داستان اعجاز اشک
میزان اعمال، حقانیت است
تفاوت در ارزشگذاری
خط قرمز خدا
تفاوت معین و ناصر
فلان کار اجر صد شهید دارد به چه معناست؟
غیبت را خیلی شوخی گرفتیم!!!
جایگاه اشک
گریه حقانی و گریه ظلمانی
اشک و اتصال به حقیقت
بکا مومن و منافق
سیر و سلوک اشک میآورد اما هر اشکی علامت سیر و سلوک نیست
مومن و حب گناه!!! محال است
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (فعالیت الطیبین الطاهرین) و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
اولین جلسه ما سال ۱۳۹۹ است؛ شاید اولین سالی باشد که ما روز اول فروردین، جلسه و کلاس و برنامههایمان برقرار است، انگار تعطیلی و وقفهای در کارمان نیست. خب، این هم درسی است که باید متوجه باشیم: اگر در مسیر اصلاح و فرار از بیماری، مراقبتی نسبت به خودمان داشته باشیم، این تعطیلی برایمان هیچوقت معنا ندارد و وقفهای در کار انسان حاصل نمیشود. از خدا میخواهیم که این سال جدید را مایه خیر و برکت قرار دهد. بر صبح جمعه را در تحول سال، رخداد انشاءالله متصل کند به آن صبح جمعهای که درش تحول تاریخ رقم خواهد خورد و فرج آقایمان امام زمان (علیهالسلام) انشاءالله همینجور باشد و ما ببینیم انشاءالله این صبح طلایی را.
در ادامه مباحث، حالا من نکتهای را اول عرض بکنم که بعضی دوستان گفته بودند: «آن بحث آسمانها و اینها خیلی کار را سخت کرد؛ مثلاً ما را ناامید یا خیلی نگران شدیم که اگر اینجوری است، کسی به جایی نمیرسد!»
ببینید! آن ماجرای مادرِ آن آقای دکتر در کتاب «آنسوی مرگ» این شکلی بود که خود این آقای دکتر اول تو وادی حقالناس بود، خلاص شد و رفت بهشت؛ مادرش را بهش نشان داد. بعد مادرش به او گفت: «من گرفتار بودم. تو با آن درواقع قرضالحسنه که داده بودی به آن شخص و بعد گذشتی و ازش نگرفتی، من را اینور خلاص کردی. باعث شد که من از آن گرفتاری دربیایم و وارد بهشت شوم.» این گرفتاریها همان وادی حقالناس نوعی است که از جنس غیبت و اینجور مسائل است. به همان ”آسمان اول” میرسد. اینها از آسمان اول عبور کردند و به آسمان دوم رفتند و همه آن ماجراهای بهشت و آن اتفاقات عجیب و غریبی که تعریف میکرد، آن مرغابی، آبهای فلان خورده، دیوار خانه، مثلاً تابلوها، تصویر توش شفاف بود و حرکت داشت و اینها؛ اینها همه مال آسمان دوم بود. آن بهشت عجیب و غریب باورنکردنی، مال آسمان دوم بود که از بار غیبت رد شده بود و هنوز تعلق به دنیا و اینها ظاهراً در اینها بوده که میگفت: «میدیدم با هواپیما میروند، موتورسیکلت و فلان اینها هست.» توی شهر ما، توی منطقه ما، رفقای این آقای دکتر که آمدند، از آسمانهای بالاتر آمدند. پیشانی من فقط میتوانی ببینی که این از پیشانی نگاه کرد و فقط دید که تو بهشت اینها چه خبر است! خب، آن مثلاً احتمالاً از بیماری تکبر نجات پیدا کرده بوده، از بیماری حسد نجات پیدا کرده بوده؛ به هر حال، اگر قرار بر این باشد که هرکی از دنیا میرود، برود یک جایی و همه ما مقام برزخ و موقعیت برزخمان یکی باشد، دیگر اینهمه زحمت و اولاً که این خلاف حکمت و عدالت خداست که بخواهد به دو نفر که کار یکسان نکردند، اجر یکسان بدهد. و اگر این مراتب این شکلی نباشد، این اولیای خدا که عقلشان کم نبوده که اینهمه زحمت کشیدهاند که از آلودگیها دربیایند، از این رذایل دربیایند، اینهمه خون دل خوردهاند، اینهمه زجر کشیدهاند، اینهمه روی خودشان کار کردهاند، با خودشان مبارزه کردهاند، سالها زحمت کشیدهاند. این برای همین بوده که این جهش به سمت حقتعالی این شکلی است. این موانع را باید کنار بزند. کنار زده، نتیجه و مزدش را میگیرد.
من میخواهم عرض بکنم که کمترین مراحلش اگر برای ما حاصل بشود، بیشترین سود را میبریم. این بهشت برزخی که توصیف شده بود در این کتاب «آنسوی مرگ»، این کمترین مرتبه بهشت برزخی بود که اینطور عجیب و غریب بود و آدم را بیقرار میکرد تا این سقف این دنیا را بشکافد و برود آنطرف. این کمترین مراتب نعمت بهشتی؛ کمترین درجات. مال اولین مرتبه بود که کسی از وادی حقالناس عبور میکند و وارد این بهشت میشود. مراتب بعدش را خدا میداند: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ»؛ هیچکس نمیداند که خدا برای اینها چی کنار گذاشته و چه غوغایی است در عوالم بعد! تازه اینها مال جنت فعل است. برود بالاتر، جنت صفت؛ برود بالاتر، جنت ذات. تو جنت ذات چه خبر است؟ چه غوغایی است و عجایبی نهفته است! اصلاً به تصور نمیآید و اصلاً قابل درک نیست و کششش را خود آن بهشتیها ندارند. «سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ». شما تصور کنید رب رحیم بخواهد به ما سلام بدهد، به کسی القای سلام بکند از حقتعالی. این خیلی واقعه عجیب و غریبی است. اصلاً در فهم ما نمیگنجد که حالا مقدارش را ما تو سوره مبارکه مؤمنون بحث کردیم: «سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ»؛ معانی که برخی معانی که میتواند داشته باشد چیست. به هر حال، این جای ناامیدی برای ما نمیگذارد. البته ما را درگیر میکند که ما مشغول کار بشویم، جدی بگیریم، فعال بشویم و سعیمان را بکنیم که از این آلودگیها دربیاوریم، خصوصاً نسبت به مسئله حقالناس که گرفتاری بزرگی است و واقعاً دست و پای آدم را میبندد و انسان را در کمترین مراحل نگه میدارد. اینها ابتداییات مسائل نسبت به غیبت و تهمت و دروغ و ایضاً رنجاندن کسی (که خدای نکرده با زبانمان و حرکتمان، با فعلمان، با برخوردمان، با واکنشمان، کسی را برنجانیم)، به غیر تاکید بکنیم، چون یک وقتهایی رنجش حق است. به هر حال، وقتی یک کسی دارد یک کاری انجام میدهد، هرچه تذکر آدم بهش میدهد، ملتفت نمیشود و چارهای نیست غیر از اینکه به یک نحوی آدم او را بیدار بکند. اینجا دیگر رنجش میشود رنجش حق. این آزار نیست. اینجا آزار را آن شخصی دارد میدهد که مقاومت میکند در فهمیدن حقیقت. این دارد رنج ایجاد میکند، نه اونی که دارد سعیش را میکند که این را ملتفت بکند نسبت به حقیقت و نسبت به اصل.
به هر حال، در مورد این بحث حقالناس و آزار که بحث مهمی است، بنده دوست دارم این جلسه هم مقداری صحبت بکنیم، چون به هر حال فعلاً بنایی نداریم برای اینکه بعد از کتاب «سه دقیقه در قیامت»، مباحثی در این زمینه داشته باشیم و شاید بسیاری از مباحث دیگری هم که داریم، انشاءالله یک مدتی تعطیل باشد و یک مدتی به خودمان برسیم و کمی فارغ بشویم از این هیاهوها. این مسائل پشت سر هم عرضه میشود، ولی این بحثها نیاز به چندین بار شنیدن توسط خود این کسی که دارد میگوید هم دارد و اینها حجم انبوهی نیست که همینجور پشت سر هم گوش بدهی، گوش بدهیم و برویم. همینطور شاید لازم باشد آدم چندین بار از باب متن کتاب و آن تذکرات متن کتاب، بحث را گوش بدهد، رویش هی تمرکز داشته باشد، دقت داشته باشد. این حجم وسیع اینطوری نیست که ما بسنده بکنیم. آخه یک وقتی میگوید: «حالا مشکلاتی هست دیگر که مثلاً آقا چرا اینقدر توضیح خوب؟» بزرگوار! روی کاناپه منزل نشسته، همه بحثها را داری یکجا گوش میدهی و به میزان ادراک خودش هم توجه میکند و شاید توجه به این نداشته باشد که این بحثهایی که عرضه شده، مخاطبین مختلفی تو سطوح مختلف و جاهای مختلف دارند. ما بعضی از این مباحث را مطرح کردیم، مثلاً آمدیم یک نکتهای از تفسیر المیزان خواستیم جا بندازیم. نوع مخاطبین ما کسانی بودند که شاید زیر ۴۰-۵۰ سال تویشان نبوده. میخواستیم یک بخشی از تفسیر المیزان را جا بندازیم. خب، این آدم مجبور است ۱۰ بار، به ۱۰ بیان توضیح بدهد. آخرش هم میتواند قسم بخورد که ۸۰ درصد مخاطبین عزیز، اصل مطلب برایشان جا نیفتاد! خب، یک مخاطب فرهیختهای هم نشسته گوش میدهد، میگوید: «چقدر فلانی توضیح میدهد!» حالا این فقط یک وقت میگوید: «چقدر توضیح میدهد.» یک وقت میگوید: «حقالناس! وقت من را تلف میکنی! این را تو ۵ دقیقه میتوانستی...»
