ادامه بحث حقالناس
روایات و مصادیق آزار رساندن به همسایه
از بوی بهشت محروم میشود کسی که….
استرس و ترس عاقلانه
معنای بهتان و اثم چیست؟
توسعه وجودی امام کاظم علیه السلام
آینه، ماجرای ما و خدا
در حقالناس مراقب شیطان باشیم
بشارت به کسانیکه در راه خدا آزارها را تحمل میکنند
جلوههای حقیقت جهنم در عالم
مباهات ملائکه به چه معناست؟
علامت تقوا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین، و لعنت الله ظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
در چاپ جدید کتاب «سه دقیقه در قیامت» یک سری مطالب اضافه شده است. تا اینجا که خواندیم، متن مشترک بود. متن را دیروز به من دادند. این بخش آخری که خواندیم، در مورد دو سال عبادت ایشان (راوی) که از دست رفت، در پاورقی نوشتند: «اینجا را وقتی برادر جانبازمان تعریف میکرد، چندین بار بخش مصاحبه قطع شد به خاطر گریهی ایشان و به یادش که میآمد، ضرری به ایشان وارد شده، خسارتی وارد شده، بهمریخته بود. و ماجراها و آن حسابرسیها... مصاحبه با راوی این کتاب بارها به خاطر گریههای ایشان قطع شد. یادآوری این خاطرات بسیار سخت بود.»
خب، آدم یادش میآید مثلاً خانهای را از دست داده، زمینی را مثلاً سیل برده یا ماشینش را دزد برده. خب، اینها قابل جبران است و بر فرض هم که آدم در سیل و اینها از دست ندهد، با مرگ تحویل بدهد و برود. وقتی به یاد اینها میافتیم و به اینها فکر میکنیم، این همه بهم میریزیم؛ چه برسد به اینکه انسان در آنجایی که به شدت به اعمال نیاز دارد، گرفتار بشود و اینها اعمالش را از دست بدهد و ببیند این عمل هیچ اثر و کارکردی برای او ندارد.
اینجا به مناسبت این بخش و مناسبت بحث بعدیمان که در مورد تهمت است، داستان میرزای شیرازی را میخواهم عرض بکنم. هرچند قبلاً تعریف کردهام، ولی در این بحثهای «آنسوی مرگ» و «سه دقیقه در قیامت» چون تا حالا نبوده و دانستنش خالی از لطف نیست. ماجرایی جالب و اثرگذار است. این را امروز، انشاءالله، عرض میکنم. توفیق بده. حواسمان را جمع میکنیم.
شهید کافی در منبر نقل میکرد و سلسله سند ایشان هم خلاصه معتبر بود. خیلی مطلب را ایشان مطلب قُرصی میدانستند در اینکه حتماً بوده و ایشان از کانالهای مختلف برایشان اثبات شده بود این ماجرا. این ماجرا هم مال مرحوم میرزای شیرازی و حسابدار ایشان، محمد امین است. میرزای شیرازی صاحب فتوای تنباکو، یک حسابداری داشت به اسم محمد امین.
همان دوران، ایشان تاجر شیرازی یک شخصی بود، خیلی ثروتمند در شیراز. این بابا قصد میکند برود حج. شروع میکند اموالش را جمع میکند و آمادهی سفر میشود. بعد از اینکه اموال را جمع میکند، همهی قرضها را میدهد، دینش را پرداخت میکند. اموالش هزار سکه میشود، به پول آن زمان که خب پول خیلی زیادی بوده. هرچه هم نگاه میکند، میبیند تو اطرافش کسی نیست که به او اعتماد داشته باشد و بخواهد این مال را در اختیار آنها بگذارد. همهی سرمایه و جوانی و هرچه دار و ندارش، خلاصه همین پول است. مکه با خودش ببرد، اعمال حج را بخواهد با اینها به جا بیاورد.
راهزن زیاد بوده، دزد زیاد بوده. این میبیند که چارهای ندارد، باید بالاخره مال را به کسی بدهد. یک مدت فکر میکند، میگوید: «خوب، مرجع شیعه، میرزای شیرازی است. ایشان هم اموال زیادی دستشان است، وجوهات دستشان است. این را هم ببرم بدهم به ایشان. هر کاری با آن بقیهی پولهایم میکند، با این پولم هم همین. این هم جای امنی است، پول ما قرار میگیرد.»
برمیدارد از شیراز پولها را با خودش میبرد کربلا و میرود خدمت مرحوم میرزای شیرازی، پولها را به ایشان میسپارد و عزم سفر میکند، راه میافتد. قبل از اینکه بخواهد پول را بسپارد، حرکت میکند، راه میافتد و میرود خدمت میرزا. موضوع را با ایشان مطرح میکند. ایشان سکوت میکنند و لبخندی میزنند به این تاجر و میگویند که: «تو نجف ما یک حسابداری داریم، محمد امین. این خیلی امانتدار است و آدم خوبی است و من همهی کارهای مالیام را میدهم دست او. من به تو ضمانت میدهم که پولهایت را ببری نجف، دست ایشان بسپاری، مشکلی برایت پیش نمیآید. برو نجف سراغ ایشان را بگیر. هزار تا سکه را به ایشان بده برای من.»
این هم با اطمینان راه میافتد. این امین التجار میآید، میرود نجف. کمی پرسوجو میکند، محمد امین را پیدا میکند. میگوید که: «آقا، من رفتم خدمت میرزای شیرازی، ایشان به من گفتند که بیایم پولها را بدهم دست تو.»
محمد امین قبول میکند و این هم با خیال راحت از نجف راه میافتد به سمت مکه. تقریباً شش ماه طول میکشد که میرود و برمیگردد. از مکه مستقیم میرود نجف و میرود خانهی محمد امین. ولی وقتی که در میزند و اینها، باخبر میشود که محمد امین از دنیا رفته است. خیلی شوکه میشود. سریع به این ورثه میگوید که: «آن هزار سکهای که به ایشان سپردم را برای من بیاورید.»
ورثه میگویند: «ما خبر نداریم. تو دفتر ایشان هم چیزی نوشته نشده است.»
تاجر خیلی دیگر بیچاره میشود، مستأصل میشود. تکتک رفیقها و آشناهای محمد امین را میرود سراغ که نکند به اینها سپرده باشد. خبری ندارد. انگار این هزار سکه آب شده، رفته تو زمین. خبری ندارد.
این هم خیلی با بیقراری و بیتابی راه میافتد، میرود کربلا و میرود خدمت میرزای شیرازی. جریان را تعریف میکند. میگوید: «مگر شما نگفتید: "من ضامنم، به ضمانت من بده به او"؟ الان من آمدم از شما میخواهم به دادم برسید. الان هیچ خبری از این پولهای من نیست.»
میرزا کمی فکر میکنند و میگویند که: «غصه نخور، پولهایت را برایت پیدا میکنیم. محمد امین آدم خوبی بوده، آدم پاکی بوده. این احتمالاً روحش در وادیالسلام است. شما برو وادیالسلام. این ذکرهایی که بهت میگویم آنجا بخوان. دو تا ملک ظاهر میشود. به اینها بگو که من از طرف میرزا آمدم.»
ذکر را نقل میکنم. البته در برخی روایات به نحو عامی روایت این شکلی داریم که بنده خیلی سال پیش دیده بودم، بعداً هرچه گشتم پیدا نکردم. در کتاب کافی هم دیدم، روایت قبرستان: «برید این ذکر را بگید و اگر خدا اراده کند و اذن بدهد میّتی که میخواهید را میتوانید ببینید.» خیلی سال پیش دیده بودم، پیدا نکردم. الان دنبال حدیث هستم اگر بشود، اگر کسی پیدا کرد در کافی، برای ما بفرستد. مربوط به مرگ کافی، بحث سَکرات موت و اینها بود در ذهنم.
به هر حال، از کار این شکلی داریم. این علما که دستشان باز بوده، دیگر. بالاخره کسی که فتوا میدهد و از زبان امام زمان فتوا میدهد و حکم میکند، در ماجرای تنباکو آنقدر دستش باز هست که بخواهد اینجور مسائل را هم داشته باشد. «سلام، آنجا این ذکر را بگو، دو تا ملک ظاهر میشود. بگو از طرف میرزا آمدم، محمد امین را بفرستید پیش من، بیاورید پیش من، ازش سؤال دارم. وقتی هم که محمد امین را آوردند، بپرس که این پولهای مرا کجا گذاشته است.»
تاجر میگوید که: «بالاخره من هم تعجب کردم. چه حرفی بود این؟ چه ماجرایی؟ رفتم وادیالسلام و ذکرهایی که میرزا به من گفته بود را خواندم. دو تا ملک از دور ظاهر شدند. خیلی ترس افتاد به تنم. این دو ملک، دو فرشته، آمدند سمت من. به آنها گفتم که: "من از طرف میرزا آمدم، با محمد امین کار دارم."»
این دو تا ملک رفتند و بعد از مدتی برگشتند، گفتند: «محمد امین اینجا نیست. اونی که تو میخواهی، اینجا نیست.»
خب، خیلی عجیب است! محمد امین، حسابدار مالی میرزای شیرازی، در وادیالسلام نیست!
«وادیالسلام»، غلط است؛ «وادالسلام» باید بگیم. در وادیالسلام نیست.
«خیلی ناراحت شدم. برگشتم پیش میرزا و همهی داستان را تعریف کردم. دیدم رنگ میرزا پرید. گفت: "این آدم خوبی بوده، برای چی باید وادیالسلام نبرده باشندش؟ یعنی کار بدی کرده؟ آدم بدی بوده؟ من خبر نداشتم."»
ذکر دیگری به او یاد دادند و فرمودند که: «فردا برو این ذکر را در وادیالسلام نجف بخوان. ملائکهی عذاب میآیند پیش تو. به اینها بگو که میرزا من را فرستاده سراغ محمد امین. اگه خدایی نکرده اینها محمد امین را آوردند، ازش بپرس: "پولهایت کجاست؟" ازش سؤال کن. و از طرف من بپرس که: "برای چی آوردنت اینجا؟ چرا تو در وادیالسلام نیستی؟ در بَرهوت هستی؟"»
وادی حقالناس هم یکی از وادیهای برهوت، سرزمین برهوت، که اصل زمینش در یمن است. یکی از اساتید امام فرمود: «من یمن رفته بودم، گفتم: "این بیابان چیست؟" گفتند: "برهوت است." گفت: "دو دقیقه پیاده شدم، به محض اینکه پیاده شدم، پایم را گذاشتم در آن بیابان، تب همهی تنم را گرفت."» مثل ملکوتی روی آن ملک، آن زمین هم اثر دارد.
برنامهی کشمیر هم میرفتم وادیالسلام. شبها تا صبح آن موقع. الانش آدم جرأت نمیکند برود. بهشان گفتند که: «آقا، اینجا چه میبینید شما که شب تا صبح میآید وادیالسلام، نمیترسید؟» گفت: «همان روح و ریحان میبینم. اینجا روح و ریحان میبینم.»
