ماجرای ترساندن پیرمرد در قبرستان
برزخها متفاوت است
عذاب برزخ از چه جنسی است؟
تعلقات و زمان در برزخ
تعلق به خدا و تعلقات خدایی
چرا برخی اموات به خواب افراد نمیآیند؟
مصادیق آزار رساندن
پیشنهاد به روانشناسان
نگاه مومنانه و متکبرانه به ویروس کرونا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
بخش بعدی کتاب را با عنوان «نجات یک انسان» میخواهم. همینطور که با ناراحتی کتاب اعمالم را ورق میزدم و با اعمال نابود شده مواجه میشدم، یکباره دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده: «نجات یک انسان!»
خوب بهیاد داشتم که ماجرا چیست؛ این کار خالصانه برای خدا بود. به خودم افتخار کردم و گفتم: «خدا را شکر، این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم.»
ایشان افتخار میکند. مگر افتخار کردن به کار خوب بد نیست؟ هم آنجا نیز افتخار کردن به کار خوب در دنیا، چون باعث میشود که ما از کارهای خوب متوقف بشویم، حرکتمان را نگه داریم، احساس کنیم که به نتیجه رسیدهایم، سرعتمان کم میشود، احساس میکنیم دیگر وضعیتمان خوب است، مانع رشدمان میشود که در دنیا، از کارهای خوبمان خوشمان میآید. این رذیله است؛ ولی آنکه در آخرت، وقتی پروندههای اعمال را میبینیم، مسرور میشویم که در سوره مبارکه انشقاق فرمود… آیهاش را من بیاورم که این: «وقتی پرونده اعمال را میبینند، خوشحال میشوند.»
سوره مبارکه انشقاق، آیه ۷ تا ۱۳: «اما مَن اوتِیَ کتابَهُ بیمینِه»، کسی که کتابش را به دست راستش بدهند، «فسوفَ یُحاسَبُ حسابا یَسیرا»، خیلی حساب سادهای میشود، «وَ یَنْقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا»، خیلی هم خوشحال از خوبی که از خودش دیده. مگر خوشحال شدن بابت کارهای خوب بد نیست؟ در دنیا بد است؛ بعد از دنیا بد نیست. بعد از دنیا چون دیگر عملی نیست، حرکتی نیست که بخواهد این باعث توقف ما بشود، بد نیست و حجابهایش نیست. اینجا حجاب است، همهاش توهم و فریب است. آنجا هیچ توهم و فریب و حجابی نداریم. اینجا توهماً آدم فکر میکند خوب است و فریب میخورد. آنجا واقعاً خوبیها را میبیند و حسی هم در برابر خدا پیدا نمیکند. اینجا اگر ما کار خوبی را دیدیم، به خودمان متکی میشویم و از خدا غافل میشویم. آنجا وقتی کار خوب را میبینیم، اتفاقاً به خدا باورمان بیشتر میشود؛ به اینکه خدای متعال چطور حواسش به همه این اعمال بوده، به همه اینها جزا داده، همه اینها را ثبت و ضبط کرده. لذا این تفاوتهای این دو تاست. اینجا اگر شاد شدیم از کار خوبمان، این بد است، رذیله است. آنجا اگر من افتخار کردم و گفتم: «خدا را شکر، این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم»، ماجرا از این قرار بود:
یک روز مؤمن کسی است که «اذا احسنَ استَبشَرَ»؛ وقتی کار خوب میکند، شادمان میشود. شادمانی از خودش نیست، از خداست. اینجا هم همین است دیگر؛ یعنی خدا خوشحال است از اینکه توانسته طاعت خدا را انجام دهد، توفیق پیدا کرده. مثل اینکه مثلاً ما کربلا میرویم، خوشحالیم بابت اینکه امسال توفیق پیدا شد مثلاً اربعین. بابت خودمان و بحث نفسانی و اینها.
ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای تفریح و شنا کردن به اطراف سد زایندهرود رفتیم. رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ما مشغول تفریح. یکباره صدای جیغ زدن یک زن و فریادهای یک مرد همه را میخکوب کرد. یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد. هیچ کس هم جرئت نمیکرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد. من شنا و غریقنجات بلد بودم، البته نجات غریق. من شنا و نجات غریق بلد هستم. آماده شدم که به داخل آب بروم؛ اما رفقا مانع شدند. آنها میگفتند: «اینجا نزدیک سد است. ممکن است آب تو را به زیر بکشد و با خودش ببرد. خطرناک است.» و از این حرفها. اما یک لحظه با خودم گفتم: «فقط برای خدا.» و پریدم توی آب.
خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات دهم. هر طور بود او را به ساحل آوردم. با کمک رفقا بیرون آمدم. پدر و مادرش حسابی از من تشکر کردند. خودم را خشک کردم و لباسم را عوض کردم. آماده رفتن شدیم. خانواده این بچه شماره تماس و آدرس من را گرفتند. این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود. من هم خوشحال بودم. لااقل یک کار خوب با نیت الهی پیدا کردم. میدانستم که گاهی وقتها یک عمل خوب با نیت خالصی انسان را در آن اوضاع نجات میدهد که در مورد این مفصل دیگر جلسات قبل صحبت کرده بودیم. از اینکه این عمل خیلی بزرگ در نامه عملم نوشته شده بود، فهمیدم کار مهمی کردهام؛ اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانهام در حال پاک شدن است.
با ناراحتی گفتم: «مگر نگفت خدا فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشند حفظ میشود؟ خب من این کار را فقط برای خدا انجام دادم. پس چرا دارد پاک میشود؟» جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: «درست میگویی؛ اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟»
یکباره فیلم آن لحظات را دیدم. انگار نیت درونی من مشغول صحبت بود. زبان استعداد، زبان ملکات، زبان حال که در مورد این صحبت باطنمان دارد با خدا حرف میزند، وضعیت درونیمان دارد به خدا حرف میزند. انگار نیت درونی من مشغول صحبت بود. با خودم گفتم: «من خیلی کار مهمی کردهام. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم، به همه خبر میدادم که یک جوان بهخاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت. اگر من جای مسئولین استان بودم، یک هدیه حسابی تهیه میکردم، مراسم ویژه میگرفتم. اصلاً باید روزنامهها، خبرگزاریها با من مصاحبه کنند. من خیلی کار مهمی کردهام.»
فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد. خبرگزاریها و روزنامهها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده بچه به دیدنم آمد. یک هدیه حسابی برای من آوردند. آن جوان پشت میز گفت: «تو ابتدا برای رضای خدا این کار را کردی؛ اما بعد خرابش کردی. آرزوی اجر دنیایی کردی و مزد خودت را گرفتی.»
درست است، همین چیزی که بهکرات در این جلسات عرض کردم. نکته قشنگ این است که عمل تمام نمیشود. ما فکر میکنیم بیست سال پیش یک کاری کردیم، تمام شد و رفت. عمل تمام نمیشود. نیت هم تمام نمیشود؛ یعنی ممکن است من بیست سال پیش کاری کردهام، رفته بالا؛ الان یک لحظه با خودم یه محاسباتی، یک فکرایی، یک چیزایی انجام میدهم، آن کار سقوط میکند. این مراحل گیمهای کامپیوتری و پلیاستیشن اینها نیست که وقتی وارد مرحله چهار که شد، دیگر مرحله سه تمام شده. عالم، عالم به هم پیوسته است، یکپارچه است. ممکن است سی سال بعد آدم کاری بکند که تمام این سی سال قبل بسوزد. ممکن است کاری بکند تمام این سی سال قبل آباد بشود. «یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئاتِهِم حَسَنات». همه این سیئات قبلی تبدیل به حسنه میشود. یک باغی را که سی سال به آن سم زده، سی سال خرابش کرده، میتواند آدم یکباره آباد بکند، همه این باغ را، بهشرط اینکه زمینهها و آن شاکله و اینها نابود نشده باشد.
یک باغی هم که سی سال به آن رسیده، میتواند یک روزه آتیشش بزند. نیت ما همین الان. همین الان من به خودم بگویم: «آن بیست سال پیش فلان کاری که کردم، چرا فلانی مثلاً در ازایش از من تشکر نکرد؟» سطح کار میآید پایین. تشکر میخواهی؟ میآوریم اینجا آن طرف را میآوریم در عالم برزخ ازت تشکر کند. دیگر چیزی هم از خدا نخواه. از این کار چه میخواهی؟ غذا خوردی که سیر بشوی، خب سیر شدی دیگر. اجری؟ دانشگاه رفتی که مدرک بگیری، خب مدرک گرفتی. برکتی هم ندارد. مدرسه رفتم، صبح پا شدم، دانشگاه رفتم، بیخوابی کشیدم؛ هیچ نورانیتی، صفایی، معنویتی برای آدم نمیآورد؛ ولی اگر قصد آدم در آن نیت خدایی، اخلاص باشد، آن صبحی که از خواب پا میشود که برود سر درس، سر کلاس، تمام اینها برایش نور است.
