‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. لعنة الله علی ظالمیهم من الآن الی قیام یوم الدین.
در خدمت برادران عزیزمان هستیم؛ درس «طرح کلی اندیشه اسلامی»، جلسه هشتم کتاب. بحث توحید را آغاز میکنیم. بحث توحید در این کتاب، مجموعاً چهار پنج جلسه است. از جلسه ۱۴ تا سر جلسه ۱۴، یعنی میشود شش جلسه، هفت جلسه، هشت و نه، ده و یازده، سیزده؛ شش جلسه. ما هم سه جلسه کلاً داریم تا این ترممان تمام میشود. تا حالا بناء بر این بوده که هر جلسه کتاب را در دو جلسه مباحثه میکردیم. حالا اگر بشود، بنده بیشتر راغبم که مفاهیم هر جلسهای را بتوانیم در یک جلسه بگوییم. بحثهای کتاب چون زیاد است، اگر میشد که تمامش بکنیم، سه جلسه کامل... سه جلسه و بعد هم حالا به نحوی بحث را ادامه میدادیم، ولو خارج از فضای فضایی که الآن داریم و فضای درسیمان است. به نحوی این را تمامش میکردیم؛ این کتاب نصفه نماند.
به هر حال، بحث توحید، بحث بسیار مهمی است؛ عصاره معارف دین، عمود توحید است. همه مسائل به توحید برمیگردد و همه عالم جلوه توحید است. همه دین جلوه توحید است. همه خلقت جلوه توحید است. اگر بخواهیم همه مسائل را در یک کلمه خلاصه کنیم، باید بگوییم توحید.
بحث توحید، خب، ابعاد مختلفی دارد و پرستش خدای متعال به خیلی حوزهها ربط دارد. برخی حوزهها مستقیماً مباحث سیاسی را پوشش میدهد، برخی حوزهها کلامی و اعتقادی، مباحث فرهنگی را میتواند پوشش میدهد، مباحث مربوط به انسانشناسی را، بحثهای عرفانی، سیر و سلوک، تقرب، عبادت، عبودیت... همه اینها مباحثی است که حول توحید مطرح میشود و این ظرفیت در این مفهوم هست که بخواهیم در مورد همه اینها بحث کنیم. حضرت آقا همین نگاه را بیشتر دارند در این بخش و مباحث را با رویکرد اول فکری و عقیدتی مطرح میکنند، بعد ثمرات اجتماعی و سیاسی این بحث که: اگر ما قائل به توحید شدیم، چگونه رفتارهایی را باید داشته باشیم و بروز مؤمنانه آن و بروز عملیاش در زندگی ما به چه نحوی است؟ آن وقت در عرصه سیاستمان چه اثری دارد و عرصه فرهنگ و جامعه و اینها را چه شکلی تحت پوشش قرار میدهد؟ که خب بحث بسیار مهمی است و طبعاً ما در این سه جلسه نمیرسیم همه مباحث را مطرح بکنیم و بنده خیلی راغبم و خیلی مشتاقم، خیلی علاقه دارم که کاش بشود مباحث را ادامه بدهیم؛ چون نکات بسیار مهمی وجود دارد.
خب، فعلاً بیاییم سراغ مطالب جلسه هشتم کتاب. آقا بحثشان را با آیت الکرسی، آیه شریف ۲۵۵ سوره مبارکه بقره شروع میکنند: «الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تأخذه سنة و لا نوم له ما فی السماوات و ما فی الارض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السماوات و الارض و لا یؤده حفظهما و هو العلی العظیم.»
میفرمایند که به طور خلاصه سخن ما این است که آیات توحیدی را در قرآن جداً اینجا برای شما ترجمه کنیم و شما خودتان استنباط کنید که توحید از نظر قرآن: اولاً یعنی چه؟ ثانیاً به معنای چه تعهدی و چه عملی در زندگی است؟
و البته فراموش نکردید و نکنید بحثهای قبلی را که گفتیم: باید ایمان به هر فکری و به هر اصلی از افکار و اصول دینی، اولاً آگاهانه باشد؛ از روی فهم و شعور و آگاهی باشد، نه کورکورانه. ثانیاً ایمان همراه باشد با تعهد. آن چیزی که ما باید به آن ایمان پیدا بکنیم، حتماً یک چیزی است که در زندگی ما، در عمل ما -چه عمل فردی و چه عمل اجتماعی، چه مربوط به شخص، چه مربوط به جامعه خود، چه مربوط به بشریت، چه مربوط به آینده تاریخ- حتماً یک تعهدی را بر دوش ما میگذارد.
با این مقدمه، وقتی ما وارد بحث توحید میشویم، قهراً این بحث برای ما یک بحث تعهدآور است و توحید را ما آنچنانی بررسی میکنیم که: اولاً آگاهانه به توحید برسیم. ثانیاً ببینیم تعهداتی که توحید بر دوش ما میگذارد، آنها چیست؟ آیا توحید فقط یک فهمیدن بیمسئولیت و بیتعهد است؟ آیا دانستن یک حقیقتی است بدون اینکه این دانستن بر دوش ما تکلیفی را بار کند؟ یا نه، توحید آگاهی و دانستنی است که به دنبال این دانستن، تکلیفها، وظیفهها، مسئولیتها به انسان متوجه میشوند؟
به قرآن که مراجعه کنیم، جواب این سؤال را خواهیم دید؛ بنابراین، آیات مورد نظر ما امروز که درباره توحید است از یک دیدگاه خاص است. فردا آیات باز درباره توحید خواهد بود از دیدگاه دیگر. روزهای آینده باز آیات توحیدی خواهد بود؛ هر کدام از دیدگاهی مخصوص به خود. و بنده مدعی نیستم که با بحث چند روزهای درباره توحید، با استمداد از آیات قرآن، خواهم توانست همه ابعاد توحید قرآنی و اسلامی را بیان کنم. مسلماً اگر چنانچه کسانی با دید دقیقتری، با روشنبینی بیشتری، با مطالعه پرفرصتترین نحو به قرآن مراجعه کنند، اقیانوس بیکرانی در زمینه توحید خواهند یافت. اما به قدر فرصت محفل خودمان که حتی همه آنچه را هم که خود ما درباره توحید میدانیم، نمیشود به صورت خلاصه در این محفل بیان کرد. به اندازهای که گنجایش وقت و ظرفیت مجلس ما هست، بنده صحبت خواهم کرد.
این به هر صورت مباحثی است که بنده رد شدم؛ چون مباحث فرعی توحید بود و ما از دو دیدگاه مورد نظر قرار دادیم، فعلاً. ممکن است در ضمن تنظیم مطالب، شعبههای دیگری هم به نظر برسد که لازم باشد تذکر داده شود.
اولاً، توحید را در جهانبینی اسلام مورد نظر قرار میدهیم. مسلماً توحید در جهانبینی اسلام هست. توحید در جهانبینی اسلام چیست و به چه معناست؟ و آیه قرآن و زبان رسا و گویای قرآن، توحیدی را که در جهانبینی اسلام مطرح است، چگونه تشریح میکند؟
بحث دوم اینجور گفتیم: توحید در ایدئولوژی اسلام. البته مختصر توضیح خواهم داد که درباره اصطلاح جهانبینی برای آنها که نمیدانند و برای اصطلاح ایدئولوژی برای آنها که نمیدانند. چون توحید هم جزو جهانبینی اسلام است، هم جزو ایدئولوژی سازنده زندگیساز. تفاوت این دو تا را هم شهید مطهری، به نظرم شاید اولین کسی بودند که مطرح کردند: تفاوت بین جهانبینی و ایدئولوژی. حالا عرض میکنم؛ از متن میخوانیم، انشاءالله مباحثش را. شاید هم حالا قبل از شهید مطهری هم مطرح شده؛ دیگران مطرح کردند. شاید در یک دوره اصلاً کلاً باب شده این بحث، نمیدانم.
علاوه بر اینها، توحید در هر کدام از مقررات فرعی اسلام خودش را مینمایاند و نشان میدهد و هر دستوری که به نام دین مشاهده کردید که در آن توحید لنگ میزند، ضد توحید در آن وجود دارد و توحید درش نیست، بدانید که این از اسلام نیست.
ببینید عزیزان! ما میگوییم محکمات و متشابهات اصول فکر اسلامی را ببینید. قرآن که الآن ماه مبارک رمضان هستیم و ماه نزول قرآن است، قرآن به عنوان عالیترین و راقیترین سند معرفتی یک مسلمان که خدشهپذیر نیست، استنادش به حق تعالی که ما هم در بحثهای کلاممان مفصل با رفقا بحث میکردیم در مورد قرآن و تمام شبهات دیگر را اینجا بود، به آن پاسخ میدهد. خب این قرآن خودش میفرماید: من محکمات و متشابهات دارم. قرآن، قرآن که قرآن بالاترین سند ماست. متشابهات و این محکمات و متشابهات در اثر تدبر ما، متشابهات به محکمات ارجاع داده میشوند و متشابهات فهمیده میشوند. خب، اول باید چهکار کرد؟ اول باید با تدبر محکمات را دریافت کرد و استیصاد کرد، شکار کرد، فهمید. بعد با تدبر متشابهات را به محکمات ارجاع داد. این کار ماست؛ این وظیفه ماست؛ این انس با قرآن که میگوییم تلاوت قرآن، ترتیل قرآن، انس با قرآن، همش منظور همینهاست؛ یعنی همچین کاری ما باید روی قرآن انجام بدهیم.