به هر حال، آن ملکوت در ملک هم اثر گذاشته است. «برای چی آوردنت اینجا؟ تو چرا در وادی حقالناس هستی؟ تو چرا در وادی برهوت هستی؟ چرا وادیالسلام نیستی؟»
البته ذکرها را این تاجر رفت در وادیالسلام خواند. از آنجا ملائکهی عذاب را در واقع دید. خودم که شیخ عباس قمی نقل میکند که: «صدای عذاب شنیدم که احساس کردم انگار شتری را دارند داغ میکنند.»
این هم همین است. در وادیالسلام صدای عذاب شنیده. صدای برهوت را در وادیالسلام شنیدی. همانطور که اینجا تاجر، عذاب امین التجار را در وادیالسلام دیده است. سلام و تکرار را گفتم.
«و ملائکهها را دیدم. خیلی چهرههای ترسناک و وحشتناکی بودند و به اینها گفتم: "من دنبال محمد امین میگردم." اینها رفتند و بعد از مدتی دیدم یکی را دارند کشونکشون با قُل و زنجیر میآورند؛ زخمی و خونی و خیلی... آوردند پیش من و از این بابا (محمد امین) سراغ پولهایم را گرفتم. گفت: "تو فلان کوچه، تو فلان باغ، زیر فلان درخت دفنشان کرده، برو پولت را بردار." همه را از سر شوق خیلی خوشحال شدم. میخواستم خداحافظی کنم، یاد حرف میرزا افتادم که گفت: "تو کجا، اینجا کجا؟ تو برای چی اینجا هستی؟" ازش پرسیدم. و این هم یک آهی از دل کشید و گفت که: "امان از قصاب نجف! امان از قصاب!"»
کشیدند و بردند و حرفش ناتمام بود. «من فقط قصاب نجف را شنیدم. خیلی خوشحال بودم که آدرس را گرفتم. سریع رفتم به آن آدرسی که گفته بود و درخت را پیدا کردم. همان جایی که گفته بود، سکههایم را پیدا کردم و رفتم کربلا پیش میرزای شیرازی. جریان را تمام و کمال برایش تعریف کردم.»
میرزا خیلی متغیر شد. میرزا فرمود که: «همین الان یک مجلسی را فراهم کنید. همهی قصابهای نجف را دعوت کنید. بگویید میرزا دعوت کرده. قصابهای نجف میخواهد با شما ملاقات کند.»
میرزا آمد به نجف و در مجلس نشست و هرکی که از در وارد میشد، سلام و علیک میکرد. میرزا بهش میگفتش که: «فلانی، تو امین التجار ما را میشناختی؟ ازش راضی بودی؟»
تجار معروف بود تو نجف. بالاخره آدم سرشناسی بود، حسابدار مالی میرزا بود. هر قصابی که میآمد، میگفت: «بله آقا، خدا رحمتش کند. چقدر آدم پاکی بود. چقدر آدم امینی بود. چقدر آدم خوبی بود.»
تکتک همینطور میرزا سؤال میکردند. اینها وارد میشدند تا یکی از این قصابها وارد شد و میرزا بهش گفتند که: «امین التجار ما را میشناختی؟ چطور آدمی بود؟»
گفت: «بله، خدا لعنتش کند. خدا عذابش را بیشتر کند.»
برای چی؟ حالا ماجرا از این قرار است. ماجرا از این قرار بود که این آقا قصاب برگشت، گفت: «آقا، من تو نجف قصابی داشتم. کاسبی میکردم. یک مشتری داشتم، اهل عراق نبود، ظاهراً اهل کویت. تاجر بود و گاهی میآمد عراق و نجف و گوشتش را از من میخرید. خیلی سال بود که ما با هم آشنا شده بودیم و سالی دو سه باری میآمد اینجا خرید میکرد. کمکم با هم صحبت و گفتگو میشد و معلوم شد که این پسر دارد. پسرش هم سن ازدواج. من هم دختر داشتم، دخترم هم دم بخت. قرار و مدار بالاخره گذاشتیم که دفعهی بعدی که تاجر میآید عراق، با زن و بچهاش بیاید که بالاخره بساط ازدواج را فراهم کنیم.»
این آقای تاجر هم میرود شهر خود و با همسرش صحبت میکند. همسرش عصبانی میشود. میگوید: «تو برای چی اینقدر زود قول و قرار گذاشتی؟ ندید و نشناخته؟ اول میرفتی تحقیق میکردی در مورد خانوادهی اینها. از کجا معلوم که دخترش هم واسهی خودش باشه؟ بررسی میکردی. برو یک تحقیق تو نجف بکن، بعد ما پاشیم بیایم ببینیم ازدواج بکند یا نه.»
تاجر به صورت مخفیانه، بدون اینکه این قصاب حالیش بشود، این تاجر رفیق قصاب که اهل عراق بود، پا میشود، میآید نجف و شروع میکند به تحقیقات. از همه میپرسد که: «آقا، من از کی تحقیقات بکنم؟ آدم خوبی باشد، همه را بشناسد.»
بهش میگویند که: «برو پیش امین التجار. این حسابدار مالی میرزای شیرازی، همه را میشناسد. با همه سر و سر دارد. آدم خوبیه، آدم پاکیه. همچین کسی است که میرزا (کنایه به امام زمان است) همه اموال را سپرده به این بابا. خیلی آدم حسابی است.»
دیگر این هم پا میشود، میآید پیش امین التجار. سراغ دختر قصاب را ازش میگیره. آنها معامله کرده بودند قبلاً و این قصاب گوشت را به امین التجار انداخته بوده. گوشتش کمتر بوده، چربیاش زیاد. معامله کرده. خلاصه کار خوبی نکرده بوده این قصاب نجف و امین التجار هم دلخور بوده بابت آن. از امین التجار میپرسه که: «آقا، نظرتون نسبت به این فلان قصاب چیه؟ نسبت به خانواده و خودش و اینها.»
خب، دلچرکین بوده بابت اینکه گوشت درستحسابی ندادهاند و مثلاً آداب معامله را به جا نیاوردهاند. ایشان حالا بر اساس نقل مثلاً اینطور بگوییم، میگوید که: «برگشت گفتش که: "هی... چه بگویم..."»
این تاجری که اهل عراق نبود، میگوید: «من با خودم گفتم: "ببین این وضع این قصاب چیست؟ امین التجار که اینقدر آدم خوبیه، میخواست غیبت نکند، اینطور گفت که: 'هی، چه بگویم؟'"»
«میگوید دیگر از شهر گذاشت رفت و دیگر خواستگاری این دختر نیامد. از یک طرف تو نجف هم چو افتاد که اینها شیرینیخوردهی این دختر فلانیاند. قرار شده دختر این قصاب را بدهند به پسر فلان تاجر. حرف و حدیثش افتاده بود و سر همین دیگر کسی هم خواستگاری دختر ما نیامد.»
این قصاب میگوید: «از آن موقع به بعد که یک مدتی گذشت، این دختر ما هم دیگر کسی خواستگاریش نیامد. ماجرا این شکلی شد. من هر وقت به دخترم نگاه میکنم که این دیگر نیامد...»
امین التجار هم چیز بدی نگفته بود. تهمت نزده بود. حتی غیبت هم نکرده بود. ولی چیزی گفته بود که نمیدانست از این حرف او...
خب، این ربطی به دختر و خانوادهی او ندارد. خودش گوشت بد به تو داده است. خیلی آدم خوبیه، ولی مثلاً گاهی تو معاملهاش رعایت نمیکند. چون تو مشاوره غیبت در این حد اشکال ندارد، اگه ضروری؛ طرف لازم دارد که آشنایی پیدا بکند. یکی از موارد جواز غیبت هم همین است که «نصح المستشیر» بهش میگویند. دلسوزی برای آدمی که دارد مشورت میگیرد. «این آقا خوب است، دختر خوبیه.» البته، «گاهی هم تو معامله این جوریه.»
دیگری میگوید: «مثلاً من تازگی رفتم، به من به جای گوشت، چربی داده؛ چربی زیاد بوده.»
همین را میگفتی. چرا میگویی «چه عرض کنم؟ چه بگویم؟» برداشت دیگری میکند از حرف شما.
قصاب میگوید: «از آن موقع هر وقت من دخترم را میبینم، میگویم: "خدا عذاب تو را زیاد کند، امین التجار، که این نان را تو دامن ما نیانداختی و این دختر، این دختر تو خانه مانده و کسی برای خواستگاریش نمیآید. اینطوری تو ما را گرفتار کردی!"»
میرزای شیرازی کمی فکر کردند، فرمودند که: «من اگر تو همین مجلس دختر تو را شوهر بدهم، امین التجار ما را حلال میکنی؟»
گفت: «آره، تازه پای شما را هم میبوسم.»
میرزا رو کرد به جمعیت و این قصاب. گفتند که: «کی حاضر است که دختر این آقا را بگیرد؟»
بالاخره همشغل هم میشوند دیگر. با پدر خانم: «من همهی هزینههای ازدواجتان را میدهم.»
یکی از اینها پا شد و گفت که: «من حاضرم.»
میرزا به قصاب گفت که: «دختر تو را تو مجلس حاضر کن.»
و میرزا آقا آمدند تو مجلس و همانجا صیغهی عقد را خواندند و رو کرد به قصاب و گفت که: «راضی شدی؟»
قصاب گفت: «راضی.»
میرزا دوباره فرستادند این تاجر شیرازی را. تاجر شیرازی، که آن تاجر شیرازی را بهش گفتند که: «دوباره فردا برو وادیالسلام، ذکرهایی را که بهت گفتم بخوان. از احوال این محمد امین باخبر بشی.»
«میگوید فردایش رفتم وادیالسلام. دیدم در وادیالسلام (تکرار گفتم) دو تا ملک آمدند و اینها گفتند که این محمد امین غرق در نعمت است و تو لباس بهشتی است و اینها.»
این همان آسمان اول و غیبت و آثار عمل و تبعات عمل. یک زندگی آسیبدیده، یک نسل آسیبدیده.
