توصیه به خواندن نامههای ۲۰، ۴۰، ۴۱ و ۴۳ نهجالبلاغه
نکاتی از سیره علوی امامخمینی (ره) نسبت به رعایت بیتالمال و حقالناس
حساسیت طلاب نسبت به شهریه
آیا اهل جهنم هستیم یا خیر؟
اینطور فرهنگسازی کنیم
اعمال چه افرادی در برزخ، حسابرسی میشود؟
تفاوت شیرینیفروشیها در چیست؟
فکری برای دیههایی که باید پرداخت کنیم، کردهایم؟
خمس نوعی حقالناس و بیتالمال است
توضیح مفید و اجمالی خمس
معرفی کتاب:
برداشتهایی از سیره امامخمینی (ره)
در سایه آفتاب
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین، آیاتالله سالمین.»
الان جلسه دیروز ما دقایق زیادیاش ضبط نشد. شدیم که مطالب مهم ضبط بنا شد که این مطالب را داشته باشیم. مقداری که یادم بیاید، از نکاتی که گفتیم را تکرار میکنیم تا یادآوری شود. طبعاً آن بخش از مطالب چون حذف شد و این جلسه میخواستیم نکات دیگری از نهجالبلاغه بگوییم و بحث بیتالمال را تمام بکنیم، بحث نهجالبلاغهمان دیگر عملاً تو این جلسه نمیشود داشته باشیم، چون دیگر بیش از این نمیخواهیم تو بحث بیتالمال بمانیم. لذا من آدرس میدهم عزیزان این نقشه را از نهجالبلاغه خودشان مطالعه کنند. یکی نامه ۴۱ است؛ نامهای که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به بعضی از کارگزاران خودشان دادند، که به عبدالله بن عباس بود که پسرعموی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود. نکات خیلی مهمی را آنجا در مورد رعایت بیتالمال مطرح میکنند.
یکی دیگر از جاهایی که در نهجالبلاغه خوب است مطالعه شود، نامه ۲۰ نهجالبلاغه است که باز به عبدالله بن بصره است که حضرت او را برای بصره فرستادند. نکات خوبی را مطرح میکنند. و یکی دیگر هم از مطالب نهجالبلاغه نامه ۴۰ نهجالبلاغه است. قبلاً ۴۱ را گفتم و نامه ۲۰ را گفتم و این هم نامه ۴۰. و یکی دیگر هم نامه ۴۳ به نظرم باید باشد؛ نامه ۴۳. کارگزارشان در منطقه "اردشیر خره" در منطقه "اردشیر خره". حضرت مطالبی را به او میفرمایند که این هم خیلی مطالب گرانقیمت و مهمی است. اگر کسی بتواند این بخشها را از کتاب «پیام امام» حضرت آیتاللهالعظمی مکارم مطالعه بکند که خیلی خوب است. روی سایت آیتالله مکارم این بخشها، توضیحش هست. پرونده بحث نهجالبلاغهمان را میبندیم.
نکاتی در مورد حضرت امام (ره) عرض کردم، جلسه قبل که ضبط نشده است. اول در مورد اینکه حضرت امام (ره) دنبال مسئولیت نبودند. البته حالا من آنقدر که یادم میآید - چون نمیدانم جلسه قبل یادم میآید که گفتیم و احتمالا تو بخش ضبطنشده باشد - تکرار عرض ما این بود که حضرت امام دنبال اینکه خودش به حکومتی برسد و موقعیتی برسد نبود و بنا داشتند که کارها بیشتر دست امام موسی صدر (معروف به امام موسی) باشد. و امام آمدن و رفتن قم و بنا داشتند که شأنشان شأن علما و مراجع باشد. و بعد به خاطر مسائلی که پیش آمد، دوباره برگشتن تهران و بیماری قلبی که پیدا کردند. و در تهران هم پزشکان گفتند که امام باید در منطقه خوش آب و هوا ساکن شوند. قم که نه. تهران هم هرجاش نه، پایینشهر و اینها نه، چون اول مدرسه رفاه رفته بودند که پایینشهر بود. امام فرموده بودند که بالاشهر، منطقه مستضعفنشینش کجاست؟ گفته بودند جماران. و لذا امام پذیرفته بودند که آن منطقه بروند، که جماران منطقه ضعیفی بود در آن دوران. و امام راضی شدند آنجا ساکن شوند.
به هر حال این ویژگیهای حضرت امام (رضوانالله علیه) و این سید عظیمالشأن، حضرت امام که واقعا یگانهای است در تمام تاریخ در رتبه بعد از ائمه ما، جایگاه علما واقعا میدرخشد. حضرت امام، این سید، این فرزند امیرالمؤمنین، خیلی از این خلق و خوها در سیره حضرت امام همانی است که در سیره جد ایشان امیرالمؤمنین (صلواتالله و سلام علیه) انسان میبیند. و بخشی از این نکات را میخواهم عرض بکنم. حالا امروز هم روز اول ماه شعبان است و اگر یادم ماند و توفیقی بود، نکاتی هم انشاالله در مورد ماه شعبان میگویم.
اول چند تا نکته از این سایت «پرتاب امام خمینی» که بچههای انقلابی تأسیس کردند و نکات خوبی را از سیره حضرت امام اینجا تو بحث بیتالمال آوردن میگویم. من چند تایی از اونجا میگم. بعد از کتاب «برداشتهایی از سیره امام خمینی» که اینجا نکات خوبی دارد. حالا من به همین ترتیبی که اینجا هست نکات را عرض میکنم.
در مورد یکی از روحانیون که از طرف امام مجاز بود که وجوه شرعی را بگیرد و مورد توجه حضرت امام بود، یک گزارشی تهیه شد که ایشان توی این وجوه شرعی، توی این چیزهایی که بابت خمس و زکات اینها گرفته میشود، زیادهروی کرده است. این به امام رسید. چند بار از این وجوهی که به ایشان تحویل داده بودند، سوال شد. ظاهرا حاج احمدآقا بودند که مثلا چطور است وضعیت ایشان؟ چطور است آیا تحویل بدهیم یا ندهیم؟ و گفته بودند که من هم برداشتم، استخراج کردم، دادم به حضرت امام، تحویل دادم. چند روز بعد حضرت امام با یک لحن خیلی جدی و قاطع فرمودند که به فلانی بگویید که ظرف ۱۰ روز تمام حساب زندگیاش را باید به من ارائه بدهد تا ببینم فلان چیز را از کجا خرید. بعد با لحن خیلی ناراحت و محکم گفتند: «من گرفتار تکلیف شرعی هستم. باید ظرف ۱۰ روز حساب همه چیزش را روشن کند وگرنه من ناچارم عکسالعمل نشان بدهم و ایشان ساقط خواهد شد.»
این مراعات نداشتن تو این مسائل و رودربایستی نداشتن، نترسیدن، خیلی بحث مهم است. جای دیگر دارد که دقت خیلی عجیبی روی مصارف داشتند حضرت امام. بارها به افراد دفترشان اخطار میدادند که «راضی نیستم حتی از تلفنهای دفتر برای کارهای شخصی استفاده کنید.» و لذا این اعضای دفتر امام اگر کاری داشتند، میرفتند بیرون تماس میگرفتند و از تلفن عمومی استفاده میکردند.
حاج آقا مصطفی (رحمتالله علیه) هم که خیلی نزدیک بود به حضرت امام و امام اعتماد کاملی به ایشان داشتند و امید آینده اسلام میدانستند، علامه بود واقعا. هفته به هفته بعد میآمد خدمت امام. خرج هفتگیاش را میگرفت و چیز اضافهای هم امام از وجوهات استفاده نکردند که این مطلب فهمیده میشود. از اول تا آخر ایشان از شهریه نگرفتند و زندگیشان با غیر شهریه اداره شد.
حالا نمیدانم آن جلسه گفتم و ضبط شده یا نشده است، این حرف خدایی نکرده باعث دلسرد شدن رفقای طلبمان نشود. اگر دارند از شهریه استفاده میکنند، اولا که شهریهای که طلبه میگیرد، به جایی نمیرسد، فقط خرج پوشک بچهاش را نهایتا ترمیم بکند. ۵۰۰ تومان، ۷۰۰ تومان نهایت چیزی است. زندگی طلبه را با این مقدار دستش نمیگیرد. ولی باز با این حال، تا آنجا که میتوانیم، شهریهبگیر نباشیم. این را الان عرض میکنم انشاالله نکاتی در این زمینه و سالهای ابتدایی زندگی. ممکن است که فشار به نحوی است که آدم لازم است که اینطور باشد. از یک جای دیگر دست و بال آدم باز میشود، دیگر از شهریه رها بشویم. البته بنده خودم در حد خیلی اندکی شهریه را سعی کردم قطع نشود؛ یعنی شهریه مختصری میگیرم. بخش خیلی اندکی را فقط گذاشتم برای اینکه عهد طلبگی از بین نرود، چون احساس میکردم اگر این شهریه نباشد، شاید درگیر کارهای دیگری میشدم که از اصل کار طلبگی میماندم. این مقدارش را گذاشتم در حدی که موظف بمانم کار طلبگی داشته باشم. این بخشش را قطع نکردم. این هم هست که ما بسیاری از تدریسهای طلبگیمان را هم شهریه بابت مزد تدریس را نگرفتیم.
ماجرا نشود برای اینکه یک عده بخواهند سوءاستفاده بکنند از این حرف ما. هزاران ساعت ما شاید تدریس طلبگی داریم که بابتش یک قرون هم مزد دریافت نکردیم. و نکتهای که هست این است که بالاخره آدم اگر یک جایی، مخصوصاً کارهای دولتی، حقالتألیف، مسائل این شکلی اگر برایش فراهم شد، دیگر از شهریه استفاده نکند.
مرحوم آیتالله بهاءالدینی فرموده بودند که: «مرجع، یک خانمی آمد اینجا ۵۰۰۰ تومان به من خمس داد. و گفت که یک سال ترک، ترک بود. گفت: «یک سال فرش بافتم و با آن خرج زندگیام را تامین کردم. این ۵۰۰۰ تومان شده خمس این فرش من.» آقای بهاءالدینی یکی از اساتید میگفت: «۵ تومان را گرفتند، به آن سمت اشاره کردند، گفتند: «کدام طلبه را سراغ دارید که اهل باشد، حق این ۵ تومان را ادا کند؟ ۵ تومان حلال باشد، کار دارما!»
