شماست میخواهم.» خواب دیدم. دیدم که در دریای شیر شنا میکنند. به شیخ مرتضی انصاری یک کاسه شیر دادند، شیخ مرتضی انصاری. خلاصه حکایتی دارد میکند از اینکه: «بعداً انشاءالله خبرهایی میشود.» ایشان از اصل خبر که خب شیر و اینها مثلاً در خواب دریای شیر و این...
به هر حال اصل مطلب، لب مطلب این است، اینجایی که ما هستیم خیلی مهم است، ولو به یک لا اله الا الله. ثانیه به ثانیه اینجا را آدم آنور میفهمد که چه غوغایی در این ثانیهها بود. و در این ثانیهها چه عظمت و چه ابدیتی نهفته بود. در این وقت شریف. آنقدر راحت امثال بنده هدر میدهیم صبح تا شب را. «من همه وقتم را پیشفروش کردم برای خدا.» یک نگاهی به آخر عمر، تا آخر عمرم کردم دیدم این برای من تعریف نشده. چند دقیقه فلان جا در برنامه نیامده، نگفتند! «همه وقت، ثانیه به ثانیه برای خدا.» برکت میدهد دیگر!
به این ثانیههای عمر. علامه طباطبایی المیزانی که مینوشت، ایشان نقطه نمیگذاشته. بدون نقطه مینوشته. «من حساب کردم هر صفحهای نقطهگذاری و نقطه نگذاری تفاوتش ۲۰ ثانیه است. و دیدم که من آخرش برای چاپش باید یک دور بخوانم این را قبل چاپ. گفتم چرا نقطهها را الان بگذارم؟ وقتی که میخواهم بازبینی کنم برود زیر چاپ، نقطهها را آنجا بگذارم.» هر صفحه ۲۰ ثانیه!
«مکاسب میشود؟ چی بودن؟ کجا آمده بودن؟ دنبال چی میگشتن؟ با کی کار داشتن؟» پول میدهد که وقتش نقد بشود. بعضیها وقت میدهند که یک پولی نقد بشود. عجیب است واقعاً. کفایت میکند دیگر! از وقت که آدم نمیدهد برای پول. سرمایه کدام است؟ وقت آدم است. وقت با هیچی جبران نمیشود. وقت داده. آنی که همه برزخیها دنبالش میگردند: «لعلنا نرجعون لعلی اعمل عملاً صالحاً فی ما ترکت.» میشود یکم به من وقت بدهید؟ این درخواست! یک آیهای داریم که این دیگر خیلی عجیب است، این خیلی عجیب است. «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم ولا اولادکم عن ذکر الله…اولم نعملکم ما یتذکر فیه من تذکر...» میگویند از دنیا که میروند میگویند: «خدایا میشود یک وقتی بدهی، یک مهلتی بدهی برگردیم؟» خطاب میرسد که: «ما بهتان انقدر عمر ندادیم که اگر یک کسی بخواهد آدم بشود بسش باشد؟ تذکر پیدا کند، کفایتش بکند. انقدر عمر ندادیم؟»
به نظر شما آنقدر عمری که در این آیه فرموده، در روایت فرمودند چند سال است؟ ۱۸ سال. میگوید کسی ۱۸ سالش شد دیگر ازش شنیده نمیشود این حرف. تا ۱۸ سالگی راه دارد، تا ۱۸ مدارا میکنیم. وقت کافی داشتی ولی ۱۸ سال! یکی از اساتید ما از این برداشتهای عجیب و غریبی میکرد از این روایت. ایشان فرمود که: «معلوم میشود که اگر کسی بخواهد جانانه کار بکند، سه سال برای اینکه یک آدم برسد به موقعیتی که لازم دارد از جهت معنوی سه سال کفایت میکند.» شاهدش هم این است که از ۱۵ سالگی بالغ شده، ۱۸ سال کفایت، این سه سالش بود. سه سال. سه سال اگر جانانه کار بکند، نتایجی برایش حاصل میشود.
«درخواستم این بود که عزرائیل زودتر بیاید سراغم و ما را ببرد.» دوست نداشت که باطنش آلوده بشود.
«چند روز بعد با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راهاندازی کنیم. با سختی فراوان، کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد قبل از ظهر پنجشنبه کاروان ما حرکت کند. روز چهارشنبه، با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب دوباره به یاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم.»
جلسه قبل گفتیم کار حضرت عزرائیل لزوماً قبض روح نیست. چیست؟ که یادشان مانده؟ آفرین! از ظاهر منتقل میکند به باطن. به هر حال دو رکعت نماز میخواندند، زیارت حرم میرفتم، دعایش میکردند. «گیر میکرد و بگی ببین من میخواهم بزنم ولی چهکار کنم که تو شبی دو رکعت نماز خواندی! نمیشود.»
حالا شوخی، انس پیدا میشود دیگر. مهم است این انس با این ملائکه. ارتباط قلبی با اینها خیلی مهم است. ربطشان با ما. اینها موجودات زندهاند، شعور دارند، عاطفه، عواطف انسانی ندارند، عواطف عقلی محض دارند. وارد آن بحث نمیخواهیم بشویم. ادراک دارند، میفهمند. واکنش دارند. از یک چیزهایی خوششان میآید، یک چیزهایی بدشان میآید.
دیروز از حضرت امام میخواندم که میفرمودند که (خیلی برام عجیب بود، اصلاً حالم یکجوری شد!) فرموده بودند که: «نامه اعمال ما را پیش امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) میبرند. مراقب باشیم، حواسمان جمع باشد. کاری نکنیم که اگر نامه اعمال را ملائکه برای امام زمان بردند، حضرت نامه را که نگاه کردند (اینها همهاش تمثیل است دیگر، صحبت کردیم کاغذ و نامه و اینها نیست، حضرت اشراف دارد، حالا صورت برزخی و مثالیاش میشود نامه و کاغذ) که وقتی نامه را تحویل امام زمان دادند، حضرت لااقل پیش این ملائکه شرمنده نشود.» کاری نکنیم که امام زمان از ما پیش این ملائکه شرمنده بشود. «که دیگر ببخشید شما چهکارها که نکردید!» حضرت امام فرموده بودند در سخنرانی! حسین. ملائکه هم ادراک دارند و به خاطر همان ادراک اینهاست که حضرت از اینها خجالت میکشد که مثلاً شما الان نسبت به این شیعه ما یک ادراک دیگری پیدا کردید. روایت عجیب و غریب به ما گفتند، حواستان به اینها که کنارشان هستند.
