ادامه کتاب داستان: باغ بهشت
مظلوم، مورد رحمت خدا
تفاوت مظلوم و منظلم
مظلوم شریک ظالم
حرف بسیار اشتباه: " فقیر بمانیم تا خدا کمکمان کند "
بیتقوایی و نداشتن فعالیت
جبران کردن خدا برای مظلوم و محروم
گفتگوی خدا با فقرا در قیامت
ورود به بهشت، بدون حساب
فقرا، واسطه فیض
همسایه بودن در عالم برزخ
روایت حضرت حمزه سیدالشهدا (ع) از اثرگذارترین عمل در بهشت
کسی که به رزق کم از خدا راضی شود، در مقابل خدا هم….
نفاق خوب
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
بخش بعدی کتاب را با عنوان "باغ بهشت" میخوانیم:
«از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم این بود که برخی بستگان و آشنایان را که قبلاً از دنیا رفته بودند، دیدار کردم. یکی از آنها عموی خدابیامرز من بود. او در بیمارستان هم کنار من بود. او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. سؤال کردم: "عمو، این باغ زیبا را در نتیجهی کار خاصی به شما دادند؟" گفت: "من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را بهعنوان ارث برای ما گذاشت. شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد؛ اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را بین خودشان تقسیم کردند و فروختند. البته هیچکدام آنها عاقبتبهخیر نشدند. در اینجا هم همهی آنها گرفتارند."»
در مورد خوردن مال یتیم و ضایع کردن مال یتیم قبلاً در بحث یتیم عرض کردم. «... اما با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. اینجا همه گرفتارند، چون با اموال چند یتیم این کار را کردند. حالا این باغ را بهجای باغی که در دنیا از دست دادم به من دادند تا با یاری خدا در روز قیامت به باغ اصلی بریم.»
تا اینجا داشته باشیم. اینها مظلوم واقع شدهاند و خدای متعال بابت مظلومیتی که اینها تحمل کردهاند، به اینها اجر میدهد.
خب ببینید ما چندتا ماجرا داریم: مظلوم واقع شدن باعث رحمت خدا میشود، بله. پس چرا ما میگوییم که مظلوم شریک ظالم است؟ مظلوم داریم، یک مُنظَلَم داریم. یک کسی به ظلم تن میدهد، ظلم را میپذیرد. این شریک ظالم است؛ واینمیایستند روبهروی ظالم حقش را بگیرند، ذلیل و زبون هستند. یک کسی وایمیایستد که حقش را بگیرد، کوتاه نمیآید و در آخر هم باز مظلوم واقع میشود، مثل امام حسین (علیهالسلام)، مثل امیرالمؤمنین (علیهالسلام). امیرالمؤمنین در برابر معاویه مظلوم بود؛ ولی تن به ظلم معاویه نداد. امام حسین در برابر یزید مظلوم بود؛ ولی تن به ظلم یزید نداد.
ولی قذافی مثلاً آمریکاییها و ایتالیاییها بهش ظلم کردند، تن داد یا نه؟ بله، تن داد. ذلیل بود. پهلوی بهش ظلم کردند، دیدید چه ذلتی تحمل کرد؟ اول اینکه خیلی چیزها را بهش دیکته میکردند، زور میگفتند، او هم میپذیرفت و زور میگفت. بعد هم آخر بهش ظلم کردند. وقتی دیدند کارایی ندارد، همین گاو شیردهی که میگویند: میگوییم تا وقتی شیر داشته باشد شیرش را میبریم؛ هر وقت شیر نداشت سرش را میبریم. پهلوی را، چه پدر، چه پسر، همین کار را کردند. قذافی را همین کار را کردند. مرسی را همین کار را کردند. حسنی مبارک را همین کار را کردند. اینها هم ظالم بودند، هم مظلوم بودند. به آنها ظلم شد. یک ظالم بالادست اینها به اینها ظلم کرد؛ ولی این مظلوم خودش شریک ظالم است. این همان مستضعفینی است که قرآن میگوید اینها شریک مستکبرین هستند "لکلاً ذُفن" (هر دو گروه زیانکار). هر دو تا عذابشان مضاعف میشود و در واقع خدای متعال حرف اینها را نمیپذیرد. این مظلومین را خدا در واقع حرفشان پذیرفته نمیشود. مثلاً میفرماید که در سورهی اعراف، آیهی ۳۸: "اینها جهنمیان هر جمعیتی که وارد جهنم میشوند، آخرین آنها به پیشوای اولی میگویند: پروردگارا! اینها ما را گمراه کردند، پس عذابی دو برابر از آتش به آنها بده." خطاب میآید: "عذاب هر دو گروهتان (پیروان و رهبران) دو برابر است و نمیدانید." این یک آیه است. باز هم در قرآن این مضمون را داریم، جاهای دیگر که مستضعفین وقتی که اظهار میکنند که خدایا ما مظلوم واقع شدیم، خدا حرف اینها را قبول نمیکند که اگر شماها نبودید، این ظالمین هم به کسی ظلم نمیکردند. شما شریک بودید، شما تن میدادید، شما مالیات میدادید، شما قانون اینها را پذیرفته بودید. قیام میکردید، خروج میکردید، مهاجرت میکردید، درمیرفتید، میرفتید جای دیگر. همانجا که بودید تن نمیدادید. یا اگر بهنحو تقیه بود، چارهای نداشتید، یکجور آسیب وارد میکردید. تقیه هم این شکلی است که شما بالاخره آسیب باید وارد کنید. اهل بیت هم که توی حکومت ظالمین زندگی میکردند، مثل امام سجاد (علیهالسلام)، کارشان این بود که هیچکدام از ائمهی ما مرگ طبیعی از دنیا نرفتند. همه را به شهادت رساندند. امام عسکری (علیهالسلام) ضرر داشتند برای اینها. حضرت را برداشتند بردند توی یک پادگان نظامی. خب اینجا مجبورند، تحت ظلماند. ظالمین دارند حکومت میکنند. حضرت در آن دوران؛ ولی دارند آسیبشان را میزنند به اینها. اگر آن آسیب نبود که اینها نمیکشتند. اهل بیت هم تقیه میکردند، هم آسیب میزدند. بالاخره از یکجایی، مبارزه تمام نمیشد. البته در مسیر مبارزه شما بیشتر ظلم میبینی، بیشتر ظلم میبینی. پس این مظلوم، آن مظلومی نیست که تن به ظلم داده. مظلومی که مبارزه کرده و باز هم نتوانسته حقش را بگیرد، این بابت آنهایی که از دست داده، خدای متعال برایش جبران میکند.
