مظهر اسماء الله بودن عوالم بالاتر
محل زیست ملائکه
ملکوت علیا و ملکوت سفلی
نجاسات مظهر اسماء جلالیه وجمالیه خدا
امام رضا علیه السلام؛ مظهر اسم منتقم
منظور از باز کردن پروبال ملائکه پروبال
علم و عمل هربال ماست!!
ابزار کار ملائکه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
نکتهای را ابتدای بحث عرض میکنم. نقدی دیدم. اساتید دانشگاه چند روز قبل در جلسهای درباره بحث ما و این جلسات ما فرمودند که کتابهایی مثل «آنسوی مرگ» و «در قیامت»، ترویجش باعث تضعیف دینداری مردم میشود. خوب نیست. این کتابها آسیبهایی دارد و نقدِ خودِ ما، برنامه ما و جلسات ما و اینها که اصلاً این خوب نیست که ما این کتاب را اینگونه شرح میدهیم. داریم بها میدهیم. باید مثلاً کتابهایی مثل «منازل الآخره» شرح داده شود و کنارش بگوییم این جور بحثهایی هم هست. البته نقد ایشان نقد محترمانه و محبت آمیزی بود که حالا من خیلی وارد نقدشان نمیشوم. نقد منصفانهای بود، ولی رویکردشان رویکرد قابل دفاعی نیست.
درباره مباحث، خدمت شما عرض کنم گفتند که این کتابها وقتی اینجور مطرح میشود، آن وقت از پسفردا هر کسی میآید و یک کتاب چاپ میکند و میگوید من هم تجربه نزدیک به مرگ داشتم و این جور ماجراها دیدهام و ما نباید مثلاً به این کتابها اینجور بها بدهیم که بخواهد این کتابها خیلی بین مردم مطرح شود.
خواب؟ ما خیلی خواب رو بهانه میکنیم. اینها همهاش آخرش میشود مکاشفه. مکاشفه هم تهش میشود خواب. حالا من خیلی دوست دارم، دوست دارم که نقد میکنند. خدا کند که خیلی گوش بدهند، شاید ضرر نداشته باشد. بعضیها پیام داده بودند: «این کتابها رو کلاً دست نگیریم. ترویج «در قیامت»؟ طلبههای فاضل فلسفه خوان دانشگاه برق گفته بودند که خدمت شما عرض کنم که قابل دفاع نیست. اینها همهاش همین خواب و فلان و اینها. نباید اینها در جامعه باشد.»
مهندس فاطمی ما گفته بود که: «شما بحثها رو گوش دادی. قابل دفاع نیست.» در جلسه بیست و دوم توانسته بود یک نقدی بکند. آن هم در مورد اینکه ماده ازلی است یا قدیم است یا حادث است و اینها. یک شبهه فلسفی کوچکی که البته ما با مباحث ملاصدرا جوابش را خیلی کوچک، فوق تخصصی در حد دکترای فلسفی دادیم. ایشان فرمودند «این کتاب شرح داده نشود، بهتر است.» در بیست و دو جلسه! اشکال اینشکلی توانسته بود پیدا کند.
نکتهای را نگفته بودیم. اینکه اگر مثلاً کسی، اگر کسی به امانت چیزی دستش سپردند و تفریط نکرد، کوتاهی نکرد در حفظ امانت، این ضامن نیست. حیوانی که امانت به او داده شده، دیگر نمیتواند بابتش تقاص بگیرد. نکته خوبی است که گفته بودید اشاره میکردید بعد از بیست و دو جلسه. مثلاً ما کتاب را نیامدیم برای اینکه ترویج بکنیم. اتفاقاً برعکس! ما دیدیم اینها دارد ترویج میشود. قبل از اینکه ترویج شود، ما بایستیم قواعد را بگوییم به مردم. مردم بدانند چی به چیست. پنجاه سال، سی سال، چهل سال، کتاب غربی در این مملکت هست، مخلوط ترجمه شده که من آوردم اینجا دست گرفتم. دست میگیریم مثلاً ما میآوریم ترویج میکنیم؟ مرسی! خیلی از هر طرف که میرویم.
نشسته بودیم. یک پیرمردی آمد دولا شد دست ما را ببوسد. خیلی زور زد و اینها. خیلی متکلفانه! پیرمرد با این سن آمد دولا شد. نفر بعدی آمد، پیرمرد دولا شد. درست است. من دستم را به زور کشیدم. خیلی متکلفانه کار میکند. حرف میشنود که بگوییم آقا با تجربه اینها اثبات شده. اینها دیگر در حد خواب نیست. آخه خواب هر کسی یک چیزی میبیند. خواب که قاعدهمند نیست که بگوییم آقا هر کسی این موقع خوابید یک همچین چیزی میبیند. این دیگر خواب نمیشود. این بالاتر از خواب است. هشتاد درصد اینها مشترک است. قواعدی اثبات شد. مردم تکیه به خواب میدهیم. شرح بدهیم. جا بیندازیم که آقا والی حقالناس اینگونه است. جزئی نگر نیست که آقا رنگ ماشین طرف را بهش تکان میخورد. شرح و بررسی کردیم. مثل مرحوم علامه جعفری که شرح مثنوی نوشته بود. بعضی نقل میکردند که آقا چرا شما شرح مثنوی؟ مثنوی و مولوی! علامه جعفری شرح مثنوی داده. اه! هیچی! شما ترویج نکنید این کتاب را.
آقا، چیزی که ترویج شده را داریم مدیریتش میکنیم. ملت همه مثنوی میخوانند. معرفی نمیکردیم؟ بسط نمیدادیم؟ جامعه به سمتش میرفت و رفته بود. بالاخره ما کتاب وقتی دستمان رسید، چند نوبت کتاب چاپ شده بود. پرفروش بود. در همان مدت کمی که چاپ شده بود کشیدیم کنار. سکوت کلاً پیدا میکند اینجوری مسائل بشوند که خیلی غلبه کند.
