سیره حسینی آیه الله بهجت
تا آخرین جمعه عمر در مجلس روضه شرکت می کردند
معنی دوست داشتن خدا
امام زمان به مجالس شیعه علاقه مند هستند
سیر و سلوک یعنی قدم گذاشتن در وادی محبت تا…
جلسات روضه، محل لطف و توجه اهل بیت علیه السلام
قبه امام حسین علیه السلام کجاست؟
ارزش مجالس حسینی
طهارت خانه با روضه اباعبدالله علیه السلام
دیواری که بیش از همه شاهد روضه بود.
آثار وضعی روضه اباعبدلله علیه السلام
موسی اینجا به امید قبسی می آید
معنای حضور اهل بیت در مجالس
اشک بر اباعبدلله، آب حیات است.
صله امام رضا علیه السلام به دعبل خزایی
برکات احترام و تکریم عزاداران اباعبدالله
عنایت حضرت عباس علیه السلام به زن بادیه نشین
حضرت عباس علیه السلام، مجرا و باب ورود به ساحت ابا عبدالله علیه السلام
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
جمعهای بود، بیست و پنجم اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۸. با بدنی رنجور و نحیف در مجلس روضه نشسته بود. ۹۳ سال از عمر مرجع تقلید شیعیان میگذشت، ولی هنوز خود را محتاج همین بارگاه میدانست. پنجاه سال بود که هر جمعه مجلس روضه برپا میکرد، البته این مجلس غیر از مجالسی بود که در محرم برگزار میکرد. سالهای آغازین ورود به قم، این مجلس را در منزل خودش برگزار میکرد. رفتهرفته جمعیت مشتاق زیادتر میشد و دیگر اتاقهای کوچک و تو در توی منزل، جوابگوی این جمعیت نبود. محل برگزاری روضهها را به مسجد منتقل کردند. خودش تا آخرین جمعه عمرش شرکتکننده همیشگی این مجلسها بود.
خب، عنایت مرحوم آیتالله العظمی بهجت به مجالس روضه خیلی واضح است و ایشان اصرار عجیبی به این مجالس داشتند. به ایشان میگفتند: «هر جمعه شما در این جلسات شرکت میکنید؛ آخر، شما با این علم، این چه خاصیتی برای شما دارد؟ این لغو نیست که شما اینجا مینشینید؟» ایشان فرموده بودند که «من اگر یک کلمه هم در این مجالس یاد بگیرم، برایم بس است.» یک کلمه هم یاد بگیرم، در واقع پاسخ به این بود که لغو نیست. وگرنه اصل حضور در این مجالس، ولو آدم چیزی هم یاد نگیرد، نفس حضور در آن جلسه برکات دارد. وقتی چند نفر به عشق اهل بیت کنار هم جمع میشوند، امام صادق علیه السلام فرمود: «تلکَ المَجالِسُ أُحِبُّها.» یعنی «آن مجالس را دوست میدارم.»
«دوست میدارم» که امام میفرمایند، خیلی فرق میکند با «دوست میدارم» که ماها میگوییم. «دوست میدارم» خیلی چیز خاصی نیست. مثلاً نگفتهاند که ما این جلسه را این کار را میکنیم، آن کار را میکنیم. امام که میفرماید «دوست میدارم»، یعنی خدا دوست میدارد. خدا که میفرماید «دوست میدارم»، یعنی آن آیاتی که «یحب» و «لا یحب» دارد را باید با آن در نظر گرفت. مثلاً «انَّ اللهَ لا یُحِبُّ المُستَکبِرینَ.» وقتی میفرماید «من این مجالس را دوست دارم»، یعنی آدمهایی که در این جلسه نشستهاند، دیگر مستکبر به حساب نمیآیند. همین که آمدند و در جلسه نشستند، دیگر از تکبر درآمدهاند. «انَّ اللهَ لا یُحِبُّ المُسرِفینَ.» خدا مسرفین را دوست ندارد. پس اینی که اینجا نشست، یعنی دیگر از اسراف درآمده، اینجا نشست. «انَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوابینَ.» پس معلوم است که این که من اینجا نشستهام: «انَّ اللهَ یُحِبُّ المُتَطَهِّرینَ.» تطهیر پیدا کرده است. «انَّ اللهَ لا یُحِبُّ الفَرِحینَ.» آدمهای سرخوش و سرمست را خدا دوست ندارد. معلوم میشود که این آدم اینجوری نیست. «لا یُحِبُّ الکافِرینَ»، «لا یُحِبُّ الفاسِقینَ»، «لا یُحِبُّ الظّالمینَ.» «یُحِبُّ المُحسِنینَ.» یک کلمه است، ولی یک دریا حرف پشت سرش است. فرمود: «این مجالس را دوست دارم.» همین قدر که بیایند کنار هم بنشینند به یاد اهل بیت، لزوماً هم نباید جلسه علمی باشد. جلسه ذکر، ولو ذکر صلوات باشد، ولو یک حدیثی یکی بخواند و بقیه گوش دهند. امام صادق علیه السلام فرمود: «من این مجالس را دوست دارم.» یعنی امام زمان همین مجالس را دوست دارد.
