بیتالمال را فقط در بودجه دولتی نبینیم
عدم حساسیت نسبت به اپیدمی گناه
رودربایستیهایی که ما را به جهنم میبرد
مدیریت حسادت و حساسیت
به فکر ابدیت خودمان باشیم
شرح خطبه ۲۲۴ نهج البلاغه
مدیریت مبتنی بر معاد
امان از حیا نکردن از خدا
راه کنترل غضب
از خدا بخواهیم حقیقت را به ما بچشاند، حتی شده یک ثانیه
تنزل عذاب جهنم در دنیا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
ادامه مباحث مربوط به بیتالمال که بحث بسیار مهمی است و جا دارد که خیلی به آن توجه کنیم. به هر حال، ما با مسائل بیتالمال همه درگیریم. بیتالمال البته بخشیش مربوط به همین بودجه دولتی و اینهاست که در اصطلاح میگوییم. بخشیش هم مربوط به همین اموالی است که از بقیه دست ماست. گاهی مثلاً یک صندوق خانوادگی است که پولها را تویش میگذاریم، چه میدانم مسجدی، هیئتی، حسینیهای است. اینها به آن معنا بیتالمال نیست، ولی به هر حال مال مردم است.
خانه مردم، مثلاً منزل اجارهای که دست ماست، خوب این بیتالمال به حساب نمیآید، ولی مال مردم است. نسبت به این منزل اجارهای نهایت دقت را باید داشت. روی این دیوارش ذرهای خراش نیفتد. ذرهای چرا? میخ اضافه زده نشود. اگر زده میشود، باید گفته شود و صاحب آن خانه راضی شود، مگر تصرفات معمول و رایجی که مقدارش دیگر کامل طبیعی به نظر میرسد و در واقع این مقدار اجازه داده است. وگرنه اضافه بیشتر، حتی مثلاً تو بحث در اختیار منزل قرار دادن کسی، فقها این را بحث کردهاند. شما وقتی به شما گفتند این را در اختیار شما قرار میدهیم، شما اجازه دارید در اختیار کس دیگری قرار بدهید یا نه؟
مثلاً من یک ماهی نباشم، پدر و مادرم مثلاً توی خانه باشند. یا من مثلاً چهار نفر خانه را اجاره کردهایم، ولی مثلاً از سال سه ماه، چهار ماه مهمان داریم، آمد و شد داریم. اصطکاک این وسایل خانه و استفاده از این وسایل و اینهاست. ظاهراً برخی فقها گفتهاند که باید از صاحب آن خانه اجازه گرفته شود و رضایتش جلب شود. به هر حال بحث این جور مسائل از بحثهای بسیار دقیق و سنگین است و بخش عمدهای از مباحث فقهی امام همینهاست. یعنی فقه عبادات ما حجمش آنقدر زیاد نیست که فقه معاملات ما زیاد است. معاملات تعاملات ما با مردم که همه این مباحث را تحت پوشش قرار میدهد: بیع، اجاره، صلح، عاریه، ودیعه، امانت و...
اینها همه بحثهایی است که در مباحث فقهی مطرح شده و بحث بسیار مهم و پُر از ریزهکاری و پُر از ظرافت است. مثلاً توی یک مشارکت وقتی دو نفر با هم شریک میشوند، چقدر ظرایف و ریزهکاری دارد! اینها بحثهایی است که دیگر ما فرصتش را نداریم که بخواهیم تو این جلساتمان مطرح بکنیم. جا دارد عزیزانمان کار بکنند. نمیدانم اساتیدی، فایلهای صوتی جلساتی هست که اینها را توضیح داده باشند؟ خیلی شفاف عزیز دل ما، حاج آقای فلاحزاده که تو این بخش خیلی واردند و تسلط دارند، بیان خوبی هم دارند. ایشان نمیدانم این بحثها را توضیح دادهاند یا ندادهاند. میشود توضیح بدهند با جزئیات این مسائل، احکام اجاره منزل، احکام شراکت، احکام امانتی که انسان... اینها را همه را به ما یاد بدهند، مسائل را بگویند، فتاوای فقها را ببینیم. ببینیم چقدر ریزهکاری و ظرافت و دقت دارد و چقدر بحث و بحثهای بسیار پُرچالشی است که گاهی انسان دقت نمیکند.
از یک اداره دولتی وقتی چیزی دست ماست، تا آن خودکاری که هست، تا آن کاغذی که هست، تا آن برقی که روشن است و انسان دارد استفاده میکند، از آن مترویی که سواریم، قطاری که سواریم و آسیبی که گاهی زده میشود در اثر استفاده ما. به هر حال همه اینها. تا آن دستگاه خودپردازی که استفاده میشود، وسایل بیرونی، آن گُلی که شهرداری توی خیابان کاشته، طرف میآید و میرود از توی باغچه برمیدارد میبَرَد خانهاش. این که دیگر خیلی عجیب و غریب است و از همین قبیل مسائل میگیریم تا بحثهای دیگری که هی جزئیتر میشود.
حالا بنده انشاءالله بنا دارم چند جلسهای کمی با هم تو این موضوع بیشتر صحبت بکنیم، چون جای کار زیاد دارد و جای دقت زیاد است. گاهی هم اپیدمی میشود بعضی چیزها و مثل کرونا که دیگر وقتی خیلی رایج میشود، دیگر انگار طبیعی هم میشود. دیگر مراقبتها را هم از دست میدهیم. دیگر همهگیر میشود و دیگر عادی میشود. بعضی مسائل این شکلی شده است. مثلاً بحثهای مربوط به محرم و نامحرم از این چیزهایی است که اپیدمی شده است.
بعضی از این شوخیهای سبک، مستهجن، زشت، دور از ادب. یه وقت هست چهار تا طلبه نشستهام که همه متأهلاند. چهار تا دانشجو نشستهام، جواناند. فضای ذهنی اینها را میدانم. یک فضایی است که فضای بستهای است. ما مخاطبمان را میشناسیم. شوخی میشود، شاید کمی مثلاً شائبه خاصی هم داشته باشد، برداشتهای خاصی. یک وقت هست که من مخاطبم عامه است: زن و مرد، کودک و جوان و پیر و مجرد و متأهل و همه سنین. بعد رکیکترین شوخیهایی که من شاید تو جمع متأهلم نتوانم آن شوخی را بگویم، از روی آنتن تلویزیون پخش میکند و حساسیتها را میبینی که کم شده، از بین رفته. بلکه یک جورایی هم توجیه میکنیم: چهار تا نقطه مثبت هم که بالاخره هر سریالی، هر فیلمی، هر آدمی چهار تا نقطه مثبت به هر حال دارد. ترامپ هم بالاخره نه چهار تا، چهارصد تا نقطه مثبت دارد. یزید هم چهارصد تا نقطه مثبت.
این جوری که نمیآیند نمرهدهی بکنند که یک گوشه ماجرا را نگاه بکنیم که این مثلاً فلان جا فلان جمله را که تازه تو بسیاری از این نقاط مثبت هم مناقشههای جدی است. حالا من نمیخواهم در نقد سریالها و فلان و اینها وارد بشوم. در مورد اپیدمی دارم عرض میکنم که تو یک سریالی وقتی این حدود ضوابط رعایت نمیشود، میبینیم که دیگر حساسیت نشان نمیدهیم. عین خیالمان نیست. طبیعی شده. دیگر بابا این که دیگر همه جاست، خیلی بد است. این نقطه اول سقوط فرهنگی یک جامعه است و یک فرد که برایش گناه و مسائل این شکلی عادی شود. این حریمها برایش عادی شود. خصوصاً نسبت به بیتالمال! که وقتی ما میبینیم افرادی را، مسئولینی را که متشرع نیستند، مقید نیستند، منضبط نیستند، دل نمیسوزانند نسبت به حقالناس، نسبت به وعدههایی که میدهند، نسبت به دروغهایی که میگویند، نسبت به تهمتهایی که میزنند، هیچ حساسیتی ندارند. امروز مثل آب خوردن دروغ و تهمتشان را میگویند، فردا تکذیب میکنند، فردا یک جور دیگر خودشان را نشان میدهند. اینها باعث اپیدمی گناه در جامعه میشود و باعث فراگیری میشود.
همانطور که نسبت به کرونا حساسیت نشان میدهیم، صد برابر نسبت به این مسائل، چون کرونا دوران مادی ما را دچار آسیب میکند. بیست سال زندگی ما، سی سال زندگی ما را دچار آسیب میکند. تازه نکتهام این است که کرونا در اَجل ما دخالتی ندارد. این است که آدم بالاخره باید بمیرد، چه با کرونا چه بیکرونا. کرونا که جای اَجل نمیآید. کرونا بروز اَجل است. مسئله این است که گناه ابدیت ما را آسیب میزند، خصوصاً بحث مربوط به حقالناس، خصوصاً بحث مربوط به حقوق مردم و آسیب زدن به اموال و حقوق مردم و اینها.
گاهی اپیدمی میشود و رایج. به هر حال من مسئولم، بالاخره فامیل توقع دارند. دیگر یک جایی دستمان بَند شده. بالاخره خواهر سفارش میکند، برادری سفارش میکند، خواهرزاده توقع دارد، باجناق بالاخره شب چشم تو چشم میشویم. یک فضایی فراهم شده است. آدم اول از رفقا شروع میکند. خوب بله، اشکال ندارد آدم دست و بال عزیزانش را باز بگذارد، به شرط صلاحیت. چون اگر بخواهد این جوری هم نباشد که یعنی باید بگوییم هرکی آقازاده فامیل مسئول بمیرد، دیگر چون عموش مسئول فلان جاست این دیگر هیچ کاری نباید بهش بدهند؟ نه، ممکن است بنده جای مسئولیتی هم داشته باشم، لازم ببینم فرزندم آنجا بهش مسئولیت بدهم. شاید هم صلاحیت در او میبینم، هم امینتر از او سراغ ندارم، نزدیکتر به خودم سراغ ندارم.
رضا، خیلی از این کارها را بین علما هم رایج بود. مسئولیتهای اصلی را، آن گرههای کار را به دست نزدیکان خودشان میسپردند. امام، حاج احمد آقا. مثلاً خیلی مهم بود تو بیت خودشان بهش. و همینطور برادر است، برادرزادهای است، فرزند. اینها اشکال ندارد، ولی به شرط صلاحیت. نه این که با فرض عدم صلاحیت و فرض نزدیک بودن. یعنی من بیایم بچهام را اینجا کار ندهم، بعد بچه فلانی را اینجا مسئول کنم. بحث، بحث صلاحیت است و این که این فرد با بقیه افراد برای مشتری، یعنی هرکی دیگر هم بود، این امکان، این شرایط در او بود. اینقدر به من نزدیک بود، اینقدر امین بود، اینقدر صلاحیت داشت، اینقدر دانا بود؟ من کار را به او هم میسپردم.
برخی رفقایی که هفت پشت غریبهایم و کاملاً امینمان، بحث کارهای مربوط به خودمان را سپردیم. بسیاری از افراد دیگر هم هستند که خیلی ظاهراً به ما نزدیکاند، ولی این احساس پیوند وثیق و اطمینان و فلان و اینها را نداریم. یعنی اونی که باید ملاک باشد، آن بحث صلاحیت است. اونی که آدم احساس میکند، یعنی آن ضابطه مهم است. رابطه و نزدیک بودن، چه میدانم نسبی و فامیلی و خانوادگی و همسایگی و همشهری و اینها نباید، خصوصاً جایی که حق مردم مطرح میشود و آدم میخواهد یک چیزی را به کسی بسپارد که وظیفهای دارد نسبت بهش و حق مردم است و خیلی اینجاها سخت است.