خب، بنده کلاً توصیهام به این است که وقتشان را تلف نکنند. کلاً توصیه ما همیشه بوده؛ توی «آنسوی مرگ»، همان اولش گفتیم: «این را گوش ندهید!» وسطش گفتیم: «گوش ندهید!» آخرش گفتیم: «گوش ندهید!» و «سه دقیقه در قیامت» را تو اصلاً یک جوری گفتیم که کسی گوش ندهد. کلاً بنا بر این است که کسی گوش ندهد و وقت عزیزان را ما نمیخواهیم تلف بکنیم به هیچ نحوی. و ما کم و کسریها و کاستیها و مشکلاتمان را خودمان پیش از همه و بیش از همه اقرار داریم و قبول. دیگر حالا این مقدار هم که در رفت از دست و باعث شد وقت عزیزان تلف بشود و موجبات اذیت و آزار عزیزان فراهم بشود، خدا انشاءالله از ما ببخشد. سعی میکنیم انشاءالله در این سال جدید، تحولی در ما صورت بگیرد و کمتر وقت عزیزان را بگیریم و کلاً کمتر صحبت بکنیم و بیشتر مشغول خودمان باشیم، مسائل خودمان.
و حالا از این باب که بالاخره اصل این ماجرای «سه دقیقه در قیامت» از اینجا شروع شد که رفقای دانشگاه فردوسی اصرار داشتند به اینکه بعد از آن بحثهای «آنسوی مرگ»، جلسات ادامه پیدا کند و ما هم اصرار داشتیم به اینکه دیگر آنجا صحبت نکنیم به هیچ نحو. فشار شدیدی روی ما آورده شد. قبول کردیم هفتهای یکبار، یک جلسهای باشد که گفتوگویی داشته باشیم. این شد که کتاب «سه دقیقه در قیامت» را شروع کردیم که البته با لطایفالحیل، توانستیم بالاخره از دانشگاه فردوسی، آن بخش گردن خودمان را فارغ کنیم و بسپاریم به بقیه رفقا. انشاءالله با همین لطایف، بقیه جاهایی هم که هستیم واگذار خواهیم کرد کمکم و کار را سبک خواهیم کرد. ولی مشکل این شد که این بحث دیگر ماند. یعنی «سه دقیقه در قیامت» شروع شد و اول بنا داشتیم که جلسات به نحوی باشد که کل بحث ادا بشود، بعد یک آن مثلاً در یک وقت عرضه بشود. باز فشار زیاد شد و نتوانستیم مقاومت بکنیم و شاید پنج شش بار جلساتمان جابجا شد. این جلسات «سه دقیقه در قیامت». الآن هم که دیگر وضعیت اینطور شده که در اتاق منزل این بحثها را ضبط میکنیم و در خلوت و حالا به چه نحوی بشود خدا میداند که ادامهاش چه مدلی باشد که دیگر ما نسبت به این کتابی که شروع کردیم، مدیون نمانده باشیم و نصفه نیمه نمانده باشد. لااقل بحث به سرانجام رسیده باشد. این بود که این بحث پیش آمد. به هر حال میپذیریم همه کمون کاستیها و مشکلاتمان را. انشاءالله خدا کمک بکند بتوانیم با وظایفمان آشنا بشویم. خیلی هم موجب اذیت و آزار بقیه، این بخش "آزار دیگران"، مقداری از مباحث مانده. روایاتش را بخوانم که این لااقل کلیاتی دستمان باشد. انشاءالله موجبات تنبه باشد برای خود گوینده و بعد برویم وارد بخشهای بعدی کتاب بشویم.
از پیامبر اکرم در مورد آزار رساندن به همسایه، خب این هم خیلی ابعاد گوناگونی دارد. مانند صدای تقتق کفشی که ما توی ساختمانمان داریم، همسایه خواب است؛ نصف شب کلید میاندازیم، ماشین را میآوریم تو پارکینگ، این صدای ماشین، صدای پارکینگ، صدای تقتق کفش، صدای کلید، کفشی که پشت در میگذاریم. خدمت شما عرض کنم بوی غذایی که بلند میشود و راه پله میرود. مهمانی که داریم، بچهای که داریم، گومگوم صدا و این کوبیدنِ این زمین و درها را که به هم میکوبیم، صدا میکند تو راه پله. گلدان میگذاریم، راه همسایهمان را بند میآوریم. خدمت شما عرض کنم که و از این قبیل مسائل. صدای موسیقی و آهنگ. گاهی ممکن است مجلس روضهای باشد و دیگران از صدای ما، از رفتوآمدهای ما اینها آزرده بشوند. و از این قبیل مسائل در بحث همسایهداری: از زبالهای که پشت در خانه همسایه شیرابهاش میریزد و روی دیوارش را لکهدار میکند. از ماشینی که جلوی در خانه بقیه میگذاریم و از این قبیل مسائل مختلفی که یکی دوتا نیست، راه را بند می آوریم و چه و چه. صدای زنگمان که بلند است، زنگ خانه ما را میزنند، همسایه باخبر میشود، آزار به او میرسد. از گاهی در واقع تعمیرِ منزلی که داریم که این هم معضل است. آدم خانهاش را تعمیر بکند، بالاخره این یک سری سر و صدا و آزار و اینها دارد. حالا به نحوی باید همسایه را راضی کرد. نمیدانم چه مدلی واقعاً. بالاخره این هم آزار است. تا جوجه کباب و کباب و چه میدانم، این چیزهایی که آدم درست میکند، بوش میپیچد تو حیاط خانه این و موجب آزار میشود. اینها همش میشود مصادیق آزار همسایه.
حالا ببینید در روایات در مورد اذیت همسایه، پیامبر اکرم چه میفرمایند: «اگر ۲۰ تا خصلت تو مؤمن نباشد، ایمانش کامل نیست.» و این از اخلاق مؤمنان است که یکیش این است: «همسایهاش را آزار نمیدهد. هیچ همسایه از دست این، آزار نمیبیند.» بعد میفرمایند که پیغمبر میفرمایند که: «هرکی همسرش را آزار بدهد، خدا بوی بهشت را بهش حرام میکند.» بوی بهشت هم برایش حرام است، یعنی نسیم، یعنی فاصله آنقدر زیاد است که حتی نسیمی از طرف بهشت به سمت جایگاه جهنم به تعبیر پیغمبر. «و مأواه و جهنم و بئس المصیر». «ملعون کسی همسایهاش را اذیت کند، ملعون است.» امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ازشان پرسیدند که مروت چیست؟ حضرت فرمودند: «اطعام طعام و تعهد الاخوان و کف العذاب عن الجیران» (غذا رساندن به بقیه و رسیدگی به رفقا و برادران و اذیت نرساندن به همسایه). اینکه اذیتمان را نگه داریم از همسایه. فکر اینکه «من که آقا دیگر پیش میآید و یک بار و چکارش کنم و به اینها چی بگویم و من نمیتوانم.» این حرفها، خب، کجا بگذاریم؟ بگو امنیت پشت در خانهام، امنیت دارد! اگر دزدی چیزی است، اینها را دیگر اینجاها شاید کسی رودربایستی قرار بگیرد و حرفا را بپذیرد. و اینها آنور با این توجیهها و با این استدلالهای صدمهساز و اینها، کسی قانع نمیشود.
میگویند: «این وقتش را تلف کردی. این هر وقت میآمد باید وایمیستاد، تو بیایی ماشینت را برداری. زنگ میزد، میآمدی پایین، میرفتی. فلان وقت او تلف شد، بنزینش مصرف شد، کلاسش دیر شد.» تو کلاسش اینهمه وقت آدم تلف شد. خلاصه اینها را پس بده. ماجرای حقالناس. خدا بیدارمان بکند واقعاً. اگر برویم، راه برگشتی هم ندارد. الان این ثانیهها طلایی است. این الان میشود یک کاری کرد، تو این دقایق، تو این لحظات. امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «ملعون ملعون من آذا جاره»؛ ملعون است کسی که همسایهاش را اذیت کند.
در مورد کلاً آزار دادن دیگران که اگر کسی خدایی نکرده بقیه را اذیت بکند، آزار بدهد، چه عقوبتی سرش هست؟ روایت عجیب و غریبی است و خیلی موجب تنبه میشود. این روایت را بخوانم. اولاً آیه قرآن میفرماید که (والذین یؤذون المؤمنین والمؤمنات بغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا) (سوره احزاب، آیه ۵۷ و ۵۸): «اینهایی که آزار میدهند مؤمنین و مؤمنات را، به غیر آنچه اینها انجام دادهاند»، یعنی کاری نکرده که مستحق آزار باشد. «اگر کسی این کار را کرد، (فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا)»؛ «بهتانی را به خودش حمل میکند.» بهتان را میگویند بهتان؛ حالا به غیبت و تهمت و اینها میگویند بهتان، به تهمت. ولی در واقع بهتان یعنی اینکه وقتی در مورد یک کسی یک چیزی میگوید که طرف مبهوت میشود، خشکش میزند وقتی میبیند در موردش همچین چیزی گفتند. بهتان؛ بهت میآید، یعنی بهتآور. کسی اگر مؤمن را اذیت کرد، الان با خودش دارد یک چیزی را حمل میکند که بهتآور است. وقتی مُرد، یهو خشکش میزند اگر ببیند با خودش چی برده.
«إثْمًا مُّبِينًا». إثم هم به معنای «گناه» نیست. ما تو فارسی همه ترجمه میکنیم به گناه. غصه سه نقطه. «إثم» معنایش خیلی لطیف است. تو زبان عربی وقتی شتری از کاروان جا میماند، میگویند: «ناقة عاصمة» (شتر جا مانده از کاروان). کسی که جا میماند، یک مرحله عقب است، یک مرحله عقب. این را میگویند «إثم». این را میگویند «عاصم». إثم مبین، یعنی جا میمانی تو این آسمانها، جایی نمیروی، بالا نمیروی. بقیه رفقایت که از این ندارند، میروند، میزنند بالا، میروند جلو. تو گیرِ این حقالناس و این اذیت و آزاری که به بقیه رساندهای، لنگی، مشکل داری. این إثم؛ جا میمانی. خیلی به طرز فاحش، به طرز مبین، خیلی واضح جا میمانی، عقب میمانی، خیلی عقب میافتی.
