اشک، سرمایه و سلاح انسان
آهن سلاح جهاد اصغر، آه سلاح جهاد اکبر
گریه بر هر درد بیدرمان دواست
اتصال شورآفرین
قیامت امام حسین (ع) در قیامت
نکات کتاب فروغ شهادت آیتالله پهلوانیتهرانی (ره) در باب اشک
اشک ظهور رحمت است
اشک بر اباعبدالله(ع)، مزد پیامبر (ص)
چگونه با یک قطره اشک بر اهلبیت، جهنم ما خاموش میشود؟
شاهکلید رشد، گریه بر اباعبدالله
مصادیق اظهار ترحم نسبت به حقیقت
دو قطره محبوب نزد خداوند
خنده و گریه در جلوت و خلوت
زینت ترس از خدا
عبودیت در کلام امیرالمومنین
گریه از ته دل، خنده از سر دل
از معاشرتهای عفونی بپرهیزیم
از اعمال خود بترسیم نه از مرگ
چشمی که در قیامت خواب و گریه ندارد
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین، و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی یوم الدین.
به بخش بعدی کتاب میرسیم. در این چاپ جدید، کتاب عنوانی دارد که در آن آمده است:
«ایستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه میکردم. انگار هیچ ارادهای از خودم، هیچ کار و عملی قابل دفاع نبود. فقط نگاه. یکی آمد و دو سال نمازهای من را برد. دیگری آمد و قسمتی از کارهای خیر من را... بعدی، (بلا تشبیه) شبیه یک گوسفند، که هیچ ارادهای ندارد و فقط نگاه. من هم فقط نگاه.»
عرض کردم خود این جان، چون هیچگونه دفاعی در مقابل دیگران نمیکند، در دنیا انسان هرچند مقصر باشد، اما در دادگاه از خود دفاع میکند، با گرفتن وکیل و غیره خود را تا حدی از اتهامات تبرئه میکند. اما اینجا مگر میشود؟ فقط نگاه. حتی آنی که در فکر انسان بوده برای همه نمایان است، چه برسد به اعمال! برای همین هیچکس نمیتواند بیدلیل از خودش دفاع کند.
«در کتاب اعمال خودم، چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضربالمثل بود: آش نخورده و دهان سوخته! شخصی در مقابل من غیبت کرده یا تهمت زده، و من هم در گناه او شریکم. چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت و فقط سرافکندگی برایم ایجاد کرد.»
در مورد غیبت، این نکته را عرض بکنم که قبلاً هم یک اشارهای شد که اگر پیش انسان غیبتی از کسی بشود و انسان قدرت دفاع داشته باشد و دفاع نکند، اینجا درواقع شریک به حساب میآید در گناهی که دارد انجام میدهد؛ و چون نصرتش نکرده، اینجا خدای متعال این آدم را ذلیل خواهد کرد.
مرحوم شیخ صدوق در کتاب شریف «ثواب الاعمال و عقاب الاعمال» بابی را مطرح میکند و روایتی را میفرماید. در «ثواب الاعمال»، صفحه ۱۴۷، «ثواب معاونت الاخ و نصرتِه». البته این مضمون را قبلاً در روایات داشتیم و باز هم تأکید میشود و باید دقت مضاعفی داشته باشیم.
امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: «ما مِن مُؤمِنٍ یُعینُ مُؤمِناً مَظلوماً إلاّ کانَ أفْضَلَ مِن صیامِ شهرٍ»؛ هیچ مؤمنی نیست که به یک مؤمن مظلومی کمک کند، مگر اینکه برایش از یک ماه روزه (داشتن) بهتر است.
شما تصور کنید که ماه رجب را انسان روزه میگیرد. البته کار روزه را انجام نمیدهد. آن همان بحث استانداردها و آثار. اینی که گفته میشود ثوابش بهتر از یک ماه است، خب ما بگوییم ما ماه رمضان روزه نگرفتیم و به جایش رفتیم به یک مؤمن مظلومی کمک رساندیم، سیلزدهها را کمک کردیم، از این قبیل. جبران میکند یا نه؟ نه، ابداً. هر چیزی جایگاه خودش را دارد و کارکرد. اینی که گفته میشود فلان چیز مثلاً اثر فلان چیز را دارد، این اولاً به معنای این نیست که ما جنبه واجبات را لحاظ نکنیم و مثلاً یک ماه روزه واجب را طرف نگرفته. خب، این اصلاً میشود فسق.
**«إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.»**
قبلاً با هم صحبت کردیم. خدا عمل را از کی قبول میکند؟ از متقین. آخه طرف... امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: طرف میرفت دزدی میکرد، بعد میرفت انفاق میکرد! این چه کاری است دیگر؟ حالا به قول ما، رابین هود هم تو را دیگر شرمنده کردی! این مدلی گفت: «آقا، مثل اینکه شما قرآن بلد نیستیا!» چطور؟ گفت: «قرآن میگوید هر کار خوبی که بکنی، ده برابر پاداش میدهم. هر کار بد را یک برابر. من ده درهم دزدی میکنم، هشت درهم صدقه میدهم، دو درهم خرج میکنم. الان درواقع آن دو درهم هم میشود دزدی. ده درهم که دزدی کردم، میشود دوازده درهم. یعنی ده درهم دزدی، ده دزدی کردم، دو درهم خرج کردم، دوازده درهم. هشت درهم هزینه کردم در راه خدا، میشود هشتاد درهم. تازه شصت و هشت درهم برایم میماند!»
۱۲ تا! خیلی حساب سرش میشد! «تو حساب حضرت!» فرمودند: «نه، شما ماشاءالله قرآن خواندی، قرآن خوان هستی، قرآنفهم نیستی! تو مثل اینکه قرآن نخواندهای! تو حالیت نمیشود. قرآن میفرماید: **«إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»**.» آنی که یک کار خوب میکند و ده برابر (پاداش میگیرد) متقین است. هر اثری برای هر عملی گفته شده، کفش (همان) تقوا را لحاظ کردهاند. اگر تقوا نباشد، هیچ عمل هیچ اثری ندارد. این «بیس» کار است: **«إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»**. خدا از باتقوا قبول میکند. ماه رمضان را (اگر) نگرفته، این اصلاً باتقوا به حساب نمیآید که بقیه کارش بخواهد قبول بشود.
اصل تقوا را داشت. حالا در اصل تقوا، در آن ارزش افزوده عرض کردم ملاک به آن مقداری است که انسان خودش را میشکند. دارند واحد به ما میدهند. واحد اندازهگیری. این واحدگذاری خیلی قشنگ است دیگر. شما میآیی میگویی که آقا مثلاً واحد اندازهگیری مساحت، واحد اندازهگیری (طول)، واحد اندازهگیری چی؟ مثلاً اینجا میگوید که (مقدار) آب را واحد میگوید. این یک لیتر، دو لیتر، سه لیتر. با یک واحدی میسنجید. یک متر، دو متر؛ یک سانتیمتر، دو سانتیمتر؛ یک کیلومتر، دو کیلومتر؛ یک کیلو، دو کیلو. اینها همه واحد است دیگر. یک نیوتون، دو نیوتون.
واحد اندازهگیری در عالم چیست؟ **«حَقَّ الوَزنِ یَومَئِذٍ الحَقُّ.»** همه چیز واحد اندازهگیریاش حق است. این اعدادی که دارند به ما میدهند، معادلگذاری حق است. معادلگذاری حقیقت است. میخواهد بگوید که یک ماه روزه گرفتن چند واحد حق است؟ همان مقدار واحد معادل این است که شما به یک مؤمن مظلومی کمک کنی. این واحد حقش. مثل اینکه مثلاً میگویی که آقا، ده تا کتابی که اینجا هست... دیگر حالا اهل بیت به زبان ساده و عمومی چون صحبت میکردند. تخصصی نبوده. اگر الان میخواستند صحبت کنند با این ادبیات فیزیکی و فلان و اینها که هست، خیلی کار راحتتر بود. این مدلی شاید صحبت میکردند. ولی اینی که اهل بیت گفتند همین است.
شما میگویی که آقا، مثلاً این کمد معادل پنجاه تا کتاب است. یعنی چی «معادل پنجاه تا کتاب»؟ معادل از چه حیث؟ از چه جهت؟ ترازی که شما اینها را با هم معادل کردی چی بوده؟ «معادل» یعنی معادل خواندن پنجاه تا کتاب است؟ جابجایی این کمد معادل خواندن پنجاه تا کتاب؟ قطعاً نه.
واحد اندازهگیری چیست؟ وزن این کمد، چگالی این کمد. مثلاً معادل با پنجاه تا کتاب است. واحد اندازهگیری این کمد از چه حیث؟ از حیث وزن. نه از حیث قیمت. این کمد معادل با پنجاه تا کتاب نیست. قطعاً قیمت کمد از پنجاه تا کتاب بیشتر است. این حیثیت تراز باید لحاظ بشود. خیلی دقت بکنیم.
