راوی کتاب، اختیاری نداشتم هر جای پرونده عمل خودم را ببینم
بررسی اعمال در محضر اهلبیت (علیهمالسلام)
اگر ابدیت را باور کنیم، دل کندن از تعلقات راحت خواهد بود
ای کاش همانقدر که از ویروس کرونا میترسیم، از مرگ هم بترسیم
وضعیت تنفس در وادی حقالناس
خانه تکانی مملکت قلب
نیت عمل قلبی است نه ذهنی
نیت از خود عمل سختتر است
ثبت شدن نیت کار خوب، هر چند که کار انجام نشود
عدم ثبت نیت کار بد مگر…
نسبت علم و عمل
شاکله انسان را نیّتش میسازد
رابطه ارتقا روح و نیت خالص
ناقه حضرت صالح را یک نفر کشت، پس چرا خدا این عمل شر را به حساب یک قوم نوشت؟
خلود در جهنم هم به نیت است
اول چیزی که در برزخ میبینیم، نیت خودمان است
مرتبه وجودی انسان با اعمال جوانحی است
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین، لعنت الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.
توضیحاتی نسبت به بحث حبط اعمال، عدم قبولی اعمال و جابهجایی اعمال، تناسب حقوق بهجا آورده نشده، ادامه متن... (رفتم صفحه بعد). آن روز هم پُر از اعمال خوب، نماز اول وقت، مسجد، بسیج، هیئت و رضایت پدر و مادر و... تمام اعمال موجود بود. اما لازم به مشاهده آنها نبود؛ تمام اعمال خوب، مورد تأیید من بود. آن زمان، دوران دفاع مقدس و خیلیها مثل من بچهمثبت بودند. خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم، تماماً برای من یادآوری شد. اما با تعجب دوباره مشاهده کردم که تمام اعمال من در حال نابود شدن است. گفتم: «این دفعه چرا؟ من که در این روز غیبت نکردم!» جوان گفت: «یکی از رفقای مذهبیات را مسخره کردی. این عمل زشت، باعث نابودی اعمال خوب تو شد.»
در مورد غیبت و اینها، دیروز نکاتی عرض شد. در مورد تمسخر هم با آن قواعدی که عرض کردیم، مسئله روشن است: آسیب به شخصیت او، به حیثیت او، وقتی زده میشود، باطن این کار، آسیبخوردن به خود انسان است.
کلاً مدار عالم و حالا به اصطلاح امروزیها و به اصطلاح غربیها، کائنات، نوع مواجهه کائنات با ما، بر اساس همانی است که ما هستیم. حالا آنها مبنایشان اومانیستی است؛ انسان را از این باب محور میدانند که انسان، گل سرسبد کائنات است. همین انسان مادی تربیتنشده، همین حیوان برتر (حیوان در نگاه آنها)، ولی همین انسان، در نگاه آنها حیوان برتر و گل سرسبد کائنات است. در نگاه ما، انسان گل سرسبد کائنات نیست؛ انسان تربیتشده گل سرسبد کائنات است. آن گل سرسبد کائنات و انسان تربیتشده، هم در شخصیت او (پیغمبر اکرم، امیرالمؤمنین و اهلبیت) و از باب عبودیت حق تعالی، گل سرسبد است؛ نه از باب اینکه خودش رئیس بر همه موجودات است. خدا اینجور آفریده که همه بر محور انسان، بندگی خدا را بکنند، انسان هم بندگی خدا را بکند. برای اینکه انسان بندگی خدا بکند، آن موجودات هم باید بندگی انسان را بکنند تا به کمک انسان بیایند.
نوع رفتار کائنات با ما، متناسب با نوع مواجهه ما و واکنش ماست. اگر احترام گذاشتیم، احترام میبینیم؛ اگر رحم کردیم، رحم میشویم. «ارحم تُرحَم». خیلی این قواعد دوطرفه عالم مهم و قواعد عجیبی است. «ای کسی که به رزق کمی از خدا راضی بشه، ساده راضی بشه، بَل إن یُسَرٌّ لهُ من الرزق. اگر به رزق سادهای راضی بشه، بَل إن یُسَرٌّ لهُ من العمل. به یه عمل سادهای از او راضی بشه.» به رزق ساده راضی بشی، خدا به عمل سادهات راضی میشه. اینها قواعد موجود در عالم است.
مثلاً میفرماید که بعضیها را سوءحساب نسبت بهشان داریم: «یَخافُونَ سوءَ الحِسابِ». در روایت پرسید: «آقا، سوءالحساب چیه؟» حضرت فرمودند که اینهایی که خیلی مو را از ماست میکشند، یه جنس میخواهند بخرند، به چیزهای جزئیش گیر میدهند، خیلی مسائل گیر میدهند، خیلی دیگر مو را از ماست میکشند! این گوشه اشکال دارد، این یه دونه سیب، لک دارد، آن یه دونهاش خیلی یکم کوچکتر است، آن یکی یکم بزرگتر است. خیلی دیگر اینها مو را از ماست میکشند. اینها، این سوءالحساب است؛ بدحساب میرسند و در قیامت هم نسبت به اینها سوءالحساب رفتار میشود؛ حسابرسی اینها به سختی انجام میشود! عکس این برخورد، نسبت به بقیه ساده انجام میشود. خدا نسبت به اینها ساده میگیرد. (هرچند نسبت به بقیه سخت میگیرد، خدا نسبت به اینها...)! اگر کسی مو را از ماست کشید، یعنی حقیقتی که او باور دارد، در عالم این است که باید مو را از ماست کشید. متناسب با همین عقیدهاش با او رفتار میشود. اگر عقیدهاش بر این بود که باید مدارا کرد، همینجوری با اوم عمل میشود.
اگر انسان پذیرفت که آقا! کسی حیثیتی ندارد، وقتی من تمسخر میکنم بقیه را، معنایش این است دیگر؛ غیبت، معنایش این است: کسی احترام ندارد، کسی جایگاه ندارد، کسی ارزش ندارد. با همین طرز فکر با من رفتار میکنند. میگویند: «تو منطقت این بود که کسی ارزش ندارد، تو این را پذیرفتی، همین را میبینی.» این را میبینی که کسی ارزش ندارد، سوءالحساب را میبینی، احترام را میبینی، مدارا را میبینی. اینجا هم هتک حیثیت خود را میبینی. هتک حیثیت کردی، هتک حیثیت میبینی. هتک حیثیت دیدن چیست؟ تو را آن روز به حساب نیاوردند. چطور تو طرف را به حساب نیاوردی؟ وقتی غیبت میکردی، وقتی تمسخر میکردی، به حساب نمیآوردی: «بابا! اینکه کیه؟ مگر کسی است که حالا بخواهیم فلانش؟!» ریشه تمسخر همین است دیگر. در سوره مبارکه حجرات هم ریشه تمسخر را تکبر میداند که ما تو آن بحثهای سوره مبارکه حجراتمان در مورد این آیات مفصل بحث کردیم.
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا...» آیه ۱۱. «لا یَسْخَر قومٌ من قومٍ». هیچ قومی قوم دیگر را به سُخریه نگیرد. سُخریه، یعنی همین زیر دست آوردن، انگار یه اسباب تفریح بشود برای من. سُخره این است. همانطور که نظام تسخیر، یعنی اینکه افرادی را در مسیر برآوردن نیاز خودمان به کار بگیریم، در اینجا نمیشود تسخیر کرد. اصلاً کل بحث نظام تسخیر ما هم همین موضوع تمسخر است. تو نظام تسخیر، این رفتار عاقلانه است؛ تو تمسخر، جاهلانه است. برای اینکه تفریح بکنم، کسی را احساس میکنم این فرد، ابزار تفریح من است. خدای ناکرده در اختیار من گذاشته شده که به کارش بگیرم، که سرم گرم بشود، حالم خوب بشود، خوش بگذرد، تفریح کنم. اسباببازی آدمها، حکم اسباببازی دارند. تا وقتی که میشود با اینها سرگرم شد، «دارندش». این ماجرایی که نوع رفتار با سلبریتیها و اینها همینجوری است دیگر. تا وقتی این فرد کارایی دارد، برای اینکه ما سرمان را با او گرم کنیم، سرگرم بشویم، خوش باشیم، همین که دیگر این از کارایی افتاد، مریض شده و حرفی نمیتواند بزند و پا ندارد راه برود، یه گوشه میافتد. هیچکس اصلاً نمیداند یه همچین آدمی بوده. او کاراییاش به چیست؟ به اینکه ابزاری باشد برای سرگرمی و تفریح من. این کارایی را اگر از دست داد، ارزشی دیگر ندارد. این یک نظامی است که همه آدمها را برای حال خوب من میخواهد. میخواهم با آنها سرگرم باشم و نسبت به این اسباببازیِ خودم، در این تفکر آدمها اسباببازی مناند، وسیله سرگرمی مناند. هرجور دلم بخواهد با آنها برخورد میکنم و هرجور بخواهم با آنها برخورد میکنم، مسخره میکنم. این تو دست من است دیگر، تو مشت من. نه! احساس میکنم من برترم. همان نظام اومانیست، برتری اومانیست، نه برتری ایمانی. «انتم الاعلم.» برتری، ملاکش حق و خدا و عبودیت نیست. هرکی بیشتر از زندگی لذت ببرد، بهتره، برتره و همه وسایل و ابزاری هم برای لذتبردن من است. همه را باید ازشان استفاده کرد، تو مسیری که برای من لذت دارد، حال من خوب میشود. هرکی به هر میزان بتواند حال من را خوب بکند، خاصیت دارد، به درد من میخورد. از هر کسی که بتوانم حال خود را خوب بکنم، با تمسخر باشد، با غیبت باشد، با هر ابزاری، اینها همه یه ابزاریند، یه حیواناتیاند، مثل سگ و گربه و عرض کنم که سنجاب. چطور باغ وحش چطور؟ اینجوری است. تو سیرک هم همین است. تو سیرک هم آدم و شیر، چه میدانم، گربه و اینها، هیچ فرقی با هم ندارند. همه اسباب تفریح من هستند؛ در این تفکر، همه عالم، یکسری حیواناتند، خدا آفریده برای اینکه من سرم گرم باشد. در مورد هر کسی هرجور دوست داشتم حرف میزنم. این در مناطق حیوانی میبینیم دیگر. پیچ رادیو را وا میکند، یکی دارد صحبت میکند. هر مدلی که دلش بخواهد در مورد این حرف میزند. انگار نه انگار اگر این آدم بود، همینجوری حرف میزدی؟! اگر ما برای کسی شخصیت و ارزش قائل بودیم، هر جایی در مورد او به هر نحوی حرف زده میشد، احساس میکردم او حاضر است، خدای او حاضر است. احساس میکردی حرفم با دست او خواهد رسید. حضور و غیبتش برایمان فرقی نمیکرد. این علامت این است که انسان آدم شده، قواعد عالم را فهمیده، فهمیده عالم کی به کیه، چی به چیه. ارزش آدمیزاد را فهمیده، ارزش بقیه را فهمیده. برای بقیه ارزش قائل است، برای خودش هم ارزش قائل است. اگر برای بقیه ارزش قائل شدید، برای اعمالش هم ارزش قائل خواهید شد. اگر برای بقیه ارزش قائل نشدی، برای خودت ارزش قائل نمیشوند. نشانهاش هم اینه که برای اعمالت هم ارزش قائل نمیشوند. میرویم پرونده را... آن روز را به حساب نیاوردند.