پیغمبر فرمود: «من لقی اخاه بما یسوءه، سوا الله یوم یلقاه»؛ میفرمایند که: «هرکی به قصد آزار رساندن به برادرش باشد، برخوردی بکند که این ازش ناراحت بشود، خدا این را ناراحتش میکند تو آن روزی که این با خدا دیدار میکند.» «یسوء» تعبیر فارسیاش سوء؛ یک جوری که سوء برخورد وقتی باشد، وقتی با بقیه سوء برخورد داری، خدا با تو سوء برخورد میکند. سوء برخورد را نمیدانم ترجمه فارسی دقیقش چطور ترجمه کند. خیلی روی خوش نشان نمیدهی. کمترینش را روی خوش نشان ندادن، یک چیز است؛ روی ناخوش نشان دادن، یک چیز دیگر است که این بدتر است، این بالاتر است. میگوید: «میرود ملاقات میکند، یک چیزی بهش بگوید.» میرود تو پیوی، میرود تو پیجش. این هم هست دیگر، مصداقش است دیگر. ملاقات است دیگر! میروی تو پیویاش یک چیزی بگویی که به رنج بیاوری طرف را. یک متلکی، یک نیشی. یک وقتی اینجور با کسی ملاقات میکنی که تو آن صحنهای که تنها شدی با کسی، خلوت کردهای. وقتی یک چیزی میگوید که باعث رنجش او میشود، باعث آزردگی او میشود، تو آن لحظهای که با خدای متعال خلوت میکنی و تنها میشوی، خدا جوری باهات برخورد میکند که باعث رنجش و آزردگی میشود. اینها همان قواعد و روابط دو طرفهای است که قبلاً بحث کردیم. هر مدلی که باشیم، خدای متعال همان جلوه را با ما دارد، چون آینه است.
ببینید! این به این معنا نیست که خدا از نقصش است که اینجوری برخورد میکند. این نکته را خوب دقت بکن. آخه ما میگوییم که «تو اگه با من خوب باشی، من باهات خوبم؛ اگه بد باشی، من باهات بدم.» مثل اینکه یک پدر مادری به بچه بگوید: «تو اگه با من خوب باشی، من باهات خوبم؛ اگه بد باشی، من باهات بدم.» این از نقص آدم است. آدم رحیم و آدم کریم که اینطور برخورد نمیکند. وقتی کوچکتر که عقلش کمتر است، درکش کمتر است، فهمش کمتر، با بزرگتری مواجه میشود، بزرگتر ندید میگیرد این کم و کسریهای این کوچکتر را، نقص این را ندید میگیرد، کریمانه برخورد میکند، مجازاتش نمیکند. خب، این را ما میبینیم. خدای متعال باید این شکلی باشد. هست! پس چرا میگوییم هر مدل باشی، خدا همونطوریه باهات؟
«اون یک چیز دیگری عزیزم!» بحث سر این است که آینه در برابر خورشید، بهرهاش از خورشید، بهرهاش از صورت، بهرهاش از حقیقت، وابسته به شفاف بودن خودش است. یک بخش دیگر، اینجا میگوییم آقای آینه! هر چقدر سالم باشی، تمیز باشی، شفاف باشی، لک نداشته باشی، خورد شستگی نداشته باشی، این صفحه تو صیقل داشته باشد، تصویر در تو میافتد، جلوه میدهی، تجلی در تو رخ میدهد. ماجرای ما با خدا، ماجرای آینه است. کسان، امام رضا (علیهالسلام) فرمودند که: «خدای متعال آینه را آفریده برای همین که این مسئله را به بشر بفرماید.» اجازه دهید پیدا کنم، یهویی آدم یادش میافتد این روایات را. اگر حالا روایت پیدا بشود در عللالشرایع مرحوم صدوق، اگر پیدا بشود، این روایت خیلی شریف و گرهگشاست. الان پیدایش نکردم. حالا اگر یک وقتی پیدا بشود این روایت که چرا خدای متعال آینه را آفریده؟ فلسفه خلقت آینه چیست؟ فلسفه خلقت آینه همین است. خدا تجلی را با آینه به ما فهمانده. یعنی یکی از لطیفترین اشیا مادی در این عالم ماده ما که خیلی مسائل باهاش فهمیده میشود، آینه است. ما ماجرا، ماجرای آینه است. هر مدل که هستیم، همان با ما جلوه میکند. هر صفتی که جلوه دادیم، دیگر هر اسمی را که جلوه دادیم، آن اسم را. اسم کریم را جلوه دادیم، کریم را میبینیم. اسم ستار را جلوه دادیم، ستار را میبینیم. اسم غفور را جلوه دادیم، غفور را. اسم منتقم را جلوه دادیم، بعد تازه منتقم را جلوه دادیم. هرکی که هر ظلمی به ما کرد، از خجالت در آمدیم. بعد تازه گاهی یک دونه ظلم کرده، ۱۰ برابر از خجالتش در آمدیم. «أَشَدُّ الْمُعاقِبِينَ»؛ به شدیدترین عقوبت گرفتیم طرف را. چی را ملاقات میکنی از حقتعالی؟ شدیدترین عقوبت حقتعالی را ملاقات میکنی. «أَشَدُّ الْمُعاقِبِينَ». منتقم را میبینیم، جبار را میبینیم. این اسما را در خودم امتحان میکنیم. اونی که جلوه دادیم، میبینیم.
«فازشان خیلی دیگر اینوری، عارفانه میشود.» یعنی توهمات و اینها، صوفیگری کلاً. «خدا دیگر برای همه است و مال همه است و...» خب، این نفهمیدن مسئله است. مگر خورشید مال همه نیست؟ بهره همه از خورشید یکسان است؟ منی که اینجا نشستهام، اتاقم پشت به خورشید است. تازه همین اتاق پشت به خورشید هم سه تا پرده انداختم که نور تو نیاید. چه ربطی به خورشید دارد؟ خورشید که نورش را داد. من از خودم حجاب کردم. حجاب مال من است. نور به من نمیرسد به خاطر حجابی که من ایجاد کردهام. این هیچچیزی از عظمت خورشید کم نمیکند، از رحمت خورشید کم نمیکند، از سعه خورشید کم نمیکند. خورشید کریم، عطوف، مهربان، بخشنده است. از هیچکس دریغ ندارد. به همه دارد میرساند. به همه دارد محبت میکند. بهرهها ولی متفاوت است. یکی روی خط استوا دارد زندگی میکند، نصفالنهار مبدأ دارد زندگی میکند، در نقطهای است که در کوران تابش خورشید است، در یک نقطه مستقیم نسبت به تابش خورشید و بهره از خورشید بیشترین بهره است. یک کسی هم دارد تو اسکاندیناوی زندگی میکند، یک موقعیت جغرافیایی است که با یک شکست نوری، خورشید، نورش به آن میخورد با چندین حجاب و یک پرتوی از خورشید دارد میخورد به این زمین که مثلاً چند ساعتی در روز آفتاب بیشتر ندارند، آنهم مثلاً مدل بینالطلوعین ما. مثلاً آفتاب مستقیم ندارد. خب، اینها تفاوت به چیست؟ تفاوت به آن موقعیت قرار گرفتن است. ما در چه موقعیتی خودمان را قرار میدهیم؟ در حقتعالی، تجلیات برای ما فرق بکند و تابش نور شدیدتر. این حجاب از ماست.
حالا ما اینها را انشاءالله تو سوره مبارکه نور (البته قبلاً بحثی شده، فایلش را حالا اگه دوستان بتوانم منتشر بکنم مقداری که تا آیه نور ما بحث کردیم که ۵۰، ۶۰، ۴۳ شاید شده) آنجا مقداری بحث کردیم. انشاءالله باز هم سوره نور را مجدد یک چند روز دیگر تو همین ایام نوروز شروع میکنیم و بحثش را خواهیم داشت. باز آنجا مطرح است که مثلاً بحث ازدواج را فرموده، بعد آیه نور را فرموده، چون اینها حجاب چشم ماست. حجاب این روابط ماست. حجاب. وقتی من در رابطه با دیگران مراعات نمیکنم حریمها را، به حجاب میروم، نکته: به حجاب میروم. دیگر نور در من جلوهای ندارد. اینها همش حجاب است. اینها همش پرده است. حقالناس ظلم است، ظلمت است، ظلم، ظلمت است، حجاب است، پرده است. وقتی با بقیه خوب تا نکردیم، این آینه غبار برمیدارد، در حجاب میرود، نور دیگر برای او جلوه نمیکند. به میزان اخلاص ما، این را از ما برداشته میشود.
حالا بعضی عزیزان هم گفتند که «شما درد را گفتی، درمان را نگفتی.» ما حالا چطور حسادت را برطرف کنیم؟ تکبر را برطرف کنیم؟ درمان همان است که در بحث درمانی مطرح شد؛ مراتب ایمان را رشد بکند، مراتب ایمان را رشد بکنی، از مراتب علم و عمل رشد بکنی، یعنی مراتب نیت را رشد بکند. مقدارش را در سوره مبارکه مؤمنون بحثش را عرض کردیم «قد افلح المؤمنون» که این ایمان چه شکلی است. بحثهای مخصوصاً جلسه چهارم سوره مبارکه مؤمنون را اگر عزیزان حال و حوصله نداشتند کل بحثهای سوره مؤمنون را گوش بدهند، جلسه چهارمش را درخواست دارم. اگر فرصت داشته باشند، وقتشان گرفته نمیشود. از بلندی صدا و کوتاهی صدا و توضیح زیاد، صداهای اطراف و فلان و اینها خسته نشدند، اذیت نشدند، فقط این یک جلسه را گوش بدهند، شاید مفید باشد. به هر حال، خدمت شما عرض کنم که آنجا عرض شد که از این حجاب طبیعت که بزرگترین حجاب است (حجاب اعتباریات و حجاب طبیعت)، اگر عبور بکند، این ادنا مراتب. و بعد دیگر سیر در مراحل توحید و عبودیت و کنار رفتن این حجاب.
