شرکت در مجالس اهل بیت علیه السلام اجر رسالت پیامبر صلی الله علیه
معنای اجر
هیچ کاری معادل کار انبیا نیست
هم وزن بودن رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله و محبت اهل بیت علیه السلام
اثرات احترام به دستگاه ابا عبدالله
اصل واقعه کربلا مظلومیت حق و عدالت است.
اصل ماجرا، غربت خدا است
دعوت امام حسین علیه السلام به چه بود؟
معنای «والوتر الموتور»
معنای شفاعت
حجم سنگین بلا در روزهای تاسوعا و عاشورا
آماده سازی اهل حرم توسط اباعبدالله
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی یوم الدین.
شرکت در مجالس عزای سیدالشهدا علیه السلام را تعظیم شعائر میدانست و معتقد بود که باید به شعائر عظمت بخشید و عمر خود را در اعتلای هرچه بیشتر آنها صرف کرد. همیشه تأکید مینمود: «شرکت در مجالس سیدالشهدا علیه السلام، محبت به ذویالقربای پیامبر صلی الله علیه و آله است.» همان ذویالقربایی که قرآن به مودّت آنها سفارش کرده و مودّت آنان را مزد رسالت قرار داده است. شرکت در این مراسم، اجر رسالت پیامبر است.
شما به این نیّت برو و به خدا بگو: «تو گفتی و من هم آمدم. من همان محبتی را که تو میخواهی، انجام میدهم. به کسانی که تو دوستشان داری، محبت میکنم.» محبت به سیدالشهدا، اجر رسالت است. اجر رسالت یعنی چه؟ پیامبر اکرم رسالتی که انجام دادند، مگر ما میتوانیم اَجری به پیغمبر بدهیم بابت رسالت؟ اَجر، در واقع مابهازای کار است. اَجر یعنی همانی که به همان میزان ارزش دارد. وقتی میگوییم که مثلاً این گوشی موبایل دو میلیون تومان میاَرزه، میگوییم اگر این گوشی رو بهت دادم، اَجرش یا اُجرتش میشود دو میلیون تومان؛ یعنی دو میلیون تومان معادل است با این اُجرت، با این کار. یعنی اینها جایگزین هم میشوند، چه یک گوشی و چه دو میلیون تومان، اینها با هم مطابقت دارند، اینها با هم هموزناند، ارزششان یکسان است. این میشود معنای اَجر.
انبیا از مردم اَجری نمیخواستند، چون کسی نمیتوانست کاری بکند که معادل کار انبیا باشد. لذا در آیات قرآن همیشه هست که پیامبران میگفتند: «ما از شما اَجر نمیخواهیم.» تنها پیغمبری که از امت اَجر خواستند، پیامبر اکرم بودند. «ما اَسئَلکُم علیه مِن اَجرا.» خب، همه انبیا همین را میگفتند: «اِن اَجری الا علی الله.» ما از شما اَجر نمیخواهیم، اَجر ما بر خداست. ولی پیامبر اکرم گفتند: «ما از شما اَجر نمیخواهیم، غیر از یک چیز.» یعنی یک چیز است که فقط میتواند معادل باشد با این کار ما و با رسالت ما هموزن باشد، ارزشش یکسان باشد پیش خدا. آن هم «الا المودّه فی القربی»، محبت داشتن نسبت به اهل بیت. یعنی پیش خدا رسالت پیامبر با محبت به اهل بیت پیامبر، وزنش یکی است، ارزش دارد و اهمیت دارد.
پیش در اهل بیت هم خصوصاً اباعبداللّه الحسین. پیغمبر فرمودند: «حسین منی و انا من حسین.» حسین از من است و من هم از حسین. من هم وابسته به او هستم، من هم تعلق به او دارم، من هم به واسطه او زندهام. این میشود اَجر رسالت. حالا اگر کسی خواست به این اَجر برسد، به محبت اباعبدالله برسد، از این ارزش بهرهمند شود، همین قدر که در مجلس روضه امام حسین مینشیند، کافی است. همین قدر که با احترام به دستگاه امام حسین علیه السلام نگاه میکند، کفایت میکند.
میبینید الان چه اوضاعی است؟ چقدر مسخره میکنند، چقدر نیش میزنند، چقدر کنایه میزنند، چقدر توهین میکنند به مناسبتهای مختلف، به چیزهای مختلف. «چرا کربلا میروی؟ چرا خرج میدهید؟ آشغال میریزید؟ شهر را کثیف میکنید؟ صدا مردم را اذیت میکند؟» تو در همسایه آدم میبیند، بعضی همسایههای مریض. هزار تا عروسی باشد، مریض ندارند؛ یک دانه روضه که میگیری، از صد تا اتاق، صد تا مریض درمیآیند! اینها بیارادتی نسبت به اهل بیت است.