پس یکی مظلوم است، یکی هم هرکسی که کلاً محروم مانده، هم مظلوم است، هم محروم. اینجا اونی که ظالم بود (حقالناس) گرفتار هم شده. وادی حقالناس و بعد حق و برگرداندن آن به کنار، میزان حقی که از او تلف شده و بردهاند که باید به او برگردانند، این یک بحث است که این حسابش چطور است. گناه دو بخش داشت که حقالله و حقالناس. اجر هم دو بخشی است: یکی بابت اونی که ازش تلف شده، از آن کسی که حق او را تلف کرده میگیرد؛ این بخش ناسش. یک بابت صبری که کرده، رضایتی که داشته به تقدیر خدا، مثل امام حسین (علیهالسلام). بَهْبَهْ بهرضائک! دارد کشته میشود با اشد وجه؛ بچههایش را هم داده، مظلوم واقع شده، تن به ظلم نداده و مظلوم واقع شده. آخرش هم میگوید: "خدایا من راضیام به رضای تو. تو من را آنجور میخواهی. ان الله شاء ان یراک قتیلا." خدا خواسته تو را کشته ببیند. "تو خواستی من کشته باشم، من راضیام به تقدیر." یکی حق او را میگیرند از همهی اینهایی که بزرگ کردند؛ یکی خدای متعال هم اجر ویژه به او میدهد از جانب خودش. بابت قتل امام حسین، خدا چند تا ویژگی خاص به او داد: تربت او را شفا کرد، قبهی او را محل استجابت دعا کرد، ذریهی او را امامت داد (که این را قبلاً خواندیم) و زائرین او هم از ایام عمرشان به حساب نمیآید اگر کربلا میروند. این چهار تا را خدا در ازای قتل امام حسین، شهادت امام حسین به ایشان داده. حالا یک مقدارش را گفتهاند؛ وگرنه خیلی خدا به او داده و تازه قیامت فهمیده میشود خدای متعال برای امام حسین چه کرده.
پس مظلوم و محروم کسی که حقش را خوردهاند، از سهمش محروم مانده. اینهایی که الان حقالناس برداشتند، از بیتالمال اختلاس کردند، به ما ظلم کردند دیگر. ما هم که تن ندادیم، ما هم که راضی نبودیم. ما اصلاً خبر نداشتیم، نمیدانستیم. اگه میدانستیم قطعاً برخورد میکردیم، مماشات نمیکردیم، سازش نمیکردیم. الان دستمان برسد پدرش را درمیآوریم؛ ولی دستمان نمیرسد. دولت خبیث کانادا مشارکت نمیکند که تحویل بدهد مجرم فراری را. اینها که اختلاس کردند که میروند بهشتشان آنجا و آن دولت هم همکاری نمیکند با ما که بخواهد اینها را به اینترپل تحویل بدهد. من دستم کوتاه است. اگه برسیم دستمان بهش برسد، مثل آن زم و مثل چه میدانم ریگی و اینها. دستمان نرسیده. تازه بعضیهایشان را هم که گرفتیم، مثل آن بز (دسترسی به پول نداریم). خلاصه ما تن به ظلم ندادیم، ما سازش نکردیم با ظلم. ما درگیریم. این هم باید جنبهی حقالناس لحاظ شود، هم حقالله. خدا هم بابت این محرومیت ما، حقهایی که از ما بلوکه شده، این تحریمها، این فشارها، داروهایی که به ما نمیرسد (ما هم تن به ظلم ندادیم). هم بخش حقالناسش است، هم بخش حقاللهش. بابت محرومیتهایی که کشیدیم، خدای متعال به ما عنایت خواهد کرد انشاءالله.
هر فقیری در این عالم، بهشرط اینکه ما (این نکته اصلیش همین فعالیته)، پس فقر اینجوری نیست که پس ما فقیر بمانیم خدا به ما کمک کند، نه. اگر شما میتوانستی کار کنی و کار نکردی، این اصلاً تو تقوا نداشتی. "انما یتقبل الله من المتقین." خدا به متقین اجر میدهد. آدم علاف و لَتَل، بیکار و بیعار بنشیند و فقیر باشد و بگوید خدایا من صبر میکنم اجر به من بده، ابداً. خدا اجر نمیدهد. تو اصلاً تقوا نداری که خدا به تو اجر بدهد. همهی اجرها مال باتقواهاست. کار کنی، هر کاری که از دستت برمیآید، هرچقدر توان داری، آنقدری که ازت برمیآید. اگر واقعاً ازت برنمیآید، یک بحث دیگر است، هیچ کاری ازت برنمیآید. آن یک بحث دیگری. ولی همانقدری که میتوانی ولو به اینکه یک لیفی بدوزی، یک سِفیدابَی درست کنی بفروشی، بههرنحویکه میتوانی تو فعالیتت را بکن. هم خدا برکت میدهد، هم دیگرانی که "فی اموالهم حق معلوم لسائل والمحروم" (در اموالشان حق مشخصی برای سائل و محروم است) وظیفه داشتند نوبت خمس میدادند، زکات میدادند. فرمود اگر خمس و زکات داده میشد، هیچ گرسنهای نمیماند. فرمود این کاخهایی که انباشته میشود، اینها بهخاطر این است که حق فقرا خورده شده. اینها زکات ندادند، خمس ندادند. هر کوخی که هست، یک کاخی کنارش است که هم تو کلمات امیرالمؤمنین زیاد است، هم حضرت امام خیلی تو فرمایشاتشان مطالب را میفرمایند. اگر حق این کوخنشینها داده میشد از توسط این کاخنشینها، نه وضع اینها این بود، نه وضع آنها آن بود. خب اینها الان حق آنها را خوردهاند. خدای متعال برای اینها تلافی میکند، جبران میکند، تو آخرت قطعاً جبران خواهد کرد.
پس مظلوم و محروم مثل این عموی ایشان که مظلوم واقع شدهاند، حق اینها را (زمین پدری اینها را) خوردهاند، خدای متعال برای ایشان جبران کرد، باغی در بهشت به آنها داد. خب. من چند تا روایت در مورد این بخوانم که خدای متعال جبران میکند. روایتهای خیلی جالبی است. اینها را روی سندش کار شد؛ چون یک بابی است در اصول کافی، در کافی، جلد ۴، صفحه ۲۶۰، "باب فضیلة فقراء المسلمین". فضیلت فقرای مسلمین. فقرای مسلمین حساب کتاب ویژهای در برزخ و قیامت دارند و خدای متعال عنایات ویژهای به اینها میکند. اینها که ندار بودند و دستشان تنگ بود، بهشرط آن دو تا نکتهای که گفتم: تن به ظلم نداده باشند، با دست خودشان خودشان را فقیر نکرده باشند، اثر بیعرضگی و تنبلیشان نبوده باشد. عقل را بهکار انداختند، توان را بهکار انداختند؛ ولی باز به هر حال بهخاطر عواملی محروم ماندند. حالا آن عوامل یا عوامل انسانی است که عدهای حق اینها را گرفتند و غارت کردند، یا عوامل طبیعی است: سیل، زلزله، آتش. اینجا صبر کردند، تحمل کردند، خدای متعال قطعاً برای اینها جبران خواهد کرد. هم در دنیا جبران میکند بهنحوی، هم اصلش در آخرت در قیامت. خب این باب چندین روایت دارد، حولوحوش بیستسی تا روایت است. بنده چندتایش را گلچین کردم که از جهت سندی خیلی زیباست؛ ولی سندِ شکش ضعیف است و نمیخوانم آن روایتی که سندش ضعیف است. اینهایی که سندش خوب است را میخوانم. روایت اولی که میخواهم بخوانم اتفاقاً جالب است که قشنگترین روایتهایش آنهایی است که سندش از همه درستتر است. این از نکات جالب این باب است. این روایت را اول ببینید چقدر این روایت محشر است و دلگشا.
