ادامه ملکوت حیوانات
شرط بهشتی بودن
ماجرای همراه شدن ابوبصیر با امام صادق ع در حج
تکذیبکنندگان تقدیر الهی با کدام صورت حیوانی برانگیخته میشوند؟
تفاوت انسان و حیوان
راه تحصیل علوم و فنون از نگاه جناب ملاصدرا
راه اصلاح رذائل اخلاقی چیست؟
صورت برزخی منافق
مسخ باطنی
ملکوت فکر زنا
زنای اعضای بدن
پیامد ترک لذائذ شیطانی
از توبه نااُمید نشویم
به خیال توبه، مراقبه را فراموش نکنیم
امام معصوم، حواسش به ما هست
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالم و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
در مورد ملکوت حیوانی و ملکوت حیوانات نکاتی را عرض کردم، در مورد میمون مطالبی را عرض کردیم، ویژگیهایش را گفتیم. حالا در برخی روایات نکاتی گفته شده، این روایت را ببینیم و ببینیم که به چه نحوی است؛ یعنی وضعیت میمونی چه مدلی است. روایت معروف که قبلاً یک اشارهای به آن کردم، شاید دو سه باری به آن اشاره کردم، متن روایت را نخواندیم تا حالا. ابوبصیر میگوید که من یک سال با امام صادق علیه السلام حج رفته بودم. فلما کنا فی الطواف ما در طواف بودیم. قلت له جعلت فداک یابن رسول الله، این تعابیر مختلف است، حالا من روایات مختلف میخوانم، اگر خدا توفیق بدهد تعابیر را ببینیم که به چه نحوی است. میگوید: «گفتم که فدایتان بشوم آقا جان، یغفر الله لهذا الخلق»، خدایا این مخلوقات را میبخشی؟ (تو حج بودیم دیگر، این همه حاجی.) فقال: «یا ابابصیر، ان اکثر من تری قرده و خنازیر.» هدف من! ابوبصیر: «اکثر اینهایی که میبینی میمون و خوکاند، اینها حاجی نیستند.» «ارنیه»، به من نشانشان بده. لقب ابوبصیر برای افراد نابیناست. حالا اینجا احتمالاً منظور این است که آنچه میبینی، احساس میکنی افرادی که دوروبرتان هستند، حضورشان را احساس میکنی، اینها آدم نیستند. نشانم دهید. نشان دادن ملکوتی از همان جنس آن رفیق ما که به این رفیق نشان داد. قال فتکلم بکلمات: حضرت کلماتی را گفتند. ثم امره یده علی بصری: دستشان را روی چشم من کشیدند. (آنجا آن قفندر دست میکشید، این طرف دیگر چشمش بسته میشد از دیدن این مسائل، فهم این حقایق. دست کشیدن، پرده کنار رفت. دست میکشم، پرده میاندازند... دست کشیدم چشمم را.) فرأیتهم قردة و خنازیر: دیدم اینها همه میمون و خوک بودند. فهالنی ذلک: خیلی من را به هول انداخت. هول علی بصری: دوباره حضرت دستشان را روی صورت من کشیدند. فرأیتهم کما کانوا فی المرة الاولی.
حضرت فرمودند: «یا ابامحمد، انتم فی الجنَّة تحبرون»، شماها در بهشت هستید، نمیمیرید. شماها در بهشت هستید همین الآن متنعّمید، تو در بهشتی، تو به خودت نگاه نکن، تو آدمی، تو انسانی. اینها در بهشت نیستند، از ولایت خارجاند، اینها اعتقاد به ولایت امام صادق علیه السلام نداشتند. و من اطباق النار تطلبون، شما را در طبقههای جهنم دنبالتان میگردند. فلا توجدون، پیدایتان نمیکنند. آنجا هیچ سرنخی در جهنم از شما نیست؛ نه در فعل، نه در صفات، نه در ذات. آنجا یافت نمیشوید، چیزی از شما نیست. والله لا یجمع فی النار منکم ثلاث، به خدا سه نفر از شما در آتش جمع نمیشوند. لا والله ولا اثنا، نه به خدا، دو نفرتان هم در جهنم جمع نمیشوند. لا والله ولا واحد، نه به خدا، یکیتان هم در جهنم نیست. هیچ کدام از شما در جهنم نیستید. اینهایی که نفسشان را به امام معصوم سپردند و برنامهای که او داشته برای ابدیت، آن را پیاده اجرا کردند، بر اساس آن مشق کردند، اینها در جهنم پیدا نمیشوند.
یک روایت دیگری دارد، این هم جالب است که در کتاب «الهدایة الکبری» (آن قبلی در «وسائل الشیعه» جلد ۱ صفحه ۲۷۰ بود، این یکی در «الهدایة الکبری» صفحه ۲۲۴) این روایت جالبی است. دارد که یکی از شیعیان اهل بیت وارد بر امام سجاد علیه السلام شد و گفت: «یابن رسول الله»، خیلی نکته دارد، خیلی برای روزگار ما خوب است. بابا جان ما فضیلتمان بر دشمنانمان چیست؟ (یه وقتهایی دل خالی میشود، وسوسه است اینها.) و نحن و هم سوا: ما و اینها که یکسانیم. منهم من هو اجمل منا: بعضی از ما خوشگلترند. و احسن ادبا: ادبشان از ما بیشتر است. بوی بهتر هم میدهند، قانونشان را بهتر رعایت میکنند، نظمشان بهتر است، دزدی، اختلاسشان کمتر است، دروغ کمتر میگویند. فما لنا علیهم من الفضل: فضیلت ما بر اینها چیست؟
امام سجاد علیه السلام فرمودند که: «اترید ان اریک فضلک علیهم؟» میخواهی فضیلتت را به دشمنانت نشان دهم؟ بهت ببینم فضیلت تو بر اینها چیست؟ گفت: بله. بیا جلو! میگوید: جلو آمدم. و اخذ بلحیته: یک دست به محاسن گرفت. و مسح عینی: چشمانش را مسح کرد. بکفّه علی وجهه: با دست روی صورت خودش کشید، یا با دست به چشم، یعنی آن شخص دست به محاسنش کشیدند و دست به چشمانش کشیدند و بعد با کف دست روی صورتش این بیشتر بهش میخورد. با دست روی صورت او کشیدم. فنظر الی مسجد رسول الله: یک نگاهی کرد. مسجد پیغمبر و کسانی که در آن بودند، با اینکه در خانه حضرت بود از داخل خانه حضرت مسجد پیغمبر را دید که الا قردة و خنازیر و دببه و ذئاب: همه اینهایی که در مسجد پیغمبرند یا میموناند، یا خوکاند، یا خرساند، یا سوسمار. هر کدام توضیحات دارد. چرا این چهار تا؟ خیلی سنگین است، من نمیتوانم ببینم. حضرت دست کشیدند، چشمانش برگشت به حالت قبل. گفت: «فضیلت ما چیست؟ این را بهت نشان دادم.»