یک جمله خوبی در وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی دیروز خواندم. روحم شاد شد. روحشان شاد انشاءالله که خطاب به علمای قم ایشان خطاب میکند. یک کمی هم با صلابت کلمه «بایستی» دارد آنجا. من یک کمی تعجب کردم. درخواست نمیکند، دستور است! یک جورهایی کشور بایستی در مسائل مختلف حرف بزنید. رهبر تک و تنها میآید حرف میزند و متهم میشود به تندروی و تکروی و خیلی از آقایان مواضعی داشته باشند، مسئله حل میشود.
من در پاسخ آن عزیز بزرگواری که نقد کردند، گفتند اینها باعث تضعیف دین مردم میشود. نباید ما اینها را ترویج بکنیم. نباید اصلاً اهمیت بدهیم. در اولین جلسه آنسوی مرگمان خاطرهای از آن قاری بزرگوار قرآن نقل کردیم. خدمت رهبر معظم انقلاب ماجرا را تعریف میکند. میگوید این هم فیلم سینمایی بشود، هم مستندش ساخته بشود، هم ترویج بشود. دو بار سه بار هم خود ایشان میشنوند. آقای ریشهری هم که ایشان هم مجتهد است و یک عمری استخوان خرد کرده در کار حدیث. کتاب خاطرات آموزنده خودش نقل میکند. یعنی دو تا مجتهد پای این حرف امضا کردند، تأیید کردند. بغلش بسازید! تفاوت نگاهها اینجا فهمیده میشود دیگر که ما نمیتوانیم موجی در جامعه ایجاد بکنیم. این همه دستمان پر است. تحولی در کف جامعه اتفاق نمیافتد به خاطر همین غلط دیده. این خوب است، بد است، چیست؟ بشین بررسیاش کن فرهاد. این یک درددل و نقدی است که اول بحث بود و دیدم که این حرفهایشان هی دارد...
یکی از نقدهایی به کتاب این بود که «اسمش سه دقیقه در قیامت است. تو رفتی در برزخ. چرا میگوید قیامت؟ کجای دلمان بگذاریم؟» نقدی است. قیامتش به پا میشود. قیامت صغری برزخ است. حضرت عزرائیل در آسمان سوم و ورود جدی به برزخ، عبور از آسمان سوم. اینها اصلاً به آسمان سوم نرسیدند و آسمان سوم، اصل حساب و کتاب از آن وقتی است که تحویل میگیرند و وارد آسمان سوم میشود طرف و آنجا حسابرسی جدی است که اصطلاحاً بهش میگوییم شب اول قبر. ایمان. آسمان سوم، اوّل و دوم شدن. نهایت که آن آقای مهندس در آسمان اوّل بود و آن آقای دکتر یک کمی به سمت آسمان سوم اینها رفته بود. باز هم حساب نهایی توضیح. یک کم متن کتاب را با هم بخوانیم. این بخش کتاب البته جذابیتی ندارد. فقط یک گزارش از اینکه ایشان ماجرای مجروحیتش چی بوده که این بخش امروزم میشود.
جلسه بعد میرسیم به بحث عمل جراحی ایشان که آن عمل جراحی باعث میشود که ایشان از دنیا برود و آنی که دیده، آنجا محقق میشود. امروز من بخش مجروحیت ایشان را میخوانم. بحث ملائکه خودمان انشاءالله اگر فرصت شد، توضیحاتی...
«مجروح عملیات سال ۱۳۹۰ بودم و مزدوران و تروریستهای وابسته به آمریکا در شمال غرب کشور و در حوالی پیرانشهر مردم مظلوم منطقه را به خاک و خون کشیدند. خاطرتان هست سال ۹۰؟ منطقه آذربایجان. اینها در پژاک. آنها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف کرده و از آنجا به خودروهای عبوری و نیروهای نظامی حمله میکردند. هر بار که سپاه و نیروهای نظامی برای مقابله آماده میشدند، نیروهای این گروهک تروریستی به شمال عراق فرار میکردند. شهریور سال ۱۳۹۰ و به دنبال شهادت سردار جاننثاری و جمعی از پرسنل توپخانه سپاه، نیروهای ویژه سپاه به منطقه آمده، عملیات بزرگی را برای پاکسازی کل منطقه تدارک دیدند. عملیات به خوبی انجام شد و با شهادت چند تن از نیروهای پاسدار، ارتفاعات جاسوسان و کل منطقه مرزی از وجود عناصر گروهک تروریستی پژاک پاکسازی شد.
من در آن عملیات حضور داشتم. از اینکه پس از سالها یک نبرد نظامی واقعی را از نزدیک تجربه میکردم، حس خیلی خوبی داشتم. آرزوی شهادت نیز مانند دیگر رفقایم داشتم، اما با خودم میگفتم: «ما کجا و شهادت؟» دیگر آن روحیات دوران جوانی و عشق به شهادت در وجود ما کمرنگ شده بود. در آخرین مراحل این عملیات، تروریستها برای فرار از منطقه از گازهای فسفری و اشکآور استفاده کردند تا ما نتوانیم آنها را تعقیب کنیم. آلودگی محیط باعث سوزش چشمانم شده بود. دود اطراف ما را گرفت. رفقای من سریع از محل دور شدند، اما من نتوانستم. چشمان من به شدت میسوخت. سوزش چشمهای من حالت عادی نداشت، چون بقیه نیروها سریع جلو رفتند، اما من حتی نمیتوانستم چشمم را باز نگه دارم. به سختی و با کمک یکی از رفقا به عقب برگشتم. پزشک واحد امداد قطرهای را در چشمهای من ریخت و گفت تا ساعتها بگذرد. اما همینطور درد چشم من را اذیت میکرد. به پزشکهای بیمارستان صحرایی و سپس بیمارستان داخل شهر مراجعه کردم. به وسیله آرامبخش توانستم استراحت کنم، اما کماکان درد چشم من را اذیت میکرد.
