‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی را با هم شروع میکنیم. در ادامه بحث ایمان با عنوان «نویدها»، بخش اول از نویدها، نویدهایی که به مؤمنین داده شده و مؤمنین اگر در مسیر ایمان استقامت داشته باشند، چه چیزهایی نصیبشان میشود: «یا ایها الناس قد جاءتكم برهان من ربكم و انزلنا الیکم نورا مبینا. فالطعم الذین آمنوا بالله و اعتصموا بهی ادخلهم فی رحمت منه و فضل و یهدیم الیه صراطن مستقیم».
بحث درباره ایمان در حقیقت یک بحث مقدماتی است. ما برای اینکه فهم دین و شناخت اصول اساسی اعتقادی دین در ما شوقی برانگیزد، به طوری که به صورت جدی دنبال فهم دین و شناخت دین حرکت کنیم، برای این کار محتاج هستیم به اینکه قیمت ایمان و کیفیت ایمان را بدانیم. بحث ما درباره ایمان از این جهت و بدین خاطر، دو سه مسئلهای که درباره ایمان گفته شد، دو سه مسئله اساسی و مهم بود. از جمله این بود که ایمان باید آگاهانه باشد نه کورکورانه. دیگر این بود که ایمان باید با تعهد و عمل توأم باشد، بلکه تعهدآفرین باشد و عامل عمل، و نه یک باور خشک و خالی در دل. دیگر این بود که مؤمن متعهد آن وقتی مؤمن است که ایمانش گاهگاهی نباشد، فرصتطلبانه نباشد، نفعطلبانه نباشد، بلکه همیشگی باشد، همهجایی باشد، همگانی باشد، همهجانبه باشد. اینها مسائلی است که در زمینه ایمان به آنها اشاره شد و دانستن آنها لازم بود.
قبل از اینکه وارد اصل موضوعات مورد نظر، یعنی معارف اعتقادی اسلام بشویم، یک بحث کوتاه دیگر هم ضرورت دارد که اجباراً آن بحث امروز آغاز میکنیم و فردا هم دنباله آن بحث ادامه پیدا میکند. اول تصور میکردم که این بحث را در یک روز به پایان میرسانم، بعد که فکر کردم، دیدم در چهار پنج روز ناگزیر تمام خواهد شد. امروز و فردا مسلماً بحث - در صورتی که زنده بمانیم - احتمالاً به روز سوم نکشد (همینطور بیشتر و بیشتر و دو جلسه بیشتر در مورد آن صحبت نشد).
آن بحث این است که حالا برای اینکه ما ارزش ایمان و نتیجه ایمان را بدانیم، لازم است از مژدهها و نویدهایی که خداوند به مؤمنین داده است، آگاهی پیدا کنیم. ببینیم خدای متعال برای مؤمن در مقابل ایمانش، در مقابل عمل شایستهاش و انجام تعهدات، متقابلاً چه چیزی را تعهد میکند؟ انسانی که عادت به داد و ستد کرده، با مبادله زندگی را گذرانده، دوست دارد ببیند مبادله با خدا به چه صورت است؟ او ایمان میآورد، بر اثر آن ایمان متعهد میشود، متقابلاً دوست دارد بداند خدا چه تعهدی در مقابل او بر عهده میگیرد؟ چه مژدهای و چه نویدی بهش میدهد؟ این یک مسئلهای است که از نظر مؤمن و از نظر کسی که میخواهد در وادی ایمان ثابتقدم و راسخ و استوار باشد، موضوعی جالب، شیرین، خواستنی و دوستداشتنی و امیدبخش به مؤمن است. به هر حال ما بدانیم که خب ما در ازای این ایمان و تعهد و اینها، خدا چه چیزی به ما میدهد؟ این خودش خیلی شیرین است که وعده خدا را به خودمان بدانیم. این موضوع هم در اصل ایمانمان، هم در حفظ ایمانمان، و هم در رشد ایمانمان خیلی اثرگذار است.
تمام آیاتی که در زمینه ایمان مؤمن است در قرآن ما جمعآوری کردهایم. در حدود ۷۰۰ آیه در قرآن در مورد مؤمن و ایمان و پارهای خصوصیات دیگر هست. نگاه کردیم ببینیم در این آیات خداوند بر ایمان چه چیزی را مترتب کرده است. گشتیم در این ۶۰۰، ۷۰۰ آیه ببینیم خدا برای مؤمنین چه نویدهایی، چه مژدههایی، چه عاقبتهایی شایسته و مطلوب و دلخواهی در نظر گرفته است. دیدیم خیلی زیاد است. به نظر من شاید در حدود سی چهل مطلب هست که خدای متعال در قرآن بر ایمان مترتب کرده. مؤمن از این سی چهل امتیاز بزرگ برخوردار میشود که این امتیازات همهاش بزرگ، همهاش مهم، همهاش برای سعادتمند شدن یک انسان لازم و واجب و ضروری است. یکی از سی چهل موضوع، بهشت اخروی است. یکیاش این است. یکی از این نویدها "جنات من تجری من تحت الانهار" و از این قبیل. سی چهل تا مورد را دیدم. اگر بخواهیم ما همه اینها را بررسی کنیم، همان طور که عرض کردم، چهار پنج روز حداقل احتیاج است تا به این نویدها و مژدههایی که داده شده بحث شود.
