ملائکه قبض روح در قرآن
قرآن در مورد میزان چه میفرماید؟
آیا حسابرسی بد است؟
شاخص میزان چیست؟
کلیاتی در مورد بلوغ
سیر تکاملی نفس در نگاه ملاصدرا
بلوغ، قدرت بر تزکیه
نماز ولایت بر اعمال است
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی ظالمیهم من الان الی قیام یوم الدین.
دربارهٔ بحث حسابرسی که فصلی از کتاب است و عنوانش «حسابرسی» است، اولین نکاتی را عرض میکنم، بعد به ادامهٔ بحث ملائکهٔ قبض روح میپردازیم. ملائکهٔ قبض روح، شمای کلی از وضعیت ما را دارند. نحوهٔ رفتارشان با ما تابع همان وضعیتی است که از ما میدانند. برای همین مسائلی به شب اول قبر واگذار نمیشوند و حسابرسی اینطور نیست که ما معطل باشیم برای اینکه شب اول قبر به حساب رسیدگی شود و همه چیز مبهم باشد. خیر، وضعیت کلی مشخص است. بر اساس همان وضعیت با ما رفتار میکنند. باز جزئیاتی در اثر رسیدگی نکیر و منکر صورت میگیرد. حسابرسی دقیقتر و عمیقتر، مال شب اول قبر و قیامت است.
سورهٔ مبارکهٔ نحل، آیات ۲۷ به بعد میفرماید: «قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ». کافرین کیانند؟ «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ». ملائکه وقتی میآیند کافرین را قبض روح کنند، در حالی اینها را قبض روح میکنند که اینها به خودشان ظلم کردهاند. «فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ». اینها شروع میکنند به اظهار تسلیم، خیلی حالت موافق نشان میدهند؛ موافق نشان میدهند و اینها، خیلی خودشان را حزباللهی، بسیجی، همراه امام و شهدا، خیلی موافق با انقلاب و همهٔ اینها نشان میدهند. آنجا اینطور عمل میکنند: «ما اصلاً کاری نکردیم»؛ یعنی ادعا میتوانند هنوز بکنند، موقع مرگ ادعا میکنند که ما هیچ کار بدی نکردیم. «بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». بله، خدا خبر دارد شما چه کارها کردهاید. «فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ». از همانجا به اینها میگویند وارد درهای جهنم بشوید. «خَالِدِينَ فِيهَا». در حالی که در خود جهنم خالدید. «فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ». چقدر جایگاه بدی است آن جایگاه. در مورد «ابواب جهنم» یک سال ماه مبارک ما صحبت کردیم. فایلهایش منتشر شد. ۲۰، ۲۰ و خردهای جلسه در مورد درهای جهنم صحبت شد. «فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ». خیلی بد جایگاهی است، جایگاهی که متکبرین میخواهند بروند.
«وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا». بعد جایگاه متقین و نعمالدار متقین میفرماید که: «کَذَلِکَ اللَّهُ الْمُتَّقِينَ». متقین کیانند؟ «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ». اینها وقتی ملائکه اینها را توفی میکنند، طیباند. «يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ». این «سلام علیکم» باز اعتباری نیست. این «سلام علیکم، سلام» اعتباری نیست. ما اعتبار را قرار دادیم برای اینکه میخواهیم بگوییم آقا شما از من... آنها القای سِلم میکردند، اینها واقعاً سِلم را دارند. آنجا کافرها ادایش را درمیآوردند، اینجا ملائکه خودشان سلام میگویند. یعنی تفاوت ادعا و حقیقت، حقیقت و مجاز. این کافرها القای سِلم، هی میخواستند یکجوری خودشان را موافق نشان بدهند. خدا میگفت من میدانم چه کاری کردهاید، نمیخواهد خودتان را موافق نشان بدهید. ملائکه به اینها گفتند: «سلام علیکم». شما مطابقت دارید با همهٔ این ساختار عالم، در امانید، در سِلماید، ساختار وجودی تو تناسب دارد با این مراتب بالا، با سعادت و نعمت، با رحمت، با کمال، با اینها تناسب داری. «سلام علیکم» یعنی همین. یعنی هر کسی به هر کسی چیزی را ارائه میکند، عرضه میکند، مطابقت وجودی با آن دارد.
جهنمیها هی همدیگر را لعن میکنند: «كُلَّمَا دَخَلَتْ أمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتِهَا». هر امتی خواهرش را، هر امتی خواهر خود را، امت از حیث ساختار وجودی لعن میکنند همدیگر را. یعنی هیچ کدام با همدیگر تناسب ندارند. ولی تو بهشت همه همدیگر را در آغوش میگیرند، روی تختها نشستهاند، به هم میخندند، نگاه میکنند، عاشق هماند. همان حسی که میگفت. اینها پس میگویند که «سلام علیکم». بهشتیها هرچه که میگویند: «وَلَا تَوَسْمًا إِلَّا قِيلًا سَلَامًا سَلَامًا». هرچه میشنوند سلام است. یعنی چه؟ یعنی هرکی کلهٔ خود را میآورد بیرون، این آرد میخواهد، نان میخواهد، برنج میخواهد، مهمانی، مثلاً مرغ را میخواهند بگیرند کباب کنند با هم بخورند، بنشینند حرف بزنند، همش هی سلام، سلام. از آن ور سلام، از این ور سلام. ششصد هزار بار سلام. این سلام یعنی متصف به وَصف سِلم. خود مقول رو کار ندارد، قول رو کار دارد. «لا قیلاً سلاماً سلاماً». نه اعلام مقولان سلام. سلام نه که یک مقوله سلام. نه، سلام را میگویند، آن گفتار متصف است به وَصف سِلم، در سِلم. درست شد؟ میگویند: «سلام علیکم، ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». بابت عمل هم میدهند، به کسی مُفتی بهشت نمیدهند. در ادامه میفرماید که این پس یکی که موقعی که با هم روبرو میشوند یک همچین گفتگویی دارند.
یک آیهٔ دیگر که این هم آیه خیلی مهمی است در سورهٔ نساء میفرماید که: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ». حالا با آنهایی که به خودشان ظلم کردهاند، که سورهٔ مبارکهٔ نحل معلوم کرد کیا بودند، قبض روح کنند. مال هنوز قبض روح است. هنوز اینها ملائکهٔ قبض روحاند. هنوز به ملائکهٔ حساب نرسیدهاند. آن ملائکهٔ نکیر و منکر در واقع زیرمجموعهٔ حضرت اسرافیلاند که میآیند. اینها هنوز زیرمجموعهٔ حضرت عزرائیلاند. اینهایی که زیرمجموعهٔ عزرائیلاند وقتی که آمدند میگویند: «قَالُوا فِيمَا كُنْتُمْ». خیلی جالب است، یک دور اینها سوال میکنند، هنوز ملائکهٔ حسابرس نیستند. کجا بودید؟ موقعیت مکانی و ایمانی خودت را بگو که در این عالم خودت را در کدام موقعیت قرار دادی؟ «قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ». همان ادعاها، هنوز خیلی فیلم بازی میکنند. موقع مرگ است، هنوز دارند فیلم بازی میکنند. جلو قاضی مُلقبازی. اینها میگویند که ما مستضعف بودیم در زمین. پس معلوم شد که خیلی موافق نشان میدهند. یعنی این شکلی: «کاری بلد نبودیم». «این ترامپ لعنتی، خدا بگم چیکارش کنه. این ما را از راه به در». سریع میفهمند عالم عوض شد. میفهمند اینجا یک فضای دیگری است. سریع با حقهبازی و شیادی و تا آنجا: «حزبباد، بچگی عاشق شما بودم، توهینی کردم. و بعد ما بهش محبت کردیم و بعد اومد دنبال ما». و موافق نشان میدهند. میگفتش که من اصلاً خانوادتاً مؤمنم. «من مادرم سالی چند روز نماز میخواند»، «روز مادرم»، «چند بار مادرم، مادرش را پیاده فرستاده کربلا». مادر موافق نشان میدهد. «یک توجیهی، یک حربهای، مستضعفین فی الارض». «ما تو زمین مستضعف بودیم، زورکی ما را این وری بردند، ما را به زور بردند جهنم». «ولمکر للیل و النهار». «میگوید شب و روز شما را سر ما آوار کردید». این چیزها را که البته قرآن جواب اینها را میدهد. میگوید که آدم، اگر آدم باشد تحت رسانه. آیات فوقالعاده است؛ همش ادعاست. میگویند آقا اینها مستکبرین، ما، «ما را زورکی این وری کردند». میگوید که «لِكُلٍّ زَعِيمٌ». «جفت اینها را دوبل عذاب کنید». «مستضعف بودیم». حالا پاسخ ملائکه، این دیالوگ.