در روایت است که ماهیهای دریا برایش استغفار میکنند، وحوش صحرا برایش استغفار میکنند. کسی که برای خدا طلب علم میکند، برای خدا پا میشود. حالا طرف دوازده سال، بیست سال هم درس خوانده، بالاترین مدرکها؛ برای این بوده که دکتر بشود، یک اختراعی بکند، یک خدمت، یک کشور را برود مشغول بشود. اینها همه سطح نیت است. خدای متعال متناسب با آنکه ما میخواهیم به ما میدهد.
خب پس ما توی دعای ماه رجب چرا میگوییم: «یَا مَنْ بَدَءَ»؟ «یَا مَن اَرجُوهُ لِکُلِّ خَیر»؟ «یا من یعطی مَن سَاَلَه، یا من یعطی مَن لَم یَسأله و مَن لَم یَعرِفه»؟ مگر نمیگوییم خدا به کسانی عطا میکند که اینها از خدا درخواست نکردند، اصلاً خدا را نمیشناسند، خدا از سر تحنن و رحمت به اینها میدهد؟ خب آن چیست؟ این همان عطای رحمانیه است، عطای رحیمیه نیست، عطای عامه، عطای خاص نیست؛ اثر اعمال، اثر خاص است. بله، خدای متعال یک چیزی به آدم میدهد. همینی که آدم دارد درس میخواند، اختراعی میکند، آثاری برای آدم دارد. فرعون دست و دلباز بود، عمرش طولانی. سامری، گفتن آدم خوش برخورد بوده مثلاً. او کسی بود که آداب معاشرت را رعایت میکرد. ولی حکمش حکم اعدام بود، حضرت موسی باید اعدامش میکرد بهخاطر گوسالهای که ساخت؛ ولی گفتند که این را اعدامش نکردند بهخاطر اینهایی که داشت. اینجوری شد که اگر کسی بهش دست میزد، میگفت: «لامَس!». به رفقامان گفتم، گفتم الان این ایام کرونایی، «لامَس» شده. میگوید: «لامَس! مست نکن، تماس نداشته باش.»
سامری را اعدام نکردند. رفت در بیابانها. اگر کسی بهش دست میزد، تبش میشد پنجاه درجه. دست نزده با ذلت زندگی کرد؛ ولی اعدامش نکردند. خدمات و بسیار خوبیهایی که بههر حال اینها در درگاه الهی گم نمیشود؛ ولی آثار ملکوتی ندارد. قبلاً آیهاش را خواندیم: «در آسمان به روی کافر بسته است.» چون اصلاً اعتقادی ندارد. چون عمل را آنجا نمیفرستد. مثل اینکه من بردارم یک چیزی را پست بکنم به نیشابور، بعد به سبزواریه بگویم: «تو رفتی این را گرفتی؟ پیدایش کن بردار. ارسالی را میفرستی نیشابور، توقع داری سبزواری مثلاً بگیرد؟ بعد آن کاری که توقع ازش داری برایت انجام بدهد؟» خدا حکیم است، خدا عاقل است، خدا داناست. خدا قواعد عالم را که بهخاطر یک نفر به هم نمیریزد. فضل خدا به این معنا نیست که همه قواعد به هم بریزد. خیلی از آنها در میزنند و ضعف بینشی، ضعف معرفتی اینها دیگر کمی آدم را گاهی خدایناکرده ممکن است به یک چیزهای دیگر بیندازد، به شعر گفتن و اینها.
مثلاً آدم شعر بگوید مثلاً: «خدا اینقدر فضلش و کرمش» و بعد اصلاً یک وقت دیدی که شمر هم اینطور شد و یک وقتی آن یکی هم آنطور شد و اینها. ما نمیدانیم، رضا خان را چه میدانیم، آن یکی را چه میدانیم، تو چه میدانی فلان. انگار هیچ قاعدهای در عالم نیست. پشت بام خودم را پرت میکنم پایین، فضل و کرم خدا. یک وقت دیدی من هم خودم را پرت کردم، اصلاً پایین نیامدم که، رفتم بالا. به جایی که صورتم بخورد در زمین، متلاشی بشود، خوردم زمین، رفتم به بالا. میزنی زمین، هوا میرود. نمیدانی تا کجا میرود. فضل و کرم خداست دیگر.
فضل و کرم خدا به این نیستش که اگر تو یک نفر پریدی، من بیایم کل قواعد عالم را به هم بریزم، جاذبه را بردارم، همه سیستم را معطل کنم که تو یکی به قبایت نخورد و خوشت بیاید، حال کنی! خدا عالم را با قاعده آفریده. از فضل و کرمش این بود که این قاعدهها را به ما گفت، انبیا را فرستاد که قواعد را بگوید. خدا یک مدل قاعدهای روی جهان پیاده بکند، دیگر انبیا را نمیفرستد. انبیا آمدند، «مُنذِرین» هستند اینها. «انذار» آمدند بکنند.
برای چه؟ فضل و رحمت خدا چی شد؟ اینکه قواعد را به تو گفت. انبیا را گرفتند هی کشتند. هی خدا پیغمبر فرستاد، پشت سر هم پیغمبر فرستاد، به تعبیر قرآن، «تَترا». یکی یکی نمیگذاشتی فاصله بیفتد. این فضل و کرم خدا. برای اینکه این قواعد به بشر برسد، به همه برسد، به همه جا. «المعتکم نظیر». هیچ جای عالم نبود که نظیر بهش نیامده بود. «نذیر» با دال. انذار کننده. انذار چیست؟ قواعد. میگویم این فضل و کرم خداست، این فضل و رحمت خداست؛ نه اینکه قواعد به هم بریزد.
آمد به ما گفت: «این کارها را بکنیم بالا میرود، این کارها را بکنیم پایین میرود.» این فضل و رحمت خداست. انبیا را فرستاد به ما بگویند، اولیا را فرستاد به ما بگویند، علما را تربیت کرد به ما بگویند. معلوم نیست چه میشود. چه میدانیم؟ شاید آخرش رضا شاه این همه آدم کشته، این همه ظلم و این همه جنایت و این همه فلان، آخر شاید ظالم هم رفت بهشت، مظلوم هم رفت جهنم. اشاعره و اینها که شعر میگویند. اشاعره از این حرفها که حساب و کتاب ندارد کارهای خدا. خدا هر کار دلش خواست میکند. یک وقت دیدی آخرش هم روز قیامت ابوسفیان برد بهشت. پیغمبر؟ خداست دیگر. حال میکنی. یک وقتی اینطوری فکر میکنیم.
نه عزیزم! آنی که شما میگویی خدا نیست. خدا عاقل است، خدا حکیم است. همه انبیا آمدند بگویند اینی که تو میگویی خدا نیست. این خدا نیست. این اگر تو به عنوان خدا پذیرفتی، سبحان الله. اما تصویر خدا عین کمال است، خدا عین عقلانیت است، خدا عین حکمت است. خدا هیچ کار جاهلانه و احمقانهای نمیکند. اینهایی که تو میگویی عین حماقت، عین جهل. «اَفَمَن کانَ مُؤمِنًا کَمَن کانَ فاسِقًا؟ لَا یَسْتَووُنَ. هَلْ یَسْتَوی الَّذینَ یَعلَمونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ؟». آخر آنی که مؤمن است با آنی که فاسق است مساوی باشد؟ آنی که میداند با آنی که نمیداند مساوی باشد؟ شما خودتان مساوی برخورد میکنید؟ به معلم بگویید: «آقا امتحانت را بگیر.» اینها هم مینویسند. حالا یکی هم همه را درست جواب داده. تویی، دیگر. عشقت کشید دوازده بدهی، هجده بدهی. حس و حالت چطور است؟ تو چه دوست داری؟ عدالت. خب پس خدای متعال اینی که عمل ما را اخلاص نداشته، میفرستد پایین. این با فضل و کرم خدا چطور میشود؟ این همان فضل و کرمی است که قاعدهاش را به من و شما گفت. نه، خدا کریم است. بالاخره من هم برای خدا کار نکردم. این بیعدالتی است. آن وقت امام حسین آن درجه از اخلاص را دارد، همان اثر را به امام حسین بدهد، من هم هیچی.
آنی که این همه مناجات و سحر و دعا و نماز شب و روزه و زیارت و پیاده کربلا و اینور و آنور، یکی هم همیشه اینقدر خورده که آروغش بلند است و همهاش ولو و خواب و مست و مخمور. جفتشان بروند یک جا؟ این فضل و کرم خدا. این فضل کرم خدا این است که گفته: «به میزانی که بیاورید، البته آنقدر که بیاورید ده برابرش میکنم؛ ولی مهم این است که تو چقدر میآوری. من به همهتان، هر کی هر چقدر بیارد، ده برابر میدهم.» ولی کی را ده برابر میکنم؟ آنی را که میآوری. من که از اول خودم میگویم هر چقدر دلم بخواهد به هر کی هر چقدر بخواهم میدهم. اینکه عین بیعدالتی است. آنی را که بیاورید، ده برابر میکنم. تو عمل خالصانه بیار، من ده بار این را توسعه میدهم، تو ده زاویه برایت اثرگذار میشود.