دو تا را امروز در نوشتهای که در دست شماست مطرح کردیم. یکی دو تا موضوع هم فردا بررسی میشود. باقی آن میماند به عهده خود شما که به قرآن مراجعه کنید. قبل از اینکه این چند موضوع را مطرح کنیم، بعضی از موضوعاتی که قرآن به مؤمن نوید داده، اینجا یادآوری شده. بنده اینها را از روی همین نوشتهای که الان شما جلوی من هم هست، ده یازده تاست، اینها را دانه دانه مختصراً میخوانم و تشریح میکنم تا بعد برسیم به آیات قرآن. اینجا نوشتیم: «برای بهرهمند شدن از سعادت همهجانبه و کامل، آدمی به چه چیزهایی محتاج است؟» انسان برای اینکه سعادتمند باشد، چه چیزهایی احتیاج دارد؟ آن چیزهایی که انسان احتیاج دارد تا سعادتمند به طور کامل و همهجانبه باشد، تماماً به مؤمن و بر ایمان نوید داده شده که خب اینجاها را بنده با سرعت بیشتری میخوانم چون که ما خودمان بحث مفصل و مبسوطی داشتیم در مباحث ایمان درمانی که جلسهای، به نظرم مطرح شده و پیش رفتیم. دوستان میتوانند این بخش را در تکمیل فرمایش حضرت آقا، اگر دوست داشتند، وقت داشتند و احساس اتلاف وقت نکردند، شاید مفید باشد آن بحثها را گوش دادن. انشاءالله به لطف حضرت که خوانده میشود و مفید باشد آن بحث ها. چون ما خودمان مفصل داشتیم، دیگر اینجا خیلی بنده بحث را پرورش نمیدهم چون آنجا مفصلش هست.
این چیزهایی که ما اینجا نوشتیم، ده دوازده موضوع، ببینید آیا واقعاً اگر یکی از این موضوعات کسر باشد، انسان میتواند احساس خوشبختی بکند؟ میبینید که نه. البته موضوعات دیگری هم هست که در احساس خوشبختی انسان دخیل است و تمام این موضوعاتی که اینجا نوشته شده به اضافه موضوعات دیگر، به صورت نویدی و مژدهای بر ایمان و مؤمن در قرآن آمده است. چه نتیجهای میگیریم؟ نتیجه میگیریم که ایمان و باور توأم با عمل، آنچنان که فرهنگ قرآنی معین میکند، مساوی با تمام شرایط خوشبختی و از نظر احتیاجات و نیازهایی است که یک انسان برای خودش تصور میکند.
خدای متعال انسان را بررسی کرد، دنیا و آخرت او را، ماده و ملکوت او را بررسی کرد. نیاز او را دارد، او دیگر احاطه کامل به انسان و نیازها و شرایط وجودی و همه اینهایش دارد. هر آنچه که این انسان لازم داشت، در قالب ایمان و عمل صالح برای او لحاظ کرد، تعیین کرد، دستور بهش داد که به اینها ایمان بیاور و این اعمال صالح را هم انجام بده. تمام منافع او در تمام عوالم تأمین میشود. این باوری است که اول از همه یک مؤمن، یک مسلمان باید این را باور کند. این ریشه همه اصول اعتقادات است. یعنی قبل از همه اصول اعتقادات باید این را قبول کرد. اگر خدا را پذیرفتیم، انسان را پذیرفتیم، نسبت این دو تا را پذیرفتیم که نسبت عبودیت و ربوبیت است، که این ریشه همه بحثهای در واقع اعتقادی و اصول دین است. وقتی نسبت ما نسبت عبودیت و ربوبیت است، آن رب هر آنچه عبد لازم دارد برایش تعیین و در اختیارش میگذارد، بهش میگوید. تمام شد این اصل مسئله و مطلب.
مسئله، مسئله تعصب از برای مذهب و دینداری نیست. آنی که ما اینجا نوشتیم، به عنوان شرایط سعادتمند شدن، برای یک مادیگرا هم همینها شرایط سعادتمند شدن است. حالا دانه دانه میخوانیم ببینیم که آیا یک مادی اگر چنانچه اینها را داشته باشد، احساس خوشبختی میکند یا نه. بعد که معلوم شد که اینها شرایط سعادتمند شدن است، آن وقت برمیگردیم به قرآن، به سخن دلنواز قرآن گوش میدهیم و میبینیم تمام اینها را به مؤمن وعده داده، به مؤمن نوید داده، برای مؤمن به ارمغان آورده. و «صدق الله وعده»؛ دروغ نمیدهد خدا که البته این قسمتش مربوط به طرز تفکر خاص مذهبی ماست که معتقد به خدا هستیم.
به چه چیزهایی محتاج است انسان؟
۱. محتاج به اینکه هدف و سرمنزل سعادت را بشناسد. اول نیاز به هدف داریم. انسان باید هدف داشته باشد، بداند به کجا میخواهد برسد، بداند برای چه هدفی میخواهد تلاش بکند. نقطه اتمام و پایان راه را از آغاز ببیند، راه او را. علاوه بر اینکه هدف را میداند و میشناسد و میفهمد، بداند که «به تو این هدف از کدام راه باید رفت تا رسید و زودتر رسید و تحقق یافت.» آیا شناخت هدف، شناخت پایان، شناخت سرمنزل و شناخت راهی که به سرمنزل منتهی میشود، عنصر اولی و اصلی سعادت انسان نیست؟ در اینجا فرقی بین الهی و مادی نیست. مادی هم این را میپذیرد، قبول میکند، احساس میکند. (در پرانتز نوشتیم هدایت، اولین شرط). البته این اول و دومی که ما اینجا اشاره زدیم، حتماً معنای یک ترتیب منطقی نیست. این اول و دوم که شما بگویید این دومی را میشود اول گذاشت، اولی را میشود دوم گذاشت. خوب است. ما حالا پشت سر هم آوردیم. ممکن است چیزهایی هم لابلای اینها بشود جا داد.