ملائکهٔ قبض روح میکنند. خیلی جالب است با کرونا میروند. بعضیها این را میشنوند بقیه نزدیک نمیشوند... ملائکهٔ قبض روح نزدیک میشوند. این بزرگوار کرونا گرفته و خدا انشاءالله سلامتی بدهد به عزیزان مؤمن خوبی که وجودشان مفید است در این عالم و مبتلا هستند به این بیماری. مفید نیست. خدا بهشان سلامتی بدهد که یک وقتی منتشر نشود. به آنها که مفید است برسد، از این خودشان که شاید زودتر رفتن برایشان بهتر بشود. «قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيهَا». ملائکهٔ قبض روح، ملائکهٔ توفی به اینها که ادعا میکنند: «ما مستضعف بودیم» میگویند که: «زمین خدا وسعت نداشت که بخواهید مهاجرت درش بکنید؟» خیلی جالب است، هنوز به ملائکهٔ حساب نرسیدهاند. شب اول قبر حساب کتاب آنجا نیست. این هنوز قبض روح است. اینی که عرض میکنیم، این تجربههای نزدیک به مرگ، هیچ کدام اصل ماجرا و اورجینال نیست. از این بابت که هیچ کدام دیالوگ را ندیدند؛ نه غربیهایشان، نه مسلمانهایشان، نه شیعههایشان، نه فلانشان. صرفاً یک تجربهٔ مکاشفهگونه از عالم روح و عالم ملائکه است که همه هم باید تطبیق داده شود با قواعد. البته این کتابی که دست ماست، آن کتاب آن سوی مرگ، اینها آنقدری که بلدیم، میفهمیم، مطابقت دارد با قوا. ولی بعضی مسائل ممکن است مطابقت نداشته باشد؛ تناسخ، مثلاً طرف رفته آنجا دیده که روح فلانی مثلاً جد هشتم حلول کرده در فرزند دومش. مثلاً تناسخ. خب قطعاً باطل است. یا مکاشفه شیطانی بوده، یا اگر به ملکوت علیا رفته بوده طرف، ملکوت سفلا نبوده، قوهٔ مخیلهاش باعث شده که این چیز اشتباهی را ببیند. کمالاتی که جد هشتمت داشته به این بچهٔ دوم داده شده، این بوده. این فکر کرده قوهٔ خیال رهزنی کرده. گفتم یک بار دیگر که طرف لعن میکرد، امام صادق فرمودند که: «جهاد جهانی خواب دیده بود». و خوابی که دیدی، آن شیشهٔ عطر کعبه نبوده که به این دو تا میزدی، آن خون مظلوم بوده که به اینها. این قوهٔ خیال صحنه را درست دیده، برداشتش غلط است. بعضی از مکاشفات هم این شکلی است. آنی که قاعده دستش است بیاید بهش بگوید که اینی که دیدی این نبوده، آن بوده، اشتباه فهمیدی.
خلاصه به اینها میگویند که شما چرا مهاجرت نکردید؟ «جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيرًا». اینها ماوایشان جهنم است. «وَ سَاءَتْ مَصِيرًا». مگر؟ «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ». مگر اینکه واقعاً جزء مستضعفین بوده باشند، و اطفال. که آنها چنین: «لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا». اینها چاره نداشتند، راه در رو نداشتند، گرفتار بودند، هدایت به سبیل هم نبودند، هیچی اصلاً نمیدانستند. بدبخت خبر بهشان نرسیده بود. ولی الان یک جوان دانشجوی خبر بهش رسیده تو دانشگاه. مسلمانی است، همین که رهبر انقلاب فرمودند: «بابا یک بار قرآن را شما بنشینید سند اصلی مطالعه کنید». مستضعف بودن؟ بکند. قرآن بود. این همه مقالات. یک سرچ تو اینترنت میزدی. تو مستضعف بودی واقعاً؟ «نام مسلمونا فکر میکردیم تروریست. عکسهای قمهزنی. یکم به عنوان پژوهش «شیعه چه میگوید» سرچ بکن». نه خود شیعه را. هدایت شدند خیلیا. خودشان حجتاند برای اینکه شماها مستضعف نیستید. حسین. گفتگویی است که همان اول ملائکهٔ قبض روح با اینها میکنند. «عَنْهُمْ». در مورد اینهایی که واقعاً مستضعفاند، میفرماید امید که خدا تازه امید! خدا اینها را عف بکند. حواله داده میشود به برزخ. اینها میروند تو برزخ که حالا وضعیت معلوم بشود که چطور است. و اینجا دستور به مهاجرت میآید که باید شما مهاجرت بکنید. نمیتونی توجیه بیاوری که من تو فضایی بودم که نمیگذاشتند با خبر بشوم و حصر رسانهای و حصر اطلاعاتی. این از این آیه که آیهٔ خیلی جالبی است در مورد قبض روح که نشان میدهد پس موقع قبض روح همین گفتگوها هست و عیار او را میسنجند.
نکتهٔ بعدی در مورد کتاب و میزان. ببینید آقا جان، میزان ترازو نیست. ترازو خودش یک جلوهای است از آن. اصلاً خود سورهٔ مبارکهٔ الرحمن چی میگوید؟ خیلی جالب است. الرحمن، آیات ابتدایی: «والسماء رفعها و وضع المیزان». آسمان را بالا برد، میزان را قرار داد. «الا تطغوا فی المیزان». تا شما طغیان در میزان نکنید. «و اقیموا الوزن بالقسط ولاتخسر المیزان». یعنی هر سه تا میزانی که اینجا آمده، هر کدام یک معنایی دارد. این لطافت و هنر و بلاغت سورهٔ مبارکهٔ الرحمن فوقالعاده است. عروس قرآن است دیگر. یعنی آنقدر که خدا بزک کرده این سوره را، دلربا کرده این سوره را، مثل یک عروسی که دوران دلربایی و اوج دلربایی او تو شب عروسی و وضعیت عروسیاش هست. این معارف را خدا در نهایت زیبایی و جلوه قرار داده تو سورهٔ مبارکهٔ الرحمن. عروس قرآن. «وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ». اقامه کنید وزن را به قسط، معیارتان برای وزن قسط باشد، عدالت باشد. «وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ». خسارت وارد نکنید در میزان. کم نگذارید نسبت به میزان. خب این میزان چیست؟ ترازو اصلاً ترازو چیست؟ ترازوی قدیمی این ور میگذارند آن ور میسنجند. خب مثلاً پروندهٔ اعمال، ترازو، میزان، سنگ میزنند، آن ور عملت را میگذارند. خب دو کیلو خدا برکت بدهد، یک دویست گرم کم داشت. حالا آن هم دیگر ندید میگیرم. اینجوری اعمال ما را رسیدگی میکنند. میزان این است. کتاب را که توضیح دادیم به چه نحو، میزان چه مدلی است. این مسابقهٔ عصر جدید. طالبان در مقام تایید و اینهایش، مثلاً یک هنرمند موسیقیدانی پشت میز نشسته، پشت میز محاکمه. محاکمه است دیگر. ولی جذاب. چقدر میز محاکمه همیشه نگاه میکند نحوهٔ محاکمهٔ اینها را چهار تا داور میخواهند محاکمه کنند. محاکمه که لزوماً بد نیست، میز حسابرسی که بد نیست. آنی که توانی دارد اتفاقاً میآید آنجا خودش را نشان میدهد و میخواهد در مظان این محاکمه قرار بگیرد. این چهار تا داور محک بزنند کار او را و بروز پیدا بکند کمال او. حسابرسی خدا گفتیم داریم مثلاً از رحمت خدا فاصله میگیریم و از رحمت خدا اوج نفهمی است دیگر.
همه دردها تو بیسوادی است. واقعاً همین. یعنی بیسوادی و کمفهمی امالامراض، مادر همهٔ مریضیها و بدبختیهاست. خدا حساب میرسد از رحمت خدا. نگفتید الان این برنامه مگر نیامد؟ آن کسی که آمده بود آنجا برنامه اجرا کرده بود به آقای علیخانی نگفت: «تو آتشنشان نسل مایی»؟ نگفت؟ یعنی چه؟ گفت: «یک نسل سوخته را از آتیش گرفتن نجات دادی». خب برای چی آتشنشان نسل اینها بود؟ چون میز محاکمه گذاشته بود. چهار نفر میآمدند داوری میکردند، رأی میدادند. «تو کمال داشته باش بیا رأی بگیر برو بالا». تو فقط یک دوربین بده ما نشان بدهیم. چرا رأی نگیرد؟ اتفاقاً رأی میگیرد. آن نفری که میشود نفر اول دیگر آن وقت بینالمللی میشود، استاد تمام این حوزه به حساب میآید. چون از کلی فیلتر رد شده. حسابرسی مگر چیز بدی است؟ پس این اولاً شکوه و دلربایی و جذابیت حساب، حسابرسی خدا را داشته باشیم. تو قلبمان برایمان شیرین باشد. کسی که کمالی دارد منتظر این است که در برابر داور قرار بگیرد، نشان بدهد و از داور سفید بگیرد، ضربدر سفید بگیرد. این اوج آرزوی یک نفر است که بیاید آنجا و داور بهش رأی سفید بدهد. تایید بکند. اینی که من دارم به عنوان کمال به حساب میآید.
خب حالا با چه شاخصی او به عنوان کمال به حساب میآید؟ دیدید مثلاً میآیند خوانندگی میکنند. این که موسیقیدان است چه میگوید؟ میگوید: «روی قاعده نخواندی. روی قاعده خواندی؟» «اصول را رعایت نکردی. نُت را خوب نمیشناسی. اینی که خواندی با نُتها مطابقت نداشت». «سُلْفاژ» میگویند. خوانندهٔ نوجوان که آمد گفت: «تا حالا هیچ کسی روی این سِن مثل تو اصولی نخوانده». این «اصولی خواندن»، «اصولی نخواندن» چیست؟ این دارد تطبیق با چی میدهد؟ با میزان. میزان در موسیقی. پس موسیقی میزان دارد. میزان دارد. به قول ملاصدرا، میزانش هم منطق است. حرف اصولی، حرف حساب میزنی، حرفش درست است. درست و غلط را شما چه شکلی تشخیص میدهی؟ در این تابلو را این دیوار صاف یا کج است؟ شما صاف و کج را با چی تشخیص میدهی؟ بندی که آن بالا خورده، مطابقت میدهد که این بند، این الان این خط، این تابلو با آن بند موازی است یا نه؟ اگر موازیاش باشد تطبیق میدهی این میشود میزانش. آن بند آن بالا میشود میزان این. اگر موازیاش نباشد این کج است. همیشه یک تطبیق است دیگر. درست و غلط، راست و کج. اصلاً راست و چپ، همهٔ اینها بر اساس مطابقت یک میزان، یک شاقول است که با او سنجیده میشود. میگوییم میزان در موسیقی، موسیقی میزانی دارد. وقتی آنها رعایت شد این میشود موسیقی درست. درست زدی، نُت را فهمیدی، گام صدایت را درست بالا بردی، تحریرها را درست زدی. این تحریر یک شاخصی دارد، یک میزانی دارد.