سیاست رسانه بنده است که اول طلّاب شروع کردم، بعد حرفهای دیگری میخواهم بزنم. به هر حال ما طلبها باید به شدت حساس باشیم روی این وجوهاتی که داده میشود، هزینههایی که میشود. اینها بالاخره بخشی از بیتالمال است. حالا این بخش را فعلا میخواهم بگویم، بعد با آن بخش دوم صحبت میکنم. انشاالله به آن هم میرسیم که بخش عام و فراگیری است و عمدتاً هم تو جامعه متأسفانه مشکل ساز است.
حضرت امام (ره) شهریه خودشان را که نگرفتند، ولی شهریه میدادند به طلّاب. و سختگیری هم میکردند در این شهریهای که میدادند. حاج احمدآقا که آقازادهشان بودند، تا وقتی معمم نشده بودند، امام بهش شهریه نمیداد. امام فرمودند: «معمم شدی؟ مثل بقیه طلبهها آن وقت شهریه به تو میدهم.» و به حاج آقا مصطفی (رحمتالله علیه) هم که هزینهها را میدادند، ازش در واقع فاکتور میگرفتند که «خرج چی کردی؟» و وقتی ایشان مکه میخواست برود، با پول فروش خانهای که تو قم داشت و یک مقدار پولی هم که از خانمش گرفته بود، به مکه رفت.
امام فرمودند که: «هیچکس حق ندارد از اینجا تلفن زیادی بکند.» که حالا ماجرای تلفن انشاالله عرض میکنم. و تلفن فقط داخل خانه، داخل نجف را اجازه میدادند. به کربلا و جاهای دیگر اجازه نمیدادند و فرموده بودند که حاج احمدآقا گفته بودند که: «حق نداری تهران یا جای دیگری تلفن بزنی.» اگر تو مسیر انقلاب بود و اینها، اجازه میدادند. اگر میخواستیم مثلا اطلاعیه نشر بدهیم، خبر بگیریم اینها، یک وقتی حاج احمدآقا تلفنهایی کرده و امام راضی نبودهاند. ناچار شد از یک جایی پول به دستش بیاید، یعنی فراهم بکند و به آیتالله رضوانی، مسئول مالی دفتر امام، پرداخت کرده بود ایشان.
و مشهدی حسین، میگویند یک پیرمرد وارستهای بود که طول سالهای طولانی خیلی مورد اعتقاد و اعتماد و علاقه حضرت امام بود و مسئول خرید کارهای خانه حضرت امام. یک روزی میگوید که دیدم امام یک ربع دینار (۲۵۰ فلس) برای خرید به من دادند. وقتی از بازار "حُویش" که در نجف است، برگشتم، نان، پنیر، ماست، سبزی و بقیه چیزها را خریده بودم. به اندرون بردم. برگشتم، هنوز در خانه نرسیده بودم، امام صدا زدند: «مشهدی حسین.» برگشتم. حساب کردم ۲۳۵ فلس شده بود. تا ربع دینار ۱۵ فلسش مانده بود. امام فرمودند: «بقیهاش را پس بده.» ۱۵ فلس قابل ذکری به حساب نیامد، ولی مهم این است که امام روی این مسائل حساس بودند و میخواستند عادت بدهند که طرف اگر این پول این شکلی هم میگیرد، بعد که میخواهد برگرداند، نسبت به اینها حساس باشد.
خب ماها چقدر از همدیگر پول قرض میگیریم، میدهیم، فلان میکنیم، رندش میکنیم. برای توی مثلا اپراتورهای گاز، ما خیلی محل مراجعهمان است، میبینیم همیشه رو به بالا رند میشود، گرد میشود. گاز زدی ۶۳۲ تومن، میگوید ۶۴۰۰ تومان. خیلی دیگر منصف باشد، ۶۳۵۰ تومان. ولی معمولا مثلا ۶۵۰۰ تومان. کرایه تاکسیها رو به بالا معمولا رند میشود. نانواییها مثلا رو به بالا رند میشود و همینطور مسائل دیگر. خب اینها حقالناس است و قرون به قرونش پدر آدم را در میآورد. اتفاقا آدم را به پایین رند بکند.
بله، من میدانم آن اپراتور خیلی وقتها کارگر است، خودش از جیب خودش باید بگذارد. خب اینجا کارت بکش. میگوید: «با کارتم گذاشتم برای همین روزها که اینجور محاسبه دقیقی انجام بگویم آقا به خاطر این خردهریزهایی که دارد، من پول نقدی نمیگیرم.» چطور وقتی که ویروس آلودگی و اینها میشود، خوب بلدیم: «به خاطر شیوع کرونا پول نقد نمیگیرم.» خب به خاطر آتش گرفتن ابدی پول نقد نمیگیرم. این هم، این هم یک فرهنگ باشد دیگر. کرونا که با کرونا، بیکرونا، ابدی است. ابدیت است که وابسته به همین یک قرون دوزاریها است. و خدا میداند چه پدری از آدم در میآید با یک قرون دوزاری. اینها را بیایم رندش بکنیم. بنده که خودم واقعا خیلی ناراحت میشوم وقتی میبینم این حقالناس را آنوری رندش میکنند و به حساب نمیآید. اینکه آقا آخر آدم جهنم برود به خاطر ۲۰ تومن، ۳۰ تومن، ۵۰ تومن، خیلی زور دارد.
به هر حال آقای رضوانی که مسئول مالی امام بود، میگوید که: «پشت پاکت چیزی نوشته بود برای امام فرستاده.» امام تو این کاغذ کوچک جواب داده بودند، زیرش نوشته بودند: «شما تو این کاغذ کوچک میتوانستید بنویسید.» کاغذ کوچک جواب داده بودند. آیتالله رضوانی دیگر کاغذهای کوچک را جمع و جور میکرد. توی کیسهای میگذاشت. وقتی میخواست برای امام یک چیزی بنویسد، روی آن کاغذ مینوشت. امام هم زیرش جواب میداد.
خود امام وقتی شعر میگفتند، صبحها که قدم میزدند بینالطلوعین. بالاخره آن عرفا حس و حال اینجوری داشتند و معمولا بینالطلوعینهای خاص داشتند. دیوان امام مال آنجاست. این اشعارشان را تو حاشیه روزنامههایی که صبح دستشان میرسید، مینوشتند. یعنی این روزنامه را دست میگرفتند، در حال قدم زدن میخواندند، بعد ابیاتی که به ذهنشان میرسید تو این بخشهای سفید حاشیه روزنامه آنجا مینوشتند. دیوان امام محصول حاشیههای روزنامه کیهان، جمهوری اسلامی، اطلاعات و اینهاست که امام آنجاها نوشتند.
مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت هم گاهی همینطور، یعنی تو همین حاشیه کاغذهایی که بلااستفاده بودند. همین کاغذهایی که ما از خانه میریزیم دور، نگاه بکنید چقدر ... و خدمت شما عرض کنم دستمال کاغذیهایی که برای ما مصرف میشود. نگاه کنید دیگر، خدمتتان عرض کنم که نانی که از ما دورریز میشود، امیرالمؤمنین از کنار سطل زباله رد میشود. این هم تو نهجالبلاغه آورده است. دیدند همینجور زباله انباشته که ملت بیرون ریختند. حضرت فرمودند: «هذا ما بخل به الباخلون.» این محصول بخل کسانی است که بخل میورزیدند. زیاد خریدی، میدانستی اینقدر مصرف نمیکنی، زورت هم آمد این را به کسی دیگر بدهی. پرتقالی که میریزیم دور، سیبی که میریزیم دور. بله، زبالهای که باید تولید بشود، باید این چیزهای صنعتی باشد؛ برای بستهبندیها مثلا، چه میدانم ظرف شیری، چه میدانم مثلا ظرف پنیری. اینها را باید دورریز کرد. نه اینکه خود پنیر، نان و چه میدانم این حرفها. اینها به دورریز خدایی نکرده کشیده شود.
میگویند که در بین سال چند روزی را حضرت امام کربلا تشریف میبردند. راوی داستان میگوید که: «من هم با امام، بهشون کار داشتم و چون وضع بیرونی کربلا طوری بود که من به اتاق بیرونی که امام طوری بود که من نمیتوانستم داخل بروم، کاغذ مینوشتم به اتاق اندرونی میدادم. یک بار روی کاغذ این مطلب را نوشتم و به امام دادم. امام تشریف آوردند بیرونی تا با هم برویم حرم. تو بین راه به من فرمودند که: «تو احتیاط نمیکنی.» من ذهنم از این حرفها خالی بود. اصلا باورم نمیشد که کاری کرده باشم، خطایی تو ذهنم نبود. عرض کردم: «آقا چه کار باید میکردم؟ چه کار کردم؟ خطایم چیست که دیگر تکرار نکنم؟» اما فهمیدم: «تو این مطلب را روی کاغذ باطله هم میتوانستی بنویسی، کاغذ درستی نوشتی این را به من. اهل احتیاط نیستی. جهنم نمیترسی؟»
کدام یک از جهنم بترسد؟ امام خمینی (ره) خیلی مراعات مسائل را جور دیگری میکردند. خب این وضعیت مملکت ماست در تحریم. با این اوضاعی که داریم و این کشور زده و مصرفگرا. کشوری که فاجعه است در مصرف. مصرف بنزین و مصرف آب و مصرف برق و مصرف هر چیزی. تو همهاش فاجعه، تو همهاش بلای فرهنگسازی ضعیف است. چه شکلی باید فرهنگسازی کرد که آقا ما ابدیت در پیش داریم، از مال مردم نمیشود برداشت و استفاده بیجا کرد؟
شاید یک وقت دیگر گفتم تو بحثهای آن سوی مدینه، پیغمبر (صلیالله و علیه و آله) رد میشدند – این حدیثی است که در استرالیا روی تشتک آب معدنی، روی در آب معدنی نوشته شده بود، بطری که پیامبر اکرم دیدن کسی که آن نهر آب را دارد، آب آببازی میکند، وضو میگیرد، هی میپاشد، پیامبر فرمودند: «اسراف نکن.» شخص گفت: «دارم وضو میگیرم.» حضرت فرمودند که: «آب را اسراف نکن حتی اگر بر نهر آبی ایستادی.» قحطی که نیستش که بگوییم مثلا یک لیوان آب لازم داریم. این همه آب است. قطراتی را هدر دادیم. قطرات!