این رودربایستیها بخش عمده جهنم رفتنهای ما همین رودربایستی است. اینجاست که جایی با حق مردم مواجهایم و به خاطر رودربایستی نمیتوانیم. سختمان است. آخه من که روم نمیشود بهش بگویم. آخه دلخور میشود. آخه تو فامیل بد میشود. آخه اینطوری میگویند. آخه پس فردا باز ما میخواهیم تو جمع فامیلی همدیگر را ببینیم، چشم تو چشم بشویم. تو هم در همسایهای، بنده به موقعیتی برسم، بعد همسایه بیاید درخواست داشته باشد، بعد جواب رد بهش بدهم، دلخور میشود. بعد تازه بدتر چی میگوید؟ میگوید فلانی بابا ما همسایهاش بودیم. همچین آدم بیخودی. میگویند خب وقتی آدم ذهنش نسبت به کسی خراب میشود، دلش خراب میشود، عیبهای کوچکش بزرگ میشود. عیبهای نداشتش هم تولید میشود. عیبهای بزرگش هم که در حد کفر میرود.
یک وقتی اگر ما مثلاً ماشینی جلو در خانه اینها گذاشتیم، هیچ. اگر یک وقتی صدای خندهمان بالا رفته، دیگر هیچ. یک وقتی کفش پشت در گذاشتیم، دیگر هیچ. یک وقتی رد شدیم "یا الله" نگفتیم، دیگر هیچ. از اینها همینجور جمع میشود. دلخوری که پیش میآید، هیچ میشود. بزرگترین مبلغ علیه من، رسانههاییام. حرفهای افشاگریهای همسایه فلانی علیه فلانی. بخش عمدهای از مظلومیتهای آدمی که در مسیر خدا و پیغمبر اینها قرار میگیرد، اینجاست. بخش عمدهای از مظلومیت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلام علیه، که در این روز آخر ماه رجب، روز آخر، حالا نمیدانم استحلال، هنوز خبر. روز آخر ماه امیرالمؤمنین که امروز هم میخواهیم محضرش باشیم، به یاد حضرت هستیم انشاءالله.
مظلومیتها را آدم در امیرالمؤمنین به طرز عجیبی میبیند و این که آدمی برایش نمیماند. شما به یک موقعیت که میرسید چون دو حالت دارد: به محض این که کسی به کوچکترین موقعیت دنیوی میرسد، دو تا واکنش بسیار عمده علیه او دیده میشود. یکی این که به شدت حساسیت و حسادت در مورد او بالا میرود. چهار تا مخاطب پیدا میکند. چهار تا طرفدار پیدا میکند. چهار تا تعریف میکنند. چهار تا روزنامه ازش، چهار نفر مدحش را میگویند. ازش حمایت میکنند. چه میدانم هر چه. چند نفر کتابش را میخوانند. چهار نفر در جلسه شرکت میکنند. هر مدل. سریعاً در آماج حسادتها و بدبینیها و حساسیتها و اینها قرار میگیرد. به شدت در آماج توقعات قرار میگیرد، بین حساسیتها و توقعات.
یک وقتی هم آدم ناگزیر، یعنی میافتد در این که در معرض قرار میگیرد. خودش برای خودش کاری نمیکند. میاندازندش. یعنی یک قدم برای خودش برنداشته برای این که بخواهد خودش را به جایی برساند، به کاری. توی موقعیت قرار میگیرد. یک اقبالی بهش میشود. به شدت در آماج این دو تا قرار میگیرد. این توقع دارد که او یک شهرتی دارد، به این هم یک چیزی برسد. او هم که حسودی میکند که این چرا شهرت دارد، من ندارم. و از دو سیبل دائم در تیرباران میشود. رگبار روش میبندند و یک بخش مهمی از اطلاعات دنیوی انسان مؤمنی است که در مسیر خدا و اهلبیت و تو برخی روایات هم دارد که این یکی از آن پنج تا آسیبی است که مؤمن باهاش مواجه است که یکی از ابتلائات توی مسیر این است.
به هر حال این توقعات و مدیریت عادتها، حساسیتها و توقعات خیلی کار سختی است. هر دو تا را آدم مدیریت کند. به فکر ابدیتش هم تو حساسیتها کاری نکند که خدایی ناکرده کسی را برنجاند. حقی به عهدهاش بیاید. کسی را حساستر کند. بخواهد زهر چشمی از کسی بگیرد. روی کسی را کم بکند. روش کم بشود. دیدی تو بد گفتی، ببین چهار نفر خوب میگویند. هی فرو میکنند تو چشم. هی میخواهد یک "من"ی بگوید. هی میخواهد خودش را از این آماج تیرباران و سرکوبها و سرسوزهایی که شده بیرون بیاورد. نفس بالاخره خیلی لگد خورده و گاهی باعث میشود که آدم لگد میزند. این یک جاست که انسان خیلی مراقب خودش باشد در برابر این لگدها که میخورد، لگد نزند. و یکی هم نسبت به توقعات که اینها باعث نشود انسان منعطف بشود و بخواهد دست از حق بردارد. بالاخره فلانی شاگردم است. بالاخره فلان رفاقت. انگار نه انگار. ما صمیمیت داشتیم. ما توقع داشتیم که ما مثلاً همسایهایم، یک کاری برایمان.
اینها را گفتم به عنوان مقدمه. وارد خطبه ۲۲۴ نهجالبلاغه میشویم. درخواست از همه عزیزان دسترسی دارند. اگر کتاب را دسترسی دارند، اگر گوشیشان نرمافزارش را دارند، میتوانند سرچ بکنند در اینترنت. به هر نحوی خطبه ۲۲۴ نهجالبلاغه را بیاوریم. در این ساعات پایانی ماه رجب، ماه امیرالمؤمنین، دقایقی در محضر این کلمات باشیم.
ببینیم آقا، باور به قبر و قیامت و اینها چه کار میکند آدم را؟ مدیریت مبتنی بر باور به معاد و حسابرسی خدا با مدیریتهای شارلاتانی، بیقید و بند و بیباکانه برخی که هیچ باور نسبت به این مسائل ندارند. به قول اباعبدالله الحسین «وَ لَا تَخَافُونَ الْمَعَاد»، که خطاب به شیعیان ابوسفیان فرمود: ای شیعیان آل ابی سفیان، اگر ترس از خدا و ترس از معاد ندارید، لااقل آزاده باشید در دنیا. لااقل پایبند به قواعد انسانی باشید. اگر قواعد ایمانی را رعایت نمیکنید، لااقل قواعد انسانی، به معنای همین قواعد حیوانی، یعنی لااقل این جور باشید. من با شما جنگ دارم، زن و بچهام جنگ ندارم. با اینها چرا میجنگی؟
گاهی این است. یعنی طرف هیچ مقید به قواعد ایمانی نیست. گاهی حتی مقید و منضبط به قواعد انسانی هم نیست. یعنی کسی که داعیه ایمان دارد، گاهی یک جوری جفتک میاندازد و از خودش جسارت و رفتار جسورانه نشان میدهد که کفارشان هم دیگر این جوری نیستند. دروغ نمیگویند. کفارشان هم دیگر آنقدر وقیح نیستند که این آدمی که داعیه هزار تا چیز دارد، آنقدر وقیح، آنقدر بیشرم، آنقدر بیحیا. حالا ببینید این حیا وقتی میآید، حیای در محضر خدا، این رودربایستیها را چقدر کنار میبَرَد. بحث عمده، مشکل عمدهای از این رودربایستیهای ما این است که حیایی از خدای متعال نیست. اگر حیایی از خدای متعال باشد، بخش عمدهای از این رودربایستیهای ما از بین میرود.
استاد ما فرمود که یک جایی بودیم، کسی داشت قرآن میخواند و به آیه سجدهدار رسید. طرف خودش داشت قرآن میخواند، آیه را خواند. گفتم این آیه سجده دارد. که من خودم رفتم سجده، بلند شدم، بهش گفتم تو هم برو سجده. گفت نه من جلو جمع خجالت میکشم. قطع رابطه. آدمی که از خدا خجالت نمیکشد، از امر و نهی خدا خجالت نمیکشد، رودربایستی با بقیه دارد، با خدا ندارد. این آدم صلاحیت ارتباط ندارد. چون آدم به شدت در معرض سقوط است، مگر این که خودش باور کند، اذعان کند و نجاتش بدهیم، کمک بخواهد. وگرنه اگر از این حسی هم که دارد هیچ شرمندگی ندارد، خیلی هم خودش را درست میداند، این جوری هم ضعف نفس دارد، خب این طبعاً روی ما اثر بد میگذارد و باعث میشود که ما به هر حال، بحث بیتالمال بحثی است که یکی از چالشهای جدیش همین بحث خجالتهاست. وقتی با حق مردم رودربایستیها و مراعاتها و اینها خیلی به ما...
خطبه را با همدیگر میخوانیم. نکاتی که عرض میکنم، ممکن است برخیها به نحو دیگری بخواهند این ماجرا را قرائت بکنند یا تحلیل دیگری. ما بر اساس فرمایش حضرت آیتالله العظمی مکارم شیرازی در کتاب شریف «پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام»، پانزده جلد است و تفسیر نهجالبلاغه ایشان است. با یک تیمی که از فضلا و محققین این کتاب را نوشتهاند. جلد ۸، صفحه ۳۹۷، چند صفحه، چهل صفحه ایشان اینجا بحث میکنند که ما بر اساس همین بحث ایشان اول مقداری که فرصت باشد امروز عرض میکنم. اگر فرصتی ماند یک سری نکات دیگر هم از سیره برخی بزرگان عرض میکنیم. از نهجالبلاغه باز هم نکات دیگری داریم. بحث را هنوز نمیخواهیم خیلی سریع از کنار بحث بیتالمال رد بشویم.
خب، خطبه ۲۲۴ نهجالبلاغه عنوانش این است: در این خطبه حضرت تبری از ظلم و ماجرای آهن و آهن تفتیده و حدید. اصطلاحاً به این خطبه میگویند خطبه حدید مهمه. آهن تفتیده. ماجرای خیلی جالبی است. اکثر ما هم شنیدهایم، ولی آن تعابیر، لطافتهایی که تو کلام است، نیاز دارد که کمی اصل ماجرای عقیل را تقریباً شاید هیچ شیعهای و مسلمانی خصوصاً در ایران نباشد که این ماجرا را نشنیده باشد.
اول نکتهای که میفرمایند در مقدمه این است: میفرمایند این سخن را وقتی امیرالمؤمنین بیان فرمودند که بعضی از اطرافیان به آن حضرت خرده میگرفتند که معاویه دارد بذل و بخشش میکند از بیتالمال. خیلیها را با بیتالمال راضی میکرد. عصبانی شدند و این مطلب را فرمودند. این خطبه را فرمودند که سه بخش دارد. بخش اول خطبه در مورد تبری از ظلم و ستم و این که به هیچ قیمتی امیرالمؤمنین حاضر نیست کمترین ظلمی به کسی بکند، چون کمترین ظلم بیشترین غضب را از جانب خدا خواهد داشت. بخش دوم مصداق بارزِش است. همین ماجرای حدیدِ مُهَمَّه که آهن تفتیده است و ماجرای عقیل و درخواست از بیتالمال. و یکی هم ماجرای اشعث که حلوایی آورده و حلوای ملفوفه. که حالا عرض میکنم توضیحاتش را. و حضرت به شدت با او برخورد میکنند. و ماجرای اصلاً بخش سوم این خطبه.
