شباهت و تفاوت مرگ و خواب
انسان در زمان مرگ چه تمثّلاتی میبیند؟
حقیقت ولایت صورتهای فراوانی دارد
همه انسانها هنگام مرگ امیرالمومنین را میبینند، اما حضرت را با کدام اسم دیدن مهم است؟
رابطه سنخیت و شاکله
انسان به کسی که با او هم سنخیت است، تعلق دارد
علاقهها از جنس اعتباری نیست
توضیحاتی پیرامون جنسیت ملائکه و شیاطین
عُلقه و علاقه انسان با شیطان و ملائکه به چه صورت است؟
با دروغگویی آدم آقا نمیشود
به فکر "خود واقعی" مان باشیم
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
اوصاف این برادر عزیزمون که جانباز بودند و سال ۹۰ عمل جراحی داشتند، و میگویند که آخرین مراحل عمل طی شد و یک باره همه چیز عوض شد، تا وضعیتی که برایشان پیدا میشود و از اینجا در واقع داستان ایشان شروع میشود. «احساس کردم آنها کار را به خوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی. آرام و سبک! چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد.»
مثل خواب که یک باره است؛ هیچ کسی متوجه این نمیشود که خوابید. یکی از شباهتهای مرگ و خواب این شکلیست. یکهو میروی، تو بستر داری حرف میزنی با کسی، یکهو میبینی یک صحنه دیگری را داری میبینی تو خواب. این شکلیست دیگر. مشغول حرف زدن با کسی، آدم خوابش سر کلاس مثلاً آدم چُرتش میگیرد و معلم دارد درس میدهد و بعد بامزگیش به این است که گاهی ترکیب هم میشود. آن صدایی که دارد میشنود را مثلاً این رفته دم رودخانه و بعد آن دارد میگوید انتگرال، انتگرال رودخانه را حساب میکنم، مثلاً انتگرال میگیرد و واژههای اینجا میشنود و آنور اینها هی دارد قوه خیال صورتسازی میکند برای آن کسی که این در واقع الان تو یک مرتبه بالاتری حضور دارد و قرار گرفته، این صداها و اینها یک آثاری دارد. حالا این تو خواب است. بالاخره خواب، طرف هنوز رشته تعلقاتش بریده نشده. ولی در مورد مرگ و تجربههای نزدیک به مرگ، در مورد مرگ که خب کامل است، در مورد تجربه نزدیک به مرگ هم غلبه با این بازگشت دارد به این سمت. یعنی بیشتر آنور است و برمیگردد از آن طرف؛ کامل سیر صعودیش به آن سمت شروع شده.
در مورد خواب نه، در مورد خواب تعلق به این طرف است و بیشتر تابع وضعیت جسمانی اوست. نظام صفراویها، دمویها بیشتر خوابهایشان سرخ است؛ خون چون غلبه دارد درشان. بلغمیها خوابهای سفید میبینند. رنگ خود اینها اثری که در تن اینها هست، آن طرف هم تو عالم خواب قوه خیال تابع وضعیت جسمانی اوست. به هر حال چطور یکهو آنی است؟ یکهو میخوابد. هیچکس که دارد میخوابد متوجه نمیشود که خب من خوابیدم برم ۱۲، اینجوری نیست. مرگ و خروج روح از بدن به این نحو است. صحنه یکهو یک طوفانی میشود. و بعد یک درهایی دارد وا میشود. (هالیوودی نیست.) کسی اینجا گفتگو با هم میکنند و میگوید که خب آمادهای بریم؟ دیگه کجا بریم؟ نشان میدهد آن بالا. دوست داری اینجا بری؟ اینجا کجاست؟ یکی بعد مثلاً خدمت شما عرض کنم که حضرات معصومین را مثلاً میبیند. دوستانش را میبیند. شهدا را میبیند. امواج را میبیند. بستگی به درجات و وضعیت و همین، همین که هست. همین که الان من و شما با همیم و داریم گفتگو میکنیم، همین. میرود. یک جسدی ازش مانده. لاشه. این وضعیت مرگ.
روایت در مورد نحوه مردن، روایت خاصی است که انشالله اگر بشود بخوانیم روایاتش را که در هنگام مرگ چه وضعی پیدا میکند و چه چیزهایی میبیند. تمثّلاتی که پیدا میشود، بحث تمثّل و تجسّم یکی از مباحث بسیار مهم است. موقع مرگ مثلاً سه تا تمثّل هست. تمثّل اعمالش را میبیند. تمثّل اموالش را میبیند و تمثّل اولادش را میبیند. گفتگو میکند با تمثّل اینها. گفتگو میکند. یعنی صورت مثالی بهش میگوید که من اموالتام. یک صورت مثالی هم بهش میگوید من اولادتم. من که هر کدام از بچههایش را صورت مثالی میبیند. یک صورت مثالی این است که این همه بچههایش هستند. به هر حال اینها وضعیتی است که موقع مرگ حاصل میشود. شخص اینها را میبیند. دقیقاً مثل خواب که یکهوئی است و وارد، یعنی هیچ کسی از وقت خوابش با خبر نمیشود. منتقل میشود بدون اینکه از اصل انتقال مرگ هم، مگر اینکه آنقدر انسان قدرت پیدا کند که همانطور که خوابش به اختیار خودش قرار میگیرد، مرگش هم در اختیار خودش قرار بگیرد و با اختیار خودش برود و بیاید. خوابش هم اختیاری است، نه اختیاری.
اوایلی که میخواستم روح از تن جدا کنم ۴۵ دقیقه طول میکشید. الان نه. دو سه دقیقه وقت کمتر. تمرین و مراقبه شدیدتر، قویتر ما خودمون. تمثّلات هم که انسان وقتی میبینید بستگی به درجاتش مختلف است. باز ایشون، علامه نقل میکند. علامه طباطبایی فرموده بودند که شبهایی که روزش مراقبه بهترین داشتم، تمثّلاتم دقیقتر است. هر شب تمثّلات را با اراده هم بوده. شب تمثّلات رقیقتر و دقیقتر و عالیتر است. حقیقت را انسان ممکن است در چندین صورت ببیند. هر چقدر که مراقبه دقیقتر باشد، این صورت دقیقتر. علم را ممکن است انسان در قالبها و چهرههای مختلفی ببیند. به سگ دارند آموزش میدهند. یک وقت انسان این را میبیند میفهمد یک چیزی یاد میگیرد. بعد یک وقت هم نه، کاسه شیر این را میدهند، رفت تو دریاچه شیر میاندازند. یک وقت خود معصوم را میبینند. یک وقت سینه به سینه معصوم میدهند. یک وقت دهان از دهان معصوم مثلاً چیزی را میگیرد و میقاپد. یک وقت هم شاید از این باز بالاتر: سیبی میگذارند در سینه او. مثلاً چه صورتهای مختلف، تمثّلات مختلف از یک حقیقت ولایت. حقیقت ولایت صورتهای فراوانی است. از صورت شیر گرفته که با انسان خواب میبیند شیر؛ این هم نماد ولایت. خود اهل بیت، خود امیرالمؤمنین. گاهی مثلاً امام خمینی، رهبر انقلاب این هم نماد ولایت. گاهی انگشتری را در، انگشتر عقیق را در خواب میبیند، این هم نماد ولایت. و همینطور این صورتها بسته به انسان، تمثّلات هنگام مرگ هم همینطور.