بنده حقیر و کوچکی که دارد این حرفها را میزند، خودش در عمیقترین لایههای حجاب گرفتار و مبتلاست به سنگینترین حجابها، از حجاب حقالناس و حجاب شرک و حجاب. به هر حال، این میشود ملاقات با حقتعالی. دست دهش داشته. کسی وقتی میرسد به دیگران، بخشنده بوده، از خود نداشته، چیزی بر خود نمیگرفته چیزی. هرچی داشته مال بقیه بوده. خدای متعال هم هرچی دارد مال او میشود. مثل اباعبدالله الحسین (صلوات الله و سلامه علیه)؛ هرچه دارد میگذارد در هر طبقی. خدای متعال هرچه دارد میگذارد برای این اولیای حق. میشود مثل موسی بن جعفر (علیهالسلام) که امروز شهادتشان است. به فضل و عنایت و کرم ایشان به شدت محتاجیم. این حضرت بابالحوائج میشود. برکت وجودی. وقتی انسان خودش را در حبس کرد برای خدا، خدا او را توسعه میدهد. ببینید! امام کاظم (علیهالسلام) توسعه دارند. جهش تولید در موسی بن جعفر (علیهالسلام) به این معناست. منظور این است که کسی اگر مسئولیتی دارد، کاری دارد، این در و دیوار و حجاب و زندان و اینها مانع کار او نمیشود و اگر این حبس، این محصور شدن برای خدا بود، انسان خودش را تو این حبس متصل به خدا، خدای متعال میکند. در بیرون دارد کار برای توسعه میدهد. این به ظاهر حبس است، در واقع توسعه است. آدم خودش را برای خدا وقتی محبوس میکند، محصور، مقید میکند به یک قیودی، به ظاهر دست و پای آدم بسته میشود، در واقع دست و پای آدم دارد باز میشود. دستش خیلی باز است. این کوچکترین کارش به شدت توسعه پیدا میکند، به شدت برکت پیدا میکند. شما میبینید امامی که ۱۴ سال، ظاهراً بنا به برخی نقلها در حبس بوده، در حصر بوده، از آن عمری که پنجاه و خردهای سال شاید بیشتر نبوده، بخش عمدهای از سن شریف ایشان در زندان گذشته است. اینطور فراگیر در سرتاسر این عالم و این گیتی، نام شریف او، نسل شریف او. اینها توسعه است، اینها برکت است. تو همین ایران خود ما فقط سه زیارتگاه بزرگ بیواسطه به موسی بن جعفر (علیهالسلام) متصل است و صدها زیارتگاه با واسطه به موسی بن جعفر متصل است. این سادات، این نسل عظیمی که عالم را گرفته و سادات موسوی، اینها از نسل موسی بن جعفرند. اینها همین است.
انسان برعکسش، وقتی که دست و بالش باز است، (یرید ان یفجر امامه) مقید به این قیود نیست، از اصحاب شمال. میبینی هیچی از اینها نمیماند: (مزقناهم کل ممزق و جعلناهم احادیث)؛ فقط در حد یک خط تاریخ از اینها چیزی میماند که بقیه بخواهند سرگذشت نقل بکنند که یک قوم این شکلی آمد و رفت. هیچ جزئیاتی، هیچ نسلی از اینها نمانده، هیچ اثری از اینها نمانده. در حالی که شما میبینید یک فاطمه زهراست و این میلیارد میلیارد اثری که از او مانده. کسی که حتی قبر از او نمانده، ولی میلیارد میلیارد اثر از او مانده. این میشود ماجرای ما با حقتعالی، نحوه مواجهه و آن موقعیت قرار گرفتن در برابر این تابش نور. حجابها را هر چقدر آدم پس میزند (که این پس زدن حجابها به برطرف کردن رذایل، به اخلاص، به توجهات عمیقتر و راسختر). این هر چقدر میآید، مقید بودن به این قیود، به این ضوابط، به این تکالیف، آدم وقتی دارد حرف میزند، خوب حواسش را جمع میکند. چی از این چی فهمیده میشود؟ این چه اثری خواهد گذاشت؟ استرس است این. همش ما را تحت فشار قرار میدهد. هی آدم میگوید: «این را نگو.»
فوبیای حقالناس پیدا کردیم. از خانه میآیم بیرون، حالا بیا! وقتی شیطان میآید، بالاخره هر چیزی را تو کار شیطانی دیگر، این است: «آن چنان را، آن چنانتر میکند.» خیلی حساسیت غیرمنطقی ما را شیطان توسعه میدهد، بیشترش میکند. بعد آدم مراقب باشد حتی تو بحث حقالناس هم گرفتار شیطان نشود که اگر من یک جایی به حرفی بزنم، شیطان نگذارد حرفهایم را بزنم. یک جایی نباید حرفی بزنم، شیطون فریبم بدهد به اینکه حرفی بزنم یا مثلاً اگه یک چیزی که یک درصد اهمیت دارد، ۵۰ درصد اهمیت بدهم، ۸۰ درصد اهمیت بدهم. اینها را باید حواسمان باشد.
شیطان یک وقتی باز بازی سرمان در نیاورد، حتی با عناوین مقدسی مثل حقالناس. یک ور ماجرا این است، یک بار دیگر ماجرا این است که: «خب واقعاً همینطور هست.» مرحوم آیتالله خوانساری، این بزرگوار که به امام خمینی گفتند: «آقا ما در عدالت ایشان شک داریم.» میگویند امام فرمودند که: «بنده هم در عصمت ایشان شک دارم.» گفتم: «در عدالت ایشان شک داریم.» امام فرمود: «در عصمت.»
میگویند ایشان هم از منزل که خارج میشد، وقتی میرسید مسجد، مسجد عزیزالله، بازار تهران، آنجا که میرفت، عبایش را برمیداشت. با عبا نماز نمیخواند که مثلاً این عبا تو مسیر به گرد و غبار خانه یک یتیمی نگرفته باشد، گرد و خاک ننشسته باشد روی این عبا و نماز ایشان مثلاً مشکلدار بشود. احتیاط. سفارش میکنم در حالات ایشان مطالعه بکنیم؛ همه ما تو اینترنت (حالا کتاب بالخصوصی در سیره و رفتار زندگی ایشان ندیدم، ولی تو کتاب گلشن ابرار که الان یک جلدش هم روبروی من است، یک بخشی در مورد ایشان هست. اینترنت هم اگر سرچ بشود، بخشهایی در مورد ایشان پیدا میشود) احتیاطات ایشان خیلی عجیب بود؛ خیلی احتیاطات سنگین، مراقبتهای عجیب و غریب ایشان بوده. مرحوم شیخ مرتضی زاهد بوده، کاگلهای دیوار یکی از همسایهها کنده میشود، میافتد زمین. با چه دردسری آن صاحبخانه را پیدا میکند، حلالیت میطلبد که من از بیرون میرفتم، عوام گرفت، یک کاگلی از خانهات کنده. جدی گرفتن مسئله را. میدانند آدم با همین حد هم در حجاب میرود. این تقید دست و پا بستن نیست. این از جنس حبس موسی بن جعفر. به ظاهر حبس است، در باطن توسعه است. خیلی آدم دست و بالش تو این عوالم دارد باز میشود. آن یکی به ظاهر دست و بالش باز است و نمیفهمد چقدر دست و بالش دارد بسته میشود.
این نکته بسیار مهمی تو این رابطه دوطرفه، با توجه به این بحث حقالناس که یک وقت باز نگوییم: «آقا شورش را در آوردید و اینها دیگر دارد به ما استرس میدهد.» این استرسها، استرسهای منطقی و طبیعی است. همانطور که اگر پزشکی بیاید در مورد کرونا برای ما صحبت بکند، ما استرس پیدا میکنیم. استرس عاقلانه است. باید حواسمان را جمع بکنیم. میکروب به صلاحیت پیدا نکند، ویروس در ما وارد نشود. این استرس واقعی است، کاملاً حکیمانه است، کاملاً عاقلانه است. میگوید: «آقا دستت را به صفحه لمسی خودپرداز داری میزنی، انگشتت را تماس نده. این نازل پمپ بنزین را برندار، دستکش بردار. تازه با دستکش برمیداری، بعد سریع برو دستت را بشور.» آقا! «خیلی دیگر شورش را در آوردید! کی حوصله دارد؟» ویروس میآید، گرفتار میشود، میافتد، میمیرد. حالا خدا رحمت بکند همه عزیزانی که با این مرگ تلخ از دنیا رفتند و خدا سلامتی بدهد به همه عزیزانی که گرفتار این بیماری هستند و خدا نجات بدهد همه ما را. مبتلا نشویم به این ماجرا. ولی به هر حال خوف عاقلانه است. این ترس، ترس منطقی است. این ترس از خداست. ترس از خدا این شکلی است. همینقدر عاقلانه است، همینقدر منطقی است. الان ما از کرونا مراقبت میکنیم، این ترس از خداست. میترسیم خدا ما را به کرونا مبتلا کند. خدا به ما عقل داده! خدا به ما روشن کرده ماجرای کرونا را، به ما فهمانده. از فضل و کرم و به پزشکان فهمانده که همچین ویروسی هست. از این طرق وارد میشود. این پزشکان شدهاند مبشر و انذاردهنده برای ما. بشارت دادهاند: «این کارها را بکنی، مبتلا نمیشویم.» انذار دادهاند: «این کارها را نکنیم، مبتلا میشویم.» رسول خدا از فضل و کرمش اینها را فرستاده به ما بفهماند. این هم میشود خوف عاقلانه. حرف این انبیا (حق این پزشکان عزیز) را میگیریم، میشنویم، عمل میکنیم و میترسیم، مراقبت نشان میدهیم. ترس نه به معنای استرسی که از کارمان بیفتیم. ترس عقلی، ترس منطقی که مثال چند روز پیش گفتم، مثل ترس کسی که از تصادف میترسد گرفتار تصادف بشود. آنقدری میترسد که رانندگیاش را خوب انجام بدهد، تو این مسیر درست حرکت کند.
