استقلال مسلمین اساس کتاب شذراتالمعارف
بیتالمال باید در جایش هزینه شود
ادب در برابر عالم
مرض عصر ما، کمحوصلگی
ارکان امر به معروف از لسان امام حسین ع
ادامه کتاب، ماجرای صدقه
پاکیزهترین اعمال
از واجبات اعمال ما، حمایت از یتیم
مالیات دادن به حکومت طاغوت
دو توهم بزرگ در زندگی
نظام ژلهای تقدیر
حدیثی طلایی از حضرت زهرا (س)
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا قاسم مصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
بنا داشتم بحث بعدی را که بحث صدقه است، شروع بکنم. یادم افتاد در این فیشهایی که آماده کرده بودم، برخی مطالب را نگفتهام. چون اشاره هم کرده بودم، بنا بود این نکات را بگویم. این نکات را عرض میکنم که نکات مهمی هم هست و انشاءالله بعد از طرح این نکات، ادامه بحث کتاب را که بحث صدقه میشود، در مورد بیتالمال توضیح میدهم.
چند تا نکته خیلی مهم مطرح میشود؛ چون عرض شد باید بگویم: یکی در مورد اینکه تا جایی که آدم میتواند از بیتالمال بهرهمند نشود و استفاده نکند. روایتی هست که امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل میکنند: «أوحی الله عزوجل إلی داوود علیه السلام.» خدای متعال به حضرت داوود وحی کرد که مرحوم صدوق هم در جلد ۳ من لایحضره الفقیه، صفحه ۱۶۲ـ۱۶۳ نقل کرده است. خدای متعال به حضرت داوود وحی کرد: «إنّک نعم العبد.» تو خیلی بنده خوبی هستی، «لولا أنک تأکل من بیتالمال.» اگر از بیتالمال نمیخوردی... اگر از بیتالمال نمیخوردی، خیلی آدم خوبی بودی، خیلی بنده خوب... «و لا تعمل بیدک شیئاً.» فقط حیف که از بیتالمال میخوری و از دسترنج خودت درآمدی نداری. کاری از خودت نداری که پول دربیاوری. همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در نامهای به امام حسن مجتبی علیه السلام میفرمایند: «بین خودت و رازق واسطه قرار نده،» یعنی زیردست کسی نباش. یک جوری باشد که تو تولیدکننده باشی. این زمین خداست و چیزی که زیاد است ابزار و وسایل برای کار کردن مستقیم انسان خودش با زمین و این فلزات و این معادن و این کشاورزی و این باغداری، این کارهایی که میشود انجام داد و کسب درآمد کرد به گونهای باشد که انسان زیردست کسی نباشد. بین ما و خدا، کسی واسطه نباشد. نان بازوی خودمان را بخوریم، با فعالیت خودمان، با تلاش خودمان، و بدون اینکه منتدار کس دیگری باشیم که خب، آن دیگر زمینه تحقیر و اینها فراهم میشود. آن وقت میشود همینی که الان میبینیم: میشود تحریم و دریوزگی در برابر دشمنان خدا برای اینکه یک قران کف دست ما بگذارند. آدم دینش را، دین نداشتهاش را به باد میدهد برای اینکه یک قران کاسب بشود و به هر بردگی تن میدهد؛ به تعبیر مرحوم آیتالله بهجت، برای اینکه اینها زندگی ما را تأمین کنند.
به قول ایشان میفرمودند که: آنی که قرآن ترسیم کرده این است که کفار باید اهل جزیه باشند، یعنی جوری باشد که قدرت حکومت دست مسلمین باشد. کفار برای اینکه زنده بمانند به ما مالیات دهند که حیات اینها را به رسمیت بشناسیم و یک نانی هم جلو اینها بیندازیم. این میشود جزیه. اهل جزیه! چه کردیم که برعکس شده؟ ما داریم جزیه میدهیم که کفار حیات ما را به رسمیت بشناسند و یک نانی جلو ما... خب، بعضیها هم که اصلاً خوشحالاند. بعضی تدبیرشان این است که ما به این وضعیت بیفتیم و تو... که آن را دیگر من کار ندارم که چه تعابیری میشود؛ به هر حال، این از اینجاها شروع میشود. هم ساختار سیاسی و اجتماعی زندگی ما را نابود میکند، هم دیانت ما را نابود میکند، هم آخرت ما را.
مرحوم آیتالله شاهآبادی رضوانالله علیه، این عارف بزرگ، کتاب «شجرات المعارف»شان بر اساس همین دیدگاه نوشته شده است؛ بر اساس استقلال مسلمین. روی پای خودشان باشند و مستقل باشند، به کسی بند نباشند. تعبیر قرآن هم در مورد مسلمین: «فَاسْتَغْلَظَ عَلَی سُوقِهِ.» امت پیغمبر را این شکلی معرفی میکند: اینها روی پای خودشان ایستادهاند. «یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ.» طوری است که همه به تعجب میافتند از این استقلال اینها و اینکه اینها روی پای خودشان ایستادهاند. اینکه ما وابسته به بودجه نفتی باشیم و با پول نفت بخواهیم زندگی بکنیم و خودمان را متکی بکنیم به درآمدهای دولتی و کارمندی و حقوقبگیری و اینها، این اصلاً مطلوبیت اولیه ندارد مگر در شرایط اضطراری و اجبار. مطلوبیت اولیه ندارد، یعنی اصل بر این است که کسی این جوری نشود.