خب، تعابیر را ببینید. «والله» یعنی کلمه به کلمه جا دارد این خطبه را. جا داشت یک دهه بنشینیم مقایسه بکنیم کلمه به کلمهاش را با دقت کار. «والله لَأَن أُبَيِّتَ عَلَی حَسَکِ السَّعدان مُسهَّداً، وَ اُجَرَّرَ فِی الأَغلالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِن اَن اَلقَی اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یَومَ القِیامَةِ ظالِماً لِبَعضِ العِبادِ» خیلی اینها توش... در... خیلی اینها و «غاصِباً لِشَیءٍ مِنَ الحُطامِ». «قُفُولُهُ وَ َیَطُولُ فی الثَّرَی حُلُولُهُ».
جان به فدای امیرالمؤمنین؛ جان به فدای این مکتب؛ جان به فدای این نفس عالی؛ جان به فدای این حقیقت نهفته در سر امیرالمؤمنین که اینطور حقایق را میبیند و ترسیم میکند و دارد از ابدیت به ما خبر میدهد، از ملکوت به ما خبر میدهد، از راه پیش رو به ما خبر میدهد. چه مسیری در پیش ماست! حسابرسی را جدی بگیریم. دقت بکنیم. با مال مردم شوخی نکنیم. با حق مردم شوخی نکنیم. حقالناس شوخیپذیر نیست. زندگی مردم، حقوق مردم شوخیپذیر نیست.
حالا این تازه بحثهای مادی است. شما ببینید اگر کسی انحراف فکری در کسی ایجاد کرد، انحراف اعتقادی ایجاد کرد، عالمی دیگری است که این عزیز دل ما، چون اصلاً تو این ماجرای کتاب «سه دقیقه در قیامت» با آن مسائل مواجه نشده، اگر حرفی به کسی زد، فکر غلطی داد، باور مسمومی به کسی داد و یک ابدیتی در کسی را خراب کرد، آن دیگر اصلاً قابل بحث نیست. اینجا حق و حقوق پول بهش میدهد، حق و حقوقی ندارد! آیا انحرافی در کسی ایجاد کرده؟ فکر غلط، باور غلط. طرف توبه هم کرد. تو روایت دارد که "بدعت گذاشته بود، یک چیزهایی درآورده بود از خودش به اسم دین و حرف و فلان." توبه کرد. پیامبر آن زمان روایت دارد که خدای متعال بهش وحی کرد که من این را نمیگذرم، مگر این که همه اینهایی که بر این عقیده مسموم این شخص بودند و از دنیا رفتند همه را برگردانم دنیا، فکرشان را اصلاح کند، بعد اینها را بفرستم تو برزخ. راه برگشتی هم خیلی بحث بحث سختی است.
اگر خدای ناکرده فکر کسی را خراب بکند و پمپاژ عقیده باطل و فاسد بخواهد بکند، خیلی کار سخت است و فقط آدم باید حجت داشته باشد. حجت ما هم همین قرآن و عترت و علمایی است که متصل به قرآن و عترتاند. حجت ما امثال حضرت اماماند. حجت ما علامه طباطبایی است. حجت ما این اساتید بزرگواری که حق به گردن ما دارند، ذوب شدهاند در قرآن و عترت، در روایات، در فقه اهلبیت. اینها حجت میشوند برای این که انسان عقیده را قبول بکند. با این حرفهای من درآوردی و کشکی و ذوقیات و شریعات و با اینها نمیشود آدم دینش را بخواهد بپذیرد، باورش را شکل بدهد و خدای ناکرده بخواهد باور ببرد.
خب ببینید این خطبه را میفرماید که یک عدهای شروع کردند خیرخواهی و من حالا دارم اول توضیحات این شرح را میگویم که بعد ترجمه متن. اینها میگفتند که آقا شما هم یک کاری بکن. یک دستی به سمت اینها دراز کن از بیتالمال و "اگر شما کمی بذل و بخشش کنید، گردنها به سمت شما کشیده میشود، اطرافت را میگیرد." حضرت خیلی پاسخ تندی به اینها دادند. معلوم میشود که این انحراف فکری بود که دامن یک عده را گرفته بود و داشت فرهنگ میشد و حضرت خیلی برخورد سفت و سختی کردند.
ماجرای عقیل برای این است که حضرت در واقع یک عملیات رسانهای انجام دادند اینجا برای مبارزه فرهنگی. یک نمادسازی کردند و این خبرش کل جامعه آن روز را گرفت و حتی به معاویه رسید. ماجرای کاری که امیرالمؤمنین با عقیل کردند، خیلی اثرگذار بود و هنوزم که هنوز است برای ما یک ماجرای تاریخی بسیار اثرگذار به حساب میآید. این کاری از باب درس بود و از باب نمونه. و این سختگیری امیرالمؤمنین ممکن است برای بعضیها بگویند که خب آقا آتش را چرا به دست برادر نزدیک کرد؟ دادش بلند شد. حضرت در واقع این مصلحت کلانی را تو این مسئله دیدند که کمی حرارت به دست برادرشان نزدیک بشود و که نابینا بود کمی اذیت بشود. این خبر به همهی عالم و به طول تاریخ برسد. نحوه برخورد توقع نابجا نسبت به بیتالمال، نسبت به حقالناس، این است و دیگر حجت تمام بشود بر همه بشریت در طول تاریخ که کسی حق ندارد نسبت به بیتالمال مماشات کند و کوتاهی نشان دهد.
اینجا چند تا عبارت خیلی خاص و جالب حضرت به کار میبرند. میفرمایند که «به خدا قسم». والله، با قسم جلاله شروع میکنند. اهلبیتی که تو خیلی موارد آنجا دارد که یک حقی را میخواستند بگیرند و آن قاضی گفتش که آقا قسم بخورید من حق را به شما میدهم. حضرت فرمودند من اسم خدا را بالاتر از این میدانم که قسم بخورم به فلان پول. و زدند، به من قسم نخوردند، از حقشان گذشتند. تو دادگاه که قسم میخورند، حق را میگیرند. حضرت قسم نخوردند، از حقشان گذشتند. این اهلبیتیاند که قسم نمیخورند، اینجا امیرالمؤمنین برای این مطلب قسم میخوردند.
«والله لَأَن أُبَيِّتَ عَلَی حَسَکِ السَّعدان مُسهَّداً وَ اُجَرَّرَ فِی الأَغلالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِن اَن اَلقَی اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یَومَ القِیامَةِ ظالِماً لِبَعضِ العِبادِ»
به خدا قسم اگر شبها روی حسک سعدان بخوابم. حَسَک سعدان چیست؟ البته سَعدان درست است. سگْ سعدان چیست؟ حَسَک یعنی خار. به خار بیابان. آن خاری که تو شکم ماهی میگویند حَسَک. سَعدان چیست؟ یک گیاه پُر از خار و سه شاخه تو سه طرف دارد، طوری که اگر تو زمین بیفتد و در واقع یک طرفش تو زمین برود، دو طرفش رو به بالا میماند و از هر طرفش دست بزنی خار است. مثل جوجهتیغی از همه طرف. خوب، به شدت هم خطرناک است. به شدت هم خارش عمیق و کاری است.
فرمود من حاضرم شب تا صبح بیتوته کنم. شب تا صبحم را رو خار سعدان، رو حَسَک سعدان، خار بیابونی این شکلی به سر کنم. «أُجَرَّرَ فِی الأَغلالِ مُصَفَّداً» حاضرم که من را توی این «اغلال»، توی این غُل و زنجیر مصَفَّد کنند، دست و پای من را ببندند با غُل و زنجیر. حال من تو دنیا این جوری باشد. همه شبها را خار سر کنم و همه بدنم هم غُل و زنجیر باشد. «أَحَبُّ إِلَيَّ» این را بیشتر دوست دارم. این جوری زندگی کنم تا اینکه خدا و رسولش را روز قیامت ملاقات کنم، در حالی که بعضی از بندگان خدا ظلم کردم. به قول طلبهها «اطلاق» هم دارد. همه جور ظلمی را شامل میشود: تهمت زدم، دست رویش بلند کردم، ترساندمش، آبرویش را بردم. حاضرم همه زندگی دنیای من این شکلی باشد. چون دنیاست، تمام میشود. در خار سعدان شب تا صبح بگذرانم و در غُل و زنجیر بخواهم خدا و رسول را در حالی ملاقات کنم که ظلم کردهام به یک نفر، به یک بنده خدا.
«وَ غاصِباً لِشَیءٍ مِنَ الحُطامِ». یک چیز شکستهبستهای را از کسی غصب کرده باشم. به آن چیز بیارزش میگویند. به آن در واقع یک چیز شکستهای، بیارزش، فرسوده که میریزند بیرون. ولو من یک حُطامی را از کسی غصب کرده باشم. در حد این زبالهای که در بیرون میریزد. در حد کاغذ یک کیک، پوست نمیدانم یک تیتاب مثلاً، کاغذ یک شیرینی. بخواهم خدا... حاضرم شبها را رو خار سعدان سر کنم، با غُل و زنجیر. همچین چیزی دست من نباشد، غصب کرده باشم. روز قیامت بخواهم…
حالا بعضی ریاست را غصب کردند، میز را غصب کردند، مدیریت را غصب کردند. و تو خود ما هم: امام جماعتی مسجد. من صلاحیت ندارم، میدانم بهتر از من هست. کارایی هم ندارم. غصب کردم اینجا منبر. چهار دست، چهار نفر دیگر نمیسپارم. فضا. نمیدانم به کسی کار بکنی. هر چیزی که به ناحق دارد تصرف.
اینجا توضیح میفرماید که بدترین شکنجه این است که کسی بخواهد روی خار سعدان بخوابد. این خارها که سه طرف دارد و بخوان «أُجَرَّرَ» تعبیر امیرالمؤمنین باشم. «أُجَرَّرَ» یعنی من را بکشانند تو غُل و زنجیر. تو کوچه و بازار بکشانند با غُل و زنجیر. اینجا من را این شکلی رسوا کنند. آقا تو فضای مجازی هشتگ میشوی، ترند میشوی، فحش میدهند. با همه فک و فامیل مصاحبه میگیرند. این که دیگر بدتر از این نیست که تو غُل و زنجیر کنند من را، بچرخانند تو خیابانها. حضرت میفرماید من حاضرم تو غُل و زنجیر من را بچرخانند، ولی با ظلم به یک نفر بنده خدا نرم ملاقات خدا و رسول. نشود من را دنیا برم به یک سر سوزن ظلم تو پرونده. توضیح دادم که عجیب و غریب میشود آخرش. بخش سومش کمی جلوتر که میرویم تعبیر عجیب و غریب.
بعد میفرمایند که من چطور به کسی ظلم بکنم؟ «أَحَداً»، چطور میتوانم به کسی ظلم بکنم؟ برای خودم، برای این بدنم، برای این آدمی که، «لَنَفسٍ یَسِیرُ إِلَي البِلاءِ قُفولُها» برای کسی که دارد به سمت فرسودگی میرود، دارد نابود میشود. چیزی از عمرش نمانده. تاریخ انقضایش دارد تمام میشود. شما برای مثلاً یک شیری که یک ساعت، یک روز از تاریخ انقضایش مانده، میآیی مثلاً برای این شیر، خدا با آب آتیش بزنی؟ مثلاً کلی هزینه بکنی که مثلاً این شیر را یک چیزی بزنی باهاش بخوری؟ مثلاً میگویم یا مثلاً این را یک کاریش بکنی که یک ساعت تاریخ انقضایش عقب بیفتد؟ یک چیزی که تمام شدنی است. تاریخ انقضایش دارد میرسد.
