‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
از کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»، مطالبی را جلسهی قبل از تعطیلات عرض کردیم. دو هفته کلاس تعطیل بود و بنا شده که ادامهی کلاسها را انشاءالله بهنحو غیرحضوری خدمت عزیزان داشته باشیم. چون توضیحات مطلب جلسهی قبل داده شده، من سعی میکنم بیشتر متن کتاب را در این جلسه بخوانم.
ببینید کار یک ملت را به کجا میرساند! در زمان عبدالملک مروان، خلیفه بوده. حَجّاج برایش در واقع فرماندهی میکرد و بهواسطهی خونریزیهای حجاج توانست خلیفه بشود. در دورهی آل... خود عبدالملک مال بنیامیه بود. در زمان عبدالملک مروان، مکه بهوسیلهی حجاج بن یوسف فتح شد. حجاج، سردار بسیار مقتدر و باعرضهی بنیامیه و ضد هرکسی و هرچیزی بود که مختصر گرایشی به شیعه داشته باشد، بهشدت میزد. البته مکه دست شیعه نبود، دست عبدالله بن زبیر بود؛ پسر ارشد زبیر بود که زبیر از... ما بود. تا وقتی که پسرش عبدالله بن زبیر هم مثل حجاج بن یوسف. منتها خدا به او مهلت نداد.
حجاج به جان عبدالله بن زبیر بالاخره مکه را گرفتند و فتح کردند. و از جمله بر کوه ابوقبیس مسلط شدند. میدانید کوه ابوقبیس یکی از کوههایی است که کنار مکه است، چسبیده به مکه. فردایش نامهای نوشت به شام برای خلیفه عبدالملک که الحمدلله بر ابوقبیس مسلط شدیم که جلسهی قبل عرض کردم ما... یعنی بر کوه مسلط. خلیفه دستور داد که این نامه را در منبر دمشق بخوانند. مردم همه جمع شده، روز جمعهای مردم مجتمع بودند. خطیب نامه را برد، گفت که: «الحمدلله فرماندهی خلیفه، حجاج بر ابوقبیس مسلط شده.»
یکهو از تمام مردم صدا بلند شد، گفتند: «نخیر! ما قبول نداریم. قبول نداریم. بایستی این ابوقبیس رافضی را زنجیر کنند، بفرستند شام تا ما باور کنیم.» انگار که فرد فکر میکردند که کسی رافضی… به شیعیان میگفتند که انگار نه دین خارج. به خیالشان ابوقبیس یک مرد رافضی است در مکه. این مایه درک و فهم در یک ملت. و از این قبیل داستانها فراوان است. اینها مردم را استحماق میکردند، استعمار میکردند. احمق بمانند حمار فرض میکردند مردم را.
مردم در جریان نباشند. خب اینها همیشه همینجور بودند. تو دورهی خود ما وقتی میخواستیم بنزین را گران کنیم، مردم باخبر شدند، انداختیم عقب. یک شب یک کاری کردیم که مردم نفهمند. این از همان جنس رفتار مبتنی بر مدل امیرالمؤمنین و اهل بیت (علیهم السلام) نیست. با چشمبندی همهی کارهایشان پیش میرود. سندهای پشت پرده و مرموز، نامحسوس و همش این است. دانستن مردم، فهمیدن مردم میترساند، به هم میریزد برنامههایشان را.
مردم وقتی میفهمند کارهای اینها را چه کسی انجام داده؟ گناه نفهمیدن مردم به دوش کیست؟ ممکن است شما بگویید به دوش شریح قاضی است، به دوش محمد بن شهاب زهری است. شریح قاضی که دوران خلیفهی دوم منصب قضاوت را داشت و البته حضرت هم اِبقاش کردند. تو نامهی سوم نهج البلاغه هم امیرالمؤمنین خیلی کلمات تندی را به او دارند و آخرم فتوای قتل امام حسین (علیه السلام) را او... بعدی هم که حجاج آمد کوفه، این از ا نزدیکای ح.... محمد بن شهاب زهری هم از شاگردان امام سجاد (علیه السلام) بود، جذب حکومت شد و اولین کسی بود که بعد از اینکه عمر بن عبدالعزیز اجازه داد دوباره حدیث نوشته بشود، جمعآوری احادیث را شروع کرد. خیلی روایات از امام سجاد (علیه السلام) خطاب به محمد بن شهاب زهری زیاد داریم. ولی خب بالاخره جذب حکومت بود و عالم درباری.
آقا میفرماید این نفهمیدن مردم به دوش کیست؟ به دوش شریح قاضی است؟ به دوش محمد بن شهاب زهری است؟ به دوش فلان قاضی و فلان مفتی مزدور اجیر؟ مفتی یعنی کسی که او باید مردم را آگاه میکرد.
بنده هم قبول دارم البته که ابویوسف قاضی و شریح یا محمد بن شهاب زهری، بزرگترین جنایتها را انجام دادند، همچنان که در نامهی امام سجاد به ابن شهاب خواندیم و دیدیم. اما میخواهم ببینم محمد بن شهاب ساخته و پرداختهی کیست؟ ابویوسف قاضی هم قاضیالقضات بغداد بوده که شاگرد ابوحنیفه بوده و در زمان مهدی و هارونالرشید ... این بازی بغداد... آن قطبی که قدرتهای روحانی ضد دین و ضد قرآن میسازند، قطب کیست؟ جزء قطب معاویه. پس گناهان بالمآل بر دوش معاویه است. یعنی علمای درباری و علمای وابسته و مزدور هم آخر اینها زیردستیهای معاویه هستند دیگر. آخر مسئله، مسئلهی ما با معاویه است. بر دوش عبدالملک مروان است، بر دوش تمام سران طواغیت بنیامیه و بنیعباس و غیرهم است و اینها با این گناهانشان گاهی هم دَم از پیروی از قرآن و دین میزنند.