برخیاش به نطفه حرام برمیگردد، برخیاش به لقمه حرام برمیگردد، به ذات خبیث برمیگردد. یک خباثت و کثافتی توی وجود بعضیها هست، از این دستگاه محرومشان میکند. آنی که پاک و سالم است، میگوید: «من مریضم، ولی حاضرم پای این روضه و این سروصدایی که برای امام حسین به پا شده، بمیرم.» این میشود آدم سالم. این وقت، پیش خدا همانقدر ارزش دارد که رسالت پیامبر ارزش دارد.
اجر رسالت پیامبر، با این نیت آدم بیاید که: «من آمدم چون خدایا تو گفتی حسین را دوست داشته باش، چون تو حسین را دوست داری.» محبت اهل بیت و اباعبداللّه الحسین این است. درست است، مظلومیت امام حسین، مظلومیت خاصی است و در بین اهل بیت، هیچکس اینجور مظلومیت را تحمل نکردهاند؛ ولی عواطف اهل بیت، عواطف مثل ماها که نبوده که از اثر یک سری مسائل عاطفی و احساسی بخواهیم نظری بدهیم، واکنشی داشته باشیم. آنی که معیار است برای اهل بیت، حق است، حقیقت است، رضا است.
اصل غصه برای امام حسین، غصه برای حق، برای مظلومیت حق. حق این شکلی واضح بشود و در کربلا باز کسی تابش نباشد، این است که خیلی دل آدم را میسوزاند. اینجور باید نگاه کرد به واقعه کربلا. وگرنه کودک در طول تاریخ کم کشته نشد، زن در طول تاریخ کم به اسارت نرفت. درست است که خب، هیچکس مقامش به این کودکان، به حضرت علی اصغر نمیرسد، از آن زنها هیچکس مقامش به زینب کبری نمیرسد؛ ولی مسئله اصلی این نیست که یک کودکی کشته شد، یک زنی به اسارت رفت. از این مهمتر این است که این کودک کشته شد، حق این طور واضح شد، باز زیر بار نرفتند.
مسئله مظلومیت حق که آنقدر این اصل غصه غربت خداست، اصل ماجرا خدا رحمت کند. مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی میفرمود: «دوست دارم، دوست دارم یک چهارپایه بگذارم زیر پایم، توی بازار قم بایستم، روضه غربت خدا را بخوانم.» روی این زمین خدا، غربت از همه غریب نوع غربت خداست، غربت حق. امام حسین که از خودش چیزی ندارد. به چیزی در مورد خودش دلالت نمیکند. هرچه هست از خداست. مردم را به سمت او ببرد. مثل اینکه به کسی بگویند: «آقا این پشت لباس خوبی دارند توزیع میکنند.» اول حرفش را باور نکنند، بعد هرچه اصرار میکند بهش توهین کنند، بعد آخر بیایند تکه و پارهاش کنند. چرا؟ برای اینکه دارد میگوید: «آن پشت لباس خوب.»
مظلومیت امام حسین علیه السلام دارد به قرب و شهود و وصال دعوت میکند، به فنا و بقا دعوت میکند. بشریت را میخواهد ببرد، به آن اوج برساند، از همه این عوالم عبور دهد. نه تنها میگویند نمیآییم، میگویند نمیگذاریم کسی را ببری. «تو را هم خاموش میکنیم که نتوانی.» کسی که البته از حماقتشان است، چون وقتی بخواهند حسین را خاموش کنند، نور او بیشتر عالم را میگیرد و بهتر عالم را میبرد. مظلومیت اباعبدالله، اصل ماجرا این است. غربت حق است، غربت حقیقت است. اینهاست که دل آدم را میسوزاند. بابت اینها باید... البته خب، مظلومیت در بُعد ظاهریاش هم در حد اعلاست.