در انتخاب شغل، اصل بر این است که به سمت شغل دولتی نرویم مگر اینکه ضرورت داشته باشد. حالا ما نیروی امنیتی لازم داریم. بالاخره تو جاهای مختلف آدم لازم داریم. آنجا هم اگر اینطور شد، باز آدم سعی بکند که فعالیت اقتصادی کنار این داشته باشد، یک ممر درآمدی از آن مسیر داشته باشد، بلکه مسیر درآمدش از آن طرف بیشتر باشد. یعنی مسیر کشاورزی که من باغداری، باغبانی، برنجکاری، شالیکاری و از این کارها، این شکلی و نیازمند به حقوق دولتی نباشد. از سر وظیفه برای دولت و مردم کار بکند، مگر اینکه دیگر واقعاً استثنا بشود. یعنی این را بگذاریم برای نقطه آخرمان، نه نقطه اولمان که واقعاً ما هیچ راه دیگری نداریم. این کارمان هم لازم و واجب است، وقت برای کار دیگر هم نداریم. لازم است که پول هم بگیریم، نمیتوانیم بدون پول زندگی کنیم. این پول هم دولتی است و از بیتالمال. آنجا دیگر این نقطه آخر است، یعنی این رتبهبندی اولویتبندی زندگی ما باشد. اصل و ابتدا بر این است که ما به سمت حقوق دولتی و بیتالمال نرویم.
الان که جالب است، میگوید: خواستگاری که میرویم، میگویند تو کاسبی، به تو زن نمیدهیم. چون نه درآمدت ثابت است، نه بیمه داری، نه فلان. کارمند میدهیم، او بیمه دارد، نمیدانم چه دارد، حقوقش هم ثابت است، فلان است. این خیلی یک فرهنگ خیلی بد و این ارتزاق، خصوصاً در مملکت ما که با نفت اداره میشود و این اقتصاد بیمار نفتی ما، این فاجعه است و سرمنشأ بسیاری از مشکلات دنیوی و اخروی ماست، این اتکاء به بودجه و بیتالمال و این جور مسائل.
خدای متعال به حضرت داوود فرمود که: بدیات این است، ای کاش این جوری نبودی، از بیتالمال نمیخوردی و خودت پول در میآوردی. حضرت داوود علیه السلام «فبَکا داوود علیه السلام.» خیلی گریه کرد. خدای متعال وحی کرد به آهن: «أنْ لِنْ لِعبدی داوود.» امر تکوینی کرد به آهن که برای عبد من، داوود، نرم شو. اگر خدای متعال در ما ببیند واقعاً این اهتمام و جدیت را، آهن را هم برایمان نرم میکند. ببینید واقعاً انسان میخواهد یک کاری بکند، از باب دغدغه و تکلیف و مسئولیت، اسبابش را فراهم میکند.
خب حضرت داوود علیه السلام با آن همه مشغله و حکومتداری و این مسائل، ارتش و سپاه و چه و چه و چه، وقت برای کار دیگری نداشت که بخواهد برود باغبانی و چه. اینها شاید راحتترین کار برای او همین بود: زره بافی! و نیازمند بود که آهن را نرم بکند. خدای متعال برای او آهن را نرم کرد. «فلانَ الله تعالی له الحدید.» خدا آهن را برایش نرم کرد. «فکان یعمل کل یوم درعاً.» در روزی یک دانه زره میبافت، «فیبیعها بألف درهم.» به هزار درهم هم میفروختش. «فَعمِل ثلاثمئه و ستین درعاً.» ۳۶۰ تا زره بافت، حضرت داوود علیه السلام، «فباعها بثلاثمئه و ستین ألفاً.» و این را به قیمت ۳۶۰ هزار درهم فروخت. «و استغنی عن بیتالمال.» دیگر از بیتالمال مستغنی شد. کار دولتی هم میکرد، حکومتداری هم میکرد، از بیتالمال هم درآمد نداشت. این یک روایت که خیلی مهم است.
یک روایت دیگر از علی بن ابیحمزه بطائنی میگوید: روزی از کنار مزرعه رد میشدم. دیدم موسی بن جعفر علیه السلام مشغول به کارند در مزرعه و «یعمل فی ارض له.» این هم باز در همان من لایحضره الفقیه، جلد ۳، صفحه ۱۶۹. «وقد استنقعت قدماه فی العِرق.» دیدم که حضرت موسی بن جعفر در مزرعه کار میکنند و از پاهایشان عرق میریزد، نه از سرشان، از صورتشان، از پاهایشان عرق میریزد. میگوید جلو رفتم و گفتم: «أین الرّجال؟» گفتم آقاجون، فداتان بشوم، مردها کوشن؟ خدم و حشم و محافظان و بادیگاردها و نوکر و رفقا و بیت و فلان و اینها. این افراد دیگری که باید باشند دوروبر آدم و کار بکنند، اینها کوشن؟ فرمود که: «یا علی، قد عمل بالیدِ مَن هو خیرٌ منی و من أبی فی ارضه.» کسانی که از من و پدرم بهتر بودند در زمینهایشان کار میکردند. پرسیدم: «کیا از پدر شما و خود شما بهتر بودند کار میکردند؟» فرمود: «رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین و آبائی کلّهم.» پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین و همه پدران من، امام حسین علیه السلام، امام سجاد علیه السلام که ایام میلاد این بزرگواران است، «کلّهم قد عملوا بأیدهم.» اینها همه با دست خودشان تلاش و فعالیت میکردند. «و هو من عمل النبیین و المرسلین و الصالحین.» و این همه از عمل انبیاء و مرسلین و صالحین است.