چند ماه از آن ماجرا گذشت. عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن باعث شد که ارتفاعات شمال غربی به کلی پاکسازی شود. برگشتند اما من هنوز درگیر چشمهایم بودم. بیشتر چشم چپ من اذیت میکرد. حدود سه سال با سختی روزگار گذراندم، میشود سال ۱۳۹۳. در این مدت صدها بار به دکترهای مختلف مراجعه کردم، اما جواب درستی نگرفتم تا اینکه یک روز صبح احساس کردم که انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده. درست بود. در مقابل آینه که قرار گرفتم، دیدم چشم من از مکان خودش خارج شده. حالت عجیبی بود. از طرفی درد شدیدی داشتم. همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس میکردم که من را عمل کنید. دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشکی تشکیل شد. عکسها و آزمایشهای متعدد از من گرفتند. در نهایت پزشکی که متشکل از یک جراح مغز و یک جراح چشم و چند متخصص بود، اعلام کردند یک غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم تو ایجاد شده. فشار این غده باعث جلو آمدن چشم شده. علت چسبیدگی این غده به مغز، کار جداسازی آن بسیار مشکل است. بعد اعلام شد که اگر عمل صورت بگیرد، یا چشمهای بیمار از بین میرود یا مغز او آسیب جدی میبیند. کمیسیون پزشکی خطر عمل جراحی را بالای ۶۰ درصد اعلام کرد و موافق عمل نبود. اما با اصرار من و با حضور یک جراح از تهران، کمیسیون بار دیگر تشکیل و تصمیم بر این شد که قسمتی از ابروی من را شکافته و با برداشتن استخوان بالای چشم به سراغ غده در پشت چشم بروند.
عمل جراحی من در اوایل اردیبهشت ۹۴ در یکی از بیمارستانهای اصفهان انجام شد. عملی که ۶ ساعت به طول انجامید. تیم پزشکی قبل از عمل بار دیگر به من و همراهان اعلام کردند به علت نزدیکی محل عمل به مغز و چشم، احتمال نابینایی و یا احتمال آسیب به مغز و مرگ وجود دارد. برای همین احتمال موفقیت عمل کمتر از ۵۰ درصد است و فقط با اصرار بیمار عمل انجام میشود. با همه دوستان و آشناها خداحافظی کردم. با همسرم که باردار بود، که این باردار بودن همسر ایشان آن بچه ماجرا دارد. یکی از دوستان ما که تماس گرفته با ایشان، گفت: «صدای بچه و اینها خیلی میآمد.» آن بزرگوار تلفنی صحبت کرده بودند. تماس گرفته بودم با ایشان که مثلاً بپرسند. نظرشان را... یک دیداری هماهنگ بکنند. میگفت: «اینقدر صدای بچه میآمد که نتوانستیم حرف بزنیم.» بچه ایشان برمیگرداند. ماجرا با همسرم که باردار بود و در این سالها سختیهای بسیار کشیده بود، وداع کردم. از همه حلالیت طلبیدم و با توکل به خدا راهی بیمارستانی در اصفهان شدم. وارد اتاق عمل شدم. حس خاصی داشتم. احساس میکردم که از این اتاق عمل دیگر بر...»
پزشکی با دقت بسیاری کارش را شروع کرد. من در همان اول کار بیهوش شدم. عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم با مشکل مواجه شد. پزشکان تلاش خودشان را مضاعف کردند. برداشتن غده، همانطور که پیشبینی میشد، با مشکل جدی همراه شد. آنها کار را ادامه دادند. در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد و ایشان از دنیا رفت. که انشاءالله این سوباسا را باید بالای چیز تصویر داشته باشیم تا هفته بعد.
بحث ملائکهمان که بحثهای خیلی شیرین و جذابی هم دارد. آیتالله شجاعی، ایشان استاد این کار است که معارف سنگین را به زبان ساده بیان میکند. یکی از دوستان میگفتش که من هر وقت میخواهم که تو را مثلاً حالتو بگیرم و کلاً از انرژی بیندازمت، یک سخنرانی آیتالله شجاعی را گوش میدهم که بگذارم، تو اصلاً دیگر از تک و تا... من خودم مثلاً کمتر سخنرانی اینقدر منو کلاً به حالت تعبیر پژمرده خوب نیست، مچاله میکند. منو زیاد دیگر. یکیشان استاد ما بود، استاد محمد شجاعی. شاگرد علامه طباطبایی بودند. از دنیا رفتهاند. استاد محمد شجاعی، استاد ما هستند، در قید حیات. هر دو محمد شجاعیاند. این محمد شجاعی معمم نبودند، چند سالی است که معمم شدهاند و جانباز جبهه و جنگ. ایشان شاگرد آیتالله ممدوحی بودند. آیتالله شجاعی استاد عزیز ما، آیتالله ممدوحی، علامه طباطبایی، استاد ماه شجاعی ما. محضر ایشان فلسفه و اینها میخواندیم. ایشان دست ما را گرفت برد منزل آیتالله ممدوحی. جلسه خاصی هست و دیگر ما به همین طریق ایشان شکار، شکار شدیم یا شکار کردیم؟ نمیدانم چی شد. جلسات عالی بود، چهارشنبهها منزل آیتالله ممدوحی. خدا انشاءالله سلامتی بدهد به ایشان. حق به گردن ما زیاد دارند.
همه محمد شجاعیاند. آن محمد شجاعی که صاحب این کتاباند، به رحمت خدا رفتند. زنجانیاند. محمد شجاعی که استاد مناند، تهرانیاند. ایشان آیتالله... حالا نمیدانم آیتالله شجاعی ما هم از محضر ایشان استفاده کردهاند یا نه، چون یک جایی دیدم ایشان نوشته بود که من شاگرد... آن قاطی نشود مسائل با هم.