میفرماید که امام صادق میفرماید: علی بن حکم از سعدان نقل میکند که امام صادق فرمودند که: "ان الله عزوجل یلتفت یوم القیامة الی فقراء المؤمنین." خب یک بخش از این را در برزخ به آنها عنایت میشود، یک بخشیش در قیامت. روایت را بخوانم بعد بگویم برزخش کجای آن سوی مرگ بود که این را توضیح ندادیم. تو آن سوی مرگ فرمود که روز قیامت خدا توجه میکند به فقرای مؤمنین، شبیهِ "معتذر"، مثل کسی که انگار میخواهد عذرخواهی بکند. خدا اینجور به فقرا توجه میکند. "فیقول و عزتی و جلالی"، به فقرا خدا حرف میزند، با فقرا (که همین بسشونه فقرا که خدا با اینا حرف میزند، به اینها توجه میکند). بعد به اینها توجه میکند، به اینها چی میگوید؟ میگوید: "و عزتی و جلالی" (به عزت و جلالم قسم) "ما افقرتم فی الدنیا من هوان بکم علیه" (من تو دنیا اگر شما را فقیر کردم یا محروم ماندید، نگو خدایا آن ظالمها خوردند و بردند، هی به آنها رسیدی، آنها را تحویل گرفتی؛ ما که مؤمن بودیم همیشه فقیر بودیم، بدبخت بودیم، هشت تومانمان گرو نهمان بود، وضعمان همیشه ناجور بود.) میفرماید: "من اگر شما را در دنیا فقیر کردم، بهخاطر این نبود که پیش چشم من ارزش نداشتید (هوان، هیچی حساب نمیآمدیم، بیارزش بودید.)" "و لترون نما اسنع بکم الیوم." حالا امروز ببینیم من با شما چه کار میکنم. "فمن زوود أحداً منکم فیدار دنیا معروف" (هرکس در دنیا یک زادی به شما داد، یک توشهای داد، یک قران به شما کمک کرده، یک کمکی، دستگیری از شما داشت) "فخذو به یده فدخلو الجنة." (بروید دستش را بگیرید و ببریدش تو بهشت). این کمترین چیزی است که خدا اول به فقرا میدهد. چرا؟ تو دنیا شرمنده بودند دیگر. حالا خدا کاری میکند وقتی این میگرفت تو دنیا چطور شرمنده بود از آن کسی که به او میداد، پول میداد. حالا خدا کاری میکند که این تو آخرت این طرف را شرمنده کند. اونی که به این پول میداد شرمنده میشد. نه اینکه با طلبکاری و سروصدا و قلدری و پررویی و نه. این شرمنده بود. همان که قرآن فرمود که: "یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف." (آدمهایی که از حال اینها خبر ندارند، اینها را که نگاه میکنند فکر میکنند اینها خیلی وضعشان خوب است). همین که میگویند صورتش را با سیلی سرخ نگه میداشت. جدیدترین بحث در مورد این دارم میگویم: "جزء نفاقهای خوب است." آدمی که ندارد ادای پولدارها را دربیاورد، ادای "داراها" را دربیاوریم "جزء نفاقهای خوب است." شهید، "نفاق خوب" داشتن. با سیلی صورت سرخ نگه میداشت. آبرودار. کسی میخواست کمک کند، باید خیلی کشف میکرد از اینور و آنور، مشکل اینها را، نقطهضعف اینها را. وقتی به اینها کمک میکرد، اینها با عزت برخورد میکردند، قبول نمیکردند، رد میکردند. تازه وقتی قبول میکردند بهنحوی جبران میکردند. اینها اصل اینها شرمنده بودند همیشه که یک دارایی دارد به اینها کمک میکند. اینجا اینها آن دارا را شرمنده میکنند. چون آبرودار بودند، مگر اینکه آن دارای باز خودش هم از جهات دیگر کارایی داشته و آن دیگر حالا جایگاه بهشتیش و اینها درست است. ولی دارای فردی کمک میکرده ولی حالا ایمان آنچنانی نداشته، وضعش خیلی خوب نیست، اینجا شفاعت میکند. سندش خیلی خوب است. میفرماید که به اینها میگوییم که بروید دست اینها را بگیرید و بردارید ببرید تو بهشت. بعد این فقرا بعضیهایشان با خدا اینجور میگویند: "یا رب، ان اهل الدنیا تنافسو فی دنیاهم." (خدایا اینها که تو دنیا بودند، اینها خیلی رقابت میکردند برای دنیاشان، سروکلهی هم میزدند.) "فنکحوا النسا" (زن گرفتن مال اینها بود) چهارتا چهارتا میگرفتند، ما یکیاش را هم نمیتوانستیم، پدرمان درمیآمد با قرض و قسط و فلان و اینها، سیسالگی تازه اقدام میکردیم، زهرهمان درمیرفت اگه میخواستیم زن بگیریم، جهیزیه نداشتیم بدهیم مثلاً. "و لبسوا اللستیاب لینا" (لباسهای خوبخوب و اینها میپوشیدند.) "و اکل الطعام" (غذای خوب میخوردند) "و سکن الدور" (خانههای خوب مینشستند) "و رکبوا المشهور" (ماشینهای خوب، مرکبهای خوب داشتند.) دست اینها را بگیریم ببریم بهشت؟ نمیخواهیم. از آنها که به اینها دادی میخواهیم. روایت جالب و عجیبی است. اینها به ما نان و آب نمیشود! دست این را بگیرم ببرم تو بهشت؟ حالا شرمنده شد آب مثلاً فلان. من حال نکردم. تو دنیا ماشین نداشتم، خونه نداشتم، زن نداشتم، نصف هواپیما نمیتوانستم جایی بروم. من دوچرخه نداشتم! هواپیما دارند. بعضی موتور دارند. بعضی قایق دارند. اینها مال این جاست. میگوید مثل اینهایی که به آنها دادی به ما بده. خدای متعال میفرماید که: "فیقول تبارک و تعالی لک و لکل عبد منکم مثل ما اعطایته اهل الدنیا من ذ کانت الدنیا الی ان انقضت دنیا سبعون ضعفا." (خیلی روایت قشنگ!) این مؤمنه که فقیر است میگوید: خدایا اینها به درد ما نمیخورد، آب و نان نمیشود، از آنها که به اینها تو دنیا دادی به ما بده.