حالا این را هم وسط خوب است بگویم که معمولاً در بحث بیتالمال و اینها، از طلبه مظلومتر ما نداریم. دیگر همان طور که در این بحثهای نقد و اینمان این شکلی است. یعنی منِ طلبه یک جمله، یک کلمه که جابجا میشود، پیام میآید. مثلاً یک عزیزی پیام داده که قابل استفاده هم هست برای ماها. پیام میدهد که: «برداشتی تو سخنرانی گفتی که زنهای لاغر بدزا هستند. هر مادر با تجربهای میداند که زنهای لاغر خیلی هم خوشزا هستند.» جمله آخر این است: «برای چی اطلاعات غلط میدهی به مخاطبینت؟» همین، فقط هم یک پیام، یعنی بزرگوار فقط همین یک پیام را زد و رفته است. حالا یا بوده جملهای نگفتهام اصلاً این جوری هم، حالا نگفتهایم، واقعاً نمیشود آدم عاقل همچین حرفی بزند و اینکه حالا این مثلاً نقد و فلان و اینها. خب این جور مسائل نسبت به صحبت ما الحمدلله هست. یعنی بابت تک تک این جملات به صلابه کشیده میشود.
بعد شما میبینید یک چیزی، یک سریال که در یک سطح وسیعی مخاطب دارد و ۸۰ بار از تلویزیون، از ۸۰ کانال پخش خواهد شد، با حرفهای عجیب غریب که عمدتاً هم مغالطه است. که مثلاً: «باید بگذاری سریال تموم بشه.» مگر دوران ریاستجمهوری است که تموم بشود، یا مثلاً فوتبال که مثلاً دقیقه ۹۰ شاید یک گل بزنند؟ وزنهبرداری مگر تو وزنه سوم مثلاً ببرد؟ شما تو همان ریاستجمهوریاش، طرف هفته اول ریاستجمهوریاش موضع غلط میگیرد، نقدش میکنی. نمیگویی که: «وایسا ۴ سالش تموم بشود.» ریتم کلی داستان را میخواهی نقد بکنی. الان احساس میکنی یک کسی مثلاً دارد دزد جانی را نشان میدهد، وایسا صبر کن آخرش همین دزد جنایتکار هست یا نه؟ ولی وقتی فلان تیکه و متلک و فلان عبارت و فلان کار سخیف و فلان نمادسازی و اینها دارد انجام میشود، چرا آنجا نقد هست، اینجا نقد نیست؟ چون اینجا شیطان میآید در گوش من و میگوید که: «برو این طلبه را بچزان.» آنجا شیطان به تو میگوید: «نقدش نکن. بگذار بابا همین مردم دارند شاد میشوند، فلان میشوند، ماهواره نگاه نمیکنند، خوب است مگر. چه عرضهای دارم؟» نقش شیطانی وسط دیده نمیشود.
تو ماجرای بیتالمال هم همین است. یعنی تو میگویی بیتالمال، میگوید: «آها! پس این طلبهها، این شهریه، این فلان، این جامعالمصطفی، فلان ثبت ارگانی که دارند از بیتالمال میخورند، نسبت به کسی هم پاسخگو نیستند، کارهایی هم ندارند.» و شما تو همین وزارت فرهنگ و ارشاد ببینید، هزینههایی که دارد میشود. این روزنامههایی که دارند از بیتالمال پول میگیرند، ببینید چند تایشان خاصیت برای مملکت دارند، چه اثری، چه فایدهای؟ بودجههای کلان. دوبار با این پول کاغذ و با این پول فلان، چند تا از اینها واقعاً بودنش ضرورت دارد؟ بخشهای مختلف وزارت فرهنگ و ارشاد را فقط باید روی آن کار بکنی. این صدا و سیما، این برنامههای تلویزیونی که یک بازیگر وقتی میخواهد بیاید در مورد کرونا حرف بزند، شرط میکند ۳۰ میلیون. بعد میگوید: «من هر سری که آمدم صدا و سیما ۳۰ میلیون گرفتم، نرخم را نمیخواهم بشکنم.» که بنده تا حدودی اینها را خبر دارم، چه دستمزدهای عجیب و غریب برای اینکه یک ربع بیایند روی آنتن. خب کی تأمین میکند اینها را؟ مثلاً میروند کارگری میکنند، بعد با عرق خودشان، با عرقی که میریزند، بعد میآیند پول مثلاً. آن تهیهکننده بزرگوار با پول کارگری و مثلاً شبکاری و اینها، کلیهاش را فروخته، آمده یک برنامه برای شب عید ببرد روی آنتن و بعد مثلاً ۳۰ میلیون به این بازیگر داده. بیتالمال است! از کجا؟ از بیتالمال، از نهادهای مختلفی که آن هم از بیتالمال. نسبت به اینها هم حساسیت نشان بدهیم.
