‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.
به جلسه نهم این کتاب رسیدیم: "توحید در ایدئولوژی اسلام". اولین جلسهی آن جلسهای طولانی است و برخلاف جلسه هشتم که در یک جلسه متن را خواندیم، احتمالاً این جلسه در یک، متن این کتاب که جلسه نهم میشود، در یک جلسه تمام نمیشود و شاید لازم باشد که ما جلسه نهم را در دو جلسه بخوانیم. البته جلسه دهم هم باز نسبتاً متن زیادی دارد و دیگر جلسه دهم احتمالاً بماند برای وقتی دیگر غیر از اینها که انشاءالله بحث داریم.
آیهای که میخوانند آیه ۶۵ سوره مبارکه بقره است: "و من الناس من یتخذ من دون الله انداداً یحبونهم کحب الله والذین آمنوا اشد حباً لله و لو یری الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوة لله جمیعا و ان الله شدید العذاب."
الهی میگوید: ماورای آنچه ما میبینیم حقیقتی هست برتر. الهی یعنی اونی که خدا را قبول دارد، در برابر حقیقتی هست برتر و عظیمتر از آنچه مشاهده میکنیم و اگر آن حقیقت نمیبود این پدیدهها صورت مادی، میگوید نه ما غیر از آنچه که میبینیم به چیزی معتقد و پایبند نیستیم. نمیتوانیم در لابراتوارها و آزمایشگاهها هم هرچه که گشتیم از این موجودی که شما میگویید اثری و خبری ندیدیم. دعوای مادی و الهی بماند برای کتابها و بحثهایی که مخصوص این جهت هستند.
ما عقیدهمان این است که مادیون روزگار ما، کار به دموکرات تاریخ، دموکرات تاریخ نداریم. زیموکراتس ديموكراتيوس کمون دموکرات، فیلسوف شهید یونانی که میگفت اشیا از اجزای کوچک تجزیهناپذیر به نام اتم تشکیل شدهاند، اعتقادی به وجود روح نداشت و این را وابسته مغزِ بشر تنها چیزی که وجود دارد اتم و ماده را مادیگرا میدانم. زیموکراتس یا فلان دانشمند مادی ملحد دیگر که ۱۰ قرن پیش، ۲۰ قرن پیش، ۳۰ قرن پیش زندگی میکردند، معتقدیم که مادی زمان اگر میگوید خدا نیست، اگر معتقد است که ماورای این عالم حقیقت دیگری وجود ندارد، در حقیقت چون از مکتب الهی دچار درخوردگی و سرخوردگی روحی دارد این حرف را میزند. او چون معتقد است که بنای امروزی جهان و اداره انسانها و استقرار عدل و برداشتن تبعیض جز در سایه یک طرز فکر مادی و ماتریالیستی امکان ندارد. ماتریالیست همان مادیگرایی است.
علل گرایش به مادیگری را که شهید مطهری تا به حال هم بحث، همین بحث، امکان ندارد، از این نظر از مکتب الهیون او را برمیگرداند. اگر چنانچه در وضع فکری آن کسانی که بعضی از اسمهای زمان ما از ۵۰، ۶۰ سال پیش به این طرف گرویدند، درست دقت بکنیم، یک مطالعهای بکنیم، مییابیم که مطلب همین است که ما عرض کردیم. نه از باب این است که با خدا یک لجّی دارند، استدلال قانع کننده فکری بر وجود خدا ندارند، خدا را رد کردهاند یا قبول نکردهاند. غالباً استدلال فکری بر آن طرف قضیه هم نیست. بر نفی خدا اصلاً استدلالی وجود ندارد؛ نه حالا و نه در گذشته. یک نفر شما پیدا نمیکنید که بگوید من میگویم خدا نیست به این دلیل. یک نفر در بین همه مادیون عالم از روز اول تا حالا یک نفر نیست که بگوید من ثابت میکنم خدا نیست به این دلیل. کسی که در این زمینه سخنی دارد میگوید: "من برایم ثابت نشده که هست، نفهمیدم، قبول نکردم استدلال بودنش را." و قرآن هم به همین حقیقت اشاره میکند: "ان هم الا یظنون." اینها فقط دنبال پندار و گمانند و الا نفی نمیتوانند بکنند خدا را با دلیل.
پس بر اثر نداشتن یک فلسفه خردپسند نیست. بر اثر داشتن یک فلسفه خردپسند در مادیگری هم نیست. آنچه که هست این است در مورد مادی روزگار ما و این نکتهای است، علت گرایشش به چیزی که به مکتب مادی میگوید این است که خیال میکند امروز این مکتب مادی بهتر میتواند دنیا را اداره کند.
پس مهمترین دلیل برای گرایش به مادیگرایی چیست؟ نه فلسفه برای اثباتش دارد، نه فلسفه برای رد مکتب مخالفش دارد. هیچ استدلالی ندارد. فقط میبیند که الان انگار این فکر، این ایدئولوژی، این نظر دارد دنیا را اداره میکند. همین که میگویند عقل مردم به چشمشان است. موفقیتها را در حد ظاهر میبیند، پیشرفت سعادت را در حد ظاهر میبیند، در حد عالم ماده میبیند. فقط جنبه مادیاش را میبیند. اگر کسی یک ظاهر شق و رق و مرتب و شیک و پیک و اینها داشت، فکر میکنی که این خوشبخت است. بعد میرود بررسی میکند علت خوشبختی او را، میبیند چون این پشت کرده به معنویات و از این فضای مناسک دینی و این تحجرها و اینها به قول خودشان در آمده، تو قید و بند این چیزها نبوده، پیشرفت کرده.
ما آدمی نداریم الان تو دنیا به خاطر تعقل و بررسی و همین که قرآن میگوید: "ان هم الا یظنون..." همهاش توهم و ذهنیتهای خودبافته است. هیچکس استدلال و منطق و برهان و دلیل ندارد برای اینکه بخواهد دنبال دنیا راه بیفتد. یعنی آخرت را رها کند، میخواهد دنبال ماده راه بیفتد. خدا را رها کند. میگوید بهتر میتواند ظلم را از بین ببرد، بهتر میتواند تبعیض و نابرابری را نابود کند، بهتر میتواند ظلم خودکامگی را ریشهکن و زائل و فانی کند. میگوید: "دین این کارها را نمیتواند بکند." چرا؟ میگوید: "دین نمیتواند این کارها را بکند؟" برای خاطر اینکه از دین از مفهوم شایع و رایج جز آنچه که تو دست مردم کوچه و بازار به صورت سنتی و تقلیدی مشاهده کردند، نگاه، اینکه این پیرمرد میرود مسجد و ظهر پا میشود و میرود بعدش هم میآید و دروغ و دغل و کلاه سر ملت گذاشتن و اینها مثلاً گاهی خدای نکرده، یا نه یک نمازی و این نماز هیچ اثری در شخصیت و تعالی روح این ندارد، هیچ اثری در بازار ندارد، در تولید ندارد، اثری در مصرف ندارد. این نماز یک کارکرد کاملاً خنثی و ایزوله و بی خود و بیخاصیت.
ولی قاسم سلیمانی، وقتی آدم نگاه میکند، میبیند نه، مثل اینکه دین خیلی کار میدهد ازش، شجاعتی به آدم میدهد، شهامتی میدهد، سعه روح و وسعتی میدهد، لطافتی میدهد، خلق عظیمی میدهد، خیلی ویژگیها از دین درمیآید. نماز شبی که او میخواند فرق میکند با نماز شب دیگران. زیارتی که او میرود فرق میکند. محبتی که او به اهل بیت دارد فرق میکند با محبت دیگران به اهل بیت. تولید کننده است. از محبت او دارد تولید میشود معنویت و نورانیت و سعادت و خوشبختی و رفاه و امنیت.
مال من چی؟ نه، این اصلاً نماز نیست. دلار راست شدن که حالا تهش این است که جهنم نروی. نه، آن هم به خاطر نماز جهنم نمیروی. وگرنه به خاطر ذلت و فلان و اینها، عوامل دیگر هست برای جهنم. مگر نماز نهی از فحشا و منکر نکرد؟ اگر میکرد که از آن کارهای دیگر هم دست میکشید. خلاصه از دین خبری ندارد، اطلاعی ندارد. اگر ازش بپرسند دین چیست؟ یک سلسله مظاهری را اسم میآورد میگوید اینها دین است. و چون اینها مخدر است، چون اینها برابر با ظلم و ظالم است، چون اینها نمیتواند گرهی از کار فروبسته مردم بگشاید، پس رها کن. پیدا است که وقتی با یک چنین منطقی انسان روبرو میشود بهترین پاسخ، درستترین پاسخ این است که بله، اگر دینی را پیدا کردی که با ظالم ساخت، با مستبد همکاری کرد، با مظلوم یک لحظه کنار نیامد، یک گره از کار فروبسته مردم نگشود، برای امروز و فردای مردم خشخاش، ذره مثقالی سود نداشت، تو هم از طرف ما وکیل. اگر چنین دینی را پیدا کردی، هرجا پیدا کردی، ردش کن.