خدای متعال میفرماید: هم برای تو، هم برای بقیهی این فقرای مؤمنین، مثل آن چیزی که کلاً به اهل دنیا دادم. نه فقط آن اهل دنیایی که تو زمان شما بود، لاکچریهای زمان خودتان، نه. لاکچریهای طول تاریخ دنیا. هر چه کلاً دنیا، فرعون، قارون، اینها. کلاً تو دوران دنیا هر چه به لاکچریها و پولدارها و از خوبها دادم، از اول دنیا تا آخر دنیا، هر چه این سرمایهدار و متمولین و پولدارها و اینها داشتند میدهم به شما هفتاد برابرش. "سبعون ضعفا." هفتاد برابرش مال شما. چه خبر است آنجا؟ وقتی اینها میبینند خدا چقدر اینها را تحویل میگیرد میگویند ایکاش تو دنیا با قیچی تکهتکه شده بودیم! اینجا جبران میکرد برایم. چه کار میکند اینجا؟ همان یکم آب خوردنی هم که خوردیم ایکاش اینجا بهجایش میخوردیم. ابداً. اینها نه به معنای آن نیست که کار نکنیم، پیشرفت نکنیم، فعالیت نکنیم. دنبال اقتصاد نباشیم، دنبال تولید نباشیم. باید رفت دنبال ثروت باید رفت؛ ولی اول برای جامعه، برای مردم. نه اینکه شکم خودم را پر کنم. امیرالمؤمنین اول کار میکرد، وقف میکرد. بیرون نیامده از چاه وقف میکرد برای مردم. به نظرم خواندم یک برای خودش یک ته سهمیهای برمیداشت، وقف مردم میکرد. چقدر چاه وقف کرد؟ چقدر نخلستان وقف کرد؟ تولید مردم، اقتصاد مردم، جامعهمحور. جامعه محور است، نه شکم خود را سیر کند و بارش را ببندد و زن و بچهاش را. بقیه فقط حمالی، نوکری، کلفتی کنند شکم ما سیر شود. دقیقاً برعکس. زندگینامهی مرحوم عالینسب را بخوانید که تو آن بحثهای "شجرات المعارف" در مورد ایشان صحبت میکردیم. کی گفتند؟ تقریباً ایشان بیست درصد یا سی درصد داراییاش تو زندگیش آمد، بقیهاش همه دست مردم است. تو تولید بود همهاش. دیگر حالا کتاب "مرد نامیرا" که ما معرفی کردیم در مورد ایشان، کتاب زیبایی هم هست. درویشانه زندگی میکرد. اصلاً نمیخورد همچین آدم تریلیونری باشد. ایشان چقدر زندگی داشت. هرکی پیش ایشان کار کرد صاحبخانه شد؛ ولی خودش یک خانهی معمولی کوچک تا آخر همان بود.
کتاب "الغدیر" ایشان پشتوانهی اقتصادیش بود و علامه امینی فرمود که هر چه هزینه هست انجام بده و هیچ باکی نداشته باش برای علامه کلاً کتابها، خونت، کتابخونت باشند. نام کتابخانهی علامه امینی و مزار ایشان که در نجف است، با هزینهی ایشان و هیچ اسمی از این بزرگوار نیست. در بهشت زهرا تهران دفن شب جمعه. حالا ما شب جمعهی هفتهی پیش ده نفر بزرگان را اسم آوردیم، این شب جمعه هم یاد بکنیم از مرحوم عالینسب، از علامه امینی، آیتالله بروجردی که به آقای عالینسب (که کاسب بود، بازاری بود و به جاهایی رسیده بود) مسائل اقتصادی را تقلید میکردند. آیتالله بروجردی، علامه جعفری که با ایشان رفاقت داشتند و برخی بزرگان دیگر. مرحوم ملاعلی کنی که ایشان خیلی متمول بود و از اموالش خودش استفاده نمیکرد، برای خرج مردم و در راه مردم استفاده میکرد. لابلای بحث اگر از دیگران هم اسم ببریم؛ اسم عموی این جانباز عزیزمان هم که ازش اسم و نکاتی را عرض کردیم، از حاج قاسم سلیمانی عزیزمان که تن به ظلم نداد تا لحظهی آخر و آخر مظلومانه شهیدش کردند. به همهی ذویالحقوقِ اموات، علما و شهدا، بزرگان، کسانی که به گردن ما حق دارند، امشب انشاءالله مهمان اباعبدالله باشند.
خب یک روایت که خدای متعال این شکلی برای اینها جبران میکند. یک روایت دیگری که باز این هم سندش خوب باشد، میخواهم بخوانم برایتان. سیزده که میفرماید: قیمت جالبی از پیغمبر. سندش هم صحیح است: "وهم الذین یرون ملکوت السموات والارض." خوش به حال ندارهایی که صبر کنند با آن توضیحاتی که دادم. ملکوت آسمانها و زمین را میبینند. "نام ملکوت" و نزدیکترند. چون تعلقات ندارند، حجاب ندارند، زود کنده میشوند. چیزی ندارند دلبسته باشند. دنیا این شکلی است که هر چقدر بارت سبکتر باشد، به ملکوت نزدیکتر است. لذا آنها هم که داشتند، میگفتند در حد ضرورت. جملات طلایی علامه طباطبایی بود که در حد ضرورت خانه، در حد ضرورت ماشین، در حد ضرورت... آقا من پول دارم دو تا ماشین. این خیلی خوب است. آن یکی معمولی است. معمولی را بخر. اگه برای خودت است. اگر برای کسی دیگر میخواهی بخری، بهتر را بخر. پول داری برای یک نفر، دو تا ماشین است. میتوانی بخری، آنی که بهتر است را بخر. و در قید حیات بعد از این، کاسبهای مؤمن ولی خدا اینجوری دیدیم، به دیگران بهتر هم داد، برای خودش پایین. دنیا این شکلی است. خیلی نگذار قاطیت بکند با خودش. دلبستگی میآورد. اذیتت میکند. با معمولی، با ضروریها، آنقدری که کارت راه بیفتد. آنقدری که کارت راه بیفتد. بگو بقیهاش را بهخاطر تو من میتوانستم آن شاسیبلنده را بگیرم، این یکی را گرفتم. در حدی که فقط رفتوآمدم باشد. این فاصله این تا آن شاسیبلنده را تو پر کن برایم. من بهنسبت آن شاسیبلند و خودم فرق نگه داشتم که آنور از مزایای فقرا تو بهشت بهرهمند بشوم. پیشرفت برای بقیه، برای مردم، برای خودمان در حدی که دستمان جلوی کسی دراز نباشد. بیاریم، بسته دیگری است که نمیخواهیم واردش بشویم. تربیت کنیم خودمان را اگر خانواده توانش را ندارد. برای خانواده مثل امام باقر (علیهالسلام) که اتاق خودشان خاک بود، کفش برای خانواده مبلمان گرفته بودند. وقتی با مهریهی همسرش بحث دیگری. خودمان در حد ضرورت، آنقدری که زندگی راه بیفتد، کارمان راه بیفتد، معمولی همراه با معنای یک چیز معمولی داشته باشد.