ببینید آقا، ماجرا شوخی نیست. حالا کسی میخندد و مسخره میکند، میگوید: «خیلی دیگر شما دارین سختش میکنید.» و کرونا... این دکترها که توصیه میکنند، تذکر میدهند، خیلی شوخی گرفتند. دیگر سفرها به راه و اینور و آنور و یک چهار روز هم مراعات کردیم، خانه نشستیم و ماسک زدیم و اینها، دیگر الان دیگر همه راحت. بعضیها مثل ... راحت، میرویم و میآییم و مسافرت میرویم، عیددیدنی میرویم. «دیگر مگر تا ابد میشود تو خانه بنشینیم؟»
ماجرای تقوای ما هم این شکلی است دیگر. یک دو سه روز این حرفها اثرگذار است رویمان. در مورد غیبت و تهمت و وادی حقالناس و اینها. بعد زندگی طبیعیمان... کرونا را جدی نمیگیریم. کرونا که جلوی چشممان است. داریم میبینیم تکتک میمیرند. هزار و خردهای نفر تا حالا تو این چند روز از ایران از دنیا رفتند. بعد میخواهیم یک امر نادیدنی را... و اگه برویم دیگر راه برگشت نداریما. برویم دیگر راهی نداریم برگردیما. تمام است ها. اینها هم راست است ها. این ماجراها راست است ها. دروغ نیست ها. آخوندها حرف نمیبافند ها. یک ذره احتمال بده تو داری میبافی. تو برای خودت یک زندگی دیگر بافتی. فکر کردی که هرکی را زدی و پرپر کردی و با زندگی هرکسی هر جور دوست داشتی برخورد کردی و بازی کردی و تا کردی و هیچ حسابوکتابی ندارد و همین است و هیچی نمیشود. نه آقا، ماجرا خیلی جدی است.
فقط باید بگوییم خدا به دادمان برسد. اگه اینها واقعیت دارد، اگه اینها حقیقت است، وضع ما چه خواهد بود؟ اینجا گرفتار بودیم. محمد امین تا قصاب نجف بیاید حسابرسی بشود دیگر. و مثلاً باید عبادت چند سالش را و چقدر راضی کردن آنها؟ اینجا راحت است، آنجا سخت است. دل به دست آوردن اینجا راحت است، آنجا سخت است. آنجا هزینهها خیلی بالاست. تا اینجا هستیم که هزینهها کم است، پایین است. راحت است. قدر این دنیا را، قدر این نفسها را، قدر این ساعتها را، قدر این دقیقهها را... الان چند ساعت دیگر یک سال عوض میشود. سال ۹۹.
چقدر راحت دیشب برنامهی تلویزیون نشان داده. برای تحویل سال. آقا «حَوّل حالنا الی احسن الحال». به زبانهاست دیگر. «حالمو بهترین حال بشه.» بعد برداشت به سبک «من و تو»، عروسک درست کرد و از مسئولین خدمتگزار. ایشان آوردند چهار پنج دقیقه را آنتن. فقط مسخره میکرد. «بسم الله الرحمن الرحیم» میگفت. یک آدم سبکمغز، بیعقل، لوده، مسخره نشسته. خیلی خود را مثلاً آدم جنتلمن، عاقل، متفکر که نمیخواهم فعلاً تحلیلی نسبت به افراد و اینها داشته باشم. خیلی من ناراحت شدم وقتی این صحنه را دیدم. خیلی بدم آمد. خیلی بدم آمد. این احسن الحال ما شد.
بعد... بعدش میآییم میگوییم: «همه جای دنیا رایج است. الان کرونا همه جای دنیا رایج است.» بیشعوری هم همه جای دنیا رائجه. حالا بحث مسئولین و اینها را داریم انشاءالله. هم سختیهای کار مسئولین را داریم، هم اینکه تهمت مسئولین که تو همین بحث حسینیه، خیلی کار دقیقهای است. خیلی کار دقیقهای است. ما خودمان کسی هستیم که تندترین مواضع را داریم نسبت به برخی از این مسئولین. هیچ ابایی هم نداریم. قصد تقرب هم داریم از خدای متعال هم میخواهیم که از ما بپذیرد.
مواضعی که میگیریم از باب نهی از منکر است، از باب آشنا کردن. از این کلمات در نهجالبلاغه زیاد داریم. امیرالمؤمنین علیه السلام، برخی تعابیر تند. البته ملاک دارد، مبنا دارد، ضابطه دارد. در مورد هر کسی هر نوع افشاگری نیست. یک استانداری از امیرالمؤمنین رفته سر سفره کباب نشسته، خبرش پخش شده بین مردم. بعد حضرت نامه علنی و عمومی میزنند. اصطلاحاً میگویند دیپلماسی عمومی میکنند. همهی مردم در جریان قرار میگیرند. این میشود همین کار الانِ ما که مثلاً توییت میکنیم، خبر میدهیم، نقد میکنیم.
نقد مسئولین بوده، بوده، باید باشد. چون حفاظت شخصیت نظام اسلامی حق مردم است. محافظت حق مردم است. یک بحث است. یک بحث دیگر این که آقا شما بیایید مسئول را مسخره کنید. من با این آقایی که آوردند کار ندارم ها. توییچ انتخاباتی هم بنده به ایشان رأی ندادم ازش دفاع بکنم به بحث دیگری است. کسای دیگری هم اگه بیاورند، گفت: «من فلانی و فلانیم میخواهیم بیاوریم.» آن هم بده. آن هم زشت است. نه حرمت دارد، نه شخصیت دارند. ما نقد داریم نسبت به اینها. نقدهای جدی هم داریم. تو ابعاد خودش قائلیم که بعضی از اینها حقالناس بسیار سنگینی گردنشان است. حقالناس سنگین گردنشان. بعضی چیزهایی که اینها تو بعضی معاملات دادند، رفته حق هشتاد میلیون آدم بوده، دادند، سوخته، تمام شده، رفته. هیچی.
لااقل مالیاش را فقط نگاه کنید که چند میلیارد تا حالا هزینه برای اینهایی که اینها دادند، رفته شده است. عجیب است ملت. یک بخشش است. نمیدانم اینها شبها خواب دارند. الان بعد از شدت گریه و ناله، بعد از این ماجراها آب شده باشند. اینها اگه بفهمند چه خبر است، شخصیت کسی را هک بکنند، تهمت بزنند، مسخره بکنند.
مملکت اسلامیه ما مسلمانیم. ما اصلاً حالیمان هست اسلام به چیست؟ به ریش و پشم است؟ حقالناس و مسائل مشغول کارها بودم. این اخبار ورزشی که لجنزاری است واقعاً. این خبرهای ورزشی، روزنامههای ورزشی، خبرهای ورزشی. آدم میماند واقعاً دیانت دارند یا ندارند. دو نفر آورده. این میگوید که بازی باشگاهی هرچی گفته دروغ بوده، ال بوده، بل بوده. بعد میرود با آن یکی مصاحبه میکند، میگوید: «هرچی گفته دروغ.»
این مصاحبهکننده شروع کرده از آن. جلوی چشم مردم این بیاعتماد کردن مردم، این لجنمال کردن شخصیت همدیگر. بر فرض همین دو نفر این حرفها را زدهاند. توی صدا و سیما، توی رسانه باید بیایید اینها را پخش بکنید؟ چی برای تو دارد؟ چه فایدهای غیر از تشویش ذهن مردم؟ غیر از به هم ریختن... حالا از حیث ورزشی هم میخواهی نگاه کنی، غیر از حاشیه درست کردن برای آن تیم باشگاه. یک ذره شعور، یک ذره عقل، یک ذره درایت. نه، این بازتاب رسانهایاش خوب است. خوراک رسانهای. این را که میگذاریم، سیناش میرود بالا. الان الانها اکثراً، خیلیها به خاطر سین میروند جهنم.
قطعهای داریم در جهنم، قطعهی سینیها. مطلوب العلم ولو به سین. این همان «سین» است. وصل الی جهنم ولو به سین. جهنم را طلب کن ولو به سین. فقط سین بکنم جهنم رفتم. جهنم این خبر سین میشود. میآیم شرورهایمان را آنتن میگوییم. تکثیر بشود. تو لایوهایمان میگوییم. رو آنتن، جلوی هشتاد میلیون نفر. سؤال داشتیم. ملت شریف این بازی کردن با ذهن و روان و فکر مردم است. به یک نفر، شخصیت یک نفر، به زندگی یک نفر گرفتاریش است. با هشتاد میلیون گاهی. با زندگی هشتاد میلیون.
شب میخوابند، صبح پا میشوند، میبینند بنزین سه برابر شده. تو چطور میخواهی جواب خدا را بدهی؟ «وظیفه بوده، باید گران میکردی.» راه دیگر نبوده؟ «این مردم انسان نیستند؟ این مردم حالیشان نیست؟ اینها زندگی... صبح پا میشوند میبینند قیمت سه برابر شده.»
فشاری که به قلب و روح و شخصیت و زندگی اینها میآید، تکتک اینها. تو چطور میخواهی جواب بدهی؟ تو اصلاً اعتقادی به معاد داری؟ تو اصلاً خدا را قبول داری؟ تو غیر از سیاست و قدرت و ریاست و حکومت، چیز دیگری بلدی؟ چیز دیگر حالیات میشود؟ به چیز دیگری اعتقاد داری؟
سؤال. سؤال مبتنی بر شخصیت یک نفر، در عمل باور. ایام انتخابات که میشود، میبینی یکی دو ماه روزی چهار تا شهر، چهار تا استان کار میکند. خب، بزرگوار، دو ماه به کوب کار میکند، خسته میشود؟ چهار سال بعد استراحت کند؟
کوران ماجرا. یک هفته یک بار من جلسه آن هم مثلاً ویدئو پروجکشن، کنفرانسی. «نظر خدا را میخواهید جلب کنید.» ایام انتخابات هم ویدئو کنفرانس اینور آنور میرفتی با ماشین شاسیبلند. سفرهای انتخاباتیشان را میرفتند. اینور و آنورشان میرفتند. جلوی دوربین صدا و سیما که میرسیدند تو جام جم، با یک ماشین ایرانی معمولی. اینها تمسخر گرفتن همه چیز است. رو راست باشیم. همین باشیم. بگوییم: «مردم، من مسئولیتی دارم.» بعد ماشین اینجوری سوار شوم.
من که جلوی آنتن که میآید این یکی دو تا نیست. این مسائل، قضیه حقالناس که آن مسئول باید مراعات کند. این هم اینور قضیه حقالناس که ما باید مراعات کنیم. خیلی هم ارزش باریک و خیلی اینی که گفتی میتوانی اثبات بکنی؟ میتوانی اثبات بکنی؟ چه اونی که تعریف کردی، چه اونی که رد كرد.
پیام داده که: «من مثل تو زیاد دیدم که همینجوری بودند و بعدش هم آنطوری شدند.» به قول خودش «تند». خیلی ماییم و شما و قیامت و حساب و کتاب. میتوانی اثبات کنی؟ اینهایی که من گفتم تندروی بود؟ خب، شاخص برای تندروی چیست؟ اگه نفس خودت را شاقول کردی. اولاً از دین چقدر میدانی؟ از خدا چقدر میدانی؟ کی دستت است؟ چقدر خواندی؟ چقدر بلدی؟ چقدر مطالعه داری؟ چقدر درس گرفتی؟ چقدر استاد دیدی؟ «خطکشت کیه؟ چیست؟» قرآن بلدی؟ روایت بلدی؟ نهجالبلاغه بلدی؟ صحیفهی سجادیه بلدی؟ با کدام یکی از عیارت چیست؟ این نکتهی اول.