خیلی این حالت و آن حالت برایش فرقی نمیکند. به هر حال تمام میشود. آدم خودش را برای این چیزی به آب و آتش میزند، هزینه کلانی بکند، سرمایهاش را بدهد که مثلاً این شیری که فاسد شدنی است، دارد خراب میشود، این مثلاً بخواهد تبدیل فرنی بشود، تبدیل مثلاً به شیر برنج. این آدمی که آخرش زیر خاک برود، تاریخ انقضایش تمام میشود. بیست سال، سی سال، ده سال، چهل سال، هر. یک روز، دو روز. معلوم نیست با این کرونا که الان حساب کتاب هم ندارد، صبح میگیرد، عصر تمام. خدا به داد آدم بیاید. ظلم بکند برای این که روی کره زمین است و تمام شدنی است. این موجود خاکی که باید برود زیر خاک. برای این بیایم ظلم بکنم به کسی دیگر؟ حق یک نفر دیگر را بگیرم؟ حقش را نادیده بگیرم؟ ظلمش بکنم که به این برسم.
«وَ یَطُولُ فِی الثَّرَی حُلُولُهُ». کسی که قرار است خیلی زیر خاک باشد. برای این بدنی که قرار است بپوسد، زیر خاک برود، مدتها زیر خاک باشد. برای این. برای این که این شکم این سیر بشود. به نان و نوایی برسد. این پشت میز بنشیند. این چهار نفر عکسش را ببینند. این همه تهمت میزند که چهار نفر فالوش کنند. چهار نفر شیر کنند. چهار نفر فوروارد کنند. فقط دیده شود. بعضی واقعاً بیمارند. آدم به این فکر میکند که بدبخت تو اگر دین داری، تو اگر عقل داری، تو اگر فهم داری، میفهمی که قرار است بپوسی؟ چهار نفر بیاید ببیننت؟ چند نفر فالو بکند؟ تو کانالت را، پیامهایت را. همه اینها تمام میشویم. دویست سال بعد اصلاً کسی نمیگوید همچین کانالی بود. تو همین الان تمام بکنی، این دماغت را بگیرند بمیری. تا دو هفته دیگر هیچ کدام از این ممبرهای کانالت نمیمانند. همین الان هم دارم لفت میدهند. جذبت بشوند؟ فالو بکنند؟ این دکمه جوین چقدر ارزش دارد که این لمس این دکمه که تو داری یک ابدیت را میسوزانی که یکی بیاید فقط این را بزند؟ تبلیغات کانالهایی که میکنند، دروغ و راست و تهمت و حقالناس. از این و آن فوروارد میکند به اسم خودش. یعنی مطلب یک نفر دیگر را به اسم منتشر میکند. تازه اسم طرف را هم محو میکند. چقدر ارزش دارد این سین خوردن، این ویو شدن؟ این پایینش که میرود بالا، آن عدد مثلاً میشود دو کا، سه کا، فلان. این چقدر ارزش دارد که ابدیتت را داری میسوزانی؟ تو را ببینند. این همه ماجرا برای این که دو تا لایک. دو نفر تقسیم کنند. چهار تا کامنت. این را به توپ میبندد، آن را به رگبار میبندد. آبروی این را، حیثیت برایش قائل نیست.
خیلی اینها مرزهای باریک و دقیقی است و خیلی کار سخت است. خیلی شوخی میگیرد. کسی که قرار است زیر خاک بپوسد، این ماجراها را دارد. بعد حضرت در ادامه میفرمایند که «وَاللَّهِ لَقَد رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّکُم صاعا» به خدا، من برادرم عقیل را دیدم. کمی ماجرای آهن داغ، آهن تفتیده. برادرم عقیل فقیر شده بود. «فَقَد أَمْلَقَ» خیلی تنگنا افتاده بود، فشار بود. از من یک «صاع» گندم بیتالمال خواست. یک صاع میشود سه کیلو. خدا وکیلی شما ببینید، به خاطر سه کیلو گندم. سه لیتر بنزین سهمیهبندی. مثلاً نه، کارت سوخت نه. کارت سوخت هم به ما بده. تو مثلاً تو شرکت نفتی فلان جا هستی، سه لیتر بنزین دولتی پانصد تومانی که من از این سهتومانیها نزنم. بعد آهن داغ. آخه کی این کار را میکند؟ آقا بگو نمیدهم دیگر. یک تَشَری بزن. بلاکش کن. از این کارها کن.
خیلی این برخورد، برخورد امیرالمؤمنین نیست. برخورد، بر خورد میکند. ماجرا خبر بده. بابا تو با آتش طرفی. با ابدیت طرفیم. حقیقتش کنهش این است: جلوههای جهنم در دنیا که این آتش و این آهن داغ دیده و اینهاست. جلوههای تنزل عذاب جهنمی و عذاب دوزخ تو دنیا شده این. شده این آهن داغ شده و تفتیده و آن آهن گداخته و آن پُتک و اینها. همهاش جلوههای یک حقیقت بالاتر است که این پایین تنزل پیدا کرده.
بعد فرمود که این از من درخواست کرد. «اِستَماحَنی مِن بُرِّکُم». از گندم شما از من درخواست کرد. ببخشم، از من طلب بخشش کرد. یک چیزی بهش بدهم. بعد تازه منظور عقیل از این یک صاع که میشود سه کیلو، سهمیه منظم هر روز بوده که این ماده غذاییش به طور کامل تأمین بشود. وگرنه اگر فقط یک صاع برای یک روز بوده، نه، مشکل عقیل را حل میکرده. یک سه کیلو نمیخواسته. سه کیلو برای هر روز. یک سه کیلو که به دردش نمیخورد. یک سه کیلو مثلاً سه لیتر بنزین به ما اضافه بده برای هر ماهمان. مثلاً یک سی لیتر بنزین اضافهتر.
هر روز من یک سه کیلویی گندم اضافهتر، سهمیه داشته باشم. بالاخره من داداش رئیس جمهورم دیگر. داداش رهبرم. داداش فلانم. بالاخره شما اگر تازه کسی کاری هم کردهای، خلاف کردهای، کسی خواست به من نزدیک بشود، باید بگوید اعلام جنگ میکند. من که تو با خود من اعلام جنگ کنی. سیاست ندیدهای؟ آخه نمیدانی چی به چی است؟ تعابیر را هم ببینید. خب آقا مثلاً شما به فکر آن بچههای مظلوم و فقیر و فلان و اینها نبودید؟ «وَلِصِبیَانِهِ شُعْثَ الشُّعُورِ، غُبْرَ الْأَلْوَانِ، مِنْ فَقْرِهِمْ، كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِذْلِمِ». تعابیر. حالا یکی از این بچهها مسلم بن عقیل است که حضرت به شدت به مسلم علاقه داشتند. میفرماید بچههای عقیل را دیدم. بچههای کوچکشان را دیدم. از شدت فقر موهایشان ژولیده پولیده! رنگ صورتشان پریده. یک جوری انگار با «إذلِم». «إذلِم» یک مادهای بوده که آن موقع میخواستند مثلاً رنگ بکنند و اینها. یک گیاهی بوده برای رنگ. مثل حنا. که این إذلِم باهاش رنگ سیاه درست میکردند. مثلاً این دودههایی که به صورت میمالند، این حاجی فیروز و فلان و اینها.
دیدم از شدت گرسنگی و فقر و نداری و فلاکت، قیافه بچههای عقیل انگار با «أَذلَم» سیاه کردهاند. سیاهشان کردهاند. این شکلی شدهاند این بچهها. بعد میفرماید: «وَ عَاوَدَنِی مُؤَكِّداً» هی هم چند بار آمد پیش من. یعنی یک بار نبوده. مکرر به من مراجعه میکرد. «وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً» هی چندین بار حرفش را تکرار کرد برای من. «فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي» من هم خوب گوش میکردم. حرفهایش را گوش میکردم. محل نمیگذاشتم. «فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي» این کم کم فکر کرد که من دینم را بهش میفروشم. دینم را فروخته بودم. من. چیزی از این ارتباط من با ملکوت قطع میشد. اتصال من با حقتعالی قطع میشد. به همین سادگی. «وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي» این فکر میکرد که من به دلخواه این، با فرماندهی این، با افساری که دست این میسپارم، از مسیر خودم درمیآیم. فکر میکردم من افسارم دست خودم. این شکلیها. تعبیر قشنگی نیست، ولی قیاد یعنی این. یعنی یک کسی وقتی که فرمون را دست کسی میدهد. حالا تعبیر قشنگترش میشود فکر کرد من انگار فکر میکرد که فرمون را میدهم که این هرجا خواست ببرد.
خیلی نکات نکات دقیق و ظریفی است. بچههایش را هم دیدم ها! آن محبتی که امیرالمؤمنین داشت وقتی فقیر میدید گریه میکرد. دست چه میدانم کارگر را میبوسیدند پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین. آن حالی که اینها داشتند. حالا برادرزادهاش است. این هم بچه گرسنه. بابا نابینا، از کار افتاده. درخواست، درخواست خاصی نیست. حالا شما که بخواهی میتوانی یک وجهی برایش بتراشی. آقا بگوییم آقا به عنوان حق نابینا. چه میدانم سازمان بهزیستی. مثلاً از طرف سازمان بهزیستی این سه کیلو گندم اضافه. مثلاً جزء سهمیهاش. بهش تفاوت قائل نشدم بین اینها.
من چه کار کردم؟ «فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً» یک تکه آهن را با آتش داغ کردم. این تصویر را شما ببینید. کار رسانهای امیرالمؤمنین. خیلی تصویر عجیب و غریبی است. پا شده رفته امیرالمؤمنین یک تکه آهن داغ. «ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ» این را نزدیکش کردم به بدن. وقتی که این خیلی تکرار میکرد، تأکید میکرد. هر روز میآید. هی هر روز میگوید. هر روز میآید تو پیوی مثلاً. هر روز پیام میدهد. «لِيَعْتَبِرَ بِهَا» تا عبرت بگیرد با این تکه آهن داغ شده.
«فَضَجَّ ضَجَّةَ ذِي دَنِفٍ مِنْ أَلَمِهَا» مثل کسی که یکهو یک درد شدید بهش وارد میشود. همین حرارت که سمتش آمد، دیدم یک جیغ بلندی کشید. ضجه زد عقیل. «وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا» نزدیک بود از این داغی این آهن آتش بگیرد، احتراق پیدا کند. چیزی نمانده بود که بسوزد از این آتش. بهش گفتم: «فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ أَ تَنِينُ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانٌ لِلَعِبِهِ» زنهای بچهمرده به عزایت بنشینند. خبر مرگت بیاید. این «ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ». عبارت فارسی چی میشود؟ "خبر مرگت بیاید، ای عقیل. آیا از آهنی که انسانی برای شوخی داغ کرده است مینالی؟" آتشی را یک آدمیزادی، صاحب آتشی، صاحب آهنی برداشته برای شوخی داغ کرده. اثر بازی داغ کرده.
«وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ» میکِشی مرا؟ بعد میخواهی من را بیندازی تو آن آتشی که خدای جبار با غضبش این آتش را گداخته، آتش داغ. شوخی هم نیست. این آتشی که من شوخی آوردم، آتش دنیا. شوخی ندارد. خدای جبار این را گداخته کرده، برافروخته کرده. تو میخواهی من را به آن بیندازی؟ تو از یک اذیت شوخی کردم، کمی اذیت شدی از یک اذیت، جیغت رفت هوا، نالهات بلند شد. حالا من میخواهی از «لَظَىٰه» آن آتش عجیب و غریبی که شعله میگیرد. «إِنَّهَا لَظَىٰه» سوره مبارکه معارج میفرماید: آتشی است که دود و اینها هم ندارد. آتش بدون دود است. بهش میگویند «لَظَىٰه». تو میخواهی من را از آن آتش «لظى» ناله نکنم؟ تو میخواهی من را به آن بیندازی؟ من کمی آتش را نزدیکت کردم این جوری قدرت کردی؟ تو میخواهی من را تو آن آتش بیندازی؟
این باور یک آدمی که بیتالمال و حقالناس و قیامت و حسابرسی و اینها را باور دارد این جوری است. این مدلی. بعضی مسائل عرض میکنم انشاءالله اگر فرصت بشود از سیره بزرگان. بعد میفرماید که این خبر همه جا پیچید و آقا مکارم میفرمایند به گوش معاویه هم تو شام رسید و اینها دیدند آقا آن دوران عثمان تمام شده. آن حاتمبخشیها و آن حیف و میلهای تو بیتالمال. آن ماجراهای با بیتالمال و اینها تمام شده. دیگر علی به برادرش هم رحم نمیکند اگر بخواهد تو بیتالمال کسی دست ببرد. یک ماجرای دیگر. بعد اینجا هم جالب است که نقل میکنند، میگویند که این تو نهجالبلاغه نیست. این بخشش دیگر. این بخش دوم بود که ماجرای عقیل بود، تمام شد.
از نهجالبلاغه، کمی توضیحات از ماجرای کلاً ارتباط عقیل با امیرالمؤمنین بگویم. خیلی مسائل جالب اینجا هست که تو همین پیام امام مطرح کردهاند. جلد ۸، صفحه ۴۰۸. میگویند که تو بعضی روایات آمده که عقیل اینجا به امیرالمؤمنین گفت حالا که اینطوری است من میروم پیش کسی که بذل و بخششش بیشتر است، رقیبت؛ میروم پیش معاویه. «رَاشِدًا مَهْدِيًّا» خوش آمدی. راه باز. جاده دراز. بفرما مشرف. یا علی «رَاشِدًا مَهْدِيًّا» ناراحت هم شد امیرالمؤمنین ولی خب چاره چیست؟ آقا شما عقیل را ضد انقلاب کردی؟ راحت میشد آقا کمی جذبش کرد. من احساس میکنم اگر ما کمی به این آنتن میدادیم، بیتالمال میدادیم، بخور بخورها، بالاخره اینها بهش وقتی بهشان نمیرسد بالاخره اینطور میشوند، جیغ و داد میکنند، سر و صدا میکنند. آقا صلاحیت دارد، حقش است، آورده برای مردم، دارد فایده برای مردم دارد، بهش میدهیم. اگر نداری، حق مردم. به چه حقی من از سلیقه، از بیتالمال...
حالا مثالهای سیاسی دیروز زدم. باز اینور مثال سیاسی هم میزنم که یک وقت اینها که جناحی نیست. فساد و این جور مسائل و بیتالمال و اینها فرا جناحی است. یکیش همین نمونه برجام. این محصول مشترک اصلاحطلبان و اصولگرایان است دیگر. از هر دو طیف تصویبش کردند و با قوت آوردندش جلو و این خسارت محض را تحمیل کردند به مملکت. حق بزرگ را به عهده خودشان آوردند. رهبر انقلاب تو مسیر تصویب گفتند که اینها که میخواهند تصویب بکنند تو نماز عید فطر اینها فقط حواسشان به این باشد که در محضر خدا بتوانند جواب بدهند به برجام رأی بدهند. که بعد مدت گفتند که من از اولش مخالف بودم و تو همان مذاکره هم که اجازه دادم که این وزیر امور خارجه برود اشتباه کردم.
مطلبی که هست این است. حالا اینوریش هم میخواهیم بگوییم که مثلاً فراجناحیش بکنیم. یک بابایی امکانات مملکت دستش بود در اوج تحریم. یکهو سه برابر شدن دلار و اینها. پا میشد استان به استان میرفت. یک رفیقش هم دستش را میگرفت، استاد، پرچم تکان میدادند که این را میخواهم! بعد خودش رئیس جمهور.که بعدش هم این رفیقهاش یکی یکی حقشان درآمد و افتادند تو دادگاه و با پروندههای سنگین و اینها. بعد میآمد بست مینشست، نمیدانم عبدالعظیم و کجا و فلان. هر چه امکانات رسانهای و اینها داشت، هر چه عزت و آبرو، مبارزه با صهیونیست و آمریکا و اینها کسب کرد و گذاشت به پای چهار تا نادرهکاری. حیثیت و آبرو و هیچی هم برای خودش نگه نداشت. اول به اینها هم بالاخره شوخیبازی با بیتالمال است، اینور و آنور ندارد.
ممکن است آدم دوروزی هم خوب عمل کرده است. این آقا کسی بود که اگر یک جایی یک جلسهای بود، چند تا مهمان خارجی بودند، ناهاری تو آن جلسه میخورد، باید پولش را واریز میکرد به بیتالمال. این جور کسانی بودند. پول نمیدانم بنزینش را اگر مثلاً یک جایی مسیر شخصی بود با محافظهاش میرفت، پول بنزین را حساب میکرد. پول آن امکانات را حساب میکرد. این جور افرادی بودند. خدا به داد ما برسد. مسئله، مسئله جدی است و آدم کم کم شُل میشود. یک جوری نیست که آدم سفت بماند و مثل عقیل اینجا کم میآورد. امیرالمؤمنین آنقدر مقاومت به خرج میدهد که دشمن برای خودش درست میکند. عمده دشمنی از اینجا درمیآید. و ما دیده بودیم در برخی اساتید و بزرگان. یکی از اساتید بسیار بزرگ ما که خدا حفظش بکند، ایشان یک وقتی موقعیتی قرار گرفته بود و بیتالمال و اینها در دسترس ایشان قرار گرفته بود. با بنده درد دل میکرد. فرمودند که فلانی، تو عمرم تا حالا این شکلی ضجه نزدهام که الان ضجه افتادهام. شبها از این که نکند من یک کاری بکنم که این با حق مردم و با این مسائل این شکلی اینها خدایی ناکرده جور در نیاید و بخواهم.
خیلی امتحان امتحان وقتی عمل بکنی. دشمنیهایی که باهات میشود، مشکلاتی که درست میشود، مزیتهایی که پدر آدم را در میآورد. خیلی اینجاها کار سخت است. خدا را شکر میکنیم امثال بنده کنج خانهمان نشستهایم. نه حقی از بیتالمال دستمان است، نه پولی دستمان است. با همین دستگاهی که با کمک مردم خریدیم. خانواده ما نگاه میکنیم میگوید من تنم میلرزد این را نگاه میکنم. حالا خیرات داشت. بَرِش هزینه شد. با شوق و ذوق هم مردم قید کردیم، گفتیم رفقا که میخواهند اعلام بکنند که اگر کسی خواست کمک بکند، بگویند این هزینهاش چقدر است ها؟ که مردم اصلاً به هوایی نباشند که هزینه کمی دارد. مثلاً با پنج تومان، ده تومان حل میشود. بگویید آقا هزینهاش اینقدر است و واقعاً اگر نمیخواهند، ندهند. چیزی به گردن ما نمیآید و خیلی بیش از اونی که لازم بود با محبت مردم، محبت عجیب و غریب مردم، پول واریز شد و کارهای دیگری که مربوط به همین بحثها بود رفقا با اجازه خود مردم و با اعلام شفاف، اعلام شد که آقا این هزینه شده و اینقدر مانده. اینطور بود. باز ما هنوز میترسیم. یعنی بیرون ببریم با خودمان، تنمان میلرزد با این که الان اصلاً بیتالمال هم نیست. یعنی مردم کمک کردند و این مال خودمان به حساب میآید. هدیه و خریدیم ولی احساس میکنیم مال مردم این جا تو خانه ما تن ما میلرزد. آقا کسی به این نزدیک نشود. آقا دست بهش نزن. آقا فلان نشده. یک وقت از دست... خوبی آدم واقعاً میماند، چطور بعضیها نسبت به ما هیچ ادعایی از خودمان نداریم. یعنی میخواهم بگویم ما خدا را شکر میکنیم که مسئولیتی نداریم از این جهت و همین یک خرده که هست واقعاً تنها آدم را میلرزاند. و این که آدم کسی مسئولیت دارد.
شهید رجایی فرموده بود که من احساس میکنم یک جایی در جهنم مخصوص سی و شش میلیون آدم، آن هم جایگاه من است که از من حسابرسی میکنند نسبت به سی و شش میلیون. یک معلم چهل تا شاگرد دارد. نسبت به این چهل تا مسئولیت. یا حرف غلطی به اینها یاد ندهم. یک وقت اخلاق غلطی به اینها یاد ندهم. رفتار غلط، کردار غلط. چیزی از من یاد نگیرند که این تو شخصیت اثر سوء داشته باشد. اینها که محدوده است، آدم اینطور تنش میلرزد، چه برسد به آن چیزهای سنگین.
تو ماجرای امیرالمؤمنین و عقیل یک ماجرای دیگری هم نقل شده از یک منبع دیگری. آیتالله مکارم این ماجرا را نقل میکنند در شرح ابن ابی الحدید جلد ۱۱ صفحه ۲۵۳. داشته باشیم. خود عقیل میگوید که از پیش برادرش امیرالمؤمنین رفت شام. معاویه خیلی اموال فراوانی از بیتالمال به این داد. ازش پرسید که مایلم که داستان این آهن تفتیده را خودت برایم تعریف کنی. عقیل میگوید من خیلی تنگدستی شدیدی بهم دست داد و پیش برادرم رفتم. عرض حال کردم. چیزی از ناحیه او نصیبم نشد. بچههایم را جمع کردم، پیشش بردم. آثار ناراحتی و فقر برای بچههای من ظاهر بود. شب بیا تا ببینم چه کار میتوانم برایت بکنم. خدمت حضرت رفتم و یکی از بچههایم هم دست من را گرفته بود. حضرت به فرزندم فرمود که تو برو آن دورها، عقب بنشین. قشنگ مدیریت عصبانی، هیجانی، آنی نبوده. یکهویی عصبانی بشوم. با برنامه، برنامهریزی بوده. حضرت فرمود که بگیر. من هم فکر کردم که کیسه آورده. امیرالمؤمنین میگوید با شوق و ذوق به امید این که پولی... نابینا بود، کیسه را بگیرم، یکهو این حرارت از دور دستم را گرفت. یکهو دستم نزدیک شد به این داغی آهن و جیغم بلند شد. حضرت به من فرمود که مادرت به عزایت بنشیند. این آهنی است که با آتش دنیا داغ شده. تو چطور میخواهی من را تو قیامت تو زنجیرهای جهنم که بسته است بیندازی؟ «إِذ الأَغلاَلُ فِی أَعنَاقِهِم و السَّلاَسِلُ یُسْحَبُونَ» این آیه را حضرت خواندند. آن وقتی که غُل و زنجیرها را به گردن و دست و پای اینها میبندیم به سمت جهنم میکشیم. کشیده میشوند که در سوره مبارکه غافر آیه ۷۱.