غربت امام حسین علیه السلام، و همین یک کلمه بس که حجت کبرای الهی که جایگاهش اصلاً روی زمین نیست، حتی عرش خدا هم برایش کم است، روی خاک آمده. صدا بزند: «هل من ناصر ینصرنی؟ هل من مُقیس ینقیسنی؟ هل من معین یعیننی؟» کمکش هم برای این نیست که به من آب بدهند، کمک برای گرسنگی نیست. «کمک کنید عالم را به سمت خدا ببرم.» میبیند هیچ خبری نمیشود، صدا میزند هیچ جوابی. این جسدهای پارهپاره تکان میخورد. اصحاب اباعبدالله، یعنی آقا همین مایی. اگر بخواهی دوباره برمیگردیم، نه، شما باشید، من هم دارم به شما ملحق میشوم. این تنهایی الوَتَر الموتور. تکی که تک افتاد. سوره مبارکه فجر میفرماید: «وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ.» یک جفت داریم، یک تک. اهل بیت تکاند. ما باید خودمان را با آنها جفت کنیم، میشود شفاعت. ما باید برویم با آنها وصل بشویم، پیوند بخوریم. وَتر موتور یعنی تکی که کسی هم نیامد به او وصل بشود. تکی که تک افتاد، جفتی پیدا نکرد.
دست دراز کرد به سمت بشریت، از این منجلاب و کثافات میخواهد در بیاورد. با این دست... یک وقت مدینه بود. امام حسین علیه السلام... چراغها را میخواهیم کم بکنیم... مدینه بودند. امام حسین علیه السلام، سائلی آمد. حضرت از پشت در پرسیدند: «کی هستی؟» «گرفتارم، نیاز دارم.» حضرت فرمودند: «صبر کن.» رفتند مقداری پول آوردند، از زیر در به او دادند. دیدند که این سائل دارد گریه میکند. حضرت فرمودند: «چرا گریه میکنی؟ کَم است؟ بیشتر لازم داری؟» گفت: «از این گریه میکنم که شما آنقدر من را لایق ندانستید که در را به رویم باز کنید.» حضرت فرمودند: «نه، من نخواستم تو چشمت به چشم من بیفتد، شرمنده بشوی. از زیر در دادم تا کرامتت حفظ شود.» دیدند این سائل دوباره دارد گریه میکند. حضرت فرمودند: «دیگر چی است؟» گفت: «غصهام از آن روزی است که این دستها زیر خاک بروند.»
این سائل و امروز باید ببریم کربلا، ببین این دستها چطور زیر خاک رفت. ببین این دستها سه روز زیر آفتاب رها شد، زیر سم اسب رفت، انگشت ازش بریدند. از کجای این روضهها باید خواند؟ ظهر عاشورا چی باید گفت؟ بهترین کار این است که آدم مات و مبهوت ساکت بنشیند، فقط یک گوشه را نگاه بکند، هیچ نگوید. حرف زدن توی این مصیبت از مصیبت کم میکند، جایگاه مصیبت را پایین میآورد. فوق درک، فوق تصور، قابل فهم نیست چه گذشته توی این ساعات بر این لشکر، بر آقای ما، مولای ما، ارباب ما. چه گذشت توی این لحظات؟ یکی دو تا نیست مصیبت.
پس اصحاب شروع میشوند، یکی یکی میروند. سه روز است که این کاروان آب بهش نرسیده. وقت نماز شد، نماز خواندند، تیرباران کردند در نماز. خیلی ماجراها… امروز توی این چند دقیقه که شاید به وقت ما دو سه ساعت بیشتر نشد، حجم از بلا و مصیبت توی این... که ده شب محرم، هر شبی یک گوشه را میخواند، باز میبیند به قلبش دارد فشار میآید. نمیشود هضم کرد. همه اینها را توی یک ساعت دو ساعت دارد مدیریت میکند. اباعبدالله میدان را مدیریت میکند. خیمهها را مدیریت میکند. اصحاب را مدیریت میکند. جان به فدای تو، جان به فدای تو.
بچهها یکی یکی میدان میروند، بنی هاشم میدان میروند. علی اکبر، قاسم، برادران، عباس. یکی یکی آرام آرام دارد آماده میکند خیمهها را. دیگر به این ساعات آخر که رسید، کم کم لابلای این وقایع داشت خیمهها را آماده میکرد برای خودش، برای رفتن خودش. ماجرای حضرت علی اصغر هم طبق نقل سید بن طاووس این مدل بود که حضرت آمدند گفتند که علی را بدهید میخواهم باهاش وداع کنم. آماده میخواست بکند خیمهها را که تیرباران کردند، علی اصغر را به شهادت رساندند. وقتی دیگر همه رفتند و نوبت اباعبدالله علیه السلام شد، حدود پنج مرتبه طول کشید. هی حضرت آمدند وداع کردند، رفتند میدان، باز برگشتند وداع کردند، رفتند. آرام آرام این زن و بچه را یکهو نمیشود رها کرد. قالب تهی میکنند.