«شروع کردم به دعا برای نزدیکی مرگ. البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کار خوبی میکنم. نمیدانستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکردند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت میدانستند.»
خب، آن ماجرای حضرت زهرا (سلام الله علیها) چی میشود؟ «عجل وفاتی»! آن اثر کم آوردن نیست، اثر مثلاً نفرت از دنیا به این معنا که این موقعیت برجسته دنیا که جای ساختن، آدم نادیده میگیرد از این باب نیست. شوق به سمت مرگ، تشنگی دیدار خدا و پیغمبر است. اینهاست. از جهتی هم خود اینها نفرین است، خود اینها نفرین! یک جنبهای از عذاب است.
امیرالمؤمنین آمدند در مسجد، در نهجالبلاغه است، روزهای آخر. که این خطبه هم از آن خطبههای جانگداز و جانسوز است. روزهای آخر آمدند مسجد و در کشاکش جنگ صفین بودند دیگر. امیرالمؤمنین که به شهادت رسیدند و مردم کم آورده بودند. ماجرای صفین بعد از آن حکمیت و ماجراها و چند تا جنگ که وسطش هم جنگ خوارج تحمیل شد به حضرت. کم آورده بودند، اکثراً. وضعیت خاص. در سخنرانی فرمودند که: «من امروز صبح بعد از نماز پلکم سنگین شد، برادرم رسول الله را دیدم.» اصطلاح فنیاش میشود مکاشفه. در مکاشفه. یا باز به اصطلاح دیگر منامیه، بزرگان میگویند منام. و منام یعنی خواب، منامیه یعنی مکاشفه. «در مکاشفه برادرم رسول الله را دیدم. گفتم که آقا من دیگر از دست اینها خسته شدم.» مدرسه. «خسته شدم.» نه یعنی حواسمان باشد «خسته شدم» یعنی اینها آدم نمیشوند! اینها هدایت نمیشوند! مسیر هدایت...
«برادرم رسول الله به من فرمود: یا علی! ادعُ عَلَیهِم. ادعُ علیهم. دعا کن بر ایشان.» دعای برای کسی میشود خیر، دعای بر کسی میشود شر. دعای بر کسی میشود نفرین! پیغمبر به من فرمود که: «علیجان، اینها را نفرین کن!» امیرالمؤمنین نفرین کردند: مردم کوفه را چهکار کردند؟ «خدایا من را از اینها بگیر.» و «یک بدی مثل خودشان را بر اینها حاکم کن.» «خوبانی مثل من نصیب من نفرین امیرالمؤمنین نشود.» دعای اهل بیت که ما را زودتر ببر، این گاهی نفرین امت است. ملاقاتی که میخواست برسد هم اینها چوب کارشان را میخورند. توجه داشته باشیم. دعای برای مرگ، آرزوی مرگ کفار است. نعمت است، نعمت حیات، نعمت وقت. یکی از بهترین نعمتهای خداست. این را نباید کفر کرد. در این حال شوق برای مرگ، آمادگی برای مرگ، خیلی مرزهای باریکی هم دارد. ریزهکاری زیاد دارد. باید حواسمان جمع باشد.
«خسته بودم و سریع خوابم برد. نیمههای شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده! از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم.»
ملکی که ایشان میبیند باز در صورت مثالی میبیند. ملائکه در عالم مثال نیستند. تنزل میکنند در عالم مثال و تمثل میکنند در عالم مثال. ملائکه مال عالم صورت و چهره نیستند. آن چیست؟ دیگه وارد آن بحثهاش نمیتوانیم بشویم. جنسی و اینها. عالم جبروت. چهار تا عالم داریم. عالم اول، عالم لاهوت است که عالم الوهیت خداست. عالم پایینترش عالم جبروت، عالم عقول، ملائکه مال این عالم. پایینترش ملکوت، عالم مثال خودمان که ازش یاد کردیم. پایینترش ماده، ناسوت. همین جایی که ما توش هستیم.
ملائکه مال عالم جبروتند. اینها تنزل میکنند میآیند در حالا مثال. صورتی که ما میبینیم. هیچ ملکی در عالم ماده نمیآیدها! جسم، جسد مادی پیدا نمیکندها! حواسات جمع باشد. اگر کسی هم ملک میبیند، دارد مثال صورت میبیند. حضرت مریم ملک را در عالم مثال دید. شفاف بود که ایشان احتمال نداد اینکه این مادی نباشد. ملائکهای که بر حسب ابراهیم آمده بودند، عالم مثال بودند ولی انقدر شفاف بودند حضرت ابراهیم احتمال ندادند که اینها از عالم مثال باشند. «گوسالهای که حضرت ابراهیم زد زمین، حرام شد.» نصف شب بریانی درست کرد. لای سنگ داغ هم درست کرده بود. اینجوری که میگویم. هنوز گوشت گاو خوب نیست خوردن، یعنی شیر گاو شفاست گوشتش مرض. کباب کرد. شاید کبابش فرق بکند. این دیگر حالا. از این آیه. احتمالاً کباب مدل خاصی درست کرده بود، لای سنگ درست کرده بود. همبرگر زد! خلاصه رسم این بود وقتی کسی مهمان کسی میشد، غذا میآوردند، دست دراز نمیکرد به غذا، یعنی من با یک غرض سویی آمدهام. «بسم الله، غذا!»