خب در مورد آن بحث چیزم که جلسه قبل اشاره کردم: «یحشر المکذبون بقدر الله»، کسانی که تقدیر الهی را تکذیب میکنند، اینها از قبرهایشان درمیآیند به شکل میمون و خوک. روایت دیگری دارد با همان مضمون که یحیی بن زکریا آمد به امام صادق علیه السلام عرض کرد که: «آقا فضیلت ما بر دشمنانمان چیست؟» اینها فضیلت امیرالمومنین را انکار کردند، ما در آن شک نداریم. اینها وضعشان بهتر است، پولشان بیشتر است، لباسهایشان قشنگتر است، زندگیهایشان خوشگلتر است، تکنولوژی و امکاناتشان بیشتر است. (حضرت) عصبانی شدند و فرمودند که: «میخواهی بهت نشان دهم فضیلت شما بر این خلق منکوس چیست؟ این آدمهای دربهدر و واژگون.» گفتم: بله.
میگوید: حضرت دست کشیدند روی چهره من. علوی در مناقب نقل کرده حضرت: «انظر علیه»، نگاه کن. جماعتی علی باب عامل مدینه من قبل بنی امیه: تعدادی از بنی امیه جلوی در مدینهاند. و هم کلهم قردة و خنازیر و کلاب و ذئاب: و همه آنها میمون و خوک و گرگ و سگ درنده بودند. این شکلی. آنها چون خزنده بودند، سوسمار و اینها دیده بود، آنها فرصتطلب نبودند. اینها میدویدند، آنها دنبال فرصت میگشتند. چون خرس و سوسمار این شکلیاند، دنبال فرصت میگردند. ولی سگ و گرگ این شکلی نیستند، میزنند به خط.
میمون و خوکش هم که در همهشان عظیم است. منکر! آقا به خدا خیلی سنگین است. الله الله و الا زال عقلی، وگرنه عقلم میپرد. دوباره حضرت دست کشیدند روی صورت من و آدمهای قبلی. عن قریب یسیر حالهم کما رأیت: به زودی همان شکلی میشوند که دیدی. یعنی برزخشان. و لو کشف الغطاء: اگر پرده کنار رود. لم تأکلوهم: شما اینها را همغذا نمیشدید اگر ملکوت آدمها را میدیدید. لطف خداست در دنیا که ملکوت را پوشانده، چون مؤمن در هر هزار تا یکی است. اگر مؤمن، ملکوت کنار میرفت، در خیابان که میرفت، در هیئتها که میرفت، مسجد که میرفت، حرم که میرفت، هر جا میرفت یکی دو تا بیشتر نیستند. ناامید میشد و افسرده میشد و این پول بد دارد و دیوانه میشد. تحمل کنی زندگی پردههای کسی از کسی خبر ندارد، پشت پردههای... بدونیم که اصلاً دیگر فردا کنار برود با هم همغذا نمیشدید.
و لم تشارَبُوهُم: با هم شربت نمیخوردید. و لم تجالسوهم: با اینها مجالست نمیکردید. و لم توالوهم: قاطی نمیشدید. هذا فضلکم علیهم: این فضیلت شما بر اینهاست. دیگر وضعیتشان بهتر است، تکنولوژی، امکانات خوب... شما هم عرضه داشته باشید، کار بکنید، تکنولوژی و امکانات هم داشته باشید. ولی ماجرا در آن تکنولوژی و امکانات نیست. ملاک برتری آن نیست. ملاک آن ملکوت است. شما انسانید، اینها بهرهای از انسانیت ندارند. اینها در زندگی حیوانیاند. رسماً هم میگویند ما حیوانیایم و هیچ باکی هم از این ندارند.
روایت دیگری دارد که ابوبصیر و امام باقر علیه السلام گفت: «آقا چقدر حاجی زیاد است، ضجه زیاد است.» ما اکثر الحجیج و اعظم الضجیج: در حج بوده. حضرت فرمودند: «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج»، چقدر صدا زیاد است و حاجی کم. «دوست داری که اینی که بهت میگویم صدقش را ببینی و تراه عیاناً»، با چشمت ببینی؟ دست کشیدند روی صورت ابوبصیر و دعا به دعوات، دعاهایی خواندند. فاد بصیراً: این معلوم میشود که ابوبصیر نابینا بود، چشمش باز شده، بینا شد. «نگاه کن الی الحجیج»، اینها را ببین. میگوید: نگاه کردم. فاذ اکثر الناس قردة و خنازیر: دیدم اکثراً میمون و خوکاند. میمون پای ثابت است انگار در این صور ملکوتی، یک چیز عجیبی است. والمؤمن بینهم مثل الکوکب اللامع فی الظلماء: مؤمن بین اینها مثل ستارهای درخشان در تاریکی است. تک و توک یکی دو تا آدم نورانی پاک پیدا.... ابوبصیر گفت: «صدقت یا مولا، راست گفتی. ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج.» حاجی، سروصدا.
بعد میگوید: دوباره همان دعا را خواندند و برگشت به حالت نابینایی و ما بخلنا علیک یا ابابصیر: ما به تو بخل نداریم. و ان کان الله تعالی ما ظلمک: و همانا خدای تعالی به تو ظلم نکرده است. و انما خفنا فتنة الناس بنا: ما از فتنه مردم بر خودمان ترسیدیم. اینها بین مردم پخش میشود، میریزند سر ما، ماجرا را انکار میکنند. و ان یجعلوا فضل الله علینا: و اینها نمیدانند که ما فضیلت ما چیست. و یجلونا اربابا من دون الله: و ما را اربابانی به غیر از خدا قرار میدهند. او تعالی عن ذلک علوّاً کبیراً. و ما نأبی عن عبادته، و لا نستکبر عن عبادته، و لا نستحسر عن عبادته. و نحن له مسلمون: به حالت.... ابن شهر آشوب جلد ۴ صفحه ۱۸۴ نقل کرده. روایت دیگری باز خود ابن شهر آشوب صفحه ۲۳۵ همان جلد مطرح میکند از صدیر صیرفی. میگوید که با امام صادق علیه السلام در عرفات بودیم، حاجیها را دیدم و صدای ناله شنیدم و خیلی مثلاً به وجد آمدم، خوشم آمد و اینها. قلت فی نفسی: اتراهم کلهم علی الضلال؟ (همه گمراهند؟) چون شیعه نیستند، آدم با یک جماعت زیادی که همه در یک مسیرند، سریال نگاه میکند، همه فلان چیز را گوش میدهند. من تعجب میکنم شما اکثریت آدم سخت است دیگر، ما اهل یقین نیستیم دیگر، این توهمات پدرم را درمیآورد. آن که اهل یقین است با متن واقع کار ندارد. گمراهند. تحمل کن! میگوید: تحمل کردم. و خنا: همه اینها میمون و خوک بودند.