خلاصه میگوید که به من گفتند که تو مزد خودت را گرفتی. میخواستی که مشهور بشوی و ببین کار خراب میشود. همینی که آدم در دلش میآید که چقدر خوب میشد که فلانی هم ببیند، فلانی تعریف کند. چقدر خوب شد، ببین چه مصیبتی است! تعریف میکنند از آدم، آدم خوشش میآید. میگوید: «خیلی خوب.» این هم اجرت نقد شد. مگر نمیخواستی تعریف کنم؟ تو برای چه خوشت آمد؟ رضا امیرالمؤمنین خیلی قشنگ است. ببینید وقتی صحبت کردیم در خطبه متقین میفرماید که وقتی که از اینها تعریف میکنند، از متقین وقتی تعریف میکنم، متقین چه کار میکنند؟ الان اگر از ما تعریف کردند، ما بالاخره آدم دوست دارد کار خوبی کرده. کار خوب لااقل توسعه پیدا کند. اعتکاف بروند بقیه، ما کربلا میرویم، یک عکسی هم میگیریم، فیلم میگیریم، چهار نفر تشویق بشوند بیایند. یک کتاب خوبی را هم میخوانیم، معرفی میکنیم: «آقا این کتاب خیلی خوب است. من اصلاً با این کتاب گریه کردم.» میگویی: «عه خب» یا میشود «اوج»، میشود: «خیلی رو من اثرگذار بود». اینها را نگو.
حضرت رعایت فرمود به امام صادق علیهالسلام گفت: «آقا من دوست دارم گاهی بقیه یک کاری از من، دارم وضو میگیرم، بقیه میبینند، خوشم میآید.» هر کی هر کار خوبی میکند، دوست دارد بقیه هم ببینند، یاد بگیرند، تبلیغ میشود. مهم این است که تو نیت داری، کارت را ببیند، او تعریف بکند، او لایک بکند، او خوشش بیاید. آن چه میگوید: «آخ جان! الان دیگر چیزی میگوید، تعریف میکند، فلان میکند.» امیرالمؤمنین، خطبه نهج البلاغه، در خطبه متقین، خیلی راهکار قشنگ، مهارت به ما میدهند، مهارت برخورد با تعریف دیگران، با ستایش دیگران. کار خوبی میکردیم، بقیه تعریف کردند: «آه چه من، چه کتاب، چه سخنرانی، چه روضهای، چه جلسهای، چه درسی، چه قلمی، چه فلانی.» اینهایی که میگویند، چه کار کنیم که ما متوقف نشویم، اجرمان از بین نرود؟ این راهکار امیرالمؤمنین است:
تعریف میکنند، میگویند: «اللّهُمَّ اِعلَم بِما فی قَلبی.» وقتی از ما تعریف میکنند، در دلمان با خدا حرف بزنیم، دعا کنیم: «خدایا! تو از حال و روز من بهتر خبر داری». مهارتش این است که تو به عیبهای خودت، بدیها و کاستیهای خودت توجه کنی. وقتی دیگران خوبیهایت را میگویند، به قطب بدیها و نقصانات مراجعه کن. «من که میدانم کیام. من که میدانم چیام.» «اللهم.» حالا بقیهاش. خب این خیلی باعث میشود که آدم سرشکسته میشود. تعادل قشنگ در این کلمات اهلبیت. از آن ور میزند در سرش. خب حالا این افسرده نشود، دپرس نشود. ادامهاش: «اللهم اجعلنی خیرا من ما یضنون.» «خدایا! اینها نسبت به من گمان خیر دارند. تو مرا بهتر از اینی که اینها تصور میکنند، قرار بده.» «من نمیخواهم به همینقدر توقف کنم. اینها گفتند تو بهترین نویسنده ایرانی. میخواهم من بهترین نویسنده تاریخ بشوم؛ ولی برای تو. تو مرا قرار بده بهترین. من به این حد نمیخواهم متوقف بشوم که چهار تا کتاب نوشتم، بگویند بهترین نویسندهای، تمام بشود.» مهارت دو تاست با هم. خودم کاستیهایم را میدانم، میدانم چقدر ضعیفم. اینها خبر ندارند. تو بهتر میدانی. من خودم میدانم. هم نمیخواهم به حدی که اینها میگویند اکتفا کنم. خیلی بیشتر از اینها میخواهم. نمیدانند.
از من ببخشید. حاج صادق آهنگران خدا حفظش کند، خادم با اخلاص اهلبیت. حالا از اخلاص بحث شد، این را هم بگویم. اخلاص اینجا فهمیده میشود دیگر. چند شب پیش تماس گرفته بود. حاج صادق گفتش که: «مجلس روضههایم که همه تعطیل شده. من هم الان…» ببین این اثر اخلاص! گفتش که: «من الان نمیتوانم مجلس روضهای بروم. شبها زنگ میزنم به هر کدام از رفقا، بیست دقیقه برایش روضه میخوانم.» درگیر اسم و عنوان و جلسه و: «من آهنگران بیایم، مثلاً زیر بیست هزار روضه نمیخوانم.» «من اصلاً هیئت اینجوری نباشد، فلان باشد، جمعیت اینقدر باشد، آنقدر باشد.» خودش میگوید: «من شببهشب زنگ میزنم.» میگوید: «مجلس روضهام نباید تعطیل بشود. تکتک برای فلانی مثلاً دو شب زنگ زدم، به آن یکی یک شب زنگ میزنم.» این اثر اخلاصها. اخلاص به صورت کار ندارد. «نه، من فقط روضههایی میروم که چند ده هزار نفر باشند. قبلش هم سیستم صوتش فلان، بعدش هم صوتش اینجور بشود، بعدش نمیدانم باید سیدی بشود، بعد تلویزیون شبکه چند پخش میکند.» هیچ عمل بالا نمیرود. همین ده نفر دیدن لایک کردن دست زدن، تمام.
گوشی برایم آوردند در مورد چیز بود، مال دوران دفاع مقدس بود. یکی از این محورهای عملیاتی و بچههای رزمنده بودن و آن مجری داشت اعلام میکرد که: «میخواهیم الان مثلاً از نوای گرم برادر حاج صادق آهنگران استفاده کنیم.» و این جزو بخشهای تاریخی بود. در گوشی زدن خاطرات ما را دارند منتشر میکنند. همه با هم شعار میدادند که میخواست بیاید بالا: «آهنگران، آهنگران.» خدا نگهدار. خیلی جمعیت زیادی هم بوده. این را که نشان داد: «حاجی! شما اینجا حالی پیدا نمیکردی؟ اینها اینجوری شعار میدادند. این همه آدم.» زد به پیشانیاش با حالت شرمندگی و ناراحتی گفت: «که بعضی بزرگان به من یاد دادند وقتی که کسی از من تعریف میکرد و خوبی میگفت، و اینها، سریع در دلم میگفتم: «الحمدلله الذی سَتَرَ عُیُوبی» خدایا، تو ای وای! من را پوشوندی. شکر بر آن خدایی که عیب من را پوشانده است. این را که میگفتم، دیگر میدیدم اینها اثر ندارد.
یک وقتی جایی دعوت بودند و اینها مهارتهاست و باعث میشود آدم از حرکت باز نماند. طرف یک کار خوب میکند، دیگر ازش در نمیآید. یکم نه، کار خوب بده. کار خوب بعدی از قبلی بهتر، بعدی از قبلی بهتر، بعدی از قبلی بهتر. این اخلاص. این حرکت. تعریف میکنی ازش، تعریف میکنی، انگار کشت او را. آخ جان من، من کیام؟ طاووس اهلین. نسبت تمام شد دیگر. رسیدم به آنجا که باید برای خدا کار میکردم. خلاصه وقتی که از آدم تعریف میکنند، مهارتش این است که میخواهد بعدی بهتر برای خدا متوقف نمیشود و این حرکت ادامه دارد. از این تعریفها، از این متنها چیزی به دلش نمیآید که بخواهد این را زمینگیرش کند.
علامه جعفری را دعوت کرده بودند برای سخنرانی. بالا نشسته بود و یکی آمده بود شروع کرده بود در وصف و ستایش ایشان کلی سرودن و گفتن. میگوید: «تمام شد و همه شروع کردند کف زدن بابت این حرفهای خوبی که زدند.» دیدند علامه جعفری دارد کف میزند. ۱۰ دقیقه در وصف ایشان شعر خوانده. آخرش هم اینجوری کف میزند. خیلی بدشان آمد. بعضیها: «کف زدی؟ از من تعریف میکرد.» اولش شروع کرد گفت: «محضر مبارک علامه جعفری.» گفتم: «خدایا! این یک کلمه بود.» فکر کردم: «برگشتم. شعر خوانده، همهاش در مورد من گفته.» این حرکت است. بعد ایشان فرمود: «که من روزی ۱۶ ساعت لااقل کار میکنم. کار علمی و فعالیت و اینها در سن هفتاد و خوردهای سالگی.» این شوق است، این شور است، این اشتیاق است. گاهی هم آدم یک کتابی، یک جزوه فکستنی مینویسد، اینقدر تشویق و حمایت. دیگر هیچی دیگر، از این هیچی در نمیآید. یک سریال بازی میکند، خوب میشود، میگیرد، دیگر میبینی بقیهاش دیگر گند زده، اشباع شد دیگر. بعضی نفسها کوچکاند، اشباع میشوند. اینها بههر حال آثارش است و آثار ملکوتی، خصوصاً که عمل دیگر زاینده نیست، فزاینده نیست، بالاتر از این نمیرود.