«کلکم مسئول عن رعیتکم.» «لمسؤولون حتی عن البقاع والبهائم.» امیرالمؤمنین (علیهالسلام) باز این هم در نهجالبلاغه است. از شما سوال میشود حتی در مورد بقعهها، در مورد حیوانات، در مورد در و دیوار. سوال میکنند در مورد آجر و خشت، سوال میکنند در مورد حیوانات. سوال میکنند در مورد آب و هوا و آسمانی که تو آلوده کردی.
ما نَاقَتُ النَّاسِ (ما در حق الناس گناهکار هستیم). بنده وقتی میتوانم با ماشین نیایم بیرون یا ماشینم تکسرنشین نباشد، وقتی با ماشین میآیم بیرون آلودگی را تقویت میکنم. حالا آن جلسه اگر ضبط شده باشد، در مورد این گفتم که بالاخره بعضی کارها ناگزیر هستیم ازش. یعنی وقت انسان میخواهد بیرون برود و بنزین هم مصرف میشود و دودی هم تولید میشود. حالا آن دیگر چارهای نیست. من میتوانم پیاده بروم، عذری هم ندارم. با دوچرخه میتوانم بروم، با مترو میتوانم بروم، اتوبوس میتوانم بروم، بی آر تی میتوانم بروم، ولی ماشین برمیدارم میبرم، آن هم تکسرنشین. خب این هم مسئولیتی است.
البته تو برزخ نوعا این سوالات نیست. نوعا این سوالات مربوط به قیامت هستند. در برزخ حسابرسی این شکلی دقیق نداریم. بگذارید این را بگویم، تو تجربههای نزدیک به مرگ دیده نمیشود معمولا. حالا ایشان سوالاتی ازش شده که خود همینقدر سوال هم یک کمی عجیبغریب است و شاید هم برگردد به همین که کسی که محض ایمان باشد و محض کفر باشد، چون حسابرسی در برزخ برای کسانی است که محض ایمان و محض کفر هستند. محض ایمانم نه یعنی محض ایمانی مثل آیتالله بهجت و قاضی و اینها، یعنی کسانی که در ایمان مستقر شدند. دیگر وضعیت بینابینی، چون عمدتا وضعیت برزخی افراد وضعیت بینابینی است و یک جوری است که این حسابرسی اینها واگذار به قیامت میشود که مو را از ماست بکِشَد. ولی بعضی افراد مستقر در ایمان، مثل همین شهدا، افراد این شکلی و اینها را تو حسابرسی قیامتیشان در برزخ میکنند. یک کمی این کتاب بوی این را میدهد. لذا سه دقیقه در قیامت از این جهت درست. این بالاخره این عزیز ما جلسات را گوش میدهند و لطف هم دارند و انشاالله این حرفها باعث این نمیشود که ما هیچکداممان نسبت به خودمان گمان خوبی پیدا بکنیم، هر چند ما نسبت به ایشان گمان خوب داریم، ولی نسبت به خودش انسان خودساختهای است و این حرفها باعث نمیشود که خدایی ناکرده بخواهد تصوری ایجاد بشود. ولی اینجوری که برداشت میشود، اینطوری است که از این باب است که بالاخره مقام شهداست و حسابرسی از جنس قیامت دارند میکنند. از کسی که در واقع محض ایمان و این حسابرسی قیامتی را از آن کسانی که محض ایمانند و محض کفرند، تو برزخ میکنند.
ماجرای مادر دیگری که تعریف میکنند از حضرت امام این است: راوی میگوید که: «یکی از دوستانم تعریف میکرد، روزی به منزل حضرت امام تو نجف. مصطفی مشغول گفتگو بود. نگران شدم، ولی با آمدنم قضیه تمام شد. بعد پرسیدم: «جریان چی بود؟» خادم امام گفت که: «حاج آقا مصطفی ربع دینار که میشد معادل آن روز ۵ تومان تو اول فصل که هنوز گوجهفرنگی تازه و نوبرانه است، هنوز گوجه تازه آمده، گوجه خریده. امام دعوایش میکردند. اخم کرده بودند. فریاد میکشیدند که تو با چه مجوزی از بیتالمال گوجهفرنگی نوبرانه خریدی؟ حالا وقت خوردن گوجهفرنگی برای طلبهها نرسیده. از آن گوجهفرنگیهایی که وقتی ارزان میشود، میآید تو بازار، همه طلبهها میخرند، از آن باید بخری. به چه حقی رفتی با بیتالمال نوبرانه خریدی؟» دعوا میکرد امام. مصطفی کار حرامی هم انجام نداده بودند، ولی حضرت امام برای خودشان و فرزندانشان عمل مناسب نمیدانستند. اینها بالاخره درس است دیگر. هم برای ما درس است، هم برای بیت امام درس است، هم برای مخارجی که نسبت به حرم امام میشود درس است که البته بنده نظری ندارم نسبت به اینکه میشود، نمیشود. به هر حال درس است. یعنی این ریزهکاریها، این نکات که واقعا در حد ضروریات باشد آنی که دارد هزینه میشود و چیزی باشد که انسان بتواند پاسخگو باشد در محضر خدا. آنقدر به مقدار واجب انسان اکتفا کرده. اگر دارد از بیتالمال استفاده
میشود، به مقدار واجب. البته بحث رفاه زائران مثلا حرم امام خمینی، حرم امام رضا، بحث رفاه زائران یک بحث است. بحث تجملات و تشریفات یک بحث دیگری است. بنده وقتی هم این را گفتم و برخی عزیزان هم به مذاقشان خوش نیامد. باز هم میگویم و ابایی هم ندارم به خاطر اینکه مسائل، مسائل جناحی نیست و آدمهای خاماند که ممکن است از این حرفها برداشت جناحی بکنند. به عمق مسئله نمیرسند که حرف ما چیست و چی داریم.
یک وقتی عرض کردم حرم امام رضا علیه السلام بر اساس موقوفهای که بزرگواری در سالهای خیلی دور وقف کرده، حالا زمینی را، وسایلی را، امکاناتی را. فقط هزینه گل روزانه بالای ضریح، از آنجور که بنده اطلاع دارم از حرم مقدس، چند میلیون هزینه این گل روزانه است. روزانه این گل استفاده میشود، چند میلیون. حالا یادم دیگر نمیخواهم با جزئیات بگویم که نمیخواهم بگویم چند میلیون خیلی زیاد است. حالا مثلا شاید زیر ۱۰ میلیون مال چند سال پیش بود. الان شاید بیشتر.
یک وقتی بنده این را عرض کردم. البته برخی از آن عزیزان ناراحت شدند، برخی از آن عزیزان هم خوشحال. بعضی از دوستانی که تو خود آستان قدس هستند، بابت این نکته خوشحال بودند. به اصل موقوفه عمل میکنند، یعنی این وقف است. و خبر دارم از شهرستانها دهها میلیون هزینه میشود مثلا برای میلاد امام رضا علیه السلام. از بعضی شهرستانها گلهایی عزیز گلباران میکند و حجم سنگینی گل میفرستد برای مشهد و هیچ هم قبول نمیکند کار دیگری بکند. میگوید: «فقط همین گل و چیز دیگری هم نمیدهم. یا این یا هیچی.»
اگر بشود یک تدبیری اندیشیده بشود، از مراجع، از رهبر انقلاب استفتا بشود، اجازه گرفته بشود که مثلا هزینه موقوفه برای این گل صرف نشود. خب یک گل پلاستیکی هم میتوان گذاشت. امام رضا (علیهالسلام)، موقعیت امام رضا (علیهالسلام) با این گل طبیعی خاص فلان، با گل پلاستیکی اینها عوض نمیشود. امام رضا (علیهالسلام)، عظمتش به آن گل بالای ضریح ربطی ندارد، بستگی ندارد. به آن هزینه، کار دیگری بشود. این بشود ۱۰۰ تا دانه کتاب، بشود ۱۰۰ تا دانه غذا، چه میدانم مسائل این تکنیکهای فرهنگی.
ببینید، یک وقت است ما کلا مسائل فرهنگی را کلا ادراکی نداریم. هر چه خرج بودجههای فرهنگی است میگویند: «بدهیم برای خورد و خوراک.» خب اینها بالاخره در حد فهم خودشان حرف میزنند. خرج فرهنگیمان را هم داریم میکنیم. کار فرهنگی هم لازم است، ولی یک چیزی ضرورت فرهنگی ندارد. آن هم در حد پیشنهاد دارم بنده عرض میکنم. هیچ اطلاعی ندارم که میشود یا نمیشود. موقوفه وقتی وقف اینجور چیزی شده، میشود عوضش کرد یا نمیشود؟ عرض بنده این است به عنوان مثال دارم عرض میکنم به اینکه آقا ما بالاخره این بیتالمالی که دستمان است و این هزینههایی که هست، مصرف باید خودش خرج بشود. چه حرم امام رضا (علیهالسلام) باشد، چه حرم امام خمینی (ره) باشد، چه در خرج مساجد باشد.