ترسید، «خدماتها! الان سر ما را شکممان میروند! بابا نترس! بابا وایسا لا توجَل انّا نبشرک بغلام. آمدیم بشارتت بدهیم. آمدیم بگوییم بچهدار میشوی.» خانم که آنجا ایستاده بود و پیرزن که وقتی جوان بود نازا بود، حالا پیرزن، «آلو! بچهها! ۹۰ سالش بوده حاج خانم ۹۰ ساله دندانها همه ریخته، موها سفید. ۹۰ سال ما را بچزبانی! فکر میکنند دیگر ۹۰ سالگی بچه بگذرید بشارتت بدهیم.» بشارت دادند و بعد جمال بودن، هم ملائکه جلال بودند. این مهم است. حالا اگر فرصت بشود برایتان از حضرت امام بخوانم، اقسام ملائکه را. اگر فرصت این جلسه نشد، جلسه بعد میخوانم. بحث ملائکه بحث شیرینی است. حالا اینجا بحث ملائکه را دارد. جلال آمده بودند. وسط راه به حضرت ابراهیم بشارت بدهند تو بچهدار میشوی و بعدش بروند کجا؟ قوم لوط را بروند عذاب کنند.
زیبارو هم بودند. صورت مثالی، مادی ندارد. «مهمان آمد و دیگر ماجراهایی که قرآن ...» (لفظ میدهند؟) «از کانال ما ولی خدا در قرآن نقل کرده.» کی بود? «مهمانهای زیبارو آمدند و اینها طمع کردند، آمدند پشت در خانه حضرت لوط و درخواستهای عجیب و غریب.» «تفضحون؟» «من را رسوا نکنید پیش این مهمانها.» و آن جمله عجیبی که ایشان فرمود: «دختر، دخترها را من در اختیار شما قرار میدهم.» که واقعاً قابل فهم نیست این حد از فداکاری! که اینها هم قبول نکردند. حجت را ایشان میخواست تمام بکند دیگر. اینها هم حجت تمام شد، کار تمام شد. عذاب کردند و رفتند. چهارگوشه شهر را گرفتند، برگرداندند.
ملک حضرت ابراهیم به اینها گفتش که: «دارید میروید آنجا ... لوطها ان فیها لوطا.» لوط را میفرستیم برود. «ما غیر بیت من المسلمین.» فقط یک خانه پیدا کردیم توش مسلمان است، آن هم لوط است. بعد اینجا دیگر از عجایب قرآنی که حضرت ابراهیم شروع کرد: «تجادلنا فی قوم لوط.» بابا قوم لوط است! حل کن! خلاصه این ملائکه برای حضرت ابراهیم ظاهر شدند. برای همسر ابراهیم ظاهر شدند. برای قوم لوط ظاهر شدند. همه هم در عالم مثال بوده. گوشت و پوست و خون و اینها پیدا بکند، قلب و رگ و عروق و ملک که در این عالم ماده وارد نمیشود. ماده ندارد اصلاً ملک. هر کسی هم که ملک را میبیند در عالم مثال. البته این در عالم مثالش هم باز درجات متفاوت دارد. جبرئیل برای پیغمبر اکرم نازل میشد گاهی به چهره دحیه کلبی. جوان خوشگلی بوده حجاز. صورت مثالی را هم دیدن ملائکه لزوماً حکایت از موقعیت معنوی عالی نمیکند. ممکن است کسی ملکی را ببیند و نفهمد که دارد صورت مثالی میبیند. اینها بالاخره قواعد مهم در خواب است.
ملائکه البته اقسام، انواع عجیب و غریبی دارند. یکی از اساتید میفرمود که: «خدا ملائکهای دارد.» (بحث ملائکه: توضیحات ماده کلاً در بیاوریم.) «خدا ملائکهای دارد در یک قطره اشک اینها، اقیانوسپیماها اگر صدها سال حرکت بکنند به انتها نمیرسند.» در یک قطره اشک! چون قطره اشکشان مال عالم مثال است، یعنی یک چشمه مرگ!
«میگفتش که این کبوتر، مرغی که میخواست بخورد، از همهی آبهای عالم برزخ خورده.» یادتان هست ماجرا؟ ماجرای قصه کی بود؟ «مادر. مادر از همهی آبهای عالم برزخ خورده، از چشمههای چشمهی آن چشمه را بخواهیم بریزیم در دنیا، کل دنیا را جمع بکند در دنیا نمیآید.» ملائکه اینجوری دارند! خدا ملائکهای این شکلی دارد. «در یک قطره اشک او اینجور میشود.» اینها از عالم بالا میآیند، زیارت امام رضا (علیه السلام) نقطه میشوند، زیارت میکنند، برمیگردند. ملکی که در یک قطره اشکاش اینجوری میشود، یک نقطه میشود برمیگردد.
عالم عجیب و غریبی است و این حرم دائماً «مختلف الملائکة» است. دائم ملکی که دارد میرود و میآید و غوغایی است در ملکوت این حرم. حرم امام حسین (علیه السلام) باز ملائکهاش فرق میکند. ملائکه اینجا مشغول ذکر و تسبیح و دعا و اینها برای زائرها دعا میکنند، برای شیعیان دعا میکنند، برای اهل علم دعا میکنند. استغفار میکنند بر محبین امیرالمؤمنین، استغفار میکنند. دعا میکنیم، عنایات دارند، توجهات دارند، خدمات میرسانند، حفظ میکنند زائر را در مسیر رفت، در مسیر برگشت. «نکنید کرونا نگیرید، نبوسید و حرم هم نرید.» و ملک دارد فرق میکند. البته دارد آخرالزمان قبل از ظهور «مرگ سفید» میآید و خلاصه خیلیها را جمع میکند میبرد.