خب حالا این قرآن کریم و شریف، محکماتش را چه شکلی میشود پیدا کرد؟ آیات... یکی از عزیزان تازگی مراجعه کرده؛ با اثر محبت و حسن ظن که دارد، پایاننامه مینویسد برای دکترا یا ارشد، الآن خاطرم نیست و مشاوره میخواست. حسن ظن دارد به اینکه استاد راهنما اینها سوادش را داریم. نه وقتش را داریم و نه شرایطش را داریم که محضرشان باشیم. معرفی کردیم که از ایشان استفاده کنند. بحثشان هم بحث متشابهات قرآن است. پرسیدند که عمدتاً متشابهات قرآن در چه زمینهای است؟ خدمتتان عرض کردم که عمدتاً متشابهات قرآن در حوزه توحید است. و خیلی هم محکمات قرآن در حوزه توحید است، هم متشابهات قرآن در حوزه توحید.
هر آن چیزی که شبههناک است و با فهم مادی ما مخلوط میشود و باعث کجتابی و کجفهمی اصل مطلب میشود، این میشود متشابهات قرآن کریم. حقایقی را فرموده، ما به خاطر مختصات زندگی مادیمان این حقایق را با قواعد عالم ماده فرض فهم میکنیم. این باعث شبههناک شدن مطلب میشود.
مثلاً در مورد عذاب خدا. خب خدای متعال عذاب میکند؟ بله، عذاب. یاد چی میافتیم؟ یاد شکنجه و پادگان و زندان و حبس و شلاق و اینها میافتیم. چون عذاب در فضای زندگی مادی ما یعنی اینها. خب اینها معمولاً کی عذاب میکند؟ کسی که یا دارد متضرر میشود از یکی از کارهای ما و برای جبران ضررش میخواهد ما را عذاب بکند. یا تنگنظر است؛ دوست ندارد ما لذت ببریم. فایدهای به ما برسد، از این باب دارد ما را عذاب میکند. یا جهلی دارد، یا ظلمی دارد. به هر حال یه چیزی هست، یه مسئلهای هست و آخر هم به یک نقصی برمیگردد؛ عذابهای در عالم ماده در عالم دنیا، نهایتش به یک نقصی برمیگردد، به کمبودی برمیگردد. خب ما نگاه میکنیم اینها را. بعد به ما میگویند: عذاب الهی. یاد اینها میافتیم.
عمدتاً هم عذاب در عالم ماده، عذاب اعتباری است. یعنی فرض میکنند فلان چیز جریمه فلان چیز باشد. واقعاً فلان چیز جریمه فلان چیز نیست. الآن بنده اگر دویست هزار تومان بدهم برای اینکه چراغ قرمز را رد کردم، واقعاً بین این... یعنی حقیقتاً در عالم تکوین، در عالم علت، در عالم سبب، در عالم اسباب، در عالم تکوینیات، بین چراغ قرمز و پول هیچ نسبتی نیست. آن یک رنگ است؛ یک چراغ روشن میشود و خاموش میشود. این هم یک اسکناس چاپ میشود. این یک چیز است، آن یک چیز دیگر است. ما آمدیم فرض کردیم، قرار گذاشتیم با هم: اگر کسی از آن چراغ رد شد، باید دویست تا اسکناس هزار تومانی یا بیست تا اسکناس ده هزار تومانی پرداخت بکند. قرارداد ماست. حقیقتاً نتیجه عمل نیست.
در حالی که عذاب الهی اصلاً به این نحو نیست. قرارداد نیست. حقیقتاً نتیجه خود عمل ماست؛ صورت ملکوتی خود عمل. اگر من دروغ گفتم، در عالم بالا صورت ملکوتی عمل من زشتی، سیاهی، آلودگی، تعفن، چرک، آتش اینهاست. اگر ظلم کردم، اگر خیانت کردم، اگر تجاوز به حقوق دیگران کردم، همه اینها یک صورت دارند. عذاب الهی به این معناست. خب ما به خاطر فهم مادیمان مسئله را این شکلی میفهمیم. آن وقت این تبدیل میشود به چی؟ تبدیل میشود به متشابهات. باید چهکار بکنیم؟ باید ارجاع بدهیم به محکمات.
محکمات را از کجا بفهمیم؟ از قرآن. مثلاً یکی از محکمات محکمی که در قرآن داریم و هیچ خدشه در آن نیست: «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ.» (خداوند مانند هیچ چیزی نیست.) خدای متعال شبیه هیچ چیزی نیست. کدام مثل ندارد؟ خدا شباهتبردار و تمثیلبردار نیست. قدرت خدا تمثیلبردار است؟ نه خود خدا تمثیلبردار. ذات او تمثیلبردار نیست. قدرت خدا، علم خدا. اینها را میشود تمثیل کرد؛ تازه اینها تمثیل میشود خود او است. خود او شبیه ندارد، تمثیل ندارد.
چون تمثیل یعنی وقتی یک چیزی در عرض او باشد که بگوییم این مثل اوست. درست است؟ دو تا چیزی که از یک جهت در شبیه همان اند و در عرض همند. حالا یکی شدیدتر، یکی ضعیفتر. ولی کنار هم فرض میشوند. دو تا فرض میشود. یعنی این بودنش با بودن آن یکی فرض میشود، او بودنش با بودن یکی فرض میشود. این یکی که دو برمیدارد، آن هم یک و یک برمیدارد. اینها را کنار هم میگذاریم. قیاس میکنیم، میسنجیم شباهتها را. تمثیل این میشود، شباهت تمثیل این میشود.
خدای متعال در عرض او چیزی نیست. هر آن چیزی را که شما تصور بکنید میشود مخلوق او، میشود جلوه او. میآید ذیل شعاع وجودی او. هیچ چیزی در رتبه وجودی او نیست. هیچ چیزی کنار او نمیآید که بخواهد بشود. دوئی میشود. این در رأس محکمات قرآنی است.
خب، خدای متعال وجودی است که همه عالم را پر کرده. وجودی است که همه کمالاتش از خودش است. وجودی است که هیچ نقصی به او راه ندارد. عذابی که شما تصور کردید، برمیگشت به یک نقصی. خدای متعال هیچ نقصی برنمیدارد. نه اینکه خدا عذاب نمیکند، خدا عذاب میکند. عذاب خدا از این جنس نیست که شما تصور کردید.
بعضی از این حضرات که در اینستا و اینور و آنور و بزرگواران شرارت تحویل ملت میدهند، از همین خزعبلات استفاده میکنند. یک نصب متشابهات میاندازند، محکمات را هم میشورند. یک لگد میزند محکم و دو دستی به متشابهات میچسبند. آخرشم میگویند: خدا اگر عذاب این است که این برمیگردد به نقص و فلان و اینها، پس خدا اصلاً عذاب نمیکند! یک احمق نمیداند که این متشابه را باید برگرداند به یک محکم. بگوید: پس عذاب خدا از این جنس نیست. جزو واضحات الهی است. عذاب حق تعالی در قرآن جزو واضحات است. واژه عذاب مکرر به کار رفته. اصل عذاب جزو واضحات است. شدید العقاب بودن خدا جزو محکمات است. در دعای افتتاح میخوانیم که: «ای غمت انک ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمن و انک اشد المعاقبین فی موضع النکال و النقم.» آنجایی که جای عفو و رحمت است، تو ارحم الراحمینی. آنجایی که جای عقوبت است، تو اشد المعاقبینی، شدید العقابی. اصل این جزو محکمات است. کیفیتش جزو متشابهات است. کیفیتش را باید هی ما دست بیندازیم به محکمات تا این کیفیتش برایمان واضح بشود.
محکمترین اصل دین و قرآن همین توحید است و اساساً دین یعنی توحید.
در ماجرای این ویروس عرض کردیم ما که بعضیها گفتند: «که حرمها بسته شد و فلان و اینها، معلوم شد که اینها همش جهالت بود. در برابر علم همتون تسلیم شدید و علم به شما گفتش که حرمتونو ببندید، همتون دست و پاتونو گم کردین، حَرَمهاتونو بستید و نمازاتونم تعطیل.» علمی نبود. علم به ما گفت: «ببند.» بله. چرا گفت: «ببند»؟ گفت: «چون من حالیم نمیشود که این ویروس از کجا آمده و چه شکلی مداوا کنم. بلد نیستم، دارم بهت میگویم که این جاها را تعطیل کن.» پس از علم نبود. ثانیاً تضاد داشت. دین که اصلاً حرف دین چیست که شما گفتید کاسه کوزه دین جمع شد با این ویروس؟ همه حرف دین به این است که آقا! در برابر غیر خدا تسلیم نباش. تو در برابر خدا ضعیفی، زبونی، حقیری، ناچیزی، صفری. همه حرف دین این است. همه حرف دین در توحید است؛ توحید حقیقی و عقلانی و استدلالی و منطقی و برهانی و یقینی. این است توحید، نه توحید کشکی.