والله بنده هنوز نفهمیدم که مثلا تو یک مسجدی هزینه کلانی جمع میشود برای اینکه کاشیکاری بشود. بعد مثلا ۱۰۰ میلیون هزینه کاشیکاری یک مسجد. بنده با عقل ناقصم، حتما از بیسوادی بنده به قول بعضی عزیزان، از بچگی بنده. بچگی ما از آن است که مثلا ۱۰۰ میلیون هزینه کاشیکاری یک مسجد وقتی یک مسجد میتواند همین جوانهایی که لااقل در مسجد خودش هستند، هزینه ازدواج اینها را تامین بکند، جهیزیه اینها را تعیین بکند. باز نمیخواهم توی مقایسههای کشکی بروم که بگویم اگر هر خرجی برای مسجد شد، خرج نکن. چون کلا هیئت نگیریم، کربلا نرویم، کلا هیچچی، همه را بدهیم برای کارهای دیگر. خب اینها از نفهمیدن مسئله است. نخیر، هرچی سر جای خودش. ولی آن مقداری که ضروری نیست، واقعا مبنایی ندارد، جایگاهی ندارد، چه میدانم زدن گنبد برای مسجد، ساختن گلدسته برای مسجد، چه میدانم کاشیکاری. بله حالا سرویس بهداشتی، وضوخانه است، سیستم گرمایشی، سیستم سرمایشی، چه میدانم اینجور چیزهاست. مسجد لازم دارد. ولی مثلا فلان سنگ اگر کف حیاط نباشد، به کجای ماجرا برمیخورد؟ فلان کاشی اگر نباشد، به کجا برمیخورد؟ بیتالمال است اینها. حقالناس است. مردم هزینه کردند برای مسجد. خوش آمدی پول جمع کردی به اسم کمک به مسجد. آنی که دارد هزینه میکند و کمک میکند، کمک به چی دارد میکند؟ کمک به مسجد. هزینههای جاری مسجد. هزینههای ضروری مسجد. خرج فلان کاشی مسجد صرف نمیشود، مگر اینکه حالا مردم با رغبت کامل. آن هم باز دوباره وجهی برای آن تویش نمیشود گذاشت. که خب حالا چه ضرورتی دارد که ما بیاییم اینجور کاری انجام بدهیم؟
نمیدانم. به هر حال اینها، این دقتها را وقتی آدم در این بزرگان میبیند، خیلی واسش جای تعجب است که ما چطور راحت میتوانیم این کارها را بکنیم. باز راوی میگوید که: «یکی از دوستانم ساکن نجف بود، نقل کرد: «تو مسجد شیخ انصاری که امام آنجا نماز جماعت میخواندند، بین نماز فقیری آمد، گفت: «عیالوارم، زندگیام نمیچرخد، فقیرم، به من کمک کنید.» امام جواب نداد. بار دوم، بار سوم، داد کشید و فریاد زد: «آقا من فلانم، فقیرم، لازم دارم من پول.» این فقیر گستاخانه گفت: «من دیدم امروز از فلانی مقدار زیادی پول برای شما آورد.» امام فرمودند: «آن پول سهم امام است. به شما نمیرسد.» دوباره با داد و فریاد از امام پول میخواست که دوستم پا شد و یک ربع دینار به فقیر داد و این هم رفت. بعد از نماز که امام پا شدند تا بروند، من هم پشت سر امام بلند شدم. از مسجد بیرون آمدیم. وقتی خلوت شد، میخواستم به امام انتقاد کنم.» امام پیشدستی کردند و گفتند: «این پول چی بود؟ از کدام پول بود؟ پول شهریه بود؟ گفتم: «با چه مجوزی دادی؟» گفتم: «آقا من نمیخواستم به شما عرض کنم که شما چرا ندادید؟» گفتند: «من پول شخصی که ندارم. پول من بیتالمال است. سهم امام، سهم امام به فقیر نمیشود داد. من که من نخواهم بدهم، نمیشود داد. من چه کار کنم؟ تو چه جوری دادی؟ جواب خدا را چی میخواهی بدهی؟ این بودجه مخصوصی است برای مصرف خاصی است، جایش مشخص است.»
حالا زکات یک جایی دارد، صدقه یک جایی دارد، رد مظالم یک جایی دارد، خمس یک جایی دارد. دقتهای توی این مصارف امام (ره).
امام موجهترین استاد حوزه علمیه قم بودند، در جمله مراجع به حساب میآمدند. شخصیت فوقالعادهای بودند. یک تلفن برای ارتباط با مردم نداشتند، چون اولا اکثر علما تلفن نداشتند، ثانیا احساس میکردند که در صورت نیاز و ضرورت با اینها تماس میگیرند، با ایشان. هر کی لازم باشد که امام تماس بگیرد، سر موقع خودش تماس. و ماجرای دیگری هم که هست، این است که گفتند که بخشی از متن کتاب را میخوانم در مورد بعد از شهادت حاج آقا مصطفی (رحمتالله علیه) که به همسرشان نکاتی گفته بودند. این را اینجا عرض بکنم. کتاب «برداشتهایی از سیره امام خمینی» که پنج جلد است و کتاب بسیار قابل استفاده و خواندنی است. کتاب معرفی بکنم و هر کی میتواند کتاب را بخرد. به صورت موضوعی درآوردهاند زندگینامه حضرت امام و خاطرات حضرت امام را. دست بنده است جلد ۲ کتاب «ویژگیهای فردی حضرت امام»، فصل سیزدهم: «تقیّد به آداب شرع» در مورد بحث بیتالمال خیلی نکات خوبی دارد و خیلی قابل استفاده است.
نکتهای که توجه بهش خیلی برای ما ضروری است و خیلی کمک میکند به اینکه انسان در این مسائل دقت داشته باشد، چند تا از ماجراهایی که اینجا گفتند را بگویم. یکیاش این است. گفتند که دختر امام، فریده خانم، مصطفی خانم فریده گفتند که این چیزی است که خودم شنیدم. یک روز خانم به امام تو نجف گفتند: «چرا اقدامی برای انتشار کتب تفسیر آقا مصطفی نمیکنید؟» امام گفتند: «پولی نیست که این کتاب باهاش چاپ بشود!» خانم گفتند: «مگر نمیشود با این پولها کتاب ایشان را چاپ کنید؟» امام گفتند: «این پولها پولی نیست که باهاش بشود کتاب چاپ کرد.» خانم هم دیگر چیزی نگفتند. روایت شده: «من فکر کردم امام چقدر دقیقند که کتاب تفسیر قرآن که بچهشان نوشته، میگویند با این پولها نمیشود چاپ کرد، چون این پولها مال مستمندان است. بیتالمال حق امام.»
راجع به مهریه دقت داشتند. یعنی اعتقادشان به این بود که دختر باید مهریه داشته باشد. اگر افرادی برای عقد میآمدند و مثلا مهریه را یک جلد کلامالله میگذاشتند، امام قبول نمیکرد. گفتند: «یک چیزی به عنوان مهریه تعیین کنید.» ولی در مورد تشریفات دیگر اعتقادی نداشتند. در مورد بقیه تشریفات دیگر ازدواج، در مورد خود مهریه هم سخت نمیگرفتند. میگفتند: «ساده باشد.»
زمانی که نوه ایشان با برادرم ازدواج کردند – فاطمه طباطبایی عروس امام – چون زمان جنگ بود، شدیدا از تشریفات نهی کردند. گفتند: «وقت جشن گرفتن و مهمانی دادن نیست. وضع مردم، وضعیت رو به راهی نیست. وقت این کار است الان.»
امام صرف سهم مبارک امام برای ساختن مسجد اجازه نمیدادند، مگر به دو شرط. یکی اینکه آن مسجد مورد نیاز باشد. بودجهاش از طریق دیگری مثل وجوه خیریه و تبرعات و اینها تامین نشود. لذا اگر آن که سوال میکرد توجه به این دو تا شرط داشت و در متن سوال اینها را قید میکرد، میفرمودند: «در فرض مذکور مجازند پرداخت کنند.» اگر توجه نداشت یا قید نکرده بود، پاسخ میدادند که: «چنانچه مورد نیاز باشد و از طریق دیگری تامین نشود، مجازند پرداخت کند.» این در مورد اصل مسجد و ساختمانش بود. در مورد تزئینات و تهیه لوازم غیرضروری و درجه دوم، سنگ و کاشی و فرش و غیره، معمولا به صورت مطلق اجازه صرف وجوه شرعی را نمیدادند. نمونههای بسیاری اینجا وجود دارد، از جمله اینکه یک نفر طلب اجازه کرده بود که مبلغ ۳۰ هزار تومان بابت سهم برای فرش مسجدی تو خیابان اباذر تهران پرداخت کند. فرش مسجد را بیندازد. باید خرج مورد خودش بشود. فرش مسجد هم خوب است، ضروری هم هست، ولی از بیتالمال. حالا شما دیگر ببینید دیگر. من نمیخواهم مواردی که الان توی جامعه ما، کارهایی که برخی از این حضرات انجام میدهند و اینها، نمیخواهم اشاره به این چیزها بشود. بعضی از این هزینهها و رفت و آمدها و که چقدر هزینه به دولت بیتالمال گذاشته میشود و چیزهای عجیب و غریب و دردآوری که آدم قلبش به درد میآید وقتی بعضی از این چیزها را میخواند و میشنود، باخبر میشود که اصلا ابدا بعضیها عین خیال شان نیست نسبت به بیتالمال، حقوق مردم و اینها.
ایام انتخابات مثلا بنده مسئولیتی دارم و میخواهم برای دور بعدی شرکت بکنم. هنوز هم مسئولیتم را دارم. چهار سالم تمام نشده. سفر استانی. میخواهم مجوز بگیرم. بالاخره مسئول فلانم. خب شما مسئول فلان باشی، وقتهای دیگر سالم، یک روز سه تا استان میروی. انتخابات داری. میبازی. اینجا سر من را کلاه میگذاری، سر او را کلاه میگذاری. حرف میزنی، میگویی حالا ما قانع میشویم قیامتی و اینها نیستا. آنجا لب عمل، خود عملت هست، خود آن چه را که به حساب می آید. نه همه را حساب کتاب میکند. تو به خاطر انتخابات پاشائی رفتی آن شهر ایام انتخابات و سه تا استان مثلا تو یک روز رفتی گشتی با پول بیتالمال، با هواپیمای بیتالمال، با امکانات دولتی. به چه حقی؟ با چه مجوزی؟ و تمام این همان چیزی است که تو کتاب گفتند. کسی گفت: «من دیدم دنبال ۸۰ میلیون آدم بودند که اجازه میخواستند.» ۸۰ میلیون طرف حسابات. انقدر خاصیت فایده داشتی؟ یک روزی که رای آوردی هم که آن موقع پدرت را در میآورند. هر یک روزی یک بخش کار است.
