چرا به کسی که مسئولیت میگیرد، تبریک بگوییم؟؟!!
معروف امیرالمومنین علی علیه السلام است و منکر دشمن اوست
فشار قلب منجر به فشار قبر میشود
نهجالبلاغه کتاب انسانساز است
مدیریت از بالا، اشکال مدیریت
ویژگی خوارج، نگاه جزئینگر
با بحث معاد، قدرت فهم و ادراک خودمان را بالا ببریم
ماجرای امیرالمومنین علی علیه السلام و اشعث در نامه ۵ نهجالبلاغه
در جریان حضرت موسی و ساحرها، ترس حضرت از چه بود؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، وصلی الله علی سیدنا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل طیبین الطاهرین و آیت الله من الان.
نکاتی را دربارۀ بیتالمال جلسۀ قبل عرض کردیم، باز هم چون نکات زیادی هست و در این موضوع جای تأمل و دقت فراوان است و همۀ ما نیازمند تذکر و توجه هستیم، باز هم نکاتی را عرض میکنیم؛ خصوصاً از کلمات نورانی امیرالمؤمنین سلام الله علیه. انشاءالله نکاتی را از نامۀ شمارۀ ۵ نهجالبلاغه بیان میکنیم. این نامه یکی از بخشهایی است که البته خیلی کوتاه است؛ یک پاراگراف بیشتر نیست، ولی نکات فوقالعادهای دارد.
هر کسی هر جایی مسئولیتی به عهده دارد -اگرچه در حد یک اردویی که ما مثلاً راهیان نور میبریم، چه میدانم، در حد یک اردویی که کربلا میبریم، مشهد، قم و جمکران میبریم- اینها همه جاهایی است که انسان با پول مردم طرف است، یک امانتی از مردم دستش است. تا کوچکترین مسائلی که هست، مثل استفاده از این وسایل عمومی که در دسترس همۀ ماست و بیتالمال است. الان مثلاً من میبینم در حرم امام رضا (علیه السلام) در بعضی جاها افراد با خودکار مینویسند. هی هم تذکر داده میشود که: «آقا اینجا با خودکار چیزی ننویسید.» هر از گاهی هی میگیرند و با این کپسولهای رنگ دوباره رنگ میکنند، اما باز فردایش شاید ۲۰ بار، اگر دروغ نباشد، من دیدهام که این را رنگ کردند، بعضی دیوارهای حرم را، ولی باز هم میآیند مینویسند. این حقالناس است، این تصرف در بیتالمال است، این آسیب زدن به بیتالمال است.
روى کتابها –حالا قدیم (این کار) بیشتر بود که روی کتابها مینوشتند، هنوز هم باز هست– بعضی میگویند: «مُهر حرم را بردم، گرو گرفتم، هر وقت حاجتم را داد، میآورم، برمیگردانم، تحویل میدهم.» خب همین توجه نداشتن به بیتالمال است دیگر. غنیمت میدانیم؛ یعنی مثلاً یک جایی هم باشد که عمومی است، در حرم امام رضا پلاستیک گذاشتهاند، غنیمت است! دو تا برمیداریم. اگر یک چیز عمومی باشد، لیوانها را مثلاً دوتا دوتا برمیداریم. اینها همه استفاده بیرویه و تصرف در بیتالمال است، حق چندین میلیون آدم است. این نذورات، این موقوفات، اینها با حقالناس سروکار دارد. این دیگر حق یک نفر دو نفر نیست. شما اگر از مغازۀ یک نفر چیزی اینجوری برداری، بارش خیلی کمتر است تا مسائل خصوصاً در عرصۀ مسئولیت که انسان بخواهد چیزی را به عهده بگیرد.
من نمیدانم واقعاً ما چطور به هم تبریک میگوییم وقتی یک نفر مسئول میشود. واقعاً من هنوز نتوانستم این را هضم بکنم. چه شکلی میشود مثلاً ما تبریک میگوییم وقتی یک نفر رئیس میشود؟ مثلاً نمایندۀ مجلس میشود، رأی میآورد، به او تبریک میگوییم. رئیسجمهور میشود، به او تبریک میگوییم. این تسلیت دارد! نمیدانم چطور طرف میتواند خوشحال باشد از اینکه رأی آورده؟ نه اینکه کلی خرج بکنی که رأی بیاوری؛ آن را میفهمم، آن را میفهمم که آن که اصلاً هیچی، آن که اصلاً «قاق» (غلط) است. بنده این را میگویم که طرف خوشحال است از اینکه رأی آورده، و اگر هیچ تبلیغاتی برای خودش نکرده باشد، اینکه ترس ندارد، گریه نمیکند، ناله نمیزند؟
بعضی بزرگان فرمودند، مشهور بود بین علمای نجف که همین که در مظان مرجعیت قرار میگرفت، احتمال مرجعیت چون داده میشد، کمکم میگفتند حرف از مرجعیت اینها زده میشد. اولاً که بهشدت فرار میکردند، در را میبستند، دیگر اصلاً کسی را راه نمیدادند. یک کم که زمزمهاش میپیچید، میرفتند حرم امیرالمؤمنین، توسلات سنگین و میگفتند. این جملۀ مشهور بود بین این آقایان: «یا امیرالمؤمنین، اگر اینها میخواهند ریاست بیندازند گردن ما، ریاست برای دین ما ضرر دارد، ما را از این دنیا ببر.» مرحوم یکی از مراجع –اسم نمیآورند– یکی از مراجع بزرگ نجف سر همین ماجرا سه ماه بیشتر مرجعیتش طول نکشید. توسلات خیلی داشت و به طرز عجیبی بیمار شدند و از دنیا رفتند. گفتند در اثر همان توسلاتی است که به امیرالمؤمنین داشته که «اگر این مسئولیت برای دین من ضرر دارد...» و الان آدم تعجب میکند که مثلاً یک طلبه –حالا نمیگوییم کمسواد و باسواد، نیمهسواد– میآید تشکیلات راهاندازی میکند برای خودش، دفتر نشر آثار فلانی، دهۀ شصتی! مثلاً «دفتر حفظ و نشر آثار فلانی». خود مراجعش اینجوری در مورد آثار خودشان حرف نمیزنند. یک وقت دیدم من، یکی از این رفقایی که زحمت میکشند –سر محبت؛ ما درخواستی از این رفقایی که کار میکنند هیچوقت نداشتیم، خودشان از سر میل و محبت آمدند و آنها هی تقاضا دارند آقا ما چکار کنیم– میگفت: «نشر آثار فلانی!» بنده یکم تند با او برخورد کردم. جملهاش این است: «این یعنی چی اصلاً؟ این ماجرایی که ما بخواهیم توی کورس باشیم، دیده بشویم، چیزی دست و بالمان باشد، موقعیتی...» آنهایی که بزرگ بودند و اهلش بودند، موقعیت مرجعیت قرار میگرفتند، فرار میکردند، زار میزدند. مرحوم شیخ انصاری آنطور فراری بود از ماجرای مرجعیت و این بار را نمیخواست، روی دوش قبول کند. رهبر معظم انقلاب تنها کسی بود که در مجلس خبرگان ایستاد و علیه خودش صحبت کرد که «من با رهبری خودم مخالفم، بهشدت و با همۀ وجود مخالفم و گریه کرده بودم.» از قبلش هم امام چند بار مطرح کرده بودند، ایشان به همۀ اطرافیانی که شنیده بودند گفته بود: «کسی حق ندارد این خبر را درز به بیرون بدهد که ایشان منظور رهبری مد نظر است.» این واقعاً انسان آدم عاقل این شکلی است؛ یعنی اصلاً خودش را در مظان مدیریت و ریاست و به عهده گرفتن امانت قرار نمیدهد.