خدایی که خودم تولید کردم و یک خدای مهربانی که یک وقت دلم برایش تنگ میشود و نه از من عبادت میخواهد، نه بر من غلبه وجودی دارد، نه سلطنت دارد، نه دستور میدهد... یک موجود ضعیف و زبونی که حالا یک کمی هم مهربان است و محتاج نگاه من است. و من در عالم خیالات خودم هر صورتی به او دادم و هر جوری با او ارتباط برقرار کردم، حل است و درست است. و تصور و تلقی خیلی از خدا، خداهایی که شما با ذهنتان میسازید. «مصنوع لکم، مصنوع منکم. مردوداً الیکم.» خودتان ساختید، مخلوق شماست، به خودتان هم برگردانده میشود. این خدای واقعی نیست. این خدای زائیده این مخلوق است. این اصلاً زاييده ذهن ماست.
حالا بتها را یک وقتی با چوب و سنگ میسازند، یک وقتی در عالم خیالمان چوب و سنگ هم ندارد. صورتها که میسازیم. یک خدای کتشلواری کراوات زده، ضعیف، زبون، ساکت، دست به سینه. اصلاً سکولاریسم برمیگردد به همین. سکولاریسم ریشهاش در کفر و شرک است. در اینکه: خدا در حوزه معیشت، سیاست و اجتماع من اصلاً ساکت است. خدای ساکت در حوزه عبادت حرف میزند، آن هم تازه من به هر چی که او را عبادت کردم قانع است. یعنی یک خدایی ساختم که من خودم به حرفش میآورم. خودم بهش میگویم: ساکت باش. خودم حرف تو دهنش میگذارم. بگو، بگو: الآن از من نماز این شکلی میخواهی؟ بگو: از من نماز اصلاً به این صورت و وضو و قبله و اینها نمیخواهی؟ همین که من یک یوگایی برم و یک مراقبه مدیتیشنی داشته باشم و فلان اینها، همان را از من بخواهی، حل است. بگو این را. "آها خدا بگو." گفتی؟ خیلی خوب. من نوکرتم. میپرستم. این چه خدایی شد؟ این خدا را خودش ساخته. یک عروسک دستساز. حرف تو دهنش میگذارد، میگوید: تو این حوزهها حرف بزن، تو اون حوزهها حرف نزن. عروسک خیمهشببازی. این که خدا نیست. او باید به تو امر بکند، او نهی بکند. او رب است. او جهت میدهد، او سوق میدهد، او مسیر مشخص میکند. نه تو برایش مسیر مشخص کنی. سکولاریسم عین بتپرستی است. عین شرک است.
و همه مسائل دیگر چنان است. شما مکاتب را که بررسی کنید، ببینید همه مکاتب غیر از تشیع حقیقی و مکتب اهل بیت، مکتب حقیقی اهل بیت، غیر از این مکتب، همه مکاتب به شرک برمیگردند. خدا را جسم میدانند. هستند در عالم اسلام از این مکاتب. بعضی که اصلاً خدا را سه تا میدانند، مثل عالم مسیحیت. بعضی دست و پای خدا را بسته میدانند، مثل عالم یهودیت. بعضی هم که خدا را محدود میدانند، ضعیف میدانند، جاهل میدانند، ساکت میدانند، عاجز میدانند. این هم میشود امثال سکولاریسم و مانند مکاتب مختلفی که امروز دارند حرف میزنند در دنیا.
ما ریشه حرفهایمان برمیگردد به توحید و محکماتمان همه خلاصه میشود در توحید. این اصل مسئله است. توحید ذهنی که سر کلاس بنشینیم و دو تا چهار تا بگوییم. یک خدایی که فقط در ذهن ما است و سر کلاس و پای تخت است، زندگی معمولیمان را و هیچ ربطی این زندگی به آن خدا ندارد. نه در خواستگاری من است، خدا نقش دارد. نه در ازدواج من. نه در اشتغال من. نه در نه تولید، نه مردن من، نه زندگی کردن من، نه بچهدار شدن من، نه در لباس پوشیدن من. یک درصد میگویند: دین حداقلی. میگویند: دین را اینقدر پای ایدئولوژی را به زندگی باز نکند. حرف شان یعنی چی؟ یعنی من خودم هستم، اینقدر خدایی و الوهیت من را محدود نکنید. اصل حرف این است. یعنی چی که من لباسم را میخواهم بپوشم باید بپرسم نظر خدا چیست؟ خودم میفهمم چیست دیگر. یک جاهایی را نمیفهمم. آن هم حالا هر چی انجام بدهم خدا راضی است. مثلاً عبادت. حالا هر مدلی باشد راضی است. حالا از آن هم میپرسم، آن هم تازه هر نحوی گفته شد و هر دینی و هر فلانی. تو از این... یعنی این گوشی هم که میرود، تازه میخورد به پلورالیسم. اگر متنی هم وسط باشد که هر نوع خوانشی داشته باشیم، درست است که باز این هم میشود هرمنوتیک.
اینها زندگی ماست و ماجرای ما. خدایی که در پس پرده است و خدایی که هیچ کدام از ما واقعاً اگر برویم در عمقش ببینیم اصلاً اعتقادی بهش نداریم. خدا را و این خدا را اکثر ماها قبول نداریم. اکثر ماهایی که میگوییم قبولش داریم و «وَ مَا یُؤمِنُ أَکثَرُهُم بِاللهِ إلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ.» آیا قرآن است؟ اکثر اینهایی که ایمان دارند، مشرکاند. یعنی اینها خدای واقعی را قبول ندارند. اینها یک خدای توهمی ساختند. خودشان کنار خدا خیلی چیزها تراشیدند. خب آن خدایی که کنارش میشود چیزی تراشید، خدای واقعی نیست. خدای واقعی که اصلاً کنارش چیزی نمیآید. اینها هم در حجاباند. خدایا! نه که جهنم میروند. اینها در حجاباند. چون کارهایشان درست بوده و یک اجری گرفتهاند و ملکوت عمل خودشان را میبینند. ولی آن ملاقات حق تعالی، آن جلوهها و آن حضور بیپرده و اینها خب نصیب هر کسی نمیشود. این مال مخلصین است. باید به درجه مخلصین رسید. خدا روزی بکند این ماه.
پس ماجرای توحید، یک بحث خشک علمی استدلالی و برهانی به این معنا نمیخواهیم داشته باشیم؛ مثل مثلاً برهان نظم و برهان علیت و فلان. نه. خدایی که در صحنه است و خدایی که باید باهاش زندگی کرد. نه خدایی که روی تخت است. نه خدایی که در کتاب است. آن خداها را که همه ما هم قبول داریم. و گفتیم اتفاقاً ما در مدرسه میدیدیم که معمولاً درس دینی را کسانی بیست میشدند که هیچ اعتقادی به خدا نداشتند. عجایب در مدرسه بود که زیاد میدیدیم. یعنی آدمهای بیاعتقادمان، آدمهای بااعتقادترشان معمولاً کمتر بود. آدمهای بیاعتقادتر معمولاً نمراتشان بهتر بود و دینیشان هم بیست میشد. یعنی همچین برات برهان نظم را با دقت توضیح میگفت، آب از دماغ آدم راه میافتاد. چطور دارد عجیب تعریف میکند! بعد هیچ اعتقادی، هیچ التزامی به این حرف ابداً نداشت. امتحان آییننامه رانندگی بیست میگیرم و میآیم پشت فرمان هر جوری که میخواهم رانندگی میکنم. این یک بخشش به شرک برمیگردد، یک بخش دیگرش به نفاق برمیگردد.
به هر حال اینها توحید نیست. با اینها جامعه اداره نمیشود. با اینها جامعه آباد نمیشود. رمز آبادی دنیای ما توحید است. نه این توحید کتابی و درسی و اینها. توحید حقیقی، تسلیم و کرنش و عبودیت واقعی در برابر حق تعالی، هم سعادت دنیا میآورد هم فلاح اخروی. زمان پس هر جایی که ضد توحید درش وجود دارد و توحید درش نیست، بدانید که از اسلام نیست.
این اصل حرف. هر جا یک رنگ و بوی مشرکانهای هست، شرکآمیز و از توحید فاصله دارد، این از اسلام فاصله دارد. این حرف دین نیست. چون توحید مثل روحی در کالبد تمام مقررات اسلامی هست. مثل هوای رقیق و لطیفی در تمام اجزای این ساختمان و پیکرهای که نامش اسلام اسلامی هست. مثل خون پاک و پاکیزه و صاف و تازهای در سراسر این کالبد و پیکری که نامش اسلام و دین است. در همه مویرگها حتی هست. یک دانه حکم را در اسلام شما نمیتوانید پیدا کنید که رنگ و نشانی از توحید درش نباشد. بنابراین، بحث امروز درباره توحید در جهانبینی اسلام.