یک لحظه از آن پاراگرافهای طلایی کتاب "طرح کلی اندیشه اسلامی" برای خاطر اینکه دین اگر سوی خداست اینجوری نیست. دینی که خدا میفرستد الکی که نیست. نشانه دارد، خصوصیت دارد، مهر استاندارد دارد. اگر این مهر استاندارد با یک دینی تطبیق کرد، آن را ما قبول میکنیم، اگر تطبیق نکرد قبول نمیکنیم.
قرآن میگوید: "لقد ارسلنا رسلنا بالبینات" فرستادیم پیامبران خود را با برهانهای روشن "و انزلنا معهم الکتاب والمیزان." با آنها مجموعه فکری و وسایل عملی را، وسایلی که بتواند بین مردم در اختلافاتشان حکم کند و قضاوت کند به طرف مردم فرستادی. چرا این کارها را کردید؟ "رسلنا" نه فقط یک پیغمبر، نه فقط موسی، نه فقط پیغمبر خاتم، نه فقط عیسی، "ارسلنا رسلنا" همه پیغمبران با این منظور و با این ایده با این هدف فرستاده شدند. چیست آن هدف؟ "لیقوم الناس بالقسط" تا انسانها بر اساس قسط و عدل و داد زندگی بکنند.
دین این است. اگر دینی دیدی که تو جهت عکس فلسفه ادیان حرکت میکند، بدان یا الهی نیست یا خرابش کردهاند. اگر دیدید برخلاف فلسفه و جهت مشیّ پیغمبران الهی و رسولان الهی دارد مشیّ میکند، بدان که مسلم زاییده وحی پروردگاری و پیغمبران نیست. این خیلی روشن است.
پس ای مادی، روی سخن با آنها است. ای مادی، یک کسی که میگویی من دین را دیدم که از اداره اجتماعات بشری ناتوان است، میپرسیم: "کدام دین؟ و دین اسلام و اسلام راستین و وحی محمدی را، شیوه زندگی حکیمانه علوی را، اینها را دیدی با اداره امور انسانها مغایرت دارد، بیا ثابت کن کجایش مغایرت دارد؟"
اسلام که میآید تبعیض را برمیدارد. اختلاف طبقاتی را در بحبوحه اختلاف طبقاتی جهان نفی میکند. ثروتهای تقسیم شده به ناحق را روی هم میریزد و سرانه تقسیم میکند. فرصتها و امکانات برابر به بشر میدهد. حکومت را از دست طواغیت بشری میگیرد و به دست قانون عادلانه خدا میسپارد. انسان پست و انسان توسریخور و انسان بردگی را، برده شور انسانی را که به خاطر یک کلمه حرف، به خاطر یک آفرین، به خاطر یک فلز پول دست به پستترین جنایتها میزد، این انسان پست و ذلیل و خوار را تکریم میکند، بالا میآورد، عزیز میکند. برو با فضایل اخلاقی و انسانی میآراید و این همه را در سایه یک نظام عادلانه و متقن تأمین میکند. تربیت فردی هم نیست. تربیت پیغمبر دست یکی یکی را بگیرد و ببرد گوشه صندوقخانه بنشیناند و به گوششان ورد بخواند تا درست بشوند، تا آدم بشوند، اینجوری هم نیست. موعظهگری هم نیست که پیغمبر بنشیند مردم را موعظه کند، مردم اینجوری بد است، آنجوری بد است. نظام اجتماعی، شالوده اجتماع اسلامی را مثل پولادی مستحکم با شکل و قالب معین ریخت پیغمبر تو فضای جاهلی آن روز. بعد انسانها را آورد تو این قالب. انسانها را آورد تو این مسیر و تو این مجرا. و تو این مسیر آوردن همان بود و آدم شدن، انسان شدن همان.
پس اگر میگویی دین اسلامی که دین واقعبین است با این خصوصیات، اینجور میگویی که با ترقی انسان و با عدالت و به استقرار امنیت با تأمین نیازهای بشری با همدیگر همتراز نیستند، نه، این را قبول نداریم. این بیانصافی است. این بیانصافی است. البته اسلامی که معمولاً بوده خب همین بوده واقعاً. الان اسلامی که تو یک کشور اسلامی آدم میبیند، تونس و مصر، نیجریه، اسلام توسریخور، اسلام ذلیل، اسلام حقیر، اسلامی که هیچ برنامهای برای عدالت اجتماعی ندارد، در عرصه عدالت دستش خالی است. هرکه زور بیشتر دارد مطیع همان است. مثلاً بهش میگویند خلیفه. هرکه شمشیر دستش است و زور میگوید ما دستش را میبوسیم، بهش میگوییم خلیفه. معلوم است که این اسلام، اسلام پیغمبر نیست.
پیغمبر هم فرمود: "بعد از من ۷۳ تا فرقه میشوید. یکی از اینها فقط نجات پیدا میکند. ۷۲ تای آنها منحرفند." آن یکی راه امیرالمومنین، اهل بیت. ما هم تازه نداریم که ما دقیقاً همان راه اهل بیت را. ما باید سعیمان را بکنیم خطوط کلی قرآن را بفهمیم. بر مبانی نظریه اهل بیت مسلط بشویم. آمال اهل بیت را کشف بکنیم. این میشود اجتهاد. مقاصد آنها را بفهمیم، به سمت آن حرکت بکنیم. این استنباط، این اجتهاد، این فقاهت با یک عدالت باطنی. با یک گریز از هوا، نداشتن هوا، میل به جاه و قدرت و مادیات بیارزش حرکت بکنیم به سمت تحقق آن اهداف. تو آن جهت حرکت بکنیم. این میشود فرقه ناجیه.
اسلامی که حضرت امام آورده خیلی متفاوت است با سایر اسلامها. اسلامی که رهبر انقلاب میگویند غذای مال سی و خردهای سالگی رهبر انقلاب، مطالب ایشان خیلی پخته شده طی این سالها و خیلی تکمیلتر است به نسبت اینکه در طرح آن چهارچوب و اسکلت همان است، هی فرم بهتری پیدا کرده و ارتقا پیدا کرده.
به هر حال اگر دانشمندی که در محیط پوشالی مسیحیت رشد کرده و از مظاهر دینی جز شفاعتهای دروغین مسیح و بخشش گناه، فروختن قبالههای بهشت با پول چیزی ندیده و اگر به خودش حق میداد راجع به دین این حرف را بگوید، تو که ۱۰۰ سال، ۸۰ سال، ۵۰ سال بعد از او داری زندگی میکنی و در دورانی زندگی میکنی که اسلام کم و بیش دارد نشان میدهد و شیرینترین و عزیزترین جلوههای انسانی را در افق جهان از خود بروز داده و میدهد، تو حق نداری این حرف را بزنی. اگر این مراد تو است، نه، این درست نیست. اما اگر میگویید اینهای پوشالی، دینهای دروغی، دینهای خوشظاهر و بدباطن، دینهایی که مردم را همهجا به رخوتها و انظلامها و انظام (یعنی بدبینیها) و تفرقهها و برادركُشیها میکشاند، دینی که به فقیر میگوید اگر غنا نداری، اگر پول نداری، نمیخواهد در راه پول تلاش کنی، و به غنی میگوید در مقابل آنکه داری یک مقداری به کلیسا یا فلان موسسه مذهبی دیگر بده، کفاره همه ظلمهایی که در نتیجه تحصیل پول مرتکب شدی خواهد بود. اگر این دین را میگویی، این دین را ما هم با تو همصداییم و هر دو پیرو قرآنیم.
"یا ایها الذین آمنوا ان کثیرا من الاحبار والرهبان لیاکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله." ای کسانی که ایمان آوردید، بسیاری از عالمان و زاهدان یهود و مسیح اموال مردم را بدون استحقاق میخورند. "لیاکلون." به این هم اکتفا نمیکنند و "یصدون عن سبیل الله" راه مردم را هم به سوی تکامل و تعالی میبرند. کاش پولشان را میگرفتند میخوردند، راهشان را باز میگذاشتند. پولش را هم میخورد، راهش را هم میبندد. این را قرآن دارد میگوید. ما هم با تو همصداییم. آن دینی که آنجوری باشد، دین نیست. آن دینی که آنجوری باشد، هر بیدینی از آن بهتر است. به خاطر اینکه بیدینیها احیاناً دیگر کمک ظلم و ستمها نمیشوند. اما این چنین دینی وسیله، عصا، سلاحی در دست آنها ممکن است بشود. این اصلاً چیزی است که خود ظالمین ساختهاند و تراشیدهاند. اهرمی است برای اینکه بهتر بدزدند و چپاول کنند و غارت بکنند. این دیگر دین، این از هر بیدینی بدتر است.