اینجا تکلیف ما چیست؟ دقت کردید ما در برابر آدمی مثل معاویه یا آدمی مثل شریح، یک آدمی مثل مُغیره، یک آدمی مثل زید بن عمرو زمان معاویه... فرقی نمیکند در هر طبقهای و در مقام قضاوت. نسبت به این انسان چگونه باید قضاوت کنیم؟
بعضی جاها دین و ایمان و متعهدانه قبول کردیم، یک جاهایی هم از دین و ایمان نشانی و اثری و خبری تو زندگی چه بگوییم ما به این آدم؟ با ما ما به آن میدانیم. بحث این بود که ایمانی که بروز پیدا نکند، ایمان ظهور پیدا نکند، بهمنصهی ظهور نرسد، ایمان نیست. قرآن صریحاً میفرماید اینگونه آدم مؤمن نیست. پس ایمانی که در طرز فکر اسلامی معتبر است، ایمان اینجور آدمها که نظیرشان تو روزگار ما الیماشاءالله زیاد است، نیست.
بلکه ایمان، استوار او مردانی است که همهجا با همه کس در همهی زمان، بهصورت محفوظ، محفوظ با تعهد، به هرصورت محفوظ با تعهدش، با عملش. «اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ...» هیچ باوری وقتی که بهمنصهی ظهور نمیرسد، نمیشود ایمان به حساب آورد. مگر وقتی که آن باور در صحنهی بروز خودش بروز پیدا کند. این را بهش میگویند ایمان. هیچکس هیچ ایدئولوژی را وقتی که اهل آن ایدئولوژی هیچ ترتیب اثری به آن ایدئولوژی نمیدهند، باور به حساب نمیآورد.
اگر من مکتبی داشتم، مکتب من اقتضائاتی داشت، دستوراتی داشت، فرامینی. آن فرامین باید بروز پیدا میکرد تا مکتب من جلوه بکند، مکتب ایدئولوژیاش را به عرصهی اجتماع بیاورد. اگر من هیچکدام از آن فرامین را اجرا نکردم، خودم باوری به آن مکتب ندارم. اندیشهی آن مکتب را نپذیرفتهام. وگرنه در مسیر تحققش قدم برمیداشتم. ایمان یعنی همین. یعنی باوری که انسان در مسیر تحقق آن باورها قدم برمیدارد. این میشود عمل متناسب با آن باورها، عمل میکند. این میشود صالح بودن آن عمل، صلاحیت دارد با آن باور. وقتی این عمل نیست، طبعاً باور هم نیست. اعتقادی هم نیست. یک چیز ذهنی البته هست، ولی قلبی نیست.
در حد ذهنیاش را که خوب همه خدا را قبول دارند. و ترامپ هم الان خدا را قبول دارد و نتانیاهو هم قبول دارد. ذهنیاش هم. آنها هم از شیطان بدشان میآید و علیه شیطان حرف میزنند. مسیح را قبول دارند. اینها همش میشود باورهای ذهنی. باور قلبی. وعدههایی هم که برای ایمان مؤمنین داده شده، برای آن ایمان است، نه برای این ایمان. اگر گفتند مؤمنین پیروزند، آنچنان مؤمنینی را گفتهاند و پیروزند. اگر گفتند دست خدا همراه مؤمنین است، یعنی همراه آنچنان مؤمنانی است. اگر گفتند طبیعت با مؤمن همکاری و همراهی میکند، به آن جور مؤمنی گفتهاند، نه با مثل من و شما.
پس ما کمترین فایدهای که از این بحث میبریم این است که اگر دیدیم ایمان ما دارای آثار و خواص و بشارتهای ایمانی نیست، بشارتهایی که قرآن خدا برای مؤمنین داده است، تعجب نمیکنیم. چون میفهیم که آن ایمانی که آن همه نویدها برایش داده شده، اینها نیست.
حالا این آیات را ترجمه کنم، گوش کنید. «لَقَد اَنزَلنا آیاتِ مُّبَیِّناتٍ» در سورهی مبارکهی نور: «همانا فرود فرستادیم آیههای روشنگر.» این آیههای قرآن، اینها روشنگر است. آن کسانی که به خودشان اجازه نمیدهند قرآن را بفهمند، بیچارهها از این روشنگری محرومند. «وَاللهُ یَهدِی مَن یَشاءُ الَی صِراطٍ مُّسْتَقیمٍ» خدا رهنمون میشود هر که را بخواهد به سوی راه راست. هر که را خدا خواستن خدا یعنی چه؟ یعنی یک نفر را خدا میخواهد، یک نفر را نمیخواهد؟ با بعضیها یک نظر خاصی دارد، آنها را میکشاند، میبرد؟ بعضیها را پس میزند؟ اینجور نیست قضیه. ارادهی خدا و مشیت خدا در موارد معمولی البته جز در قالب علتهای طبیعی و عادی جلوهگر میشود.