مرگ سفید ملک دارد، ملک مسئولیت دارد، حفاظت میکند. «ماسک نباید بزند و چه میدانم!» این حرفها لکن ملائکه حرم امام رضا (علیه السلام) اینجوریاند. ملائکه خاص مال حرم امام حسین (علیه السلام) چهار هزار ملک دارد که غروب عاشورا نازل شدند. «قَبّر» که رئیسشان هم اسمش منصور بود. رئیسشان منصور بود. اینها آمدند برای نصرت اباعبدالله. حضرت با اراده تکوینی اجازه ندادند که اینها وارد بشوند. اول «جنا» درخواست کردند که کمک کنند حضرت اجازه ندادند. ملائکه خواستند بیایند برای امداد باز حضرت اجازه ندادند. «اینها دیر رسیدند. بعد از شهادت، این چهار هزار تا هستند تا روز ظهور، لباس سیاهی به تن دارند. سیاهپوشند کلاً، و دائماً صدای ضجه و گریه و ناله ایشان بلند است. فقط سر اذان ساکت و به سر و صورت میزنند، لطمه میزنند، به سینه میزنند. این حال این چهار هزار ملکی است که در حرم اباعبدالله آنجا یک حال و هوای دیگری داریم.»
ملائکه فرق میکند، خب آنجا ملک چرا گریه میکند و اینها؟ این باز دیگر باز توضیحات دارد. یعنی چه ملک گریه میکند؟ ملک درد مادی که ندارد که غصه مادی که ندارد. این تسبیح آن ملک است. ملائکه ذکرشان تسبیح و حمد است. وقتی به اینها گفتند «آدم خلق کنم» اینها چه گفتند؟ «غذای ملک گفتند طعامش حمد، شرابش تسبیح.» «نفس المهموم لظلمنا تسبیح.» کسی غصهدار ما بشود، نفسی که برای ما میکشد تسبیح به حساب میآید. این تسبیح ملائکه است. غصهدار شدن برای اهل بیت. حالا این تسبیح و اینها یعنی چه؟ باز این یک عالمی از بحث اینجا نهفته است. اصلاً چه ربطی است بین غصهدار شدن برای اهل بیت و تسبیح خدا؟ خود تسبیح یعنی چه؟ که یک بحث مفصل لااقل ۱۲، ۱۳ جلسه بحث «نفس مهموم تسبیح است» یعنی چه؟ ملائکه شرابشان تسبیح است یعنی چه؟ غذایشان حمد است. ملائکه جنسشان چیست؟ مراتبشان چیست؟ اصنافشان چیست؟ عالم جبروت چیست؟ عالم مثال چیست؟ از آن کلاسهایی که آن مادر دکتر اینها میرفت آنجا چه خبر است؟ حواله بالا چه خبر است؟ آنجا معاد توضیح میدهند، عالم ملائکه را توضیح میدهند. مهندس رفته بود بهش گفته بودند دیگر اینها همه را عالم زر و فلان و اینها، همه را آن بالا که رفته بود بهش یاد داده بودند. اینها را آن بالا یاد میداد.
او میگوید که: «بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده!» پس این چی بود؟ این ملک بود ولی در عالم مثال. عصاره حرف و توضیحاتی که دادیم برای همین. «ملک را در عالم مثال دیده بود.» ملک چهره ندارد، ملک دست ندارد، ملک پا ندارد، بال ندارد، ملک هیچی ندارد. ملک مجرد است. تمثل که میکند در این چهره ظاهر میشود. پر و بالش را در عالم مثال نشان میدهد. خوب. «از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم.» (معلوم نشد ها!) «با ادب سلام کردم.» «ایشان فرمود: با من چهکار داری؟» «حضرت عزرائیل! با من چهکار داری؟» واقعاً دیگر! «چرا اینقدر طلب مرگ میکنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده.» «... حضرت عزرائیل است. ترسیده بودم اما با خودم گفتم اگر ایشان اینقدر زیبا و دوستداشتنی است پس چرا مردم از او میترسند؟» عزرائیل صورت مثالی، عزرائیل آینه اعمال ماست. میگویم دوباره بنویسید: «صورت مثالی حضرت عزرائیل آینه اعمال ماست.» صورت مثالی ندارد. ما به او صورت مثالی میدهیم هنگام مرگ. چیست؟ «ما به او صورت مثالی میدهیم هنگام مرگ. اعمال دست بخشنده ما به او دست بخشنده میدهد. روی خوش ما به او روی خوش میدهد. مهر و محبت ما، این قلب پرعاطفه ما به او قلب پرعاطفه میدهد. صورت زمخت، خشن، اَخموی ما، صورت زمخت، خشن، اَخمو میدهد.» ما به عزرائیل چهره میدهیم. هر کسی خودش را در سیمای عزرائیل میبیند. این ماجرا این است. قاطی نباید «میخواستم بروم که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماسهای من بیفایده بود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به جایم و گویی محکم به زمین خوردم.»
اگر قرار نباشد ببرند، اتفاقاً همه جمع میشوند که نبرند. خود حضرت عزرائیل محافظت میکند که نبرد. کرونا نگرفتیم. کی نگذاشته کرونا بگیریم؟ پس عزرائیل بنده خدا مظلوم است! همه مرگ و میر و تصادفها و هواپیما و موشک و پدافند و خطای انسانی و اینها، اینها مال عزرائیل است! ولی کرونا میآید این را نمیگیرد! «این دیگر ربط ندارد! من خودم مراقبت کردم.» آقای عزرائیل! حواسات باشد من ازت دفاع کردم! مهربانانه برخورد میکنیم!
«در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم. رأس ساعت ۱۲ ظهر بود. هوا هم روشن. موقع زمین خوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدم. نیمه شب بود. میخواستم بلند بشوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد. خواب از چشمهایم رفت! این چه رویایی بود! در خواب نگاه کردم ساعت چند بود، بیدار شدم ساعت چند بود؟ ۱۲ ظهر را در خواب دیده بود، بیدار شده بود ۱۲ شب!» این چه رویایی بود واقعاً؟ «من حضرت عزرائیل را دیدم! ایشان چقدر زیبا بود!»