نکتهی دوم: چه شکلی تطبیق دادی؟ این یکی مثلاً این تندرو است، آن کند. تهمت از این سنگینتر و شدیدتر هم داشتیم. خب، این هم که میگوید آقا من میدانم و تو. از این باب که حواست را جمع کنی. آخه بعضیها یک جوری میگذرند از اینها که غیبت و تهمت میکنند که «جَر» میشوند. حالا اینکه ما آخرش از اینهایی که تهمت میزنند و غیبت میکنند میگذریم یا نمیگذریم با خودمان، ولی الان میگوییم نمیگذریم برای اینکه تو میخواهی از من بشنوی که من میگویم میگذرم که راحت بروی غیبتت را بکنی و تهمتت را بزنی.
به قول شیخ بهایی، شیخ بها، از قول صائب البته نقل میکند که میگوید: «من غصهام از قیامت این است که قراره باز این خلقالله را ببینم.» تو قیامت میخواهم اینها را ببینم. یک نگاه لطیفی است. بعضیها نمیآیند حق و حقوقشان را بگیرند به خاطر همین است. میگوید آقا همه را بخشیدم، با اینها مواجه نشوم. بعضیها مثل ما نه، دوست دارند. مردم میگویند: «ما میخواهیم ببینیم، خیلی چیزها گفتند.»
اگه انسان بر اساس علم، بر اساس باور، بر اساس یقین، بر اساس حجت شرعی حرفی را زده، پایبندش بوده. این آن طرف حجت و این. این بخش خیلی سخت است. خیلی مرز باریکی است. یک کلمه جابجا میشود، کلاً عوض. یک جور دیگر منتقل میشود. یک چیز دیگر طرف میفهمد. این هست دیگر. مثلاً بیشتر انتقاد داریم تا سؤال. یعنی از کسی معمولاً سؤال نمیکنیم. نسبتی میدهد، تهمتی میزند، سؤال ندارد دیگر. تهمت زدی دیگر.
تحلیلی دارد میدهد، حرفی دارد میزند که جایی هم دارد برای بررسی. جا دارد برای اینکه آقا از کجا این را آوردی؟ از کجا داری میگویی؟ پیشنهادی داده به یکی از سران نظام. مثلاً «خجالت نمیکشی دیگر، آمدی به رهبری هم پیشنهاد میدهی؟»
آقا، جرم است مگر؟ مگر گناه است مگر؟ پیشنهاد که اصلاً خیلی خوب است. که درخت را تا قبل از این درختهای غیر میوهای میکاشتم. یک کسی پیشنهاد داد به آقا: «شما که روز درختکاری درخت میکنید، درخت میوهدار بکارید.» از آن روز دیگر من درخت میوهدار میکنم.
پیشنهاد که خیلی خوب است. خیلی وقتها اصلاً این پیشنهادها فضاسازی تو جامعه است برای اینکه دست و بال آن رهبر باز بشود. یک سری کارها بتواند انجام دهد. شما موج رسانهای میدهی برای اینکه دست او باز بشود. فضا آماده بشود. یک سری کارها انجام بگیرد.
غیر از اینکه نمیآید بپرسه: «آقا چرا این کار رو کردی؟ تو خجالت نمیکشی؟» خب، تو خجالت نمیکشی از تهمت زدن؟ تو خجالت نمیکشی نیش زدن؟ اینها خجالت دارد. یکم باورمان بیاید بابا به خدا این حرفهایی که میزنیم اینها اثر دارد تو باطن و روان یکی دیگر. بعد ممکنه کسی متأثر از اینها بشود. پنج تا، ده تا، صد تا، دویست تا. وقتی شنید حرف بزنم. در که بسته بشود، دویست نفر دیگر هم محروم بشوند. بعد آن وقت این دویست نفری که محروم شدند، به خاطر همان چهار تایی بود که حالیشان نبود. بلد نبودند، نمیدانستیم.
چند جمله بگذارید من از مرحوم آیتالله حقشناس برایتان بخوانم. مطالب خیلی قشنگی است. این را مدتها بود میخواستم عرض بکنم. دیگر الان اینجا آوردم تو کتاب «از ملک تا ملکوت ایشان». این بخش که الان دارم میخوانم دفتری است که در واقع آن متن سخنرانی ایشان را پیاده کردهاند. دفتر دوم، صفحهی ۲۲۹. در مورد زبان و غیبت و اینها نکاتی را دارند. خیلی این جمله را خود من خیلی اثرگذار یافتم. «ما که آدم نشدیم. زبانمان هم اصلاح نشد. خدا به داد ما برسد.»
از خیلی سال پیش که این جمله را بنده از ایشان شنیدم. البته با واسطه شنیدم. خیلی چیز عجیبی بود برایم. خدا شاهد است که از ابتدای هجده سالگی استاد من، من را ملزم کرد به اینکه کم صحبت بکنم. از سنت بابا روایت: «از ابواب الحکمه، سکوت. یک دری از درهای حکمت، خاموش بودن. یک دری از درهای حکمت.» در مباحث اخلاق، اولین مسألهای که بنده یاد گرفتم باب غیبت بود. چون دیدم اگه این باب را یاد نگیرم، نمیتوانم صحبت بکنم. هرچه حرف بزنم، استاد خواهد گفت که: «غیبت است، داداش جون، غیبت است، غیبت است.»
دیدم من تو بحث غیبت و تا مُسَلّط نباشم، حواسم را جمع نکنم، هیچی دیگر نمیتوانم بگویم. هر که زیاد حرف بزند، مثل من زیاد اشتباه میکند. «من کثر کلامه، کثر خطائه.» آدمهای پرحرف، آدمهای پراشتباه. حالا من کمحرف... واسه کسی که صبح تا شب پشت فرمان با ماشین بخواهد کار بکند، جریمهاش هم زیاد میشود دیگر. کسی که هفته به هفته ماشینش را بیرون نمیآورد، جریمهاش هم ندارد. آدمهایی که پُر رانندگیاند، پُر جریمه هم هستند. پرحرفی هم پر اشتباهی. مگر کسی که مجتهد باشد، باسواد باشد. آخه تو چه میدانی سود و زیانت در چیست، داداش جون؟ «تو که سود و زیان خود ندانی، به وصلش کی رسی هیهات هیهات.»
نبی اکرم در ادامه فرمودند: «و لا یستقیم لسانه و حتی یستقیم عمله.» یعنی وقتی عمل انسان بد شد، زبان آن عفت اولیهی خودش را از دست میدهد؛ غیبت میکند، تهمت میزند. بنده در یک مجلس شرکت کرده بودم، دیدم همه ساکت نشستهاند، اما کمکم میخواهند دو به دو با هم مشغول صحبت بشوند. بنده گفتم: «حالا که شما ساکت هستید، بنده یک روایت برای شما میخوانم.» مجلس، افراد مختلفی از داخل و خارج کشور بودند. بنده ملاحظهها را نمیکنم، اما شما نمیتوانید مجلس را تحت کنترل خودتان بگیرید، داداش جون. «کلاه شما پشم ندارد.» مجلس را نمیتوانی تو اختیار خودت بگیری. آن وقت آنها به شما مسلط میشوند. شما باید مراقب باشید. از پروردگار یاری بطلبید.
بعد میفرماید که: «گمان نمیکنم هیچ کدام از این شماها (این بخشش خیلی قشنگ است) گمان نمیکنم هیچ کدام از شماها در دفاع از مؤمن به اندازهی بنده جدیت داشته باشید.» حق شن... تو یک مجلسی شرکت کرده بودم، یکی از حضار شروع کرد به غیبت کردن یک مؤمن. ایشان میفرماید که هرچه او گفت، بنده رد کردم. اما باز هم به غیبت کردن ادامه داد. بنده گفتم: «حضرت میفرماید: "کذب سمعک و بصرک عن اخ."» دربارهی برادر مؤمن خودت هرچه گوشت شنید و چشمت دید، تکذیب کن.
«چشمدیدهها» این منظورش این نیست: «آقا، با چشمم دیدم اگه مؤمنه؟» «آقا، من خودم با گوش خودم شنیدم این را گفت.»
تو کلمات مرحوم آیتالله پهلوان تهرانی دیشب میخواندم: «یکی از الطاف خفیه و بزرگ الهی این تهمتهایی است که بر زبان دیگران در شأن شما، در وصف شما جاری میشود. باعث نجات شماست. عنایت خداست.» تهمتهایی که اینها میزنند، تعبیر ایشان این بود: «برای سالکین راه حق اینها نقل و نباتی است که باید مثلاً باشد. اصلاً اینها خیلی غصهای ندارد.» غصه به این است که آخه تو باورت هست که قراره بمیری؟ کتابی است. من باورم هست. باورمان میشود واقعاً؟ خداوکیلی بابا به خدا جدی است. ها. به هرچی نرسد، یکی میرسد ها. آبروی دیگران. اینکه گفتی...
«که نسبت دادی از کجا؟ برای چی؟ چی گفتی؟ دلیلت چه بود؟» دلیل همیشه امین است. آقای ... به خانمِ ... میگوید که: «هیچ وقت من ندیدم تو فلان چیز را درست بذاری سرجاش.»
میگوید که: «بچه به مادرش... به بچه میگوید که: "هیچ وقت هیچچیزی را پیدا نمیکنی."» آشپزخانه ثانیهها پیدا میکند. میگفت: «دیگه میخوام به مامانم بگم که ده میلیارد پول تو آشپزخانه گم کردم.» مامانم بیاید در کابینت را باز کند. بگذارد. «میگوید هیچوقت هیچچیزی را پیدا نمیکنی.»
خیلی خوب. این را شما نسبت دادی. مکتوب شد دیگر. نوشتم: این خانم به این بچه گفت: «هیچوقت هیچچیزی را پیدا نمیکنی.» اغراق، مبالغه است. بالاخره او هم باید آنجا جواب بده دیگر. توضیحش با خود ایشان است. اینها مینویسند. فقط اینها. کار توضیحات ملائکه کار توضیحات ندارد. توضیحاتش با ماست. میرویم آنجا میگویم: «اغراق بود، مبالغه بود.» بالاخره نسبت داده دیگر. او هم ممکنه دل شکسته باشد. ممکنه که معمولاً میشکند دیگر دل آدم وقتی به آدم اینجوری حرف میزنند. سنگ که نیست.
«هیچ وقت هیچچیزی را پیدا نمیکنی.» خیلی خب. این «هیچ وقتها» را لطفاً با ذکر مثال توضیح دهید. هر مثالی هم بیست و پنج. دو تا سه تا میآورد. میگوید: «بقیهاش چی شد؟ صد تا بوده که این پیدا کرده و تو گفتی که هیچ وقت پیدا نمیکند.» بابت آن صد تا حساب معادلگذاری میکنند. این صد تا مثلاً چقدر میشود؟ از تو اعمالش برمیدارند میآورند، معادل به این میدهند.