شما اگر چنانچه خواستید، تصمیم گرفتید، پای یک سخن هدایتگر و روشنگر نشستید و هدایت شدید، خدا خواسته بود که هدایت شوید. همین. شما اگر تنبلی کردید، اگر سستی کردید، اگر راه فهمیدن را روی خودتان بستید، خدا اراده کرده بود که نفهمید. اراده کردن خدا به این معنا نیست. به این معنا نیست که وسایل و اسباب عادی پیش آمده یا نیامده. اگر وسایل و علل پیش آمده برای انجام گرفتن این معلول با ارادهی شما با خواست شما، اینجا خدا خواسته. اگر چنانچه شما نخواستید، پیداست که خدا نخواسته.
«النّاسُ بِاِنتِخابِهِ». ارادهی شما، خواستن خدا موجب بشود شما اراده نکنید؟ نه، شما در اراده کردن آزادید. خیلی نکته قشنگی است. یعنی نه اینکه ما معطل بنشینیم تا معلوم بشود خدا اراده کرده یا اراده نکرده. اینی که ما پی ببریم به اینکه خدا آخر چیست، اراده کرده؟ بعد از عمل است، نه قبل از عمل. وقتی عمل کردیم، محقق نشد، معلوم میشود خدا اراده نکرده. مثل اینکه کسی برای بچهدار شدن اقدام نکند، بگوید هر وقت خدا اراده کرد بچه را میدهد. نخیر. آدم اقدام میکند. چشم هم دارد به عنایت الهی. یک وقت هر چی اقدام، خدا اراده نکرده به او. نه اینکه من اقدام نکنم، منتظر بنشینم تا ارادهی خدا کشف شود. من اقدام میکنم. آن نتیجه اگر حاصل شد، کشف میکند از اینکه خدا اراده کرده بوده. اگر حاصل نشد، کاشف از خدا... خدا نخواسته. یعنی علت لازم مترتب نشده. این معنی... «خب چرا نمیگوییم علت لازم، مترتب نشده؟» میگوییم خدا نخواسته.
به خاطر اینکه بهوجودآورندهی علتها و خاصیتبخش علتها خداست. این آتشی که در اینجا برافروخته شده، دستم را بردم تو آتش، دستم سوخت، خدا خواسته بسوزد. اگر من نبردم دستم را و نسوخت، خدا خواسته نسوزد. یعنی چه خدا خواسته بسوزد؟ به این معنا که علت طبیعی برای سوختن فراهم شده. علت طبیعیاش چیست؟ بودن آتش، نبودن مانع، خواستن من، بردن دست. خدا نخواسته بسوزد، در صورت دوم، یعنی علت طبیعی سوختن فراهم نشده. نزدیک آتش نرفته یا دست...
خب چرا آن چیزی که به علت مربوط است، ما به خدا نسبت میدهیم؟ به خاطر اینکه خدا آفرینندهی علتهاست. به این دلیل این «مَن یَشاءُ» در همهجای قرآن از این قبیل است. مفصلاً توضیح دادم در موارد دیگر بهمناسبتهای دیگر. حالا هم یک اشارهای کردم. کسی که خدا هر کی را بخواهد. «وَاللهُ لا یَهدِی مَن یَشاءُ الَی صِراطٍ مُّسْتَقیمٍ» یعنی هر کی تو این مسیر ارادهی خودش را قرار میدهد. هر کی در مسیر مشیت خدا خودش را قرار میدهد، این را خدا هدایت میکند.
این نکته را. «وَیَقُولُونَ آمَنّا بِاللهِ وَ رَسُولِه...» میگویند: «ایمان آوردیم به خدا و به پیامبر.» «وَ أَطَعنا». «فرمان بردهایم.» این ادعاها میکنند که ادعا کردنش آسان است. «ثُمَّ یَتَوَلّىٰ فَرِیقٌ مِّنهُم مِّن بَعْدِ ذلِکَ» پس از این ادعا، گروهی از اینها رو برمیگردانند. وقتی که رو برگردانند صحبت از کفار نیست. صحبت از مرتدین نیست که یکهو قهر میکنند از عالم اسلام خارج میشوند، میروند. نه. صحبت از همین مؤمنین معمولی داخل جامعههاست. جامعههای اسلامی.
بعد دربارهی اینها میفرماید: «وَ ما اُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِین» نیستند اینها، مؤمنان، مؤمن نیستند. حالا روشنتر از این: «وَ اِذا دُعُوا اِلَی اللهِ وَ رَسُولِه لِیَحکُمَ بَینَهُم...» چون فراخوانده شوند به سوی خدا و رسولش تا پیامبر حکم کند و قضاوت کند میان آنان، «اِذا فَرِیقٌ مِّنهُم مُّعرِضُونَ» ناگهان میبینی که گروهی از اینها رویگردانند. حاضر نیستند بروند از پیغمبر حکم بشنوند.
آیا بهحسب ظاهر دربارهی قضاوت تعبیر «حکومت» در قرآن غالباً، نمیگویم همیشه، به معنای قضاوت کردن است. همان چیزی که ما داوری و قضاوت بهش میگوییم. اما مضمون مفاد آیه عام است. چنین نیست که این دربارهی کسانی است که تن به قضاوت، تن به فرمان پیغمبر در غیر موارد قضاوت هم نمیدهند، مشمول آن هستند.