«روز بعد از صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتهاند. سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت، سر یک چهارراه، راننده پیکان، بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد کرد. آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین. نیمه چپ بدن من به شدت درد میکرد. راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید میلرزید. فکر کرد من حتماً مردهام. یک لحظه با خودم گفتم پس جناب عزرائیل به سراغ ما هم آمد. آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدن من خارج میشود. به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم. ساعت دقیقاً ۱۲ بود!»
نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد. اینکه عرض میکنم «آینده» هم در برزخ حاضر است، یعنی خب وقت، اعمال ما نیست. چرا دیگه! آیندهای که قرار است با اعمال خودت رقم بزنی الان در برزخ حاضر میشود سنگین شده.
«من فهمیدم و هیچکس نمیفهمد!» آقا! اول من خودم نمیفهمم! این اول بحث هر بار «گیر میدهند، این چرا اینجوریاش کردی؟ آن چرا اینجوری گفتی؟» ماجرای لطف خداست. خلاصه آقا! ما همه چیزمان الان در برزخ است.
بابای آقای بهجت را برگردانده بودند. ماجرایش را یادتان هست؟ گفته بودم؟ شنیدهاید از ما؟ کجا گفته بودم؟ آقای بهجت (رضوان الله علیه) ظاهراً از ایشان پرسیده بودند که: «پدر شما وقتی که داشته در جوانی از دنیا میرفته، ملائکه آمده بودند، ملائکه قبض روح، گفته بودم که ایشان را برگردانید.» ایشان «پدر محمد تقی» بود! بچه نداشت. «محض پدر محمد تقی بود.» یک بچه ۵ ساله داشت اسمش محمدتقی. آمد از دنیا رفت. احتمالاً همان ۵ سالگی. چند سالگی از دنیا میرود. واقعاً اینها چی بودند؟ اینها کی بودند؟ یک همچین دردانه خدا بشریت بدهد. کوچک و توجه ندارند.
بچههای دوقلو، بزرگتر شد. ثمره بحثم در ارث و اینها معلوم میشود، بین دوقلو. از امام پرسیدند. از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: «بین دوقلوها کدامشان بزرگترند؟» حضرت فرمود: «اونی که دیرتر به دنیا میآید. چون اول نطفه او شکل گرفته، رفته عقب. بعد نطفه دومی شکل گرفته، آمده جلو. دومی که نطفهاش شکل گرفته زودتر به دنیا آمده این کوچکتر است. آنی که دیرتر به دنیا آمده آن پسر بزرگتر است که نماز قضاها را باید بخواند.» آن دومی است که بد به دنیا آمده. الان دیگر سیل پیامهایی از دوقلوها میآید: «خدا بگم چهکاراتون کنه با این مسئلهای که تو گفتی!»
مرزهای مواد غذایی… ایشان دیده بود ۱۲ ظهر نیمه چپ بدنش درد میکند، این را اول دیده بود بعد برایش رخ داده بود. میپرسند عالم زر چیست؟ «ما آنجا اگر همه چی تعیین شده پس اینجا چهکار میکنیم؟» ایشان دیده بود ساعت ۱۲ ظهر نیمه چپ بدنش درد میگیرد. چه ربطی دارد؟ عالم زر اگر بوده، اگر قطعی باشد، اگر همه مسائلش روشن باشد، چون اختلاف بین علما زیاد است. بر مبنای علامه طباطبایی که ایشان قائلاند عالم زر بوده و با این مختصات بوده. مبنای ایشان بر این است که عالم زری بوده که ما از انتخابهای آیندهمان باخبر شدیم، نه اینکه آنجا همه چی تمام شد، هورا!
امام حسین (علیه السلام). این هم خیلی نکته قشنگی. شاید هم باز اینجا گفته باشم. قوم شمر که اصل ماجرا را نمیگویند. آن تیکه اولش را فقط میگویند: «مادرت به عزایت بنشیند.» این تیکه اول ماجراست. حر گفت: «من باید شما را تحویل عبیدالله بدهم.» امام حسین فرمودند: «مادرت به عزایت بنشیند.» بعد چی فرمودند؟ «انقدر اجل تو نیست که بخواهی من را تحویل کسی بدهی.» الان دوم محرم است شما ۱۰ محرم برایت نوشتن بمیری. محرم بمیرد. او فقط انتخاب کرد با امام حسین باشد یا با عبیدالله. تنها کاری بود که اجلاش کشید. امام حسین میدانست که او میمیرد و میدانست که او با اختیار خودش هم اینوری میمیرد و میدانست که باید یک نهیب هم بزند که اختیارش به کار بیفتد. اینها را داشته باشید ها! به درد میخورند. «شبهات برطرف میشود!» «زشت است! مادرت از شمال به شهید کربلا!» «مادرت به عزایت بنشیند!» «مادرت آزاد!» «آقا! از شما بعید بود!» بله یا نه. حل مسئله دارد حل میشود. انشاءالله. منطق امام حسین چیست؟ فعال بشود، گوش بدهید. اکثر این شبهات سیستم عقلی ما آنجا. شاید ۱۰ جلسه اولش یک آیه و روایت هم نخوانیم. همه را عقلی و منطقی کل دین از شروع کردیم آمدیم گفتیم بدون یک آیه و روایت، گوش بده.
خلاصه اینجا امام حسین لحاظ کردند. میپرسند که آقا اگر شمر از اول معلوم بود، امام حسین هم معلوم بوده، پس ما اینجا دیگر علافیم دیگر؟ اختیار فعال بشود. بعد خودش میرود، هی وامیایستد بین جهنم بهشت و جهنم. «گیرم ماندهام چهکار کنم؟» اختیار آدم هست. آدم تصمیمگیرنده است. آنی که نه اینکه در عالم زر انتخاب کردهایم، در عالم انتخاب میکنیم، در دنیا امام حسین انتخاب میکند. آخر هم ایشان هم ساعت ۱۲ ظهر را دیده بود که نیمه چپ بدنش درد میگیرد. آیندهاش را دیده بود. آیندهای که میدانستند با اختیار خودش رقم میزند. حالا این بحث آینده میشود بحث تقدیر و اجل و اینها. آن باز یک بحث عجیب و خاصی است که آن هم مراتب دارد. یک آینده حتمی داریم، یک آینده معلق داریم.