ببینید آقا جان عزیزان اینجا این داستانی که گفته میشود تمثّلات مال این آقاست. ولی حقیقت یکسان است. حسابرسی بعد از مرگ، جدا شدن از تن، بالا رفتن و حاضر بودن اعمال، اینها همه حقایق مشترک است برای همه ما هست. بعد از مرگ، بعد از مفارقت روح از تن، همه اینها برای ما رخ میدهد. ولی تمثّلات و جلوهها مختلف است. شاید بشود ادعا کرد که هیچ دو نفری مثل هم نیستند. هیچ دو نفری را پیدا نمیکنیم که تمثّلاتشان عین هم باشد. حضرت علی اکبر علیهالسلام مثلاً هنگام شهادت یا حضرت رسول الله. برخی دیگر موقع شهادت چیزهای دیگری را. امیرالمؤمنین هنگام شهادت فرمود که همه انبیا اینجا آمدند و میگویند که علی جان سمت ما بیا. «عمامک الخیر جمشید پیش روی تو بهتر است از آنجایی که پیغمبر اکرم رحلتشان فرمودند رفیق الاعلی.» آخرین جمله پیغمبر که با این جمله تمام کرد. امیرالمؤمنین «لا اله الا الله». تفاوت حالات را میرساند. بله، رفیق الاعلی. گویی حکایت از این دارد که انگار پیغمبر را مخیّر کرده که میروی یا میمانی؟ نه بلکه رفیق میخواهم برم به رفیق. عالیترین درجه رفق، آنجا میخواهم. این حالات در این بزرگان. مرحوم قاضی به نحوی بودند. مرحوم آیت الله العظمی وحید به نحوی بودند. مرحوم علامه به نحوی بودند. خدمتتان عرض کنم در خود شهدا این تمثلات جلوهها. امام حسین را میبینند در کدام جلوه؟ در کدام صورت؟ با کدام اسم؟ رفیق را میبینند؟ اسم عطوف را میبینند؟ اسم رئوف را میبینند؟ اسم کریم را میبینند؟ اسم بارئ را میبینند؟ اسم متعالی را میبینند؟ امیرالمؤمنین را همه میبینند هنگام مرگ. «مَن یَمُت یَرَ» کدام اسم امیرالمؤمنین را دیدن؟ مهم است. خیلیها امیرالمؤمنین موقع اسم منتقم را میبینند. اسم شدید العقاب را میبینند. اسم اشد المعاقبین را میبینند. اسم نکال الظالمین را میبینند. نه، اسامی دیگر. ذو قوه را میبینند. یکی هم اسم او را در پدر بودنش میبیند. چون از امت بوده، پدرانگی امیرالمؤمنین را احساس. ابهت امیرالمؤمنین. محبت پدری امیرالمؤمنین. شهید حاج قاسم: «من در عملیات والفجر مادرانگی حضرت زهرا، حس مادری او را دیدم. در آن عملیات حس مادری او را دیدم.» خب این حس مادری او را دیدم. این حس پدری امیرالمؤمنین را هنگام مرگ میبیند. ارث پدر. به هر حال این کدام امیرالمؤمنین را ببیند مهم است. کدام جلوه؟ کدام مرتبه؟ همانطور که مثلاً خود حاج قاسم سلیمانی که حالا در یک سطح پایینتری یاس میشود. حاج قاسم، فرزند او تو خانه پدری او را میبیند. همسر او همسری او را میبیند. نوه او یک درجه بالاتر تو پدری او را میبیند. تو پدرانگی نسبت به فرزند مثلاً محبتهای پدری که نسبت به نوه است بیشتر از محبتهای پدری نسبت به فرزند است. باز مثلاً سختگیریهای پدری که نسبت به فرزند است بیشتر از سختگیریهای پدری است که نسبت به نوه است. حکایتی دارد. چرا اینطور میشود؟ دلیل آن هم فطری است. و حاج قاسم سلیمانی را یادم است در ابعاد مختلف. این فرزند شهید یک درجه از محبت را میبیند. نوه خودش یک درجه میبیند. وصیتنامه میگوید که: «علاقه به ملت ایران بیش از علاقه به خانواده خودم. فرزندان شهدا را بیشتر از فرزندان خودش دوست داشت.» یک جلوهاش هم آن جلوهای که با ترامپ دارد. دیشب یک متن را ازشان میخواندم دوباره چه جالب بود! خیلی رسانهای نشد. آن صحبتی که ترامپ میکند آخرش میگوید که: «دختر ولگرد برداشتید از این تلویزیون به آن تلویزیون.» یکی از دخترکهایی که بعد شهادت ایشان هم خیلی ابراز خوشحالی کرد. فکر کردید که کاری میتوانی بکنی؟ «شما اینقدر ذلیل شدین.» این همان حاج قاسم است. در مورد دختر که حالا نمیخواهم اسم بیاورم، فلان زن، فلان زن بیآبرو، تعبیر این شکلی میکند. حاج قاسم است. او با چه جلوهای از حاج قاسم مواجه میشود؟ آن جلوهای که یتیم باهاش مواجه میشود؟ نه، جلوه یتیم باهاش مواجه میشود. یک چیز قاسم یکی است. آن زن علیه حجابی که دارد کار میکند، او با تعبیر دختر ولگرد مواجه میشود از حاج قاسم. ترامپ به تعبیر قمارباز، محصول کابارهها مواجه میشود. داعشیها یک مواجهه دارند با او. شهید ابومهدی المهندس هم یک مواجهه دیگر. عماد مغنیه مواجهه دیگر. سید حسن نصرالله مواجهه دیگر دارد. تو دیدار آخر گفته بود که دوربین بیارید. خیلی عجیب بود که هیچوقت حاج قاسم این را نمیگفت. دو سه روز قبل از شهادت گفت: «دوربینتان کو؟» کلی هم عکس گرفتیم. نماز خواندیم با هم. گفتیم، فیلم. خندیدیم. غذا خوردیم. همه را گفت: «عکس بگیر.» خیلی صمیمیت خاص. من تعجب کردم از این رفتار او و برایم عجیب. خب اینها همه یک جلوات مختلف است دیگر. حسن نصرالله که همیشه محبت میدیده از حاج قاسم. هیچوقت این درجه از محبت را ندیده بوده. قاسم هنوز یک درجه از محبت داشته که رو نکرده برای سید حسن نصرالله. مهربانیها درجه دارد دیگر. مهربانی را میبیند از امیرالمؤمنین. موقع کدام درجه از مهربانی؟ خیلی شدید؟ خیلی ضعیف؟ مهربانی که اباعبدالله موقع شهادت از امیرالمؤمنین میبیند، آن که قابل قیاس نیست اصلاً. احدی به آن مرتبه نمیرسد. کدام شهدای کربلا؟ همه دیدند رسول الله را، امیرالمؤمنین و اینها مختلف. این صورتها این چند بار عرض شد اینجا چون دیگه تو متن داستان آمده میخواهم تطبیق بدهم. برمیگردد به درجه وجودی و حیثیت وجودی انسان. این صورتها مختلف میشود. تو معراج هم عرض کردم مثلاً قوچانی به نحو تلفن، مثلاً توی تلفن زنگ زد. آنسی که انسان دارد سوال هم بود که اینکه شما میگویید تو بهشت هواپیما داریم خنده نمیشود؟ خنده نمیشود؟ خنده باشد. این هم که میگوییم بال دارد خنده. ولی بال چون از اول عکسهایش را دیدیم، پذیرش آدم میکنند. دو تا بال دارد حضرت عباس بال دارد. صورت است دیگر. بال با هواپیما با دوچرخه با کایت. نه، کایت این است که سوار میشوند. بال دارد باهاش میپرم. آره باز میشود اینها. به اینها میگویند خب اینکه بالا میرود مثلاً بالون، بادبادک. بالا. صورتهای مختلف از یک حقیقت. از بالا رفتن. بالا رفتن چندین صورت دارد. به صورت بالون دارد. یک صورت جت دارد. یک صورت صورتش ارتقا پیدا میکند. وضعیت انسان بهتر است. بزرگان میگویند مثلاً تو خواب پرواز، این خیلی خوب است. علامت این است که کمکم دارد ترقیات برای انسان حاصل میشود. هر چقدر این پرواز سرعتش و عمودی بودنش بیشتر میشود، این علامت ارتقا است که شدیدتر و صافتر دارد میرود. پرواز میکند توی خط ثابتی تو آسمون. عرض دارد حرکت میکند. افقی. عمودی نیست. علامت این است که به نقطهای که هنوز نقطه بالایی رسیده ولی ثابت دارد میرود. رشدی. ولی اینی که میآید یک کمی شیب برمیدارد، با یک شیبی، با زاویه میرود بالا. علامت این است که دارد ارتقا پیدا میکند. این هی سرعتش بیشتر میشود. شدیدتر. تو خواب. اوایل تو خواب است. بعد در مکاشفه و این و اینها.