مرحوم ملاصدرا اینجا نکاتی دارند، در کتاب شرح اصول کافیشان جلد ۱ صفحه ۳۳۴ شروع میشود. مطلب ۱۰ صفحه تقریباً مطالبی دارند که خیلی عالی است. ما از «قیام»، امسال هم خیلی کم از روی متن جناب ملاصدرا خواندم، شاید دو سه بار، یکی دو بار بیشتر نبوده. یک بخشی از این متن را میخواهم بخوانم، خیلی کمک میکند. ما خیلی نکات فوقالعادهای دارد و بیحوصلهها گوش ندهند. این بحث مال باحوصلههاست. تازه باز هم خیلی لعاب نمیاندازیم در بحث، وگرنه خیلی تومانینهای بیشتر برویم دیگر (حالا سرعت ما در وسط لاین وسط مطلب دستمان بیاید).
مرحوم ملاصدرا اینجا میفرماید که: هر کسی، این موجود، اینها به آن صور مخصوصشان کسی کار ندارد. آنی که در عالم ماده از اینها دیده میشود ملاک نیست. آن صورت الاغ، آن صورت میمون، صورت گاو، صورت انسان. اینها مهم نیست. فالانسان به حقیقة الانسانیة: انسان، انسان است به حقیقت انسانیت. و روح النطقی: آن ویژگیهای باطنی. وقتی بودی میشود انسان. میگوید: الاغ، الاغ به روح البلیدة: آن حماقت و بلادت، نفهمی، کودنی. آن کودنیه الاغ را کرده الاغ. سگ، سگ به روح الضاریة: این پاچهگرفتن سگ را کرده سگ. و کذا فی سائر الانواع الطبیعیة: بقیه نوعهای طبیعی هم همینطور است. این موجوداتی که ما میبینیم، خصوصاً آنهایی که نفس دارند و روح دارند، آن نفسه و آن روحه مهم است. آن جسد مهم نیست. انسان در بین همه اینها آنی است که میتواند خودش ملکاتش را شکل بدهد. بقیه ملکه دست خودشان نیست و اینجوری انسان قابلیت دارد در اکتساب ملکات و اخلاق و دست خودش است که کدام یکی از اینها میشود. (بیرون بحثهای بلوغ و اینها اشارهای کرد.) حالا ببینیم نکات خیلی عالی است. عصاره اسفار و مباحث نفس ملاصدراست که اینجا گوشههایی اشاره کردهای. خیلی نخوانم.
میگوید: کسی که فعلی انجام دهد یا کلامی را بگوید، از آن فعل و کلام در نفس او اثری حاصل میشود و این میماند برایش، ماندگار. یک فعل، یک نگاه، یک تماس، یک لمس: تمامشدنی نیست. این شد فعل ملکوتی شما. صورت شد، رفت آنجا. اگر زیاد تکرار شود: استحکمت الآثار فی النفس، اثرش محکمتر. یک لمس کردی، یک اثر تا ابد هست. یک دروغ گفتی، اثرش تا ابد هست. یک نگاه کردی، اثرش تا ابد هست. (مگر اینکه توبه کنیم.) اثرش تا ابد است. اگر دو تا شد، اثر شدیدتر میشود.
تا حالا فعل بود. دو بار، سه بار، ۱۰ بار، ۲۰ بار که شد، دیگر میشود صفت، ملکه میشود. فسارت الحال ملکه: حال تبدیل به ملکه میشود. و صورة: تبدیل به صورت میشود. یک جوری میشود که دیگر از این فعل صادر میشود. یعنی صورت سگی برایش حاصل میشود. دیگر آنهایی که سگ میکند، او میکند. این بد اخلاقی است به خاطر اینکه اول یک داد زد، هی رخنه کرد هی رخنه کرد. راه فعل است دیگر. داد میزند، کنترل کن. یکی بیاید صفت را پاک کند، برود. یکی دست کند صفت من را خوب بکند. صفتت با فعل شکل گرفته، راه درمانش هم با فعل است. صفت بد اخلاقی از راه فعل بد اخلاقی حاصل شده، راه از بین بردنش هم با فعل است. صفت میل به گناه، هرزگی، شهوت، مدام بیغیرتی و و و و... اینها همه از فعل شروع شده، از راه فعل هم درمان میشود. فعل هم البته سخت است، مداواش سخت است. چارهای غیر از این هم نیست. باید توسل و تضرع و اینها کرد. خدا چارهای غیر از این راه دیگری نداریم. با ذکر و فوت و اینها هم درست نمیشود. فعل، فعل ضدش آرام آرام مراقبه، توجه. دادی که الآن میآید کنترل کن. ۵ بار دادی را کنترل کنی، صفت حلم در تو شکل میگیرد، ضد غضب. ۵ بار زنا کردی، سوء خلق در تو شکل گرفت، عصبانیت در تو شکل گرفت. ۵ بار هم که نمیزنی، حلم شکل میگیرد، ملکه میشود. این ملکه ملائکه نه، ملکه شیطان.
بعد دیگر میگوید که: ملکه که بشود به سهولت من غیر رویة و حاجة، دیگر همینطور عادی، راحت. در خوابم کار میکند. در خوابم دارد جیغ میکشد، دعوا دارد. ملکه شده. در خوابم میخندم. در خوابم آرام است. وسط خواب با لگد بزنی بپرد، فحش نمیدهد. این جور ملکه شده. خدا نصیب ما بکند.
بعد نکاتی را ایشان میفرماید. میفرمایند که آدم این شکلی صنعت هم یاد میگیرد. مکاسب علمی و عملی را این شکلی یاد میگیرد. کارهایی که یاد میگیرند. خیاط، سوزن نخ. یک بار نخ میکنی، دو بار، سه بار، دیگر عادتت میشود. عادی میشود. بعد این فرو کردن سوزن در این پارچه اول سخت است، قاطی میکنی. این از اینور میزنی از آنور درمیآید. یک بار دو بار سه بار. بعد یک وقتهایی خوابی. در خواب داری لباس میدوزی. در خواب دستت در اختیار خودت نیست. ملکه میشود. کنترل چشم همین است دقیقاً که میگویند بزرگان میگویند: «در خواب نگاه به نامحرم نکنی.» همین است. یک بار نگاه نمیکنی، دو بار، اولش فشار دارد، اذیت میشوی. بعد نفس پدر آدم را درمیآورد. «نه این خیلی خوشگل است.» «مگر یک لحظه چی میشود؟» «مگر تو میخواهی باهاش چهکار کنی؟» خب یک لحظه فقط، فقط نگاه کن. آخه تو ببین رفیقت که زن گرفته، سر آن، سر این ته. از آن قبیله است، از این نژاد است، از آن فلان است. سفید، سیاه. هی وَر میرود، وَر میرود. نگاه کن! نگاه نمیکنی اول، دوم، پنجم، تو دیگر جزء ملائکهای. کاد العفیف ان یکون ملکا: میگوید عفت میورزد، در زمره ملائکه است. فرمود: «اونی که نگاهش را کنترل میکند، از شهید مقامش بالاتر است.» علی ملکه بشود. چون که آن شهیده برود در بهشت افعال. ولی شما اینی که داری این ملکه شدیم تو بهشت صفات از شهید ممکن است بالاتر. قواعد دستمان است.