یک قطره اشک، یک قطره اشک معادل با قطره خون شهید است. عرقی که کسی میریزد برای کار خانه، برای کمک به خانواده، این معادل خون شهید است. این معادلگذاری یعنی چی؟ معادل از حیث حقانیت. بقیه فاکتورها را لحاظ نمیکنیم. فقط این جنبش. وگرنه قیمت خود این کمد از پنجاه تا کتاب بیشتر است. جابجاییاش ممکن است کمتر هم باشد. ممکن است کتابی باشد که یکیاش از پنج تا کمد بیشتر باشد. ما از حیث وزن داریم. یعنی مثلاً یک کتاب تاریخی نسخه خطی داریم. مثلاً سه کیلو وزنش است. خب، این کمد ما هم سی کیلو وزنش است. این ده تا کتاب خطی را که کنار هم بگذاریم، از حیث وزن معادل این کمد میشود. ولی قیمت آن چی؟ آن کتاب خطی یکیاش ده میلیون پولش، بلکه بیشتر، صد میلیون است. این کمد مجموعاً پنجاه هزار تومان هم نمیشود. پس این ارزشگذاری فرق میکند. اصل وزن. **«حَقَّ الوَزنِ یَومَئِذٍ الحَقُّ»**، بر اساس حق میسنجد. معادل آن است. یعنی بر اساس کیلوگرم. کیلوگرمش را حذف کردهای، میگویی کتابخانه، این کمد هموزن ده تا کتاب است. هموزن.
ما باید خودمان وسط یک قیاس مزمری اصطلاحاً شکل بدهیم. وسط خودمان یک چیزی را لحاظ کنیم. آن هم چیست؟ کیلوگرم. یعنی از جهت کیلو. حالا به ما میگویند یک کمک به یک مؤمن مظلوم معادل با یک ماه روزه است. یعنی چه؟ یعنی از جهت ارزشگذاری حقانیت. این دو تا عمل اصلاً کاری نداریم کی دارد انجام میدهد. یک وقت ممکن است روزه یک کسی باشد که با نداری و ضعف و فلان و با دلشکستگی و اینها روزه میگیرد. این خودش مظلوم است. این اصلاً دارد روزه میگیرد که پول این روزهای که میگیرد را بدهد به یک کس دیگری. روزه استیجاری میگیرد، پولش را میگیرد. کلمه «مظلوم»، خود این روزه گرفتن، کمکی به مظلوم است. این دیگر یک ماه روزه گرفتن آن کمک مظلوم، معادل این روزه. این هر یک روزش معادل صد تا کار دیگر است. پس باز فرق میکند کی دارد در چه حالی انجام میدهد. باز آن یک نظام ارزشگذاری دیگر دارد. فعلاً خود عمل را میخواهیم قیمت بگذاریم. همانجور که مثلاً این کمد را کی دارد میدهد؟ با چه قیمتی؟
مثلاً یک وقت ممکن است یک ماشینی باشد، این ماشین رئیسجمهور، یک ماشین پژو ۵۰۴. ارزش ریالی خود این ماشین بیست میلیون هم نمیشد. مزایده برای کمک به بهزیستی و اینها، یادم (است) شاید آن زمان به قیمت مثلاً سه میلیارد اینها خریدند. خب، این در و پنجره و آهن و اینهایش که ارزش ندارد که! یک ارزشافزودهای دارد چون ماشین فلان کس، امضای فلان کس. امضا، اگر از حیث جوهرش باشد، آقا این مثلاً یک سیسی جوهر مصرف کرد! یک سیسی جوهر مگر چقدر ارزش دارد؟ یک وقت داریم قیمت میگذاریم برای یک سیسی جوهر. این میشود قالب این کار، ظاهر این کار. یک وقت میخواهیم به باطنش ارزشگذاری کنیم. پس این عبارتی که داریم که چون خیلی بحث مهمی است، فلان کار مثلاً ثواب هزار تا حج دارد، آن یکی مثلاً ثواب صد تا شهید دارد. آن بدبخت رفته شهید شده، تکهتکه شده، بچهاش یتیم شده، زنش از نان خوردن افتاده، اینها هزار تا بدبختی افتادهاند و تو یک دعای فلان شب و مبعث، خیلی آثار عجیب غریبی دارد که «امشب مبعث، من انشاءالله اعمالش را بتوانیم انجام بدهیم.» یکی از شبهای بزرگ سال. خب، مثلاً این عمل معادل با فلانقدر شهادت، با عمل هفتاد تا پیغمبر است! بعضی کارها معادل هفتاد عمل هفتاد تا پیغمبر است! هفتاد تا پیغمبر، مظلوم خدا، صبح تا شب نشستهاند کار کردهاند، هفتاد سال هشتاد سال. بعد من فلان دعا را بکنم، معادل کار اینها است! پس این حواسمان باشد، معادل در چه جهت؟ میگوییم آقا این مثلاً معادل فلان هفتاد تا کتاب است. معادل از حیث کیلوگرم. وگرنه ممکن است آن کتاب از جهات دیگری ارزشهای دیگری داشته باشد. کتاب مال یک عالمی بوده، دستخط کسی را دارد، یادگاری خطی نایاب. اینها. پس ما با وزنش یک وقت کار داریم، یک وقت به جهتهای دیگرش کار داریم. الان جهتهای دیگر را کار نداریم. وگرنه عمل امیرالمؤمنین یک شبی که لیلةالمبیت خوابید، با کل عالم، با عمل کل ثقلین معادله.
ضربهای که در روز خندق به فرق عمر بن عبدود زد، فرمود: «از عبادت ثقلین بالاتر!» امام صادق (علیه السلام) فرمود: «حتی از ما اهل بیت بالاتر!» ضربه شمشیری که امیرالمؤمنین زد در جنگ احزاب، از عبادت اهل بیت بالاتر است! از این همه نماز شبی که امام زمان خواندهاند بالاتر است! مگر چه جور میشود؟ آن میزان حقانیت آن عمل بود چون همه اسلام در برابر همه کفر ایستاده بود و اگر آن ضربه زده نمیشد و جبهه کفر وارد میشد، هیچی از اسلام نمیماند. این ارزشگذاری خود این کار، خود این کار هیچ معادلی در بین هیچیک از اعمال ندارد. ولی ممکن است کسی به یک انقطاعی در درون برسد، به یک حال توجهی برسد که این حال توجه که مثلاً در عبادات اهل، مثلاً حال امام حسین (علیه السلام) ظهر عاشورا. این ممکن است همان حال امیرالمؤمنین باشد. ولی باز این گریه و این حال، آن عمل نمیشود. چرا؟ چون میزان اثر، میزان حقانیتی که آن کار داشت خیلی زیاد بود.
آها، احسنت. برای گریه. برای اینکه تو یک تشویقی است و هیچ خبری نیست. فقط میخواهیم بگوییم که دلت گرم بشود. خبر میدهیم از ملکوت در باطن عالم. یک لحظه تفکر را قیمتی که برایش گذاشتهاند، یعنی میزان حقانیتی که یک لحظه تفکر دارد، معادل با میزان حقانیت هفتاد سال. البته نگفتهاند چه عبادتی. ممکن است یک عبادتی باشد از هفتاد سال تفکر بالاتر باشد. کتاب بود که از صد تا کمد گرانتر بود. ما فعلاً داریم از حیث حقانیت. یعنی تفکر میزان حقانیتش چقدر است؟ عبادت میزان حقانیتش چقدر است؟ کدام میزان حقانیتش بیشتر است؟ خودش را (کار داریم). کار نداریم در کی کجا چطور چگونه. با آنش کار نداریم. خود خالیاش را میخواهیم تصور کنیم. یعنی خود یک کمد را میخواهیم تصور کنیم. یک کمد چوبی را میخواهیم تصور کنیم با چند تا کتاب گالینگور. کمد چوبی سنگینتر است یا کتاب گالینگور؟ شما جواب بدهید! کمد چوبی سنگینتر است. حالا من از شما میپرسم: کمد چوبی باارزشتر است یا کتاب گالینگور؟ باز هم میگویید کمد چوبی. ولی باز میرویم در متن خریدش. وقتی میرویم در آن مصداقهای واقعیاش، آنقدر کتاب داریم که یک دانه کتاب از صد تا کمد چوبی ارزشش بیشتر است. روشن شد؟ پس ما یک وقت داریم روی خود آن چیز قیمتگذاری میکنیم. بیرون واقع شده را اثرگذاری میکنیم. قیمتگذاری خیلی بحث مهمی است و خیلی شبهات اینجا هست. چطور میشود من فلان ذکر را میگویم، این عمل فلانقدر عمل دارد؟ هر گامی که زائر امام حسین برمیدارد، هزار تا حج است! این همه حج با آن سختیها! با شتر و اسب و اینها راه میافتادند، میرفتند. خیلیهایشان برنمیگشتند. میمردند، تلف میشدند. الان با هواپیما رفتی، فرودگاه نجف رسیدی، پیاده میشوی. این گامی که از فرودگاه، از تو هواپیما برمیداری که بیایی بیرون، این معادل با هزار تا حج است! آن بدبخت (که) میرود خودشان را میکشتند. کولر گازی نشستی توی هواپیما، داری یک قدم برمیداری از این ور بیا بریم آن ور، این معادل هزار تا حج است. خود عمل زیارت کربلا و خود حج، وقتی با هم قیاس میشود، نفسالأمر، اصل ماجرا. کاری نداریم به حج کی، زیارت کی، کجا، چگونه، در چه شرایطی، هیچ. خود این دو تا عمل وقتی با هم میسنجیم، میزان حقانیت کربلا بیش از میزان حقانیت حج است. بلکه میزان حقانیت هر گامی که برای زیارت کربلا برداشته میشود، معادل میزان هزار برابر میزان حقانیت حج است. این میزان حقانیت. این را باید دستمان باشد.