اگر انسان در خودش این ضعفها را دید، همان ماجرای علامه طباطبایی که فرمود اصلاً باورم نمیآمد که این ثواب داشته باشد که بخواهم هدیه کنم به پدرم. این میرود بالا، هیچ خودش در وسط مطرح نیست. هیچ دیده نمیشود. هیچ خودنمایی ندارد. کر و فردی برای خودش ندارد. دیدی؟ ما زدیم، همه تفاسیر قبلی را زدیم، از بین بردیم و فلانش کردیم، اِل کردیم، بِل کردیم. بههر حال میگوید که به من گفتند: «تو مزد خودت را گرفتی.» گفتم: «راست میگویی. همه اینها درست است.» بعد هم با حسرت گفتم: «چه کار کنم؟ دستم خالی است.» جوان پشت میز گفت: «خیلیها کارهایشان را برای خدا انجام میدهند؛ اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند.»
بعضیها کارهای خالصانه را در همان دنیا نابود میکنند. شهید مدنی ظاهراً یک جمعی رفته بودند خدمت ایشان گفتند: «آقا دعا کنید ما اخلاص داشته باشیم.» شهید مدنی فرمود: «اخلاص معمولاً همه دارند. من دعا میکنم اخلاصتان برایتان ماندگار بشود.» اول برای خدا محاسباتی دارد. یک یتیمی را میرود حمایت میکند و یک مهمانی برای خدا میدهد. یک هیئتی یک بار برای خدا میگیرد. این که بخواهد همیشه بگیرد و همیشه هم برای خدا... اولین باری که معمولاً با طلبهها سخنرانی میکنیم، خیلی خالصانه: «من هیچی ندارم، بلد نیستم، خراب نشود.» ولی دیگر ده تا، بیست تا، پانصد تا، هزار تا، دو هزار تا که میرویم، دیگر هی فروکش میکند، کمکم خودمان.
خلاصه بماند. خیلی سخت است. اگر بماند، کمش هم که باشد، همینجور میبرد بالا، عمل را میبرد بالا، میبرد بالا. آثاری به آدم میدهد که آدم به خواب شبش نمیبیند، باورش نمیشود. آنی که مهم است، این است که استاد ما اوسکریم بپسندد، اوسکریم خوشش بیاید. بقیه هم حالا دیدن، پسندیدن، خب. حالا حسین نیست، حالا دیگر آن هم ببینند خدا خواسته به آنها برسد، شاید چهار نفر هم اثر بگیرند، اثر ببینند. ببینید! رازش این است که اول آدم باید بالاخره سعی بکند کارهای در خلوتش، در جلوی چشم دیگران نیست، را تقویت بکند. چشم بقیه، «لاریا» نکند. برای مدح دیگران کاری انجام ندهد. کارهای مخفیانه. لذا «سراً و علانیه». فرمود دو جور انفاق داشته باشد، بعضیهایش سری باشد، بعضیهایش علنی باشد. آنی که سری است و شبانه و مخفیانه است، به اخلاص نزدیکتر است. علنی هم باید انجام داد که فرهنگش راه بیفتد. اگر هیچکی نخواهد جلو چشم بقیه انفاق بکند، که هیچکی یاد نمیگیرد. یک زمینی را من مثلاً خرج مسجد کردم، وقف مدرسه کردم. اعلام بکنم، بقیه هم یاد بگیرند. «آقا! این زمین، طرف میتوانست باهاش خیلی کارها بکند، آپارتمان دربیاورد، ماهی چقدر ازش بخورد، داد مدرسه کرد.» بقیه هم یاد میگیرند. خب این برای اینکه این یک وقت خدایناکرده نیتش خراب نشود، چه کار کند؟ پنج تا را مخفیانه بدهد، یکی هم علنی. پنج تا مخفیانه، یکی علنی. چهار تا سری، یکی علنی. اینهایی که سری، آن اخلاصِ آن جان کار را تقویت میکند. لذا عبادتهای سری را بعضی بودند پنج تا روضه تکی و مخفیانه میرفتند، یک دانه روضه عمومی. اینها خیلی برکت دارد.
خیلی اول برای خود که دیگران یک وقتی حرفشان مطلبشان جوری نشود که آدم علنی میشود. به همان میزان که تعریف میکنند، دو برابرش فحش میدهند. آنهایش برکت است، آنهایش خیلی خوب است؛ یعنی اینها آدم ساخته میشود. اگر یک خیری داشته باشد، این کار علنی این است که آن چهار تایی که فحش میدهند به آدم، آن انقطاع و دلشکستگی که در آدم میآید و احساس میکند که کارش بهدرد نمیخورد، ارزش ندارد، این خیلی درش برکت و اثر و خیر است. اینهایش خوب است. یعنی آدم اگر نیتی هم دارد، علنی انجام میدهم. یکی برای این باشد که چهار نفر یاد بگیرند، یکم برای اینکه چهار نفر بیایند ما را بزنند، این بت ما بشکند. آروم.
خب! این داستان اول. امروز داستان دوم خیلی زیباست که این را یک بار قبلاً اوایل جلسات خواندیم. خیلی زیباست. ماه رجب هم هست و حالا دل ما البته واقعاً خون است از بسته شدن این حرمها. و باید با خودمان فکر بکنیم که چه کردیم؟ محروم شدیم. هر چند بنده خودم مدافعین بودم، حمایت کردم، علنی هم حمایت کردم، کار خوبی باشد از جهات مختلف که حالا حرمها باشد کمی محدود بشود، چند روزی از باب ضرورت، از باب مصلحت؛ ولی واقعاً دل آدم خون است. این ایام سال، ایام ماه رجب. سال تحویلی که جمعیت میلیونی میآید مشهد و حرم امام رضا. واقعاً باید ببینیم چه کردیم. امسال محروم شدیم و کربلا، نجف، دم قم، مشهد، همه اینها تعطیل. هیچ کدام زائر ندارد. این خیلی اتفاق بدی است. البته قبول ندارم این دوستانی که میگویند باید الان اتفاقاً بریم بریزیم تو این حرمها. اینها نفهمیدن شرایط را.
ولی حرم به ظاهر بسته شده، دلمان اتفاقاً باید اینجا با دلشکستگی بیشتری ارتباط برقرار بکند. عرض کردم پشت بام منزل اگر بشود آدم برود هر روز خدا توفیق بدهد زیارت بکنیم، زیارت رجبیه را چند روزی که مانده بخوانیم و صلوات شعبانیه را. زهران بریم از بالای منزل، از پشت بام منزل رو به حرم امام رضا علیه السلام بخوانیم. این دلشکستگی را ابراز کنیم. بیتفاوت نباشیم نسبت به اینکه این حرم بسته شده. نگوییم آقا چه فرقی کرد؟ حالا بعضیها که خوشحالاند از اینکه این حرمها بسته شده، که آنها واقعاً باید بروند یک فکری به حال خودشان بکنند و ببینند چه مرضی در وجودشان است که از بسته شدن حرم امام رضا خوشحالاند. بعضی تأیید میکنند؛ ولی خوشحال نیستند. میگویند کار، کار درستی است؛ ولی ما دلمان خون است از بههر حال این فرصت زیارت به ظاهر از ما گرفته شده.
این داستان در مورد زیارت است. خیلی هم ربط به همین ماجرا دارد که این جانباز عزیزمان، این جانباز عزیز یک سفر کربلایی میرود که اصلاً بهش نمیچسبد. حالا ببینیم این سفر کربلا چقدر برایش اثر و خاصیت دارد. میگوید: «حسابی به مشکل خورده بودم.» خیلی این بخش واقعاً از بخشهای فوقالعاده کتاب است. یک چهار پنج جایش خیلی ویژه است، یکیش اینجاست. «حسابی به مشکل خورده بودم. اعمال خوبم بهخاطر شوخیهای بیش از حد و صحبتهای پشت سر مردم و غیبتها و غیره نابود و اعمال زشت من باقی میماند.» البته وقتی یک کار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد. چون که در قرآن آمده «اِنَّ الحَسَناتِ یُذهِبنَ السَّیِّئات» که قبلاً این آیه را خواندیم و توضیح دادیم. «اما خیلی سخت بود اینکه هر روز ما دقیق بررسی و حسابرسی میشد.» اینکه کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار میگرفت، خیلی سخت بود. همینطور که اعمال روزانه بررسی میشد، به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم. اواسط دهه ۸۰. یکباره جوان پشت میز گفت: «به دستور آقا اباعبدالله علیه السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم.»