آیتالله شجاعی بیشتر در حوزه معاد آثار خیلی خوبی دارند. من لیست کتابهایشان را بهتان بگویم که اگر خواستید تهیه بکنید. گل سرسبد آثار ایشان کتاب «مقالات» است که سه جلد است. البته برخی اساتید خیلی سفارش میکردند خواندنش را. برخی اساتید دیگر فرمودند که سفارش آنجوری به خواندنش نمیشود، ولی حالا خواندنش هم اشکال ندارد. کتاب «مقالات» درباره تزکیه است. یک جلدش تزکیه نظری و دو جلدش تزکیه عملی. یک سیری را شروع کردهاند و نکات عجیبغریبی. مثلاً اگر کسی ملائکه را دید و رنگها را... مثلاً رنگ سفید. جلسات خصوصی با خانمها داشتند. خانمها معمولاً در این مسائل که میافتند، زود چشمچشمشان باز میشود و چیزهایی میبینند. اینها خلاصه خیالشان از جهاتی از آقایان سالمتر است. خیلی درگیریهای بصری آقایان را ندارند. البته بابت چشم زود باز میشود، بابت دهن زود بسته میشود. چشم بسته میشود. تفاوتها هست. میگفتش که آقایان وقتی گریه میکنند، دستشان را جلوی چشمشان، و جلوی دهنشان میگیرند. هر کس نگاه میکند، میداند مشکلش از کجایش است. خلاصه لطافتهایی دارند. خوابهای خوب زود میبینند و اینها. البته اینها خب هر کدام یک حوزهای است. در زندگی آدم فضای انقطاعهایی دارند. بعضی پاکیهایی دارند. بعضی خلوتهایی دارند. تنهاییهایی کشیدهاند. اینها هر کدام یک کانالی میشود برای اینکه آدم سمت ملکوت، دری به رویش باز بشود. یک دفعه یک عزیزی از دست میدهند و یک دفعه احساس میکنند که عنایت خاصی خدا به اینها کرده. از این قبیل زیاد!
خلاصه اینها چون شاگردهای شجاعی خانم بودند و خانمشان هم باز اشتغالات بیرونیشان هم کم است. این هم باز خودش یک کانالی است. بازخورد قوه خیال کمتر. اداره و کارخانه. اشتغال قوه خیال درگیر میشود و کانال ورود به عالم برزخ و عالم مثال هم قوه خیالش را کنترل بکند. اول در اثراتی دارد و در بیداری. خانمها از این مسائل زیاد داشتند. در جلسات این حرفها زیاد بود. چند تا شاگرد خانم داشتند. خلاصه این کتاب «مقالات» ایشان کتاب خیلی خوبی است.
کتاب «معاد» ایشان که دو جلد است، در راس کتابهایی که در مورد معاد نوشته شده قرار دارد که ما سیر مطالعاتی آن را به نظرم کتاب «معاد» آیتالله شجاعی را معرفی کردیم. بعضی بحثها، بعضی دوستانی که خیلی در این حوزهها کار کردهاند، گفتند که در بعضی حوزههای تخصصی هیچکس مثل آیتالله شجاعی این بحث را خوب جا نینداخته. کتاب سادهای هم هست و حالا اگر بشود من بعضی جلسات آن کتاب را هم میآورم، از رویش نکاتی میخوانم. بحث تجسم اعمال و اینهایش، خیلی انسان را جذب میکند.
«خلافت» کتاب خوبی است در مورد انسان کامل. «اسماء الحسنی» در مورد اسماء الهی کتاب خوبی است. این کتاب خیلی کتاب خوبی است. اگر توانستید حتماً تهیه کنید. «خواب و نشانههای آن» در خصوص حقیقت خواب و آیات آن. این خیلی کتاب خوبی است. «بازگشت به هستی». این هم باز یک توضیحات کلی در مورد معاد کتاب خوبی است. «عروج روح» در مورد مرگ و برزخ. این هم کتاب خوبی است. «قیام قیامت» در مورد قیامت و نفخ صور و حقیقت و بهشت و جهنم است. «مواقف حشر» در مورد منازل حشر و حقایق اینهاست. باز یک کتاب دیگر که خیلی خوب است، «تجسم اعمال و شفاعت». این هم کتاب خیلی خوبی است. این هم اگر بشود انشاءالله باز میآورم برایتان میخوانم. «مرگ تا قیامت» به ۴۹ سؤال در مورد معاد ایشان جواب داده. سؤالات دانشجوهاست. کتاب «ملائکه» که محضرش هستیم و کتاب «بقیةالله».
کتاب «بقیةالله» کتاب خیلی خوبی در مورد امام زمان و مظهر اسم منتقم ایشان. یکی از شگردها و مدلهای خاصی که اجرا میکنند، همین تطبیق اسمایی است. تطبیق اسمایی از هنرهای ملاصدراست. دیدم باز بعضی دوستان سؤال میپرسیدند: «آقا ملاصدرا جالبه!» یعنی الان بخش مهمی از انتقادها و سؤالات را از کانال وادی حقالناس میکنند از که مثلاً «تو اینقدر از ملاصدرا میگویی یک وقت حقالناس گرفتار نشوی!» هر چیزی ربط به وادی حقالناس آخرش پیدا میکند. من اول به این دوستان میگویم که خود سؤال را دقت بکنید که یک وقت ما را در حقالناس گرفتار نکند. در خیلی غصه این است که آنی که میخواهد جواب بدهد وقت ما را تلف نکند. قطعی است. آن مشکوک و رهبر معظم انقلاب که حالا دوستان یک سری پوستر تهیه کردهاند، منتشر کردهاند در مورد نظر رهبر انقلاب. «راهی که ملاصدرا آمده، راه درست فلسفه است و این عرفان بستش را داد.» این حرفها رو میزنند. از اینها... حالا باز فرمودند که باید فلسفه کودک بر اساس مبانی ملاصدرا نوشته شود.
یکی از مبانی ملاصدرا که در فلسفهاش هست و در تفاسیر و همین تطبیق مسائل و اسماءالله تکرار شده. البته اینها معمولاً میگویند که مال عرفان محیالدین است. بخش مشترک بین محیالدین و ملاصدراست. معلوم است. هر چی در این عالم هست، نازلشده حقیقتی در عالم بالاست. همه چیزی که الان ما اینجا داریم. این لیوان. این آب. این لیوان آب را در خودش حفظ کرده است. این لیوان میشود مظهر اسم حفیظ. تجلی اسم حفیظ آمده پایین، پایین، پایین شده لیوان. بروز پیدا کرده. ظهور پیدا کرده.