این مسئله خیلی مهم است، اما معمولاً ما بحث اخلاقی به حساب نمیآوریم. «چکار کنم با زنم؟ چکار کنم؟» هم در خانه؛ نه عزیز من، یکی از بحثهای بسیار مهم حقالناس است. به هر حال تعداد زیادی از ما در مظان مدیریت و ریاستیم، این مملکت بالاخره کلی مدیر دارد. از همین الان جوانترها بیشتر با این مسئله مواجهاند، پسفردا مسئولیتی میخواهند به عهده بگیرند. مسئول انتخاب کنیم، حواسمان باشد. بیتالمال را میخواهیم دست کی بدهیم؟ آن کلید بیتالمال که دست این شخص داده میشود، با رأی من و شماست.
اگر صلاحیت ندارد، اگر اهلیت ندارد، بهشدت ذمۀ ما گیر است. که این را تو سوی (جهت) مرگ به نحوی میگویند. اینجا به نحوی اخلاقی به حساب نمیآوریم. بحث اخلاقی یعنی همین که «آقا اصغر آقا، ماست داری میدهی، اگر یک کیلو باید بدهی ۹۵۰ گرم نده.» از حضرت امام گفتم. امروز مجدداً داشتم میخواندم، همینجا اتفاقاً متن جلو من هست، اگر بیاورم. خیلی جملۀ امام برایم جالب بود در مورد اینکه در بیتالمال یک سری مسائل مراعات نمیشود. «به بقال سر کوچه...» دقیقاً همین تعبیری که آن سری به کار بردند، امام استفاده میفرمایند که: «از آنجا که دایرۀ فکر عدهای از دایرۀ همین مسجد تجاوز نمیکند و جولان و گسترش ندارد، از کوتهبینی آدم است.» وقتی گفته میشود «اکل سُحت»، یعنی حرامخواری، فقط بقال سر کوچه به نظرشان میآید که العیاذ بالله «کمفروشی میکند.» دیگر آن دایرۀ بزرگ حرامخواری و غارتگری به نظر نمیآید که «یک سرمایۀ بزرگی را میبلعند، بیتالمال اختلاس میکنند، نفت ما را میخورند، به نام نمایندگی کمپانیهای خارجی کشور ما را بازار فروش کالاهای غیرضروری بیگانه میکنند.» اینجا شده مرکز فروش. این همه قاچاق، این همه واردات، اینها را کسی حقالناس نمیبیند؟ اینها را حرامخواری نمیبیند؟ «از این راه پول مردم را به جیب خود و سرمایهداران بیگانه میریزند.» نفت ما را چند دولت بیگانه پس از استخراج برای خود.... قبل از انقلاب در بحثهایی که امام در نجف داشتند، کتاب «ولایت فقیه»، «مقدار ناچیزی هم که به هیئت حاکمه همدست خودشان میدهند، از طرق دیگر به جیب خودشان برمیگردانند. اندکی که به صندوق دولت میریزد، خدا میداند صرف کجا میشود.» این یک اکل سحت، حرامخواری در مقیاس وسیع و در مقیاس بینالمللی، منکر وحشتناک و خطرناکترین منکرات همین است. این جملۀ امام خمینی است. مرجع تقلید، به عنوان یک عالم، به عنوان یک عارف سیاسی. خیلی عجیب است. واقعاً آدم میماند که «حاج حسن! اینها این بحث اخلاقی...» آفرین.
«کلان که نگاه میکنی، انگار بعضی مغزها دیگر کشش ندارد. شما اوضاع جامعه و کارهای دولت و دستگاهها را دقیقاً مطالعه کنید تا معلوم شود چه اکل سُحتهای وحشتناکی صورت میگیرد. اگر زلزلهای در گوشهای از کشور رخ دهد، یک راه درآمد و حرامخواری به روی سودجویان حاکم باز میگردد تا به نام زلزلهزدگان جیب خودشان را پر کنند. در قراردادهایی که حکام ستمکار و ضدملی با دولتهای شرکتهای خارجی میبندند، میلیونها از پول ملت... میلیونها از پول ملت را عاید خارجیان و اربابان خود میکنند.» طرف میآید میگوید: «آقا، بنزین آلوده!» بعداً سرش درمیآید که اصلاً این بنزینها خوب بوده، تمیز بوده. چی بوده مثلاً؟ خودش دلال بوده، واسطه بوده، جناحی. این خیلی عجیب است. واردات بنزین را راهاندازی میکنند چون طرف دلال بنزین است. یک پمپاژ رسانهای در مملکت میکنند که «آلودگی هوا به خاطر بنزین آلوده است، باید بنزین وارد کنیم.» بعد معلوم میشود که کسی که این پمپاژ را کرده، خودش یک سر واردات خودش واردکننده است. آن یکی واردکننده پالم، آن یکی واردکننده کوفت، آن یکی واردکننده زهرمار است. بعد موج رسانه ایجاد میکنند، بعد توام که علیه این حرف میزنی، میشود آدم سیاسی. بحثهای سیاسی، توی جناحبندیها وارد نشویم. این حالا ما که طلبه صفریم، حضرت امام کلی میگفت، ما که هیچ، پادوییم. امام که مرجع بود، با آن شأن علمی، آن جایگاه، به مسائل ورود میکند!
«آقا، نفت و فلان، شما عرفان، دعای سحر، چهل حدیث، از آن کلمات، ما میدانیم فضای معنوی، اینجوری میخواهیم مردم میآیند جلسات شرکت میکنند، این شرح جنود عقل و جهل، آن عبارات فطرت مخموره و اینها بود که میفرمودید. آنها خیلی قشنگ است. تعینات، نمیدانم، فنا در ذات و فلان و اینها. اینها قشنگ است.» «نفت و کمپانی...» فضا تاریک میشود. عزیزم، تو خودت تاریکی. تو مرکز تاریکی هستی نسبت به این حقالناس کلان که دارند میخورند و میبرند، سکوت کردیم. امام میفرمایند که «خطرناکترین منکرات، منکر وحشتناک است.» من اگر ببینم یک کسی مثلاً انگشتر طلا انداخته، برم تذکر بدم، این را توی زندگینامۀ من چاپ میکند: «چقدر این حاج آقا مقید، رفت تذکر داد.» مریضی را رسیدگی نمیکنم تو بیمارستان. کمپین راهاندازی میکنیم، هشتگ میزنیم. چقدر اصلاً واقعاً اخلاق میبارد از ما. «کمپانی دارد بهداشت مردم را نابود میکند، ویروس منتقل میکند، چهار تا آدم شیاد، امنیت سلامت مردم را به بازی گرفتهاند.» اینجا سکوت باید بکنم چون سیاسی میشود.
خیلی مهم است. نهجالبلاغه را شما ببینید، این کتاب عرفانی، بخش عمدهاش همین دستورالعملهاست. دربارۀ همین منکرات وحشتناک که حقالناس سنگینی به گردن ما میآورد و خدا شاهد است که نسبت به این غافلیم. امام میفرمایند که «در قراردادهایی که حکام ستمکار و ضدملی با دولتهای شرکتهای خارجی میبندند، میلیونها از پول ملت را به جیب میزنند.» در همین ماجراهای قراردادهای نفتی ما ببینید، نمیخواهم اسم بیاورم، چهها که نکردند، چه بلایی که سر ملت درنیامد. خیلی از این قراردادهایی که بسته میشود با کشورهای دیگر، فاجعه است. آمد، مثل ماجرا که اسم آوردیم، یک دو روز مردم فهمیدند چه گندی دارد. بقیهاش اکثراً زیرپوستی است، آن پشتمشتهاست، کسی باخبر از اینها نمیشود.