امروز پیامی که صادر کردیم، این بود که خدایا! من برای بندگان تو ارزشی قائل نیستم. ما این پیام را به تو رساندیم که ما هم برای تو ارزش قائل نیستیم. به میزانی که ارزش قائل میشوی... حالا دیگر روایت را بروید ببینید که اگر کسی یه زمینه غیبتی برایش فراهم شد و غیبت نکرد، تو روایت دارد که این هزار رکعت نماز است. اگر قدرت و غیبت داشته باشد و غیبت نکند، هزار رکعت نماز برای او نوشته میشود. «عَسَى اَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ.» شاید آنها از شما بهتر باشند. همین نگاه را اگر پذیرفتی که «شاید بهتر باشد»، دیگر مسخره نمیکنی. آدم کی را مسخره میکند؟ کسی را که احساس میکند زیردست او است، وجود پایینتر از او و ابزاری است برای سرگرمی و خوشی من. این میشود تمسخر. آدم نسبت به کسانی تمسخر دارد که اینها را از خودش پایینتر میداند. لذا تمسخر، ویژگی متکبرین است. تکبر، انسان را وادار به تمسخر میکند.
توی آن سوره مبارکه بقره، وقتی به حضرت موسی گفتند که تو ماجرای گوساله پرستی، که اینها گفتند: «چیکار کنیم؟ قاتل معلوم بشود.» حضرت موسی به اینها فرمود که «گاو بکشید». اینها برگشتند گفتند: «اَتَتَّخِذُنَا هُزُواً؟» سر کارمان گذاشتی؟ مسخره کردی ما را؟ پاسخ حضرت موسی چی بود؟ «اَعُوذُ بِاللهِ اَنْ اَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ.» پناه میبرم به خدا که بخواهم جز جاهلین باشم. این علامت جاهلین است. آدم خیلی باید بیعقل باشد که بقیه را سر کار بگذارد. چرا؟ چون اگر کسی را سر کار گذاشتی، در واقع خودت را سرکار گذاشتی. اگر سر کار گذاشتی، این پیام را به کائنات و ملکوت عالم فرستادی: «من باورم این است سرکار گذاشتن خوب است. باورم این است که باید انسان را سرکار گذاشت.» چی دریافت میکنی از باطن عالم؟ سرکار گذاشتن! میگوید: «دست به هر کار میزنم، نتیجه نمیگیرم.» یه دعایی تو رزق داریم، در تعقیبات نماز عشا. مضمونش این است: «خدایا! ما را سر کار نگذار.» آنجایی که رزق من است، همانجا بروم رزقم را زود بگیرم. کیا اینطوریند؟ چرا گاهی ما صدتا کار هم میکنیم، روزی گیرمان نمیآید؟ سرکاریم، علافیم. یه مدت میرویم این اداره، یه مدت میرویم آن شرکت، یه مدت میرویم بورس، یه مدت میرویم بازار، یه مدت میرویم عرض، یه مدت میرویم فلان. هرجا میرویم، احساس میکنیم یه عمری گذشتیم، فایدهای برایمان نداشت، چیزی گیرمان نیامد، سرکار رفتیم. کی سر کار میرود؟ کسی که سر کار میگذارد. سرکار گذاشتی، اثرش این بود که تو رزقت هم سر کار رفتی. اگر ارزش قائل بودی برای وقتت، ارزش قائل بودند تو را.
اگر برای وقت بقیه ارزش قائل بودی، برای دقیقه دقیقه وقت دیگران، برای دقیقه دقیقه وقتت ارزش قائل میشوند. آنوقت خدا میگوید که... میفرماید که: «این بنده من، وقتش ارزش دارد، نگذارید تلف بشود. این اگر دو دقیقه رفت...» روایاتی را در قرآنها ببینید، چقدر ما اینها را تو بحث دغدغه زندگی راحت، این نکات را عرض کردیم. سوره مبارکه لیل میفرماید که: «فَاَمّا مَن اَعطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالحُسنى.» کسی که عطا میکند و تقوا دارد و زیباییها را تصدیق میکند، «فَنُیَسِّرهُ لِليُسرا.» ما واسش ساده میکنیم مسائل را. «وَ اَمّا مَن بَخِلَ وَ استَغنى وَ کَذَّبَ بِالحُسنا.» بخل بورزد، احساس غنا بکند، احساس دارایی بکند، احساس بکند دارد خودش به خودش...، «وَ کَذَّبَ بِالحُسنا.» زیباییها را تکذیب بکند. (فکذّب الحسنی... لله الاسماء الحسنی. یعنی اینکه خدا همهکاره است، اینکه همه چی دست خداست، این را باور نداشته باشد.) «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلعُسری.» این را میاندازیم توی گرفتاریها و سختی. قاعدهاش همین است، فرمولش این است.
«ما را بستن و نمیدونم همزادمون فلان بوده و...» که ما ده میلیارد بار گفتیم و ده میلیارد پیام و سؤال و حرف و اینها میآید و نمیدانیم چه باید بکنیم. یک فرهنگ معیوبی که ما داریم و متأسفانه رخنه کرده، حالا حالاها هم از جامعه ما نمیره، این است که این خرافات و خزعبلات و شر و ورها متأسفانه عمق عجیبی دارد هنوز بین مردم که یک مسئله دودرصدی تبدیل شد به یک مسئله دویستدرصدی. شاید دو درصد تو زندگی ما (دو درصد هم زیاد است)، دو درصد محصول سحر و جن و همزاد و ممزاد و فلان و این حرفها باشد. این شده دویست درصد. دویست درصد مشکلات از این است: «ما را بستن و اینجوری کردن، یکی اینجوری کردن، یکی فلان کرد و...» قرآن چند بار در مورد این حرف زده؟ یه بار برو ببین شاید بسته باشند، سحرت کرده باشند! خدا چند بار تو قرآن گفته؟ تقوا نشان دادی، میبینی کارهایت راه میافتد. تو این پیام را به ملکوت عالم فرستادی: «من حواسم هست، من ارزش قائلم برای خودم، برای خلایق، برای موجودات، برای مخلوقات.» وقتی هوای خودت را داری، یعنی: «خدایا! من برای خودم ارزش قائلم.» وقتی نسبت به خودت مراقبت نداری، یعنی: «خدایا! من آدم نسبت به چی مراقبت ندارد؟ نسبت به چیزی که برایش ارزش قائل نیست.» آدم نسبت به چی مراقبت دارد؟ نسبت به چیزی که برایش ارزش قائل است. تو وقتی این پیام را فرستادی که «من خودم ارزش قائلم برای خودم»، خدا میگوید: «منم از این بعد برای تو ارزش قائلم، برای تو، برای عملت، برای وقتت، برای آثار عملت، برای برکات وجودیت.»
«خدایا! من که ارزشی ندارم.» از امام رضا پرسیدند که: «آقا! من جایگاهم پیش شما چقدر است؟» قواعد دوطرفه است. یکی دارد که جایگاه من پیش خدا چقدر است؟ یکی دیگر دارد که جایگاه من پیش شما چقدر است؟ جایگاه من پیش تو چقدر؟ اگر تو من را اول میدانی، در صدر میدانی، منم تو را در صدر میدانم. اگر تو عالم همه نگاهت به این است که من را راضی کنی، اول از همه نظر من جلب بشود، من را مدنظر داشته باشی، منم موقع رزق، موقع رسیدگی، موقع رفع حاجت، موقع عنایت، اول از همه نظرم این است که نظر تو جلب بشود، اول از همه تو را مدنظر قرار میدهم. اگر خدا را اول گذاشتی، خدا هم تو را اول میگذارد. الان اذان شده. محک برای اینکه من خدا را چندم گذاشتم. خدا را اول گذاشتی یا نه؟ اول خدا؛ بعد درس و کار و مطالعه و اخبار و چی و چی. خدا میگوید: «اول تو، بعد زید و تقی و حسن و حسین و اکبر.» اگر پنجم انداختی، پنجم میاندازدت. قواعد ثابت عالم است. جز اسرار... البته خیلی هم سر نیست، یعنی روشن است. خود آدم میفهمد. اسرار ثابت و دائم این عالم، همه چیز ثابت اعمال ماست. به این معنا، یعنی خدا نوع مواجههاش با ما کاملاً متناسب با این است. «چون چنان بودی، گشتیم آنچنان. چون چنین گشتی، گشتیم این چنین.» آن مدلی باشی، آن مدلی برخورد میکنم. «اَدنَيْتُ اَدنَيْتُ»، برگردی، برمیگردم، ببخشید، میبخشم. «وَ اللهُ لَکُم.» میگوید: «تو خودت وقتی کم و کاستی کسی با تو دارد، نمیگذری، من از تو توقع دارم من بگذرم؟ تو بگذر، منم میگذرم. تو مغفرت نشان بده، مغفرت نشان میدهم. عفو نشان بده، عفو نشان میدهم.» اینها قواعد است. سخت بگیری، سخت میگیرم. خیلی جالب است. سخت بگیری، سخت میگیرم. وسواس نشان دادی، وسواس نشان میدهم. ساده میگیری، راحت میگیری، مو را از ماست نمیکشی.
آقا جان! اینها حرفهای اصلی دین بوده که تو مدارس به ما نگفتند، تو دانشگاه به ما نگفتند، تو حوزه ما نگفتند. اینها اصلیها بوده، اینها را اول باید اینها را به ما میگفتند. کدام کسان اول اینها را به ما گفتند؟ این همه تو قرآن، همین آیاتی که الان از سوره مبارکه لیل خواندم برایتان. آن مدلی باشی، آن مدلی رفتار میکنیم؛ این مدلی باشی، مسیر سختش کنی، تنگ بگیری، تنگ میگیرم؛ بخیل باشی... وقتی تو دیگران را به حساب نمیآوری، مشکلات دیگران را به حساب نمیآوری، منم مشکلات تو را به حساب نمیآورم. وقتی تو دست بخشش نداری، از تو به کسی نمیرسد، منم نمیگذارم از کسی به تو برسد.