قلبی که مثلاً برای کسی میفرستی. استیکر قلبی که میفرستی. استیکر قلب چیست؟ این بروز علاقه شما به کسی است. شمشیر باشد، قلب مثلاً این مظهر محبت است. درست است؟ بروز محبت است. حالا یک زمانی مینوشتند دوستت دارم، الان میآید مثلاً ایموجی میفرستد. پنجاه سال بعد هم چهرهاش عوض میشود. یک عکس دیگر. درست است؟ یک حقیقت بروز پیدا میکند در صورتهای مختلف. حقیقت دوست داشتن آن دوست داشتنه عوض نمیشود. صورت عوض بله. یک حقیقت ثابتی است. هر چی که میشود یک حقیقت ثابت باید در عالم مجردات دنبالش گشت. حقیقت ثابت دیگر در عالم ماده نیست. ما در عالم ماده چیز ثابت نداریم. همه چیز در حال دگرگونی و تحول است. اگر شد ثابت، معلوم میشود مال یک عالم بالاتر مجرد است. حالا این عوالم بالاتر مظهر اسماءالله. در عالم مثال باز ما صورت داریم، اسماءالله را داریم، ولی با صورت. با هم داشتیم و به نظرم همه عزیزان گوش کردهاند. راحت داریم. مقدمات هی تکرار نمیشود.
ماده ندارد، یعنی تحول ندارد. صورت دارد. یعنی آقا آقای است. آن خانم، خانومه. این چشم دارد، دماغ دارد، دهان دارد، مو، دست دارد. اینها صورت! ولی دست فرسوده نمیشود. بعد پنجاه سال لرزش پیدا نمیکند. درست است؟ صورت چروک نمیافتد. ده میلیارد سال هم که در عالم برزخ باشد، صورتش چروک پیدا نمیکند. تبدیل، تحول ندارد. فساد ندارد. همه چیز ثابت است. ولی صورت باز هنوز. عوالم بالاتر دیگر صورتم ندارد که میشود عالم جبروت، عالم عقل. ملائکه محل زیستشان عالم جبروت است. صورت پیدا میکند. ما اینها را میبینیم. صورتم بر اساس آنی که ما میخواهیم. کلاس قبل توضیحاتی عرض کردم.
ملکه به شکل رفیقمون میآید در خواب ما. خیلی وقتها اینها ملائکه به شکل کسی ظاهر میشوند. شیاطین هم میتوانند صورتسازی بکنند در خواب. وارد شهید بشوم. جمع نمیشود. ملکوت سفلی، عالم ملکوت، عالم مثال دو بخش. ملکوت علیا، ملکوت سفلی. ملکوت علیا نوری، ملکوت سفلی ناری. نکته بعد اینکه ملائکه همه مظهر اسماءاللهاند. همانجور که همه عالم مظهر اسم خداوند است.
بعضی دوستان باز سؤال پرسیده بودند. من چون خودم را موظف میدانم. مانند جوادی آملی که سؤال میآمد: «آیا قرآنی دارد؟» از اول با همین سیر کردهاند. الان که آخرای قرآن. قرآنشان هر دو صفحه ده تا برگه بود. این سؤالاتی که میدادند و اینها. بعد آیاتی که خودشان لابلای بحث میخواستند مراجعه کنند. خیلی معمولی و اینها. من خواهش میکنم از این عزیزان که سؤال میپرسند، هر سؤالی نپرسند. ادب اقتضا میکند من سؤال جواب بدهم. بعضی سؤالات سؤالی هست شبهه دارد. بالاخره نمونه. اگر بلد باشیم، بلد هستیم. گفتند که آقا همه چی مظهر اسماءالله. جواب بدهیم. بریم با این صحبتهایی که ما کردیم جواب درمیآید. مظهر اسماءالله ساده. جواب. وجود، ماهیت. خوبه. سادهتر میخواهم بگویم. پاسخ سادهترش این است. اصلاً نجاست را کی کرده نجاست؟ نجاست چیست؟ اسم بیارید. خوشم آمد که از خوب جایی شروع کردی.
دوم: مردار خو. سگ در بدن ما هست. نجاست باطنی اینها دارند. نجاست ظاهری. مگر خون جز نجاسات نیست؟ ثارالله! خون خدا! نجاست خدا! خیلی از این حرفت خیلی بدم آمد. تعریف کردید. دیوار! بعضی عقلا، کم مثل من با این عقل کم میخواهد همه را تشخیص دهد و میکوبد به دیوار. خون خدا. از مدرسه بیشتر نجس است. یک قطره ادرار به تنت باشد، یک قطره خون به تنت باشد. فرق میکند برای نماز خواندنتان. وقتی میگویم نجس است، نجاست یعنی چه؟ اصلاً ارزشگذاری ذاتی خدا برایش نمیکند. این بول بزرگترین نعمات الهی است. این گردش، خروجش، تخلیه بکند، گرفتار نباشیم. خالی نشود چه مصیبتی است؟ بزرگترین الطاف خداست. خودش رحمت است. خودش خیر است. نجاستش به چیست؟ ذاتیش نیست نجاست. نجاست عارضی است برایش. جز ذاتش نیست.