پس اول هدف. آدم مؤمن، آدم باهدف است، هدفمند است. در این تجربههای نزدیک به مرگ، بعضی از اینهایی که رفتند و سیری کردند در عالم مثال و عالم برزخ و برگشتند، مثلاً یکی از اینها معتاد بوده. وقتی آمده میگوید که: «من از این به بعد هدف پیدا کردم. من تا حالا الکی سر میکردم، الکی خوش بودم، الکی فیلم میدیدم، الکی فوتبال میدیدم. از وقتی برگشتم هویت پیدا کردم. فهمیدم من یه جایی دارم. من خونه دارم. من بعد از اینجا هستم. من تموم نمیشوم. من نیامدم برای خوردن و چریدن و لذت مادی بردن و تموم شدن و رفتن زیر خاک. من برای اینها نیامدم.» خب، در فرهنگ غرب این است دیگر. مجلس ختمش هم این است که هیچ گریه ای نباشد. ابداً گریه بد است. وقتی طرف میمیرد، جمع میشوند دیگر. اگر مثلاً مهمانی بخواهند بدهند، خاطرات خوبش را میگویند، شوخیهایش را میگویند، میخندند. یک دو تا پیک هم میزنند به سلامتی و شادی روحش و اینها (که اگر اعتقاد داشته باشند). چرا؟ چون انسان هیچ فرقی با گاو و گوسفند و اینها ندارد. مگر کسی برای مردن گاوش عزادار میشود؟ حالا ممکن است ناراحت بشود، ولی سیاهپوشیدن و سر قبرش رفتن و اینها معنایی ندارد. تعلق دیگر باید قطع بشود، چون حیوان است دیگر. همه ما تموم میشویم. تاریخ مصرفی داشت، تموم شد. خب این زندگی این است. مثل مرگ زیر چال رفتن. تا حالا میجوشیدی، میخوردی، علف میخوردی، شیر میدادی. تموم میشود دیگر. نه علف میخوری، نه شیر میدهی.
این نگاه غیر مؤمنانه به هستی، نگاه غیر مؤمنانه به زندگی، نگاه غیر مؤمنانه به مرگ است. الان از این ویروس کرونا چقدر ترسیدند! از اسمش میترسند، میلرزند، هراس دارند. چرا؟ البته آدم باید به فکر سلامتی باشد. وظیفه داریم ما نسبت به سلامتی. ولی با توکل، با اعتماد، با آرامش. نه هراس از مرگ، نه ترس از اینکه آدم از اینهایی که دارد کنده بشود. در غرب اینجوری است، مرگ هراس است. در فرهنگ غرب که فرهنگ مادی است، که فرهنگ کفر است، فرهنگ الحاد است، مرگ یک امر هراسانگیز است از باب اینکه شما از این حیات دنیا کنده میشوید. (ظاهر به رو نمیآورند، عادی برخورد میکنند، cool برخورد میکنند با مرگ که مثلاً بالاخره حالا همه تموم میشوند، میمیرند، فلان میشوند. ولی در واقع اینطور نیست. در واقع از مرگ خیلی میترسند.) "یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ". هرکدامشان دوست دارد هزار سال عمر کند. "قُل إِن کُنتُم..." سوره مبارکه بقره فرمود و سوره مبارکه جمعه فرمود: «اگر شما ادعا دارید که اولیاء خدا هستید، "فَتَمَنَّوُا المَوتَ إِن کُنتُم صَادِقِینَ"» باید نسبت به ملاقات خدا اشتیاق داشته باشید. اشتیاق به ملاقات خدا ندارند و فراریاند از ملاقات خدا، میترسند از ملاقات خدا، هراس دارند. مؤمن مشتاق است به غایت. نزدیک میشود.
اگر کسی هدفش شد خوردن و نوشیدن و لذت جنسی بردن، اینجور کارای دنیایی، مرگ او را از هدفش جدا میکند. از مرگ میترسد، چون مرگ مانع بین او و این اهدافش است. او میخواهد حالا حالاها بماند، خیلی کشور دنیا را بگردد، خیلی مدلهای مو را تجربه کند، مدلهای لباس را تجربه کند، آرایشهای مختلف را تجربه کند. (این هم فرهنگی که ما نسبت به پیری داریم: در غرب برای پیرها ارزشی قائل نیستند.) از باب پیر بودن، احترام خاص ندارد. مثلاً ما اگر کسی اسمش مثلاً اکبر باشد، در پنج سالگی بهش میگوییم اکبر. ۱۵ سالگی هم میگوییم اکبر. ۳۰ سالگی هم میگوییم اکبر. ۴۰ سالگی شاید بگوییم اکبر. ۵۰-۶۰ سالگی دیگر میگوییم: «اکبر حاج آقا». میگوییم حاج آقا. بزرگترها را حاج آقا صدا میزنیم. یک عناوین احترامی خاص برایشان داریم. این سن، سنی است که بابت سن ما یک احترامی قائلیم. پیرند و این هم احترام نزدیک شدن به مرگ است، چون اینها به عالم برزخ نزدیکترند. یک احترامی برایشان قائلیم از سن بزرگترشان. در فرهنگ غرب این شکلی نیست. یعنی پنج ساله را میگویند اکبر. ۱۵ ساله را میگویند اکبر. ۴۰ ساله را میگویند اکبر، ۸۰ ساله را میگویند اکبر. قرار نیست یعنی "جو" جو، "جیم جیم"، چه میدانم "ماری ماری" را ۸۰ سالش هم باشد، بهش میگویند ماری. ۲۰ سالش هم باشد، میگویند ماری. (حالا خانم و آقا و اینها را که حالا قبلش میآورند، آن یک بحث دیگری است: «خانم ماری»، «آقای ماری» یا مثلاً «دوشیزه ماری»). ولی عناوین خاص احترامی برای سن و سال یک مُسن ندارند، مثل ما حاجی و حاج آقا و چه میدانم فلان و اینها. چون اساساً به مرگ فکر در محاسباتشان نیست و همه میخواهند خودشان را جوان نگه دارند و جوان نشان بدهند. ۸۰ سالت هم باشد، باید ورزش آنچنانی بکنی، به همه اعلام بکنی من هنوز سرحالم، سرپام. و گرنه خانه سالمندان میاندازنت که اوج تحقیر است آنجا، در آن فرهنگ. و کارافتاده باشی دیگر فایده ندارد. جوان و سرحال نشان بده تا تو را هنوز هم خودت باورت بیاید که میمانی اینجا، هم بقیه باورت بیاید، باورشان بیاید که هنوز از حالا حالاها با تو معامله مرده نکنند. با پیرمردها و پیرزنها معامله یعنی احترام قائلیم که برای فوت شدگانمان امواتمان قائلیم. اموات بین ما یک ارزشی دارند، یک حرمت و یک جایگاهی برایشان قائلیم. از همان جنس حرمت و جایگاه را برای پیرمردها و پیرزنها قائلیم، از جنس رفتن از دنیا، از جنس برزخ. توتفرنگی مادی این شکلی نیست. قرار نیست شما به رفتن فکر کنید. باید کاری بکنیم به ماندن فکر بکنیم و اصل ماندن را اعلام بکنیم، نشان بدهیم: «من اینجا خواهم بود، من سرحالم، من خوبم، من نمیمیرم.» البته خوب است آدم سرحال باشد، ورزش بکند، به ماندن فکر بکند. ولی ماندن و برایش هدف باشد، نه اینکه اهدافش در دنیا تعریف بشود. نه اینکه مردن بین او و اهدافش مانع بشود، فاصله بیندازد.