امام وقتی که به چیزی علاقه داشته باشند، این محبوب خدا است. انسان خودش را در مدار محبت خدا قرار میدهد که اصل سیر و سلوک و رشد معنوی، همین سیر و سلوک و حرکت در وادی حب است دیگر. در وادی محبت قدم گذاشتن و پلهبهپله رفتن تا انسان آن قدری عاشق حق تعالی شود که از خود هیچ نبیند و به تعبیر برخی بزرگان، خود را به خاطر او دوست داشته باشد. «من هم چون کاردستی خدا هستم و وجودی که به من داده خوشم میآید.» آیتالله حسنزاده آملی _حفظه الله_ در الهینامه میفرمایند که: «الهی به قربان لب و دندانم (لب و دهانم) بروم که ثناگوی تو است.» «الهی به قربان لب و دهانم بروم که ثناگوی تو است.» از لب و دهانم خوشم میآید؛ نه چون خوشگل است یا چون فلان است، نه چون با آن غذا میخورم، بلکه چون ثناگوی تو است، چون اینها در مدار حب تو قرار گرفتهاند. من هم دیگر حالا دوستش دارم. اینجوری میشود.
مجالس روضه، مجالسی است که به شدت محل اعتنا و عنایت است. محل عنایت. داستانهای عجیب و غریبی هم از این جلسات و عنایت به این افراد و کسانی که در این جلسات حاضر میشوند، نقل شده است. کسی خاری را از سر راه برای این جلسه بردارد، روایات عجیب و غریبی نقل شده و قطعاً محل توجه قرار میگیرد اگر کسی وارد این حریم بشود.
مرحوم آیتالله فاضل لنکرانی _رضوان الله تعالی علیه_ نظر فقهشان شاید بر این بود _معلوم است شیخ جعفر شوشتری هم که بدیهی است_ ایشان هم نظرشان بر همین بود که قبه حضرت اباعبدالله، که دعا در آن مستجاب است، فقط حرم امام حسین نیست. هر مجلس و محفلی که توجه به امام حسین علیه السلام آنجا باشد، آنجا قبه امام حسین است و آنجا دعا مستجاب است. این کتاب «الخصائص الحسینیه» را حتماً بخوانید. کتاب بینظیری است. یک آتشی در این کتاب نهفته است که به جان آدم میافتد. خود مرحوم جعفر آقای شوشتری _رحمة الله علیه_ اینطور بوده دیگر. امام حسین علیه السلام آتشی در قلب او ایجاد کرده بودند و روضه را شروع میکرده، چند نفر غش میکردهاند. یک حس و حال عجیب و غریبی. ماجرا هم از توسلی شروع میشود که به امام حسین علیه السلام داشتیم. به هر حال، این مجالس، مجالس بسیار قیمتی است. آدم در قیامت میفهمد که ثانیه به ثانیهای که در این جلسات نشسته و حضور داشته، چه آخرتی از او آباد شده و چه ابدیتی برایش شکل گرفته است.
آقای بهجت هم از وقتی که به قم رفتند، در منزل خودشان _الاصل جلسه هم همین است، یعنی در منزل باشد، حالا به شرط این که خانواده اذیت نشوند و شرایط اینطور نباشد که کسی به دردسر بیفتد_ برکات برای آن خانه است. کربلایی احمد تهرانی، معروف به کلی احمدآقا، از شاگردان مرحوم آقای رجب خیاط بود. ایشان هم خیلی آدم سوختهای بود، حالاتی داشته و کراماتی هم داشت. ایشان فرموده بود که این خانهها مثل آدمها میمانند. تعبیر ایشان این بود. لحن داش مشکی داشت ایشان و چون حالا ظاهراً بازاری هم بوده، خیلی حرفها را این شکلی میزد. ایشان گفت: «چطور آدمها نیاز به غسل پیدا میکنند و بهشان واجب میشود، خانهها هم همین شکلیاند. خانهها هم نیاز به غسل پیدا میکنند.» غسل خانه، روضه اباعبدالله در خانه است. «در خانه وقتی روضه اباعبدالله را بگیری، خانهات را غسل دادهای.»