شما فکر کنید اینکه روزانه داشتن اعمال او را رسیدگی میکردند، یکهو پنج سال. پنج سال خیلی میشود. چند روز؟ تقریباً ۱۶۰۰ تا پرونده را عبور دادن. بیش از ۱۸۰۰ تا. اینها شاید حساب پنج سال را عبور داده باشند. از بعد بلوغ. حالا مثلاً ایشان سی سالش بوده آن موقع، چهل سالش. مثلاً پنج سال در ۲۵ سال. خیلی یک پنجم عمر اوست تقریباً.
با تعجب گفتم: «یعنی چه؟» گفت: «یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شد.» اعمال خوبتان باقی میماند. «نمیدانی چقدر خوشحال شدم.» پنج سال گناهها را ندید گرفتند. خب این شامل حقالناس هم میشده یا نه؟ ظاهراً شامل حقالناس هم شده دیگر. حالا بحث حقالناسش، انگار طرف حسابش عوض شده. این پنج سال بخشیده شد. این نباید خدایناکرده جرئت در ما بیاورد نسبت به حقالناس؛ ولی دستگاه اباعبدالله دستگاه عجیب و غریبی است. همه اینهایی که در مورد قواعد گفتم، از بالا پرت میکنی نابود میشوی. یکی از قواعد خدا هم این است که صاحب حق، حالا حقش را از که برود بگیرد. این که درست است. حق میآید در دستگاه اباعبدالله. گاهی اینطوری میشود که میگوید: «تو حقی داری.» صاحب حق طرف حسابش عوض میشود. البته باز عرض میکنم، اینها نباید در ما جرئت بیاورد که خدایناکرده غیبت بکنیم، ظلم بکنیم؛ ولی قبلاً هم گفتم مرحوم شیخ جعفر شوشتری، مرحوم آیت الله حاج سید عزالدین زنجانی میفرمود. بنده از ایشان شنیدم آخرین ملاقاتی که با ایشان داشتیم که بنده دست ایشان را بوسیدم و گفتم که: «محضر جدتان شفاعت ما را بکنید.» و بعد هم که ایشان بعد مدتی از دنیا رفتند. خدا رحمتشان کند.
ایشان، خیلی خود این سید عزالدین هم محل عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها بودند. خطبه فدکیه نوشتند به دستور حضرت زهرا سلام الله علیها. که مرحوم کمپانی به خواب ایشان میآید. قلاو اصفهانی میفرماید که حضرت زهرا دستور دادند: «شما خطبه فدکیه را شرح بکنید.» شرح خیلی خوبی هم دارد. آقا سید عزالدین میفرمود، که آیت الله زنجانی میفرمود که یک وقت شیخ جعفر شوشتری… شیخ جعفر شوشتری کسی بود که وقتی از دنیا رفتند، «تنفر نجوم»، ستارههای آسمان مردند با مرگ او. فرموده بود: «یک شب نشستم به حساب و کتاب که من برای قیامت چه دارم؟ برای قیامت چه دارم؟ گفتم نماز. گفت: نمازهایت که حضور قلب نداشته. معلوم هم نیست چقدر احکامش درست بود و سر وقت بود و این بود و نیت.» گفتم روزه… «تکتک اعمالم را حساب و کتاب کردم، دیدم که چیزی که میخواهم بهش امید داشته باشم، ندارم.» و بابت حقالناس باید بدهم برود. گفت: «دیگر قشنگ یأس بر من حاکم شد.» گفتم که: «ما دیگر اهل نجات نیستیم. ما چیزی ما را نجات نمیدهد.» خوب که بررسی کردم، رسیدم به این. گفتم: «اشک بر اباعبدالله، توسل به ابا، تمسک به اهلبیت.» گفتم که: «خب خوب است؛ ولی دیدم هی ولی...»
میخواهم بگویم: «ولی بعدش در نمیآید. ولی خدا دوست ندارد که اثر ندارد که؟ دارد. به همه اعمالم، به همه بدیهای من میچربد. با هر یک قطرهاش خدا میتواند حقوقی که به گردن من است، صاف بکند. از پس این حقوق بربیایم.» خیلی دلم گرم شد به اینکه سفینه النجاه واقعاً اباعبدالله الحسین و اشک برای او و توسل به او و زیارت او که هر یک قدمی در زیارت، هزار حج، هزار عمر، شما فرض کنید ۹۰ کیلومتر، هر کیلومتری چند قدم است؟ ۱۴۰۰ و خردهای ستون، ۱۴۰۰ و خردهای ستون، هر ستونی تقریباً ۵۰ قدم، ۵۰۰ تا ۵۰ قدم، چقدر میشود؟ ۷۵ هزار. در ۷۵ هزار قدم که هر کدامش لااقل هزار تا. چند تا حج میشود؟ ۷ میلیون و پانصد هزار حج یک کربلا پیادهروی از نجف به کربلا، ۷ میلیون و پانصد هزار تا. خب این خیلی دلگرمکننده است. تازه لااقلش این است. هر چقدر اخلاص و آن آخرهایش که میرسد با آن پای لنگان و با آن پای زخم و با آن حال نزار و اینها هی همین مضاعف میشود، میرود. اینها دلگرمکننده است.
حالا من یک روایتی هم بخوانم قبل از اینکه ادامهاش را بگویم که این چرا پنج سال به دستور اباعبدالله بخشیده شده. اول این روایت را تقدیم بکنم. روایت خیلی زیبایی است. این روایت بهکرات نقل شده. حالا یک بابی در بحارالانوار در مورد فضل زیارت امام حسین در کاملالزیارات هم هست. این مضمون را خیلی داریم. از مضمونی که بهچندین بار به کار رفت، میفرماید: «خدا در ازای شهادت اباعبدالله چهار تا چیز اختصاصی به امام حسین داد.» برای اینکه این ماجرا فهمیده بشود. چهار تا چیز اختصاصی. یکی اینکه: «جَعَلَ الامامه فی ذُریَته». خدا امامت را در ذریه اباعبدالله و «شِفاءَ فی تُربته». شفا را در تربت او قرار و «اجابت دعا عند قبره». کنار قبر او دعا مستجاب است. این هم از اختصاصیات اوست. هیچ مانع و حجابی در دعا کنار قبر او نیست. این آخریش که این خیلی ویژه است و غریب است: «وَ لا تُعَدُّ ایّامُ ایّامِ زائرِهِ». روزهای زائرانش به حساب نمیآید. یعنی چه؟ یعنی جزو پرونده به حساب نمیآید یکی. جزو اجل هم به حساب نمیآید دو تا. یعنی خدا عمری که به ما داده، بدون محاسبه روزهایی که کربلا بریم. اگر گفته ۸۰ سال، شما یک ماهی که در حرکت بودی، بروی برسی کربلا، این جزو آن ۸۰ سال به حساب نمیآید. جزو عمر به حساب نمیآید یکی. یکی دیگر، جزو پرونده هم به حساب نمیآید. جزو پرونده به حساب نمیآید.
چههایش به حساب نمیآید؟ اگر خوبیهایش هم به حساب نیاید که دردسر است که. کلاً آن چند روز را «دایورت» کردن مثلاً. چند روزه قطع کردن. یکی فایده ندارد. بدیها و حسابرسیهایی که آدم باید داشته باشد در آن ایام به حساب نمیآید. به حساب نمیآید. طرف حسابش یکی دیگر. طرف حساب یکی دیگر. حالا این آن روزهاست. به میزانی که اخلاص و عمق باشد در این کار، باز مضاعف میشود، مضاعف میشود. مثلاً ده روز زیارت رفتیم، خیلی تحمل سختی و فشار و بلا و اذیت و اینها کردیم. این هی عمق پیدا میکند. دو برابر میشود، سه برابر میشود، ده برابر میشود. ده روز میشود صد روز. ده روز میشود هزار روز. ده روز میشود یک میلیون روز. به میزان سختیها و فشار و انقطاعی که برای ما حاصل شده. دیگر طرف حسابمان ما نیست. طرف حساب دیگران ما نیست. با امام حسین صاف بکند و حضرت راضیش میکند. دیگر با چه چیزی راضی میکنند؟ دیگر خود امام حسین میداند. من نمیدانم دیگر از باطن عالم چه کار میخواهد بکند که از نفسهایی که امیرالمؤمنین در لیلهالمبیت کشیدند، آنجا مثلاً بعضی از این حسابرسی این شکلی صاف میشود. به هر نفسش موج عجیبی…
بله، آن آقا در عالم معنا دیده بود اباعبدالله الحسین را که حضرت فرموده بودند که: «اینجا به نظر قطره، آنجا به نظر دریا.» هر قطره اشکی که بر اباعبدالله ریخته میشود، اینجا قطره است، ملکوتش دریاست. به هر موجی فوجی از خلایق. به هر موجی میرسد. و توضیح هم داردها. باز یک سری آدمهای نادان. هر غلطی خواستین بکنیم، آخر گریه برای امام حسین میبخشد. حل میکنیم که شهید مطهری به شدت به این ماجرا میتازید و میفرماید که: «امام حسین یک بیمه نیست برای اینکه هر که هر غلطی خواست بکند، آخر بیاید از قبض امام حسین خرج بکند.» سوءاستفاده کردن نداریم.