پس دیگر قاطی نمیکنیم، چی میشود؟ حالا روایت در مورد اینکه نگاه نکنی چی میشود، انشاءالله بهش میرسیم. بحث نامحرم فعلاً رد نمیشویم، حالا حالا کارش است. چون الآن مشکل حادی است در دوران ما. اکثر ما از این کانال داریم آسیب میبینیم. و در این پیامهایی هم که میآید مشکلات جنسی ماشاالله فوران میکند همینجور. یعنی تعداد بسیاری از افرادی که گفتگو دارند، صحبت دارند، اینها مسئله همین است. خدا انشاءالله همه ما را نجات بدهد از این آلودگیها که خیلی سخت است. و و شیطان هم به شدت ابرقدرت در این زمینه در روزگار ما. آیا وسایلی که خلق شده...
خلاصه ایشان میفرماید که شدت پیدا میکند هر روز و این یاد میگیرد. به بچهها هم واسه همین از راه فعل میگوید: «صدقه را بده دست بچه، بچه ببرد بده.» یک بار، دو بار، سه بار، پنج بار. کمکم ملکه در او شکل میگیرد. این کار تربیتی. بگو: روی بحث انسانشناسی و از تربیتش چه شکلی است؟ فعل ملکات خلق میکند. با بچهام باید از کار فعل شروع کنیم. ذکر لا اله الا الله بهش بگو. یک بار، دو بار، سه بار. تمرین، عادت، بازی. میگوید: وضو گرفتن را به صورت بازی بهش یاد بده. قشنگتر وضو میگیرد. کی وضو میگیرد با آب کمتر؟ بین دو تا بچه مسابقه: یک لیوان مصرف میکند، نصف لیوان. باید جایزه بدهی. بعد من باید بازی کنم؟ توپی بده. این در نفس اثر میگذارد، نورانیت دارد، از جنس بهشت است. این فعل از بهشت است. النظافت من الایمان والایمان من الجنّة: ایمان. نظافت از ایمان است، ایمان از بهشت است. این نظافت از جنس بهشت است، شکل میگیرد. همان هم که بهش میگویی پشت تلفن بگو: «بابام نیست.» این فعل. اول دو بارم که از خودت دروغ دید، ملکه دروغ در او شکل گرفت. دو بارم که تو داد زدی و ملکه داد زدن درش شکل گرفت. تربیت این مدلی از راه فعل.
بعد ایشان میگوید که: من ملاصدرا میگوید که این آثار اینها تبدیل ملکات میشود و ملکه یعنی الملکة هی الخلق صورةٌ الباطن. نمیشود خلق خلق، صورت باطنی. ایشان میفرمایند که بعضیها به ظاهر بشرند. و الباطن قد تحول و سار بهیماً: باطنش عوض شده. اول همه که آمدند صورت نورانی و ملکوتی داشتند، این کمکم کرده حیوان یا درنده یا شیطان. هذا هو المسخ الباطن: این همان مسخ باطنیه. میگویند مسخ شده. مسخ شده همین است. این مسخ شده، اول صورت انسانی داشته، صورتش میشود میمونی. یکی نشسته این فلان کار را که کرد، صورت اولیه صورت انسانی بود. با این کار عوض شد، باطن این مسخ شد. وقتی قیامت میشود: یوم تبرز الحقائق: آنجایی که حقایق بروز پیدا میکند، همه چیز اصل ماجرا میآید بیرون بدون هیچ پوشش و تدریسی. فیحشر بعض الناس: آنجا بعضی از مردم محشور میشوند. علی صورة القردة: آنجا به شکل میموناند، به شکل خوکاند، به شکل سگ. شریف است این مسئله. قشنگ است، یاد گرفتی؟ التی اکثر الناس فی غفلة منها: که اکثر مردم نسبت به این مسئله غافلاند. چقدر قشنگ است.
بقیش انشاءالله روحش همنشین امیرالمومنین باشد. این شخصیت بینظیر جناب ملاصدرا. اینطور با این زبان عقلی و قشنگ و دقیق و متین حقایق را آورد به ما رساند. فقط ای کاش شاکر باشیم این نعمت را. فرمود که: خدای متعال به پیغمبرش این سر را تنبیه کرد، هشدار داد. یعنی اینکه آنی که انسان را از بهائم جدا میکند و از چهارپایان جدا میکند، هو ادراک ما یخرج عن عالم الحواس: آنی است که از عالم حس بیرون است. آنها را اگر درک کرد، آنهایی که به چشم نمیآید، آنهایی که از عالم مثال است. اینها را اگر درک کردی، این فرق انسان و حیوان است.
اگر تو در خرید و فروش و ازدواج و بچهدار شدن غیر از حیوانیت هیچی نمیفهمی. خوشگل بود، دلم رفت. آخه، آخه دیدمش، اینطور شدم. آخه دوستش داشتم. آخه همهاش بر اساس فاکتورهای دنیایی است. تو تربیت بچهاش همهاش ملاک خورد و خوراک و رشد قد و دندانش و فلان و همه از بیش از حس هیچی حالیش نمیشود، این حیوان است. اگر همه محاسباتش در آن عالم است، این انسان است. این تفاوت ملاصدرا. هرکی از اینها غافل باشد و نفس خودش را از اینها تعطیل کند، از تحصیل اینها مهمل بگذارد و قانع بشود به درجه بهائم و تجاوز نکند از عالم محسوسات. فهو الذی اهلک نفسه: آن کسی است که هلاکت و استعدادش را باطل کرده. با اعراض از آیات خدا و اعراض از تحمل دعوت. نزل الی درجة البهائم: نازل شده به درجه حیوانات. در افق حیوانات ترقی و بالاعلام ندارد. کافر به نسبت نعمتهای خداست. خودش را در معرض غضب و نقمت خدا قرار داده. برای همین قرآن میگوید بل هم ازل سبیلاً: چرا اینها حیوانها بدترند؟ چون که بهائم و چهارپایان استعدادی ندارند که بخواهند باطل کنند. استعدادی که داشتند شکوفا کردند. بخورد علف، بخورد، شیر بدهد. استعدادش درد شیر دادن با علف، شیر داد. وقتی که میمیرد، تمام میشود. یعنی زندگیش اصلاً قرار نبود که بیش از این کارایی داشته باشد و آن هم عملی انجام بدهد برای آن طرف که بخواهد باهاش زندگی کند. خدمات تو بهشتم شیر میدهد مثلاً حقوق که مثلاً دیده بود؟ آنجا پرواز میکند. خب همان دنیایش بوده، رفته آنور مثلاً مرده شده یک قوی بهشتی مثلاً. ولی اینها چی؟ اینها آمده بودند استعداد داشتند بعد میرفتند بالا. رفتن تو حیوانیت غرق شدن، محو شدن.