اصل مطلب این است: مردن به هدفمان نزدیک میکند. ایمان با انسان کاری میکند که انسان از مرگ نمیترسد و خودش را به هدف نزدیکتر میبیند در اثر مرگ. این اصل کاری است که ایمان میکند. اصل فایدهای است که ایمان دارد. چقدر امیدبخش! چقدر آرامشبخش! آنی که مؤمن نیست، این را از دست داده. انگیزه اصلی زندگی را، تعریف اصلی زندگی را ندارد. آن کسی که مؤمن نیست، تصورش نسبت به همهچیز غلط است: نسبت به خودش، نسبت به زندگی، نسبت به دیگران، نسبت به مرگ، نسبت به زندگی، بودن، رفتن، پیر شدن، جوان ماندن، زیبایی، زشتی، مریضی، سلامتی. در فرهنگ کافرانه، آنی هم که معلول است باید خودش را بیاورد شکل آدمهای سالم نشان بدهد. «منم با دستم میتوانم کار کنم. ببین! منم میتوانم با پام کار کنم. ببین! منم با چشمام میتوانم کار کنم. ببین! منم قهرمان میشوم.» در فرهنگ الهی و معنوی میگوید: «خیلی از اینها هم که دست و پا دارند، دست و پا ندارند!» اصلاً ارزش انسان به دست و پایش نیست و به کارایی این دست و پا نیست که تو بگویی: «منم که پا ندارم، کارهایی را که بقیه با پا میکنند، انجام میدهم.» اتفاقاً آنی که پا دارد و ندارد، هر دو میتوانند کارهایی را انجام بدهند که مشترک است بینشان. آن کار باور است، آن قرب است، آن ارتقاء وجودی است، آن صعود به سمت عوالم بالا است. آن دیگر دست و پا نمیخواهد. اگر پا داری، نمازت را روی پا میخوانی. نداری، نشسته میخوانی. باز هم نداری، خوابیده میخوانی. نماز حفظ میشود. آن اتصال به عوالم بالا، اتصال به ملکوت، اتصال به خدا، دست و پا نمیخواهد. نماز که دست و پا نمیخواهد. هیچکسی در فرهنگ الهی نمیگوید: «من میروم با پام، با پای معلولم میخواهم ایستاده نماز بخوانم که ببینند یک معلول هم میتواند ایستاده نماز بخواند.» ایستاده نماز خواندن ارزش نیست. خوابیده همیشه ارزش است. غرق شدن ارزش است. ارزش به این قالب و صورتش نیست. ارزش به آن حقیقت پشت وانهش است که آن اتصال به خداست. وصل شدن به هدف، نزدیک شدن به هدف است. هدف اوست: «الیه الرجعا، الیه المصیر، الی ربک المنتهای». خدا منتهاست، خدا غایت است، خدا هدف است. خدا هدف است یعنی کمالات او هدف است. قربش به او هدف است. اتصال وجودی به او هدف است. خلیفه او شدن هدف است. هیچچیزی برای مؤمن در این دنیا آسیب زا نیست. همین که در جلسه قبلم یک اشارهای شد: سیر رشد مؤمنین را – چه فرد، چه جامعهاشان را – هیچکس نمیتواند متوقف کند. هیچ بلایی، هیچ عامل بیرونی نمیتواند سیر رشد مؤمنین را از بین ببرد، اگر مؤمنین ملتزم به ایمانشان باشند، در مسیر ایمانشان حرکت بکنند و در جهت رشد باشند. شما دست من را هم ببرید، پای من را هم ببندید، من را اعدام بکنید، تکهتکه بکنید، محصورم بکنید، قطع عضوم بکنید، باعث میشود که من رشد کنم، به رشد نزدیکتر میشوم، رشد در من بیشتر میشود. همه هدفش استفاده از این دست و پاست. دستش را قطع میکنند، از هدف میافتد. او میخواست وزنه بزند، او میخواست دیسک پرتاب بکند، او میخواست چه میدانم نقاشی بکند. او میخواست... البته همه اینها هم خوب است، ولی هدف اینها نیست. این پس شد اولین چیزی که انسان نیاز دارد (هدف) که ایمان آن را تأمین میکند.