منطق: «آلتٌ قانونيةٌ تَعصمُ مُراعاتُها الذّهنَ عن الخطأ في الفکر». اول منطق. منطق مظفر تعریفش از منطق این است: «یک ابزار قانونی است که وقتی مراعاتش بکنی به اشتباه نمیافتی». یک شاقول است، یک شاخصه است، یک خطکش. میزان. خب الان منطق ترازو است؟ منطق ترازو هست یا نیست؟ ترازو یعنی یک تیکه بالا پایین میشود. قیامت چه شکلی است؟ پنجاه کیلو عمل دنبال یک چیزی میگردم. بعد یک هو مثلاً میگذارند آنجا کلاً پرونده سنگین میشود. صلوات وقتی میگذارند این عمل طرف کلاً سنگین میشود. این شکلی است. یک چیز سنگینی است. الان میگوید که آقا این حرفی که زدی خیلی سنگین بود. «قَوْلًا ثَقِيلًا». قرآن میگوید «قول ثقیل» سنگین است. این سنگینی یعنی چه؟ سنگینی پرونده. خیلی سنگینی دارد. دو خط بیشتر پروندهاش نیست ها! میگوید بابا تو پروندهات خیلی سنگین است. یک بدبخت ننه مُرده هم داریم. این حکمش اعدام است. دو خط است. «دلنوشته، زدم، کشتم، تیکه تیکه کردم، بعد بستهبندی کردم فرستادم». دو خط. پروندهات خیلی سنگین است. آن یک بندهٔ خدا ۲۰۰ صفحه نوشتند در مورد اینکه یک خودکار از تو جیب این درآورده گذاشته تو جیب آن یکی. ۲۰۰ صفحه را که نوشتند. پروندهاش سنگین است. پروندهاش سنگین است، روشن است. «قول ثقیل» وزنش زیاد است. وزانتش از حقیقت زیاد است. بهرهاش از حقیقت زیاد است. قول ثقیل سنگین است به خاطر اینکه بهرهاش از حقیقت شاخص است. «وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ». سورهٔ مبارکهٔ اعراف. شاخص وزن، آنی که اعتبار سنجی باهاش میشود، وزن میدهد، حق است. حقانیت، حقیقت. وقتی یک چیزی بهره از حقیقت زیاد بود سنگین میشود. صلوات بهرهاش از حقیقت خیلی زیاد است، واسه همین خیلی سنگین است. بعضی اعمال هم سبک است، هیچی ندارد. «مصطفی به صلات اگه باشی شفاعت ما بهت نمیرسد». «مصطفی خفیف بشماری» یعنی چه؟ یعنی وزن برایش قائل نباشی. وجههٔ حقانیت برایش نبینی. آن وزن حقیقتش را اعتنا نکنی. «کی خودش مراتب دارد». یک وقت اصلاً نمیخوانی، این هم یک درجه است. یک وقت میخوانی، یک کم میخوانی، یک کم نمیخوانی، بیحال. همهٔ اینها مراتب است. به هر مرتبهاش که باشد شفاعت محروم میشوی. چون شفاعت هم مراتب دارد.
اگر خیلی وزن قائلای برای صلات، همهٔ حقیقت را تو نماز میبینی، همهٔ شفاعت مال توست. اصلاً وزن قائل نیستی، اصلاً شفاعت بیبهره است. روشن است. «قول ثقیل». خود قیامت هم «یوم ثقیل»است. روز سنگینی است. سورهٔ مبارکهٔ انسان است که ما بحثهایش را توضیح دادیم: «يَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يَوْمًا ثَقِيلًا». روز سنگینی را ول کردند. «روز سنگین» است. روز قیامت روز سنگینی است. امروز سنگین بود یا سبک بود؟ یعنی چه؟ سبک، سنگین. پنجاه کیلو بار داشت. «امروز مثلاً هوا سنگینه». مثلاً یک جوری میگوید: «فضا سنگینه، هیچکی تحویلت نمیگیرد». یا «خیلی سنگینه»، «اینجا با ما سنگین رفتار میکنی». چرا سرسنگینی؟ همین استفاده میکنیم. به قیامت که میرسیم همش به لَج کشیده میشود به خدا و قیامت و اینها، همهٔ واژهها به لَج سرسنگین است. «يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا». «یوم فقیر» است. روز سنگینی است قیامت. پس میزان داریم. میزان هم حقیقت است. با این میسنجند. از همان اولی که شما میروی اصلاً چون عالم، عالم حقیقت است. از همان اول وزن حقیقتت را میسنجند، بهت دستت میدهند. البته جزئیات و لایههای عمیقتر و پنهانی دارد. برخیاش میماند برای قیامت. آنجا دیگر کلاً، که میفرماید که: «فَمَنْ يَعْمَلْ» مال کیست؟ مال قیامت است. «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا * وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا». یعنی چه؟ زمین سنگینیهایش را میدهد بیرون. اثقالش را میدهد بیرون. یعنی چه؟ سنگینی. حالا معلوم شد یعنی چه؟ سنگینیهایش؟ یعنی هرآنچه بهره از حقیقت توش بود. ببین چقدر قشنگ میشود قرآن را فهمید. ما فقط تصورمان این بود که شماها میفهمید.
بعد میفرماید که: «وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا». الان انسان میگوید که: «چی؟ زمین چی دارد؟» «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا». زمین حدیث میکند اخبارش را. «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَىٰ لَهَا». به آنی که خدا بهش وحی کرده. «النَّاسُ أَشْتَاتًا». اینجا مردم همه صدور پیدا میکنند. صادر میشوند اشتات در گروهبندیها و گریدها و ردهبندیهای مختلف. «لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ». تا اعمالشان ارائه بشود آنجا. «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ». مثقال ذره خیر باشد میبیند. به اندازهٔ مثقال ذره شر باشد هم میبیند که خودش است و با آن توضیحاتی که قبلاً. پس ما میزانی داریم، کتابی داریم، حسابرسی داریم. همش به این معناست.
برویم سراغ ادامهٔ کتاب که نکات خیلی خوبی هم اینجا داریم. «جوان پشت میز به آن کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجب من را دید گفت: «کتاب خودت هست. بخوان! امروز برای حسابرسی که خودت آن را ببینی». چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: «إِقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا». آیهٔ ۱۴ سورهٔ اسراء. «کتابت را بخوان. امروز برای حسابرسی خودت برای خودت بستی». دیروز توضیح این جوان درست ترجمهٔ همین آیه را به من داد. نگاهی به اطرافیانم کردم. کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم. بالای سمت چپ صفحهٔ اول با خطی درشت نوشته شده بود: «۱۳ سال و شش ماه و چهار روز». از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: «این عدد چیه؟» گفت: «سن بلوغ شماست. شما دقیقاً در این تاریخ به بلوغ رسیدی». توی ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است. عمو جون که متوجه ذهن من شده بود گفت: «نشانههای بلوغ فقط این نیست که شما در ذهنتان دارید». من هم قبول کردم. چهار خط فعلاً داشته باشید. بحث بلوغ تا حالا نداشتیم. بحث بلوغ یکی از بحثهای عجیب و غریب است. از آن بحثهای فوقالعاده است.
در اول یک تکههایی را ملاصدرا عرض بکنم خدمتتان. ببینیم چکار باید بکنیم با بلوغ. هرآنچه که ما میبینیم، هرچی در این عالم هست تأویلات است. و خدا چقدر خوب دارد با ما حرف میزند تو این ماجراها. شما الان هرجا میروید، میآیید، هر ارتباطی که پیدا میکنید دستها و صورتتان را میشورید. به ما گفتند: «هر ارتباطی پیدا کردی هرجا آمدی دست و صورتت را در قالب وضو بشور». «مقالهٔ وضو»، «وضو چیست؟» آببازی. بچه وقتی نگاه میکند میبیند بابا رفت بیرون، برگشت. «اللهدستم»، «شستم که این ۱۸ کف دستم دیگه تبدیل شده به ۱۶ و ۷۵ اثر انگشت دیگه نمانده». برای بعضیها آنقدر شست. بچه که در عالم بهائم است، مبهم است همه چیز برایش. نمیفهمد. وقتی نگاه میکند میگوید: «این چه بابای الّافیه. بچه را ناقل نمیگیرند». «ملکوت هم این شکلیاند، ناقلاند». «یَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ». ناقلاند، خودشان بهره ندارند. اینها ناقلاند. خدا با یک چیزهایی، یک چیزهایی به آدم نشان میدهد تو این عالم عجیب و غریب. این نگاه میکند خودش که نمیگیرد نگاه میکند. شما دستت را میشوری، میگوید: «بابا تو الّافی. بیکاری. هی میشوری، میشوری، هی».