یکی از اساتید به من فرمود که: «میدانی من چرا روزیم شده، اینقدر به این اولیا خدا، اساتید و خوبان دسترسی پیدا کردم؟» به خاطر اینکه هیچ وقت از خودم هیچی نداشتم. ماشینی که داشتم، میخواستم سوار ماشین شم، تو خیابان هرکی بود، میریختم تو ماشین. هفت نفر را سوار میکردم. الان یه جوری شده که ماشین ندارم و هرجا میخواهم بروم، ماشین هست، یعنی آنقدر که اصرار و دعوا میشود که کی من را ببرد. اخلاق خدا، اخلاق خداست. اخلاق خدا نسبت به خودمان همین است. بدون! اوهم این مدلی برخورد میکند. وقتی یه امکانی به تو میدهد، از صبح به همه میرسد. امکان... همه هم به تو... کسی کانال فکستنی زده توی تلگرام با دویست تا ممبر، بعد نوشته (گاهی میبینیم خیلی بامزه مثلاً مطالب بعضی عزیزان)، بعد خودش بدون اجازه منتشر کرده و زیرش نوشته که: «شرعاً راضی نیستم اگه بدون ذکر سند منتشر بکنید.» یعنی چی این حرف؟!. خودت منتشر کن. اینجا اسم میدهد خدا، اینجا نام میدهد خدا. اینجا بامزه است. نمیدانم، یه گذشتی کرده که خدای متعال اینجور توسعه داده. چی بگوید آدم؟ این وقتی که اسمت را لحاظ نکردی، به دنبال این نبودی، یه کاری برای خودت بکنی، یه پولی در بیاوری، یه مؤسسهای بشود، یه اسمی... هرجا منتشر میشود باید حتماً اسم ما باشد، تبلیغات ما باشد. اینها اگر بود، محدود؛ اینها اگر نبود، توسعه پیدا میکند. پیامبر اکرم تو ماجرای حدیبیه، یکی از شروط این معاهدهای بود که یعنی پیغمبر نوشته بودند که «از طرف محمد رسول الله.» قریش که میدانستیم که با رسول الله دعوا نداشتیم! «رسول الله» را خط بزن. پیامبر به امیرالمؤمنین فرمودند که: «علی جان! رسول الله را...» جالب است، قواعد هم دستمان باشد. یکی از جاهایی که نباید حرف معصوم گوش بدهیم، اینجاست. بعضی جاها نباید گوش... اینجا امیرالمؤمنین حرف پیغمبر گوش ندادند. شب عاشورا که امام حسین فرمودند: «پاشید برید.» امر، ظاهرشون فیالوجود ظهور در وجود دارد و پاشید برویم. دستور مولاست. هیچکس نرفت.
«علی جان! پاک کن.» «یا رسول الله! من پاک نمیکنم.» فرمودند: «بیا، نشان بده من خودم پاک کنم.» که خیلی وقت سختی هم بود برای امیرالمؤمنین. خیلی سخت گذشت پیغمبر خط محو کردن کلمه «رسول الله» را. «علی جان! میبینم که یه روزی تو خودت تو این شرایط قرار میگیری.» ماجرای صفین. علی امیرالمؤمنین گفت... آنها گفتند: «امیرالمؤمنین را خط بزن.» به محض اینکه پیغمبر «رسول الله» را خط زدند، آیه نازل شد: «مُحَمَّدُ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَى الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ.» او خط زد، از یه معاهدهای که یه سال بعد میخواست از بین برود، بپوسد، بیندازند دور، «رسول الله» را خط زد؛ خدا نوشت «رسول الله». کجا نوشته «رسول الله»؟ آنجایی که تا ابد میماند. اینها قواعد است، اینها اخلاق خداست و نسبت به خودمان باید بدونیم. ما میگوییم: «خدایا! تو برای من ارزش داری، نه خودم، نه اسم خودم.» گفتی: «منم میگویم تو برای من ارزش داری، نه اسم خودم.» رفتار دوطرفه است که: «ارجعی الی ربک راضیة مرضیة.» ما یک سال (ضبط نشد یا نمیدانم اگه ضبط هم شد، منتشر نشد)، در یک سال محرم، بحثمان کلاً این بود: روابط دوطرفه ما با خدا. ده شب، سیزده شب همین را بحث کردیم. روایت فراوانی هم دارد: اینجوری رفتار کنی، اینجوری رفتار میکند. آنجوری رفتار کنیم، اینجوری رفتار... خیلی روایت عجیبوغریب فوقالعادهای هم دارد از این قواعد دوطرفه. نمونههایی را عرض کردم خدمتتان.
این یه اصل اساسی است. تو این ماجرا هم همین است. میگوید: «چرا اعمالم حبط شد؟» مسخره کرد. مسخره کردن، یعنی: «خدایا! من برای کسی ارزش قائل نیستم. برای منم ارزش قائل نباشید.» این پیام عمل ماست. خدا به باطن، باطن نگاه میکند. به اینها نگاه میکند. «تنگ من ناز و...» برگردم بگویم: «خدا به دل آدم نگاه میکند.» اینها به اینها نیست. خب، درسته به دل آدم نگاه میکند. من به عمل تو که تمسخر بود نگاه نکردم، به دلت نگاه کردم که داری میگویی: «خدایا! من برای کسی ارزش قائل نیستم.» به توهماتت نگاه میکنم که: «خدایا! من خودم خودم را خوب میدانم، تو هم من را خوب بدانی دیگر.» ببین! به دلم نگاه کن، به دلت نگاه میکند، نه به توهماتت. به دلت نگاه میکنی که اینجا داری زور میگویی. برای کسی ارزش قائل نیستی، حریمی برای کسی نمیدانی. این را نگاه میکند. «ما درون را بنگریم و حال را، نی برون را بنگریم و قال را.» یعنی این زبان استعداد، زبان ملکات، زبان حال اینهاست. «من، خدایا! برای کسی چیزی قائل نیستم.» اینها را میشنود.
تو همان ماجرای ادب هم که همین اول سوره مبارکه حجرات فرمود، میفرماید که خدا «سمیع بصیر» است. خیلی هم آیه فوقالعادهای است: آیه ۱. «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ سمیعُ العلیم.» خودتان را از خدا و رسول جلو نیندازید. «وَ اتَّقُوا اللهَ.» تقوا داشته باشید. «اِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.» خدا میشنود. خدا میشنود یعنی چی؟ خدا میشنود، یعنی وقتی که خود را از خدا و رسول جلو انداختی، داری این پیام را میدهی: «خدایا! من برای خودم بیشتر ارزش قائلم.» منم این پیام را شنیدم. خدا فقط به صوت تو نیست؛ به آن حرفی است که قلبت میزند و آن حرفی است که ملکاتت میزند، به آن حرفی است که شاکلت میزند. اینها را خدا میشنود، به اینها ترتیب اثر میدهد. «اِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.» خوب، بعد بدون اینکه حرفی بزند، آیه ۶۵ سوره زمر برایم یادآوری شد. روز قیامت برای مسخرهکنندگان روز حسرت بزرگی است. البته خداوکیلی! این آیه ربطی به این موضوع ندارد. چون آیهاش در مورد این است که پیغمبران را استهزا میکردند، «یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ.» خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و خنده و سر کار گذاشتن رفقا هستم. با خودم گفتم: «اگه این طور باشد که خیلی اوضاع من خراب است.»
رفتم صفحه بعد. روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم، اما کارهای خوب من پاک شد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم. اسم حفیظ شده بود. دیگر امروز من اگر مظهر اسم حفیظ شدم، اعمال من هم حفظ. حفظ کردم حرمت دیگران را، آبروی دیگران را، وقت دیگران را، حقوق دیگران را. «إِحْفَظْ تَحْفَظْ.» (حفظ میشوم.) «إِرْحَمْ تُرْحَمْ.» (رحم کن، به تو رحم میشود.) «اکْرِمْ تُکْرَمْ.» (اکرام کن، اکرام میشوی.) همهاش قاعده. این مدلی باش همینو میبینی، همینطوری باهات برخورد میشود. شوخی کرده بودم، اما در این شوخیها با رفقا گفتیم و خندیدیم، اما به کسی اهانت نکردم. مطالبهای که اتفاقاً گشایش یه غمی را از او بردارد. اینجور شوخی خیلی خوب است. پیامبر اکرم یه عرب بادیهنشینی بود، گاهی میآمد با پیغمبر شوخی میکرد. مثلاً وجوهات آورده بود، داده به پیغمبر. وقتی میخواست برود، گفته بود که: «خب یا رسول الله! وجوهات را به صورت کالا داده بودیم. انگشتری، النگویی... وجوهات داده بودیم. میخواست برود.» گفتش که: «یا رسول الله! خب پول اینها را به ما بده، ما میخواهیم برویم.» پیغمبر خیلی میخندیدند. پیغمبر گاهی دلشان میگرفت. خیلی جالب است ها! ولی خدا... فرض کن امام زمان مثلاً اینطور باشند، یعنی ما تو عالم برزخ بعضیها را داریم. بقیه برزخیها میخواهند دلشان باز بشود، میروند تو خونه اینها. چون شوخ بودند، بذلهگو بودند، بانشاط بودند، تو برزخ ویژگی را دارد. اینجا میروند، دلشان وا میشود.
حالا تو دلوا شدن تو بهشت به چه نحوی است؟ آنجا میروند، هرهر و کرکر میخندند. میآیند. جدیدترین جوکهای عالم برزخ و کانالهای فان، دست اینها دارد اداره میشود. ذرهای غیبت و توهین و مسخره و اینها توش نیست. مطلوب است. پیامبر اکرم دلشان میگرفت، میفرمودند که: «این عرب بادیهنشین کجاست؟ بیاید یه کمی بگوید، بخندیم، دلم باز بشود.» یعنی قطعاً این سیره در امام زمان هم هست. حضرت هم بعضیها را انگار دارند که دل حضرت باز بشود. این بذلهگویی میکند، خوششان میآید. بین علما و مراجع و بزرگان اینطور کسایی بودند که اینها کارشان این بود که نشاط میآوردند، دل باز میکردند. لطایف حکیمانه. امام سجاد طرف را دیدند در حالی بود که نه خدا از من راضی است، نه نفسم، نه شیطون، نه زنم، نه بچهام. هیچکس تو عالم از من راضی نیست. خدا از من عبادت میخواهد، نکردم. شیطون از من معصیت میخواهد، نکردم. زن از من پول میخواهد، نکردم. حکیمانه است دیگر. جوری حرف بزند که آدم هم درست باشد، هم خندهدار باشد، یعنی نشاط بیاورد. این اتفاق، جزء حسنات نوشته میشود. اینجور لبخندی اگر انسان توانست بر لب کسی بیاورد، گشایش است.
