‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد الی قیام یوم الدین
بحث جلسه قبل به اینجا رسید: «وجود زائده بر ماهیت یا ماهیت زائد بر وجود؟»
در این جلسه، ادله را بررسی میکنیم و میبینیم که چرا گفتند وجود، زائده بر ماهیت است. در بحث «زیادت وجود بر ماهیت»، زیادت وجود و ماهیت، یعنی زائد بودن رعایت شدن حدود. در نظام حکمت صدرایی، وجود را زائده بر ماهیت میدانند و برای این مسئله، ادلهای دارند.
اولین دلیل این است که مفهوم وجود با مفهوم ماهیت تفاوت دارد. این ادله روشن میسازند که چرا مفهوم از موجود، غیر از مفهوم ماهیت است. ما یک موجود داریم، یک ماهیت. وجود جداست و ماهیت هم جداست. «موجود» و «ماهیت»، دو چیز مغایر با هم هستند. ما با مفهوم وجود کار داشتیم، نه با عینیت و واقعیت وجود. نکته دیگر هم این بود که این بحث را بر مبنای اشتراک معنوی مطرح کردیم. ما ذهنی با عالم هستی ارتباط برقرار میکنیم. در این بحث الان از آن حیثیتی کار داریم که در ذهن ماست، نه آنچه در بیرون است؛ به آن در آینده میپردازیم یا نه. فلسفه خیلی کاری با آنچه در بیرون هست، ندارد، ولی کلیت بخشهای انتزاعی را میپردازد.
پس اینجا مفهوم از موجود، غیر از مفهوم ماهیت است؛ وجود زائده است. دلیل اول: ما میتوانیم ماهیت را از وجود تجرید کنیم. این ماهیت، موجود نیست، مثلاً «غول». ماهیت غول موجود نیست، «پری دریایی». ماهیت پری دریایی موجود نیست یا برفرض، پری دریایی موجود نیست، ولی ماهیتش موجود است؛ لااقل یک چیستی الان در ذهن ما هست که میشود به همان، چون ذهنی است، ماهیت گفت. ولی اگر مصداق بیرون پیدا کرد، میشود پری دریایی.
ما تصور میکنیم یک وقت داریم میگوییم یک چیزی به ذاته نسبت با وجود چیست؟ آیا میشود وجود را از او جدا کرد یا نه؟ هر ماهیتی را به ذاته میشود نسبت موجود را از او گرفت، ولو ضرورتاً در خارج وجود داشته باشد. درست شد؟ یعنی انسان حتماً در بیرون هست، قطعاً در بیرون. ماهیت انسان، ماهیتی است که میتواند موجود باشد، میتواند موجود نباشد. نسبت به وجود و عدم، یکی است؛ ضرورتی ندارد. ماهیت این شکلی است. ماهیت همانقدر نسبت به وجود دارد که نسبت با ماهیت من حیث و یک وضعیت خودش، خود خودش ماهیت باشد و خودش از هیچ جهت دیگر، نه ماهیت را تصور کنیم.
پس میشود ماهیت را بین ماهیت و وجود تفکیک کرد. پس نشان میدهد که وجود که بر او عارض میشود، وجود که بر او زائد میشود. وقتی میگوییم این ماهیت موجود است، وقتی میگوییم الانسان موجود، ماهیت عارضه بر وجود شد یا وجود عارضه بر ماهیت شد؟ کدام و کدام اضافه شد؟ وجود بر ماهیت اضافه شد. چرا؟ چون ماهیت نسبتش به بود و نبود یکی بود. پس وجود آمد بر او. بحث علت و معلول و فلان اینها، بحثهای دیگر فلسفه است.