جهانبینی اسلام یعنی چی؟ شما وقتی که به عنوان یک انسان به فکر خودتان، به درک خودتان از عالم، از انسان، از جهان مراجعه میکنید، یک تصوراتی پیدا میکنید. ممکن است شما به این فکر نبودید، اما آن کسانی که کسی که به این فکر است، وقتی درباره جهان میاندیشد، درباره انسان میاندیشد، درباره رابطه جهان و انسان میاندیشد، درباره چیزی ماورای طبیعت و ماورای انسان و جهان میاندیشد، یک سلسله تصوراتی و افکاری پیدا میکند، این را میگویند جهانبینی. هر مکتبی یک بینش خاصی، دیدگاه خاصی، برداشت خاصی، دریافت خاصی از جهان. این برداشت خاص از جهان، این دریافت مخصوص از عالم، این چگونگی دیدن عالم، اسمش جهانبینی است. از اصطلاحاتی که تازه چندین سالی است در تعبیرات فارسی دیده میشود و به چشم میخورد. جهانبینی به معنای وسعت نظر نیست که معمولاً در اصطلاحات عامیانه به کار میرود: «فلان کس آدم جهانبینیایه!» «آدم جهاندیدهایه!» مثلاً دنیا دیده است. این جهانبینی به این معنا نیست. یعنی عالم را چه شکلی تعریف میکنی؟ بر چه مبنایی میبینی؟ چه جلوهای میبینی؟ خب پس این نیست؛ یعنی وسیعالنظری نیست. نه، جهانبینی به این معنا نیست. به طور خلاصه جهانبینی را اینجوری میشود تعریف کرد: جهانبینی یعنی برداشت یک انسان از جهان، تلقی یک انسان از جهان، دریافت یک انسان از جهان. یا اینکه گفتیم برداشت یک انسان؛ میتوانی شما به جای یک انسان بگذارید یک مکتب، یک مسلک، یک آیین، یک رویه اجتماعی، برداشتی از جهان دارد. این برداشت اسمش جهانبینی است.
خب، ما همه برداشتیمان از عالم چیست؟ اینکه همه عالم مخلوق خداست. همه عالم آیه خداست. همه عالم کلمه خداست. همه عالم جلوه خداست. این تعریف قرآن و اسلام از عالم، از هستی. بحث وحدت وجود و اینکه همه عالم وحدت شخصیه است و فلان اینها که دیگر نمیخواهیم وارد آن بحثها بشویم. همه عالم میشود جلوه حق تعالی که صدرا هم به همین مسئله اشاره دارد: یک وجود در عالم بیشتر نیست، یک نور بیشتر نیست و همه اینها شعاع و نور یک کانون نور است. همه چیز پرتو اوست با شدت و ضعفی که دارد و جلوه اوست. ما حتی شیطان را هم که نگاه میکنیم، جلوه حق تعالی میدانیم.
چرا شیطان؟ قبلاً بحثش را با هم داشتیم. شیطان مظهر نور نیست، مظهر ظلمت است. ولی آیا همه شیطان که عدمی نیست؟ شیطان یک بخش عدمی دارد؛ عدم هدایت که میشود اضلال، گمراهی. این بخش عدمی است، میشود ظلمت. یک بخش وجودی هم دارد، از خودش البته نیست، خدا بهش داده. آن بخش وجودیاش چیست؟
شیطان روز قیامت میگوید: «دعوتکم...»، من شما را دعوت کردم. شیطان دعوتکننده است. داعی. یکی از اسماء حق تعالی داعی است؛ دعوتکننده. خب داعی هست، امر وجودی دعوت وجودیه. ولی دعوت او به سمت گمراهی است. یعنی متعلق دعوت او ظلمت است. مثل اینکه آدم چراغ قوه دستش میگیرد، با این نور میرود که بیفتد توی چاه. چراغ قوه را میگیرد که برود خودش را پرت کند توی گودال. چراغ قوه را میگیرد که برود بنشیند روی ریل راهآهن تا قطار بیاید از رویش رد شود. با یک نوری میآید تا خودش را به ظلمت برساند، تا به عدمی برساند. آن نور هست که خیر است، از خودمان هم نیست. این چراغ قوه را بهش دادهاند. دست شیطان یک چراغ قوهای دادهاند. گفتند: این نور تو، این را بینداز، دعوت کن به سمت چاه. ببین کیا دنبالت راه میافتند. کسانی هم دنبال تو راه میافتند که باطنشان با چاه سنخیت دارد. قرآن میفرماید: تو نور بینداز. این اجازه را هم خدا داده: «انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین تعضهم عزا.» (ما شیاطین را بر کافران فرستادیم تا آنان را به شر و فساد و عصیان سخت تهییج کنند.) ما میفرستیم، ما اجازه دادیم: «انا جعلنا الشیاطین فتنت» (ما شیاطین را مایه فتنه و آزمایش قرار دادیم.) فتنه کردیم ما اینها را. مایه آزمایش کردیم ما اینها را. مایه گمراهی کردیم گمراهی از من نیست. آن چاه مال من نیست. توی چاه افتادن از من نیست. نور از من است. چراغ قوه از من است. ما حتی شیطان را هم در این عالم در رتبه روبروی خدا نمیبینیم. جریان شیطان «حزب الشیطان»، در برابر «حزب الله» است؛ در برابر جریان. ولی خود شیطان در برابر خود الله نیست. خود شیطان ذیل وجود الله، با اراده حق تعالی کار میکند؛ از اراده او خارج نیست. خودمان مظهر اسماء الله هم مظهر اسم «هو داعی» است؛ هم مظهر اسم «هو مذل» است؛ هم مظهر «فتان» است. فتنه. خدا فتنه میکند، میریزد به هم. شرایط را آزمایش میکند.
خوب، همه اینها این جهانبینی ماست. همه چی در توحید خلاصه میشود. اسلام یک جهانبینی دارد. اسلام یک برداشتی از جهان دارد. برداشت اسلام از جهان را من مختصراً بیان میکنم. آن مقداریش که ارتباط پیدا میکند با بحث توحید ما.
اسلام معتقد است که همه مجموعه که نامش جهان است، از بالا تا پایین، از موجودات ناچیز و حقیر تا موجودات بزرگ و چشمگیر. از پستترین جاندار یا بیجان تا شریفترین و پرقدرتترین موجودات جاندار و دارای خرد، یعنی انسان. همه و همه، همه جای این عالم بنده، برده، آفریده و وابسته به قدرت بسیار عظیم او هستند. همه عالم بنده است. «آت الرحمان عبدا.» همه عبد خدایند. همه مخلوق خدایند. همه تحت قدرت، سیطره و اراده خدایند.
این جهان، ماورای این ظاهری که من و شما میبینیم. ماورای آنی که عینک تیزبین دانش تجربی میتواند به آن برسد. ماورای همه پدیدههای قابل حس و قابل لمس، یک حقیقتی است از همه حقیقتها برتر، بالاتر، شریفتر، عزیزتر. همه این پدیدههای عالم ساخته و پرداخته و درست شده به دست قدرت اوست. به آن قدرت بالاتر نامی میدهیم، اسمش خداست، اسمش الله است.
پس جهان یک حقیقتی است که به خودی خود استقلال ندارد. خودش خودش را به وجود نیاورده. از داخل، از درون نجوشیده. بلکه دست قدرتمند این پدیدههای گوناگون را که هر روزی که دانش به پیش میرود، این پدیدهها بیشتر خودشان را نشان میدهند، آفریده و به وجود آورده. دست قدرتمندی است که در دل ذره غول و غوغا را ایجاد کرده؛ در بالاترین جهانهای ناشناخته، کهکشانها و آن سوی کهکشانها، که ممکن است میلیاردها سال نوری فاصله داشته باشند. آنچه که تا امروز کشف کردیم، چیزهای قابل کشفی باشد. این همه را دست قدرتمندی به وجود آورده. این کارخانه سازندهای دارد. این دستگاه پدیدآورندهای دارد. تصادفی نیست. به خودی خود نیست. اسلام جهان را یک چنین چیزی میداند. اینها مواد جهانبینی اسلام در زمینه توحید است که همینطور خرد خرد، کوتاه کوتاه.
آن خدایی که بالاتر از جهان و جهانیان است. آن دست قدرتی که همه موجودات عالم را او میگرداند، او ساخته، او دم به دم آنها را پاینده داشته. این دست قدرتمند که نامش الله، نامش خداست، به تمام صفات نیک و نیکیآفرین، به طور اصیل، به طور ذاتی متصف است. یعنی دارای دانش، دارای قدرت است. دارای حیات، دارای اراده و تصمیم است. و هر آنی که از این صفات سرچشمه و مایه میگیرد. زندگی او از کسی گرفته نشده. دانش را از جایی اخذ و کسب نشده. و از این او عین وجود است، عین کمال است. هیچ نقصی در او نیست. اختلالی در او نیست. هر آنچه از کمالات هست او دارد. بلکه او عین آن کمال است. بلکه ذات آن کمال است. یعنی این کمال از او جوشیده و به دیگران هم رسیده. این میشود خدا. آن خداست. یک موجود این شکلی. نمیتوانم دو تا باشد. اینها را دیگر بحث در بحث کلام عزیزان بودند. اذن شان که نبودن، میتوانند مراجعه بکنند و مباحث همه اینها را آنجا توضیح دادیم که عقلاً نمیشود خدا دو تا باشد. چون یا خداست، اگر خداست، همه کمالات را دارد و عین کمالات است. اگر عین کمالات شد، کمالی نیست که او نداشته باشد. وقتی کمالی را ندانستیم، خارج از او فرض نکردیم، دیگر موجودی غیر از او نمیماند که بخواهد کمالی داشته باشد که او هم خدا باشد. چون در یک حالت او میتواند خدایی باشد کنار اینکه او یک کمالی دارد که این ندارد. این یک کمالی دارد که او ندارد. اگر یک کمالی هست که این ندارد، پس این دیگر خدا نیست. پس جفت اینها ناقصاند و محدودند. یکی دیگر هست که او کمال را دارد و به هر کدام اینها یک بخشی داده.