«صورتهای یک باره احساس راحتی کردم، سبک شدم. با خودم گفتم خدا را شکر از این همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبی انجام شد. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.» برای یک لحظه. «زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم.» کل اعمال حاضر. یک دور مرور میکند. هر آنچه که رخ داده. مرورش هم به این نحو است که هرچی بخواهد حاضر. دیگه این را قبلاً توضیحش را تو بحث آن سوی مرگ گفتیم. از وقتی نوزادیش را میبیند. اولین نقطهای که در اعمال او در پرونده او البته، شخصیت او. چون اثر عمل نیست. اینکه میبیند این خودش را میبیند. این در واقع شاکله و آن شخصیت و آن هویت را مییابد. با همه اعمال و فروع. نه که لزوماً هر عملی که اثر داشته را بخواهد ببیند که بگوییم خب تا قبل بلوغ که عمل اثر ندارد. نوزادیش را میبیند. نه، این بحث این نیست. بحث این است که خودش را نسبت به خودش احاطه کامل پیدا کرد. «از لحظه کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت.» کامل روبروی او حاضر. به چه نحو حاضر شد؟ صورت ملکوتی، صورت مثالی عمل حاضر شد که اینها قبلاً توضیحاتش داده شده. «چقدر حس و حال شیرینی داشتم. در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.» این بحث ملائکه که شش هفت ساعت شاید طول کشید توضیح دادیم. برای این بود که اینجاهاش قاطی نکنیم. جوان زیبا دیدم. با این سریالها و ماجراها و هالیوودیها و اینها گم و گور نشویم که مثلاً همهاش همین از جنس بشری میشود و بعد مثلاً نر بود یا ماده بود. ملائکه نه نر، نه ماده دارند. جنسیت در ملائکه مطرح نیست. جنسیت از حیث مادی. جنسیت باید یک وقتی صحبت بکنیم. نمیدانم بشود، نشود. جنسیت در عالم برزخ چون ابزار مادی که نیست آنجا. ما اینجا جنسیت بر حسب ابزار مادیش مطرح میکنیم. مرد بودن و زن بودن از حیث کارکرد مادیش معنا پیدا میکند. جنسیت که تفاوت روحیات، خلقیات البته تفاوتهایی هست. ولی از آن خلقیات و روحیات هم باز تابع وضعیت مادی این است. چون قبر مادر باشد، چون زایمان دارد، چون دستگاه بدنی او به نحوی است که میتواند بچهدار شود، میتواند مادر باشد، احساسات رقیق شدهای دارد. مرد چون قویتر است، چون باید مدیر باشد. مدیر اداره خانواده با او باشد. قویتر از حیث م، مجلس عقلی و روحی و قلبی مادی. چون قویتر است، مسئولیتی بهش میخواهم بسپارم. روحیه مردانه مستحکم زمختی دارد. کمتر تحت تأثیر عواطف و احساسات قرار. این صورت برزخی، ملکوتی اینها چی میشود؟ جنسی خلاصه. در مورد ملائکه به این نحو جنسیت نداریم. البته در ملائکه بالاخره حوریها هستند که ما این حوریان را ملحق میکنیم به زنها. بگوییم زنهای بهشتی، ازواج مطهره. زن بهشتی. این حوری، حوری را زن میدانیم. آخر ملائکه جنسیت ندارند. به چه حسب زنیم؟ به حسب آن روحیات و خلقیاتی که شما در زنها میبینید. نه که خودش دستگاه زنانه دارد. زن روحیات تابع ماده. انسان جسمانیة الحدوس و روحانیه البقاس. حدوثش با جسمش است، بقایش با روح. اونی که این را نگه میدارد روح است. روح در او باقی میمانَد. جسم و هی لایه به لایه عوض. و اونی که روح را تحت تأثیر قرار میدهد اول وضعیت جسمانی. تفاوتها برمیگردد به تفاوتهای جسمانی. تفاوتهای جسمانی تفاوتهای روحی ایجاد میکند. به حسب این تفاوتهای جسمی و مادی که بعضیها مردند، بعضیها زنند. روحیات مردانه زنانه شکل میگیرد. تو ملائکه هم روحیات مردانه و زنانه داریم. ولی جنسیت مردانه و زنانه. تو عالم برزخ هم جنسیت مردانه و زنانه به حسب ماده نداریم. به حسب روحیات و خلقیات. رضا امیرالمؤمنین با مردم کوفه صحبت میکرد و میفرمود که شما شبه مردید ولی مرد نیستید. «یا اشباح رجال ولا رجال». این جنسیت دیگه مطرح نیست. اینجا مردانگی، زنانگی. «تجارات». دیروز من رفتم حرم، گفتم روز مرد آمدیم بگوییم شما مردید و ما نامرد. ما آمدیم نامرده را مرد کنیم. «رجال لا تلهیه تجارة ولا.» اینها مرد بودن. حضرت زهرا سلام الله علیها هم جز این رجال است. این هم جز این رجال است. حضرت زهرا هم مرد بودند. یعنی چی مرد بودن؟ بامزهایش این است که وقتی میگویی مردانگی، اینهایی که هویتشان در حد حیوانیت و ماده است بهشان برمیخورد. «زنهای مثلاً تیم ملی والیبال مثل مرد جنگید.» زن جنگید. قدرت نسبت به کشش درک عالم بالاتر کلاً ندارد. ادراکی از عالم بالاتر ندارد. نمیفهمد. این ویژگی مال جنسیت مردانه و زنانه نیست که مثلاً کسی که این کروموزومهای مردانه را دارد و کروموزومهای زنانه را دارد این شاخصش است. مثلاً منظور این است که این زنی که حاوی کروموزومهای زنانه بود رفتاری انجام داد که شبیه کسانی است که کروموزومهای مرد است. خصلتها چیست؟ روحی است. خیلی طولانی میشود. مثلاً اگر در مورد زنها بدگویی میکند نهج البلاغه. بعضی نخواندهاند. رفتهاند چهار تا اصطلاح پیدا کردهاند. گشتی یک جای دیگر. ملاصدرا مثلاً در مورد زنها بعضی تعابیر مثلاً به کار. بیماری دیگر. بیسوادی ادبیات او را که اصلاً نمیداند آن چه ادبیاتی دارد. ادبیات ملاصدرا را اصلاً نمیشناسد. ادبیاتی دارد مثلاً از فوکو. خودش ادبیات صادق هدایت. مثلاً این ادبیاتی صفایی حائری. ادبیات. شما این کلمه را، این جمله را بگیر ببین چی میگوید. بابا آن ادبیات او یک چیز دیگر است با این کلماتی که مطابق عرفی دارد و دلالت عرفی دارد نباید قیاس کرد. مردانگی زنانگی، جنسیت. حیوانیت. ادبیات ملاصدرا یک ادبیات متفاوتی است. حیوانیت یعنی به عالم مادهاش نزدیک است. یعنی روح الحیات دارد. روح الایمان در او شکل نگرفته. میگوید زنها گرفتار یک سری خلقیات، این باعث میشود که به حیوانات نزدیکتر باشند. خب ربطی به زن و مرد ندارد. یک سری رفتارهای حیوانی در مدل خاصی مخصوص زنها است. یک سری رفتارهای حیوانی در مدل خاصی مخصوص مردها. کلاً که قرآن حیثیت برای انسان نگذاشته. انسان تعریف کرده از انسان بد گفته. «کان اکثر شیء جدلا.» «خلق الانسان من عجل.» «قتل الانسان ما أکفره.» مرده باد انسان. چقدر کافر است. از آنور «تبارک الله احسن الخالقین.» حل کرده. خدا تبریک گفته. فالکرمنا بنی آدم، تکریم کرده. «نفخت فیه من روحی.» از روح خودم دمیدم. این کدام انسان است؟ انسان تو ارتباط با خداست. انسان تو ارتباط با ماده. تحقیر زن تو ارتباط با ماده. تحقیر شده. روایتی که میگوید این بهترین ابزار برای شیطان و دام شیطان است و شیطان آنقدر که با اینها صید میکند با کسی دیگر صید نمیکند. منظور آن انسان تربیت نشدهای است که جنسیت مادیش زنانه است. اگر مردانه باشد آن هم باز معضلات دیگر دارد. آن قلدری و زورگویی و آن هم انسان تربیت نشدهای است که مرد است و آن خلقیاتی که مثلاً قدرتمند، متعهد، انجام وظیفه میکند. مردانگی. اگر زنی همین خلقیات را داشت، این هم میشود خلقیات مردانه. نه مردانگی جنسیتی مادی. مردانگی خُلقی. اینجا دیگه مردانه و زنانه، جنسیتی اصلاً ملاک نیست. اینها خلقیات مثبت روح. حالا یک وقتی هم عاطفه میشود. عاطفه زنانه به تعبیر حضرت استاد آیت الله جوادی آملی میفرمودند که این را من خودم به عینه بهش رسیدم. باور برایم. وقتی که مادر، مدرسه مروی تهران درس میخواندیم. مثالهایی که تهران بودیم میدیدیم این مردم شریف تهران برای مصیبت امام حسین در محرم و صفر مردانه خرج میکنند و زنانه گریه میکنند. دو تا خصلت روحیه یا مادیه؟ دو تا خصلت روحی. پس ملائکه خصال مردانه دارند. خصال زنانه دارند. ولی جنسیت مردانه و زنانه ندارند. حالا آن خصلت زنانه، عشوه گری، دلبری، جذابیت، کشش. این را این حوریا دارند در اعلا درجه. آن زورگویی، قلدری، استحکام تو مردها هست. ملائکه مسئول عذاب یک جوری مردانگی را دارند. ملائکه رحمت یک جور دیگه مردانگی را دارند. بعد ملائکه بهشتی حوریهایشان یک جور زنانگیها دارند. ملائکه غضب جهنم یک جور دیگه زنانگی دارند. عظیم. کلید شما آن حیله و فریب و مکر و البته این ملائکه اینها را به عنوان صفت ذاتی خودشون ندارند. این را باز توجه کنیم. نه اینکه ملک، ملکه مکار و کائدی است. کید میکند، مکر میکند. این چون انسان اقتضای وجودیش به کید است. این ملک جلوه میکند. کید الهی را برای او بروز میدهد. مکر الهی را بروز میدهد. چطور یک زن وقتی میخواهد یک مرد را تو دام بیندازد چقدر حیله و فریب و روشها و برنامهها و طراحیهای مختلف دارد. ملائکه عذاب جهنمی اینجور زنانگیهایی برای جهنمیها دارند. اینجور اینقدر و گرفتار.
ظاهرا جنسیت در ملائکه این شکلی است. البته جنسیت در شیاطین جنسیت واقعی است چون ماده دارند. شیاطین جنی، جنها واقعاً جنسیت دارند. مرد و زن دارند و تولد دارند، زایمان دارند. ملائکه این شکلی نیست. «جوان زیبایی را کنار خودم دیدم.» این ملک بوده. جوان بودنش توضیحاتی که دادیم معلوم است. صورتی است که خود او با لباس سفید و نورانی. لباس سفیدش، نورانی بودنش توضیحش معلوم. «سمت راست خودم دیدم.» سمت راست هم توضیحات دیروزمان معلوم میشود. «ملک زیبا و نورانی سمت راستم.» خب ببینید اینها را من اگر میخواستم بخوانم و توضیح بدهم هر یک کلمه باید چند، میخواستم بگویم ملک با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم ایستاده بود و هر یک کلمهاش را سه جلسه توضیح میدادم. اینکه طول کشید مقدماتمان از این باب بود اول توضیح آنجا بدهیم که اینجا میخوانیم بفهمیم چی میگوییم. نه اینکه بخوانیم با دو ساعت توضیح بدهیم.