آرام آرام. شریعه زد، به آب رسید. جرعه آب برداشت بنوشد. حسین بن نمیر ملعون دستور داد، تیرباران کردند. تیر داخل دهان اباعبدالله. از آنجا دوباره برگشت خیمهها، وداع کرد. میخواست زخم جدیدی اگر به بدن وارد شده، اینها ببینند، آرام آرام آماده بشوند. یکم که بدن بیشتر برمیداشت، دوباره برمیگشت به خیمه. اینها طاقت ندارند یکهو. سر این مدیریت امام حسین موقع وداع، یک چیز عجیب و غریبی است واقعاً. توی مرحلهای فرمود: «زینبم، یک لباس کهنه برایم بیار.» آقا ظهر عاشوراست. وسط این معرکه، وقت گیر آوردید شما؟ لباس کهنه دیگر چه صیغهای است؟ فرمود: «میخواهم این لباس را زیر همه لباسها بپوشم. آنقدر این لباس بیارزش باشد، کسی به این اعتنا نکند. این را از تن من نکنند، من عریان نشوم.» تو این لباسی دادند به اباعبدالله. این تنگ است. «لباس خوب بیارید.» آوردند. میگوید نشست با سر، با سنگ گوشههای لباس را. فرمود: «حالا خوب شد. دیگه هیچکس به این لباس اعتنا نمیکند.» اعتنا نمیکند. حالا میبینید به همینم رحم نمیکنند. عریان!
مرحله آخر رفت میدان. برگشت وداع کند با زن و بچه. همه را صدا زد. آمدند وصیتها را کرد، به زینب سفارش کرد: «زینبم، مراقب باش صبر از دست ندهی.» چه عاطفهای بین این خواهر و برادر است. گفت: «زینبم، تو نماز شبت من را فراموش نکنید.» امشب زینب جان نداشت، به عشق حسین پاشد. حسینم گفته من را. بچهها را آرام کرد، در آغوش گرفت. یکی یکی سوار بر اسب شد، دیگر به میدان برود.
سید در لهوف میفرماید که اسب را تاخت. دید اسب تکان نمیخورد. دوباره حرکت داد اسب را، دید اسب تکان نمیخورد. فهمید یک مانعی هست، یک مشکلی هست. نمیدانم خدا چه قدرتی به اباعبدالله دید که این صحنه را دید، قالب تهی نکرد. از اسب پیاده شد، دید سکینه پای اسب را گرفته. «نمیگذارم بابایم را ببری.» دخترش را بغل کرد. «بابا جان آرام بگیر.» گریه کرد. «گفت کجا میخواهی بگذاری بروی؟ ما را رها کنی این همه دشمن؟» فرمود: «دخترم، آرام بگیر.» دلداری دادن امام حسین. شما غربت را از همینجا دیگر میتوانید بفهمید. چی بگوید؟ بگوید عمویت عباس هست؟ چی بگوید این بچه آرام بشود؟ فرمود: «عزیزم، گریههایت را نگه دار. بعد از من آنقدر باید گریه کنی.» هنوز که چیزی نشده. تعبیر امام حسین عجیب است. فرمود: «دوست دارم دخترم بعد از من خوب گریه کند.»
دیگر همه توی خیمهها نشستهاند. نه اینکه چند بار اباعبدالله رفته بودند، آمده بودند. این صدای شیهه اینها تا میشنیدند، خوشحال میدویدند بیرون که بابا دوباره... این نوبت آخر، توی خیمه نشستند. صدای شیهه اسب بلند شد. خوشحال همه از خیمهها بیرون دویدند، ولی سالار زینب را ندیدند. دیدند واژگون شده، سر و صورت اسب خونی است، دارد گریه میکند. «فلم جواده.» امام زمان فرمود در زیارت. اسب را که دیدند، موها را پریشان کردند، به صورت زدند، دویدند به سمت تل زینبیه. از بالای تل، گودی را دیدند. اولین صحنهای که به چشمشان آمد چی بود؟ «و شمر و جالس علی صدره.»
صلی الله علیک یا مظلوم. صلی الله علیک یا عطشان. صلی الله علیک یا عریان. صلی الله علیک یا ذبیح. صلی الله علیک یا اباعبدالله.
خدایا به آبروی اباعبدالله، به عظمت اباعبدالله، به غربت و مظلومیت اباعبدالله، فرج آقامون امام زمان را تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، مرحوم آیتاللهالعظمی، هر کسی بر حق این شب هست در کربلا مهمان اباعبدالله قرار بده. شب اول قبر اباعبدالله به فریادمان برسد. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت، اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ، نصرت و عنایت بفرما. حاجات مشروعه ما را حاجت روا بفرما. هرچه گفتیم صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانیم، برای ما رقم بزن. بانبی و آله، رحم الله من قرأ الفاتحة.