خداوند در هر صورت اگر خدا را درست تصور کنیم، میبینیم که خدا به غیر از یکی نمیتواند باشد. این میشود توحید. و آن صفات او، کمالات اینها که به هر حال بحث صاحب اختیار عالم و عالمیان چه کسانیاند؟ ذرات عالم در مقابل او چیست؟ آیا ذرات عالم وقتی که ساخته و پرداخته او شدند، مثل فرزندی که از مادر جدا میشود، دیگر جدا شدند؟ نه، اصلاً قضیه اینجوری نیست. تولد از خداست؟ نه، اینها را ما با ذهنیت مادیمان داریم فرض میکنیم. فکر میکنیم خدا وقتی یک چیزی را میدهد، یعنی مثلاً مثل یک فروشنده است که از توی گاوصندوق دست میکند، یک چیزی را میدهد. وقتی میدهد کم میشود از گاوصندوق. عالم ماده است. ما نمیتوانیم تصور بکنیم یک چیزی عطا بشود و در عین حال کم نشود. «لاتزید کثرت العطاء الا جوداً و کرماً.» این هم باز در دعای افتتاح است. خدا هر چی عطا بکند، هیچی از او کم نمیشود، بلکه به جود و کرمش افزوده میشود. ما در عالم ماده که نگاه میکنیم این شکلی نیست. من اگر یک چیزی را دادم، واقعاً از دستم رفت. پر نشد. فقط به جود و کرمم افزایش و افزوده نشد. از من واقعاً یک چیزی کم شد. من این نان را دادم، رفت. من دیگر الآن نان ندارم. دو تا داشتم، یکیش رفت، یکی کم شد. این به خاطر ذهنیت عالم مادی ماست. اگر مجرد از ماده فهم بکنیم حقایق را و به عالم مجردات دسترسی پیدا کنیم که آنجا اصلاً یک چیزی کم نیست و فقط جلوه است و کم و کسری نداریم که. اینها بخشش را در بحثهای آن سوی مرگ توضیح دادیم. ارجاع دادیم به آنجا از مراجعه آنها.
به هر حال. خب اصلاً قضیه اینجوری نیست. اینها در هر لحظهای برای ماندن و بودن محتاج اویند. محتاج قدرت او و اراده او. همه بندگان اویند. همه موجودات بندگان و بردگان و مصنوعان و مخلوقان اویند. در همه میتواند تصرف کند. همه را با نظم خاصی، همه را با سنتها و قانونهای منظم و دقیقی به وجود آورده. این قانونها را امروز علم دارد کشف میکند. که البته بحث در این زمینه کار دیگر نیست. یعنی استدلال بر وجود خدا و اثبات دفاع ثانی در بحث من نیست. در این زمینه کتاب فراوان است، بروید بخوانید.
ولیکن این جمله را بد نیست یادآوری بکنم از قول چند نفر از دانشمندان علوم تجربی، نه فیلسوفها. دانشمندانی که سر و کارشان با همین آزمایشگاه و لابراتوارها و صنعت و سازندگی و این چیزهاست. در این کتابی که دو سه نفر مترجم فاضل ایرانی ترجمه کردهاند و نوشته چندین نفر از نویسندگان دانشمند، دانشمند غیر ایرانی است، به نام «اثبات وجود خدا». ژان کلوور نوشته این کتاب را و آقایان احمد آرام، علی اکبر مجتهدی و سید مهدی امین هم ترجمه کردند. کتاب خوبی است. بد نیست مراجعه کنید. چند نفر از دانشمندان علوم تجربی امروز میگویند: با پیشرفت دانش، با رفتن در کنه مخلوقات و موجودات، کشف قانونهای منظم ما میفهمیم که جهان را پدیدآورندهای است. از بس میبینیم نظم وجود دارد، از بس انتظام و انضباط در کار عالم هست، میفهمیم که جهان را آفریدگاری، آفریننده است.
پس همه موجودات عالم بندگان او، پدیدآورندگان او. همه تحت اختیار او و در قبضه قدرت اویند. و انسان هم مثل بقیه موجودات دیگر در جهانبینی اسلام. توحید یک چنین چیزی است. توحید یعنی جهان دارای یک آفریننده و سازنده و به تعبیری دارای یک روح پاک و لطیف است. جهان پدیدآورندهای دارد و همه اجزای این عالم بندگان و بردگان و موجودات تحت اختیار آن خدا و آن پدیدآورنده محسوب میشوند. توحید در جهانبینی اسلام این است. یعنی وقتی که یک مسلمان از دیدگاه اسلام به این عالم نگاه میکند، این عالم را یک موجود مستقلی نمیبیند. بلکه یک موجودی میبیند وابسته به قدرت بالاتر.
چه اثری دارد؟ چه فایدهای دارد؟ عجیب تاثیری در بحثهای بعدی که درباره توحید میکنیم، آن وقت معلوم میشود که این بینش، این جهانبینی مخصوص، این دریافت و برداشت از عالم، این تلقی از جهان و جهانیان چه تاثیری دارد در سازندگی زندگی انسان.
آیات قرآن مراجعه میکنیم، میبینیم عیناً همین مطلب را در آیات قرآنی پروردگار عالم ذکر کرده. عرض کردم از دو جای قرآن آیاتی را ما در نظر گرفتیم که امروز تلاوت بشود و ترجمه بشود. اول از سوره بقره است؛ آیه که معروف به آیت الکرسی است. قسمت اول آیت الکرسی در این زمینه است که تلاوت و ترجمه میکنیم و تدبر میکنیم در آن. آیه ۲۵۵:
«بسم الله الرحمن الرحیم الله لا اله الا هو.»
این نامی که معادل و به صورت تبیین و تشریح برایش نمیشود پیدا کرد چیست؟ الله. خداست. خدا کیست؟ او موجودی که «لا اله الا هو»؛ هیچ معبودی به جز او نیست. الله را معبود معنا کنید. اله را معبود معنا کنید. اله یعنی آن... یعنی هر آن موجودی که انسان در مقابل او به صورت تقدیس، به صورت تعظیم و تکریم، خضوع میکند. هر کس شما را به خضوع واداشت. اختیار خودش را دست او میدهد، سررشته زندگیش را به او میسپارد. او را دست باز و مطلق العنان در زندگی خود قرار میدهد. این را در اصطلاح قرآنی میگویند اله.
آن کسانی که هوای نفس را سررشتهدار زندگی خود میکنند، الهشان هوای نفسشان است. آن کسانی که یک انسان سرکش متجاوز را در امور زندگی خود دستش را باز میگذارند، الهشان همان شیطان است. آن کسانی که به سنتها و عقیدههای پوچ به طور بیقید و شرط تسلیم میشوند، الهشان همان سنت و عقیده پوچ است. هر چه در وجود انسان و در زندگی انسان بیقید و شرط دستش باز باشد و حکومت و تحکم بکند، او اله است.
اینجا میگوید که «لا اله الا هو»؛ هیچ معبودی به جز او نیست. یعنی چه نیست؟ یعنی در دنیا نیست؟ هزاران معبود بود در دنیا؛ ۳۶۰ تا در خود خانه کعبه آویزان و قرار داده شده بود. ۳۶۰ تا عروسک. همینقدر هم عروسکهای جاندار در دنیا داشتند فرمانروایی میکردند. چطور میگویند الهی نیست؟ پس اینکه میگوید «لا اله الا هو»، یعنی جزو الهی نیست. یعنی اله واقعی نیست. اله قانونی نیست. اله حقیقی نیست. یعنی هر کسی دیگر، هر کس دیگر را غیر از الله به الوهیت، به آن معنایی که گفتم، به معبودیت پذیرفتید، گناه کردهاید و برخلاف حق عملی انجام دادید. چون جز الله هیچکس شایسته معبود بودن و الوهیت نیست.
الآن در دوره ما ساینس، علم، الهه است. الله! در برابر او خضوع تام دارد. هر چی علم بگوید. تازه این علم ناقص است؛ تجربهپذیر، انکارپذیر، تجدیدپذیر، اثباتناپذیر. درهم و برهمی از که هر ۲۰ سال، ۳۰ سال، ۵۰ سال بسیاری از گزارههای اینها تغییر میکند، به هم میریزد. چه در حوزههای معرفتشناسیشان، چه در حوزههای علوم پایه. در همه اینها دائماً تبدل و تحول و به هم ریختن و خرابی و آبادی و اینها داریم. در برابر این کرنش کردند، تسلیم شدند. اله اینها علم است. اله اینها شهوات است. در برابر یک چیز فقط تسلیم. آن هم شهوت؛ شهوت شکم و زیر شکم.
