نسبت نظام دنیا و نظام آخرت
آشنایی اجمالی با مباحث فلسفه صدرایی
عالم ماده، اثرگذاری و اثرپذیری
عالم آخرت، عالم بروز آثار است
دایره گسترده اثرگذاری و اثرپذیری
ملکوت زیبایی
اثر نگاه به نامحرم در زندگی انسان
مواظبتهای قوه خیال
اثر کلمه "دوستت دارم"
از نفس خود چه میسازیم؟
اثر گذاری زن در جامعه
روایت خاص حضرت عبدالعظیم از گریه های پیامبر بر برزخ زنانه
( نکته بسیار مهم: این روایت را لطفاً با توضیحات مطرح شده در این فایل گوش کنید)
پیشنهاد به نویسندگان: نگارش رمان در مورد زندگی برزخی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
در مورد محرم و نامحرم نکاتی را عرض کردیم. مباحثی مطرح شد. خیلی از نکات از جاهای مختلف مباحثمان مانده است و به هر حال در سرازیری مباحث هستیم و باید جمعبندی داشته باشیم از بحثهای «آنسوی مرگ» و «سه دقیقه در قیامت». وعده کرده بودیم که فلسفه را میآوریم سر سفره مردم، مثل نفتی که قرار بود بیاید سر سفره مردم و البته وعده نبود. گفتیم اگر بشود، حالا نکاتی را میخواهم عرض بکنم. اگر خدای متعال توفیق بدهد و این گوینده هم مطلب را خوب بفهمد و هم خوب بتواند بگوید و شنونده هم انشاءالله منتقل به مطلب بشود، که هست انشاءالله مطلب فهمیده بشود. این عصاره مباحث فلسفی، چکیده همه مباحث و همه نظام عالم، تو این چند کلمه خلاصه میشود. اگر کسی این را بفهمد، هم فلسفه را فهمیده، هم دین را فهمیده، هم عالَم را فهمیده، هم دنیا را فهمیده، هم آخرت را فهمیده. کلاً همهچیز را فهمیده. خدا اول به اینکه دارد میگوید بفهماند انشاءالله که فهم نصیب ما بشود.
نظام دنیا و نظام آخرت، نسبتش با هم چیست؟ کلیت بحثمان این است. بعد روی مورد خاصِ جزئی بحث میکنیم. نظام دنیا و نظام آخرت چیست؟ ما ماده را تو بحث «آن سوی مرگ» اشارهای به آن داشتیم. عالم ماده چیست؟ یعنی چه؟ عالم ماده، عالم فراماده، یعنی مجرد از ماده، ماده، صورت. اینها را یه اشارههایی به آن داشتیم. خیلی جمعوجور و چکیده میخواهم آنها را یادآوری کنم با یک بیان دیگری. همه را تو یک کپسول میخواهم جمع بکنم، اگر خدای متعال توفیق بدهد. ببینیم چه کار میتوانیم بکنیم.
ما اینجا تو عالم دنیا هستیم. الان دقایق طلایی را داریم سر میکنیم تو عالم دنیا. اگر قدر بدانیم، خیلی لحظات پرشکوهیست حضور در دنیا. الان شب جمعه است که ما داریم صحبت میکنیم. رفتگان حسرت دو دقیقه حضور در دنیا را دارند، نه در این جلسه. دو دقیقه که فقط مثلاً بیایند یه کارت به کارت بکنند، یک کلمه پیامک حلالیتی بدهند، مثلاً بروند یک سلام به امام رضا از دور بدهند، بروند یک سلام به امام حسین بدهند، یک ذکر صلواتی، یک «استغفرالله»، یک «لااله الا الله». حسرت یک دانه «لااله الا الله» را الان دارند و ما اینجایی هستیم که داریم این وقتها را همینجور میدهیم.
ما الان تو عالم دنیا هستیم، البته در عالم آخرت هم مراتبی از نفس ما حضور دارد، ولی نسبت بهش توجه نداریم. آنجا حضور نداریم، ظهور داریم. آنجا بعضیها حضور دارند، ظهور ندارند. بعضیها ظهور دارند، حضور. امام زمان حضور دارند، ظهور ندارند. ما تو عالم برزخ ظهور داریم، حضور نداریم همین الان. آنجا ظاهرا همه اعمال ولی حاضر نیستیم، حضور نداریم نسبت به آنجا. اگر حضور داشته باشی میبینی «لو تعلمون علمالیقین لترون الجحیم».
عالم دنیا عالم کنش، عالم تبدیل، عالم تغییر، عالم تحول. میخواهم یک تعبیر دیگری به کار ببرم: عالم ماده، عالم اثرگذاری و اثرپذیری. ما الان تو این دنیا که هستیم، فرقمان با آنهایی که تو عالم برزخاند چیست؟ البته عالم برزخ یک رگههایی از این را دارد. عالم قیامت دیگر این شکلی نیست. ما الان فرقمان این است که ما اثرگذاری و اثرپذیری داریم. اثر میگذاریم و اثر میپذیریم. این تغییر و تحول، این شکلی است. ما دائماً الان داریم فعالیتهایی میکنیم. مثلاً خاکی که اینجا هست، ما بذر میکاریم، بهش آب میدهیم، آن بذر تبدیل به نهال میشود، آن نهال تبدیل به درخت میشود. درخت، ازش سیب درمیآید. آن سیب تبدیل به آبسیب میشود یا تبدیل به خیلی چیزهای دیگر میشود. باز همینجور تحول، تحول، تحول. تبدیل، تبدیل، تبدیل و هی اثرگذاری، اثرپذیری.
ما غذایی میخوریم، این غذا تبدیل به خون میشود. آن خون تبدیل به نطفه میشود. آن نطفه تبدیل به جنین میشود. آن جنین تبدیل به کودک میشود. آن کودک بزرگ میشود، تبدیل به یک جوان میشود. آن جوان میمیرد. آن بدن او تبدیل به خاک میشود، تبدیل به کود انسانی میشود، تبدیل به خاکستر میشود، تبدیل خوراک حیوانات میشود. همهاش عالم ماده، عالم چرخش است و همهاش اثرگذاری و اثرپذیری. دائماً اینجا دارد تأثیر میپذیرد. روابط ما با هم، همهاش تأثیرگذاری و تأثیرپذیری است. همهچیز اینجا تأثیرگذاری و تأثیرپذیری است. پس اینجا میشود نظام دنیا.
نظام آخرت چیست؟ نظام آخرت نظام بروز آثار است. اینجا مگر اثر نگذاشتی؟ یک اثر مادی گذاشتی، یک اثر ملکوتی. اثر ملکوتیاش را کجا میبینی؟ ماده را رها میکنی دیگر، تویی و آثارت. آن حرفی که زدی چه آثاری داشت؟ تو یا آثار آن حرف... مثلاً اثر آن حرف این بود که یک اثر دنیایی داشت؛ صیغه ازدواج جاری شد. صیغه ازدواج که جاری شد، اثر دنیاییاش این شد که فلانکس با فلانکس زن و شوهر شدند. اثر ملکوتیاش این میشود که یک زوجیتی، یک نسلی، نسل طیب و طاهری و آثار عجیب و غریب که تو روایت دارد اگر کسی واسطه ازدواج بشود، چه آثاری که هر یک کلمه که میگوید چه میشود؟ آنور هر یک قدمی که برمیدارد چه میشود؟ آنور. پس یک اثر اینجایی داشت. یک نفر با یک نفر دیگر آشنا شد. یک نفر با یک نفر دیگر رفیق شد. این شد اثر دنیوی. یک نفر با یک نفر دیگر همسایه شد. یک نفر زیر یک سقفی ساکن شد. یک نفر از گرسنگی درآمد. یک نفر دردش آمد. یک نفر تحقیر شد. اینها یک بخشی از بروز مادی بود. اثر گذاشتیم و اثر پذیرفتیم. حالا بروز آثار.
اصلاً دنیا دار مکافات نیست. سریال ترکیهای خیلی نبین. «کلید اسرار» و فلان و اینها گولمان میزند. اینها حواس ما را پرت میکند. منتظر میشویم من که چوبی نخوردم، پس معلوم میشود که مشکل ندارد. اگر فلان مشکل بود که الان این اتفاق نمیافتاد. اصلاً این دنیا هیچ چیزش اثر و جزا نیست. یک بحث مفصلی است. نمیدانم بشود بعداً تو یک موقعیتی بشود این را مطرح کرد یا نه. نمیدانم. عالم دنیا عالم مکافات به این معنا نیست. اگر هم مکافاتی آمد، باز تو همان نظام تأثیرگذاری و تأثیرپذیری است. مکافات این دنیا هم برای اثرگذاری است، برای اثرپذیری است. باز میخواهد از آن آثار آن طرف کم بکند یا آثار آن طرف را بیشتر بکند. میگوید این ذکر را گفتم، بچهدار شدم. ذکر اثرش بچهدار شدن نبودا. بچهدار شدن نتیجه نیستا. تو دنیا اصلاً نتیجه حاصل نمیشود. اینجا دارد مکافات، دار جزا نیست، دار نتیجه. این هم که بهت دادم، تو یک رزق جدیدی افتادی با یک تأثیرگذاری و تأثیرپذیری کلانتر و تو یک شاخه جدیدی از تأثیرگذاری و تأثیرپذیری افتادی. به بعضیها مصلحت میبیند میدهد، به بعضیها مصلحت نمیبیند نمیدهد. آن سیستم تأثیرگذار و تأثیرپذیری است. آن ریلی دارد، این یکی یک ریل دیگر دارد. جزا نیست اینکه مثلاً پولدار شده، زن خوشگل گیرش آمده، نمیدانم مثلاً ماشین فلان دارد. اونی که اونه. اینها هیچکدامش جزا نیست. اصلاً تو دنیا جزایی داده نمیشود. اینجا هرچه که هست دار ابتلا، دار اثرگذاری و اثرپذیری. اگر هم چیزی بدهند، میخواهم ببینند که «هذا من فضل ربی لیبلونی اشکر ام اکفر». حضرت سلیمان میگوید که اینی که من تخت بلقیس را آوردم و اینها که قبل از اینکه چشمبههمبزنم آوردند برایم، یک همچین موقعیتی و تخت و شکوهی دارم، این نتیجه اعمالم نیستا. بندگی کردم خدا بهم داده. نتیجهای هست که خودش باز امتحان. نتیجه نهایی اصلاً نتیجه حاصل نمیشود. نتایج موقت است. نتیجه تو یک امتحان جدید است. مثل کنکور که نتیجه کنکور چیست؟ شما میآیی دانشگاه، یعنی ظرفیتی از خودت نشان دادی برای اینکه در یک دوره جدیدی از آموزش قرار بگیری. مگر کنکور دادی و اول شدی تمام؟ اول شدی، تازه اول ماجراست. بهترین دانشگاه را برای ثبتنام انتخاب میکنی و بعد تازه درس خواندنها سنگینتر و کلی ماجرا و کار و اینها.
پس دنیا دار تأثیرگذاری و تأثیرپذیری و آخرت دار بروز آثار است. یک مثالی میخواهم بزنم. پس بحثی که ما الان داریم، بحث قوه و فعل است. این را تو مباحث فلسفی بهش میگویند قوه و فعل، که حالا حرکت جوهری و اینها. بحث قوه و فعل. ما تو دنیا یک قوهایم، یک استعدادییم. اینجا اصلاً به فعلیت، یعنی به فعلیت بروزی ندارد. بروز فعلیت ما مال بعد از مرگ است که چه ساختیم و چه شدهایم، مال بعد از مرگ. اینجا همهاش قوه است، امکان، استعداد. به اصطلاح فلاسفه بهش میگویند هیولا. هیولای اولی و اینها. یک نفسی خدای متعال به ما داده و سپرده ما که این را بسازیمش و این با هر حرکتی از ما، با هر فکری از ما، با هر کرداری از ما، هر کنش و واکنشی از ما، هر تأثیری که بگذاریم و هر تأثیری که بپذیریم، این شکل میگیرد. فعل و انفعال، این نفس را شکل میدهد.