خب، این حرف زیبایی است و جور هم در میآید با روایات ما که مثلاً در خانهای که قرآن خوانده بشود، خانه طهارت پیدا میکند، شیاطین میروند، ملائکه میآیند. یعنی یک فضا و زمینه معنوی در این خانه ایجاد میشود. اهل باطنی _یک وقتی ما به منزلی در قم رفتیم_ اولی که ایشان صاحبخانه آمد، چند دقیقهای آنجا نشسته بود. کار داشتم، میرفتم میآمدم. یکهو دیدم پریشان است، حالش بد است. پرسیدم: «اینجا چه جایی است که آمدهای؟» گفتم: «چطور؟» گفت: «اینجا فلان گناه صورت گرفته است. مثلاً فلان زن شوهردار با چند مرد نامحرم...» و بعداً، بعد از مدتی، یکی از همسایهها به ما گفت که: «ما خیلی خوشحالیم شما آمدید. نفر قبلی که اینجا بود اینطور بود. یک خانمی بود شوهرش رفته بود ژاپن و بعضی روزها با چند مرد بود.» این آقا همان اول به ما گفت. گفتم: «خب، چهکار باید بکنیم؟» گفت: «باید آنجا را آبادش کنیم. قرآن روضه، قرآن روضه. آن قدری باید اینها بیاید که بشوید.»
خلاصه، خیلی وقتها توی خانه میبینیم که توفیقات آدم کم است. توی خانه توفیقات آدم زیاد است، حال آدم خوب است. توی خانهای، توی خانهای حال آدم بد است. یک جاهایی آدم تا مینشیند سبک میشود، یک جاهایی تا مینشیند سنگین میشود. دیدهاید دیگر. اهل خانه هم لزوماً _بندگان خدا_ آدمهای بدی نیستند. بافت خانه جوری است که تاریک است.
آیتالله سید محمدحسین طباطبایی _رضوان الله تعالی علیه_ در کوچهشغلی (کوچه آقا، اشغالی) قم، مجلس روضه بیش از صد سال است، نمیدانم صد و پنجاه سال است، چند سال است که روضه برگزار میشود. ایشان دهه اول محرم آنجا میرفتند. یک سال اینها این مثلاً دیوار این بغل را برداشته بودند، خانه بغلی را متصل کرده بودند به این خانه. علامه که وارد شده بودند _یک فیلسوف، عارف، فقیه، همه اینها را در حد اعلا، یک انسان کامل_ وقتی وارد شده بودند، جلوی در نشسته بودند. همان دیوار متصل به در. بهش میگفتند: «آقا، خانه را باز کردیم، این همه جا دارد، برویم جلو.» گفت: «این دیوار، از این دیوارهای که اینجا هست، بیش از همه دیوارها بهش روضه خورده است. میخواهم کنار این دیوار بنشینم.» یعنی دیوار اصلی بوده، دیواری که بیش از همه دیوارها بهش روضه خورده است. آثار وضعی نوری است که دارد منتشر میشود.
ظهر عاشورا، مرحوم فخر _وجدانی فخر_ فرموده بود که مرحوم علامه طباطبایی را در قبرستان شیخان زیارت کردم. بهشان گفتم: «آقا، امروز چه خبر است در عالم؟» فرمود: «ایشان خم شد، یک تیکه کلوخ از روی زمین برداشت، شکافت. دیدم وسط کلوخ خون است.» فرمودند که: «دیدی چه خبر است امروز در عالم؟ امروز همه عالم دارد خون گریه میکند.» شاید بگویید: «الان بنده بروم ظهر عاشورا کلوخی بردارم، خون میبینم؟» او باطنش را، آن کلوخ در اختیار علامه طباطبایی قرار داده بود. «اوپن» است دیگر! باطن را به او نشان میدهد. واسه همین، از آثار وضعی نباید ازش غافل بود. واقعاً نمیشود گفت ما در عالم نمیشود تصور کرد. محبت اباعبدالله، اشک بر اباعبدالله، روضه اباعبدالله، از دستگاه اباعبدالله در این عالم چیزی عظیمتر، قویتر، محک بالاتر داشته باشیم، بعید است.