خدا «لا اله الا هو». اله واقعی جز او کسی نیست. اونی که صلاحیت دارد تسلیمش باشی که اگر تسلیمش بودی، رشد پیدا میکنی، مرتبه وجودیت میرود بالا. در برابر غیر خدا، در برابر هر کسی جز خدا اگر تسلیم بشوی، خضوع کنی، کرنش کنی، نه تنها بالا نمیروی، میروی پایین. همه معبودها غیر از خدا از تو پایینترند. یک معبود است که اگر سمتش بروی میروی بالا. آن هم خداست. او شایسته است. جز الله هیچکس شایسته معبود بودن و الوهیت نیست.
«الله لا اله الا هو، الحی القیوم.» خصوصیت این الله، این اله یکتا و یگانه چیست؟ خصوصیاتش را مقداری میشمارد. «الحی»؛ زنده است. همه مردند. دیگران موجودات مرده و مردارند. او زنده است. بیجانها که پیداست. با جانها مردند. با جانی که روزی نبوده و روز دیگری هم نخواهد بود. جانداری که جانش دائماً در تهدید است. موجود زندهای که زندگیش با حرکت، با جنبش یک مغز گاهی تهدید به فنا و نابودی میشود. این چه جور زندگیای است؟ الآن که میبینی با ۵ گرم ویروس، این انسان ابرقدرت، این آمریکای ابرقدرت، از پا درآمده در برابر این ویروس. این کشورهای پیشرفته اینهمه صنایع پزشکی و اینهمه تجهیزات و اینهمه پیشرفت. مانستر کیسه کردند، دستها را آوردند بالا. اظهار میکنند که ما ضعیفیم. خب پس اینها زندههاشان هم مردهاند. مرده است دیگر. قدرت ندارد. توان مرده.
اونی که توانی ندارد. خدا فقط حی. تنها الهی که حی است، خداست. او زنده است. او اثر بخش است. او تاثیرگذار در این عالم است. بقیه همه تاثیرپذیرند. همه مردهاند. همان که در مناجات امیرالمومنین میبینیم: «انت الحی و أنا المیت و هل یرحم المیت الا الحی.» زنده جاودان، زنده اصیل، زنده حقیقی آن کسی است که حیات برای اوست. و هدیه و عطیه و موهبت او به همه جانداران است. و او خداست.
الحی. آن زنده. القیوم. آن پایدار و پاینده. آن کسی که زندگی او دائمی و جاودانه و همیشگی است. آن کسی که زندگان به زندگی او زندهاند و اگر او نباشد، اگر او نخواهد، اگر او اراده نکند، یک زنده و یک جلوه زندگی در جهان باقی نخواهد ماند. القیوم. او قیوم است؛ روی پای خودش ایستاده. به پای خودش ایستاده. به کسی دیگر تکیه ندارد.
«لا تأخذه سنه و لا نوم.» چرت و خواب او را نمیرباید. خواب سبک چه برسد به خواب سنگین او را از خود نمیگیرد. یعنی چی؟ یعنی لحظه غفلت، لحظه بیتوجهی در وجود او و در حیات او راه ندارد. موجودات دیگر، خداوندگاران دروغین، غفلت میکنند. از خودشان، از مردم تحت اختیارشان. گاهی حتی نسبت به آنها که خودشان دارند، غافلند. این معبودهای غیر خدا، خدای حقیقی، حتی نسبت به آن استعدادها و امکاناتی که دارند غافلند. یعنی آنهایی که خدا بهشان داده است نسبت به اینها غافلند. چه برسد به امور مردم. معبود از خودش غافل است، چه برسد به امور اونی که دارد عبادتش میکند. این معبود از خودش غافل است، چه برسد از حال عابد. خودش نمیداند چی دارد. خودش یک مریضی میگیرد، نمیفهمد این را چه شکلی خوب کند. مریضی از کجا آمده؟ نمیفهمی. این درد را چه شکلی بهش محتاج شده به مقصود و کمال خودش غافل است. چه برسد به نقش کمال عابدی که قرار است او را رشدش بدهد و بالا ببرد.
موجودات دیگر، خداوندگاران دروغین، غفلت میکنند. از خودشان، از مردم تحت اختیارشان. جهانی که در قبضه آنها سراپا غفلتاند. دائماً در غفلتاند. آنجایی که ادعای آگاهی و اطلاع میکنند، آگاهی و اطلاعشان دروغ است. آنچه بر آنان غلبه دارد، غفلت و نادانی است.
«أَلَمْ تَرَ إِلَی الّذینَبَدّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ.»
که موسی بن جعفر صلوات الله علیه این آیه قرآن را برای هارون الرشید خواند. آیا ندیدهای آن کسانی که نعمتهای خدا را کفران کردند، ناسپاسی کردند، قوم خود و دنبالهروان خود را به وادی نابودی و نیستی و هلاکت و بدبختی کشاندند؟ کجاست آن وادی بدبختی و نیستی؟ جهنم! خودشان هم وارد جهنم شدند. دنبالهروان بیچارهشان را هم دنبال خودشان به جهنم کشاندند. و چه بد جایگاهی است جهنم. موسی بن جعفر به هارون میگفت: تو از آنهایی. خب اگر هارون غافل نباشد، چرا خودش و مردمش را به دوزخ بکشاند؟ پس سراسر غفلتاند.
خدای اونی که او را غفلت نمیگیرد، حاکم واقعی این جهان است. یعنی الله. «لا تأخذه سنة و لا نوم.» به نظرتان نیاید که «سنة» یعنی چرت، خواب سبک و «نوم» یعنی خواب معمولی یا سنگین را از خدا نمیگیرد. چه لزومی داشت حالا اینجا؟ چرا؟ در بخشهای بعدی خواهیم دید. چون هر اشارهای در توحید، هر نکتهای در توحید، اشاره به نفی الوهیت غیر خداست. اشاره به نقایص غیر خدا. خدا خوابش نمیبرد. خوابش نبرد است. چرتش هم نمیگیرد دیگر. چرا «سنة» و تازه اول هم چرت آورده؟ چرتش نگرفت که دیگر قطعاً خوابش نمیبرد. اگر خوابش هم نگیرد، حالا ممکن است چرتش بگیرد یا چرتش نگیرد. ولی مهم این است که خوابش نبرد. خوابش نمیگیرد. میخواهد خدا را از جنس این معبودهایی که فکر میکنی هستند و خدا را شبیه اینها میدانی، جدا کند و مبرا کند. ماجرا این است. خوابشان میگیرد. خدا حتی چرتش هم نمیگیرد، چه برسد به خواب.
هرچه درباره خدا اثبات میشود، آن چیزهایی است که درباره مدعیان الوهیت نفی میشود. اونی که در توحید گفته میشود، آن چیزهایی است که در زندگی عملی موحدان و خداپرستان باید منعکس بشود. تمام خصوصیات و دقایق توحید باید در زندگی مردم موحد نمونههایش وجود داشته باشد که این در بحثها و تلاوتهای بعدی میآید.
بنابراین، «الحی القیوم» اشاره است به غفلتها، خوابها، بیخودیهای خداوند و خداوندگاران دروغین.
«لا تأخذه سنة و لا نوم له ما فی السماوات و ما فی الارض.» اذن اوست. هر آنچه در آسمانهاست و هر آنچه در زمین است، ملک اوست. بنده اوست.
«من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه.» در مقابل او شفاعت کند، وساطت کند جز به اذن او. هیچ قدرت دیگری سراغ نداریم که ما که حتی به اندازه قدرت یک شفیع بتواند در مقابل خدا عرض اندام بکند. اگر کسی شفاعت از دیگران میکند، باز به اذن خدا میکند. پیغمبران که شفاعت میکنند، اولیا، ائمه و صلحا، مؤمنین و شهدا که شفاعت میکنند پیش خدا، جز به اذن خدا نمیکنند. بنابراین، آنها هم قدرتهایی در مقابل قدرت خدای دکّانهایی در مقابل خدا نیستند. چنین نیست که آنها هم یک دم و دستگاه جداگانهای در مقابل دم و دستگاه خدا بشوند. نه، بندگان خدا هستند. منتها بندگان مورد لطف و محبت او.
کیست اونی که شفاعت کند نزد او جز به اذن و رخصت او؟ «یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم.» پیش روی آنها هر چه هست و پشت سر آنها را میداند. یعنی محیط به تمام زندگی انسانهاست و موجودات. و «لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء.» احاطه ندارند، گسترده نیست دانششان به چیزی از دانش پروردگار، مگر اونی که او بخواهد.