ماجرا چیست که خب اینقدر برای اشک برای اباعبدالله اثر قائلیم؟ بهخاطر این است که ذات پاک میشود. با اشک بر، اشک حکایت از علقه دارد، از علاقه باطنی، از اتصال وجود، اتصال باطن و وقتی که ذات خوب بود، ببینید الان یک چیزی که ذاتش نجس است، هر کاریش که بکنیم، مثل سگ، مثل خوک. هی بشوریمش، توی وایتکس بیندازیم، جراحی رویش بکنیم. این ذاتش نجس است. غائط، بول، خون اینها ذاتش نجس است. اینها بعد چیزهایی که ذاتاً نجس است. بعضی چیزها هم ذاتاً پاک است. آلودگی الان نجاست. هرچی هم که بهش پاکی بخورد، آن پاک، نجس میشود؛ ولی دریا چی؟ دریا ذاتاً پاک است. شما هرچی نجاست بهش بیندازی، چه میشود؟ الان سگ را بیندازیم توی دریا، سگه میشود جزئی از دریا؟ یک قطره ادرار را بیندازیم به دریا. نه یک قطره، هزاران قطره ادرار را بریزیم به دریا، چه میشود؟ میشود جزئی از دریا. جزئی از دریا. نه تنها نجاستش اثر روی دریا ندارد، بلکه از طهارت دریا این هم پاک میشود.
ماجرای اشک بر اباعبدالله هم همین است. دریاست. معدن طهارت است. معدن پاکی است. لذا اگر این بود در قلب کسی، هر چه کثافات میآید روی این، خوب… حالا یک سری اثر ظاهری حقالناس و اینها که دارد به این نحو. یعنی طرف حسابش دریاست. با صاحب دریا، با کل این دریا مواجه است. اگر کسی یک حقی دارد، این حقش در دریا افتاده. حقش در دریا افتاده. حقش را باید برود از که بگیرد؟ از دریا. باید یک کشتی غرق شده در دریا، وسایل توی آن بوده، ترشی بوده، ماست بوده، چه بوده، محو شد. یک سری سنگین بود، ماند. اینهایی که مانده، صاحبش باید بیاید از که بگیرد؟ باید برود از دریا. اگر اتصال به اهلبیت، اتصال به اباعبدالله پور باشد. البته «مُحَقِقُ ذُول» نداریم. این را هم بگویم: گاهی خدایناکرده باعث میشود که اتفاقاً ما از این دریا جدا بشویم. این را هم بگویم نکته دیگر: گاهی ظلم باعث میشود که توفیق از دست برود. دیگر آن وقت دیگر اشک گرفته میشود. قساوت قلب. چشم خشک نمیشود مگر بهخاطر قساوت قلب. «ما جفّت الدموع الا لقسوة القلوب». قساوت قلب برای چه؟ «ما قست القلوب الا لکثرة الذنوب». گناه که زیاد شد، قساوت قلب میآید. قلب که قسی شد، اشک میرود. از این دریا آدم را جدا کردن، دور انداختن، افتاده توی ساحل. یک وقتی هم دیگر هی گناه میکنند، از ساحل دور میشود.
استاد بزرگ میفرمود که اگر فکر گناه کنی در مجلس، از بارگاه ربوبی دور میشوی. اگر خود گناه انجام دهی، از مجلس دور میشوی. یک وقت در مجلس دور میشوی، یک وقت از مجلس دور میشوی. فکر گناه در مجلس آدم را دور میکند. هنوز هستی در این خانه، در این حریم؛ ولی دور میشوی. خود گناه از مجلس آدم را دور میکند. هر چه گناه عمیقتر باشد، فاصله انسان با این بیشتر میشود. لذا دیگر توفیق زیارت هم ندارد. یک زیارت عاشورا نمیتواند بخواند، یک توسل هم ندارد. هفته روضه هم نمیرود. محرم میشود، باز یک جوری میشود. این روضه نمیتواند برود. میرود، اشکی ندارد، حالی ندارد. خرجی نمیتواند بکند. همه اینها حجاب انسان را دور میکند. اگر این زیارت بود و برای خدا و با این اتصال قلبی آثار عجیب و پنج سال کار من را بخشید.
ما در مورد زیارت یک نه جلسه، هشت نه جلسه شاید صحبت کردیم. زیارت معجزه میکند. یک عنوان جلسات دیگری هم داشتیم که در مورد زیارت نکاتی عرض شده. در آن بخش بعضی آثار زیارت را گفتیم که چه آثار عجیب و غریبی دارد زیارت، برکاتش چیست. بالاخره این هم یکی از اینهاست که ایشان یک ماجرای دیگر هم دارد که آن البته نیاز به توضیح مفصل دارد. مرحوم شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان نیاز به توضیح دارد، میشود فهمید. یعنی قواعد دستمان است. شیخ عباس قمی این را آنجا نقل میفرماید که یک آقایی در یزد خوابی میبیند. یکی از دوستانش را که این در جوانی آدم شروری بوده و بعد از مدتی از دنیا میرود و خوابش را میبیند. رفیقش ازش میپرسد که اوضاعت چطور است. میگوید: «اول خوب نبود؛ ولی از یک وقتی خوب شد.» گر چه: «وقتی خوب شد باز شبی که زن استاد اشرف آهنگر را آوردند در این قبرستان، جوی هرهر آمدیم». اگر خاطرتان باشد رفتیم هورهر یزد. همسر استاد اشرف آهنگر آنجا دفن کردند. «از شبی که ایشان را دفن کردند اوضاع خوب شد. عذاب از قبرستان برداشته شد.» آن هم بهخاطر این بود که شب اول قبر ایشان سه بار اباعبدالله به زیارت او آمد. خب این سه بار هم حکایت از همان ذات و صفات و افعال دارد. یک بار ذات او را نجات دادند که یک وقت صفات او را نجات دادند، یک وقت افعال او را. شاید این. ولی سه باری که امام حسین علیه السلام آمده بودند، رحمت این قبرستان را در برگرفت، عذاب از همه برداشته شد.
ما بیدار شدم و فردا پرسوجو کردم ببینم استاد اشرف آهنگر کیست و زنش کی بوده. گفتم: «خب این آهنگر است طبعاً بازار آهنگرها باید بروم پرسوجو کنم.» رفتم بازار آهنگران، پرسوجو. این از آن، از آن یکی را پیدا کردم. آخر استاد اشرف شما همسرت از دنیا رفته؟ گفت: «بله.» گفتم: «توی قبرستان جوی غرغر دفنش کردی؟» گفت: «بله.» «برای چی؟ چطور؟» گفتم: «فقط به من بگو که این چه کار میکرد؟ این قدیسه بوده؟ کار خاصی میکرد؟» گفت: «نه، همسر من روزی یک بار زیارت عاشورا میخواند.» تنها کار خاصی که میکرد، خورشید کربلا رفته بود. گفته: «فقط زیارت عاشورا از دور.» حالا شاید پشت بام میرفته، شاید هم در خانه، فقط زیارت عاشورا. این به همین زیارت عاشورا اتصالی به اباعبدالله پیدا کرده بود. شب اول قبر سه بار امام حسین آمده بودند. به برکت آن از اهل قبرستان عزا برداشته شد. عذاب از اهل قبرستان برداشته میشود. یعنی چه؟ مگر عمل یک کسی میتواند برای دیگری اثرگذار باشد؟ اسب بر این است که توی قبرها مجاورت اثری ندارد. اگر اثر داشت هارون الرشید هم باید از کنار امام رضا علیه السلام فیض میبرد. این همه لشکر عمر سعد در کربلا دفن است. ابن ملجم در مسجد کوفه دفن است. این همه آدم جای مقدس که ما قبلاً این را بحث کردیم. اگر لازم بشود ملائکه نقاله اصلاً اینها را جابهجا میکنند.
یعنی آن قبرستان اصلاً جسد آنجا نمیماند. اگر بد باشد، میبرندش ملحق میکنند به بدها. خوب هم باشد، ملحقش میکنند به خوبها. قبر اصلیاش هم قطع بشود که ما دیگر اینجا نرویم زیارت قبر. این ارتباطش با همین جا برقرار است؛ ولی در واقع این منزل اصلیاش اینجا نیست. مثلاً رادیو سلام. این آدم خوبی بوده، جسدش را دیگر، روحش که منتقل شده، جسدش را هم منتقل میکنند. به بعد این انگار اینهایی که توی این قبرستان هستند، یک سنخیتی با همدیگر دارند. یک سنخیتی با همدیگر دارند و بعضی وقتها بر اساس این سنخیت میشود یک عناتی به اینها بشود. به یک نفرشان بشود، بقیهشان هم بشود. توضیحات مفصلی دارد، نمیخواهم واردش بشوم. فقط در این حد که شبهه وقتی نیفتد که مثلاً ما را اگر حرم امام رضا دفن کردند، لزوماً برایمان خوب است. اگر فلان جا دفن شدیم.