«میلیونها از پول ملت را عاید خارجیان و اربابان خود میکنند.» روسیه، روسیه را ما همین جوری میگوییم. فرقی میکند؟ آمریکا، روسیه، چین، هرکی باشد. وقتی که طرف به تعهدات عمل نمیکند، به چند قرارداد میبندیم، به چه دردی میخورد؟ آنی که شما باید بدهید، پیشپیش همه را یکجا میدهید. آنی که او باید بدهد، نظارت بکنید که «این را رعایت کردی، آن را رعایت نکردی.» بعد بامبول دربیاورید، آخرش هم آن که بدهد، نمیدهد. «پیروزی اخلاقی برای ما به حساب آمد. پیروزی اخلاقی شب اول بهت نشان میدهند.» اینها جریانات سیلآسایی از حرامخوری است که پیش چشم ما صورت میگیرد، هنوز ادامه دارد. چه در تجارت خارجی، چه به اصطلاح قراردادهایی که برای استخراج معادن یا بهرهبرداری از جنگلها و سایر منابع طبیعی بسته میشود، یا برای کارهای ساختمانی و راهسازی و خرید اسلحه از استعمارگران غربی و استعمارگران کمونیست. اینها منکرات وحشتناک است، یک ملت را بیچاره میکند. اگر از حقالناس میگوییم، حقالناسهای کوچولومچولو را نگاه نکنیم. فهم کلان داشته باشیم. حقالناس گنده را ببینیم. حضرت به ابوحنیفه فرمودند: «معروف و منکر کیه؟» گفت: «همین که مثلاً این نماز و روزه...» حضرت فرمودند: «معروف علی است، منکر دشمن علی است، اصل منکر اوست، ولایت طاغوت است. ولایت طاغوت بزرگترین منکر است.»
ولایت طاغوت هیچ کاری نداشته باشیم. بخشی از اینها را ما در بحثهای عنصر جهادی و جهانی توضیح دادیم مفصل. در این موضوعات صحبت. حالا اینجا شما نامۀ ۵ نهجالبلاغه را ملاحظه بفرمایید. امیرالمؤمنین چه میفرماید؟ مخاطب نامه هم اشعث است. خب، خیلی اینها درس است، خیلی در اینها نکته است، خیلی اینها به ما تحلیل میدهد. ما تحلیلهامان خیلی میلنگد. در مورد کرونا دیدم نکتۀ خوبی را کسی گفته بود که آقا، «اینها که نه قم دارند، نه آخوند دارند، نه طلبۀ چینی دارند، نه انتخابات داشتند، دیرتر از ما کرونا گرفتند. رشد کرونا در این کشورها، در آمریکا چقدر است؟ در ایتالیا چقدر است؟ در فرانسه چقدر است؟» موج رسانهای ما را بیچاره کرده، تحلیل نداشتن ما را بیچاره کرده. بنده یک وقت دیگر هم عرض کردم، بحث پردیس اندیشه بود. ما تحلیل مغالطات را درخواست داریم از همه. رهبر انقلاب فرمودند که «ما هرچی در طول تاریخ آسیب خوردیم، نداشتن قوت تحلیل بوده.» امیرالمؤمنین تنها ماند به خاطر نداشتن تحلیل، امام حسن تنها بود به خاطر نداشتن تحلیل، امام زمان ظهورشان تأخیر میافتد به خاطر نداشتن تحلیل. خودمان میبینیم تحلیل نیست، راحت فریب میخوریم، رکب میخوریم، رو دست میخوریم.
نسبت به سریالها سادهانگاری میکنیم. چهار تا محاسن کوچیک توش میبینیم. خب بابا، همۀ فیلمهای هالیوودی پیدا میکنی. دانلود «خلقت زوجیت»، مثلاً آفرینش دارند، اینها صحبت میکنند که «هر مادهای به یک نری نیاز دارد، هر نری دنبال ماده...» نگاه کرد. پول بیتالمال گرفتند، یک چیزی آموزش بدهند. انواع و اقسام شعرها را میخورد، انواع و اقسام تیکهها کنایهها، متلکهایی که آنی که در دانشگاه، آنی که در متن مردم، میفهمد دارد کجا را میزند، حرفهای هم دارد میزند. شما نمیتوانی نقدش بکنی، میدانی چه شکلی؟ کجا را دارد دست میگذارد؟ حجم چه شکلی دارد مسخره میکند؟ «همه با کلاه روی سر آمدند، یک کسی با بانداژ و آن تور رویش آمده.» نمادسازی! از این به بعد شما حاجی میبینی... اینها یک درک رسانهای میخواهد، یک سواد رسانهای میخواهد. این بخشها باید واگذار بشود به آن کسی که سواد رسانه دارد، کارکردش رسانه است، تخصصش رسانه، میشناسد کارکرد سریال و فیلم و زبان دوربین را بلد است، میفهمد و واگذار به این بشود. ۵۰ تا لیست از هر چیزی بخواهم. «کروناشون...» ما برداشتیم ۱۵ تا ۱۶ تا چند تا نوشتیم «درسهایی از کرونا». نگاه مثبت بهش نگاه کرد. حالا این کرونا در مجموع خوب است؟ یعنی آخر برویم کرونا بگیریم؟ بله. هر واقعهای را میشود یک نگاه مثبتی بهش کرد، هر چیزی را میشود یک جور دیگر دید. ولی اینکه شما اجازه دهی اشاعه پیدا کند، شیوع پیدا کند، با چه حقی است؟ الان من که دارم از «درس از کرونا» میگویم، یعنی باید اجازه دهم کرونا منتشر بشود؟ حالا اینکه ما داریم میگوییم یعنی ما میخواهیم شیوعش بدهیم؟ بله، چهار تا نقطۀ مثبت دارد، ولی با اشاعهاش.
پول بیتالمال، این ما. با پول خودمان بیاییم حج را مسخره کنیم، حاجی را مسخره کنیم، آب زمزم را مسخره کنیم. مراسم حاجیآمدن، خواننده آوردن، میرقصند، بعد آن آب زمزم و حماقتهای پنهان در پس این مناسک. آن کلهای که از دو سر خورده، بازی با سنگ. شوخی گرفتن رجم جمرات و مسخره کردن و این یک قسمت، یک مقدارش را دیدم فاجعه است. آن نمایندۀ مجلس که سوره بلاهت است. که این نمایندۀ مجلس است، یعنی عصاره فضایل یک ملت، عصاره فضایل یک استان، یک شهر. یک آدم فوقالعاده پپّه و مقید به مناسک. آب شیر را برداشتند به عنوان آب زمزم برایش آوردند و هر کسی هم از هرجا میآید سر این کلاه میگذارد، این میخواهد مثلاً مدافع حقوق ملت در مجلس باشد و... و همین جور همین جور همین جور دهها موردی که من در یک مقداری که دیدم، دیدم فاجعه است.