یکی دو تا نیست آقا جان، عزیز من، بزرگوار. خدا به دادمان برسد. موارد این شکلی فراوان است. عروسکشی میکنند، بوقوبوق زدن است و نصف شب ساعت یک شب، دو شب بغل خیابان هم هستیم. آنور هم تالار است. ماجرایی داریم شبهای عید، اعیاد و مناسبت و اینها. یک شب، دو شب بزنوبکوب، سروصدا. خب، این تبعات و حقالناس است. میآید زندگیات را نابود میکند. بندهی خدا، تو شب اول عروسی. میگوید: «شب عروسی اطعام کن، صدقه بده.» وقتی است که دعا مستجاب است. آثارش را تو زندگیات میبینی. برکاتش بیاید تو زندگیات. ابتدای یک کاری با دعای دیگران باشد، با برکت کار خیر باشد. تو اول زندگیات را با نفرین بقیه داری شروع میکنی. خب، اینها رو طلاق اثر دارد.
بعد میگوید: «شوهرم یکهو دلش از من کنده شده. یکهو با هم سرد شدیم. یکهو فلان شده. یکهو اِل شد، یکهو بِل.»
«یکهوها» مال کجاست؟ بستن. آخه من نمیدانم چقدر ما تو این مملکت بیکار و علاف داریم. هی احساس میکنم بسته شدن. «یکی اینها رو بسته.» کی میآید منو ببنده؟ آخه من در مورد خودم، خداوکیلی، میگویم: «چقدر باید طرف را ببندی؟» فقط گفتن که: «آقا، دفع چشم زخم میکند.»
آدم میماند بابا این چوب عمل خودمان است. چوب عمل خودمان است. شب عروسی حقالناس، بوق، سروصدا. تو مجلس گناهی که تو گرفتی. آن بچهی چهارده پانزده ساله اولین بار تو عمرش رقصید. به زور رقصید. آن زندگیش عوض شد ها. از آن شبها خطش عوض شد ها. خیلی چیزها برای شکستن آن پشت رفته بودید، هی ته استکان میرفتید بالا. آن پسر نوجوان از روبرو دید، آن خیلی چیزها برایش عوض. یک مسیر دیگری را انتخاب کرد. هشتاد سال یکور دیگری رفت و اینها همهاش این تبعات اوست. بستی خودت، خودت را با آن کارها. چرا باورت نمیآید؟
«آخه من که خوبم. همهچیزم هم خوب است. یکی یک نامردی دارد، حسودی میکند.» درست شد. بخوانیم حل بشود. مثلاً صلوات و یک نمیدانم آب ریختن رو چیچی و اینها همه حل میشود. «الا اخبرکم بدائکم و دوائکم. خبر بدهم دردتان چیست، دارویتان چیست؟ دائکم الذنوب و دواءکم الاستغفار.»
پیغمبر فرمود: «دردتان گناه است و دارویتان هم استغفار.»
استغفار از هر گناهی متناسب با آن. «تهمت زدیم، آبرو بردیم، آبرو برگردانیم. آبرو بدهیم.» آبرو از کسی برداشتیم، آبرو بدهیم. جبرانش.
این روایت را حتی شیخ هم در رسایل آورده است. شیخ انصاری: «هرچه شنیدی و دیدی، بگو من اشتباه شنیدم و دیدم.» اینقدر مؤمن احترام دارد. متأسفانه در آن مجلس یک اهل علمی هم بود که حرف آن شخص را تأیید میکرد. طرف غیبت میکرد، یکی دیگر سریع مجلس را عوض کنید. چون وقتی یکی بگوید نه آقا اینطوری نیست، همیشه غیبت.
اگه میدانی یک جایی مطمئن نیستی از اینکه اگه از کسی تعریف بکنی بقیه پشتت را بگیرند و حمایتت بکنند. تعریف. این هم زمینهی غیبت است. بابا: «فلان جا دیدی فلان پستو گذاشته؟ اینجوری کرده، اونجوری گفته.» یک چیزی زهرش را بالاخره باید بپاشد. نیش سر کینه است. اقتضای طبیعتش این است. عقرب است دیگر. عقرب زهرش را نپاشه. مار نیش نزنه. مار طعمه ببیند نبلعه. مگر میشود؟ مگر داریم؟
فراهم نکن. تو میدانی که این مار است. تو به این مار طعمه نده. آماده میشود برای اینکه بیاید ببلعه. خدا میداند. تو این مجالس ما یکی از الطاف خدا امسال این بود که این مجالس تعطیل است. صلۀ رحمها، شبنشینیها، دورهمنشینیها، فحشهای سیاسی و غیبت مسئولین را سر و پای نظام پاشیدن. «آخوندها و مداحها و زائرها و اینها همهشان همینطوریاند و لیس میزنند و همهشان فلان و همهشان الن و همهشان بلن و کلاً...» به خدا میداند چه ظلمتی میآورد.
مرحوم آیتالله سلطانآبادی میفرمود: «من از کنار زمینهایی رد میشوم، میبینم قلبم سنگین میشود. میفهمم در این زمین تهمت زده شده. آن زمین تاریک شده. شنیده آن کسی که تصدیق کرده، آن کسی که فوروارد کرده، استوری کرده.» در همین ایام عید، خیلیهایِ هر شناس در مورد ایام عید و مهمانیها و اینها مطلب زیاد دارند. سه جلد کتاب.
در همین ایام عید، بنده را به یک مجلسی دعوت کردند. بنده هم به تله افتادم. به تله افتادم. اقوام دعوت میکنند. من هم برای صله رحم اجابت میکنم. یک کسی شروع کرد به صحبت کردن و گفت: «میخواهم صحبت بکنم.» بنده به صحبتهایش گوش کردم. یاد بگیریم این بزرگان اینجوری بودند ها. این مقامات و این ماجراها و اینها. حالا میخوانم برایتان یک مکاشفهای برایشان دست داده. بخوانم برایتان. خیلی قشنگ است. نکتهی خیلی قشنگ دارد. الان یادم افتاد که پیدا کنم برایتان بخوانم.
«بنده به صحبتهایش گوش کردم، اما همین که دیدم میخواهد نسبت به مؤمنی اهانتی بکند، با کمال نزاکت و ادب بهش گفتم: "آقا جان، بار ما سنگین است، سنگینتر نکنید."» گفت: «نخیر، شما هم باید استفاده کنید.»
باز دوباره دیدم شروع کرد. بعضیها واقعاً خیلی عقلشان کم است. این عالم، خود این عالم، این ولی خدا کنار تو نشسته. تو باید ادب بکنی. پیش عالم حرف نزنی. ساکت باشی. دهان را ببندی. رو دو زانو سر پایین. او حرف بزند. اگه خواست حرف بزنه. نخواست سکوت بکند. تو هم ساکت باشی. تهش این است که تو یک حرفی بزنی که از او استفاده کنی. من که او ساکت نشسته. دارد غیبت میکند.
بعد میگوید: «نگو.»
میگوید: «نه، تو هم باید یاد بگیری گوش بدهی. مفید است.»
باز دوباره دیدم شروع کرد به عیبجویی کردن از دیگران. گفتم: «آقا، برحذر باش که در کلام و رفتار دیگران واقع نشوی.» اما دیدم به تذکرات بنده توجه نمیکند. گفتم: «شما از حلم بنده سوءاستفاده میکنید.» بنده هم به صاحبخانه گفتم: «اگه میخواهی که بنده در خدمت شما باشم باید این آقا ساکت باشد.» تذکر داد. غرض از اینه که اگه نمیتوانید مجلس را تحت کنترل خودتان بگیرید، باید یک همچین صحنههایی به وجود بیاورید.
«تو که سود و زیان خود ندانی، به وصلش کی رسی هیهات.»
که ذکر خیری از ایشان شد. آن ماجرای دیگرم را برایتان بگویم. حالا از این خاطرههایشان زیاد دارد. میفرماید که دفتر سوم، صفحهی ۱۹۱. «انسان باید مراقب حرف زدنش باشد. غیبت نکند، مذمت نکند. بنده در یک مجلسی بودم، دیدم اینها همدیگر را مذمت میکنند. نصیحتشان کردم، گفتم: "همدیگر را مذمت نکنید. تو باید حرف نزنی. این کارها حقیقتاً مفسده دارد."»
قوانین شرع تابع مصالح و مفاسد نفسالأمریه است. امام صادق فرمود: «اگر از رفیق خودت بدگویی کنی، در امواج هوا اثر میگذارد. وقتی فردا او را ببینی، میبینی که اوقاتش تلخ است.» عجب حدیثی است! میبینی که خیلی نگران است.
پس بنابراین، اگه شما در صدد این باشید که اعمالتان را خالصاً به پروردگار تحویل بدهید، پروردگار هم مصالح زندگی شما را خودش متقبل میشود. «دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی / دیوانهی تو هر دو جهان را چه کنم.»
خیلی کلمات اثرگذاری داشت مرحوم آیتالله حقشناس. نفس خیلی حقی داشت. تشرفاتی خدمت امام زمان داشت. انسان فوقالعادهای بود. من حالا آن ماجرا را پیدا کنم برایتان که تو مسجد آیتالله شاهآبادی ایشان برایش مکاشفهای صورت گرفته. سیدی را میبیند که احتمالاً امام زمان باید باشند. حالا این هم تذکرات.
ایشان میفرماید که: «از علائم محبت، دوست داشتن وسایل رسیدن به محبوب است. اگه من بخواهم به محبوب برسم، باید نماز جماعت بخوانم.» داداش جون. «باید کارهایی که من را به محبوب میرساند را دوست داشته باشم. باید نمازم را اول وقت بخوانم. غیبت نکنم، اهانت نکنم، کسی را مذمت نکنم، بدگویی نکنم. به استاد احترام بکنم. نسبت به مقام روحانیت کرنش بکنم. پس باید وسایل وصول به محبوب که طاعت و بندگی است را از صاحبش یاد بگیرم و به کار ببندم.»
داداش جون، این هم باز یک مطلب دیگر از ایشان. روزیمان بشود. پیدا کنم مطلب قشنگی. این را هم بگویم. این هم قشنگ است. حالا هنوز پیدا نشده است. میفرماید که: «مرحوم علامه طباطبایی که هم در معقول و هم در منقول مجتهد بودند، زبانشان همیشه مشغول به ذکر بود مگر اینکه مورد سؤال واقع شده و جواب میدادند.»
آن وقت ما چرا باید اینقدر حرف بزنیم؟ خدا رحمت کند آقای مطهری را که خیلی زیاد میگفتند: «تکثر فی کلامک و تمرض فی قلوبکم، ما اسمع.» اگه یک قدری از حرفزدن خودداری میکردید، اگه این دلها را به دلدار میدادید، کینه و حسد و عُجب و بخل و تمام صفات رذیله را ازش خارج میکرد، آن وقت گوش شما عوض میشد. گوشتان را عوض میکردند. شما که نمیتوانید درست صحبت بکنید، برادر من.