ببینید چطور تمام عالم را به دو صف تقسیم میکند: یک سر صف هست خدا، یک صف صف موجودات دیگر. در این صف دیگر همه ذرات عالم بندگان خدایند. در حد واحد میخواهم بگویم، از لحاظ بندگی خدا بین دو موجود عالم هیچ امتیازی نیست از این جهت که بنده خدا هستند. از این جهت که تحت قدرت و در قبضه خدا. همه یکسانند. همه، حتی بزرگترین موجود عالم، عزیزترین و ارزشمندترین انسان تاریخ، یعنی وجود مقدس نبی اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم، از لحاظ بنده خدا بودن، تحت اختیار خدا بودن، عبد خدا بودن، مثل همه ذرات دیگر است. وجود پیغمبر، ادراکش از فقر در برابر خدا از همه بیشتر است و همین هم باعث تقرب بیشتر او به خداست. و هیچ کسی در این عالم ادراک پیغمبر را ندارد، این حد از ادراک را ندارد از فقر، از امکان خودش، از غنای خدا، از بینیازی و قدرت و احاطه خدا. این رمز مقرب بودن پیغمبر است. او از همه کس بیشتر به فقر خودش آگاه است. این نکته بسیار مهم.
و گرنه او هم بنده است. بلکه از همه ما بیشتر احساس بندگی میکند. اینجوری نیست که نبی مقامی، یک انسان بزرگی. چون بزرگ است، چون زبده است، چون محبوب خداست، چون عزیز خداست، یک ماهی از قدرت در مقابل خدا داشته باشد. نه. بندگان دست بسته و تحت تصمیم پروردگارند و بزرگیشان هم به همین است. در تشهد نماز میخوانیم: «اشهد ان محمدا عبده و رسوله.» و بنده خدا بودن را جلوتر میآوری. شهادت میدهم که محمد عبد او، بنده او و پیامبر اوست. اول بنده بودن را ذکر میکنیم.
«وسع کرسیه السماوات و الارض و لا یؤده حفظهما و هو العلی العظیم.» گسترده است تخت قدرت او و آسمانها و زمین را فراگرفته. و «لا یؤده حفظهما»؛ نگهداری آسمانها و زمین بر او گران و دشوار نیست. و «هو العلی العظیم.» اوست برتر و بلند و اوست بزرگ و پرشکوه.
از این آیات شما از مجموع چه میفهمید؟ غیر از دقایقی که در آیه هست. غیر از نکات ریزهکاریهایی که در هر جملهای هست که یک مقدارش را ممکن است شما بفهمید یا من بفهمم و دهها یا صدها دَقیقه و نکته دیگر هست که جز بندگان برگزیده خدا کسی دیگر نمیفهمد. از کلمه «الله لا اله الا هو»، امام سجاد یک لطایفی، یک دقایقی میفهمد که من و شما نمیفهمیم.
غیر از این دقایق، غیر از این نکات، غیر از مسائل اجتماعی و اعتقادی که در اینجا هست، از مجموعش چه میفهمیم؟ از مجموع بینش اسلام در مورد خدا خوب به دست میآوریم. و آن چیست؟ و آن این است که در همه منطقه وجود یک قدرت به نام خداست. یک مرکز قدرت، یک کانون دانش و حیات و نیرو به نام خدا در مقاومت طرف مقابل. تمام پدیدهها را به آن قدرت عظیم جلیل با حال مسکنت، با حال عبودیت، با حال بندگی همه میبیند. و فرقی هم بین پدیدههای عالم از جهت عبودیت در مقابل آن مرکز قدرت نیست. یک ذره کوچک تا یک کهکشان عظیم، یک انسان مؤمن تا یک انسان کافر. یک موجود بیارزش یا یک انسان باارزش. همگان در مقابل آن موجود دست بسته، تسلیم، بنده، برده. هر تعبیری که میخواهید بکنید، چون همه ممکنیم، همه مخلوقیم، همه مصنوعیم. این است. هیچ تفاوتی بین ماها نیست. همه فقیر مطلقیم در برابر او. کوچک و بزرگ اینجا معنا ندارد که مثلاً فکر کنیم مثلاً مورچه خیلی به خدا نیاز دارد، فیل آنقدر نیاز ندارد. نه!
الآن شما یک میخ را در ذهنتان بیاورید، یک دریا را در ذهنتان بیاورید، هفت آسمان را در ذهنتان بیاورید. نسبت اینها با شما فرقی میکند؟ آن فقر وجودی که این میخ الآن دارد، چون مخلوق شماست، تا وقتی بهش توجه دارید هست، توجهتان را بردارید نابود. همین فقری که این دارد، هفت آسمان هم که در ذهن شماست، داریم. تبدیل به یک اندازه فقیرند. بزرگی و کوچکی اینجا معنا ندارد.
البته فهمیدن این موضوع دارای آثاری در شناخت ایدئولوژی اسلام، در شناخت طرحهای عملی اسلام است. برای مثال به طور نمونه مثلاً میتوانم این را حالا اشاره کنم که در ذهنتان یک برقی بزند. بدانید که فلسفهبافی نمیخواهیم بکنیم. وقتی دانستیم که همه در مقابل این قدرتهای مرکز نیرو، «السوائن»؛ یعنی یکسانند. دیگر معنی ندارد که امپراتور بودن، امپراتور روم، والرین مثلاً که از امپراتوران بزرگ روم بوده و مسیحیها را اذیت و آزار میکرده و آخر هم توسط ساسانیان اسیر شده، در حال غرور و تکبر مجسمهاش را آنجا بسازند. کیست؟ برده. یک غلامی را پایش افتاده. میگوییم چرا؟ به چه مناسبت؟ مگر امپراتور عظیمالش خصیه غیر از صف بندگان خدا صف دیگری پیدا کرده؟ مگر این انسانی که حالا روی پای امپراتور افتاده، دارد او را سجده میکند، دارد در مقابل او خضوع و خشوع میکند، غیر از صف بندگان یک صف پایینتری، پستتری پیدا کرده؟ مگر هر دو اینها وابسته به سقف نیستند؟ پس این وصل چرا؟ طرف آمد پیش پیغمبر اکرم. جوانی پیغمبر را دید، شکوه و هیبت و ابهت پیغمبر گرفت او را. حضرت آغوش گشودند، بغلش کردند، فرمودند: «بیا تو بغلم. من فرزند آن خانمی هستم که بز شیر میدوشید.» اجازه ندادند که این شکوه و عظمت بخواهد طرف را -خدای ناکرده- زمینههای شرک را در وجود او ایجاد بکند. و این عظمت را باید از خدا میدید. پیغمبر را با عظمت الهی باید ببیند.
خب این کجا و امپراتوری کجا! فرعون کجا! فراعنه کجا! ببینید اگر این جهانبینی، این بینش، این برداشت از جهان نباشد، امپراتورهای عالم، قلدرهای تاریخ، مالکان بزرگ و ثروتمندان و اشراف عظیمی که در طول تاریخ بودند که هزاران و میلیونها بنده و برده و اسیر قدرت و مطیع امر و فرمان داشتند، اینها میتوانستند بگویند: «آقا! من تافته جدابافتهای هستم. من غیر اونی هستم که تو میگویی. او باید بیفتد روی پای من، من باید پایم را بگذارم روی سر او. من برای فرمان دادن آفریده شدم، او برای فرمان بردن آفریده شده. من برای آقا زیستن آفریده شدم، او برای بدبخت بودن ساخته شده. من بنده خدایم که آن خدا قدرتش بیشتر است. او بنده یک خدایی است که آن خدا عرض کمتر دارد.» مثل چیزی که بنی اسرائیل میگفتند: «خدای ما خدای عالم یهوه است که خدا یک یهوه لطفش به بنی اسرائیل بیشتر است.» بتپرستان مشرک هندوستان میگفتند که جامعه به چهار طبقه تقسیم میشود و هر طبقهای یک خدای مخصوصی دارند، از یک جای مخصوصی آفریده شدند. اما بینش توحیدی خالص اسلامی میگوید: تمام ممکنات و موجودات از یک جا، از یک مبدأ، از یک دست قدرت آفریده و ساخته و پرداخته شدهاند. همه در مقابل او بندگان و بردگانند. همه در مقابل او اسیر قدرتاند. همه باید فرمان او را ببرند. هیچ کس حق ندارد سرش را به پای دیگری بگذارد، همچنان که هیچ کس حق ندارد پایش را روی سر دیگری بگذارد.
برای خاطر اینکه برخلاف حق و حقیقت عمل کردی در هر دو صورت. اونی که روی اسب نشسته و بندهها و بردگان زیر سم اسب دست و پا میزنند. به آن بندگان و بردگان تفاوتی ندارد با کسانی که در این جایگاه نیستند.