دستگاهی، دستگاهی که خدا فقط میداند که چه خبر است در این دستگاه. چه کرده اباعبدالله، واقعاً! شما ببینید، این شهر همان شهر است، مردم همان مردم. شنبه و یکشنبه چه تفاوتی است که شنبهای که محرم نیست با یکشنبهای که محرم است، این مردم توفیر دارند؟ همان صحبتی که قبل محرم میکنی، در محرم میکنی. قبل محرم پا میشوند میروند. محرم، شب به شب شلوغتر میشود. خیلی عجیب است! واقعاً برای خود بنده خیلی عجیب است. اصلاً دلها را میکشد، میآورد، میسابد، پاک میکند، نگه میدارد، میفرستد بالا. اصلاً خدا!
مرحوم همدانی بود؟ یکی دیگر از بزرگان، من خاطرم نیست کدام یکی از بزرگان بوده. جلسه درس که میآمدند، این طلبههایی که مینشستند، ایشان استاد به یکی گفته بودند که: «من از صور برزخی این آقایان اذیت میشوم. هر کدام با یک دودهای بالا سرشان میآیند. حالا آنها هم طلبه، اهل علم، جلسه را تاریک میکند.» گفته بودند: «آقا، پس چاره چیست؟ درس را که نمیشود ول کرد، شما باید درس بدهید.» ایشان گفته بودند که: «روضهخوان بیاورید. هر روز قبل درس پنج دقیقه روضه بخواند.» بعد از مدتی گفتند: «درست شد! الان دیگر هیچ دودهای نیست.» روضه را که میخوانند، اینها همه جمع میشود، تطهیر میشود و دل آماده برای معارف، آماده اول میخوانند، بعد سراغ آیات و روایات میآیند. دل اول آماده بشود، پاک بشود، تا قد بفهمیم که چه میخواهم بگویم. بعضی درسها هنوز هم که هنوز است، اول یک توسلی پیدا میکنند یا ذکری میگیرند. از درسها، هر روز قوام الشریعه، هر روز روضه بود در درسش. هر روز روضه میخواند. اینها برکات روضه است. برکات ذکر اباعبدالله، برکات حب اباعبدالله.
مصلحیِ بهجتی که در قله است، خود را محتاج میبیند. اتفاقاً او میفهمد اینها چیست و چه خبر است، چه در این مجالس میچینند، چهکار میکنند. آرزو _پروانه مسجد آیتالله بهجت_ بود. یک وقت به بنده فرمود: هیچکس هم نبود. چند تا خاطره گفت. نمیدانم برای دیگران هم نقل کرده یا نه، خبر ندارم. گفت: «در خود مسجد آقا، بعد از رحلت آقا، همان اوایل بعد از رحلت ایشان بود.» ایشان گفت: «یک روزی در همین مجلس روضه، جایش را هم با دست نشان داد، از کجا و اینها بود.» آن در پشتی _چون دو تا در داشت به سمت یک دری بود که مخصوص آقای بهجت بود، دو تا در به آن در میخورد یا در از کوچه میخورد یا در از حیاط مسجد_ گفت: «یک روزی مجلس روضه که جمعهها بود، حضرت آیتالله جوادی آملی وارد شدند. جلوی در نشستند.» اولی که وارد شدم، نشستم. آقای پروانه گفتند که مرحوم آیتالله العظمی بهجت، مجلس روضه که تمام شد، میخواستم بروم. کسی حرف نمیزد و چیزی هم نمیگفت. نگاه که میکردند، به شما زل که میزدند، میفهمیدی بچه بهت نگاه نمیکند. یک پردهای انگار جلوی چشم داری. به وضوح آدم میدید که میبیند شما را و شما را نمیبیند. نگاه ایشان هم آثار عجیب و غریبی داشت که یک وقتی یکی از بزرگان به من فرمود: «فقط برید یک جا وایسید، ایشان شما را ببیند. دیدن ایشان استعدادها را فعال میکند. او نگاه به شما بکند، نه شما او را نگاه کنید. او به شما نگاه بکند.»