سکوت بکنیم. بعد یک عزیزی میآید به من نوشته که: «روز قیامت جواب آقای فلانی چی میخواهی بدهی؟» نویسندهاش را سالها در برزخ گرفتار خواهی شد. یاد جملۀ آیتالله جوادی آملی از استاد میافتم که ایشان سر ساعت درس، بعضی طلبکارها که انگار بنا نداشتند که مطلب متوجه بشوند، ایشان با یک تندی میفرمود که: «فهمیدن حرمت شرعی ندارد، حرام نیست، بفهم! حالیت بشود. فهمیدن حرمت شرعی ندارد، واجب است فهمیدن.» آدم یک جاهایی باید چشمش را باز بکند. یک کسی که رسماً مواضع ضد نظام، ضد انقلاب، هر جایی توانسته یک زهری زده، اینجا گفته: «من سریال آخرمه.» آن یکی میگوید که: «من اگر فلان جا فلان سریال منتشر کردم، این برای من میفرستاد، در رفته، رفته آنور، بغل فلان خواننده نشسته، دارد ضربدر میزند.» میگوید: «من که اینجا در رفتم، آن پرونده که من نوشتم درست شد برای اینکه این فلانی که نویسندۀ این سریال است، این امر برای من میفرستاد، میگفت: 'منتشر کن.'» در ماجراهای دیگر آن فلان بابایی که فتنهگر بود و چی بود، این آمد جایزهاش را به ما هدیه داده. چند جا طرف خودش را نشان داده، زهرش را میریزد، آخرین کارش است که میخواهد برود. بعد من که دارم میگویم، روشن میکنم، این خیلی درد است، واقعاً. بعد ما فهممان از معاد و قیامت و اینها اگر بخواهد به این ماجراهای اینجور سطحی بکشد، خدایی نکرده خیلی خطرناک است، خیلی خطرناک. «در مورد شاه چیزی نگو، غیبت شیعه را داری میکنی.» میشود که خودباوری به معاد ابزاری در دست شیطان بشود. اگر این بحث «سه دقیقه در قیامت» ما آخر بخواهد ابزار در دست شیطان باشد، من پناه میبرم به خدا. اتفاقی که آخرش من میبینم، از یک جایی دارد مفاسد کلان درست میشود، پمپاژ میشود، یک ویروسی، یک میکروبی به ذهن و قلب مردم یا آسیبی دارد به فرهنگ وارد میشود، بعد ما سکوت کنیم به خاطر ترس از معاد. «در مورد اشعث که ما اگر آنجا بودیم یک آدم خشکمغزی مثل من، غیبت نکن، قیمت مسلمان چه شد؟ مسلمان بودن، مسلمانند، مسلمان، مسلمان بود. بگذار من قبل اینکه نامه را بخوانم، این تعبیر امیرالمؤمنین در مورد اشعث را بگویم.»
اشعث هم مسلمان بود، هم کسی بود که امیرالمؤمنین خودشان به او مسئولیت دادند. رأیی نبود. حضرت خودشان مسئولیت دادند، خودشان ولایت دادند. این نامه هم که دارند میدهند، دارند او را فرماندار آذربایجانش میکنند. آذربایجان یکی از مناطق به شدت برخوردار بود در حکومت امیرالمؤمنین که خراج و مالیاتش بسیار سنگین بود. حقوق مسئولیت ندهیم. تحلیل به ما میدهد، فکر ما را باز میکند که بفهمیم. بابا، این الان اینجا غیبت نیست، اصلاً نگفتنش غیبت است، نگفتنی به باد دادن مردم است. تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام این است، میفرماید که: «ایها الناس!» خطاب به همۀ مردم، «بحار، جلد ۲۹، صفحه ۴۲۰.» «ایها الناس ان الاشعث!» آی مردم، اشعث «لا یزن عندالله جناح بعوضه.» پیش خدا به اندازۀ بال مگسی وزن ندارد. «و انه اقل فی دین الله من افتتح انزل لا اله الا...» میفرماید که «در پیش خدا، در دین خدا، از آب بینی بز کمتر است.» مسئولی در مورد «اشعثها»ی زمانه به من میگوید: «تهمت میزنی؟ تو نمیترسی؟ تو این همه از حقالناس میگویی، تو فلان میکنی.» عزیز من، عزیز من، بفهم! اشعث اگر این است، اگر از آب بینی بز کمتر است، شما خودت فرماندارش کردی، یا امیرالمؤمنین؟ فاسدی دیگر! رأی هم نبوده که بگوییم آقا رأی دادند. تنفیذ کردی، مصلحتی بوده. خودت فرماندارش کردی. «حکم: 'تو برو فلانجا.'» فاسدی را گردن امیرالمؤمنین که این تعابیری که دیروز خواندیم که «من یک جوء از دهان مورچه نمیگیرم.» «همه اینها برگی است که در دهان ملخ تفاله شده، کمتر است.» مالیات بدهد که بعد هم گندکاری میکند، کثافتکاری میکند، برش میدارند. آخر اینها قدرت تحلیل به ما میدهد. مصلحت نوع مردم، مصلحت کلان. از خدا بخواهیم اینها را روزیمان بکند، بصیرت و فهمی که امام داشت. امامی که حالا میخوانم برایتان بعضی از مراعاتهای حضرت امام نسبت به بیتالمال که خیلی عجیب و غریب بود.
بعد میآید مهدی بازرگان، همان اول با حکم خودش، دیگر رأیی هم نبوده که، با حکم خودش رئیس دولت موقت. بعد ابوالحسن بنیصدر را رئیسجمهور میکند. شما کل این مملکت و بودجه را، سپاه و ارتش و فاسدی دادی که خودت هم از اول میدانی آدم فاسدی است. این بیتالمال نیست؟ این حقالناس نیست؟ فکر کنیم بحث معاد و اینها فهم ما را پایین نیاورد، بالا ببرد، قدرت درکمان را بالا ببرد. حقالناس آن یک دانه یک قران، آن یک تکه نان و اینها نیست. حقالناس یعنی همۀ حقوق مردم. فکر بکنی، گاهی میدان دادن به یک منافقی، فرصت دادن به او، باعث میشود که خیلی از حقوق مردم میمانَد، جلب میشود، حفظ میشود. فهم مردم بالا میرود، قدرت تحلیلشان بالا میرود. این همه آدم، ممکن است شما یک وقتی لازم میشود به کشتن بدهی. خود امام میفرمود، میفرمود: «امیرالمؤمنین در جنگ صفین چقدر آدم را به کشتن داد، آخرش چه شد؟ آخرش پیروزی هم حاصل نشد.» اینش خیلی عجیب است! میجنگیم ولی آخرش پیروز نمیشویم. امیرالمؤمنین این همه مدت، چندین ماه جنگ صفین را با معاویه داشت، آخر این پیروزی حاصل نشد، بلکه شکست ظاهری هم حاصل شد. «امیرالمؤمنین علم امامت ندارد، علم غیب ندارد، تحلیل سیاسی ندارد، تحلیل نظامی ندارد، شما فرمانده جنگی نیستی. خودت میگویی از نوجوانی من در میدان جنگ بودم. این چه جنگ فرسایشی طولانی؟ خب که چی؟ به کشتن دادی این همه، تحریم، این همه فشار، این همه خانواده یتیم شد، بیپناه شد، بیسرپناه شد، بدبخت شدم. خب که چی؟ فکر مردمت باش.» اینها را آدمی میگوید که فهم ندارد. آن فهمی که میگوییم قلب برزخی این است. آدم روشن میشود، قدرت تحلیل پیدا میکند، نور در باطن او میآید. نورالله. با نور خدا میبیند و میفهمد. میگوید: «اینجا اشکال ندارد که خون از این چند تا بیاید، دماغ اینها خون بیاید. آن چند تا هم کشته بشوند، یک حق بزرگتری، یک تاریخ من دارم نجات میدهم، روشن میکنم، یک نسلی را دارم.»