کثیر تو این امت ما مسخ باطنی خیلی زیاد است. اکثراً به شکل رفته بود تو شهر مهندس چی دیده بود؟ حیوانات عجیب و غریب. همانجور که در امت موسی اینطور بود. و در این زمان ما مردم را به شکل صورت انسان میبینی. و فی الباطن غیر تلک الصورة: ولی باطنشان این شکلی نیست. تو باطن یا ملکاند. حاج قاسم سلیمانی به صورت انسان نیست، ملک است. رهبر انقلاب، رهبر انقلاب چی؟ (رهبر انقلاب شنیدم از بزرگان در مورد ایشان بخواهم بگویم یک کتاب میشود. حالا انشاءالله میرسیم بحث ایشان اواخر صدیقه در قیامت نکاتی را عرض خواهم کرد). چهره انسان است او، ملک است. بعضیها هم چهره انسانی دارند. همین برخی مسئولین دیگرمان هم باز از برخی از این حضرات چیزهایی شنیدم که ترس، ترکیبی از چند تا حیواناند. مثلاً کیان. دقیقاً این هم هست. خلاصه یا ملکاند یا شیطاناند یا حیوان مناسب لما هو علیه فی باطنه: متناسب با ملکاتی که دارد حیوانی از همان جنس است. من کلب: مثلاً سگ. او حمار: الاغ است. او خنزیر: خوک است. او میمون است. او اسد: شیر. و همه اینها مخالفت دارد با آن چیزی که از انسانیت دنبالش است. یعنی صورت انسانی، باطن یا بالاتر از انسان یا پایینتر از انسان.
بعد ایشان میگوید که: روایتی را نقل میکند از پیغمبر اکرم در مورد منافقین و امت اخوان العلانیّه: آدمهایی که در علن اظهار دوستی میکنند در پشت دشمناند. لسانهم احلی من العسل: زبانهایشان از عسل شیرینتر است. قلوبهم قلوب الذئاب: قلب اینها قلب گرگ است. باطنش باطن گرگ است، صورتش انسان. رفیق بهت نشان میدهد ولی باطنش گرگ است. اینها برای مردم لباس بز میپوشند که اینقدر نرماند ولی در باطن چین! گرگ است. این قشنگ مسخ باطنی. ملا سر زبانهایشان، دهانشان از عسل شیرینتر و دلها از صبر (که گیاه تلخی است) تلختر. قلبش قلب گرگ است، صورتش صورت انسان است. روز قیامت آنجا یوم تبرز البواطن: همه باطنها معلوم میشود. مردم برای نیّات و ملکاتشان: مردم به چهره نیت و ملکهشان محشور میشوند. ما بر اساس صورت نیت و صورت ملکات. خیلی قشنگ است.
اهل الکشف: آنهایی که اهل مکاشفهاند، از پرده حجاب دنیا و ماده در آمدند. این را اینجام که هستیم آنور را میبینند. چهره اینجایی را شما را نمیبینند. چرا؟ این میگوید چشم برزخی. چهره آمدهای تو، میبیند آن چهرهای که باهاش محشور میشوی، ملکاتت است. آنها را میبیند. مثل حادثه که چند روز پیش حدیثش را خوندی که گفت من همین الآن دارم یک نکته اینجا ملاصدرا میگوید این دیگر خیلی طلایی است. ایشان میگوید: ربما یُشغل بعض المکاشفین مشاهدة الصورة الملکوتية عن مشاهدَة الصورة الدنَویة: بعضی از اینها که اهل مکاشفات میشوند، اینقدر این حالت درشان غلبه دارد، کسرا. وقتی به دیگران میرسند، خصوصاً در اوایل که به بقیه که میرسند اصلاً دیگر صورت ظاهری طرف را نمیبیند. فقط صورت ملکوتیاش را میبیند. البته ضعف. البته قویتر که میشود این حالت درست میشود. حالا توضیح این. فقط صورت ملکوتش را میبیند اصلاً دیگر میگوید دقیقاً برعکس ما. ما الآن فقط صورت دنیایی طرف را میبینیم، هیچی از ملکوتش نمیبینیم. آنها فقط صورت ملکوتی از دنیایش نمیبینند. ایشان میگوید نقل شده از بعضی از اینها که اهل مکاشفه بودند که یک روزی یکی از اهل شهرشان آمدند در خانه اینها و کان هو مستغرقاً فیها: این خیلی در حال خودش غرق بود. این بابا مکاشفه بود در خانه. به خادمش گفت: «اخرج هذا الحمار.» این الاغ را از خانه بیرون کن. میگوید: جز صورت الاغ اصلاً هیچی ندیده بود. بعد که آن حالت ازش رفت بیرون، خادم بهش گفت: «آقا این ماجرا چیست؟» گفتم: «ذلک المکاشف لعدم تمام قوة ضعفه.» این باباست که اینجوری شده فقط آن صورت را میبیند. غلط است، باید دو چشمه باشد. ملک و ملکوت را با هم ببینیم. بزرگان این شکلی بودند، ملک و ملکوت را با هم. فقط ملکوت میبینند این هم باز علامت نقص، اول، اوایل کار. تازهکار است. قوی که بشود ملک و ملکوت را با هم میبیند. کامل آنی که کامل میشود: فهو الجالس فی اصحاب الاعراف: مثل اصحاب اعراف که آن وسط نشسته. اشراف به دو عالم دارد. مشترک بین العالمین. و یشاهد نشأتین: دو عالم را میبیند، دو نشئه را میبیند. هیچ کدام از اینها حجاب آن یکی نمیشود. هم این صورت دنیاییاش را میبیند که این اکبر آقا و اصغر آقا و حسن آقا و تقی آقا و اینهاست، هم صورت ملکوتیشان. این است که یا حیوان است یا ملک است یا گرگ است یا الاغ است یا میمون است یا خوک است. دو تایش را با هم میبیند. و این واقعاً هم همینطوری مسخره باطنی تمثیل نیست، تشبیه نیست، واقعاً این میمون مثل الکلب: مثل سگ است. مثل الحمار: قرآن میگوید این شبیه سگ است، واقعاً سگ است. آن الاغ، واقعاً الاغ است. کانهم حمر مستنفرة: الاغهای فراری. گورخر. واقعاً گورخرند اینها. وقتی کسی ذکر خدا که میآید اینها بدشان میآید، در میروند. مستنفر فرّت من قسورة: اینها مثل گورخرند که از شیر فرار میکند. آدمهایی که از ذکر خدا روضه میشود، پا میشوند میروند. تلویزیون تا آخوند نشان میدهد کانال عوض میکند. حرف خدا و پیغمبر و حدیث و این حرفها اینها که میشود در فراریاند. گورخر!