کامپیوتر خوب میفهمد. این آینده سیستم چینش این مدلها که اگر این پلان را فعال کنی یکهو ۱۰ تا از توش پلان درمیآید. آن یکی را فعال کنی ۱۰ تا پلان درمیآید. این چینش این شکلی که خوراک کار بچههای کامپیوتر. خدای متعال نوشته. نوشته که آن قطعی است، آن آخریه را که من میدانم اصلاً قیمت ملائکه هم نفهمد. اگر آن مدلی رفت این چارچوب رزق را بهش بدهید. این تق، این باکس را وا کنیم کلاً برایش. اینوری رفت کلاً این باکس را وا کنیم. همین ماجرا را داشت. دکتر بود، ماجرای تصادف و آن ماشین که گفت پول خانه را اگر میدادی، ماشین میخریدی، ۶ ماه بعدش تصادف میکردی، قطع نخاع میشدی. این را داد به آن بنده خدا. اگر اصرار میکرد پولش را بگیرد باز یک باکس دیگر باز میشد. اصرار نکرد پولش را بگیرد. ۱۳۵ هزار سال در وادی حق الناس بود به خاطر یک چیز عجیب و غریبی است. این تعبیرات رزق. فرمود: «گاهی یک کلمه از دهان بنده درمیآید، زوی عنه الرزق.» رزقش دارد میآید، زاویه میگیرد. بعد برای این نوشتهاند، میآید تا بالا. فاقد صلاحیت میشود. یکی یکهو واجد صلاحیت میشود، میرود به آن میرسد.
یک چیز عجیب و غریبی است این عالم! این تونلها! عسل فوق العاده یعنی ابدیت هم کفاف نمیدهد برای اینکه این همه ما بخواهیم چیز ببینیم. ماجراها در پیش داریم انشاءالله. بعد از این دنیای نکبت که باید ترامپ و نتانیاهو را تحمل بکنیم، بعد از اینها که از اینها رد بشویم انشاءالله او خبرهایی است آن طرف.
«تعبیر خواب دیشب من این است: من سالم میمانم. حضرت عزرائیل گفت که وقت رفتنم نرسیده. زائران امام رضا (علیه السلام) منتظرند، باید سریع بروم. از جا بلند شدم. راننده پیکان گفت: شما سالمی؟ گفتم: بله. موتور را از جلوی پیکان بلند کردم و روشنش کردم. با اینکه خیلی درد داشتم به سمت مسجد حرکت کردم. راننده پیکان داد زد: "آهای! مطمئنی سالمی؟" بعد با ماشین دنبال من آمد. او فکر میکرد هر لحظه ممکن است من زمین بخورم. کاروان زائران مشهد حرکت کردند. درد آن تصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بعد از آن فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم. هر نفسی که میآید، حیاتی از جانب خداست که هنوز راه برای تو بسته نیست.» خیلی! «هر نفسی که میآید، پیامی از جانب خداست که هنوز راه برای تو بسته نیست. هنوز در را نبستهام. هنوز پرونده را جمع نکردهام. هنوز مهلت.» ده برادر، میفهمیم این نفسها این مهلت است و این ثانیهها. «و دیگر حرفی از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد. اما همیشه دعا میکردیم که مرگ ما با شهادت باشد.»
در آن ایام تلاش بسیاری کردم تا مانند برخی رفقایم وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است. (یک فایل صوتی از مرحوم آقای دشتی، مترجم نهجالبلاغه است مال سال ۸۰. چند روز قبل از رحلت، همین روایت سپاه، آیهای که روی سینه اینها نوشته شده اینها را میخواند ایشان که میگوید این از نشانههای ظهور است.)
«تلاشهای من بعد از چند سال محقق شد و پس از گذراندن دورههای آموزشی در اوایل دهه ۷۰ وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم. این را هم باید اضافه کنم که از نظر دوستان و همکاران، یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم.» (مزاج ایشان دمویه است. فرم بدن و فرم ریش و مو تشخیص) «یعنی سعی میکنم کاری که به من واگذار شده درست انجام دهم اما همه رفقا میدانند که حسابی اهل شوخی و بگو بخند و سرکار گذاشتن هستم. دیگر ما این جهنم رفقا میگفتند که: "هیچکس از همنشینی با من خسته نمیشود." در مانورهای عملیاتی و در اردوهای آموزشی همیشه صدای خنده از چادر ما به گوش میرسید.»
«دیگر رفقا خودشان (مدرسه، نظافت، درس داریم با هم، همسرش هم دانشکده مهندسی فردوسی بوده، یعنی دو سر، خلاصه ارتباط) بعد میگفت که خانم من تعریف میکرد، میگفتش که ما پشت پرده بودیم. "مهندسی! ورود به (فلانی) ورود، (فلانی) انجام!" میفهمیدیم که هر وقت میدیدیم یک صدای قهقهه بلندی کل ساختمان ...»
شوخیهایی که این بزرگوار میکند. «پدری ازش درمیآورند که مدتی بعد ازدواج کردم و مشغول فعالیت روزمره شدم. خلاصه اینکه روزگار ما مثل خیلی از مردم به روزمرگی دچار شد و طی میشد. روزها محل کار بودیم و معمولاً شبها با خانواده در مسجد یا هیئت محل حضور داشتیم. حدود ۱۸ سال از حضور من در میان اعضای سپاه گذشت. یک روز اعلام شد که برای یک مأموریت جنگی آماده شویم.» دیگر میرود برای مأموریت و ماجرای جنگی و اینها که انشاءالله جلسه بعد خواهیم گفت.