پس ما شاخص ایمانمان تو جامعه چیست؟ ملاک چیست که میگوییم جامعه مؤمنتر شده یا ایمانش تضعیف شده؟ ایمان خودم قوی شده، ایمانمان... این شاخص که اینجا میدهد، فرمانپذیری در برابر ولایت است. آن کسی که جایگاهش جایگاه دستور، جایگاه هدایت، جایگاه فرماندهی است، از او باید فرمان برد. دستور او مطاع است. در هر مرتبهای که هست، در هر درجه از ولایت که هست. یک وقت پدر یک ولی است. بالاتر ولی فقیه. یک وقت ولایت اهل بیت، ولایت پیغمبر، ولایت خداست. و هر مرتبهای تو این چهارچوب وقتی که باور دارد و پذیرش دارد، این شاخص است. هر چقدر بیشتر، ایمان او هرچی ضعیفتر، ایمان جامعه مؤمنی.
وقتی به اینها میگوییم بیایید خدا و رسول حکم کنند، اینها رو برمیگردانند، حاضر نیستند تن بدهند به حکم به خدا و پیغمبر، به قضاوت، به... به فرمان تن به اینها نمیدهند. چون نفس تو مسیر عبودیت نسبت به خدای تعالی تسلیم حق تعالی نیست. تسلیم خودش. لذا اگر هم به خدا و رسول رو بیاورد، آن وقتهایی و برای چیزهایی رو میآورد که موافق با نفس او باشد.
بله قرآن گفته چهار تا زن میتوانی بگیری. این اینجاها را میرود. پیامبر گفته عقد موقت میشود کرد. اینجاها را میرود. ولی آنجایی که میگوید خمس بده، اینجا رو دیگر قبول ندارد. اینجایی که میگوید باید ببر جهاد، دیگر قبول. هر چیزی را که مطابق با نفسش است، چون این الهش نفس و الههی هواست. خدای این کیست؟ هوا. و خدا و پیغمبری را در بیرون هم قبول دارد که مطابقت با هوای او باشد، هوای او میپذیرد.
«انما» آیه فرمود که هر پیغمبری را فرستادیم... «بِما لا تَهوی اَنفُسُکُم» اگر نفستان با این هوای نفستان با این تطبیق نداشت، «فَرِیقاً تَقتُلُونَ» گرفتید اینها را، کشتید، اسیر کردید، کشتید، بیرون کردید، آواره کردید. پیغمبر خدا را قبول ندارید، پیغمبر هوا را قبول... خدا را نمیپرستید، هوا را میپرستید. هر نمادی از هوا باشد میپرستید. اگر خدا را میپرستیدید، هر نمادی از خدا بود میپرستیدید. شما هواپرستید. رسولان هوا را هم قبول دارید. خدا و رسول آنقدر را که با هوای شما جور درمیآید، قبول دارید. آنقدری که... خدا هستند. رو بیاورید به حرف خدا و پیغمبر. اینها رو برمیگردانند، اعراض میکنند. «اِذا دُعُوا اِلَی اللهِ وَ رَسُولِه اِذا فَرِیقٌ مِّنهُم مُّعرِضُونَ» گروهی از اینها رویگردانند. مُعرض.
بله، اگر حق مال این باشد، اگر حق به جانب آن باشد، بیایند به سوی پیامبر. اطاعتکنندگان با اذعان میآیند، اذعان میکنند. هر جایی که ببینند منافعشان توسط پیغمبر تأمین میشود. قانون به نفع اینهاست. قانون از اینها حمایت میکند. تو انتخاباتی باشد، هفت دهم درصد رأی میآورند به رئیس جمهور میشوند، بهترین انتخابات بوده، کاملاً قانونی بوده. هر که علیه این انتخابات حرف بزند، مفسد، فتنهگر، فلا... ولی اگر انتخاباتی باشد به خاطر اختلاس و چه و چه رد صلاحیت بشوند، انتصابات. اصلاً انتخابات نیست. اصلاً چرا یک جناح... وقتی یک جناح است، چرا انتخابات برگزار میکنند؟ یکهو مملکت را بسپارید دست همان یک جناح. فلان. از این حرف.
خلاصه این همین است. یعنی جمهوری اسلامی، قانون اساسی مملکت، ولایت فقیه، انقلاب، همهی منافع اینها... هوای اینها مطابقت دارد، تأمین میشود. قبول دارند. هر جا که مخالفت دارد، قبول نیست. اینها مؤمن نیستند. حالا مؤمن نیستند، مراتبشان مختلف است. یا منافقند یا مشرکند یا کافرند یا بیمار دلند که همین آیات بعدی هم در مورد بیمار دلهاست که رهبر انقلاب هم تازگیها همین خطاب به یکی از سران این آیه... آنجایی که بناست حکم به نفع آنها باشد در مقابل دین تسلیمند. آنجایی که احتمالاً حکم زیان آنهاست، این را قبول...