یک کمی شاید سنگین باشد، تصورش سخت باشد. اشکال ندارد. اینها انشاءالله یک استادی داشتیم فرمود که: «خیلی مطالب را خیس بخورد.» واقعاً هم همین است. برای خود بنده بحثهایی بود که یکی دو سال پیش میخواستم مطرح کنم، دیدم کامل روشن نشده، تحقیق نکردم. یکی دو سال گذاشتم ماند. همین تازگیها در ذهنم مراجعه کردم به بحث که خب این الان چطوریه؟ یک کم حلاجیاش کردم، دیدم حل شد. الحمدالله. خیس بخورد. از جای دیگر یک سری اطلاعات میآید. همان لحظه بفهمیم (که)، این میرود در بایگانی. بعد ده سال فهمیده میشود که چی دارد گفته میشود. پس این میزان حقانیت ارزشگذاری میشود اعمال باهاش. حالا میزان حقانیت یک ماه روزه چقدر است؟ میزان حقانیت یک دانه کمک به مؤمن مظلوم بیشتر از این است. درست شد.
و اعتکاف در مسجد الحرام. میزان حقانیت اعتکاف در مسجد الحرام چقدر است؟ میزان حقانیت کمک به مؤمن بیش از این است. بعد فرمود: «هیچ مؤمنی نیست که به برادرش نصرت برساند و هو يقدر علی نصرته.» قدرت دارد کمک کند و کمک میکند. خدا در دنیا و آخرت او را کمک میکند. «نصرت» میگویند. ما یک «معونت» داریم، یک «نصرت» داریم، یک «اعانه» داریم. «معین»، یک «معین» داریم، یک «ناصر» داریم. فرق معین و ناصر چیست؟ کمکی به طرف بکنی، دستش را میگیری از پیادهرو ردش میکنیم. ماشینش را مثلاً کمک میکنی، پنچرگیری میکنی. اینها همه میشود اعانه. معین. ناصر وقتی است که یک کسی طرف با یک مشکلی مواجه (است)، مشکل را پس میزنی از او. یک دشمنی دارد، دشمن را پس میزنی. یک کسی دارد آبروی او را میبرد، پس میزنی. یک آسیبی دارد به او وارد میشود، پس میزنی. تو اعانه، تو معین اینجوری نیست. معین، هر جور کمک بکند. معین یک لیوان آب بیاورد، معین. ولی یک وقتی یک کسی یکجوری است مثلاً این آب، این الان دارد خفه میشود، تشنهاش است، حالش دارد بد میشود. این میآید مرگ را از او پس میزند. یک مگس را از او دور میکند. یک چه میدانم زخمی را از او خوب میکند. این را میگویند نصرت. اگر کسی قدرت داشت بر نصرت، که خصوصاً نصرت کیست؟ وقتی دارند به یک کسی تهمت میزنند و غیبت. اگر قدرت داری و نصرت میکنی، خدا در دنیا و آخرت (تو را) نصرت میکند. اگر میتوانی نصرت بکنی، نمیکنی، این را بهش میگویند خذلان. ولش میکنی: «ولش کن بابا! این بچه خیلی برای من داشته که من میخواهم برای این (کاری) بکنم!» «خَذَلَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ» خدا در دنیا و آخرت میگوید: «ولش کن بابا! این چه خیری داشته که من میخواهم برایش کاری بکنم!» دچار خذلان خدا در دنیا و آخرت.
حالا روایت بعدی را ببینید که نباید (بگذریم)، خیلی مهم است. میفرماید که: «مَنْ أُتِيَ بِعِنْدِهِ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ»، اگر کسی کنارش غیبت برادر مؤمنش (را شنید). «فَنَصَرَهُ»، اگر غیبت میکنند، چیکار کنیم؟ از حاج آقای حقشناس چند روز پیش خواندم دیگر که آدم دفاع بکند. حرف بزند. «آقا، از کجا میگویی؟ سند چیست؟ از کجاست؟ فلان.» اینطور دفاع. سکوت نکند. (وقتی) کسی بد (میگوید).
مگر اینکه بدانیم که آقا، اگر ما دفاع بکنیم بدتر میشود. یعنی الان طرف یک دانه بد گفته، اگر بگوییم ده تا دیگر میگوید. ما هم نمیتوانیم دفاع کنیم. آنجا باید فقط یکجوری بد آمدنمان را نشان بدهیم که ما خوشمان نیامد. الان یک مثلاً با یک ایموجی، دنیا، در دنیای رسانه میگویم، «دنیای رسانه» تقسیم میشود به قبل از ایموجیها و بعد از ایموجی. روغن هم همین است. یعنی ایموجی خیلی اتفاق عجیب غریبی است در تاریخ ارتباطات و رسانه. الان شما یک حرفی میزنی، طرف میگوید: «بابا، فلانی که بیسواد است، روضهاش را بخواند!» خب، شما میدانی اگر یک چیزی بگویی، ده تا دیگر میگوید.
یک وقتی دفاع میکنی و از حرف ازت میپذیرند، باید دفاع کنی. دفاع نکنی، در غیبت او شریکی و همان قیمت برای تو هم (ثبت) میشود. بلکه شاید اعتبار شما زیاد است. تو یک گروه تلگرامی هستی. شما که سکوت میکنی، صحه میگذاری از غیبت او بدتر میشود. چون طرف از سر جهل غیبت کرده، شما از سر علم سکوت کردی. به میزان اعتباری که شما دادی به این تهمت او و غیبت او با سکوتت، بیشتر است از آن یکی با حرفش. لااقل کاری که آدم میتواند بکند ایموجی است. گفته: «وَجُوهٌ مُكَبَّرَةٌ». داشته باشی. رو ترش کن. یک قیافه از خودت نشان بده که زیر بار نرفتی. این دیگر لااقل کاری است که آدم میتواند انجام بدهد. یک ایموجی مثلاً از اینکه خط دارد به جای لب، علامت سکوت که مثلاً یعنی «چی بگویم؟» فکر میکند. از اینکه مثلاً چشمهایش چهار تا شده. یکجوری واکنش آدم از خودش نشان بدهد که یعنی مثلاً قبول نکردم. یعنی «چی این حرف؟» یک واکنش باید نشان بدهد. این میشود مصداق نصرت و خدا نصرتش میکند.
اگر همین کار را نکند، این خذلان است. در پرونده همهاش ثبت میشود. «فلان روز داشتم در مورد فلان مؤمن این حرف را میزدم. به یک نحوی میتوانستی بگویی خوبش را بگو. آقا، آنقدر این آدم باادب است! آنقدر باشخصیت است! آنقدر مهربان است! آنقدر دستودلباز است!» مگر اینکه عرض کردم بدانی که اگر بگویی، بدتر میشود. یعنی یقین داشته باشی که اگر این را بگویی، طرف یک حسادت و کینه دو برابرش را میگوید. قبول نکردم. همین یک نکته بسیار.
میفرماید که اگر غیبت بکنند پیش مؤمن، «دفاع بکند، فَنَصَرَهُ وَ أَعانَهُ»، نصرتش کند، اعانتش کند. «نَصَرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ.» خدا در دنیا و آخرت (او را یاری میکند). «عِنْدَهُ اَخوهُ المُؤمِن وَ لَم ینصُرَه وَ لَم یَدفَعْ عَن غیبته»، کنار این (اگر) غیبت برادر مؤمن (شد)، نصرت نکند، اعانت نکند. «وَلَمْ يَدْفَعْ عَن غَيَبَتِهِ». اگر بتواند کمک کند. «خَذَلَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ» بدبختی پشت سر هم. هر کاری میکنم یک مصیبتی، یک چالشی. هر خواستگاری میآید یکجوری میشود. هر خواستگاری میرویم یکجوری میشود. هر کاری را میخواهیم شروع کنیم یکجوری میشود. یکی از مهمترین عواملش همین است که یک جایی باید مؤمنی را نصرت میکردی. شما وقتی مؤمن را نصرت نمیکنی، داری این پالس را میفرستی برای ملکوت عالم که خدایا، من به عنوان یک مؤمن لیاقت نصرت ندارم. با عملم این پیام را فرستادم. چون گفتم این مؤمن لیاقت نصرت نداشت. این پیام مخابره شد که گفتی. یعنی «مؤمن لیاقت نصرت ندارد.» خب، بگذار پیام تو را بررسی کنیم. «مؤمن لیاقت نصرت ندارد!» همه مؤمنانی که ما میبینیم که لیاقت نصرت دارند. فقط تو این را پیام فرستادی. پس معلوم میشود که فقط تو لیاقت نصرت نداری. پس تو لیاقت نصرت نداری.
خیلی خب، ما این پیام را ازت دریافت کردیم. آن شب، زبان استعداد را که ما میگفتیم اعمال ما زبان دارد. هر کاری که میکنیم، یک پیامی دارد به خدا منتقل میشود. به ملکوت دارد پیام دریافت میکند. متناسب با آن پیام، روزی برای ما میفرستد. رزق.