«او بسیار زیبا و دوستداشتنی بود. نمیدانم چرا اینقدر او را دوست میداشتم.» محبوبیت به خاطر چیست؟ این کشش و علاقه اصلاً تعلق از سنخیت است. انسان به کسی تعلق دارد که از جنس فطرت او باشد. این عالم این شکلی است که موجودات همگن و همگون همدیگر را جذب میکند به سمت هم میکشد. از مرحوم احبه یک روایت «یَمِیلُ إلی اشکاله.» هر موجودی به هم شکل خودش متمایل میشود. هم شکل فرم خودش است. اصلاً هر علاقهای حکایت از یک شباهتهایی دارد. مثلاً اگر کسی رفت پی وی کسی بهش گفتش که من برنامههایت را دنبال میکنم. تو خیلی قلب پاکی داری. من با نظام خودم مشکل دارم برادرم ولی مثلاً اینجوریام و اینها. البته بعداً معلوم میشود که مثلاً او داشته توهین میکرده به این. این رفته مثلاً جوابش را بدهد. خیلی مستحکم گفته بده ببینم واتساپت را که من جواب تو را بدهم. ولی همه برنامههایت را دنبال میکنم. مشاکلت فهمیده میشود با او. چطور؟ جنس او خبیث است. آن آن یکی که مثلاً این به آن پیام داده. با این افراد علاقه. با هم رفیق بودیم. بازیگر بوده اینجا مثلاً ما با هم گفتگو داشتیم. مثلاً الان ما باید بگوییم که مثلاً ما با رضا پهلوی رفیقیم. بالاخره بچه محل و بچه تهران است. ما بچه تهرانیم. بچه تهران، بچه تهران نباید ارتباط داشته باشد؟ چندین سال اینجا بوده. با رضا پهلوی و با داعشیهایی که رفتند آنور و ایران. رفتند آنور دارن میجنگند. بالاخره ما همشهری بودیم. خیلی از اینها بچه محل ما بودند. این سنخیت بشود دیگر. سنخیتش را الکی به اسم هم محلی بودن و اینها. سنخیتها با هم محلی بودن، محلی و هم محلی بودنش سنخیت برایش شکل نمیگیرد. سنخیتها مال شاکله است. مال فطرت است. هر کی به هر کی علاقه دارد شاکلهای از جنس او دارد. حشرش هم با همان. احبه او در صورت اگر نورانی است در صورتهای نورانی بهش نشان داده میشود. اگر ناری است در صورتهای ناری بهش نشان داده میشود. محبوبش را مییابد. هنگام عالمی است که شما آنچه هر آنچه که باهات است را میبینی. مهمتر از همه آنهایی که باهات است. علاقهها، علاقهها و نفرتها. این اساسیترین چیزی است که با انسانی که اصلاً ذات ما را شکل میدهد. به قول فلاسفه میشود فصل مقوم ما، فصل اخیر ما، انسان. انسان بودنش چون گفتیم انسان جنس است. علاقهها و اعمال او البته اول میبیند تابع علاقههای.
اینکه چرا اینقدر دوستش داشتی؟ به خاطر اینکه علاقه بهش داشتی. وابستگی داشتی. تو اصلاً از پایین، تو عالم ماده هم که بودی متصل به عالم ملائکه بودی. تو مدافع حرم بودی. رزمنده بودی. دلاور بودی. سلحشور بودی. مظهر اسم نصیر خدا بودی. ملائکه نصیر خدا را به سمت خودت جذب کردی. تعلق ملائکه. بعد از مرگ ملائکه نصیر را میبینی. وقتی میبینی علاقه شدیدی که داری. علاقهها اینجا اعتباری، توهمی نیست. دوست دارد فکر میکند مثلاً آدم دانایی است. دو کلمه طرف حرف میزنیم از چشمت افتاد. سه کلمه مثلاً اول فکر میکنی که این هیچی بارش نیست علاقهمند میشوی. اینجا وهمی است دیگر. حقیقت که معلوم نیست. آنجا علاقهها حقیقی است. تعلق واقعی خودش را مییابد به آنچه که واقعاً دوست داشت. البته اگر غیر خدا را دوست داشته باشد، علاقه او آن طرف تبدیل به نفرت و تبرّی میشود. سوره بقره: «الذین اتبعوا من الذین تبعوا.» تبرّی میکنند کسانی که تبعیت شدند از کسانی که تبعیت کردند. شیطان هم از اونی که تبعیت کرده میگوید که مسعود بیزارم. حالم از تو بهم میخورد. این در دنیا واقعاً شیطان را دوست داشتهها. دوست داشت یعنی وجودی داشت. ولی تو عالم ملکوت که وارد میشوی الگوی وجودی است. چون هیچ اثری خاصیتی براش نبوده. علّقه را دارد. علّقه را دارد. علاقه ندارد. علّقه را دارد. علاقه ندارد. اتصال دارد. بعد آرزو میکند که ای کاش بین ما فاصله بیفتد. بعد الم. آیه جالبی. سوره مبارکه زخرف آیه ۳۸: «حَتَّیٰ ذَا جَاعَ إِلَىٰ ذِکْرِ الرَّحْمَٰنِ.» هر که ذکر خدا را برگردانی کند، «فَهُوَ لَهُ شَیْطَانٌ.» یک شیطانی را همنشینش میکنیم. باهاش متصل میکنیم. یکی میشوند. با آن شیطان از حیث علّقه متصل میشود. وجودش. این تعلّقم از چی میآید؟ سنخیت میآید. الهامات، ابتکارات، خلاقیت. کار کنیم ماسکها را مخفی. عالم ظلمت شود. هم سنخ با شیاطین شده. مشاکل هم شکل شیاطین شده. شیطانی با وجود او اتصال پیدا کرده. او خط میدهد شیطانه. «حَتَّیٰ ذَا جَاعَ إِلَىٰ ذِکْرِ الرَّحْمَٰنِ.» تا اینکه میآید پیش ما. یعنی از دنیا میرود. «قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ.» آنجا میگوید ای کاش بین من و تو فاصله دو تا مشرق باشد. یعنی دو سر که خورشید طلوع میکند. این سر و آن سر عالم. «فَبِئْسَ الْقَرِینُ.» این میگوید. ولی جدا میشوند. مگر این قرین بدی است؟ علّقه هست. علاقه ملائکه چی؟ هم علّقه هست هم علاقه.
«میخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.» حالا این در آغوش گرفتن میشود صورت علاقه. رهبر انقلاب فرمودند که شهدای آمدند حاج قاسم را در آغوش گرفتند. علاقه داشت. هم آنها به این علاقه داشتند. علاقه صورت. حالا در آغوش گرفتن، کرونا؟ دست ندهید. از دور. الان که پا میزنند به همدیگر. با پا. الان صورت ابراز علاقه پا کوبیدن است. یا مشت به هم میزنند مثلاً. خب این صورتهاش عوض میشود. روشهای ابراز علاقه. اگر ما غربی بودیم احتمالاً رهبر انقلاب تو پیام میگفتند که شهدا به احترام حاج قاسم کلاه سر برداشتند، سکوت کردند. صورتهای ابراز علاقه. صورت مال عالم ماده است. صورتهای مادیش در آغوش بگیرم. نحوه ابراز علاقه است. یعنی که من خیلی به تو متصلم. خیلی بندم بهت. بزرگوار! کاش که اینطور بوده. انشالله از این به بعد مسیر همینه. این ماجرا همینه. زندگی دنیا و بودن در اینجا باعث رشد ماست و باید اینها را تحمل بکنیم. هر کی تو این وادی میافتد از این زخمها دارد. نباید هراسید. عالم واقعیت و حرکت به سمت واقعیت و حقیقت این شکلی است. مولوی مثال قشنگی میزند. میگوید که: «اولیا خدا مثل آن مصداییند که شب از کاباره میآیند بیرون. بچهها اینها را سنگ باران میکنند.» حالا شعر یادم نمیآید به جزئیات.