به بدن یک صورتی دارد. صورت این نفس میشود صورت مثالی ما که در عالم برزخ میبینیمش، به شکل حیوانات و فلان و اینها یا به شکل ملائک است و بالاتر. و یک حقیقتی دارد که آن حقیقتش دیگر مربوط به عوالم بالاتر در عالم عقل و عالم لاهوت و اینها، عالم جبروت و لاهوت و اسماء و اینها. پس ما اینجا در نظام تأثیرگذاری و تأثیرپذیری، یعنی قوه است. این قوه را باید به فعلیت برسانیم. این رفتارها و اعمال ما، این و هر آنچه که از این تأثیر و تأثرها داریم، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری، یک صورتی دارد، یک جلوه. علتش میشود، آن میشود معلول. ما از ما هم جدا نیست. همیشه با ماست. خود ماست. من خود نگاههایم که انجام میدهم، من خود حرفهایم که میزنم، من خود چیزیام که میشنوم. من خودم چیزهاییام که میشنوم. آن شنیدنیها با من یکی میشود. این باز یک بخش دیگری از فلسفه است. بهش میگویند اتحاد عقل و عاقل. چند بخش فلسفه را تو چند کلمه گفتیم: علت و معلول، قوه و فعل، حرکت جوهری، اتحاد عقل و عاقل و معقول، عوالم وجود. اینها همهاش. هر کدام از اینها شاید یک سال مباحثه فلسفه بخواهد. لااقل بعضیهایش یک سال میخواهد. میخواهم اتحاد عقل و عاقل... حرکت جوهری بحث مفصلی است. علیت یک بحث مفصل است.
آوردیم سر سفره دیگر این فلسفه را. چکیده بحث فلسفی این است. یعنی اینجاهاست که فلسفه فلسفه میشود و فلسفه اسلامی با فلسفههای دیگر فرق میکند. چون فلسفه معرفتشناسی. بیشتر بحث هستیشناسی فلسفه ملاصدرا البته تو بخشهای معرفتشناسی با فلسفه غرب درگیری دارد. فلسفه غرب بیشتر از معرفتشناسی تقریباً چیزی ندارد. یعنی تو هستیشناسی کلاً بیمزه است. کلاً خالی است. هیچی! فقط معرفتشناسی. درست است؟ غلط است؟ معرفتشناسی. بحث هستیشناسی خیلی مهم است. ما کی هستیم و کجاییم و این عوالم چیست؟ چه کارهایم اینجا؟ اینهاست که فلسفه اسلامی خیلی توش حرف دارد.
ای کاش از تو این حرفها... بنده امیدم زیاده و به فضل و رحمت خدا امیدوارم حتماً بین مستمعین و مخاطبین ما، افراد باهوش، زیرک، اهل قلم با قوه خیال و خلاقیت بالا زیاد داریم که بتوانند اینها را رمان کنند. چه اشکال دارد داستان نوشته بشود در مورد زندگی برزخی؟ صدها داستان بنویسید! هزاران داستان بنویسید! هر کدام از این بخشها را اپیزودش کنیم. خیلی زیباست، خیلی دلرباست، خیلی دیوانه میکند آدم را. خیلی هوای اینجا را از سر آدم خارج میکند. خیلی شورانگیز است. بعد روایات از یک طرف، آیات از یک طرف دیگر. کلاً آیت و روایات فهمیده میشود.
بنده حالا اگر این جلسه خدا توفیق بدهد، یکی از روایاتی که بسیار نسبت بهش گارد هست و اصلاً نمیشود جایی نقل کرد را با این بیانی که عرض میکنم برایتان. روایتی که اگر الان بخوانم، قطعاً بعضی از این بیدین میشوند، مواجه بشویم بدون این فضای ذهنی، قطعاً بعضیها دچار سوءتفاهم و نفرت میکند. ولی با این فضا، آدم را به شور میآورد که چقدر این روایت عجیب و غریب است. پس این فضای هستیشناسی در قیاس دنیا و آخرت، ماده و معنا...
ببینید یک چوب... حالا این مثال، مثال بیربطی است در مورد چوبها. مثال غلطی است. ولی تو عالم ماده، در واقع تو این دنیایی که میبینیم، چیزهایی که میبینیم، چیزی که بالفعل اصلاً نباشد، هیچ فعلیتی نداشته باشد، نداریم. ولی غیر از نفس. نفس اینجوریه که دائماً فقط شکل میگیرد و قوه محض. فعلیت بهش داده میشود. اینها که بیرون داریم، حالا مثلاً من چوب را میخواهم مثال بزنم. در مورد چوب شما ببینید که چون چوب. اینجا با مادهاش ما کار داریم. ولی صورت هم دارد. فعلیت به صورت. حالا ماده یک چیز، صورت یک چیز. بحثهای سختی است. حوصله کنند عزیزان. خیلی دست به گیرندهها نزنند. اینها دیگر بیشتر از این من نمیتوانستم ساده کنم. توان من نیست. نه اینکه نمیشود. میشود حتماً. من بلد نیستم دیگر.
ماده داریم و صورت داریم. این ماده چوب. آنی که تغییر و تحول پیدا میکند، آن مادهاش است. آن صورتش این است که الان میبینیم. صورت یک درخت. این یک ماده است. این ماده دائماً تحول و تبدیل پیدا میکند. میتواند بشود برگ کاغذ. میتواند بشود اسکناس. میتواند بشود دستمال کاغذی. میتواند بشود قایق. میتواند بشود کشتی. میتواند بشود میز. میتواند بشود کمد. میتواند بشود کشو. دراور. اینها همهاش در قوه این چوب است. الان فعلاً چیست؟ درخت است. صورت درخت دارد. شما این صورتش را میتوانی هی تحول درش ایجاد بکنی. هر صورتی که بخواهی بهش بدهی، این ماده این قوه را دارد، این استعداد را دارد. این استعداد خالی است. دست شماست. از این چوب چی میخواهی بسازی؟ در؟ پنجره؟ چوب خالی نیست. ما اصلاً چوب خالی نداریم. همه چوبها صورتی دارند. این چوب الان درخت است. این مثال از این ورش جور درنمیآید. ولی از آن ورش چوب است. چوب، مادهاش چوب است. ماده دست شماست. چی میخواهی از این بسازی؟ این حالت نفس ماست. این ماده است. این امکان است. این قوه است.
البته نفس مادی نیست. دست شماست. چی میخواهی ازش بسازی؟ هرچه تو الان میخواهی حیوانش کنی. میخواهی انسانش کنی. میخواهی مَلَکَش کنی. میخواهی اسم رحیمش کنی. میخواهی اسم غریب کنی. اسم بعید کنی. اسم ظالم، مضر. اسم هادی، اسم مرشد. دست تو است. کدام اسم را میخواهی جلوه بدهی؟ میخواهی علت برای چه جلوهای باشی؟
قرآن، عرفان، برهان. تو فلسفه به این میگویند علت و معلول. تو عرفان بهش میگویند جلوه، تجلی. تو قرآن بهش میگویند آیه و کلمه. هر سه تایش یک… آیه و کلمه در قرآن. در عرفان بهش میگویند جلوه. در فلسفه بهش میگویند علت و معلول. حالا نسبت اینها با همدیگر دارند. اصل بحثم در مورد خداست. ما هم حالا همه عالم جلوه حقتعالی است. همه عالم آیات حقتعالی است. کلمات حقتعالی است. ما هم دائماً در حال تولید کلماتیم. تولید جلوههایی.
عالم برزخ، کلماتی است که تولید کردیم و میبینیم. آن پروندهای هم که به ما میدهند، میخوانیم تو دفتری که کلمات ما را نوشتهاند. اینها را نوشتهاند. جلوههای ما را نوشتهاند. آن جلوه ما را در هر آنچه که بروز دارد به ما نشان میدهد و میبینیم. البته عالم برزخ ظرفیتش محدودتر است، چون هنوز یک رگههایی از عالم ماده را دارد. هنوز یک مقدار تأثیرگذاری و تأثیرپذیری توش هست. امکان درآمدن از بعضی خطاها و اشتباهات هست، ولو خیلی زمانش طولانی است که نسبتش را عرض کردم. اینجا اگر ۴۰ روز وقت میبَرد، آنجا ۴۰ تا ۵۰ هزار سال وقت میبَرد. این نسبت را دوستان ممکن است به من پیام بدهند و بگویند که بله روز قیامت ۵۰ هزار سال دنیاست. ولی نسبت برای ما مهم است. من چند بار عرض کردم. بله ما اینجا میگوییم یک روزش میشود ۵۰ هزار سال آنور. این عبارت یک کمی درست است، کجتابی دارد. قبول دارم این را. عبارت عبارت درستی نیست. چون آنجا یک روز داریم که ۵۰ هزار ساله. این برای ما نسبتش را کار داریم. نسبت قیامت و دنیا، قسمت
پنجاه هزار برابر است. با این نسبت کار داریم. بله یک روزه آن طرف که اینجا میشود ۵۰ هزار سال. نه اینکه یک روزه اینجا آنور ۵۰... قبلاً گفتم، باز هم دارم تکرار میکنم چون باز یادمان نرود مطلب چیست.
خب، تو عالم برزخ هنوز پس این هست. تأثیرگذاری هست. یک امکان رشد به این معنا هست و هنوز همه جلوههایش را با هم نمیبیند. یعنی صدقهای که داده، همه جلوههایش مال بهشت عدن است. عالم برزخ یک مقداری از جلوههای آن را دارد میبیند. کلاس درسش همینطور است و حوض آبش همین است و غذاهایش همین است. کلاً عالم برزخ این شکلی است و هنوز در بازه. پرونده باز است. صدقاتش، کارهای خوبش و کارهای شرش. سنت حسنه اگر گذاشته باشد، بهش میرسد. سنت سیئه گذاشته باشد، بهش میرسد. یک نفر اگر به راه راست هدایت کرده، هرچه دارد عمل انجام میدهد او شریک است. «الدال علی الخیر کفاعله». کسی که دلت را به خیر میکند، کفاعله، مثل فاعله. این خودش دارد انجام میدهد. شاگرد مطهری حضور دارد. ۴۰ ساله تو این مملکت هست و دائم دارد شاگرد تربیت میکند. دائم جلوه دارد در این عالم، در این دنیا. و این افرادی که کتاب او را میخوانند، سر به راه میشوند، فعالیتهایی انجام میدهند، اینها همهاش تو پرونده شهید مطهری است. تو پرونده حضرت امام است. تو پرونده بسیاری از شهدای ماست. خلاصه، عمل منفصله میآید. هنوز به حسابش.
اگر گفته به فلانی رأی بدهید، مثلاً یک کسی رأی نداشته، هر زن ممکن است و آن بزرگوار رفته و آن یکی مانده مثلاً من این دارد کار انجام میدهد. به جای او دارد خراب میکند. مثلاً این هنوز پرونده باز است و دارند مثلاً میگویند که یک اختلاس دیگر هم کرد. مثلاً تو پرونده دارد. یک بار دیگر هم مثلاً یک تورم دیگر هم به مردم وارد کردی. مثلاً یک پدر دیگر از مردم درآوردی. این هنوز تو پرونده دارد میرود. خلاصه، اینجا پس ما ماجرای ماده را داریم و اثرگذاری و اثرپذیری آن و بروز آثار. مثالش هم مثال چوب بود و مشتقاتی که ازش تولید میشود که ما تأثیر میگذاریم بر این چوب و این را عوضش میکنیم.
خب، این نظام تأثیرگذاری و تأثیرپذیری هم حالا من یک وقتی به یک کسی یک چیزی میگویم. حرف، آثارش را در برزخ میبینم. کسی یک چیزی میشنوم با اختیار خودم. یعنی گوشم را در اختیار او قرار میدهم. چون یک وقت یک چیزی به گوش میرسد من هم نمیخواهم. یک وقتی چیزی به ذهن میرسد من هم کاریش ندارم. به ذهن رسید. گرفتم. یک چیزی که به گوش رسید، گرفتم، پذیرفتم. تأثیرپذیری. اینی که شنیدم با من است. صورتش را در عالم برزخ خواهم دید. هر آنچه دیدیم با ماست. هر آنچه شنیدیم با ماست. همهاش با ماست. کلمات ماست. آیات ماست. جلوههای ماست. بروزی از ماست. برزخ همهاش بروز ماست. همهاش جلوه ماست. خودمانیم آنجا. خودمانیم و جلوههایمان. تا چه بروز بدهیم آن طرف؟ این میشود بروز محتر. بحث شاکله و ملات و اینها از همین جا درمیآید.