بعد فرمود که: بیش از حقی که خدا برای تو قرار داده پیش من چیزی نیست. اگر همین چیزی که میبینی، آهن داغ است، بگیر. وگرنه برگرد به معاویه. خیلی اینجا متأثر شد. جمله عجیبی هم به کار برد معاویه. معاویه برگشت گفتش که «هَیهَاتَ هَیهَاتَ أَقَامَتِ النِّسَاءُ أن یَلِدْنَ مِثْلاَ» هیهات هیهات. زنها عقیماند که مثل علی بزاید. برادر امیرالمؤمنین. زنها عقیماند؟ زنهای عالم عقیماند که بتوانند مثل علی را بیاورند. مادر گیتی نزاید در جهان مثل علی. آسمان گویی که در ترکش همین یک تیر داشت.
مجلسی باز جور دیگری نقل میکنند این ماجرا را در بحار. بعد از این ماجرا یک چیز دیگر نقل میکنند. این هم ماجرای عجیبی است. این هم دقت بکنید که ماجرای جالبی است. میگوید عقیل آمد خدمت امیرالمؤمنین. حضرت به فرزندشان، امام حسن، دستور دادند که لباسی بیاور تن عمویت. شاید لباس خوبی نداشته. یکی از پیراهنهای امیرالمؤمنین و یک عبایی را از عباهای امیرالمؤمنین برداشتند آوردند انداختند روی عمویشان عقیل. موقع شام هم یک نان و نمکی را سفره آوردند و عقیل گفتش که چیزی غیر از این نداری؟ خب توقع داشت دیگر. رفته تو خانه حاکم، رئیس. یک کبابی، یک پلویی، یک گوشت برهای. نان و نمک گذاشته جلویمان. آدم بهش برمیخورد دیگر. آدم وقتی رئیس میشود، وقتی بقیه میآیند پیشش، توقع دارد که زنگ بزند آقا فلان سر کوچه شیشلیکی بگیر، یک کوبیدهای بیاور، یک کباب سلطانی، برگی.
تا قبلش مثلاً وقتی میرفتیم به ما حداقل زرشکپلو با مرغ را میدادند. الان میرویم عدسپلو میگذارد جلویمان. خجالت بِکِش بابا! من مهمان توام. آنجا آمدهام. تو هم وضعِت که بهتر شده. توقعاتی است که ماها داریم. معمولاً این ذهنیتها، این ذهنیت آدم را نابود میکند. این ذهنیت آدم را جهنم میبرد. این توقعات بقیه این و آن، اطرافیان. بعد میگوید که عقیل گفت چیزی غیر از این نداری؟ حضرت فرمودند که مگر نعمت خدا نیست؟ خدا را خیلی باید بابت این نعمت شکر کنیم.
عقیل گفت که خب حالا کمکم کن که بدهیام را زودتر بدهم. بدهی چقدر است؟ گفت صد هزار درهم. به خدا من همچین مبلغی ندارم که در اختیارت بگذارم، ولی بگذار سهمم از بیتالمال که داده شد، با تو نصف میکنم. از اینجا فهمیده میشود که حضرت یک سهمی از بیتالمال به هر حال داشتند که زندگیشان را باهاش اداره میکردند. حالا چون بعضی جاهای دیگر دارد که نونخور بیتالمال نبودند، اینجا دارد که سهمشان از بیتالمال. شاید به این معناست که مثلاً غنائم و اینها که مثلاً سهم شخصیشان بشود. وگرنه دریافتی ثابت از بیتالمال نداشتند. این دو تا کنار همدیگر این جور فهمیده میشود.
بعد حضرت فرمودند که اگر خانوادهام نیاز نداشته باشند، همه سهمم را به تو میدهم. عقیل گفتش که بیتالمال دستت است. من را حواله میدهی به سهمیهات؟ میگوید هر وقت حقوقم را گرفتم. یک نامه است، کارش، یک سفارش، یک پیام. آقای فلانی این را دریاب. مگر سهمیه چقدر است که بخواهی او را به من بدهی؟ حقوق مگر چقدر میگیری؟ همهاش هم که به من بدهی به جایی نمیرسد.
حضرت فرمودند که من و تو مثل بقیه مردم. سهم ما با اینها برابر است. همانطور که با هم حرف میزدند، اینجا ظاهراً به خاطر گرما روی پشت بام نشسته بودند، در منزل بودند. حضرت نگاهی از آنجا به صندوقهایی که تو بازار بود فرمود: اگر به اونی که گفتم قانع نیستی، پایین برو. نابینا بوده دیگر. پایین برو. قفل بعضی از این صندوقها را بشکن. بیرون بازار بوده. خیلی خوب. من میخواهم از حقوقم بدهم، قبول نمیکنی؟ گفت معلوم است که نه! یک نامه سفارش. برو پایین بازار این پایین. یک سری صندوق. قفلش را بشکن. هر چه هست توش بردار.
صندوقهای مربوط به خود حضرت است؟ اموال تجار. این بازار است. گاوصندوقشان است. شب رفتهاند خانه پولها را گذاشتهاند، در قفل کردهاند. عقیل عصبانی شد. گفت به من میگویی بروم صندوق کسانی که به خدا توکل کردهاند، اموالشان را آنجا گذاشتهاند، بروم اینها را بشکنم، سرقت کنم؟ تو مگر غیر از این به من چیزی میگویی؟ اینجا تو حالا تعبیرش جالب است. حضرت فهمیده میشود که تو داری به من حالا جلوتر میگویم. تو از یک نفر قرار است سرقت کنی؟ جور میگویی یک صندوق میخواهی بشکنی؟ تو به من میگویی از مال همه مردم سرقت کنم، بیت بیتالمال را وا کنم، اموالش را به تو بدهم؟ اینها هم توکل به خدا کردهاند، قفل بهش زدهاند. مگر کلیدش را دست من ندادهاند؟ توکل به خدا نکرده. فرمود یک راه دیگری بهت نشان میدهم.
خیلی راه عجیب و غریب. واقعاً تعابیر حضرت تو ملکوت اینها واقعاً یکی است. هیچ تفاوتی ندارد. بلکه بدتر است. من هم شمشیرم را برمیدارم. بریم منطقه حیره. آنجا تجار ثروتمند زیاد است. با هم بریم غارتشان کنیم. نظرت چیست؟ از یک نفر دزدی کنی بهتر از این است که از همه دزدی کنی. اینجا بود که دیگر با ناراحتی پا شد. و این را مجلسی در جلد ۴۱ بحار صفحه ۱۱۳ و ۱۱۴ نقل میکند.
خب اینجا برای مناسبت به نکتهای هم عرض میکنم. یک سوالی که مطرح میشود، با توجه به آن صحبتهایی که دیروز کردیم، سوالی مطرح شده که چطور رهبری مثلاً بدهکارند و از بیتالمال مثلاً نمیگیرند و خب ما میبینیم که تو روایت دارد بدهی داشتن خوب نیست. اگر اصحاب امام زمان مثلاً کسی هست که بدهی دارد، حضرت رد میکند. شب عاشورا کسی اینجا بدهی نداشته باشد. خوب بدهی داشتن خوب نیست.
اولا که نه، بدهی داشتن بد نیست لزوماً. خود اهلبیت هم کلی مقروض میشدند. امیرالمؤمنین به شدت مقروض قرار میگرفتند تو ماجراهای مختلف. قرض میکردند. اهلبیت قرض میکردند. این یک چیز رایجی بوده. قرض از بیتالمال هیچ وقت نمیکردند. رهبری هم قرض از بیتالمال، از این رفقایشان که حالا مثلاً متموّلاند، اطرافیان، نزدیکان، آشنایان. که تو کتاب «خون دلی که لعل شد» خاطرات خیلی جالبی از ایشان نقل شده که توصیه میکنم حتماً این کتاب خوانده شود. حتماً کتاب فوقالعاده و به شدت اثرگذار و جالبی است این کتاب.
رهبری پس از اطرافیان. و بدهی داشتن اصلش بد نیست. مسلم بن عقیل وقتی که داشت به شهادت میرسید، بهش گفتند وصیتی نداری، گفت چرا! من یک مقدار اینجا قرض کردهام. چند روز به فلانی بدهکارم. این را از طرف من برگردان. اصل داشتن بدهی بد نیست. اینی که آدم بخواهد در معرض مرگ قرار بگیرد، یعنی لحظه شهادت که میداند از دنیا میرود، با بدهی مُردن. لذا اگر آدم بدهی دارد، خوب است که ثبت و ضبط بکند قرضش را که بعد از مرگش بداند چه کار بشود. و اگر میداند که الان دیگر خودش هست و خودش باید قرضش را بدهد و دارد به شهادت میرسد، خودش قرضش را پرداخت بکند. این نکته خیلی این شبهه را برطرف بکند.
و خب حالا سوال میشود که آدم قرض میکند به پشتوانه دارایی که دارد. منی که هیچی دارایی نداشته باشم چه شکلی قرض میکنم؟ خب رهبر انقلاب دارایی به آن معنا ندارند، ولی گاهی از کانالهای غیر بیتالمال و اینها مثل هدایای شخصی، موقوفاتی که گاهی مثلاً برخی برای ایشان وقف میکنند و هدایایی که به ایشان میشود. خیلی از این ماجراها زیاد است که برای شخص ایشان. حضرت امام هم همینطور بودند، ولی شخص ایشان هدیه میفرستند. طرف بنده از اینجا پا میشوم، همان جا که میگیرند، از آنور هزینههای شخصی ایشان. همین چفیههایی که گرفته میشود، از هزینههای شخصی ایشان است. ظاهراً خود نامه میزنند ملت را آقا چفیه میفرستند. حتی گاهی انگشتر میفرستند، سجاده میفرستند. همان طور که از اینور میفرستند، از آنور هم هست دیگر. الان مایی که یک طلبهی فکسنی زپرتی بیسواد هیچ هستیم، این همه مردم لطف دارند. چقدر فقط دنبال این هستند که آیا شماره کارتی از ما بگیرند، پولی بریزند به یک نحوی کمکی بکنند. رهبری که در اوج این ماجراهاست. و خود بنده هم حاضرم خود و زندگیام و هر چه دارم را برای ایشان بدهم، از شوق و رغبت و عشق. خب این مسیر هم زیاد است دیگر. میآیند یک چیزی را وقف میکنند، نذر میکنند، هدیه میکنند. اینها میشود آن در واقع کانال مالی ایشان که بخشش این شکلی است.
حالا مثلاً شاید تألیف کتابی بوده. مثلاً کتابی از طرف ایشان چاپ میشود که هزینهاش به ایشان میرسد. از این ماجراهای این شکلی. درآمدهای شکلی هست که البته خب درآمدشان هم کم است واقعاً. یعنی سطح زندگی ایشان آن جوری که برخی اساتید ما که در ارتباط بودند میگفتند واقعاً در حد مستضعفین جامعه است. ایشان هم تو این کتاب توضیح میدهند قبل انقلاب وضعیت زندگیشان این شکلی بود که ایشان تو بانک اقوام درجه یک، برادر خانمهایشان تو کار فرش بودند. ماجرای قالی که میگیرند، قالی نمیشود نشست. ما موکتی گرفته بودیم، زبر بود و اینها. به ما گفتند که برو آقا ما بهت میگوییم چه قالی بخر. تو میخواهی که در حد مستضعفین جامعه باشی.