اینجا قرآن اینها را به استیضاح میکشد. در چرا آنجایی که به سود شخصی تو نیست، رو قبول نمیکنی؟ یکی از سه... یکی از این سه چیز وقتی که اینها با منافعشان جور درنمیآید، نمیپذیرند. یکی از این سه امر است: «فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» آیا در دل اینها بیماری است؟ بیماری نفاق، بیماری هوا و هوس، بیماری جهل و غرور. این بیماریها در دل آنهاست که نمیپذیرند. یا بالاتر از این است؟ یا اصلاً در دین شک کردهاند؟ اینها اگر شک در دین نداری، اگر مردد نیستی در ریب نیستی نسبت به دین، چرا آنجایی که به سودت نیست، آنجایی که برایت زحمت دارد، آنجا حاضری زیرش بزنی، اصلاً دین را منکر بشوی؟ یعنی آن حکم را منکر بشوی؟
یا از این هم بالاتر: «أَم یَخافُونَ اَن یَحِیفَ اللهُ عَلَیهِم وَ رَسُولُهُ» خدا و پیغمبر به اینها ظلم کنند؟ این از آن شک کردن بالاتر است. این عین کفر است. اینقدر آدم نادان باشد و معتقد نباشد که خدا و پیامبر در حق انسان ظلم نمیکنند. آن کسی که چنین ترسی داشته باشد، بترسد که خدا ظلم کند بهش یا پیغمبر ظلم بکند، آدم پیداست که خدا و پیغمبر را اصلاً نمیشناسد و قبول ندارد. «بَل اولئک هم الظالمون» اینها خودشان یا در دل مرض یا ریب دارند یا خوف از این دارند که خدا و رسول حق اینها را بخورند، حق ناب خورده، حق اینها حیف و میل بشود. میترسند خدا حق اینها را بخورد، میترسند پیغمبر حق اینها را...
پس اول «فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» که من در تفسیر سورهی مبارکهی حج توضیحات دادیم آنجا این بیمار دلی به چه معناست. بیمار دلی، قساوت قلب. اینها نسبت به آن که باید اعتقاد پیدا کند دلش باور پیدا نمیکند. میدانی؟ دلش گواهی نمیدهد. نمیتواند قبول کند. میدانی؟ نمیتوانم. یعنی دقیقاً همین لحن. میدانی؟ نمیتوانم، نمیتوانم زیر بار برم. میدانی؟ آخه یک جوری است. سختم است زیر بار رفتنش. برایم دشوار است. آخه چطور بگویم؟ نمیتوانم! یک جوری است. این میشود بیماری دل.
در مرتبهی بعد میشود ریب. اصلاً در تزلزل شدید، خیلی برایش نامأنوس این چیزها، خیلی برایش نامأنوس. مرتبهی بالاتر، نه اصلاً تصدیق. برای این دو مرحلهی قبل به تصدیق نمیتوانست برسد. تو بیماری دل میدانست بالاخره آن هم خوب میگویند. این نمیتوانست قبول کند. تو ریب اصلاً واقعاً نمیداند آنها خوب میگویند یا خوب نمیگویند. توی مرتبهی بالاتر اصلاً میداند که اینها بد میگویند. میداند اینها خدا و پیغمبر هرچی میگویند به خاطر منافع خودشان است. اینقدر آدم به لجن کشیده میشود. منافع خودش را با منافع خدا و پیغمبر در تضاد که میبیند. منافع خدا و پیغمبر که همان جریان حق عالم است و آنهایی که منفعتی از خودشان ندارند. این منفعت خودش را با آنها در تضاد میبیند. یک وقت میداند آنی که خدا و پیغمبر میگویند خوب است ها! این نمیتواند قبول کند. یک وقت واقعاً نمیداند آنی که خدا و پیغمبر میگویند خوب است یا بد. یک وقت اصلاً واقعاً میداند خدا و پیغمبر فقط...
اولش را میگویند بیماری دل، دومی را میگویند ارتیاب، ریب داشتن. سومی این که خوف از این دارد که خدا، خدا و رسول حقشان، منافع اینها حیف و میل کنند، حق اینها را بخورند. این عین کفر است. اینها ظالمند. ولی هر سه دسته «ظالم»اند. به مراتب ظلم. آنهایی که بیمار دلند یک مرتبهای از ظلمند. آنهایی که مرددند، ریب دارند، یک مرتبهای از ظلمند. آنهایی که خوف از حق و حقوقشان حیف و میل بشود، مرتبهی خدا که به کسی ظلم نمیکند. اینانند که ستم میکنند به خود و ستم میکنند به حقیقت. اگر مقام بالاتری دارند، ستم میکنند به خود و به حقیقت و به مردم. اگر رتبهی بالاتری دارند و بشریت به طور مطلق. اینها ظالم و ستمکارند.
این هم نکتهی قشنگی است. به میزان آن موقعیت اجتماعی طرف. هر چقدر طرف ظالم میشود نسبت به حقیقت، شعاع این توسعه مییابد. اگر من یک کارمند جزء و انکار میکنم حق را تو محدودهی خودم، حق دارد انکار میشود در حدود یک نفر در حد خانواده. اگر مسئولیتی دارم، رئیس جمهورم، رئیس مجلس، قوهی قضاییه، رهبرم، چه میدانم، مسئولیت این شکلی دارم، موقعیت برتری دارم، آنجا ظلم من به حقیقت در یک شعاع وسیع مثلاً هشتاد میلیونی، پانصد میلیونی، یک میلیاردی و چند میلیاردی خودش را نشان میدهد.