البته بنده به عنوان یک طلبه حرف خودم را زدم و با رفقای طلبهام دارم حرفم را میزنم که آقا، ما وظیفه اولیهمان این است تا جایی که میشود از بیتالمال تأمین نشویم. ولی همین را میآیند سوءاستفاده میکنند. طرف خودش مالیات نمیدهد، بعد میآید روی آنتن تلویزیون، چقدر بیحیا باید باشند یک عدهای که بیحیایشان کردیم ما، گستاخشان کردیم ما، پررویشان کردیم با همین، همین چیزهای گاهی استدلالات عجیب و غریبی که میآوریم. چون بالاخره خاطره خوش داریم با اینها. از پشت پردهها هم که خبر نداریم. از فوتبال خوشمان میآید، از آن مافیای پشت فوتبال خبر نداریم، از این زد و بندها خبر نداریم. مقدسات ما ایستادهاند. اینها بالاخره مقدسات قرن ۲۱ دیگر. این سلبریتیها، فوتبال و سینما و موسیقی و رقص، نام مقدسات قرن ۲۱ و روبهروی اینها نمیشود حرف زد و بیتالمال خرج این جور چیزها میشود که حالا روایاتی که هست در این زمینه زیاد است. من شاید کمی بعداً یا در این بحث یا در بحثهای دیگری اشاراتی به این بکنم که خصوصاً استفاده بیتالمال در این مسائل چقدر در روایات علیه این صحبت شده و سفت و سخت برخورد شده است.
این ماجرای اهل بیت و از «کَدّ یمین» خوردن اینها و نان بازو و نان تلاششان. همسر شهید بهشتی در مصاحبهای میفرمایند که: شهید بهشتی یک دفعه حتی به حقوق دادگستری دست نزد، یک قران هم به خانه نیاورد. میگفت: «جایز نیست در حالی که این همه مستضعف هست، حقوق دادگستری هم بگیریم. شما باید بدانی زندگیتان با همین حقوق بازنشستگی من باید بگذرد.» حتی یادم نرفته که یک شب یک عدد لامپ سوخته در خانه داشتیم که من تمام اطراف را زیر پا گذاشتم ولی پیدا نکردم. تلفن کردم به دادگستری و گفتم: «آقا، از فروشگاه دادگستری یک دانه لامپ بیاورید.» همانجا گفتند: «نه، هرگز. خدا نکند من چنین کاری بکنم. شما شمع روشن کنید بنشینید بهتر از این است که من مال دادگستری بیاورم.» این سیره شهید بهشتی رضوانالله علیه است. البته بیتالمال هم باید سر جای خودش هزینه بشود.
دیگر حالا این را هم بگویم که این هم خیلی جالب است که وقتی که این حضرات میخواهند یارانه دهند به این ملتی که حقشان است، میگویند: «اینها شب مصیبت، شب عزاداری، کمرمان شکست. یارانهها پدرمان را درآورد.» یک جوری هم برنامهریزی شده که یک روز، یک روز، یک روز. من عقب. یک یارانه کلاً حذف شد دیگر. از اول ماه شروع شد تا بیست و هشتم، بیست و نهم. یک ماه کلاً پریده. گران شد و قرار بود که پولش بیاید به حساب آنهایی که مصرفکننده بنزین نیستند و مستضعفند و نیازمندند و اینها که آن هم خبری باز ازش نشد.
حالا ببینید سیره امیرالمؤمنین علیه السلام در وسایل الشیعه است که محمد بن ابیحمزه میگوید که: «مَرَّ رجلان بامییرالمومنین علیه السلام.» از کنار یک پیرمرد نابینای پیرمردی که مسن بود، مرد پیر نابینای امیرالمؤمنین رد شدند. این داشت گدایی میکرد. ببینید این منکر گدایی، منکر کارتنخوابی، منکر... تو جامعه نباید که حالا باز کار به جایی برسد که به گورخوابی برسد، تو گور میخوابد این شخص که تو زمستان فقط بتواند سر کند.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «ما هذا؟» این چیست؟ به قول حضرت استاد آیتالله جوادی آملی، امیرالمؤمنین فرمودند: «این کیه؟» گفتند: «این چیه.» این چیه یعنی من این شیء برایم تعریف شده نیست. گدایی برایم تعریف شده نیست. نمیتوانم درک بکنم، نمیتوانم هضم بکنم که گدایی یعنی... نه اینکه این آقا کیه. «ما هذا؟» این چه وضعیتی است؟ گفتند: «یا امیرالمؤمنین، نصرانیٌ.» آقا این مسیحی است. این اهل کتاب است، این اهل جزیه است. چقدر این تعابیر... فرمود: «استعملتُموه حتی اذا کبر.» تا وقتی جوان بود که خوب به کارش میگرفتید. عملگی میکرد برایتان، کارگری میکرد، استفادههایتان را ازش میگرفتید، «و عجَزَ مَنَعتُموه؟» حالا که دیگر عاجز شد، ازش کار پیش نمیآید، به گدایی باید بیفتد. کار بهش نمیدهید. نانی برایش تأمین نمیشود. باید گدایی کند؟ «أنفقوا علیه من بیتالمال.» فرمود: «که از بیتالمال تأمین کنید.» بیتالمال برای این جور جاهاست.