امیرالمؤمنین روبروی معاویه ایستاد تا مردم بفهمند از ابوسفیان نباید کوتاه بیایند. اوج شد. ماجرای یزید، اگر سرسختی امیرالمؤمنین روبروی معاویه نبود، قطعاً یزید به راحتی میآمد حاکم میشد. یزید هم اگر حکومتش مستقر میشد، هیچی از خدا و پیغمبر نمیماند. یعنی حتی اسم پیغمبر. اذان به امام سجاد علیه السلام گفتند در شام: «شما لمن القلب، غلبه قلعه، با کی بود؟ وقت اذان ببین که بابای من را میگویند یا بابای یزید؟» شهادت به رسالتی میخواهم بدهم، یعنی ما رفتیم کشته شدیم فقط این اسم در اذان بماند که در کاخ یزید هم اذان که میگویند اسم پیغمبر را بیاورند. یعنی اگر اباعبدالله نبود، همین هم نبود. همین اسم پیغمبر در اذان نبود. اگر سرسختی امیرالمؤمنین روبروی معاویه نبود، یزید به راحتی این کار را کرده بود. «به کشتن دادی یا اباعبدالله! خودت هم به کشتن رفتی. این همه آدم با خودت به کشتن دادی.» مگر امام حسین چه پیروزی ظاهری پیدا کرد؟ اینها عدم فهم است. خیلی مسئله مهمی است که دارم عرض میکنم، خیلی این مسائل مهم است. تحلیل خیلی مهم است. «اینجا فلان شد، امام خمینی فلان کس را مسئول کرده. شما یک خودکار بیتالمال استفاده نمیکنی و کل بیتالمال را سپردی به بنیصدر.»
یا امیرالمؤمنین، این خراج آذربایجان را برایتان بگویم. گفتند که تبریز، خوی، سلماس، ارومیه، اردبیل، گیلان، مازندران، اینها همهاش این بخش آذربایجانی بود که امیرالمؤمنین اشعث را فرستادند. مرکز منابع، همین الانش در ایران ما مرکز قطبهای منابع ما همین بخش است، همین استان. بعد تازه میرفت تا آن طرف مرزهای غربی در بر میگرفت. بخش آذربایجانی که امیرالمؤمنین به اشعث سپردند، این بود: چشمه فراوان داشت، سرسبز، پرآب. معاویه هر سال ۳۰ هزار، سی هزار، هزار یعنی ۳۰ میلیون درهم مالیات آذربایجان را میگرفت، ثروت کلانی. امیرالمؤمنین این را سپردند دست اشعث، برای چی؟ فکر کنیم کشکی رأی بدهیم! امیرالمؤمنین، اشعث. آن مصالح کلان. تشخیصش خیلی مهم است، خیلی سخت است. اولاً که ما در موقعیت امیرالمؤمنین نیستیم. ما از پایین باید مدیریت کنیم، نه از بالا. مدیریت از بالا همش سنجش مصالح است، به هم نریختن مصالح. یک وقت به خاطر یک اقدام اصلاحی، یک چیز دیگر را به باد ندهیم.
در ماجرای سورۀ مبارکۀ طه میگفتیم. حضرت موسی علیه السلام نگرانش از چی بود؟ همیشه نگرانی اولیای دین این شکلی بوده. چرا ترسید وقتی که ساحران سحرشان را انداختند و او هم عصایش را انداخت؟ قرآن میگوید که ترسید حضرت موسی. از چی ترسید؟ از این ترسید، ترسید که شرایط بدتر بشود. ترسید مردم از همین که هستند بدتر بشوند. ترسید مردم همین را هم ببینند دیگر قبول نکنند. دیگر باز راه سختتر میشود. تا قبلش حجت نشان ندادی، معجزه نشان ندادیم، ایمان نیاوردند. الان دیدند و ایمان نیاوردند. اینها نگرانی اولیای دین است، اینها مصلحتسنجیهای اینهاست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ماجرای غدیر را تأخیر میانداخت. آیه نازل شد: «بگو دیگر! اگه نه و...» مگر اعلام ولایت امیرالمؤمنین چیزی است که مصلحتسنجی بخواهد؟ میترسید قبول نکنند، بدتر بشود. برای چی امیرالمؤمنین اشعث را گذاشت؟ همین ترس از بدتر شدن، میترسد کسی جای اشعث برود. بعد بعداً بگویند: «اگر اشعث میآمد اینجا را جمع میکرد.» توجیه بشوند. منافقین بسوزند، اعتبارشان را در جامعه از دست بدهند، حرف میزند، حرف مفت زیاد میزنند، خودشان را نشان بدهند. مصلحتسنجیهاست، نسلی را نابود میکند. این سنجش به اینکه بله، «آنی هم که پشت فرمان مینشیند دارد بنزین را هدر میدهد، این سرمایۀ ملی را. بنزین مگر نمیسوزانیم؟ بنزین هم دود میشود. دود هم چی میشود؟ آلودگی میشود. اینها مگر ضرر نیست؟» آدم ساده، آدم بدوی، آدم بیتحلیل، آدم خام چی میگوید؟ «حقالناس است! استارت میزنی، بنزین میسوزد، دود میشود. فایده ندارد، کارت! مصلحت قویتری نیست. برای چی الکی میرود در خیابانها دود تولید میکنی؟ میتوانی با اتوبوس بروی، با مترو بروی، با دوچرخه بروی. برای چی با ماشین میروی؟ دود تولید میکنی.» این قاعدۀ اولیه است، اینها که در مورد حقالناس بگوییم این شکلی است. سخنرانی باید برود فلان. «این رئیس است، آن مدیر است، آن فلان. سفر لازم و واجب است، این حتماً باید بنزین بسوزاند، حتماً باید دود تولید کند.» خلط نکنیم، خیلی این بخشها، بخشهای باریکی است.
چون من ریاکشن زیاد داشتم در پیامهایی که میآمد، احساس خطر کردم. واقعاً نمیخواستم وارد این بحثها بشوم، واقعاً احساس خطر کردم از اینکه این بحثهای ما انگار دارد قدرت تحلیل از بعضیها میگیرد. یعنی جزءنگری کلاً. آقا، نگاه جزئی، نگاه بخشی، مادر انحرافات، آفت همه. در واقع، سیاستگذاری، نگاه کلان مهم است. آدمی که بتواند همه یک بخش را با هم ببیند، کلان نگاه کند. جزءنگری مشکل است. این خوارج همین شکلی بودند. تعبیر امیرالمؤمنین: «این تکه فلان است.» یعنی «تو راضی شدی به اینکه دو نفر حکم بشوند؟» نمیتواند کلان نگاه کند، قدرت فهم کلان ندارد.
این نامۀ ۵ نهجالبلاغه را عزیزانی که نهجالبلاغه دارند، بیاورند. مقداری از این بخوانیم. باز یک مقداری از سیرۀ امیرالمؤمنین بگوییم و در مورد حقالناس، مطالب مهمی که امیرالمؤمنین تعابیر خاصی را به کار میبرند در این نامه به اشعث. پس جالب است که امیرالمؤمنین همچین آدمی را دارند به او مسئولیت میدهند. وقتی مسئولیت میدهد، میگوید: «اعدامش کن؟» نصیحت امیرالمؤمنین فقط نصیحت کرد. «اشعث را باید بگیرم، اعدام، اخراج، فلان، چی؟» نفهمیدن مسئله است. از خدا قدرت تحلیل بخواهیم. این خیلی مهم است. آن بحثهایی که عرض کردم، ۲۰ جلسه شاید یک کم کمک بکند. حالا گوینده که برایش چیزی حاصل نشده، چرا شنونده با نورانیت باطنی که دارد، آن ۲۰ جلسۀ پردیس اندیشه کمک میکند در بحث تحلیل. دعا کنید گویندهاش هم بتواند قدرت تحلیل پیدا کند.
میفرماید: «و ان عملک لیس لک به طُعمَه.» امیرالمؤمنین برای اینکه جلوگیری از فتنهانگیزی او بشود، چون اگر حضرت به او مسئولیت نمیدادند، آشوب میکرد، مرید دارند، طرفدار دارند، جناح دارند، رسانه دارند، اینها را جمع میکرد، میافتادند به آسیب به تشکیلات و سیستم امیرالمؤمنین. یک جایی بالاخره یک کاری به او سپرد. حالا بعضی از جاهای مملکت خودمان هم هست دیگر، که هر کس هرجا فرسوده میشود، او را یک جایی میگذارند که لااقل دلش گرم بشود که از نظام بیرونش نکردند.