میفرماید که شب اول قبر یکی از نورهایی که طرف میبیند، خیلی زیباست. الان اینها که میگویم دیگر بعداً احتمالاً فرصت پرداختن بهش نمیشود. دارد که دم دست رسید، این روایت را رد نکنیم. حیف است، مهمی است. الان به مناسبت دیگری روایت را پیدا کردم. دنبال روایت امام اصفهان باید میرفتیم که بگوییم. دیگر الان شروع شده. الان شد. آن را داشته باشید که در مورد اینکه: «شب اول قبر وقتی دل یه نفر را شاد کرده، میبیند.» انشاءالله میخوانم روایتش را. حسابرسی ۲۴ ساعت است در مورد همین آقا هم تو این ماجرا. حساب پروندههایش ۲۴ ساعته و ۲۴ ساعت، انگار ما قبول داریم. یعنی ساعتهایی که الان داریم ۲۴ ساعت است. تو روایت هم همین ۲۴ ساعت را آورده. مجموعه ورام، در کتاب «تنبیه الخواطر» از جناب ورام، جلد ۱، صفحه ۲۳۳، میفرمایند که: «یُنْشَرُ لِلعَبدِ كُلَّ يَومٍ اَرْبَعٌ و عِشرُونَ خِزَانَةٌ مَصْفُوفَةً.» برای هر کسی، برای هر روزی یعنی در پرونده هر کسی از هر روزش، ۲۴ ساعتش، به عنوان ۲۴ تا صندوق باز میشود. «فَتَفْتَحُ لَهُ مِنهَا خَزَانَةً.» هر ساعتی یه صندوق باز میکنند. «فَیراهُ مَملُوًّا نوراً مِن حَسَناتِه التی عَمِلَهَا فِی تِلْکَ السَّاعَةِ.» ساعت اول را باز میکند، میبیند که این پُر از نور است؛ «التی عملها فی تلک السّاعه.» تو آن ساعت مشغول عبادت بوده، کار خوبی انجام میداده، حسنه بود. «فَیَنَالُ مِنْ الْفَرَحِ والسرُورِ وَالِاسْتِبْشَارِ.» خیلی خوشحال میشود. وقتی این را میبیند، به مشاهده تلک الانوار است. وقتی این را نگاه میکند، خیلی شادمان میشود. «عِنْدَ الْمَلِکِ الْجَبَّارِ مَا لَهُ عَلَى اَهَلِ النَّارِ لَاَدْهَشَهُمْ ذَلِکَ الْفَرَحُ.» آن نور، آن یک ساعت شادی، آن یک ساعت را، اگر بر بین اهل جهنم توزیع کنند، آنقدر اینها حالشان خوب میشود که دیگر درد جهنم و آتش جهنم را احساس نمیکند. همان یک ساعت را، یک ساعت یک نفر مؤمن بین همه اهل جهنم تقسیم بشود. «اُخْرَى سَوْدَاءَ مُظْلِمَةً یَفُوحُ نَتْنَهَا وَ یَتَغَشَّاهَا ظَلَامُهَا وَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي اَسَاءَ فِيهَا الْعَبْدُ اللَّهَ.» صندوق بعدی را باز میکنند، سیاه است، تاریک است. «يَفُوحُ نَتَنُها.» یک بوی گندی هم میدهد. «وَ یَتَغَشَّاهَا ظلامها.» تاریکیش همه جایش را گرفته، مثل قیر سیاه. و «هی السّاعه التی اساء فیها العبدُ الله.» این مال ساعتی است که خدا را آنجا معصیت کرده. «فَيَنَالُ مِنَ الْحَوْلِ وَالْفَزَعِ.» آنقدر ترس و هول و واهمه و هراس تو وجودش میافتد که: «لَوْ قُسِمَ عَلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ لَتَنَغَّصَ عَلَيْهِمْ نَعِيمُهَا.» که اگر مال یه ساعت را بین همه بهشتیها تقسیم کنم، همه نعمتهای بهشت کوفتشان میشود. «اُخْرَى فَارِغَةً.» پس یکی بود، نور بود. یکی ظلمت بود. یکی دیگر را باز میکند، خالی است؛ نه چیزی که خوشحالش کند، نه چیزی که ناراحتش کند. این ساعت چیست؟ «وَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي نَامَ فِيهَا أَوْ غَفَلَ عَنْهَا.» ساعت مباحات بوده، ساعتی بوده که توش خوابیده بود، یا غافل بود از آن. کار خاصی نمیکرده، مشغول مباحات دنیا بوده. نیت هم نداشته که با نیت خوبی از این عمل بهره ببرد. تلویزیون نگاه میکرده، کارتون نگاه میکرده، فیلم نگاه میکرده؛ تازه اگر معصیت نبوده و نگاه حرامی نبود.
این را که میبیند، «فَیَتَحَسَّرُ عَلَى خَلُوِّهَا.» بابت اینکه این ساعت خالی است، این صندوق خالی است، آنچنان حسرتی میگیرد و «يَنَالُهُ مِنْ قِبَلِ ذَلِكَ مَا يُلْحِقُهُ حُزْنٌ عَظِيمٌ.» که یک حزن عظیمی در پس او میآید بابت پشیمانی که: «چرا من این ساعت را پُر نکردم؟ چه ظرفیتی داشت؟ میتوانستم باهاش چه بکنم از این ساعت، ولی هدرش دادم.» نه اینکه گناه کردم، آن اگر بود که نابود بود. خالی، الکی گذشت. یک در بین ساعات شبانهروز من، الکی گذشت. خب، این روایت مربوط به ۲۴ ساعت که پرونده را این مدلی رسیدگی میکنند که تو این کتاب هم خیلی این فضا را و مرحوم ابن فهد حلی، روایت جور دیگری روایت کرده: «روز قیامت برای بنده بر هر روزی از ایام عمرش ۲۴ تا صندوق است؛ چسب به عدد ساعات شب و روز.» بعد دیگر با آن توضیحاتی که دادیم که اینجوری حساب و کتاب میشود که در کتاب «عدّة الداعي»، صفحه ۱۱۳ ایشان روایت را نقل کرده. و روایت را حالا هنوز پیدا نکردم. در مورد اینکه شب اول قبر شادی که به او میرسد، روایتی در مورد «ادخال سرور» داریم که خیلی روایت فوقالعادهای است در مورد اینکه چقدر خدا این عمل را دوست دارد. حالا یکیش این است. میفرماید که: «مَا مِنْ عَمَلٍ يَعْمَلُهُ الْمُسْلِمُ.» هیچ عملی اینگونه نیست که مسلمان انجام بدهد. خدا آنقدر دوست داشته باشد، «مِنْ إِدْخَالِ سُرُورٍ عَلَى أَخِيهِ الْمُسْلِمِ.» از اینکه بخواهد شادی به دل برادر مسلمانش بیاورد. شادی کردن، نه به غافل کردن و سرگرم کردن و سر کار گذاشتن و مسخره کردن و خندیدن و اینها نیست ها! «ادخال سرور» این نیست که یه جوکی بگوییم مثلاً آنچنانی، مثلاً بقیه بخندند. یه مشکلی از او برطرف بشود، غمی، غم واقعی ازش برداشته بشود. نه اینکه آن، چی بگویم... طرف که باید بیاید رسیدگی بکند، هفتهای یه بار هم سر کار میرود، صدا و سیما برنامههای شاد پخش بکند. خب تا وقتی «شاسها» هستند، «شادها» نیستند. این نسبت به هماهنگی است. شادی مردم این است که تو کار بکنی، برسی به مردم. من که تو لم بدهی، آبمیوهات را بخوری، استخر و جکوزیات را بروی و تلویزیون مثلاً طنز پخش بکند، مردم خوشحال بشوند. «ادخال سرور» بین یه غمی از مردم است. برداری بابا! مردم ببینندت وسط میدان، یه دو تا بیمارستان بروی. یه لااقل از آنجا که تربیت شدید، از اولیای خودتان یاد بگیرید. بابا! انگلیس نخستوزیرش رفته بود به این کروناییها سر زده بود. دست حق اینها را ادا کنید. «لَا يُدْخِلُ بَارٌّ مِنَ السُّرُورِ.» هیچکس نیستش که بر برادر مسلمانش یه دری از سرور باز کند. ببینید این روابط دوطرفه. اگه دری از سرور گشودی به روی برادر مسلم، «إِلَّا أَدْخَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ بَاَباً.» خدا هم یه دری از سرور را به روی تو خواهد گشود. نشاطی خواهد داد. غمی برطرف کردی، مشکلی را حل کردی، غباری از او کنار زدی. یه وقت شبهه فکری از کنار زد، تو زندگیاش به بنبستی خورده، بنبست اقتصادی، معرفتی، بنبست عاطفی. هرچی بنبست، دیگه بسته است. به در بسته خورده، این در را باز میکنی و او نشاط پیدا میکند، شاد میشود. خدا هم یه دری برای تو باز میکند که شاد شوی. از یه جاهایی که اصلاً گمانش را نمیبرد. خیلی روایت عجیبوغریب در این موضوع زیاد داریم. میخواهید چند تا بخوانم برایتان؟ ها؟ چون بحث ملکوت اعمال را عزیزان هم پیام میدهند، گاهی که: «خب بگید دیگر، چهار تا از این کارها رو به ما بگین که مثلاً فلان کار چه اثری دارد؟» میخواهید یه نمونهاش را الان برایتان بگویم؟
این بابا... میخواهیم برایتان بخوانم، چون خیلی رایج است. این ایام هم خصوصاً اوضاع جوری است که حال مردم خوب نیست متأسفانه. خدا انشاءالله به آبروی صاحبان این ایام، نبی اکرم، حال این مردم را خوب بکند. خیلی روایت آقا! نمیدانم. چیکار بکنم؟ کتاب «المومن»، باب پنجم از جناب کوفی اهوازی. جناب کوفی اهوازی مال قرن ۳ است. خیلی روایت معتبری است و غریبالعهد به اهلبیت. یکی از بزرگان، ایشان از شاگردان امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهمالسلام هم هست. این کتاب ایشان هم کتاب معتبر و مهمی است. روایت هم روایت قابل اعتنایی است و روایت جالبی است. خیلی هم روایت دارد. من حالا میخوانم برایتان یه چندتایی. ببینید چقدر این بحث دنبال اثر است. اگر هستیم پرونده را پر و سنگین بکند. ببیند چه کار... این ایام وقت گرفتاری و غصه مردم است. الان دیدم بعضیها رفتند تو محلههای فقیرنشین و که اینها حالا سختشان است هم از خونه بیرون بیایند (پیرمردند، پیرزنند)، هم الان وضعیت اقتصادی خوب نیست. لیست از اینها میگیرند. برنج لازم دارد؟ روغن لازم دارد؟ نان میخواهد؟ چی میخواهد؟ که پیرمرد و پیرزن بیرون نیایند. وضع اقتصادیشان هم خوب نیست. خب، این کارها خیلی قشنگ است. رحمت خدا را جلب میکند. «خدایا! ما ارزش داریم برای اینکه ما عنایت کنید.» ولی وقتی که از ما جز احتکار، سر هم کلاه گذاشتن و از دست هم قاپیدن و اینها ندید، معلوم است که با ما چه رفتاری خواهد کرد. یعنی این از این پیام از ما صادر شده: «خدایا! ما تو این وضعیت، به فکر توییم.» آن کاری که امام صادق علیهالسلام کردند. آمدند دیدند که گندم نایاب شده، مردم نان گندم نمیتوانند بخورند. به غلامشان فرمودند: «ما ذخیره گندم چقدر است؟» حضرت نگرانند بابت اینکه گندم داریم یا نداریم. گفت: «آقا! حالا حالاها داریم.» حضرت فرمودند: «همه را برید به بازار، به بازار بفروشید.» خب ما خیلی فاصله داریم از این امام. اینها اگر میزانند، اگر قرار است با اینها سنجیده بشویم، وضعمان معلوم است چیست. این دارد به خدا پیام میدهد، خدا هم به او پیام میدهد. میگوید: «تو برای من اولی. من برایت اول بودم.» هوای نفس اینجا فهمیده میشود، دیده میشود.