مسائل حق مردم. این جور چیزها را بگوییم نداریم و مصیبتمان است. بعد ۱۰۰ تا چیز دیگر بیخاصیت، بهدردنخور، که خب ماشاءالله پرت و پرت هزینه میشود و هیچ صدایی از کسی هم درنمیآید. انشاءالله تو همه مسائل ما مراعات داشته باشیم و حواسمان را جمع... باز من چند تا روایت دیگر بخوانم در این زمینه که روایت مهمی هم هست و بحث مهم امشب شب میلاد امام حسین علیه السلام است. روایت از امام حسین علیه السلام است.
میفرمایند که از پندی که خدا به دوستانش داده عبرت بگیرید. فرموده که: مردان مؤمن و زنهای مؤمن «بعم اولیا، بع یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر.» اینها نسبت به همدیگر ولایت دارند. امر به معروف نهی از منکر میکنند. خدا از امر معروف و نهی از منکر به عنوان یک فریضه از طرف خودش آغاز کرد. چون میدانست که اگر این فریضه انجام بشود و برپا بشود، همه فرائض دیگر از آسان و سخت به کار بسته میشود. آنی که ضامن حیات همه واجبات و همه احکام دین است، از کجا و چه شکلی؟ چون امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام با رد مظالم و مخالفت با ظالم و تقسیم عادلانه بیتالمال و غنائم و گرفتن به جای زکات، یعنی زکات را به جا بگیریم و خرج کردن به جای زکات، به جا خرج بکنیم. اینها میشود ارکان امر به معروف. یکیش رد مظالم، وقتی آدم همین مظالم، مظلمهها، این حقوقی که از این به گردن روی اینها باید کار بشود که خصوصاً توجه به معاد برای ماهایی که ایمان داریم، باور داریم، قبول داریم این مسائل را، دقت به این مسائل، به این حسابرسی و حساب کتاب به شدت اثرگذار است در اینکه آدم نسبت به این مظالم حواسش را جمع بکند. با ظالم مخالفت بکند از منکر. بحث حجاب و فلان و اینها، ماجرای امر به معروف و نهی از منکر ما باشد و خصوصاً بحث تقسیم بیتالمال که عادلانه تقسیم بشود، غنائم عادلانه تقسیم بشود و زکات را هم به جا بگیرند و به جا خرج کنند.
خب در مورد اینکه انسان خودش سعی کند درآمد داشته باشد و تا جایی که میشود حقوقبگیر و نانخور بیتالمال نباشد، من چند تا روایت بخوانم. اینها بحثهای غریبی است و خیلی هم مهم است. عرض کردیم که ما کتاب برایمان حاشیه است. تعارف هم نداریم. اصلهای مباحث خودمان است که میخواهیم بگوییم و کتاب را به عنوان شاهد مثال داریم. دیگر ما شارح کتاب نیستیم در مورد «آن سوی مرگ»، تجربهای که رخ داد از دست در رفت وگرنه آن کتاب را هم باید، یعنی این جوری بود که ما هفتاد و خردهای جلسه مطالبمان را گفتیم، بعد تطبیق دادیم و اینجا هم همین طور است. اینجا مطالبمان را میگوییم تو به کتاب. آنجا فقط چون سی و خردهای جلسه پشت سر هم شد.
این را هم بگویم، حالا چون گاهی میبینم که میگویند حوصلهها کلاً کم شده دیگر. فاصله... من دیشب نشستم دعای کمیل از یکی از اساتید گوش بدهم. خب استاد صاحبنفس و ولی خدا، مرد خدا، چه دعای باحالی، چه حالی خود ایشان داشت. دیدم که مثلاً یک ربع، ۲۰ سال گذشت، حوصلهام دارد سر میرود. دیدم من هم به این مرض دارم مبتلا میشوم. مرض عصر ما این مرضی است که تکنولوژی و این پیامرسانها و اینها به ما داده، یک سخنرانی دو دقیقهای، همه حرف را بگو برود. چون من هم دو دقیقه میخواهم کلاً اثر برایم داشته باشد، یک عکسی را دارم میخوانم، یک کلیپی را میشنوم، نهایتاً ۵ دقیقه میخواهم متأثر بشوم بروم، دیگر من زندگی دارم، دیگر باز باید بروم، وقت ندارم بنشینم پای تو این همه تو لفتش بدهی.