خب، این به طور خلاصه کلیات او در زمینه اعتقاد به توحید به صورت یک بینش به معنای پاسخ به یک سوال: آیا خدا هست یا خدا نیست؟ آیا ماورای این عالم ماده خبری هست؟ دست قدرتی هست یا نیست؟ در مقام پاسخ به این سوال گفتم که الهی اینجور میگوید، مادی آنجور میگوید و جنگ الهی و مادی را عذر بنه و بگذار برای کتاب. آن مقداری که ما ارتباط پیدا میکرد در دو کلمه این بود.
خب، نکته بسیار مهم. یک مسائلی است که برای همه در زمینه تفکرات اسلامی لازم است. اینها را باید همه بدانند، باید بفهمند. یک این است: من میگویم آقای توحید را که مطرح میکنیم به صورت یک پاسخ خشک ساده به یک سوال علمی و مغزی مطرح نمیکنیم بلکه به صورت یک مسئلهای که دانستنش و ندانستنش حیاتی و تعیینکننده است آنجور مطرح کنیم. حالا توضیح میدهم. کنار جلسه قبل ما اشاراتی بهش کردیم و این جلسه توضیح بیشتر.
یک وقتی شما تو یک راهی دارید میروید با یک رفیقی، با یک همسفر و همگامی تو یک راهی دارید حرکت میکنید و میروید با همدیگر. دیگر بحثتان میافتد. شما میگویید که آقا زمینهای دو طرف جاده به نظر من شورند، اصلاً در اینجا محصولی به دست نمیآید. او میگوید: "نه آقا، زمینهای دو طرف این جاده اتفاقاً آمادگی کاملی دارد برای کشت فلان چیز." شما میگویید او میگوید. شما دلیل میآورید او دلیل میآورد. خب، این بحث چقدر اهمیت دارد؟ میروید دیگر. اتومبیل با سرعت ۱۲۰ دارد از این جاده رد میشود. نه الان بنا است بنشینید آنجا خاکش را آزمایش کنید، نه بنا است یک تکه از این زمینها را بخری تا بعد بیایی اینجا چغندرقندی کنید، نه بنا است استشهاد و استعلامی را که درباره این زمینها میشود جواب بدهی. هیچ اثری برای شما ندارد این سوال و این جواب. همین اندازه پاسخی است به یک سوال. جوابی است در مقابل یک مطلبی که مطرح شده و بس. هیچ چیز دیگری نیست. اگر چنانچه شما گفتی و ثابت کردی بیحاصل است، او ثابت کرد که نخیر اینجاها چغندر بسیار عالی و جالبی درمیآید و سبز میشود، هرکدام از شما که حرفتان را ثابت بکنید، راهتان، کارتان، حرکت کنونیتان تغییر پیدا نمیکند. اینجوری نیست که اگر ثابت شد لم یضرّه بگویید خب حالا که لم یضرّه پس برگردیم. نخیر، به اینجا کاری نداشتید. یا اگر ثابت شد که اینجا حاصلخیز است بگویید خیلی خب حالا که حاصلخیز است، بیا دو رکعت نماز با این زمین حاصلخیز بخوانیم. نخیر، هیچ تأثیری ندارد. اگر شما غالب بشوید و ثابت کنید حرفتان را، او غالب بشود و ثابت کند حرفش را، هیچگونه تأثیری در سفری که دارید میروید، در آینده شما، در رفاقت شما، در هیچی ندارد. این یک جور بحث، یک جور سوال، یک جور پاسخ به یک سوال.
یک وقت هست که شما دو نفر تو ماشین نشستهاید. همین ماشین با همین سرعت در همین جاده دارد حرکت میکند. یکهو رفیقتان میگوید که به نظر من این جادهای که ما داریم میرویم میرسد به شمال. در حالی که هدف شما جنوب است. شما میگویید: "نخیر آقا، این جادهای که ما داریم میرویم میرسد به جنوب." میگوید: "نه." شما میگویید: "نه." این بحث بین شما دو نفر درمیگیرد. اگر او ثابت کند حرفش را، سر ماشین را باید برگردانید از این طرف. اینکه این طرف کاری نداشتید! اگر شما ثابت کنید حرفتان را با همین رویه، با همین روش بلکه یک خورده هم تندتر بایستی راهتان را بگیرید و پیش بروید. الان همین دودلی بین شما و دو زبانی که به وجود آمد اولین اثرش این است که راننده پایش میرود رو ترمز. یک خورده شلش میکند. ببینیم حالا کجا میرویم بالاخره؛ به مقصد میرسیم یا نمیرسیم. این را میگویند سوال و جواب. بحثی که پاسخ آن بحث تعیینکننده است.
بحث توحید اینجوری است. آنجوری که مردم عادی و معمولی و بیکارهی اجتماعی، افراد غیر مسئول، غیر متعهد توحید را مطرح میکنند فرق دارد با آنجوری که یک متعهد باید مسئله توحید برایش مطرح شود. یک آدم غیر متعهد و غیر مسئول توحید را اینجوری مطرح میکند: "آیا خدایی هست یا نیست؟ خوب، حالا هست چیکار کنیم؟ نیست چیکار کنیم؟" تو وضع زندگی چه تأثیری، تو نظام اجتماعی چه تغییر و تبدیلی ایجاد میکند؟ اگر خدا بود وضع سیستم سرمایهداری فلان قدرت بزرگ یا فلان ابرقدرت چه جوری میشد؟ رئیس جمهور که سر کار آمد تو فلان کشور اگر معتقد بود خدا هست چه جوری عمل میکند؟ اگر معتقد بود خدا نیست چه جوری عمل میکند؟
خداشناسی و خداپرستی که قبول کردن است، قبول کردن یک طرف. آیا در سرنوشت کارتلها و تراستها، سرمایهداریها و تبعیضها تفاوتی و اثری ندارد؟ کارتلها به آن شرکتهایی میگویند که توی زمینههای خاصی فعالند و مثلاً نسبت به حجم تولید و قیمت کالا و بازار کالا و اینها انحصار ایجاد میکنند. تراستها چند تا شرکت که کالا ی مثل هم تولید میکنند، میآیند با هم یک تراست شکل میدهند. این امکاناتش در اختیار همه اینها هست.
میفرمایند که باید روی این کارتلها و اینها اثر بگذارد. انبیا اگر یک حرفی در مورد مادیات، اگر انبیا اینجوری بودند که یک حرفی داشتند میگفتند مثل اینکه مثلاً آقا مثلاً خورش بادمجان خوشمزه است یا نه و مردم هم مثلاً سلیقهشان به هم میخورد، خب اگر همه ماجرای انبیا با مردم در حد سلیقه نسبت به خورش بادمجان بود که نباید کار به اینجاها میکشید. نباید انبیا کشته میشدند. نباید نفی بلد میشدند. عذاب الهی نباید نازل میشد. یعنی واقعاً این انبیا گفتند خدایا چون اینها نسبت به خورش بادمجان علاقه ندارند عذاب نازل کن، سیل، طوفان، تو مثل زلزله فلان.
مسئله خیلی عمیقتر از این است. "علی الارض لا یلدوا الّا فاجراً کفّاراً." بمونن اینا، کل تاریخ را میبرند به سمت کفر، تا ابد کافر تولید میکنند. مهلت نده دیگر رو زمین. توحید یک مسئله دیگری است. مسئله فوقالعاده حیاتی است. همه انبیا آمدهاند برای همین که همه انبیا همین بوده: عبودیت خدا و اجتناب از شرک.
توحید مدرسهای و پای کاغذ و درس نیست اینکه خدا حالا هست یا نیست، حالا ما بر فرض قبول کردیم هست بعد یک "Oh my God!" مثلاً استفاده ازش بکنیم. این خدا که اصلاً اولاً که واقعیت ندارد ثانیاً خاصیت. ای خدا، نه واقعیت دارد نه خاصیت. بود و نبودش هم میخواهد باشد یا خدایی در صحنه؟ خدایی که همه زندگی مال اوست و در تمام ساعات با من کار دارد. همه وقایع را دارد، تحولات را، وقایع را رقم میزند به خاطر من. "انا مرادک منی انت تعرف الیه فی کل شی حتی لا اجهلک فی شی." دعای عرفه. من فهمیدم همه این تحولات و تنقلات احوال و فلان و اینها به خاطر این است که تو به من کار داری، میخواهی خودت را به من نشان بدهی، میخواهی یکجوری با من تاب کنی که من تو هیچ صحنهای نسبت به تو جاهل نباشم. دست تو را ببینم، تو را مشاهده کنم در تمام این تصورات و احوال. انسانی که اسلام تولید میکند این است. اسلام انسانی تولید میکند که فقط خدا میبیند. مثل امیرالمومنین.