«اِنَّما کانَ قَولَ المُؤمِنِین...» در برابر این سه دسته. مؤمنین چی میگویند؟ اما مؤمنین چه جورند؟ مؤمنین اینجور نیستند. ببینید فرهنگ قرآنی این است. قرآن در لغات معنی دارد، فرهنگ اختصاصی دارد. مؤمن در اصطلاح قرآن به این معناست که دارد اینجا بیان میکند. «اِنَّما کانَ قَولَ المُؤمِنِین» همانا بود سخن مؤمنان. «اِذا دُعُوا اِلَی اللهِ وَ رَسُولِه...» چون فراخوانده شدند به سوی خدا و پیامبرش. «لیَحکُمَ بَینَهُم» تا خدا و پیامبر میان اینها قضاوت کند. سخن بود: خب، حالا به مؤمنی میگویند بیا خدا و رسول حکم کنند. اینها چی میگویند؟ مؤمن واقعی اینجا معلوم میشوند. فرق مؤمنین و منافقین اینجا معلوم میشود. منافقین با رتبهی این، هر سه مرتبهاش منافق. مرتبهی اول بیماردلان، مرتبهی دوم مرتابین، مرتبهی سوم خائفین از اینکه حق و حقوقشان حیف و میل بشود توسط خدا. یکی. اینها میشوند جبههی منافقین تو جامعهی ایمانی، تو جامعهی اسلامی که حرف خدا آمده نشسته. چون با مشرکین خیلی درگیر این شکلی ما نداریم که آنها از بیخ اصلاً قبول... ولی اینها به ظاهر قبول دارند ولی با این سه مرتبه، این سه رتبه تویشان.
حالا مؤمن واقعی چه واکنشی نشان میدهد؟ «أَن یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا» گفتند: شنیدیم و فرمان بردیم. خب آنها میگفتند شنیدیم و فرمان بردیم. فرق شنیدیم یعنی فهمیدیم. نه به گوش شنیدیم. شنیدیم یعنی نیوشیدیم. «سمع» و شنوایی در قرآن در موارد بسیاریش که دیشب اتفاقاً در حین مطالعهی قرآن بنده به مورد دیگری برخورد کردم و البته یادداشت... به معنای فهمیدن، نه به معنای شنیدن با گوش با این جارحهی خاص، بلکه به معنای فهمیدن. ما فهمیدیم. یعنی آگاهانه مؤمن شدیم. همان بحثی که در دورهی قبل کردیم که ایمان باید آگاهانه باشد. «سَمِعْنا و اَطَعْنا» پس از آنکه ایمان آوردیم آگاهانه، آن وقت اطاعت هم ورزیدیم. «و اولئک هم المفلحون» اینان به مطلوب دستیافتگانند. فلاح یعنی موفقیت. پیروز شدن و به هدف و مقصود دست یافتن. البته معنای رستگاری یعنی رستن. گیاه وقتی جوانه میزند، بالفعل میشود تا وقتی که جوان... وقتی که دانه است بالقوه. وقتی به فعلیت میرسد، کمالات او تو مسیر بالفعل شدن قرار میگیرد این را میگویند فلاح. اگر کامل بالفعل بشود این را میگویند فوز. دقیقاً همان درختی که با آن محصولی که باید بدهد میشود... میشود فوز. این که شکوفه میزند، بیرون میآید، این میشود فلاح. در مسیر بالفعل شدن قرار... در مسیر شکوفایی قرار گرفته میشود.
حالا این میشود موفقیت، پیروز شدن، به هدف رسیدن. غالباً فلاح که برای مؤمنین میآید با همان معنایی که ما عرض کردیم معنای معمولی لغت متناسب. «اولئک هم المفلحون». این مؤمنان به فلاح جوانه زده. در عوالم بالاتر شکل گرفته ایمان او و اثر این ایمان برایش دارد مترتب میشود. این پایینیها اثر ایمانشان فقط این است که تو جامعهی اسلامی میشود با اینها معامله کرد، نکاح کرد، نجس نیست، ذبح اینها را میشود استفاده کرد. این میشود خاصیت ایمان اینها، که همان اسلام است در واقع. هیچ اثر دیگری تو هیچکدام از این عوالم ندارد. منافقین اثر اسلام و ایمانشان فقط در همین حد است که دست اینها را ما نجس نمیدانیم، بین اینها را درست میدانیم، از اینها جزیه نمیگیریم، مالیات نمیگیریم. از این. یک اثر مادی فقط برایشان دارد. «لیَحقِنُوا دماؤهم» در دعای ندبه «نه اسلام آوردن برای اینکه خونشان حفظ شود.»
مؤمن حقیقی آنی است که تو عوالم بعد ایمانش اثرگذار است. زایش ملکوتی برایش دارد، آثار مل... بر ایمان او بار میشود. جنتی، قربی، ملکوتی، صفایی، رشدی حاصل میشود برایش. توضیح اینها را اول سورهی مبارکهی مؤمنون مفصلترش را فرمود: «قد افلح المؤمنون» آنجا توضیح دادی: «مؤمنین کیانند؟» «آنانند آن کسانی که به هدف مقصود دست یافتند.»