**«خلق اطفالند جز مست خدا نیست
بالغ جز رهیده از هوا نیست»**
پیدا کنیم. خیلی خدا مثل مصداییند که شب از کاباره میآیند بیرون و بچهها سنگ باران میکند. کابارهاند. مستند. چیزهایی دیدهاند. چیزهایی فهمیدهاند. حالت هم امر عظیم. به قول امیرالمؤمنین. خیلی اینها بهم ریخته. قاطی کردهاند. قاطی پاتی شدهاند. کمک کند تو این مسیر.
«او کنار من ایستاده و به صورت من لبخند میزد.» لبخند هم باز معناش معلوم است. «محو چهره او بودم. با خودم میگفتم چقدر چهرهاش زیباست. چقدر آشناست. من او را کجا دیدم؟» «سمت چپم را نگاه کردم. عمو و پسر عموهایم آقا جان سید و غیره ایستاده بودند.» عمویم مدتی قبل از دنیا. اصحاب شمال بودند. چپش را نگاه کرده. یعنی از این عالم خودش منتقل به آن عالم دیگری که در واقع سمت چپ او بوده. البته به نظرم حکایت هم نمیکند که این وضعیتشان چطور بوده. به هر حال این چپ اینجا به معنای عالم چپ و این. «پسر عمویم هم از شهدای دوران دفاع مقدس.» از اینکه «بعد از سالها آنها را میدیدم خیلی خوشحال بودم. زیر چشمی به جوان زیبارویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم! چقدر چهرهاش برایم آشناست!» البته آشناییش به خاطر آن اتفاقات جوانیش هم بوده که ایشان یک بار دیده بود. که قبلاً. «یکباره یادم آمد.» حدود ۲۵ سال پیش، شب قبل از سفر مشهد. عالم خواب. «حضرت عزرائیل.» با ادب «سلام کردم.» حضرت عزرائیل جواب «محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم، برویم. با تعجب گفتم: کجا؟»
«بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح ماسک روی صورتش و در اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت.» دیگه فایده. «از دست.» بعد گفت: «خسته نباشید. شما تلاش خودتان را کردید اما بیمار نتوانست تحمل کند.» یکی دیگر از پزشکها گفت: «دستگاه شوک را بیاورید.» «نگاهی به دستگاه مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند. عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من میتوانستم صورتش را ببینم. حتی میفهمیدم که در فکرش چی میگذرد.» پشت بهش بود. پشت مال ماده است دیگر. وقتی شما یک عالم بالاتر بودی دیگه پشت و جلو اینها ندارد. «میتوانستم صورتش را ببینم.» چون اشراف به وجودش داشتم. پشتش بود یعنی به آن جهتی که بدن مثالی من بود پشتش بود. بدن مثالی من مثلاً از آن کنار اتاق بدنم. بدن مثالیم. مثالی جهت دارد. مقولات عشر در عالم مثال هست. این اگر لازم شد و فرصت شد یک بحث مفصلی است باید عرض بشود. نمیدانم کی وقتش میشود فرصت بکنیم. چون ده تا مقوله داریم. کم و کیف و متی و اینها میشود مقولات عشر. همه اینها تو عالم برزخ هست. ما جهت داریم. وضع و جدّه و اینها. همه ایستاده، نشسته و مثلاً اینها جابجایی. اینها را داریم تو عالم برزخ. بگذار بدن مثالی ما این را دارد که جهت را دارد. سمت راست، سمت چپ. ولی در عین حال احاطه دارد. یعنی اگر سمت راست چیزی ایستاده بود به خاطر احاطه وجودیاش اینور و اونورش را هم میبیند. فرقی برایش. ممکن است جهت مثالیش بالاتر باشد. ولی جهت عالم او چون اشراف دارد عالم برتر است با اینکه جهت مثالی سمت بالاست فقط باید رو را ببیند. آنقدر شش جهت. «جسد خودم زیر تختم را میتوانستم ببینم.» این همین است. به خاطر اشراف بر این عالم است. من که آن جهت وجود، جهت مثال حتی میفهمیدم که در فکرش چی میگذرد. در فکرش چی میگذرد هم خبر. به خاطر اشراف تا چه حدی از فکر و شاکله و باطن او را کشف. دیگه مراتبش.
«من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را میفهمیدم.» با آن بسته ملائکهمان خب فهمیده میشود دیگر. حتی ملک هم از هر چیزی باخبر نمیشود. دیروز گفتیم که اگر چیزی خیلی خالص بود، فی نفسک. خدا وقتی «فی نَفسِکَ تَضَرُّعاً» خواندی، حتی ملک هم باخبر نمیشود. چه برسد به این کسی که از دنیا رفته که بخواهد اشراف داشته باشد.
«همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت در اتاق را میدیدم. برادرم با یک تسبیح در دست نشسته کنار درب اتاق عمل و ذکر میگفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری میگفت. اما از آن عجیبتر اینکه ذهن او را میتوانستم بخوانم: خدا کند که برادرم برگردد. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچههایش چه کنیم؟» یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند. اساساً کسی اینجا به فکر خود واقعی ما. اصلاً به فکر ما. «لَا تَکُونُ خَازِنًا لِغَیْرِکَ.» خزانهدار غیر خودت نباش. امیرالمؤمنین: «جمع میکنیم برای غیر خدا در زمین دیگری خانه مکن // کار خود کن کار بیگانه مکن // کیست بیگانه؟ تن خاکی تو / کز برای اوست غمناکی تو.» این از مولوی. «در زمین دیگری خانه مکن.» چقدر زیباست. میگوید اینکه برای بدنت کار میکنی زمین دیگری است. زمین دشمن است. زمین حریف است. زمین حریف است. اینجا خانه و بقیه هم با تن تو کار دارند که دیروز یا پریروز عرض کردم. یعنی غصهشان به این است که این برود کار گردن من. یا یک سری منافع مادی دارد که برود نان بخرد. کی من را دکتر ببرد؟ گردن من. این مامان را تا حالا میبرد دکتر. حالا من باید از این به بعد ببرم؟ گردن من. اینها غصه خوردنهای ماست. غصه خودمان را بخوریم عزیز. واسه خودمان. تا حالا برای خودمان از عمق دل گریه کردهایم؟ برای خود خود خودمان؟ بعد از مرگ برای خود خود خودمان از عمق دل گریه میکنی اگر وضعم رو به راه نباشد. ببینیم که اینجوری است. برای خود خود. برای این آدم کم گریه کردیم. «إِنِّی عَلَى الْبُکَاءِ عَلَى نَفْسِی.» کمکم کن به خودم گریه کنم. کمکم کن به من کمک کن که برای خودم گریه کنم. بر خود خود واقعی. اینکه محجوب. اونی که بدبخت است. نه تنها بقیه خودم به فکر این نیستم. تو مثل بقیه. من دلم برای این نسوخته. بقیه چه دلسوزی نسبت به. من خودم به فکر این نیستم. «یَعْلَمُ مَا جَراحَتُهُ بِالنَّهَارِ.» جراحت بهش میدهم. هر روز زخمش میکنم. پدرش را درآوردم. خستهاش کردم. زندانیاش کردم. حبسش کردم. شکنجه. پدر آن خود واقعی را درآوردم. سرش را کلاه گذاشتم. «وَمَا یَخْدَعُونَ.» خودش میکند. بدبخت. شهری پیدا کرده. حیله کرده. در رفته. توجیه درست کرده. به خودش ظلم کرده. خودش را عقب انداخته. گفت که آقا ما دروغ میگوییم کارمان جلو میافتد. حکیم جوابش را داد: «کارت جلو میافتد. خودت عقب.» کارت جلو میافتد خودت. کدام خودت؟ خود واقعی. خود واقعییت کارش جلو نمیآید. عقب. پیروز نشده کسی که گناه بر او چیره شده. گناه شکست خورده. مرتبه وجودی گناه پایین است. قیمت وجودیش میآید پایین. با گناه هیچ تفوقی، هیچ برتری پیدا نمیکند. اینکه میفرماید: «الْحَسُودُ لَا یَسُودُ.» معناش همین است. حسود هرگز نیاسود. ترجمه «الْحَسُودُ لَا یَسُودُ.» حسود هرگز نیاسود. «نَيَاسُودُ.» ترجمه «لا یَسُودُ». این دیگه کولاک است. یا باز این ترجمه دیگر که سود نمیکند. سیادت میآید. هیچوقت سید شدن. مرتبه وجودی آدم است. نه سید فرزندان حضرت زهرا منظور نیست. سید وجودی که در نزد یحیی میفرماید: «سیداً و حصورا.» یحیی سید بود. زهرا بود. سید بود. یعنی آقا بود. مرتبه وجودیش بالا بود. «سید شباب اهل الجنة.» یعنی این. یعنی تو به اونی که بالادست همه اینهاست. مرتبه وجودیش از همه اینها بالاتر است. امام حسن و امام حسین. از امیرالمؤمنین چرا اسم نیاورده؟ تفکیک. بهشتیها صاحبخانه بهشت است. مالک بهشت است. آنهایی که تو بهشتند که مملوکند در اوجش. حسن و حسین. «أَبُوهُمَا خَیرٌ مِنْهُمَا.» ادامه روایت این است. سید جوانان اهل بیتم پدرشان بهتر از این سید.