آقا میفرمایند که من الان که رهبرم آن قالی که آن موقع خریدم و کسی خانه ما میآمد روی قالی نمینشست، هنوز کف خانه ما همین است. این خاطرات بعد از رهبریشان که گفتند از قبل رهبری. این کتاب خیلی خواندنی است. خیلی اثرگذار و فوقالعادهای است که همه باید بخوانند. اول هم عربی بوده این خاطرات را برای جوانهای عرب گفتند. شبها چند دقیقه میشد عربی صحبت میکردند که اینها در غم ارتباطی با این عرب زبانها داشته باشند هم عربی در واقع مکالمهایشان قوی بشود. حالا بعد چند سال ترجمه هم شده، فارسیش نوشته شده. اصل کتاب «اِنَّ مَعَ الْصَبْرِ نَصْرًا» و خود کتاب فارسیش هم که «خون دلی که لعل شد» به هر حال. این هم نکتهای بود اینجا عرض کردم.
و این ماجرای امیرالمؤمنین و عقیل. عقیل البته شخصیت مورد احترامی بوده و پیغمبر هم فرمودند که من عقیل را دوست دارم به خاطر این که هم فامیل علی است و هم این که عموی من ابوطالب خیلی عقیل را دوست داشت. و امیرالمؤمنین فرمودند که این عقیل، پسرش در راه یعنی پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمودند که این پسر عقیل در راه محبت پسر تو کشته میشود و اشک مؤمنین بر او جاری میشود، بر این حضرت مسلم. و ملائکه مقرب برایش صلوات میفرستند و پیغمبر گریه کردند تا اشکشان بر سینه جناب عقیل. با کاستیهایی مواجه بوده. یکی از بزرگترین نسبشناسهای عرب بوده که گفتند جز نسبشناسهای اصلی عرب به حساب میآید. ولی از جهت روحی و شخصیتی به هر حال ضعیف بوده و تو این ماجراها این جور توقعات، آدمهای ضعیف این جوری میشوند دیگر. توقع پیدا میکنند، طمع پیدا میکنند، حساسیت نشان میدهند. این ماجرا این شکلی است.
و یک بحثی را هم اینجا در مورد بیتالمال و مساوات مسلمین و اینها میآورند که من دیگر اینجا مطرح نمیکنم. این تفسیر نهجالبلاغه آیتالله مکارم فایلش تو اینترنت هست، رو سایت خود آیتالله مکارم شیرازی که کتاب از خوبیهای ایشان این است که هر کتابی که ایشان چاپ کردهاند رایگان در اختیار مردم. خدا بهشان طول عمر بدهد و کور بشود چشم هر کسی که نمیتواند ایشان را ببیند و همه خدمتگزاران دین را نمیتوانند ببینند، این مرد بزرگوار و وجود با برکت. از جهت فلسفی و اینها فضای فکری ایشان با فضای فکری خیلی از علما به هر حال متفاوت است. ولی خدمات ایشان قابل انکار نیست و این کتاب ایشان هم یکی از آثار ماندگار ایشان است. مثل تفسیر نمونه، مثل تفسیر صحیفه سجادیه و مثل همه آثار. خیلی کتاب خواندنی است. توصیه میکنم هر کی میتواند بخوند.
بخش سوم کتاب را بگوییم و جلسه امروز را تمام کنیم. حضرت ماجرای بعدی که تعریف میکنند ماجرای اشعث. عجیبتر از ماجرای عقیل. چی بود؟ « طارقنا طارق بملفوفة في وعائها. » یک کسی بود که نصف شب آمد در خانه ما که اشعث بود. اشعث حالا توضیح میدهم انشاءالله در موردش. جز منافقین بود ولی اول جز مسئولین مملکت. عرض این نیمه شب آمد در خانه امیرالمؤمنین را زد. یک حلوای ملفوفهای را آورد. یک ظرف سرپوش پر از حلوای خوش طعم و شیرین بود. حضرت میفرمایند که این برای من هدیه آورد و « مَعْجونَةٍ شَنِئْتُها كَأنّما عُجِنَتْ بَرِیقِ حَیّةٍ او قَیْئِها ». یک حلوای ملفوفهای که حالا گفتند احتمالاً یک حلوای خاصی بوده. حلوای خیلی شیرینی بوده. مثلاً الانش قطاب. مثلاً باقلوا. مثلاً یک حلوای خاص. مثلاً دهین دهین عراقی. همچین چیزی را برداشت آورد. معجونهای آورد. باید بگویم که چیزی بود که آب از دهان من راه میافتاد. فرمود «شَنِئْتُها» خیلی حالم به... خیلی بدم میآمد از آن چیزهایی بود که خیلی بدم میآید. حالم به هم میخورد. از ملکوتش خبر داشت. این رشوه ها، این هدایا و اینها هر کسی تو هر هر جا هر مدل به هر سبک هر جایی بالاخره این هست. این که من یک هدیهای بگیرم و یک حقی را ناحق کنم. یک چیزی را زیر سیبیلی رد کنم. به یک چیزی حساسیت نشان بدهم. به یک چیزی حساسیت نشان ندهم. یک چیز چرب. یک چیز شیرین. یک چیز در واقع سیبیلم را چرب کنند. فرمود این انگار با آب دهان مار یا با استفراغ مار خمیر شده بود. حالا شما مار کسی به سمت خود مار نمیرود. آب دهان مار که پر از زهر است این. این حلوا نبود ها. این خمیرش را میدانی؟ خمیر ترشش را از چی گرفته بودم؟ خمیر ترش این حلوا از استفراغ مار بود. استفراغ مار در اوج بلاغت است. چون استفراغ مار چیست؟ مار یک چیزی را خورده بعد بالا آورده. یعنی دوبار از مجرای زهرآلود رد شده. یک بار رفته پایین زهر بهش خورده. یک بار آمده بالا. آن را هم چی؟ یک چیز متعفن و کثیف و درهم آمیخته متلاشی شدهای که باز دوباره بهش زهر خورده آمده بیرون. ملکوت این، این است. اگر آدم عاقل باشد و بفهمد این رشوهها و این پولهای حرام و اینها ملکوتش این است. این استفراغ مار است. رئیس منافقین بود.
حضرت میفرمایند که من از این حلوا متنفر بودم. چون هدف اشعث این بود که قلب امام را برای رسیدن به یک غرض دنیوی به سمت خودش جلب بکند و گفته شده که با یکی از مسلمونها به ناحق سر آب و ملکی نزاع داشته. پرونده این مخاصمه به امیرالمؤمنین رسیده، به دادگاه حکومت امیرالمؤمنین. این میخواسته از این طریق دل حضرت را متوجه کند، رأی را از او بخرد. حضرت هم ملکوت این حلوا را میبینند و با این عبارات رسا اینطور میفرمایند. ملفوفه را گفتند که به هم پیچیده. پارچه پیچیده بوده یا تو ظرف مثلاً پیچیده بوده یا یک مدل خاصی برای یک حلوای بسیار مرغوب بوده کرمان. هدیه میآورد. منظور از «قیّ» استفراغ مار نیست. زهرم فلان. غذا مثل زهرمار.
خب حالا مگر شیشلیک به ما دادهاند، این را چی میدانی؟ وضعیت اداره دولتی از فضای این شکلی. این را چی میدانی؟ استفراغ مار میدانی؟ دعوت کنم امسال رفتیم دعوت نکردند. همان یک بار شد. فلان شد. دوباره ببرند. تا هستید ببرند. اینها فضاهای ما. بهش گفتم که: «أَصِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ»؟ یعنی هدیه، زکات، صدقه؟ از چیست؟ اگر زکات و صدقه است که این دو تا به ما اهل بیت حرام است. او هم برگشت گفتش که: «لَا هَذَا وَ لَا ذَاکَ وَ لَکِنَّهَا هَدِیَّةٌ» نه این و نه آن، این هدیه است. صِله. یعنی برای این که کسی به یک چیزی برسانی. یک پولی بهش میدهی که یک کسی به یک چیزی برسد. یک غرضی، یک غایتی مد نظر است. دوست داشتم آمدم هدیه بدهم. حالا با حضرت چه برخوردی میکند؟ چقدر اینها شرف است. چقدر اینها توش درس است.
اگر کسی آمد به من محبتی کرد، بله. حالا اگر یک وقتی بنده میتوانم حق کسی را بگیرم. این باز قاطی نشود. اگر میتوانم حق مظلومی را بگیرم، از مجاری قانونی اقدامی بکنم. نه با سفارش، نه با زد و بند. طرف مجاری قانونیش را بلد نیست. نمیداند به فلانی اگر بگویم راهنماییش میکند. میگوید یا مثلاً اولویت قرار میگیرد به خاطر مشکلی که دارد. از همان مجاری قانونی اولویتی برایش قائل میشوند. اینجا حتماً باید اقدام کنم. ها! قاطی طرف درخواست ناحق دارد. زد و بند میخواهد. میخواهد از اعتبارت استفاده کنی برای این که برای یک چیزی بگیری. نزدیکانت است و یک هدیه شیرینی هم میدهد. حالا تماس میگیرند، جواب رد بهش میدهد. یک وقت میبَرَد قشنگ یک هفته مهمانت میکند. پذیرایی میکند. بعد یک هفته، یک دو سه ماهی بگذرد، بعد میآید مثلاً یکهویی خواستههایش را مطرح میکند. اینجا مرد میخواهد که آدم مخالفت کند.
حالا ببین امیرالمؤمنین چه کار میکند. چه تعبیری به کار میبرند. حضرت میفرمایند که: «حَبِلَتْكَ الثَّواكِلُ» خیلی تعبیر تعبیر عجیب و غریبی است. میفرمایند که: زنهای بچهمرده به عزایت بنشینند. زنی که بچه برایش نمانده، اشکَش بند نمیآید. به عزایت بنشیند. مادرمُرده. شمشیر. تعبیری است. «أَ تَلْعَبُ بِدِینِ اللَّهِ أَتَتْنِي لِتَخْدَعَنِی» تو از راه دین خدا وارد شدی که به من خدعه کنی؟ عناوین مقدس. شیطان از این راهها وارد میشود دیگر. آقا این که هدیه است. میگوید اشکال ندارد. شخص شماست. این اثر محبت است. این فلانی. امیرالمؤمنین این است، این چشم چشم ملکوتی. شیطان را تو همه چهرههایش میشناسد. «أَ ذَهِلْتَ أَمْ تَخَبَّطْتَ أَمْ جُنِنْتَ» تعادل فکریات را از دست دادی؟ جن زده شدی؟ هذیان میگویی؟ کدام یکی از اینها؟ چه تعابیر تندی را حضرت! «خَلّ» شدی؟ چرت و پرت میگویی؟ هذیان میگویی؟ کی این جوری حرف میزند؟ آقای بی ادب! تند! آداب معاشرت ندارد! مردم را نمیتواند جذب بکند! آقا مسئله بیتالمال است، شوخی نیست.
در ادامه حضرت میفرمایند که: «وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاکِها عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ ما فَعَلْتُهُ» ما جان به فدای این آقا. و اگر این آقا و اگر وضع ما حسابرسی با این آقا، چطور خواهیم بود خدا میداند. میفرماید که: به خدا قسم اگر اقلیمهای هفتگانه روی زمین، حالا مثلاً ما الان میگوییم پنج قاره. آن موقع میگفتند هفت اقلیم. اگر این هفت اقلیم با هرچی که زیر آسمانش هست به من بدهند تا به من بگویند یک پوست جویی را از دهان مورچهای بگیرم، خدا را معصیت بکنم در مورد یک پوست جویی که تو دهان مورچهای است، من این کار را نخواهم کرد. در حد ظلم به یک مورچه که بخواهم بگیرم و پوست جویی را در این حد به یک مورچه، پوست جو در یک مورچه، میخواهم ظلم بکنم؟ این کار را نمیکنم. تازه حضرت خود جو را هم نمیفرمایند. نمیفرمایند جو بگیرمت. «جُلْبَ شَعِيرَةٍ» آن پوست روی جو که هیچ ارزشی ندارد. این دنیا در چشم این اولیا خدا این است. اینها نگاهشان نسبت به این دنیا، مادیات این است. اینها بیایند ظلم بکنند. حق و ناحق.