«وَ مَن یُطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ» آن کسی که اطاعت کند خدا را و رسولش را. «وَ یَخشَ اللهَ» و از خدا بیم برد. «وَ یَتَّقِه» از او پروا کند. پس یک خشیت از خدا داریم، یک تقوا داریم. خشیت او مراقبت قلبی است. تقوا آن حالتی که انسان خودش را رو در رو قرار نمیدهد، نمیگذارد که آسیب بهش برسد. آن مواظبت در برابر آسیبها و خطرات. یک مراقبهی قلبی همراه با بزرگداشت چیزی است. من یک چیزی را بزرگ میدانم، وقتی که مثلاً یک معلمی سر کلاس است. عظمت بر او قائلم، حواسم به او هست، میپایم. خشیت. کاری هم نکنم که او ناراحت بشود، عصبانی بشود، ناراضی بشود. این میشود تقوا.
اینها کسانیاند اطاعت خدا را دارند، اطاعت رسول، خشیت نسبت به خدا دارند، تقوا نسبت به خدا دارند. مرتبهی بعد به فوز هم... پس اول آن طلا بدهی قبلی که داشتند، به فلاح تو مسیر شکوفایی قرار گرفتن، همین که حرف شنوی دارند نسبت به خدا و رسول پذیرش قلبی دارم. این تو مسیر فلاح قرار... اگر واقعاً سعی کردم تو زندگی ترتیب اثر بدهم به هر آنچه خدا و رسول گفته، خشیت داشته باشم، تقوا داشته باشم، اینها دیگر به فوز هم... «أُولئِکَ هُمُ الفَائِزُونَ» آنهایند به مقصود دستیافتگان. فوز. به همین دعا...
بعدی بحث ما چندم ارتباطی ندارد. میخواهیم برسیم به آیهی بعدش: «وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا.» این هم وعدهی خداست باز برای مؤمن و مؤمنان متحد. دقت کنید. وعدهی الهی در این آیه به صراحت میگوید: ما به مؤمنین وعده کردیم که حکومت روی زمین برای شماست. ایده و آیین و فکر و مکتب شما بر جهان خیمه خواهد زد. ترس و بیمناکی شما بدل به امن و امان خواهد شد، اگر در طول تاریخ زجر کشیدید، جور بردید، بعد از این به راحتی بی دغدغه، بی تشویش خواهید زیست و خدا را عبادت خواهید کرد و رقبای خدا را از زمین برخواهید انداخت.
این وعدهی خداست. در این آیه به همه نتایجی که مطلوب مؤمن است، میرسند. هم در عوالم بالاتر، هم در همین دنیا میتوانند به مقصود برسند و این قدرت در این دنیا دست اینها باشد که در مورد این ما تو آن بحثهای عنصر جهادی و جهانی نکاتی را عرض کردیم. اگر چنین وعدهای خدا مسلمانان داده است، این وعده مربوط به مؤمنین و مؤمنین متعهد است. بعضی خیلی وسواسی، جمود میگویند: «مخصوص زمان ولیعصر.»
شکی نداریم ما در اینکه زمان ظهور امام زمان، مصداق کامل این آیه است. در این تردیدی نیست. اما کجا این آیه نوشته که مخصوص آن زمان است؟ ببینیم کدام روایت دارد که مخصوص آن زمان است؟ چرا آیه را محدود میکنیم؟ مگر خدا با مؤمنین صدر اسلام وعده را عمل نکرد؟ همین آیه بود که آمدند تو مدینه آن حکومت را به وجود آوردند. بلالهایی که از ترس کفار، کفار قریش جرئت نمیکردند «لا اله الا الله» را هم به زبان حتی بگویند، بر روی مأذنهها به صدای بلند تکبیر گفتند: «الله اکبر.» «لا اله الا الله» سرودند. آنهایی که مجبور بودند در مقابل سیصد بت غیرانسانی و چندین انسانی و بتی از نفس خود و شهوتهای خود و تمایلات نفسانی خود، هر روز و هر شب سجده کنند و عبودیت و اطاعت مطلق این همه شریک برای خدا قرار داده بودند، اینها آمدند در آن سرزمین امن و امان جامعهی برین اسلامی. برین یعنی مشغول زندگی شدن بدون اینکه کمترین دغدغهای داشته باشند. شریکی برای خدا قرار ندادند از کوچک و بزرگ، از بیجان و باجان، از خود و از دیگران.
این آیه ما یک بار آنجا عمل شده. هزار بار دیگر هم قابل عمل شدن است. اما شرطش چیست؟ شرطش این است که این جملات اوّل آیه محقق بشود. میفرماید: «وَعَدَ اللهُ» وعده کرده خدا به چه کسانی؟ «الّذینَ آمَنُوا مِنکُم وعَمِلُوا الصّالِحاتِ» دو تا شرط دارد برای اینکه تحقق ایمان برای تحقق وعده ایمان و شما که ایمان بیاورند، عمل شایسته و صالح کنند. یعنی طبق تعهدات این ایمان، اینها را در زمین جانشین... بههرصورت «لَیَستَخلِفَنَّهُم فِی الأرضِ» که جانشین، جانشینشان سازد بر روی زمین. «کَمَا اسْتَخلَفَ الّذینَ مِن قَبلِهِم» همچنان که مؤمنان پیشین را جانشین ساخته.
ما خیال میکنیم مؤمنین هر جا بودند از اوّل عالَم همیشه توسری خوردند. اصلاً تاریخدانی و جهانبینی عامهی مسلمانان این است که ایمان یعنی ملازمت با کتکخوری. مسلم بودن، مؤمن بودن، در راه خدا بودن، ملازم با زجر کشیدن و شکنجه شدن، شکست خوردن. درست نقطهی مقابل آنی که قرآن میخواهد بگوید.