یا صحبتهایتان غیبت است یا اهانت است یا مذمت دیگران است. آن کسی میتواند درست صحبت بکند که تمام و کمال به این جهات توجه داشته باشد. وقتی بنده میآمدم، یکی از رفقا گفت: «حالا مال شب قبرم هستی.» سخنرانی.
یکی از رفقا گفت: «آقا، راجع به غیبت و اهانت و تهمت یک قدری صحبت بکنی.» من انتظار نداشتم امشب که شب سوم ماه رمضانی، این آقا به من بگوید دربارهی غیبت و اهانت صحبت بکنم. خدا شاهد است. آها، این پیدا شد.
«خدا شاهد است که من در عالم رؤیا دیدم که در همین مسجدی که آقایون شاهآبادی و رفآبادی و رفیعی نماز میخواندند، یک سید محترمی سر حوض وضو میگیرد.» احتمالاً امام زمان. «گفتم: "آقا، اگر من بخواهم همیشه به زیارت شما نائل بشوم، چه باید بکنم؟" فرمود: "مذمت کسی را نکن. بدگویی نکن. زبانت را از بدگویی نگه دار."»
این مقام نام اول ورس اشارهای به کلام امام زمان. ظاهراً امام زمان بوده. حضرت داشتند وضو میگرفتند توی آن مسجد. ایشان تو مکاشفه، تو رویا دیدند. پدرمان. خدا به داد من برسد. پس این هم آقا جان از این از مرحوم آیتالله حقشناس. رضوان خدا بر همه بزرگان اهل حقیقت بودند. وصال پیدا کردند به عوالم بالا.
حسابی حالمون گرفته است امروز. روز آخر سالی. ماجرای حسینیه را بخوانم برایتان. دلها آماده است. الحمدلله.
ادامهی کتاب: «میخواستم بنشینم و همانجا زارزار گریه کنم. برای یک شوخی بیمورد، دو سال عباداتم را دادم. برای غیبت بیمورد، بهترین اعمال من محو میشد. چقدر حساب خدا دقیق است. چقدر کارهای ناشایست رو به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم.»
در این زمان: «جوان پشت میز گفت: "شخصی اینجاست که چهار سال منتظر شماست. این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود، اما معطل شماست." با تعجب گفتم: "از کی حرف میزنی؟" یکی از پیرمردهای امنای مسجد ما را دیدم که در مقابلم و در کنار همان جوان ایستاده. خیلی ابراز ارادت کرد و گفت: "کجایی؟ چند سال منتظر تو هستم."»
این «چند سال منتظر تو هستم»، برزخش طول کشیده است ها. چهار سال وایستاده. آب و نون و علف و زمان. گفتیم: «تو برزخ تابع خودت است. این از همان وقتی که آمده، همان ورود به دالان ورودیاش به عالم برزخ بوده. زمان بر او خیلی طول کشیده. اگه حقالناس نداشت، زمان خیلی سریع میشد.» یعنی این عبور از این دالان. یعنی خیلی طولانی وایستاده تا صاحب حق.
«بعد از کمی صحبت، این پیرمرد ادامه داد: "زمانی که شما تو مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید، تهمتی را در جمع به شما زدم. برای همین آمدم که حلالم کنی." آن صحنه برایم یادآوری شد. من مشغول فعالیت تو مسجد بودم، کارهای فرهنگی بسیج و غیره. این پیرمرد و چند نفر دیگر تو گوشهای نشسته بودند. بعد پشت سر من حرفی زد که واقعیت نداشت. او به من تهمت بدی زد. او نیت ما را زیر سؤال برد. عجیبترین چیز اینکه زمانی این تهمت به من زد که من ابتدای حضورم تو بسیج بود و نوجوان بودم. آدم خوبی بود، اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود.»
به جوان پشت میز گفتم: «درست است ایشان آدم خوبی بوده، اما من همینطوری از ایشان نمیگذرم. دست من خالی است. هرچه میتوانی ازش بگیر.»
«تازه معنای آیهی ۳۷ سورهی عبس را فهمیدم که هرکس در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد.»
«جوان رو به من کرد و گفت: "این بندهی خدا یک وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید. او یک حسینیه را تو شهرستان شما خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده کنند. اگه بخواهی، سهام کل حسینیهاش را از او میگیرم و در نامهی عمل شما میگذارم تا او را ببخشی."»
حسینیه به خاطر یک تهمت. خیلی خوب است بندهی خدا. این پیرمرد خیلی خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چارهای نداشت. ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت سرنوشتش. برای تهمت به یک نوجوان، یک حسینیه را که با اخلاص وقف کرده بود، داد و رفت. تو مسجد گفته بود که: «اینها بابا معلوم نیست کلاً این بسیجیها فلاناند.»
بندهی خدا کلاً بدهکار میشود. به همه بدهکار میشود.
«اما تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان، یک چنین خیراتی را از دست میدهد، پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم، چه عاقبتی خواهیم داشت؟ ما که به راحتی پشت سر مسئولین و دوست و آشنایان خودمان هرچه میخواهیم میگوییم.»
باز جوان پشت میز به عظمت آبروی مؤمن اشاره کرد و آیهی ۱۹ سورهی نور را خواند: «کسایی که دوست دارند زشتیها در بین مردم با ایمان رواج پیدا کند، برای آنها در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است.»
امام، امام صادق در تفسیر آیه میفرمایند: «هر کسی اونی که دربارهی مؤمنی ببیند یا بشنود برای دیگران بگه از مصادیق این آیه است.»
دیدی یا شنیدی؟ اگر ندیده باشی که هیچی، اگه نشنیده باشی که هیچی. خودت دیدی؟ برای چی میگویی؟ آبش را ببر. خب یک بخشی را اینجا تو این چاپ جدید اضافه کردند به اسم اعجاز اشک. یک کمی باز اینجا من روایت بخوانم برایتان تو موضوع تهمت و اینها که فضا فراهم است و بخش اشک بماند باز برای فردا که روز اول سالمان میشود. در مورد آزار دادن دیگران خیلی روایات بود. جلسات قبلاً هم خواندیم.
حالا در مورد بسیجی و اینها چون شد بخوانم در مورد اینهایی که در راه خدا مجاهدتی دارند، تلاشی میکنند، امنیت ما را تامین میکنند، فعالیتی دارند. اینها به خصوص روایت دارد که اگه کسی غیبت اینها را بکند یا اینها را آزار بدهد، جزای خاصی دارد.
«مدافعان حرم بابا اینها پول میگیرند، اینها فلان میشوند.» اینها گفتند که: «بیایید نمیدانم دخترهای ایرانی را صیغه کنید.» میزند، شأن و حقش هم همین است که برود کنار خوانندهی عیاشی بنشیند که عربستان سعودی رو بیشتر از ایران دوست دارد. جایگاه این آدم همان است. معلول خودش. برگشت. «حشر محبان علی با علی، حشر محبان دگر با دگر.»
خونی ریخته میشود اینجا. یک طلبهای را میگیرند ترور میکنند. پادرمیانی. توی آدم جایش معلوم میشود. میفرماید که: «من اختاب مؤمن قاضیاً...»
«قاضی» با «غین» و «ز» و «زنبور» منظور او، «غازیاً» است، یعنی کسی که در غزوه یا جنگ است. یعنی کسی که در راه خدا دارد میجنگد، مجاهد است. اگه کسی غیبت یک مؤمن مجاهد را بکند یا اذیتش کند، وقتی او نیست با خانوادهی او بد برخورد بکند، «نَصَبَ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیَسْتَغْرِقُ حَسَنَاتِهِ». حدیث از پیغمبر در کافی هم هست. این روایت جلد پنج، صفحهی هشت. فرمود: «روز قیامت این را ترازوی اعمالش را نصب میکنند» که اینها قبلاً دیگر چون توضیح دادیم الحمدلله فهمیده میشود دیگر. برداشتهای ابتدایی و مفهومش برایمان روشن است. کفهی اعمال خوبش سبک میشود. آنقدر سبک میشود که دیگر «ثمَّ یُرکِسُ فی النَّارِ.» پرت میشود. مُلق میزند. سر کلهاش برعکس میشود، میافتد تو آتش. «اِذَا کَانَ الْقَاضِی فِی طَاعَةِ اللَّهِ.» به شرط اینکه او مجاهد در مسیر طاعت خدا بوده باشد.
حالا در مورد شهدا. در مورد مدافعان حرم. قاسم سلیمانی. میگویم به زبان بیارید چه تهمتهایی بهشان نزدند. چه حرفهایی نزدند. این همین پروندهی این شکلی.
فرمود: «اگه کسی مسلمانی را...» حالا باز در مورد مجاهدین یک روایت دیگر بخوانیم. «اِتَّقُوا اَوَی المُجاهدین.» حواستان باشد یک وقت مجاهدین را اذیت نکنید. «فَإِنَّ اللَّهَ یَغْضَبُ لَهُمْ کَمَا یَغْضَبُ لِرُسُلِهِ.» خدا همانجوری که برای انبیاء و رسولانش غضب میکند، برای اینها غضب میکند. «وَ یَسْتَجِیبُ دُعَاءَهُمْ کَمَا یَسْتَجِیبُ دُعاءَ الرُّسُلِ.» همانجور که دعای پیغمبران را مستجاب میکند، دعای مجاهدینِ این آدمهای پاکباخته و سلحشوری که در راه خدا هرچه داشتند گذاشتند. مثل محسن حججیها و مثل شهید همدانیها.
و بعد کسی در مورد اینها... شهید همدانی وقتی که شهید شد، یک عده جشن گرفتند تو تهران. این شهید بزرگوار. تو این کتاب «خداحافظ سالار». چند روزی از ایشان خبری نبود. بعد چند روز داماد ایشان آمده بود، گفته بود که: «دعا کنید برای حاج آقا و فلان و اینها.» پرسوجو میکنند. آخر معلوم میشود که چند روزی ایشان رفته بوده برای شناسایی توی داعشیها. کرونا میآید. پدر و مادر و بچه و اینها هیچکی بغل نمیکند. همه از هم در میروند. خانواده نداشتند اینها. محبت و عاطفه نداشتند اینها. خوشی نداشتند ایمانیها؟ نه، خوشی یعنی ویلا و کاخ و اینها.