کی بود و چهکار کرد؟ اباعبدالله چهکار کرد اینجور محصولاتی تولید کرد؟ و هنوز هم راه باز است. گفت که: «آقای بهجت آمدند بیایند بروند بیرون.» آیتالله جوادی آملی خیلی احترام میگذاشتند به آیتالله بهجت. خاطره در پرانتز بگویم: محرمها که آیتالله جوادی آملی میرفتند، قبلش گاهی آیتالله بهجت ایشان را میدیدند؛ میفرمودند که: «امسال هم تبلیغ میروی؟» لحن بزرگتر به کوچکتر. گفتند: «آمل میروی؟» وقتی که آقای بهجت با ایشان صحبت میکردند، بعد از این بود که امام ایشان را فرستاده بودند برای گورباچف و این ماجراها. یعنی رابطه، رابطه صمیمانهای بود که آقای جوادی به شدت در برابر آقای بهجت خودشان را کوچک، واقعاً در یک مقام بهرهوری و شاگردی میدیدند. خودشان نقل میکردند که یکی از اساتید خودشان دیده بودند. نقل میکرد: «مسجد بودیم. آقای بهجت به آقای جوادی فرمودند که: «شما فلان چیز را.» _نگفتند چی، خودشان دوتا بودند_ «فلان چیز را که میخواستی، امشب کسی را بفرستید، بعد نماز عشا بیاید از من بگیرد.» من گفتم که آیتالله جوادی عرض کردند که: «آقا، میشود خودم بیایم؟» آقای بهجت فرمود: «نخیر، کسی را بفرستید.» رابطه برقرار!
آقای بهجت از مجلس روضه آمدند بیایند بروند بیرون. ایستادند، به آقای جوادی رو کردند. آقای جوادی هم سرشان پایین بود. آقا رضا پروانه با جزئیات برای بنده تعریف میکرد. جوادی در حالت ایستاده _خب ایشان همیشه کلاً ادبشان که منحصر به فرد است، اینجا دیگر درباره خیلی خاص است_ ایستاده بودند و دستها روی زانو، سر پایین. آیتالله بهجت به ایشان گفتند که: «آقا، متوجه شدید؟» ایشان گفت که: «آقای جوادی فرمودند که: «چرا؟»» مثلاً چرا یعنی متوجه نشدید؟ آقای جوادی فرمودند که: «عرض کردم که بله آقا جان، متوجه.» رفتند. هیچچیز نفهمیدیم که در این مجلس چه گذشته بود، که فقط آقای بهجت و آقای جوادی فهمیدند و چه بوده که آقای بهجت به ایشان تأکید داشتند که مثلاً چه خبر! هیچکس هیچ نفهمید. خبر به بدنمان نفوذ نکرد. ماجرا چیست؟ چه اتفاق عجیبی در این مجلس روضه افتاده بوده که دو نفر فهمیدند و باید آیتالله جوادی هم بیشتر متنبه و متذکر میشدند به این مسئله که آقای بهجت تذکر دادند. حالا شما ببینید، هر مجلس روضه هزاران خبر از این خبر است. کدام معصوم بیاید، چه عنایتی بکند؟ بعضی میبینند مجلس روضه فلان عالم آمد، به فلانی فلان عنایت را کرد، فلانی فلان حاجتش برآورده شد، فلانی فلان گرهش در این جلسه باز شد. در روز پنجم محرم فلان اتفاق برای... خدا میداند چه خبر است.
ما تنها کاری که ازمان بر میآید این است که این مجالس را از دست ندهیم. با همه _بنده با همه_ چشم کور و گوش کرم بیایم بنشینم. فقط همین قدر میدانم که خبرهایی است. موسی اینجا به امید قفسی میآید، عیسی اینجا به هوای نفسی میآید. برای استفاده انبیا و اولیا. روایت امام صادق _علیه السلام_ فرمود: «شما روضه میگیرید، ما میآییم. مادرمان فاطمه زهرا میآید.» حضور، حضور فیزیکی و مادی که نیست. بلکه شعاعی است که پرتو تابشی میشود از آن نور در این مجلس.
پایبندیاش به روضه، تعجببرانگیز بود. در حال مریضی هم اصرار داشت که این مجلس باید برقرار بشود. وصیت استادشان مرحوم آیتالله قاضی بوده: «هفته یک بار ترک نشود.» التزام ایشان یک بخشش از همین مجلس روضه هفتگی ترک نشود. واقعاً خسارت است اگر هفتهای بگذرد و آدم در آن هفته بر اباعبدالله گریه نکرده باشد. جامانده از کاروان، دور افتاده، محروم شده است. باید ببیند چهکار کرده که در رحمت به رویش بسته شد؟ مگر میشود آدم یک هفته بگذرد غذا نخورد، آب نخورد؟ آب حیات، اشک بر اباعبدالله است.