خدا در قرآن سوره سگ هم تشبیه دارد. بعضیها را به سگ، که به آن کار نداریم. هم از سگ دفاع کرده. تعبیر عالی! سگ به کاربرد این اصحاب کهف که رفته بودند غوغا میکند. با خود آیه اثبات میکند که اینها چند نفرند؟ هشت نفرند و کَلْبُهُمْ. مثلاً کَلْبُهُمْ. سگ اصحاب کهف چند روزی پی نیکان گرفت و مردم شد. پسر نوح با بدان بنشست، خاندان خاندان بنوتش، نقطههاش جابجا شده. خاندان بنوتش گم شد. بنوت یعنی پسر، پسر نوح بودن. پاندای علوتش گم شد. سگ اصحاب کهف چند روزی پی نیکان گرفت و مردم شد. هشتمیشان بود. بعد اینها که سیصد سال زنده ماندند، این سگ هم سیصد سال به برکت اینها زنده ماند. دقت میخواهد دیگر. بعضی انگار دقت نکردهاند. اشرف از ملائکه اینجاست. کدام سگ؟ کجا؟ چگونه؟ به چه حیثیت؟ مثل خون الان شما در خون خودت باشی، نماز نمیتوانی بخوانی. این خون را نجس میداند، ولی آن کسی که در جبهه است، با بدن خونین نماز بخواند، آن خون چیست؟ مقدسات است. کدام خون؟ این آرزوی حیثیت پیدا میکند. کجا؟ برای کی؟ در چه صورت؟ اگر میخواهی نماز بخوانی، به خاطر بیمبالاتی، ناپرهیزی نسبت به تمیز کثیف بودن، حواست نیست، نماز بخوانی. پرتاب کردهاند. ملائکه بردهاند. خون را به عرش نجسش کردهاند.
همه عالم مظهر اسم خداست. چون دیدن حضرات، ضد فلسفهاند. با همین وحدت وجودی خداست. آدمی که از خدا بترسد، وقتی میخواهد حرف بزند، یکم شعور در نظر بگیریم برای کسی که این حرف را میزند. بابا، هرچی ما آدم باسواد، ملا، درستحسابی، فیلسوف بودند، همه چی خداست. پشکل گوسفند و خر و الاغ هم خدا است. این عمل نصاری. الاغ ماده آقا آثار عجیب و غریبی دارد. چرک، بیماری، عفونت، دود و کثافت و آلودگی و اینها. تفاوت نجاست. مثلاً تو در مورد حیوانات حلال گوشت که نجس نیست. حیوان حلال گوشت نجس نیست. میخواهد بگوید من مشکل ندارم. آنی که نجس است و بعد از زندگی دور کند، میشود مظهر اسماء جلال و جمال الهی. احساس بدی پیدا کردیم. به خون فکر کنیم. بزرگترین نعمت خدا که در بدن ماست. اصلاً با این نجاست زندهایم. نجاسات ثلاثه در بدن ما. ما را زنده نگه داشته. سه تا نجسی که ما را زنده نگه داشته. مرده مگر حرمت ندارد؟ آقایان، مرده هم نجس است، هم حرمت دارد. مگر نه؟ دست خیس بهش نزن. تازه دست غیر خیس هم. غسل میت میکنیم. یک کله آرامآرام انشاءالله بعداً میخوانیم برایتان روایت. قصابخانه درمیآورند. آرامآرام پنج قدم میبرند. یکم زمین میگذارند. باز چند قدم میبرند. کنار قبر میگذارند. یکم انس پیدا بکند. از پا مثلاً داخل قبر. حرمت میت را نگه میدارند. صورت رو به قبله میگذارند. آرام تکانش میدهند. زیر سرش را یک جایی میگذارند که حیوانات نتوانند. میگوید خیلی حرف ندارد.
حیات داریم. زنده هستیم. قدرت داریم. متکلمیم. حرف میزنیم. درست است؟ خودش کار بکند. این مظهر اسماءالله در او قویتر میشود. اسم منتقم. اصحاب امام زمان مظهر اسم منتقم. قاسم مظهر اسم منتقم. یعنی کسی ظلم میکرد دراز میکرد. این اسم بروز پیدا میکرد. خدا با این دست قدرت قاسم سلیمانی از این آستین بیرون میآمد، میزد توی سر اینها. مظهر خدا عظمت میدهد به یک نفر. مظهر اسم منتقم. حضرت امام، شهدا، اینها مظهر اسم خداوند هستند.
ملائکه مظهر اسماء خداوندند. درجات دارند. مثلاً ملائکهای که قبض روح میکنند. مظهر اسم قابض هستند. اسم ملائکه بال. ملائکهای که جلسه قبل نکاتی عرض کردم. نکات دیگری بگویم برای فهم بهتر اینکه بال فرشتهها. حقیقت جناح فرشتگان از فعل روح و نفس خویش. با بدنمان استفاده میکنیم. روح ما جسم نیست. یکی از رفقای ما رفته بود طایفه درویشها رو همه ریخته بود. یکی از خوبانی که یک گوشه نشسته و «دعای گوشهنشینان بلا بگرداند» از اینها، از این گوشهنشینان شناختی. به آن سید بگو که دیدم پر و بالش دارد میسوزد. کجا الان این جلسه جلسه علمیه. درست است؟ انشاءالله ما جهل مرکب خودمان که غرق در جهلیم. شما به خاطر علم، اهل علمید. عالمید. به خاطر شنیدن روایات، آیات قرآن آمدید. این جلسه علمیه. ملائکه اینجا پر و بال باز کردند. صافش کنم.
ما در عالم مثالمان. ملائکه تنزل کردند از عالم عقل به عالم مثال. صورت داریم. الان کسی ملکوت این جلسه را اگر ببیند. بیرون ماندم. اینبار ملائک پر و بال شما باز است. «وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ». آیا قرآن خیلی فوقالعاده به پیغمبر میگوید: «بالت را برای مؤمنین باز کن.» به پیامبر میگوید. من دلم پر زد برای قاسم سلیمانی. اینجور نیست: «دلم پر زد برای حرم امام حسین.» میگویم: «آقا آماده باشید میخواهم پرتان بدهم به سمت حرم امام حسین.» پر زدیم. نبود. در سفر روحانی. حالا این پر زدنهایمان یعنی حرکتمان. میگوید پدر و مادرت پیر شدند. تو تحرک داری. تحرک اقتصادی داری برای معاشت. فعالیت میکنی. این پر و بال را باز کن. جابجا میشوی، میروی، میآیی. بال مادیاش دیگر ریخته. قدرتی.