در نسبتسنجی ماهیت با وجود، ماهیت ضرورت لا به شرط و شرطیت یعنی لا به شرط اصولاً. لا به شرط نسبت به وجود و عدم. نه شرط کرده وجود داشته باشد. لا اقتضا. بله، اقتضا. به شرط اقتضا، اقتضایی برای اقتضای هیچ کدام. شرطیت. پس وجود و عدم، خارج از ذات ماهیت است. شما وقتی گفتید انسان، در ماهیت انسان وجود نهفته باشد، یعنی «انسان به شرط وجود». درست شد؟ مثلاً اگر گفتید صندلی، رنگ قهوهای، مثلاً رنگ صندلی نسبت به رنگ قهوهای، لا به شرط است؛ همانقدر میتواند قهوهای باشد که میتواند سیاه باشد. هیچ شرطیتی برایش نسبت به قهوهای نیست، و قهوهای بودن در تعریف او لحاظ نشده، اخذ نشده. تعریف وجود در انسان، غیر وجود در تعریف انسان لحاظ. همانقدر میتواند موجود باشد که میتواند. هر ماهیت این شکلی، در تعریف او غیر وجود نیامده، و وجود چیزی است که از بیرون بر او زائد میشود، اضافه میشود، خارج از ذات. وگرنه اگر عین ذات او بود، وجود، عین ذات او بود، وجود. شما خودتان تغایر بین وجود و مفهوم را پذیرفتید. بخش قبلی هم که داشتیم، همین بود دیگر. گفتیم ماهیت غیر از وجود. خب! اگر شما در ماهیت قید وجود را گذاشتی، یا ماهیت عین وجود میشود یا وجود جزء ماهیت میشود، باطل است دیگر. ما گفتیم وجود و ماهیت چی بودم؟ با هم از سنخ تقابل. تقابل که هست. چرا؟ وجود و عدم ملکه تقابل است. وجود و ماهیت، در هر صورت تغایرش روشن است. برای وجود، یک چیزی است، ماهیت، یک چیز. اول میگوید هست. بعد میگوید چی؟ مفصل گذشت دیگر، وجود و ماهیت و اینها.
اول طرف میگوید آقا یک شبحی دارد میآید. وجود را اثبات کرد. چیست؟ نمیدانم. چی وجود؟ وجودش را فهمیدم. ماهیتش را الان قطعاً مگر میشود وجود و ماهیت که یکی؟ یک چیزی هست ولی نمیدانم. یا یک چیزی هست و میدانی؟ یا یک چیزی نیست که نمیدانی؟ ماهیت. خب! وقتی مغایرت را پذیرفتیم، در تعریف ماهیت دیگر نباید وجود نهفته باشد. به شرط شیء. به شرط الانسان، انسان و فی حده یا فی رسمه یا هر چیز، تو تعریفش وجود نهفته است. انسان، انسان است به شرط وجود. اصلاً کدام ماهیتی را شما به شرط وجود تصور میکنید؟ اثبات نشده که این وجود دارد و ماهیتش هم روشن است. اگر وجود داشته باشد، یک همچین چیزی است. ولی هنوز اثبات نشده. عکس موجودات روی مریخ، تا عکس اینها را طراحی کردن. میگوید یک آثاری پیدا کردیم که از آن آثار کشف کردیم، اگر موجوداتی باشد در مریخ، این شکلی است. ولی شک داریم که این موجودات هست یا نیست. ماهیتش را میدانیم، ولی در وجودش شک داریم. روشن نیست دیگر؟ اگر قید وجود در ماهیت نهفته بود که او نمیتوانستی جور بگوید. بعد ماهیت را حتماً به شرط وجود تصور میکردی. امروز به یکی نمیدانیم هست یا نیست، میگفت: «چون ماهیت حتماً باید باشه، ماهیت بدون وجود که معنا نداره.» و اگر ماهیت، وجود شرطش باشد یا عین وجود میشود یا وجود جزء ماهیت میشود. باز تغایر در هر صورت از بین میرود. در حالی که ما میبینیم وجود ذهنی را، وجود خیالی را، وجود وهمی را شما وجود نه از چه جهتی به وجود ذهنی دارد؟ آره دیگر. در عالم مثال وجود دارد، در عالم خیال وجود دارد. فرق نمیکند. همین وجود ذهنی هم شرط ماهیت که نیست که ماهیت در تعریف نهفته است که شما وجودش را تصور کنی، ولو ذهن. وجود ذهنی هم اگر باشد، ما اصلاً وجود ذهن را وجود میگیریم. خیلی خوب. در تعریف این ماهیت، همین وجود ذهنی هم شرط است. ذهنی داشته باشد؟ یعنی در تعریف آن موجود مریخی، حالا مثلاً اسمش را میگذاریم گوشکوب؛ گوشکوب مریخی، در تعریف آن گوشکوب مریخی که یک قیافهای دارد و کلهای دارد، تا ذرهای هوای مغزشو اینها چیز کردن. عجیب و غریبی است فضای فیزیک و نجوم و اینها. فضای روز. بروید. خیلی نکته دارد. در این بحثهای فیزیک و فلسفه. بحثهای خیلی خوبی است.