حالا اثرپذیریها خیلی دایرهاش وسیع است. اثرگذاریها خیلی... اگر بدانیم که اینها تا کجاها اثر دارد، اصلاً آدم شاخ درمیآورد. چقدر این تأثیرگذاری و تأثیرپذیری نفس ما بالاست. به بزرگی گفتند دم مرگش بود. این بزرگ به ایشان گفتند: «شما خیلی نصیحتهای خوبی میکردی به ما در دوران حیات. الان داری از دنیا میروی. یک نصیحتی بکن.» لحظات آخر. ایشان فرموده بود که: «من دو بار در زندگی با نااهلان نشست و برخاست داشتم. دفعه اول ۲۰ سال طول کشید تا اثرش از نفس من رفت. دفعه دوم الان مثلاً این همه سال، سال زیادی را گفت، گذشته و الان لحظه مرگم این هم اثرش هنوز از بین نرفته است.»
من شیخ عباس قمی. موقع جان دادن. یعنی انتظارشان بوده اطرافیان. خیلی گفتند که آقا چرا اینقدر حال شما بد است؟ ایشان فرمود: «یک بار ۲۰ سال پیش یک دروغی گفتم، مصلحتی هم. الان دارم میبینم جایش نبود. الان مکدرم. دارم میبینم کمکم آثار دارد ظاهر میشود و این اثر با من است.» آن دروغ ۲۰ سال پیش با من. الان من ما که اینستاگرام نداریم و اینها. روی اینترنت. یک لحظه چون این امکان آمده بود که اینستاگرام میشود دایرکت را چک کردیم و اینها که البته بنده دایرکتم را میروم و نه کار دارم و اینها. یک لحظه فقط دکمهاش را زدم. یک پیج قدیمی که داشتیم، دیدم یک پیامی بوده مال ۲۶۳ هفته پیش. پیام تو اینستاگرام ۲۶۳ هفته یعنی ۵ سال پیش. بعد با خودم گفتم که یک اینستاگرام یک پیام را ۲۶۳ هفته نگه داشته است! یک کلمه آنجا یک عکس من فرستادم، گفتم این چی بوده؟ مثلاً فلانی فرستادم یک تصویر را ۲۶۳ هفته نگه داشته تو آن باکس، تو ام پی وی. اینکه اینستاگرام و ماده است و این نمیدانم اینجور چیزهای سختافزاری و نرمافزاری و فلان. نفس که دیگر اصلاً نفس ابدی است. ابدی! نیست. این ماده است، این محدود است. نفس دیگر ۲۶۳ هفته، ۲۶۳ سال ندارد. یک صورت را تا ابد با خودش. این صورت یا تمیز است یا کثیف است. یا خیر است یا شر. این است ماجرای محرم و نامحرم.
همین خانمی که دو کلمه باهاش حرف میزنی، بهش میگویی «دوست دارم». اگر محرمت باشد، این یک کلمه «دوستت دارم» که به او گفتی، اولاً که تو قلب او حک میشود. پیغمبر فرمود: «لا من قلبها ابداً.» هیچ وقت تا ابد از قلب او خارج نمیشود. این اثرپذیری. یک «دوستت دارم» به خانم که میگویی، تا ابد با اوست و این آثارش در قلب او هست. اگر محرمت است، اگر همسرت است، یک اثر دارد. اگر نامحرم است، این همان یک کلمهای است که حالا من روایتش را الان نمیخواهم بخوانم. میخواهم اصلاً بعد بحثهای محرم و نامحرم میخواهم روایتش را بخوانم از پیغمبر که من صدوق، «ثواب الاعمال» وجه مفصل نقل کرده. چند هزار ساله برزخی گرفتاری یک کلمه اضافی به نامحرم. به هر کلمهای، به هر کلمهای اینقدر اثر! دیگر بحث محرم و نامحرم اصلاً از فضای فقهی وارد نشده. با فقه اصلاً به من ربطی ندارد و ربطی به این جلسه هم ندارد. چون شما که مقلد بنده که نیستید، میخواهم من به شما بگویم محدوده مثلاً محرم و نامحرم چیست. نمیدانم مثلاً. ولی بحث فلسفی است. بحث هستیشناسی هستیشناسان است. ما داریم یک عالم را بررسی میکنیم. چون این عالم هیچی گم نمیشود. این اثر تا ابد میماند. اگر محرم، نورانیتش تا ابد با تو میماند. اگر نامحرم، تاریکیاش و ناریتش تا ابد با شما.
آدم ساده پیدا میشود میگوید: «یعنی یک کلمه که مثلاً یک عقدی با هم میخوانیم، یک کلمه کار را درست میکند.» آدم ساده است دیگر. نمیداند دیگر. از عسل خبر ندارد دیگر. خانم که نامحرم است، ما یک جمله با همدیگر بگوییم. بعد مثلاً یک قبل تو این وسط بیاید تمام. همهاش یک قبل تو بود. آقا ول کن این بابا. یعنی قبل تو شما مثلاً اکبر حسنزاده، نمیدانم حالا نداشته باشیم تو مخاطبین. اکبر حسنزاده بزرگوار هرجا ارادت دارم بهت. اکبر حسنزاده فرزند اصغر. اکبر فرزند بابا اصغر میشود بچه اکبر. اکبر حسنزاده فرزند اصغر. من الان به هر کدام از این کلمات دست بزنم صدایش درمیآید. مثلاً من بگویم اکبر حسنزاده فرزند مجید. بابات بچه مجید است؟ آقای لفظ دیگر. چرا اینقدر واکنش نشان میدهی دیگر؟ حالا اصغر؟ مجید؟ چه فرقی میکند؟ یک کلمه: اکبر بیژن حسنزاده. من بیژن نیستم، من اکبرم. اکبری؟ اکبر قلیزاده. قلیزاده بابات است؟ اکبر حسنزاده. شما هر کدام از این کلماتی که طرف صدایش درمیآید، درست است اینها جعل است، اینها قراردادی است. ولی تو داری یک نظامی را زیر سؤال میبری. بابای من روی من اسم گذاشته. من با یک اسمی شناخته شدم. تو میخواهی بگویی من این را به رسمیت نمیشناسم. آنی که بابات... بعضی خانوادهها که مثلاً این پدر و مادر بچه مثلاً یک اسمی روش میگذارند. مثلاً آقابزرگ از این اسم خوشش نمیآید. آن خودش یک اسم دیگر میگذارد اینها. چه میدانم مثلاً پاندا. بعد مثلاً آقابزرگه میگوید نه من اسم پاندا دوست ندارم، من گوریل دوست دارم. پاندا! بابا بیا. آن میگوید که: «گوریل عزیزم.» میخواهد بگوید من این نظام قراردادی و جعلی شما را که جعل کردید یک اسمی را برای یک نفر، قبول ندارم، رسمیت نمیشناسم. این تکبر آن آدم درباره نظام. یک لفظ. اصغر باشد، گوریل باشد، کروکودیل باشد. اسم دیگر، لفظ دیگر. حالا مگر چیست؟ حالا قبل تو نمیدانم. آره نه. کودن نیستید دیگر؟ نه دختر پسر همدیگر را دوست دارند. یک نظامی است و آثارش کاملاً متفاوت است.
اکبر! شما اسمش شما میروی کارت به کارت، اکبر اصغر نوشته باشد. یک شماره جابهجا میشود. تو شماره موبایل طرف، تو شماره کارت طرف. یک کلمه اسم جابهجا میشود. این کارمند بانکی که بنده خدا ۵ میلیارد جابهجا میزند و بعد پدرش درمیآید. از جیب باید بدهد. بنده خدا یک عدد جابهجا زده. یک اسم را جابهجا دیده و کلاً میافتد تو جهنم بدهی ۵ میلیارد. اگر درست داده بود به آن مجید اکبرزاده واقعی داده بود، بهش حقوق ماهیانه هم میدادند. یک مجید اکبرزاده را مجید اکبرزاد برای مجید اکبرزاد فرستاد. این ۵ میلیارد از حلقومش درمیآورند. نرفت آنجایی که باید برود. نمیدانم میتوانم حرفهایم را برسانم یا نه. این نظام ملکوت و این آثار اعمال ماست. خصوصاً تو بحث محرم و نامحرم این ماجرا خیلی مفصل است و ما گیر داریم. پس ماجرا این است. بله یک کلمه اثر دارد.
کلاً این عالم عالم اثر است. «عصا» را میبینی؟ فرق زنا؟ پیامبر اکرم فرمود: «فرق زنا و عروسی، ضرب و دف.» «الفرق بین النکاح و السفاح ضرب و دف». فرق عروسی و زنا، دایره زدن، دایره زدن را بگویند حلال. این که آن علنیه این مخفیانه است. همین. یعنی هیچ تفاوتی با همدیگر ندارد. آن میشود زنا با آن همه آثاری که گفتیم. میشود ازدواج، هفتاد برابر میشود نمازش. نمازش اینقدر برابر میشود و ثواب نمیدانم خوابیدنش و نفسهایش و چه میدانم این همه آثاری که گفتند. دو سوم دینش کامل میشود و یا نصف دینش. لااقل نصف. همه آثار هست. فرق اینهاست. آن یکی چی میشد؟ میشد میمون! یک کلمه. فله فلهها. محبت میکند. رفته آبمیوه خریده و نشستهاند با هم میخورند و تو کافیشاپ نشستهاند و این پیام میدهد سلام عشقم و آن میگوید چرا سین میکنی؟ جواب نمیدهی؟ و چقدر دیر آنلاین شدی؟ و همه اینها هست. این تو فضای محرم همه اینها نور است و از توش ملائکه همینجور دارد درمیآید. آنی که تو فضای همینجور شیطان دارد زاییده میشود از این فعل او و تاریکی و ظلمت.
همینقدر باریک است مرزها تو عالم برزخ. همینقدر باریک است این محرم و نامحرم و اثرش. حالا بنده دو سه تا نکته بگویم و برویم سراغ بحث اثرگذاری و اثرپذیری در مورد نگاه. شما ببینید چقدر بزرگان حساس بودند. مرحوم حاج رحیم ارباب که تو اصفهان. فرموده بود که من ۳۰ سال با زن برادرم در یک خانه زندگی میکردیم. یک بار حتی نگاهم به او نیفتاد عمداً که بخواهم ببینم ایشان کیست و چیست. اینها. در حالی ما ۳۰ سال با او زندگی کردیم که الان من نمیتوانم برای شما بگویم زن برادر من چه شکلی است. این مراقبتها بوده که نسبت به چشم. قوچانی فرمود که ما محضر آقای قاضی شاگردی کردیم. به جایی رسیدیم که قبل از اینکه کسی را ببینیم، پیام به ما میآمد برای نفس ما که مثلاً اینجور شخصی دارد میآید و به صورت ناخودآگاه چشم بسته میشد وقتی به نامحرم میرسید. قوت نفس است. پیام است. این را نگیر. این آلوده است. هشدار میدهد. این داستان.