به مسلمانان نگاه آبکشی و شستوشو. الان که البته اروپاییها را آوردند به آفتابهٔ ایرانی. دستمال کلّکَمَه بشور. خیلی وضع بد شده دیگر. لازم شده خودشان را بشورند. بزرگواران شستوشو که آنجا معنا ندارد. دستمال تا آدم. خودش نماد تمدن. (مان) یعنی ما آرزویم این است که یک روزی به آنجاها برسیم مثل خدا. عرض کنم خدمت شما که این دست و صورت میشورد برای اینکه آلوده شده. چرا مداومت بر وضو داشتند اولیای خدا؟ سحر. وقتی شب تو شب تو غلطیدن. از خواب بیدار میشدند. دیده بودیم ما اینها را. میغلتید، بیدار میشود. ساعتش را چک میکرد که سحر شده یا نه. یک رفت و آمدی کرده دیگر. یک جابهجایی داشت دیگر. جابهجایش آلودگی. دستش خورده کثیف شده. باید بشورد. عالمش فرق میکند. آمده. آقا دین آمده ما را از عالم حیوانات ببرد به عالم ملائکه. آنجوری زندگی کنیم که حالا عرض میکنم. بلوغ همین. بلوغ از وقتی که اختیار بدنت را میتوانی دستت بگیری بالغ میشوی. موی زائد میروید. چقدر اینها فوقالعاده است. موی عانه نشانهٔ بلوغ است. چه ربطی دارد؟ میگوید: «تو دیگر میتوانی ازالهٔ زوائد کنی از بدنت. زائداتت را میتوانی بگیری. میتوانی تزکیه کنی. تو دیگر از الان بالِغی». حالا عرض میکنم: بلوغ یعنی سه تا نشانه دارد. یک: سن. سن دیگر برای آن نقطهٔ آخر است که دیگر اگر هیچ راه دیگری نماند، آخر با سن بلوغ است. نه اصلش آن دو تای دیگر است که موی عانه است و عرض کنم که خروج منی یا خروج حیض. اینها دو تا نشانهٔ اصلی است. خب حالا خیلیها برایشان چون این دو تا حاصل نمیشود، آنها را دیگر شاخص را گذاشتند ۱۳ سال. در مورد دخترها مثلاً که آنها معمولاً با سن بالغ میشوند. در مورد پسرها اتفاقاً برعکس است. یعنی اکثر پسرها قبل از سن بالغ الآن که سن بلوغ دیگر به ۱۱ سال و اینها نیست. بلکه شاید خدمت شما عرض کنم که از وقتی که میتواند دیگر زوائدش را بگیرد.
حالا بعد چقدر ترکیببندی وضو فوقالعاده است. اول صورت را میشوری، بعد دست راست، بعد دست چپ، بعد مسح سر، بعد مسح دو تا پا. با این تعبیر، با این نگاه تأویلی که بود و عرض کردیم شما نگاه بکنید: اول صورت. اول وجه توجهات. اول باید عالم توجهت عوض بشود. رویکردت عوض بشود به عالم. اول این را بشور. رویکرد دست قدرت دستت را به کار بنداز. آن هم دست راست. این هم. بعد بین شستن و مَسْح کارکردها. «آدابالصلات»، «اسرارالصلات». این کتابهایی که بزرگان نوشتند تو بحث وضو و اینها لطایفی است از این قبیل. زیاد. انشاءالله مطالعه بکنید. خیلی ریزهکاری این شکلی زیاد. حضرت امام هم که خودش آدم لطیف و تأویلی. امام به شدت تأویلی بود. کلاً نگاهش همش همینجور تأویلی. تو همهٔ مباحث. که خیلی نگاه ویژهای. انگار آدمهایی که از این نگاهها دارند مورد عنایت اهل بیت، خدا و امام زمان. بزرگترین واقعه قبل از ظهور به دست اینها رقم خورد. یک چیزهایی دارد که خدا خواسته به دست او رقم بخورد. نگاه تأویلی امام خیلی نگاه. و بعد مَسْح سر میکنی روی سر. تا حالا صورتت را شسته بودی، دستت را هم شستی. وقتی دست شسته شد حالا مَسْح سر. بعد آخر پا و اقدام، فعالیت. ما دورههای مختلفی را داریم. حالا آن عزیزانی که میگویند ملاصدرا توهین کرده به زنها. گفته که مثلاً تعابیر آنچنانی داشت که بحث دیروزمان بود. کنار دقیقاً حیوان بالفعل میداند. بچهها را حیوان بالفعل میداند. وقتی کسی با ادبیات ملاصدرا آشنا نباشد سوءتفاهم پیدا میکند. دارد توهین میکند. میگوید بچهها حیوانند. تعریفش چیست؟ حیوان چی میگوید؟ منظورش چیست؟ فحش نیست. در مرتبهٔ وجودی حکایت میکند. دارد در مورد سیر تکاملی حرف میزند. تکاملی را در نگاه ملاصدرا مرتبهبندیاش به این نحو. جلد ۸ اسفار، صفحهٔ ۱۳۶ و ۱۳۷.
اول که شما در رحم مادر هستید. البته ما بحث بلوغ را اگر دوستان توضیح بیشترش را خواستند، یک مقدار توضیح بیشتر توی بعد دیگری در تفسیر سورهٔ مبارکهٔ حج عرض کردیم. درخواستم این است اگر عزیزان حالی دارند، حوصلهای دارند، وقتی دارند، (ندارندم باز تولید کنند) وقتی اینها را برای خودشان، این بحث سورهٔ حج را کامل گوش بدهند از اول تا آخر. نکته توش زیاد است. از آیات قرآن ما مخصوصاً جلسهٔ اولش در بحث بلوغ نکاتی را عرض کرد. در مورد زایش ملکوتی و آدم وقتی که به صورت جنین در رحم است. اینجا مرتبهٔ نفس نباتیه. بالفعل نباتی، بالقوه حیوان. نه حس دارد نه حرکت. چون حس و حرکت شاخص حیات است. وقتی به دنیا میآید تا بلوغ، بلوغ صوری و طبیعی. ملاصدرا بلوغ را دو جنس میداند. یک بلوغ این بلوغیه که آدم تو همین ۱۲، ۱۳ سالگی، همین حول و حوش پیدا میکند. یک بلوغ، بلوغی است که در ۴۰ سالگی پیدا میکند. اشاره شده، تفکیک شده اینها. آن بلوغ صوری و طبیعی. اینجا نفس حیوانیه. حیوان بالفعل انسان بالقوه است. آدم تا قبل بلوغ حیوان بالفعل است. مثل بهائم. هیچ ادراکی. آقا این هم که میگوید که بچهات را ۷ سال رها کن، از این باب است. ابن قصیر ول کن. حیوانات را ول میکنند. آن مرتبهٔ وجودی نظر دارد. بعد میگوید: «ول کن». رفته دارد این دارد ظرف میشورد. میگوید: «حاج آقا روایت داریم که بچهات را تا ۷ سال ول کن». این دارد تو خانهٔ مردم ظرف میشکُند. این «ول کن» همانجوری که در مورد حیوانات «ول کن» یعنی او تربیتپذیری تو این هفت سال ندارد. همانجوری که حیوان تربیتپذیری ندارد. ولی به این معنی نیست که مراقبت نباید نسبت به او داشته باشی. در مورد حیوان چطور مراقبت داری که آسیب به کسی نزند؟ تربیتپذیری ندارد ولی مراقبت که باید داشته باشی. در مورد بچه هم تا ۷ سال اینطوری است. مراقبت از او باید داشته باشی. آسیب به خودش و دیگران نزند. تربیتپذیری ازش توقع نداشته باش.
استاد ما میفرمود که میخواهد به بچهاش بفهماند که این کار، اینجوری که داری حرف میزنی زشت است. میگفت تو الان، حرکت جوهری ملاصدرا برای این توضیح بهتر میفهمد. عزیزم این کار زشت است. الان این بچهٔ بزرگوار ما که اینجا سه دقیقه در قیامت را تبدیل کرده ۴۵ قیامت و ۵۰ دقیقه قیامتی به پا کرده. البته بخش از عالم ملائکه، آن لطافت وجودی و قریبالعهد با خداست. تازه پیش خدا آمده. آن ادراکات لطیف، او تعلق نداشتن او که پنج تا صفت را پیغمبر از بچهها دوست داشتند دیگر. میسازند و خراب میکنند، گریه میکنند. همین بُکا. اینها لطافت وجودی. اینها این از جنس عالم ملائکه است. اشکشان در حکایت از لطافت خود اشک. حالا باز با نگاه تأویلی خیلی مطلب تو اشک. اشک عصارهٔ وجودی انسان است. لطیفترین چیزی که از انسان به وجود میآید و صادر میشود. یکی از بچهها زیادهحداد هم در مورد این توضیح در مورد این روایت. مرحوم هتل تهرانی هم توی «روح مجرد» یک بحث خوبی در مورد این روایت دارد. حالات فطری این بچهها چون غریباند، نزدیکاند به عالم فطرت. این پنج تا را دارند. روی خاک مینشینند. زود یادشان میرود اگر کسی بهشان کاری بکند و چیزی بشود. دعوا میکنند. تو داشتین. میکنند. میسازند، خراب میکنند. دائماً گریه میکنند. چهار تا. پنجمیش این روایت را ۱۰، ۱۵ سال پیش ما شهر کردیم ولی فایلش مفقود شد. احتمالاً چون یک چند صد جلسهای از ما فایلهایش پریده. مال مثلاً اواسط دههٔ ۸۰. هرچه بوده. همهٔ تفسیر زیارت عاشورا یک دور گفتیم کامل به نظرم. عرض کنم خیلی بحثها بوده. دهها جلسه بود. نه، همه مفقود شد از بین. لطف خدا بود همین هم که مانده و مایهٔ اتلاف وقت. به هر حال این میشود مرتبه تا بلوغ صوری و طبیعی.