مثلاً جسد ما را کوسه خورده. الان ما بعضی از شهدا را داریم مثل شهید باکری. جسد ایشان را کوسه خورده. خب شهید باکری چه عظمتی است، چه مقام بالایی است. اینکه کوسه خورده که از فضیلت و مقام ایشان فلان. که توی حرم امام حسین دفن است، فلان جا دفن، فلان جا مقدس دفن است. بعضی کنار خود پیغمبر دفناند. بسیاری از بزرگان دفن. هارون الرشید چسبیده به امام رضا دفن است. هیچ اثری برای اینها. بعضی وقتها ملاک اینها نیست. ملاک آن زمینههایی که آدم ایجاد کرده و معلوم میشود که اینها یک کم و کسریهایی داشتند، اقتضای این را داشتند که امام حسین به اینها عنایت بکند. این هم شده بهانهاش، مجاورت قبر فلانی بوده. این زمینه را فراهم کرده برای اینکه امام حسین به او که عنایت میکند، به اینها عنایت بکند. این در ماجرای همسر استاد اشرف کتاب بار عام میدهند به قول قدیمیها. بله. یعنی به همه عنایت میکنند.
عالم برزخ، عالم استحقاق است. مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی. گفتم خواب ایشان را دیده بودند. ایشان فرموده بود که اگر میخواهید به من هدیه بدهید، اختصاصی به خودم هدیه ندهید. توسعه بدهید، بگویید به همه اهل این قبرستان. مثلاً ایشان حرم حضرت معصومه. عالم استحقاق است. وقتی یک چیز را میفرستی برای من، فقط به من میدهند. بعد من خجالت میکشم رفقایم وقتی که… چه لطافتی آن ور دارد. وقتی با رفقایم نشستیم داریم گفتگو میکنیم، یکهو یک هدیه برای من میآورند، فقط به من میدهند، به آنها نمیدهند. من خجالت میکشم. به همه اموات مؤمنین، به همه مسلمین. هیچ هم از عمل شما کم نمیشود. قبلاً توضیح دادم که توسعه پیدا میکند و همه هم میرسد. خاصش نکن. مخصوص پدرم، مخصوص فلانی، مخصوص فلانی. به همه برسد. اینجا من خجالت میکشم فقط به من میدهید.
استحقاق. خب این عالم استحقاق است؛ ولی یک سری زمینهها هم گاهی در بعضی افراد هست. برای مؤمنین دعا کن. مستحق این دعا کیست؟ مؤمن است. مؤمن یک زمینه ایجاد کرده. اینی که برای همه مؤمنین میدهند امام حسین به همه محبینشان یک عنایتی میکند. یک جلوهای میشود. یک رویدادی در عالم برزخ رخ میدهد. به واسطه آن یک عنایتی میشود. قبلاً میگفتیم در آن بحث مثلاً باران در عالم برزخ میآید. باران است. یکهو بارانی میشود. یک بارانی، یک آبی به همه میرسد در عالم برزخ، در مرتبهای که هستم. رعد و برقی میزند. دیگر بالاخره یک بهانههایی است، یک فرصتهایی است، یک رحمت ویژه. چون رعد و برق یک رحمت خاصی است دیگر. باد و باران. باران حکایت از رحمت خدا دارد. یکهو یک عنایت خاص. یک شب جمعهای یکهو یک بارانیهای میشود برای بهشتیها و برزخیها. شب نیمه شعبانیه، شب عاشورایی. یک بهانهای است.
حالا اینجا هم امام حسین یک نوکرشان، یک زائرشان را از دست دادند. یعنی وارد عالم برزخ شده. یک سفرهای دارم پهن میکنم. به همه برسد. یک خیری در هر کسی که یک زمینهای دارد، برسد. این هم تحلیل این ماجرا که چطور عذاب از کل قبرستان اگر در آن شرایط بوده برداشته شد. لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم و حس میکردی پنج سال بدون حساب و کتاب است. گفتم: «علت این دستور آقا برای چی بود؟» همان لحظه من ماجرا را نشان دادم در دهه هشتاد. «وبعد از نابودی صدام، بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم. در یکی از سفرها یک پیرمرد کر و لال در کاروان ما بود. مدیر کاروان به من گفت میتوانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراهش باشی.»
من هم مثل خیلیهای دیگر دوست داشتم تنها به حرم بروم، با مولای خودم خلوت داشته باشم؛ اما با اکراه قبول کردم. این باطن زیارت، اتصال به امام حسین، باطن عبادت کلاً این است که ما رو خودمان پا بگذاریم. همه دعاها و این زیارتها و این عبادتها اینها برای این است رو خودمان پا بگذاریم. روی خواستهها و این تمنیات و این تشحیات و خواستهها و هوای نفس و اینها پا بگذاریم. گاهی میرویم حرم مینشینیم، اتفاقاً عین هوای نفس. اینجا نماز بخوان. نشسته با گوشیش ور میرود. نشسته ۱۰۰ برابر آن نمازی که خودش میخواست اینجا بخواند برایش اثر بیشتر؛ رو خودش پا گذاشته. قاعده بر این است رو خودت که پا میگذاری: «یک قدم بر خویشتن، وان دیگر در کوی معشوق.» پرسیدند: «آقا! فاصله ما تا خدا چقدر است؟» فرمود: «یک قدم. رو خودت پا. یک قدم بر خویشتن وان دیگر در کوی دوست.» یک قدم بیشتر فاصله نیست.
خلاصه میگوید: «با اکراه قبول کردم. کار از آنی که فکر میکردم سختتر بود.» این پیرمرد هوش و حواس درست حسابی نداشت. «کاملاً مراقبت میکردم. اگر لحظهای رهایش میکردم، گم میشد. خلاصه تمام سفر کربلای ما تحتالشعاع حضور این پیرمرد شد. این پیرمرد هر روز با من به حرم میآمد. حضور قلب من کم شده بود؛ چون باید مراقب این پیرمرد میبودم. روز آخر قصد خرید یک لباس داشت. فروشنده وقتی فهمید که متوجه نمیشود، قیمت چند برابر گفت.» مورد عنایت امام حسین واقع شده است. اینها که در شهر زیارتی کاری میکنند که زائرها را پر میدهند، در ظاهر ایجاد نفرت میکند. اینها هم طرف حسابشان امام حسین است؛ ولی جور دیگری. امام حسین ماجرا میگفت حضرت فرمودند: «فلک کنید این را.» خربزه میخوردند، خادمه آمد با پاش زد. خوردن نیست. شب خواب دید که امام رضا علیهالسلام، فلکش کنند، با چوب کف پاش بزن. که امام جواد علیهالسلام آمدند واسطه شدند. ماجرای بههر حال این هم چوب حسابی دارد آن ور. اگر کسی با زائر امام حسین اینجور برخورد کند.
«قیمت چند برابر. من جلو آمدم، گفتم: «چی داری میگویی؟ این آقا در ظاهر پول ندارد. چرا اینطوری قیمت میدهی؟ این لباس قیمتش خیلی کمتر است.» خلاصه این که من لباس خیلی ارزانتر برای این پیرمرد خریدم و از مغازه بیرون آمدیم. من عصبانی و پیرمرد خوشحال بود. با خودم گفتم: «عجب دردسری برای خودمان درست کردیم. این دفعه کربلا اصلاً به ما حال نداد.» حال نداد. ماجرا حال کردن است ها. حال نداد؟ «یکباره دیدم پیرمرد ایستاد، رو به حرم کرد و با انگشت، دست مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بیزبانی برای من دعا کرد.» جوان پشت میز گفت: «به دعای این پیرمرد، آقا امام حسین شفاعت و گناهان پنج سال تو را بخشیدند.» باید در آن شرایط قرار میگرفتی تا بفهمی چقدر از این اتفاق خوشحال شدم. «صدها برگ در کتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب این سالها همگی ثبت شد و گناهانش بخشوده شد.» «اهل گناه در صف محشر وابسته به یک گردش چشمان حسین». خوش به حال آنهایی که محل عنایات برای اباعبدالله الحسین و توجهات امام حسین علیه السلام را دارند و از این حفاظت بهرهمند میشوند.