خب این هم یک روایت. روایت بعد سندش موثق است. حسن نیست؛ ولی موثق است. روایت قشنگ هم است. پیامبر اکرم فرمود: "یا معشر المساکین تیبو نفسا." (ای مسکینها، ای نادارها، آرامش خاطر داشته باشید.) از دلتان به خدا رضا بدهید. راضی باشید از خدا. "یوسبکم الله عزوجل علی فقرکم." (تا خدا بابت این فقرتان ثوابتان بدهد.) "و ان لم تفعلوم" (اگر تو دلت راضی نباشی، از خدا دیگر ثوابی نیست ها.) اگه راضی بودی و پذیرفتی و گفتی خدایا بهخاطر گلروی تو اینها را تحمل میکنم علی هی عصبانیت و غضب و این چه قضیه و چرا باید اینجور باشیم و گله و شکایت و اینها. هم باید تو فقر بمانی، هم آخر تن ندادی. کارت را کردی، به نتیجه نرسیدی. خدایا چرا ما همش بد میآوریم؟ لابد من مشکل دارم. ما را نخواستی و هی به آنها میرسی و ما نمازخوان شدیم بهخاطر تو. با من اینجور کردی. و همش مریضی و همش درد. و این یکی معتاد و آن یکی مریض است، آن یکی فلان. آن قاچاقچی و این بددهن. محروم شدی از همسر خوب، از فرزند خوب، از خانوادهی خوب، از زندگی خوب. بگذار روی پای خدا. به پای خدا بگذار. یعنی به حساب خدا بگذار. از خدا ببین. از چشم خدا نبین. از چشم خودمان نبینیم. خدایا "لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین"؛ ولی من نوکر، من از تو دست برنمیدارم. مسعود کوتاه نمیآید. من میخواهمت. تو هم از من راضی شو. فرمود: به رزق سبک اگه راضی بشوی، به رزق کم راضی بشوی از خدا، خدا به عمل کم از تو راضی میشود. آنی که بقیه باید صد تا صد تا بیاورند تو یکییکی قبول میکند. اثری که به صد تا صد تای آنها میدهد، به یکییکی تو میدهد. چرا؟ بقیه صد تا صد تا رزق میداد؟ به تو یکییکی میداد. آنقدری که آنها بابت صد تا راضی بودند، بابت یکیت راضی بودی. من آنقدری که از آنها صد تا میخواهم، از تو یکی میخواهم. آنها باید صد بار کربلا میرفتند تا فلان اثر. این یک قاعدهی عجیبی است. "من ردی من الله بالیسیر من الرزق رضی الله منه بالیسیر من العمل." هر کی به رزق کم از خدا راضی بشود، خدا به عمل کم از او راضی میشود. از قواعد عجیبغریب این عالم. کمکم از قرآن، از اهل بیت، عنایات خاص، یک چیزهای عجیبغریب خیلی اینها ملکوت نزدیکترند. هجر اثر خیلی نزدیکترند. خیلی فضا برایشان فراهم است. آن هم که البته دارند، آنها هم تقصیر ندارند. خدا بهشان داده. وظیفهشان البته سنگینتر است. با صدقه و انفاق و دادن این اموال و اینها، اینها باز میتوانند مقامات، برسند که شاید فقرا هم به آنجا برسند. روایت بعدی که سندش باز این صحیح است، باز از آن روایت عجیب است که سندش هم خوب است.
امام باقر فرمودند که وقتی روز قیامت میشود: "امرالله تبارک و تعالی منادیاً ینادی بین یدیه." (خدا به یک منادی امر میکند بیاید در محضر خدا ندا بدهد.) "این الفقرا؟" (فقرا کو؟) "فیقوم عنق من الناس." (یک تعدادی آدم بلند میشوند.) "و کثیر." (تعدادشان هم زیاد است.) "فیقول عبادی." (بندههای من!) اینها میگویند: "لبیک ربنا." (همین "عبادی" و "لبیک ربنا" اینها به نظرم همینقدر بس است دیگر.) یعنی همینجا میشود بازی را خاتمه داد. میگویند دیگر ما همینجا آمدیم فقط همین را از تو بشنویم "عبادی لبیک" بگوییم و بریم. ولی حرف میزند خدا. اینها میگویند: "انی لم افقرکم لهوان بکم." (خدا میخواهد بنشیند بندهش را توجیه کند، دلجویی کند.) میخواهد از دل اینها دربیاورد. وای، میفهمی؟ یعنی خدا میخواهد بنشیند از دل اینها دربیاید. همهی اینهایی که یک کمتر و کاستی تو زندگی داشتند، یک روزی خدا از دل اینها درمیآید. یاد خاطرهای افتادم بگویم بعد بقیه را ادامه دهم. یکی از استادهایم و پدرش را از دست داده بود. زیاد بهنحو مکاشفه و خواب و اینها هم خودشان هم دیگران پدر ایشان می دیدند که من هم خاطراتی نقل کردم از ایشان و پدرش. این پای پدر ایشان بغل پای ایشان یکم مشکل داشته، تورمی چیزی داشته، ورم داشته، غدهمانندی. اذیت میشده. در مکاشفه یا خواب بعد از رحلتش به این استاد ما (که خب ایشان هم مجتهد و فیلسوف و این) بهشان فرموده بود که وارد برزخ که شدم، اینقدر به من محبت کرد خدا بابت این دردی که بغل پایم تحمل کردم که گفتم اصلاً ایکاش من این پا را نداشتم! آن موقع میخواست برای من توضیح دهد. گفت: من عرق شرم به پیشانیام نشست. اینقدر که به من محبت کرد که (ببخشیدا) تو دنیا پات اینجوری بود، بغل پات. امتحان تو بود دیگر. باید سر از دل درمیآورد. وای از این خدا، وای از این خدا که ما از این غافلیم. ازش دوریم، فاصله داریم، باهاش کار نداریم، ازش گله داریم، اعصابمان باهاش قهر است. از دل درمیآورد. "لم افقرکم لهوان بکم علیه." (کارها را کردند.) بهخاطر این نبود که بیارزش بودید. "و لکنی انما اخترته" (این خدا، خدایی بَاید آدم زودتر برود که این را ببیند.) ملاقاتش. آدم هوای ملاقات او را نمیکند. "برای امروزت گذاشتم کنار." ببین آنجا بهت ندادم. فرض کن بابا به بچه پفک نخرد چون مثلاً میخواهد ببرد برایش کیک تولد بخرد. این الان اگر بخورد (پفک را) از آن کیک تولد مثلاً میافتد. یا مثلاً روروک نمیخرد، میخواهد برایش دوچرخه بخرد. دوچرخه نمیخرد، میخواهد برایش ماشین بخرد. بعد بابا ماشین را بخرد بعد بیاید از بچه دلجویی کند، عذرخواهی کند. "دوچرخه بهت نمیدادم میخواستم ماشین بخرم. نمیتوانستم بهت بگویم، نقشه لو میرفت و تو ممکن بود مثلاً کارهایی بکنی که بعد محروم بشوی از این ماشین. من گذاشتم برای امروز. ببخشید، برای امروز کنار گذاشته بودم." "تصفو وجوه الناس." (برو تو بین این چهرههای مردم، تو این قیامت برو بگرد.) "فمن ثنا الیکم معروفا لم یسنعه الا فی فکافوه عنی." (هر کی از اینها بهخاطر من به شما یک کار خوبی کرده، بهخاطر من، فیه. هر کی بهخاطر من برات یک کار خوبی کرده، دستش را بگیر، از طرف من بهش بهشت بده. جزایش را تو بده.) واسطهی فیض میشوند فقرا. در دنیا چطور اغنیا اینجا واسطهی فیضاند برای فقرا؟ اینجا که دنیاست، مفت نمیارزد، عالم ماده است. تو بهشت فقرا واسطهی فیض میشوند برای اغنیا. برای همین بود دست سائل را میگیرد، میبوسید. اینها از ماجرا که گفتیم به اینها ربط داشت. "المسکین رسول الله." (فقیر فرستادهی خداست.) اینجا با نگاه تحقیر هم نگاهش نکن. پسفردا همین فقیر... نگو من اگر این ماه براش، این ماه رمضونها، مثلاً آرد و جو و ماکارونی و اینها مثلاً نگیرم، این بنده خدا میخواهد چه کار کند. گناه دارد. حالا مثلاً بگذار ببینم با یک لحنی مثلاً با یک تحقیقی. پیش خدا آنی که حالت تحقیق دارد ماییم که داریم یک چیزی به این میدهیم. این واسطه است که ما داریم میرویم بهشت. مگر اینکه از جاهای دیگر مشت آدم پر بشود. ما ممنون داریم که این دارد از دست ما میگیرد. لذا امام حسین فرمود که اگر کَسی میآید هی به تو رو میزند، از تو کمک میخواهد، "من نعم الله علیکم." (از نعمتهای خداست.) خسته نشوی. اگر این تو را بهدنبال خودش بیندازی واسطهی فیضت میکند. خب این هم از این روایت و روایت دیگری هم که خوب باشد، یکی دیگر هم دارد. حدیث ۱۹ این باب لباس قشنگ است.