خب عزیز من، بعضی از این مطالبی که اینجا دارد گفته میشود، بعضی از مطالبی که در این فضای مجازی دارد تولید میشود، اینها محصول مثلاً ۱۰ روز مسافرت است که یک جملهاش حاصل شده است. یعنی طرف کوبیده از اینجا رفته یک شهر دیگر، ده روز کوبیده، یک آقایی را توانسته ببیند. مثلاً یک کسی از قم پا شده رفته یزد. دوبار رفته بزرگوار را دیده، از آن چندین بار و چندین ساعتی که رفته آن روز آنجا بوده، گذاشته فلان. یک جمله حاصل کرده آمده، یک... میگوید به شما ارزش مطلب دانسته نمیشود و کم کم آدم به این نتیجه میرسد که دارد اسراف میشود این مطالب. شاید طرح نشدنش بهتر باشد. یعنی اصلاً این بستر، بستر این حرفها نیست و کمکم باید جمعش کرد. چون اینها باید یک جوری باشد که طرف پا شود از یک شهرستانی بکوبد برود برای اینکه این جمله را بشنود، و با کلی بدبختی و مصیبت بتواند طرف را ببیند و یک جمله را بشنود، قدر میدانم. بعضی از این جملاتی که میگویند محصول چلهها و ریاضتهایی است که گرفتهاند. محصول مصیبتهایی که عزیزانی که از دست دادند. اطلاعات شدیدی است که در یک ابتلای خدا یک حقیقتی به یک کسی فهمانده شده، یک جمله... خب، بعدیش اینها اسراف این معارف است و این بیماری عصر ماست. بیماری تکنولوژیک که حوصلههایمان کم شده و اساساً دیگر چیزی بیش از ۲۰ دقیقه و اینها دلزدگی میآورد، حوصله و خستگی میآورد. تهش این است که شما یک کار جذاب دیگر، یعنی بیا یک چیزی، استندآپ یک ربع ۲۰ دقیقهای ارائه بده و قبول دارم که ما باید بستهبندیمان قشنگ باشد، یعنی مطالب نباید مطالب خستگیآوری. ولی وقتی حجم سنگینی از مطالب الان در هر جلسه ما شاید دو سه تا کتاب دارد خلاصه میشود، گفته میشود، این دارد کار میشود، مطالعه میشود، خیلی بیسلیقگی است که کسی بگوید آقا مثلاً دارد طول میکشد. خب، طول میکشد. خیلی خب. خودت مطالعه و دسترسی به این مطالب چقدر طول میکشد؟ آب میبندیم به ماجرا، داریم هی پشت سر هم مطلب میگوییم در یک موضوعی، ولی یک موضوع طول میکشد. خب، همین است. باید طول بکشد. اینها موضوعاتی است که هر کدامش ۱۰ جلسه وقت میخواهد، ۲۰ جلسه وقت. نظام روز ساعتش را بیشتر گوش بدهند، اصلاً گوش ندهند. آن خیلی گیر و بند این چیزها... هر چقدر هم میشنویم که مخاطبمان را از دست میدهیم، خوشحال... من خودم حس... عزیزی آمد در دانشگاه من، فلان کس به خاطر فلان جملهای که گفتی دیگر پشتت نماز نمیخواند و سخنرانی تو را نمیآید. خدا شاهد است، به حق این روز و این ساعت، این ظهر جمعه، بنده سجده شکر به جا آوردم. تشکر کردم از خدای متعال که به اندازه یک نفر بار من را و از خدا میخواهم که به اندازه همه عزیزان بار من را. کسی نداند یک همچین فردی در کره زمین آمده و رفته و هیچ کسی هم نشناسد ما را. به همان حالت زندگی طلبگی خودمان که از اول بودیم، مدلی زندگی میکردیم، خلوت و تک و تنها و فلان و اینها، انشاءالله. و هر چقدر نفرت حاصل بشود از بنده، خوشحال میشوم. از دین ناراحت... و میدانم که اگر کسی از سخنرانی من بدش آمد، باعث نمیشود که از دین بدش بیاید. میرود یکی دیگر را پیدا میکند. چیزی که زیاد است، الحمدلله موعظهگو و فلان. با این جملهای که من تازگی خواندم از پهلوانی که اصلاً کلاً زندگیم ریخت به هم. عبارتی که فرموده بودند که اگر خدا دوست داشته باشد، نه بیانی، نه فلانی، نه چیزی تا منزوی بشود و از ته دل خواستم خدا ما را منزوی کند. نشون بده ما خیلی نگران، خیلی ترسیدم، خیلی به هم حالم، خیلی حال به هم ریخته است این عبارتی که این استاد بزرگ ما نفس حق و تأثیرگذارش با آن نفس حق و تأثیرگذار مرحوم پهلوانی تهرانی فرمودند. جا دارد آدم کل زندگی این کارها و این بطالت و علافیها و گوشه و مشغول بدبختیهای خودمان بنشینیم، بنشینیم مصیبتها و نداریها و ای بسا خاک بر سریهایمان به اینها فکر بکنیم. از اینها... خودمان «فَرَغَ» عرض کنم که در مورد اینکه کسب حلال.