خب این هم از این. چند تا روایت دیگر در مورد زنا بخوانیم و بحث زنا را تمامش کنیم. دارد که این روایتی هم که میخواهم بخوانم سندش صحیح است. روایت قشنگ است. قوه خیاله. امام صادق علیه السلام فرمودند که: «حواریون اینها جمع شدند دور حضرت عیسی»، گفتند: «یا معلم الخیر ارشدنا.» ارشاد کن تو معلم. حضرت عیسی به اینها فرمود که: حضرت موسی امر میکرد که لا تحلفوا بالله کاذبین: موسی میگفت که به خدا قسم دروغ نخورید. منی که عیسی میگویم خدا قسم نخور، چه راست چه دروغ. محل جلوتر. گفتند: «یا روح الله زدنا.» آقا بیشتر بگو. ایشان فرمود که: «موسی نبی خدا به شما میگفت که لا تزنوا، زنا نکنید. من به شما چی میگویم؟ من به شما میگویم: و لا تحدثوا انفسکم بزنا: خیال زنا هم نداشته باشید.» قوه خیالتان هم نیاورید. تصور و فکرش هم نداشته باشید. قوه خیال درگیر میشود. قوه خیال این است که سودایی که میشوند، قوه خیال سرد است. سوداییها مزاجشان سرد است. نظام سوداییها اکثراً هم مبتلا به وسواساند، هم مبتلا به خیالات سرد. در فکر و خیال میرود. وسواس هم همین است. وسواس هم که قرآن میگوید اصلاً وسواسهای عملی هم شکل میگیرد به خاطر همین است. قوه خیال، قوه خیال غلبه دارد. برای آدم خیال سرد میخواستم بحث خیال را مفصل مطرح کنیم دیگر، حالا وقت نمیشود. فعلاً یک گوشه شو عرض میکنم. خیال سرد این شکلی گرفتار میکند آدم. تصویرسازی میکند بالا میبندد. هیچ کاری ازت برنمیآید. ناامید، افسرده، همه چیز سیاه، تاریک. به همه بدبین، شکاک. هیچی دل تو را گرم نمیکند. هیچی نظرت را جلب نمیکند. هیچی آروُمت نمیکند. شدت گرفتن قوه خیال که خب کانالهایی دارد، یکیاش را فقط میخواهم بگویم آن هم کنترل چشم. ببینید فیلمهای پورن الآن میگویند فیلمهای پورن اول داغ میکند به شدت به شدت. طرف را گرم میکند فیلم مبتذل. بعد که غریزه به اوج میرسد و تخلیه میشود، به شدت سرد میکند. یعنی فیلم که تمام میشود از آن به بعد دیگر آن فیلم، آن صحنه، عکس، هر چی. از آن به بعد دیگر درگیری خیالیش است تا مدتهای طولانی. آنجا به شدت و به شدت لذیذ. ماده مخدر است دیگر. بعد که تمام میشود سردی شدید و قوه خیال درگیر درگیر. دیگر نه درس، نه هیچی. چراغ خاموش میکنند. تو مجلس روضه نشستی، سخنرانی گوش میدهی، چراغ خاموش میشود یکهو میبینی عالم عوض. کتاب را باز میکنی بخوانی. اگر خلوت کنی که دیگر هیچی. لذا راهکار اولیه اش که ما معمولاً عرض میکنیم به عزیزان این است که مطلقاً آدم در خلوت قرار نگیرد. مطلقاً. ابداً در خلوت قرار نگیرد. اصلاً نگذار خلوت پیش بیاید. چون خلوت فضایی است که به شدت حاکم میشود خیال بر آدم. آدم را نابود میکند. شیاطین جمع میشوند اصلاً هیچ خلوتی ندارد. شکل. حالا ورزش مثلاً خیلی اثر دارد در اینکه در قوه خیال مبارزه باهاش. در خوراکش و مراقبت بکند و دیدنیها و شنیدنیها. خب کانالهای مختلف آدم عضو میشود. هی شوخیهای... حالا مثلاً شوخی سریع هم نیستها. ولی دیگر یک تِمّی دارد. در گفت و گوهای خودمان با همم که حالا مثلاً اینجوری فضاهایی میشود. جمع متأهلی مثلاً فضای اینجوری است که حالا اینجا مثلاً آن هم باز یک حدی دارد، حریمی دارد، جایگاهی دارد. آن باید حواس آدم جمع باشد به چه نحوی.
خلاصه حضرت عیسی فرمود که من به شما میگویم که فکر زنا را هم نکنید فضلاً عن: چه برسد به اینکه بخواهم زنا بکنم. بعد ایشان توضیح داد چرا حالا ملکوت زنا و ملکوت فکر زنا. من حدث نفسه بزنا: چون هر کسی با خودش بنشیند حرف بزند از زنا، حدیث نفس کند از زنا. کانکه من اوقد فی بیت مزخرف: مثل اینکه در یک خانهای که خیلی مزیّن است، در و دیوار رنگ کردهاند، گچکاری تمیز، پرده نو، سفید. آنجا آتش روشن کند، جوجهکباب درست کنی در خانه، منقل بگذارد وسط حال. چی میشود؟ فافسد تضاوی اردکان: این دود همین در و دیوار را نابود میکند. پرده کثیف، سیاه. لامپ مهتابی. این همه دود گرفته. آباژور کثیف. نمیدانم بخاری... دیوارها دود از آن در میآید رفته در خوردش. خود دود میرود ها. آن آثار روی در و دیوار میماند. این خانه دیگر خانه اول نمیشود. فکر زنا، حدیث نفس. سندش هم خیلی خوب است. حضرت عیسی میفرماید فکر زنا این کار را میکند. آتش نمیزند خانه را. خود زناست ک آتش میزند. البته از توبه ناامید نیستیم. نه، همهاش راه توبه دارد، باز هم عرض میکنم. همه اینها توبه دارد و بخشیده میشود. به هر حال بدون گناه. به هوای این هم که توبه دارد، خودمان را در گناه نیندازیم. هیچ آدم عاقلی نمیگوید که بگذار من جوجهکباب در خانه درست کنم بعد میآیم در و دیوار مثلاً چی چی مثلاً میشویم، تمیز میکنم، پاک میکنم. هیچ عاقلی این کار را نمیکند. اصل مراقبت اولیه نسبت به اینکه اصلاً کار انجام نشود. خوب است این مراقبت این شکلی نسبت به قوه خیال.
یک حدیث دیگر از امام صادق علیه السلام، این هم قشنگ است. صورت ملکوتی زنا. حدیث موثق. حضرت یعقوب به پسرش فرمود که: «پسرم، یا بنی لا تزن: زنا نکن. فانّ الطائر اذا زنی لتناثر ریشه: پرنده اگر زنا کند بال و پرش میریزد.» پرندهها هم اگر زنا کنند یعنی تو هم که پرنده ملکوتی هستی زنا میزند زمین. ما میدیدیم بعضیها نسبت به حلالش چوب خورده بودند به شدت. مرز خطرناکی است و تور سنگین ابلیس و شیاطین. به هر حال اینها قواعد است، حواسمان باشد. فرمود که: «زنا نکن. پرنده اگر زنا کند، پرهایش میریزد.» برگهایش میریزد.
روایت دیگر از پیغمبر اکرم که این هم سندش قوی و صحیح است: فرمودند در زنا پنج تا خصلت است. یکیاش این است که آبرو را میبرد. که همینهایی که آبرویت به همان جانباز هم گفته بودند: «اگر سمت آن خانم میرفتی آبرویت میرفت.» یکی فقر میآورد. عمر را کم میکند. غضب خدا را دارد. در آتش گرفتار میکند. نعوذ بالله من النار. پیغمبر آخرش فرمودند که: «از آتش پناه میبریم به خدا از آتش.» آتش.