این خیلی مسئله مهمی است. توحید را سطحش را پایین نیاوریم. موحدین عالم همه را هم جز در حالی که اصلاً ما موحد نداریم، مشرکون. اکثر مومنین مشرکند. مگر پیدا میشود موحد؟ تک و توکی موحد پیدا میشود. یک جور توحید را تعریف میکنیم که اکثریت را در بر میگیرد. قرآن یک جور تعریف میکند که اقلیت را هم در بر نمیگیرد. تک و توکی بتوانند موحد باشند. یک پیغمبر و امیرالمومنین و ۱۴ معصوم. "رجالهم لا تلهیهم تجارة ولا بیع عن ذکر الله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة." اینها میشوند موحد. "سبحان الله عما یصفون الا عباد الله."
پس مسئله ما مسئله توحید است؟ بله. ولی باید در مورد توحید فضایمان را عوض کنیم. به آن عمق ماجرا، آن خداپرستی، آن اعتقاد به توحید مثل اعتقاد به حاصلخیز بودن زمین، یکی از کنارش داری میگذریم برای ما فایدهای ندارد اثری ندارد. چه فایده دارد که فلان رهبر سیاسی فلان کشور معتقد به خدا است در حالی که خداپرستی برای او فقط یک پاسخی به یک سوال خشک مغزی است و یک چیزی بالاتر نیست. آن وقتی خداپرست بودن، موحد بودن برای یک رهبر سیاسی، برای یک آدم معمولی، برای یک جامعه، برای یک ملت برای جمعیت و یک گروه مهم است، مؤثر است، مفید است، لازم است، حیاتی، که توحید را برای خاطر آثارش، برای خاطر آنکه بر توحید مترتب میشود، برای نظامی که توحید پیشنهاد میکند، برای شکلی از زندگی که توحید ارائه میدهد، برای این چیزهایش مطرح کنند و بفهمند و این خیلی مسئله مهمی است. به نظر ما توحید را به خیالمون میآید که یک چیزی است که فقط تو مغزمان بایستی روشن کنیم، مسلم کنیم، اما به زندگی که رسیدیم این توحید تو زندگی دیگر هیچ اثری ندارد. اگر هم اثر داشته باشد تو زندگی شخصی است، تو زندگی اجتماعی نیست.
من موحد هم که باشم، همان سرمایه، همان اتومبیل، همان شرکت، همان کارخانه، همان وضع رابطه با کارگر، همان وضع رابطه با زمین را خواهم داشت که اگر موحد نمیبودم. شما ببینید تو کشورهای سرمایهداری عالم، توی قدرتهای عظیمی که نامشان، آوازهشان شرق و غرب را پر کرده، دو نفر آدم سرمایهدار، دو تا تاجر بزرگ و دو تا کارخانهدار بزرگ، دو تا از این سلطانهای صنایع را به قول خودشان در نظر بگیرید. یکی فرض کنید معتقد به خدا، یکی نه و مادی. تو رفتار اینها چه تفاوتی است؟
حالا اگر چنانچه آن کسی که معتقد به خداست روز یکشنبه میرود به کلیسا و چند شاهی که پول خرد آن موقع بوده، پول هم به آن راه بدبخت نگونبخت آنجا داد که یک مقدار از گناههایش را برایش ببخشند. جاده بهشان چند کیلومتری برایش انبار را صاف کند. اما تأثیرش تو زندگیش چیست؟ تو وضع کارخانه؟ تو روابط او با کارگر؟ تو روابط او با مردم؟ تو کیفیت ثروتاندوزی؟ تو خرج ثروت؟ تو جمع ثروت؟ چه تأثیری میگذارد؟ این توحید با شرک تفاوت چندانی ندارد.
آنقدر مطالب گویا است و شفاف است و خوب است، هیچ نیاز به توضیح ندارد و این خودش توضیح هر آنچه ما قبلاً گفتیم. بگذار بیشتر دوست دارم که متن را بخوانی. اگر با همین سرعت بخوانم که میتوانی جلسه نهم را هم تو همین جلسه تمام بکنیم. حالا ببینیم چطور میشود.
آن توحیدی که اسلام بهش دعوت میکند توحیدی بالاتر از حد یک پاسخ به یک سوال به یک استفهام است. پس چیست؟ توحید اسلام الهامی در زمینه حکومت، در زمینه روابط اجتماعی، در زمینه سیر جامعه، در زمینه هدفهای جامعه، در زمینه تکالیف مردم، در زمینه مسئولیتهایی که انسانها در مقابل خدا، در مقابل همدیگر، در مقابل جامعه و در مقابل پدیدههای دیگر عالم دارا هستند. توحید این است.
توحید اسلامی همان الفی است که بعدش ب میآید و پ میآید و چ میآید تا ی میآید. اینجور نیست که بگویی خدا یکی است و دو نیست و تمام بشود قضیه. خدا یک است و دو نیست، معنایش این است که در تمام منطقه وجود خودت شخصیّتاً، به جامعت عموماً جز خدا کسی حق فرمانروایی ندارد.
خیلی مطالب، مطالب عالی است. از امام پرسیده بودند: "شما انقلابتان را از کجا آوردی؟" پاسخ: "کی تعلیم داده که ما از اصل توحید گرفتیم؟" اصل توحید یعنی اینکه تابع و تسلیم و مطیع غیر خدا نباش. از دل همین انقلابیگری و انقلاب و اینها. تابلو، تسلیم؛ سند آموزشی را او نباید بهت بدهد. اگر این شد دیگر تو مسلمان نیستی، مومن نیستی، مسلمان ظاهری هم باشی مومن نیستی، منافقی تو.
تازه وقتی که او بهت میگوید و بر فرض خودت نداری، همین الان سند نداری، همان وقت میگوید بیا برو مثلاً فلان سند ۲۰، ۳۰، ۴۰، ۵۰ فلان را اجرا کن. بر فرض هم که ما تولید نکردیم. غیرت دینی، توحید تو باید به جوش بیاید. "به این غلط میکنی شما به ما تز میدهی!" با آن مبانی کثیف انسانشناسیشان که انسان در حد حیوانات، یک گونهای از حیوانات میبینید، چیزی نزدیک به میمون با یک کمی تفاوت میبینید، از نسل میمون میبینید، خلاصه میکنید انسان را تو این سقف محدود عالم دنیا. با این تعریفتان از انسان دارید به ما تز میدهید، ایده میدهید. غلط میکنی که به ما میدهی. بر فرض هم ما نداشته باشیم، از شما نمیگیریم تا خودمان برویم تولید کنیم آموزشی.
بالادستی داریم. مخفیانه اجرا بکنی. وقتی هم لو برود باز کوتاه نیایی ازش. اسم این چیست؟ من نمیفهمم. موحد کسی است که اینجوری است. نگاهمان را عوض کنیم. خیلی گلگشاد گرفتیم دایره توحید و ایمان و اینها را. سوراخ این شیپور گشاد نیست. دایره اسلام وسیع است. هرکه "اشهد ان لا اله الا الله" بگوید مسلمان است. خونش محترم است، ناموسش محترم است، مالش محترم است، آبروش محترم است. مگر اینکه خروج بکند و ظلمی بکند و بحث جدایی است. ولی این ایمان و توحید اینها نیست. در برابر ظالم طاقی، طغیانگر، طاغوت باید ایستاد. زیر بار ظلم نباید رفت. تسلیم نباید شد. این میشود توحید، میشود ایمان.
خدا یک است و دو نیست معنایش این است که تمام آنچه در اختیار داری از ثروت تو و همه انسانهای دیگر برای خداست. شما عاریتداران و ودیعهدارانی بیش از این نیستید. مالی که خدا شما را مستخلف کرده. این نگاه الهی است. همه اینها امانت است. امیرالمومنین به اشعث فرمود که این طعمه نیست، این حکومت یک طوقی است به گردن تو نه یک طعمهای در بالین تو که از آن بیفتد، به جان آن بیفتی. نه، این یک طوقی است بر گردنت، قرون به قرونش را حساب میکشیم.