ببینید آقا جان تو مرتبهٔ کودکی، حیوانیت و ملکسیرتی کنار هم است. یک سری چیزها را از حیوانات دارد. یک سری چیزها را از ملائکه. اختیار ندارد و تطبیق ندارد. ترکیب حیوان و ملائکه است. تطبیق حیوانیت و ملکصفتی هنوز نیست. از بلوغ تطبیق میآید. دست خودش. تا قبل بلوغ ترکیب روشن است. تا قبل بلوغ ترکیب بچهها از این باب که قریبالعهد با خدایند خیلی دوستداشتنیاند. وگرنه این بقیهاش جالب است چون تا اینجایش که همه بلدیم لطیفاند، بامزهاند، جالباند، جذاباند. آنقدر میفهمیم آقای بهجت میفرمودند که: «از حیث سایر مسائل جذابیتی ندارند این آدمی که هیچی حالیش نمیشود، دستورپذیری ندارد، ادب ندارد، فهم ندارد. هیچکی برای او قابل درک نیست. این چه جذابیتی دارد؟» اینهایش که جذابیت ندارد که. اینها حیوانیت اوست. بهیمیت اوست. اینکه لطیف و روح قریبالعهد، صداقتی که او دارد، هیچ شیلهپیلهای تو کودک نیست. هیچ فیلمبازی کردنی نیست. از این نظام اعتباریات خبری ندارد. ملکیت. از یک جایی کمکم ملکیت و اینها حالیش میشود. آن اول اول تملکی اصلاً قائل نیست. خودش را مالک چیزی نمیداند. این همان حالت ملائکه است. فقیر محض. فقط ادراک فقر دارد. یک چیز را فقط وقتی نوزاد است بچه، یک چیز را فقط میفهمد آن اوایل، آن هم فقط فقر است. فقط میفهمد ندارد. اینهایش ملکسیرتی است. حالا به بلوغ که میرسد چه اتفاقی میافتد؟ میخواهیم تطبیق بدهیم ملکصفتی را به آن بُعد حیوانیت. و در اختیار بعد ملکیت قرار بدهیم. بعد ملکیت را حاکم کن بر بعد حیوانیتت. همهٔ این حیوانیت و غرایز را بیا تحت ادارهٔ آن ملکسیرتی. آنوقت از ملائکه بالاتر. اگر برعکس بشود از حیوانات پایینتر. اگر آن حیوانیت قالب بشود بر ملکسیرتی. یعنی ویژگیهای ملائکه را داری. دست حیوان. حیوان. حیوان. این امکانات ملائکه را داشته باشی. امکانات ملائکه. وقت بلوغ، بلوغ صوری. پروندهٔ اعمال از این بخش شکل میگیرد. یعنی شما نفست و شاکلهات از آن موقع دیگر صورت پیدا میکند. وضعیت پیدا میکند. تا قبلش چی بودی؟ تا قبلش ناقل بودی. فقط بحث کرونا که ناقلاند فقط. و حالا بحث برزخ کودکان. اینها بخشایش را اشاره کردیم تو آن سوی مرگ. بخش مفصلتری دارد.
سورهٔ مبارکهٔ طور، آیهٔ ۲۱: «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ». اینهایی که ایمان آوردند، ذریهشان تابع اینها بودند در ایمان. در ایمان یا به معنای اینکه بچههایشان هم بعداً بعد از بلوغ تابع همینها بودند، آنها مؤمن شدند؟ یا نه، بچههایی که هنوز بالغ نبودند هم تابع اینها بودند. «أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ». «كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ». اینها را بهشان ملحق میکنیم. بچهها را ملحق میکنیم به مؤمنین. پس بچههای نابالغ هم ملحق میشوند به مؤمن. عمل منفصل به حساب میآیند. تعبیری که به کار بردیم توی بحثهای بچهٔ نابالغی که از مؤمن از دنیا میرود، از کمترین مرتبهٔ جنینی به شرط اینکه روح دمیده شده باشد. اگر روح دمیده نشده باشد، نفس نباتی و اینها بوده و اصلاً نفسی بوده یا نبوده، محل بحث و اینکه چه میشود آن یک بحث دیگری دارد. وارد این عالم برزخ انسانی نمیشود. از وقتی که روح دمیده شده وارد برزخ انسانی میشود. ولو بچهٔ چهار ماهه بوده. خب اگر کسی سقط کرده باشد، او را کشته باشد که هیچ. آنور ایستاده که انتقام بگیرد از ننه بابایش. اگر هم خودش سقط شده چهار ماه و ده روز در جنین به بالا این آن طرف ایستاده و تو روایت دارد که منتظر پدر و مادرش است. میگوید: «من بهشت نمیروم مگر اینکه پدر و مادرم...». عمل ملحق میشود. عمل منفصل. همانجور که عمل از عامل جدا نمیشود. این هم تا وقت بلوغش عمل پدر و مادرش به حساب. گریم که میکند. گریهٔ او برای پدر و مادرش به حساب میآید. اگر بتوانید روایتش را پیدا بکنید: «لَا تَضْرِبُوا أَتْفَالَكُمْ عَلَىٰ بُكَائِهِمْ». در توحید صدوق، صفحهٔ ۳۳۱. روایت از پیامبر اکرم. فطری بودن است که هرکی به دنیا میآید بر اساس فطرت است. ده، یازده تا روایت. این روایت آخر فطرت فطرت بر توحید است. میفرماید که: «بچههایتان را بابت گریه نزنید». بچه وقتی گریه میکند نزن. چرا؟ «فَإِنَّ بُكَاءَهُمْ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ». تا چهار ماه اول وقتی گریه میکنند، شهادت «لا اله الا الله». چهار ماه اول گریهٔ اینها شهادت به «لا اله الا الله». توحید. حالا این چهار ماهش چرا اینجوری است؟ چهارش چیست؟ ماهش چیست؟ اینها همش تأویلی داریم. «وَأَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الصَّلَاةُ عَلَى النَّبِيِّ وَ آلِهِ». تا چهار ماه صدای بچه اذیت نمیکند ما را دیگر. صدای طوطی و قمری و مرغ عشق و نمیدانم. «وَأَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ صَلَاةٌ عَلَى النَّبِيِّ وَ آلِهِ». تا چهار ماه، چهار ماه دوم هر وقت گریه میکند، این صلوات بر پیغمبر و آلش. ولایت. «وَأَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الدُّعَاءُ لِوَالِدَيْهِ». شام سوم میشود استغفار و دعا برای پدر و مادر که میشود بین ۸ ماه تا ۱۲ ماهگی. تا یک سال. چهار ماه سومش معنایش این است. پس دورهها مختلف. دورههای چهار ماهی دارد. دورهٔ هفت سالی دارد. دورهٔ سه سالی دارد. اینها حالا دستهبندیها تو روایات مختلف است و هر کدام اتفاقات متفاوتی رقم.