رفته بود بین داعشیها برای شناسایی. سه چهار روز بین اینها بود. «فقط اگر سردار همدانی از پانصد کیلومتری دارد رد میشود، کل آنجا را به آتش میبستند.» چه مدلی رفته بوده؟ با چه صورتی؟ با چه قیافهای؟
بعد میگفته که: «نگویید تکفیری. به همهی اینها بگویید مسلحین.» خیلی از اینها گول خوردند. همهی اینها تکفیری نیستند. چقدر آداب را رعایت میکردند که در مورد دشمنش تعبیر دقیق به کار ببرند. قرآن وقتی میخواهد در مورد کُفّار بگوید، میفرماید که: «اکثرهم فاسقون.» «اکثرهم فلان.» این «اکثر» را میگوید. بیشترشان هم خدا دارد حرف میزند. «اکثرشان فاسقاند بابا.» در مورد اهل کتاب داری حرف میزنی. خدایا، یهود داری حرف میزنی. دقتها. این ضوابط. این اصول. بعد ایشان شهید میشود. تو تهران یک عده جشن میگیرند. چطور باید برخورد کنیم؟ خدا همانجوری که برای رسولانش غضب میکند، برای اینها غضب میکند.
«مَنْ آذَى قاضیاً...»
هر کسی مجاهدی را اذیت بکند. «فَقَد آذانی.» پیغمبر فرمود: «فاطمه را اذیت کند، من را اذیت کرده.»
پیغمبر فرمود: «هرکی یک مجاهدی را اذیت کند.» حالا بگوییم بسیجی، بگوییم پاسدار، بگوییم مدافع حرم، بگوییم طلبه. او هم یک جور مجاهدت است دیگر. مجاهد درس، فرهنگ، زندگیش را گذاشته برای خدا و پیغمبر و تبلیغ دین و راحتی. میآیی حیثیت این را لکهدار میکنی. هرچه دلت میخواهد بهش میگویی. «پاسبومب، بسیجی.» که تو این ماجرای کتاب بخش حسینیه بود.
پیغمبر فرمود: «اگه او را اذیت کنی و مَن آذانی، فَقَد حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ.» هرکه من را اذیت کند، خدا بهشت را بهش حرام میکند. «وَ مَأْوَاهُ النَّارُ.» باطنش آتشی است.
روایت بد در مورد آزار رساندن به مسلمان. پیغمبر اکرم میفرماید که: «خدا فرمود...» خیلی روایت عجیبی است اینها. این روز آخر سال حلالیّت بطلبیم. بگوییم، زنگ بزنیم، پیام بدهیم. «هرکی بندهی مؤمن من را اذیت کند، این اعلام جنگ با من کرد.» «وَ لِیَعْلَمْ مَنْ غَضَبِى مَن أَکْرَمَ عَبْدِى الْمُؤْمِنَ.» هرکی هم که بندهی مؤمن من را تحویل بگیرد، احترامش بکند، اکرامش بکند، از عذاب من در امان است.
تو روایت دیگر، جز مناجاتهای خدا با پیغمبر اکرم این بود: «یا محمد، اللَّهُمَّ مَن آذى وَلِیّاً، فَقَد أَرْصَدَ لِیَ بِالْمُحارَبَةِ.» هرکی با یک ولی از اولیای من اذیتش بکند، آزارش بدهد، من را وسط جنگ با خودش آورده. یعنی انگار برای من رفته کمین کرده برای جنگ. «وَ مَنْ حَارَبَنِی حَاربْتُهُ.» هرکی هم با من بجنگد، باهاش میجنگم. «مَنْ آذَى وَلِیّاً فَقَد استَحَقَّ الْمُحَارَبَةَ.» عجیب است از پیغمبر اکرم.
«مَنْ آذى مُؤْمِناً وَلَوْ بِشَطْرِ کَلِمَةٍ.» کسی مؤمن را اذیت کند، ولو به یک تیکه کلمه، به یک نصف کلمهای، به یک بخشی از یک کلمه. «جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ.» روز قیامت در حالی میآید که بین دو تا چشمش، اینجا، وسط دو چشم... «لَیْسَ لَهُ مِن رَحْمَةِ اللَّهِ.» این آدم بهره از رحمت خدا ندارد. «وَكَانَ هَدْمُ الْکَعْبَةِ.» مثل کسی است که کعبه را خراب کرده. یک نصف کلمه به یک مؤمن چیزی گفته.
«و البیت المقدس.» که بیتالمقدس درست است. «انگار بیتالمقدس را خراب کرده. و قتل عشرت آلاف من الملائکه.» انگار ده هزار فرشته را کشته. جورگاهی یک مؤمن کارهایی که ده هزار تا فرشته را دارد، ده هزار تا فرشته نمیتوانند یک ترکهی جمعی را هدایت بکنند. نمیتوانند خاصیت این شکلی داشته باشند که یک مؤمن دارد. آسیب زدی به شخصیت او، به حیثیت او. تو جامعه آبرو یش را آوردی. جایگاهش را خراب کردی.
«مَنْ آذى مُسْلِماً.» هرکی یک مسلمانی را اذیت بکند. «مسلم» هم نمیگوید «مؤمن»، میگوید «مسلمان». که باز باب مؤمن این است: «مگه کسی مؤمنه؟» این اگه اذیتش کنی، «کانَ عَلَیْهِ مِنَ الذُّنُوبِ مِثْلَ مَنَابِعِ النَّخْلِ.» گناهان این آدم به اندازهی نخلستانهاست. هر جایی که یک نخلی از توش در آمده. نخلستان چه جور انبوه است؟ نخلستانهای دنیا را نگاه کنید، همه رو کنار هم فرض کن. یک دونه آزار مسلمان میشود همهی اینها. اینطور انبوه میشود آن چیزی که قراره سر آدم بیاید.
روایت بعدی از پیغمبر: «مسلمٌ مسلمانٌ فَلْیَربما مَتُوفاً فِی اِتِمَارٍ لَوْ أَقْسَمَ اللَّهُ لَأَبْرَأَ.» مسلمانی مسلمان دیگری را اذیت نکند. چون خیلی وقتها میشود که: «فقیرٌ یِلَّا قَبَاةٍ.» اگه خدا را قسم بدهد، خدا قسمش را میخورد. دست کم نگیر. دست کم نگیر. «مسلمٌ.»
«مَنْ اَحْزَنَ مُؤْمِناً.» این عجب روایتی است. این روایت از آن روایتهای کمرشکن است. از پیغمبر اکرم: «هرکه یک مؤمنی را ناراحت کند، ثُمَّ أَعْطَاهُ الدُّنْیَا.» برای اینکه از دلش دربیاورد، بعداً همهی دنیا را بهش بدهد. «لَمْ یَکُنْ ذَلِکَ کَفَّارَتَهُ.» این کفارهی او نمیشود. «وَ لَمْ یُقْجَرْ عَلَیْهِ.» ولو طرف راضی بشود. «وَ زِرُهُ وَ بَالٌ.» ازش برداشته بشود. ناراحتیش، که از دلش شکسته، این ناراحت کردن دلش را بشکنی. اگه دل کسی را شکستی، بعد برای اینکه از دلش دربیاوری، کل دنیا را بهش بدهی، کفارهی او نمیشود. یعنی اگه ببخشه، از فضل و کرمش بخشیده است. جبران نمیشود. و جبران نکردی. میخواهد بگوید دل شکستن با هیچچیزی جبران نمیشود. چون دل مال عالم قدس است. تو یک آسیب به عالم قدس طرف زدی، بعد میخواهی تو عالم ماده برایش جبران کنی. مگر عالم قدس را جبران کند؟ مگر ماده میتواند معنا را جبران کند؟
«مَنْ آذَى مُؤْمِناً بِغَیْرِ حَقٍّ.» اگه کسی یک مؤمنی را بدون حق اذیت کند. «فَکَأَنَّمَا هَدَمَ مَکَّةَ.» انگار مکه را تخریب کرده. «وَ بَیْتَ اللَّهِ الْمَأْمُورَ.» بیتالله مأمور بود. آسمان چهارم. ده بار خراب کرده. «وَ قَتَلَ أَلْفَ مَلَکٍ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ.» انگار هزار تا از ملائکهی مقربین را کشته. بحث ملائکه و بیتالمعمور همه اینها دستمان است. الحمدلله میدانیم حضرت دارند چیو میگویند.
فرمود: «من أَشارَ إِلَى أَخِيهِ بِحَدیدٍ.» پیغمبر فرمود که: «اگه کسی با یک آهنی به برادرش اشاره کند.» مثل تیغ، شمشیر، چاقو. بده دیگر توهین آمیز است دیگر. این جوری. این آقا «اون اونجا زشته.» اگه با این آهن جور کنم.
میفرماید که: «فَلعنةَ الْمَلائِکَةِ.» ملائکه لعنش میکنند. برادر پدر و مادریاش باشد. دلش را بشکنی. برادرش را حق دارد دلش را بشکِند. تفسیر کنیم دیگر. تو آن بخش روضهی امام حسین و اینها تبشیر کردیم. حالا اینجا روایتش را بخوانم. بخشهای تفسیریش هم میآید جلوتر انشاءالله.
«بابا، حقالناس.» امام حسین (ع) هم شب عاشورا به اصحابش فرمود: «کسی حقالناس دارد، پاشود برود حقالناس ادا کند.» دیگر از این سختتر دیگر. شهادت پای رکاب امام حسین. البته اگه واقعاً انسان از دستش در رفته و چی و اینها که حالا جلسات قبل توضیح دادیم. آنجا دیگر طرف حساب امام حسین میشود. آن دیگر برای یک وقتهای خاصی و فلان و اینها امیدش را داریم. ولی قاعدهی اولیه بر این است. بابا کسی که باردار است، مثلاً کپسول گاز بلند نکند. این قاعده است. بچهات میافتد.
من توسل هم میکنم. حالا میگوییم یک کسی مجبور است. شوهرش نیست. هیچکی نیست. این پخت لنگ، گیرد هیچکی را ندارد. این دیگر ناچار است که این کپسول گاز را بلند کند. این دیگر توسل کند، انشاءالله اثر دارد. قاعده را که به هم نمیزنیم دیگر. حالا از دستمان در رفته، نمیدانستیم. بالاخره آبروش را بردیم، آزار دادیم.
تا آنجایی که میشود، اقدام میکنیم، پیگیری میکنیم. حلالیت میطلبیم، راضیش میکنیم. بعضیهاش را هم نمیدانیم. هرچه فکر میکنیم یادمان نمیآید. طرف را مثلاً نمیشناسیم. نمیدانیم کجاست. ناامید نمیشویم. دروازهی رحمت. «رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَةُ، اباعَبْدِاللهِ الْحُسَیْنِ.» امیدمان به آن دریای بیکران است. ولی قواعد سر جای خودش است. حواسمان نسبت به قواعد جمع کنیم. یک نیمنگاهی هم به آن دریای رحمت داریم.