۲. پردههای جهل و غرور و پندار و هر آنچیزی که گوهر بینش و خرد او را در حجابی ظلمانی میپیچد و نیروی دیدن و فهمیدن را ازش میگیرد، زائل میشود. خیلی چیزها نمیگذارد که انسان بفهمد. غرور انسان نمیگذارد انسان بفهمد. جهالتها نمیگذارند انسان ببیند و بفهمد. پندارها و خرافات نمیگذارند یک انسانی واقعیت را درک کند، ملت ها حقیقت را درک کنند و بفهمند. نظامهای جائرانه نمیگذارند انسان را. حجابها و مانعهای گوناگون از درون، از برون، مانع میشوند از اینکه یک انسان، از اینکه انسان گوهر عقل و خرد خدادادی را به کار بیندازد، و بداند و بفهمد. اینها او را در ظلمت نگه میدارند، انسان را در زندانی از تاریکیها مینشانند، او را از نور و از فروغ درک و فهم صحیح دور نگه میدارند. یکی از ارکان خوشبختی انسان است و از عناصر سعادت انسان این است که انسان از این ظلمتها، از هر آنچه برای او ظلمت میآفریند، نجات پیدا کند و به نور و فروغ حقیقت راه پیدا کند و شعاعی از نور حقیقت بر دل او بتابد. (در پرانتز نوشتیم نور.) پس اول هدایت لازم است به آن معنایی که توضیح داده شده. دوم نور لازم است به این معنایی که باز گفتم: اول بدانم کجا میخواهم بروم، بعد نور برای رفتن داشته باشم، و برایم روشن باشد، در تاریکی و ابهام نباشم. آنی که مؤمن نیست، همهچیز برایش مبهم است. همهچیز برایش تاریک است. در تاریکی و ابهام است. هیچی برایش معلوم نیست. الان اگر چوب میخورد، نمیداند برای چی میخورد. اگر پول گیرش میآید، نمیداند. اگر بچه به دست میآید، نمیداند. اگر بچه از دست میدهد، نمیداند. در هیچکدام آرامش ندارد. او وقتی که پول به دستش میآید، نمیداند با این پول چهکار کند. او وقتی که پول را از دست میدهد، نمیداند با این از دست دادن چهکار بکند. در دو حالت مبهم است، گنگ و گیج است. وقتی دارد بیتابی میکند در خرج کردنش، بیقراری میکند در حفظش. وقتی ندارد، بیقراری میکند در از دست دادن پول. خدا میخواهد به یک اعتدالی برسیم ما، به روشنایی برسیم. نه بابت آنها که از دست میدهیم از مادیات، که از دست دادنی و از دست رفتنی است، نه بابت از دست رفتن اینها ناراحت بشویم، نه بابت به دست آوردنش خوشحال شویم. آنی که نور دارد این شکلی است. مسئله برایش روشن است. آنی که در جاده دارد میرود، تابلویی را رد میکند، خیابان را رد میکند، رستوران را رد میکند، غصهدار نمیشود. به رستورانی میرسد، خوشحال میشود. در مسیر این رستوران هدف نیست. رفتن ازش و دور شدن از هدف نیست. مسیر برایش روشن است. جاده را میبیند، جاده را میداند. در راهم توقفاتی دارد. در راه چیزهایی گیرش میآید. در راه از دست میدهد. کیسهای پر، کیسهای خالی میکند. آنی که برایش مهم است جاده است، مسیر است. تخمه هم اگر میخورد، تخمه خوردن برای بهتر رفتن در مسیر است. تخمه را میخورد، میخرد، میآورد در ماشین. یک کیسه پر مصرف میکند، یک کیسه خالی، یک کیسه زباله است. اما وقتی که کیسه پر آورد، خوشحال شد نه، الان که کیسه زباله است و ناراحت است اشتباه است. آنی که برایش مهم است راه است، مسیر است. پس اول هدف، بعد مسیر دیدن، مسیر فهمیدن، جهالت نداشتن، مبهم نبودن، گیج نبودن، با نور یقین حرکت کردم، حرکت کردن. این نور آرامشبخش است. آرامش میآورد. انسان فضایی را چهکار باید بکند؟ در هر گرفتاری، در هر چاله و چولهای چهکار باید بکند؟ این خیلی آرامشبخش است برای انسان. میبیند یک دست قدرتی او را اینجا انداخته. یک غرضی از من دارد، یک چیزی از من میخواهد. یک تکلیفی دارم، وظیفهای دارم. اگر انجام بدهم، عنایتی گیرم میآید. کارم را باید تشخیص بدهم. مسیر ایمانی، ایمان یا آرامش و اینکه در راه طولانیش به سوی سعادت، در این راهی که دارد طی میکند به طرف او و سرمنزل و پایان راه، از دغدغهها و وسوسههای درونی - دقت کنید که توان فرساتر از عاملهای بازدارنده بیرون نیست - برهد. آرامش روانی به آدم میدهد. هواپیما دارد سقوط میکند اما او آرام است. بیماری جامعه را گرفته، این آرام است. آرامش دارد. از درون تشویش ندارد. بههمریختگی ندارد. استرس ندارد. نباخته. از دست نداده. آرامش دارد. تمرکزش را از دست نداده. گرفتار شده. با یک آرامش میشود بررسی میکند. خیلی خب، راه برونرفت از این گرفتاری چیست؟ میشود مدیریت بحران. بحران را مدیریت میکند. آرامش خودش را از دست ندهد. بعد بتواند آرامش بدهد. مجموعه ای که میتواند آرامش بدهد، به آن مجموعه آرامش داشته باشد. کی آرام است الان؟ کجاییم؟ برای چی اینطور شده؟ چطور در میآییم؟ مراجعه کرد. هدف چیست؟ راه چیست؟ آرامش او تزریق میشود به آن مجموعه، میشود مدیریت بحران. آثار مادی ایمان است. یعنی در همین زندگیهای دنیایی ما، این آثار را ما میبینیم. برای همه محسوس و ملموس است. امر ماورایی نیست که برویم بعد از مرگ بفهمیم که ایمان چه آثار و خاصیتهایی دارد. تجربه نشان داده. تاریخ به وضوح به ما گفته که وقتی جلوی راه راهرویی را بگیرند، در پیمودن این راه حریصتر میشود. شوقش بیشتر میشود. آتش اشتیاق شعلهورتر میشود. اگر بگویند: «نمیگذارم بری»، بیشتر انسان فشار میآورد تا برود، تا عبور کند. این عامل بازدارنده بیرونی است. خارج از وجود انسان است. این عامل بازدارنده یک وقت است که از درون انسان را میپسوانند (به معنی سست میکنند، ضعیف میکنند)، در او تردید ایجاد میکنند. جلوی راه را نمیبندند، راه باز است. اما توان رفتن، اراده رفتن، تصمیم حرکت، امکان تلاش را از انسان میگیرند. این بدتر است. بحث ویروس دودلی و مفصل در این بحث. «چرا میری؟ چه فایدهای داره؟ شاید نرسیدی. گرگی اومد. به چه مجوزی میری؟ نمیخواد بری.» خیلی خونسرد و دلسوزانه و پیرمردانه و استادانه. راه هم باز. (پیرمردانه گفتن هم کلمه قشنگی است. این احتیاطات که ما برای اثر ترس و واهمه و ضعف ارزش قائلیم.) ولی اینها خصلتهای پیری است که ممکن است کسی هم پیرمرد باشد و اینها را نداشته باشد. ممکن است کسی پیرمردانه باشد: دست به عصا حرکت کردن، احتیاط از سر ضعف. پیرمرد احتیاطش از سر ضعف است، چون اگر چیزی را از دست بدهد، دیگر نمیتواند جبران کند، توان جبران ندارد. جوان بیاحتیاطی میکند، چون اگر از دست داد، دوباره تولید میکند. احتیاط خوب است، ولی نه احتیاط از سر ضعف و احتیاط انفعالی، اثر ترس و از سر اینکه دیگر نمیتوانم کاری بکنم. افسردگی، ناامیدی و این احتیاط، احتیاط بد است. اینها احتیاط پیرمردانه است. این مانع، این وسوسه، این دغدغه، به مراتب توانفرساتر است از آن چوبی که وسط راه بگذارند و بگویند: «نمیگذاریم بروی.» این دغدغه برای اغلب راهروها، اغلب رهروان راههای سعادت در طول تاریخ بوده. چقدر به موسی التماس میکردند که: «میترسیم خلاف گفته باشی، خلاف تو وعده داده شده باشد.» در قرآن میگوید که فشار و فقر انقدر زیاد وجود داشت که حتی خواص متزلزل میشدند که: «مَتَىٰ نَصرُ اللهِ؟» پس کی؟ پس کو؟ چه شد؟
ببینید! حتی خواص را میلرزاند، کنارتان که قواعد نصرت خدا را توضیح میدهم. این تهدیدها و تزلزلها و دغدغههای روانی درونی انسان، اگر بخواهد سعادتمند باشد و به سرمنزل و پایان راه سعادت برسد، یک شرطش این است. یک شرطش هم این است که از این دغدغه، از این اضطراب، از این ناامنی روحی، از این عدم آرامش و نداشتن اطمینان برهد. بتواند بر این دغدغه و اضطراب و وسوسه درونی غالب بیاید. این هم یکی از چیزهایی است که انسان را به سعادت میرساند. اینکه در راه طولانیش به سوی سعادت، از دغدغهها و وسوسهها و وسوسههای درونی که توانفرساتر از عاملهای بازدارنده برون نیستند، برهد. (داخل پرانتز نوشتیم اطمینان و امن. میتوانید به جای امن "ایمنی" بگذارید. فرق نمیکند. امن را ما انتخاب کردیم چون عین تعبیر قرآنی بود.) بد نیست این جمله را اینجا تذکر بدهم، شاید چند بار دیگر هم گفته باشم. در دعای کمیل میخوانیم: «یا رب، یا رب، یا رب.» پروردگار من، پروردگار من، پروردگار من. «أللهم قَوِّ علی خدمتک جوارحی.» جوارح و اعضای من را در خدمت خودت نیرومند کن. «واشدد علی العزیمت جوانحی.» دل من را برای تصمیم قادر کن. بتوانم تصمیم بگیرم، بتوانم بر ضعفها، تردیدها، شکها، وسوسهها، دغدغهها غالب و فائق بیایم. این انسان را زیاد در راه مینشاند و از پیمودن راه باز میدارد. خب، این هم شد سومی. این قوت قلب، این اطمینان و این موانع درونی را مانعش نشود در مسیرش.
پس هدف را دید، راه را هم دید. انگیزه درونی برای رفتن در راه پیدا میکند. ایمان این کار را با او میکند.
۴. تلاش خود را ثمر ببخشد. باور بداند، امیدوار باشد که این تلاش به جایی میرسد. آن کسانی که امیدوار نیستند که تلاششان به حرکتشان به نتیجه منتهی بشود و منتهی خواهد شد، مسلم به سرمنزل خوشبختی و رستگاری نمیرسد. مطمئن باشد که تلاشش ثمربخش است. چی این اطمینان می آورد برای آدم؟ ایمان. طرف حسابش خداست نه مردم. مردم اگر طرف حساب ما بشوند، خیلی چیزها را نمیفهمند. بفهمند، توانش را ندارند. توانش را داشته باشند، شاید انگیزه اینکه بخواهند آنقدری که حق ماست به ما بدهند را بر فرزند شان ندهند. همیشگی نمیتوانند بدهند. الان هم حق ما را بدهند، همیشگی بدهند، فردا ممکن است دشمن ما بشوند. اینها همهاش در مورد خلایق است. اما خدا میفهمد، هم میتواند، هم انگیزه این را دارد که همه جزای شما را به شما بدهد، هم همیشگی است. همه اینها هست. انسان مؤمن به مسیر وارد میشود و یقین دارد به اینکه در این مسیر شکست ندارد. قطعاً به نتیجه میرسد. پاداش دارد. تلاشش بیاثر نمیماند. خدای متعال به تلاش او اثر میدهد، نتیجه میدهد. بداند هر کاری که میکند اثر مثبتی برجای میگذارد. بداند هر گامی که برمیدارد، یک قدم به مقصد نزدیک میشود. در یک بیابانی اگر شما بدون تردید که منظور از این طرف است، میدانید کجا دارید میروید، اگرچه دیر شده، اگرچه تنها ماندید، از قافله عقب ماندید، استوار، محکم، با تلاش، با شور حرکت میکنید، قدم میزنید، به جلو میروید. اما اگر راه را گم کردی، نمیدانی از این طرف باید رفت یا از آن طرف، کی مبهم میشود؟ ابهام است. به هر طرف که راه بیفتید، قدم برمیدارید، میبینید سستید. پای رفتن ندارید، چون نمیدانی که واقعاً میرسی یا نمیرسی. انگیزه شلی از درون، سستی میبینی، سستی. چرا؟ چون نمیدانی که این تلاش ثمربخش خواهد بود. احتمال میدهی که همین یک قدم، یک قدم شما را از منزل دور میکند. لذا باز برمیگردی از این طرف، باز میروی از آن طرف، باز میروی از آن طرف. پس یکی از شرایط اینکه انسان به سعادت برسد، این است که بتواند آن آدم راهرو، آن آدم تلاشگر، آن آدم کوششگر، شرطش این است که تلاش و کوشش خود را ثمربخش دیدن و بداند به نتیجه میرسد.