هشام بن حکم میگوید که از امام صادق (علیهالسلام) نقل میکند: "اذا کان یوم القیامه قوم عنق من الناس حتی یأتو باب الجنة." (قیامت که میشود، تعدادی از مردم خودشان پا میشوند، راه میافتند، میروند پشت در بهشت. "باب الجنة". در بهشت در میزنند.) حالا دیگر در بهشت چیست و در میزنند یعنی چه؟ اینها را خودش جلسه بحث میخواهد. "من انتم؟" (به اینها میگویند شماها کی هستید؟ بفرما.) اینها میگویند: "نحن الفقرا." (ما نادارها، بیچارههاییم.) "فیقال لهم قبل الحساب" (به اینها میگویند هنوز حساب و کتاب نشده، کجا پاشدین از خودتان راه افتادید سرتان پا؟.) اینها میگویند: "ما اعتیتمنا شی ان تحاصبونا به." (ما چیزی ندادند که بخواهند از ما حساب بکشند.) اینها میگویند ما چیز نداشتیم. شیخ سبحانی گفته بود که آقا شهریه نمیدهید؟ "دشت نکردم." اگه دشت کرده بودم شهریه میدادم. خلاصه اینها میگویند ما دشت نکردیم. اینها میگویند قبل حساب پا شدید آمدید. فقرا میگویند ما چیزی نداشتیم حساب و کتاب کنیم. مدیر حساب و کتاب میکنند از کسانی که دارند. ما نداشتیم. اینجا خدای متعال به این ملائکهای که و در را وا کنند این بهشتیها میگویند که: "صدقوا ادخلوا الجنة." (اینها راست میگویند، بگویید بیایند تو.) پس یک دسته از کسانی که بیحساب وارد بهشت میشوند، این حساب و کتابها ندارند. چون به نسبت آن چیزهایی که ندارند، ندارند دیگر. خب چه حسابی؟ "دیکتهی نانوشته که غلط ندارد!" این هم پس از این فقرایی که این شکلی اینها را راه میدهند به بهشت و روایت دیگری هم که رفته به موضوع ما داشته باشد دیگر، تو این باب نیست.
خب این چند تا روایت، ۲۳ تا روایت بود که من سهتایش را خواندم. چون فقط این سه تا سندش خوب بود، ۲۰ تای دیگر سندش مشکل داشت و از قشنگ ترینها. دیگه نخواندم. شما حرف متقن باید بزنیم. خیلی توی آن روایت بریم ببینیم باغ عمو چه خبر است.
«گفت: "این باغ دو درب دارد که یکی از دربهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز میشود."» در نزدیکی باغ عمو به ایشان خبر دادهاند که پدرت هم از دنیا میرود و به زودی درِ روی پدرت هم باز میشود. این باغ دو نفر است، پس حق دو نفر است. چون ضایع کرده بودند، باغ دونفره دادند. پس باغهای مختلفی دونفره است. ممکن است باغ دهنفره (یک باغ ۸۰ میلیونی) با هم داریم. مثلاً از این بزرگوارانی که رفته کانادا بابت آن به ما میدهند. کدام بزرگواران که آنها را جاهای "۸۰ میلیونی" میاندازندیشان. قشنگ کانادا دارد آنجا "۸۰ میلیونی" میروند آنجا کازینو، دیسکو، اینها همه چی قشنگ بکوببکوب.
«در نزدیکی باغ عمویم یک باغ بزرگ بود که سرسبزی آن مثالزدنی بود. این باغ متعلق به یکی از بستگان ما بود. او بهخاطر یک وقف بزرگ صاحب این باغ شده بود. همینطور که به باغ او خیره بودم، یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد. این فامیل ما بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه میکرد. من از این ماجرا شگفتزده شدم. با تعجب گفتم: "چرا باغ شما سوخت؟" پسرم، "همهی اینها از بلایی است که پسرم بر سر من میآورد. او نمیگذارد صاحب خیرات این زمین وقفشده به من برسد." این بنده خدا با حسرت این جملات را تکرار میکرد. بعد پرسیدم: "حالا چی میشه؟ چه کار باید بکنیم؟" "مدتی طول میکشد تا دوباره با ثواب خیرات، باغ من آباد بشود؛ بهشرطی که پسرم نابودش نکند." من در جریان ماجرای او و زمین وقفی به پسر ناخلفش بودم. برای همین بحث را ادامه ندادم. "آنجا میتوانستیم به هر کجا که میخواهیم سر بزنیم؛ یعنی همین که اراده میکردیم، بدون لحظهای درنگ به مقصد میرسیدیم."»
خب بله، این پسر نگذاشت. پسر یعنی خب چی میشود؟ اینکه ظلم است. بله، ظلم است. وقف کرده. بابت وقفش باغش را دارد. یعنی یک زمین داده، زمین میگیرد. از آن زمین باید محصول برسد به آنها که بهشان وقف شده، موقوفعلیهم. این بچه نمیگذارد. وارث نمیگذارد. نظام آن زمینش را، باغش را دارد. از آن باغ میوه نمیبیند. بابا از این باغش نه، از همهی باغش، از این باغش که... خب اینجا البته برزخ است. آن هم دارد ظلم میکند. بقیهاش دیگر میماند حساب و کتاب بابا و بچه. پس ظلم نمیشود؛ ولی بههرحال خیلی هم فعلاً بهش نرسیده. بابت این موضوع، یک کسی پیدا بشود و برود این بچه را راضی کند. نمیدانم هست، نیست؟ خلاصه.
«روایت: «...سر بزنیم. پسر عمویم در دوران دفاع مقدس شهید شده بود.»» این هم شب جمعه، یاد این شهید هم بکنیم، یاد همهی شهدا.
«یک لحظه دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. مشکلی که در بیان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در این دنیاست. مشابه ندارد. ماجرای جنین و اینها. الان درخت پرتقال تو عالم جنین مشابهش چیست؟ ما بخواهیم برای بچه توضیح بدهیم. کولرگازی مشابهش چیست توی عالم جنین برای بچهها توضیح بدهیم؟ اصلاً باد و فلان و باد خنک و بعد گرما و فلان. هیچی. این بچه نمیفهمد. از عالم بعد هیچی نمیشود فهمید. مشابه ندارد. چه کار کنیم؟ فقط باید رفت. مشابهی ندارد که بخواهیم به کسی توضیح دهیم. خب! یعنی نمیدانیم زیباییهای آنجا را چگونه توصیف کنیم. کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگلها را ندیده و هیچ تصویر و فیلمی از آنجا مشاهده نکرده، هر چه برایش بگوییم نمیتواند تصور درستی در ذهن خودش ایجاد کند. حکایت ما با بقیهی مردم همینگونه است؛ اما باید بهگونهای بگوییم که بتواند به ذهن نزدیک بشود.»