امام سجاد این عبارت فوقالعاده است. حضرت عرض میکنم: «خدایا، بیشترین سهمی که روزی، بیشترین سهمی که برای رزق من مقدر کردی در پیری بهم بده.» مصرف بحث مفصلی دارد. سر وقتش. چرا؟ چون قدرتی دارم. هیچی. چون روح میخواهد رشد بکند. علم حیات به روح اضافه میشود. این پنجاه سال، شصت سال، هفتاد سال قرار بده. دراز نباشد. به پیغمبر باز کن. پرواز بدن با صفا و با اخلاص و متواضع. تحمل میکنید ما رو. این دو خطی که میخوانیم یک چیزی یاد میگیریم. رشد علم و عمل البته. جفتش بال میزنی. آدمی که علم بیشتر دارد، به محدوده وسیعتری اشراف دارد. رفتوآمد دارد. اطلاعات دارد. آگاهی دارد. درست است؟ پر و بال دارد. بال میزند، میرود آنجا. خانوادگی چهکار کنیم؟ چون علم دارد. بال زدنش است دیگر. بال زدن چیست؟ تمثیل است. درست است؟ بال ملائکه همین شکلی است.
حالا نکته بعدی: بال درمیآوری در اثر یاد گرفتن، در اثر علم. وقتی روح شما میخواهد در عالم مبصرات و دیدنیها وارد شده و مثلاً از مناظر زیبای باغ یا گلستان یا بوستان لذت ببرد، با جناح و قوه باصره حاضر است. الان قوه بینایی. لوستر را بالا سر نگاه کنید. الان شما بال زدید. حالا این بال زدن دیدن مادی بود. یک وقت میگویم تصور کنید. تخیل کنید. این هم یک بال زدن است دیگر. پرواز صورت. حرکت میکند برای دیدن آن صورت. فقط دیدن کجاست؟ در قوه خیال. در این حضور زمان هم مطرح نیست.
به کار جناح روح و با آن یکی است. و در عین حال روح. دقت عبارت فنی و دقیقی. از این رو وقتی تصاویر زیبا را تماشا میکنید، شما نگاه میکنید. روح شما با چی انجام میدهد؟ بالش کدام بالش؟ خود شمایید. بال میزنید میروید. اراده میکنید ببینید. روح شما در اینجا میبیند. دارم پای من دارد بلند میشود که روی زمین بیاید. الان یک پای من از زمین بلند شده. این پا که بیاید، آن یکی پایم که بیاید، آن یکی. اینجوری بیاید. انشاءالله من میرسم. اینها لطایف کارهاست. این ظرایف. اینها که ما خیالمان جمع بشود. ما این قوانین نیستیم. خاک است. شبهه کرم و سوسک و موش و اینهاست. این اصلاً من نیستم. من اصلاً اینجا نیستم.
در عالم خاکی نمیآید به دست عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی از. کیست؟ حافظ! مرد بزرگ. فهمیده ماجرا رو. شیرفهم بوده. آدمی در عالم خاکی اینجا نیست. این بدن ما بال است. یک جناح است. قوه بینایی، قوه شنوایی، قوه لامسه. اینها همه جناحهای ماست. با قوه لامسه حرکت میکنیم. میآییم دریافت میکنیم. ما که اصلاً این نیستیم که ملائکه بال دارند. ملائکه بالشان جزئی از وجودشان است. دقت میکنی؟ روشن است؟ این بال یعنی ابزار قدرتش است. باهاش کار انجام میدهد. همانجوری که منِ من و شما با دست و پا کار انجام میدهیم. پای من دارد میآید. حرف میزنم. حنجرم دارد تکان میخورد. تکلم جابجا میشود. بروزش میشود تکان دادن عالم دست و پا. آفرین. اگر این را واقعاً از سر اعتقاد و دقت میگویید، خیلی مطلب جا افتاده. حقیقت ما دست و پا. در خصوص شنیدن اصوات و آهنگها هم مسئله چنین است.
سفارشهایشان این است. توجهات، تفکرات. اینها این است که مثلاً مینشینیم توجه میکنند به اینکه اینی که صداها را میشنود کیست؟ دستورات مراقبهای کشداری که مدتها زمینههایش طول میکشد. اول از همه باید انسان ترک گناه برایش ملکه شده باشد. قوه خیال مسلط شده باشد. جلوتر که میرود، این صداها را کی میشنود؟ من میبینم. من میشنوم. من میگویم. بله! چشم و گوش با هم فرق میکند. منی که میبینی و منی که میشنود با هم فرق نمیکند. حقیقت یکی است. بعد دیگر خدا نصیب بکند که بعد چی میشود دیگر. احساس میکنم من در این عالم. احساس میکند خدا یک نفسی به او داده که همه عالم را پر کرده. سنگین. نجاست! به دیوارم. من از ماده بیا بیرون. بچه مهندسی هم هستیم. امروز دو دوتا چهارتا کجاست؟ درست است؟ یک کلمه «دو» هم داریم. یک عدد «دو» هم داریم که صورتش است. تصور بگذاریم مشکلی پیش میآید. درمیآید. «چهار» را ما فارسیها یک جور مینویسیم، عربها یک جور مینویسند. «دو ضربدر دو میشود چهار». تصورش کردم. درست است؟ در ذهن من دوی که تصور کردم صورت بود یا نبود؟ وای چقدر این حرفها عمیق است. اول ابتدایی که بودیم، دو که میگفتند، دو تا سیب. دو تا سیب و دو تا سیب با هم میشود چهار تا سیب. چهار تا سیب یاد میگرفتیم. چند تا میشود؟ دو به توان ده. دانشگاه رفتن، مهندسی، ریاضی اینها. صبح تا شب انتگرال. از این کارها. یک بار اصلاً خود دو را تصور نمیکند. توان قوت عقل از صورت درمیآید. ببین مطلب چقدر قشنگ است.