بسم الله الرحمن الرحیم. «من عبدالله علی امیرالمؤمنین الی الاشعث بن قیس.» عبد خدا. چقدر لطافت. کی این حکم را میدهد؟ «عبد خدا.» اثر بندگی خدا دارد. امیرالمؤمنین به اشعث بن قیس. «اما بعد، فلولا حنات و حنات کن منک لکننت المقدم فی هذا الامر قبل الناس.» نوع شروع کردن حکم را ببینید چقدر عجیب است. آقا بالاخره شما داری حکم میدهی، فرماندار میکنی دیگر. این نیشها چیست؟ اگر این نیشها هست، چرا فرماندارش میکنی؟ اگر بد است، مسئولیت نده. اگر مسئولیت میدهی، پس چرا باید این تعابیر تند را به او به کار ببری؟ میفرمایند که «اگر این لغزشهای چنین و چنان تو نبود، تو در این بحث فرمانداری آذربایجان و اینها مقدم به دیگران بودی.»
«و لعل آخر امرک یُحمد اوله.» امید که بالاخره آخر کار تو، اولش را جبران کند. اولش که خوب نبود. انشاءالله آخرش درست بشود. حیف! خیلی آقا. نهجالبلاغه در تحلیل ما خیلی کمک میکند. یک کتابی است! خیلی باید با آن ارتباط داشت. هم اخلاق است، هم عرفان است، هم زهد است، هم سیاست، تدبیر، تربیت، مدیریت، همهاش است. تقاضا میکنم از عزیزان خودم. انشاءالله خدا توفیق بدهد بتوانیم انسمان را با نهجالبلاغه بیشتر کنیم. اگر با این کرونا و پراید و فلان و اینها هم نرفتیم، خدا توفیقی داد، حیاتی داشتیم و ماندیم.
برادرم انشاءالله به عنایت امیرالمؤمنین، حالا این بحثهای شهرشناسو که فعلاً است. اثر ابراز ارادت به امیرالمؤمنین، محضر والای امیرالمؤمنین، به لطف خود امیرالمؤمنین، فعلاً مطرح شده. در نکات در مورد امیرالمؤمنین عرض میکنیم یا در قالب آن بحث یا غیر از آن بحث. انشاءالله بحث نهجالبلاغه را خدا توفیق بدهد. البته بخش زیادی از خطبههای نهجالبلاغه و اینها را گفتیم، حالا دست دوستان، کار میکنند، منتشر بشود. ولی یک برنامۀ مداومی که بنشینیم از اول قشنگ رویش کار بکنیم، فکر بکنیم، خیلی کمک میکند. درد ما را دوا میکند امیرالمؤمنین. و امید که این جبران بکند.
«اذا اتقاء الله.» حضرت میآیند توصیههایی میکنند. مرحوم سیدرضی بخشی از نامه را فقط نقل کردهاند، یک پاراگراف است. میفرمایند که «ان عملک لیس لک ب طُعمَه.» طعمه، آن چیز خوردنی. فلانی طعمه گذاشتن، وزن فِعله، «ما یُع طعمَ ایتعم». «آنی که اطعام میشود، آن طعامی که به کسی داده میشود، چیزی که آدم احساس میکند نتیجه، سودی، یک مزدی است، یک چیزی گیرش آمده، این را میگویند طعمَه.» اینی که من به تو مسئولیت دادم، مسئولیت پیدا کردن تو طعمه برایت نیستها! یک لقمۀ چرب و نرم زیر زبانت نیستها! فکر نکنی به مسئولیت دارم وقت این است که بارت را ببندی، یک چیزی گیرت آمده، یک چیزی نصیبت شده. اینها طعمه نیستها! «و لکنه فی عنقک امانه.» اولاً امانت است، بعد به گردن تو. گردنت است. ریاست یک امانتی است روی گردن. کی بر میآید از پس مسئولیت؟ امیرالمؤمنین میشود که ما بخواهیم در این موقعیت خودمان را قرار بدهیم؟ فکر نجات پیدا میکنیم؟ مگر میشود؟ خیلی ناله میخواهد، خیلی غصه میخواهد که آدم زجه بزند، نجاتش بدهند. این گردن آدم. اینجور. اینهمه آدم بیایند روی گردن آدم بنشینند و بگویند: «همۀ اینها را عبور بده.» مگر میشود؟
«لکنّه فی عنقک امانه.» این بر گردن تو امانت است. «و انتَ مستَرعاً لِمَن فوقِک.» مسترعی از سوی کسی که مافوق توست. تحت مراقبتی، مسترعی. دارند میپایندت. خدا دارد میپاید تو را. چکار میکنی با این مسئولیت؟ اگر کسی باورش به این بیاید، خدا را لحاظ بکند، حساب و کتاب قیامت را لحاظ. آقا، مسئولیت این است، وجب به وجبش را حساب میرسند، ثانیه به ثانیهاش را حساب میرسند، کلمه کلمهاش را به حساب میآورند. مسئول شوخی ندارند. کسی که حق مردم دستش بوده. حالا البته من مثالهایی عرض میکنم که ما خیلی فضای مسکونی نگویم. نرویم در خانه خودمان هم همین استها. یک بخشی از این بیتالمال چیست؟ باید آقا هر کسی به اندازۀ حقش به او داده بشود. مساوات باید باشد که حالا از سیرۀ امیرالمؤمنین انشاءالله عرض میکنم برخی نکات. همه در حقوقشان مساوی، سهمشان مساوی. خب منی که الان رئیس خانهام، مگر نمیگویند مرد رئیس خانه است، مدیر خانه؟ خب این هم مدیریت است، این هم بیتالمال. این محدوده.
خدا رحمت کند مرحوم صفایی فرمود که «ما همهمان فرعونیم.» مصرمان کوچیک است. بوی بگوید مصر چند صد میلیونی که گفت، چند ده میلیونی داشته. ما مصرمان در حد چهار پنج نفر، خانۀ خودم. یا آقا این در کتاب خاطرات آقای بهجت، خیلی من وقتی این را خواندم، نهیبی برایم بود. خیلی. امروز آمدم یکی از این بچهها را بوس کردم، بعد یاد این ماجرای بهجت افتادم و رفتم، آن یکیشان هم بغلش بود، بوس کردم. بعد باز مجدد یاد این جملههای بهجت افتادم. آن یکی در اتاق بود، اصلاً در جریان نبود. رفتم آن یکی را هم گرفتم بوس کردم. حساب و کتابش. در خاطرات آقای بهجت میگوید که: «طلبهای شب، بچۀ کوچک را آوردم بخوابانم، آن یکی هم کنارش خواب بود. این را گذاشتم بخوابانم، بوسش کردم. نگاه کردم آن یکی دیدم خواب است. گفتم خب، اگر مثلاً آن بیدار بود، میشنید.» فردا آمدم مسجد، آقای بهجت به من گفتند. ریزهکاری بکند، تکوتوک اینجوری میگفت. «رضوان کجا بودن؟ اینها کی بودن؟ اینها انشاءالله تسویه بین اولاد را که مراعات میکنید؟» تسویه بین اولاد یعنی مساوی دانستن اینها را با همدیگر، یکسان گرفتن. یکی را به آن یکی برتری ندادن، ترجیح ندادن. «آن پسر را خیلی دوست دارد.» یا مثلاً «این بچۀ آخری را خیلی دوست دارد.» یا «بچۀ اولیه را خیلی دوست دارد.» «عروس فلانی را خیلی دوست دارد.» اینها همهاش اشاره به «زر و باله.» عمدتاً اینها فشار قبر است، عمدتاً بخش عمده. چون فشار هرچی که فشار به قلب بیاورد، فشار قبر است. به قلب کسی اگر فشار وارد کردی، قلب کسی در تنگنا قرار گرفت. «خانۀ فلان پسر که میرود چه هدایایی میبرد! خانۀ یکی که عروسی پسر برادر و خواهر ازدواج کردند، آن پسر بود در عروسیش چیا که نبردند! این دختر بود، همین که آمدند عروسیش دیگر لطف کردند.» اینها این فرق گذاشتنها! این حواست که فرق. اینها محدوده من و شماست، در حد خانوادۀ هفتنفره، هشتنفره، دهنفره، خودمان چهارنفره. خودمان. این هم بیتالمال ماست. حقوق مساوی را رعایت میکنیم؟ هدیه که میخریم برای این بیشتر میخریم، به آن بیشتر میرسیم. اینها همهاش خیلی مهم است.