چه موقعیتی از این دنیا. چی به آدم میرسد. خدا کند اینها را بفهمیم. خدا کند روشن بشود این مسائل. «وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا» و این دنیای شما پیش من، از برگ درختی تو دهان ملخی که دارد میجود، کمتر است. ملخ خودش چیست؟ یک تکه برگ درخت. نه، میوه. برگ درخت چیست؟ بعد تو دهان ملخ باشد چیست؟ بعد آن ملخ در حال جویدنش باشد چیست؟ برگ درختی که تو دهان ملخ جویده شده، چیست؟ کی برای این ارزش قائل است؟ کدام احمقی حاضر است به خاطر رسیدن به این حق و ناحق کند؟ ظلم بکند؟ جنایت بکند؟ دستاندازی به دیگران بکند؟ عمده مشکلات ما همین است.
آن اساتید میفرمودند: آقا راه کنترل غضب همین است. عمدتاً غضب ما به خاطر چیست؟ به خاطر مسائل دنیاست. راه در آمدن از غضب. بله. اگر یک وقت آدم به خاطر حقالناس دارد غضب میکند، به خاطر این که کس دیگری را آزار میدهد، بحثهای اینهاست که این خوب است. چقدر باشد؟ چطور باشد؟ آن یک بحث دیگر است. ولی عمده غضب ما چیست؟ به خاطر دنیایمان است. فرشمان را کثیف کردند، دیوار خط کشیدند، ناراحتیهایمان. این دست به این دستگاه زد، کتابهایم را برداشت. ما حساسیّتمان، پاره کرد. عقلش نمیرسد. در مورد عقل بچهها صحبت. حالا آدم بزرگی چقدر مجرم است. چقدر مستحق عقوبت است. آن باز یک بحث دیگری است که حقالناس. عمده بحثهای عصبانیت ما، غضب ما دلیلش به خاطر اعتنا کردن به مادیات است. اگر به مادیات اعتنا نکنیم، خشم ما کنترل، غضبمان. اوه، راهش بخش عمدهای از زمینهی گناه در ما از بین میرود. «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ». امام این را خیلی مطرح. آقا سرمنشأ همه اشتباهها، همه گناهها، همه خطاها علاقه به مادیات است. این امیرالمؤمنین و این تصور و تصویر امیرالمؤمنین در مورد مادیات است. اگر این را بفهمیم تو ملکوتیم. باورمان بشود ها!
این نهجالبلاغه است که آدم فرمود که این برگ در تو دهان ملخ. «تَقْضَمُهَا» دارد میجود. خوب جویده. چی شده دیگر؟ شما یک توت تو دهان یک آدم حسابی که جویده باشد، هضمش کرده. این را لِهَش کرده. کی حاضر تو دهان این بگیرد؟ حالا یک برگ درخت تو دهان ملخ جویده شده، لِه شده. ارزش قائلی؟ اصلاً به چشم کی میآید؟ کی برایش غصه میخورد؟ کی برای رسیدن به این فعالیت میکند که بخواهد برای این ظلم بکند؟ حق و ناحق کند؟ سفارش بپذیرد؟ فحش بدهد؟ غیبت کند؟ تهمت بزند؟ خدا به دادمان برسد. این است. این ماجرای عالم این است. این حقیقت این است. خدا حقیقت را قبل از این که بمیریم به ما نشان بدهد و بفهماند. این دعای ما. یک ثانیه حقیقت را در این عالم بفهمیم، بعد بریم. حقیقت را اینها حقیقت است. همه زندگی ما این فرش ابریشم دستباف فلان، آن نمیدانم حریر فلان، آن نمیدانم کولر گازی کاخ فلان. همه اینها در نگاه امیرالمؤمنین مادیاتی است که تمامشدنی است. مادیات به معنای ماده نه. مادیاتی که در راه خدا استفاده میشود. پول ارزش دارد. سلامتی ارزش دارد. همه اینها ارزش دارد. این بدن ما، ارزش دارد. چشم ما، دست ما، پای ما. اگر دارد در راه خدا استفاده میشود مادیات نیست. اینها را تو بحث واقعیت و جاذبه توضیح دادیم ما.
اما از حیث خود مادیاتش. فرش برای خود فرشش. دوست دارم خانهام این فرش خوشگل باشد. مبل را گرفتیم که تویش زندگی کنیم. استفاده کنیم. روکش انداختهایم و میگوییم کسی هم سمتش نرود. برای کدام گورستونی میخواهیم با روکشَش رویش بنشینیم؟ ما در اختیاریم. ما در اختیار ماشین ظرفشویی، ما در اختیار ماشین لباسشویی، ما در اختیار مبل، ما در اختیار لوستر. اینها در اختیار ماست. استفاده از فرش. استفاده میشود؟ استفاده میشود. کثیف میشود. چیزی رویش میریزد. آدم مراقبت میکند. ولی حالا ریخت، غصه بنشینم بخورم؟ افسرده بشوم؟ به هم میریزیم؟ آدم از حقیقت قطع، اتصال به حقیقت ندارد. فهم حقیقت. این امیرالمؤمنین، مال علی. جان به فدای تو یا امیرالمؤمنین. جان همه عالم به فدای تو یا تو. کی هستی؟ تو چی؟ کی میفهمند؟ جان به این اسمی که از خودت تلفظ میکنی مال علی. «وَ لَنَعِیمٌ یَفْنَى و لَذَّةٌ لاَ تَبْقَى» علی را با نعمتی که تمام میشود چه؟ علی را با لذتی که باقی نمیماند چه؟ سرمنشأ همه ماجراهای ما. ریشه همین بدبختیهای ماست. از اینجا درمیآید. علی را با اینها چه کار؟ نعمتی که تمام میشود، فانی میشود. لذتی که باقی نمیماند. دل امیرالمؤمنین با این چیزها نمیلرزد. دست و پایش نمیلرزد. متأثر نمیشود. منفعل نمیشود. بعد نمیشود غصه بخوریم. چه موقعیتی از دست دادم. این موجود دوپای بدون عقل این شکلی میشود. حسرت این را میخورد که چرا من آنجا نرفتم. تو این جهنم غلط. این تنهایی دارد میخورد. بدبختیهای ماست. نمیشود خدا را شکر بکنیم هزار بار که من از چه آتشی نجات پیدا کردم. این همهاش به خاطر توجه به ماده و مادیات است. این چشم حقیقتبین امیرالمؤمنین میخواهد ببیند، بفهمد که آقا اینها ارزش این که تو بخواهی برای اینها سر سوزنی به کسی ظلم بکنی، ندارد. اینها میشود معنای.
و میگوید که زن شجاعی از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین به اسم «دارمیه الهجونیه». یک ملاقاتی با معاویه داشت. ابی ازش پرسید که علی را دیدی؟ گفت بله. چگونه دیدی؟ گفت: «رَأَیْتُهُ لَمْ یَفْتُحِ الْمُلْکُ اَلَّذِی فَتَنَكَ وَ لَمْ تَشْغَلْهُ النِّعْمَةُ اَلَّتِی شَغَلَتْكَ» دیدمش. این حکومتی که تو را فریب داده، او را فریب نداده بود. نعمتهایی هم که تو را مشغول کرده، او را مشغول نکرده بود. فرق علی با علی شکار اینها نبود. دنیا در شکار علی بود. مادیات در شکار علی بود. علی در شکار مادیات نبود. این اگر باورمان بیاید، بسیاری از این رذایل و مشکلات ما حل میشود. میخواهیم یک جلب توجهی بکنیم. مشتری جلب بکنیم. ضرری دفع بکنیم. لذتی نصیبمان بشود. همه اینها به همین برمیگردد که ما تعلق به ماده داریم و میافتیم به این گناهان و این ظلمها و این مفاسد و اینها. انشاءالله من در جلسات بعد باز نکاتی را در این زمینه عرض میکنم.
اگر فقط قبل این که این را تمام بکنم، در مورد اشعث یک نکتهای بگویم و بیشترش انشاءالله بماند برای بحثهای بعدی و آن هم این است که این آقای اشعث به ظاهر مسلمان بود. بعد از پیامبر اسیر شد، پیش ابوبکر اظهار ندامت کرد، عفوش کردند و در دوران امیرالمؤمنین با دشمنان امیرالمؤمنین همکاری داشت و جالب این است که اوایل حکومت حضرت، چون در خلفای قبلی بهش مسئولیت داده بودند، حضرت امیر مسئولیت دادند. بسیار تندی در مورد اشعث به کار بردند که مسئول مملکت اسلامی بوده. حالا بعداً اگر وقتی فرصت بشود بعضی مناسبتها چون یکی دو تا ماجرا دیگر هست در مورد اشعث، شاید یکیش را بگویم آنجا در مورد بیشتر نکاتی عرض میکنم که به درد ما میخورد در تحلیلهایمان که این آدم فاسد را حضرت بهش مسئولیت دادند. یعنی مصالح کلان آخرش شاید به اینجا برساند ما را که یک آدم فاسدی مثل اشعث، مثل زیاد بن ابیه که اینها مراعات آنچنانی هم نسبت به بیتالمال ندارند را تو آن سیستم کلانی که امیرالمؤمنین که این جور حساسیتی دارد، مسئولیت هم به اینها میدهد جلوی فتنهها گرفته میشود. یک ضررهای کلانتری به امنیت مردم آسیب وارد نمیشود. به زندگی مردم، به دین مردم. خیلی خطرات را برمیدارند با همین مسئولیت سپردن به همچو افرادی. باز نظارت البته دارند. این جوری نیست که ولش کنند هر کار خواست بکند ما هم سکوت بکنیم.
اسلحه سنجی که اثر ضعف باشد، اثر زبونی باشد اینها نیست. نه. مهارش میکنند. تذکر میدهند. با افکار عمومی درگیرش میکنند. فرصت نقد میدهند. مردم نقدش بکنند. بشناسندش. اینها همه هست. در عین حال مسئولیت هم میدهند. این هم نکته مهمی است که باید بهش توجه داشته باشیم. چون ممکن است تو ذهن ما بیاید که خب خیلی از این مسئولین هستند. آن کسی که باید اقدام بکند کیست؟ مثلاً یک کسی که مجلس شورای اسلامی باید عزلش بکند، ما مثلاً توقع داریم که قوه قضاییه عزلش بکند؟ مثلاً دستگیر. یا مثلاً رهبری بگیرندش؟ یا مثلاً سپاه دستگیرش بکند؟ این هر کاری تعریف شده است. بنده یک جایی هستم مسئول بالا دست من. او باید اقدام بکند. باز مسئول بالا دست مسئول بالا دست باید اقدام بکند. نمیشود همه سیستم را دور بزنیم. همه را بیندازیم گردن یک نفر. سر جای خودش. نمیخواهم فعلاً واردش بشوم. شاید بعداً لازم بشود کمی در مورد این مسائل صحبت بکنیم.
به هر حال از خدا میخواهیم که ما را نجات بدهد از این مسائل و مشکلات و آسیبها. به حق امیرالمؤمنین انشاءالله با حقالناس و مسائل این شکلی از این دنیا نرویم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی ام
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...