تو نگاه لیبرالی و سکولاری، برآمده از مبانی اومانیسی و کابالیستی و این حرفهاست. بله، هرکه بیشتر بخورد، پیروز است. فرعون داد میزد میگفت: "هرکه ببرد به فلاح رسیده، هرکه حریفش را، پوزش را به خاک برساند، رقیب سیاسیاش را پشتش را به خاک بمالد، این برده." الان بعضیها هم ادعای توحید و خدا و پیغمبر و اهل بیت و حتی مومن به سر داشته باشند، از همه شگردهای کثیف استفاده میکنند تو انتخابات برای حذف رقیب. بر دروغ تکیه میکنند، به هر تهمتی، به هر چیزی متشبث میشوند. توحید نیست. توحید میگوید: "عزت دست خداست، قدرت دست خداست، قوت دست خداست." ریاست یک امانت، یک مسئولیت. من میآیم الان به شما بگویم بچهات را یک هفته به من قرض بده. کی میآید این مسئولیت را به عهده بگیرد؟ مسئولیت سنگین بچه شما را یک هفته قرض کند. بعد من میآیم ۸۵ میلیون آدم را قرض میگیرم. وقتی رئیس جمهور با سرنوشت ۸۵ میلیون آدم بازی میکند، لااقل ۸۵ میلیون، چون نسلهای بعد هستند، کشورهای دیگر هستند، سیاستهای ما در مردم دنیا اثرگذار است و یک دنیا را به آشوب میکشد. دنیا را فلج میکند، دنیا را آباد میکند، تحتالشعاع قرار میدهد. همه این توافق کمپ دیوید که نوشته شد فقط ماجرای مصر نبود، همه کشورهای عربی را بیچاره کرد. به ظاهر انورسادات بود ملعون که این را نوشت و قبول کرد ولی همه کشورهای عربی بودند و بلکه نسلهایی.
خب، این مسئولیت. این اسلام مسئولیت خدایی که در صحنه است. اینجا به تو میگوید که این را حواست باشد، من با تو کار مبرم میکنم. ازت سوال میکنم. "فسلنی قدم ادای مکارم." فردا از من در مورد این سوال میکنی. خیلی جالب است. خدایا من را مشغول کارهایی کن که فردا ازش سوال میکنی. آنهایی که من را برای اینها خلق کردی. من مشغول کارهای الکی نشوم. ذهنیتم این ذهنیت سرگرمکنندگی و سرگرمبودگی نباشد. تو این دنیا آمدیم که خشک بشویم دیگر، حال کنیم دیگر، همهچیزم یک ابزاری برای حال کردن. شخصیت آدمها، آبروی آدمها، زندگی آدمها، حریم خصوصی آدمها، ثروتهای عمومی، پارک، درخت، جنگل، دریا، همه اینها برای اینکه ما حال کنیم. هیچ مسئولیتی هم به هیچ احدالناسی. هر چقدر دوست داری مصرف کن. هر چقدر دوست داری. تهش این است که تو نظامهای لیبرالی میآیند میگویند که چون قرار است تو حال کنی، هرکه حال کند، پس به این مقداری که من میگویم اکتفا کن که بتوانی خوب حال کنی. آخر تو حال کنی من به خاطر مسئولیت ؟
نقطه اصلی تفاوت ما با اومانیستها و لیبرالیستها و اینها همین احساس مسئولیتی است نسبت به عالم. نیست، بلکه احساس مسئولیت عالم در برابر من است و همه باید به من بهره برسانند که من لذت ببرم تو همین سطح عالم، همین جا. بهشت برین هم همینجاست. اول و آخر همینجاست. نه قبلش چیزی بوده، نه بعدش. ما با گاو و گوسفند و میمون و شتر هم هیچ فرقی نداریم. یک کمی داناتر. قدرتهایی داریم. میتوانیم میمون. هیچ میمونی نمیتواند صد تا میمون را اداره کند. ما میتوانیم یک کاری بکنیم که ۱۰۰ تا از جنس خودمان را اداره کنیم، ۲۰ میلیون را نابود کنیم.
غرض اینکه اسلام در صحنه و خدای در صحنه این شکلی است. جنابعالی اگر پولی از طرف رفیقتان امانت دستتان باشد چیکار میکنید؟ منتظرید ایشان حواله بدهد. "آقا ده تومان از این پول بردار بده به آن بچه، به آن پیرمرد، به آن بیگانه، به آن خویش." ده تومان از این پول بنداز فلان صندوق. ده تومانش را اصلاً بسوزان. منتظر دستخط صاحب پول هستید دیگر. غیر از این است؟ آیا برای خودتان حقی و مالکیتی در این پول امانت و ودیعه قائلید؟ "المال مال الله جعلها ودایع عند الناس." مال خدا به ودیعه و امانت دست انسانها سپرده شده.
این لازمه توحید است. اگر چنانچه قائل به توحید باشی تو جامعه، اختلاف طبقاتی و تبعیض معنا ندارد دیگر، اصلاً معنا! آن جامعهای که سریع و تهی دارد، بالایی و پایینی دارد، آن جامعه جامعه توحیدی نیست. توحید میگوید که "کلکم من آدم و آدم من تراب." همه فرزندان آدماند و آدم از خاک. نزدیکی شما به خاک، به خدا و رجحان شما به تقوا است و به هر کسی بیشتر مراقب فرمان خدا باشد. او تقوا هم ریشهاش و لپش و مغزش توجه به خدا است و این حرکت ما به سمت خدا با توجه است که به نظرم توجه. این مباحث صحبتهایی است.
و الا تو یک جامعهای که هزاران موجب برای تبعیض وجود دارد، میگوید: "آقا فلانی اینجوری است." میگوید: "خب، فلانی جزء اشراف است." تو جامعهای که اشراف و غیر اشراف دارد. تو جامعهای که برخورداریهای مردم به شدت با همدیگر متفاوت است، آن برخوردار حق خود میداند. تو جامعه ای که بندگان خدا همه در یک تراز نیستند و بعضی باز بنده بعضی دیگر هستند. تو این جامعه توحید نیست. وقتی توحید به یک جامعه آمد، همه بندگان در یک تراز قرار میگیرند. یعنی چی؟ یعنی همه میشوند بنده خدا.
که دیروز موجودات جهان، انسان و دیگرها بندگان مقهور او و در عبودیت او همگان شریک و همتراز بودهاند. بیان کردیم که هیچکس و هیچ چیزی زیر عنوان فرزندی، همسری و همشهری از دایره عبودیت خدا بیرون نیست. دیگر معنی ندارد در حوزه عبودیت یک عده بنده یک عده دیگر را باز یک زنجیر دیگر به گردنشان ببندند. اصلاً معنی ندارد. بندگی خدا به معنی آزادی از بندگی غیر خداست. اصلاً با همدیگر نمیسازد.
این سوال پیش میآید در مورد بردگان و اینها که البته خود آقا هم اینجا بخش آن را مطرح میکنند. ما هم تو آن مباحث نظام تسخیرمان مفصل در مورد بردهداری و اینها صحبت کردهایم. حمد نفی طبقات و فلان و اینها که به اذان میتوانند ۶۰-۷۰ جلسه آخر بحثهای نظام تسخیر مراجعه کنند. بعد از بحثهای سوره حجرات این مباحثی را داشتیم که اگر کسی خواست میتواند مراجعه کند.
بندگی خدا به معنای آزادی از بندگی غیر خدا است. اصلاً با همدیگر نمیسازد. این معنی ندارد که کسی بنده خدا هم باشد، بنده غیر خدا هم باشد. بندگی خدا یعنی آزادی از عبودیت و بندگی هرچه غیر خدا است.
هرکس، فرستاده سپاهیان اسلام که ربیع ابن عامر بوده، آمد وارد کاخ پرقدرت ساسانی شد. یک عرب ژندهپوش. یک عربی که سر تا پایش را شما حساب کنی شاید یک تومان ما نمیارزد. وارد کاخ آن کسی شد که روزی که داشت فرار میکرد و سپاهیان سلحشور سلحشور مسلمان دنبالش بودند، هزار تا کنیز آوازخوان فقط همراهش داشت غیر از چیزهای دیگر. مطربها و آوازخوانهایش هزار نفر. این در حضر چه جوری است؟ هزار یعنی محل حضور شهر ضد صفری. وقتی در سفر آنجور باشد، آن هم سفر فرار، سفری که دارد ترس جان میگریزد. بدبخت! آوازخوان کجا میبری؟ شمشیر با خودت ببر. آدم میترسد.