اینها قواعد است. اینها روایاتی است برای من و شما. گفتن پیغمبر اکرم بیکار نبودند. پیغمبری که صموت بوده، حرف نمیزده، تکوتوک ازشان کلمه در مورد اذیت و آزار فرموده. «چرا بعضی از شما...» برادر عربیاش را نمیخوانم که تندتر برویم. «چرا بعضی از شما برادرش را آزار میدهند؟» تو یک کاری. حتی اگه حق با اینهاست، آزارش میدهی؟ چرا متلک میگویی؟ چرا نیش میزنی؟ بابا اصلاً حق با تو است. اصلاً اشتباه.
فرمود که: «هرکی مؤمنی را اذیت کند، من را اذیت کرده. هرکی من را اذیت کند، خدا را اذیت کرده.» «خدا را در تورات و انجیل و زبور و فرقان لعن شده.»
«هرکی مسلمانان را تو راهشان اذیت کنه، راه را میبندد.»
پاک کردن ماجرا این شکلی است که الان ما داریم دیگر. بساط کردن. یک جوری که راه مردم تنگ میشود. از این قبیل ماجراهایی که اذیت و آزار درست میکنیم برای مردم. مانع از... «اکثر اوقات میآیم جلوی در خانه، این ماشین پارک نشده، وقت تلف میشود، از کلاسمان میافتیم. بعد بیای در بزنی تکتک خانهها را پیداش بکنی.» بابا به خدا اینها حقالناس است. وقت تلف میکنی. اذیت آزار.
فرمود: «کسی مسلمانان را تو راهشان اذیت کند، لعنت آنها بر او واجب میشود.»
«هرکی مسلمان را ناراحت کند، پیغمبر فرمود من را ناراحت کرده. هرکی من را ناراحت کند، خدا را ناراحت کرده.»
سخنرانی امام که اول خلافتشان بود، فرمودند که: «خدا چیزهایی را حرام کرده که معلوم است. چیزها را حلال کرده که از عیب خالیاند. حرمت مسلمانان را بر هر حرمتی برتر قرار داده. حقوق مسلمانان را به خاطر کلمهی لا اله الا الله محکم کرده. مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند، مگر آنجایی که حق باشد.»
یک جاهایی باید نیش زد. غلظت. منافقین باید در شما غلظت ببینند. کفار باید در «جَاهِدِ الْکفَّارَ وَالمُنافِقِينَ وَأَغْلُظْ عَلَیْهِمْ.»
دیگر خیلی دیگر از آنور بوم افتاده. خیلی آدم: «آقا، دارم ملت را میچاپند. پدر ملت را در میآورند. هشتاد میلیون خونشان را تو شیشه کردند. ادب ادب را رعایت کن. تهمت نزن.» غلظت نشان بده. تشر بزن. از این حشرات.
آقای بهجت که خوراکشان بود. مکاشفاتی بهش دست داده بود. میخواهم اینور ماجرا دستمان باشد ها. قاطی باز نکنیم. گل و بلبلی. اخلاق سکولاری. صهیونیستها همهچیز را ببرند. نفتمان را ببرند. هستهای را ببرند. گاز را ببرند. سندهای تربیتی به ما حقنه کنند. پدرمان را دربیاورند. بعد ما خوشاخلاق، نایس، لبخند بزنیم. کراوات زده، ادکلن زده: «عزیزان من، گلوله ناز حسنا.» ما باید با هم خوب باشیم. «بخند، دنیا به روز بخنده.» مسخرهبازی شب سر اول قبر. نه، شب اول قبر آنجا بخند. هرچه میخواهی بخند.
طرف چهار تا چیز میدید و به همه گفته بود. بهترین طلبههایی که میآمدند نماز آیتالله بهجت، تحویل نمیگرفتند. معمولاً خیلی مهربان بود ها. عجیبوغریب مهربان بود. به کسی لبخند میزد و نگاه خاصی میکرد و اینها، دیگر همه میگفتند این دیگر امامزاده است.
«نگاه کردم فهمیدم برو سر کوچه نخسوزن بخر. لبهایت را بدوز.» اینها را بدوز. به کسی نگو. «میشه نگفت؟»
«هرکه را اسرار حق آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند.»
«کسی اسرار ما اهلبیت را منتشر بکند، قتل را منتشر بکند، ما را کشته. قتل خطا هم نه ها. قتل عام. قتل خطایی هم نیست. قتل عمد.» با اینها باید سفت و سخت برخورد کرد، محکم. ما دیده بودیم در بین اساطیر، بزرگان میزدن آقا. حسابیا. حسابیا میزدن ها.
آقای پهلوانی فرموده بود که: «اگه کسی از من به کسی خبر بده.» ایشان مخفی زندگی میکرد تو کنج بازار. وضع الطاف خدا این بود که ماهی دو سه کوچه فاصله داشتیم. البته در طول حیات ایشان، ایشان زیارت نکردند. این شاگردها بعضی خاص ایشان را پیدا میکردند. میرفتند. رفتوآمد داشتند و کسی حق نداشت به کس دیگری معرفی کند. ایشان فرموده بود: «اگه کسی خبری از من به کسی بده، کلهاش را میشکنم. نفرین میکنم. اگه کسی منو به کس دیگری معرفی بکنه، خودش دیگر محروم میشود. نمیتواند از من استفاده کند.»
این سختیها و سفت و سختی دربارهی آزار مسلمان است. الان که بامزه میگویی: «جواب من را دیر میدهی تو.» این حقالناس است. مغناطیس این جور ماجراها قرار ندهیم. اینها حقالناس است، عزیز من. این اینجور حرفزدنی نجات بدهد ما را. این زبان ما را. خودم، خودم، خودم. «خودم». زبان ما درست بشود، نجات پیدا کنیم. به هر حال، یک جاهایی هم پس واجب است. تشر زدن واجب است. یک تکانی دادن واجب است. سخت صحبت کردن واجب است. حالا یک بخش دیگر در مورد والدین که اینها را دیگر نخواندم. والدین باشد طلبتان.
در مورد زن و شوهر دو سه تا روایت بخوانم. در مورد اولاً روایت در مورد آزار. از اینجا که دارم میخوانم. اول در مورد آزار زن شوهرش را. ولی من اول روایتی که شوهر زنش را اذیت میکند را میخوانم. برای اینکه مشترک است.
میفرماید که پیغمبر فرمودند که: «خدا و پیغمبر بیزارند از مردی که به زنش ضرر وارد کند. آزار برساند تا جایی که زن حاضر بشود چیزی به این بدهد و طلاقش را بگیرد. جانش به لب برسد که حاضر بشود یک چیزی بدهد و طلاقش را بگیرد.»
«تعجب میکنم کسی که زنش را میزند، در حالی که خودش به کتک خوردن سزاوارتر است.» چون کی را میزنند؟ دست بلند میکند. انسان که دست بلند نمیکند به کسی.
روایت دیگر دارد که: «هر زنی که شوهرش را با زبانش آزار بدهد، لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهَا صَرْفاً وَلا عَدْلاً.» خدا دیگر از این خانم هیچ توبهای را، هیچ جایگزینی را، هیچ عمل خوبی را قبول نمیکند. تا اینکه چی بشود؟ «وَ لَا حَسَنَةً مِنْ عَمَلِهَا حَتَّى تُرْضِیَهُ.» تا برود شوهرش را راضی کند. «وَإِنْ صامت» نه، رها. «میخواهد همه روزها روزه باشد و قَامَتْ لَیْلَهَا.» به قول استاد ما: «همه شبها شبزنده باشد. مشغول عبادت باشد. برده آزاد کند. و حَمَلَتْ عَلَى جِیَادِ الْخَیْلِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.» میخواهد اسبهای تندرو را برای جهاد تجهیز کند، بفرستد تو راه خدا. «قبول نمیشود. وَ کَانَتْ فِی أَوَّلِ مَنْ یَرِدُ النَّارَ.» جز دستهی اولیه که میفرستندشان تو جهنم. «وَ کَذَلِکَ الرَّجُلُ اِذَا کَانَ لَهَا ظَالِماً.»
مرد هم. حالا جالب است روایت حضرت در مورد زنها گفتند. آنجا که در اذیت زنان مطلبی نزن. آن را هستی. مرحوم صدوق در «امالی» نقل کرده و در «من لایحضره الفقیه» نقل کرده.
این هم بخشی از روایات بود دیگر. حالا خسته شدید و روایتها هم مانده. حالا به مناسبت بحثهای بعدی انشاءالله باز تعداد دیگر از این روایات را میخوانیم. خدا کار ما را به خیر کند. ساعات آخر سال ۹۸. خدایا تو از ما در این سال خیلی چیزها دیدی که شایسته نبود. خیلی کارهایی کردیم که حق بندگی انجام دادن این نبود. حق دیگران را به جا نیاوردیم. حق تو را به جا نیاوردیم. از ما گناه زیاد دیدی. از ما خطا زیاد دیدی. از ما اشتباه زیاد دیدی.
امشب شب شهادت موسی بن جعفر است. این دقایقی است که نمیدانم حالا سالهای شمسی هم پرونده دارد یا نه. سال قمری که پرونده دارد و عملی هم دارد. روز آخر ذیالحجه نمازی دارد که باعث میشود پروندهی آن سال تمیز بشود. نماز دو رکعتی هم هست. به نظرم شیطان میگوید من یک سال زحمت کشیدم. پروندهی یک سال را کثیف کردیم. با این نماز مقداری که تو رابطه با خدا حقالناس نیست، تمیز میشود. حالا نمیدانم این عمل را میشود انجام داد، نمیشود. سخت است گفتنش که آقا انجام بدهید. این عمل تو این یک سال از ما اشتباه زیاد سر زد.
به آبروی اهل بیت، به آبروی موسی بن جعفر که امشب شب شهادتشان است، این سال را، این پروندهی این سال ما را از گناهانمان، از خطاهای ما پاک بفرما و پروندهی سال بعدمان. به ما توفیق بده پرونده را آلوده نکنیم و تمیز این پرونده را نگه داریم. در محضر امام زمان سرمان را بیاوریم بالا با افتخار بگوییم: «آقا، ما لااقل جلوی چشم شما کاری نکردیم که دل شما بشکند.» البته واقعاً هنر میخواهد آدم اینطور بشه. ولی آرزو میکنیم. «آرزو بر جوانان عیب نیست.» آرزو میکنیم یک وقتی این شکلی بشه پروندهی ما جلوی چشم شما تمیز باشد. مایهی رسوایی شما نباشیم.
برای ما دعا کنید. ساعات در این لحظات. در این شب جمعه. شما هم برای ما دعا کنید. در این شب جمعهای که شما زیارت کربلا میروید، زائر جدتان اباعبدالله هستید. این حرمهایی که بسته شده، یک زائر بیشتر ندارد، آن هم حجتالحسن است. دست ما که از این حرمها بسته شد به خاطر گناهان و ندانمکاریهایمان. ولی شما برایتان حرمها باز است. شما به یاد ما باشید. شما به ما توجه داشته باشید. شما نایبالزیارهی ما باشید. به شما به ما عنایت کنید و دست ما را بگیرید.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...