خلاصه آقا جان موقع مرگ میبینیم که همه. هیشکی به فکر ما نیست. هیچکس با ما کار نداشت. همه غصه خودشان را میخورند. چقدر ما الکی غصه اینها را خوردیم؟ چقدر الکی غصه خودمان را هم خوردیم که جزء اینها بودیم؟ هرچی که بین اینها میگذاریم ساعت و لپتاپ و تبلت و الان برای تبلتم چقدر غصه خوردم؟ برای اینها غصه میخوریم. برای این است که قرار است بین اینها بگذاریم و برویم. برای اونی که خودمانیم و قرار است برود. برای آن غصه نمیخوریم؟ عجیب نیست؟ این قبری که این جنازهای که الان من این تنم را. این تن بدبخت مریض بیمار رنجور مریض. همان مریضی چیز کرونا ندارم الحمدالله معلوم نیست کرونای قلبی ندارم چقدر برای این دل میسوزانم؟ اینی که قرار است بین شماها بگذارم تو خاک. جنازه به شما برسد یا نرسد تازه همان هم معلوم نیست پودر شود تو آسمون نهنگ بخورد همان هم که قرار است آخرش تازه اگر خیلی خوب بشود بین شما. چقدر غصه این را خوردم؟ اونی که قرار است خودم باشم و بروم. به فکرش.
«کمی آن طرفتر داخل یکی از اتاقهای بخش یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد.» دعای کسی را در مورد خودش. اثرات دعا در مورد دیگران را هم، ببینید که آثار فوق العادهای دارد و یکی از اقسام دعاهای مستجاب دعای در حق دیگران است. دعا کنیم که خدا انشالله هیچ ایرانی، هیچ شیعه، هیچ مؤمن، هیچ مسلمان، هیچ انسان خوب، مفید، حقطلب، بیآزاری را تو این عالم دچار کرونا، بیماری، بلا، عقوبت نکند. خدا انشالله به این واسطه این را از ما هم، بهترین راه استجابت دعا دعا برای خودمان است. گفت: «تو ماشین نشسته بودیم. داشتیم میگفتیم که چکار کنیم خانهدار بشویم و اینها. داشتیم میرفتیم دیدار آقای بهجت. رسیدیم خدمت آیت الله العظمی بهجت. آقای بهجت گفتند که یکی از بهترین راههای دعا برای اینکه خانهدار بشوید این است که دعا کنید اونی که خانه ندارند خانهدار بشوند.» دعای مستجاب. نه اینکه خدایا میدانی من دارم دیگه خودت حواست هست من آن را میگویم که شما که حواست هست جعفر خانهدار بشود. آنکه تو سرش بخورد. آنکه خانه. نه منظورم این است که از طریق این دعا خانه من را، به من منظور من این است. آنکه برود کوفتش را بخورد. گور خواب بشود.
«من او را هم میدیدم. داخل بخش آقایان یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا میکرد. اتاق عمل شوم. با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم.» این جانباز خالصانه گفت: «خدایا من را ببر عمو را شفا بده. او زن و بچه دارد اما من نه.»
«یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه میشوم. نیتها و اعمال آنها را میبینم.» این بحثهایی که جلسات قبل معلوم میشود دیگر. دانستن نیتها، اعمال اینها به چه نحوی است. «بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: بریم.» از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. «فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده. اما گفتم: نه.» خیلی زود فهمیدم منظور ایشان مرگ من و انتقال به آن جهان است. مکث کردم. «به پسر عمویم اشاره کردم. گفتم: من آرزوی شهادت. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم. حالا اینجا با این وضع بروم؟ اما انگار اصرارهای من بیفایده بود. باید میرفتم.»
«همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: بریم.» ملائکه ثبت اعمال. «بیاختیار همراه با آنها حرکت کردم. لحظه بعد خودمان را، خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم.» باز بیابان. یعنی بیابان دنیا مثلاً. بردن صحرای قم و مثلاً آنجاها و نه این محیطی که هنوز هیچ محصولی توش نیست. قرار است توش بکاری. صورت است دیگر. قرار است چیزایی بکاری از توش اثر در نتایج و محصولات و ثمرات براش حاصل بشود. این را هم بگویم که زمان اصلاً مانند اینجا نبود. «من در یک لحظه صدها موضوع را میفهمیدم و صدها نفر را میدیدم.» شاید بشود بعداً در مورد زمان یک مقداری صحبت بکنیم. نمیدانم قولش را نمیدهم. احتمالاً این کتاب آخرین کتابی باشد که در بحث مرگ و بعد مرگ و این. آن زمان کاملاً متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم. «از آن درد شدید چشم راحت شده بودم. فهمیدم دیگر مرگ آمده و دردم نداشتم. پسر عمو، عمویم در کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود. در روایت شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند. حالا داشتم این ملک.» خواندیم که چندین ملک همیشه با ما هستند. داشته میدیده دیگر. قواعد وقتی دستمان است چقدر برایمان بهتر است مطالب. فهمیده میشود. دو تاست. بیرون. اسمای. وقتی میگوییم متن را داریم تطبیق میدهیم به آن قاعده این است. نه اینکه چون اینجا گفته دو تا پس دو تاست. ما باید یک جوری قسم است. «چقدر چهره آنها زیبا و دوستداشتنی بود. دوست داشتم همیشه با آنها باشم.» خب اینها دیگه بحث دوست داشتن ما با هم.