یک اشاره سریع بکنم دستهبندی ملائکه را از کتاب «ملائکه» آیتالله شجاعی (رضوان الله علیه). من خیلی سریع فقط مختصری از مباحث ایشان را که اینجا خط کشیدهام، عرض بکنم. حرف زیاد است. این کتاب ۳۲ صفحه جا دارد. مباحثه مشتی روی این کتاب صورت بگیرد.
یک نکتهای هم بگویم: یکی از نقاط ضعف این کتابهای اصول عقاید ما این است، میگویند آقا ایمان به خدا، ایمان به نبوت. بابا جان! آیه قرآن میگوید: «آمنوا بالله و رسوله و ملائکته.» یکی از چیزهایی که جزو اصول اعتقادات ماست، ایمان به ملائکه است. بحث ملائکه هیچجا نیست. «خدا عالم را لبریز از ملائکه کرده.» توجه ملائکه اصلاً حال و روز آدم را میریزد به هم. خیلی حس و حال آدم را... هیچ بخش از ملائکه بین ما اصلاً ضعف جدی است در مباحث فرهنگی ما، مباحث علمی ما. کتاب خوبی است. «ظرفیت موبایل سرم دارد.» یک کتاب خوب دیگر هم داریم، «ملائکه از منظر المیزان». گشتم پیدا نکردم، نمیدانم. نفهمیدم ملائکه بردندش یا نه. حالا آن از تفسیر المیزان. همین رفقای ما چیچیان (مجموعه اینها) از کل المیزان مرتب کردهاند. فهرستبندی کردهاند. مباحثی که علامه در مورد ملائکه داشتند را جمع کردهاند. کتاب، کتاب خیلی قابل استفاده و کتاب خوبی است. «ملائکه دارد.» «شیطان دارد.» عرض کنم که خیلی موضوعات این شکلی کار کردهاند، موضوعات بکر و خوبی.
«ملائکه موجوداتی غیرمادی و غیرجسمانیاند. ماده ندارند، منزه از مادهاند. جن ناری، ملائکه نوریند.»
یک نکته: «جن ماده دارد، ملائکه ماده ندارند. البته جنی میافتی.» و ملائکه با جن رابطه نزدیک دارند. یعنی کارگزاران ملائکه معمولاً جنهای خوباند. بسیاری از این کارها انجام میگیرد. مسائل خوب که کارگزار ملائکه ارتباط دارند.
«ان الله عزوجل خلق الملائکه من نور.» «خدا ملائکه را از نور آفریده.» «نور حقیقت مجرد از ماده است.»
«والملک لا تشاهده حواسکم.» امام عسکری فرمودند که: «ملائکه با حواس شما مشاهده نمیشوند.» کسی ملک را دید با حواس مادی ندید.
«ان الملائکه لا یاکلن.» امام صادق فرمودند: «ولا یشربون ولا ینکحون.» «ملائکه نه میخورند نه مینوشند نه ازدواج میکنند.» «انما یعیشون بنسیم العرش.» «زندهبودن اینها با نسیم عرش است.» باز عرش چیست؟ نسیم عرش چیست؟ نگاه ما باید عوض بشود. بچه که بودم من هی میگفتم ملائکه عرش. نسیم تو. خدا دو تا دست دارد. ملاقات خدا. اینها همهاش تمثیل است. همهاش از بیخ و بن تمثیل. عرش چیست؟ عرش مقام اجمال قبل از تفصیل. اجمال قبل از تفصیلی میشود مقام عرش.
«نسیم عرش را نباید با نسیم خوب یا بد دنیوی تشبیه کرد. نسیم حقیقتی است که اگر ذرهای از آن به ما برسد، آدم اصلاح میشود.» میگویند به ما حیات ابدی میدهند.
«ملائکه اگرچه موجودات نوری و غیرمادیاند، اگر خدا بخواهد در شرایط ویژهای برای افراد مخصوصی که دیده بالابین و آنسویی دارند، تمثل پیدا میکنند.» این فرشتهها خودشان این صورت تمثل را دارند. این صورتی نیست ها. در این صورت خودش را به شما نشان میدهد. ملائکه صورت ندارند، چهره ندارند. ممکن است یک ملک به هزار نفر، هزار چهره همزمان نشان بدهد. در آن واحد.
این بچهها آمده بودند از تهران، رفقایمان برای شبکه ۳ میخواهند برنامه بسازند. آمدهام اینجا جلسه داشتیم همین هفته، تهیهکننده و کارگردان به من گفتند که «آمریکا بساز.» آمریکا اهل ماجرا نیست. از سرانگشت متحول شدم، گفت: «خیلی این صوتها روی من اثر گذاشت. گفتم یک دانه الله این بازوی راستم خالکوبی کردند، تازه عکس رهبر انقلاب پشتم را گذاشتم.» تحول حاصل شده به لطف خدا. «برنامهی استعدادیابی بشود. زنگوله بزنی و تخت...» اینش غلط بود و کنار جواب نمیدهد. آنتنی نیست. این تلویزیون اینجوری نیست، سینمایش نمیگیرد. و ۱۰ تا استدلال آوردم. آخر رسیدم به فیلم سینمایی. بعد رسیدم به کلیپهای کوتاه در فضای مجازی. در بحث ازدواج. «دنیا باخبر بشوند که این فیلم را هیچکس نرود ببیند.» پرورشاش بدهیم شاید سینمایی بشود. گفتم که: «فیلم سینمایی طراحی بکنیم. اینجوری هم شروع بشود: یک هواپیما دارد میرود. البته خطای انسانی اینها نداشته باشد. هواپیمای چرخش باز نمیشود و با کله میخورد فرودگاه. زمین فرودگاه.» گفتم که: «آن جلوییها درجا بمیرند. خلبان و اینها که همیشه باید زودتر بمیرند. بعد مثلاً یکسوم اول، یکسوم میانی اینها میروند توی کما. یکسوم آخر زنده میمانند.» این طرح اولیه فیلم کجا میروند؟ «میچرخیم!» ممکن است کسانی باشند که درگیر این مسائل باشند دیگر. شاید پیش بیاید. به هر حال این طرح خوبی بود. شما بنشین روی آن فکر کنید. اگر نظری دارید من دوست دارم بروم این کارگردانها را ببینم، بگویم: «ببینید یوسف را ساختید ولی خداییش دیگر حضرت ...»