خوب برویم سراغ بقیه روایات در مورد نگاه. نگاه به نامحرم. روایت از امام صادق علیه السلام. این روایت هم موثق است. سهم من سهام ابلیس: صورت معروفی. مسموم. تیر نگاه حرام یکی از تیرهای مسموم شیطان است. هم تیر است، هم مسموم است، هم به چشم میزند. به چشم و گرفتار میکند. هم سرایت میکند، میریزد در بدن. سَمّ است، میآید. هم چشم را از کار میاندازد، هم قطعات دیگر را به مرور از کار میاندازد. اگر فقط به چشم میزد که خب آدم باید با دست کار میکرد. در خانه جاری میشود، میریزد در خیال. ولت نمیکنم حالا حالا درگیری نگاه این است. و کم من نظرة أورثت حسرةً طویلة: چقدر از این یک تکنگاههایی که حسرت. شیخ به نقل از باباش از دنیا میرفت و هی میگفت: «حمام فلان جا، حمام فلان جا.» بگو لا اله الا الله. میگفت مثلاً: «حمام مثلاً حمام دروازه دولاب مثلاً حمام دروازه دولاب.» بررسی کردیم چیه. فهمیدند که این ۲۰ سال پیش یک خانم خوشگلی، زیبایی جلوی در خانه آمده بهش گفته که: «آقا این حمام مثلاً حمام دروازه دولاب کجاست؟ این آدرس.» یک نگاه به او کرده بود، دله رفته. این دیگر ۲۰ سال درگیرش بوده. حالا با کم و بیش. موقع جان دادن این حس شیطان است دیگر، میآورد این را. تصویر به جای لا اله الا الله.
روایت دیگر که این هم صحیح است: زنا من الزنا: هیچ چیزی نیست مگر اینکه یک بهرهای از زنا دارد. فضل العین النظر: زنای چشم، نگاه. زنا الفمُ القبلة: زنای لب، بوسیدن. (نگاه حرام میشود زنای چشم.) البته آن شلاق و حکم و فلان اینها مال آن زنای کامل است که همه بدن در واقع درگیر ماجرا شده. ولی آثار ملکوتی خودشان را دارند. آسیبش رو چشم، رو لبش و رو گوشش دارد. زنا الیدین المس: زنای دست، لمس. صدق الفرج ذلک او کذبه: میخواهد به دستگاه تناسلی برسد یا نرسد. همین که بوسید، بوسه حرام، زنای لب. با آن آثاری که گفتیم اینها که هست، عمرش کم میشود و فلان. همه آثار مربوط به لب در مرتبه خفیفش هست، کمترین ملکوتش هست. دیگر ملکوت ملکوت دارد.
خب روایت دیگر هم این خیلی روایت فوقالعاده است. سندش هم صحیح است از امام صادق علیه السلام در مورد اثر ترک نگاه حرام، امید ملکوت بهشتی. نگاه نکنیم چی میشود؟ اولین روایت این است که از نگاه تو سهم من سهام ابلیس مسموم: نگاه حرام یکی از تیرهای مسموم شیطان است. من ترکها لله عزوجل لا لغیره: اگر به خاطر خدا ترک کنی، نه به خاطر چیزهای دیگر. نه ترس دوربین و اخراج و فلان و اینها. زنم میفهمد و میبیند و لو میرود. از ترس خدا. به خاطر خدا اگر ترک کنی، عقبه الله امناً: خدا در عقب این ترک نگاه تو امنیت بهت میدهد. چون به حریم نزدیک نشدی، به حریم تجاوز نکردی. زنای دیگر، نگاه میکردی به حریم کسی که مال تو نیست. اگر زن شوهردار بوده که خیلی بدتر، اگر دختر مردم بوده باز هم همین، پایینتر. بالاخره حریم تو نیست. مال تو نبود. حریم تو نبود. حرام بوده. یعنی مال حریم کس دیگری است. به آن حریم او دست نینداختی. تو این کتاب گفت: «چرا در مورد زن نامحرم شوخی میکردیم، بدش آمده بود و اثر ملکوتش را دیده بود که مثلاً مادر فلانی هر وقت میدیدیم با هم شوخی میکردیم، خندهمان میگرفت.» وارد حریم دیگری شدن است دیگر. حالا اگر وارد حریم او نشدی، خدا هم نمیگذارد کسی وارد حریم تو بشود. این میشود امنیت. حریمت را حفظ میکند، آبرویت را حفظ میکند، مالت را حفظ میکند، بچههایت را حفظ میکند، خانوادهات را حفظ میکند. اثر ترک نگاه ح...، اثر خود نگاه حرام امنیت کسی از تو حریم دیگری تجاوز کرد، به حریم تجاوز، خانوادهات آسیب میبیند. گفت: «بنشین.» بهش گفتم: «دیگر اگر کار میکردی، خانوادهات را از دست میدادی، شغلت را از دست میدادی، امنیت نداشتی.» ترک نگاه حرام کنی اثر چیست؟ «امنیت بهت میدهم.» و ایمانیم بهت میدهم که طعمش را همانجا مییابی. چون از مزه... مزه داشت دیگر، لذیذ بود. کلاً هر چیز لذیذ شیطانی را وقتی ترک میکنی، یک چیز لذیذ روحانی به جایش بهت میدهم. حرف اینجا زیاد. مطلب زیاد است. دارم دیگر حالا خیلی حالا این دایرهاش خیلی وسیع است. این طعمها، مزهها بیشتر شعله برزخ. آنجا دیگر غوغایی است از این طعمهای گ... ۵۰ نفر چت میکنی، چقدر مزه میدهد. بعد این مزههای اینجا که محدود است، پا میگذاری آنور میشود انواع و اقسام مزههای مختلف ملکوتی، غذای ملکوتی. اصلاً قابل درک نیست.
امام صادق علیه السلام در روایتی که سندش صحیح است میفرماید: «ان النظر بعد النظر»، نگاه بعد از نگاه تفی القلب الشهوة: کشت میکند در قلب شهوت. دیگر مزرعه میشود این قلب. و کفی به حال صاحبها فتنه: همین نگاه است برای صاحبش، برای فتنه. بریزد به همش بزند. وجودش را هم زدن، به هم ریختن. میریزد به هم. اوضاعت دگرگون میشود. نماز شب نیست. قرآن نیست. گریه نیست. سوز نیست. حال نیست. صفا نیست. نگاه، نگاه.