«در وسط یک بیابان کبیر و خشک و بیآب و علف حرکت میکردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم.» یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. «آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم.» میز دید. خب چرا میز دید؟ ۵۰۰ سال بعد به جای میز نمیدانم مثلاً چیچی میآید؟ ربات مثلاً گذاشتهاند. میزهای الان دیگه آن موقع نیست. مثلاً این صورتی را که باهاش مانوس است دارد میبیند. نه اینکه آنجا واقعاً میز است. در حد ادراک خود آدم این صورتها براش معنا پیدا میکند. محاکمه. محاکمت. بخواهیم برایش صورت درست بکنیم. جلوه درست بکنیم. میشود میز و تشکیلات. میکوبند پای میز محاکمه مثلاً. هر محاکمهای که الان مثلاً یک نفر را توی فضای مجازی به محاکمه میکشانند. هیچ نه میزی نه فلانی. هی همه کامنت میگذارند توی پیجش. چرا این را گفتی؟ چرا این را گفتی؟ چرا این را گفتی؟ انگار هر یک میزی دارد و پشت میز نشسته و این هم یک مدلش است دیگر. این با کامنت است و پشت گوشیاش است. این الان پشت گوشی دارد تاچ میکند، دیسلایک میکند یا لایک میکند. دارد تشویق میکند. دارد تأیید میکند. فضای مجازی مخصوصاً اینستاگرام همه در حال حکم دیگر. هی دارند محاکمه میکنند. یا در تأیید یا در این هم میزی هست و نه پشت میزی هست و نه صندلی. اینور میز هست و نه قاضی نه شاهدی. درست است؟ اگر همین را هم بخواهیم بگوییم صورتسازی کنیم بگوییم در فضای مجازی یک دادگاهی است افکار عمومی اینور میز نشسته پشت میز شما آنور میز و باید نسبت به افکار عمومی پاسخگو باشید. افکار عمومی کیست؟ اصلاً نشانش بده. افکار عمومی را. حالا این افکار عمومی را میخواهیم صورت کنیم تبدیل به یک کسی که پشت میز نشسته.
«به اطراف نگاه کردم. سمت چپ من در دوردستها چیزی شبیه سراب دیده میشد.» این چپ دیگه آن چپ جهتیه. چپ عالمی نیست. عالم چپ را نمیبیند. جهت چپش است. اشتباه نشود. «همانی که میدیدم سراب نبود. شعلههای آتش بود.» البته نه. اینجا بله. این چپ و راستش اینجا چپ و راست عالمی. بله. «حرارتش را از راه دور حس میکردم.» قشنگ عالم اصحاب شمال یا اصحاب مشئمه دو تا تعبیر قرآنی داریم: «اصحاب المشئمه». «سمت چپش به سمت راست خیره شدم. در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا یا چیزی شبیه جنگلهای شمال ایران پیدا بود.» آنجا هم بهشت. دیگه اصلاً فرار از کرونا برای اینکه آدم برود بهشت. تو بهشت باشد. به جهنم کرونا گرفتار. بهشت که دیگه. «نسیم خنکی از آن سو احساس میکردم. به شخص پشت میز سلام کردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. میخواستم ببینم چکار دارد.» این دو جوان که در کنار من بودند هیچ عکس العملی نشان «حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند. جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد.» جوان پشت میز به آن کتاب بزرگ اشاره کرد. جوان پشت میز ملک است. به صورت جوان دیده. محاکمه را به صورت میز دیده. بهش کتاب دادهاند. کتاب بزرگ دادهاند. این کتاب بزرگ اعمال است. پرونده اعمال. هر آنچه از اعمال ثبت است و همهاش صورت است. حقایقی است که دارد در یک صورت دیده میشود. روشن است دیگر. وقتی توجه من را دید. گفت: «کتاب خودت است. بخوان.» کتاب خودت است. نه یعنی خودت یک چیزی کتابت یک چیز. الان کتابایی که مال من است و اینجا میبینید اینها کتاب غیر از من است. اگر با من بود که. اگر همه اینها را من بلد بودم. این کتاب غیر از من است. بیرون از من است. ولی این صحبتهایی که میشود شما میگویی اینها کتاب مثلاً فلانی است. همین حرفهای من کتاب است. اینها با من است. درست شد؟ در من در من بروز پیدا میکند. ظهور پیدا میکند. در بیرون مکتوب میشود. جزوه میشود. چیزی میشود. میخوانید آنی که از خودم در آمده. نه کتابی که مال من است یعنی مالکیتش مال من است. کتاب مثلاً آقای فلانی نوشته. علامه طباطبایی نوشته. من مالک کتابی شدم که علامه طباطبایی نوشته. نه کتابی که خودم از خودم بروز دادم میشود کتاب من. «إِقْرَأْ کِتَابَکَ.» بخوان کتابت را. از این جنس است. کتاب داشتی تألیفات فلان. اینها که از تو بیرون است. الان من میروم این کتابها میمانَد. من نبودم کتابم بوده. المیزان وقتی علامه نوشته من به دنیا نیامده. من میروم این کتاب با من نیست. هیچ ربطی به من ندارد. آنقدر که المیزان را خواندم و فهمیدم و عمل کردم آن بخش دیگر با من است. آنی که از من بیرون ریخته آن میشود کتاب من. درست شد؟
من بعد از مرگ چی میبینم؟ کتاب خودم را میبینم. امروز برای حسابرسی همین که خودت آن را ببینی کافیست. برای محاسبه هم همین که انسان این کتاب را میبیند. هیچ حسابرسی دیگه تفهیم و اینها هم نمیخواهد. خیلی وقتها هم آدم نمیفهمد چه کرده. یعنی با جزئیاتش باخبر نیست. من مثلاً اینجا را شعلهور کردم و رفتم نمیدانم کیا مردند ندیدم. بابت کاری که کردم میدانم کردم. نمیدانم چکار کردم. چوبش را میخورم. ولی آنجا خود آدم با خود کار. با خود حساب. کار با خود نتایج. با همه جزئیات حاضر است و برای حسابرسی کس دیگری حساب نمیکشد که بگویند آقا تو اینقدر آدم کشتی پس حالا باید اعدام شوی. حسابش را یکی دیگر دارد میکند که مثلاً اینجا اینقدر لطمه وارد کردی. این مقدار جراحت وارد کردی. من هم تعبداً قبول میکنم که یک مقدار جراحت قطع کردم. اینجوری شده. این استخوان قطع شده. این رگ فلان شده. بیایند رگ من را فلان کنند. الان اینجا یکی دیگر حساب میکشد. من تحمل میکنم حسابرسی او را. بعد از مرگ این شکلی نیست. خودم حساب میکشم. خودم تحمل میکنم. حسابی که خودم کشیدم. خودم آن نتیجه را خودم میدانم. خودم به حق میدانم. «هَمَّشْ خودمه، هرچی هست خودمم.» کدام خودم؟ خود حقیقی واقعی تو مرتبه عالی.
داستان بعدی دو سه خطش را خواندم تا این سر که بحث حسابرسی ایشان و بحث بلوغش مطرح میشود. که از اول بلوغ حسابرسی کردهاند که انشالله جلسه با هم بخوانیم ببینیم که با ایشان چه کردند. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...