باب پنجم: در مورد اینکه ثواب اینکه اگر نیاز مؤمنی را برطرف کنی است. امام صادق میفرمایند که: «مَنْ مَشَى فِی أَمْرِ مُسْلِمٍ.» ترجمه سریع فارسی: کسی برای یک مرد مسلمانی، برای اینکه نیاز او را برطرف بکند، قدم بردارد، دلسوزی بکند. «كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ حَسَنَةً وَ مَحَا عَنْهُ سَیِّئَةً وَ قُضِیَتْ حَاجَتُهُ اَوْ لَمْ تُقْضَ.» خدا برایش به هر گامی که برمیداری، یه حسنه مینویسد. یه سیّئه هم محو میکند. «اَوْ لَمْ تُقْضَ.» میخواهد نیاز او برطرف بشود یا نشود. اینی که تو گام برداشتی و قدم برداشتی، من با این قدمها کار دارم، این برایم موضوعیت دارد. اقدام کردی. «فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ يُهْلِكُهَا وَ هُوَ أَحْمَرُ.» اگر دلسوزی نکند، به خدا و رسول خیانت کرده و روز قیامت رسول الله خصم اوست. تو دل نسوزوندی برای ملت که دشمن رسول الله است از اینهاست.
روایت بعدی فرمود که: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى مِنْ عِبَادِهِ مَنْ يُصْفِيهِ لِقَضَاءِ حَوَائِجِ فقَرَاءِ شيعَةِ عَلِيَ بْنِ أَبِى طَالِبٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ لِيَجْزِيَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْجَنَّةِ.» خدا از میان مخلوقاتش برخی را انتخاب کرده برای اینکه اینها «لِقَضَاءِ حَوَائِجِ فُقَرَاءِ شِيعَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ.» اینها منتخب، نخبه، انتخاب شدند. خدا اینها را انتخاب کرده برای اینکه حوائج فقرا از شیعه امیرالمؤمنین را برآورده کنند تا خدا روز قیامت به اینها ثواب بدهد. فرمود: «مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يُخْرِجُ مِنْ أَخِ مِنْ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ كُرْبَةً.» هر مؤمنی که از یک مؤمن دیگری غصه و گرفتاری و رنج و به تعبیر روایت، «کُربَه»ای را برطرف بکند، خدا از او هفتاد کُربه را برطرف میکند. گرفتاری و غم و سنگینی را از کربههای (گرفتاریهای) دنیا و کربههای قیامت برطرف میکند. «فَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى.» هر کسی بر مؤمنی ساده بگیرد، در حالی است که آن مؤمنه تو گرفتاری و تنگنا افتاده، خدا برایش حوائج دنیا و آخرت را ساده میکند. «وَ مَنْ سَتَرَ عَلَى مُؤْمِنٍ عَيْباً.» هرکی بر مؤمنی یک عیبی از او را بپوشاند، خدا بر او هفتاد تا از عیوبش را میپوشاند در دنیا و آخرت. و خدا ببینید اینها همه قواعد دوطرفه است. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي عَوْنِ الْمُؤْمِنِ مَا كَانَ الْمُؤْمِنُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ.» تا وقتی مؤمن در معاونت برادر مؤمنش است، داره کمک میرساند به او، خدا هم در معاونت این مؤمنه، خدا دارد به این کمک میکند. «فَنْتَفِعُوا فِي الْإِدَارَةِ فَتَرْغَبُوا فِی الْخَيْرِ.» نسبت به این موعظه عبرت بگیرید، نسبت به خیر رغبت داشته باشید.
میفرماید که: «مَنْ مَشَىٰ فِي حَاجَةِ اَخِیهِ الْمُسْلِمِ.» هر کسی یه گام بردارد برای حاجت برادر مسلمش، «فَبِکُلِّ خُطْوَةٍ یَکْتُبُ اللّهُ لَهُ عَشَرَ حَسَناتٍ.» به هر گامی که برمیداری، خدا ده تا حسنه مینویسد. «وَ کُلُّ ذَلِکَ خَیرُُ مِنْ عَشْرٍ عَبِيدٍ مُوَلَّاهُمْ وَ خَيْرٌ مِنْ صَوْمِ شَهِيدٍ مَنْ لَمْ يُغْنِ مِنْ مَالِهِ.» و برایش بهتر از اینه که ده تا برده آزاد کند. وزن یک ماه روزه است. بهتره و از اعتکاف در مسجد الحرام بالاتر. برطرف کردن حاجت بستگی به نیت دارد دیگر. هی میبینی ثواب میرود بالا و پایین به خاطر نیت اوست و میزان آن اهمیت آن کاری که نیازی که داره برطرف میکند. هرچقدر حیاتیتر باشه، اثرش بیشتر. «قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ ضَرْيَةٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.» برطرف کردن حاجت مؤمن بهتر است از «لَاَنَ أَلْفَ فَرَسٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» از اینکه هزار تا اسب را تو راه خدا بفرستی برای جنگ، کمک نظامی و «إِعْتَاقُ أَلْفِ نَسَمَةٍ.» نمیخواهد بگوید آن را انجام نده، این را انجام بده. آخر بعضی باز دوزاریشان نمیافتد. میگوید: «واسه چی میخواهی کمک به جبهه کنی؟ برو نیاز یه فرد را برطرف کن.» میخواهد بگوید: «تو نیاز آنی که باید انجام بدهی و مهم است، مثل اینکه میگوید: غیبت از زنا بدتره.» نه یعنی اگر غیبت... زنا چقدر بد است، غیبت از آن بدتر. هزار تا اسب برای جنگ جبهه فرستادن چقدر خوبه، این از آن بهتر است. از آزاد کردن هزار تا برده بهتر است. «فَإِنْ دَخَلَ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ فَكَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ حَسَنَةً أَوْ مَحَا عَنْهُ سَيِّئَةً أَوْ رَفَعَ لَهُ دَرَجَةً.» اگر قدم بردارد برای حاجت برادر مؤمنش، به هر قدم یه حسنه مینویسند. یه سیّئه برطرف میکنند. یک درجه بهش میدهد. باز همون مضمون روایت قبلی را اینجا هم دارد.
باز میفرماید که به امام کاظم علیهالسلام گفتم: «از پدر شما روایت به من رسیده، از امام صادق علیهالسلام که یه کسی آمد پیش حضرت و از حضرت کمک خواست و فذکر له انهم معتکف». به طرف گفتم: «بابا! امام صادق معتکف است.» و اینجا حضرت فرمودند که: «مگر نمیدانی که قدم گذاشتن برای حاجت مؤمن بهتر از دو ماه پیاپی در مسجد الحرام معتکفشدن و روزه گرفتن است؟» «قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ لَهُ مِنْ شَهْرٍ وَ شَهْرٍ صِيَامٍ فِی الْحَرَمِ.» نیاز یک مؤمن را برطرف میکند. درسته من معتکفم، ولی اینجا میروم از اعتکاف بیرون برای اینکه نیاز به فرد برطرف کنم. خب باز روایت دیگر میفرماید: یه جای دیگر تو روایت دیگر دارد، از اعتکاف دهر، از تمام عمر معتکف. توضیح دادیم دیگر. چون ملاکش این است که میزان اینکه آدم خودش را بشکند و آدم اعتکاف میرود برای اینکه خود را بشکند. این حصار خودش، قفس خود را بشکند. خدا را ببیند. توی برطرف کردن نیاز یک مؤمن، شکستگی ما خیلی بیشتره تا اعتکاف. آنجا که آدم قدمی میگذارد، بهتر شکسته میشود. و از این قبیل روایت دیگر دارد: «مَنْ سَرَّ مُؤْمِنًا فَقَدْ سَرَّنِي.» «فَقَدْ سَرَّ الله.» پیغمبر فرمودند: «هرکی مؤمن را خوشحال کند، من را خوشحال کرده. هرکی من را خوشحال کند، خدا را خوشحال کرده.»
بعد میفرماید که اگر از یک مؤمنی گشایش بکند، غم دنیا را از دلش بردارد، ببین چقدر زیباست این صورتهای ملکوتی. «يَخْرُجُ مِن قَبرِهِ وَ هُوَ ثَلْجُ الْفُؤَادِ.» در حالی از قبرش روز قیامت در میآید که سینهاش مثل یخ، سفید است. غم از دل مؤمن، سیاهیها را کنار زده. این توده غم چطور غبار کرده تو دل یه نفر، کنار زده دل را؟ الان صاف شد، سفید شد. صورت ملکوتیاش این است که روز قیامت با یه دل سفید، این شکلی، صفحه دل او این شکلی، سفید است و محشور میشود. بعد فرمود که: «إِذَا طَافَ الْکَعْبَةَ سَبْعَةَ اَيّامٍ.» اگر کسی در طواف کعبه یک هفته طواف بکند، خدا برایش شش هزار حسنه مینویسد، ازش گناه شش هزار سیّئه را برطرف میکند و برای شش هزار درجه بالا میبرد. بعد حضرت فرمودند که: «قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ.» حاجت مؤمن را اگر برطرف بکند، برایش بهتر از طواف و طواف و طواف و طواف و طواف تا ده بار شمرد. از ده تا طواف بالاتر است. یه طواف چقدر بود؟ از آن بالاتر.