حالا اینها را گفتم برای اینکه روایتهای بعدی را بخوانم که کسی نگوید: «آقا خیلی دیگر شورش را در آوردید، همش شد عذاب و فلان و اینها.» اگر کسی مراقبت بکند از اینها، عبور و مبتلا به این چیزها نمیشود. روایت بعدی از پیغمبر اکرم میفرمایند که: «یُسَلَّطُ الْجَرَبُ عَلَى أَهْلِ النَّارِ»؛ «بر جهنمیان بیماری جرب (گال) مسلط میشود.» گریه به بز گر، موزیک چه باری. اینکه ما گوشت میریزد و «وَ یُمحِّلُونَ حَتَّی تَبْدُو عِظامُهُم»؛ اینها مبتلا به بیماری گری میشوند. آنجوری که از بس خودشان را میخارانند، پوست و گوشت بدنشان کنده میشود و استخوانهایشان معلوم میشود. «بعد حضرت میفرمایند که: «فَیَقُولُونَ لِمَ عُذِّبْنَا بِذَلِکَ؟»؛ «میپرسند برای چی این بیماری افتاد به جان ما؟» به اینها میگویند: «لِإِیذَائِکُمْ أَهْلَ الْإِیمَانِ»؛ «شما اهل ایمان را اذیت میکردید.» اذیت این شکلی است دیگر! آزار که با او سوره مبارکه حج یک اشاره به این بخش کردم. آخرهای سوره حج مسئول (دوانقی) پرسید که: «خدا برای چی این حشره را آفریده؟ (مگس)». حضرت فرمودند: «برای اینکه (لِّیُذِلَّ بِهِ الْجَبَّارِينَ)»؛ «خدا خواسته آدمهای متکبر را با این، ذلیل کند.» این حشره موذی چطور میافتد به تن آدم؟ این میشود ذلیل. آدمی که مؤمنان را اذیت میکند، ذلیل میداند، خوار میداند. «بابا اینکه آخوند است، فکر کردم تو سخنرانی کی را میخواهی برای من مثلاً بفرستی؟ کی مثلاً؟» «اینکه بابا از این بسیجیهاست! اینکه بابا پاسدار است! آن که...» این قشنگ همین. این چطور در طرف میافتد، به جان و آبروی یک شخصی؟ این مثل موریانه میافتد به حیثیت یک نفر و چطور آزار میدهد؟ چطور وقتی یک کسی متلک این شکلی میاندازد، میرود تو خورد آدم؟ آدم را از تو میچزاند. آدم خلاصی ندارد. شب میخواهد بخوابد به این حرف و این متلک و این در واقع سوزشی که برایش ایجاد شده، فکر میکند. میخواهد بخوابد؟ صبح بلند میشود. بازار بهش فکر میکند، دارد کارهایش را میکند بهش فکر میکند. چه جوری افتاده تو وجود این؟!
این صورت ملکوتی میشود همین گری که میافتد به وجود اینها. این خارش. این هی بهش فکر میکند، هی قواش را از دست میدهد. الان وقتی کسی به اینجور متلکی انداخت و وقتی درگیر میشوم، میخواهم درس بخوانم، میبینم دیگر ذهن کشش ندارد برای درس خواندن. یک بخشی از امکانات و توانم را از دست دادهام. این صورت ملکوتی چی میشود که تو هم آنقدر خودت را میخارانی، آنقدر از تو داری میچزی که گوشتت کنده میشود، استخوانهایت دیده میشود. این همین است آقا. هرچی از خودمانیم، آن طرف هیچچیزی جدا از آنچه ما فرستادیم نیست. آنچه کردهایم را میبینیم. این حقیقتی بود که ما انجام دادیم. این واقعیتی بود که ما رقم زدیم تو این عالم. افتادیم به اعصاب و روان و حیثیت و شخصیت و آبرو و خانواده و زندگی یک نفر و از تو متلاشی کردیم. متلاشی شدن از تو را خواهیم دید. مثلاً «این گری که به ما دادند از تو متلاشی است، خاک بر سرت!» این نیست که فحش نیست. آن طرف مثل دنیا. یکی را کشتی میگویند «نکبت!» این نیست که خودش را میبینی، حقیقتش را میبینی. اینجا دست و پا کوتاه است. اعتباریات باید بیاوریم. به جای اینکه ما طرف را گرفتار کنیم، واژهای میگوییم که او در خودش بنشیند مثلاً فکر کند به کار بدش. آنجا دست و پا بسته نیست. آنجا آدم حقیقت خود کار را میبینی. از درون متلاشی شدن را میبینی. چزاندن را میبینی. از تو تکهتکه شدن را میبینی. فرسایش که یک کسی را دچار فرسایش کردهای، میبینی. ای کاش باورمان بشود این روایت.
روایت بعدی از پیامبر اکرم میفرمایند که، این حدیث قبلی که خواندم کتاب «کنز العمال» بود، جلد ۱۴، صفحه ۵۳۴. باز حدیث قبلیش مال «ثواب الاعمال» است. یکی از کتابهایی که به شدت درخواست میکنم، خصوصاً این ایام اول سالی که تو خانه نشستهایم، یکی از کتابهای فوقالعاده و به شدت اثرگذار که به لطف خدا بنده تو سن خیلی کمی، همین ۱۵، ۱۶ سالگی، شاید ۱۶ سالم نشده، این کتاب را مطالعه کردم (یادم نیست کامل مطالعه شد یا نه، ولی بخش زیادش را مطالعه کردم). کتاب «ثواب الاعمال و عقاب الاعمال» از مرحوم شیخ صدوق. خیلی کتاب اثرگذاری است. البته اگر این زاویه دیدی که ما تو «آنسوی مرگ» و «سه دقیقه در قیامت» داشتیم، مطرح نباشد، آدم کلاً دچار سوءتفاهم میشود نسبت به قیامت و برزخ و جهنم و بهشت و اینها. با این زاویهای که بزرگان دادهاند، علامه طباطبایی داده، امام داده، ملاصدرا داده، با این زاویه اگر نگاه بکنیم، خیلی مسائل برایمان روشن است. دیدید الان این روایت را با همان زاویه دیدی که این بزرگان به ما دادهاند. ما با اینکه اگر این زاویه دید نباشد، میگوییم: «یعنی گری میافتد به بدنش، جرب میافتد، هی میخاراند استخوانش میزند بیرون. خب که چی؟ مسخره به ذهن میآید.» این مسئله روشن نمیشود که این صورت ملکوتی عمل است. این تجسم عمل است. این همان است که عمل کرده. خود آن را میبیند. این نکات را اگر داشته باشیم، آن کتاب «ثواب الاعمال و عقاب الاعمال» را (که حالا چون متن کتاب pdf و ترجمهاش هست) حالا اگر بشود، زحمتش را رفقای ما بکشند (رفقای خوبی که شرمنده زحمتها و محبتهاشان همیشه هستیم). این رفقای خوب و عزیز ما این را زحمتش را بکشند، فایلش را منتشر بکنند، خیلی خوب است.
روایت بعدی دارد که: «من عباد الله عز و جلد قدم علی الله به عمل اهل السماوات و الارض من انواع البر و التوبه.» روایت بعدی از پیامبر اکرم میفرمایند که: «اگر بندهای از بندههای خدا با عمل اهل آسمانها و زمین، به اندازه اهل آسمانها و زمین عمل داشته باشد، انواع اقسام بر و تقوا را داشته باشد، وارد بر خدا.» اگر این سه تا خصلت داشته باشد، «به اندازه ذرهای برایش ارزش نخواهد داشت.» این سه تا خصلت چیست؟ ببینید، همان از همان جنس روایت آسمانها و ملائکه آسمانها و اینهاست. «لَمْ یَزِنْ ذَلِکَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ»؛ «به اندازه مثقال ذرهای وزن ندارد.» به اندازه همه آدمهای کره زمین نماز شب خوانده، روزه گرفته و... شیطان آن فشار را روی مثلاً نماز اول وقت را روی کسی برمیدارد، میگوید: «تو زبانت الحمدلله به اندازه کافی گز نده است. نماز اول وقتت را بخوان که همین حجاب ت بشود. فکر کنی تو راهی که به پشتوانه همین حجاب بدن بهتر میتوانی نیش بزنی.» سحر، اصلاً آدم را بیدار میکند، موقع قرآن، بقیه را درک میکند، خیلی کارها را واسه آدم انجام میدهد. آدم باورش بیاید که من تو موقعیت خوبی هستم، به پشتوانه همین. حالا همین روایت هم همین است که اولیش عجب است. کمکم خودش از خودش خوشش بیاید. اصلاً شیطان زمینه را برای برخی عبادتهای ما فراهم میکند برای اینکه میداند ما خوب زود دچار خودشیفتگی میشویم، زود مست خودمان میشویم. اینجا نمیزند آدم را. اتفاقاً آن نامرد چون دوست دارد ما بیشتر آسیب بخوریم، میگوید: «من میخواهم هم تو پدرت در بیاید با این عبادت روزههایت، هم آخرش هیچی گیرت نیاید با آن عجبی که داری، با آن خودشیفتگی که داری.» چون اگر الان تو خواب بمانی، صبح باز پا میشوی، به خودت نهیب میزنی: «من میسوزم، هرچی کار کردم از دستم در میرود.» سحر بیدارت میکنم، روزت را هم میگیری، نمازت را اول وقت میخوانی، ذکرهایت را همه را میگویی، قرآن میخوانی که آخر ش بگویی که: «بابا من! مگه میشود تو این مسئله اشتباه کنم؟» بعد یک جایی هم آدم یک روایتی در مورد نماز شب میخواند، «فلانی دارد میگوید که نماز شب نمیخوانیم. ما که الحمدلله مشغولشیم.»