بنده از آقازاده آقای بهجت نشنیدم. از مرحوم شیخ حسن آقای عرفان. خدا رحمت کند ایشان را. ایشان از منبریهای باصفا و باسواد است. از ایشان شنیدم. ایشان میفرمود که یک وقت نوه آقای بهجت، آقای بهجت را کار داشت و یا یک چیزی را آورد جلوی بهجت. دیدم که آقای بهجت با فاصله بوده. این جور تو ذهنم. چون چندین سال پیش شنیدم. آقا این بچه به شما کار دارد. یک چیزی شما ببینید. آمدم جلو. دیدم که یک عروسک است. عروسک. عروسکی است که لباسها... عروسکی است که لخت. حالا عروسک که اصلاً نه. هیچی. نه. خب، اینها وقتی نگاه درست نیست به عالم، اینها همهاش میشود افراط. آن روی مردم زده میکند. خبر ندارد. ابدیتی که در پس این آثار نهفته است و با نفس عجین میشود. این صورت عروسک عریان حرام است؟ کدام مرجع عاقلی فتوا داده که دیدن عروسک عریان حرام است؟ از خود آقای بهجت بپرس میگوید حرام است قطعاً. ولی او میداند چه خبر است. عالم را میشناسد. میداند نظام اثرگذاری و اثرپذیری چیست؟ به همین خاطر حاضر نشد نگاه به یک عروسک عریان برای مواظبتهای در قوه خیال. دیگر چه چیزها گفته شد؟ نامحرم جای نشسته بلند شود سرد شود بد بشود. خب حرام است قطعاً؟ نه. قطعاً وقتی گفته از روی روپوش، از روی شمع، از روی لباس میتوانی دست به دست او بزنی فقط فشار نده. این حکم فقهیاش بود. دیگر معلوم است که این از ابداً حرام نیست دستش بگذاری از روی لباس اشکال ندارد. بعد اینجا میگوییم جایش ننشین. بگذار سرد شود. آن دارم آنجا قاعده فقهیاش را میگویم. حلال و حرام و اینها یک بحث، اینجا یک بحث دیگر است. اگر بخواهی با حلال و حرام زندگی بکنی، با قاعده فقهی خیلی چیزها حلال است. خیلی چیزها هم حرام است. حلال و حرامی اگر میخواستی زندگی کنی، زن میتواند بابت شیری که میدهد اجرت بگیرد از شوهرش. حضرت زهرا سلاماللهعلیها اجرت گرفتند بابت شیری که بچهها دارند از امیرالمؤمنین؟ حضرت زینب اجرت گرفتند از آنور؟ هم مرد میتواند تا چهار تا همسر دائم و تا ۱۰ میلیارد همسر موقت.
تا وقتی حضرت زهرا زنده بودند، امیرالمؤمنین یک دانه همسر دائم هم نگرفت. تا وقتی حضرت خدیجه زنده بودند، پیامبر اکرم یک دانه همسر دائم هم نگرفت. نه دائم، نه موقت. تا وقتی حضرت خدیجه و حضرت زهرا زنده بودند، این دو بزرگوار نه دائم، نه موقت. زندگی را که قرار نیست ما با حلال و حرام به این معنا، حریم قانونی چیست؟ بله من الان با پدرم میتوانم بگو مگو کنم. بگو مگوی شرعی. یعنی به حرام نرسد. میتوانم زنگ بزنم پلیس بیاید پدر من را ببرد. تو غرب که خیلی رایج است. آمریکا صحبت میکردم، میگفتش که اینجا میگویند که مردم نه تو خانه بمانید، نه بیرون بیایید. بیرون میآیید کرونا پخش میشود. تو خانه میمانم، کشت و کشتار میرود بالا. هفتتیر میکشد رو. جنجال زیاد است و اینها. بعد میگفت پلیس بیمارستانهایشان اعلام کردند که خواهش میکنیم ما فقط این تخت کم داریم. با گلوله کسی را نفرستید اینجا. ما نمیتوانیم بهش رسیدگی کنیم. ما اینجا فقط برای... نکشید لطفاً تو خانهها. پلیس با کمترین مسئله پلیس. پلیس میآید بابا را میبرد. بچه زنگ میزند پلیس میآید کودکآزاری. قشنگ است. قانونی است. بچه میگویند که تو هر وقت احساس کردی، یعنی بابای مثلاً به بچه میگوید که تبلتت را خاموش، بس است دیگر. چقدر بازی میکنی؟ چقدر گیم؟ قانونی باشد. ببخشید قانونی است دیگر. شما میتوانی زنگ بزنی پلیس. ولی این اصلاً کجای آداب است؟ کجای اخلاق است؟ کجای انسانیت است؟
فقه یک چیزهایی را لحاظ کرده برای اینکه جامعه حتی اگر میخواهد حیوانی اداره بشود هم اداره بشود. دار حیوانیتش هم برای تدبیر جامعه برنامه دارد. ولی نگفته که برو زندان زندگی کن. گفته اگر کسی در آن سطح است، ما این شکلی برایش قانون داریم. مثل اینکه مثلاً زندان قانون دارد. ولی نگفتهام که برو زندان زندگی کن. اگر زندان رفتی، ما برای آنجا هم برنامه داریم که تو زندان چه شکلی شما مثلاً بندها را چه شکلی غذا، بودجه مثلاً داشته باشد. ردیف بودجه دارند الان همه زندانها. اینی که آمده ردیف بودجه گذاشته برای زندان، یعنی که مردم بروید زندان؟ به این معنا؟ یعنی اگر تو زندان رفتی، من آنجا هم بالاخره این هم ردیف بودجه، برنامه.
پس ماجرا، ماجرای فقه نیست که آقا این این حجابش که فقه اینجور گفته آن هم فلانه. این مسئله یک چیز دیگر است. بحث حجاب اتفاقاً یکی از بحثهای بسیار دقیق حقالناس است. اثر داری میگذاری شما روی آدم. ولو احساس میکنیم که حلال است. ابراهیم هادی وقتی که آن دختر عاشق هیکل و ورزیدگی ایشان شده بود، لباس مثلاً نسبتاً تنگ میپوشید و هیکلش و اندامش مثلاً بیرون میافتاد. وقتی باخبر میشود، لباس گشاد میپوشد. به جای ساک ورزشی، کیف دستی دستش میگیرد. این کارش مثلاً اگر آن لباس آنجوری میپوشید حرام بود؟ قطعاً نه. فهمیده بود که بعضی دخترها مثلاً یک جور دیگر در نگاش میکنند. یک نفس دیگری است. این یک ملکوت دیگری است. یک باطن دیگری است. بعد شما میبینید چه دارد میکند این نشر که مربوط به ایشان. این کتاب «سه دقیقه در قیامت». نام این شهید میدرخشد بر این کتاب. و این بر بچههایی که به عشق شهید ابراهیم هادی جمع شدند و همه این ماجراها به برکت نفس اوست. که خود آن کتاب، یک کتاب عجیب و غریبی است. رهبر انقلاب میفرماید: «من کتاب ابراهیم هادی را که خواندم، تا مدتها روی میزم بود.» نمیتوانستم که. نفس قوی دارد که اینجور رهبری را شکار کرد. کسی که قبری ازش نیست و شهید گمنامطور اثرگذار. آقا تو نه اسمی، نه رسمی و اینطور حضور داری. اینطور دارد تحول ایجاد میکند. این چه نفسی است؟ مراقبت کرد. تأثیرگذاری و تأثیرپذیریهای اینجایش را آثاری برایش شکل گرفته. آنجا تأثیرگذاری و تأثیرپذیری.
فرمود حضرت زهرا. شما حضرت زهرا هم که باشی، نظام برای شما هم هست. «نظام جزا» احسنت «فرجها». قوای جنسی خود را کنترل کرد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها باید حجاب داشته باشد دیگر. پاک باشد. عزیز من ایشان هم باید پاک باشد. آن هم اثر و جزا دارد. پاکیاش. فرمود: «در ازای اینکه دامنش را پاک نگه داشت، آلوده نشد، به حریم خودش کسی را راه نداد. به خاطر حجابش، به خاطر حیایش، به خاطر عفافش، خدای متعال امامت را تا قیامت در ذریه او قرار داد و ذریه او را بر آتش حرام کرد.» تعابیر مختلف و توضیحات مفصلی هم دارد که معنایش چیست.
حضرت مریم سلاماللهعلیها آیا «قرآن» است دیگر. «احسنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا». دامنش را کنترل کرد. عیسی را بهش دادیم. در او دمیدیم از روح خودمان. این اثرش شد. هر چیزی اثرش از جنس خودش است. خب ما آدمهای ساده میگوید: «به من میگویند که تو حجاب اگر رعایت نکنی زودتر خواستگار برایت پیدا میشود.» ببین فلانی حجاب رعایت... رزق مگر خواستگار است؟ اولاً که اینقدر هم ما دیدیم که حجابشان هم کامل بود و اصلاً شاید زیبایی هم نداشتند و زود ازدواج کرد و هم بهترین ازدواج را داشتند و بهترین برکات. قدما بودن که بسیار زیبا و بسیار هم آزاد. و هرکی آمد سمتشان برای فساد بهرهوری و این حرفها آمد و آخر هم هیچ ازدواج. اگر هم ازدواج کردند دو روز بیشتر دوام نیاورده. بعد هم بدبخت. قواره ماجرا نیست. ربطی ندارد و تو اثر کجا میخواهی بگذاری؟ این که هی فکر میکنیم اثرش تو دنیاست. مثلاً اینطور آدم خوبی بود. اثر حضرت یحیی علیهالسلام پاکدامن بود و به زن هم نگاه نکرد و اینها. آخر هم ازدواج نکرد و آخر هم سر اینکه یک کسی دیگری داشت زنا میکرد، سر ایشان را بریدند برای زن زناکاری بردند. این که نشد. این که ماجرا که مثلاً چون خوب بود مثلاً بهش فلان خانه را دادم که فلان بود. کلید اسرار نبینید. کمتر ببینید. اثر خوب ندارد. ماجرا این است. اینها اثرش این شکلی است. در ملکوت شما اثر گذاشتی. خودت را نشان دادی با چه وجهی نشان دادی؟ چی از خودت نشان دادی؟ خواستی چه اثری در او بگذاری؟ میگوید خوشگل بودم. میخواستم خوشگل در اختیارش بگذارم. خوب حالا برویم تو ملکوتش. هر جور زیبایی به دیگران نشان دادن لزوماً زیباست و خوب است؟ همانجور که هر جور واقعیتی را به بقیه نشان دادن مگر خوب است؟ حالا من واقعیتهای زندگی. الان واقعیتهای زندگی هر آدمی تو اعضای بدن هر آدم یک سری واقعیتها هست. تو خانه آدم یک سری واقعیتها هست. تو چاه مستراح هر آدمی هم یک سری واقعیتها هست. چون مهمان که میآید مثلاً میگویی سمند. خانه جدید رفتی. میخواهی بهش نشان بدهی. اینجا کمد دیواری داریم. اینجا حالمان. اینجا پذیراییمان. یک بالکن خیلی خوب داریم. بیا اینجا من همه جای خانه را باید بهت نشان بدهم. این سرویس بهداشتی است، آن تو را هم نگاه کن. ببین واقعیتهای زندگی ماست. خیلی عقلت کم است. یعنی چی؟ آدم کتمان میکند. یک بخشهایی را میپوشاند. یک بخشهای محرمانه است. تعبیر «عورت» را که جلسات بررسی میکردیم، نشان دادن این زشت است. یک نکته تازه. هر زیبایی را مگر آدم نشان میدهد؟
الان خانهسالمندان. این خانمهایی که بچههایشان ۲۰ سال گذاشتند رفتند. مثلاً به اینها سر نمیزنند. اصلاً کار ندارم اینکه آن کارها خوب بوده بد بوده. این خانم به حق. در مقام ارزشگذاری و قضاوت نیستم. تصویر مثلاً من روز مادر جشن تولد مادرم را جشن تولد گرفتم برای مادر. خوب است یا بد است؟ من دوست دارم جشن تولد مادرم را تو آسایشگاه سالمندان بگیرم. جلوی چشم این خانمهایی که ۲۰ سال است بچههایشان را ندیدهاند. من برایت جشن عمومی که به همه جشن مادرم را بگیرم. یک کیکی فوت کند و بهش کادو بدهم. آنها هم کف. الان این کار قشنگ است؟ قشنگ نیست؟ چرا قشنگ؟ قشنگ است دیگر. یعنی چی؟ شما مخالف کار قشنگ؟ یعنی اسلام شما به شما نگفته که بعد به مادر احترام بگذارید؟ آخه خود خدا میگوید: «ان الله جمیل». خدا زیباست. زیباییها را دوست دارد. خدا زیباست دیگر. من میخواهم زیباییهایم را... مادر، یعنی شما قبول نداری مقام مادر خیلی بالاست؟ مغالطات را میبینید؟ چه مغالطه عجیب و غریبی است؟ مادر خیلی جایگاهش ویژه است. چه ربطی دارد عزیز من؟ محبت مادر خیلی زیباست. ولی محبت به یک مادر در برابر یک مادری که ۲۰ سال است بچه بهش سر نزده، از هر کار زشتی زشتتر است. خیلی بد است.