اول سوره مبارکه نور، مقداری در مورد زبان استعداد صحبت کردیم. از طیبات. «لِلطَّیِّبَینِ الطَّیِّباتِ». اگر آدم طیب شد، روزی طیب پیدا میکند. اگر آدم خبیث شد، «الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ». خبیث شد، روزیهایش خبیث (میشود). آدمی که خوب است، کتاب خوب بهش میرسد، استاد خوب بهش میرسد، همسایه خوب میرسد، رفیق خوب میرسد. هر چه هم بیاید برایش خیر است، برکت است. آدم خبیث، روزیهای خبیث برایش میرسد. زمینههای خباثت هی در او رشد میکند. هی شکل میگیرد. روز به روز هی در کفر خودش بیشتر فرو میرود. زبان استعداد او دارد این پیام را میرساند که: «خدایا، من لیاقت این را ندارم.» وقتی یک مؤمنی را نصرت نمیکنی، این پیام مخابره میشود و خدا ولت میکند. یک جایی رفتی خواستگاری. دو قدم برداشتی. یک کسی آمده یک حرفی زده. آن پدر، آن خانواده نسبت به تو مشکوک شده. البته «مشکوک» غلط است. «مشکوک» غلط رایج. «شاک» درست است. «مشکوک» غلط. «مشکوک» یعنی مورد شک واقع شده، نه شک برده. حالا به شما شک کرده. اینجا جایی است که خداوند نصرتش را برساند. از شما دفاع کند. ازت دفاع کند. آبرویت را نگه دارد. این زن بد را ازت دور کند. چون آن وقتی که جایش بود دفاع کنی و زن بد را دور کنی، نکردی! کدام؟ اینجا از تو دفاع نمیکنم. بیآبرو میشوی، رسوا میشوی، خراب میشوی، لو میرود. یکجوری میشود. از یک چیزهایی لو میرود. از یک چیزهایی باخبر میشوند که بعد صد سال هم هیچکس نمیتوانست باخبر بشود. یکهو میآید منتشر میشود، درمیآید. اینها همهاش به خاطر اینکه آدم یک جایی نصرت (نکرده).
خدا تازه این (مورد) غیبت (است که) شنیده و نصرت نکرده. غیبت کرده (باشی اگر)، که در روایت فرمود: «ولایت خدا بر او قطع میشود.» رشته ولایت بین او و خدا. یعنی خدا میگوید من دیگر عهدهدار عمر تو نیستم. نه اینکه کمکت نمیکنم. یکی در خانه هست. بابایی میگوید: «تو در این مشکلی که افتادهای، من کمکت نمیکنم.» یک وقت از خانه میاندازندش بیرون. قیمت این شکلی است. مگر اینکه اصلاح کند، توبه کند، برگردد.
ماجرای غیبت را خیلی شوخی (گرفتهایم). خیلی به یک چیز عجیب غریبی (آن را تقلیل دادهایم). میفرماید: «اگر غیبت کنی، بخشیده نشوی، اول کسی هستی که میروی جهنم.» «بخشیده بشوی، آخر کسی هستی که به بهشت» (میروی). یعنی تازه بعد بخشیده شدن کلی جا ماندید به خاطر اینکه آسیب زدی به آبروی کسی. خدا برایش آقا خط قرمز است. خدا آبرو خیلی برای خدای متعال مهم است. آبروی دیگران، حرمت دیگران، حرمت مؤمن. حالا به میزان ایمانش. کمایمان، کمبهره است از ایمان، به همان میزان حرمت دارد. به معنای این نیست که ما ناامید بشویم. بالاخره راه باز است. با آن روشهایی که قبلاً عرض کردیم، باید حلالیت بطلبیم. اعمالمان را اهدا بکنیم و اینها که بارها عرض شده. از این باب که بالاخره بتوانیم طرف را راضی بکنیم. از این حق چشم بپوشد.
در ادامه میگویند که:
«خیلی سخت بود. خیلی حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت. اما زمانی که بررسی اعمال من انجام میشد و نقایص کارهایم را میدیدم (در این لحظه) گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من (آمد). حرارتی که نزدیک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما این حرارت تمام بدنم را میسوزاند، طوری که قابل تحمل نبود. همه جای بدنم میسوخت به جز صورت و سینه و کف دستهایم. برای من جای تعجب بود چرا این سه قسمت بدنم نمیسوخت. لازم به تکلم نبود (منظور پرسیدن بود) جواب سوالم را بلافاصله فهمیدم. من از نوجوانی در هیئت و جلسات فرهنگی مسجد محل حضور (داشتم). پدرم به من توصیه میکرد که وقتی برای آقا امام حسین (علیه السلام) و یا حضرت زهرا (سلامالله علیهما) و اهل بیت (علیهم السلام) اشک میریزی، قدر این اشک را بدان. اشکی بر این بزرگان قیمتی است. ارزش آن را در قیامت (بفهمی). پدرم از بزرگان و اهل منبر شنیده بود که این اشک را به سینه و صورت خود بکش. و این کار را میکرد. من نیز وقتی در مجالس اهل بیت گریه میکردم، اشک خودم را به صورت و سینهام میکشیدم. حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدنم نمیسوخت.»
نکته دیگری که در آن وادی شاهد بودم، بحث اشک و توبه بر درگاه الهی بود. من دقت کردم که برخی گناهانی که مرتکب شده بودم، در کتاب اعمالم نیست. آنجا رحمت خدا را به خوبی حس کردم. بعد از اینکه انسان از گناهی توبه میکند و دیگر سمتش نمیرود، گناهانی که قبلاً مرتکب شده، کاملاً از اعمالش حذف میشود. یعنی آن بخش گناه بودنش حذف (میشود). که عرض کردیم یعنی ممکن است از خود فعل باخبر بشود و بهش بگویند که این فعل را کردی و توبه کردی و اتفاقاً بهش میگویند اگر بابت فلان کار توبه نمیکردی، فلان مصیبت سرت میآمد و این توبهای که کردی باعث شد دیگر گرفتار فلان مصیبت نشوی.
اگر این، این را راضی نمیکردی، همان که بهش نشان دادند دیگر. به خود ایشان هم نشان دادند. گفتند: «اگر فلان جایی که تو مسخره کردی، طرف را ضایع کردی جلو جمع، شب قبل از اینکه عمل جراحی کنی طرف راضی نمیشد، اعمال کل اعمالت را باید میدادی. کل اعمالت را به من میدادی. الان چون راضی شده، دیگر نیازی نیست.» یعنی بهش فهماندند مغفرت را. گناه کرده بود. گناهش را هم دید. مغفرت بعد از گناه را هم دید. آرامش پیدا کرد. خوشحال شد که من توبه کردم. پس اینجور گناه نشان میدهند. اگر توبه شد، یعنی بابتش دردی ندارد، سوزشی ندارد. بلکه خوشحالی دارد. «خدایا، چه لطفی در حق من کردی! من از این گناه توبه کردم.» اینجوری میبیند. گناه شرمنده بشود. نه. به هر حال، ایشان میگوید که من دقت کردم بعضی کارها نیست و فهمیدم که به خاطر توبه است. این دیگر کامل از عمل من حذف شد.
حتی اگر کسی حقالناس بدهکار باشد، اما از طلبکار خود بیاطلاع است، با دادن رد مظالم برطرف میشود. اما حقالناسی که صاحبش را بشناسد، باید در دنیا برگرداند. اگر یک بچه از ما طلبکار باشد و در دنیا حلال نکرده باشد، باید در آن وادی صبر کنیم تا بیاید و حلال کند.
خب، یک مقدار در مورد اشک صحبت بکنیم، که چون بحث خیلی مهمی است. بحث اشک و خیلی جایگاه اشک خوب فهمیده (شود). در مورد اشک، البته مطلب زیاد است. ما یک وقتی چندین سال پیش یک دهه در مورد (اشک)، شاید هم بیشتر، صحبت کردیم در تهران (در ماه) محرم. بحث اشک بحث بسیار مهمی است. ابعاد مختلفی دارد. چندین مدل گریه داریم. روانشناسان میگویند که بعضی در واقع گریه، اصطلاحی که دارند، میگویند که اشک پایه. این یک جنس اشک است. سه نوع اشک: اشک پایه، اشک واکنشی و اشک احساسی. که گریه همان اشک و وقتی که آدم یک هیجانی را از خودش نشان میدهد و یک دردی به او وارد شده، این میشود در واقع گریه. و اینی که بیشتر در روایات ما آمده همین اشک احساسی است که توصیه شده که حالا و آن دو تای قبلی خیلی ارزشی ندارد. وگرنه شما الان در خود ترامپ هم میبینی که برای بعضی چیزها ممکن است گریه (کند)، و عمر سعد هم ظهر عاشورا بابت بعضی چیزها گریه (میکرد)، معاویه هم وقتی اسم امیرالمؤمنین و فضایل امیرالمؤمنین را میشنید، گریه میکرد. این گریهای که ارزش دارد نیست. این گریه به درد (نمیخورد). آن گریه مهم است که از سر احساس، قلب متألم میشود (و) دردش میآید. این گریهای که از سر درد آمدن قلب است. حالا یک وقت اشک شوق است. این دیگر حجم وسیعی است. یکهو به انسان شوق وارد شده و انسان گریه میکند. که اشک شوق البته مال بهشت است. ما در بهشت انشاءالله وارد بشویم، اشک شوق خواهیم داشت. بهشتیها اینجور گریهای را دارند. اشک (برای) اهل بیت که میریزند، بعضی مقامات را که میبینند، این میشود اشک. ولی آن اشک از سر ناراحتی و غصه و از دست دادن و اینها را ندارند.