خب. بحث بلوغ پس بحث بسیار مهمی است و ما از وقت بلوغ اختیار او میآید دست خودمان. فرمان میدهند دستمان. میگویند که: «ببینم کدام وری میبری. حیوانیت میدهی دست ملائکه یا ملائکه را میدهی دست حیوانیت؟ اختیار با توست». لذا پروندهٔ اعمال شکل میگیرد. صورتبندی شکل میگیرد. نفس از این به بعد دیگر شروع میکند به زایش ملکوتی برای خودش. شاکله شکل میگیرد. تا قبلش ملحق بود به پدر و مادر. ناقل بود. عمل منفصل بود. بعد نشانههایش چی بود؟ یکیش موی زائد بود. موی عانه. عرض کردیم که موی زائد تو بدن دیگر زوائدی است که اختیارش دست خودت است و مخفی. چون موی سر اینها بچه است ولی اینها امور مخفی اوست که فقط خودش خبر دارد و از الان خدا بهش داده که چون دیگر قدرت دارد بدنش را خودش اداره کند. خدا دست خودش داده. امور مخفیاش هم هست. پدر و مادر هم باخبر نمیشوند که بخواهند بزنند. اِزاله. خودش از این به بعد اِزاله میکند این زوائد را. تزکیه میکند. کثافات و آفتها و آلودگیها را خودش از خودش دور میکند. تزکیه. قدرت بر تزکیه داری دیگر از الان. این میشود بلوغ. حتی اگر کسی از قبل بلوغ وارد عالم توحید بشود و اینها که آن دیگر محشر است. میگویند آقای بهجت از قبل بلوغ تازه گی منتشر شده بود نامهٔ ایشان به پدرش. مال ۱۲ سالگی ایشان است. ۱۳۰۸. میگوید: «قبلهگاها!». در ۱۲ سالگی نامه داده به بابا: «قبلهگاها!». اینجوری شروع کرده با تعبیر «قبلهگاها!». چه عبارتهایی را. اینها واقعاً خدا چه میکند در بعضیها و چطور خودش را نشان میدهد. رضوان الله تعالی علیه. قبل بلوغ در عوالم توحید بودند و گفتند از ۱۴ سالگیشان در نماز غش. قبل از بلوغ اینها موحدند. بالغ یعنی وقتی اختیار تَن دستشان آمد که اصلاً اختیاری به دست خودشان. وقتی که اختیار تَن دست. از آن وقت اصلاً اختیاری برای خودش نمیدید. اهل بیت هم همیناند. «آتَینَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا». همین در کودکی حکمت میدهند. یعنی این از آن قبل اینکه بخواهد اختیار تنش دست خودش بیاید و آن حالت تطبیق را پیدا بکند، از اول داده دست خدا و به آن نحو. لذا برای این اصلاً بلوغ، بلوغ جسمی نه اینکه ندارند اهل بیت، بلوغ جسمی دارند. بود و نبودش برای اینها فرقی نمیکند. بلوغ جسمی پیدا بکنی که باهاش زایش معنوی داشته باشی. بروی به آن نقطه برسی و فَانی فِی اللَّهِ بشوی و همه چیز سپرده هستند بهش برسی. امام از همان روز اولی که به دنیا آمده برایش حاصل است. لذا امام یک روزه با امام ۸۰ ساله هیچ تفاوتی. حالا به چه نحوی است؟ اینجا عدالت نیست؟ اینها باز ممکن است شبهاتی پیش بیاید. نمیخواهم وارد آن بحثها بشوم. تو بحث کلاممان در مورد توضیحات جلد ۶، جلد ۶، صفحهٔ ۵۳. خودم داشتم نمیدانم چرا کافی باز کردم. همین آمد. خیلی جالب است. آفرین! این اصلاً همین که میخواستیم اینجاست. این بابش اینجاست. خیلی روایت دارد. میفرماید كه: «تُسْتَحَبُّ إِرَامَةُ الصَّبِيِّ». مثلاً اِرامه یعنی حمل به کارهای سخت. مثلاً مستحب است بچه را از آن اول بیندازی به کارهای سخت «فِي صِغَرِهِ». تو بچگی. «لِيَكُونَ حَلِيمًا فِي كِبَرِهِ». تو بچگی اینجوری بشود. شیطونی. بچه شیطونیهایش را بکند. بعد بزرگ که میشود حلیم میشود. چون دورهٔ حیوانیتش را طی کرده دیگر. میگوید آقا بگذار این بچه حیوانیتش را ارضا کند. تکمیل کند تو آن هفت سال. خلاص بشود این از حیوانیت. دیگر چیزی نماند. به دورهٔ بلوغ که میرسد دیگر این حیوانیت ارضا شده و تخلیه شده است و دیگر میآید میخواهد تجربه بکند و ملکسیرتی و ملکصفتی را. برعکسش که میکنی به زور از ۵ سالگی میخواهم قرآن حفظ بکنم. بگذار آن بزرگوار هم که ۵ سالگی قرآن حفظ کرده بود وقتی بردندش پیش آقای بهجت. فیلمش را تو اینترنت نگاه کن. خیلی بامزه. سر این، موهایش میریزد. به هم موها مرتب. بغل داده این بچه را. ببرید مسافرت بگردانیدش، بچرخد، فلان، اینها. حالا من کاری ندارم. هیچ تحلیلی نسبت به الان آن عزیز و بزرگوار ندارم. ولی این باید بچه از ۵ سالگی حفظ قرآن اینها با این ساختار وجودی تناسب ندارد. لزومی ندارد ما بچه را از ۵ سالگی مگر اینکه خیلی دیگر بچه موقعیت خاص و ویژهای داشته باشد و بحثش متفاوت.
«أَبْغَضَ الصِّبْيَانِ أَشَدَّهُمْ بُغْضًا لِلْکِتَابِ». باهوشترین بچهها آنهاییاند که بیشتر از همه از کتاب بدشان میآید. میرزابنویسها، اینها که درس میدهند و اینها. این علامت باهوشی است. آن بچه است که دارد تو دوران حیوانیت خودش در اوج است. این تو دورهٔ حیوانیتش نمیخواهد اصلاً تن بدهد به درس و مشق. اینها فقط میخواهد بازی بکند و شیطونی بکند و شرارت بکند. و این علامت این است که این در اوج است. اوج داشتن. عالیمرتبه بودن. امیرالمؤمنین فرمود که: «فَلِلْمَرَضِ يُصِيبُ الصَّبِيَّ» این باب نوادر. باب قشنگی. عجیب و غریب. در مریضی که به بچه میرسد. فرمود: «کَفَّارَةٌ لِوَالِدَيْهِ». بچه وقتی مریض میشود این کفارهٔ والدینش است. چرا؟ برای اینکه عمل منفصل. دردی که بچه تحمل میکند، خودش که پرونده ندارد، شاکله ندارد. کجا میخواهد برود؟ ملحق میشود به همانجور که اگر بچه کاری بکند کفارهاش را کی باید بدهد؟ پدر و مادر. پدر و مادر. اول مفصل تو هر دو بُعدش حیوان. اگر کاری بکند. همینطوری که حیوان شما اگر بزند چیزی را، ظرفی از کسی بشکند. حالا اگر بحث تفریط و افراط و ید اَمانی و اینها که حالا یک بستهٔ دیگری غرض اینکه کفارهٔ والدین از این بُعد.
روایت بعدی میفرماید که امیرالمؤمنین: «وَ لِسَبْعَةِ أَشْهُرٍ وَ لِتِسْعَةِ أَشْهُرٍ وَ لَا يَعِيشُ لِثَمَانِيَةِ أَشْهُرٍ». بچه تو عالم جنین. این هم توش اسراری. شش ماهه به دنیا میآید، هفت ماهه به دنیا میآید، ۹ ماه هم به دنیا میآید. ۸ ماهه میمیرد. چرا اینطوری است؟ گوشت نهفته. جنین اگر ۸ ماهه به دنیا بیاید به دنیا ب. دستگاه میبرند دیگر. یعنی فرض دستگاه نبودن و اینها مثلاً شاید بگوید میمیرد. روایت بعدی «الحمل بالولاء». بحث ۹ ماه و اینهاست که روایت دیگری. روایت بعدی این است که: «کُنْتُ جَالِسًا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ». میگوید خدمت امام صادق علیه السلام نشسته بودم. محمد بن مسلم. «إِذْ دَخَلَ یُونُسُ بْنُ یَعْقُوبَ». «قَالَ: ثَقُلَنِي تَعْوِيذٌ بِاللَّيْلِ أَجْمَعَ». «آقا ما بچهدار شدیم شب پدر ما را درآورد. تا صبح. تا خود صبح همه شب ما را اذیت کرد». اباعبدالله علیه السلام: «یَا یُونُسُ». «یونس حَدَّثَنِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ». محمد بن علی یعنی پدرم امام باقر علیه السلام از آبایشان. «أَنَّ جِدِّي رَسُولَ اللَّهِ جِبْرَئِيلُ نَزَلَ عَلَى النَّبِيِّ». جبرئیل نازل شد به پیامبر. «وَ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ يئنَّانِ». پیغمبر (و امیرالمؤمنین) ناله میکردند. «فَقَالَ جِبْرَئِيلُ یَا حَبِيبَ اللَّهِ مَا لِي أَرَاكَ تئنُّ». چه میبینم تو را که ناله میکنی پیغمبر؟ پیغمبر فرمودند: «طِفْلَانِ لَنَا تَعْوِیذٌ بِبُکَائِهِمَا». دو تا بچه ما داریم (یعنی امیرالمؤمنین و پیغمبر، هر دو بچه داشتن). جبرئیل گفتش که: «مَهْ یَا مُحَمَّدُ بَعْدَ قَوْمٍ شِيعَةٌ سَیُولَدُونَّ». به زودی برای قوم شیعیانی مبعوث میشود. «إِذَا بَكَى أَحَدُهُمْ». این شیعهها وقتی گریه کنند. «فَبُكَاؤُهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». پس این اشک برای شیعه است دیگر. و فوبکاؤه «لا اله الا الله». تا هفت سالش گریهٔ بچه تا هفت سال «لا اله الا الله» طبق این روایت. خب این دورهٔ حیوانیت در کنار ملکصفتی است. هر دو با هم. فضا جزء صبر به ۷ سال است.
از هفت سال که رد شد: «فَبُكَاؤُهُ اسْتِغْفَارٌ لِوَالِدَيْهِ». هفت سال تا کی؟ «إِلَى أَنْ یَتِی عَلَى الْحَدِّ». بالغ بشود. تا بلوغ. هفت سال تا بلوغ. دیگر نگفتند هفت سال دوم. تو دستهبندی نحوهٔ رفتار با بچه گفتند هفت سال اول، هفت سال دوم، هفت سال سوم. به بلوغ دیگر کار نداشتند. ولی تو این ترکیببندی چون مربوط به شاکله و نفس و اینهاست. هفت سال اول چیزی گفتن کی «لا اله الا الله». هفت سال دوم تا بلوغش استغفار برای پدر و مادرش. «فَإِذَا جَاوَزَ الْحَدَّ». وقتی از دوران حد عبور کرد: «مِنْ حَسَنَةٍ فَلِوَالِدَيْهِ». اگر کار خوب بکند بعد ۷ سال برای پدر و مادرش مینویسند. ولی اگر کار بد بکند: «فَلَا عَلَيْهِمَا». کار بد دیگر برای پدر و مادر نمینویسند. یعنی باز چون پدر و مادر تربیتش کردند از این حیث باز عمل منفصل به حساب همان بحث پروندهٔ اعمال که بچه میماند و اینها. کار بد فقط خودش، مال خودش است. خب.