ما یک وقتی تشریح کردیم این را که چطور دین از اوّلی که بهوجود آمده تا امروز همش پیشرفت داشته، یک قدم عقبنشینی نداشته، یک قدم. به عقیدهی ما دین عقبنشینی نداشته. آنی که خیال میکنند عقبنشینی، آن پیشرفت است.
در هر صورت روی زمین از آن شماست و حکومت آن در دست شما، همچنان که در دست پیشینیان شما بود. یعنی مؤمنان دوران. «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُم دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَیٰ لَهُم.» مستقر خواهد ساخت دین و آیین و مسلک و مرامشان را، آن دین و آیینی که «الَّذِی ارتَضیٰ لَهُم» برای آنها پسندیده است. که در روز غدیر فرمود: «رَضِیتُ لَکُمُ الإِسلامَ دِینًا.» آن دین است که مُرتَضیٰ است. آن دین است که مورد رضایت خداست. آن دین مرتضی و رضایت خدا همین اسلام غدیری است. این اسلام غدیری یک روزی عالَم را خواهد گرفت. آن دینی که شایستهی آنها بوده، یعنی همین دین اسلام که دنیا و آخرت را شامل است و حال و آینده را و جسم و روح را و خلاصه همهجانبه برای همهی نیازها کافی است.
«وَ لَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعدِ خَوفِهِم اَمنا» تبدیل خواهیم ساخت پس از خوف و ترس و بیم آنان امنیت و امان. تا چه بشود؟ در سایهی امنیت چه کار کنند؟ در سایهی امنیت بنشینند چای عصر تابستان را کنار باغچه با قوری چینی سماور ورشو بخورند؟ مصرف امنیت برای اینهاست؟ امنیت داشته باشند تا بتوانند راحت لم بدهند و لش کنند و بیعار باشند؟ نه. آن امنیت برای این است که بتوانند درسهای آن، یک گام و ده گام به سوی سَرمَنزِل نهایی انسان یعنی تکامل نزدیک شوند. بتوانند بندهی خدا باشند. بندگی بندگان از سر آنها برداشته بشود. مطیع و خاضع خدا باشند. از این راه بتوانند متعالی و متکامل. اینها هرکلمهاش بحثی... «یَعبُدُونَنِی لا یُشرِکُونَ بِی شَیئًا» مرا عبودیت کنند و با من شرک نورزند.
البته در آخر آیه این را هم تذکر میدهد که اگر بعد از آنی که ایمان آوردند شرک ورزیدند، اینجا فاسق خواهند. اگر بعد از اینکه زمینهها برایشان فراهم شد و شرایط بندگی خدا بود، آنجا دیگر اگر کسی از این فرصت استفاده نکرد، این دیگر فاسق است. فاسق یعنی از دین بهدرآمده، خارج شده.
پس ایمان و عمل صالح دارند. خدا بهشان وعده چند تا چیز را داد. یکی اینکه اینها خلیفه در زمین میکنند. «وَ اسْتَخلَفَنَّهُم» همان جور که قبلیها را خلیفه کرده بود. یعنی این طواغیت و ظالمین و جائرین و مستکبرین میروند. هر چی دارند میگذارند برای مستضعفین و مؤمنین. کاخ آنچنانی و آن قدرت آنچنانی، آن کاخ سعدآباد به شرط اینکه اینها که میآیند مینشینند باز خودشان طاغوت، خودشان شاه... خلاصه اینها همه میرود و میماند برای مؤمنین. همانجور که ماجرای فرعون و موسی این شکلی بود. این کاخ فرعون و همهی داراییهای فرعون اینها ماند برای موسی پاپتیهای دور و بر حضرت!
پس یکی اینها را خلیفه میکند در زمین. یکی اینکه برایشان دینشان را مُمَکّن میکند. تمکین میکند. مستقر میکند دین اینها را. پس امنیت خدا میدهد برای اینکه دین مستقر بشود. آن امنیتی که خدا میدهد از این بابت... امنیتی است برای اینکه زمینهی وصول به حق تعالی فراهم بشود. شرایط بندگی خدا هموار بشود. استعدادها فعال، موانع از بین برود. سخت نباشد بندگی خدا و پرستش حق تعالی. الان جهنم رفتن راحت است. مسیر طبیعی به سمت جهنم. تو آن دوران جوری میشود که مسیر طبیعی به سمت بهشت باشد. جهنم رفتن...
خدا! به مؤمنین که اهل عمل صالحاند، به خدا بعد ترس اینها... ترس اینها را تبدیل به امنیت... با امنیت، پرستش حق پروردگار در آنچه که میگوییم و میکنیم، قلب ما را خالص بگردان و همه را برای خودت قرار بده. پروردگارا! به محمد و آل محمد (صلیالله علیه و آله و سلم)، طعم زندگی موحدانه را به ما بچشان. پروردگارا! به محمد و آل محمد، شرک را از منطقهی دلهای ما هم بزدای. پروردگارا! به محمد و آل محمد، خیرت را از ما دریغ مدار. غرور و آفات و بدبختیها و نابسامانیها از میان مسلمانها برطرف بگردان. دشمنان مسلمانان را پروردگارا! به خودشان مشغول بگردان. انشاءالله که ختم به خیر بکنیم. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...