«سماوات و الارض». چه کسی به او نزدیکتر است؟ چه کسی در مقابل او یک قدرتی دارد؟ چه کسی میتواند در مقابل من و او منیتی داشته باشد؟ بله، «الا بذنه.» کسی میتواند، کسانی میتوانند شفاعت کنند، اما به اذن خدا، به اذن خود او. او هرگز به جباران شفاعت نمیدهد. او به امامان اذن شفاعت میدهد. او هرگز به مفسدان اذن نزدیکی و رخصت شفاعت نمیدهد. به اولیا، به صلحا، به شهدا، به خاکساران عالیمقام، آن بندگانی که زندگانی دنیا بر آنها تلخ و زهرآگین گذشت، اما روحشان نیرومند شد، در راه وظیفه حرکت کردند و خودشان را دشوار و سخت گرفتند، تابستوی وظیفه قدم نزدیکتر شده باشند. آنها میتوانند. آنها میتوانند نزد خدا شفاعت کنند. تازه آنها هم علت اینکه میتوانند شفاعت کنند این است که بیشتر بندگی خدا کردند؛ چون قرب وجودی دارند. شفاعت ماجرایش این است. اونی که قرب وجودی دارد به من، یعنی بین من و خدا، او به خدا نزدیکتر است. او واسطه میشود. مرتبه عالیتری از وجود رسیده. او واسطه است. اشراف وجودی و احاطه وجودی دارد. واسطه میشود. من واسطه فیض و رزق هم، واسطه صعود هم. هم از پایین به بالا میبرد، هم از بالا برای پایین میریزد.
پس علت اینکه میتوانند شفاعت کنند این است که بیشتر بندگی خدا کردند؛ چون تحت قدرت خدا بیشتر خودشان را قرار دادند. هیچ کس مثل پیغمبر خدا در زمان پیغمبر عبودیت خدا نکرده. هیچ کس مثل امیرالمومنین در زمان امیرالمومنین خدا نکرده. هیچ کس مثل امام سجاد در زمان امام سجاد خدا نکرده. اینکه پیغمبر بالاترین مردم است، علی بالاترین مردم است، امام سجاد بالاترین مردم است. نه برای خاطر اینکه شوشتری را در مقابل دزفولی فرض کنیم. چون بندگی خدا بیشتر کردند، پس چمدگی خدا بیشتر کردن، مقامشان بالا. مقامشان ارجمندتر است.
از وضع کلی این آیه که آیت الکرسی است، این معنا برمیآید که پروردگار عالم قدرت مطلق است و در مقابلش همه موجودات، همه تکوینیات، همه عالم، عبد و مطیع و دست بسته و تسلیم هستند. هر کس میخواهد به او نزدیکتر بشود، باید بیشتر عبد او باشد. رمز قرب به حق تعالی عبودیت، تحت فرمان و امر و اراده او قرار گرفتن و رشد کردن است که مرتبه وجودی انسان را بالا میبرد.
دو مبدأ وجود انسان را نزدیک میکند، قرب وجودی خوب. آیا دیگران را هم بخوانیم که حالا این جلسه را دیگر بنا داشتیم که جلسه ۸ کتاب را تمام بکنیم؟ خیلی هم نمانده. تمام. آیه دیگر در سوره مریم. از سوره مریم انتخاب کردیم؛ آیه ۸۸ به بعد.
«وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحمَنُ وَلَداً.»
گفتند که خدای رحمان فرزندی گزیده است. کفار به صورتهای گوناگونی حرف را زدند. مسیحیها یک جور، یهودیها یک جور، مشرکین قریش و مشرکین عربستان یک جور، مشرکان در جاهای دیگر یک جور. بعضی میگفتند خدا دختر دارد، بعضی میگفتند پسر دارد. بعضی میگفتند دختر و پسر دارد. بعضی میگفتند یکی دارد. بعضی میگفتند بینهایت دارد. «اتَّخَذَ الرَّحمَنُ وَلَداً.» خدا فرزند دارد. فرزند دارد را از چه باب میگفتند؟ این نکته را دقت کنید که فرزند داشتن خدا که مورد ادعای یک عده مشرک یا مسیحی و یهودی بود، به این معنا بود که در بین مخلوقات عالم، در بین موجودات، یک نفری هست که نسبتش با خدا نسبت بنده بودن نیست. دقت کنید. نسبت فرزند بودن است. آقازاده است. نه غلام. اگرچه آقا نیست مثل اینکه از یک کیکی جدا شده. زائیده شده. زائیدن مادی است. یک کسی در کسی در خودش پرورش میدهد و از خودش جدا میکند. از این بابت میپرستیدند اینها. بچههای خدا میگرفتند. به نام آنها میپرستیدند.
نسبت علت و معلول و جلوه اگر فهمیده بشود. آیه و ذوالعلیه اگر فهمیده بشود. یهودیها که میگفتند: «عزیر ابن الله»؛ یعنی عزیر پسر پیغمبر، فرزند خداست. میخواستند بگویند که: اگر همه موجودات عالم بنده و برده خدایند، عزیر از این مقوله خارج است. او دیگر بنده خدا نیست. او آقازاده خداست. مسیحیان که درباره مسیح حرف میزدند. کفار هم که درباره لات و منات میگفتند اینها دخترهای خدایند. مشرکان یونان و روم برای خدا خدازاده و آقازادههایی، آقازادههای فراوانی قائل بودند. همه نظرشان این بود. یعنی در حقیقت این دو صفی که ما در نظر گرفتیم: یکی صف خدا، همه بنده موجودات که همه در مقابل خدا خازَن این دو صفاند، صفهایش میکرد. بله، خدا! بندگان، زبدگان، فرزندی، آقازادهای، خدازادهای چیزی.
آیات سوره مریم مطلب را نفی میکند. تا آخر آیات درست دقت کنید. «اتَّخَذَ الرَّحمَنُ وَلَداً.» گفتند که خدای رحمان فرزندی انتخاب کرده و گرفته است. «لقد جئتم شیئاً إمراً.» هر آینه آوردهاید سخنی سهمگین و سنگین. ببینید تعبیر خدا چیست؟ حرف گرانی است. حرف سهمگینی است. عقیده بسیار خطرناکی را ارائه دادهاید. حق سخنی گران و سهمگین ارائه دادید. «تکاد السماوات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدّاً.» کم مانده بود که آسمانها از همدیگر بپاشد، بشکافد و زمین از هم بدرد و کوهها در هم فروبریزد.
این از اینکه برای «لئن ادعوا للرحمن ولداً.» برای خدای رحمان فرزندی خواندن. و پیداست مسئله خیلی مهم است. خدا آنجور نیست که یک فحشی، یک حرف بدی به او میخورد، بر بخورد. احساساتی که نیست پروردگار عالم. انگار خدا میفرماید: عزیزم! همه ساختار عالم در برابر این ادعایی که تو کردی، موضع منفی از خودشان نشان میدهند. همه عالم شعور دارند، درک دارند. ابهت، غیرت دارند نسبت به خدا. واکنش خدا که از سر عجز و ضعف و اینها واکنش نشان میدهد. الآن پدر تو را در میآورد که همچین حرفی در مورد خدا زدی، تهمت زدی.
اونی که به عنوان عقیده مردم است، آن چیزی است که در تامین هدفهای الهی دخالت دارد. اونی هم که به عنوان عقیده فاسد است، آن چیزی است که اعتقاد به آن در تامین فساد جامعه دخالت دارد. نفی عقیده فاسد به معنای نفی رگه فساد در جامعه بشری است. اعتقاد به اینکه خدا ولد دارد، خدازاده و آقازاده دارد، فرزند دارد؛ اعتقاد به حد واسط بین خدا و بشر، حد فاصل. این اعتقاد مفاصل دارد در جامعه. مفاصلش معلوم میشود تدریجاً در ضمن بحثهای توحید. این در حقیقت بهانهای برای اینکه بندگان غیر اینکه بنده خدا میشوند، بنده یکی دیگر هم میشوند.
«وَ مَا یَنْبَغِی لِلرَّحْمٰنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَدا.» شایسته نیست رحمان را که فرزندی بگیرد. «اِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّمٰواتِ وَ الْاَرْضِ إِلاَّ اَتِی الرَّحْمٰنِ عَبْداً.» همه اونی که در آسمان و زمیناند، نیستند، مگر فراهم آمدگان در مقابل خدا به عنوان عبودیت و بندگی. همه عبد خدا هستند. همه بندگان خدایند. «لَقَدْ أَحْصَاهُمْ و عَدَّهُمْ عَدًّا.» آنها را احصا کرده، قبضه کرده و شمرده است؛ شمردنی. یعنی یکییکی احصا. همه اینها در پرونده خدا اسمشان هست. رزق اینها را میدهد. آمار تک تک اینها را دارد. اینها را تو میآیی شریک خدا قرار میدهی.
خب، پس به طور خلاصه بحثی که امروز داشتیم حاصل به این صورت بود که توحید در جهانبینی اسلام یعنی چی و چیست؟ بررسی توحید به عنوان یکی از مواد اصول جهانبینی. فردا میرسیم انشاءالله به بررسی توحید به عنوان یکی از مواد اصول ایدئولوژی اسلام. ببینید با همدیگر اینها فرق دارند. این مقدمه است. این زمینه آن است. بینش اسلامی این است. دنیا را، جهان را، عالم وجود را اینجور میبیند خدا. خب حالا این بینش الهام میدهد ما چه خط سیری، چه طرحی، چه نقشهای برای زندگی ارائه بدهیم. آن چیست؟ توحید آنجا چهکار است؟ توحید در ایدئولوژی اسلامی که میشود بحث جلسه بعدمان. اگر خدای متعال توفیق بدهد، انشاءالله این بحث جلسه بعد با دوستان مطرح خواهیم کرد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دوم
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سوم
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه اول
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دوم
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سوم
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...