اگر کسی حاجت یک مسلمانی را برطرف بکند، «نَادَاهُ اللَّهُ»: خدا نداء میدهد بهش. (خدا با ما حرف بزند.) خدا نداء میدهد: «ثَوَابُكَ عَلَيَّ، وَ لَا أَرْضَى لَكَ ثَوَاباً دُونَ الْجَنَّةِ.» ثواب تو به عهده من است و من به ثوابی کمتر از بهشت برایت راضی نمیشوم.
میفرماید که این هم باز روایت عجیبی است. حالا از خوبیهایش گفتیم، این هم را داشته باشیم. میفرماید که: «مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يُعِينُ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ.» هر مؤمنی که پدر مؤمنش ازش کمک بخواهد. نیازی داشته، این هم قدرت دارد که این را برطرف بکند. «فَيَرُدُّهُ مِنْهَا بِقَضَاءِ حَاجَتِهِ إِذَا كَانَتْ لَا يَجْعَلُ حَاجَةً إِلَيْهِ.» پس این ردش میکند، ترتیب اثر نمیدهد. خدا یه افعی را در قبرش برایش مسلط میکند که «يَمُصُّهُ مِنْ أَصَابِعِهِ.» این را از انگشتانش میبلعد. افعی این شکلی که میآید به جان این میافتد در قبرش. این هم صورت ملکوتی است دیگر. قبر مار و مور و ملخ و اینها ندارد. همان اعمال خود ما. اینجا چطور شدیم؟ یه افعی که بلعیدیم طرف را، رهایش کردیم تو آن مشکل افتاد و در این مشکل غلطید و بیچاره شد، دستش از همه جا کوتاه شد. این جلوه عمل خودمان میشود. همان میافتد به جان ما. و میفرماید که خیلی روایت فوقالعاده اینجا هست. دیگر بعضیهاش هم طولانی است. من میبینم که اگر بخواهم بخوانم، میفرماید که: «إِذَا أَقَالَ الْمُسْلِمُ الْمُسْلِمَ.» اگر یه مسلمانی ازت چیزی خرید، پشیمان شد. یه وقت خیار دارد، شرایطی دارد که میتواند پس بدهد. یه وقت خیار ندارد. حتی پس دادن ندارد. اقاله. هر مسلمانی که رفته، بردی یا انجام داده، پشیمان شده. میخواهد بیاید پس بدهد. لطف کنی، پس بگیری ازش. اقاله. «أَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.» باهاش اقاله کنی، خدا هم باید روز قیامت اقاله کند. رفتارهای دوطرفه. اقاله کردی، اقاله را میبینی. خیلی اینها مهم است ها! اینها اصل ماجراست، اصل دین است.
باز میفرماید که: بله، این آن روایتی است که تقریباً همان روایتی است که دنبالش میگشتیم. از امام صادق علیهالسلام میفرماید که: «مَنْ أَدْخَلَ عَلَى مُؤْمِنٍ سُرُوراً.» هرکی بر یک مؤمنی سروری وارد کند. «خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذَلِكَ السُّرُورِ خَلْقاً.» دیگر حضرت با این زبان دارند صحبت میکنند. صورت ملکوتی، صورت مثالی را این شکلی دارند توضیح میدهند. خدا از این سروری که ایجاد کردی، یک مخلوقی خلق میکند. «يَلْقَاهُ عِنْدَ مَوْتِهِ.» موقع مرگ میبینی. اینکه خوشحالش کردی، یه صورتی از این خلق میشود. این را موقع مرگ... موقع مرگ این صورته بهت میگوید: «أبشر يا ولی الله.» خوشحال باش، ولی خدا، به کرامتی از جانب خدا و رضوانی از طرف خدا. بعد دیگر دائماً این خوشحالیه باهاش، داخل قبر بشود. آنجا هم همین را دوباره بهش میگوید. غصه نخوری ها! هی ازش، هرجا نگران میشود، چون نگرانی برطرف کرده، هرجا نگران میشود، نگرانش را برطرف میکند. روز قیامت بهش میگوید که: «يَلْقَاهُ.» میآید کنارش، همین را دوباره بهش میگوید. دائماً باهاش، «فِی کُلِّ حَوْلٍ.» هرجا این نگران میشود، اضطراب و استرس پیدا میکند، این میآید بهش بشارت میدهد، خوشحالش میکند. همان را بهش میگوید: «مَنْ أنْتَ؟ رَحِمَكَ اللَّهُ.» تو کی هستی؟ خدا رحمتت کند. میگوید: «أَنَا السُّرُورُ الَّذِي خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ فُلَانٍ.» من خوشحالی هستم که به دل فلانی وارد کردی. چقدر این روایت فوقالعاده است!
یکی دوتا هم نیست. میفرماید که از محبوبترین کارها برای خدا این است که: «أَنْ تُدْخِلَ سُرُوراً عَلَى أَخِيكَ الْمُؤْمِنِ؛ أَنْ تُطْعِمَهُ مِنْ خَبَرٍ أَوْ تُخْلِصَهُ مِنَ الدَّيْنِ أَوْ تَقْضِيَ حَاجَتَهُ مِنَ الْمَلَقِ وَ الْأَدْيَانِ.» دل برادر مؤمن را شاد کنیم، شکمش را سیر کنیم، غصهاش را برطرف کنی یا دینش را. این مدلی است. نه اینکه یه جوکی بگویید که حالا نشنیده. «وَ مَنْ أَكْرَمَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ.» هرکی که اکرام کند برادر مسلمانش را، چه مدلی؟ «إِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ بِمَجْلِسِهِ.» به مجلسی طرف وارد میشود. جای خوب بهش میدهد، تحویلش میگیرد. «أَوْ جَعَلَ لَهُ مِنْ شَرْطٍ مَا یُوَلِّتُهُ لَهُ وَ أَتَى إِلَيْهِ وَ أَتَى إِلَى حَاجَتِهِ وَ لَمْ یَزَلْ فِي اللَّهِ.» آب میدهد. «کَلِمَاتٌ یُوَلِّتُهَا لَهُ.» یه حرف، یه کلمه خوبی میگوید. همین عبارتهای قشنگی که برای هم به کار میبریم. «أَوْ قَضَى لَهُ حَاجَةً.» او حاجتی دارد، یه نیازی از او برطرف میکند. «لَمْ یَزَلْ فِي ظِلِّ اللَّهِ.» ببین چقدر اینها فوقالعاده است! «لَمْ یَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی ظِلِّ الْمَلَائِكَةِ مَا کَانَ بِتِلْكَ الْمَنْزِلَةِ.» همیشه زیر سایه ملائکه است. تا وقتی که در این منزلت هست، تا وقتی خود را پایینتر نیاورده، عمل را حبط نکرده، منت نگذاشته، آزار نرسانده. با آن توضیحاتی که قبلاً دادیم، ملائکه محصول چین، محصول اعمال ما. ما وارد عالمی میشویم با عملمان. هرچی عمل خالصتر و قشنگتر، ملائکه آن عالم بیشتر، بر اثر لطفشان دائمتر، مراقبتشان بیشتر. اینها دیگر الان فهمیده میشود با این توضیحاتی که تو این همه جلسات دادیم، مطالب فهمیده میشود.
خدای متعال به موسی بن عمران وحی کرد که: «يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ إِنَّ مِنْ عِبَادِي مَنْ أَدْنِيهِمْ حِينَ أَنَالُهُ مِنْ حُسْناً أُحِبُّهُ مِنْهُ بَجَنَّتِي.» بعضی از بندههای من به من نزدیک میشوند با حسنهای، من حکم بهشت میکنم. «عَرَضَ تِلْكَ الْحَسْنَى.» عرض کرد: «یا رب! و ما هذا الحسنۀ؟» خدایا! این حسنه چیه؟ فرمود: «یُدْخِلُ عَلَى مُؤْمِنٍ سُرُوراً.» بر یک شادی وارد کرد، خوشحالش کرد. «قَضَی لَهُ مِنْ حَاجَةٍ.» قدم گذاشتن مسلمان در حاجت مسلمان بهتر است از هفتاد طواف به کعبه، به بیت الحرام.
باز میفرماید که ربا... جالب است. صفار میگوید: پیش امام صادق علیهالسلام بودم، روز ترویه. فردی قطار آمد پیش حضرت، گفتش که آقا! شکایت کرد از «تعذّر کرایه» که کرایه نداشت بده. «فَقَالَ عَلِيٌّ قُمْ أَخَاكَ.» حضرت به من (صفوان) فرمودند که: «پاشو برو برادرت را کمک کن.» میگوید: «منم راه افتادم و رفتم. و اللهُ لَهُ الْكَرَامَ.» ادب هم رعایت میکند. میگوید: «خدا کرایهاش را جور کرد.» خدا کرایهاش را جور کرد. برگشتم سر جایم. حضرت به من فرمودند که: «در مورد حاجت برادر مسلمان چیکار کردی؟» گفتم: «خدا برطرف کرد.» چقدر قشنگه! «فَقَالَ لَهُ اخَاکَ اِحْبَبُ إِلَيَّ مِنْ سَبْعِ طَوَافَاتٍ بِالْكَعْبَةِ.» این را بدون! قاعده دستت باشد. اگر برادرت را کمک برسانی، برای من محبوبتر از اینه که هفت بار طواف کعبه کنی. و فرمودند که: «مردی آمد پیش امام حسن مجتبی.» «أَنْتَ وَ أُمِّي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ.» «فدات بشم، پدر مادرم فداتون بشه، کمکم کن.» «فَانْتَ عَلِيٌّ ذَالِكَ النَّعْلَيْنِ.» حضرت نعلشان را و نعلینشان را پاک کردند با این دست، پا شدند. «فَمَرَّ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ.» رفتند کنار امام حسین. «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَ تَسْتَعِينُهُ عَلَى حَاجَتِكَ.» حضرت کجا بودی نسبت به امام حسین که بابت حاجتت کمک بگیری؟ «مُعْتَكِفٌ.» به من گفتند که: «معتکف است.» حضرت فرمودند که: «اگر کمکت میکرد بر حاجتت، برایش از یک ماه اعتکاف بهتر بود.» یعنی تو اگر میرفتی، ازت کمک میکردم، او میداند که از اعتکاف بهتر است.