این عجب است. میفرماید: «به اندازه اهل زمینها و آسمان، اگر عمل داشته باشد با این چند تا ویژگی، خدا ازش نمیپذیرد. به اندازه مثقال ذرهای وزن ندارد.» اولیش عجب است. دومیش ایذاالمؤمنین است؛ مؤمن را آزار میرساند. سومین: «و القنوط من رحمة الله» (از رحمت خدا ناامید است). دلبسته به رحمت خدا نیست. رحمت خدا را به حساب نمیآورد. افسرده است. افسردگی نه به معنای اینکه یک وقتی آدم یک اختلالی برایش، یک بیماری جسمی رخ داده، منظورم نیست. آن اختلال روحی، روانی، شخصیتی که آدم کلاً نگاه سیاه به این زندگی و این عالم، در این عالم جز سیاه هیچی نمیبیند. «به اندازه کل عالم اگر عمل کرده باشی، این ذره ارزش ندارد.» «کُلُّ مُؤْذٍ فِی النَّارِ»؛ «فقط هر آزاردهندهای در آتش.» این جهنمی است دیگر. اینها جلوههای جهنم است. هرچی هم که تو دنیا آزاردهنده است، شما میبینید این یک جلوهای از یک حقیقت جهنمی است که خدا تو دنیا دارد نشان میدهد. از این مگس. خود مگس جهنمی نیست ها! مگس جلوهای از یک حقیقت جهنمی است. این حیوانات موذی، این مار، این عقرب، این نیش اینها؛ اینها همه حکایت از یک حقیقت جهنمی دارد و آن آدمهای آزاردهنده و اذیتکننده و بیمبالات که از دست اینها در امان نیستی، این هم جهنمی است. هر خصلتی که آزاردهنده است، این خصلت جهنمی است. هر کاری که آزاردهنده است، این کار جهنمی است.
«من خاف الناس لسانه فهو من اهل النار»؛ «هرکی مردم از زبان او بترسند، او از اهل آتش است.» میخواهد بیاید خانهات، مهمانی. آدم میگوید: «اوه اوه! این باز میآید و الان به فلان چیز گیر میدهد و فلان چیز حرف میزند.» بالا رفتار ما را میبیند، برای ما داستان میشود و پرونده میشود. باز میرود پشت سر میگوید. باز بعداً اینجور متلک میاندازد. اینها را جمع میکند ۲۰ سال بعد به رو میآورد و وقتی از زبان کسی بترسند، این جهنمی است.
از پیغمبر اکرم یک مردی پرسید: «یا رسولالله! یُذْکَرُ مَنْ کَثْرَتْ صَلَاتِهَا» (فلان خانم خیلی در مورد نمازهای زیادی که میخواند، مردم میگویند این نماز جعفر هر روز میخواند، مثلاً نماز پنجشنبه میخواند، نماز یکشنبه ذیالقعده میخواند. خیلی نماز میخواند. خیلی هم روزه میگیرد و صدقات، خیلی هم صدقه میدهد). «غَيْرَ أَنَّهَا تَتَعَدَّى جِیرَانَهَا بِسَانِهَا»؛ «ولی یک زبان تندی هم دارد و همسایههایش را اذیت میکند.» حضرت فرمودند: «هیه فِی النَّارِ.» پیغمبر رحمت است ها! پیغمبر رحمت که وقتی پیغمبر جایی از جهنم بگوید، دیگر آدم باید تنش بلرزد. چون پیامبر رحمت للعالمین است. وقتی رحمت للعالمین دارد حرف از عذاب میزند، دیگر معنیاش این است. مسئله خیلی دارد. به پیغمبر میگویند: «آقا این شکلی است و خیلی هم آدم خوبی است ها! فقط کمی زبانش تند است. بقیه از یک وقتهایی اذیت...» «جهنمی، در آتش!»
روایت دیگر دارد که: «من آذی مومناً، آذاه الله»؛ «هرکی مؤمنی را اذیت کند، خدا اذیتش میکند.» «من احسنه، احسنه الله»؛ «هرکی مؤمنی را ناراحت کند، خدا او را ناراحتش خواهد کرد.» حدیث بعدی: «نگاهی بکند که بخواهد بترساندش، به غیر حق.» یک اخمی میکند، یک نگاه تندی میکند، بدون حق، بدون اینکه این لازمش باشد، میترساند این را. «اُو بِجَفاً» (اثر ظلم، اثر جفا). نگاه تند این شکلی کند، «یُخِیفُهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»؛ «خدا روز قیامت این را خواهد ترساند.» روایت دیگر: «من روع مسلماً لیرضی سلطانه»؛ «اگر کسی یک مسلمانی را بترساند برای اینکه یک حاکمی، یک رئیسی، یک مسئولی را راضی کند، (جیَّ ابی یوم القیامَةِ مَغلُولاً)»؛ «روز قیامت با دست و پای بسته میآورند این را.» «اگر کسی مؤمنی را بترساند (لم یؤمن الله یوم القیامَةِ)»؛ «خدا از وحشت از جانب خودش روز قیامت در امان نخواهد.» «اگر کسی مؤمنی را به غیر حق بترساند.» این روایت دیگر. حالا آنجا هم داشتیم قبلاً بحث ترساندن تو ماجرای قبرستان. تکمیل آن روایت میفرمایند که: «اگر کسی مؤمنی را به غیر حق بترساند، به عهده خداست که روز قیامت از ترس و وحشتهای قیامت این را در امان نگه دارد.»
خیلی عجیب است. پیغمبر اکرم میفرماید که: «اهل ذمه». اهل ذمه کیانند؟ این یهودیها و مسیحیها، اهل کتابی که تو مملکت اسلام زندگی میکنند، در پناه مسلمین. عرق هم میخورند ها! تو خلوتشان گوشت خوک هم میخورند ها! تو خلوتشان بیحجاب هم هست ها! تو خلوتشان نماز هم نمیخوانند ها! نه خدا، نه امام حسین، هیچی هم قبول ندارند، کافرند. ولی در ذمه مسلمیناند. یعنی دارند آداب زیستن در مملکت اسلامی را رعایت میکنند. مملکت اسلامی هم موظف است که از اینها حمایت بکند، در کنف حمایت باشد. حالا پیغمبر فرمودند: «من مسلمون نشده اهل بیت. اگر کسی یک ذمی را اذیت کند، فَعِنِّی خَصْمَهُ»؛ «من پیغمبر دشمنشم.» «من خسته میشوم، من طلب حق میکنم.» «و مَنْ کُنْتُ خَصْمَهُ خَصَمْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»؛ «اگر کسی از من خسته شود، روز قیامت باهاش مخاصمه میکنم.» «مَنْ أَخَافَ أَهْلَ الْمَدِینَةِ»؛ «ای کسی اهل شهری را بترساند، (أَخْوَاهُ اللهُ)»؛ «خدا میترسانتش و (عَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ)»؛ «لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر اوست و خدا از او نه صر فی را قبول میکند، نه جابجا میتواند بشود، نه معادل ازش گرفته میشود.»
«وقتی روز قیامت میشود، این منادی ندا میدهد: (أَیْنَ الصّدُودُ لَعَلِیًّا)»؛ «کیانند آن کسانی که مانع میشدند برای اولیا من؟ به حقشان برسند.» (فیقومُ قَومٌ)؛ «یک تعدادی پا میشوند که (لَیْسَ عَلَی وُجُوهِهِم لَحْمٌ)»؛ «روی صورت اینها گوشت نیست.» چون گوشت ملایمت میشود دیگر. این صورت ملکوتیش در واقع اولاً که گوشت، وقتی مثلاً صورتی پر گوشت است، علامت تنعم است. بهشتیها صورتشان خیلی پر گوشت است. علامت این است که خوب این چاق و چله شده. میگویند مثلاً آب زیر پوستش رفته. خوشکلمه! ایام کرونایی ما، اگر از کرونا نمیمیریم، از این خورد و خوراکها میمیریم دیگر! آنقدر که خوردیم و بیتحرکی، تکان نمیخوریم. دیگر ایام نوروز هم هست و شیرینی و نمیدانم آجیل و فلان و اینها. پس فردا بخواهد این ایام کرونا هم تمام بشود، چه جوری اصلاً در بیرون؟
چاق و چله بودن یک علامت خوشگذرانی است. علامت این است که کسی تو رفاه بوده، تو تنعم بوده، تو گشایش بوده. اگر هم خواب کسی را دیدیم که مثلاً گوشت نداشت، این همین است. حالا عرض میکنم: «گوشت تنم ریخت!» «همچین ترسیدم که گوشت تنم آب شد.» این همین است. تو یک وضعیت ترسناک وقتی آدم هست، وضعیت وحشتناک وقتی هست، وضعیت ناهمواری وقتی هست، مثل موسی بن جعفر (سلام الله علیه) که این گوشت تن شان آب میشود و پوست تنشان آب میشود. این تو شکنجه است، تو فشار است. یکی دیگر نه، تو وضعیت خوبی است و این گوشت میروید. این لپ بزرگ میشود. این صورتش پر گوشت میشود.
خب، میفرمایند که اینها روز قیامت پا میشوند. اول خدا میفرماید: «کیانند آنهایی که راه اولیای خدای من را میبستند؟ نمیگذاشتند اینها به حق و حقوقشان برسند؟ مانع بودند بین اولیا من با حق و حقوقشان، با خواستشان.» یک جماعتی پا میشوند، روی صورت اینها گوشت نیست. (فَیُقَالُ: هَؤُلَاءِ الَّذِينَ آذَوْا الْمُؤْمِنِينَ وَ نَسَبُوا لَهُمْ وَ أَنْهَوْهُمْ فِي دِينِهِمْ ثُمَّ یؤمَرُ بِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ)؛ «گفته میشود اینها کسانی بودند که مؤمن را اذیت میکردند، و به آنها نسبت بد میدادند، و با آنها در دینشان خشونت میکردند. سپس به آنها امر میشود که به جهنم بروند.» اینها با مؤمنین دشمنی میکردند. به خاطر دینشان با اینها خشن برخورد میکردند. دیدی میروی اداره، تا میبینند آخوندی، تا میبینند حزباللهی ریشتری، یک جور دیگر باهات برخورد میکند؟ صورت گوشت ندارد. به خاطر حزباللهی بودن و خدا، پیغمبرش و فلان و... تو مترو میروی، بغلش پا میشود میرود. با لباسی آمدهای، نشستهای. بعد دستور میدهد که اینها را پرت کنند تو جهنم. خود ما ممکن است به نحو دیگری گرفتار این مسئله باشیم. موعظهمان میکند. چهار تا حرف حق دارد میزند. دشمنش میشویم، بدمان میآید.