و میفرماید که روایت دیگری است، امام صادق علیه السلام فرمودند: «بچه وقتی به چهار ماه رسید». حالا الان میخوانیم و برداشت بشود و باز حملهها. ما تو این حوزه الحمدلله تا حالا حمله نداشتیم از باب طب اسلامی و اینها. حملات زاویههای دیگر. بحثهای سیاسیون و اینها معمولاً فحش زیاد میخوریم. حالا این را هم بگوییم از باب طب اسلامی هم فحش بخوریم. «أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ». وقتی بچه به چهار ماه میرسد. «فَ حَجِّمَهُ فِي کُلِّ شَهْرٍ حَجَامَةً». ماهی یک بار حجامت. «فَإنَّهُ يُجَفِّفُ لُعَابَهُ». پس با نقره حجامتش کن. «فَإنَّهُ يُجَفِّفُ لُعَابَهُ». خشک میکند این لعاب او را. که حالا این خیلی معانی میتواند داشته باشد. اینکه لعاب او خشک میشود معنایش چیست؟ «تخفیف» هم تو بعضی نسخهها دارد. و میفرماید که: «وَ تُذْهِبُ الْحَرَارَةَ مِنْ رَأْسِهِ وَ جَسَدِهِ». حرارت را از سر و بدنش. این هم از این. آها! این روایت را تازگی به خاطر آن بحث چیز بود. بحث دوقلوها. مال اینجاست. چرا باز بود؟ روایت دوقلوها که تازه منتشر کردیم، کدامشان بزرگتر است؟ تو این باب آمده. خب. بعد این هم از این باب که حالا نکات خوب در مورد بلوغ. پس کلیت معلوم شد: منی، و حیض. حالا حیض توضیحاتی دارد، واردش نمیشوم.
در مورد خود اینکه یکی از نشانههای بلوغ منی است، خروج منی توضیحاتی عرض کردم. منی به معنای تقدیر و مفروض. اینکه مثلاً مونا هم که میگویند هر چیزی که شما احساس میکنی آرزوهایی که در دسترس میبینی، رسیدنی میبینی، فکرت را برات نوشتن. در دسترس توست. مفروض، مال توئه. بهش خواهی رسید. میشود مونا. منی و مونا از یک. منی هم همان فرض و تقدیر و اینهاست. اختیارش با شما دیگر. شما از این به بعد میتوانی انسانی بیافرینی. اختیار با شماست. قدرت فرض و مقدر کردن یک انسان در بدن با شماست. تولید مثل میتوانی بکنی. این همان است که اختیار تو دست خودت دادم. و اگر این دو تا نبود میشود سن. در مورد این آقا معلوم میشود که ایشان قبل از سن بالغ شده بوده. لذا از همان ۱۳ سال و شش ماه و چهار روز حسابرسیاش شروع شد. البته این نکاتی که عرض میکنیم همیشه گفتیم که اینها یک گوشه از مطالب است. میگوییم برای اینکه دلگرم نشود. نه گوینده، نه شنونده. به اینها که میشنود فکر نکنیم دیگر حالا مثلاً چه غوغایی کردیم، پدر علم را درآوردیم. نه. یک ذره از این حقایق عالم، یک بویی به مشاممان میخورد. خیلی حقایق بیش از اینهاست. عالم بلوغ چه عالمی است؟ چه اسراری درش نهفته است؟ چرا خدای متعال اینجور دستور داده؟ و نکتهٔ قشنگ در مورد زنها و خانمها اگر دیروز چیزهایی گفتیم که شاید یک کمی مثلاً نگرانکننده باشد، میخواهم امروز امیدوارکننده را بگویم که آن وقت دختر را خدا گفته زودتر میتواند حیوانیتش را در اختیار ملکسیرتیاش قرار بدهد. اگر تحویل گرفتن دختران نیست پس چیست؟
بعد جالب است. نادانها چی میگویند؟ میگویند: «چقدر شما بیرحمی که این دختر از ۹ سالگی روزه بگیرد. آن پسر نرهغول تا ۱۵ سالگی میخورد». نه. ما نرهغولهایی داشتیم کتاب ۸۵ سالگی میخورده. کلاً به بلوغ نمیرسیده. بلوغ عقلی، بلوغ ۴۰ سالگی شد دیگر. چون گفتیم مرتبهٔ سوم از درجهٔ حیوانی و بلوغ طبیعی. به بلوغ معنوی و رشد باطنی میرسد. انسان بالفعل میشود. انسان ملکی میشود. یا انسان شیطانی میشود. که اینجا با تفکر و اینهاست. بلوغ باطنی غالباً در حدود ۴۰ سالگی رخ میدهد. وقتی به ۴۰ سال میرسی دیگر حالا نوع مواجههٔ ملائکه با شما عوض میشود. کسی به ۴۰ سال رسید شیطان هر روز بوسش میکند. قشنگی در «مشکات الانوار»، صفحهٔ ۱۶۹: «بَلَغَ الرَّجُلُ أَرْبَعِينَ سَنَةً». وقتی یک آدم به ۴۰ سال برسد. «خَیْرُهُ عَلَى شَرِّهِ غَلَبَ قَبْلَ الشَّیْطَانِ بَیْنَ عَیْنَیْهِ». خیرش بر شرش غلبه نکرده قبل از اینکه شیطان بین این دو تا چشمش را بوس میکند. میگوید: «هَذَا وَجْهُهُ لَا یُفْلِحُ». «این کسی که آدم نمیشود قربونت بشم، الهی تو مال منی». «فدات بشم که تو آدم». تحویل دارد. چرا بین دو چشم؟ خدا میفرماید که: «خَلَقْتُهُ بِیَدَیَّ» (این انسان را با دو دستم خلق کردم) ببین چه غوغایی کردند امام در شرح حدیث «جنود عقل و جهل» به اینکه چرا «با دو دست»؟ میگوید: «با دو دستم انسان را خلق کردم». چرا سجده نکردی؟ «لِمَ تَسْجُدُ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ؟» به آنی که با دو دستم خلق کردم چرا سجده نکردی؟ منظور دو دست که آمد بین دو تا چشمش. چرا چشم به هم نزدیکتر میشود؟ علامت نبوغ و ذکاوت طرف است. یعنی اینکه زود منتقل میشود و عمق بیشتری دارد. آدم. آدمهای عمیقتر چشمهایشان به هم نزدیکتر است. یک چیزی تو بخش چهرهشناسی میگویند یک کتابی داریم. البته اینجا آن طرف روانشناسی انگار عمقی دارد. دیگر این بین دو چشم نقطهٔ عمق انسان است که سجده هم تقریباً همین جاست و تمرکز انسان هم تقریباً همان. انسان از آنجا عمیق شدن اثرش رو بدن. بین دو چشم ظاهر میشود. تمرکز. ورود جدی و محکم عمیق شده. انگار در آن ک. آن تمرکز و رسوخش. رضا. آنجا را میبوسد. اگر مثلاً خواب کسی پیشانی شما را بوسیده بین دو چشم. این وجهی است که صورتی است که دیگر روی خوشی و فلاح نمیبیند. تو یک روایت دیگر دارد که شیطان میگوید که به: «أَبِي وَجْهُ لَا يُفْلِحُ». «بابام فدای تو بشود، بابام فدای این قیافه بشود که به فلاح نمیرسد». قورمهٔ صادقی حسابی میرود. دیگر دستهبندی کردم.
«أَبْنَاءُ الْأَرْبَعِينَ زَرْعٌ قَدْ دَنَا حَصَادُهُ». چهل سالهها زراعتیاند که دیگر چینششان نزدیک شده. دههٔ ۵۰. «ابن الخمسين ماذا قدمت وماذا أخرت؟» دههٔ ۵۰ دههایست که چی فرستادی؟ تقدیم و تأخیر چی بوده؟ چی گذاشتی؟ چی فرستادی؟ «أَبْنَاءُ السِّتِّينَ حَلُومُ إِلَى الْحِسَابِ». دههٔ ۶۰ دیگر آماده برای حساب بشین. «لاَ عَذْرَ لَکُمْ». دیگر خدا عذر را برمیدارد. دههٔ هفتاد. «أبْنَاءُ السَّبْعِينَ مَوْتَى». مردهها به حساب بیاور. به دههٔ هفتاد که رسیدی، دههٔ هفتاد زندگی جز خودمون اصلاً جزء زندهها دیگر نیستی. خودت را جزء. روایت از پیغمبر اکرم.