زیبایی داری خب. میآید تو سطح جامعه. تو جلو چشم مردم. اولاً اینکه رقابت میافتد برای زیبایی. این کتاب فمینیست در آمریکا تا سال ۲۰۰۳ همین جاست دیگر. نه، کتابش دم دست است. این کتاب تا ۲۰۰۳ دارد. هم تا ۷، هم تا ۲۰۱۰. یکی دیگر هم هست در مورد جدال خانمها. وقتی تو کورس رقابت میافتند که بد میشود. به سن یائسگی که میرسند، این بیشترین افسردگیشان مال آنجاست. از رقابت میافتند آنجا و بیشترین حجم خودکشی مال آن وقت است تو خانمها و بیشترین حجم خرید زیورآلات و عمل جراحی و اینها مال دعواهای سر این عملهای زیبایی و جراحی و فلان. این چیست؟ این واقعاً ماجرایش رقابتها چیست و تمام نمیشود. همیشه یکی از تو قشنگتر است. آخرش پیر میشوی. چه دعوایی است؟ این چه مسابقهای است؟ ملکوتش. کار نداریم که چه آثاری دارد. دنیایش اینجوریترش مد شده. تا گوش الاغ و نمیدانم چشم. کار عجیب و غریب میکند. تمام هم نمیشود. ۶۰۰ هزار تا عمل جراحی پروتز. بوتاکس. کو! انجام رقابت افتادن. بعد آن خانمی که به اندازه شما زیبایی ندارد، آن خانمی که شوهر دارد. شوهر شما را میبیند. اثر دیگر. تو خواستی زیبایی نشان بدهی. تو که نمیتوانی بگویی که. مثالهایی را عرض میکنم. شما واقعاً هیچ فعالیتی نکردی در اثرگذاری. او خودش بیمار بود. آن یک بحث دیگری است. بخش دیگری به خانمها گفت: «پایتان را نکوبید که صدای خلخالتان شنیده بشود.» حالش بد میشود دیگر. تقصیر من خانم است مثلاً که کفش من را یکی دیده؟ آدم مریض است. نه. ولی تو پایت را نکوب. این اثرگذاری است. لطافتها را ببینید تو آیات قرآن: «لا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها». چقدر این آیات فوقالعاده است! وقتی با نگاه فلسفی نگاه. تو نشان نده مگر اینکه خودش اینجوری دیده بشود. «ما ظهر». نظام تأثیرگذاری نباشد. آنقدر که از زیباییهای تو دیده میشود و تو تأثیرگذار نبودی در دیده شدن آن زیبایی، آن دیگر به تو ربطی ندارد. ولی آنهایی که تو تأثیرگذاری در دیده شدنش و نشان دادنش، هر اثری را هر کسی داشته باشد، این تو ملکوت توست. ما مسئله را میبینی. خانهای را سست کردی، زنی را به جدال کشاندی، مردی نسبت به همسرش سرد کردی، مردی را به هرزگی کشاندی. همه اینها را میبینی تو. آقام نگاه کردی، تکلم کردی، شوخی کردی، حرف زدی. همه اینها را میبینی. حساس. مسئلهای که امام صادق به ابوبصیر میگوید: «برای چی شوخی کردی؟» مسئله مهم است. بعد میگویند: «دیگر تکرار نکن.» یک چیزی است. یک نفسی تو نفس داری. یک اتفاقی میافتد. یک ماجراهایی دارد پیش میآید. هزاران سال گیریم. جواد حیدری از بزرگان یزد بود. «به اجداد طاهرینم قسم بابت هر نگاه حرام ۲۰۰۰ سال آدم عقب میافتد.» همان فضای بر عقبافتادگیها و گرفتاریها، تعلقاتی که ایجاد میشود که نمونههایش را عرض کرد. عالم نفس عالم عجیب و غریبی است. بحث حلال و حرام نمیخواهم بکنم. بحث اثر را میخواهم بگویم.
تو روایت دارد اگر تو یک اتاق یک بچه نوزادی، پدر و مادر آن بچه با هم ارتباط برقرار کنند. بچه هم خواب است. صدای نفس اینها فقط شنیده بشود. هیچی دیگر نیست. صدای نفس این پدر و مادر در آن حال به گوش این بچه برسد. اگر آن بچه زنا کار شد، این پدر و مادر هیچ کسی را ملامت نکنند. بدانند اثر کارشان بوده از جهت زمین است. نه اجبار. جبری نیستا که هر بچه که اینجا بود و زنا کار بشود، بنده خدا نقشی نداشته که. زوری نیستش که. ولی مسیرش را سخت کردی تو. مثل اینکه باید یه کسی با دوچرخهای بهش بگویی برو ماست بخر. جاده کفی بندازش برود ماست بخرد. یکی هم ۵۰ تا سیمخاردار برایش بکشی. بعد بهش بگو ماست بخرد. آن اختیارش را دارد در این حرکت. مسیرش را سخت کردی تویی پدر و مادر. و این اثر این هم میبینی در قیامت. در برزخ نمیدانم ولی در قیامت میبینیم. همین قدر اثرگذاری را هم میبینی. «یا ویلنا مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة». این آیه قرآن است. این چیست؟ هیچ کوچکی را «لا یغادر» و هرچه بوده نوشتهام. از قلم نیفتاده. «صغیرة و لا کبیرة». تا آن نفسی که من تو آن لحظه کشیدم به گوش بچه رسیده، آن هم نوشتهاند. نگاه به نامحرم و گفتگو و خنده و ماجرای دیگر. اینها باش. من افراطی قبول. من نوکرتم. قرار ما چند ثانیه بعد که میشود قیامت. چند ثانیه بعد کلاً چند ثانیه است. کل دنیا از دنیا ساعهای. دنیا کلاً یک ساعت، یک ثانیه تمام میشود. با هم میرویم آنور. ولی دیگر راه برگشت نداریم. پس این اثر دارد. شما اثر گذاشتی، اثر میبینی.
خب، یک روایت بخوانم. دو سه تا روایت میخواهم بخوانم. وقتم خیلی نداریم. من باید این دو سه تا را بخوانم تو این جلسه که بحث نامحرم را تمامش کنیم. اول یک روایت بخوانم در مورد اینکه زن میتواند تو جامعه باشد و بحث اثرگذاری. خیلی جالب است. بعد این حرفهای ما. سندش هم صحیح است. ابوبصیر هم راویاش است. برای چی؟ با آن خانم شوخی کردی؟ ماجرا چیست؟ بهش میگویند: «خیلی اینها جالب است. اصلاً چه دینی است؟ چقدر دیوانه میکند آدم را.»
خدمت امام صادق علیهالسلام نشسته بودم. «اذ دخلت علینا ام خالد». خانم ام خالد آمد خدمت امام صادق علیه السلام. اجازه گرفت، حالا امام صادق و ابوبصیر. چی فرمودند؟ این خانم خطیبی بود. نطاق بود. هنرمند بود. بیان قشنگی داشت. استدلالها و بیان جذاب. قلم جذاب. واسه پیج قشنگی دارد. بنده از همین افرادی که بعضاً قلم قشنگی دارند، بعضی وقتها متنهایی را منتشر کردم و نوشتهام که مثلاً سرکار خانم فلانی. دوست داشتم اصلاً دیده بشود که یک زن نوشته با آن هنرمندی و ظرافت زنانه. همین امروز رفقا تماس گرفتند. خانم فاطمه عبادی. حرم امام رضا علیه السلام. ایده داشتند میگرفتند که چهکار بکنیم؟ پیشنهادهایی داریم. حالا دارند میسازند و منتشر میشود. خب یک زن است. بنده از ته قلب خوشحالم که مثلاً این خانم با این هنری که دارد. حالا انشاءالله این پیام منتشر میشود. میبینی تو حرم امام رضا امروز رفتم برای ساخت. حالا تا چند روز دیگر انشاءالله درمیآید و یک چیز غوغایی است. نه چون بنده کاریش کردم. خود آنها ایدههای خیلی قشنگ. خود ایشان هم که از دستش هنر میبارد واقعاً. خب این هم یک زن است. آدم میبَلد به این هنر زنانه و جنس کار زنانه. این زن را آدم بولد میکند با این هنرش. چون جنسیت آنجا مطرح نیست. چشم و ابرو و دماغ و دهن و اینها نیست. هنر است. آن اثر ملکوتی تو را منتقل به یک ملکوتی دارد میکند. به یک حقیقتی دارد تذکار میدهد. یک حقیقتی را دارد جلوه میدهد. قوه خیالت را به سمت یک عالم نورانی دارد میبَرَد. بچه سرطانی دارد میگوید. در مورد فلان دارد میگوید. چیزهای خوبی را دارد روایت میکند و تذکر نسبت بهش ایجاد میشود.
اینجا ابوبصیر میگوید که امام صادق به من فرمودند که این خانم که وارد شد، ام خالد، حضرت فرمودند: «ای یسررک ان تسمع کلامها» _دوست داری حرفهایش را بشنوی؟ دوست داری حرفهایش را بشنوی؟_ «فقلت نعم». گفتم بله. بعد حضرت این بساطی که داشتیم و توش غذا بود و اینها. من و ایشان کنار خودشان. بعد میگوید: «فتکلمت.» این خانم وارد شده، حرف زد. «فیدا هی امرة بلیغة فسألت عنهما». میگوید که این وارد شد و دیدیم که یک خانم بلیغ. همچین شروع کرد خطبه خواندن و سخنرانی. هم امام صادق نشستند گوش دادند، هم به ابوبصیر گفتند: «دوست داری؟ بیا!» مثل اینکه مثلاً فرض کنید مثلاً یک خانم میخواهد سخنرانی کند، بعد آقای بهجت فلانی: «بیا الان سخنرانی. تلویزیون روشن کن.» عجیب نیست؟ آقا شما نگاه نمیکنید به عروسک فلان. نگاه نمیکنید امام صادق؟ شما مگر شوخی کردم به من گیر دادید؟ بعد الان میگوید که گوش بدهم. چقدر اینها مرز لطیف و باریک و دقیق است. زن تو جامعه باشد ولی نه با جنسیتش. جنسیت زنانگیت که همان را هم خدا بهت داده. هیچی دیگر نداری؟ هیچ هنری نداری از خودت؟ چی داری؟
بنده مقالهای نوشته بودم: «موی زیبا». یک کلیپ تو اینترنت سرچ بکنید. حالا کانال ما البته مال چند سال پیش است. منتشر شده بود. یک سری دارد از پشت نشان میدهد. یک موی ریخته در نهایت زیبایی. موی لخت بلند. موی سیاه بلند. بعد از این دوربین از پشت میچرخد و از پشت. این باد هم دارد میخورد به این موی لخت نرم. تبلیغ شامپو عوض میکند. از بغل میآید جلو. میبینی سگ است! یک سگ افغانی. مدل خاصی. ژنش را گفتند این زیباترین مدل مو را دارد تو عالم. چیزی که نوشته بودم همین بود که اگر ارزش آدمیزاد به موی خوشگلش باشد که از همه اینها که از همه. اگر به یک اندام مادی است که خب این همه حیوانهایی به قوت جنسیاش است. مثلاً این قدرت مباشرت. به چی؟ الان ارزش تو دقیقاً به چشم خوشگل که آهو هم چشمش خوشگل است. نمیدانم. مثلاً به کدام بخش از اندامت داری مینازی؟ به موی خوشگلت؟ دماغ خوشگلت؟ به رنگ پوستت؟ همه اینها تو حیوانها خوشگلترینش هست. ارزش ذاتی ندارد هیچ کدامش. نباید داشت؟ چرا باید داشت؟ جهتسازی کرد برایش. ازش ملکوت خوشگل تولید کن. زیبا کن. همان را که گفتم. ارتباط تو با همسر. این هم جالب است. نکات خیلی جالب است. حضرت فرمودند که خانم به خودش برسد به سر و وضعش درباره همسرش. مرد به سر و وضعش برسد به خاطر همسرش. خیلی ما اینها را به ندرت کسی دیده باشیم انجام بدهد. مثلاً مردی لباس قرمز پوشیده است. ما تو بخش سیره امام باقر علیهالسلام روایت را خواندیم جا خوردیم. ما گفتیم این لباس اگر تن جوانها میدیدیم مسخرهشان میکردیم. این چیست پوشیدید؟ قرمز دوست دارد. چهکار داری؟ ما هنوز بین علما و مراجع آقایون. کسی خانم است؟ خانم هم دوست دارد مدل مو بزند. بگوید خانم دوست دارد لباسش مثلاً رنگ خاصی تیپ خاصی فضای خانه. مدلی که همسرش خوشش میآید. این هم یک بخشش است. عین عبادت است. این هر حرکتی که روی صورت انجام میدهد، روی این پوست انجام میدهد، روی این اندام انجام میدهد، همهاش عین عبادت است. دارد ملکوت میسازد. دارد این. در مراتب بالاتر زوجیت میشود بهشت. بعد او. این اسماءالله که دارد جلوه میکند تو این رسیدگی او به خودش. عطر به خودت بزنی. میگوید لباس خوب بپوشی برای اینکه مردم تحسینت کنند بیرون از خانه که میروی. در مورد مردم ببینند تحسین کنند تا میروی برمیگردی ملائکه لعنت میکند.