ما یک بابی داریم در روایات، میفرمایند که: «ما أکل أحد طعاماً قط خیراً من أن یأکل من عمل یده.» هیچ غذایی بهتر از این نیست که با پول خودت این غذا را حاصل کرده باشی. و میفرمایند که پیغمبر فرمود که: «نبی الله حضرت داوود حاصل دسترنج خودش غذا.» و هیچ غذایی از این محبوبتر نیست. «ما أکل العبد طعاماً أحبّ إلی الله.» هیچ غذایی از این محبوبتر نیست، از آنی که خودت عرق ریختی، زحمت کشیدی، دسترنج تو هزینه کردی. «و مَن بات کالّاً من عمل یده.» کسی با عمل خودش شب را به سر کند و نان خودش را بخورد، «بات مغفوراً له.» صبح میکند در حالی که خدا گناهانش را... یکی از اسباب مغفرت همین نانخور کس دیگر. برای این نان خودت زحمتش را کشیده باشی، خودت حاصل کرده باشی، خودت تلاشت بوده باشد. نبی حضرت داوود «کان لایأکل إلا من کسبه.» اصلاً از غیر دسترنج خودش نمیخورد، فقط آنی که زحمت خودش. حالا نه اینکه مهمانی و اینها نرویم. آن دیگر حالا به عنوان مجبه جزئیه گاهی هست. ولی اینکه نانخور جریانی، چه میدانم، افرادی مخصوصاً بیتالمال و اینها. اگر یادم باشد که اصلاً خوب... «أزکی الأعمال.» پاکیزهترین اعمال، «کسب المرء بیده.» اینکه آدم با دست خودش پول دربیاورد. «أطیب الکسب.» طیبترین کسب، «عمل الرجل بیده.» آدم با دست، «و کلّ بیعٍ مبرور.» هر بیعی بر به حساب میآید و کار نیک به حساب... «أفضل الکسب بیعٌ مبرور و عمل الرجل.» بهترین کسب همین است که آدم با دست خودش پول... «خیر الکسب یدَیِ العامل إذا نصح.» وقتی که آدم با دلسوزی تلاش میکند و نان در میآورد، این بهترین کسب است.
از این تعابیر زیاد داریم. بعد این روایت که میفرماید که امیرالمؤمنین علیه السلام در هوای داغ ظهر برای کار کردن رفتند بیرون. خودش نیاز نداشت که بخواهد برای خودش پول در... علتش این بود که میخواست، خیلی تعبیر جالب است، میخواست خدا ببیند او را که برای کسب روزی حلال زحمت میکشد. این را میخواست به خدا نشان بدهد. این ابراز بندگی و ابراز فقر در برابر حق تعالی. و حضرت مسیح وقتی که حواریون ایشان گرسنه بودند، گفتند: «یا روح الله جُعنا.» ای روح خدا ما گرسنهایم. «فَیضربُ بیده علی الارض سهلاً کان جبلاً فیخرج لکل انسان منهم رغیفین یأکلهما.» اینجا دارد که حضرت عیسی علیه السلام با دست خودش به زمین میزد چه کوه و چه دشت، برای هر کدام از این حواریون دو تا تکه نان بیرون میآورد. «و اتشی و…» ایشان هم میزد به زمین و کوه و دشت و اینها، آب بیرون میآمد. حواریون از این آب میخوردند. اینها گفتند: «یارو، حلاکی از ما بهتر است. هر وقت تشنه میشویم آب از زمین میآید. هر وقت گرسنه میشویم نان از زمین میآید. هر چی میخواهیم به ما میدهی و هم هم تابع توایم و به تو ایمان.» فرمود که: بهتر از شما کسی که با دسترنج خودش کار میکند، نان در میآورد، میخور... دیگر از آن به بعد دارد که حواریون رخت میشستند، اجرت میگرفتند، با آن تأمین میکردند. یعنی اصلاً مسیر، مسیر این شکلی نیست.
برخی بزرگان بودند به بچههایشان میگفتند: «ما اگر اراده بکنیم، از زیر پتو پول در میآوریم به شما میدهیم.» ولی تو فقر مطلق گاهی زندگی. مسیر طبیعی درآمد همین مسیر کشیدن و زحمت داشتن و اینهاست. اگر نه اینکه من فلان ذکر را بگویم و مثلاً فلان جن برایم فلان چیز را بیاورد، فلان ملک فلان چیز را بیاورد. این حرفها، اینها نیست مگر در وقت ضرورت و خیلی موقعیت که ماجرا... این مسیر اصلی زندگی است که باید با زحمت و تلاش و اینها. خدای متعال این را در بنده ببیند و نانخور بیتالمال نباشد.
تو روایتی دیگر دارد که حضرت داوود علیه السلام از کنار یک کفاش رد میشد. فرمود که: «کار کن و نان بخور.» خدا کسی را که کار بکند و بخورد دوست دارد. کسی را که بخورد و کار نکند دوست ندارد. کار کند و بلکه اصلاً کار بکند و نخورد. اینکه دیگر خیلی دیگر نقطه اوج. کار بکند و به دیگران بخوراند، این دیگر از همهاش بالاتر است. اگر بنا به خوردن با کار کردن خودش... بدتر از همه این است که بخورد و کار نکند.