«قبل از آن و در صفحهٔ سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود». پس صفحهٔ سمت راستش اعمال خوبش را نوشته بودند. از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و غیره. «پرسیدم اینها چیست؟» گفت: «اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادی». تو پرونده بود ها! قبل از اینجا بود. همهٔ کارهای خوب برایت حفظ شده. حفظ شده یعنی تو ملکات تو هست ها! از بچگی اگر عادت بکنی. نه اینکه بچه را از تا قبل ۷ سال عادت به دروغ بده. ول باشد. بعد مثلاً عرض کنم که از هفت سال ملکات دارد شکل میگیرد برایش. شاکلهٔ ملکوتی معنوی به عنوان آثار اعمال برایش نیست. نه اینکه در شخصیتش اثر ندارد. بچه خوب است. هر چقدر که از بچگی صداقت داشته باشد، ما مراقبت داشته باشیم خصوصاً نسبت به ملکات و فضائل و رذائل. حالا نسبت به اعمال و اینها نه خیلی نسبت به ملکات مراقبت باشد. لذا میفرماید که ما بچههایمان را حالا در مورد حفظ قرآن گفتیم خیلی نمیخواهد. نه، نکنند! گفتیم اگر انجام بدهند تو روایت دارد. حضرت فرمودند که: «ما بچههایمان را از بچگی عادت کردیم، بچههایمان را هم عادت میدهیم که از خردسالی تسبیحات حضرت زهرا را بخوانند». که حضرت فرمودند تو این بحث سیرهٔ امام باقر علیه السلام روایت توضیح داد که ما را بعد از نماز صبح مثلاً به آن تصمیم دادند. بینالطلوعین بیدار بمان. تسبیحات حضرت زهرا. شقی نمیشود. به شقاوت. بدبخت. ملکات را خوب شکل میگیرد. ذکر کثیر است دیگر. اشعار جناب ابوطالب علیه السلام حضرت ابوطالب اینها را اهل بیت یاد میدادند به بچههایشان. شعر. حفظ کردن شعر خیلی خوب است. چون قوای این بچهها در حفظ خیلی قوی است. فرمود که: «آموزش این بچهها مثل نقش علی الحجر است». مثل نقش روی سنگ. «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر». تو کودکی که یاد میگیرد مثل اینکه روی سنگ دارد حک میشود. تو بزرگسالی دیگر هی این سنگه آب میشود. نقش بر آب است که هیچی نمیماند. یک دو ثانیه هست و میرود. اینها که الان خوب قابلیت دارند. شعر یاد دادن به بچهها خیلی خوب است. اشعار ابوطالب را حالا نه باز بعضی جمود دارند دیگر. عربی. بابا میخواهد قالب بدهد. دستت را. میگوید اشعاری با این مضامین برای بچهها درست کن، بگو حفظ کنند. ملکات شکل میگیرد. حفظیاتش قوی میشود. یاد میگیرد. انس قلبی پیدا میکند. تعلق پیدا میکند. اعمالی هم که انجام داده بوده، نماز اول وقت. قبل این وقت. زیارتهایی که رفته بوده. همش آثار داشته. بچهها را مجلس ذکر اهل بیت ببرید. اینها مغناطیس. و مجلس اینها را میگیرد و تو بزرگسالی آثارش را میبینند. اثر دارد. مخصوصاً زیارت. آقای تهرانی فرمود که حتماً بچهها را در جوانی، اوایل بلوغ یا حتی قبل بلوغ حج ببرید. حج عمره. آثار عجیب. ذخایر. در شاکلهٔ اینها شکل میگیرد. درسته اینها الان آثارش مال پدر و مادر است چون عمل منفصل به حساب میآید. ولی برای خودش ملکهاش را شکل میدهد. شخصیتش را شکل میدهد. اثر عمل. آن صورت ملکوتی عمل مال خودش نیست. یعنی ثبت نشده در این پرونده به عنوان اینکه جزا داده بشود. حتی خوبیها با فضل و رحمت خدا به خود او هم جزا میدهد ها! بچه بالاخره با اختیار دارد کار میکند دیگر. مسجد. تکبیر میگوید. بابای لندهور کولر نشسته نماز هم نمیخواند. بعد بچه ۷ ساله. اینجوری هم نیست ها! خدا به فضل و کرمش به خود او هم اثر میدهد. ولی آن اثر از باب تفضل است.
بحث بلوغ یک بحث مفصلی است. مخصوصاً بحثهای فقهیش که سن بلوغ دقیقاً چیست؟ شاخصههای بلوغ چیست؟ خیلی نکات بلوغ. بحث فقهیش هم نکات خوبی است. به هر حال حفظ شده ولی پرونده را از کی شروع کردند به حسابرسی؟ از ۱۳ سال و شش ماه و ۴ روز. «قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ بشویم، جوان پشت میز نگاه کلی به کتاب من کرد و گفت: «نمازهایت خوب و مورد قبول است». برای همین وارد بقیهٔ اعمال میشود». خب در رأس اعمال چه میسنجند؟ آنی که سید اعمال است، ولایت بر اعمال دارد نماز است. بحث ولایت و استخفاف صلات. امروز خواندم اشاره کردم. چون شاهرگ حیاتی اتصال با خدا نماز است. این اگر نبود هیچ اتصالی نیست و هیچی ثبت. دیگر ثبت هم بشود رسیدگی نمیشود. وقتی مأمور بهت میگوید بزن کنار. مأمور راهنمایی رانندگی اینجا بهت میگوید: «گواهینامه، کارت بیمه، پایان خدمت، چه میدانم، کارت شهریهٔ رهبری». گواهینامه که اصلاً شما صلاحیت نشستن پشت این فرمان را داشتی یا نداشتی؟ هذا اولاً. اگر هست. بعد مینشینیم حالا «عاه! دفتر شهریهٔ رهبری». آنجا مثلاً رفیق گفتگو میکنیم. ممکن است اثراتی. ولی تا این نیست اصلاً صلاحیت نیست شما در عالم انسانیت. چون اصل آن تطبیق، آن اینکه بخواهد حیوانیت شما در تصرف ملکسیرتی شما بیاید به واسطهٔ نماز. «إِلَّا الْمُصَلِّينَ». تربیت به واسطهٔ نماز. سورهٔ مبارکهٔ معارج. سورهٔ معارج، آیهٔ ۱۹: «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا». طبع اولیهٔ انسان چیست؟ هلوع. هرچی میخورد سیر. «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا». وقتی شر بهش میرسد جزع و فزع میکند. «وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا». خیر بهش میرسد بخیل است. این همان حیوانصفتی است. آن طبع اولیهٔ حیوانی اوست. حالا کیا تربیت شدند؟ «إِلَّا الْمُصَلِّينَ». مگر کسانی که اهل نماز. نماز نقطهٔ اول تربیت انسان. «تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ». تربیت میکند انسان را. وارد عالم ملائکه میکند. چون عالم ملائکه عالم عبادت است دیگر. عالم توجه. نمازی که انسان را وارد عالم توجه میکند. لذا اگر نماز هم توجه نیاورد «لِلْمُصَلِّينَ سَاهُونَ». نمازی که توجه ندارند به درد نمیخورد. ممکن است نماز بخواند ولی للنماز که با توجه. «الذین هم علی صلاتهم دائمون». حق معلوم. این که بود تو اموالش هم حق معلوم میآید. نسبت به اموالش هم دقت دارد. وقتی شد حقوق مالیاش هم ادا میکند. تکلیف اجتماعیش هم انجام میدهد. حقوق سیاسیش هم میداند. تکلیف سیاسیش هم میداند. همه چی شکل میگیرد. فقط میداند یعنی چی؟ میداند یعنی دیگر از این به بعد حیوانی رفتار نمیکند. ملکگونه حیوانیتش را مدیریت و کنترل میکند. غذا میخورد حیوانیت او. ولی این غذا خوردن ملکسیرتی است. با ملکصفتی قوت عبادتش میشود. درسته؟ و همینطور بقیهٔ کارها. جهنمیهاست.
سورهٔ مبارکهٔ مدثر میفرماید که بهشتیها از جهنمیها میپرسند، اصحاب یمین تازه اصحاب یمین از جهنمیها میپرسند که از مجرمین: «مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ». چی شما را انداخت به جهنم؟ «مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ؟» «قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ». «ما جزء مصلین نبودیم». «وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْکِينَ». اول نماز را گفته، بعد. پس اول پروندهٔ اعمال با نماز. فرمود اگر این قبول بشود «قُبِلَتْ مَا سِوَاهَا». این قبول بشود بقیهاش را هم کار دارم. قبول. قبول نشود رد بشود بقیهاش را هم رد. یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند: «نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نمازهای پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا میرود نمازهای پنجگانه است. نخستین چیزی که دربارهٔ آن از امتم حسابرسی میشود نمازهای پنجگانه است». خود نمازهای پنجگانه هم باز توش اسرار عجیب و غریبی است که اینها اول چند رکعت بوده؟ چرا پنج وعده؟ نوع چینش چرا اینجوری است؟ دو سر روز و خدا طرف نهار قرار داده. یعنی اول روز، آخر روز خدا نماز قرار داده. سر ظهر هم نماز قرار داده. این تثلیث نمازها که سه طرف کرده، دو سر روز و وسط روز این چرا این مدلی است؟ تعداد رکعاتش ۳، ۲، ۴. اینها اسراری توش است. هر کدام هر عددی. چرا نمازهای شب؟ نمازهایی که تو تاریکی خوانده میشود مثل نماز صبح و نماز مغرب و عشا بلند خوانده میشود با جهر. نمازهایی که تو روز خوانده میشود با اخفات، آرام خوانده میشود. این نافلههایش چرا این مدلی است؟ این اول صد رکعت بوده بعد تبدیل به ۱۷ رکعت شده. پیغمبر با حضرت موسی گفتگوهایی داشته در معراج. او گفته تخفیف بگیر. بعد نافلهها آمده. نقش نافله نسبت به نماز چیست؟ خیلی خبرها و اسرار تو این بخش. نمازی که صدها جلسه وقت میخواهد اینها. روایتش خوانده بشود. مطرح بشود. کار بشود و عمیقترین کتابهای عرفانی ما هم از بزرگان هم کتابهای مربوط به نمازشان بوده که خیلی مطالب و معارف آنجاست. خدا توفیق بدهد بخوانیم. بفهمیم. خیلی معارف گیر آدم خوب است. «از اینجا من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم». بحث نماز را دارد و نکاتی از این قبیل که انشاءالله فردا. فردا بیشتر سعی میکنم متن را بخوانم که متن کتاب پیش برود. این داستان را بتوانیم تمامش بکنیم.
و صلی الله علی سیدنا محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه پانزدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شانزدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هجدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نوزدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...