برویم سراغ آن روایت که یک کمی وقت میبرد. من حالا سعی میکنم سریعتر بخوانم، تمامش کنم. زحمت کشیدهام دیگر. روایت اصلی که جان مطلب است. صحیح از امام صادق علیهالسلام است. حضرت فرمود: «ما یعمل الذین ینظرون فی ادبار الن...» چرا از پشت یک زن وقتی راه میرود از پشت نگاه میکنی؟ قواره و هیکل او را از بید. ولو پوشیده است. این کمکم «فی نسائهم». اینجور نگاه کنی به زنهایت. اینجور نگاه میکند به همسران. زنهای شما. نه از قواعد عجیب عالم است. برهان. خواهر. مادر. تو روایت فراوان داریم. به مادر خودت کسی اینجوری نگاه کند راضی هستی؟ به خواهر خودت کسی این کار را بکند؟ دقیقاً این همان «من مایه بایه» است. تو روایات پیام رزق است. عمل رزق میآید. این پیام به کائنات، به باطن عالم فرستادید که باید به زن دیگران نگاه کرد. توبه کنیم.
یک روایت، یک روایت دیگر دارد که حضرت موسی علیهالسلام وقتی تو ماجرای شعیب که گفتیم، وقتی که آمد دنبال اینها راه بیفتد که آب بیاورد برای اینها. خانهشان. اینها جلوتر راه افتادند. از پشت باد میزد و این هیکل این دخترها دیده میشد. ایشان به غیرتش برخورد و این هم روایتش سندش صحیح است. امام کاظم علیهالسلام. حضرت فرمودند که دختر شعیب میگوید: «انی مشهیت قدامه.» من جلوی او راه میرفتم به پدرش گفت: «فقال: امشی من خلفی.» پشت راه بیا. «فرش دینی». هرجا دیدم اشتباه میروم، از پشت یک جوری به من خبر بده که دارم اشتباه میروم. که سنگ میانداخت. یادم است شبی که فردایش خیابان. رهبر انقلاب آمدند قم. سال ۸۹. درس اخلاق بودیم. دوشنبه بود. دوشنبه شب بود. سهشنبه بود که آقا میخواستند بیایند. سال ۸۹ دهه کرامت بود به نظرم. شبش درس اخلاق بودیم. یکی از اساتید بسیار بزرگ خدا حفظشان کند. این درس اخلاق تمام شد. تو حرم و حرم را میخواستند ببندند چون فردایش آقا میخواستند بیایند به خاطر مسائل امنیتی. ساعت ۱۰ شب که میشد حرم را میبستند که برای فردا آماده کند. همه را تو صحن بیرون کردند. این باب آن صحن کهنه. صحن اصلی که میخورد به خیابان ارم. در آنجا فقط باز بود که داشتم همه را بیرون میکردم. این استادمان افتادیم وسط خانمها. این صحنه یادم نمیرود. یعنی آن اثری که آن داشت از ۱۰ تا درس اخلاق برای من بیشتر بود. با ایشان افتادیم تو جمعیت. از اینور آقایون بودند. از سمت راست خانمها میآمدند. خانمها تعدادشان بیشتر بود و پرفشارتر هم میرفتند. این آقایون گیر افتادند بین اینها. یادم نمیرود. این سیل جمعیت آقایون که داشت میرفت. استاد ما وایساد. بپ. مسیرش را از خانمها آقایون جدا کرد. خود را در... بعد جلویش هم خانمها وایساده بودند. هم میخواست از جلو نگاه نکند، هم میخواست با اینها قاطی نشود. به پهلو شد. مسیرش را عوض کرد. خطش را جدا. تو این وضعیت که دیگر آقا دیگر زور و فشار اصلاً کسی هیچ حسی ندارد. بابا مگر حس است؟ مگر به این حرفهاست؟ نفس است. این نفس چیز عجیب و غریبی است. «نفس اژدرهاست آن کی مرده است». «از غم بیحالتی افسرده است». ماجرا را مولوی تعریف میکند که اژدها را گرفته بودند، آورده بودند تو فضای سرما گذاشته بودند. هیچ کاری نمیکردند. گفتند این مرده است. یک کم آفتاب شد و این خورد به این. پا شد. همه اینها را بلعید. بعد مولوی میگوید که نفس این استها. یک وقتهایی تو سرماست این اژدها. الان به سرما نگاه نکن. آفتاب بیاید پا میشود، میبلعد.
این بزرگان میدانستند این نفس بعداً ماجراها دارد. این را از همه جا کنترلش میکردند که این بدن، یک وقتی دیدیم بیدار شد این نفس. بعد دیگر از کوچکموچیکا. این صحنههای خردهریزا ماجراها درست میکرد. اینها که به عوالم بالاتر کار داشتند جور دیگر بودند. این هم پس یک روایت. بصیر گفتم نقل کرده. میگوید که: «قال لصدق الرجل.» یک مردی به امام صادق علیهالسلام گفت: «تمر به المرئه فینظر الی خلفها.» صادق علیهالسلام گفتش که: «آقا یک مریهای، یک خانم میآید رد میشود. این از پشت بهش نگاه میکند. اشکال دارد؟ قرابت است. خوشت میآید یک کسی از پشت به ناموس خودت نگاه کند؟ راضی باش.» آوردم که وقت نمیشود بخوانم. روایت قشنگ هم هست.
برویم سراغ اصل روایت. ان شاء الله این را سریع بتوانم تمامش کنم. این روایت، روایت سنگینیه. این روایت را کسی حق ندارد بردارد همینجور بنویسد، منتشر کند. چه میدانم. تو فضای مجازی خود روایت را بگذارند. مثلاً تو حرمها بخواهیم منتشر کنی. ابداً کسی حق این کار را ندارد. با این توضیحاتی که بنده دادم، بدون توضیحات روایت قطعاً سوءتفاهم ایجاد میکند. به مردم زده میشوند. در جهت سند هم فوقالعاده است. عالیه. سید عبدالعظیم راوی حدیث است از امام جواد علیهالسلام. شب جمعه. عبدالعظیم به یاد ما باشند در کربلا. راوی از امام جواد علیهالسلام نقل میکند. امام جواد از امام رضا، از امام کاظم، از امام صادق، همینجور میآید تا پیغمبر. روایت. و روایت فوقالعاده عجیب و غریب. فوقالعاده عجیب و غریب.
چرا از پشت یک زن وقتی راه میرود، از پشت نگاه میکنی؟ قواره و هیکل او را از "بید". ولو پوشیده است. این کمکم "فی نسائهم". اینجور نگاه کنی به زنهایت، اینجور نگاه میکند به همسران. زنهای شما. نه از قواعد عجیب عالم است. برهان، خواهر، مادر. تو روایت فراوان داریم. به مادر خودت کسی اینجوری نگاه کند راضی هستی؟ به خواهر خودت کسی این کار را بکند؟ دقیقاً این همان "من مایه بایه" است. تو روایات پیام رزق است. عمل رزق میآید. این پیام به کائنات، به باطن عالم فرستادید که باید به زن دیگران نگاه کرد. توبه کنیم.
یک روایت، یک روایت دیگر دارد که حضرت موسی علیهالسلام وقتی تو ماجرای شعیب که گفتیم، وقتی که آمد دنبال اینها راه بیفتد که آب بیاورد برای اینها. خانهشان. اینها جلوتر راه افتادند. از پشت باد میزد و این هیکل این دخترها دیده میشد. ایشان به غیرتش برخورد و این هم روایتش سندش صحیح است. امام کاظم علیهالسلام. حضرت فرمودند که دختر شعیب میگوید: "انی مشهیت قدامه." من جلوی او راه میرفتم به پدرش گفت: "فقال: امشی من خلفی." پشت راه بیا. "فرش دینی". هرجا دیدم اشتباه میروم، از پشت یک جوری به من خبر بده که دارم اشتباه میروم. که سنگ میانداخت. یادم است شبی که فردایش خیابان. رهبر انقلاب آمدند قم. سال ۸۹. درس اخلاق بودیم. دوشنبه بود. دوشنبه شب بود. سهشنبه بود که آقا میخواستند بیایند. سال ۸۹ دهه کرامت بود به نظرم. شبش درس اخلاق بودیم. یکی از اساتید بسیار بزرگ خدا حفظشان کند. این درس اخلاق تمام شد. تو حرم و حرم را میخواستند ببندند چون فردایش آقا میخواستند بیایند به خاطر مسائل امنیتی. ساعت ۱۰ شب که میشد حرم را میبستند که برای فردا آماده کند. همه را تو صحن بیرون کردند. این باب آن صحن کهنه. صحن اصلی که میخورد به خیابان ارم. در آنجا فقط باز بود که داشتم همه را بیرون میکردم. این استادمان افتادیم وسط خانمها. این صحنه یادم نمیرود. یعنی آن اثری که آن داشت از ۱۰ تا درس اخلاق برای من بیشتر بود. با ایشان افتادیم تو جمعیت. از اینور آقایون بودند. از سمت راست خانمها میآمدند. خانمها تعدادشان بیشتر بود و پرفشارتر هم میرفتند. این آقایون گیر افتادند بین اینها. یادم نمیرود. این سیل جمعیت آقایون که داشت میرفت. استاد ما وایساد. بپ. مسیرش را از خانمها آقایون جدا کرد. خود را در... بعد جلویش هم خانمها وایساده بودند. هم میخواست از جلو نگاه نکند، هم میخواست با اینها قاطی نشود. به پهلو شد. مسیرش را عوض کرد. خطش را جدا. تو این وضعیت که دیگر آقا دیگر زور و فشار اصلاً کسی هیچ حسی ندارد. بابا مگر حس است؟ مگر به این حرفهاست؟ نفس است. این نفس چیز عجیب و غریبی است. "نفس اژدرهاست آن کی مرده است". "از غم بیحالتی افسرده است". ماجرا را مولوی تعریف میکند که اژدها را گرفته بودند، آورده بودند تو فضای سرما گذاشته بودند. هیچ کاری نمیکردند. گفتند این مرده است. یک کم آفتاب شد و این خورد به این. پا شد. همه اینها را بلعید. بعد مولوی میگوید که نفس این استها. یک وقتهایی تو سرماست این اژدها. الان به سرما نگاه نکن. آفتاب بیاید پا میشود، میبلعد.