آقا، من دوست دارم به آن ستون بکوبم. وقتی طلبهها را میبینم. بطالت و بطالت با همدیگر. طلبه و بطالت. علافی. نه درسی، نه یک راه انداخت. بحث میکنیم هر مشغله فدای سیاسی. علافیهای یعنی واقعاً امام زمان ما را مؤاخذه خواهد کرد. پوچ، بیهوده، یک سر سوزن خاصیت ندارد. اگر ضرر نداشته باشد، یک سر سوزن خاص. سیاست بود، نظر داشت، فهمید، عمق داشت، تحلیل داشت، راهبرد داشت، همه اینها سر جای خودش. برای دفاع من و شما یک طلبهای که در متنیم، در کاریم، از ما توقع. اصل گفتمان، گفتمان فلسفی. حرف بزنی، با همه عالم میتوانی ارتباط برقرار کنی. ادبیات فلسفه به جلسه با ادبیات فقهی. میخواهیم برویم صحبت کنیم. الان برخی از این آزمایشهای فیزیکی را در کانال میگذاریم. الکترومغناطیس، القای الکترومغناطیسی. مثلاً نقطه سهگانه. مثلاً اینها را خود دوستانی که در این رشتهها فارغالتحصیل امیرکبیر و شریف، من علوم پایهام، من کجام؟ فراوان دوستان دانشجو ما، استادیم، استاد دانشگاه. از اینها استفاده میکنیم. خیلی برایمان جالب است. یکی از دوستان، سهگانه را خوانده بودم، نمیدانستم چیست. گاز و آب و اینها که من تضاد ندارد که. گفتم نه، تصعید و انجماد با هم تضادند. این تضاد، این دوتا، جفتش با هم در نقطه تضاد جمع اعداد دارد کارکرد. چند سالی است که از فیزیک فاصله گرفتم. خیلی میشود با اینها حرف زد. شما فیزیک، الان زبان محسوس فلسفه است. برهان حرکت خیلی از مباحث، بحثهای فیزیکی حل کرد. توضیح داد فلسفه را. درد و دلهای اشارات و تنبیهات ابن سینا از فیزیک شروع میکند. بله، اصلاً خود طبیعیات، بحثهای طبیعی. اینها فلسفه رنگی که میبینی، این نور رنگ از کجا معلوم سفید است. اثبات کنیم که این سفید است. ادله فلسفی میخواهد، یک دلیل برهانی یقینی میخواهد که همان بحثهای فلسفی. این لسان را اگر برایش مسلط باشی، بتوانی حرف بزنی.
از کجا آمدیم اینجا؟ گفتی در بحثهای فیزیک وارد شوید. این شروعش بود. قبلش بحث چیز داشتم میگفتم، این موجودات فضا. بحث فیزیک جدید و خیلی مباحث خوبی است. یعنی خیلی تویش نکته وجود دارد. مویرگهای مغز این موجود فضایی را کشف، که در کارتونها میبینید. اثبات نشده است. ماهیت را کامل اشراف دارد، میگوید: «اگر باشد، چیزی جز این نیست.» ولی نمیدانیم هست یا نیست. اگر مثلاً انسانی ۵۰۰۰ سال پیش زندگی میکرده، حتماً این شکلی است. ولی نمیدانیم که آن موقع ۵۰۰۰ سال پیش یک همچین چیزی بوده یا نبود. یا مثلاً در مورد دایناسور بحث، که این اصلاً وجود داشته یا نداشته. ولی ماهیتاً یقیناً همین است. ماهیتش، آن وجود ذهنی شرط نیست برای خود ماهیت، حتی وجود ذهنیاش. این گوشکوب فضایی، گوشکوب فضایی است به شرط اینکه در ذهن شما وجود داشته باشد. نسبت او با وجود، حتی در ذهن، همان قدر است که با عدم فاصله دارد. ضرورتی ندارد که باید حتماً در ذهن من وجود داشته باشد. مطلق وجود برای او با مطلق عدم یکسان است. نسبت حتی وجود ذهنی ضرورتی ندارد که وجود ذهنی هم حتی.