آنها هم تحت استعمار یهودیها بودند. این از خصوصیات سیاستهای شوم پلید صهیونیستی است که مردم را سرگرم کنند به همین دلی دلی کردنها، آواز خواندنها و آواز شنیدنها به نامهای گوناگون. این مرد ژنده پوش وارد بارگاه آن چنان قدرت عظیم سیاسی شد. شما فکر میکنید که ترسید؟ فکر میکنید مرعوب شد؟ فکر میکنید در اندیشه مجادله بود؟ آمد. آخر در مقابل یک قدرتمند عظیمالشان وقتی آدم ناچیز کوچکی حاضر بشود، همه همتش این است که بلکه بتواند خودش را یک ذره متصل کند به آن قدرت عظیم. یک خورده خودش را به آن نزدیک کند اگرچه با چربزبانی، با تملق، با اظهار ترس، با اظهار عبودیت و بندگی. فکر میکنید اینجوری شد؟ ابداً.
وقتی که رفت جلو تا در مقابل تخت رسید، گویا پایش را روی تخت یزدگرد هم گذاشت برای اینکه دید کاغذ را یزدگرد نمیآید بگیرد. کاغذ آورده بود، پیغام آورده بود. دیگران آمدند بگیرند، گفت: "به شما نمیدهم." به خودش کاغذ بگیرد. مجبور شد این برود جلو. رفت تا رو تختش رفت. کاغذ به او داد. مثلاً گفتند: "شما برای چی آمدید؟" سه جمله گفته است. سه جمله که این جملات بایستی با خطوط درخشنده در لوحی نوشته بشوند و بر سر در کاخ عظیم انسانیت کوبیده بشوند تا همه بدانند شعار اسلام و ایده اسلام چیست. گفت: "چرا آمدید؟" گفت: "ما آمدهایم "لنخرج الناس." در طی بیاناتی این سه جملهاش مورد نظر ما است: "لنخرج الناس من عبادة العباد الی عبادة الله." ما آمدیم تا انسانها را از بردگی بردگان، بندگان خلاص کنیم و به عبودیت خدای متعال بکشیم.
بردگی بندگان چیست؟ بردگی بندگان این است که وقتی تو یکی از لشکرکشیهای ایران و روم، یکی از سلاطین گذشته ایران قبل از ساسانیان، از هخامنشیها وقتی دستور میدهد همه بیایند. آن پیرمرد میآید میگوید که: "آقا من سه تا پسرم دارند میآیند در میدون با شما همراهند. این یک پسرم را بگذارید پهلوی من بماند چون من پیرم از کار افتادهام. اجازه بدهید این یکی بماند و با شما نیاید." (تو مجلس بهش چیزی نمیگویند. از مجلس بیرونش میکنند.) بعد فردا وقتی که سپاهیان دارند حرکت میکنند با ستون چهار اسباب و سربازها پشت سر هم دم دروازه که میرسند، آن سه تا برادر یکهو میبینند برادر چهارمشان دو شقه شده؛ یک شقه این طرف دروازه، یک شقه آن طرف دروازه. جوانهای ما نیایند و برای قدرت داریوش نجنگند. خودشان را به آب و آتش نزنند. این بردگی انسان است.
وقتی انسانها توی جامعه حق نداشتند آنچه را میخواهند بخواهند، حتی نمیگویم بگویم انسان حق نداشته باشد در یک اجتماع که طرفدار و طالب عدالت باشم، دشمن تبعیض باشم. انسان حق نداشته باشد برای خودش آزادی را دوست بدارد و بخواهد. حتی در حد خواستنش اجازه ندارد. مثل فراعنه. فرعون که هیچی تحت اختیار مردم نبود. هرچه خاطرتان بودید "ما اريكم الا ما ارى." هرچه گفتم همان است. این خفقان و اختناق مثل وضع طبیعی بپذیرند و رویش صحه بگذارند. وقتی چنین جامعهای انسانها زندگی کردند، این بالاترین و زشتترین و تلخترین انواع بردگی است. این بدترین انواع بردگی است. چرا؟ چون مزورانه. آنهایی که میرفتند یک مشت انسان بیگناه را تو فلان نقطه میگرفتند، سرشان را میتراشیدند، تو بلاد دیگر میفروختند. آنها یک کار علنی و واضحی انجام میدادند اما اینجور با انسانها بازی کردن، اینجور فکر و خواست و اراده و تصمیم در انسان را ندیده گرفتن، او را پایمال کردن.
گفت: "آمدیم تا شما را از عبادت بندگان خلاص کنیم." یعنی مردم را از عبادت تو ای یزدگرد، دیگران را از عبادت استاندارانَت، دهبانانَت، سردارانَت تو گوشه و کنار خلاص کنیم. "من عبادة العباد." بعد کجا ببریمشون؟ بنده تو که نبودند چه جوری باشم؟ بیبندوبار باشند؟ نه! بنده خدا باشیم. بنده خدا بودن یعنی آزاد بودن. یعنی آقا بودن. یعنی به سوی کمال رفتن. یعنی از وسایل کمال هر اندازهای بخواهی استفاده کردن و بهرهمند شدن. همینجور که تو جامعه اسلامی اینجوری بود. تو جامعه اسلامی مردم بندگان خدا بودند نه بندگان قدرتها.
حتی در آن وقتی که مسیر جامعه اسلامی انحراف پیدا کرده بود و ۱۰۰ اسلام نبود هم اینجوری بود. حتی تو همان سالهایی که فتح ایرانی انجام میگرفت، اثر تربیتهای نبوی و قرآن قرآنی در مردم بود. یک نفر حاکم سیاسی سر منبر میگوید: "اگر من کج شدم من را راست کنید." یک عرب بیابانی از پای منبر بلند شد: "اگر راست نشدی و کج شدی با این شمشیر تو را راست میکنم." آیا سربازها و شورترها به سرش ریختند؟ او را به عنوان اخلال در وزان به زندان انداختند؟ از بین بردند؟ نابود کردند؟ ابداً. دوره خفقان بوده، دوره خلیفه اول بوده. با این حال که دوره خفقان بوده، دوره امیرالمومنین که کلاً آزاد بود، همه انتقاد و توهین و فلان بود. دوره اینها که شرایط سخت بود هم حتی که دوره عقبماندگی اسلام بود، اسلام عقب مانده از همه این دورههای دیگر، که دورههای عبودیت غیر خدا، باز جلوتر. یعنی اسلام عقب مانده هم، اسلام یک وجبی و اسلام یک اِپسیلونی هم از همه اینها، حتی از غرب امروز جلوتر است. این را درش شک نکنید. باطن غرب امروز چه چیزی جز عبودیت نیست؟ کنار ما در مباحث نظام تسخیر توضیحاتی عرض کردیم. تو بخشهای دیگری هم البته مباحث آینده انقلاب و دوست داشتن. آنجا هم همین بحث را تو پنج جلسه مطرح کرد. حرف درستی زده بود، حرف منطقی زده بود.
آزادی به معنای مطلقالعنانی نه. آزادی به معنای تبعیت قانون صحیح انسانی است که در روح انسان تو نظم و درون اجتماع انسان بار دارد. هیچکس را به دوش نبرد. حتی بار حاکم را. اگر حاکم از طرف خدا حرف زد، به الهام خدا حرف زد، حاکم اسلامی است، حرفش مورد قبول قرار میگیرد. اگر به الهام الهی سخن نگفت، حرف او هم مردود میشود. خیلی عجیب است. این مطالب مال سال ۵۳ از رهبر معظم انقلاب و دورهای که حتی انقلاب نرسیده است. واقعاً آدم انگشت به دهان میگیرد از حیرت که چقدر این مرد از زمانه خودش بزرگتر و جلوتر است.
"لنخرج الناس من عبادة العباد الی عبادة الله و من ضیق الدنیا الی سعة الدنیا و الآخرة." عبودیت غیر خدا، از عبودیت بندگان خارج. جمله دوم: گفت: "آمدیم تا مردمان را، بندگان خدا را از حصار محدود و تنگ دنیا ببریم در فراخنای دنیا و آخرت." حصار محدود و تنگ دنیا. در یک جامعهای که مردم با بینش درست زندگی نمیکنند از هر طرف نگاه میکنند، نزد نگاهشان چیزی جز دنیا برای دنیوی نیست. از هر طرفی نگاه میکنند مردم جز لذایذ دنیوی و منیّتهای باب دنیا چیزی برایشان مطرح نیست. هرچه نگاه میکند تلاشهای کوچک و ناچیز حیوانی خودش را میبیند و منافع کوچک و پست و حقیر و دفعی و آنی را تو جامعهای که یزدگرد بر مردم حکومت میکرد. مردم چنین نبود که همه از یزدگرد راضی باشند. ناراضی هم زیاد بود اما این ناراضیها چون چشمشان نزدیکبین بود، افق دیدشان تنگ و کوچک بود، میدیدند که اگر اندک اندک نارضایی و ناراحتی از یزدگرد نشان بدهند، همین زندگی مختصر پس از آنها گرفته خواهد شد. همین دو لقمه بیشتر خوردن، دو روز بیشتر قنودن (یعنی خوابیدن)، دو تا جفتکی بیشتر تو کوچه و خیابان زدن، همین از او گرفته میشود.