این بزرگان میدانستند این نفس بعداً ماجراها دارد. این را از همه جا کنترلش میکردند که این بدن، یک وقتی دیدیم بیدار شد این نفس. بعد دیگر از کوچکموچیکا. این صحنههای خردهریزا ماجراها درست میکرد. اینها که به عوالم بالاتر کار داشتند جور دیگر بودند. این هم پس یک روایت. بصیر گفتم نقل کرده. میگوید که: "قال لصدق الرجل." یک مردی به امام صادق علیهالسلام گفت: "تمر به المرئه فینظر الی خلفها." صادق علیهالسلام گفتش که: "آقا یک مریهای، یک خانم میآید رد میشود. این از پشت بهش نگاه میکند. اشکال دارد؟ قرابت است. خوشت میآید یک کسی از پشت به ناموس خودت نگاه کند؟ راضی باش." آوردم که وقت نمیشود بخوانم. روایت قشنگ هم هست.
برویم سراغ اصل روایت. ان شاء الله این را سریع بتوانم تمامش کنم. این روایت، روایت سنگینیه. این روایت را کسی حق ندارد بردارد همینجور بنویسد، منتشر کند. چه میدانم. تو فضای مجازی خود روایت را بگذارند. مثلاً تو حرمها بخواهیم منتشر کنی. ابداً کسی حق این کار را ندارد. با این توضیحاتی که بنده دادم، بدون توضیحات روایت قطعاً سوءتفاهم ایجاد میکند. به مردم زده میشوند. در جهت سند هم فوقالعاده است. عالیه. سید عبدالعظیم راوی حدیث است از امام جواد علیهالسلام. شب جمعه. عبدالعظیم به یاد ما باشند در کربلا. راوی از امام جواد علیهالسلام نقل میکند. امام جواد از امام رضا، از امام کاظم، از امام صادق، همینجور میآید تا پیغمبر. روایت. و روایت فوقالعاده عجیب و غریب. فوقالعاده عجیب و غریب.
بخوانم برایتان: «عن عبدالعظیم ابن عبدالله الحسنی عن محمد بن علی الرضا عن ابیه الرضا عن ابیه موسی بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد بن علی عن ابیه علی بن الحسین عن ابیه الحسین بن علی عن ابیه امیرالمومنین علی بن ابیطالب.» امیرالمؤمنین میفرمایند که: «دخلت انا و فاطمه علی رسول الله.» روایت فوقالعاده است و عجیب و غریب. «دخلت انا و فاطمه علی رسول الله.» امیرالمؤمنین میگویند من و فاطمه با پیغمبر وارد شدیم، «فوجد کی بکاء شدیداً». دیدند پیغمبر دارد شدید گریه میکند. شدید گریه میکند. بعد آقای بهجت یک مکاشفهای مثلاً برایش دست داده. ملکوتی دیده و به شدت متأثر شده و دارد گریه میکند. این خیلی چیز عجیبی است دیگر. حالا پیغمبر اکرم او دیگر مکاشفه نیست. او مشاهده است. خود متن ماجراست. خود وحی است. «ما ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی.» هرچه بگوید عین وحی است. هرچه بگوید فیلم خبر دادن از واقعیت.
گفتم: «امیرالمؤمنین گفتم فداک ابی و امی یا رسول الله ما الذی ابکاک؟» پدر و مادرم به فدای شما یا رسول الله. فرمود: «یا علی، لیلة اسری بی الی السماء.» یادشان افتاد از ماجرای معراجشان و بعضی. علی جان آن شبی که من سیر داده شدم به آسمان رفتم، «رایت نساء من امتی فی عذاب.» باز تأکید میکنم اگر میخواهد نفس بازی دربیاید در بریم. نفس بازی درمیآورد دیگر. این کجای روایت آمده؟ کجای قرآن تا خود قرآن نگویی قبول نمیکنم. سند ندارد. ممکن است یک نفر باشد احساس کند که روایت راست است. یک درصد احتمالش. دکترا دروغ میگویند. خودشان درآوردهاند. بازی خودشان است. اینها باشد. تو خوب هستی. تو راست میگویی. من با شما کار ندارم. یک درصد احتمال داشته باشد راست میگوید. چون صحیح است و حضرت عبدالعظیم راوی و سندش و همهچیز. تشکیلات. فرمود دیدم زنهایی از امت من در عذاب شدید. «فانکرت شأنهن.» من فهمیدم ماجراشان چیست. «فبکیت لما رأیت من شدة عذابهن.» از شدت عذاب اینها گریه کردم. پیغمبر.
«و رأیت امرأة معلقة بشعرها.» یک زنی را دیدم از مو آویزان است. دقیقاً آثار اعمال از جنس خود اعمال. مو مگر نشان ندادی؟ مگر کسی را به مو آویزان نکردی؟ مگر اینها بند موی تو نبودند؟ ملکوتش این است که بند موی. معلقه بشعرها. حالا همه میروند جهنم. همه دروغ میگویند. همه غیبت میکنند. همه حرامخوری. همه. کیست که حرام نمیخورد؟ چند نفر داریم تو عالم؟ کیست که غیبت نمیکند؟ کیست که ظلم نمیکند؟ «امرأة معلقة بشعرها یغلا دماغ رأسها.» دیدم این مغز سرش دارد از حرارت میجوشد. من که این را تو مغز تو کاسههای سر آتش میانداخت. مو نشان میداد، آتش میافتاد تو کاسههای سر جوانهای بدبخت. آتش میگرفت از تو مغزشان. فکر میسوخت. این کلی استعداد داشت بعد دانشمند میشد. با این موهایی که دید. سوخت انرژی. صورت ملکوتی خانم. «معلقة بشعرها یغلا دماغ رأسها.» دیدم به مو آویزان است. مغز سرش دارد قلقل میکند.
«و رأیت امرأة معلقة بلسانها.» دیدم یک زنی است که به زبانش آویزان است. «والحمیم یصب فی حلقها.» آب جوش تو حلقش دارد ریخته میشود. از حلقه آتش میآمد دیگر. زبانش تند بود. تو زندگیها آتش میریخت با حرف زدنهایش. یا آتش غضب تولید میکرد یا آتش شهوت. این هم دیدم که با زبانش آویزان است.
«و رأيت امرأة معلقة بصدیها.» یک خانمی دیدم که از سینه به سینه آویزان است.
«و رأیت امرأة تأکل لحم جسدها.» یک زن دیگر دیدم که دارد گوشت بدن خودش را میخورد. مشخص است دیگر. برجستگیهای بدن و جذابیتها و اینها. کلیها را گرفتار همین کرده بود. گرفتار این شده. الان این یکی هم که گوشت تن خودش را دارد میخورد، باعث خودخوری دیگران بود. حالا خودخوری دارد میکند. درست شد؟
«والنار توقد من تحت رجلاها الی یدیها.» از زیرش آتش گداخته میشود. پاها و دستانش.
پیامبر گریه میکردند. اصلاً حس ندارم اختلاس. اینها مهم است. اینها را ما از اختلاس. گفتم عزیزم. از بیتالمال گفتم. از طلبکارها گفتم. به خودمان جوالدوز زدم. اصلاً هم نمیخواهم کسی جذب این حرفها بشود. اصلاً کسی گوش بدهد یا گوش ندهد. منم و خدا. دارم میگویم وظیفه. تمام. خیلی تو برزخ بودم این روایت را بخوانم یا نخوانم. معامله کردم با خدا. گفتم میدانم این روایت خیلی واکنشهای سنگینی علیه من خواهد داشت. ولی اگر آبرویی است، اگر چهار نفر گوش میدهند، اگر چهار نفر طرفدارند مثلاً پیگیری میکنند، تو دادی. قطعاً هم حساب و کتاب میکنی و میگویی با این که دادهام چهکار کردی؟ یک بار بگذار من یک کاری را بکنم. لااقل این را برایتان میخوانم. هرچه بادا باد. اصلاً سرم را به باد دادم.
«دیدم یک زنی را پاهاش را به دستاش بستهاند. فصلت علیهما الحیات و العقارب.» دیدم مارها و عقربها بر او مسلط شدهاند.
«رأیت امرأة صما و امیاء خرساء فی تابوت من نار یخرج دماغ رأسها و منخرا و بدنها متقطع من الجزام و البرس.» یک زن کر و کور و لال دیدم در یک تابوتی از آتش. مغز سرش میریخت بیرون و بدنش از جذام و پیسی تکهتکه بود. هر کدام توضیح دارد که اینها چیست ماجرایش.
«معلقة برجلها فی تنور من نار.» یک زنی دیدم که به پاهایش بسته شده بود در یک تنوری از آتش. (پیغمبر و آن روایت دیگر است. حالا این بخش زنانهای بوده که گناهان مربوط به خانمها بوده که اینجا دیده.)
«جسدها من مقدمها و مؤخرها کان یقطع بمقاریز من نار.» یک زنی دیدم که گوشت بدنش از جلوی بدنش و عقب بدنش داشت تکهتکه میشد با قیچیهایی از آتش.
«و امرأة وجهها محرق و یداها محرقتا و تأکل امعائها.» یک زنی دیدم که صورتش آتش گرفته بود. دستانش آتش گرفته بود و داشت احشای خودش را، این چیزهای درون خودش را میخورد.
«و رأسها رأس الخنزیر و بدنها بدن الحمار.» یک خانمی دیدم که سرش سر خوک. بدنش بدن الاغ. هر کدام اینها توضیح مفصل داردها. وقت نیست.
«و علیها ألف ألف لون من العذاب.» و بر او یک میلیون نوع عذاب بود. (یک میلیون!)
«و رأیت امرأة وجهها صورة الکلب.» یک زن دیگر دیدم چهرهاش چهره سگ بود. «و نار تدخل فی دبرها و تخرج من فیها.» آتش از پایینش وارد میشود از دهانش بیرون میآمد. «و الملائکة یضربون رأسها و بدنها بمقامه من النار.» ملائکه سر و بدنش را با پتکهایی از آتش میزنند.
«فقالت فاطمه.» حضرت زهرا گفتند: «حبیبی و قرة عینی اخبرنی ما کان عملهن؟» حبیب من. نور چشم من. پدر جان. یا رسول الله. اینها چهکار کرده بودند؟ ببین فاطمه زهراست میگوید اثر چیست؟ اینها. «ما عملهن؟ ما کان عمله؟» تو نظام تأثیرگذاری و تأثیرپذیری چهکار کرده بودند که تو نظام بروز آثار اینجور شده. آنجا نظام بروز آثار. چهکار کنیم اینجوری نشویم؟ (این سؤال حضرت زهراست.) «و سیرتهن و نصیرهن؟» اینها چه بوده؟ «حتی الله علیهن هذا العذاب.» که خدا اینها را این شکلی دارد عذاب میکند.
«فقال یا بنیتی.» دخترم. «أما المعلقة بشعرها.» آنی که به مو آویزان بود. «فانها کانت لا تغطی شعرها من الرجال.» موهایش را از مردها نمیپوشاند. جنبه اثرگذاری و اثرپذیری خیلی مهم است. دیگر کدام زن مو؟ چطور اینها همه را دیگر توضیح دادیم دیگر. یعنی جنسیتش را خواسته بروز بدهد. مویش را نمیپوشانده. جز آن زنهای مثلاً ۸۰ ساله که کسی بهشان نگاه نمیکند مثلاً. مشخص است دیگر کدام. دیگر قواعد ماجرا دستمان است.
«و اما المعلقة بلسانها.» آنی که به زبانش آویزان بود. «فانها کانت تؤذی زوجها.» شوهرش را اذیت میکرد.
«و اما المعلقة بصدیها.» آنی که به سینهها آویزان بود. «فکانت تمتنع من فراش زوجها.» به شوهرش به قول ماها پا نمیداد. یعنی بیشتر میخواست دیگران را بکشاند سمت خود. به مردان دیگران با جذابیتهایی که دارد. مردان دیگر را بیاورد.
«و اما المعلقة برجلیهها.» آنی که به پاهاش چسبیده بود. «کانت تخرج بغیر إذن زوجها.» بدون اجازه شوهرش بیرون میرفت یعنی شوهر اجازه نمیداد. نه اینکه هر وقت میخواهد برود اجازه بگیرد ها. یعنی میدانست که اجازه نمیدهد. اصلاً تو قید و بند این نبود که اجازه میدهد یا نمیدهد.