هزینههایی که خواجه احمدآقا میفرمودند. حالا من اینجا ماجرای دیگری هم هست، نمیدانم بگویم یا نگویم ؟ از ماجراهای جالب است که اینها بهش توجه نمیشود. میگویم که امام نسبت به تو بحث دیه، یکی از مباحثی که معمولا بهش توجه نداریم، یکی از حقوقی که به عهده ما میآید، دیههایی است که حالا من قیمت روز آن را خبر ندارم، ولی چند وقت پیش یک جایی رفتم، حالا نمیگویم کجا، که وقتی لو نرود آن عزیز بزرگوار، برای اینکه قیمت روز بپرسم در مورد دیه کوچولوها. یادم نیست کدام یکی از اینها بود. همراه هم رفتیم و آن کسی که پاسخگوی سوال شرعی بود، گفتم که: «آقا الان شاید باز قیمت عوض شده.» گفتم که: «اگه ما مثلا رو دست این بچه بزنیم، دستش سرخ بشود، این دیهاش چقدر است؟» گفت: «به قیمت الان ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان.» تو خودش هم بچهاش دورش، آن روحانی بزرگوار داشت میپلکید. خیلی هم رو مخ بود. خیلی داشت پرت میکرد اینها. گفتم که: «فکر کنم این بچه شما هم دیه lazım شدهها، یک کمی نیاز به دیه دارد.» گفت: «اینو خواهر و برادرهایش آنقدر دیه لازم است، آنقدر دیه داریم ما به اینها بخواهیم بدهیم که همهشان از چندین میلیون به فعالیت بپردازند.»
راهحلش هم این است که ما بالاخره بچهها را دیگر چه کنیم؟. پیش میآید دیگر. آدم دعوا میکند، گوشی میپیچاند، چه میدانم رو دستی میزند، هول میدهد، چه میدانم خدایی ناکرده دیگر بر فرض یا زدیم قبلا. دیهاش باید پرداخت بشود به ولی او. حالا دیگر احکامش، جزئیاتش را باید از دفتر مراجع و فقها و اینها بپرسند. حالا خود ما هم که پدر او هستیم و ولی او هستیم، میتوانیم خرج در مصالح او بکنیم. حالا مثلا بنده خودم نیتی که دارم این است، یعنی هزینه چه میدانم خورد و خوراک و چه میدانم لباس مدرسه و سرویس و اینها همه را از باب دیه میدهم. هدیههایی که اینها احیانا به عهده ما دارند، این پولهایی که خرج میشود را از این باب نیت کردم که اینها از باب آن حقوق باشد که ادا بشود. و بحث دیه بحث خیلی مهمی است و معمولا هم کمتر بهش توجه میشود.
حالا اینکه بچههای ما یک وقت در بیرون کسی مثلا اگر مشتی زدیم دندان طرف شکسته اینها هست. اینها که دیگر خیلی دیهاش هی سنگینتر میشود و دیات وجود دارد. اصفهان تازگی گفتیم و فایلش هم منتشر شده. در شرح لمعه این را گفتیم. استخوان اگر بشکند، اگر چی بشود، دیگر حالا بحث مفصلی است که به سر باشد یک دیه دارد، به تن باشد یک دیه دارد و اقسام ضربه وارد شدن و آسیب و اینها هر کدام دیههایش. سرخ بشود، سیاه بشود، چه میدانم کبود بشود، به استخوان برسد، استخوان به سفیدی استخوان برسد، همینجور هی میرود. اینها بحث دیهاش است. حالا حضرت امام هم نسبت به بحث دیه خیلی حساس بودند. یکیاش را اینجا میگویم. باز یکی دیگر هم دارد. ماجرای ۱ صفحه جلوتر اگر پیدایش بکنم، آن هم میخوانم.
یکیاش این است: نسبت به بچههای فرزندان پسرشان حساس بودند. احساس مسئولیت داشتند. عروس امام میگویند: «چند سال پیش "علی ما" همین سید علی آقای خمینی که ما هم همدرس بودیم با هم، علی آقا، ضمن بازی صورت نوه عموش را زخم کرد.» یکی از دیههایی است که به گردن ما میآید. حقالناس است که خیلی کم بهش توجه میشود. بچهمان میرود و دارد با پسر داییاش، با پسر عمویش، با دختر خالهاش بازی میکند. میزند این را زخمیش میکند. کبودش میکند، چنگ میاندازد. خب این دیه پیدا میشود. بابت کار این بچه ما باید دیه بدهیم به پدر آن بچهای که زخم و زیلی شده. امام که مطلع شدند، یک مقدار وجه به عنوان دیه دادند به این بچه زخمی، یعنی به عنوان جد پدری علی، وظیفه خودشان میدانستند که این دیه را پرداخت کنند. آن هم به بچه داده بودند، یعنی در واقع موردی است که میداند آدم به دست پدرش میرسد، یعنی آن طرف حساب اصلی ما پدر بود که ولی سرپرست آن بچه است. حالا به خودمان اگر بدهیم، به دست پدر میرسد. آن هم بحث اینها. بالاخره بحثهای خیلی مهمی است.
و نکته جالب هم این است که امام پرداخت کردند. گاهی مثلا ما میخواهیم دیهاش را بدهم. نه، واقعا میگویم آقا این، اینجوری نیست. میخواهیم و اینها نیست دیگر. باید پرداخت بکنی. معلوم است که وقتی زخم کردیم، بچه ما بچه دیگری را زخمی کرده است و دیه به ما به عهدهمان میآید که باید پرداخت بکنیم. میشود ببخشم، ولی اصلش این است که بهش بگوییم. حالا به احتمالا شش هفت تومانی از ما طلب دارد سر ماجرا. و اگر آن واقعا از ته دل دارد میگوید نه و فلان اینها، خب بله، یک بسته دیگری است، ولی ما یک وقتی خودمان را تو رودربایستی قرار میدهیم طرف. یعنی هم میخواهیم این تکلیف شرعیه را از گردنمان باز کنیم، هم میخواهیم خودش بفهمد که دیگر الان باید عقلش برسد که از من نباید این پول را بخواهد. به هر حال این مسئله مهمی است که عمدتا بهش توجه نمیشود. و یکی از بحثهای حقالناس، همین بخش است.
در شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی (رحمتالله علیه)، مادر آقا مصطفی (رحمتالله علیه) گفتند: «۱۰، ۱۵ تا فرزندش که شهید شده بودند، تلفنی که تو منزل آن مرحوم بود، تلفنی نبود که خط صفرش آزاد باشد تا هرکی دلش با هر جای ایران تماس بگیرد.» خانم امام که بچه اش شهید شده بود، مادر حاج آقا مصطفی (رحمتالله علیه)، گفت: «یک تلفن هم نیست من با بچههایم تو ایران تماس بگیرم.» دخترانشان ایران بودند، حاج احمدآقا ایران بودند. امام بهش فرمودند که: «خانم! شهادت و مرگ مصطفی یک چیز است، استفاده از بیتالمال یک چیز دیگر. این از بیتالمال مسلمین است. من شرعا نمیتوانم اجازه بدهم شما تلفنی که بیتالمال مسلمین است، هر روز تماس بگیری با بچههایت. این جداست، آن هم جداست.» خیلی اینها تویش درس است.
آن بحث دیه را من باز بگویم. چون اشاره کردم. دختر حضرت امام (ره)، خانم مسعوده مسعودی میگویند که ما – این هم خیلی هم تویش نکته است، از جهت تربیتی هم خیلی تویش نکته است، دقت داشته باشید – میگویند که: «منزلی نزدیک منزل ما بود. امام صلاح نمیدانستند ما که دختر بودیم، به آن خانه رفت و آمد داشته باشیم. اما دو تا خواهرهای دیگر که با هم دو سال اختلاف داریم، مکلف شده بودند. آقا منع کرده بودند امام که ما نباید آنجا برویم. اما ما از روی بچگی خودمان را اینکه با دخترانشان آشنایی داشتیم، به آن منزل میبردیم. ظاهرا امام وقتی نزدیک غروب برمیگشتند از در، صدای ما را از تو کوچه شنیدن که داشتیم بازی میکردیم. فرستادند دنبال ما. ما هم با ترس زیاد وارد شدیم. تابستان بود و زیرزمین محل سکونت ما. رفتیم زیرزمین. امام چوب ضخیمی را برداشتند. اما خودشان متوجه بودند که تحمل کتک خوردن با این چوب را نداریم.» بالاخره این عظمت پدری هم لازم است دیگر. جاهایی یک چوبی هم آدم باید نشان بدهد و یک موقعیت پدر است دیگر. به البته من اصلا مورد خطاب نبودم. به دیوار زیرزمین زدند و اظهار ناراحتی و عصبانیت کردند که من گفته بودم نروید تا اینکه چوب شکست و تکهاش خورد به پای خواهر بزرگتر. به هر حال ناراحتی امام تمام شد. بعدا خواهرم پایش کبود شد. امام که فهمیدند پای خواهرم صدیقه کبود شده، آمدند پا را دیدند. بعد بابت آن مجروحیت غیرعمدی بهش دیه دادند.
خیلی اینها ظرایفی است که واقعا خیلی اینها، اینها آدم را آدم میکند. همه زندگی و همه وجودش بندگی خداست. اینجا خدا از من چه میخواهد؟ این خیلی مهم است. اخلاص محض، این تعبد محض. بله. حساب و کتاب در این دنیا.
یک خاطرهای از فردی فرستادند. شما گفتین الان یادم آمد. خدا خیرتان بدهد. خیلی جالب بود. از مرتبطین با رهبر معظم انقلابند این عزیز و گفتند اسمی از من نیاید. خاطره را فرستادند، من بخوانم. گفتند این را تعریف کنید. بحثها را گوش میدهند. تعریف بکنید و فقط اسم را نیاورید، که البته مرتبط مستقیم نیستند، با واسطه ارتباط با رهبری دارند. گفتند که سلسله را دارم میندازم که اسامی اصلا نیاید. بنده از زبان پدر همکارم تعریف میکنم. یک روز حضرت آقا مشغول مطالعه بودند. دیدم حضرت آقا آمدند لب پنجره و با صدای بلند دارند با باغبانی که مشغول آبیاری درختهای محوطه بیت رهبری است، صحبت میکنند. اکثر درختان بلندند و کاج و قدیمیاند. نیاز است که هر روز با آب چهارقوی آبیاری شوند. باغبان وقتی صدای آقا را میشنود، با ترس میآید، میگوید: «بله بفرمایید آقا.» آقا میگویند: «اگه امکان داره آبیاری را بعدازظهر انجام بدهید. من ظهر با مسئولین هیئت دولت جلسه دارم. الان باید مطالعه کنم. سر و صدای آبیاری زیاد است. حواسم را پرت میکند. اگه امکان داره بعدازظهر آبیاری را انجام بدهید.» باغبان گفت: «چشم.» و رفت. میگوید: «گذشت زمان جلسه رسید. همه مسئولین نشسته بودند. آقا میخواستند وارد اتاق بشوم، یک دفعه ایستادند. گفتند: «آن باغبان را که الان اسمش را یادم نگفتم، بگیر تا بیاید.» باغبان آمد و گفتند که: «فلانی! من شما را چند بار صدا زدم. دیدم جواب ندادید، به همین خاطر با صدای بلند شما را صدا زدم. من را حلال کن. شما ترسیدید، شما ببخشید.» آقا گفتند: «تا شما اینجا به زبان نگویی که من را حلال کردی، من از این در وارد نمیشوم، تو جلسه شرکت نمیکنم.» دیگر باغبان قبول کرد و گفت بخشید. بعد دست آقا را بوسید و آقا وارد جلسه شدند.