مبانی انقلاب را آقا دارند تو آن دوره کار میکنند. همه میفهمند او دارد مردم را دعوت میکند به انقلاب و حرکت در این مسیر و شورش علیه حکومت پهلوی. اول که هیچ اشاره مستقیمی نمیکند. آن مبنا، آن زیرساخت را دارد عوض و تحول ایجاد میکند. خیلی این بحث مهم است و خیلی درس است برای ماها و خیلی سیاستمدارانه است. ببین، هیچ خردهای به این حرفها نیست چون دارد تاریخ میگوید ولی آن تحولی که دارد شکل میگیرد یک امر نامحسوس پنهانی دارد منتقل میشود. آن هم آن روح سلحشوری و حماسه قیام که این هم همین است که مردم از این چرب و شیرین دنیا دست بکشند، دنبال عزت باشند. همان ماجرای اباعبدالله همین بود. امام حسین و اطرافیانش دنبال عزت بودند، دنبال منطق حق بودند، دنبال تسلیم بودن در برابر خدا بودند و توحید بودند. دیگران دنبال لقمه چرب و شیرین بودند. البته همه هم بدبخت، اهل مکه و مدینه به نحوی، مردم کوفه به نحوی و حتی مردم شام به نحوی. هیچ کدام از اینها روی خوش ندیدند و همین سه سالی که یزید حکومت کرد پدر همه را درآورد. بیچاره همه اینها که از سر آسودگی و آسودگیطلبی رها کردند امام حسین را، همهشان بدبخت شدند.
چون برای خیلی ارزش قائل بود، چون خیلی هم مختصر آن را دوست میداشت، حاضر نبود که برای آزادی، برای شرافت و اصالت و فضیلت انسان اقدامی به عمل بیاورد. علتش چی بود؟ افق دیدش کوچک و تنگ و محدود بود: "ضَیقِ الدُّنْیا." اما وقتی که انسان مسلمان شد، همه چیز بر او مقدمه است، وسیله است. برای چی؟ وسیله چی؟ وسیله رسیدن به جهانی پهناور. نمیگویم جهان بعد از مرگ. جهان فکر و بینش و دید خود انسان که به وسعت خدا وسیع و گسترده است. خیلی زیبا است. دعوت کنیم به اینکه آقا بیا که آنور مثلاً تو بهشت چیزی بهت بدهند نه. بهشت انسانیت. دین آمده که ما را وارد بهشت انسانیت کند. بهشت عبودیت، بهشت آزادگی و کرامت. این بهشت آزادی و کرامت هم در این دنیا جلوه میکند و زندگی ما را آباد میکند، هم در آخرت جلوه میکنیم، میشود بهشت. بهشت برزخی و قیامتی: دارالسلام. شما را وارد دارالسلام. آن که مهم است "یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام" وارد "سبل السلام" میکند که مرحوم آقای تهرانی کتاب "ملکوت قرآنش" اصلاً همین است دیگر، بحث کرده که کتاب باقیمتی هم است. یک جلدش هم که بحث مربوط به کشتار نسل و جلوگیری از اولاد و سقط جنین و اینهاست. تا خلاصه ما را هدایت میکند به "سُبلِ سلام" به وادی سلام. وادی سلام نجف هم از این، با وادی سلامی است که جلوهای از این وادی سلام است. وادی سلامِ سلم. همه عالم با شما تناسب دارند و شما سالمی. در همه این عوالم محفوظی در سلم، در امانی هم در دنیا.
حضرت امام فرمود: "اگر همه انبیا با همدیگر جمع بشوند، ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر تو همین تهران ما اگر جمع بشوند، یک نفرشون با آن یکی اختلاف فکری یا فهم دارند، اختلاف عملی پیدا کنند، دچار چالش نمیشوند با هم. میپذیرند اختلافات همدیگر را. مثل سلمان و ابوذر به دعوا و جنجال و یقهگیری اینها ختم نمیشود." این میشود دارالسلام. بهشت انسانیت. جهان پهناوری که جهان فکر و بینش و دید خود انسان است.
خیلی نکته مهمی است: همه چیز برای انسان وسیلهاند برای اینکه انسان بتواند رضای خدا را به دست بیاورد. زندگی دنیا، پول دنیا، آسایش دنیا، محبتهای دنیا برایش ارزش و اصالت ندارد. آن وقتی برایش ارزش پیدا میکند که در راه خدا باشد، "فی سبیل الله." اما اگر چنانچه این محبتی از مال، مقام، این زندگی، این فرزند، این آبرو، این حیثیت در راه خدا و در راه وظیفه نبود و قرار نگرفت برایش هیچ قیمتی و ارزشی ندارد. دنیا و آخرت به هم دوخته است. در طرز فکر و برای مسلمان دنیا و آخرت جدایی نداره. در نظر آن شخصی که بنده بندگان و برده موجودات ناقصه دنیا است، دنیا محدود است. اما برای این، دنیا وسیع است. مرگ دریچهای است. یکی از این دریچههاست. وقتی نگاه میکنی آن طرف باغها و بوستانها و دنیاها و گیتیها و جهانهاست. مرگ را میبیند که فوقش این است که به این دریچه برسد، از این دریچه بگذرد. مهم نیست. مرگ برایش مسئلهای نیست. اینها جلوههایی و گوشههایی از توحید هستند. البته درباره توحید خیلی منظمتر و تحت عنوان تیتر معینتری باید صحبت کرد و صحبت خواهیم کرد انشاءالله در روزهای آینده.
امروز بنده فقط خواستم یک کلیاتی را در این باب گفته باشم. این در حقیقت یک بینش نوعی را در زمینه توحید ارائه میدهد. این یک بینش درستی را در زمینه توحید بیان میکند. البته جوانب و زوایای بیشتری هم هست که در این نیامده و در نوشتههای روزهای بعد انشاءالله امیدوارم که بتوانیم به ترتیب بدهیم. ولی به هر صورت آنچه که اینجا نوشته شده یک بُعدی از توحید است که درست آنچه را که در زمینه توحید مورد نظر، مورد نظر ادیان و قرآن مخصوصاً منظور است، مورد نظر ادیان و قرآن مخصوصاً منعکس میکند و بیان و اما آیاتی که در نظر گرفتیم عبارتند از: تکرار آیةالکرسی به عنوان یک شعار توحید. خیلی جالب است. علت اینکه این همه تأکید شده که آیةالکرسی تکراراً خوانده بشود، در مواردی برای این است که این شعار توحید دائماً در ذهن انسان زنده و پایدار باشد. حی و قیوم باشد. این خاطره در ذهن انسان.
این آیاتی که امروز اینجا نوشته شده در سوره بقره، از شرح یک منظرهای در قیامت که البته مسئله توحید ارتباطی زیاد تا در ضمن تلاوت آیه کاملاً روشن میشود. آیه سوره بقره، آیه ۱۶۵ و ۱۶۶. "و من الناس من یتخذ من دون الله انداداً." از جمله مردم کسانی هستند که به غیر خدا هماوردان و رقیبانی را انتخاب میکنند. یعنی برای خدا شریک از جنس بشر یا از غیر جنس بشر انتخاب میکنند. "یحبونهم کحب الله." آنها را مثل مهر و محبتی که باید به خدا داشت دوست میدارند.
همینجا یک پرانتزی باز میکند آیه. چون درباره محبت صحبت نمیکرد. اما چون صحبت محبت اینها نسبت به خدا شد، یک پرانتزی باز میکند "اَنهو" انّهُ مثل جمله معترضه. میفرماید: "والذین آمنوا اشد حباً لله." اما آن کسانی که ایمان آوردند، مومنان راستین و واقعی اینها محبتشان به خدا بسی شدیدتر است. از همه جلوههای ظاهری، از همه قطبهایی که دل انسان را مثل کهربا به سوی خودش جذب میکنند، از همه خدایان دروغین، از خدای نفس و شهوت که خودت بگیر و برو تا آن خداهایی که در صدر و بالای اجتماعات جا گرفتند و جا میگیرند و جایی داده میشوند. از همه اینها خدا برای مومن محبوبتر است.