اشک احساسی. در مورد گریه فواید زیادی را گفتهاند. هم در بحثهای پزشکی و روانشناسی و اینها اثبات شده، هم در روایات گفته شده. بخشهای روانشناسیاش (را) بنده دیگر مطلب زیاد است و نمیخواهم الان (بگویم). نکته زیاد (و) در بند فواید اشک (هست).
موقع (خواندن) روایت میخواهم بخوانم در مورد بحث مهم. خیلی گرهگشا در عوالم. یکی روایت امام صادق (علیه السلام). منصور صیقل میگوید که من بچهام را از دست داده بودم و خیلی بهم فشار وارد شده (بود). میترسیدم دیگر عقلم را از دست بدهم. آنقدر که غم داشتم. آمدم خدمت امام صادق (علیه السلام)، گله کردم از حالم. که در کتاب شریف کافی این روایت (آمده است). حضرت فرمودند: «اذا اصابک من هذا شیئون…» وقتی حال این شکلی پیدا میکنی، بنشین گریه کن. گریه باعث آرامش میشود. بیرون میریزی این عقدهها و این انبوه اندوه را در درون خودت. لذا پس گریه یک وقتهایی گریه خوبی (است). بعضی گریهها به شدت انسان را نورانی میکند. بعضی گریهها به شدت انسان را ظلمانی میکند. میخوانم برایتان روایتی را که میفرماید اگر کسی یک قطره اشک در فلان موضوع بریزد، جهنم بهش واجب میشود. (کاری) که عرض (کردم).
در نماز هم اگر گریه برای دنیا هر کسی بکند، نمازش باطل است. یعنی این حجاب بین (انسان) در ارتباط بین من و خدا، حجاب است. خدا از این گریه بدش میآید. شما میخواهی نزدیک به خدا بشوی، با این گریه دور میشوی. لذا این گریه نماز را باطل میکند. گریه برای اینکه من چکم برگشت خورده. گریه برای اینکه وضعم اینجوری است. گریه برای اینکه میترسم کرونا بگیرم. اینجور گریهها که گریه برای دنیا است، گریههای دنیایی نماز را باطل میکند. آقای بهجت (ره) میفرمودند که امام رضا (علیه السلام) از بعضی گریههایی که در حرم ایشان میشود ناراضیاند و ناراحت میشوند که چرا یک کسی به خاطر اینکه دنیا میخواهد، میآید گریه میکند. دنیا میخواهد. دیگر گریهاش (را) میخوانم برایتان. خیلی این دوری میآورد از اهل بیت و از ملکوت. این گریه اصلاً گریه پسندیدهای نیست.
ممکن است گاهی ما در مجلس اهل بیت هم نشستهایم، گریه میکنیم، گریه به خاطر مشکلات خودمان میکنیم. این نور گریهای که دل متألم میشود، اندوهناک میشود از غصه که به اهل بیت وارد شده. از شدت اتصال به او، من مینشینم گریه میکنم. گفتند: «چرا فلان نیستی؟» گفت: «با خودم میگویم اگر سر بابای من را بریده بودند، من چیکار میخواستم بکنم؟» هیچ اتصالی به امام حسین ندارد. ادراک از امام حسین ندارد. مگر اینکه بگوید: «یا امام حسین، تو پدر منی. من احساس میکنم بچه تو. بچههای تو چی کشیدند از این مصیبت؟» این فرق میکند ها! این گریه خوب است. اینکه بگوید من به امام حسین کار ندارم، واقعاً اگر این بلا سر بابایم بیاید، چیکار کنم؟ این گریهای است که ظلمانی میکند آدم را، تاریک میکند.
در مورد گریه، روایت خیلی جالبی داریم. یکی اینکه اصلاً علامت کسی که علمش علم نافعی است، آدمی که عالم است و علمش به دردش میخورد، علامتش اشک است. اگر کسی باسواد شد و اشک نداشت، مطلب زیاد بلد است. عاشورا (که) میآیند: «امروز روز شادیه و نمیدانم فلان است.» کراوات زده و کتوشلوار پوشیده! بله، (صحیح است). سید بن طاووس میفرماید: «اگر خدای متعال دستور نداده بود به گریه بر اباعبدالله، جا داشت که ما عاشورا لباس نو بپوشیم و شادمانی کنیم.» بابت وصالی که اباعبدالله بهش رسیده و این برکاتی که از خون او حاصل شده.
بله، همین حرف را ما در مورد این شهید حاج قاسم سلیمانی میتوانیم بزنیم. در ماجرای حاج قاسم سلیمانی واقعاً ما یک چشم آن اشک بود، یک چشممان برف شوق بود، باران شوق بود از این خوشحالی که این جمعیت را وقتی میدیدیم، جمعیت میلیونی. این آثار، این شهادت، این برکات. چقدر آدم را میبینی که واسطه شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی توبه کردند، عوض شدند، خطشان عوض شد. مسیر زندگیشان کاملاً عوض شد. شوق بریزد بابت این شهادت. چقدر دور از جهنم نجات داد. از ظلمات نجات داد. از تاریکی نجات داد. شهید حاج قاسم سلیمانی، خون مطهر. اینها جای شادی دارد. ولی هیچ آدم عاقلی نمیآید کنار تابوت ایشان وایسد برقصد و چالش رقص راه بیندازد و اظهار خوشحالی کند. دل سراسر غم و اندوه است. در کنارش شوقی همه وجود ما را گرفته و یک خوشحالی بابت این همه برکاتی که از این خون میبینیم. ولی این مصیبتی که وارد شده، همچین شخصیتی را آدم از دست داده. اینجور مظلومانه همچین شخصیت پاک، خوب، سالم، مفید، وقتی (او را) گرفتند، یک جامعه را از آن محروم کردند، این خیلی جای غصه دارد. این یک شهیدی است که ناخن اباعبدالله الحسین هم نمیشود. حالا نسبت به امام حسین و امیرالمؤمنین (و) حضرت زهرا، باید چطور آدم ناله بزند؟
بله، ما بابت برکاتی که از جانب شهادت امام حسین نصیبمان شده خوشحالیم. زیارت عاشورا اول کلی ناله میکنیم بابت شهادت اهل بیت و لعن میکنیم دشمن اهل بیت را. آخرین (لحظات) سجده شکر به جا میآوریم: «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ لَکَ عَلَی مُصَابِهِم» خدایا شکرت که همچین مصیبتی بر بشریت وارد شد. مصیبت اباعبدالله باعث شد که بشریت رشد بکند، شکوفا بشود. با این شهادت، با این خون زنده بشود. آخرش شکر میکنیم. اولش لعن میکنیم. اولش گریه میکنیم. اولش میگوییم: «مُصِیبَتُنَا کَمْ أَعْظَمَهَا وَ أَفْجَعَنَا فِی الْإِسْلَامِ» چقدر این مصیبت سنگین بود. چقدر این مصیبت کمر اسلام را شکست. ملائکه آسمان را به گریه وادار کرد. اینها را میگوییم. آخرش سجده شکر. پس ما گریهمان برای امام حسین به این معناست. گریه برای مظلومیت حقیقت است. گریه برای مظلومیت حقانیت است. گریه ما عین حق است. افسردگی نیست. اتفاقاً افسردگیزدا است. چون افسردگی مال وقتی است که اتصال آدم با حق قطع میشود. وقتی آدم نسبت به حق در حجاب میرود، افسرده میشود. آدمی که حق را نمیبیند افسرده است. آدمی که نمیداند کجاست، گیر ابهام است. تو ابهام است، نمیداند چی به چی است، چند به چند است. آدمی که همه چیز برایش روشن است که افسردگی ندارد. افسردگی مال وقتی است که مسائل برای ما مبهم است. گیر در هم رفته است. آدم افسرده، آدمی است که اتصالش با حقیقت قطع شده. ما اشکمان برای امام حسین عین اتصال به حقیقت است. برطرف میکند. شما اشک امام حسین را که میریزید، بعد مجلس روضه بروید ببینید چه شادیای دارید، چه سبکی دارید. همه غصهها درآمده است. از همه مشکلات درآمده است. چون متصل به حقیقت شده.
آدمی که متصل به حقیقت است و عالم است، نشانش این است: اشک دارد. اگر کسی باسواد است و اشک ندارد، این علامتی است که حجاب است. پیغمبر به ابوذر میفرمایند که: «مَنْ أُعْطِيَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لا يَبْكِي بِهِ لِحَقِيقَةِ الْأُمُورِ فَهُوَ مِمَّنْ أُوتِيَ عِلْماً لا يَنْفَعُ» (روایت دقیق نیست). اگر کسی علم دارد ولی اشک ندارد، این علمی دارد که به دردش (نمیخورد). چون خدا در قرآن میفرماید که در سوره مبارکه اسرا، آیات ۱۰۷ و ۱۰۹، کنار تفسیر سوره مبارکه اسرا بحث کردیم: خدا علما را شکلی معرفی کرده: «إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ»، کسانی که به علم رسیدند، «إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ»، وقتی حقایق را بهشان میگویی، «يَخِرُّونَ لِذَقَانِ الْمُنَرِّمِ» به سجده میافتند. بعد آیات بعد میفرماید: «يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يُسَبِّحُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعًا». اشک میریزند وقتی کسی متصل به حقیقت (است).