۵. اینکه لغزشها و خطاهایش قابل جبران و مورد بخشایش باشد، این هم خیلی مهم است. انسان در طول زندگی و حرکتش اشتباهاتی دارد، خطاهایی دارد. اگر هم خطایی که انجام داد، به صورت یک جراحت غیرقابل التیام بماند، به صورت یک عمل غیرقابل جبرانی بماند، انسان همیشه در دغدغه است. میترسد خطای دیگر ی بکند و این خطای دیگر بیشتر او را دور بیندازد از هدف، از راه کنار بیندازد. همیشه مأیوس از گذشته، همیشه بدبین نسبت به آینده است. اما اگر بداند که خطای او، به شرط اینکه خودش در صدد جبران باشد، قابل جبران است. اشتباهات او، مشروط بر اینکه خود او از آن اشتباهات پشیمان بشود، قابل صرفنظر شدن است. اگر اینها را بداند، شوق او، امید او، نشاط او و شور او چند برابر میشود. (داخل پرانتز نوشتیم مغفرت فرهمند.) یکی دیگر، این ششمی. این پنجمی بود.
اینکه مؤمن بابت کم و کاستیهایی که دارد، نگران نیست، چون میداند کس دیگری پر میکند. خودش نیاز نیست پر کند. ما در این مسیر میرویم، توانمان محدود است، ظرفیتمان محدود است، امکاناتمان محدود است. کس دیگری پر میکند اینها را. کار با کس دیگری است. لذا مؤمن چون توکل دارد، از این کم و کسری خودش هراسی ندارد. اینها باعث سست شدن و بیانگیزه شدنش نمیشود.
۶. و اینکه در همه حال از دستاویز تکیهگاه مورد اطمینان برخوردار باشد. بداند همه جا در تمام شرایط یک کمککاری هست که میتواند از او استفاده کند. عیناً مثل آدمی که نقشه جامع راه را وارد راه شده. در این جادهها دارد میرود. اشتباه هم نمیکند البته. اما دغدغه هم ندارد. میداند اگر احیاناً یک وقتی یک جایی راه را اشتباه گم کرد و رفت، این نقشه در بغلش است، در میآورد، نگاه میکند، از این نقشه استفاده میکند. همه جا یک مستمسک و مستقیمی وجود دارد که میتواند بهش دست بزند، چنگ بزند، ازش استفاده کند. اتصال دارد به وحی، اتصال دارد به حقیقت. راه گم نمیشود. مراجعه میکند به قرآن، به عترت. معارف قرآن و عترت راه را برای ما تبیین کرده. گم شدن برای ما ندارد. نقشه سر راه ما هست و دستاویز داریم، تکیهگاه داریم. به یک جایی قرص و محکم، به یک جای محکمی دستمان بند است. به جایی که اطمینانبخش است. به جایی که خطاپذیر نیست. میشود بهش اعتماد کرد. به او تکیه کرد. غیرمؤمن این را ندارد.
۷. و اینکه در مواجهه با دشمنها و دشمنیها از نصرت و مدد خدا برخوردار باشد. یک شرط دیگر سعادت و خوشبختی و کام روا شدن. من بدانم موانعی که سر راه من قرار میگیرد، دیگرانی که میخواهند من را از این راه منصرف کنند، دیگرانی که میآیند رودرروی من میایستند تا من مسیر را ادامه ندهم. مخالفت کردن. ولو تعدادشان خیلی زیاد باشد. یک نفر در مسیر میخواهد برود، هزار نفر میخواهند سنگ بیندازند. با این حال به نصرت خدا هست. سنگها به خودشان برمیگردد. نمیگذارد به من سنگ بخورد. یک ضدگلوله میگذارد برای من. سنگها که میآید، به این ضدگلوله میخورد، این ضدسنگ میخورد، برمیگردد. هیچ اثری روی من نمیگذارد. هیچ زخمی به من وارد نمیشود. البته زخمهای سطحی و ظاهری دارد، ولی آنقدری نیست که من را از پا بیندازد. (نمیتوان البته مادی به خدا معتقد نیست.) اما ما آقا شما در این تلاش مادیتان، در این تلاش اجتماعیتان، در این جهادتان که دارید انجام میدهید، اگر بدانید یک نیرویی مانند فرزند تان ماورای نیروی ماده و طبیعت است و آن نیرو با شما همراه است، این چطور است؟ یک چنین چیزی داشته باشید. شما یک چنین کمک و یاور و مددکاری برای خود فرض کنید. این چطور است؟ میبینید برق از چشمانش میپرد. بسیار خوب است. چقدر جالب است که انسان نیروی ماورای نیروی ماده و مادیات را پشتیبان خود داشته باشد که وقتی با دشمنها و دشمنیهاشان، توطئههاشان، دسیسههاشان، جلادیهاشان روبهرو میشود، معتقد باشد و بداند که آن نیروی ماورایی ماده، کمک کار اوست. قریب ۵۰ سال پیش، این مرد بزرگ فرموده. دیدیم تمام این ۵۰ سال است که عمل به همین سرسوزن راه را عوض نکرده، بلکه باورش به همه اینها بیشتر شده و باور دارد خدا کمککار است. نمیترسد، هراس ندارد. مثل ماجرای موسی که اینها از عقب گرفتار فرعون شدند، روبهرو هم دریا بود. موسی گفتش که من به راه به آب میزنم و نمیترسم. "ان مع ربی". یعنی فرمود: من هم همینطورم. به شما میگویم اگر از دو طرف راه ما بسته شد، بگویید "ان مع ربی"! این باور است، این ایمان است. در این مملکت هیچکس به اندازه این سید بزرگواری که داریم کتابش را میخوانیم، تحت فشار نیست. در آماج تهمت و اذیت و آزار و توقع و فشار. هیچکس در این مملکت، بعد از امام زمان که شاید این ادعایم درست باشد، ولی در این مملکت لااقل میدانیم اینطوری است. به هیچکس به اندازه ایشان جای آرام نیست. در این دنیا هیچکس به اندازه ایشان در فشار نیست. هیچکس به اندازه ایشان در آرامش نیست. اینهایی که دارد میگوید، اینها وعدههای به مؤمنین است. او یافته پیدا کرد و خودش محقق کرد. کدام رهبر و لیدر و پرزیدنتی در دنیا اینطور آرامش دارد؟ اینطور دلش گرم است؟ اینطور تحت فشار است؟ و اینطور آرامش دارد. دو تا انتقاد میکنند، اعصابمان را از دست میدهیم. کنترلمان را از دست میدهیم. تمرکزمان را از دست میدهیم. آرامشمان را از دست میدهیم. یکم فشار زیاد میشود، آدم حتی قدرت ندارد. یکی از دوستان یکم فشار، فشارهای زیادی قرار گرفته بود، میگفت: «من دیگر الان چند وقت است صحبت کردن نمیتوانم.» اینها ایمان است. آثار مادیاش است. اینها این آرامش میآید، این طمأنینه میآید. فشار فروکش میکند. شهید خوش لفظ بهشان میگوید که: «خیلی شما تحت فشارید.» آن شهید نگرانی دارد. رهبر انقلاب آرامش دارد. رهبر انقلاب به او آرامش میدهد چون ایمان دارد. منتها مادی اسم خدا را بلد نیست. اعتقاد به خدا ندارد. اگرچه یقین هم به نبودن خدا ندارد. اما الهی که یقین دارد به وجود آنچه را قدرت مسلط و مُسطر الهی یعنی ما که خدا را قبول داریم، ماورای تمام این پدیدهها و متکی به او. ببین چقدر در راه سعادت تندروتر و جالبتر حرکت میکند! این تندروتر. من یقین دارم آقا با غرض میگفت: «تندروها کندرو ی مسیرند!» در مسیری که باید تند رفت، تندرو باید بود. یک وقتی ما آن زمانی که داعش در سامرا بود، سفری به سامرا داشتیم، راننده با ۱۸۰ تا تقریباً میرفت. میگفتش که: «اینجا اگر سرعت پایین باشد، تکتیراندازهای داعش میزنند.» اینجا مسیر ی است که باید تندروی کرد. آنجا کندروها را میزنند. آنجا تندروها دارند درست میروند. مسیر وقتی جایی است که باید... حالا یک کسی ژیان دارد، با سرعت ۴۰ تا دارد میرود. بقیه دارند تندروی میکنند و درست میروند. خود خدا گفته تند برو اینجا را. این مسیر واسه تندرویی است. مصارعه داشته باش. سبقت بگیر. "سابقوا" سارعوا است. او راه را تند بیا. اگر میخواهی آسیب بهت نزند، تند بیا. آرام بیایی، خیلی خطرات هست. تکتیراندازهای شیطان میزننت. اینجا باید تند بیایی. به اینها میگویند تندرو. احمقها به اینها میگویند خوش باور و تیرباران کردن مسیر نیست. آنی که در مسیر درست است، دارد درست میرود، به آن میگویند تندرو. خود آقا فرمودند: «الان آمریکا من را از همه شماها تندروتر میداند و قبلاً هم امام از همه تندرو تر بود.» این هم هفتم.
۸. اینکه بر جبههها و صفحههای مخالف برتری و رجحان داشته باشد. "انتم الاعلون إن کنتم مؤمنین." بداند اینکه بالاخره برتری برای اوست. این هم خودش تأثیر عجیبی دارد در اینکه بتواند انسان این راه را با سهولت بیشتری طی کند.
۹. و اینکه بر دشمنان راه و هدفش که مانع و خنثیکننده تلاش اویند، پیروز بشود. آدم همه تلاشها را بکند، بعد هم شکست بخورد، اینکه به سعادت نمیرسد. پس یکی از مهمترین عناصر سعادتمندی انسان این است که آخرش پیروز بشود. مسیری که شکست توش نیست. کشته شدنش هم پیروزی است. خب مؤمن همان راه را انتخاب میکند. مؤمن راهی انتخاب کرده که توش شکست نیست. مکتبی که برای خدا باشد، حرکتی که برای خدا باشد، در آن شکست راه ندارد، نمیشود. ایمان شکست نمیخورد. من مقابل سمت خدا. هیچکس نمیتواند ما را متوقف کند. شکست یعنی من به آن هدفم نرسم. در نرسیدن ما به هدفمان که خدا باشد، فقط یک عامل هست، آن هم کمکاری و اعراض و رو برگرداندن خودمان است. هیچ عامل بیرونی نمیتواند بین ما و خدا مانع و حجاب شود. خودمان حجاب میشویم. کدام راه را برگردی؟ هیچکسی در این مسیر نیست. پس یکی از مهمترین عناصر سعادتمندی انسان این است که آخرش پیروز بشود. غیر از این است مگر؟ مگر مکتبهای دنیا برای پیروزی نمیکوشند؟ پس یکی از عناصر و عوامل سعادت انسانی فردی و اجتماعی و گروهی این است که در مواجهه با دشمنها بالاخره بر آنها پیروز شود.
۱۰. و اینکه عاقبت از همه سختیها و فشارها و بندها و حصارها رسته و مقصود و منظور خود نائل بشود و برسد به آن سرمنزل. (داخل پرانتز نوشتیم "فوز" و "فلاح". همین تعبیرات قرآنی.) به آن نتیجه برسد. آخر راه باز باشد برای اینکه او به نتیجه برسد. نه اینکه فقط من بدانم نتیجهای هست و راه بسته است، نه! راهم باز باشد، بتوانم برسم. عاقبت این است.
این هم دهمیاش که تا سر یازده خواندیم و انشاءالله از یازده به بعدش میماند برای جلسه بعدی که فکر کنم احتمال زیاد جلسه بعدمان میافتد برای سال بعد. شاید هم همین چهارشنبه دوستان بگویند که لازم است برای جلسه بعد، یعنی چهارشنبه بعدی داشته باشیم. اگر چهارشنبه باشد که خب، یازدهم اینور سال، یعنی در سال ۹۸ داریم، اگر نه، میرود برای سال ۹۹. خدا انشاءالله عاقبت ما را بخیر کند و ما را با قرآن پیوند بدهد در دنیا و آخرت. وصلی الله علی سیدنا محمد وآله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و یک
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه اول
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دوم
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...