تا خودش به مجلس روضه نمیرفت، آرام نمیگرفت، مگر آن که پسرش را به نیابت از خود میفرستاد. سالهایی که مجلس را در منزل برگزار میکرد، بسیاری از کارها را خودش انجام میداد. شوخی نیست. یک فقیه تمامعیار، یک عارف تمامعیار با آن فضل و با آن علم و با آن مقام! کفش جفت میکرد، چای میریخت، جارو میزد. چه در آن خدمت، آن مجلس روضه میدیدم میفهمیدم که اینجور میخواستند با این کارها دلربایی کنند از اباعبدالله. چه عنایتی پشت این است؟ چه توجهی پشت این است؟
کسی میگفت من خواب دیدم. برای استادش هم نقل کردم، استادم تأیید کرد. گفت: «خواب دیدم اهل بیت به من فرمودند که امام رضا علیه السلام به دعبل خزایی لباسی را دادند. لباسی که پرش هزار شب نماز شب خوانده بودم، هزار رکعت نماز.» در ازای شعری که در مرثیه اهل بیت گفت، این لباس را امام رضا به او داد. من خواب دیدم که به من گفتند: «به هر روضه ای که کسی بخواند، از این لباسها که امام زمان بینهایت دارد، هزار رکعت نماز خوانده باشد در این لباس. به هر روضهای که بخواند، امام زمان یکی از...» خب، حالا اینور شاید خیلی به دردش نخورد، آنور خیلی این لباس ارزشش در ملکوت و برزخ فهمیده میشود. واسش همانجا گذاشتند کنار که آنور بهش بدهد.
چون طرف آمد شعر گفت. دو نفر بودند یعنی. یکی آمد حاجتی داشت. یک شعر زیبایی نقل کرده بود. آثارش یک شعر خیلی زیبای سروده بود برای امیرالمؤمنین. آمد حرم امیرالمؤمنین. از یکی از در وارد شد. بادیهنشینی بود، تقریباً میشود گفت این. یک بیت شعر خواند و به امیرالمؤمنین گفت: «آقا، من حاجت دارم و گرفتار هستم.» گفت: «یک قندیل از آن قندیلهای سقف افتاد در دامنش.» تشکر کرد، پاشد رفت. گفت: «ما هم این شعر بلندمان را که خیلی هم عالی بود، خواندیم، هی اینور آنور نگاه کردیم ببینیم چه اتفاقی میافتد، نیفتاد.» با پریشانی و ناراحتی و دلخوری گفتیم «امیرالمؤمنین ما را آدم حساب نکرد.» رفتم خانه، گریه کردم، خوابیدم. در عالم رؤیا حضرت فرمودند: «در ازای شعر تو، عالم را گشتم، ما به ازایی پیدا نکردم برایت. برای برزخ کنار گذاشتم.» این است. نگوییم آقا او آمد گرفت، چطور است؟ نه بابا، این حسابکتاب، حسابکتاب دیگری است. اینهایی که روضه میگیرند زود حاجت میگیرند، اینها اتفاقاً شاید بعضی وقتها کلاس پایینتر باشد.
پیغمبر غنائم را تقسیم کردند، شتر و اینها را دادند و برخی از این اصحاب خاصشان، خیلی این ماجرا لطیف است، خیلی هم نکته دارد. اینها کنار پیغمبر ایستاده بودند، گفتند: «یا رسولالله، پس ما چی؟» حضرت فرمودند: «غنائم برای آنها، پیغمبر برای شما.» خیلی حرف است در این ماجرا. «غنائم برای آنها، پیغمبر برای شما.» گاهی امام حسین میگویند که: «آن بچه میخواست، بهش دادم. آن خانه میخواست، خانه و بچه برای آنها، حسین برای تو.» خودم را. این نوع حرف زدن. اگر به آدم حرف بزنند، این نوع حرف زدن با زینب کبری، زینب آب نمیخواهد، نان نمیخواهد، سرپناه نمیخواهد، فقط حسین میخواهد. در این مجلس ، مجالس روضه، توسلات همچین برکاتی است. همچین عنایاتی.