کسی بخواهد مسئول بشود برای یک سطح کلانی، «مستَرعاً لِمَن فوق.» بالادستیاش دارد میپاید تو را، حواسش بهت هست. در محضر او چه جوابی میخواهی بدهی؟ کار سخت است. بخشی از ماجرای علامۀ مجلسی رضوان الله علیه هم که ما چند باری گفتیم، به نظر میرسد همین بوده که ایشان بالاخره تشکیلات صفوی بوده و در دربار مسئولیت داشته. البته با درخواست شاه بوده، اینها نرفتند سمت پادشاه. پادشاهان میآمدند سمت اینها. به هر حال وارد آن سیستم شده بوده. عظمتش را نشان میدهد که از این حساب و کتاب رد میشود. مجلسی به هر حال این بخشهای سختی کار بود. «لیس لک ان تستبد فی رأی.» خیلی تعابیر امیرالمؤمنین فوقالعاده. «تستبد» یعنی اینکه خودسری کردن. ببین چقدر در اینها نکته است. این اشعثهای زمانه خودمان را هم میتوانیم بشناسیم با اینها دیگر. اینها شاخص است. اشعث یک آدم در طول تاریخ نبود که مرده باشد. اشعث یک نماد است، یک شاخص است، یک سمبل. با این اشعثها چه باید کرد؟ اشعثها را حق نداری در مورد رعیت استبداد به خرج بدهی. «من تصمیمگیری میکنم، ابلاغ میکنم. رئیس فلان دیگر نشستیم، گفتیم و دستور دادیم و استبداد، تو!» حق نداری داشته باشی که بخواهی با رأی خودت خودرأی باشی، همان چیزی که گفتی اجرا بشود، عملی بشود. نظر مردم چیست؟ مردم چی را میخواهند؟ آمادگی دارند؟ ندارند؟
«و لا توطّئ إلا بًوثیقَة.» حق نداری در کارهای خطیر بدون اطمینان وارد بشوی، مگر وثیقهای داشته باشی، اطمینان داشته باشی، یک دستت به جای سفتی بند باشد. همینجوری یک ضرب نمیشود. «ما هم فکرش را نمیکردیم.» «ما هم یکهو فهمیدیم.» یکهویی نداریم. کار خطیر خیلی مشورت میخواهد، خیلی مشاوره، خیلی گفتوگو، خیلی اینور آنور میخواهد. خیلی جوانب کار باید در نظر گرفت. خصلت، خصلت اشعث مَنِشانه است. مُستَبده. دیگر نسبت به بیتالمال هر جور دلش میخواهد عمل میکند. رعایت نمیکند. مسئولیت را یک طعمهای میبیند، احساس میکند ملت نوکر باباشان هستند. هرچی بخشنامه کنیم: «آقا، فلان چیز انصراف بدهیم، فلان چیز ثبتنام نکنیم، فلان چیز را اینجوری کنیم، فلان چیز را آنجوری کنیم.» نمیسازیم. افتخارمان هم برایمان این است که اصلاً یک دانه، یک واحد هم در فلان چیز نساختیم. با اینکه همهتان هم میخواهید ها! الان رأیگیری کنیم، ۹۸ درصد مردم میگویند آقا فلان انبوه مسکنی که مثلاً داشتیم کار میکردیم، ما میخواهیم. «من نمیخواهم.» خصلت اشعث این است. این خصلت مسئولیت. یک دورهای میتواند. بعضی از این وزرا وقتی رأی آورده، رفته بود آن میز را بوسیده بود، عکسش را وقتی میدیدم، خدا شاهد است بَغ، حالم بد میشود. میفهمند واقعاً کجا دارند میروند؟ چکار دارند میکنند؟ چقدر خوشحال. بعد شما نمیدانی چه لابیهایی میشود برای اینکه این طرف را در مجلس سؤال بکنند. بعضیها هستند اینجوریاند. رهبر انقلاب در مورد بعضیها هستند برای مجلس سر و دست میشکنند. این روایت را خواندهام که خواندم که: «هر مسئولی که ۱۰ نفر زیر دست داشته، روز قیامت میآورند گردنش را به دستش بستند و نسبت به این ده نفر از او حسابرسی میکنند. اگر از حساب این ۱۰ نفر درآمد، دست و بالش را آزاد میکند، میفرستند میگویند برین.» در روایت معاد بحار هم است. رهبر انقلاب در درس خارج این حدیث را خواندند، توضیح دادند، فرمودند که: «حالا ببینید واقعاً آنی که برای ریاست میدود، این عاقل است؟» دقیقاً همین تعبیر. نمایندگان مجلس و مسئولین و اینها. ایشان خودشان گفتند دیگر، حرف من نیست. ایشان گفتند که در جلسۀ دیگر میخواندند که این امانت به حضرت پیامبر به ابوذر فرمودند که «تو حتی بین دو نفر هم قضاوت نکن. در مورد یک یتیم هم حتی امانت را به عهده نگیر، شما از پس امانت برنمیآیی.» ابوذر با آن شخصیت استثنایی، آن شخصیت مستحکم، خالص، دانا، صادق. خیلی مسئولیت کار سختی است. البته ما تربیت هم نکردیم. بخش عمدهای از این مباحثی که داریم عرض میکنیم، به خاطر اینکه از همین الان خصوصاً این رفقای جوانی که مخاطب ما هستند، دانشجو، جاهای مختلف کاری دارند، فعالیتی دارند، از همین الان حواسمان باشد. به هر حال ما این مملکت را مائیم دیگر. پس فردا احتمال این است که هر کدام از ما یک باری روی دوشمان بیاید. از الان حواسمان را جمع بکنیم، از الان دقتمان را نسبت به بیتالمال بالا ببریم، حساسیتمان را بالا ببریم. این مراعات، این ملکه، از الان برای ما شکل بگیرد. بیست سال، سی سال بعد از این ملکه بتوانیم استفاده بکنیم. آنجا کسی الان خودش را نساخته باشد، پشت میز بنشیند. یکهو اخلاص، یک کم قدرت آدم پیدا بکند، برش پیدا کند، کلامش جابجا بکند. خیلی سخت است بخواهد خدا را مراعات کند.
میفرماید: «به مخاطره نینداز مردم را، به کار خطیر وارد نشو مگر إلا به وثیقه.» «و فی یدیک مال من مال الله.» در دست تو مالی از اموال خداست. «و انت من خزَانَتِه.» تو الان خزانهدار مال خدایی. چه آدم بیصلاحیتی را امیرالمؤمنین خزانهدار کردند. دیگر ما الان میتوانیم تحلیل بکنیم یک کمی که ماجرا چیست. حتی «تو سلمه اِلیه، تو خزانهداری بسپاری دست من.» بعد آخر جمله خیلی عجیب است. این تعبیر امیرالمؤمنین فقط از امیرالمؤمنین برمیآید. «انی علی الله اکون شربت.» امیدوارم که من هم مسئول بدی برای تو، من هم بالادست بدی برای تو نباشم. عبودیت مجسم شده در امیرالمؤمنین. این احساس مسئولیت. از یک موضع دیکتاتورانه و از یک موضع برتر حرف نمیزند. از موضع یک مسئولی که خودش را مکلف در برابر یک حقیقت بالا میبیند، دارد حرف میزند. همۀ مسئولیم. امیدوارم من هم از پس مسئولیتی که نسبت به تو دارم بربیایم. تعبیر را تمام میکنند با وسلام.