حدیث دیگر از امیرالمومنین هم سندش صحیح. فرمود: «لکم اول النظرة»، نگاه اول به زن کردی، خوب اشکال ندارد، نوش جانت. نگاهت افتاد. فلا تتبعوها نظرة: دیگر در پس این یک نظر دیگر نی- نگاه نکن. و احذر الفتنه: حواست به فتنه باشد. دیگر نگاه دوم فتنه است. اولیه را خدا رد میکنیم. ملائکه کار میکنند، اثر نگذارد روی قلب. دوم دیگر خودت نگاه کردی. خیلی غصه اینکه نگاهم بیفتد نداشته باشیم به نگاه کردن. نگاه. ماجرا را بگویم. راشد در این کتاب «فضیلتهای فراموش شده» که کتاب خواندنی از مرحوم شیخ عباس تربت تهران به نظرم میدان بهارستان. ذکر فوقالعاده مرگش اهل بیت آمده بودند بالا سرشان، دیده بود کمالاتی داشت ایشان. آقای راشد هم مثلاً منبریهای معروف. میگوید پدر آمده بود تهران و رفتیم در خیابان. به پدرم گفتم که: «بابا اینجا را دیدید؟ میدان زدند تازگی.» گفت: «حاج آقا به شما میگویما حاج آقا با شمام.» «اینجا میدان زدند تازگی.» «پسرم این نگاه لغو است. برای چی من باید نگاه کنم؟ حالا زدند که زدند. چی گیر من میآید؟ بفهمی میدان زده؟ اینها اینها ماجرا...» یک صورت، یک مشغله میآورد. حالا این میدان چقدر هزینهاش بوده، از کجا تأمین کردهاند؟ این قبلاً اینجا مگر چی بوده؟ این میدان از آنجا شروع میشود. بالا بودن. ما نمیگوییم اینجوری بشویم نسبت به حرامش، کنترل کنیم خودمان را.
چند تا روایت دیگر هم بخوانم. من ملأ عینیه من حرام: روایت جالبی است در وسایل، وسایل الشیعه. فرمود که هر کسی که چشمش را از حرام پر کند. یوم القیامة من النار: چشمش از آتش پر میشود. مگر اینکه توبه کند و برگردد. اگر کسی هم دست بزند به زنی، دست بدهد به زنی که محرم نیست بهش، این در خشم خدا فرو رفته. و من التزم امراة حراماً: هر کسی بچسبد به یک زنی که حرام است. (خیلی این تیکه روایت فنی و خیلی نکته دارد.) قرن فی سلسلة من نار: در سلسلهای از آتش پیچیده میشود. مع شیطان: با یک شیطان. این را قلاب میکنند، به زنجیر میکشند، میبندندش به یک شیطانی. فیقذفان فی النار: دوتایی پرتابشان میکنند در آتش. با یک شیطان. انگار به هم آمیخته شدهاند، چسبیدهاند. آن چسبیدن حرام. میبینی احساس میکنم یک چیزی که از جنس این نیست همهاش بهش چسبیده. الآن شما دستت که نوچ میشود، نوچ درسته دیگر؟ ها؟ دست نوچ میشود یعنی چی؟ شربت خوردی، نوشابه خوردید، به دستت مالیده، به دست هم نمیتوانی بشوری. نه دستمال داری. این دست نوچ است. یک چیزی که از جنس این دستت نیست، به دستت چسبیده. این چه حالی است؟ حالا فرض کن تا ابد یک موجودی بر کل وجود تو اینجور سایه انداخته و با زنجیر هم چسبید. یعنی هیچ جدایی و انفکاک نیست. فرمود: «چسبیدن به نامحرم این شکلی.» مگر توبه کند. صورت ملکوتش این است.
روایت دیگر دارد که ابی کهمس میگوید: «من در مدینه بودم مکان فیها وصیفه و کانت تعجبنی: یک خادمی آنجا بوده، خیلی من خوشم آمده بود، خوشگل بوده، کنیزی بوده.» میگوید: «شب پا شدم رفتم آنجا در خانه را زدم و باز کرد و من دست انداختم سینه این را فقبض علی صدیها: میگوید فردایش شد، آمدم خدمت امام صادق علیه السلام.» حضرت به من فرمودند: «طب الی الله مما صنعت البارحه: از آن کاری که دیشب کردی توبه کن. دست انداختی سینه کنیز.» امام معصوم این. آقا جان حواسش به ما هست. حواسش به ما هست. همه اینها را دید. همه را میتاند. توبه. جای دیگر دارد که مهزم اسدی میگوید: «میگوید ما در مدینه بودیم و کنیز صاحبخانه خیلی من را چشمم را گرفت، خوشم آمد. شب آمدم در زدم و در را باز کرد و دست انداختم سینهاش را گرفت.» «صبح که شد منم آمدم خدمت امام صادق علیه السلام.» حضرت اینها. اقسا اثرک: کجا رفتی؟ گفتم که ما بردم در مسجد. (مسجد بودم.) اما تعلم ان امرنا لا یتم الا بالورع: آیا نمیدانی که کار ما (شیعهگری ما) تمام نمیشود مگر به ورع. کسی میخواهد شیعه ما بشود و ورع داشته باشد، حواسش باشد دست از پا خطا نکند. یعنی آلودگیهایت را حواست بهش باشد.
موثق است از پیغمبر اکرم. فرمود: «چهار تا چیزی که قلب را میمیدونند. دلردگی، حیات برزخی آدم را پژمرده میکند، نابود میکند.» اولش: گناه روی گناه. از زن با زن. دومیش: کثرت و مناقشه النساء: زیاد سر و کله زدن با خانمها. یعنی محادثه کردن. زیاد حرف زدن. بعضی مشاغل اینجوری است. پرده بخرند، کمد بخرند، تخت بخرند. چقدر حرف میزنی الکی، طول میدهی. یکی هم با احمق کلکل کردن. یقول و تقول: یکی تو میگویی، این هم. دل را تاریک میکند. و یکم با مردهها همنشین شدن. آقا مرده فرمود: «هر آدم پولداری که مُترَف، بیدرد.» به قول امروز غنی، مُترَف. با آنها سروکله زدن دل را میمیراند.
یک روایت فوقالعاده دیگر هم بگویم. اینها خیلی صحیح است با سندش. خیلی عالی است. همان ابوبصیر بود که ماجرا داشت و اینها. میگوید: «من حالا نابینا بودم. اقرأ القرآن»، یک خانمی بود من بهش قرآن یاد میدادم. «دیگر حواست جمع باشد.» تو مشورتها و پیوی و گفتگو و بیرون، هر جا دانشگاه و حوزه، تدریس. میگوید: «فمازحتها بشیء: یک بار باهاش یک شوخی کردم، مثلاً خندیدم.» فقط. امتحان. «علی ابی جعفر علیه السلام.» بعداً آمدم خدمت امام باقر علیه السلام. «خانم چی گفتی؟» خجالت کشیدم، صورتم را پوشاندم. فقیّم وجهی. «لا تعدن الیها: دیگر تکرار نشود.» ملکوت دارد آقا جان. این شوخی با نامحرم، گفتگو، گپ، فلان. این استیکر خندان و فلان و ایموجی آن بغلها دارد اشکه خنده میآید و اینها. ایموجی ملکوت دارد. انسان. ای کاش بفهمیم انسان چیست و چه موجودی و چه عالمی دارد انسان، انسان.
خوب این هم تا اینجا از این رو. یک مقداری از بحثهای نگاه و اینها و روایاتش میماند که انشاءالله جلسه بعد میخوانم. و روایت خاصمان که از حضرت عبدالعظیم، آن هم انشاءالله جلسه بعد اگر خدای متعال توفیق بدهد عرض میکنم. جالب است و خیلی درخور توجه و نکات خیلی خوبی دارد. حالا انشاءالله برسیم آن هم. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...