میفرماید که: «إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جَنَّةً أَعَدَّهَا لِثَلَاثَةٍ.» خدا یه بهشتی دارد برای سه نفر ذخیره کرده. یه بهشت خاصی. «إِمَامٍ عادِلٍ.» کسی که امام و عدالت را رعایت میکند. «وَ رَجُلٌ یُحْکِم أُخْوَتَهُ الْمُسْلِمِينَ فِي مَالِهِ.» مردی که نسبت به برادر مؤمنش تو مالش تحکیم میکند. یعنی حالا مثلاً جوری رفتار میکند که این مال این را حفظ میکند، نگه میدارد. «وَ رَجُلٌ یَمْشِی أُخُوهُ الْمُسْلِمُ.» کسی که برای رفع حاجت دیگران قدم بردارد. میخواهد آن حاجت برطرف بشود یا نشود. و باز از این قبیل روایات که من چند تا برایتان خواندم.
میفرماید کسی گام بردارد، ببین این روایت به صورت ملکوتی. ما دست و صورتمان هم که میشوییم، گفتند آقا! وضو که میگیری، بگو: «خدایا! این پا را روزی که همه پاها میلرزد، سفت نگه دار.» حواست به پات به این باشد. میفرماید که: «مَنْ مَشَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ حَتَّى یُتِمَّهَا.» کسی گام بردارد برای حاجت برادر مسلمش تا به نتیجه برساند. «وَ کَانَ كَمُجَاهِدٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.» خدا گامهایی را آن روزی که قدمها میلرزد، ثابت نگه میدارد. «كَانَ كُلُّ مُجَاهِدٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.» مثل مدافع حرم. مدافع حرم کیه؟ رفته از جان مردم دفاع کند، از آبروی مردم، از امنیت مردم دفاع کند. تو پا شدی، رفتی نیاز یک نفر را برطرف کنی تا مدافع حرمی، داری از امنیت مردم دفاع میکنی. این جوانهای مؤمن و پاک و خوب که انسان واقعاً اینها را میبیند لذت میبرد. نصف شب پا میشوند میروند. این ATM میگویند دیگر. این دستگاه خودپرداز، اینها را میروند ضدعفونی میکنند. این هم دارد در مسیر امنیت مردم قدم برمیدارد. این هم مدافع حرم. اگر تو این مسیر کشته بشود، ویروسی به تنش بیفتد، این پرستارهای عزیزی که مجاهدت میکنند، خدا حفظ بکند همشان را، خدا خیر بدهد به همشان. اینها در نیاز، بلکه الان تو این وضعیت، به خاطر سختی کار و فشار کار، اثرشان هم چند برابر است و نتیجهای که میبینند چند ده برابر است. در معرض خطر میاندازند. در به کام مرگ میبرند. میداند اینجا ویروس خطر و مریضی است. این مجاهد فی سبیل الله. هرچقدر خطر بیشتر باشد، اجر و مجاهد بیشتر است. از جنس قاسم سلیمانی.
میفرماید که باز روایت دیگری که دیگر نخوندم و این باب پنجم بود. باب بعدیاش باز زیارت مؤمن. اگر مؤمنی مریض بشود، بروی عیادتش. یکی دوتا از این باب بخوانم، این هم قشنگ است. فضایی هستیم که رسیدگی به مریضها میکنند و اینها. «مَنْ عَادَ مَرِیضاً فِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَزَلْ فِي اللَّهِ.» هر مؤمنی که به عیادت مریضی برود در راه خدا، این غرق در رحمت خدا میشود. «فَإِذَا جَلَسَ عِنْدَهُ اسْتَنْفَاءَةً.» وقتی که کنار این مریض بنشیند، «استنقاءً»، این انگار مثل یه مقناع رحمت خدا، اینجوری میافتد رویش. «فَإِنْ عَادَهُ غُدْوَةً.» اگر صبح برود عیادتش، «صَلَّى عَلَيْهِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ حَتَّى يُمْسِيَ.» «صلا علیه سبعون الف ملک». هفتاد هزار ملک برای او صلوات میفرستند تا بعد اگر شب بشود. «اِنْ عَادَهُ عَشِيَّةً صَلَّى عَلَيْهِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ حَتَّى يُصْبِحَ.» اگر شب بیاید عیادتش، هفتاد هزار ملک صلوات میفرستند تا صبح بشود. از شب تا صبح برایش صلوات میفرستند.
باز میفرماید که خیلی روایت عجیبوغریب است در مورد اینکه اگر کسی برای عیادت مریض، عیادت، زیارت مؤمن، سر مؤمن. البته الان که نباید رفت، ولی آن وقتهایی که حالا الان میشود فضای مجازیاش رو تو PV رفتن، پیام دادن، زنگ زدن. به این نحوش. این هم همه ثوابها برایش بار میشود. حالی ازش بپرسی. این کتاب «المؤمن» ظاهراً ترجمه شده. بله. ترجمه که مؤمن کیست، وظیفهاش چیست؟ این کتاب را تهیه کنید. این کتاب را تهیه بفرمایید، بخونید. باب ششم، باب هفتم. مثلاً باب هفتمش این است که: «کسی که مؤمن را اطعام بکند یا بهش آب بدهد یا دین او را بپوشد.» باب هشتمش این است که حرمتی که مؤمن نسبت به مؤمن دارد و حرام شده چیزهایی که بر او است. این هم چون ربط به این موضوع کتاب دارد، به نظرم اگر بخوانیم خوب است.
میفرماید که آخر بعدش هم عجیبوغریب است. میفرماید که: «اَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ مِنْ الْکُفْرِ اَنْ یَکُونَ الرَّجُلُ فِی الْحَضَرِ عَلَی لَغْوِ أَخِیهِ.» (نزدیکترین حالت بنده به کفر کیه؟) این است که با یه کسی برادر دینی است. لغزشهای اینها را نگه دارد پیش خودش. لغزشه این رو، هر جا سوتی میدهد، اشتباهی دارد، خطایی میکند، این را پیش خودش نگه میدارد تا یه روزی با او بزندش. یه روزی به رویش بیاورد. ذخیره میکند برای روز مبادا. سوتیهای این را دارد. جایی که این لرزیده، اشتباهی کرده، کم گذاشته. هرچی، این را ذخیره میکند. این نزدیکترین حالت به کفر است. یعنی خدا با این چه مدلی برخورد میکند؟ معاملهای که اصلاً اعمالش را به حساب نیاورد. این نزدیکترین حالت است به اینکه خدا اعمالش را اصلاً به حساب نیاورد. صورت مثالی و ملکوتیاش.
فرمود: «مَنْ بَهَتَ مُؤْمِناً أَوْ مُؤْمِنَةً دَفَعَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ إِلَى أَنْ يُخْرَجَ مِنْهُ.» اگر کسی به یک مؤمنی، مرد باشد یا زن، بهتانی بزند که طرف درش نیست، روز قیامت مبعوثش میکند، محشورش میکنند «فِي طِينَةِ الْخَبَالِ» در طینت و خبال محشورش میکنند. تا اینکه ازش خارج بشود. تا اینکه از اونی که گفته دربیاید، درش میآورد. گفتم: «آقا! طینة الخبال چیه؟» حضرت فرمودند که: «إِنَّ خَامَاتِ الْخَبَالِ خَرَأَ أَهْلِ النَّارِ.» اینهایی که زناکارند، از آلت تناسلیشان چرکی بیرون میآید. این چرک میآید جمع میشود یه جا. اینی که بهتان زده را میبرند تو آنجایی که این چرک ها جمع میشود. اینها همهاش صورت مثالی است ها! آلت تناسلی در زناکار یه تأویلی دارد دیگر. آن نگاه تأویلی که جلسات قبل صحبت کردیم. الان فهمیده میشود منظور چیست. بیماریهای خاص دارند و فلاناند و مثلاً ترشحات دارد. اینها نیستا! مثالی است. اینی که زناکار است، خودش یه صورت مثالی دارد. بعد آن دستگاه تناسلی او، بعد چرکی که از این خارج میشود، بعد این جمع میشود. این را میبرند آن تو. صورت مثالیاش چیست؟ چرا؟ چرا توی همچین وضعیتی قرارش میدهند؟ انگار پستترین و چرکترین چیز همین است دیگر. چرا اینجوری است؟ نسبت به اونی که زناکار است وضعیتش این است. بعد این که تهمت زده را آنجا میبرند. نسلی را به باد میداد. نسلها را قاطی میکرد. نابودکننده نسل بود. این کار عبور صورت مثالیاش این بود که نسل را نابود میکرد. این چرک هم که از او میآمد، بچههایی بودند که بیرون میآمدند و زنازادههایی بودند که مرکز عفونت بودند و مرکز کثافت بودند و آدمهای بیبته بودند که نه ننه داشتند، نه بابا داشتند، نه تربیت. یه سری انگل عفونی تو جامعه، انگار تو آن فضای انگل عفونی تو آن جامعه. کیا پرورش پیدا کردند؟ آدمهای بیبته، بیادب، بیشعور، بیادبی که مراعات هیچی را نمیکردند، بهتان میزدند به این و آن. و تو آن چرک نگهش میدارند. هر وقت از آن حرفش، از آن تهمت درآمد، از این چرک هم خارج میشود.