جلوی پای کسانی که وارد مجلس میشدند، میایستاد. شاید به دلایلی بیرون از این مجلس، خیلی از این افراد را خیلی تحویل نمیگرفت آیتالله بهجت. ولی این دیگر آمده در مجلس اباعبدالله. این الان حسابش فرق میکند. این الان گریهکن اباعبدالله، مهمان اباعبدالله است. حسابی دیگر. چون به مجلس امام حسین مشرف میشدند، عزیز بودند و جزئیات کارها را نیز نظارت میکرد. حتی بر چای دادن و خوشامدگویی به عزاداران. «به همه چای دادید؟ خوشامد گفتید؟ کسی از قلم نیفتاده باشد!» این پیگیری و توجه و تواضع را از استادان بزرگ خود آموخته بود. میفرمود: «استاد بزرگ ما، مرحوم غروی اصفهانی _کمپانی_ که از لحاظ علمی در سطح بالایی بود، در مجالس روضه اباعبدالله علیه السلام پای سَماور مینشست و چای میداد.» با آن درجه از علم و معرفت. عالم!
مجلسی که توی خانه میگرفتند، کار را به بقیه واگذار نمیکردند، خودشان انجام میدادند این بحث را و این فاضل را، مثلاً میدزدیدند از همکار خودشان. آقای ماشاءالله نجار که در کرمان بود و مورد عنایت اباعبدالله قرار گرفته بود، تا دم مرگ میرود، ماجرایش مفصل است. نذر میکند اگر از این بستر بلند شدم، سالی ده روز یا چهارده روز محرم روضه بگیرم برای امام حسین. بعد گفته بود: «خب، خانه ندارم، جا ندارم.» میگوید: «از فضا بودم و یکهو دیدم آقایی از در وارد شد و اول نفهمیدم اباعبدالله الحسین هستند.» بعد که رفتند متوجه شدم. گفتند که: «ماشاءالله، من تو را خوبت میکنم. اینجا را از مجلس روضه کن. به جای چهارده شب هم هجده شب به نیت مادرم حضرت زهرا بگیر. غصه جایم را نخور، خانه را برایت بزرگ میکنم. غصه خرجی را هم نکن، بقیه را میفرستم بیایند.» این جمله خیلی عجیب بود که حالا در مکاشفه بوده، چی بوده. میگوید حضرت به من فرمودند: «حالا پاشو برو آن جارو را بیاور. من میخواهم این حیاط را جارو کنم برای گریهکنهای من که میخواهند بیایند بنشینند. خودم میخواهم.» میگوید: «صبح دیدم فلان آقا کرد. دوستانمان بود. با یک وانت آمد و پر دیگ و وسایل و اینها. در زد. در را باز کردم. گفتم: «چهکار داری؟» گفت: «بیا اینها را پیاده کن.» گفتم: «اینها چیست؟» گفت: «هیچی نگو. همان آقایی که به تو گفته روضه بگی، به من هم گفته اینها را بیاورم.»» شلوغترین جلسات در کرمان و جلسات بسیار بسیار معروفیه همین مجالس ایشان است. نیت به دل آمد. همین نیتش مهم است. خیلیها محرومند از همین خطور کردنش. او میاندازد و اراده میکند. او میخواهد.
آیتالله کشمیری _رضوان الله تعالی علیه_ میفرمود: «زنی در حرم امام حسین، حرم حضرت عباس علیه السلام بود.» استخارههای معروفی _ایشان کشمیری خودش صاحب استخاره بودند، استخاره فوقالعادهای میکردند با تسبیح، و نیت طرف را میگفتند_ ایشان زن اعرابی انگار از خودشان کشمیری بهتر بود. این خانم را فقط دیده بودند در عمرشان که یک زن اعرابی بادیهنشین بود، بی سواد، و استخارههای عجیب و غریب و فوقالعاده با تسبیح. ایشان میگوید که: «یک روز من دنبال خانم راه افتادم برم ببینم کیست، چی ازش بپرسم، از کجا به این استخاره رسیده.» در بازار کربلا دنبال خانم بودند. او متوجه شد من مرد غریبه دارم دنبالش میکنم، فرار کرد. من دیگر با لطایف الحیل، آخر یک بار ایشان را پیدا کردم. گفتم: «حاج خانم، نترس. من کاری ندارم، فقط میخواهم راه استخاره و رمز استخارهات را بدانم.» میگوید چون گفت خیلی اول