پس اینجا اگر بخواهد وجود عین ماهیت باشد یا جزوش باشد، دیگر عقل نمیتواند ماهیت را از وجود تجرید کند. همینی که میگوید: «من ماهیتش را کشف کردم، ولی وجودش روشن نیست.» ماهیت تفکیک میکند. اگر قرار باشد وجود جزء ماهیت باشد یا عین ماهیت باشد، دیگر معنا ندارد. تجرید عقل، تجرید عقل وجود را از ماهیت، در حالی که برای ما وجداناً بدیهی است که عقل وجود را از ماهیت تفکیک میکند. هر کسی یک بچه مثال زد. یک بچه هم روشن است که وجود چیست. آن ماهیت میگوید: «این هست، بله.» مشکل در فهم من اینجا بود که من ماهیت را مصداق ماهیت گرفته بودم.
خب، پس همانطور که انسان را نمیشود مجرد از ناطقیت تصور کرد، وجود را هم نمیشود عین ماهیت هستم. یعنی همانطور که آنجا تجرید معنا ندارد، اینجا غیر تجرید معنا ندارد. مثال زد: «میشود همانطور که معنا ندارد انسان باشد و ناطق نباشد، معنا ندارد که هم وجودش هم ماهیت باشد.» آنجا لزوماً عقل تجرید نمیکند انسان را از ناطقیت. اینجا لزوماً عقل تجرید میکند ماهیت را. حالا یک خرده اینجا توضیح مهم است دیگر. وگرنه ما که دوست داریم با سرعت برویم. پس ممکن است ماهیت را از وجود و عدم تجرید کنیم که این کشف میکند که وجود غیر از ماهیت است. این دلیل اول ما بر زیادت وجود بر تا آخر میلنگد. الآن این اگر حل نشود، بحث اصالت وجود هم حل نمیشود. اصالت وجود حل نشود، هیچ چیز از نظام حکمت صدرایی فهمیده نمیشود. کلاً روی هواست. همه بنیان نظام، اصالت وجودی است. وقتی که اول تغایر وجود و ماهیت فهمیده شود، بعد زیادت وجود بر ماهیت فهمیده میشود. وقتی وجود زیادت پیدا کرد، حالا اصالت پیدا میکند. وقتی اصالت پیدا کرد، حالا باید بیاید سراغ بحث تشکیکی. بحث پله پله منطقی با دقت و توجه.
دلیل دوم: این است که ما میتوانیم وجود را از ماهیت سلب کنیم. حالا آنجا بحث این بود که نسبتش یکی است. اینجا اصلاً میگوییم نیست. پری دریایی موجود نیست. ماهیت را تصور کردی، ماهیت را تصور کردی، وجود را ازش جدا کردی، بعد تازه وجود را هم ازش نفی کردی. اصلاً وجود نداشت، ولی ماهیت داشت. مفهوم که معنا ندارد که مفهوماً چیزی ماهیت. یعنی یک ماهیتی، مفهومی داریم که وجود اصلاً در بیرون ندارد. پس معلوم میشود که ماهیت عین وجود نیست، و وقتی که وجود پیدا میکند، وجودی که بر آن زائد شده که وجود پیدا... اینجا دو تا تصور داریم. یکی اینکه ماهیت وجود ندارد، یکی اینکه ماهیت غیر از وجود است. منظورمان چیست؟ اینکه وجود را از ماهیت سلب میکنیم. یکی از این دو حالت: یا داریم میگوییم ماهیت وجود ندارد، یعنی به افرادش داریم سلب میکنیم. ماهیت غیر از وجود است. ما بحثمان سر این نیست که «ماهیهُ = ماهیتِ ماهیت غیر موجوده» نمیخواهیم بگوییم. میخواهیم بگوییم وجود و ماهیت با وجود تغایر دارد، و وجود که بر ماهیت اضافه میشود. ما به افراد خارجی که کار نداریم، به مصداق که کار نداریم. اگر گفتی ماهیت وجود ندارد، پری دریایی موجود نیست، این هم درست است. ولی الان محل بحث ما این نیست. محل بحث ما چیست؟ میخواهیم بگوییم پری دریایی وجود نیست. خیریت = غیر بودن، غیرت با وجود دارد. درست شد؟ فی حد ذاته نه موجود است نه معدوم است. این دو تا دلیل اولی که گفتیم، که یکیش همین تجرید ماهیت از وجود، و کمی صحت سلب وجود از ماهیت، ناظر به چیست؟ ناظر به این است که ماهیت غیر وجود است. میشود ماهیت را سلب کرد، یعنی وجود را سلب کرد از ماهیت. خدایی نشان میدهد که وجود نه این ماهیت است. نه سلبش کنی. شما میتوانی ناطقیت را از انسان سلب کنی؟ چرا؟ چون عینش است. ولی میتوانی وجود را از ماهیت سلب کنی؟ بله. انسان عین ناطقیت است، ولی وجود عین ماهیت. مگر انسان یکی از مصداقهای ناطقیت نیست؟ انسان مفهوماً همان ناطق است. مفهوماً. چون سلب عین شیء و جزء شیء از شیء معنا ندارد و محال است. پس اگر وجود عین ماهیت بود، سلب دیگر معنا ندارد.