کتاب «امام علی و اقتصاد اسلامی» باز داستانهایی میآورند. این را هم سریع اشاره کنم. بیعت کردن حضرت. در سخنرانی عمومی آمدند سیاستهایشان را اعلام کردند. گفتند که «من قرآن را میخواهم احیا کنم، سنت پیامبر را اجرا کنم، عدالت اجتماعی را جاری کنم، با غارتگران بیتالمال برخورد شدیدی بکنم، موجودی بیتالمال را به صورت مساوی تقسیم کنم.» که حساب کردند به هر نفر سه درهم. به ابی را، فکر نویسنده و منشیشون بود که. وقتی گفتند این را، حضرت فرمودند که «قلمت را سبک کن که خیلی حجم را کوتاه بنویسی. مثلاً دوات کمتری مصرف بکند.» که حضرت به او فرمودند: «نوشتن از مهاجرین شروع کن، اسم تکتک اینها را بنویس چون اول ایمان آورده بودند، ثابت بودند بر ایمان. اینجا هم سبقت گرفتند، حضرت در اینها مهاجرت کردند از مکه به مدینه. اسم تکتک اینها را بنویس و اسم انصار را بنویس و بخوان. بعد بقیه مردم. به هر کدام هم سه درهم بده. سیاه و سفید هیچ فرقی نمیکند.» تقسیم یعنی بیتالمال تقسیم کردند بین اینها.
سهل بن حنیف برگشت گفت: «یا امیرالمؤمنین، این بابایی که الان بهش سه درهم دادی، این دیروز برده من بود، من دیروز آزادش کردم. دیروز مملوک من بود، اصلاً دیروز شأنی نداشت که بخواهیم بهش پولی بدهیم، پول دارد. سرمایه به من میدادیم.» «بر فرض این الان آزاد شده، چکار میخواهی بکنی؟ بعد شما به آن هم سه درهم دادی، به من هم سه درهم.» حضرت فرمودند که «جفتتان سهمتان سه درهم است. تا دیروز برده.» خیلی سخت بود. شما اینها را تصور کنید. این لحظه را تصور کنید. طرف دیروز بردهاش بوده، آزاد شده. اینجا میگوید: «همانجا پچپچها شروع شد. طلحه، زبیر، عبدالله عمر، سعید بن عاص و بله، سعد بن عاص و مروان بن حکم و چند تا دیگر از قریش شروع کردند، ناراحت شدند، سهمشان را نگرفتند و رفتند. یک جلسه شروع کردند توطئه، گفتوگو علیه امیرالمؤمنین.» اقدام محمدمهدی دشتی میفرماید که: «یکی از زنهای کوفه گفتش که امیرالمؤمنین امتیازات نژادی و اینها را اصلاً رعایت نمیکرد. بیتالمال و هرچی بود، آرد و غیر از آرد، بین اهل کوفه تقسیم میکرد. یک روز دو تا زن آمدند پیش امیرالمؤمنین. یکی عرب بود، یکی غیرعرب.» خب در آن فضایی که امتیاز نژادی، آن هم عرب، خیلی مطرح است. امیرالمؤمنین به هر کدام از اینها ۲۵ درهم و یک کر طعام دادند. محمد دشتی در پاورقی محاسبه کردهاند: «۳۸۴ کیلوگرم ظاهراً سهمیه سالانه و به اینها دادند.» میگوید: «زن عرب برگشت گفتش که من عربم.» حضرت فرمودند که «بچههای اسماعیل با بچههای اسحاق برای من فرقی نمیکنند.» چون فرزندان اسماعیل عرب بودند، فرزندان اسحاق هم عبری و اینها مثلاً مال آن سمت. «من برای اینها فرقی نمیبینم بین فرزندان اسماعیل و اسحاق.» فرزندان اسحاق را دشتی در پاورقی نوشته که ایرانیها فرزند نژاد اسحاق اند. بعضی بزرگان هم میگفتند، میگفتند که ایرانیها اکثراً پیغمبرزادهاند، نسل اسحاق. حالا نمیدانم همان نژاد بنیاسرائیلیاش مثلاً به اینها منتقل شده یا فرزندان اسحاق متفاوتاند؟ حالا من خیلی در جریان این مسئله نیستم. به هر حال. این هم ماجرای دیگر در مورد اینکه امیرالمؤمنین اینطور مواظبت میکردند.
طبعاً این سؤال برای ما پیش میآید که خود امیرالمؤمنین برای چه مسئولیت به عهده گرفتند وقتی اینجور تعابیری به کار میبرند؟ بله، امیرالمؤمنین همان اولی که اینها را آوردند، به حضرت فرمودند که «دعونی والتمسوا غیری.» بقیه امت و اصرار و التماس مردم بود. و حضرت فرمود: «اگر اصرار و التماس شما نبود، من احساس مسئولیت نمیکردم.» یعنی آنی که تکلیفگراست، واقعاً باید برایش واجب شرعی بشود. تعیین پیدا کند که آقا از من میخواهند و مثل روز برایش روشن بشود که این بار یکی روی دوش من گذاشتهاند، اگر من این را از عهده برنمیدارم، کسی دیگر نمیتواند این را به عهده بگیرد. بیا ثبتنام کنیم تا آخر بمانیم. آنی که باعث تکلیف میشود، نمیخواهد کار را به عهده بگیرد، روی دوش بگیرد. «دیگران هستند.» این نشانش است. «و بهتر از من هست.» یعنی «دیگرانی هستند که از پس این کار برمیآیند، میتوانند انجام بدهند.» خب، طبعاً ممکن است یک جایی هم باشد که ما میبینیم اگر ما کار را رها بکنیم، بدتر میشود، دیگرانی به عهده میگیرند که در واقع به فساد میکشانند. اینجا میشود ماجرای اباعبدالله که حضرت برای حکومت خروج میکند و یزید هم مقابله میکند و حتی میجنگند و حتی کشته میشوند. رئیس هست دیگر. ایشان هم که میگوید «من میخواهم ریاست کنم!» و خب «من هم دیگر ول میکنم، میروم.» نه آقا! این فاسد است، این مردم را فاسد میکند و به باد میدهد کیان مسلمین و دین مردم را. تا آخر ایستاد.
و البته باز حضرت امام رضوان الله علیه بنا نداشتند. هیچوقت به وضوح میدیدم در «صحیفۀ امام» را که یک مدتی مشغول بودم میخواندم که خیلی دوران شیرینی بود و خیلی چیز از آن یاد گرفتم، از حضرت امام رضوان الله علیه. یکی از سؤالات زیادی که از امام در فرانسه و جاهای دیگر میپرسیدند این بود که «شما میخواهی رهبر بشوی؟» امام فرمود: «نه، ما میگوییم پهلوی نباشد، رهبر کی باشد؟» ایشان گفت که: «پهلوی نباشد، بعد مردم مینشینند تصمیم میگیرند که رهبر کی باشد.» یعنی واقعاً امام برای خودش و رهبری خودش اقدامی نکرد، اصلاً بنا نداشت. فقط این بود که پهلوی نباشد. نظر امام به این بود که امام موسی صدر و اینها مثلاً بیایند کار را دست بگیرند و امام کار عجیبی که کرد، اولی که وارد ایران شد، یک مدت که گذشت و در واقع توانست دولت موقت و اینها را راهاندازی کند...
در حال بارگذاری نظرات...