حالا میخوانم یک سری روایت جالبی که یقین دارم ۹۹ درصد ما در عمرمان نشنیدهایم. دیگر صد درصد نمیگویم از باب احتیاط. شاید یک درصد، یک درصد هم زیاد است. شاید یک دهم درصد باشند کسانی که این روایت را شنیده باشند. روایت فوقالعاده است. الان میخوانم انشاءالله که ببینید اشک چیست و چه جایگاه مهمی دارد. و البته بعداً میخواهم بگویم که باز اگر اشک داریم، خیالمان جمع نباشد.
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند که: «مَنْ فَطَّرَ صَائِماً فِي رَمَضَانَ» این روایت بینظیر است، فوقالعاده. هر کسی که در ماه رمضان به یک روزهداری افطاری بدهد، «مِنْ كَسْبٍ حَلَالٍ» با روزی حلال، «صَلَّتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ لَيَالِي رَمَضَانَ كُلَّهَا» تمام شبهای ماه رمضان را ملائکه برای این (شخص) صلوات میفرستند. تا ماه رمضان. حالا انشاءالله که تا آن موقع ماجرای کرونا جمع بشود. ولی اگر جمع نشد، به یک نحوی بالاخره بگردیم راهی پیدا کنیم برای افطاری دادن. چه راهی میشود پیدا کرد؟ «صَلَّتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ» ملائکه همه شبهای ماه رمضان را برای این صلوات میفرستند. یک افطاری داده به یک روزهدار با کسب حلال. چی میشود؟ «صَافَحَهُ جَبْرَئِيلُ» جبرئیل میآید بهش دست میدهد. مصافحه میکند. «لَيْلَةَ الْفِطْرِ» شب عید فطر جبرئیل میآید باهاش مصافحه میکند. و «وَمَنْ صَافَحَهُ جَبْرَئِيلُ» اگر جبرئیل با کسی مصافحه بدهد، دست بدهد، چه اتفاقی میافتد؟
علامت اینکه جبرئیل باهاش دست داده شب عید فطر چیست؟ «تَكْثُرُ دُمُوعُهُ وَ يَرِقُّ قَلْبُهُ» اشکهایش زیاد میشود و قلبش رقیق میشود، لطیف میشود. علامت این است که با جبرئیل متصل شده. جبرئیل هم که حامل معارف است دیگر. دست دادنش مثل دست زدن ما اعتباری نیست که ما با دوست و دشمن و خوب و بد و با همه اینها دست میدهیم. عالم ملائکه عالم واقعیات است. دست دادن نماد چیست؟ نماد اتصال است. ارتباط، رفاقت. آدم به کی دست میدهد؟ آدمی که رفیقش است. از سنخ ماست. این دست دادن جبرئیل، (یعنی) دست زدن (فرشته) ملاک. وقتی جبرئیل به کسی (دست داد، یعنی) ما با هم از یک جنس شدیم. ما همتیم هستیم. در یک جناح هستیم. از یک جنس هستیم. از یک سنخ هستیم. با هم متصلیم. رمز دست دادن جبرئیل. خب، چه اثری در او دارد؟ ملک مقرب است دیگر. حامل معارف است دیگر. معلوم میشود که شما به حقیقت متصل شدی. اشکهایت زیاد میشود. ناله. این دل پر آتش است. سوز میافتد در این دل. رقیق میشود. اثر ضعف نیست ها! آخه بعضیها ضعیفاند. واسه بچهها. بچهها اشکشان اثر ضعفشان است. یا مثلاً بعضاً خانمها... طرف صبح تا شب، انشاءالله، غیبت، تهمت، هفتاد قلم معصیت دارد. اشکاش هم، انشاءالله، برای تو. یک کلمه برایش حرف میزنی، همچین جیغ و داد و ناله و گریه و اینها. گریه از سر ضعف است. این از آن دو تا اشک اولیه که گفتم (نیست). اشک احساسی نیست که دل در واقع متأثر از حقیقت باشد. اثر ضعف. یک سلاح است دیگر در دست موجودات ضعیف. خدای متعال در دست کسانی که ضعیفاند، سلاحی را به اسم اشک آفریده تا موجودات قویتر نسبت به اینها منعطف بشوند. که اینها خیلی وقتها کسانی که از این اشک استفاده میکنند، از این سلاح دارند استفاده میکنند. از آن حال قلبی و لطافت قلبی نیست. خب، پس این اثرش این میشود.
خیلی روایت... حالا میخواهم بگویم به این گریهها دل نبندیم و ببینم در مورد گریه یک مقداری با هم صحبت بکنیم. ببینیم ماجرای گریه. میفرماید که اولاً منافقین هم گریه دارند. گریه فقط مال آدمهای خوب است؟ نه، منافق هم گریه (میکند). بَکاءُ المُؤمِنِ مِن قَلبِهِ وَ بَکاءُ المُنافِقِ مِن حامَتِهِ. گریه منافق از سرش است. اشک منافق از چشمش میآید. اشک مؤمن از دلش میآید. مؤمن دلش میسوزد، اشکاش جاری میشود. (منافق)، من اراده میکند اشک بریزد، فیلم بازی میکند. مثل بعضی بازیگران بزرگوار. نقش بازی میکنند. حس میگیرد (تا) قلب قلب اشک بریزد. حس گرفتن، فیلم بازی کردن. یکی از هنرهای نمایشی و بازیگری همین است دیگر. طرف بتواند هر آنکه خواست گریه کند. وسط خنده یکهو میتواند گریه کند. فیلم بازی کند. منافقین دیگر. منافقین چون بازیگرند. دیگر چیزهای بازیگری را دارند. به هر فرمی که بخواهند. در هر رُلی که بخواهند بازی میکنند. نقشی را بخواهند (در) توش میروند. یک وقت نقش، نقش گریه کردن. لذا منافقین راحت گریه میکنند. خوب هم گریه میکنند. یک وقت اشکی که میریزیم امام حسین... یک اشکی داریم اینها گولمان نزند. جوگیر هم نشویم. فکر هم نکنیم. ممکن است یک اشک منافقانه باشد که آدم هر وقت میخواهد اشک میریزد و اینها. میخواهم بگویم خیلی کار خطرناکی است. تا بریم آن ور معلوم بشود چیه.
منافق مالک چشمش است: «يَمْلِكُ عَيْنَيْهِ يَبْكِي كَمَا شَاءَ» هرجور بخواهد گریه (میکند). فیلم بازی میکند منافق. و امیرالمؤمنین هم در نهجالبلاغه در وصف منافقین میفرماید که: «وَ لِكُلِّ شُجُونٍ دُمُوعٌ» اینها برای هر ماجرایی اشکی دارند. غمی، یک اشکی دارند. هر وقت بخواهند اشکشان میآید. اشک دروغ. مثل بچههای حضرت یعقوب: «وَ جَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ» اینها شب آمدند پیش باباشان شروع کردند گریهوزاری. اشک منافق. خب، این یک.
یکی دیگر از اشکها، قشنگ میخواهم پیاده بشویم (تا بفهمیم). اول در مورد اشک یک کم. بزرگان فرمودند که یکی از شاگردان ممتاز مرحوم آیتالله پهلوان، ایشان فرمود که ما بعضیها را داشتیم خدمت آقای پهلوانی میرسیدند. اینها فکر میکردند در مسیر سیر و سلوکاند. چرا؟ چون میدیدند یک دعایی خوانده میشود اینها اشک میریزند. روضه میخواندند اشک میریختند. اشک لطافت قلبی دارد. این گولش زده بود، نمیدانست. حالا میخوانم روایت اشک نیست. البته سیر و سلوک اشک میآورد، ولی هر اشکی علامت سیر و سلوک نیست. سیر و سلوک اشک میآورد، ولی اشک (به تنهایی) سیر و سلوک (نیست). خیلیها فریب میخورند. یک شب مبعثی مثلاً یک دعایی خواند و اشکی ریخت و زیارت امام رضا رفت اشکی ریخت و البته علامت اذن دخول دادن امام رضا به این است که اشک میدهد. ولی هر اشکی علامت دخول امام رضا نیست. خیلی اینها حساس است. دوباره میگویم اگر امام رضا به کسی اذن دخول دادند، اشک بر او جاری میشود، ولی اگر کسی اشک بر او جاری شد، لزوماً به این معنا نیست که امام رضا بهش (…) سخت است. «تف» مفردات نامناسب. برای همین ما در برزخ خماری میمانیم. اشک در مَشک. کلاً خوشاشکی. گریه میکنی.