«من وارد باغ بزرگی شدم که انتهایش مشخص نبود. از روی چمنها عبور میکردم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش میداد. درختهای آنجا همهی نوع میوهای را در خود داشتند. میوههای زیبا و درخشان. من بر روی چمنها دراز کشیدم، گویی یک تختهی نرم و راحت و شبیه پر قو. بوی عطر همه جا را گرفته بود. نغمهی پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش میرسید. اصلاً نمیشود آنجا را توصیف کرد. به بالای سرم نگاه کردم، درختهای میوه و یک درخت نخل پر از خرما را دیدم. با خودم گفتم: "خرمای اینجا چه مزهای دارد؟" یکباره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند کردم، یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. نمیتوانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم. در اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی میشود؛ اما آن خرما نمیدانید چقدر خوشمزه بود! از جا بلند شدم، دیدم چمنها به حالت قبل برگشت. به سمت رودخانه رفتم. در دنیا معمولاً در کنار رودخانهها زمین گلآلوده و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود؛ اما همینکه به کنار رودخانه رسیدم، دیدم اطراف رودخونه مثل بلور زیباست. به آب نگاه کردم، آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود. دوست داشتم بپرم داخل آب؛ اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر برم به سمت قصر پسر عمویم. ناگفته نماند، آنطرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود. نمیدانم چطور توصیف کنم. با تمام قصرهای دنیا متفاوت بود. چیزی شبیه قصرهای یخی که تو کارتونهای دوران بچگی میدیدیم. تمام دیوارهای قصر نورانی بود. میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم؛ اما متوجه شدم اگر بخواهم میتوانم از روی آب عبور کنم. از روی آب گذشتم و مبهوت قصر زیبای پسر عمویم شدم. وقتی باهاش صحبت میکردم، میگفت: "ما در اینجا در همسایگی اهل بیت هستیم. ما میتوانیم به ملاقات امامان بریم و این یکی از نعمتهای بزرگ بهشت برزخی است. حتی میتوانیم به ملاقات دوستان شهید و شهدای محل و دوستان و بستگان خودمان برویم."»
همسایهی اهل بیت آنجا، یعنی چی؟ خب آنجا اراده و اختیار و عمل که ما نداریم که. خب مثلاً و محدودیت هم نداریم مثل اینجا که هر همسایه که زودتر آمد، الان مثلاً اگر فلانی این ساعت بیاید دیگر آن یکی نمیتواند بیاید. هر کی زرنگتر بود بیشتر آمد، ثبت مثلاً جلو زد. اینجوری است. نه به عمل هر چقدر توجه به اهل بیت در دنیا بیشتر داشته زیارتش. آنور جلوه همین است دیگر. این زیارتهای اینجا میشود زیارت. مگر نمیگویند زیارت کردم؟ آنجا هم هی زیارت میکنی، جلوه میکند، زیارت مشاهده میکنی، ملاقات میکنی. هر چه بیشتر اینجا، آنجا هم بیشتر. هر روز آنجا زیارت کنند، امام. زیارت برادران مؤمنت میرفتی. هر چه بیشتر، آنجا هم بیشتر میتوانی بروی. هر چه عشقت بیشتر، آنجا هم عمق آن علاقهها و ارتباط کلاً قابل توصیف نیست. یعنی خداوکیلی اینها دیگر دستوپابسته است در مورد بهشت برزخی در همسایگی اهل بیت. بعد الان همسایه مثلاً تو دنیای معنایش چیست؟ همسایه یعنی کسی که در جوار ما زندگی میکند. ما در جوار او هستیم و فایدهی ما به هم زود میرسد. از حال هم خبر داریم، کموکاستیهای هم را پر میکنیم و برای هم فایده داریم. این اصل معنای همسایگی این است. شما به آپارتمانهای ۲۰ واحدی که ۱۸ واحد اصلاً همدیگر را نمیشناسند؛ یعنی شما ۱۸ واحد را نمیشناسی تو آن آپارتمان و دو واحد هم میشناسی. یکی هم مال مدیر ساختمانی که میشناسی، یکی هم چون شارژش را نمیدهد، میشناسی. به اینها نگاه نکن، اینجوری نگاه نکن. این همسایگی نیست. همسایگی آن است که از حال هم خبر دارند. فرمود تا جایی که من ترسیدم که اینها دستور نازل میشود که ما ارث میبریم از هم. پیغمبر فرمود: اینقدر که در مورد همسایه سفارش و ارتباط همسایگی. عملاً این است. همسایه است. سایه روی سر همدیگر است. در جوار هم و نیاز برطرف میکنند. خب این آدم تو دنیا که بود، نیاز اهل بیت را برطرف میکرد. کار اهل بیت را نمیگذاشت زمین بماند. دنبال کار رساندن و خیر رساندن بود. آنجا هم همین است. بعد کموکاستی دارد، مهمان دارد. بعد مثلاً میوه میخواهد بیاید، میوه برایش میفرستد. همسایه که اهل بیت است برایش میوه میفرستد. بعد مثلاً عنایت خاص. بههرحال یکوقتهایی مثلاً گفت باران میآید دیگر تو عالم. یک عنایت خاصی مثلاً آنجا داری. یک جلوههای خاصی یکهو هست. شب نیمهی شعبان با بقیهی شبها فرق میکند. اینجا یک جلوهی خاصی دارد. مبعث جلوهی خاصی تو عالم برزخ هم همین است. یکهو یک عنایت خاصی شده به امام حسین، به اهل بیت از جانب خدا. صلوات که ما میفرستیم که عنایات خاص. بعد به اهل بیت چیزی رسیده. اینجا چطور شما یک چیزی مثلاً ما الان همسایهای داریم مال یک شهری است، اینها مثلاً انگور میآورند، میآیند به ما میدهند. مثلاً چه میدانم از این کارها زیاد میکند. بر فرض برای اهل بیت چیزی میرسد. الان مثلاً اگر یک کارتون گوجه مثلاً برای همسایه بیاورند، میگوید به این همسایهها پخش کن. شام داشته باشد، اضافه بیاید، میگوید به اینها پخش کن. جوجهکباب درست میکند، یک سیخ به اینها بده، بوش پوشیده. صلوات برای اهل بیت میفرستند. خاص رسیده. میگوید بده به همسایهها پخش کن. هر کی نزدیکتر، بهرهاش هم بیشتر. کلاً بهشت باید رفت دید دیگر. یعنی این دیگر رفتنی است دیگر. و خیلی محشر میشود گفت. مگر بهشت میشود توصیف کرد؟ حالا اینها بزرگان مثل آقای بهجتها، مرحوم قاضی، اینها چی دیده بودند که بهشت هم محل نمیگذاشتند؟ ولی خیلی زیب است.