خلاصه آقا! اینها تمثل پیدا میکنند. تمثلات. بعد میخواهم در آن هزارتایی که مثلاً در آن ۱۰۰ تایی که با هم بسازیم یک لحظه عزرائیل را نشان بدهیم که ۱۰۰ نفر، ۱۰۰ چهره دارند میبینند. خیلی قشنگ. ۱۰۰ تا تمثل همزمان برای ۱۰۰ نفر. «تمثلات غیر از ذات و حقیقت آنهاست. مثل تمثل روح اعظم برای حضرت مریم در شکل یک انسان راست قامت.»
یک اشاره سریع فقط به دستهبندی ملائکه داشته باشم. اولاً ملائکه واسطههای فیضاند. در مورد این توضیح دادیم. و ملائکه و قوانین در واقع نسبت وثیقی با هم دارند. مراتب وجودی ملائکه متفاوت است. «بال ملائکه چیست؟» «میفهمند که معنای حقیقی جناح چیست؟» این را بگویم یا نگویم؟ «بال ملک بگویم؟» میگویند که: «ملائکه سه دقیقه تا قیامت. ملائکه بال دارند و گاه دیده میشود که برخی این فهم ظاهری را به تصویر کشیده و معنای حقیقی جناح چیست؟ آیا وسیلهای برای صعود به بالا یا نزول به پایین است؟ انتقال از مکانی به مکان دیگر؟ در واقع موجود صاحب جناح به کمک آن در جایی که میخواهد حضور پیدا میکند.» بال ملائکه نیست که تق تق بال بزند مثلاً. صدا دارد میآید از دور تق تق تق! مثلاً میآید مینشیند بعد مثلاً یک بالش هم گرفته به در مثلاً. «ملکه که آمده بسته بالش، حالا نمیتواند خیلی بپرد و حال ندارد.» ملک صورت مثالی در مورد جابهجایی از یک جا به یک جا؛ «بال بال یعنی بال زدید رفتید.» الان من شما را میخواهم بگویم: «بال بزنید بریم حرم امام حسین (علیه السلام).» ذهن من پرواز کرد. هیچکی نیست. ترمینال هم پایین، بالا، شرق، غرب. این مکان مکان نباشد. «پرندهها که پر دارند میتوانند به وسیله پر از نقطه به نقطه دیگر بروند. در حقیقت با پرشان در مکانهای متفاوت حضور پیدا میکنند.»
«اینکه گفته میشود ملائکه دارای "جناح"ند یعنی ملائکه وسیلهای دارند که به کمکش میتوانند در جاها و مراتب گوناگون حضور پیدا کنند. ابزار حمل و نقل. صورتسازی کردهاند، گفتهاند بال، بال میزند، پرواز میکند. بال، صورت مثالیاش بال است وگرنه ملکه بال ندارد.»
حالا در مورد حضرت عزرائیل دارد که: «اگر حضرت جبرئیل اگر بالهایش را باز بکند، همه عالم را پر میکند.» روایت کتاب معراج آیتالله شهید را بخوانید کتاب خیلی قشنگی است. یعنی همه عالم تحت اشراف وجودی اوست و نسبت به هر بخشی از عالم میتواند اعمال تصرف کند. چون مظهر اسم... هر سفری میخواهد برود ۲ ساعت هزارپایه میخواهد راه بیفتد کفش ۸۰۴۴۳ را دارم، بندش را میبندم راه بیفتم. هزار تا پای دیگر!
میگوید که: «به بیان دقیقتر، جناح ملائکه، ملائکه دیگریاند.» چقدر قشنگ! روح ایشان شاد باشد. آیتالله ... «جناح ملائکه، ملائکه دیگریاند که در مراتب پایینتر تحت فرمان ملک برتر و بالاتر، ملکه ملائکهای که سطح پایینتر کار را بندازد، میگوییم اینها "بال" اویند.» الان ما میگوییم: «حاج قاسم سلیمانی بازوی رهبر انقلاب بود.» اباعبدالله فرمودند: «قمر بنیهاشم بازوی من بود.» بال جبرئیل هزار تا بال دارد یعنی این ملائکه سطح پایینتری که همه کارگزاران و فرشته بالاتر توسط فرشته پایینتر امر مشیت حق را محقق میکند.
«برای مثال میکائیل جناحهایی دارد یعنی ملائکه در بالاترین آسمانها در همه آسمانها و حتی در زمین دارد. وقتی این فرشته از کاری به مراتب وجودی مختلف انجام بدهد با فرشتههایی که جناحهای اويند انجام میدهد. یعنی آنها وسیله و فرمانبر میکائیل برای تحقق اوامرشاند. با جناح زمینیاش در زمین حاضر میشود. با جناح برزخیاش در برزخ حاضر میشود. با جناح تجردیاش در عالم تجرد. سه تا بال دارد، چهار تا، دو تا بال دارد همین است.» «دو تا عالم، چهار تا عالم روشن شد.»
گفته میشود: «میکائیل با جناح زمینیاش کاری را انجام میدهد یعنی با حضور و تجلی او در فرشته زمینیاش آن امر را پیاده میکند. مادی نیست ولی آن موقعیتی که روی آن کار میکند موقعیت مادی است. در واقع حضور جناح میکائیل، حضور خود اوست خواه خودش کار کند یا جناحش.»
یک توضیحات دیگر هم دادهاند که خیلی قشنگ است. اگر دوست داشتی جلسه بعد باز بخوانم و اصناف ملائکه را هم بگویم. اگر دوست نداشتی که ...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه دهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه یازدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه دوازدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه چهاردهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پانزدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شانزدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هجدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...