امیرالمؤمنین از دسترنجشان هزار تا برده را خریدند و آزاد کردند. پولی که خودشان... تو ماجرای حضرت داوود هم داریم که حضرت داوود وقتی با خبر شد خودم بهش گفته: «چهل روز گریه که تو از این خوشم نمیآید که از بیتالمال میخوری و با دست خود کار نمیکنی.» چهل روز گریه. روایت دیگر دارد که قشنگ است. میگوید که: «کافی است محمد بن منکدر.» میگوید که: من فکر میکردم که چون میلاد امام سجاد هم نزدیک است، فکر میکردم که امام سجاد علیه السلام بچهای از خودش به جا نمیگذارد که از خودش بهتر... تا اینکه یک روز پسر ایشان، محمد بن علی، امام باقر را دیدم و خواستم نصیحتش کنم. نصیحت... اما او من را نصیحت کرد. پرسیدن که: «چه نصیحتی به تو کرد؟» گفت: «یک روز هوا خیلی گرم بود. من به یکی از اطراف مدینه رفته بودم، نواحی مدینه. تو راه امام صادق علیه السلام را دیدم با بدن خود حضرت خیلی فربه.» با آن بدن فربه و سنگین دیدم دو تا غلام سیاه زیر بغل حضرت گرفتهاند و حضرت به اینها تکیه دادهاند. «سبحان الله! یک شیخی از شیوخ قریش تو همچین وقتی با همچین حالی آمده دنبال دنیا. دنبال پول است. سر ظهر با این وزن و با این دو تا فلان. وقت این همه پول درآوردن مهم است. همه فلان. این ساعت پا شوی میآیی از... خیلی این ساعتم نمیگذرانید.» گفتم بروم نصیحتش کنم. کفتر فضولاتش ریخته بود روی ماشین. ماشین من پراید. پیاده شده بودیم. وقت دارم. واستادم با لنگ فضله کفتر از روی ماشین کندم. یک پیرمرد آمد بغل ما گفت: «خیلی...» گفتم: «برای چی؟» گفت: «مردم میگویند که این آخونده چقدر عاشق دنیاست. ماشینش را تمیز... ماشینش میرسد.» گفتم که: «اگر مردم عاقل باشند میفهمند که ما همین که خدم و حشم نداریم و یک فضله کَفَتَر هم خودمان... ماشینمان با همچین ماشین داغون...» به هر حال همان که عرض میکنم، یعنی شیطان این جور وقتها بیکار نیست و خوب بلد است پیام تولید بکند. از حوادث آنی که باید دریافت بشود را یک چیز دیگر کلاً دریافت میکند. اینجا این را دریافت میکند، یک جای دیگر که باید نقد بکند، همش خوبیها را میبیند. آنجایی که باید خوبی هم...
به امام باقر علیه السلام نصیحت کنم که آقا برای چی دنبال دنیایی؟ سلام کردم. دیدم عرق میریخت. با حالت تشر جواب سلام من را داد. باقر علیه السلام گفتم: «خدا خیرت بدهد. یک شیخی از بزرگان قریش همچین ساعتی با همچین حالی دنبال دنیا. اگر الان اجلت برسد چیکار میکنی؟» (چقدر بعضی واقعاً بیحیا و پررو!) حضرت فرمود: «اگر تو همچین حالی باشم و مرگم برسد، در حال طاعت خدا دارم میمیرم. طاعتی که این جملهاش خیلی قشنگ است.» حضرت فرمودند: «دارم طاعت میکنم خود و خانوادهام را از امثال تو نگه دارم که به امثال تو محتاج نباشم. دستم جلو امثال تو دراز نباشد. ترس من این است که در حال انجام معصیتی از معاصی خدا باشم و مرگم برسد.» میگوید: «من گفتم که راست میگویی، خدا رحمتت کند. خواستم نصیحتت کنم، تو من را نصیحت کردی.»
یک طلبهای بزنی که باز پدرش را در میآورد. بله، به هر حال خدا به داد ما برسد. این بحث را که یک وقت دیگر هم گفتم. یک وقتی لازم است آدم تشر بزند و اینها. حقالناس نیست این بخش. البته تشخیصش سخت است کجا به چه کسی چطور. اینها یک وقتی لازم است آدم باید دیگر عبارت تندی. آقای بهجت میفرمودند که: اهل بیت وقتی که مثلاً کسی وقتی کسی جمله تندی میگفت از باب اینکه طرف عقوبت برایش سرش میآمد که دارد به امام حرف بدی میزند. اهل بیت معمولاً تعابیر تندی در جواب میگفتند که این خنثی بکند آن اثر کار طرف را. که مثلاً: «مادرت به عزات بنشیند» که امام حسین به حر فرمودند یا مثلاً: «خدا دهانت را بشکند» یا همچین تعبیر تندی که حضرت به این آقای ابن منکدر گفتند. اینها برای این است که این طرف از آن عقوبت نجات پیدا کند.
مرحوم آیتالله شاهآبادی این ماجرا معروف است دیگر. ایشان رفته بودند حمام عمومی یک سر... زمان رضا خان بود که عمامه را برمیداشتند و با آخوندها دشمنی این جوری میکردند. جلوی در، یک جمله تندی به آیتالله شاهآبادی میگوید. ایشان هم میروند حمام، استحمام میکنند، میآیند، میروند. چند ساعت بعدش میبینند سر و صدا بلند شد و دارند داد میزنند، گریه میکنند که: «آقا فلان سرهنگ مرد!» نشسته بود عصر، گفت: «سر زبانم تاول! آی نوک زبانم! آی وسط زبانم! آی ته زبانم! آی حلقم! آی معدهام! آی قلبم دارد میسوزد!» مرد. خیلی ناراحت...
در حال بارگذاری نظرات...