رشد آدم از صورت در میآید. اگر کسی از صورت در آمد. حامد، خیلی حرفها مهم است. این چشم و ابرو و لب و دهن و اینها که دیده عاشق شده. دو تا سیب با دو تا سیب. زین رفت بالاتر. زیباییهای شخصیتی او را میبینم. معرفت نفس. اینها حل میشود. فلسفه حجاب چیست؟ جنسیت و قیافه و شکل و فرم مو. درگیر جنسیت باشی. جنسیت صورت پایین است. کمالاتش را بررسی کن از صورت در بیاور. گوشی مثلاً. گوشی برای شکستن گردو الان قابل استفاده نیست. در صورتمون است دیگر. الان یک گوشی آمده انقدر... یکهو امثال من هم بیعرضه. خیلی قشنگ.
پسر آقای بهراد؟ به رضوان خدا رحمت کند همه بزرگان. الان یادم افتاد. اینجایی که بنده نشستهام، سی سال پدر رهبر معظم انقلاب، امام جماعت بودند. استادی داشتیم میفرمود که کسانی که جای امام جماعت بودند، آدم برگردد. بعضی جاهای دنیا برمیگردد. دنیا دنیایی نمیشود. مادی نمیشود. انواع برکات آنجا هست. استفاده میشود. خیلی دوست دارم برگردم مسجد. ولی اکثرشان این فرصت را پیدا نمیکنند. امام جماعت بودن. راتب بودن. فرصت پیدا میکنند برگردند در مسجد خودشان. حالا روزانه، هفتگی. اینها از آن برکات مسجد سر میزنند به مسجد. مثل شهدا که سر میزنند. آقا چی شد؟ چهخبر است؟ پدر آیتالله رهبر معظم انقلاب، آیتالله سید جواد خامنهای. امروز روز جمعه. سی سال امام جماعت بودند. دیگر حالا انشاءالله به ما سر بزنند و مرید و پیرو آزاده ایشان هم هستیم که واقعاً افتخار است و تاج سر ماست. قاسم سلیمانیها از قبل ناخن این بزرگان درآمدهاند. دیدم وصیتنامه. سر و ته وصیتنامه را خلاصه میکردی یک کلمه میشد: «ولایت». همین عصاره ولایت میشود قاسم.
پدر من آمد کنار، منو گفتش که: «چهکار میکنی؟» در جریان الان واتساپ و تلگرام و اینها. و در جریان باشید توی اینستا در جریان باشید. فرمودند که: «بعضیها روزنامه خواندن. نمیدانم یک ماه پیش چی شده. خبر یک ماه. بعضیها روزنامه نمیخوانند. میدانند یک ماه بعد چی میشود. بابا! کاغذ میگیری کتاب است. کتاب دارد. کتاب باشد قلب آدم را خواندن میدهد. دربیاور. روزنامه. من واتساپ نه. چادر آره.»
محدود کنی، ملائکهای. صبحها حالا یا هر روز یا گاهی اوقات بعد از نماز صبح با انبیا و عظام الهی جلسه مباحثه داشت. حضرت ادریس را ایشان دیده بود. بازی خرافات. یک حیاتی دلم به این فقیر میبینی. گونه باشیم. اداره بشود. اسمالله زندگی بکنیم. قرار بود اسمالله را ببینیم. بدبختمان کردند. ما را درگیر لیوان و پارچ و کریستال و ملکوت. در خانه همه صورت صورت صورت صورت. خلاص! گوشی شما بلند بشود. من یک چیزی بگویم از ملائکه. جناح با بال انجام میدهم.
خطبه یک نهجالبلاغه میفرماید: این خیلی جالب است. «مِنْهُمْ أَصَابَةٌ فِی الْعَرَدِینَ أَقْدَامُهُمْ» بعضی ملائکه هستند پاشون توی زمینهای هفتگانه است. قدمشون باز. اشتباه. پایینترین بخش عالم ملکوت. پاشون توی زمین هفتم. کیفیت فرق میکند. در عالم برزخ نمیخواهد عظمت این را بگوید. میخواهد حیطه وجودی این را بگوید. خوشگلها. خدا یکی نصیبت میکند. آرامش میخواهی؟ مرتبه وجودی تعیین میکند آرامش. بحث بیربطی نیست. خیلی کمک کردهاند. جاهای مختلف از این خیلی استفاده کردهام. خیلی مثال قشنگ. نمره ۲۰. نمره ۲۰ کلاس چهارمی داریم. نمره ۲۰ دوم دبیرستان داریم. همهاش ۲۰ است. کیفیت کیفیت. درخت و سیب و میوه و گلابی فرق میکند دیگر. میوه را نمیخورد که از خوردن لذت ببرد. یک وقت کسی در بهشت است، میگویم بهشت عرفا. عنقی بزرگان. در این دنیا دیگر. کادو دادن. یک کسی دانشگاه هدیه داده. این خرس را. امروز بچه خوبی بودند. دانشگاه بغلش زده است. این چرا رنگش پریده؟ دیگر این محدوده وجودیش است که همه عوالم میتواند بال بزند. خودش بارش در حد همه عوالم. چون اصل تفاوت زندگی با هم. لذت میبرند. یکدیگر را. «تفاوت دارد.» تفاهم داشته باشد. تفاهم بهشتی یعنی چی؟ پرواز کنی.
«وَالْخَارِجَةُ مِنَ الْأَقْطَارِ أَرْكَانُهُ» ارکان وجودشان از اقطار جهان بیرون رفته. «وَ الْمُتَنَاسِبَةُ لِقِوَامِ الْعَرْشِ» کتفشان برای حفظ پایههای عرش آنجاست و اینها پایههای عرش را نگه میدارند. یک بحث در مورد انواع فرشتهها دارد. اگر جلسه بعد فرصت شد انشاءالله محضرتان عرض میکنم. وقتتان را هم گرفتیم.
به خیر کنند و انشاءالله همه ما «مَلَکگونه» و «مَلَکسیرت» باشیم به نگاه امام رضا و به دعای امام رضا و به عنایت امام رضا علیه السلام. و خدا انشاءالله در فرج آقامون تعجیل بفرماید به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...