به اینها دل آدم نباید (ببندد). آدم باید کلی اشک بریزد بابت این اشکهایش که نکند اینها منافقانه است و اینها. ببینید حالا این روایتها را چقدر عجیب. میفرماید که اگر آدم بدعتگذار بشود، «مَنْ عَمِلَ فِی بِدْعَةٍ خَلَّاهُ الشَّیْطَانُ وَ الْعِبَادَةَ» وقتی یک بدعتی برای خودت درست کردی، عبادت تولید کردی، شیطان تو را به آن عبادت تنها میگذارد. خشوع هم میدهد. عبادت مندرآوردی درمیآوری، میبینی چقدر هم حال بهت میدهد. بعضی از این جلسات عرفانهای کشکی میروی، میبینی کیفور میشوی. این آن بَکاء و خشوعی است که شیطان داده. شیطان دستش باز است. هرچی خدا دارد، جبهه خدا دارد، یکی همین تقلبی چینیاش را زده. تا خود خدا را چینیاش را زده، تقلبیاش را زده. خدا، پیغمبر، امام زمان، زیارت، دعا، مناجات، خشوع، گریه. همه اینها را تقلبیاش را زده دارد. سخت است آدم تشخیص بدهد. این گریه آن گریه است یا «إِذَا تَمَّ فُجُورُ الْعَبْدِ» وقتی یک بنده دیگر خیلی در کثافتکاری رشد بکند. «مَلَکَ عَیْنَیْهِ» مالک چشمهایش (میشود). «فَبَکَىٰ مِنْهُمَا مَا شَاءَ» همیشه! هر وقت بخواهد گریه میکند. هر جور بخواهد گریه میکند. این روایتهای بعدی که میخوانم دیگر خیلی میترساند ما را. چون این در مورد بدعتگذار بود.
حالا روایت بعدی این دیگر... پدر امام سجاد (علیه السلام): «خوف من بکاء و جردتم»، «خَوفٌ لَيْسَ عَلَيْهِ وَرَعٌ، بَلْ هُوَ كَاذِبٌ» خوف از خدا این نیست که گریه کنی، اشکهایت جاری بشود. (اگر) «مَا لَمْ یَکُنْ لَهُ وَرَعٌ» اگر تو باطنت حسی نداری نسبت به اینکه از خدا بترسی، مراقبه داشته باشی، هر کاری بخواهی میکنی، هرچی خواستی میگویی. بعد میروی مجلس روضه مینشینی، اشکهایت میآید. به آن دل نبند. «مَعَاصِ اللَّهِ» اگر نسبت به معاصی ترس نداری، دستوپایت نمیلرزد نسبت به گناه و «إِنَّمَا ذَلِكَ خَوْفٌ كَاذِبٌ». این خوف کاذب است. این خوف دروغین است. این توهم است: لطافت و عرفان و فلان. هرکی بخواهد تهمت میزند. یک منبر هم، منبری هم صحبت میکند. کر و فر میکند و دروغ میگوید و غیبت میکند و تهمت میزند. آخر یک روضه میخواند. خوشام میآید. گریه میکند. کلی گرم میشود به اینکه آقا ما اگر اینها که میزدیم، اگر تاریکی داشت که دیگر نباید اینجوری اشکمان جاری (میشد). الحمدالله تو مسیریم.
خیلی این قواعد، قواعد ابن فهد حلی در «عده الداعی» که آن حدیث هفت آسمان و هفت ملک را از این کتاب خواندیم که کلاً روایت ترسناکی است. ایشان نقل میکند. یکی از روایات این است. میفرماید که خدای متعال، بحث داوود (علیه السلام)، وحی: «كَمْ رَكَعَ طَوِيلًا فِيهَا بُكَاءٌ بِخَشْيَةٍ قُدْسِ اللَّهِ صَاحِبَهَا لَا تُسَاوِي عِنْدِي فَتِيلًا» فتیل به آن نخی میگویند که این هسته خرما وقتی باز میکنیم یک نخی پشت هسته خرما هست. آن را میگویند فتیل. خدای متعال به داوود وحی کرد: «چقدر وقتها میشود که یک بندهای یک رکعت طولانی در نماز میخواند. توش گریه میکند. کلی هم حال و اینها دارد. به اندازه یک فتیل پیش من ارزش ندارد.» چرا؟ «حِينَ نَظَرْتُ فِي قَلْبِهِ»، چون نگاه میکنم به دلش، «فَوَجَدْتُهُ إِنْ سَلِمَ مِنَ الصَّلَاةِ» نگاه به دلش میکنم میبینم این الان از نماز دربیاید و «وَ بَرَزَتْ لَهُ امْرَأَةٌ»، یک خانمی هم بیاید جلو چشمش، «عَرَضَتْ عَلَيْهِ نَفْسَهَا عَجَابَهَا» عرضه کند و (اگر) اجابتش کند. این هم اجابت میکند. به دلش نگاه میکنم ببینم این دل کنده نشده. کاملاً آماده است. همین الان برود در اینستا هرچی خواست ببیند. هر سایتی خواست برود. با فیلترشکن. هر جوری خواست برود. اشک میریزد ها! وسط نماز دارد گریه میکند ها! دارد دعا (میخواند). کلی گریه میکند. از این بیاید بیرون، بهش عرضه بشود گناه، دست رد نمیزند. علامت این است که این حال باطنی نیست. میفرماید که: «وَ إِنْ عَامَلَهُ مُؤْمِنٌ خَانَهُ» اگر مؤمنی باهاش معامله بکند، سرش را کلاه میگذارد. اگر یک زنی خودش را عرضه بکند، آلوده میشود. اگر یک مؤمنی باهاش معامله کند، کلاه میگذارد سر این. این اشک اشک اگر اشک بود از اینجا که باید درمیآمد. باید متنبه میشد دیگر. «خدایا، من کسی بیاید سمتم برای اینکه من را دعوت به گناه بکند، زمینه گناه فراهم. ابداً سمت…» ممکن است وقتی هم آدم دست از پا خطا بکند، ولی میل قلبی ندارد که مهم است. این است.
اساتید ما میفرمودند که ممکن است مؤمن گناه کند، ولی محال است که مؤمن گناه را دوست داشته باشد. ممکن است گناه کند، ولی محال است که گناه را دوست داشته باشد. بعضیها زنا را دوست دارند. اگر کسی زنا را دوست دارد، خودش را حلالزاده نداند. نمیشود حلالزاده زنا را دوست داشته باشد. چشمچرانی را دوست دارد. ممکن است یک وقت آدم چشمش خطا برود. یک چیزی هم ببیند. نفس است دیگر. میزند آدم را زمین. ولی محال است که چشم دوست داشته باشد. خوشش بیاید از چشم؟ گریه میکند ها! اثر چیزی نمیبینیم. حال دل. این عمیق نیست. از آن لایههای باطنی دل نیست. این حقیقت رسوخ در دل نکرده. عواطف و احساسات و هیجانات. بگذار شب اول محرم مثلاً دلمان تنگ شده برای امام حسین. میرویم هیئت. مینشینیم. پارسال روضه خواندند اینجا. آخه چقدر دلمان تنگ شده بود. شب اول گریه میکنیم. تمام. شب دوم یک کمی حالا اشک داریم دیگر. حالا شب حضرت رقیه (سلام الله علیها) است دیگر. حالا یک کمی بالاخره دلمان برای بچه میسوزد. سردردیم. حالم بد میشود. دیگر خیلی امسال من گریه کردم. از عمق دل نیست. اشک برای امام حسین این مدلی نیست. یک جوششی از درون است. روزی صد بار هم اگر گریه بکند، نمیبیند این را. اتصال قلبی است. مثل اینکه یک پدری، یک مادری که از بچهاش دور است، روزی صد بار یاد بچهاش بیفتد و دلش متأثر بشود. روزی یک بار بیشتر (نمیبیند). نه از سردرد میشوم. مادر که این مدلی نیست که به هر مناسبتی یاد بچهاش بیفتد.
متأسفانه روایت دیگر دارد که امام صادق فرمودند که یک عالمی آمد پیش یک عابدی. بهش گفت: «كَیْفَ صَلَاتُکَ؟» نمازت چه مدلی است؟ چطوری است؟ گفت: «مِثْلِی یَسْأَلُ عَنْ صَلَاتِی وَ أَنَا أَعْبُدُ اللَّهَ.» از مثل منی داری نماز میخوانی؟ تو حرم میگوید: «آقا، اینجا که (ایستادی). این زیارت اینجوری درست نیست. این نماز باطل است.» (عابد میگوید) «تو به من میگویی؟ من چند سال اینجا نماز بخوانم! این چند سال است زیارت میآیم!» این آقا بهش گفت که این عالم به عابد گفت: «فَکَیْفَ بُکَاؤُکَ؟» گریهات چطور است؟ اشک چه مدلی؟ «قَالَ أَبْکِی حَتَّىٰ تَجْرِی دُمُوعِی» آنقدر گریه میکنم که اشکهایم قشنگ جاری میشود. عالم بهش گفت: «فَإِنَّ ضِحْكًا وَ أَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُكَائِكَ وَ أَنْتَ مُدِلٌّ» اگر بخندی و تو دلت از خدا بترسی بهتر از این است که گریه کنی، (اما) دلت غنج برود نسبت به این عبادت. خیلی آدم خوبی (است). «إِنَّ الْمُدِلَّ لَا یُصْعَدُ مِنْهُ إِلَىٰ اللَّهِ شَیْءٌ» آدمی که برای خودش کلاسی قائل است و شئونی قائل است و فکر میکند دیگر این عابد شد و من دیگر اصلاً یکی از بهترین عبادتم و من فلانم و من جزم. این حرفها. اگر کسی این باورش شد، این حال را داشت، هیچ عملی از او بالا (نمیرود). خب، این هم یکی دیگر از گریههایی است که اثر (ندارد).