دلیل سوم: ذات و ذاتیات بیّن الثبوت است. یعنی چه؟ یعنی ذات و ذاتی میگویند از ذاتیات، لا یُعلّل. علت نمیخواهد، برهان نمیخواهد. چربی روغن. روغن چرا چرب است؟ مقدمه بیاورم اثبات کنم چرا روغن چرب است؟ آقا، روغن را تصور کردی، روغن چرب است، ذاتیش است. روغن را تصور کنی که بتوانی چرب. میگوییم نمیشود اصلاً اینها را منفک از همدیگر دید. خب، پس ذاتی و ذات برهان بردار نیست، بیّن الثبوت است. استدلال شما چیست؟ اینها با دقت شکار کرد مطلب که وجود زائده بر ماهیت است. ربطش این است که اگر ماهیت عین وجود باشد یا جزء وجود باشد، دیگر حمل وجود بر ماهیت احتیاج به برهان ندارد. در حالی که شما برای اینکه اثبات کنی، برای اینکه بگویی که یک چیزی وجود دارد، احتیاج دارد. همین فضاییها، آفرین، خود همین فضایی احتیاج به برهان دارد. اگر این عینش بود که برهان برنمیداشت. اگر وجود عین ماهیت بود یا ماهیت عین وجود بود، ماهیت جزء وجود بود، هر کدام فرق نمیکند. ذاتی که دیگر علت برنمیدارد که برهان نمیخواهد که. چرا انسان ناطق است؟ انسان را تصور نکردی که. چرا گوشی مثلاً تلفن همراه در حرکت. مثلاً من جایی میروم، او هم با من میآید. همراه. همراه تلفن، همراه تلفن همراه یعنی چی؟ تلفن. چرا آب خیس است؟ آب رطوبت دارد، تر است. ذاتیش است. ذاتی، علت برنمیدارد. ولی یک قاعده ذاتیات که ذاتی لا = ذاتی علت نمیخواهد، بعد ذاتیات را تفکیک هم نمیشود کرد دیگر. درسته؟ یک جزء از ذاتی، یک جزء را نمیشود کرد. سلب. این بود که برهان قبلیمان بود. سلب.
دلیل سوم: اینکه بر ذاتی، برهان نمیآورند، احتیاج به حد وسط ندارد. در حالی که شما وقتی میخواهی وجود را به یک ماهیت نسبت بدهی، باید حد وسط بیاوری که چرا داری میگویی ماهیت وجود دارد؟ مریخی وجود دارد؟ برهان میخواهد. همین که برهان میخواهد، مثلاً برهان آوردن. برای اینکه روح وجود، روح ماهیت. حالا این همه دعوا همین الان در دانشگاههای روز دنیا دعواست که روح وجود دارد یا ندارد؟ هوش هیجانی وجود دارد؟ بحث جدی است. یا مثلاً اجتماع شخصیت دارد یا جامعه شخصیت دارد یا ندارد؟ بحثهای بسیار. هایدگریها یک سمتند، هیگلیا یک سمت. هگل و مارکسیست و اینها قائل به این است که جامعه یک جبری دارد، شخصیت دارد. و در واقع یک هایدگریا از خود هایدگر خیلی اینجور نیست. بیشتر سارتر نظر که جامعه اصلاً شخصیت ندارد و هر چیزی که هست، فرد و فردی که اصالت دارد. چیزی به اسم جامعه نداریم. نظرش با هگلیها مثلاً نزدیک است. خب، همینی که دارد میگوید هست یا نیست، ماهیتت روشن است. شخصیت جامعه. همین که دعوا سرش میآید و یکی برهان میآورد و اثبات میکند که این وجود دارد، یکی برهان و اثبات میکند که وجود. خود همین ها معلوم میشود که وجود غیر از ماهیت است. عین ماهیت نیست که. یکی میآید وجود را سلب میکند، یکی وجود را اثبات. ثبوت است، یعنی بنفسه ثابت است. ما یک بیّن داریم، یک مبیّن داریم. بیّن آن است که خودش بنفسه ثابت است. مبیّن آن است که محتاج به ثبوت است. با چی ثابت میشود؟ با یک بیّنی. قضیه اجتماع و نقیضین محال. محال، محال. اجتماع نقیضین محال است. چه قضیهای؟ ولی اینی که میگوییم زوایای مثلث مساوی ۱۸۰ درجه است، این چیست؟ مبیّن. احتیاج به یک بیّنی دارد، احتیاج به دلیل. خب، پس یک وقتی شیء و ذات شیء را برای شیء ثابت میکنیم، میشود مثلث سه گوشه است. و ذات شیء و ذاتیات شیء را اگر برای خود شیء حمل کردیم و ثابت کردیم و احتیاجی به حد وسط و اثبات و برهان و اینها ندارد. عرض کردیم ماهیت اگر عین وجود بود یا جزوش بود، باید وجود را حمل میکردیم بر ماهیت به نحو بدیهی. در حالی که ما اینجا احتیاج به برهان و حد وسط داریم. پس ماهیت غیر از وجود است، و ماهیت و وجود ذاتی ماهیت نیست. نه ذاتش است، نه ذات. نه عینش است. از جنس و فصل هیچ کدام. این هم دلیل.
این بخش را تمام کنیم. دلیل چهارم هم این است، تقریباً این را گفتیم دیگر. یعنی در آن حالت اول که توضیح دادیم، یک حالت چهارم هم تویش نهفته است. در حالت اول گفتیم که میشود مجرد کرد ماهیت را از وجود. چرا؟ چون نسبتش به وجود، نسبت ماهیت به وجود و عدم یکی است. خب، اگر اگر ماهیت عین وجود بود، وجود ضد چیست؟ نقیض چیست؟ یعنی به ضرورت ماهیت نسبتش با عدم میشود چی؟ ممتنع العدم. درست شد؟ واجب است وجود داشته باشد و عدم بر او ممتنع. در حالی که ما میبینیم ماهیت امتناعی نسبت به عدم تناقض. در عین حالی که میبینیم ماهیت میتواند باشد و نمیتواند باشد. اگر شما وجود را آوردی ذاتیش گرفتی، آن وقت دیگر نمیتواند نباشد در میتواند نباشد. هم در عین اینکه میتواند باشد، نمیتواند نباشد. در حالی که میتواند نباشد، نمیتواند نباشد. در حالی که ما نسبت را تصاویری گرفتیم. همه این بحثهایی که مثال که زدیم، گوشکوب مریخی که نسبتش، اگر شما ولو وجود ذهنی را، ولو وجود ذهنی را عدم برنمیدارد. ولو وجود ذهنی را در ذات این ماهیت نهفته دانستید، آن وقت دیگر این ماهیت به ضرورت عدم نمیتواند باشد. میتواند باشد؟ آقا ما بعد همه اینها، بعد این ۵۰ سال کشف کردیم این گوشکوب مریخی که گفتیم وجود ماهیت. دیگر کاملاً توی حالت بلاتکلیفی و برزخ نگهش میداریم. ماهیت را. نباشد. میتواند باشد. میتواند. فلسفه همین است. یک سری چیزها هست، میتواند باشد، میتواند نباشد. یک سری چیزها هست فکر میکنی هست، نیست. بله. میتواند این ماهیت باشد، میتواند نباشد. ولی اگر شما وجود را در ذاتش گرفتید، دیگر نمیتواند نباشد. حتماً فقط باید باشد. در حالی که ما ماهیت را ممکن میگرفتیم، معدوم. از شما با این تعریف، اگر وجود را عین ماهیت بگیرید، اصلاً قائل به ممکن الوجود، وجود واجب الوجود. چقدر ظرافت دارد فلسفه صدرایی. ریزهکاریهاش، مزهاش کجاهاست؟ اینهاست. انشاءالله که روشن شده باشد. بحث بعدیمان، بحث اصالت وجود است که جلسه بعد.
الحمدلله رب.
در حال بارگذاری نظرات...