که حالا اینجا گفتند که انقدر آقا نسبت به این مسائل دقیقند. و باز یک خاطره دیگر هم نقل کردند که این هم قشنگ است. البته باورش برای مردم سخت است، ولی
به هر حال گفتند که. حاج آقای عزت اینو نگفتن دیگر اسم نیارید. حالا این را اسم نمیآورم. اشکال ندارد. و حاج آقای عزت، زمانی رئیس سازمان تبلیغات قم، تعریف میکردند که: «جلسهای با یکی از پسرهای آقا داشتیم. به پسر آقا میگویند که چرا از زندگی آقا برای مردم چیزی نمیگویید؟» پسر آقا میگویند که: «مردم باور نمیکنند.» ما گفتیم که: «شما بگویید. مردم باور نمیکنند.» ایشان گفت: «من یک چیزی از زندگی حضرت آقا بگویم، ولی شما باور نمیکنید.» ایشان گفت: «خب بگو.» گفتم: «من تا این سنی که رسیدم.» پسر آقا گفته بودند: «تو منزل پدرم تا حالا میوه ندیدم، حتی یک بار، حتی هندوانه.» میگوید: «ما باور نکردیم. گفتیم مگر میشود؟» ایشان گفتند: «شما انقلابی و مذهبی هستید و با آقا ارادت دارید، باور نمیکنید، توقع داریم ما اینها را برای مردم بگوییم که باور کنند؟ معلوم است که آنها باور نمیکنند.»
کتاب «خانه دلی که لعل شد» را بنده میخواندم. احساس میکردم آقا با اینکه خودشان دارند خودشان را میگویند، ولی دیگر انگار دارند اغراق میکنند. با اینکه بنا داشتند اصلا هیچی نگویند از خودشان، یعنی یک چیزهایی را دیگر داشتند از خودشان میگفتند آدم احساس میکند اینها اغراق است. مگر میشود کسی اینجوری زندگی کند که مثال میوه را گفتم. آقای دکتر مرندی گفته بودند که: «ما دیگر اجبار کردیم با آقا به همین تازگی که ایشان بالاخره بابت سلامت، سن و سالشان و اینها باید میوه بخورند.» که آن هم آقا اینجور فقط مصرف میکنند. به هر حال این بحث اینکه مسئول وقتی مواظبت داشته باشد.
یک شبی در یکی از دولتهای پنج شش تا دولت قبل، این را تو خود صحبتهای حضرت گفته بودند که: «یک شب فلانی گزارش داد، رئیس جمهور گزارش داد که ما الان در مملکتمان فلان تعداد آدم داریم که شبها گرسنه میخوابند.» آقا فرموده بودند که: «من از آن شب که این گزارش را به من دادند، مدتها بود که شبها نمیتوانستم درست بخوابم، خوابم نمیبرد.» به این فکر میکردم. تا این ماجرای یارانهها که مطرح شده بود، گفته بودند که: «من از وقتی یارانهها پرداخت شد، شب توانستم راحت بخوابم، چون خیالم جمع شد که بالاخره مردم در حد خوردن نان پول تهیه نان را دارند که لااقل نان را بگیرند با یارانه تهیه بکنند. لااقل اینجوری گرسنه نخوابند.» خب این میشود آدمی که باور دارد.
البته فرار هم میکند از ریاست. خود ایشان در همان جلسه مجلس خبرگان چطور فرار میکرد برای اینکه ایشان را انتخاب نکنند. خیلی ماجراهای دیگری که در مورد ایشان هست در مورد فرار از این ریاست و مسئولیت و اینها که حالا دیگر نمیخواهم، چون قبلا این مقدار زیاد شد. نمیخواهم وارد آن بحث بشوم.
میگویند که امام (ره) وقتی که نجف اقامت داشتند، سالی چند بار به مناسبت زیارتهای ویژه امام حسین (علیهالسلام) کربلا مشرف میشدند. در منزل محقری که یکی از اهالی کویت در اختیار ایشان قرار داده بود، سکونت میکردند. امام آنجا تو همان منزل نماز جماعت را اقامه میکردند با شرکت جمع محدودی از دوستان در اتاق بیرونی و گاهی که جمعیت بیشتر میشد، در حیاط منزل برگزار میشد. مساحت حیاط بود و ۵۰ متر بود. فرش هم به اندازه کافی نبود. لذا افراد عباهاشان را تا میکردند به عنوان سجاده و زیرانداز، روش به نماز میایستادند. وقتی امام از اندرونی برای اقامه نماز وارد حیاط میشدند برای رسیدن به جلو جمعیت، باید از بین صفوف جماعت عبور میکردند. تمام افراد بیگمان افتخار میکردند که عباهاشان با قدم مبارک امام تبرک بشود. امام هم به این نکته واقف بودند. میدانستند اینها عشقشان به این است که امام پاهایشان را میگذارند رو عباها. اینها با این حال وقتی امام عبور میکردند چه از پشت صفوف که کفشها بود چه در مسیری که عباها پهن بود امام با حرکتی مارپیچ و با برداشتن گامهای مناسب با دقت سعی میکردند به هیچ وجه پاهایشان را نه رو کفشها بگذارند نه هوای دیگران. اینطوری عملا رعایت دقیق حق مردم را به مقلدان خودشان یاد میدادند.
وقتی امام مسجد تشریف میآوردند، قبلا تولام و مردم میآمدند اشتباه میکردند. کفشهاشان را روی جلوی ایوان مسجد بیرون میآوردند. اما وقتی که وارد مسجد میشدند، یک نگاهی میکردند سرتاسر جلوی ایوان. اگر جای خالی بود، تشریف میبردند همانجا. کفشها را بیرون میآوردند. بلکه جا نبود، ایشان پشت این کفشهایی که جمع شده بود، کفششان را بیرون میآوردند. بعد با سر انگشت مبارکشان وسط آن کفشهاشان را روی زمین میگذاشتند و داخل ایوان میآمدند برای اینکه پاهایشان را کفشهای مردم قرار نگیرد. برای اینکه تصرف در مال غیر بدون اجازه صاحبش نباشد. این نهایت دقت است. نمیدانید قیامت چه وضعی است. مردم حساب همینها را از ما میخواهند که تو پاتون روی کفش من خورده، نمیدانم هوای من را لگد کردی و چه از بغل گرد خاله مثلا سیگارت مثلا ریخت تو حیاط خونه ما. از این حرفها، این قبیل ماجراها. حسابرسیش در قیامت است. مردم اینجا بابت این چیزها گرفتارند و از همینها میخواهند یک چیزی را نقد بکنند.
یک روز تو نجف امام برای برگزاری نماز جماعت خواستند وارد اتاق بیرونی بشوند. کفشکن اتاق از کفشهای مردمی که برای شرکت نماز جماعت دور هم جمع شده بودند، انباشته شده بود به طوری که جای پا گذاشتن نبود. ما به بقیه روحانیون، بسیاری از فضلا بدون توجه پا رو کفشهای مردم میگذاشتیم و رد میشدیم. چارهای هم نبود. اما وقتی امام به کف در رسیدند، توقف کردند. از پا گذاشتن رو کفش مردم خودداری کردند. دستور دادند کفشها را از سر راه جمع کنند. راه را باز کنند. تازه خیلی از ما متوجه شدیم. پا گذاشتن رو کفش مردم تصرف در مال غیر بدون رضایت صاحبش است. این کار خالی از اشکال نیست. مچاله میکنیم ببینیم کدامش خوب است، صفا میکنیم. این دیگر حالا این تصرفات در مال غیر که اینها دیگر سادههایش ها! دیگر بریم از این سادهها بگیریم. بریم تا آن بالا بالاییها ببینیم کار به کجا میرسد.
این هم خیلی خاطره قشنگی است. بانک خاطرات امام زیاد است ها! ولی من چند تایش را دارم میخوانم که عبرت باشد. و آن بخش اصلی صحبتم را میخواهم آخرش انشاالله بگویم. میگویند که امام اجازه میدادند بابت خانه. امام مستأجر بودند. جماران مستاجر بودند. اسم صاحب خانه امام هم امام جمارانی بود. امام صاحب خانهشان اسمشان آقای امام جمارانی بود که از مریدهای امام هم بود. امام اجاره میدادند. یک روز امام قبل از ماه مبارک رمضان دستور دادند که اعضای این خانه بیایند و با من که حالا راوی ماجراست صحبت کنند. من خاطرم جمع نیست که آیا آیا تو این خانه که میمانم، صاحباش راضی هستند یا نه. آنها خیلی تعارف کردند که شما به ما و محل خیلی افتخار دادید. ما تا قیامت از این موهبت الهی قدردانی میکنیم. امام فرمودند که: «حالا به زنها بگویید بیایند.» خانمها آمدند. آقا به اینها فرمودند: «ممکن است شما به چیزی از زندگی خودتان علاقهمند باشید. دوست نداشته باشید که جای دیگری بروید.» اینها هم دوباره تک تک اعلام رضایت کردند. بعد امام فرمودند: «حالا میمانم.» اول که اجاره میدادند. طرف هم با اختیار و اصرار و التماس امام را آورده تو خانه. یک مدت گذشته. تک تک پرسیدند که شما راضی هستی که من اینجا تو منزل شما هستم با اینکه اجاره میدادند؟ ببینید این ریزهکاریهاست که آدمها قبلا هم عرض کردم تفاوت شیرینیفروشیها با هم چیست؟ تفاوت تعمیرگاهها با هم چیست؟ تعمیرکاران، تعمیرگاهها کارشان یک چیز است دیگر.