انکار کرد و زیر بار نرفت و آخر قبول کرد. گفت: «من یک زن جوانی بودم، چهار تا بچه داشتم، شوهرم در جوانی تصادف از دنیا رفت. نه خانواده خودم قبول کرد که به من کمک کند، نه خانواده شوهرم. همه من را بیرون کردند. من دیگر از شدت فقر به تنگنا آمدم. آمدم حرم ابوالفضل العباس. گفتم: «اگر دست من را نگیری، از اینجا میروم بیرون، به گناه میافتم برای این که زندگیام را اداره کنم.» رفتم خانه، خواب دیدم قمر بنیهاشم را، که جانها فدای غیرت این آقا، به من فرمود که: «من گرهات را باز میکنم.» گفتم: «چطوری؟ من نه هنری دارم، نه کاری بلدم، هیچ کاری نمیتوانم.» گفت: «استخاره کن.» گفتم: «کی میآید پیش من استخاره کند؟ یک زن فقیر، یک گوشه حرم بشینم، کسی میآید؟» گفت: «من برایت میفرستم.» گفتم: «بر فرض استخاره کنند، کی میآید پول بدهد؟» گفت: «من برایت پول میگیرم.» گفتم: «بر فرض پول بدهند، من از کجا استخاره بلدم؟» گفت: «تو تسبیح دست بگیر، تسبیح که دست بگیری خود من برایت ظاهر میکنم جواب استخاره را.»» فردا آمدم در حرم نشستم. یکی گفت: «خانم استخاره میکنی؟» جدی نگرفته بودم خواب را. تسبیح که دست گرفتم، قمر بنیهاشم ظاهر شدند. گفت: «جوابش این است.» جواب را گفتم. پول گذاشت کف دست. جمعیت ریختند. هی استخاره، استخاره، استخاره.
آقا جان، ما هم تصمیم بگیریم گناه نکنیم، شما خودت را به ما نشان میدهی؟ ما میخواهیم از گناه نجات پیدا کنیم. مرحوم سید علی قاضی با آن عظمت، با آن مقام، میگوید: «چهل سال زحمت کشیدم، دری به رویم باز نشد.» دیگر با یک حالت یأسی آمدم از حرم قمر بنیهاشم بیرون. شب جمعه بود، بروم سمت حرم اباعبدالله. توی بینالحرمین آقایی بود. مردم میگفتند این دیوانه است، مسخرهاش میکردند، جدی نمیگرفتند. برگشت به من گفت: «امروز قبل از هر کسی، قمر بنیهاشم هست.» گفت: «همه سالکین و عارفین محتاج یک نگاه اویند.» آتشی در من به پا شد با این حرف. آقای قاضی فرمود: «با یک آتشی برگشتم آمدم توی حرم ابوالفضل العباس.» پله اول آمدم _ایشان میفرماید_ آنجا فهمیدم. «آنجا فهمیدم رحمت الله الواسعه اباعبدالله الحسین است و باب این رحمت و پیشکار فضیلت» _تعبیر ایشان این است_ «پیشکار این فضیلت قمر بنیهاشم، مجرای فیض نسبت او با اباعبدالله، نسبت امیرالمؤمنین با پیغمبر.» «انا مدینة الحکمة و علی بابها.» هر خبری هست از این دریچه است، از این کانال، از این مجراست. کربلاییها را او مینویسد، او جدا میکند، او میبرد. مقامات را او توزیع میکند، به او سپرده است.
دیدهاید خیمهگاه وارد که میشوید، چپ و راست زده «مُخَیّمُ العباس». خیمه عباس. ورود به خیمه اباعبدالله، ورود به این درگاه با خیمه عباس است، از مجرای او باید وارد بشوی. رمزهایی داشت و دارد این که خیمه عباس، خیمه جلو و خیمه اول است. رمزهای ملکوتی، حقایقی دارد، یکیاش همین است. باب این درگاه عباس. رمزهای مادی و دنیوی و نظامی و جنگی هم دارد. به دشمن میخواهد بگوید این خیمه عباس، دشمن طمع جنگ و حمله نکند در وقتی که این خیمه هست. میخواهد به زن و بچه آرامش بدهد این خیمه عباس است. «شبها آرام بخوابید، راحت بخوابید.»
هر وقت شب بیخواب شدید، از خواب پریدید، ببینید خیمه عباس را. حالا تصور کن زن و بچهای که پشت خیمه عباس آرام گرفتهاند و آب توی دلشان تکان نخورده، یکهو میبینند اباعبدالله برمیگردند، ستون خیمه را میکشند، دیگر این خیمه صاحب ندارد.