آن روایت پیغمبر اکرم که بهشت میخواهم انشاءالله (اگه بشه، اگه حال و حوصله داشته باشیم و فرصتی بشه) انشاءالله نکاتی عرض بکنم. روایت را مرحوم اربلی، استاد علامه حلی در کتاب "کشف الغمة فی معرفة الائمة"، جلد ۱، صفحهی ۹۵ نقل میکند. فرماید که سلاّ بِه نبی از صبح ابیالقمی میگوید که پیغمبر نماز صبح با ما خواندند. "ثم التفت إلینا، فرمودند که: "من عاشق اصحابم؟" "آیا اصحاب من رعیة البارة؟" "عموی حمزه دیشب" حالا بهنحو مکاشفه بوده، خواب بوده، چی بوده. فرمود: دیشب عمویم حمزهی سیدالشهدا را دیدم. برادرم جعفر بن ابیطالب (جعفر طیار) را دیدم. "بین أیدیهما طبق من نوء" (دیدم جلوی اینها یک طبقی از کُنارِه، میوه از درخت سدرین). از میوههای دنیا خیلی خبر نداریم. عجیبغریب. مال فلان کشور، مال فلان جا. خیلی هم خوب و خوشمزه است. خب این دیگر آنجا دیگر به طریق اولی. این دیدم که یک طبقی از کُنار است. ساعت یکم اینها خوردند و "ثم تحول النبوغ عن" (بعد هم کُناره تبدیل شد به خرما). باز یکم خوردند و تبدیل شد به انگور. یکم از انگورها خوردند و این انگور تبدیل شد به خرما. هر کدام ساعت یکم خوردند. "فدنوت منهما" (نزدیک شدم). گفتم: "به ابی و امی انتما." (پیامبر به اینها گفتند که: پدر و مادرم به فدای شما.) "ای الاعمال وجدتما افضل؟" (کدام کارها را دیدید بهتر است؟) یعنی اثر کدام کار تو بهشت خیلی محشر است. اینها گفتند: "فدیناک بالآباء والامهات." (پدران و مادران ما به فدای تو.) "وجدنا افضل الاعمال الصلات علیه." (دیدیم بهترین کار اول صلوات بر توست.) "اللهم و آل محمد" "و سقی الماء." (آب دادن به تشنهها و اینها.) "و حب علی بن ابیطالب." (محبت به علی بن ابیطالب.) بهشت ذات درست میکند و آب دادن، فیض، فیض دادن و خدا آنور آب میدهد و آب را جاری میکند؛ چون حقیقت است دیگر. آب دادن جلوهی حیات. حیات بخشیدن. آنجا بهشت حیات دارد. کسی که آب داده، آنجا غوغایی است. و یکی هم صلوات بر پیغمبر و آل پیغمبر که آن هم دیگر خودش اصلاً ماجرای مفصلی است.
خب یک روایت دیگر هم برایتان بخوانم، این هم روایت جالبی است، توش نکته دارد. "بحارالانوار"، جلد ۴۷ نقل کرده. علامه مجلسی از سفیان ثوری میگوید امام صادق (علیهالسلام) در عرفه بودند و قدمهایی که برمیداشتند این دعا را میکردند که حالا بخشی از دعا را آورده: "اللهم اجعل خطواتی هذهی التی خطوتها فی طاعت کفارت لما خطوتها فی معصیت." (خوب است، این نگاه خیلی خوب است.) خدایا این قدمهایی که اینجا در راه طاعت تو برداشتم، تو این صحرای عرفات، اینها را کفاره قرار بده برای قدمهایی که در معصیت تو برداشتم. و رسیدهایم به این دعا. چون حاجی بودند دیگر، در حج بودند. "انا ضعیف" که خدایا من مهمان توأم. "فاجعل قرای الجنة." (پذیرایی منِ مهمان تو بهشت قرار بده.) خود اهل بیت هم بهشت میخواستند. "و أطعمنی أنباناً و رطباً." (من را هم پذیرایی کن از آن بهشتیها با انگور و خرما.) اهل بیت هم میخواستند. بعد میگوید نه، ما اصلاً بهشت نمیخواهیم بابا. جمع کن تو را خدا. سفیان میگوید من اینجا یک لحظه تصمیم گرفتم پاشوم بروم بازار "أشتری لهو تمر و موزا." بروم خرما و مور و اینها برای حضرت بگیرم. بعد بگویم که این بهجای این انگور رطبی که شما خواستی. چون رطب با تمر فرق میکند. آنچه که این خرما انگوری که ازت میخواستند فصلش نبوده، وقتش نبوده. میخواسته برود فکر حضرت، گشنه هستند. میخواسته برود یکم موز خرما بگیرد، خرمای دیگری. "صلتین مملوتین." من تو این فکرها بودم بروم بگیرم، یکهو دیدم دو تا کاسه پر آمد و آمد جلو حضرت. "أهدا هما رطب و الأخرا عنب." یکیش رطب بود، خرما. یکی هم انگور بود. از بهشت آوردند. حالا دیگر به ما نشان داده بودند. اهل بیت از این خوراک و از این روزیها زیاد دارند. حالا ماجرا چی بوده؟ امام صادق، این همان ماجراست که عرض کردم. یکوقتهایی عنایات. اینها حالا نیت چی بوده؟ مثلاً به این هم دادند برای این خواستند؟ خواستم به این بفهمانم گهگاهی یکهو میبینی اصلاً یک عنایت اینجوری اهل بیت میخواهند. یک چیزی هم میشود از اینها. تو بهشت برزخی هم هست و یکهو یک شب خاص، یک روز خاصی است. یک اتفاق خاصی میافتد و یک پذیرایی شب قدری است. ماه رمضانی که خیلی خوب است، ویژه است. ماه رمضان شب. شب نیمهی شعبانی باز مثلاً عاشوراست، محرم، دههی اول محرم است که حتی تو عالم برزخ هم جنس عالم برزخ متنوع میشود. گاهی برخی بزرگان وارد عالم برزخ میشوند. اینها که وارد میشوند باز یک سروسودایی آنجا دارد که از آن جنسی که گفتم. اینها مثلاً وارد شدند اهل آن قبرستان بخشیده شدند. ماجرای همسر استاد اشرف آهنگرها این شکلی است. یکهو مثلاً یک پذیرایی کلان میدهند به برزخیها. چطور طرف بچهاش را داماد میکند، یکهو به کل فامیل مثلاً هدیهای میدهد، شامی میدهد، غذایی میدهد. آنجا هم این شکلی است. مثلاً یکهو آقای بهجت وارد عالم برزخ میشود و غوغای پذیرایی حسابی از همه دارند میکنند. اهل بیت سور میدهند به مناسبت ورود مثلاً این عبد صالح. بعد نوک همسایهاند، رفیقند. میآیند. بعد مثلاً بعضیها چقدر میرسد؟ بعضیها کمتر، بعضی بیشتر. طبقات غوغایی زندگی آنجا. علاف کردی! خوب باشد.
در مورد بهشت انشاءالله نکاتی را عرض میکنم. قصرهای بهشتی را انشاءالله جلسهی بعد. یک چند تا نکته در مورد قصرها میگویم. ای خدا توفیق بده. رودخانهاش هم به مناسبت رودخانه که ایشان گفته بود نکاتی را عرض میکنم. در مورد میوهها و چمن و اینهایش هم اگر شد نکاتی را عرض میکنم تا به این کتاب من که ۹۶ صفحه است، به صفحهی ۵۵ رسیدیم. من دوست دارم تندتند بخوانم و چون دیگر اکثر حرفها را زدیم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...