(مَنْ هَدَّدَ الْمُؤْمِنَ بِسُلْطَانٍ)؛ «هرکی مؤمنی را تهدید کند به اینکه از جانب یک مسئول و قدرتمندی، به این یک گزندی میرسد و این تهدید را بکند برای اینکه بهش یک گزندی برسد، اگر گزند به او نرسد، این تو آتش خواهد بود.» «اگر تهدید کند و این گزند هم بهش برسد، با فرعون و آل فرعون آتش خواهد بود.» که قبلاً روایتی از این خواندیم.
یک بخش دیگر هم البته یک بحث دیگر هم هست، این است که در راه خدا، اذیت و آزارها را باید تحمل کرد. اذیت و آزار هایی که آدم تحمل میکند در راه خدا. مثل آن ماجرای کربلایی که این عزیز رفته بود و تحمل کرده بود اذیت و آزار را به خاطر خدا. بگذار من چند تا روایت هم تو این فضا بخوانم که دیگر این بخش اذیت و آزار را تمامش کرده باشیم. میفرماید: «إِنَّ أَوَّلَ السِّلْسِلَةِ تَدْخُلُ الْجَنَّةَ الْفُقَرَاءُ الْمُهاجِرُونَ»؛ «اولین گروهی که وارد بهشت میشوند، آنها کسانی بودند که آدمهای فقیری بودند و هجرت کردند به خاطر خدا.» «کسانی که تو تقا بِهِم مُکارِه»؛ «کسانی بودند که سپر بلاها شدند.» مکارِه با اینها دور میشود، آدمهایی که تو هر مشکلی اول از همه اینها میآیند سر خط. میروند ماسک درست میکنند، دستکش درست میکنند، سیلزدهها رسیدگی میکنند. خودش نه پولی دارد، نه امکان. نه تو زندگیاش چیزی دارد. از کارش میزند، زندگیاش میزند. سریع هرجایی لازم است. پیادهروی اربعین، ماجرای اربعین، یک ماه ول میکند میرود آنجا غذا درست میکند، خدمات میدهد. تو هر ماجرایی نفر اولی که میرود، فقیر است. ندارد ها! زود هم مهاجرت میکند. سپر بلاست. مکروهها، چیزهای ناخوش، چیزهایی که دلچسب نیست با اینها دفع میشود، با اینها پس میخورد. اینها اولین گروهی هستند که میروند تو بهشت. وقتی دستور میشوند، اطاعت میکنند. تا کسی، تا بزرگتری، تا مرجعی، رهبری، عالمی، کسی میگوید: «آقا بیا اینجا کمک کنیم به این سیلزدهها، به آن زلزلهزدهها، به کسانی که مثلاً نیاز به پرستاری دارند.» این اولین جماعت است که راه میافتند میروند.
«فیُصدُّون» و «ان الله تعالی یَدعوا یوم القیامه الجنة فتحتی بذاک و رها»؛ «خدا روز قیامت بهشت را صدا میزند.» «فَیَقُولُ: أَیْنَ عَبَادِیَ الَّذِينَ قَاتَلُوا فِي سَبِیلِ اللَّهِ وَ قُتِلُوا فِي سَبِیلِی وَ أُوذُوا فِي سَبِیلِی وَ جَاهَدُوا فِي سَبِیلِی؟ اِدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسَابٍ.» روایت جالبی میفرمایند که: «اگر فردی از اینها کارش هم بخورد به حکومت و مسئولین و اینها، هیچکس به درد این نمیرسد ها!» ولی تا یک جایی به اینها نیاز است. چقدر مصداق دارد امروز ما این روایات را! واقعاً با چشم خودم صدها نفر این شکلی میبینم. مملکت، آن مسئول، آن بالادستی و اینها وقتی به اینها نیاز دارد، این اولین کسی است که میآید وسط. سر وقت مسئول، لگدش را خوب به اینها میزند. زهرش را خوب به اینها میریزد. اولین کسی که قربانی میکند، سرش را میگذارد لب جوب، گوش تا گوش میبرد همینهاست. یک موقعیت در خطر ببینی، یک میخواهد وجه اعتبار پیدا کند، اول از همه سر اینها را میبرد. کاری از این بیفتد، هیچکس به این محل نمیگذارد. اعتباری ندارد تو جامعه. این را فقط میخواهند گوشت جلوی گلوله. هر وقت جای مشکل چیزی است این را میاندازند جلو. کسی به حسابش نمیآورد که وقتی بعدش که مشکلی داشت، بخواهند روی او حساب بکنند و این نیازش برآورده نمیشود و با همین هم از دنیا میرود. فلان جا کارش گیر است، به شهرداری مراجعه میکند، کسی محلش نمیگذارد. به فلان بخش دولتی مراجعه میکند، به فلان نماینده مجلس مراجعه میکند، هیچکس به داد این نمیرسد. این آخر با همین مشکل است. خدا روز قیامت بهشت را صدا میزند. عجیب است. روایت خیلی روایت عجیبی است. «یَدْعُو الْجَنَّةَ»؛ «خدا بهشت را دعوت میکند.» بهشت با همه زر و زیور و خوشگلی و زیباییهایش پا میشود میآید. یعنی صورت مثالی و ملکوتی بهشت پا میشود میآید. خدا میفهماند که کجایند آن بندههای من که تو راه خدا جنگیدند، تو راه من کشته شدند، تو راه من جهاد کردند؟ «برید تو بهشت.» بهشت میآید اینها را در بر میگیرد. بهشت میآید سمت اینها. انگار اینها از بهشت بزرگترند. اینها از بهشت ارزششان بیشتر است.
تو بعضی روایتها هم دارد که: «آنقدری که سلمان مشتاق بهشت است، چقدر است؟ بهشت بیشتر مشتاق سلمان است.» «إِنَّ الْجَنَّةَ تَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَةٍ»؛ «بهشت مشتاق چند نفر است: امیرالمؤمنین در رأس، سلمان، ابوذر، مقداد.» بهشت مشتاق این هاست. بهشت له له میزند. کی اینها میآیند؟ بهشت بیتاب است. نه اینها بیتاب بهشت باشند، نه! بهشت بزرگترند. حالا ادامه همین روایت اینها بیهیچ حساب و کتابی، بدون هیچ حساب و عذاب وارد بهشت میشوند. بعد ادامهاش این است: میفرماید که: «فَتَحتَ الْمَلَائِکَةُ فِیَقُولُونَ: خدایا، مَا نُصَبِّحُ لَکَ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ تَقْدِیسًا، عَلَيْنَا؟»؛ «فرشتگان میآیند و میگویند: خدایا، ما شب و روز تو را تسبیح میکنیم و تقدیس میکنیم. اینها کی بودند که ترجیحشان دادی به ما؟» «قَاتَلُوا فِي سَبِیلِی وَ أُوذُوا فِي سَبِیلِی»؛ «اینها کسانی بودند که در راه من جنگیدند و در راه من اذیت شدند.» متلک شنیدند، حرف شنیدند، آزار دیدند (که اینها زیاد پیش میآید). توی خانواده مذهبی میگوید: «مهمانیهاشون میریم یک جور بارمون میکنند، نمیریم یک جور بارمون میکنند. میبیننمون یک جور اذیتمون میکنند، نمیبینن وضعیت خوب میشود یک جور زخم میزنند، بد میشود یک جور زخم میزنند.» این همینهاست دیگر! کم نیاوریم. خیلی انشاءالله پاداش بزرگی برای کسانی که این شکل در پیش، در راه خدا اذیت شدند. این همان است که عرض کردم و الگوی ما موسی بن جعفر. این دست و پا بسته میشود به خاطر خدا. عاشق این است دیگر. عاشق تو غل و زنجیر میکند خودش را به خاطر معشوق. «رشتهای بر گردنم افکنده دوست / میکشد آنجا که خاطرخواه اوست» علامت عشق تو قید و بند است. یکی بودن یک علامت عاشقانه است دیگر. آدمی که تو قید و بند نیست، یک مردی اگر با همه زنها حرف زد، با همه زنها گفت، با همه زنها خندید، با همه زنها رفت، با همه زنها آمد، نمیتواند ادعا کند من زن دارم، من عشق دارم. میشود این ادعا کرد؟ معلوم است! اونی که هیچ زنی را محل نمیگذارد، با هیچکس حرف نمیزند، خودش را تو قید و بند میکند، معلوم است عاشق کسی است. علامت عشقش است. عشق قید و بند میآورد. علامت اینکه کسی خدا را دوست دارد، این است که به عشق او خودش را در قید میکند، در بند میکند، در بند بنده اوست. بنده او در بند اوست، در بند اوست. آزار را هم تحمل میکند. اینجا ملائکه از هر دری میآیند، به اینها میگویند: (سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ) (سوره رعد، آیه ۲۴). «سلام بر شما به خاطر این صبری که کردید. خوب عقوبتی است این! این عاقبتی است! این خانهای است که بهش رسید.»