شیرینیفروشیها چرا یک شیرینیفروش خیلی میگیرد، یک شیرینیفروش خیلی نمیگیرد؟ چرا یک تعمیرکاری کارش خیلی میگیرد، آن یکی کارش نمیگیرد؟ تفاوت تو دقتهاست، تو آشپزیها. اصول آشپزی که یکی است. اصول که فرقی نمیکند. تو این آقا تو دقت و ریزهکاریهایی که این آشپز رعایت میکند این آشپزی اینو فوقالعاده میکند، آن شیرینیپز رعایت میکند اینو فوقالعاده میکند. آدمها هم تفاوتشان پیش خدا همین است. به همین دقتها و ریزهکاریهاست. امام میشود به خاطر این دقت و ظرایفی است که امام رعایت میکنند که زندگینامه امام باید بخوانیم تا این ریزهکاریها را ببینیم که چقدر فوقالعاده است. و امام بینظیرند.
حاج آقای رحیمیان، خدا حفظشان بکند. بنده قلبا خیلی به ایشان ارادت دارم که الان تولیت مسجد جمکران هستند. قشنگترین کتابهایی است که خواندم، کتاب «درسهای آفتاب» تو این کتاب صفحه ۵۲ و ۵۳. خاطرات امام در آن خود ایشان، آنهایی که دیدن، نقل میکنند. خیلی قشنگ است کتاب بسیار خواندنی. یک روز برای تامین نور کافی و مناسب فیلمبرداری از برخی از ملاقاتهای رسمی یا برنامههایی مثل پیام نوروزی که تو اتاق کار امام انجام میشد، نور بزنند برای اینکه امام فیلمبرداری میکنند. تو خانه سه نقطه از گچ سقف اتاق رو به مساحت ۵ در ۵ زیر تیرآهنها را تراشیده بودند. این بغلها را تراشیده بودند. میخواستند تیرآهن بیاید بیرون، و تا جوش بدهند آنجا به آن تیر. میخواستند نورافکنها را به آن نقاط جوش بدهند. وقتی صبح طبق معمول خدمت امام مشرف شدیم، قبل از هر چیز با لحن خشن و تند و قیافه ناراحت و مضطرب فرمودند: «این چیست؟ چرا این کار را کردید؟» فیلمبرداریه. یک تحملی کردند. سکوت تلخی کردند. گفتند: «چرا بدون اجازه صاحب خانه این تصرفات را میکنید؟» با این برخورد تند جرأت ادامه نداشتم. از خداش بود که امام توی خانه نشسته. افتخاری برایش بود که نمیتوانستند قبول کنند. حتی اجاره میگرفت از امام که بمانند تو این خانه. اصلا قضیه منتفی شد. و جای آن تعمیر شد. هنگامی که از خدمت شما مرخص شدیم، آقای فلانی با اینکه دهها سال با امام بودند به من گفتند: «من در طول عمرم کمتر چنین ناراحتی و تکدر خاطری را در امام دیدم.» این دیگر مفصل است که یک جایی درست کرده بودند جماران برای امام که امام به شدت برخورد میکنند. دیگر وقت نیست بخونم.
یک ماجرای چند صفحهای است که تخریب بشود، چون تو خانه کسی اتاقک درست کردهاند. این هم قشنگ است. میگویند که: «امام در مصرف وجوهات بیتالمال خیلی احتیاط میکردند. برای خرید یک پنکه برای منزلشان تو نجف فریاد میزدند که من را به جهنم نفرستید. اجازه نمیدادند همسرشان برای فرزند شهیدش یک تلفن به ایران بزند.»
مصطفی (رحمتالله علیه) نقل میکردند: «روزی برای یک طلبهای خدمت امام وساطت کردم. پولی از امام بگیرم.» و به امام ولی، امام به وساطت من ترتیب اثر ندادند. مرتبه دوم وساطت کردم. باز ترتیب اثر نداد. این بار مایه تعجب شده بود. مرتبه سوم که وساطت کردم، امام در جواب فرمودند: «ببینید، این همان ماجرای عقیل و امیرالمؤمنین است.» فرزند همان آقا فرمودند. این مرتبه که وساطت کردم، امام در جواب فرمودند: «مصطفی! این کمد و گنجی که میبینی، این پول توش وجود دارد. این هم کلید گنج است. من این کلید را در اختیار تو میگذارم. هرچی پول میخواهی، برداری. به این طلا مانعی ندارد. به یک شرط. آن شرط هم این است که جهنمش را باید خودت بروی. چون من دیگر حاضر نیستم به این طلبه، به خاطر عدم لیاقتی که درش وجود دارد، پول سهم امام بدهم. تو اگر حاضری جهنم را تحمل بکنی، این پول و این گنج و این کلید در اختیارت.» همان چیزی که جد این آقا به برادرش فرمود. اینکه شیعه امیرالمؤمنین، شیعه خالص امیرالمؤمنین اینطور برخورد میکند با پسرش، آن هم پسری که اینطور علاقه دارد بهش. امام علاقه عجیب و غریبی به حاج آقا مصطفی (رحمتالله علیه) و همینطور ماجراهای دیگری که در مورد بیتالمال گفته شده. حالا بنده یکی دو تا دیگرش را بخواهم بگویم.
شبی که میخواستند راه بیفتند به سمت فرانسه، قرار شد که کرایه هواپیما را همه حساب بکنند. امام فقط کرایه خودشان و حاج احمدآقا را داده بودند. امام فرمودند: «اگر به کشتن میدهند، برای ما دارند. با ما میآیند. هر کی کرایه خودش را حساب میکند.» بعد خودشان فقط پول خودشان و حاج احمدآقا را داده بودند. هیچ وقت برای چاپ رساله حاضر نبودند از وجوهات خرج بکنند. آنهایی که تقلید میکنند، وظیفه دارند خودشان رساله تهیه بکنند. باید پول بدهند و بخرند.
میگویند که تا اوایل انقلاب امام تو خانه تلفن نداشتند. شهرستانیها اعتراض داشتند که ما نیاز به ارتباط با شما داریم. شما تلفن، شماره تلفن لازم دارید. امام فرمودند که: «پول بیتالمال خرج رساله و تلفن من نشود.» تا آخر یکی از خیّرین من از خرج خودش تلفنی برای امام خرید. خانه ما نصب کرد. و امام فرمودند که: «با دلارهای امانتی پیامهای من چاپ نشود.» که حالا این هم ماجرا دارد. از وجوهات هیچ وقت استفاده نمیکردند. و دیگر از این قبیل ماجراها که خیلی هست و خیلی هم نکته توشه. دیگر حالا فرصت نیست بخواهم تک تک بگویم.
این هم قشنگ است در مورد دیه که گفتم. تو مسیر فرودگاه آقای رفیقدوست که راننده امام بود و پشت فرمان نشسته بود، امام را از فرودگاه میبرد بهشت زهرا. میگوید: «تو مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا، اولین جایی که برای ما مشکل به وجود آمد میدان آزادی بود. میدان آزادی ازدحام جمعیت به حدی بود که چند لحظه ماشین رو دست مردم قرار گرفت. کنترل از دست من خارج شد. بعد وقتی که ماشین رو زمین قرار گرفت، در اثر فشار جمعیت یک نفر پایش زیر ماشین رفت و شکست.» امام هم با فهمیدن جریان، بعدا من را مامور کرد. دیه پای این را بدهم. خودشان دادند، که گفتند بدهند، یا به آن آقا گفتند تو راننده بودی و دیهاش را بدهی. حالا هر کدامش بوده، به هر حال دیه این شخص را هم پرداخت کردند. و خیلی از مسائلی که در مورد مراعات حقالناس و مسائل شرعی و اینها وجود دارد. خلاصه نکته زیاد است و خیلی بعضیهاش واقعا درس است. اصلا عجیب است. این همه، این مقدار. آدم باورش نمیشود.
میگویند که جسد حاج آقا مصطفی (رحمتالله علیه) را میخواستند کالبدشکافی بکنند تا معلوم بشود علت مرگ ایشان چی بوده. امام اجازه این کار را ندادند. فرمودند: «اگه بچه منو کالبدشکافی کنی، عدهای بیگناه دستگیر میشوند. دستگیری اینها برای ما آقا مصطفی نمی شود. تهمت بزنی که این روز باهاش آمده، آن دیروز با هم فلانجا رفته، هفته پیش با هم کجا بودند. مظنون بشوید و خدایی ناکرده اینها چند روزی بیفتند تو مسیر تحقیقات و اینها، اذیت میشوند، وقتشان گرفته بشود.» حاضر نشد برای علت مرگ بچهاش که قاتل کی بوده، چهار نفر را تحت تعقیب بیاورند. خیلی اینها واقعا نمیدانم. ما اگر این امام خمینی (ره) است. مرگ با همین امام خمینی (ره). اگر مقایسه بشویم که خب من که آنجا جام. اگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بخواهند ما را با آن مقایسه بکنند که دیگر کار تمام است. یعنی آن که قطعی است، دیگر ردخور ندارد. و دیگر حالا باز نکات دیگری هست که من دیگر عرض نمیکنم.
بخش آخر مطالب امروزمون در مورد بیتالمال و حقالناس. این بخش، یکی از مسائلی که ما در مورد حقالناس و بیتالمال عمدتا بهش توجه نداریم، ماجرای خمس و زکات خمس است. یکی از بیتالمالهایی که تو خانه همهمان هست، این خیلی مهم است. این هم بیتالمال است تو زندگی ما. قانون خمس را کامل توضیح میدهم. ببینید خمس چیست؟ خمس چیست؟ فرض کنید بنده اول مهر رفتم سر کار، مثلا معلم. شغل من از اول مهر شروع شد. اول مهر رفتم سر کار تا ۳۱ شهریور سال بعد. این را به من میگویند سال خمسی. حالا یک وقت سال خمسی من شمسی است، یک وقت سال قمری. حالا اینجا یک سری فروعات دارد. نمیخواهم وارد آن بحث بشوم که برخی قائلند هر شغلی یک سال خمسی دارد، آن را نمیخواهم.