"والذین آمنوا اشد حباً لله ولو یر الذین ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جمیعا." ناگهان منتقل میکند بیان را به صحنهای از قیامت. آن لحظهای را بیان میکند که خلایق جمع شدهاند، محشور شدهاند در قیامت. کفار و بدکاران و بندگان غیر خدا و بندگان خدا. همه پدیدههای موجود قیامت. آنچه را که برای ما بیان شده است، بیان نشده نیست. همه جمع. وسایل عذاب خدا. وسایل رحمت و لطف خدا هم هست. البته در کیفیت این وسایل بنده و شما هنوز نمیتوانیم درست درک و تصور کنیم. در این دنیا تصور نمیشود. درست نمیشود فهمید که آنجا چه خبر است. به طور کلی همین قدر میدانیم امکاناتی که برای شکنجه، برای عذاب، برای بدبختی در آنجا قرار است پیشبینی بشود، همه حاضر و آماده شدهاند.
بندگان خوب خدا، بندگان بد خدا هستند. ستمگران و ظالمان ناگهان میبینند که تمام قدرت در قیامت از آن خداست. خیلی چیز عجیبی است. آخه تو این دنیا الان نگاه کنید هر کسی یک قدرتی دارد. هر کسی یک کاری میکند. بالانشینان قدرتشان بیشتر است اما پاییننشینها بالاخره قدرت دارند. هر کسی به قدرت خودش مینازد. هر کسی یک اندازه و مایعی از توان و نیرو در او است. کاری از او برمیآید. آخه مخصوصاً آن ستمگر، آن ظالم که کارش بالاتر است، قدرتش هم بیشتر است. آن ظالمی هم که عبادت ظالم را کرد که این هم ظالم است، این هم ستمگر است. این هم از یک قدرتی به خیال خود بهرهمند است. چون ارتباط پیدا کرده با قدرت بالاتر. مثل روباهی که دمش را به دم شتر بسته. تو دنیا اینجوری است. اما تو قیامت وقتی که اشتباه میکنند، هرچه که نگاه میکنند هر کسی به خود که مراجعه میکند میبیند هیچ قدر توانی، هیچ عرضهای در آن نیست. قدرت یک سره دست خداست. "لمن الملک الیوم؟ لله الواحد القهار." این منظره را در نظر میگیرد. گر ظالم میگوید چه ستمگری که ستم میکرد به دیگران، چه ستمگری که به خودش ستم میکرد و خودش را بنده آن ستمگر اولی قرار داده بود. فرق نمیکند. دیگر اینجا ظالم و مظلوم هر دو تا با هم در جهنم هستند. مظلومی که تن داده است. ظالم نبود. ظالم ظالم شد چون یک همچین مظلومی به ظلم او تن داد. وقتی نگاه کنند، ببینند عجب! اینجا همه آن حرفها و ادعاها و باد و بروتها و کاخها و زندگیها همه هیچ و پوچ است. هیچ کاری از دست کسی برنمیآید.
آن وقت آنجا منظره، منظره عجیبی است. دو گروه در نظر بگیرید. یک گروه، گروه دیگر را عبادت کردند یعنی اطاعت. اطاعت بیقید و شرط. این دو گروه روز قیامت روبروی هم قرار میگیرند. با هم جنگ و منازعه و مخاصمه دارند. ستم کردن در پرانتز ما توضیح دادیم این را معین کردیم با سرسپردگی به غیر خدا پیروی کردیم. در این توضیح از بعضی از مفسرین قدیمی گرفتیم. اگر اینها که با سرسپردگی به غیر خدا ستم کردهاند، آن وقت که مشاهده میکنند از آهو چه میدیدند؟ میدیدند "ان القوة لله جمیعا."
اینجا هم تن دادن به ظلم چون "ان القوة لله جمیعا" برایشان میسر نشده بود. اگر همینجا میفهمیدند که همه قوت مال خداست، تن به ظلم نمیدادند. اگر مومن واقعی بودند، موحد واقعی بودند، تن به ظلم نمیدادند. آنجا بروز پیدا میکند. هم مظلومیت الکی که تحمل کرده از سر ذلت مظلوم شدن و تن دادن به خواستههای ظالم و میبینند که اصل ماجرا این بود که: "ان القوة لله." ظالم هیچ کاره بود. ظالم قدرت عجلت بود، مهلت بود، آنقدری که رزقت بود بهت میرسید دست آمریکا و ترامپ و مذاکره و اسرائیل، فرعون و قارون و اینها. اگر ایمان و توحید بود میفهمیدی تسلیم اینها شدن، ذلت در برابر اینها نشان دادن ذرهای در جلب رزق تو، در افزایش عمر تو، در دفع بلایا و بلاها از تو اثری ندارد. بلکه خود اینها گاهی گرفتاریهایی پیدا میکنند که ۱۰۰ برابر از گرفتاری تو بیشتر است. "ان القوة لله جمیعا." اینکه نیرو و قدرت یکسره از آن خداست و "ان الله شدید العذاب."
و اینکه عقاب خدا سخت و سهمگین است. اگر میدیدند چی میشد؟ جوابش مقدر تو پرانتز به فارسی جوابش را ما ذکر کردیم: بیگمان از رفتار خود پشیمان میشدند که تو دنیا چه خرى میکردند. گریبان میرفتند بنده و برده ستمگرانی میشدند که حالا اینقدر در قیامت بیعرضهاند، اینقدر دستشان کار برنمیآید. اگر با چشم عبرت مینگریستند، میدیدند تو دنیا هم به همان اندازه بیعرضهاند. "اذ تبرأ الذین اتبعوا من الذین اتبعوا." آن زمان که پیشوایان و سران بیزاری جویند از پیروان و تابعان. جالب است. آنکه مولا بوده میگوید: "اُف به تو، خاک بر سر تو که دنبال من راه افتادی!" ببین چقدر درد دارد که تو به خاطر اینکه دنبال یکی راه افتادی رفتی جهنم. حقارت میکند، تو سرت میزند، تبری میکند.
"ورأوا العذاب." عذاب خدا را بنگرند. آن وقت دیگر یزدگرد مثلاً میگوید: "بارالها، پروردگارا! اینهایی که میدیدی در زمان من من را عبودیت میکردند، من بیزار از اینها هستم. نه خیال کنی من علاقهای به اینها دارم که اینها من را شریک قرار دادند." بیزارم! حالا ببینید چقدر رعیّت موجود یزدگرد دلش میسوزد که ما دنیا و آخرتمان را به این نامرد دادیم، این حالا تو قیامت از ما بیزاری میجوید؟! "آن وقت که پیشوایان و سران بیزاری جویند از پیروان و تابعان و عذاب خدا را بنگرند و تقطعت بهم الاسباب." رابطهها و پیوندها بین آنها قطع بشود. "و قال الذین اتبعوا." و تابعان دنبال روان گویند: "لو ان لنا کرة فنتبرا منهم کما تبرا منا." ای کاش ما را بازگشتی بود به دنیا تا از آنها بیزاری میجستیم، همان طور که آنها از ما بیزاری جستند. یعنی امروز روز قیامت برگردیم آنجا تبری کنیم، نسبتمان را از آنجا قطع کنیم. اگر از دنیا نسبتمان را قطع کرده بودیم. جز ظهور اعمالمان و آثار اعمال نیست. یعنی امروز روز قیامت کذالک "کذلک یريهم الله اعمالهم حسرت علیهم". "بدین گونه خداوند کارهای آنها را به صورت مایه حسرتی به آنها مینمایاند و ما هم به خارجین من النار." و آنها هرگز از آتش برون آیندگان نیستند.
اینجا مطلبی که در این آیه مورد نظر بود این بود که آن کسانی که آنجا دارند چوب میخورند، چوب عبودیت غیر خدا را میخورند، چوب این را میخورند که بنده و برده غیر خدا شدند. یعنی چیزی غیر از غیر توحید و ضد توحید در حالی که قرآن تعبیرش "الذین اتبعوا" دنبالهروان پیروان. که این بحث را هم اینجا به اتمام رساندیم و جلسه نهم هم به لطف خدا تمام شد. فکر نمیکردیم امشب بتوانیم، یعنی امشب که ما داریم ضبط میکنیم، امشب این جلسه که با رفقا داریم، در این روز فکر نمیکردیم که در یک جلسه بتوانیم جلسه نهم کتاب را تمام کنیم که به لطف خدا تمام شد. خب، میماند جلسه دهم که انشاءالله جلسه بعد اگر بشود این یک جلسه را هم باز تو یک جلسه بخوانیم و بحثش را عرض بکنیم عزیزان.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه اول
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سوم
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه اول
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دوم
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سوم
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهارم
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...