یکی دیگر از گریههایی که اثر ندارد، گریه جاهل است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند که در مورد جاهل. حضرت عیسی (علیه السلام)، حواریون سؤال کردند: «جاهل ویژگیهایش چیست؟» ایشان فرمود: «بُکَاؤُهُ خَارٌ» اگر گریه بکند، گریهاش مثل صدای خوار، صدای نعره گاو، صدای گاو است. گریه از عمق دل نیست. با توجه نیست. آدم جاهل این مدلی است. خب، دیگر گریه کیها به درد نمیخورد؟ این دیگر خیلی پدردرآر است! گریه کسی که دنیاطلب است. «حَرَّمَ اللَّهُ الْفِرْدَوْسَ إِلَّا عَيْنًا بَکَتْ عَلَى الدُّنْیَا» اگر چشمی برای دنیا گریه بکند، خدا بهشت را برایش حرام میکند. فردوس البته فردوس یکی از مراتب (بهشت) است. به فردوس نمیرسد. چشمی که برای دنیا گریه کند (به فردوس نمیرسد).
دیگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «مَنْ بَکَا عَلَى الْجَنَّةِ دَخَلَ الْجَنَّةَ» کسی برای بهشت گریه کند، وارد (بهشت) میشود. و «مَنْ بَکَا عَلَى الدُّنْيَا لَمْ یَدْخُلْ الْجَنَّةَ» برای دنیا گریه کند، چی؟ «دَخَلَ النَّارَ» وارد (جهنم) میشود. اگر داری گریه میکنی که بچهام رفت، پاره تنم رفت، عصای دستم رفت، این گریه برای دنیاست. اگر از باب دلسوزی برایش. این بچه بود، جوان بود. ای کاش میماند، بزرگ میشد، کمالات پیدا میکرد. دلسوزی. پیامبر برای پسرشان ابراهیم هم گریه کرد. اینها گفتند: «آقا، چطور گریه میکنی شما؟» حضرت فرمودند که: «دِرْهَمٌ طَيِّبٌ» (این کلام اشتباه است) عواطف انسانی است. آدم عاطفه دارد. اثر رحمت، اثر دلسوزی. دلم برای این بچه میسوزد. به این سن کمش. دلم میسوزد. این بچه با آن شور و هیجان بازی میکرد. چون دو سالش بود ظاهراً حضرت ابراهیم. بازی میکرد. وقت بازیش بود. این الان کفن تنش میکنند، دستوپایش را میبندند. کرونا گرفتن. آدم وقتی میبیند این طلبه عزیزی که همسرش را از دست داد در این ایام، واقعاً جگر آدم خون میشود و انسان خیلی باید بیبهره از انسانیت باشد که این واقعه را ببیند و اشکش جاری نشود و دلش (نشکند). دختر جوانی، زن جوانی با دو تا بچه که باردار بوده. یک خانواده متلاشی شده. سه نفر آدم (که) آدم عزیزانی (بودند) از دست (رفتهاند). اینها خیلی جگرسوزانه است. خیلی دلخراش است. ولی بستگی دارد که دنیایی باشد یا الهی.
اگر از باب غصه دیگری است، مصیبت دیگری است، دلسوزی برای اوست. دلسوزی به جوانیاش است، دلسوزی به بچگیاش است، مریضی که این بدن آسیب دید. اینها باشد، اینها گریه الهی است. عین رحمت است و خدا رحمت را قطعاً بر این آدم جاری (میکند). ولی گریه از سر ضعف، اثر ضعف نفس، اثر ضعف یقین است. اثر بیباوری. «برای چی اینقدر فلان بود. این همه آدم خدا لعنتتان کند!» این گریه میشود گریه مادی دنیایی. گریه برای دنیا و «دَخَلَ النَّارَ»! گریه باطنش چیست؟ باطنش جهنم است. حجاب، ظلمت، دوری از خدا. «یُورثُ انه یَبکِی عَلَى الْآخِرَةِ وَ هُوَ یَبْکِی لِلدُّنْیَا» بعضیها هم هستند که به مردم نشان میدهند انگار دارند برای آخرت گریه میکنند در حالی که دارند برای دنیا گریه (میکنند). این برای چکش دارد گریه میکند. آن برای مریضیاش دارد گریه میکند. آن برای نانش دارد گریه میکند. اینها گریه برای آخرت نیست. این روایت خیلی روایت فوقالعادهای است. توجه بهش کرد.
امام سجاد (علیه السلام)، نگاه کردن به یک گدایی (که) داشت گریه میکرد: «لَوْ أَنَّ الدُّنْیَا کُلَّهَا کَانَتْ فِی یَدِ هَذَا الرَّجُلِ»، اگر همه دنیا در دست این آدم بود، «ثُمَّ سَقَطَتْ مِنْهُ»، بعد همه دنیا از چنگش درمیآمد، «مَا کَانَ یَنْبَغِی أَنْ یَبْکِیَ عَلَیْهَا» باز هم جا نداشت که بنشیند گریه (کند). ماشینش تصادف کرده گریه، دزد زده گریه میکند. کفشش را بردم واسه (این که) گریه میکند. زار میزند گریه میکند. به چیزهای بیخود! خلاصه برای چیزهای بیخود و بیارزش، چیزهایی که هیچ فایدهای ندارد. بزرگان میفرمودند که: «نمازت قضا میشود، گریه نمیکنی. بعد پا میشوی میبینی دلار ارزان شده، گریه میکنی.»
آدم اگر واقعاً بفهمد دلار ارزان میشود، این گریه (میکند). سکه رفته، کلی خریده، خورده تو سر، گریه میکند. نمازش قضا (شده). پنجاه ساله نماز. این (نماز) عین این (چیز) بوی از انسانیت نبود. هیچ خبری ندارد که تو این عالم چه (میگذرد). فرمود: «این گدایی که دارد گریه میکند (را) آخه دیگر داری گدایی میکنی! چرا گریه میکنی؟ دنیا میخواهی؟ زن میخواهی؟ دیگر برایت زن خواستن چرا گریه میکنی؟ برای ایمانت گریه کن. یا امام رضا، اگر زن ندهی ممکن است ایمانم از دست برود.» این را گریه کن. ولی اینکه من زن میخواهم، این دیگر گریه ندارد. زاری ندارد. بیارزش (است). بحث ازدواج بالاخره آن جنبه حیوانیت و اینها ارزشی ندارد که آدم بخواهد برایش گریه (کند). اینها پس شد گریههای بیخاصیت.
یک سری گریه هم هست گریههای باخاصیت که انشاءالله این (باشد)، بحثش مفصل فردا در موردش صحبت بکنیم. چند مدل گریه خیلی خوب داریم که من فقط تیترش را بگویم امروز و فردا انشاءالله بیشتر در موردش صحبت بکنیم. یکی گریه برای اینکه ما کوتاهی داریم در نفسمان. یکی دیگر گریه برای اشتباهاتی که (کردهایم). یکی دیگر گریه به خاطر اینکه برای مرگ آماده نیست (ایم). گریه ترس قیامت و محشر. گریه بر مصیبت اهل بیت. گریه برای از دست دادن عزیزان. این هم گریه خوب است که حالا میخوانم روایتش را، معلوم بشود که با این چیزی که میگوییم فرق (دارد). گریه در مصیبت، این هم خوب است. گریه در فراق عزیزان خوب است. گریه برای بدعاقبتی خوب است. گریه برای دین که دست بقیه (است)، این هم خوب است. و توضیحاتی البته دارد. گریه از ترس خدا را انشاءالله یک بحث مفصلی باز آنجا داریم که اگر کسی اشکی از ترس خدا ریخت و (بر اساس) ارزش قائل بودن و مقام عظیم برای خدا قائل (شد)، چه با آثار و برکاتی در دنیا و آخرت دارد، که انشاءالله اینها را میخوانم. این بحث گریه را شاید یک کمی نگه داریم، چون بحث بسیار مهمی است. یک سرمایهای است در عوالم بعد از مرگ. لذا اینجا کمی به مناسبت این کتاب (بحث را) یک کمی انشاءالله بیشتر (ادامه میدهیم). خدا انشاءالله ما را اهل این حال قرار بدهد و این حال قلبی را پیدا بکنیم.
البته این را هم بگویم حضرت یحیی گریه میکرد و نمیخندید. حضرت عیسی هم گریه میکرد هم میخندید. در روایت فرمود که حضرت عیسی که هم گریه داشت هم خنده، این خنده از سر اینکه آن آقا میگفتند که: «هر وقت مصیبت آمد سمتت، بخند. لبخند بزن. پوز (تو) خدا دارم. خدا دارم چه غم دارم؟» این یک وقت این شوق است. این بسته (به) این فرح (است). اثر اینکه آدم خدا دارد، اهل بیت دارد. در مصیبت تکیهگاه و آن اتصال هم که خودش اشک میآورد و اتصال با اشک است. پس این دو تایش با هم. پس آنی که خوب است اشک و خنده با (هم است). چون بعضیها بالاخره یک کمی مشکلاتی در فهم و اینها دارند. اگر کسی لبخند بزند با سیر و سلوک و با فلان و اینها جور درنمیآید و و اینکه عرفانی و چه معنویتی که (میگوید) دارد توش میخندد؟ مثلاً یک چیزی گفت، همه خندیدند. این چه معنی (و) معنویت (ی دارد) با (آن همه) زارزار گریه و از این ما. خدا انشاءالله ما را کمک بکند و اهل این لطافتها باشیم. باطنمان باطن لطیفی باشد و اتصال پیدا کند با حقایق و هم گریه اثر لطافت خدا را به ما بدهد و هم خنده.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی ام
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...