سال خمسی بنده تو این یک سال درآمد دارم و تو این یک سال خرج و هزینه. مجموعه درآمدها و هزینههای من حساب میشود. مثلا ماهی ۳ میلیون درآمد، ۱۲ تا ۳ میلیون چقدر میشود؟ ۳۶ میلیون. درست است؟ ۳۶ میلیون درآمد من بوده تو این یک سال. و بر فرض ۳۱ میلیون هزینههای من تو یک سال بوده. خورد و خوراک و فلان. سال که تمام شده، نگاه میکنم ببینم ۵ میلیون مانده از این درآمد من. دارایی من این ۵ میلیون. یعنی مازاد بر هزینههایی که تو یک سال حاصل شده برایم. یعنی هزینههایی که کردم، درآمدی که داشتم، هزینههاشم کردم. بر اساس شآن هزینه کردم، بیش از شأن نیست. دو تا ماشین خریدم، ستاد چی چی خریدم؟ نه، در حد آنی که من فراخور زندگی، آن مقداری کتاب خریدم، طلبه دارد. فرشی را خریدم که تو زندگی هر طلبهای پیدا میشود. مبل خریدم که تو هر خانهای پیدا میشود. تلویزیون خریدم که هر کسی دارد. نرفتم مثلا منی که درآمدم ماهی سه تومن است، نرفتم تلویزیونی بخرم که مثلا ۲۰۰ میلیون هزینهاش باشد برای خانهام. نرفتم استخر جکوزی مثلا تو خانهام بیندازم. این هزینهها این شکلی نکردم. در شأن هزینه کردم. ۵ میلیون اضافه مانده. این ۵ میلیون بهش خمس تعلق میگیرد. خمس تعلق میگیرد یعنی چه؟ یعنی یک میلیونش دیگر مال من نیست. من یک میلیونش را اگر دوست داشتم بدهم. اصلا شما مالک آن یک میلیون نیستی. «فی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم.» این دیگر مال فقرا و مستمند و اینهاست. مال آنهاست ها! نه مال شماست. اگر دوست داشتی بیا بده. اصلا مال شما نیست. از ملکیت شما خارج است. از این ۵ میلیون که مانده، یک میلیونش دیگر مال تو نیست. این دیگر بیتالمال است. بیتالمال هست. یک میلیون اش این بیتالمال است. تو زکات هم همینطور است. گوسفند دارد، یکیش میشود بیتالمال. طلا فلان مقدار دارد، نقره فلان مقدار دارد، شتر دارد، گاو دارد، هرچی بیتالمال است.
خب حالا نکته در مورد خمس این است که شما از همین الان که درآمد و هزینهات را لحاظ کردی خمس. اولا روز تعلق و نکته این است که تا یک سال وقت داری خمست را بدهی. نه اینکه سر سال پرداخت کنی. تا یک سال وقت داری. از روز اولی که شما رفتی سر کار، از همین الان دیگر خمس آمد به عهدهات. یک سال وقت داری که این را پرداخت کنی تا آخر سال. یعنی تا ۳۱ شهریور فرصت داری که رد کنی. ۳۱ شهریور که تمام شد، دیگر وقتت هم تمام شده. بعضیها مقید بودند که روز خمسی که میشد، اگر خمس را نداده بودند، دست به وسایل خانهشان هم نمیزدند. یک سال وقت پرداخت داری، نه اینکه یک سال سر سال پرداخت بشود. این هم یک نکته.
بعد نکته بعدی اینکه خیلیا میگویند خمس تعلق نمیگیرد. آقا ما مستأجریم، ما نمیدانم چی چی است. ما کارمندیم، مالیات میدهیم. اینها، اینها آب و نان نمیشود. این حرفها. خمس سهم امام زمان است. سهم سادات. میگویند سهم امام و سهم سادات. سهمین که در غیاب امام زمان مسئولیتش با فقهاست و سهم سادات را هم اگر اجازه بگیریم از فقها، میتوانیم خودمان به سادات بدهیم. باز آن هم مسئولیتش با فقهاست، با نائب امام.
نکتهای که در مورد خمس میخواهم بگویم و یک نکته خیلی مهم. خدا وکیلی هزینههامون زیاد است. درآمدمان هم کم است. خیلیا فکر میکنند بهشان خمس تعلق نمیگیرد. در حالی که میخواهم این را عرض بکنم. آقا جان! اگر تو خانه ما ۱۰ تا دانه کبریت سر سال خمسی بمانَد - روز اول مهر رفتم سر کار، ۳۱ شهریور هیچی پول ندارم، بدهی هم دارم، قبول - خمس از چی باید آدم خمس بدهد؟ از آنهایی که اگر مصرف بشود، تمام میشود. به تلویزیون تعلق نمیگیرد. ماشین تعلق نمیگیرد. آنی که اگر مصرف بشود، تمام میشود. حبوباتی که دارم، گوشتی که دارم، سبزیجاتی که دارم، کاغذی که دارم، خودکاری که دارم، استفاده بشود، تمام میشود. حالا کبری مَثَل است. سر سال خمسی اگر من ۱۰ تا دانه کبریت داشتم، دو تایش را باید خمس بدهم. همین دو تا بیتالمال است. اگر ۱۰ تا دانه کاغذ آچار تو خانهام مانده، باید دو تایش را خمس بدهم. البته چیزی که خمسش یک بار داده شده، اگر این ۱۰ تا ماند، دو تایش را خمس دادیم، استفاده نکردیم، سال بعد دیگر خمس بهش تعلق نمیگیرد. ولی اگر ندادید، خمس گردن میماند.
حالا مراجع اینجا دو تا فتوا دادند. برخی گفتند به خود آن مال تعلق میگیرد. یعنی خود آن دو تا برگه دیگر مال تو نیست. چقدر این زندگی کثیفکاری دارد. برخی مثل رهبر معظم انقلاب فتوایشان این نیست. میگویند به گردنت میآید. یعنی پول دو تا کاغذ آمده به گردنت. به خود آن مال خمس نمیگیرد. میتوانیم برویم بله. اولا که ما یقین که نداریم خمس میدهند یا نمیدهند. ثانیا یقین نداریم این مال سال خمسی بهش خورده یا نخورده. ثالثا اگر هم یقین داریم که این گوشتی که جلو من گذاشته، سال خمسی بهش خورده و خمسش را نداده. حالا یقین هم که داشته باشم، به خود گوشت که خمس نمیخورد طبق فتوای رهبر انقلاب. پول گوشت گردن طرف است. لذا من گوشت را میتوانم بخورم. تو خود گوشت که حرام نیست. خود گوشت بیتالمال نیست. پول گوشت بیتالمال است که قاطی پولهاش است. این را که بسیار مهم است و کم هم بهش توجه میشود. این از آن حقالناسهایی است که خیلی رو دوش ما میآید و حسابرسی هم خواهد داشت. قطعا روایت عجیبغریبی هم در مورد پول خمس داریم. تو اینترنت اگر جستجو بکنید پیدا میشود که اگر کسی خمس نداد، فرمودند که دیگر حالا برخی بله دیگر. حالا این حقالناس است و سهم امام هم هست. یعنی آدم دارد از مال امام زمان عج در واقع. نمیخواهم تعبیر دزدی به کار ببرم که تعبیر تندی است. البته تعبیر درست نیستا! ولی حالا تعبیر به کار نبرم. ولی آدم به هر حال یک وقت از کافر میزند، یک وقت از امام زمان میزند. به قول حاج آقای قرائتی حرف قشنگ میزند. میگوید که: «این همه گریه میکنیم برای اینکه فدک حضرت زهرا (علیهاالسلام) را غصب کردند. مال امام زمان است که تو غصب کردی. چه فرقی میکند؟ این هم غصب است دیگر. غصب مال امام زمان است.»
بنده خودم از باب ریا میگویم. ریا میکنم. اولا اینکه خمس میدهم. اگر هم مثلا ۱۰۰ هزار تومان لازم باشد خمس بدهم، ۱۵۰ هزار تومان میدهم، ۲۰۰ هزار تومان. برای اینکه هر مقدار که دادم، تا حالا چندین برابر برگشته. یعنی سراغم ندارم کسی را که بگوید من پارسال اینقدر خمس دادم و سال بعد وضعم بدتر بوده. خود ما که خمس دادیم، معمولا اینطور بوده که هر سالی که خمس دادیم، سال بعد خمس بیشتر دادیم. یعنی برکتی که خمس میکند. خمس بدهید ها! ولی وقتی پاک میشود، مثل درختی که شما وقتی هرزههایش را میگیری، درخت بهتر رشد میکند دیگر. مالت هم همین شکلی. زکات اصلا به خاطر این است که هرزههایش را میگیری. مال تو نیست. پیامی که آدم برای خدا میفرستد: «خدایا! من لیاقت استفاده از این مال را دارم.» خدا لیاقت میبیند به تو مال بیشتر میدهد. وقتی که نمیدهی: «خدایا! من لیاقت ندارم به من نده.» همان ماجرای انفاق و اینها که یک جلسه توضیح دادیم.
بحث خمس بحث بسیار جدی است. تعارف هم ندارد. اینی که آقا این خورد و من اول حسابی قشنگ به خود طلبهها حرفهایم را زدم دیگر. ما طلبهها مسئولیتمان نسبت به بیتالمال و حقالناس و اینها را حسابی گفتم که بعد این حرفها را بتوانم بزنم که آقا آن مسئولیت ما که قرون به قرونش را به مسئولیت داریم، گردنمان است، ازمان حسابرسی میشود و با این پول خمس چه کردهایم باید جواب بدهیم. و اینور ماجرا هم آنی که نمیدهد، بحث مال، بحث مهمی است و اینجا چالش حیاتی معمولا هست که خیلی مسائل مراعات نمیشود. خدا انشاالله عاقبت ما را ختم به خیر کند. تو این صراط مستقیم عبودیت ما را قرار بدهد.
ماه شعبان، ماه رحمت است. شعبان ماهی است که: «و شَعبَانُ الَّذِی حَفَّتَهُ بِبَرَکَةِ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَانِ.» این را خدا پیچانده. این ماه را تو رحمت و رضوان خودش. چرا اعمال این ماه را مقید باشیم و اتصال بدهیم خودمان را به رحمت و کارهایی که جلب رحمت میکند از جانب حق تعالی انجام بدهیم و نظر رحمت نبی رحمت را انشاالله تو این ماه جلب بکنیم به حق این ایام، به حق میلاد سیدالشهدا علیهالسلام، به حق میلاد امام سجاد علیهالسلام، قمر بنیهاشم علیهالسلام، میلاد امام زمان ارواحنا فداه. و انشاالله این ماه شعبان، عیدی ما ظهور مولود این ماه باشد. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه سی و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سی و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه چهلم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه چهل و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...