«و اما التی تأکل جسدها.» آنی که گوشت تنش را میخورد. «فانها کانت تزین بدنها للناس.» بدن را برای مردم خوشگل میکرد. گوشت تنش باعث خودخوری میشد دیگر. مردم میدیدند باز آنها هم خودخوری میکردند. مردم میبیند خودخوری میکند؟ نگاه نکن. باشد، اینجا بگو. نظام ملکوت یک چیز دیگر است. تو اگر میتوانی برو آن ملکه را راضی کن ببین به من نگو. آنی که میرویم دفتر حساب و کتاب است. به آن بگو که میخواست نگاه نکند. اگر راضی شد، قانع شد، تمام. ملتی شده.
«و اما المربوطة یداها الی رجلیها و تسلط علیها الحیات و العقارب.» آنی که دستهایش را به پایش بسته بودند و مار و عقرب بر او مسلط شده بودند، «فانها کانت لا تتطهر من الحدث و ان کانت لا تغتسل من الجنابة و الحیض و النفاس و کانت لا تنظم فی بیتها و لا تطهر و کانت تستهین بالصلاة.» این کثیف بود. ناپاک بود. نه خودش را میشست. نه تو حیضش. نه تو سرویس بهداشتی رفتنش. که از اینها تو غرب الی ماشاءالله داریم دیگر. یک دستمالی و نه شستشو نسبت به حیض مبالاتی دارند و کثیف کنند. تمیز باشند. و نه نسبت به جنابت غسل میکند. نه نسبت به حیض غسل میکند. نه نظافتی دارد و نمازی هم که اصلاً به نماز کار ندارد که این الان استحاضه است که مثلاً باید نماز بخواند. حیض دیگر مثلاً نماز نمیخواند. اصلاً تو قید و بند این حرفها نیست. آنجا دستگاه پاها. محمد سما.
«و اما الصماء العمیاء الخرساء.» آنی که کر و کور و لال بود، «کانت تلد من الزنا و تلقيه علي زوجها.» کسی بود که از زنا بچهدار میشد و میانداخت گردن شوهرش. به کسای دیگر زنا میداد. به اسم شوهرش. بچه شوهرش.
«و اما التی جسدها من مقدمها و مؤخرها کان یقطع بمقاییس من النار.» آنی که گوشتش را قیچی تکهتکه میکردند، «فانها کانت تعرض نفسها علی الرجال.» خودش را در معرض مردان قرار میداد. عرضه میکرد خودش را به مردم. این فرق میکند با نمایش. عرضه با نمایش فرق دارد.
یک محل بد بگذار. اینجا هم قیچی. «طهرق وجهها و بدنها.» آنی که بدنش و صورتش آتش گرفته بود از قطعات درون خودش میخورد. قواده. اینجا این کلمه قوادی کلمه خاصی است. من نمیتوانم ترجمه فارسیاش کنم. به نوعی واسطه. دلالی میکند. مرد و زن را به هم میرسانند. یک فحش رکیکی تو فارسی از آن فحشاست. بعد که البته واژه فارسیاش خوب است ها. یعنی اینقدر که استعمالش بد شده، بد شده. حالا این آن کلمه است. قواده این است. این زن این شکلی بوده. دلال. واسطه. همان مثل پریبلنده و اینها که زمان شاه بودند تو شهر نو تهران.
«و رأسها رأس الخنزير و بدنها بدن الحمار.» آنی که سرش سر خوک بود و بدنش بدن الاغ بود. «فانا کانت نمامة کذابة.» آدمهای کش. سخنچین و دروغگو. دروغ از این از این. این یک چیزی گفته بود این دروغش میکرد. دو تا رویش میگذاشت. بابا فلانی در مورد این را میگفت. ببین چی گفته. این سر سر خوک است، بدن بدن الاغ است. چون بارکشی میکند دیگر. سری سر خوک است چون خوک بیقید و کثیف. سرش همهاش تو کثافتهاست. خوراک خوک، کثیفترین خوراک. همهاش سرش تو چرکهاست. بدنش هم بدن الاغ است چون دارد سواری میدهد. میکشد. چقدر قشنگ است. چقدر ظریف است اینها روایات. کثافتهای زندگی مردم است که از اینور به آنور بکشد، از آنور به اینور بکشد. این سرش سر خوک است، تنش تن الاغ. چه خبر است؟ ملکوت بر عالم برزخ اصلاً یکم بنشین فقط فکر کنی.
«و اما التی کانت علی صورة الکلب و النار تدخل فی دبرها و تخرج من فیها.» آنی که صورتش صورت سگ بود و آتش از پایین بهش وارد میشد و از دهانش بیرون میآمد، «فانها کانت قینة، نواحة، حاسدة.» این خانمی است که کنیزک در واقع. آوازهخوان، اهل حسادت. اینطور ترجمه. خب این کنیزها کارکردشان تو آن دوره این شکلی بود دیگر. از این چی بهشان الان میگویند؟ خوانندههای مجالس و فلان و اینها. زنهایشان اصطلاح خاصی الان دارد. الان تو ذهنم نیست. از اینها بود. خلاصه میخواهم جلسه اینها به هم ربطی ندارد.
«و زوجها.» وای به زنی که شوهرش را عصبانی کند. به غضب. به ناحق. به ناحق. تازه به حقش هم ماجرا دارد. حضرت آسیه. خب او شوهرش را به غضب آورد. اثر اینکه قبول نمیکرد. نه اینکه اینقدر که بد و بیراه میگفت تو سرش میزد. قبول نمیکرد حرفی که فرعون میزد و آخر هم در غضب آمد فرعون و آخرم به میخ کشید آسیه و کشت. شهیدش کرد. آنجور غضب درآوردن اشکال ندارد. ولی نه تو سرش زدن و تو از این وام گرفتی و من اگر نبودم آنجا اینجوری شده بودی. من تو را آبادت کردم. هی نیش زدن و هی تو سر کوبیدن و اینها. ویل دارد. ویل که وقتی گفتیم ویل. آن چاه که پایین میرود تو آن کانال افتاده. کانالی که میرود تو جهنم. تونل است. تونلها بالا پایین میرفت. تونل پایینیه که ویل بود. آن زنی که شوهرش را به غضب میآورد به ناحق، این تو ویل افتاد. «طوبی» برای زنی که شوهرش ازش راضی است. تو بانک شاخهای در بهشت است و شاخه ولایت امیرالمؤمنین و حضرت زهراست. در خانه امیرالمؤمنین ریشه دارد. به آن شاخه متصل است. به آن ریشه متصل است. به آنجا نسبت دارد.
روایت از امیرالمؤمنین علیهالسلام که میفرماید که خیلی روایت قشنگ است. من اصلاً دلم نیامد برایتان نخوانم. توضیحات دارد دیگر. حالا من فقط روایت را میخوانم. اگر شد بعداً یک توضیحات بیشتری در مورد. یک خانمی از پیغمبر سؤال کرد. خانم پرسید که: «شوهرم به من امر کرده که (لا اخرج الی قری و لا الی بعید حتی یرجع من سفره)» شوهرم داشت میرفت سفر به من گفت من نه جای نزدیک بروم، نه جای دور. اردو نروم. گفت که: «یا رسول الله شوهرم به من گفته که این دارد میرود سفر. تا از سفر برمیگردد من نه جایی نزدیک بروم، نه جای دور. ان ابی فی السوق.» خیلی به ماجرای امروزمان هم میخورد. «بابا هم در حال احتضار است. دارد از دنیا میرود. فخرج إلی ابی.» بروم به بابام سر بزنم؟ پدرم در حال جان کندن است. حضرت فرمودند: «اجلسی فی بیتک.» از آن است که سؤال و جواب را راحت میکند. حضرت فرمودند: «بنشین تو خانهات.» نشستن در خانه و اینها با همان توضیحات مفصل و «اطیعی زوجک.» تو خانه بنشین، حرف شوهرت را گوش بده. این که گفته گوش بدهی خلاف مصلحت که نگفته که. موافق مصلحت گفته. «فجلست و اطاعت زوجها.» این نشست تو خانه. حرف شوهرش را گوش داد. «فمات الاب.» پدرش مرد. «فارسل الیه رسولالله.» چقدر این حدیث غوغاست. شما فرض کن الان امام زمان برای ما کسی بفرستد. به ما میگوید پیغمبر یک کسی را فرستاد که آمد جلو در این خانه این خانم. حضرت پیام دادند. گفتند به خانم این را بگو. «غفر الله لأبیک بطاعتک لزوجک.» خدا بابایت را چون حرف شوهرت را گوش دادی. چقدر روایت مشهد. بابایت را بخشید. یعنی آنجا پرونده پروندهها. این دیگر چه نظام عجیب و غریبی است که تو یکم شاید دلگیر شدی مثلاً چرا دخترت لحظات آخر نیامده. این دختره مثلاً تو این در حال بندگی بود و در اختیار خدا بود و مطیع خدا بود. دستور خدا به پیغمبر خدا را داشت عمل میکرد. آن نورانیت و عمل اینقدر وسیع بود که تو را هم گرفت که تو همچین ذریه طیبهای تربیت کردی. به خاطر اینکه همچین بچه تربیت کردی، ردت کردم. بابا بخشیده شد به خاطر این کار تو. چه ملکوتی است در این عمل. به چقدر ما این ملکوتها را ساده میگیریم و دنبال استاد اخلاق چیچی میگردیم و فلان و ریخته. این چیزها جلو دست است و استفاده ازش نمیکنیم.
روایت دیگر هم بود که پیامبر فرمودند که اگر یک زنی من دست پختم خوب است. فلان. جالب است. اگر یک خانمی یک دستش را طبخ کند. یک دستش را کباب کند. نه دیگر گوشت را مثلاً گوشت را بپزد و کباب کند. یک گوشت مثلاً خورشتی برایم بپزد. گوشتم کبابی. دستهایش را یکیش را بپزد برای شوهرش، یکیش را کباب کند. ما این حق شوهر نیست. این ادا نشده. ولو «انها اسید مع ذالک زوجها» ترف. «عین.» اگر با این کار معصیت بکند از حق شوهر ادا نکند. یک پلک بههمزدن. «القیت فی الدرک الاسفل من ال جهنم.» «الا ان ان تتو». یعنی باطن عملش این است. ملکوت عملش این است. آتش. مگر اینکه توبه کند و برگردد.
یک طرفه شد. نه. مردی هم که عدالت را رعایت نکند. مردی که نفقه ندهد. مردی که رسیدگی نکند. مردی که احترام نگه ندارد. مردی که تحقیر کند. مردی که بددهن باشد. اینها که دیگر بحثهای عجیب و غریبی دارد. روایاتش عجیب و غریب است دیگر. حالا فرصت نشد. وقتمان واقعاً تمام شده. شاید بعداً به این مناسبتی برخی از آنها را بگویم و نگاه حرام و چهمیدانم خیانت به همسرش به این معنا که به کسی دیگر رو هم بریزد و به این پشت. «نصب سریع» قرآن میگوید: «اگر یک زن دیگر هم میخواهی بگیری این را معلقش نکن.» حق نداری اینجوری آوارهاش کنی، ولش کنی، رها کنی. چقدر با احترام. طلاق هم که میگیری تو دوره طلاق هم باید خانه او را تأمین بکند. مخارجش نفقه او را بدهد. این طلاق است. این وظیفه مرد نسبت به زن. خیلی بحثهای وسیع و اینها. چقدر حق و حقوق و اینها. اینجا و لابلا که اصلاً بخش عمده از وادی حقالناس همینهاست دیگر. گیر و گرههایی که تو ارتباط همسر و اینهاست. اینها بیچاره میکند. ما بحث محرم و نامحرم و پروندهاش را میبندیم. هرچند خیلی ماند دیگر. واقعاً من دیگر دستم بسته بود. بیشتر از این نتوانستم با سرعت بحث را پیش ببرم. اگر باز لازم شد جلوتر به مناسبتی نکاتی را عرض خواهم کرد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه چهل و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه چهل و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه چهل و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه چهل و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...