خدا میداند در این قطرات اشک چه نهفته است. نه! مثل دریای روز قیامت. برای گریه کن اینها رو نقد میکنند. هر یک قطره یک… مرحوم آیتالله مرعشی نجفی وصیت کردند، دستمالی داشتند. ایشان سی سال اشکشان را باهاش پاک کرده بودند. وصیت کردند: «این مرده، این فقیه مشرف شده محضر امام زمان.» با این همه خدمات. کتابخانه ایشان چه غوغایی است. یکی از بزرگترین کتابخانههای خاورمیانه است. سالها ایشان روزه استیجاری گرفت. این کتابها را جمع کرد. در وصیتنامهاش نمیگوید فلان کتاب را در قبر من بگذارید. یکی این است. میفرماید که: «مرا ببرید حرم حضرت معصومه. عمامه من را باز کنید، یک سرش را به سر تابوت بزنید، یک سرش را به ضریح حضرت معصومه.» که بگویید: «من آمدهام اینجا دخیل بستم. خانم جان! بعد از رحلتم آمدم اینجا دخیل بستم.» ایشان سحرها وقتی که حرم را میبستند، پشت در حرم میایستاد، دقایقی میایستاد. شاید نیم ساعت. میگفتند: «آقا چرا شما با این سن و سال در این سرما اینجا وایمیستی؟» میفرمود: «چون فقط میخواهم اولین زائر حرم حضرت معصومه اسمم اینجور ثبت بشود.»
یک وصیت دیگر ایشان هم این بود: «این دستمال را سی-چهل سال من باهاش اشک برای اباعبدالله را پاک کردم. این دستمال را در قبرم بگذارید. میخواهم سرمایه من باشد، مایه نجات من باشد. این ملائکه که میآیند، بو کنند. ببینند ما بوی اشک بر اباعبدالله را داریم. ما گریه کن امام حسینیم. بدانند طرف حساب کس دیگری است و بدانند ما مشتاق کس دیگری بودیم. خود او باید بیاید. ما به شوق دیدار او از این دنیا رفتیم. برای ملاقات او آمدند.» حساب و کتابم این دستمال اشک. این اشک بر اباعبدالله را فقط خود خدا میداند چه غوغایی در این اشک نهفته است.
آتش از این اشک، از چه جنسی است. فرمود: «دریاهایی از آتش را یک قطره خاموش میکند.» دریاهایی از آتش. دارد موج میزند. شما آتشفشان را تصور بکنید که دارد همینجور قلقل میکند، مذاب ازش بیرون میآید. حالا آتشفشانهایی را تصور بکنید صدها و هزاران آتشفشان. یک قطره این چه قدرتی دارد؟ از چه جنسی است؟ از جنس خود اباعبدالله. «قتیل العبره». من کشته اشکم. شهادت من پیوند این خون اباعبدالله یک معادل در این عالم پایین دارد. این خون رفت به بالا، در عالم پایین یک معادلش مانده، آن هم اشک. «ما مِن مُۆمِنٍ إِلا استَعْبَر». نمیشود مؤمن به یاد من بیفتد و گریه نکند. من پیوند خورده شهادتم با اشک. هرکی که به یاد من بیفتد اشکش جاری میشود. غم در دل او میجوشد، غم در دل او میجوشد.
آن استاد بزرگ میفرمود که من در عالم رؤیا خواب دیدم امام حسین علیه السلام را به صورت مکاشفه مثالی بوده. دیدم حضرت دستمالی دارند. حالا ببین! این دستمال، این اشک اثرش برای امام حسین دیگر. دیدم که امام حسین علیه السلام دستمالی دارند. تمام بدن نازنین او جای خنجر، نیزه، سنگ، چوب. همه بدن کبود، همه بدن زخمی است. همه بدن پر از جراحت است. دستمال را به تن میکشد. این زخمها. عرض کردم: «آقا جان! این چه دستمالی است؟» فرمود: «این اشک گریه کنان من است. اشک اینها باعث التیام من میشود. جراحتهای من خوب میشود. وقتی اینها گریه میکنند، آتش درد در من فروکش میکند.» برای همین آتش گناه، آتش جهنم. جهنم حقیقت، جهنم درد؛ ولی الله، غصه ولی الله، غضب ولی الله. این اشکها غضب ولی الله را خاموش میکند. آتش او را آرام میکند. آتش او که آرام بشود، آتش جهنم خاموش میشود.
این استاد میفرمود که من دیدم دو تا زخم در اباعبدالله، هر چقدر با این دستمال اشک حضرت زخمها را میکشند، این دو تا زخم خوب نمیشود. خیلی هم دیدم این زخمها عمیق است. عرض کردم: «آقا جان! این زخمها چیست؟» فرمودند: «دو تا زخم بر قلب من وارد شده است. اینها زخم کاری است بر قلب. هیچ چیزی این زخمها را خوب نمیکند. یکیش زخم شهادت پسرم علی اکبر است. یکیش هم زخم شهادت برادرم قمر بنی هاشم. این دو تا خیلی کاری است. از عمق قلب من جراحت به من وارد کرده است. این با این اشکها، با این نالهها خوب بشو نیست.» این این آتش را آرام نمیکند. لذا زینب کبری هم وقتی علی اکبر در میدان به زمین افتاد، به سر زنان خودش را به میدان رساند. او فقط میفهمید عمق فاجعه را در قلب اباعبدالله، امام حسین چه میکشند از این مصیبت. موقع شهادت قمر بنی هاشم هم امام حسین خودش خودش را تسلی داد. آمد به خیمه. اول از همه ستون خیمه را، خیمه قمر بنی هاشم، خیمه روبرو بود. خیمه اول هم سپاه دشمن وقتی این خیمه را میدید میترسید. هم سپاه دوست وقتی خیمه را میدید امیدوار میشد. خیمه بزرگی هم بود پیشاپیش همه خیمهها. همین که اباعبدالله برگشتند، عمود فسفات ستون خیمه را کشیدند. خیمه را به زمین انداختند. این زن و بچه نگران جمع شدند دور اباعبدالله. «آقا در میدان چه خبر؟ از عمو چه خبر؟» یک بار اباعبدالله در کربلا روضه خواند. بگویم برایتان در میدان چه دیدم. «من دست بریده دیدم. من چشم در آورده دیدم. من مشک دریده دیدم.»
خدا انشاءالله به عظمت این مصائب مقدس و به طهارت این ذوات مقدس ما را اهل طهارت کند. بروی اهل اتصال با اباعبدالله. به ما اشک عنایت کند. آتش در قلب، آتش عشق بدهد. که این آتش اگر بود، همه آتشهای دیگر خاموش میشود. آتش عشق اباعبدالله، آتش عشق اهلبیت. اول از همه آتش شرک را خاموش میکند. آتش ظلم را خاموش میکند. آتش حقالناس را خاموش میکند. خدا ما را سوخته در این درگاه قرار بدهد که هر آن چه هست بعد از مرگ خواهیم دید. سلطنت این طرف دست اباعبدالله الحسین. این دامن را سفت بچسب. جای دیگر خبری نیست. هر خبری هست در درگاه اباعبدالله است. به غوغایی حکومت امام حسین علیه السلام در برزخ و در قیامت تازه میفهمند. خب آدم خدا برای این محبوب خودش چه بریز و بپاشی کرده، چه بریز و بپاشی کره، چه غوغایی کرده. «رَبُّکَ فَترضی». اینقدر بهت میدهم که راضی بشوی. «یَا ایُّهَا النَّفسُ المطمئنة ارجعی الی ربک راضیه مرضیه». اینقدر میدهم که راضی بشوی. آن هم راضی نمیشود مگر اینکه اگر کسی سر سوزنی محبت او را دارد، دستش را بگیرد، نجاتش دهد. این نفس راضیه مرضیه آن کسی است که خدا او را راضی کرده.
سلطنت عالم با اباعبدالله الحسین. غوغای ملکوت در درگاه اوست، دربار او. بعد از مرگ انشاءالله خواهیم دید چه خبر است. دستمان... این بدن پاره پاره. بیابانیها آمدند دفنش کردند. اهالی او هم کسی نبود که سر قبر او حاضر باشد. گاهی آدم احساس خجالت میکند. عزیزش را از دست داده در این ماجرای کرونا. بعد چهار نفر با لباس خاص میآیند تابوتش را دست میگیرند. خانواده باید کنار وایسند. اینها میبرند دفن میکنند. آدم احساس غربت عجیبی میکند. میخواهم بگویم که باید اینها خدا را شکر بکنند. عزیزش را میتوانند دفن بکنند. لااقل کنار قبر حاضر میشود. لااقل میدانند محترمانه دفن میشود. پاره تن پیغمبر زیر سم اسب سه روز بدنش در بیابان زیر آفتاب سوزان عریان. آخر بیابانیها آمدند دفن کردند. کفن نبود. در بوریا جمع کردند این بدن را. خدا برای این ذات مقدس سنگ تمام خواهد گذاشت و برای کسانی که با او اتصالی داشتند، ارتباطی داشتند، سنگ تمام خواهد گذاشت. بعد از اینکه از دنیا رفتیم میفهمیم در این دستگاه اباعبدالله چه خبری است.
خدا به آبروی امام حسین همه ما را اهل امام حسین کند. مأنوس با امام حسین. قلب ما را خانه امام حسین. دل ما را حرم امام حسین کند. حیات ما را مهیای امام حسین کند. مرگ ما را ممات امام حسین کند. حسینی زندگی کنیم، حسینی بمیریم، حسینی محشور بشویم. تحت نظر و عنایات خاصه اباعبدالله الحسین علیه السلام باشیم. با آبروی اهل و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی ام
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...