فرمود: «وَ مَنْ رَوَىٰ خَبَراً کَأَنَّهُ فُحْشٌ فَصَفَّى بَيْنَ الْنَّاسَ فَهُوَ مِثْلَ اَّتِّيَ بَهَا بِتِلْكَ الْفُحْشِاءَ.» هرکی که یک گناهی، یه فحشایی، آبروریزی را پخش بکند، مثل کسی که انجامش داده. این را داشته باشید. خیلی جالب است. «مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِشَيْءٍ.» «من اَیّرَ مؤمن بِشیءَ.» اگر کسی تعییر کند، تعییر کند یعنی متلک بیندازد. تو سرش بزند، خرده بگیرد به یه مؤمنی بابت یه چیزی. «این چه مدل درسدادنه؟ این چه مدل حرفزدنه؟ این چه مدل نمازخوندنه؟ این چه مدل رانندگیه؟» میفرماید که: «لَا یَمُوتُ حَتَّى یُرْکَبَهُ.» از دنیا نمیره حتی «یرْکَبَهُ.» تا اینکه دچارش بشود. این قاعدهاش تو دنیا است، که از دنیا نمیره حتی «یرْکَبَهُ.» این قاعدهاش تو دنیا است، که میبینیم. بعد میفرماید که: «إِنَّ الْإِيمَانَ يَذُوبُ فِي قَلْبِ الْعَبْدِ.» اگر کسی به کسی تهمت بزند، «كَما یَذُوبُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ.» ایمان در قلبش ذوب میشود، همانطوری که نمک تو آب ذوب میشود. «فَإِنْ قَالَ لَهُ أنتَ عَدُوِّي.» اگر یه کسی به برادر مؤمنش بگوید: «اُفٍّ لَكَ.» اُف به تو. اینجا آن ولایتی که بین اینها بوده قطع میشود. اگر بهش بگوید: «تو دشمن منی.»، یکی از این دوتا قطعاً کافر است. اگر تهمت زده باشد که ایمان در او نابود شده. «وَ مَنْ لَمْ يُغْنِ لِأَخِيهِ مَا يُغْنِي لِنَفْسِهِ.» اگر کسی برای برادرش، ببین چقدر اینها مهم است! «مَنْ لَمْ يُغْنِ لِأَخِيهِ مِثْلَ مَا يُغْنِي لَهُ، فَلَا تُعَرِّفَهُ أَخَاً.» (لَا يَعْرِفْ لِأَخِيهِ). اگر اونی که برای خودت قائلی، برای برادرت قائل نیستی، تو برادرش نیستی. پیمان برادری بین شما دوتا نابود شده. دیگر آثاری از برادری در قیامت و در بعد از مرگ بین خودتان وجود ندارد.
بعد میفرماید که: «مَنْ خَذَلَ الْمُؤْمِنَ.» اگر یه مؤمنی برادرش را رها بکند، «فِی مَوْضِعِ نُصْرَتِهِ وَ هُوَ قَادِرٌ عَلَی نُصْرَتِهِ.» آنجا که باید کمکش بکند و قدرت بر نصرتش دارد، «خَذَلَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.» خدا او را در دنیا و آخرت ول خواهد كرد. باز روایت دیگر میفرماید که: «لَا تَسْتَخِفَّ بِاَخِیکَ الْمُؤْمِنِ.» برادر مؤمنت را خفیف نشمار. که وقتی تو خفیفش شماری، خدا به او رحم میکند و «یُغَیِّرُ مَا بِکَ.» تغییر ما به تو میدهد، به او رحم میکند، اوضاع تو را تغییر میدهد. چقدر اینها قواعد عجیبوغریب است! و تو زندگی ما همه هم مشکلات همینهاست ها! یه قاعده دودرصدی گرفتیم به اسم سحر و جادو و نمیدانم چی و بستن و فلان. این هزار تا قاعده این شکلی را ول کردی.
میفرماید که: «وَ مَنْ حَقَّرَ فَقِیراً بِمَالِهِ.» کسی برادر مؤمن فقیرش را اگر تحقیر کند. که این هم خیلی انواع اقسام دارد. تحقیر برادر مؤمن، خانه پولدارها میرود، بالاشهریها را روزهای اول سال عید و خانه آنها میرود، خانه این نمیآید دیگر. حالا هر وقت شد. آنها که دعوتاند، غذای خوب میدهد. اینکه دعوت نیست، چی میدهد؟ یه غذای بیخودی. حالا یه چیزی سر هم میکند. ظرفهای خوبش را برای آنها میگذارد. تحقیر مؤمن فقیر. به خاطر فقرش تحقیرش میکند. «لَا یَزِیدُهُ لِلَّهِ إِلَّا ضَغْناً وَ حَقَارَةً حَتّٰی یَرْجِعَ مِنْ ذَلِكَ الْحُقَرِ إِلَى مَا لَا تُنَالُ مَآرِبُهُ.» دائماً خدا این را تحقیرش خواهد کرد تا اینکه برگردد از این تحقیری که کرده. این حقارت و تحقیر را میبیند. اگر از این تحقیر برنگردد، بعد از مرگ این تحقیر را میبیند. «وَ مَنْ اَدْخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ مِنْ سُرُورٍ فَاِنَّمَا اَدْخَلَ ذَلِكَ اِلَى اللَّهِ.» اگر کسی بر مؤمنی سروری وارد کند، بر پیغمبر این سرور وارد کرده. اگر کسی هم بر رسول الله وارد کند، «فَاتَّصَلَ ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ.» این به خدا میرسد. «کَذَلِكَ مَن اَدْخَلَ اِلَيْهِ الْكَرْبَاءَ.» اگر هم گرفتاری و فشار و غصهای وارد کنم، همین شکلی است. این غصه از مؤمن به رسول الله منتقل میشود. از رسول الله به خدا. وقتی محضر خدا رفتی، فشاری که وارد کردهای را میبینی. نه اینکه فشار به خدا وارد میشود. خدا که بهش فشار وارد نمیشود. یعنی تو این فشار را در محضر خدا خواهی دید. شب اول قبر که وقت ملاقات خداست، اینها شده حجابهایت بین تو و خدا. اینها را میبینی.
باز فرمود که: «وَ مَنْ اَهَانَ وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ فِي مَحْجَرِهِ.» اگر به یک ولی من اهانت بکنی، خدای متعال میفرماید که: «فَقَدِ اسْتَدْعَىٰ حَرْبًا عَلَيْهِ.» تو خودت را به جنگ با من دعوت کردی. «فَقَدْ اِجْتَرَّ عَلَيْهِ.» و از این روایت که باز خیلی زیاد است. «مَنْ تَطَلَّبَ عَوْرَةَ مُؤْمِنٍ ظَهَرَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَطَلَّبَ عَوْرَةَ نَفْسِهِ.» اگر دنبال عیب برادرت باشی، خدا دنبال عیب تو است. و کسی هم که خدا دنبال عیبش راه بیفتد، «فَضَحَهُ فِي بَيْتِهِ.» «فضحه فی بیته.» تو کنج خانهات هم باشی، خدا رسوایش میکند و ضایعت میکند، نابودت میکند. و باز از این روایات که خیلی این روایات فوقالعاده است و نیاز ماست. واقعاً تمام هم نمیشود.
«وَ مَنْ قَالَ فِي مُؤْمِنٍ قَوْلًا يُرِيدُ بِهِ مَعِيَّةً وَ عَوْرَةً وَ حَسَنَتَهُ أَحْدَثَ اللَّهِ لَهُ مَدَارِك وَ أَيَّاتٌ وَ کَانَ مِمَّنْ سَیِّئَةٌ.» اگر کسی در مورد یه مؤمنی یه حرفی بزند که بخواهد عیبی از او بگوید، یه آسیب بزند به جایگاه او، به شخصیت او. خدا روز قیامت این را در مقام ذلّ نگه میدارد. در مقام ذلت. یه جایی که خارش کند، ذلیلش کند تا اینکه از اونی که گفته دربیاید. باز روایت دیگر میفرماید که اگر عیبی دارد، باید بپوشانی. وضع همین قبیل روایات خیلی. هرچی نگاه میکنم، میبینم که تمام نمیشود. هرچی جلو میروم. شماتت بکنی بابت مصیبتی که برادرت رسیده: «چقدر بهت گفتم کار نکن! حرف گوش نمیدهی؟!» میفرماید که: «لَمْ يُخْرِجْ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يُغَيِّرَ مَا بِكَ.» از دنیا نمیره، «حَتَّى يُغَيِّرَ مَا بِكَ.» تا سرش بیاید، اوضاعش دگرگون بشود.
و این روایت دیگر حالا به این نحو خواندیم دیگر که آن سروری که وارد میکند را میبیند، میبیند همه جا از این محافظت میشود. برای همین شوخیها و خندههای من به عنوان کار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم: «خدا را شکر.» یاد حدیثی افتادم که امام حسین علیهالسلام میفرماید: «بِأَصْحَابِ الْعَمَلِ بَعْدَ إِقَامَةِ الصَّلَاةِ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى قَلْبِ الْمُؤْمِنِ.» «برترین اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل مؤمنه.» البته از طریقی که گناه نباشد در خوشحال کردنش. خوشحال شدم. رفتم صفحه بعد. با تعجب دیدم که ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده. با آقایی که پشت میز نشسته بود، با لبخندی از سر تعجب گفتم: «مگر من تو این سن کی مکه رفتم که خبر ندارم؟» گفت: «ثواب حج ثبت شده.» برخی اعمال باعث میشود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت بشود. همان طوافی که مثل اینکه اثر مهربانی به پدر و مادرت نگاه کنی. این هم روایت دارد که نگاه از سر مهربانی به پدر و مادر، ثواب حج برای انسان دارد. اثری که آدم چه نورانیتی دارد! حج که دیروز زمان نورانی حج، مقداری صحبت کردند. آن هم در سر نگاهی به پدر و مادر، نگاه محبتآمیز. همان اثر هست. زیارت با معرفت امام رضا و خیلی کارهای دیگه که ثواب حج دارد.
اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی اعمال خوب من در حال پاک شدن است. دیگر نیاز به سؤال نبود. خودم مشاهده کردم که آخر شب با رفقا جمع شده بودیم، مشغول اذیت کردن یکی از رفقا بودیم. یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که میفرماید: «...» برخی اعمال باعث حبط اعمال انسان میشود. این آیه را دیروز توضیح دادم. به دو نفری که کنارم بودند، گفتم: «شما یه کاری بکنید، همینطور اعمال خوب من نابود میشود.» این دو نفر کیا بودند؟ ملائکه ثبت اعمال. هرچی میگویی، میفهمم، الحمدلله با این قواعدی که توضیح داده شده. سری به نشانه ناامیدی و اینکه نمیتوانند کاری انجام بدهند، برایم تکان دادند. همینطور ورق میزدم و اعمال خوبی را میدیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم، اما یکی یکی محو میشد. فشار روحی شدیدی داشتم. کم مانده بود دق کنم. نابودی همه ثروت معنویم را به چشم میدیدم. نمیدانستم چه کنم. هرچی شوخی کرده بودم، اینجا جدی جدی ثبت شده بود. اعمال خوب من همه از پروندهام خارج میشد و به پرونده دیگران منتقل. خدا انشاءالله به داد ما برسد، به ما رحم بکند.
این بخش را تمام کردیم. بخش بعدی در مورد نیت که بخش قشنگی است. انشاءالله فردا روایاتی هم در مورد نیت با هم میخوانیم و همینطور بحث انشاءالله تو این جلسات با هم پیش خواهیم برد. خدا انشاءالله به آبروی اهلبیت دست ما را بگیرد و ما را خلاصی از این گرفتاریها و فشارهای دنیا و آخرت عنایت بفرماید. و صلی الله علی سیدنا محمد و.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیستم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی ام
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...