اذیت را تحمل کن از کسی که از تو بزرگتر است و از کسی که از تو کوچکتر است. اذیت را تحمل کن. یعنی سواری بر کسی؛ خواست بیاید اذیت کند ها! اگر تو سواری ندادی، زمینه را فراهم نکردی که بقیه ظلم کنند، در عین حال باز هم ظلم دیدی، تحمل کن. از کسی که از تو بهتر است و از کسی که از تو بدتر است، اگر از اینها اذیت به تو رسید، تحمل کن. (فَانْ کُنْتَ کَذَلِکَ تلق الله جل جلاله)؛ «اگر اینطور بودی، خدای متعال در حالی ملاقاتت میکند که به واسطه تو پیش ملائکه مباهات میکند.» «بنده من را!» این را میگویم ها! نکته قشنگی بگویم، لذت ببر. مباهات ملائکه یعنی چی؟ روز اول خلقت، ملائکه گفتند: «خدایا! برای چی داری خلق میکنی؟ اینها میآیند روی زمین، آدم میکشند، ظلم میکنند، خون میریزند، جنایت میکنند. برای چی خلق میکنی؟» «خودم امتحان! من یک چیزهایی میدانم شما نمیدانید.» مباهات خدا میدانی چیست؟ خدا این را نشان میدهد، میگوید: «یادتان است به من گفتید برای چی خلق میکنم؟ این را دیده بودم، داشتم خلق میکردم.» مباهات خدا میگوید: «جوانی که سحر پا میشود، عبادت میکند. جوانی که شهوت دارد، ارضا نمیکند. به خاطر خدا بیخوابی میکشد. به خاطر خدا خستگی و سختی را تحمل میکند.» به خاطر خدا. این جزء آنهایی است که خدا باهاش مباهات میکند. اینجا میفرماید: «اگر اذیت دیگران را به خاطر خدا تحمل کردی، خدا مباهات میکند.» میگوید: «آدم خلق میکند برای این. برای این خلق میکردم. این را میخواستم. این بنده است.» چون ملائکه که اذیتی تحمل نمیکنند. به خاطر خدا. چی را انسان دارد که ملائکه ندارند؟ تحمل آزار. ملائکه که آزار بهشان نمیرسد که بخواهم تحمل کنم. صفت تحمل را ندارند، تحمل نمیکنند. البته آن قبلاً میخواندیم که اذیت میشوند از دست اعمالی که از ما میبینند، اذیت میشوند. ولی تحمل نمیکنند ما را. یعنی با ساختار وجودیشان تضادی ندارد که بگویی «این دارد فشار میآید به ملکه بدیهایی که از ما میبینند.» نه مثلاً کارش این است که ببیند و بنویسد. خوشش نمیآید البته. ولی با ساختار وجودی مقابلش ندارد. ولی ما با ساختار وجودی اش مقابله دارد. ما نیامدهایم برای آزار دیدن. نیامدهایم برای اذیت شدن. آمدهایم برای بهشت، برای راحتی. اینجا به خاطر خدا داریم خودمان را اذیت میکنیم. با اینکه داریم تناسب ندارد. ولی به خاطر خداست. نشان میدهیم بندهایم. این علامت بندگی ماست. خود بهشت.
بهشت ۹ سه تا چیز از درهای ورودی بره (یعنی از اینجا وارد میشوی). بسیاری از صفات برای انسان حاصل میشود. از پیغمبر اکرم: «سخا النفس (نفس سخاوتمند داشتن)، طیب کلام (حرف خوب و گوارا داشتن)، و صبر علی العذاب (صبر بر آزار کردن).» امیرالمؤمنین فرمودند که: «من صبر علی طول العدو، أَبَانَ صِدْقَ تَقْوَاهُ (در قرآن).» «کسی که در برابر آزار زیاد صبر بکند، این نشان میدهد که تقوای درست و حسابی دارد.» علامت این است که تقوایش درست است که دیگر تقوا و اینها را با جلسات قبل توضیحات که عرض کردیم روشن میشود. امیرالمؤمنین فرمود: «إنما الحلیم من إذا أولیه صبر»؛ «آدم حلیم کسی است که وقتی اذیتش میکنند، صبر میکند و میبخشد.» وقتی خدای متعال با موسی بن عمران گفتوگو میکرد، موسی فرمود: «الهی فما جزاء من صبر علی الناس و شتم؟»؛ «کسی که اذیت و آزار مردم را تحمل کند، فشارهای اینها را تحمل بکند، این جزایش چیست؟» «عَلَیَّ اِعَانَتَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»؛ «توی حول و حراس قیامت کمکش میکنم.» این توضیحاتی که دادیم، هر کسی دیگر میتواند خودش تفسیر بکند این روایات را.
چند تا روایت دیگر هم در باب اذیت و آزار بخوانم و بقیه بحثمان انشاءالله باشد برای فردا. پیغمبر اکرم فرمود: «یکی از صفات مؤمن این است که (قَلِیلُ الْعَنَاءِ)»؛ آزارش کم است، کم غر میزند، کم نق میزند، کم حرف میزند. هرچی دادند میخورد، هرجا نشستند مینشیند، هرجا پا شدند پا میشود. ماجرا کم دارد، دردسر ندارد. مؤمن کمدردسر است، بیدردسر است، بی آزار. «من خاف سوطک، تمنّی موتَک»؛ چقدر این روایت فوقالعاده است! چقدر این از امیرالمؤمنین است در «غرر الحکم». «کسی که از شلاقت بترسد، آرزوی مرگت را میکند.» کسی که از شلاقت بترسد؛ بعد یک جاهایی کار با شلاق پیش میرود ولی دل نیست، دل با تو نیست. اونی که از شلاقت میترسد، آرزوی مرگت را میکند.
«الْأَذَى یَجْلِبُ الْقِلَى»؛ «آزار رساندن به بقیه، قلا میآورد.» (مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَى)؛ «ول کردن یک کسی را به امان خدا گذاشتن، رها کردن، کاری به کارش نگفتن.» قلا یعنی همین. میگوید: «وقتی بقیه را آزار میرسانی، اینها بقیه ولت میکنند، کاری به کارت ندارند.» کسی به دردت نمیخورد، کسی به کارت نمیآید. اذیت و آزار به خاطر زبان است. به خاطر دست و بال آدمی است که به بقیه رنج میرساند. «أَفْضَلُ الْمَعْرُوفِ لِئِیمٍ مَنْعُ إِيَذَائِهِ»؛ اینها همه کلمات امیرالمؤمنین در «غرر الحکم» است. میفرماید که: «بهترین کار خوبی که یک آدم لئیم، یک آدم پست میتواند انجام بدهد که آزار نرساند.» یعنی بیشترین توقعی که از او میرود؛ اگر از یک کسی توقع برود، بالاترین توقعی که میرود این است که آزار نرساند. «آدم لئیمی است! اذیت نکند!» «ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان.»
روایت بعدی میفرماید که: «اذا سمعت من المکروه ما یعزیک یختک»؛ خیلی واجبات زیبایی است. میفرماید که: «هر وقت یک حرفی شنیدی که آزارت داد، سرت را خم کن تا ازت رد شود.» پشت گوش بنداز! فارسی چی میشود؟ "نشنیده بگیر". ازت عبور کند. یکی آمد پیش پیغمبر شکایت کرد از اذیت و آزار همسایههایش. حضرت بهش فرمودند که: «صبر کن.» دوباره آمد، پیغمبر باز بهش فرمودند: «صبر.» برای بار سوم آمد، شکایت کرد که: «وقتی مردم برای نماز جمعه میروند، اساس تو بیاور تو کوچه. هرکی نماز میخواند، اگر پرسیدند علتش چیست، بگو به خاطر اینکه همسایه اذیتم.» این هم این کار را کرد. و همسایه که اذیتش میکرد، آمد پیشش و گفتش که: «اساس تو بردار! خدا شاهد است، دیگر اذیتت نمیکنم.» آدم دیگر چارهای جز این ندارد که بالاخره یک ضربهای به بقیه بزنیم. به آن طرف بزنی که دارد اذیتش میکند که او هم به خودش بیاید. جهنم سنگینتر نشود.
« روایت آخر این است: «یونس بن عمار» میگوید که خدمت امام صادق (علیهالسلام) از یکی گله کردم که اذیتم میکرد. حضرت فرمودند: «نفرینش کن.» گفتم: «نفرینش کردم.» حضرت فرمودند که: «همینطوری نه. اول ترک گناه کن، روزه بگیر، نماز بخوان، صدقه بده. آخر شب که شد، وضو کامل بگیر.» البته این به خاطر خدا بوده، یعنی مسئله عقیدتی بود ها! نه اینکه هرکی به ما ظلم کرده نفرینش کنیم. یعنی طرف دیگر به خاطر دین این داشته اذیتش میکرده، به خاطر تشیعش داشته اذیت میکرده. ماجراها این احتمالاً خیلی هم فشار زیاد بوده. «ترک گناه کن، روزه بگیر، نماز بخوان، صدقه بده. آخر شب پاشو وضو بگیر. بعد پاشو دو رکعت نماز بخوان. برو سجده، این ذکر را بگو: «اللَّهُمَّ إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ قَد آذانی»؛ «خدایا! فلانی پسر فلانی من را آزار داده.» «اللَّهُمَّ اسْقِمْ بَدَنَهُ»؛ «خدایا! بدنش را سقیم کن، مریض کن.» «و اقتل أثره»؛ «و اثرش را از بین ببر!» «و انقص أجله»؛ «و أَجَلش را کم کن!» «وَ عَجِّلْ لَهُ ذَلِكَ فِي عَامِهِ هَذَا»؛ «همین امسال بمیرد، همین امسال اجلش برسد!» یونس بن عمار میگوید: «این کار را کردم، فما لبثت ان حل.» خیلی طول نکشید که این هم از دنیا رفت. این روایت در «مکارم الاخلاق» مرحوم صدوق و «المقنعه» شیخ مفید نقل شده است.
این بخش آزار بود. دیگر بخش آزار و حقالناس و اینها را به این شکل تو جلسات بعد بحثی نخواهیم کرد. جلسه بعد انشاءالله یک کمی باز در مورد اشک بر اهلبیت و اشک بر اباعبدالله نکاتی را عرض خواهیم کرد. خدا انشاءالله به ما توفیق بدهد اهل دقت باشیم و رعایت بکنیم مسائل را و از ما آزاری چیزی به کسی نرسد. البته بخش آزار حیوانات را دیگر من آن بخش را نخواندم. آن هم باز آزار حیوانات، آزار گیاهان، بحث مفصلی است. روایت داریم که اگر کسی گیاهی را اذیت بکند، چه چوب جزایی، چه اثراتی برایش دارد که فعلاً به همین مقدار کفایت میکنیم. شاید تو مناسبتهای بعدی بحثمان جلوتر برود، باز برگردیم. این شکلی شاید حالا قول شاید بخوانیم. خدا به ما کمک بکند که با تکالیفمان آشنا بشویم، وظایفمان را بفهمیم، عمل بکنیم و انشاءالله ما را با موسی بن جعفر محشور بفرماید در دنیا و آخرت. و صلی الله علی سیدنا محمد و آل.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه بیست و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی ام
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...